افق روشن
www.ofros.com

یادداشت درباره تاریخ کمونیسم مدرن

درباره جنگ فعلی بر سر قره باغ

حمید پویا                                                                                                        یکشنبه ٢۵ آبان ۱۳۹۹ - ۱۵ نوامبر ٢٠٢٠

مجموعه ای از مقالات:
■ یادداشت درباره تاریخ کمونیسم مدرن
■ درباره جنگ فعلی بر سر قره باغ
■ یک تعریف از شعر
■ نقدی بر نوشته شیدا بافراست دربارۀ جزوه...
■ درباره چند مقوله اجتماعی
■ درباره انقلاب اکتبر ۱۹۱٧ در روسیه
■ رهنمود برای جنبش جاری مردم ایران
■ درباره پیدایش و عملکرد حکومت
■ درباره جهتمندی خرد
■ وضعیت اقتصادی فعلی طبقه کارگر در ایران
■ درباره برخورد به شبه کمونیسم بعنوان کمونیسم
■ درباره گرویدن کمونیست به غیرکمونیسم
■ درباره زمان پس از بحران کرونا
■ درباره مفهوم محافظه کاری
■ درباره مبارزه کار و سرمایه در کشورهای پیشرفته
■ درباره یک توافق بنفع سرمایه
■ درباره موضوع "مجمع جهانی اقتصاد در آفریقا"
■ درباره تحریم هایی که علیه کشورها اعمال میشود
■ درباره تجارت بین کشورهای توسعه نیافته و توسعه یافته
■ درباره مفهوم بازار مالی
■ درباره سرمایه مالی و امپریالیسم
■ درباره نقش هایی که ناسیونالیسم در سده ٢٠ ایفاء نمود
■ درباره نژادپرستی در جهان کنونی
■ درباره ملت و ملت گرایی
■ درباره جنبش های توده ای بدون اهداف توده ه ای
■ درباره رفورم در جامعه سرمایه داری
■ درباره خط مشی کمونیستی درقبال اتحادیه اروپا
■ درباره «سوسیالیسم» در کوبا
■ درباره حزب چپ آلمان و مسئله حمایت از حیوانات
______________

یادداشت درباره تاریخ کمونیسم مدرن

کمونیسم مدرن( بمعنای جهان بینی و تئوری راهنمای مبارزاتی پرولتاریای عصر سرمایه داری) از زمان بدو پیدایش نطفه های آن تا کنون سه دوران کلی بشرح زیر طی کرده است :
۱- دوران روشنگری( در سده های هفده و هیجدهم میلادی و درواقع در مناطق غرب اروپا) که نماینده گان فکری اصلی و عمده آن اشخاصی چون دیدرو، ولتر، روسو و مونتسکیو محسوب میشوند که همراه با پیروانشان علیه اعتقادات کلیسایی و قرون وسطایی و جهت ترویج و تبلیغ ایده ها و گرایشات بورژوایی و یا- تا آنجا که به امر مورد نظر در اینجا مربوط میشود- متعلق به سایر طبقات اجتماعی و طبقه کارگرجدید در حال تکوین و رشد در آن دوران به مبارزه و فعالیت می پرداختند. تحولات و رویداد های فکری و تا حدودی سیاسی آن دوران به شکل معینی مرتبط با اینگونه کسان میباشد. توضیح اینکه جنبش فکری و فلسفی روشنگری درست است که عمدتاً خواستها و منافع بورژوازی درحال عروج دربرابر ارتجاع کلیسایی و قرون وسطایی را نمایندگی میکرد اما تا حدودی هم خواسته ها و گرایشات اجتماعی پرولتاریای درحال نضج- یعنی طبقه اصلی متضاد بورژوازی مزبور و برضد نظام کاپیتالیستی درحال رشدش- را نیز بیان مینمود و بعلاوه در این زمانها پرولتاریا و بورژوازی مزبور تا اندازه ای هم در برابر کلیسا و فئودالیسم مصالح و منافع مشترک داشته و همسو بودند..
متن کامل را اینجا مطالعه کنید.

**************

درباره جنگ فعلی بر سر قره باغ (تصحیح شده)

جنگ جدید یا فعلی حکومت های دو کشور همسایه ارمنستان و آذربایجان برسر ایالت قره باغ بازهم معضل ناسیونالیسم را بر جلوی صحنه انظار بین المللی قرارداد. برای اینکه ریشه های ناسیونالیستی این جنگ را خوب بفهمیم، بهتر یا لازم است نخست تاریخجه معاصر اختلافات بین این دو کشور درمورد قره باغ را بررسی نماییم:
تاریخچه: بر اساس برخی اطلاعاتی که من از منابع مختلف در اینترنت بدست آورده ام : پس از فروپاشی امپراتوری روسیه تزاری درنتیجه انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱٧، ارمنستان وآذربایجان به دو کشور مستقل تبدیل شده و آنگاه بلافاصله بمدت دو سال وارد جنگ خونینی با یکدیگر برسر منطقه قره باغ در طول سالهای ۱۹۱٨-۱۹٢٠ شدند. سابقه تاریخی اختلافات این دو کشور در مورد قره باغ لااقل به این سالها بازمیگردد. اما در سالهای ۱۹٢٢-۱۹٢١این دوکشور به دو جمهوری اتحاد شوروی سابق مبدل گردیده که درنتیجه آن نزاع هایشان یا به نظر من به بیان دیگر تمایلات ناسیونالیستی مربوطه اشان در مورد قره باغ- با تغییر درحقیقت صوری حکومت هایشان- زیر سرپوش گذاشته شده بدین ترتیب تحت کنترل درآمده و عمدتاً فروکش پیدا کردند. بنابر تصمیمات اتخاذ شده توسط مقامات باصطلاح بلند پایه در مسکو و یا ناشی شده از قوانین مصوب مربوطه، قره باغ تحت نام "قره باغ کوهستانی" بعنوان یک ایالت خود مختار تا سال ۱۹۴٨ در ارمنستان و سپس از این سال تا تقریباً سال ۱۹٩٠- یعنی زمان فروپاشی اتحاد شوروی- بعنوان چنین ایالتی متعلق به آذربایجان موجودیت داشت. بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، آذربایجان و ارمنستان دوباره به دو کشور مستقل مجاور یکدیگر تبدیل شدند. در تاریخ ١٠ سپتامبر ۱۹٩١ یک همه پرسی توسط " کمیته قره باغ" در این ایالت برگزارشد و این منطقه بعنوان یک کشور اعلام استقلال نمود ولی این استقلال توسط " شورای عالی آذربایجان" که جزئی از حکومت آذربایجان در آن زمان بود ملغی گردید. و دوباره در سال ۱۹٩۴ جنگ خونینی بین این دو کشور ارمنستان و آذربایجان بر سر قره باغ که متعلق به دومی بود درگرفت و .... متن کامل را اینجا مطالعه کنید.

**************

یک تعریف از شعر

شعر نوعی هنر است بطورمشخص یعنی سخنی که با شکلِ دارای وزن و قافیه یا بدون وزن یا قافیه یا بدون هردو ولی دارای شکلی منظوم متفاوت از منثور و درعین حال که البته معنایی را میرساند زیبامند است یعنی بطورزیبامندانه این معنا و مفهوم را بیان مینماید و به خواننده یا شنونده شعر امکاناً انتقال میدهد. مجموع وزن و قافیه یا درصورت فقدان اینها یا یکی از اینها شکل خاص منظوم یا نظم آن را(نظمی درعین حال متفاوت ازنظمِ زیبامندانه و لذا هنرمندانه نثرهایی چون رمان که البته خود دارای شکلی تا اندازه ای موزون و آهنگین و لذا بدین شکل زیبامند و متفاوت از نثرهای عادی هستند) سبک شعر و معنای آن را محتوای شعر میگویند. انواع سبک و انواع محتوا و بنابراین انواع شعروجود دارد. معنا یا مضمون شعربیشتر یا کمتر بیانگر خواستها و عقاید و تمایلات اخلاقی و احساسات و سایر حالات روحی و ذهنی انسانها و یا حیوانات درگیر در روند واقعیت معین و لذا همچنین مبین جهتگیری اجتماعی و انسانی و بلحاظ علمیِ انسانها یعنی جهتمندی ایدئولوژیک آنان و نیز تاحد معینی حیوانات مزبور در این روند است. مضمون شعر ممکن است صریح و یا استعاری باشد و بعلاوه روند واقعیت موردنظر ممکن است مستند و یا اینکه بمثابه واقعیتی نمونه مصداق برجستهُ تعداد زیادی از وقایع و یا خصایص و رفتارها و اعمالِ بیشتر یا کمترمشابه انسانها و یا حیوانات درعرصه زندگی واقعی و یا اینکه این مضمون تا حدی یا کاملاً چیزی خیالی و پوچ باشد وغیره (توضیح اینکه دراینجا مقصود از "حیوانات"، حیوانات تکامل یافته شاخه مهره داران بویژه حیوانات تحت ستم انسان است). متن کامل را اینجا مطالعه کنید.

**************

نقدی بر نوشته شیدا بافراست دربارۀ جزوه...

برای مطالعه اینجا کلیک کنید.

**************

درباره چند مقوله اجتماعی

در این نوشته من مقولات اجتماعی دموکراسی، برابری، آزادی، عدالت و انسانیت را بلحاظ مفهوم و بطورتئوریک و اساساً ازلحاظ روانشناختی، و تا آنجا که به جامعه طبقاتی مربوط میشود - البته از دیدگاه علمی و انقلابی طبقاتی کارگری- درعین حال بنحوی در سطح مجموع طبقات و گروههای اجتماعی بشرح زیر مورد توجه و بررسی قرار داده ام:
"دموکراسی"- میتوان گفت- بر رعایت نظر و خواست انسانها در روابطشان با یکدیگر دلالت مینماید بدون اینکه مستقیماً چگونگی جایگاه اجتماعی آنان را درنظرگیرد. درحالیکه چگونگی جایگاه انسانها با "آزادی" و مهمتر از آن با " برابری" آنان مرتبط گردیده و چگونگی این برابری و آزادی اجتماعی مستقیماً توسط چگونگی جایگاههای اجتماعی افراد بشر تعین میابند. بایستی مفاهیم مقولات را بطورصحیح در نظرگرفت و با یکدیگر قاطی نکرد یا خصوصیت خاص یکی را به دیگری نسبت یا درمورد آن تعمیم نداد و لذا باید توجه داشت که سه مقوله مذکور درحالیکه با یکدیگر وجوه مشرک و پیوند دارند درعین حال هریک در کلیت خود مفهوم و مضمون اجتماعی معین جداگانه و خاصی را بیان میدارد. مفهوم و مضمون اجتماعی خاص تشکیل دهنده هر مقوله اجتماعی و تمایز آن با هر چنین مقوله دیگر را باید با واقعیات عینی مرتبط محک زد و تعیین نمود؛ نگاه کرد و دید که هر کدام از آنها عموماً به کدامین واقعیت ها اطلاق میگردد؛ و من درواقع چنین برخورد کرده ام.
متن کامل را اینجا مطالعه کنید.

**************

درباره انقلاب اکتبر ۱۹۱٧ در روسیه

من تقریباً یکبار بطور سریع مقاله ای به زبان فارسی با عنوان "در انتقاد بر مقاله دکتر محمد مالجو تحت عنوان " انقلاب اکتبر یک گام به پیش دو گام به پس" " نوشته افشانی نقده مندرج در وبسایت سازمان اتحاد فداییان کمونیست را خواندم، که در ارتباط با آن مطالبی بخاطرم رسید که آنها را بشرح زیر مینویسم بمنظور اینکه سعی نمایم - تا آنجا که دراینجا مقدور است- یک ایده صحیح حقیقتاً کمونیستی در مورد "انقلاب اکتبر" و پیامدهایش به خواننده ارائه دهم۱:
-- "انقلاب اکتبر" البته یک کودتا نبود اما یک انقلاب یا بیان دقیق تر یک قیام مسلحانه سیاسی هم نبود که توسط طبقه کارگر انجام گرفته و رهبری شده باشد. زیرا: این قیام فقط با تصمیم کمیته مرکزی حزب بلشویک (حتی بدون نظرخواهی مستقیم به روشی امکان پذیر از اعضاء این حزب- که در اینگونه موارد باید لازم باشد) بویژه بدون دخالت شوراها، که نماینده مستقیم و واقعی طبقه کارگر و اقشار دهقانان بودند، انجام پذیرفت. و"کودتا" بمعنای "اقدام پنهانی و توطئه آمیز"(از یک فرهنگ لغت) امکاناً مسلحانه گروهی از طبقه اجتماعی حاکم جهت سرنگون نمودن حکومت موجود این طبقه و خود جایگزین آن شدن است ؛ درحالیکه لنین و کمیته مرکزی و خود حزب در هر صورت واضحاً بخشی از نماینده سیاسی و ایدئولوژیک طبقه سرمایه دار آنزمان روسیه نبودند.     متن کامل را اینجا مطالعه کنید.

**************

رهنمود برای جنبش جاری مردم ایران

(نسخه بازهم اصلاح شده١)

کارگران و مردم آزادیخواه ایران!
تداوم جنبش اعتراضی سراسری جاری شما علیه رژیم جمهوری اسلامی، بنظر من، برای اینکه به سرنگونی یا فروپاشیِ قطعی این رژیم بیانجامد قبل از همه نیازمند یک رهبری واحد سراسری به شرح زیر است:
این رهبری سراسری واحد بدینگونه به وجود می آید که رهبران و سازماندهندگان مبارزات شما در سطح هر شهر ازمیان خود تعدادی را بعنوان هیئت واحد رهبری کننده مبارزات در آن شهر و تعداد دیگری را بعنوان اعضائی از هیئت واحد رهبری کننده مبارزات در مقیاس کل کشور ازمیان خود انتخاب کنند. هیئت نخست را میتوان « شورای رهبری شهر» نامید. و هیئت دوم، که از مجموع افراد منتخبِ مزبور در شهرهای مختلف تشکیل میگردد، را میتوان «شورای رهبری جنبش مردم ایران» نام گذاشت و سازمانبندی درونی خاص موردنیاز آن بطریقی دموکراتیک توسط اعضاء آن تعیین میشود. این شوراها و سازمان بندی آنها لااقل تا مرحله معینی همگی واضحاً به شکل مخفی و زیرزمینی خواهند بود. شورای رهبری شهر درعین حال تابع شورای رهبری در سطح کل کشور بوده و درهر زمان از یکسو بنابر مقتضیات مشخص مبارزات مردم آن شهر و ازسوی دیگر به تبعیت از خواست های شورای رهبری جنبش مردم در سطح کل کشور تصمیم گیری میکند. باید درنظر داشت که، با توجه به وضع کنونی آگاهی اجتماعی توده های وسیع مردم و درنتیجه توازن کنونی قوای طبقاتی سیاسی، رهبران و سازماندهندگان مبارزات جاری و اعضاء شورای رهبری هر شهر و درنتیجه اعضاء شورای رهبری در سطح کل کشور میتوانند هر مرام و مسلکی داشته باشند. وحدت و اتحاد آنان عموماً در خواست و مبارزه مشترک اشان برای از میان برداشتن رژیم «اسلامی» و اختصاراً برقراری یک رژیم سکولار و دموکراتیک و با جهت گیری اساسیِ اقتصادی بنفع زحمتکشان درچارچوب نظام سرمایه داری می باشد. البته شورای رهبری در سطح کل کشور و هریک از شوراهای شهرها میتوانند افرادی را نیز که از نظرشان صلاحیت دارند و مورد نیاز هستند ولی در زمره سازماندهندگان و رهبران مستقیم مبارزات مردم نیستند به عضویت خود به پذیرند. جنبش انقلابی مردم، بدون این رهبری یا رهبری واحد سراسری، دچار سردرگمی یا تشتت گشته و نمیتواند بطور کافی و موفقیت آمیز تداوم یافته و پیشروی نماید.
    متن کامل را اینجا مطالعه کنید.

**************

درباره پیدایش و عملکرد حکومت

قبل از همه باید متذکرگردم که من میخواهم این موضوع را بشرح زیر بطورتئوریک و بطوراختصار وتاحدی با استفاده از مطالب معینی از کتاب نوشته خودم بنام: "درباره چند مقوله اقتصادی" و واضحاً با اتکاء بر شناخت صحیح مارکسیستی مقدماتی معینی در این زمینه مورد بررسی قراردهم:
درصورتیکه ما به اعصار اصطلاحاً پیشاتاریخ بشر، به دورانهای انسانهای ابتدائی، دورانهائی که انسانها بسیار شبیه بعضی حیوانات باصطلاح وحشی بصورت گله زندگی میکردند بازگردیم، آنگاه تصوراً خواهیم دید که در این دورانها دولتهای بسیار خرد وجودداشته است ("دولت" بمعنای حکومت بمعنای مجموعه امور معین سازمان یافته سیاسی و نظامی و پلیسی و قضایی). تا آنجا که من میدانم، امروزه هیچ مدرک عینی درباره وجود دولت در این جوامع گله ای وجود ندارد؛ اما میتوان بطورصحیح منطقی تصورنمود که نزاع های احتمالی بین گله ها ی جداگانه لااقل امور نظامی خیلی کوچک و البته بی نهایت ابتدائی را در هر گله ایجاب میکرده است. بطورکلی، هر گروه نسبتاً پایدار معینی از انسانها، که مستقیماً یا بطور غیرمستقیم مبتنی بر یک عملکرد مادی یا غیرمادی مشترک بین اینها میباشد، امکاناً بین این اعضای خود همبستگی معینی و درنتیجه بنحوی در قبال گروه مشابه دیگر ایجاد می نماید و از اینجا امکاناً تضاد معینی بین دو گروه پدیدار میگردد. من فکرمیکنم که در اینجا "امکاناً" اولی مثلاً وقتیکه گروه بدون تضادهای داخلی طبقاتی و ایدئولوژیک کلی و جزئی هست به کاملاً "یقیناً" مبدل میگردد؛ و "امکانا" دومی نیز متناسب با میزان وجود تضاد منافع بین دو گروه به "یقیناً" تبدیل میشود. جامعه گله ای جامعه ای بی طبقه بوده است، زیرا سطح تکامل نیروهای مولده و درنتیجه بارآوری کار و تقسیم کار بغایت پایین تر از آن بوده که طبقات بتواند پدید آمده و وجودداشته باشد. از طرف دیگر، ممکن بوده است که هر گله گاه بگاهی با گله مجاور خود برسر استفاده از منابع طبیعی و غیره ستیز کند. درهر صورت دیده میشود که در دورانهای مزبور دولت در حدی واقعاً قابل توجه اصلاً وجود نداشته است.     متن کامل را اینجا مطالعه کنید.

**************

درباره جهتمندی خرد

آنچه را که ذیلاً مینویسم مطلب بالنسبه کوتاهی است درباره این حقیقت که عقل خود نیز خنثی نیست، برصرف استدلال منطقی دلالت نمی نماید بلکه دارای سمت و سو و جهتگیری انسانی و اجتماعی و لذا ایدئولوژیک است. بایستی نیز متذکر گردم که این مطلب را میتوان بعنوان تکمیل بخشی از موضوعاتی دانست که میتوانسته در کتاب من تحت عنوان "مبانی روانشناسی عقیده و اخلاق" بررسی و بیان گردند ولی چنین نشده اند.
خرد در وهله نخست بمعنای توانایی ذهنی "دریافتن و پی بردن" به امور مربوطه از طریق استدلال کردن یا بعبارت دیگر فکر کردن به شیوه منطقی هست. بدین معنا که شخص با تفکر به شیوه منطقی پی می برد یا درمیابد آنچه را که برایش بمصلحت و صحیح است. پس خرد بر تفکر منطقی تنها در حوزه دریافتن و پی بردن به آنچه برای شخص بمصلحت و درست است دلالت مینماید. دیده میشودکه درواقع دریافتن و پی بردن ماحصل فعالیت عقل است اما خود فعالیت عقل عبارتست از فکرکردن منطقی یا استدلال کردن منطقی معینی هست. بعلاوه ابداع دومین مشخصه نتیجه فعالیت عقل میباشد که در حوزه امور اجتماعی(در وسیع ترین مفهوم که همه انواع امور اجتماعی و انسانی را دربرمیگیرد) جنبه و نقش بسیار بزرگی دارد و درعین حال جزئی پیرو دریافتن و پی بردن میباشد؛ ولی در قلمروی علوم طبیعی و تکنولوژی های مربوطه جنبه و نقش عمده تری پیدا میکند.     متن کامل را اینجا مطالعه کنید.

