من تقریباً یکبار بطور سریع مقاله ای به زبان فارسی با عنوان "در انتقاد بر مقاله دکتر محمد مالجو تحت عنوان " انقلاب اکتبر یک گام به پیش دو گام به پس" " نوشته افشانی نقده مندرج در وبسایت سازمان اتحاد فداییان کمونیست را خواندم، که در ارتباط با آن مطالبی بخاطرم رسید که آنها را بشرح زیر مینویسم بمنظور اینکه سعی نمایم - تا آنجا که دراینجا مقدور است- یک ایده صحیح حقیقتاً کمونیستی در مورد "انقلاب اکتبر" و پیامدهایش به خواننده ارائه دهم۱:
-- "انقلاب اکتبر" البته یک کودتا نبود اما یک انقلاب یا بیان دقیق تر یک قیام مسلحانه سیاسی هم نبود که توسط طبقه کارگر انجام گرفته و رهبری شده باشد. زیرا: این قیام فقط با تصمیم کمیته مرکزی حزب بلشویک (حتی بدون نظرخواهی مستقیم به روشی امکان پذیر از اعضاء این حزب- که در اینگونه موارد باید لازم باشد) بویژه بدون دخالت شوراها، که نماینده مستقیم و واقعی طبقه کارگر و اقشار دهقانان بودند، انجام پذیرفت. و"کودتا" بمعنای "اقدام پنهانی و توطئه آمیز"(از یک فرهنگ لغت) امکاناً مسلحانه گروهی از طبقه اجتماعی حاکم جهت سرنگون نمودن حکومت موجود این طبقه و خود جایگزین آن شدن است ؛ درحالیکه لنین و کمیته مرکزی و خود حزب در هر صورت واضحاً بخشی از نماینده سیاسی و ایدئولوژیک طبقه سرمایه دار آنزمان روسیه نبودند.
بعلاوه ، اهداف اجتماعی طبقاتی کارگری قیام هرگز بطور روشن و مشخص، با توجه به این واقعیت که بلشویکها پس از قیام درپی استقرار باصطلاح سوسیالیسم برآمدند، برای توده های کارگر و دهقان توضیح داده نشده بود؛ درحالیکه بطورکلی چنین اهدافی بایستی بمیزان کافی و بطورمشخص در طی مدت زمانی کافی در میان توده های طبقه کارگر و درصورت لزوم یا امکان برای توده های سایر اقشار زحمتکش قبل و پیش از چنین قیام در آن شرایط مشخص توضیح داده میشد. در این ارتباط تزهای مطرح شده توسط لنین در آوریل این سال در زمینه نا بودی سرمایه برای تبلیغ در میان توده های مردم تزهایی کلی و ناکافی بود، و باتوجه به واقعیت های مربوط به آن زمان، از قبیل وجود حمایت قوی مردم از حکومت موقت و بعداً چگونگی صف آرایی در مجلس موسسان، بنظر میرسد بقدرکافی مورد پذیرش توده ها قرارنگرفته بود. در فاصله زمانی بین فوریه و اکتبر بطورمشخص تنها سه مطالبه عمده توده ای مطرح بود : پایان دادن به جنگ؛ حل مسئله ارضی بنفع دهقانان؛ و پاسخگوئی به مطالبات طبقه کارگر بویژه خواست "کنترل کارگری" و حفظ " کمیته های کارگری" در واحدهای تولیدی. این مطالبات و خواسته ها عمدتاً در چارچوب مبارزات دموکراتیک رادیکال معینی میتوانست برآورده شود.