**************

وضعیت اقتصادی فعلی طبقه کارگر در ایران

ابتدا باید اشاره کنم که ارقام داده شده در این نوشته را من عموماً از منابع مختلف در اینترنت بدست آورده ام و نام این منابع را یادداشت نکرده و ذکر آنها را عموماً در اینجا مناسب نمیدانم.
طبقه کارگر در ایران در زمان فعلی- طبق برآورد من- حدوداً بالغ بر ١۴ میلیون کارگر میشود. این رقم مشتمل بر مجموع کارگران شاغل و بیکار و بازنشسته میگردد. کل افراد شاغل و بیکار فعلی در ایران ، بنابر آمار رسمی، بترتیب ٢٣.٨١ و ٣.٢٦ میلیون نفر میباشد. میتوان گفت که کل جمعیت مربوط به طبقه کارگر(یعنی همه کارگران مذکور باضافه اعضاء خانواده اشان که ازلحاظ اقتصادی غیر فعال بوده و بطور متوسط میتوان 3 نفر در هر خانواده برآورد نمود) بالغ بر ۴٢ میلیون نفر میشود، یعنی تقریباً ۵١% جمعیت فعلی این کشور که بر طبق آمار رسمی حدود ٨٣ میلیون نفر میباشد. تقریباً ٢٠ % کارگران زن و ٨٠% آنان مرد هستند و باتوجه به اینکه در دوران کنونی درسطح جهانی رویهمرفته تعداد کارگران مرد خیلی بیشتر از کارگران زن میباشد، لذا من ذیلاً درتعریف مقوله "کارگر" گفته ام "کارگر مرد و زن" و نه "کارگر زن و مرد".
مقصود از "کارگر" بطور اختصار فردی است که ، بعنوان شغل عمومی اش، در حوزه های اقتصاد سرمایه داری( و نیز در حوزه اقتصاد خرده بورژوایی در جامعه بورژوایی) کارمولد و نیز کار جسمی انجام میدهد و این یک یعنی در هیچ سطح و در هیچ شکلی در روندهای کار نقش هدایت و رهبری و مدیریت بعهده ندارد و البته مزد یا حقوق بگیر بوده و توسط کارفرما استثمار میشود.     متن کامل را اینجا مطالعه کنید.

**************

درباره برخورد به شبه کمونیسم بعنوان کمونیسم ١

در دوران کنونی آنچه را که غیرکمونیستهای گوناگون یعنی افراد لیبرال یا ناسیونالیست یا مذهبی آشکار یا نوع دیگر آشکار درباره "کمونیسم" میگویند و تصورمیکنند یا به آن نسبت میدهند اکثراً شامل مطالب مختلفی هست که درمورد اشکال و درجات مختلفی از غیرکمونیسمِ با نام و تاحدودی ظاهر کمونیسم یعنی کمونیسمِ براستی بقدرکافی تکامل یافتهُ مدرن صدق مینماید. در این نوشته من معمولاً نمونه هایی از چنین مطالب ارائه نمیدهم ولی میخواهم تا حدودیکه برایم امکان دارد کمونیسم راستین مزبور و اشکال و درجات مختلف غیرکمونیسم با نام و پوششی از کمونیسم (یعنی انواع گوناگون نگرش ها و گرایش های کاملاً یا تااندازه ای طبقاتی غیرکارگری و غیر علمی- خواه فی نفسه غیر علمی و خواه دیگر فاقد صحت و اعتبار علمی که درگذشته شاید معتبر بوده- با نام و پوشش هایی کمونیستی) را بررسی نمایم. باید در اینجا خاطرنشان نمایم که جهان بینی های "کمونیستی" ای که بمیزان معین بالنسبه کمی با کمونسیم واقعاً بقدرکافی تکامل یافته مدرن مغایرت دارند البته کمونیسم محسوب میگردند.     متن کامل را اینجا مطالعه کنید.

**************

درباره گرویدن کمونیست به غیرکمونیسم ١

دراینجا "کمونیسم" بمعنای کمونیسم نسبتاً واقعی با توجه به مرحله معین تاریخی اش و "غیرکمونیسم" بمعنای اشکال مختلف نگرش ها و گرایش های لیبرالیستی یا ناسیونالیستی یا مذهبی با یا بدون نوعی پوشش کمونیستی در آن مرحله تاریخی هست.
این گرویدن بالنسبه سابقه طولانی در ١٨۰ سال تاریخ کمونیسم دارد. شاید برجسته ترین نمونه ای که بنحو معینی هر دو ظاهر فوق الذکر را دربردارد عبارتست از تبدیل سوسیال دموکراسی انقلابی با گرایش کمونیستی(که ابتدائاً بویژه در روسیه و آلمان حدوداً از پایان سده ۱۹ تا قبل از جنگ جهانی اول موجودیت داشت) به گرایشی بورژوا رفورمیستی و سرانجام با ظاهری آشکار. میتوان گفت که درآغاز "تئوری ریویزیونیستی" ادوارد برنشتاین ( یک باصطلاح تئوریسین سوسیالیست آلمانی حدودآ در اوایل قرن بیستم) این گرویدن و تبدیل را نمایندگی میکرده است. او معتقد بوده که باصطلاح "سوسیالیسم" ازطریق "رفورم های تدریجی"( درچارچوب سیستم سرمایه داری) بدست میاید و نه ازطریق "انقلاب". و گرایش بورژوا رفورمیستی مذکور در ابتدا پوششی با صرف واژه هایی مارکسیستی داشته و تا حدودی با چنین واژه ها بیان و توجیه میشده است ؛ اما بعدها کاملاً شکلی آشکار و محتوایی کامل از بورژواء رفورمیسم در قبال طبقه کارگر و گروههای تحتانی طبقه متوسط پیدا میکند و غیره.
امروزه در کشورهای جهان بیش از ۵۰ حزب "سوسیال دموکرات"، دررواقع نوعی احزاب بورژوایی و خرده بورژوایی، وجود دارد، احزابی بطورنسبی و رویهمرفته با دیدگاهها و گرایشهای بورژواء رفورمیستی در مورد طبقه کارگر و مردم که ، خواسته یا ناخواسته، معطوف به حفظ طولانی تر و طولانی تر نظام سرمایه داری است.
اما ، برخلاف تئوری ادوارد برنشتاین، نهائی ترین هدف پرولتاریا، بالاترین مرحله تاریخی تکامل انسانهای امروزه عبارتست از کمونیسم. این کمونیسم بمعنای جامعه واحد جهانی کاملاً فاقد هرگونه بالادستی و فرودستی درمیان افراد بشر، فاقد هرگونه ستمگری و ستمکشی در زمینه روابط بین انسانها و بین اینان و غیر انسانها یعنی مولفه های طبیعت، فاقد هرگونه نارسائی و کمبود ایجادکننده درد و رنج جسمی یا روحی و یا در موارد معینی مرگ برای افراد بشر ، و فاقد . . .میباشد. این کمونیسم در مرحله بالایی از تکامل تدریجی بالنسبه پیوسته سوسیالیسم بمعنای راستین حاصل خواهد شد. سوسیالیسم بمثابه ماحصل انقلاب اجتماعی سوسیالیستی شامل سرنگونی حکومت بورژوازی و الغاء مالکیت های بورژوایی و غیره و غیره ، استقرار حکومت واقعاً دموکراتیک پرولتاریائی و مالکیت اجتماعی سوسیالیستی و غیره و غیره بنیان نهاده و آغاز خواهد. انقلاب اجتماعی سوسیالیستی توسط طبقه کارگرِ دارای اکثریت درمیان جمعیت و با سطح بالای معینی از خودآگاهی طبقاتی یعنی آگاهی براستی کمونیستی و اجباراً ازطریق اقدامات قهرآمیز یا تقریباً صلح آمیز انجام شونده از سوی این طبقه و متحدین اجتماعی اش در یک موقعیت عینی انقلابی علیه بورژوازی و جهت سرنگونی کلیت حاکمیت سرمایه و غیره به سرانجام خواهد رسید. سوسیالیسم در عین حال یک جامعه بالنسبه انسانی، جامعه ای بالنسبه با دموکراسی و برابری و آزادی واقعی و کامل برای افراد بشر هست و در آن انسانها خودشان- نه چیزهایی چون الزامات سرمایه- سرنوشت اشان را تعیین مینمایند. بنابراین دیده میشود که کاملاً غیرممکن است که سوسیالیسم ( البته بمعنای واقعی) را در چارچوب نظام سرمایه داری، در جامعه تحت حاکمیت سرمایه ازطریق انجام باصطلاح رفورمها تحقق بخشید.، بلکه قبل از همه لازم است که کلیت این سیستم ( البته در سطح معین بالایی از تکامل نیروهای مولده آن) را سرنگون نمود و تفوق و چیرگی( بمفهوم صحیح) پرولتاریای کاملاً آگاه و تشکیل دهنده اکثریت جمعیت را مستقر ساخت.
بدیهی است که انواع مختلف بزرگ یا کوچک دیگر از تبدیل کمونیستها به غیر کمونیست وجود دارد ولی بررسی آنها خارج از امکانات این نوشته است.
اینک من میخواهم ذیلاً بطوراختصار مکانیسم و سازوکار اجتماعی و روانشناختی جریان این گرویدن و پدیداری غیرکمونیسم در جنبش های غیر کمونیستی را بررسی نمایم : این مطلب را میتوان به دو بخش تقسیم نمود : پدید آمدنِ تعلق طبقاتی غیرکارگری و بوجودآمدنِ شیوه تفکر و برخورد غیرعلمی در میان کمونیستها و پیشروان کارگری و نیز میتوان گفت درمیان توده های طبقه کارگر. این تقسیم بندی صحیح هست زیرا که کمونیسم، جهان بینی یا تئوری کمونیستی بطورخلاصه عبارتست از شیوه نگرش و برخورد طبقاتی کارگری و علمی نسبت به امور گوناگون جامعه و طبیعت بطوراعم و در زمینه تعیین اهداف طبقه کارگر و طرق تحقق آنها بطوراخص.
بخش نخست : بر بستر پیچیده جامعه بورژوایی، تمایلات اخلاقی و فکری و علاقه ای ایجاد شونده در داخل جایگاههای طبقاتی بورژوازی یا خرده بورژوازی یا به بیان دیگر منبعث از این جایگاهها ممکن است به طرق و اشکال مختلف به کمونیستها و پیشروان کارگری و کارگران عادی منتقل شده و در آنان نفوذ نمایند و قویاً در اذهان این اشخاص جایگیر شوند. سپس آن خصیصه های بورژوایی یا خرده بورژوایی نفوزیافته در اذهان اشخاص مزبور بویژه افراد متعلق به گروههای اول و دوم ممکن است، تحت شرایط سیاسی یا اجتماعی معینی، بصورت تئوری ها، نظرات، سیاستها، ومتدهایی ظاهرشوند که درواقع کمابیش بازتاب و دربردارنده آرمانها، خواست ها و منافع گروههایی از طبقات بورژواء یا خرده بورژواء باشند. نداشتن توانائی های ذهنی کافی از قبیل بردباری، پایداری، هوش، حافظه، شجاعت، سلامت روان، اعصاب قوی، و غیره نیز ممکن است موجب رفتارهای غیرکمونیستی لحظه ای یا موقت ازسوی کمونیستها گردد اما معمولاً نگرش ها و نظرات آنان را به نگرش ها و نظرات غیرکمونیستی مبدل نمیسازد.
بخش دوم : تصورات غیر علمی و خطاهای فکری و نظری ناشی از نقص یا کمبود در توجه و برخورد و بررسی با شیوه واقعاً علمی ممکن است عمیقاً در اذهان اشخاص و افراد مزبور تأثیرگذارده و جایگیرشده و بصورت عادت درآید و درنتیجه به شکل دگمها، عقاید یا دیدگاهها یا تئوری های ناصحیح سخت شده و تغییرناپذیر درآید؛ درحالیکه امکان دارد که قصدها واقعاً خصلت طبقاتی کارگری داشته، از جایگاه طبقاتی کارگران منبعث شده باشد. این پدیده میتواند علل گوناگون تاریخی یا اجتماعی یا سیاسی داشته باشد : فقدان تاریخی تکامل کافی جامعه سرمایه داری یا طبقه کارگر، فقدان تاریخی تجربیات مبارزاتی و اجتماعی و اشکال تجربی شناخت ضروری، فقدان تاریخی کشفیات و دستاوردهای علمی ضروری، وجود قوی بازمانده های متافیزیک و ایده آلیسم و ذهن گرایی در اذهان اشخاص و افراد مزبور، فقدان بلوغ فکری ضروری آنان، اشتباهات و خطاهای کمابیش اجتناب ناپذیر رخ دهنده توسط آنان در عمل، وجود وضعیت ها و فضاهای اجتماعی و سیاسی و فکری مساعد برای قبول نظرات و خط مشی های غلط یعنی غیرعلمی توسط توده های طبقه کارگر و مردم وغیره وغیره.
در هر مرحله تاریخی معین از کمونیسم ( یا از تکامل آن)، چنانچه ، درمیان "کمونیست ها" ، تعلق طبقاتی غیرکارگری یا اینکه شیوه تفکر و برخورد غیرعلمی و یا هردوی آنها از حدود وسیع و بالای معینی فراتر رود ، آنگاه "کمونیسم" مربوطه آنان نوعی "غیرکمونیسم" بوده و یا به آن مبدل میشود. و درصورتیکه این دو مشخصه درمیان افراد مزبور کمتر یا بویژه بسیار کمتر از حدود معین مذکور باشد آنگاه ما با ایده ها و نظرات و خط مشی هایی از سوی آنان مواجه میباشیم که تا حدی یا بطورنسبی کاملاً منطبق با کمونیسم است. حدود معین مزبور را باید در مورد هر مرحله تاریخی معین کمونیسم با بررسی حقیقتاً کمونیستی (علمی و طبقاتی کارگریِ) شرایط و خصوصیات آن مرحله تعیین نمود.
من فکرمیکنم که آنچه بیان شد عبارتست از توضیح طبقاتی کارگری و علمی اشکال و درجات مختلف گرویدن کمونیستها به غیرکمونیسم

حمید پویا، ۲۱ دسامبر ۲۰١۹


۱- نوشته حاضر ترجمه مقاله ای بزبان انگلیسی و با همین عنوان و با تاریخ ۲۱ دسامبر ۲۰١۹ میباشد که من آن را درحدود این تاریخ نوشته ام و اکنون خودم آن را به فارسی برگردانده ام و درضمن این کار اصلاحات خیلی مختصری هم در آن واردکرده ام. حمید پویا ۲۰ مارس ۲۰۲۰

**************

درباره زمان پس از بحران کرونا

وضعیت اقتصادی و سیاسی جهان سرمایه داری را پس از پایان اپیدمی کرونا میتوان بطوراختصار بشرح زیر توصیف نمود:
سرمایه داری، خواه از نوع نئولیبرالی آن و خواه از نوع غیرنئولیبرالی که خواستار کنترل دولت بر شرکت های بزرگ و تجارت آزاد است، پس از گذراندن زمان نسبتاً کوتاهی از اختلالات و مشکلات حاصل از این بحران برای آن، رویهمرفته بر اینها غلبه خواهد یافت و کسب و کار خود را همچنان مانند سابق ادامه خواهد داد البته در بعضی کشورها با فعالیت و بازدهی کمتری و البته در بیشتر کشورها تغییری در مقایسه با سابق زمان حال نخواهد داشت. زیرا در آن بعضی کشورها مانند سراسر دنیا طبقه کارگر از آگاهی طبقاتی و تشکل سیاسی لازم جهت انجام انقلابات موردنیاز یا لااقل انجام تحولات اساسی اقتصادی و سیاسی بنفع توده های مردم برخوردار نیست. بعلاوه حداقل روشن نیست که آیا وضعیت اجتماعی در این کشورها در دوره پس از کرونا موقعیت عینی انقلابی بحساب خواهد آمد یا نه.
بدیهی است که در کشورهای مزبور که در آنها بحران کرونا تأثیر مخرب زیادی در حوزه اقتصاد گذاشته است بیکاری و فقر بدبختی معمولاً تا حد زیادی ازدیاد میابد، جریانی که از هم اکنون نیز پدیدار شده است. انقباض قابل توجه اقتصاد و تولید در این کشورها طبعاً منجر به بیکاری بیشتر و (بخصوص در کشورهای توسعه نیافته) افراد بیشتری با درآمد بسیارناچیز یا بدون درآمد میگردد. بنابراین احتمالاً مبارزات مردمان این کشورها علیه سرمایه در چارچوب مطالباتی دموکراتیک افزایش خواهد یافت. اما من فکر میکنم که همانطور که فوقاً گفتم این خواستها متأسفانه چندان عملی نخواهند شد.
بهرحال واضح است که کمونیست ها و فعالین کارگری و چپ های رادیکال بایستی حتی الامکان بطورفعالانه در این مبازات مردم شرکت نموده و بطورکلی تلاش نمایند درصورت لزوم جهت تبلیغ و طرح شعارهای سوسیالیستی و یا برای رادیکالیزه کردن هر چه بیشتر و متحقق نمودن مطالبات به توده های کارگر و زحمتکش کمک و با آنان همکاری و آنان را هدایت نمایند.
کشورهای فوق الذکر عباتند از: ایالات متحده آمریکا، اسپانیا، ایتالیا، فرانسه، آلمان،بریتانیا و بعضی کشورهای باصطلاح توسعه نیافته ازقبیل ایران ، برزیل، ترکیه و روسیه. چنانکه دیده میشود، اقتصاد(البته کاپیتالیستی) اکثر کشورهای جهان شامل اکثریت بالای جمعیت دنیا از بحران کرونا آسیب جدی ندیده است.
این را هم میتوام بیفزایم: شاید گفته شود که گلوبالیزاسیون نیز درد ورنج توده های مردم در خلال دوره پس از اتمام بحران کرونا را افزایش میدهد. درصورتیکه بطورکلی این پدیده موجب فقر و بدبختی میگردد، البته مردم باید با آن مبارزه کنند. اما جهانی شدن بیشتر و بیشتر ،بنظر من، درهرصورت درعین حال موجب پیوند بیشتر و بیشتری بین طبقات کارگر و مردمان کشورهای مختلف میگردد . و این جریان بسهم خود پیش زمینه بین المللی را برای انقلابات سوسیالیستی و سوسیالیسم در آینده در سطح جهانی بیشتر و بیشتر مساعد مینماید.

حمید پویا، ۱۳ می ۲۰۲۰


نوشته حاضر ترجمه مقاله ایست با همین عنوان و با تاریخ فوق الذکر که من آن را بزبان انگلیسی نوشته ام و سپس خودم آن را به فارسی برگردانده ام. حمید پویا

**************

درباره مفهوم محافظه کاری١

"محافظه کاری" بر گرایش به حفظ هرگونه ساختار یا نگرش یا ارزش یا روش بدست آمده تا زمان کنونی مربوطه و متعلق به زمانهای گذشته مربوطه دلالت دارد که در دوران کنونی مربوطه درعین حال دارای خصلت نامترقی، ضدانقلابی و ارتجاعی هست. دراینجا واژه "مربوطه" بر زمان واقعاً کنونی یا یک زمان فرضی معین در گذشته یا آینده دلالت میکند؛ من خواسته ام "محافظه کاری" را به نحوی که همچنین ظهور و وجود این پدیده را در گذشته یا آینده بیان مینماید تعریف کنم. در اینجا :
- "مترقی" در چارچوب جامعه سرمایه داری بمعنای جهتگیری رفورمیستی نسبت به ساختارهای اجتماعی یا اقتصادی یا سیاسی یا فرهنگی ، نگرش ها و ایده ها، ارزش های اخلاقی و فرهنگی، و روشهای کار آموزشی یا سیاسی یا تشکیلاتی و غیره همگی واقعاً موجود هست، تامادامیکه این جامعه به سطح تکامل اقتصادی - اجتماعی موردنیاز جهت گذار به سوسیالیسم نرسیده است. "رفورم" بمعنای هرگونه تغییرات تدریجی به سمت جلو ممکن در چارچوب نظام اجتماعی حاکم موجود مربوطه میباشد. مشاهده میشود که "رفورم" در عصر کنونی شامل آنگونه تغییراتی هست که بهرحال بنفع طبقه کارگر و سایر توده های زحمتکش و تهیدست در چارچوب نظام بورژوایی یا به بیان دیگر تحت حاکمیت سرمایه صورت گیرد. البته برخی از انواع رفورم شامل جهتگیریهای بورژواء رفورمیستی بورژوازی (در اشکال کاملاً آشکار یا تا حدی بیشتر یا کمتر به شکلهای شبه کمونیستی یعنی گرایشات غیرکمونیستی با رنگ یا روکش یا قالب کمونیسم) در کشورهای توسعه یافته در کلیت خود معمولاً خصلت ارتجاعی و ضدانقلابی دارند، زیرا در حقیقت جهت بازهم بیشتر حفظ نظام سرمایه داری و حفاظت آن از باصطلاح خطر وقوع انقلاب اجتماعی سوسیالیستی انجام میگیرند اما سایر اشکال آن ممکن است چنین نباشند بدین معنا که تعییرات رفورمیستی ای که طبقه کارگر در مبارزات خودش و ازسوی هر طبقه یا گروه اجتماعی دیگر در کشورهای توسعه نیافته خواسته میشود معمولاً چنین خصلتی ندارند اگرچه ممکن است درمواردی درتطابق با سیاست دلبخواه گروههایی از بورژوازی بوده ولذا یک خصلت بورژوایی نیز بخود گیرند. اما در اینجا در مورد کشورهای پیشرفته تنها به ذکر این نکته اکتفاء مینمایم که هر مبارزه رفورمیستی کارگران در این کشورها را بایستی بطور مشخص بررسی نموده و خصلت مشخص آن را تعیین کرد، البته با توجه باینکه بطوراختصار تداوم مبارزات طبقه کارگر در این کشورها بصورت صرفاً رفورمیستی خصلت بورژوایی بخود میگیرد و از سوی دیگر این طبقه در شرایط معین کنونی این جوامع خودش واقعاً به برخی رفورم ها نیز بهرحال نیازدارد.
" مترقی" ، علاوه بر معنای مذکور آن ( یعنی غیر ارتجاعی) در رابطه با محافظه کاری، دارای دو معنای اصلی میباشد: یکی تنها جهتگیری رفورمیستی واقعاً رادیکال- که در کشورهای پیشرفته از سوی کارگران در مبارزاتشان امکانا ودر کشورهای عقب مانده قطعاً چنین جهتگیری برای رفورم میتواند وجود داشته باشد ؛ و دیگری جهتگیری حقیقتاً انقلابی که ذیلاً بیان میگردد.
- "انقلابی" بمعنای هر گونه دگرگونی نسبتاً سریع یک ساختار یا نگرش یا ارزش یا روش به نوع اساساً و کلاً جدید است. این روند میتواند در چارچوب نظام اجتماعی (البته کاپیتالیستی) حاکم در حوزه های معینی مربوط به نگرش ها و ایده ها و اخلاق و رسوم و هنرها نزد افراد یا در حوزه علوم و تکنولوژی به انحاء معینی انجام پذیرد و غیره. اما این دگرگونی در حوزه های کلی مربوط به ساختارهای اقتصاد و حکومت و سیستم قضایی و فرهنگ معنوی وغیره تنها ازطریق انقلاب اجتماعی(انقلاب های واقعاً دموکراتیک یا بویژه سوسیالیستی) انجام پذیر است.
- "ارتجاعی" یعنی گرایش به بازگشت به هر نوع ساختارها یا نگرش ها و ایده ها یا ارزش ها یا روشهایی است که بلحاظ تاریخی حقیقتاً به زمانهای گذشته تعلق دارند و اساساً مغایر با اموری هستند که واقعاً بطور ارگانیک به زمان حاضر متعلق میباشند. برای مثال عقاید و مراسم مذهبی ای که تاریخاً استحاله نیافته و با سطح موجود تکامل کاپیتالیستی جامعه بورژوایی( قبل از آمادگی اقتصادی-اجتماعی اش برای گذار به سوسیالیسم) انطباق پیدانکرده اند ارتجاعی محسوب میشوند و چنانچه اینچنین استحاله و انطباق یافته باشند از این لحاظ- و نه از جهات دیگر که به ذات فی نفسه ارتجاعی مذهب مربوط میگردد- ارتجاعی نیستند بنابراین محافظه کاری ارتجاعی نیز هست.
واضح است که هر جهتگیری یا سیاست بورژوارفورمیستی عادی معین از سوی گروههایی از بورژوازی قطعاً ، در مرحله معینی از تداوم تاریخی اش، به زمانهای گذشته تعلق پیدامیکند و لذا ارتجاعی و محافظه کار میشود. بررسی موارد مشخص این پدیده خارج از امکانات این نوشته هست.
با توجه به توضیحات فوق الذکر، دیده میشود که درهر مرحله معین از موجودیت جامعه بورژوایی، محافظه کاری شامل همه آن اشکال مذهب، ناسیونالیسم و لیبرالیسم میگردد که یا ذاتاً هیچگونه گرایش اساسی به رفورم بمفهوم مذکور در فوق نداشته باشند و یا درصورت طرفداری اشان از رفورمیسم جامعه بورژوائی واقعاً به سطح تکامل اقتصادی - اجتماعی ضروری جهت گذار به سوسیالیسم رسیده باشد. بعنوان مثال در دوره هایی که جامعه بورژوایی هنوز به سطح تکامل واقعاً ضروری جهت گذار به سوسیالیسم نرسیده است، دراینصورت : نئولیبرالیم نوعی محافظه کاری است؛ همه انواع مذاهب- دارای حاکمیت سیاسی یا فاقد آن - که صرفاً یا اساساً درپی اشاعه یا عملی کردن عقاید مذهبی در جامعه هستند پدیده های اجتماعی محافظه کار میباشند؛ و همه انواع ناسیونالیسم که صرفاً یا اساساً برتری جویی ناسیونالیستی یا سیاست وحدت طبقات اجتماعی متضاد را دنبال مینمایند به طیف محافظه کاری تعلق دارند، باستثناء موارد صحیح و بحق لزوم وحدت ملی مربوط به مبارزات ملتهای تحت ستم علیه ستم ملی. و درصورتیکه جامعه به سطح تکامل ضروری مزبور رسیده باشد، دیگر کلیه این سه ایدئولوژی در هر حالت محافظه کار و ارتجاعی میباشند و سیاستهای مختلفی که احزاب و گروههای دارای این ایدئولوژی ها اتخاذ مینمایند لااقل معمولاً محافظه کارانه و ارتجاعی بحساب میایند؛ ممکن است در مورد سیاستهای این احزاب و گروهها موارد استثنائی وجود داشته باشد که کمونیستها و پیشروان کارگری، بعلت سطح بسیار نازل آگاهی طبقاتی طبقه کارگر و درنتیجه موقعیت ضعیف طبقاتی اش در توازن قواء طبقاتی در سطح جامعه، نتوانند یا لازم نباشد این سیاستها را بعنوان محافظه کارانه و ارتجاعی مشخص نموده و مورد برخورد قراردهند. پس ، در کشورهای پیشرفته، همه احزاب و گروههای دارای چنین ایدئولوژی ها ( به بیان دقیق تر: تا آن حدیکه دارای چنین ایدئولوژی هایی هستند) ذاتاً ولی بدرجات و شکلهای متفاوت محافظه کار و ارتجاعی و سیاستهای آنها معمولاً پدیده هایی محافظه کارانه و ارتجاعی محسوب میگردند.
در مورد کمونیسم، محافظه کاری به این طریق پدیدار میگردد که نخست اشکالی از شبه کمونیسم امکاناً در جنبش های کمونیستی و کارگری بوجود میایند؛ این اشکال غیرکمو.نیسم معمولاً عقاید و سیاستها و روشهایی را دنبال میکنند که درواقع ذاتاً به نحوی بورژوایی و خرده بورژوائی هستند اما با رنگ یا روکش یا لااقل قالبی از کمونیسم، و در زمینه های اجتماعی عقاید و سیاستها و روشهای رفورمیستی را دنبال مینمایند. بعدها موجودیت آنها و نگرش ها و یا خط مشی ها و یا متدهای کار آنها بلحاظ تاریخی به مرحله معینی میرسد که بنوعی دیگر به زمانهای گذشته معینی تعلق داشته و لذا در طیف محافظه کار قرار میگیرند. بررسی موارد مشخصی از این پدیده درخارج از امکانات نوشته حاضر قرار دارد.
باید توضیح دهم که توجیه یا کاربرد تئوریک یا عملی گرایشات غیرپرولتری-غیرعلمی و بنابراین غیرکمونیستی بمثابه گرایشات محتوایی و تا حدودی همراه و در پیوند با اصطلاحات و استدلالها و استنادهای کمونیستی ای که هنوز در جنبش کمونیستی رایج هستند و اصطلاحاً شکل این محتوا را تشکیل میدهند غیرکمونیسم ناآشکار یعنی شبه کمونیسم محسوب میشوند. درصورتیکه این شکل نسبت به کلیت حاوی جمع ارگانیک محتوا و شکل بسیار ضعیف باشد "رنگ" نامیده میشود ، چنانچه جنبه و نقش قوی داشته باشد در اینصورت "روکش" نام دارد و اگر سخت با محتوا پیوند داشته و نقش بسیار قوی ایفاء نماید دراین حالت "قالب" نامیده میشود.
محافظه کاری بطورکلی، در عصر سرمایه داری، ابتدائاً بر پایه تمایل عینی و لذا ذهنی سرمایه دار به کسب بیشترین سود به هر قیمت، با هر هزینه ای شکل میگیرد. آنگاه کلیه گرایشات و نگرش های محافظه کارانه مربوط به حوزه های اقتصاد و حکومت و فرهنگ و غیره دراصل از این تمایل منشاء میگیرند. این نوع گرایشات و نگرش ها طبعاً مخالف حتی هرگونه اقدامات رفورمیستی و بسمت جلو درچارچوب همان نظام اجتماعی کاپیتالیستی میباشند؛ زیرا چنین اقدامات در وجه نهایی تادرجاتی از حداکثر سود امکان پذیر و حداکثر تسلط اجتماعی امکان پذیر برای بورژوازی ممانعت بعمل میاورد. بنابراین گروههای محافظه کار سرمایه دار و بورژوائی ، درجهت تحقق این گرایشها و نگرشها، سعی دارند تا آنجا که ممکن است شرایط عینی و ذهنی مبتنی بر ساختارها و نفطه نظرات و ارزشها و سنتهای نسبتاً ارتجاعی کهن تأیید کننده آنها را حفاظت نمایند.
بعدها، زمانیکه ضرورت تاریخی سرمایه داری از میان میرود بدین معنا که مقدمات اقتصادی- اجتماعی جهت گذار به سوسیالیسم فراهم میگردد یا بعبارت دیگر در جامعه تکامل اقتصادی-اجتماعی کاپیتالیستی ضروری برای این گذار حاصل میشود ، درنتیجه تمایل بورژوارفورمیستی نیز نوعی گرایشات و نگرشهای معطوف به زمان گذشته ، زمان تاریخی ضرورت تکامل کاپیتالیستی، پیدا میکند. سایر روندهایی را که این نوع جدید محافظه کاری در حیطه های اجتماعی و معنوی طی میکند اساساً همانند محافظه کاری بورژوائی کهن است. این دو نوع گرایشها و نگرشهای محافظه کارانه مذکور در جامعه بورژوائی امکاناً اشکال مناسب با وضعیت توده های مردم پیدا میکنند و بدین طریق به انحاء و اشکال گوناگون در میان این توده ها ترویج میگردند و درنتیجه امکاناً در اذهان آنان در صور اخلاقی و فکری جذب و جایگیر میشوند. البته موجودیت قوی عناصر ارتجاعی و محافظه کارانه در فرهنگ ملی تاریخاً از زمانهای گذشته به ارث رسیده این فرایند را آسان تر و گسترده تر مینماید. اینچنین است که ما امکاناً برخی اوقات و تا اندازه ای با تمایلات ذهنی محافظه کارانه درمیان توده های طبقه کارگر و طبقه متوسط مواجه میشویم و غیره. امروزه یقیناً در تمام کشورهای جهان احزاب کوچک یا بزرگ محافظه کار در اشکال غیر رفورمیست و رفورمیست وجود دارد که بلحاظ ذات اجتماعی اشان طرفدار حفظ وضعیت های موجود مربوطه معینی هستند. مشاهده میشود که در کشورهای پیشرفته کنونی هردو نوع غیر رفورمیستی و رفورمیستی محافظه کار و در کشورهای عقب مانده کنونی تنها احزاب محافظه کار غیررفورمیست وجود دارند و در کشورهای اخیر احزاب بورژوا رفورمیستی تاریخاً هنوز محافظه کار نشده اند. احزاب محافظه کار غیر رفورمیست تنها، در اثر فشارهای شدید سیاسی و اجتماعی ای که از سوی سایر انواع نیروهای اجتماعی بر آنها اعمال میشود، ممکن است به اجرای بعضی رفورم ها در زمینه امور اقتصادی یا اجتماعی یا سیاسی یا فرهنگی در کشور مربوطه گردن نهند. کاملاً واضح است که انواع آشکار( غیر شبه کمونیستی) غیر رفورمیستی احزاب محافظه کار نماینده سیاسی و فکری گروههای فوقانی طبقه سرمایه دار و کل بورژوازی میباشند و در برخی کشورهای عقب مانده همچنین بقایای طبقه فئودال و یا گروههای فوقانی طایفه ها یا بقایای کاست ها و غیره را نمایندگی میکنند و غیره. من ذیلاً تا آنجا که میدانم بطور خیلی مختصر به ذکرچند مثال درمورد احزاب محافظه کار می پردازم :
در ایالات متحده آمریکا حزب محافظه کار غیررفورمیست جمهوری خواه ، یک حزب بسیار بزرگ که نفوذ زیادی درمیان گروههای وسیعی از جمعیت این کشور دارد، بطور خیلی آشکار از ارزش های اجتماعی و اخلاقی ارتجاعی کهنه شده دفاع میکند و از حداکثر بی حقوقی ممکن برای طبقه کارگر و افراد فقیر حمایت مینماید. از عقاید و رسوم مذهبی مسیحی آشکارا بسیار عقب مانده و ارزش های فرهنگی سنتی محافظه کارانه قدیمی مانند جریان مخالفت با سکولاریسم فرهنگی و حمایت از رسم نمازخواندن دانش آموزان در مدارس پشتیبانی میکند. مخالف سقط جنین بطورکلی و قانونی کردن ازدواج همجنس گرایان با یکدیگر است. با حداقل بیمه سلامتی برای توده های طبقه کارگر و آدم های تهیدست مخالفت مینماید. در سطح بین المللی از سیاستهای امپریالیستی شدیدتر حکومت ایالات متحده حمایت میکند و غیره و غیره.
در آلمان احزاب کوچک یا بزرگ محافظه کار متعددی وجود دارد که من در اینجا از سه حزب بزرگ محافظه کار از میان احزابِ با درجات بالاتری از محافظه کاری نام می برم شامل : CDU (اتحادیه دموکرات مسیحی آلمان)، CSU ( اتحادیه سوسیال مسیحی) ، و AfD ( بدیل برای آلمان) که ایدئولوژی آن "ناسیونال سوسیالیسم" یعنی نوعی فاشیسم است. دراینجا فقط کمی درباره حزب اولی مینویسم : CDU به کلیسای کاتولیک و تا حدی کمتر به کلیسای پروتستان نزدیک است. ستایشگر وضعیت موجود ، خصوصیات جامعه موجود سرمایه داری آلمان و ارزش های موجود مورد توافق بورژوازی در سطح جهانی هست ، و این را هم تا حدودی از روی ناچاری پذیرفته است و گرنه گرایشی به گذشته ها دارد . با توجه به اینکه رفورمیسم و و بورژوا-رفورمیسم در حوزه های اقتصادی و سیاسی تاریخاً ریشه های عمیقی در اروپای غربی و در آلمان دارد و تحت فشار اتحادیه های کارگری و احزاب رفورمیست آلمان ، ممکن است در بعضی موارد و تاحدودی اجباراً به برخی اقدامات رفورمیستی یا مخالفت با اقداماتی علیه طبقه کارگر در این کشور تن دردهد. سیاست خارجی اش بیشتر با خط مشی امپریالیستی شدیدتر آمریکا در قلمروی جهانی انطباق دارد و غیره و غیره.
در ایران احزاب محافظه کار قبل از همه از طیفی از گروههای سیاسی مذهبی های اسلامی اساساً طرفدار خامنه ای ، " رهبر" جمهوری اسلامی ایران تشکیل میابد این گروهها همراه با خامنه ای کمابیش با هر نوع لیبرالیسم و رفورمهای بورژوا لیبرالی و هرنوع دیگری رفورم در زمینه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مخالف هستند. آنها معتقد به و حامی نوعی دیدگاهها و نقطه نظرات فلسفی و سیاسی و سنت ها و حقوق قضائی و فرهنگ معنوی هستند که بسیار عقب مانده و ارتجاعی و متعلق به عصر فئودالی اسلامی میباشند. آنها بدترین دیکتاتوری سیاسی و فرهنگی و وخیم ترین و سخت ترین شرایط اقتصادی را برای توده های مردم ایران ایجاد کرده اند. آنها از گروههای سیاسی- نظامی اسلامی بسیار عقب مانده و ارتجاعی فعال در کشورهای خاورمیانه پشتیبانی میکنند و غیره و غیره.
بالاخره نامناسب نیست که گفته شود که کمونیست ها بایستی نسبتاً بطور پیوسته پدیده محافظه کاری را بنحوی پرولتاریائی- علمی برای توده های طبقه کارگر و سایر گروههای اجتماعی فرودست و فقیر توضیح دهند و این پدیده را برای آنان به نحوی انقلابی پرولتاریائی افشاء نمایند

حمید پویا، ۹ ژانویه ۲۰۲۰


_______________

١- این نوشته ترجمه مقاله ای بزبان انگلیسی با همین عنوان و با تاریخ ۹ ژانویه ۲۰۲۰ هست که من قبلاً آن را نوشته ام و اکنون خودم آن را به فارسی ترجمه کرده ام و درضمن این کار تصحیحات نسبتاً زیادی هم در آن وارد کرده ام. حمید پویا ۲٧ مارس ۲۰۲۰

**************

درباره مبارزه کار و سرمایه در کشورهای پیشرفته١

من میخواهم در این نوشته بطور خیلی اختصار به مسئله مبارزه کارگران در کشورهای پیشرفته بپردازم. فکرمیکنم در اینجا چیزهای جدیدی نخواهم گفت اما بدیهی است که درمورد خیلی چیزها – مثلاً آنچه که من میخواهم دراینجا بیان دارم- لازم است که آنها در فرصت های مناسب در اشکال مختلف تکرارشوند تااینکه برای اذهان( کمونیست ها و کارگران و سایر مردم زحمتکش و تهیدست و برخی روشنفکران) بطور بهتر و بیشتری توضیح داده شوند و برای این کسان قابل فهم تر و تأثیر بخش تر گردند.
در زمان حاضر و درمقیاس تاریخی زمانی طولانی هست که در این کشورها کارگران همواره یا تقریباً همواره فقط بعنوان فروشنده یک کالا یعنی نیروی کارشان ، برای مزد بیشتر، شرایط کار بهتر و نظائر آن مبارزه میکنند؛ نه بعنوان انسانهائی که رسالت تاریخی اشان سرنگونی حکومت سرمایه و نظم مستقر توسط آن ، بانجام رساندن انقلاب سوسیالیستی بمنظور تحقق سوسیالیسم در راستای حصول به جامعه حقیقتاً کمونیستی است. درحالیکه این جوامع پیشرفته ازنقطه نظر توسعه و رشد اقتصادی-اجتماعی کاپیتالیستی دیگر کاملاً آماده برای چنین انقلاب و دگرگونی و تکامل هستند
بعنوان مثال : اعتصابات و تظاهرات های اخیر کارگران و زحمتکشانی چون معلمان در فرانسه برضد برنامه حکومت جهت افزایش سن بازنشستگی؛ و اعتصابات کارگران و کارکنان کنسرن هواپیمائی لوفت هانزا و چهار شرکت دختر آن برای مزدها و حقوق های بیشتر در ماه نوامبر در آلمان. این مبارزات- تا آنجا که من میدانم- هیچ ربطی به جهتگیری آگاهانه سوسیالیستی، تا اندازه ای قابل توجه مطرح کردن و ترویج و تبلیغ سوسیالیسم البته درمعنای حقیقی و غیره نداشت.
توجه کارگران به رسالت تاریخی اشان و جهت گیری سوسیالیستی اشان در مبارزات گوناگونشان در وضعیت کنونی این کشورها عبارتست از : طرح شعارهای مربوط به ضرورت گذار به سوسیالیسم و ترویج و تبلیغ قابل توجهی برای انقلاب سوسیالیستی و سوسیالیسم در راستای حصول به کمونیسم توسط کمونیستها و پیشروان کارگری در میان توده های کارگران و غیره. چنین آکسیون هایی بخشی از کار بسط و ارتقاء و تعمیق آگاهی طبقاتی کارگری، آگاهی کمونیستی طبقه کارگر را تشکیل میدهد.؛ بخش دیگر مشتمل است بر ترویج ایده های حقیقتاً کمونیستی فلسفی و اخلاقی و اجتماعی در میان این توده ها بوسیله کمونیستها یعنی پیشروان انقلابی و بلحاظ علمی درست اندیش این طبقه.
کمونیست ها باید تلاش نمایند تا روشهای مناسب و اثرگذار ترویج و تبلیغ مزبور را از طریق تجربیات مربوطه خودشان پیداکنند. افرادی که خودشا ن را "کمونیست" میدانند یا تمایل به کمونیسم دارند البته اول از همه بایستی ، چنانچه هنوز این کار را نکرده اند، خودشان را بلحاظ ایدئولوژیک بنحوی بنیادی و کامل دگرگون نمایند و لذا ایده های حقیقتاأ مدرن و بقدرکافی تکامل یافته کمونیستی – که برای توده های کارگر نیز قابل قبول میباشند- را بپذیرند بعنوان مثال ایده های تدوین و بیان شده در نوشته های من.
بطورکلی تداوم تاریخی مبارزات طبقه کارگر صرفاً برای مطالباتی درچارچوب نظام کاپیتالیستی سرانجام ، خواسته یا نا خواسته، خصلت بورژوارفورمیستی بخودمیگیرند یا بعبارت دیگر برای بورژوازی بویژه گروههای رفورمیست این طبقه اجتماعی حاکم قابل قبول میشوند. چنین مبارزات اساساً از سطح نازل آگاهی طبقاتی پرولتاریا و ضعف و عقب ماندگی کمونیستها بلحاظ فقدان پیوند با توده های طبقه کارگر و عدم برخورداری از تئوری کمونیستی واقعاً تکامل یافته منطبق با زمان و مدرن ناشی میشود.
بهرصورت وظیفه این پیشروان انقلابی درقبال طبقه کارگر اول و مهمتر از همه عبارتست از یک وظیفه تاریخاً بسیار طولانی مدتِ ترویج و تبلیغ از انواع فوق الذکر و نیز سازماندهی درمیان توده های وسیع این طبقه، کاری که در شرایط کنونی طبعاً بسیار سخت و کند میتواند انجام گرفته و پیش رود. پیشرفت وسیع و سریع در این زمینه نیازمند تحول اساسی مساعد در نظم بورژوایی حاکم است که قطعاً انجام خواهد پذیرفت اما در آینده ای نامعلوم و شاید بسیار دور.