-- مهمتر از همه این واقعیت است که ، در خلال چند ماه پس از انقلاب فوریه همراه با شعار "تمام قدرت به دست شوراها" ، که نخست توسط لنین مطرح و خواسته شد، ابتدا میبایستی نظام اجتماعی مربوط به آن نیز بطور روشن مشخص گشته و همه اینها به رأی مستقیم مردم گذاشته میشد. در آن شرایط نسبتاً آزاد بوجود آمده پس از سرنگونی تزاریسم ، بلشویک ها میبایستی بطور جدی ابتدا این گزینه را دنبال میکردند و درصورتیکه به دلایلی واقعاً در این زمینه به موفقیت نمی رسیدند، آنگاه باید گزینه دیگری را دنبال نموده و بالاخره درصورت لزوم گزینه قیام مسلحانه بنحوی برهبری طبقه کارگر علیه دولت موقت کرونسکی را انتخاب میکردند. درصورتیکه جریان اینگونه پیش میرفت، به احتمال زیاد جنگ داخلی ۱۹٢٢-۱۹۱٧ با تلفات انسانی بسیار زیادش(٧ تا ۱٢ میلیون نفر کشته تخمین زده شده) و ویرانی ها و پیامدهای مخرب اش رخ نمیداد یا با ابعاد بسیار کوچکتری از تلفات و ویرانی صورت میگرفت.
تا آنجا که من میدانم، لنین و بلشویک ها ضرورت " تمام قدرت به دست شوراها" را مطرح و تبلیغ میکردند بدون اینکه به مردم بگویند یا بطورکافی بگویند که چه اهداف و خواسته های مشخص اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بایستی پس از انتقال این قدرت تحقق پیداکند- چیزی که اساسی ترین و مهمترین جنبه را در کل این جریان دارا بود.
-- اما بنابر دیدگاه من اصولاً انجام آن قیام بمنظور استقرار سوسیالیسم - چیزی که توسط بلشویکها بلحاظ تاریخی بلافاصله پس از آن خواسته و دنبال شد- اقدامی ذهنی گرایانه و اراده گرایانه و لذا ناصحیح بود. آنچه که برپا یا باصطلاح "ساختمان" گردید بطوراجتناب ناپذیر نه سوسیالیسم بلکه فرایندی بود که به نوعی سرمایه داری دولتی استبدادی منتهی شد. این فرایند بطور قسمی( یعنی نه چندان روشن) در زمان لنین آغاز گردید و در زمان استالین در اواخر دهه ۱۹٢٠ بطور قطعی بعنوان سرمایه داری دولتی مزبور مشخص گردید و بدین معنا به پایان رسید. اول از همه سطح تکامل اقتصادی و اجتماعی کاپیتالیستی روسیه و سایر سرزمین های مربوطه بغایت پایین تر از سطح لازم برای برپایی سوسیالیسم بمعنای واقعی بود( بیش از ٧۵% کل جمعیت را جمعیت دهقانی و فقط کمتر از ٢٠% آن را جمعیت مربوط به طبقه کارگر تشکیل میداد؛ و ظرفیت های تولیدی و اقتصادی و علمی بغایت پایین بود). این علت مادی و اساسی ترین علت شکست سوسیالیسم در باصطلاح اتحاد جماهیر شوروی سابق بود. علت دوم این بود که نگرش و برداشت بولشویکها درباره سوسیالیسم
رویهمرفته نگرش و برداشتی صحیح نبود، مارکسیستی نبود. علت سوم این بود که سطح آگاهی طبقاتی و اجتماعی مردمان زحمتکش - که بلحاظ زمانی تا پایان ۱۹۱٧ آنان کسب کرده بودند- رویهمرفته بسیار پایین بود. و چهارمین و آخرین علت به کاملاً نا مساعد بودن شرایط اقتصادی و سیاسی و فکری جهانی در آنزمان مربوط میشود، لیکن از این عامل دراینجا میتوان صرفنظرکرد چونکه چنانچه فرضاً سوسیالیسم میتوانست در اتحاد شوروی برقرارگردد ، بنظر من این سوسیالیسم میتوانست برای زمانی نسبتاً طولانی باقی بماند و آنگاه در نتیجه این عامل یا بکلی از میان میرفت و یا اینکه- بسختی میتوان گفت- شاید فرایند تکاملش بسوی کمونیسم از حرکت بازمیایستاد و غیره.