حمید پویا، ۹ دسامبر ۲۰١۹


_______________

١- این نوشته ترجمه مقاله ای بزبان انگلیسی با همین عنوان و با تاریخ ۹ دسامبر ۲۰١۹ میباشد که من قبلاً آن را نوشته ام و اکنون خودم آن را به فارسی برگردانده ام و درضمن این کار اصلاحات بسیار مختصری هم در آن وارد کرده ام. حمید پویا ۲۲ مارس ۲۰٢٠

**************

درباره یک توافق بنفع سرمایه١

در آلمان " ائتلاف حاکم سه حزبSPD , CSU, CDU درمورد تغییر محاسبه مالیات پایه برای ساختمانها واملاک به توافق رسید". " اتحادیه فدرال صنایع آلمان از این توافق استقبال کرد". "همچنین اتحادیه اموال ساختمان و زمین در آلمان از توافق مزبور خوشحال گردید".( بنقل از مقاله " مصالحه برای سرمایه" مندرج در روزنامه " آلمانی " جهان نو" مورخ ١٨ ژوئن ۲۰١۹). توضیح اینکه این دو اتحادیه متعلق به سرمایه داران آلمان هست.
اینکه توافق ائتلاف متشکل از سه حزب مزبور در زمینه اینگونه تغییر مالیات پایه مصالحه ای بین این سه حزب مطابق با منافع سرمایه هست کاملاً واضح میباشد. اما مهمترین مسئله دراینباره این است که مخالفت علیه این توافق نیز معمولاً از موضعی صورت میگیرد که خود اساساً طرفدار سرمایه است. بدین معنا که مخالفت با چنین تصمیمات و اقداماتی برطبق معمول بدون اینکه اساس و کلیت نظام سرمایه داری بطورواقعاً مترقیانه مورد اعتراض و حمله قرارگیرد انجام می پذیرد. اینچنین است فی المثل موضع گیریهای اکثر منتقدین سرمایه داری در آلمان و ، تا آنجا که من میدانم، عمده ترین سیاست اجتماعی و اقتصادی یا چنین سیاست عمده احزاب باصطلاح "چپ" در قدرت شامل حزب چپ و حزب سبزهای آلمان و خط مشی معمول اتحادیه های کارگری و کارمندی آلمان.
بدیهی است که باید درعین حال مقدم بر همه با کلیت کاپیتالیسم در آلمان( و با تأثیرات منفی آن درسطح جهانی) بطور بنیادی مخالفت نمود. تمامیت این نظام کاپیتالیستیِ اساساً طبقاتی و ناانسانی بایستی درعین حال( یعنی درحالیکه امکاناً مجبورشد برای رفورم هایی در چارچوب سیستم حاکم مبارزه نمود) از موضع انقلابی پرولتاریایی و صحیح علمی- یعنی با دورنمای سوسیالیسم بمعنای راستین- مورد انتقادقرارگرفته و افشاء گردد. این کار بایستی با روشهای مناسب و صحیح و حتی المقدور بطور مستمر و نیز همه جانبه توسط کارگران و زحمتکشان و توسط کمونیست ها و افراد واقعاً ترقیخواه برای توده های وسیع طبقه کارگر و لایه های اجتماعی کاملاً فرودست انجام گیرد.

حمید پویا، ۲١ ژوئیه ۲۰١۹


_______________

١- مقصود از سرمایه : " آن ثروت مادی است که بصورت قدرتی متجلی میگردد که از کارگر بیگانه است و بر او حکمفرمایی و حکومت میکند و او را استثمار مینماید."( باید توضیح دهم که من بخاطر نمیاورم که این تعریف از سرمایه- که در یکی از کتابهای من نوشته شده- تماماً از آن کارل مارکس یا بخشاً از او بخش دیگر از من میباشد). و در جامعه بورژوایی، کلیه اعضاء طبقه کارگر تماماً و بخش عمده جمعیت اقشار میانی حقوق بگیر شاغل در حیطه های تولید و اقتصاد بطورقسمی کارگرمحسوب میشوند و بخش عمده جمعیت اقشارخرده بورژواء صاحب مشاغل کوچک خصوصی و مستقل نیز تا حد معینی تحت حکومت و حکمفرمایی سرمایه قراردارند و رده های پایینی گروههای شاغل در امور سیاسی و نظامی و پلیسی و قضایی و ایدئولوژیک و فرهنگی در روبنای بورژوایی حاکم نیز خود درعین حال تحت انقیاد وسلطه سرمایه هستند.
این نوشته ترجمه مقاله ای بزبان آلمانی و با همین عنوان و با تاریخ مذکور میباشد که من آن را نزدیک به این تاریخ نوشته ام و اکنون خودم آن را بفارسی برگردانده ام و درضمن این کار اصلاحات بسیار مختصری هم در آن وارد کرده ام. حمید پویا یکم می ۲۰٢٠

**************

درباره موضوع "مجمع جهانی اقتصاد در آفریقا"١

قبل از همه باید توضیح دهم آنچه را که در ذیل راجع به این موضوع نوشته ام درعین حال تاحد زیادی شامل صرف اطلاعاتی هست که آنها را از منابع مختلف درمورد آن بدست آورده ام:
مجمع جهانی اقتصاد یک سازمان بزرگ بورژوائی سوئیسی است مربوط به مشاوره ها و تصمیم گیریهای اقتصادی توسط مقامات باصطلاح عالی رتبه اقتصادی و سیاسی بورژوایی و اشخاص معدودی متخصص و امثال آن از کشورهای مختلف جهان. بیش از یک هزار شرکت بزرگ از کشورهای مختلف عضو این سازمان هستند. مجمع در ژانویه هرسال اجلاسی در داوس(در کشور سوئیس) برگزار میکند که در آن به تعداد مختلف بیش از ۲۵۰۰ نفر شامل روسای شرکتهای بزرگ، مقامات بالای دولتها، خبرنگاران، شماری دانشمند و اشخاص دیگری از بسیاری از مناطق دنیا شرکت مینمایند. مجمع همچننین سالیانه ٨ تا ١۰ اجلاس دیگر از این نوع در نقاط دیگر جهان سازمان میدهد. همانطور که فوقاً اشاره گردید، واضح است که در چنین نشست هایی معمولاً از دیدگاههای بورژوایی امور طبقات بورژوا در زمینه های اقتصاد، سیاست، جامعه ، حفاظت محیط زیست و شرایط اقلیمی وغیره (والبته موضوع حمایت از حیوانات بهیچوجه) موردبرسی قرار میگیرند. این مجمع نهادی جهت بهم پیوند دادنِ عملی قدرت های اقتصادی بورژوائی با مراکز تصمیم گیری های سیاسی بورژوائی نیز محسوب میشود. شعار عمومی مجمع ظاهراً اینست: "تعهد جهت بهبودی برای وضعیت جهانی" ، شعاری که درحقیقت اساساً بمعنای بهبودی بیشترِ برای طبقات بورژواء بویژه بورژوازی بزرگ و اجباراً باصطلاح "بهبودی" برای سایر طبقات بطریقی در تطابق با منافع و خواسته های بورژوازی. بنظر میرسد که گرایش مسلط در مجمع عموماً یک گرایش بورژوا لیبرالی( نه ناسیونالیستی بلحاظ روابط بین کشورها) و شاید تا حدودی رفورمیستی باشد.
البته تقریباً همیشه تعداد نسبتاً زیادی از تظاهرگنندگان و رزمندگان چپ گرا ، در نزدیک ساختمانهایی که درشان اجلاس های مجمع برگزار میشود، مخالفت خود را با این نشست ها و تقریباً همه انواع سیاستهایی که درآنها اتخاذ میشود نشان میدهند.
اجلاس مجمع جهانی در آفریقا در سال ۲۰١۹ در چهارم تا ششم سپتامبر این سال در شهر کیپ تاون (Cape Town) در کشور آفریقای جنوبی برگزارگردید. موضوع اصلی مورد بررسی در این نشست دیجیتالیزاسیون در آفریقا بود، که برای این قاره بسیار مهم میباشد. روشن نیست که آیا باصطلاح رهبران اقتصادی و سیاسی آفریقا، که در این اجلاس شرکت کردند، چاره جویی ای نیز برای وضعیت توده های مردم مثلاً مسئله اشتغال میلیونها جوان بیکار کرده باشند. چاره جویی ای که با وجود چاره جوئی ای بورژوایی اما، با توجه به توسعه اقتصادی البته به درجات متفاوت نازل کشورهای این قاره و شرایط معین سیاسی و توازن قواء طبقاتی در آنجا، جریانهای چپ و بالنسبه مترقی سیاسی و اجتماعی این کشورها باید خواستار آن باشند و برای تحقق و رادیکالیزه کردن آن تلاش نمایند.
کمونیست ها و پیشتازان سیاسی و فعالین اتحادیه ای طبقه کارگر در این کشورها ، درحالیکه جهت ترویج و تبلیغ ایده های حقیقتا کمونیستی در میان توده های این طبقه اجتماعی و سایر توده های زحمتکش و تهیدست و نیز برای بانجام رساندن سازماندهی لازم در میان کلیه این توده ها کوشش میکنند، بایستی همراه با این طبقه و این مردم درعین حال بطورمسالمت آمیز یا از طریق جنبش های انقلابی و انقلاب برای رفورم های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی رادیکال مبارزه نمایند. آنان همچنین باید از رادیکالیزه نمودن هر سیاست رفورمیستی قابل ملاحظه حکومت و مقامات دولتی بنفع آن توده ها حمایت کنند. بنابراین آنان لازم است از هر سیاست قابل توجه اتخاذ شده در اجلاس مجمع که بهرحال بنفع توده های مردم آفریقا باشد پشتیبانی نمایند. تقریباً در تمام این کشورها ، آنان بایستی همچنین خواستار توسعه و تکامل اقتصادی( البته کاپیتالیستی) کشور باشند و معمولاً از هر سیاست قابل ملاحظه حکومت برای چنین توسعه وتکامل، در راستای رسیدن به تکامل اقتصادی و اجتماعی لازم جهت انجام انقلاب سوسیالیستی و گذار به سوسیالیسم بمعنای راستین و در راستای فراهم شدن پایه مادی موردنیاز برای رفاه نسبی مردم در همین نظام کاپیتالیستی موجود حمایت کنند. واضح است که چنین پایه مادی در سطح نسبتاً بالا درصورتی بخشاً به رفاه نسبی واقعی مردم مبدل میگردد که شرایط سیاسی نسبتاً مساعد لازم از طریق مبارزات کفایت کننده طبقه کارگر و بخش های پایئنی طبقه متوسط بوجود آید.
برای اینکه کمی شناخت بیشتری از وضعیت اقتصادی مربوط به کشورهای آفریقایی به دست آوریم – تا آنجا که من میدانم- میتوان داده های مذکور در ذیل را نیز مورد توجه قرار داد :
۴١ درصد جمعیت این قاره هنوز در فقر مطلق زندگی میکنند. سالیانه ۲۰ تا ۴۰ میلیون افراد جوانسال وارد بازار کار میشود. جمعیت آماده به کار در آفریقا سریعتر از هر جای دیگر دنیا رشد میکند، زیرا رشد صنعتی که دراثر آن فرصت های شغلی پایدار بوجود میاید در چند دهه اخیر کندتر شده است.
سه چهارم ثروتهای فوق ثروتمندهای آفریقایی درخارج از قاره قرار دارد که یک نتیجه آن اینست که حکومتهای آفریقایی سالیانه ١۴ میلیارد دلار از مالیاتی که باید وصول کنند ازدست میدهند.
بنابر اظهارات ٨۳ رئیس شرکتهای بزرگ، از نوع فراملیتی یا متعلق به آفریقای جنوبی، و مستقر در ١۹ کشور آفریقایی ، در پاسخ به پرسش های شرکت PWC ، یک شرکت بین المللی مربوط به بررسی اقتصادی : آفریقا برای بسیاری از شرکتها همچنان مانند سابق قاره ای پرزحمت و مخاطره آمیز ولی برای آنها بسیار سودآور است.
چین نیز در زمانهای اخیر نفوذ زیادی در آفریقا پیداکرده است، بواسطه احتیاج فزاینده اش به مناببع طبیعی و ظرفیتهای بزرگ بازارهای وسیع قاره از یکسو و رقابتش با غرب و شرکتهای غیر چینی و موسسات مالی جهانی نظیر صندوق بین المللی پول و بانک جهانی ازسوی دیگر. دراین ارتباط چین چنین فعالیتهایی را در بعضی کشورهای آفریقائی دارد: اعطای وام با سود نازل، ساخت تأسیسات زیربنائی و ساختمانهای مربوط امور حمل و نقل، توسعه سیستم های آموزشی، بهداشتی و ارتباطات و غیره. این اقدامات درمقایسه با فعالیتهای شرکت های غربی در کشورهای قاره شاید برای این کشورها مساعد تر باشد.

حمید پویا، ۲٨ اکتبر ۲۰١۹


_______________

١- این نوشته ترجمه مقاله ای بزبان انگلیسی با همین عنوان و با تاریخ ۲٨ اکتبر ۲۰١۹ میباشد که من آن را سابقاً نوشته ام و اکنون آنرا خودم به فارسی برگردانده ام. حمید پویا ۲١ مارس ۲۰۲۰

**************

درباره تحریم هایی که علیه کشورها اعمال میشود ١

قبل از همه باید متذکر گردم آنچه را که میخواهم ذیلاً بنویسم شامل مطالبی هست که کمابیش یا تا حدی خوانندگان این مقاله با آن آشنایی دارند، اما علیرغم این امر من قصد دارم دراینجا این مطالب را بطوراختصار مورد برسی قراردهم تا آشنایی بیشتری درمورد آنها پیداکنم و این را برای آنان نیز بیان نمایم:
تحریم که غالباً جنبه اقتصادی دارد معمولاً توسط قدرت های جهانی علیه کشورهای معینی با این اهداف صورت میگیرد:
- مجازات حکومت های این کشورها ( مانند تحریم صادرات از ایالات متحده آمریکا به کوبا توسط امپریالیسم آمریکا در سال ۱۹٦۵ بعلت ملی کردن پالایشگاههای نفت متعلق به شرکت های آمریکایی در کوبا توسط رژیم جدید این کشور یا مانند تحریم بعضی شرکت های روسی توسط دولت آمریکا در سال ۲۰١۴).
- مجبورکردن حکومت های مزبور به انجام یا عدم انجام کارهای معینی که موردنظر قدرت های بزرگ اعمال کننده تحریم هستند( همچون وضع دوباره تحریم های معین سابق علیه رژیم اسلامی ایران از سوی دولت آمریکا برهبری دونالد ترامپ پس از آنکه این دولت از قرارداد یا توافق نامه هسته ای مشهور منعقدشده بین رژیم مزبور و حکومتهای ١+۵ شامل آمریکا، روسیه، چین، بریتانیا، فرانسه و آلمان در ۲۰١۵ خارج شد یا همچون تحریم های اعمال شده در سالهای اخیر بر ضد رژیم اسلامی ایران توسط سازمان ملل متحد و نیز بعضی قدرتهای امپریالیستی ازقبیل دولت های آمریکا و بریتانیا بمنظور جلوگیری از این رژیم در پیشبرد برنامه های موشکی اش و پشتیبانی اش از گروههای سیاسی- نظامی اسلامی، تروریستی یا معمولی، فعال در منطقه خاورمیانه).
- باصطلاح تغییر رفتار رژیم های این کشورها بطورکلی در راستای منافع و خواستهای قدرتهای اعمال کننده تحریم( میتوان گفت مانند تحریم هایی که حکومت آمریکا و بعضی دیگر از قدرتهای امپریالیستی علیه رژیم های ایران و کره شمالی برخی اوقات درطی چند دهه اخیر اعمال کرده اند).
چنین تحریم هایی را میتوان به چند نوع به این شرح تقسیم نمود: تحریم اقتصادی، تحریم اجتماعی، تحریم افراد، ایجاد ممنوعیت در پرواز هواپیماها و عبور کشتی ها، تحریم تسلیحاتی، تحریم علمی و غیره.
تحریم اقتصادی عبارتست از ممانعت از واردات و صادرات کالا علیه کشور تحریم شده یا جلوگیری از سرمایه گذاری شرکتها خارجی در کشور مزبور یا داد و ستد آنها با موسسات اقتصادی فعال در آن کشور و غیره. و تحریم مالی نوعی تحریم اقتصادی هست که ازطریق آن قدرتهای تحریم کننده میخواهند از معاملات مالی و پولی بعضی بانکهای موجود در آن کشور با موسسات مالی خارجی معینی جلوگیری نمایند و غیره.
تحریم اجتماعی تحریمی است که مستقیماً بعضی از افراد عادی کشور تحریم شده را مورد هدف و تحت تأثیر قرار میدهد مثلاً لغو صدور ویزای ۵ ساله آمریکا برای مردم کوبا که توسط دولت آمریکا در سال ۲۰١۹ اعمال گردید.
تحریم افراد بطور مستقیم و مشخص مقامات معینی از حکومت کشور مورد تحریم را هدف قرار میدهد. بعنوان مثال دولت آمریکا در چند دهه گذشته در موارد متعددی بعضی از مقامات باصطلاح بلند مرتبه حکومت جمهوری اسلامی ایران(رژیم اسلامی ایران) را تحریم کرده است. این تحریمها شکل های مختلفی از این قبیل داشته است : ممنوعیت مسافرت این اشخاص به آمریکا، بلوکه کردن ثروتهای آنها در این کشور، آنها را در لیست تروریست های دولت آمریکا قراردادن و غیره.
نوعی ممنوعیت پرواز بعضی از هواپیماهای خارجی به کشور تحریم شده یا از این کشور به برخی کشورهای دیگر مانند تحریم پرواز هواپیماهای شرکت ایران ایر متعلق به دولت ایران توسط دولت آمریکا در سال ۲۰١٨. درمورد کشتی رانی مانند تحریم ١۰ شرکت کشتی رانی ایرانی توسط دولت آمریکا در سال ۲۰١١. این دو نوع تحریمها در واقع نوعی تحریم اقتصادی هستند اما درعین حال ممکن است تحریم اجتماعی نیز باشند چونکه امکاناً بطور مستقیم موجب تحریم مسافرت بعضی مردم عادی میگردند و غیره.
تحریم های تسلیحاتی همچون تحریم فروش سلاح های سنگین به دولت ایران بمدت ۵ سال توسط شورای امنیت سازمان ملل متحد در سال ۲۰١۵. تحریم علمی مانند تحریم اعمل شده در سال ۲۰۰۲ توسط موسسه مهندسین الکتریسیته و الکترونیک ( IEEE ) علیه ایران.
تحریم درواقع نوعی ابزار اقتصادی - سیاسی قدرت های بزرگ جهانی ( معمولاً حکومت های ارتجاعی و ضدبشری امپریالیستی) جهت اعمال خواست و اراده اشان علیه قدرت های کوچکتر (معمولاً دولتهای عادی) در سطح جهانی محسوب میشوند، خوا ه دومی ها بسیار مرتجع و ضد بشری باشند مانند حکومت اسلامی ایران و خواه چنین نباشند مانند حکومت کوبا.
درست است که تحریم ها اکثراً بطورمستقیم حکومتهای بعضی کشورها را مورد تحریم قرار میدهند و برخی اوقات خواستهای مربوطه قدرتهای جهانی و امپریالیستتها را که این تحریمها را برضد آنها اعمال میکنند تحقق می بخشند اما قربانیان غیرمستقیم ولی اصلی چنین تحریمهایی توده های مردم هستند، توده های وسیع طبقه کارگر و سایر گروههای اجتماعی فرودست و فقیر در چنین کشورها. تحریم ها بطوربدی زندگی مردم را لااقل به طرق ذیل تحت تأثیر قرار میدهد:
کاهش تولید در جامعه و بواسطه این امر یا کاهش مستقیم و جداگانه کالاها در نتیجه کمبود اجناس موردنیاز مردم. افزایش بیکاری و فقر بعلت کاهش تولید و بالارفتن قیمتهای اجناس بواسطه کمبود آنها. تقلیل مزدها و حقوق ها بعلت ازدیاد بیکاری و تقلیل درآمدهای دولت و شرکتهای تحریم شده. عدم دسترسی بیماران به داروی موردنیاز شان بعلت احتیاط بیش از اندازه شرکتهای تولید داروسازی و بانکها مربوطه(دراثر فشار دولتهای تحریم کننده و ناشی از تحریمها برای آنها) در انجام معاملات لازم برای عرضه و ارائه آن ، با وجود اینکه داروها معمولاً کمابیش از تحریم در چنین تحریمات معاف میشوند و غیره و غیره.
تحریم ها همچنین ممکن است بطور جدی مانع توسعه و تکامل بیشتر اقتصاد کشور عقب مانده گردد.
وزیر خارجه کوبا اخیراً اعلام کرده است که که تحریمهای آمریکا در ٦۰ سال گذشته علیه کوبا مانع اصلی عدم توسعه در این کشور بوده است.
گفته میشود که تحریمهای اعمال شده از سوی آمریکا علیه روسیه موجب کاهش تا ۵۰ درصدی ارقام آماری مربوط به اقتصاد این کشور در طول فاصله زمانی ۲۰١٨-۲۰١۴ شده است و مشکلات زیادی را برای مردم این کشور در این زمان ایجاد کرده است.
از آنچه تا کنون بیان شد ، بنظر من، نتیجه میشود که در هر کشور و بخصوص در کشورهای تحریم کننده و تحریم شونده ،کارگران و کمونیستها بایستی هرمورد از تحریم را بطور مشخص بررسی نموده و چنانچه ببیند که آن برای زندگی و معیشت حداقل تعداد قابل ملاحظه ای از مردم یا برای تکامل اقتصادی بیشتر جامعه توسعه نیافته واقعاً زیانبخش میباشد، دراینصورت بایستی معمولاً با آن مخالفت و علیه آن مبارزه نمایند.

حمید پویا ، ٧ فوریه ۲۰۲۰


_______________

١- این نوشته ترجمه مقاله ای بزبان انگلیسی و با همین عنوان و با تاریخ ٧ فوریه ۲۰۲۰ هست که من آن را قبلاً نوشته ام و اکنون خودم آن را به فارسی برگردانده ام . حمید پویا ١٩ مارس ۲۰۲۰

**************

درباره تجارت بین کشورهای توسعه نیافته و توسعه یافته ١

برای بررسی این مطلب، قبل از همه من باید فرضیات مذکور در ذیل، که البته بنحو میانگین معینی با واقعیت های عینی مربوط تطابق دارند، را اتخاذ نمایم:
- یک کشور فرضی توسعه نیافته بعبارت دیگر عقب مانده بعنوان نمونه متوسط برای کلیه کشورهای به درجات مختلف توسعه نیافته ازلحاظ میزان بارآوری کار (که نمایانگر درجه انباشت سرمایه ازیکسو و تکامل تکنیک یا تکنولوژی از سوی دیگر است).
- میزان میانگین بارآوری کار در اقتصاد کشور فرضی مزبور برابر با : a (مقدارمشخص تخمینی برابر با ۵/ . ) واحد کالای شاخص در ساعت فرض میگردد و همچنین با این فرض که کل وسایل تولید لازم برای تولید این کالا در داخل کشور مزبور تولید میشود. توضیح اینکه واحد برحسب ارزش کالای شاخص میباشد و بطوریکه واحدهای کلیه کالاها ارزش یکسان داشته باشند.
- واضح است که قسمتی از وسایل تولید بکاررفته در حوزه اقتصادی کشور عقب مانده فرضی مزبور از کشورهای توسعه یافته وارد شده است. فرض میشود بطورمتوسط ٣٠% از واحد کالای شاخص شامل این نوع وسایل تولید است، لذا ٧٠% واحد این کالا تجسم صرف نیروی کار داخلی یا باصطلاح بومی بکار ررفته در آن بمثابه کل نیروی بکاررفته در آن است. فرض میشود که نیروی کار موردنیاز برای بعمل آوردن این ٣٠% برابر با ٣/ . کل نیروی کار بومی لازم جهت بعمل آوردن آن باشد درصورتیکه تماماً با وسایل تولید بومی ساخته میشد یعنی آن تجسم فقط ٣٠% نیروی کاربومی از کل کار بکاررفته در آن میباشد.
- فرض میشود مقدار متوسط بارآوری کار در حوزه اقتصاد کشورهای توسعه یافته رویهم بمثابه یک کلِ نمودار یک کشور یعنوان کشور میانگین برابر است با : b (مقدار مشخص تخمینی: ۵) واحد از کالای شاخص( فرضاً یکسان در هر دو کشور متوسط فرضی پیشرفته و عقب مانده) یعنی b/a (١٠) برابر بارآوری کار در کشور توسعه نیافته. و فرض میگردد بطورمتوسط ١٠% کل وسایل تولید بکاررفته در اقتصاد این کشورها از کشورهای عقب مانده وارد میشود و تنها ٩٠% واحد آن کالا تجسم نیروی کار داخلی بکار رفته در آن هست. و فرض میشود نیروی کار لازم برای بعمل آوری این ١٠% برابر با ٦٠/ . میزان نیروی کار موردنیاز جهت تولید آن باشد درصورتیکه تماماً با وسایل تولید غیروارداتی از کشورهای عقب مانده تولید میشد.
- فرض میگردد که ارزش یعنی قیمت واحد کالای شاخص در کشور توسعه نیافته و توسعه یافته یکسان و برابر با : A’ (۵) دلار آمریکا است. زیرا کالاهای یکسان و با کیفیت یکسان درسطح بین المللی اساساً دارای قیمت یکسان هستند..
- فرض میشود که کشور توسعه نیافته A(۵) میلیارد دلار در سال کالا از کشور پیشرفته وارد و همین مقدار به آن صادر میکند. و فرض میشود که A’(۵) دلار مفروض برای واحد کالای متوسط درمورد هردو یعنی هم واردات و هم صادرات آن کشور توسعه نیافته صدق میکند.

نتیجه گیری:
بنابراین کالاهای وارداتی و صادراتی سالیانه A (۵) میلیارد دلار شامل A/A’ ( یک) میلیارد واحد کالا میباشد، و شامل A/A’a ٠.٧٩(١۵٨٠) میلیون ساعت نیروی کار برای کشور شاخص عقب مانده هست. و این فرمول و رقم برای کشور شاخص پیشرفته برابر با A/A’b ٠.٩٦(١٩٢) میلیون ساعت نیروی کار است. بررسی امان را با مقادیر مشخص ادامه میدهیم:
بنابراین سالیانه بطورمتوسط١۵٨٠ میلیون ساعت نیروی کار از کشور توسعه نیافته فرضی با ١٩٢ میلیون ساعت نیروی کار از کشور توسعه یافته فرضی مبادله میشود ( این امر که نیروی کار در کشورهای پیشرفته بطورمتوسط آموزش بیشتر دیده اند چندان اهمیت ندارد زیرا این آموزش بطورنسبی بسیار سریع و آسان انجام میگیرد؛ علت یا علت اصلی این است که کشور دومی دارای سرمایه بسیار بیشتر در شکل وسایل تولید و مبادله و بطورمتوسط تکنیک بسیار پیشرفته تر هست). این مبادله نوعی مبادله اقتصادی نابرابر است البته رقم ١۵٨٠ و مطابقاً رقم ١٩٢ ارقامی متوسط میباشند و به درجات معینی مطابق با کشور معین توسعه نیافته یعنی برحسب میزان بارآوری نیروی کار و میزان واردات و صادرات آن کشور تغییر مینماید.
هر مقدار معین نیروی کار نمایانگر مقدار معینی ثروت و بنابراین برای ثروت معین یکسان بایستی در کشورهای عقب مانده نسبت به پیشرفته به درجات متفاوتی کار بسیار بیشتری انجام گیرد.
چنانچه اگر نرخ اضافه ارزش (نسبت ارزش نیروی کار تصاحب شونده توسط سرمایه دار به چنین ارزش تعلق گیرنده به کارگر) فرضاً در هر دو گروه از کشورها برابر و مساوی با ١۵٠% باشد، آنگاه دیده میشود که مزد متوسط فرضی برای یک ساعت کار در آن کشور عقب مانده فرضی شاخص بالغ بر یک دلار و در کشور پیشرفته مزبور ١٠ دلار خواهد بود. همچنین نتیجه میشود و واضح است که دستمزدهای بسیار نازل کارگران در کشور اولی اساساً از سطح بسیار نازلتر بارآوری نیروی کار ناشی میگردد.
همچنین مشاهده میگردد که سرمایه داران در کشورهای عقب مانده مثلاً از طریق ١۵٨٠ میلیون ساعت کار کارگران ٢٣٧٠میلیون دلار بمثابه سود بدست میاورند و در کشورهای پیشرفته ازطریق ١٩٢ میلیون ساعت کار آنان٢٨٨٠ میلیون دلار سود کسب میکنند. البته این نسبت در کشورهای توسعه نیافته مختلف میتواند به مقادیر مختلف تفاوت نماید؛ در هر چنین کشور معین نسبت مزبور مقدار معینی دارد که میتوان آن را بطورمشخص محاسبه نمود( با استفاده از دو فرمول تقریبی ولی ساده فوق الذکر). بنابراین بطورمتوسط در کشورهای گروه اول نسبت به گروه دوم کارگران بایستی بمدت بسیار طولانی تری برای سرمایه داران کار کنند تا اینها سود یکسانی را بدست آورند. یعنی نرخ سود در واحد زمان بطورمتوسط برای سرمایه داران در کشورهای عقب مانده بسیار کمتر است. از اینجا علت اصلی یا اصلی ترین علت اینکه سرمایه گذاری خارجی ( که بویژه توسط سرمایه داران کشورهای پیشرفته صورت میگیرد) در کشورهای پیشرفته بسیار بیشتر است تا عقب مانده معلوم میگردد.
فقط سرمایه داران( خارجی یا داخلی) دارای سرمایه های ثابت بسیار متراکم و تکنیک های بسیار پیشرفته که شرایط( اجتماعی و سیاسی و اقتصادی) مربوطه لازم برای سرمایه گذاری در کشورهای کمتر یا بیشتر عقب مانده را قبول میکنند و اقدام به این کار مینمایند میتوانند سود بسیار بیشتری نسبت به سرمایه گذاری در کشور های پیشرفته بدست آورند، زیرا نیروی کار کارگران در آن کشورها بطور میانگین بسیار ارزن تر میباشد.
در رابطه با واردات و صادرات هریک ۵ میلیارد دلاری فوق الذکر همچنین فرض براین بود که واردات مزبور همگی شامل وسایل تولید هستند و اما واضح است که مبادله اقتصادی نابرابر مذکور درمورد هر نوع واردات و صادرات کالاهای مصرفی بین هر کشور توسعه نیافته و توسعه یافته نیز صدق میکند.
از آنچه تا کنون بیان شد معلوم میشود - که جدا از وضعیت مبارزات کارگران - سطح زندگی آنان( و افراد معین دیگری تا آن حد که کارگر محسوب میشوند) در کشورهای عقب مانده درچارچوب این جوامع اساساً به میزان بارآوری کار ( یعنی سطح تکامل اقتصاد کاپیتالیستی) بستگی دارد و مبادله اقتصادی نابرابر فوق الذکر با کشورهای پیشرفته بطورکلی تأثیری درزندگی آنان ندارد؛ فقط میزان بیش از اندازه این تجارت شامل واردات ممکن است ، ازطریق کاهش تولید داخلی، موجب افزایش بیکاری و نزول بیشتر سطح مزدها گردد وغیره.

حمید پویا ، ١٧ مارس ۲۰۲۰


_______________

١- این نوشته ترجمه مقاله ای به زبان انگلیسی با همین عنوان و با تاریخ ١٧ مارس۲۰۲۰ است که من قبلاً آن را نوشته ام و اکنون خودم آن را به فارسی ترجمه کرده ام و درضمن این کار اصلاحات مختصری هم در آن وارد نموده ام. حمید پویا ١٧ مارس ۲۰۲۰

۲- بنابر تخمین تقریبی من: کشورهای توسعه نیافته آنهایی هستند که در زمان حاضر تولید ناخالص داخلی سرانه اشان در سال کمتر از ٣۵٠٠٠ دلار آمریکا ( برطبق قدرت خرید واقعی آن) میباشد و کشورهای توسعه یافته یا پیشرفته آنهایی هستند که تولید سرانه داخلی اشان بیش از این رقم هست. امروزه حدود ١٨٢ کشور بدرجات مختلف توسعه نیافته وجود دارد که دربردارنده حدود ٨۵ درصد جمعیت جهان و حدود ۴۰ کشور بدرجات مختلف توسعه یافته که شامل حدود ١۵ درصد این جمعیت هستند. ملاک من برای تقسیم کشورها به توسعه یافته و توسعه نیافته (بنظر من) آمادگی یا ناآمادگی آنها بلحاظ تکامل کاپیتالیستی اقتصادی- اجتماعی برای گذار به سوسییالیسم بمعنای واقعی میباشد.

باید توضیح دهم درصورتیکه اشتباهی درمورد تعداد این کشورها دراینجا وجودداشته باشد، این اشتباه فقط مربوط به کشورهای توسعه نیافته است.

**************

درباره مفهوم بازار مالی ۱

آنچه را که من در این نوشته درباره مفهوم بازار مالی بررسی و بیان نموده ام مطلب بالنسبه کوتاهی است که وسیعاً متکی بر و نمایانگر اطلاعاتی است که از منابع مختلف در اینترنت بدست آورده ام. و باید بگویم که من اسامی منابع این اطلاعات را یادداشت نکرده ام و لذا نمیتوانم آنها را در اینجا ذکر کنم؛ بعلاوه به بیان بسیاری از جزئیات نپرداخته ام و ممکن است (تأکید میکنم: شاید) چند اشکال هم در ارقام نقل شده وجودداشته باشد زیرا نتوانستم برای یافتن ارقام دیگر جستجو کنم تا آنها را با ارقام مزبور مقایسه نمایم.
بازار مالی نوع ( البته بورژوایی) وِیژه ای بازار موسوم به بورس است که در آن اصطلاحاً تجارت مالی یا مبادله مالی صورت میگیرد. این بازار معمولاً بعنوان دو بازار مختلف درنظر گرفته میشود:
بازار سرمایه و بازار پول. بازار سرمایه مکانی است که در آن اوراق بهادار یعنی سهام و اوراق قرضه خرید و فروش میشود، و بدینطریق سرمایه گذاریهای میان و بلند مدت بیش از یکسال بوسیله اشخاص خریدار سهام و اوراق قرضه انجام می پذیرد. بازار پول بازاری است مشتمل بر تسهیلات بانکی یعنی پولهایی که بانک ها و سایر موسسات مالی در شکل انواع مختلف وام به واحدهای اقتصادی اعطاء میکنند، و این پولها یا اصطلاحاً تسهیلات در این واحدهای تولیدی یا تجاری کاپیتالیستی یا خرده بورژوایی سرمایه گذاری میشوند؛ منابع مالی بانک ها و سایر موسسات مشابه معمولاً ازطریق جمع آوری پولهای باصطلاح راکد و غیر سرمایه ای که معمولاً در مقادیر کوچک نزد برخی افراد عادی وجود دارند فراهم میشود.
این انواع مختلف سرمایه گذاری ، همانطور که ذکر شد، برای شرکت های تولیدی و تجاری کاپیتالیستی خصوصی و دولتی و بانک های خصوصی و دولتی گوناگون و تا اندازه ای برای مشاغل خرد متعلق به خرده بورژوازی انجام میگیرد.
بازارهای مالی بورژوایی موجود، خواه همه انواع بازار پولی و خواه عموم انواع بازار اوراق بهادار(یعنی تاحدی منهای اوراق قرضه صادرشونده توسط دولت) بعنوان بازارهای سرمایه گذاری در قلمروی اقتصادی محسوب میگردند؛ و بازار اوراق بهادار درعین حال بعنوان بازار روندهای تغییر اشخاص سرمایه گذار بحساب میایند. و انواع پولهایی که ازطریق بازارهای مالی سرمایه گذاری میشوند معمولاً بعنوان سرمایه های مالی یعنی سرمایه های پولی به شمارمیروند.
بازارهای مالی یا اقتصاد مالی بورژوائی جریانهای هدایت کننده منابع مالی معینی به داخل حوزه های تولید و بازرگانی و بانکداری بورژوائی و کسب و کار خرده بورژوایی هستند و نقش بسیار بزرگی را در جریان موجودیت این نظام اقتصادی و رشد و تکامل آن یعنی روندهای انباشت سرمایه و پیشرفت تکنیک بورژوائی ایفاء مینمایند. بازارهای مالی منبع اصلی تأمین مالی شرکت های اقتصادی در جامعه بورژوائی را تشکیل میدهند؛ منبع دیگر تأمین مالی اقتصاد کاپیتالیستی عبارت از آن نوع سرمایه گذاری توسط سرمایه داران است که مستقیماً شامل تأسیس شرکت های جدید میباشد.
بعنوان مثال : در یک مطالعه مشخص مربوط به تأثیر توسعه بازار سهام بر تولید واقعی سرانه در کشورهای آ س آن (ASEAN) معلوم شده است که: درنتیجه افزایش یک واحد در شاخص توسعه سهام در فاصله زمانی ٢٠١١-١٩٩٠، نرخ رشد تولید سرانه در این کشورها ٨٨.٣ درصد افزایش پیدا میکند. همین مطالعه برای ١٢٢ کشور با درآمدهای متوسط و بالا نشان میدهد که نرخ رشد تولید واقعی سرانه آنها باندازه بسیار زیادی فزونی میگیرد. در کشورهای تولید کننده نفت، در همان دوره زمانی ، با افزایش یک در صد در نسبت ارزش بازار سهام به تولید ناخالص داخلی، نرخ رشد تولید سرانه واقعی ٢٠ درصد بیشتر میشود.
باید توجه نمود که بازار سرمایه در کشورهای مختلف( بلحاظ مقدار ارزشهای مبادله شده) معمولاً بسیار بزرگتر از بازار پول میباشد.
بازار مالی را همچنین شامل سه بخش مختلف: بازار پولی، بازار سهام، و بازار اوراق قرضه درنظرمیگیرند میزان هر یک از این سه بخش( ازلحاظ مقدار ارزش های مبادله شونده) نسبت به کل بازار مالی در کشورهای مختلف متفاوت است: مثلاً در سال ٢٠١٨ : در ژاپن، اوراق قرضه ۵١ درصد، سهام ٢٦ درصد و تسهیلات بانکی ٢٣ درصد بازار مالی را تشکیل میدهد؛ در ترکیه این ارقام بترتیب ٢۴ درصد، ٢٣ درصد، و ۵٣ درصد میباشد. کل اقتصاد سرمایه داری یک کشور را میتوان به بخش واقعی و بخش مالی تقسیم نمود. بخش واقعی یا اقتصادی واقعی نیز از دو قسمت تشکیل میشود: تولید واقعی کالاهای واقعی(در شکل اشیاء و خدمات واقعی که تجسم اضافه ارزشهای تولید شده نیز هستند)، و تجارت واقعی این کالاها یعنی فروش و خرید آنها که درواقع تشکیل بازار واقعی( عادی یا ازطریق اینترنت) را میدهند. بخش مالی تنها از بازارهای مالی، باصطلاح اقتصادی مجازی تشکیل میگردند که در آنها ثروت های مالی شامل سهام و اوراق قرضه مبادله میشوند یا پولها در شکل انواع مختلف وام و سود آنها بین اشخاص حقوقی و حقیقی داده میشود و پس گرفته میشود؛ سپرده گذاری پول در بانک ها و سایر موسسات مالی مشابه و دریافت سود برای سپرده های مربوطه و پس گیری خود سپرده ها توسط افراد سپرده گذار قسمت ویژه ای از بازار مالی محسوب میگردد.
جمع آوری مقادیر کوچک پولهای باصطلاح راکدِ نزد افراد عادی توسط بانکها و سایر موسسات مشابه مالی ازطریق سپرده گذاری توسط افراد مزبور و تبدیل این پولهای سپرده شده توسط موسسات مزبور به سرمایه های وامی بمنظور بکارافتادن آنها در شرکتهای تولیدی و تجاری- چیزهایی هستند که دو هدف از آنها دنبال میشود : کسب سود بیشتر توسط سرمایه داران(زیرا سرمایه داران بخشی از اضافه ارزش تولید شده مربوط به این سرمایه ها را خودشان تصاحب میکنند) ؛ و تا آنجا که ممکن است تبدیل توده های اعضاء طبقه کارگر و طبقه متوسط به "سرمایه داران خرد" و درنتیحه دارای گرایش به حمایت از نظام اجتماعی بورژوائی یا مبارزه کمتر علیه این نظام. هدف دوم مستقیماً توسط حکومت بورژوازی دنبال میگردد. چنین است همینطور در مورد خرید سهام و اوراق قرضه شرکت ها توسط مردم عادی: پولهای اندک راکد غیر سرمایه ای اینگونه افراد بدین طریق به سرمایه های مورد استفاده در موسسات اقتصادی تبدیل میشود و سرمایه داران قسمتی از اضافه ارزش تولید شده مربوط به این سرمایه ها را خودشان تصاحب مینمایند و حکومت هدف باصطلاح سیاسی خنثی نمودن این افراد در مبارزه علیه نظام حاکم کاییتالیستی را دنبال میکند. در چنین روندهایی، البته اهداف اجتماعی و اقتصادی دیگری از قبیل شکوفایی اقتصادی سرمایه دارانه جامعه ممکن است توسط حکومت های بورژوایی مربوطه نیز دنبال شود؛ والبته افراد سپرده گذار در بانکها یا خریدار سهام یا سایر اوراق بهادار و یا فروشنده اینها معمولاً این کارها را جهت کسب پول اندکی برای کمک به تأمین هزینه امرار معاش خود انجام میدهند و غیره و غیره.
همانطور که فوقاً نیز ذکر شد، باید توجه داشت که بازارهای مالی عبارتند از اقتصاد مجازی، اشکال معین اقتصادی مجازیِ نمایانگر اقتصاد واقعی که مشتمل است بر اموال و اشیاء( چون وسایل تولید و مبادله وکالاها در شکل اجسام) و خدمات ( واضحاً از نوع اقتصادی)، که همگی خصلت فیزیکی دارند، و نیز مزدها و حقوق ها در اشکال فیزیکی پول. بنابراین تغییرات ارزش های سهام و اوراق قرضه معمولاً بستگی به تغییرات ارزش ها در اقتصاد واقعی مربوطه دارد؛ و تغییرات ارزشهای اوراق بهادارصرفاً درداخل همان بازارهای مالی، تا آنجا که من میدانم، پدیده هایی استثنائی هستند. اما تغییرات (افزایش یا کاهش) ارزش پول در جامعه بورژوایی-همانطورکه بطورصحیح گفته میشود- به عوامل بسیار متعددی بستگی دارد، از این قبیل بشرح زیر:
- وضعیت کنونی سیاسی و اقتصادی جامعه بورژوایی(باثبات و سامانمند یا نه چنین) و اینکه آینده این وضعیت روشن یا ناروشن بنظرمیرسد( واینکه حالات دوم موجب فرار سرمایه ها، کاهش سرمایه گذاری در حوزه تولید، و بالا بردنِ بی اساسِ قیمتها توسط بعضی سرمایه داران وغیره و بالنتیجه کاهش ارزش پول میگردد).
- افزایش یا کاهش تولید و سرمایه گذاری در این حوزه(که باعث افزایش یا کاهش عرضه کالاها و در نتیجه نزول یا صعود قیمتها یعنی افزایش یا کاهش ارزش پول میشود) و تقلیل یا گسترش نهادهای غیرتولیدی(که دربردارنده صرف فزونی یابی عرضه برای کالاها و درنتیجه قیمتها و کاهش ارزش پول میباشد).
- کاهش یابی یا فزونی یابی پرداخت های ارزی (خروج ارز از کشور مثلاً درنتیجه واردات) نسبت به دریافت ارز( ورود آن به کشور مثلاً درنتیجه صادرات)، که باعث تقلیل یا افزایش ذخیره ارزی در کشور ودرنتیجه ارزش پول داخلی درمقابل ارزهای خارجی میشود.
- رشد نرخ تورم( بالنتیجه کاهش ارزش پول) بواسطه چاپ اسکناس بدون پشتوانه مادی مانند طلا یا بواسطه ازدیاد یا تقلیل حجم نقدینگی(یعنی پولهای افراد بصورت نقد یا بصورت سپرده بانکی و در حالت دوم تاآنجا که این سپرده ها بصورت وام به افرادعادی اعطاء میگردد که این جریان تقاضا برای کالاها و لذا قیمتها را افزایش و درنتیجه ارزش پول را تقلیل میدهد).
- عدم وجود یا وجود اصطلاحاً فاکتورهای خارجی از قبیل تحریم اقتصادی، جنگ و خشکسالی(که در حالات دوم معمولاً موجب تقلیل تولید و بالنتیجه کاهش ارزش پول میگردند)؛ و غیره در هرکشور معین در هر دوره معین ممکن است یک یا چند فاکتور معین از فاکتورهای مزبور در جریان تغییرات ارزش پول بیشتر یا خیلی موثر یعنی عمده گردند.
در هر جامعه بورژوائی معین، هرگونه ثروت غیر پولی با خصلت فیزیکی دارای دو نوع ارزش است: باصظلاح ارزش واقعی که بیانگر ارزش مجموع کل نیروی کار تجسم یافته در آن یعنی در شکلهای مختلف در طول کلیه مراحل تولید آن است( از مرحله کار مستقیم روی طبیعت تا وقتیکه بصورت یک محصول کامل درمیاید) ؛ و دراصطلاح ارزش اسمی که مبین قیمت آن بر حسب پول جاری با ارزش معین اش که ممکن است تحت تأثیر عوامل فوق الذکر قرار گیرد. هر کالای معین نیز دارای این دو نوع ارزش میباشد. بنابراین، فی المثل ارزش های انواع سهام بیانگر ارزش های اسمی اموال و کالاها هستند.
درآخر نامناسب نیست گفته شود که کمونیست ها باید بنحوی نسبتاً پیوسته بازار مالی و کارکردهایش را بطور پرولتاریائی-علمی برای توده های وسیع طبقه کارگر و گروههای اجتماعی فرودست و تهیدست جامعه بورژوائی توضیح دهند و این پدیده ها را بطور پرولتاریائی- انقلابی برای آنان افشاء نمایند.