در مفهومی تاریخی و ایدئولوژیک(مقصود بویژه در زمینه استراتژی و تاکتیک های سیاسی و اهداف آنهاست)، لنین ، بعنوان نماد ایدئولوژیک بلشویکها، از منظر دیدگاه من، امور مبارزاتی مربوطه را بنحوی نزدیک بینانه و شتابان باصطلاح سرهم بندی میکرد. وی بنحوی اساسی چنین می نگریست و عمل میکرد، اما درعین حال بر یک متن و بستر ایدئولوژیکی اساساً صحیح حقیقتاً کمونیستی یعنی طبقاتی کارگری و علمی که از خصوصیات او بود. اولی از انحراف قوی ذهنی گرایی و اراده گرایی او از ایدئولوژی حقیقتاً کمونیستی ناشی میشد و او آن را در اصل از دیدگاه مارکس در این زمینه به ارث برده بود و این امر در آن دوره های تاریخی بدون تجربیات قبلی مربوطه تا اندازه ای اجتناب ناپذیر هم بود.
بلحاظ ایدئولوژیک لنین تاحدزیادی با استالین تفاوت داشت ، اما جریانی که تحت رهبری او انجام گرفت منجر به ظهور سرمایه داری دولتی استبدادی گردید و نیز زمینه مساعدی برای پیدایش شخصی چون استالین ایجاد نمود. و برخلاف برخی شایعات ساخته شده درباره مستبد بودن لنین در زمینه روابط داخلی حزب بلشویک ، بطورکلی و بطورنسبی اعضاء کمیته مرکزی و دیگران نظرات و پیشنهادات او را فقط به روشی دموکراتیک و ازطریق استدلالات منطقی و قانع کننده او می پذیرفتند؛ و اینطور بود مثلاً در مورد آن تصمیم گیری برای قیام ۱۹۱٧ در رابطه با البته تنها کمیته مرکزی و فقدان دموکراسی در رابطه با سایر اعضاء حزب در اینمورد را من فوقاً بعنوان چیزی جداگانه و ویژه بیان داشته ام.
تجربه باصطلاح "سوسیالیسم" یعنی سرمایه داری دولتی استبدادی و شخصی چون استالین در رأس آن در اتحاد شوروی سابق بلحاظ تاریخی رویهمرفته بزرگترین ضربه را بر مقبولیت و اعتبار کمونیسم وارد نمود ؛ و به طبقات بورژواء بهترین حربه را جهت تبلیغ و القاء علیه کمونیسم بدست داد و غیره و غیره. ولی البته این تجربه و تجارب مشابه برخی داده ها و فاکت های تجربی را فراهم نمود که برای تدوین یک تئوری حقیقتاً کمونیستی بسیار تکامل یافته تر درباره مفهوم سوسیالیسم و برای حل صحیح مسائل مربوطه دیگر بسیار مفید بوده اند. البته بعضی اصلاحات و اقدامات اجتماعی مترقی دمکراتیک(یعنی بورژوا-دموکراتیک) بسیار رادیکال نیز مانند تحقق بخشیدن به یک برابری نسبی بین زن و مرد و یا پایان دادن به معاهدات استعماری روسیه تزاری در مورد ایران در زمان لنین انجام گرفت.
سرمایه داری دولتی استبدادی در اتحاد شوروی سابق تا حدود ۱۹۹٠ ادامه یافت و آنگاه به سرمایه داری تمام عیار( مخلوطی از سرمایه داری متعارف خصوصی و دولتی ) تبدیل گردید.