حمید پویا ، ۲۰ ژانویه ۲۰۲۰


_______________

۱- نوشته حاضر ترجمه مقاله ای بزبان انگلیسی با همین عنوان و با تاریخ ۲۰ ژانویه ۲۰۲۰ هست که من قبلاً آن را نوشته ام و اکنون خودم آن را به فارسی برگردانده ام و درضمن این کار اصلاحات بسیار مختصری هم در آن وارد کرده ام. حمید پویا، ۱۴ مارس ۲۰۲۰

**************

درباره سرمایه مالی و امپریالیسم ۱

"سرمایه مالی" دو معنا دارد: ۱- معنای معمول آن که عبارتست از منابع پولی تأمین کننده پول لازم برای فعالیت های سرمایه دارانه در حوزه های صنایع، معادن، ساختمان، کشاورزی، بازرگانی، خدمات اقتصادی، و نیز برای فعالیت های اقتصادی خرده بورژوایی و همچنین خرید وسایل شخصی مانند خانه توسط افراد. این منابع مالی معمولاً عبارتند از بازار سهام و بانک های خصوصی و دولتی که چنین پولهایی را بطرق مختلف فراهم میکنند. ٢- معنای ویژه تاریخی درارتباط با مفهوم "امپریالیسم" سرمایه دارانه که رودولف هیلفردینگ - یک تئوریسین"کمونیست" اتریشی- برای نخستین بار آنرا در اوایل سده بیستم ارائه داده است. سرمایه مالی دراین معنا-بنقل بمعنا از لنین- حاصل ترکیب سرمایه بانکی با سرمایه صنعتی هست ، یعنی درهم آمیختن سرمایه های بانک های بزرگ با سرمایه های اتحادیه های انحصاری صاحبان کارخانه ها.
"امپریالیسم" نیز توسط لنین در کتابش بنام "امپریالیسم بعنوان بالاترین مرحله سرمایه داری" در سال ۱۹۱٦بررسی و تعریف شده است. بنظر من این بررسی و تعریف- با وجود برخی کاستی ها و اشکالاتی که دارد- جامع ترین و صحیح ترین بررسی و تعریفی است که راجع به این مقوله در آن زمانها صورت گرفته و داده شده است. برطبق این تعریف، امپریالیسم، امپریالیسم سرمایه داری بطوراختصار سرمایه داری انحصاری است که در میانه دهه ۱٨٧۰ درنتیجه انباشت و تمرکز سرمایه در کشورهای اروپای غربی و ایالات متحده پدیدارگشته است و بر مرحله ای از سرمایه داری دلالت مینماید که در آن سرمایه انحصاری ( در شکل " اتحادیه های سرمایه دارانه انحصاری، کارتل ها سندیکاها و تراست ها") در پیوند با سرمایه مالی- بمفهوم دوم- بجای سرمایه داری مبتنی بر رقابت آزاد بر جامعه تسلط پیدا میکند. سرمایه امپریالیستی همچنین تسلط جهانی سرمایه را گسترش میدهد، تسلط اقتصادی و سیاسی خود را از طریق توسعه و تشدید استعمار و نیمه استعمار در دنیا بسط میدهد. و در این ضمن صدور سرمایه توسط استعمارگران به کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره اهمیت بسیار بیشتری نسبت به زمانهای قبل از آن پیدا میکند.
اما ، در دوران پسا استعمار کنونی، سرمایه مالی یعنی دومین جزء از دو جزء تشکیل دهنده امپریالیسم( سرمایه انحصاری و سرمایه مالی) وزنه خود را عمدتاً ازدست داده است. ولی جزء نخست( انباشت و تمرکز سرمایه) وزنه بیشتری پیداکرده و انحصار و سرمایه انحصاری بیشتر و بیشتر گسترش و تشدید یافته است. امروزه قدرت بانکها بیشتر از همه نه از درآمیختگی اشان با موسسات تولیدی بلکه از فعالیتهای معین دیگرشان که انجام میدهند مانند نقشی که در بازارهای ارز و ارز خارجی یا اعطاء وام به همگان دارند ناشی میگردد. بسیاری از کنسرن های چند ملیتی فعالیتهای مختلف تولیدی، تجاری و بانکی را در خود ادغام کرده اند. در دنیای سرمایه داری کنونی و در مقیاس جهانی سالیانه حجم ارزشی صادرات و واردات معمولاً بسیار بزرگتر از مقدار ارزشی سرمایه گذاری های مستقیم خارجی است ؛ و غارت کشورهای سرمایه داری بیشتر یا کمتر عقب مانده کنونی توسط امپریالیستها بطورکلی شدیداً تقلیل یافته و سلطه جویی امپریالیسم بطورقابل ملاحظه ای کاستی گرفته و به برتری جویی تبدیل شده است. امروزه امپریالیسم را باید یا میتوان اینگونه تعریف نمود : کلیت سرمایه های انحصاری که بعنوان سرمایه بیشتر یا کمتر در سطح جهانی عمل میکنند و در این سطح بیشتر یا کمتر دارای برتری اقتصادی و سیاسی هستند امپریالیسم را تشکیل میدهد.
امروزه مقوله امپریالیسم معمولاً در قلمروی اقتصادی بر موجودیت و عملکرد شرکت های بزرگ تولیدی و تجاری انحصاری و بانک های بزرگ انحصاری که در سطوح بین المللی و در مقیاس جهانی عمل کرده و برتری دارند دلالت مینماید ، و در قلمروی سیاسی( و بنابراین همچنین نظامی) بیانگر عملکرد برتری جویانه حکومت های متبوع این شرکتها و بانک ها در این سطوح و مقیاس میباشد.
همچنین باید توجه نمود که هرچند پایه اقتصادی امپریالیسم را تکامل سرمایه داری انحصاری تشکیل میدهد اما امروزه این تکامل تنها علت کارکرد امپریالیستی و میزان این کارکرد نیست؛ بلکه فاکتورهای معین دیگری شامل کل قدرت اقتصادی یعنی کل " تولید ناخالص داخلی" و توانایی نظامی و امکاناً ویژه گی های تاریخی مربوط کشور مربوطه نیز در کیفیت و کمیت برتری و هژمونی بین المللی و جهانی امپریالیسم آن کشور نقش ایفاء مینماید. حکومت های چین و روسیه کنونی- که امپریالیست بوده یادرحال امپریالیست شدن هستند- دو نمونه و مثال برجسته در این زمینه محسوب میشوند؛ امپریالیسم آمریکا چنین نمونه دیگری بحساب میاید.
امروزه کشورهای ایالات متحده، انگلستان، ژاپن ، آلمان، فرانسه، ایتالیا، کانادا، و نیز تاحدودی چین و روسیه دربردارنده امپریالیسم و لذا اصطلاحاً کشورهای امپریالیستی نیز نامیده میشوند. کشورهای بسیارپیشرفته ای از قبیل سوئد و سوئیس دارای امپریالیسم با ابعاد کوچک بوده و با چنین ابعادی امپریالیستی بشمار میروند. . توسعه طلبی بین االمللی رژیم جمهوری اسلامی ایران ناشی از جنبه اسلامی وجود آن است و بنابراین امپریالیستی به مفهوم معین موردنظر بحساب نمیاید و غیره و غیره.
واضح است که، در میان همه سرمایه داران، کنسرن های انحصاری بزرگ و بانک های بزرگ در حکومت های متبوع خود بیشترین نفوذ را دارند. بطورکلی حکومت ها یا دولت ها ی جوامع سرمایه داری اساساً نماینده و مدافع نظام اجتماعی کاپیتالیستی حاکم و بدین طریق نماینده و مدافع کل طبقه اجتماعی بورژوازی میباشند. اما گروههای مختلف سرمایه داران خصوصی معمولاً متناسب با قدرت اقتصادی خود ازسوی حکومت حمایت میشوند یعنی بالاترین قشر آنها شامل مالکان عمده کنسرنها و شرکتها و بانکهای بزرگ انحصاری بیشترین نفوذ را در حکومت داشته و بیشتر از همه در تصمیم گیری هایش تأثیر میگذارند و غیره. اگرچه حاکمیت دموکراسی بورژوایی روابط قدرت در میان گروههای مختلف بورژوازی را بنفع گروههای کوچکتر تعدیل مینماید اما در این موارد نیز بالاترین قشر سرمایه داران بطورنسبی دارای بیشترین نفوذ و تأثیرگذارترین قشر در تصمیم گیری های حکومت میباشد.
بنظر من، امروزه، ازنقطه نظر طبقه کارگر در کشورهای کمتر یا بیشتر عقب مانده یا "درحال توسعه" ، تبعیت یا توافق بورژوازی این کشورها با خواست ها و فعالیتهای دولتها و سرمایه داران امپریالیست درصورتیکه این پیروی یا توافق به انتقال دستاوردهای بالنسبه مترقی اجتماعی و اقتصادی از کشورهای پیشرفته – مانند تکامل اقتصادی یا دموکراسی بورژوایی یا بیمه های اجتماعی برای همه مردم- به کشورهای عقب مانده منتهی گردد و تا آنجا که چنین انتقالی را دربرداشته باشد، زیانبخش و ناخواستنی محسوب نمیشود؛ و تا آنجا که موجب بدبختی و فجایع اجتماعی و مهمتر از همه عدم پیشرفت و تکامل اقتصادی در این کشورها میگردد ، مضر و زیان آور بحساب میاید ، زیرا این یک از ایجاد امکان پایه ای اقتصادی و اجتماعی مورنیاز جهت بهره مندی مردم از رفاه و دموکراسی بیشتر درچارچوب نظام سرمایه داری موجود و نیز فراهم شدن پیش شرط های مادی و اجتماعی ضروری جهت گذار به سوسیالیسم ممانعت مینماید و یا آن را به تعویق می اندازد.

حمید پویا ، ۳۱ اوت ۲۰۱۹


_______________

۱- این نوشته ترجمه به فارسی مقاله ای با همین عنوان و با تاریخ ۳۱ اوت ۲۰۱۹ و بزبان انگلیسی میباشد که من آن را سابقاً نوشته ام و اکنون خودم آن را به فارسی برگردانده ام و در ضمن این کار اصلاحات خیلی مختصری هم در آن وارد کرده ام. حمید پویا ۱۰ مارس ۲۰۱۹

**************

درباره نقش هایی که ناسیونالیسم در سده ٢٠ ایفاء نمود ۱

قبل از همه باید بگویم که من مفهوم ناسیونالیسم را سابقاً در مقاله ای که تحت عنوان " درباره مفاهیم ملت و ملیت گرایی" با تاریخ ٧ اوت ۲۰۱۹ نوشته ام بیان کرده ام. با این وجود، دراینجا ناسیونالیسم بطور بسیار مختصر به این شرح تعریف مینمایم : ناسیونالیسم شکلی از ایدئولوژی بورژوائی است که بطورکلی گرایش به این دارد که ازیکسو ملت مربوطه( باصطلاح "ملت خودی") را نسبت به سایر ملت ها برتر محسوب نماید و ازسوی دیگر تضادها و تمایزات طبقاتی در جامعه بورژوایی را تحت الشعاع باصطلاح وحدت ملی قراردهد یا درآورد. نوع بسیار تعدیل یافته ناسیونالیسم معمولاً نوعی ایدئولوژی خرده بورژوایی را تشکیل میدهد. شکل خاصی از تجلی ناسیونالیسم ، تا آنجا که واقعاً تجلی دو مولفه بخصوص مولفه نخست آن باشد، عبارتست از هم ملیت گرایی بین افراد.
نقش ناسیونالیسم در قرن بیستم را دراینجا میتوان به سه قسمت مختلف به شرح زیر تقسیم نمود:
۱- نقش آن در نقطه اوج خود بمثابه فاشیسم در حکومت ژاپن و در التقاط با نژادپرستی در حکومت های آلمان و ایتالیا در جنگ جهانی دوم برضد درمجموع ۳۰ کشور که بطورمستقیم یا غیرمستقیم در آن جنگ شرکت داشتند. در این سه کشور حکومت ها میکوشیدند با تزریق و القاء ایده های فاشیستی و یا راسیستی در اذهان توده های مردم آنان را فریب داده و بسیج و وارد جنگ نمایند. درواقع گروههای حاکم از بورژوازی - گذشته از بکارگیری روشهای اجباری و ایجاد شرایط مجبورکننده برای مردم- درعین حال توانستند تااندازه زیادی این توده ها را فریب دهند : ایدئولوژی فاشیستی یا فاشیستی-راسیستسی گروههای بورژوایی مزبور( ایدئولوژی ایکه درعین حال خواست های مادی امپریالیستی آنها را برای براه انداختن جنگ توجیه میکرد) تا حد زیادی به انگیزه و راهنمای فکری توده ها جهت جنگیدن بخاطر بورژوازی و اهداف و منافع وی تبدیل گردید. در آن جنگ درمجموع ۱۰۰ میلیون نفر مستقیماً شرکت داشتند و٧۰ تا ۸۵ میلیون نفر شامل نظامیان و افراد غیرنظامی از مجموع طرف های درگیر در جنگ کشته شدند و غیره.
۲- همچنین نقش بسیار بزرگی بعنوان ناسیونالیسم نسبتاً عادی در شکل میهن پرستی در صف (لا اقل) بیشتر کشورهایی که مستقیما در جنگ جهانی دوم علیه فاشیسم و راسیسم شرکت کردند ایفاء نمود. دولت های این کشورها (یعنی همه آنهایی که- شاید منهای اتحاد شوروی و چین- بویژه ازسوی حکومت فاشیستی-راسیستی آلمان برهبری آدولف هیتلر مورد حمله قرارگرفتند مانند بریتانیا و فرانسه یا مانند ایالات متحده که از اینها حمایت کردند) نیز عمدتاً ازطریق القاء یا بیدارکردن احساسات ناسیونالیستی یعنی میهن پرستانه در توده های مردم توانستند حمایت آنان را جهت جنگیدن علیه تهاجم فاشیسم و راسیسم بدست آورند. اما، بنظر من، در این جبهه، برخلاف جبهه فاشیسم، ناسیونالیسم، که قبل از همه و اساسا اهداف و منافع طبقات بورژوا را نمایندگی میکرد، نقشی ارتجاعی و ضدانسانی ایفاء نکرد.
۳- ناسیونالیسم در مبارزات مردمان کشورهای تحت استعمار( مثلاً هند در آسیا، الجزایر تانزانیا، زامبیا، کنیا، مالاوی و غیره در آفریقا) علیه سلطه استعمار و لذا برای رهایی ملی در طول چند دهه پس از جنگ جهانی دوم نقش هایی ارتجاعی و ضدانقلابی ایفاء نکرد. این مبارزات بلحاظ تاریخی بالنسبه مترقی معمولاً تحت رهبری گروههایی از بورژوازی این کشورها انجام گرفت و ایدئولوژی مربوطه این گروهها که ناسیونالیسم و ایده های ملیت گرایی بود( خواه بمثابه محتوای ایدئولوژیک و خواه بمثابه پوشش یا قالب ایدئولوژیکی خواستهای واقعی طبقات مختلف) نیز نقش بزرگی در هدایت و رهبری فکری و سیاسی توده های این مردمان برضد استعمار ایفاء کرد.
واضح است که نقش کلی و معمول ایدئولوژی ناسیونالیسم به بیان دیگر موجودیت کلی آن نقشی منفی، ناانسانی و ضدکارگری هست اما موارد خیلی معدود استثنایی وجود دارد که چنین نقشی نداشته است فی المثل دو مورد مذکور در فوق. البته میتوان مثال های مختلف زیادی در زمینه وجود کلی آن آورد ولی من در اینجا به نقش آن در فروپاشی یوگسلاوی سابق و تبدیل آن به کشورهای متعدد جداگانه اشاره میکنم( اینهم واضحاً بمعنای نفی خواست واقعی مردمان زحمتکش این ملت های مختلف در یوگسلاوی سابق برای جدایی ملی در آن زمان نیست یعنی تا آنجا که آنان تحت تأثیر ناسیونالیسم خواست جدایی ملی را مطرح و دنبال نکردند). و بدیهی است که من دراینجا نقش های ناسیونالیسم بمثابه یک ایدئولوژی را جدا از پیوندها و بستگی های پایه ای و کامل آن با نظام اقتصادی-اجتماعی بورژوایی و منافع مادی و غیرمادی بورژوازی بررسی مینمایم. باید توجه داشت که ایدئولوژی ها، که برپایه جایگاههای معین اقتصادی- اجتماعی طبقات تکوین میابند، درعین حال موجودیت بالنسبه جداگانه ای پیدامیکنند و در این اشکال مستقل نیز برخی نقش های سیاسی و اجتماعی ایفاء مینمایند.
امروزه بسیاری از رهبران بورژوازی در سطح جهانی ظاهراً علیه ناسیونالیسم سخن میگویند درحالیکه خودشان درعین حال لااقل بلحاظ مولفه یا مشخصه دوم این ایدئولوژی ناسیونالیست هستند. بعنوان مثال: ایمانوئل مکرون ریئس جمهور فرانسه اظهار داشته است که "ناسیونالیسم خیانت به میهن پرستی است". درحالیکه ، گذشته از این حقیقت که دومی شکل خاصی از همان ناسیونالیسم هست، او خودش بطورآشکار به باصطلاح وحدت ملی همه طبقات مختلف متضاد بخصوص طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار معتقد است و درعمل برای چنین وحدتی در جامعه فرانسه کوشش میکند. آنگلا مرکل صدراعظم آلمان درمورد فرو افتادن در اعماق ناسیونالیسم اخطار میدهد درحالیکه خود وی درعین حال ناسیونالیست میباشد زیراکه طرفدار وحدت پرولتاریا و بورژوازی و کلیه طبقات مختلف متضاد در جامعه آلمان بوده و چنین سیاستی را دنبال مینماید و غیره و غیره.