-- اما درمورد نقش منشویک ها در دوره بین فوریه و اکتبر ۱۹۱٧ در روسیه:
منشویکها، گذشته از داشتن برخی دیدگاههای اساسی ناصحیح شامل بخشاً حمایت از ادامه جنگ( اما با این عقیده که " تداوم جنگ منجر به شکست بورژوازی در آلمان و پیروزی سوسیالیست ها در این کشور میگردد")، دهقانان را در کل نیرویی ارتجاعی و ضدانقلابی دانستن، عدم توجه به لزوم رجوع مستقیم به رأی مردم( مانند بلشویکها) و نیز عدم توجه یا عدم قبول امر تکامل آگاهی طبقاتی کارگران از طریق فعالیت انقلابی ترویجی و تبلیغی کمونیستها برای و در میان آنان ، گذشته از اینها، لیکن معتقد بودند که سرمایه داری در روسیه هنوز باید بسیار تکامل پیداکند تااینکه برای انقلاب سوسیالیستی آماده شود. این عقیده و اعمال مبتنی بر آن در آن لحظه مشخص تاریخی تا حد زیادی با بورژوازی در روسیه همسویی پیدا میکرد. براین اساس برخی شایعات دروغین مبتنی بر حمایت آنها از بورژوازی و همکاری با آن ساخته شد. درحالیکه، بنظر من، آنان در مورد عدم ضرورت انقلاب سوسیالیستی در روسیه بهرحال از بلشویکها صحیح تر فکر میکردند. بنا بر دیدگاه من - که من آن را خودم بطور کاملاً مستقل تدوین کرده ام-نیزسطح تکامل اقتصادی و اجتماعی کاپیتالیستی آن جامعه در آن زمان بغایت دور از چیزی بود که برای این انقلاب و برپایی سوسیالیسم لازم بود، اما اینکه دیدگاه من با نقطه نظر منشویکها چقدر تطابق دارد را نمیدانم، زیرا بقدرکافی با جزئیات دیدگاه آنها آشنایی ندارم.
درباره رابطه منشویکها با بورژوازی در آن لحظه تاریخی مثلاً چنین واقعیتی را ملاحظه مینماییم:
" منشویک ها و اس آرها که اکثریت را در شوراها داشتند از دولت موقت کرونسکی حمایت کردند بشرط اینکه به اصلاحات دست بزند. دولت موقت هم تحت فشار و مبارزه کارگران و شوراها، اصلاحات مهمی را بتصویب رساند از جمله آزادی های عقیدتی و سیاسی، عفو زندانیان سیاسی، لغو اعدام، به رسمیت شناختن اتحادیه های کارگری، هشت ساعت کار درروز....تشکیل مجلس موسسان"( " انقلاب های روسیه"، نوشته سعید رهنما). این اصلاحات در هر صورت- گذشته از اینکه تا چه حدی توسط آن دولت و در آن جامعه واقعاً اجرا میشد- در رژیم سابق تزاری اصلاً تصویب نشده و وجود نداشت.
بعدأ در ماههای بعدی طبعاً اختلافات بین بلشویکها و منشویکها بیشتر و بیشتر تشدید شد و منجر به برخوردهای شدیدی بین آنان گردید.
-- بنابراین ازجمله اینکه انتقاداتی که از سوی کمونیستها و باصطلاح سوسیالیست ها و چپ ها علیه "انقلاب اکتبر" میشود البته لزوماً تحت تأثیر القائات ایدئولوگ ها و تئوریسین های طبقات بورژواء نبوده و ممکن است شامل انتقادات و نظرات اساسی درستی باشد و غیره و غیره.
حمید پویا - ٢٨ ژوئن ٢٠٢٠
١- دراینجا باید تصریح کنم که مطلقاً چیزی از مقاله مزبور نیاموخته ام و همچنین چیزی از سایر نوشته ها که در اینترنت دیده ام. نوشته های اخیر اما ممکن است برخی اطلاعاتی را که سابقاً میدانسته ام برایم یادآوری کرده باشند. باستثناء دو قسمت از یک نوشته که آنها را عیناً بصورت نقل قول آورده ام.
این نوشته ترجمه مقاله ای است بزبان انگلیسی و با همین عنوان که در چند روز منتهی به تاریخ فوق الذکر من آن را نوشته ام و سپس خودم آن را بفارسی برگردانده ام و درضمن این کار اصلاحات خیلی مختصری هم در آن وارد کرده ام. حمید پویا