حمید پویا ، ۲۹ دسامبر ۲۰۱۹


_______________

۱- این نوشته ترجمه به فارسی مقاله ای با همین عنوان و بزبان انگلیسی و با تاریخ ۲۹ دسامبر ۲۰۱۹ هست که من سابقاً آن را نوشته ام و اکنون خودم آن را بفارسی برگردانده ام و هنگام این کار یک پاراگراف هم به آن اضافه نموده و اصلاح مختصری هم در آن وارد کرده ام. حمید پویا ۱٧ فوریه ۲۰٢٠
**************

درباره نژادپرستی در جهان کنونی۱

" نژادپرستی" دارای دو مشخصه اصلی است : ۱- اعتقاد باینکه ویژگی های نژادی موجب شکل گیری خصائص روانشناختی( یعنی شخصیتی ) و توانائی های ذهنی(شخصیتی) در افراد بشر میگرد؛ و ٢- دارای گرایش به اعمال برتری گروه نژادی از نظر خودش باصطلاح برتر خویش بر سایر گروههای نژادی طبعاً در حیطه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و غیره میباشد. راسیسم (نژادپرستی) این دو مشخصه را با هم دارا هست. ممکن است کسانی باشند که تااندازه ای اعتقاد نخست را داشته باشند ولی گرایش مذکور دوم را نداشته باشند، و این کسان نژادپرست محسوب نمیشوند.
"نژاد"- که راسیسم بر آن اتکاء دارد- بر تفاوت های ظاهری بیولوژیکی (شامل رنگ پوست، رنگ مو، نوع مو، رنگ چشم و امثال آن) انسانهای معینی با سایر انسانها دلالت مینماید. همانطور که میدانیم، در دوران کنونی درواقع پنج گروه نژادی در میان افراد بشر وجود دارد: نژاد سفید، نژاد زرد، نژاد سیاه، نژاد قرمز و نژاد استرالیائی شامل بومیان استرالیا. هریک از این گروههای نژادی شکل صرفاً ظاهری معین خودش را دارا هست که از این لحاظ کمی یا تا حدودی از سایر گروهها متفاوت میباشد. البته در داخل هر گروه نژادی هم افراد ممکن است بلحاظ ویژگی های بیولوژیک باهم تفاوتهایی داشته باشند.
ازنقطه نظر نژادپرست ها معمولاً نژاد سفید بعنوان نژاد برتر به شمارمیرود و چهار نژاد دیگر بویژه نژاد سیاه نژادهایی پست. معذلک عقیده به برتری نژادی گروه معینی از سفید پوست ها نسبت به دیگر سفید پوستها و البته نسبت به رنگین پوستها و همچنین عقیده به تقسیم گروههای معین مختلف سفید پوست از همین دیدگاه برتری نژادی در تاریخ و جودداشته و هنوز وجود دارد؛ مثلاً اعتقاد هیتلر و نازی ها به برتری " نژاد آلمانی" و نژادپرستی ویژه آنان در آن زمانها که بسیاری از مردم دنیا درباره آن کمتر یا بیشتر میدانند.
تعلق به یک ملت معین یا یک گروه قومی یا یک گروه از انسانهای دارای زبان ویژه را نیز برخی کسان تعلق نژادی محسوب مینمایند اما باکمی دقت دیده میشود که این نام گذاری یا کار برد این واژه "نژاد" در اینگونه موارد ، از نقطه نظر صحیح علمی، معمولا بجا و درست نیست. مقوله نژاد یا نژادی بطورصحیح تنها درمورد پنج نژاد فوق الذکر و بنابراین- منهای موارد استثنایی- درمورد "نژادپرستی" آنطور که تعریف شد صدق میکند.
بطوراختصار، راسیسم عبارتست از آن ایدئولوژی یا جهان بینی که بطور ناصحیح، غیرعلمی خصیصه های شخصیتی روانی افراد بشر را ، بعنوان چیزهایی اساساً غیراکتسابی، وابسته به ویژگی های صرفاً ظاهری بیولوژیک آنان میداند، و "برترین" این خصیصه ها را متعلق به نژاد سفید یا بخشی از این نژاد محسوب میکند؛ و قویاً دارای گرایش کاملاً ناانسانی و ستمگرانه به اعمال هژمونی گروه نژادی خودش بر سایر گروههای نژادی و حکومت بر مردمان کشورها براساس چنین نقطه نظرات نژادی خویش میباشد. و غیره.
نژادپرستی از یک نفع یا نیاز مادی بورژوازی منشاء میگیرد. یک نفع یا نیاز مادی این طبقه اجتماعی عبارت از استفاده از هرگونه امکان(تاریخی، سیاسی، اقتصادی، معنوی، نژادی و غیره) در دسترس برای اینکه انسانها را هرچه بیشتر تحت انقیاد و استثمار خود درآورد. فی المثل در شرایط تاریخی و اجتماعی ای که او میتواند از وجود تمایزات نژادی برای به انقیادکشیدن و بهره کشی بیشتر از افراد متعلق به نژاد باصطلاح "پست" بهره برداری نماید، ممکن است چنین کند. این پدیده در واقعیت البته ممکن است تنها در گروههای خاصی از بورژوازی بوجود آید و نه در تمام آنها؛ زیرا بعضی از گروههای بورژوازی تا حدودی بیشتر یا کمتر لیبرال یا ناسیونالیست یا مذهبی هستند و نه نژادپرست و غیره و غیره. . نژادپرستی ، گرایشات فکری و اخلاقی راسیستی، که اینگونه منشاء میگیرند ممکن است درمیان گروههایی از توده های مردم اشاعه پیداکنند، واین جریان ازطریق ترویج و تبلیغ و نیز تلقین راسیسم توسط احزاب یا اشخاصی درمیان مردم یا ازطریق آموزش کودکان توسط والدین نژادپرست آنها و غیره انجام میگیرد.

* * * * * *

امروزه راسیسم در سطح جهانی و در بسیاری از کشورها بطور قابل توجهی در اشکال مختلف یا بطور یکسان وجود دارد. من در این زمینه بطوراختصار مثال های متعددی را بشرح زیر آورده ام و متذکرمیگردم که چون اطلاعات من دراینباره اندک است ممکن است در اظهارات من نواقص و اشکالاتی هم وجودداشته باشد:
- در آفریقا فی المثل در کشورهای مذکور درذیل راسیسم به شرحی که آمده است وجود دارد:
در موریتانی گروهی از اعراب سفیدپوست بنام " ماورها" بر سیاهپوستان اعمال برتری نژادی میکنند و بعضی از آنان در حوزه های سیاسی ، نظامی ، اقتصادی و فرهنگی صاحب قدرت هستند یعنی بر کشور حکومت میکنند. افراد معمولی ماورها نیز نسبت به سیاهپوستان در زمینه های مختلف از امتیازاتی برخوردارند مثلاً در زمینه برخورد پلیس به افراد یا در مدارس کودکان تبعیضاتی علیه افراد سیاهپوست مشاهده میشود.
در آفریقای جنوبی، علیرغم اینکه مدتی طولانی است که سفید پوستان حکومت را دراختیار ندارند، راسیستهای سفید پوست بسیارخودنمایی و عرض اندام نموده و در اشکال مختلف علیه مردم سیاهپوست مبارزه و فعالیت مینمایند.
در زیمباوه وجود باصطلاح "تبعیض نژادی" علیه افراد سفیدپوست بویژه در زمانهای اخیر درواقع نوعی واکنش متقابل سیاهپوستان علیه راسیسم واقعی آن گروه سفیدپوست نسبت به آنان در زمانهای گذشته میباشد.
- در آمریکای شمالی : در ایالت متحده آمریکا هنوز تا اندازه زیادی رفتارهای نژادپرستانه از سوی افراد نسبتا زیادی از مردم سفیدپوست علیه سرخ پوستان بخصوص انسانهای سیاه پوست وجوددارد. در کانادا نیز تا حدود کمی کارهایی راسیستی علیه چینی ها و سیاه پوستهای ساکن در آنجا صورت میگیرد.
- در روسیه خشونت های نژادپرستانه یا ناسیونالیستی علیه گارگران مهاجر مشاهده میشود
- در استرالیا نژادپرستی علیه بومیان این سرزمین از سوی سفید پوستها –آنطور که من میدانم – تا حدودی هنوز جریان دارد.
- در اروپا، تا آنجا که من میدانم، نژادپرستی در بسیاری از کشورها مثلاً در کشورهای ذیل بشرح زیر وجود دارد:
در آلمان نئو نازی ها که عموماً ادامه همان راسیست-نااسیونالیستهای زمان آدولف هیتلر هستند بالنسبه بسیار فعال بوده و نفوذ زیادی در میان توده های مردم دارند. ایدئولوژی آنها یا مانند زمان هیتلر ترکیبی از راسیسم و ناسیونالیسم شدید و یا تعدیل یافته و عمدتاً یا تقریباً فقط به ناسیونالیسم شدید محدود شده است. حدود ١٠ حزب یا گروه سیاسی با اینگونه ایدئولوژی ها وجود دارد که اکثراً بسیار کوچک هستند و بزرگترین آنها حزب AfD (آلترناتیو برای آلمان) است. این حزب تعداد زیادی نماینده در پارلمان فدرال و پارلمانهای ایالات دارد ولی در حکومت فدرال شرکت ندارد. نئونازی ها به اشکال و درجات مختلف با خارجیان و آلمانی های خارجی تبار مقیم آلمان مخالفت میکنند و حتی بعضی از آنها بطورجدی خواهان کشتن این کسان هستند و گاهی اوقات آنان را بقتل میرسانند؛ اکثراً برضد یهودی های ساکن آلمان هستند و به اشکال مختلف علیه آنان مبارزه مینمایند؛ عموماً به درجات مختلف برعلیه موجودیت اتحادیه اروپا و عضویت آلمان در این اتحادیه میباشند؛ تلاش میکنند تا در این کشور یک حکومت فاشیستی برقرارسازند؛ و غیره و غیره.
در ایتالیا عملیات راسیستی خشونت آمیز برعلیه سیاهپوستان و شاید سایر خارجیان و خارجی تباران ساکن در این کشور فراوان دیده میشود. متأسفانه من درمورد راسیسم در ایتالیا بیشتر نمیدانم.
در فرانسه تا حدودی رفتارهای نژادپرستانه از سوی معدودی از فرانسویان برضد چینی ها و سایر خارجیان یا خارجی تباران ساکن در این کشور مشاهده میگردد.
در سوئد برخوردهای راسیستی یا ناسیونالیستی در مدارس دیده میشود. در این کشور حزب نژادپرست AFS حدود دو درصد آراء را در انتخابات عمومی بدست میاورد.

حمید پویا - ٢١ اوت ٢٠١٩


________________________

١- این نوشته ترجمه بفارسی مقاله ای با همین عنوان و بزبان انگلیسی و با تاریخ ٢١ اوت ٢٠١٩ میباشد که من سابقاً آن را نوشته ام و خودم اکنون آن را به فارسی ترجمه کرده و هنگام این کار اصلاحات بسیار مختصری هم در آن وارد نموده ام. حمید پویا ١٢ فوریه ٢٠٢٠
**************

درباره ملت و ملت گرایی١

مقاله " هند در قبضه ناسیونالیست های هندو" نوشته کریستف آفرلوت منتشر شده در نشریه لوموند دیپلماتیک (بزبان آلمانی) مورخ ژوئیه ٢٠١٩، درباره ناسیونالیست های هندو در هند سخن می گوید. من این مقاله را خواندم و توجه ام به بررسی مفاهیم ملت و ناسیونالیسم بطورکلی جلب شد، بشرح زیر به این بررسی می پردازم:
١- ملت متشکل از گروهی نسبتاً وسیعی از افراد که این چهار اشتراک معین بالنسبه پایدار را بترتیب اهمیت دارا هستند:
- در مرتبه نخست اشتراک در سرزمین بمثابه کشورشان
- در مرتبه دوم اشتراک در زبان در سطح عمومی در روابطشان با یکدیگر.
- در مرتبه سوم اشتراک در فرهنگ معنوی بمثابه فرهنگ عمومی ویژه خودشان
- در مرتبه چهارم اشتراکدر تاریخ، اشتراک در رویدادهای اجتماعی در گذشته نزدیک و دور.
دیده می شودکه "ملت" کلیت ارگانیک معینی از تمام طبقات و گروههای اجتماعی است.
برای توضیح مفهوم ملت ملاحظات ذیل را نیز بایستی در نظر گرفت:... برای مطالعه متن کامل اینجا کلیک کنید.

**************

درباره جنبش های توده ای بدون اهداف توده ه ای١

این مقاله شامل مطلب کوتاهی درباره جنبش هایی است که توده ها ی طبقات کاملاً فرودست در آنها وسیعاً یا منحصراً شرکت دارند ولی اهداف اجتماعی خود آنان درشان دنبال نمیشود. چنین جنبش هایی توسط توده هایی انجام میگیرند که بطورنسبی ناآگاه یا به بیان دیگر دارای آگاهی کاذب و نادرست نسبت به جریانهای سیاسی و فکری ای هستند که آنان را هدایت ورهبری میکنند ولی نسبت به خواست ها و اهداف آنان بیگانه میباشند. چنین گمراه شدن این جنبش های باصطلاح توده ای یا چنین به شکست منتهی شدن این جنبشها، درتحلیل نهایی، معمولاً براساس چنین بیگانگی( بیگانگی طبقاتی، اجتماعی) جریانهای مزبور از این طبقات فرودست و منافع و علائق واقعی خود آنان انجام می پذیرد. البته میزان و ویژگی این بیگانگی و درنتیجه گمراه شدن یا شکست خوردنِ جنبش های مزبور، بسته به اوضاع و احوال معین تاریخی و اجتماعی که هریک از آنها در آن شکل میگیرند و تحقق میابند ، تفاوت مینماید. من فکر میکنم که نمونه های پرشماری از چنین رویدادهایی در مقیاسهای مختلف میتوان در تاریخ و در دوران حاضر پیدا نمود. اما من دراینجا فقط به ذکر دو مثال بسیار برجسته و در مقیاس بسیار بزرگ و کم نظیرِ مربوط به عصر کنونی بشرح زیر می پردازم:
- انقلاب ١٩٧٨ در کشور ایران ، یک جنبش بسیار بزرگ علیه رژیم سابق شاه که ماهها طول کشید و در آن توده های انقلابی بسیار وسیعی از طبقه کارگر و اقشار متوسط شرکت داشتند. این جنبش اما تحت رهبری " آیت الله" خمینی با اندیشه های مذهبی فوق ارتجاعی و شدیداً ضد مردمی قرارگرفت و توده های مزبور با زمینه فکری مذهبی نسبت به این شخص ناآگاه و عقب مانده و بسیار متوهم بودند و از او حمایت میکردند. بمعنایی مردم فریب خمینی را خوردند، یک فریب بزرگ تاریخی. خمینی مطلقاً نسبت به طبقات فرودست این جامعه و مطالبات و خواست هایشان از انقلاب بیگانه بود؛ او تنها درپی و به دنبال آرزوها و اهداف اسلامی فوق ارتجاعی و نیز-درشرایط تاریخی آنزمان- ناگزیراً بورژوایی خودش در جریان انقلاب بود و توده ها نمیتوانستند این را درک کنند. او فقط میخواست اسلام خودش را در جامعه ایران حاکم کند و سرانجام در این کار موفق شد. لذا انقلاب برای مردم، که خودشان آن را به انجام رساندند، شکست خورد؛ باند خمینی و خودش، پس از یک رفراندوم از آن مردم توصیف شده فریب خورده ، حکومت "جمهوری اسلامی ایران" ، یک رژیم فوق ارتجاعی، شدیداً ضدمردمی، شدیدأ مستبد و جنایتکار، را تشکیل دادند؛ رژیمی که هنوز ادامه دارد. به این شکل خمینی و باندش بر مردم ایران حاکم گردیدند و سالهای زیادی نسبت به این مردم ستم کردند و بدی و جنایت کردند. دراینجا من نمیتوانم علل تاریخی و اجتماعی و موجبات روند هایی را توضیح دهم که منجر به شکست آن انقلاب شد. ولی میتوانم تأکید کنم که- درجریان انقلاب- تنها علت اساسی و عمده این شکست در یک کلام نا آگاهی خود آن توده ها بود و سایر علل داخلی و خارجی در این خصوص نقش هایی کاملاً فرعی ایفاء نمودند.
- مثال دیگر مربوط میشود به جنبش توده ای تحت رهبری نازی ها در آلمان از سال ١٩٢۵ به بعد بود. این جنبش توسط "حزب کارگری ناسیونال سوسیالیست آلمان" - که در رأس آن آدولف هیتلر قرار داشت- براه انداخته شد، اما توده های وسیعی از طبقه کارگر و اقشار متوسط در آن شرکت کردند و درواقع آن را ایجاد نمودند. هیتلر و این حزب ،که توسط سرمایه داران بزرگ آلمان حمایت می شدند، دارای ایده هایی راسیستی- فاشیستی بودند یعنی ایدئولوژی "ناسیونال سوسیالیسم"، یک ایدئولوژی مطلقاً ضد انسانی و ضدکارگری و ضد دموکراتیک، ترکیبی از نژادپرستی و فاشیسم بمثابه اوج ناسیونالیسم. ولی این توده ها تا حدی دارای گرایشات فکری ناسیونالیستی و نسبت به این شخص و این حزب ناآگاه و متوهم بودند و فریب آنها را خوردند و از آنها پشتیبانی کردند. هیتلر با برخورداری از رأی این توده ها صدراعظم آلمان شد و نیز توانست عنوان "پیشوا"ی آلمان را بدست آورد. و در چنین مقام هایی از سال ١٩٣٣ تا ١٩۴۵ به جنایت های بزرگ زیادی دست زد، میلیونها افراد یهودی، کمونیستها، معلولان ذهنی، بیماران روانی، هم جنس گرایان، اسیران جنگی وغیره را بقتل رسانید؛ جنگ جهانی دوم را براه انداخت، که در جریان آن دهها میلیون انسان از کشورهای مختلف ازجمله خود آلمان کشته شدند و ویرانیهای بسیار وسیعی در این کشورها ببار آمد و غیره و غیره.
البته بسیاری از آلمانیها خیلی بیشتر و شاید خیلی بهتر از من درباره هیتلر و کارهایش میدانند.
متأسفانه من دراینجا در این خصوص مثال های دیگری در مقیاس های کوچکتر را نمیتوانم ارائه دهم و به همان دو نمونه مشخص بسیار بزرگ ذکرشده اکتفاء مینمایم.

حمید پویا - ٢۴ ژوئیه ٢٠١٩


_________________

١- این نوشته ترجمه به فارسی مقاله ای به زبان آلمانی با همین عنوان وبا تاریخ ٢۴ ژوئیه ٢٠١٩ نوشته حمید پویا میباشد که من آنرا خودم به فارسی برگردانده ام و درضمن این کار چند سطر اول مقاله را که شامل اشاره به مقاله آلمانی زبان دیگری بوده و درج آن در این نوشته را مناسب ندیدم حذف کردم و بعلاوه اصلاحات بسیار ناچیزی هم در نوشته واردکرده ام. حمید پویا ٢٨ ژانویه ٢٠٢٠

**************

درباره رفورم در جامعه سرمایه داری ١

سرمایه داری را میتوان اصلاح کرد اما اصلاحات یعنی بنفع زحمتکشان، پس از مرحله بالای معینی از تکامل این نظام، اساساً بمثابه وسیله ای برای حفظ آن عمل میکند. خواه این اصلاحات حاصل مبارزات طبقه کارگر و مردم باشد، خواه چنین نباشد.. پس از این مرحله تاریخی، آنها از دیدگاه طبقه حاکم تنها بمثابه وسیله ای برای حفظ نظام و اگرچه البته از نقطه نظر طبقات فرودست بازهم وسیلهُ ایجاد بهبودی در وضع زندگی اشان در چارچوب سیستم حاکم محسوب میشوند. این مرحله معین بالا از تکامل سرمایه داری عبارت از تکامل کاپیتالیستی اقتصادی و اجتماعی ضروری جامعه برای گذار به سوسیالیسم بمفهوم راستین است. پیش از اینکه جامعه سرمایه داری به این سطح از تکامل برسد، چنین اصلاحات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی بنفع طبقه کارگر و سایر طبقات فرودست تنها بمفهوم بقای نظام بنفع بورژوازی نیست؛ در اینگونه جوامع طبقات مزبور خودشان نیز به تکامل لازم سرمایه داری جهت گذار به سوسیلیسم نیازمند هستند ودرنتیجه به چنین رفورم هایی احتیاج دارند و مجبورند برای اینگونه اصلاحات و رادیکالیزه کردن آنها مبارزه کنند تا اینکه این نظام را برای خودشان بیشتر قابل تحمل نمایند.
بنابراین چنین اصلاحات در کشورهای پیشرفته کنونی همچون آلمان تنها بمفهوم ابقاء نظام بنفع بورژوازی است اما در کشورهای بیشتر یا کمتر عقب مانده مانند حتی چین چنین مفهومی ندارد.. در زمان حاضر کشورهای نخست درمجموع حدود ١۵ درصد جمعیت جهان و کشور های عقب مانده حدود ٨۵ درصد آن را دربردارند. کشورهای پیشرفته یا توسعه یافته آنهایی هستند که تولید داخلی ناخالص سرانه اشان بیشتر از مقدار معینی و این تولید برای کشورهای عقب مانده کمتر از این مقدار معین است. این مقدار را در حال حاضر طبق برآورد تقریبی من میتوان ٣۵٠٠٠ دلار آمریکا (به قیمت واقعی آن) درسال درنظرگرفت.
نظام کاپیتالیستیِ ماهیتاً و بنیاداً ناعادلانه و ستمگر - نظامی که بلحاظ اجتماعی، گذشته از روابط با طبیعت٢، بر اساس انقیاد و استثمار طبقه کارگر و امکاناً سایر زحمتکشان استوار است- در دو شکل یا در دو سطح موجودیت دارد: در شکل یک نظام جهانی که تمام کشورهای کنونی جهان را بصورت یک کلیت ارگانیک دربرمیگیرد؛ و در سطح هر کشور جداگانه.
ازاینرو چنین واقعیتهای کنونی در جهان مانند: « دو میلیارد انسان از مجموع ٧/٦ میلیارد جمعیت دنیا به آب آشامیدنی تمیز دسترسی ندارند» یا « هر پنج دقیقه در دنیا یک کودک از گرسنگی میمیرد» یا « ۵٠٠ شرکت خصوصی بسیار بزرگ فرا قاره ای ۵٢/٨ درصد تولید ناخالص جهانی را در دست خود دارند»۳، را باید از دو جهت مختلف درنظرگرفت : از لحاظ جهانی یعنی درسطح کلیت ارگانیک جهانی، و بلحاظ کشوری یعنی درسطح هر کشور جداگانه. از لحاظ اول گفته های نقل شده دقیقاً صحیح است ولی بلحاظ دوم مسئله اساساً بصورت متفاوتی مطرح میشود. در اینجا در چارچوب هرکشور گرسنگی و فقر اساساً و معمولاً از سطح نازل تکامل اقتصادی ناشی میگردد؛ زیرا مبارزه مردم برای زندگی بهتر بطورکلی وقتی ننتیجه درخور و شایسته میدهد که پایه مادی اقتصادی مورد نیاز آن نیز وجود داشته باشد ولی دراینجا چنین پایه ای بیشتر یا کمتر وجود ندارد.. در اینجا ، تا آنجاکه به شرکت های خصوصی مزبور مربوط میشود، همچنین به دلایل اقتصادی و سیاسی حکومت و گروهها و اشخاص مربوطه خیلی اوقات بنحوی مطلوب خودشان قادر به ایجاد روابط لازم با یا ممانعت از فعالیت این شرکت های بسیار بزرگ خصوصی عموماً خارجی به نفع تولید داخلی نیستند، چیزی که برای رشد و توسعه اقتصاد این کشورها غالباً لازم است.
همینکه تکامل اقتصادی و اجتماعی کاپیتالیستی هر جامعه به سطح موردنیاز برای گذار به سوسیالیسم رسید، موجودیت بعدی سرمایه داری بلحاظ تاریخی غیرلازم بوده و بایستی سرنگون و نابود شود. جایگزین مترقیانه این سیستم اجتماعی مقدمتاً سوسیالیسم(البته بمعنای واقعی که متأسفانه دراینجا توضیح درباره آن برایم مقدورنیست)میباشد که در روند تکامل خود به کمونیسم – که جانشین نهایی کاپیتالیسم است- ختم میگردد. سرنگونی وتلاشی نظام سرمایه داری و برپایی سوسیالیسم بطرزی پیروزمند تنها در یک موقعیت عینی انقلابی در سطح جامعه و توسط یک طبقه کارگر با سطح بالایی از آگاهی طبقاتی یعنی با آگاهی بالای انقلابی کمونیستی بقدرکافی تکامل یافته و همراه با سایر زحمتکشان بقدر کافی آگاه و انسانهای دارای گرایش عمیق انسانی علیه ظلم و ستم بر حیوانات و نیز تخریب محیط زیست میتواند انجام گیرد. پیدایش موقعیت عینی انقلابی همچنین بطورموثری به چگونگی آگاهی طبقه کارگر و سایر زحمتکشان و انسانهای مزبور دارد. جنبش هایی چون " جمعه ها برای آینده"- که منحصراً محدود به مطالبات زیست محیطی بوده یا هست- و " جنبش باصطلاح ٩٩ درصد جامعه بخصوص در آمریکا" مطلقاً کارساز و کافی نیستند، نه برای تحقق سوسیالیسم در کشورهای پیشرفته و ونه برای تحولات یا انقلابات واقعاً دموکراتیک در کشورهای بیشتر یا کمتر عقب مانده. همچنین باید بگویم جنبش نامبرده دوم یک جنبش سوسیالیستی محسوب نمی شود( بلکه یک جنبش دموکراتیک بوده) زیرا ١٠ تا ١۵ درصد جمعیت جوامع سرمایه داری پیشرفته بنا بر ذات اجتماعی خود موافق نظام سرمایه داری و برضد سوسیالیسم هستند و لذا نه یک درصد.
در کشورهای پیشرفته، قانع بودن طبقه کارگر به اصلاحات در چار چوب سیستم حاکم اساساً ناشی از سطح نازل آگاهی طبقاتی آن و موفقیت بورژوازی در حفظ این سیستم اجتماعی در اساس ناشی از این واقعیت است. بنابراین مدت مدیدی هست که رفورم در این کشورها در هرصورت خصلت تداوم بخشیدن به سیستم اجتماعی حاکم بخودگرفته است. در کشورهای عقب مانده، بطورکلی عقب ماندگی فکری و انقیاد توده های وسیع زحمتکش و تهیدست، فقدان سازمانهای پیشرو نسبتاً مترقیِ دارای پیوند کافی با این توده ها و سرکوب بیشتر یا کمتر شدیدِ مبارزات مردم توسط حکومت- علل مبین این حقیقت هستند که چرا تحولات یا انقلابات اجتماعی لازم برای توده های مزبور اصلاً یا بقدرکافی یا بطور پیروزمندانه انجام نمی گیرد.
این نظم کنونی جهانی باید ساقط گردد تا راه برای تکامل ضروری راستینِ اجتماعی، مادی و غیرمادی انسانها گشوده شود، تا اینکه اوضاع و شرایط جهت بسط و ارتقاء آگاهی های طبقاتی و انسانی لازم نزد طبقات فرودست و سرانجام وقوع انقلابات و تحولات موردنیاز آنان فراهم گردد. این نظم جهانی یقیناً ازمیان برداشته خواهدشد، اما چگونه وچه وقت آن را نمیتوان پیش بینی نمود. شاید در مقیاسی تاریخی بسیار طول بکشد تا اینکه این دگرگونی وقوع یابد.
درهرصورت، در دوران کنونی مهمترین وظیفه و فعالیت دراز مدتِ گروههای انقلابی و واقعاً ترقی خواه ، پیشروان راستین طبقه کارگر و سایر اقشار فرودست معمولاً عبارتست از ترویج و تبلیغ ایده های انقلابی کمونیستی واقعاً تکامل یافته و مدرن در میان توده های وسیع طبقات مزبور است. بعنوان یک منبع برجسته چنین ایده ها من میتوانم دراینجا مهمترین مطالب کتابها و نوشته های خودم را معرفی نمایم. این ایده ها همچنین به مسئله ستمگری نسبت به حیوانات و امر پایان دادن به آن و تخریب محیط زیست و پایان بخشیدن به آن می پردازند. این ایده ها ازدیدگاه طبقاتی کارگری و صحیح علمی انقلابات و تحولات مورد نیاز در هر دو دسته کشورهای عقب مانده و پیشرفته را بررسی و بیان مینمایند. و نیز ثابت میکنند که باصطلاح " کشورهای سوسیالیستی" سابق و کنونی سوسیالیستی نبودند و نیستند بلکه نوعی سرمایه داری بوده و هستند و لذا بدبینی یا بی اعتمادی یا ناامیدی بعضی از مردم نسبت به سوسیالیسم صحیح نیست و غیره و غیره.

حمید پویا - ٢٢ مه ٢٠١٩


_________________

١- این نوشته ترجمه مقاله ای باهمین عنوان بزبان آلمانی با تاریخ ٢٢ مه ٢٠١٩ هست که من سابقاً نوشته ام و اکنون خودم آن را به زبان فارسی ترجمه کرده ام و هنگام ترجمه اصلاحات بسیار مختصر و پراکنده ا ی اگرچه بعضاً بسیار مهم نیز در آن واردکرده ام.   حمید پویا ، ٢۵ ژانویه ٢٠٢٠

٢- دو رکن دیگری که نظام سرمایه داری برآنها متکی هست عبارتند از: اشکال مختلف بی رحمانهُ بهره کشی از حیوانات و به قتل رساندن آنها (منظور حیوانات تکامل یافته شاخه مهره داران هست)؛ و تخریب سایر مولفه های طبیعت مجاور بصورت تخریب محیط زیست.

٣- نقل شده از مقاله گفتگو با Jean Ziegler مندرج در روزنامه آلمانی Junge Welt شماره ١١١ سال ٢٠١٩

**************

درباره خط مشی کمونیستی درقبال اتحادیه اروپا١

عبارت "خط مشی کمونیستی" دراینجا بمعنای خط مشی کمونیستها ی کشورهای اتحادیه اروپا در مورد این اتحادیه طبعاً درارتباط با طبقه کارگر و سایر طبقات کاملاً فرودست است. اما قبل از هرچیز باید یادآوری کنم یا متذکرگردم که درست است که اتحادیه اروپا براساس اهداف و منافع طبقات بورژوا بنانهاده شده است و اساساً چنین اهداف و منافعی را دنبال میکند، بااین وجود درعین حال در تضعیف گرایشات ناسیونالیستی و تقویت روحیه انترناسیونالیستی درمیان توده های طبقه کارگر و مردم این کشورها نقشی ایفاء مینماید.
کمونیستها، یعنی پیشروان واقعاً انقلابی و بلحاظ علمی درست اندیشِ طبقه کارگر، درقبال اتحادیه اروپا در دوران کنونی بطورکلی دو وظیفه برعهده دارند : اول، مبارزه و فعالیت رفورمیستی جهت اجتماعی کردنِ سیاست هایی که در این سازمان درپیش گرفته میشود؛ و دوم، افشاء کلیت اتحادیه اروپا و کلیه سیاست ها و اقدامات بورژوایی و غیرانسانی آن برای طبقه کارگر و سایر زحمتکشان.
وظیفه نخست عبارتست از مبارزه درسطح اروپا برای تحقق عدالت و حقوق بشرِ امروزه امکان پذیر، تلاش جهت ایجاد بیمه های اجتماعی کافی یا جلوگیری از کاهش بیمه های اجتماعی موجود و بتصویب رساندنِ یک حداقل دستمزد کافی، فعالیت جهت ممانعت از نفوذ کنسرن ها و فوق ثروتمندان در این سازمان ، مبارزه علیه ستمگری بر حیوانات و تخریب محیط زیست و غیره و غیره. اینها درواقع فعالیتهای دموکراتیک کمونیستها در سطح اتحادیه اروپا هستند که دستاوردهای آنها موردنیاز طبقه کارگر و سایر طبقات فرودست در شرایط سیاسی و اجتماعی معین کنونی میباشد. این فعالیتها را میتوان بطرق ذیل انجام داد:
تبلیغ و ترویج مطالبات مزبور درمیان زحمتکشان و برای افکار عمومی؛ شرکت در پارلمان اروپا ازطریق انتخاب شدن در انتخابات مربوطه ؛ و قانع کردن اعضاء نسبتاً مترقی این پارلمان به قبول این مطالبات. من میتوانم حزب چپ آلمان را بعنوان یک نمونه برجسته نام ببرم که میتواند چنین فعالیتها و مطالبات را(تقریباً باستثتاء مبارزه رادیکال برای حمایت از حیوانات) دنبال نماید و در پارلمان اروپا تعدادی از اعضایش شرکت دارند.
دومین وظیفه کمونیست ها درسطح اتحادیه اروپا مشتمل است بر بسط و ارتقاء آگاهی های انقلابی پرولتاریایی و علمی توده های و سیع کارگر و زحمتکش درخصوص این اتحادیه بورژوایی و سیاستها و اقدامات بورژوایی آن( ازجمله درقبال رفتارهای ناانسانی نسبت به حیوانات) . این فعالیت طبعاً باید در موارد ضروری بنحوی در اشکال مشخص یا کلی انجام پذیرد. این رشدبخشیدن به خودآگاهی این توده ها توسط کمونیستها طبعاً همچنین بعنوان جزئی از وظیفه کلی و درازمدت آنان بصورت ترویج و تبلیغ محسوب میشود. که بنظر من مهمترین وظیفه اشان را تشکیل میدهد.
درارتباط با کشورهای پیشرفته اتحادیه اروپا( شامل آلمان، فرانسه، ایتالیا، سوئد، نروژ، فنلاند، ایرلند، اتریش، بلژیک، مالت، لوگزامبورگ، دانمارک، سوئیس و هلند) به دلیل اینکه این کشورها بلحاظ میزان تکامل اقتصادی- اجتماعی آماده گذار به سوسیالیسم هستند وظیفه دوم معمولاً مهمتر از اولی است و لذا توجه و فعالیت بیشتری را نسبت به وظیفه اول از کمونیستها میطلبد. ولی در مورد سایر کشورهای فعلاً کمتر توسعه یافته یا بالنسبه عقب مانده هردو وظیفه اهمیت یکسان دارند. واضح است که هردو فعالیت میتوانند در اشکالی کاملاً درپیوند با هم انجام گیرند.
بنظر من، اشخاص و گروههای سیاسی و فرهنگی نسبتاً مترقی غیرکمونیست نیز بایستی بتوانند محتویات هردو وظیفه را درک و قبول نموده و در عمل دنبال نمایند.

حمید پویا - ٧ ژوئن ٢٠١٩


_________________

١- این نوشته ترجمه فارسی مقاله ای با همین عنوان و با تاریخ ٧ ژوئن ٢٠١٩ میباشد که من سابقاً به زبان آلملنی نوشته ام و خودم آنرا ترجمه کرده ام. هنگام ترجمه تغییرات بسیار ناچیزی هم در آن واردکرده ام. حمید پویا ، ٣ ژانویه ٢٠٢٠

**************

درباره «سوسیالیسم» در کوبا١

در یک مقاله با عنوان « دموکراسی پایه در کوبا» نوشتهُ و Simone Garnet Varlex Gregoire منتشرشده در نشریه لوموند دیپلماتیک ( به زبان آلمانی) مورخ ژوئن ٢٠١٩ درباره مشخصات قانون اساسی جدید کوبا (مصوب فوریه ٢٠١٩) درمقایسه با قانون اساسی قدیمی این کشور مصوب ١٩٧٦ سخن گفته شده است. در این ارتباط من به مسئله سوسیالیسم در کوبا بشرح زیر می پردازم:
از مقاله مزبور استنباط های ذیل نتیجه میشود:
در این کشور ازنظر حکومت و همچنین مردم مقوله «سوسیالیستی» معمولاً به این معناست که فعالیت شرکت های کوچک خصوصی (در حدود معین خواسته شده) اجازه داده نشود و مقوله «کمونیستی» به این مفهوم یا لااقل از جهتی به این مفهوم است که چنین شرکت ها اصلاً اجازه فعالیت نداشته باشند. و بنابراین «کاپیتالیسم» فقط به معنای نظام متشکل از سرمایه داران خصوصی است که در آن بهره کشی صریح و ساده از کارگران و افراد معین دیگر توسط این سرمایه داران وجود داشته باشد.
در این کشور از زمان تصویب قانون قدیمی ١٩٧٦ تا زمان حاضر( پس از تصویب قانون اساسی جدید در فوریه ٢٠١٩ ) فعالیت شرکت های خصوصی مزبور و سرمایه گذاری از خارجه و و خرید خانه توسط خارجیان مجاز و آزاد شده است.
و پس از تصویب قانون اساسی جدید هم تقریباً مانند سابق فقدان دموکراسی و آزادی های سیاسی و فردی ادامه دارد.
اما بنابر تئوری من بطور اختصار: سوسیالیسم در قلمروی اقتصادی ازیکسو عبارتست از نظامی که کاملاً فاقد اشکال مختلف مالکیت بورژوایی بر وسائل تولید و مبادله و وسایل معیشت، فاقد سیستم کارمزدی و دارای مالکیت سوسیالیستی بر کلیه وسایل مزبور است و از سوی دیگر عبارتست از روند تاریخی بالنسبه مداوم پایان دادن کامل به بقایای طبقات اجتماعی در حیطه مناسبات اقتصادی سوسیالیستی موجود در راستای حصول به روابط اقتصادی کمونیستی است٢. سوسیالیسم در حوزه روساخت اجتماعی و سیستم آموزشی و فرهنگ معنوی از یکسو بمعنای حکومت دموکراتیک شورایی کارگری واقعی و حاکمیت سیستم آموزشی سوسیالیستی و فرهنگ معنوی سوسیالیستی بمعنای واقعی و از سوی دیگر بمفهوم فرایند تاریخی بالنسبه مداوم پایان دادن کامل به حکومت کارگری و هر نوع حکومت و امور سیاسی(و طبعاً متعلقات آنها چون امور قضایی و نظامی و پلیسی) و همچنین هرنوع بقایای بورژوایی و طبقاتی در سیستم آموزشی و در فرهنگ معنوی در راستای رسیدن به کمونیسم در این حوزه ها ست. سوسیالیسم در حیطه های روابط انسان با طبیعت از یکسو عبارتست از به حداقل رساندن ستم انسان بر حیوانات و تخریب محیط زیست توسط انسان و آسیب پذیری انسان در قبال فجایع طبیعی، و از سوی دیگر عبارتست از فرایند تاریخی نسبتاً مداوم پایان دادن کامل به بقایای هر سه جزء مذکور مناسبات انسان با مولفه های طبیعت در جهت رسیدن به کمونیسم در این زمینه. سوسیالیسم در همه این حیطه ها باید حتی الامکان هرچه زودتر پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی برپا و برقرارگردد. کمونیسم ، همانطور که بطور ضمنی تاکنون بیان شد، جامعه ای است کاملاً بدون طبقات اجتماعی و بدون تضادهای اجتماعی و لذا بدون دولت و امور سیاسی و بدون هرگونه نا انسانیت در کلیه قلمروی زندگی انسانها؛ بنابراین چنین جامعه ای در شکل کامل خود تنها در مقیاس کامل جهانی و بدون هیچگونه مرزهای ملیتی میتواند بوجود آید. اینها هستند مفاهیم راستین، مفاهیم تکامل یافته مدرنِ واقعاً پرولتاریایی و علمی سوسیالیسم و کمونیسم.
اینک بطوراختصار بشرح زیر نظام اجتماعی کوبا را با سوسیالیسم و کمونیسم ، بشرحی که بیان شد، مورد مقایسه قرارمیدهم:
در کوبا حکومت واقعاً دموکراتیک شورایی کارگری وجودندارد یعنی جامعه توسط شوراهایی اداره نمیشود که متشکل از نمایندگان واقعی مردم باشند و این نمایندگان را نیز مردم بتوانند در هر زمان خلع نمایند ؛ پس جامعه به شیوه ای واقعاً دموکراتیک اداره و رهبری نمیشود بلکه به شیوه ای بوروکرتیک توسط بوروکرات هایی که در رأس حکومت قراردارند. البته انتخاباتی که مردم در آن شرکت دارند صورت میگیرد ولی مانند انتخابات معمول در کشورهای سرمایه داری. در سوسیالیسم آزادی های اجتماعی و فردی عمیق بطور وسیع وجود دارد اما در کوبا اساساً چنین نیست. و فرایند بالنسبه پیوسته امحاء دولت و امور سیاسی در راستای حصول به کمونیسم در این زمینه اصلاً وجود ندارد.
اشکال «عمومی» مالکیت بر وسایل اقتصادی و و سایل معیشت ، به دلیل حقایق مذکور، خصلت اجتماعی سوسیالیستی ندارند بلکه بر نوعی مالکیت دولتی تحت کنترل و رهبری بوروکرت های بزرگ مزبور دلالت دارند، کسانی که به این علت و بخاطر وجود سیستم کارمزدی- که ذیلاً مورد توجه قرار خواهد گرفت- یک بورژوازی بوروکرات را تشکیل میدهند.
وسایل اقتصادی و معیشتی مزبور به نحوی واقعاً دموکراتیک و طبق نظر و خواست واقعی کارگران و کارمندان مربوطه در موسسات مربوطه و در موارد معینی طبق نظر واقعی توده های عموم مردم ( طبقه کارگر و گروههای تحتانی اقشار میانی در کشور) و توسط نمایندگان این افراد یا این مردم کنترل و هدایت نمیشود و جهات کاربرد آنها مثلاً در راستای پایان دادن به تقسیم کار طبقاتی موجود تعیین نمیشود.
سیستم کارمزدی وجود دارد : اینطور فهمیده میشود که هر کس بطورنسبی نه بطور آزادانه برطبق توانایی اش میتواند کارمولد و کار انجام دهد؛ ازاین لحاظ اشکالی از اجبار نسبتاً شدید و بهره کشی از کارگران ، از انسانها وجود دارد؛ مالکیت بر وسایل اقتصادی و اقتصاد اجتماعی سوسیالیستی نیستند و روند مداوم تکامل این مالکیت و این اقتصاد به کمونیسم اصلاً وجود ندارد، و بنابراین آن بخش از اررزش تولید شده توسط کارکنان که برای توسعه وسایل اقتصادی و تأمین زندگی مقامات بالا صرف میشود نوعی اضافه ارزش محسوب میگردد. لذا اصل سوسیالیستی توزیع کار و و سایل مصرفی میان انسانها یعنی « از هرکس حسب توانایی اش، به هر کس بر حسب کارش» بمعنای واقعی اصلاً اجرا نمیشود. اینها رویهمرفته دلالت بر وجود سیستم کارمزدی دارد. اما بنظر میاید که شدت استثمار نسبتاً کم است.
و همانگونه که اشاره شد اصلاً فرایند مداوم تکامل نظام اقتصادی و بخصوص تقسیم کار (ادغام کارفکری و کار جسمی در سطح هر فرد، امحاء سلسله مراتب شغلی و پایان دادن به اسارت فرد توسط حرفه اش) و اصل فوق الذکر به اصل « از هرکس بر حسب توانایی اش، به هر کس بر حسب نیازش» وجود ندارد. بدین معنا که اصلاً و بهیچوجه روند تکامل نظام اقتصادی به نظام کمونیستی موجودیت ندارد.
بنظر میرسد که اصلاً یا حداقل بطورکافی سیستم آموزشی و فرهنگ معنوی سوسیالیستی بمعنای واقعی برقرار نیست. و اصلاً فرایند پیوسته تکامل این سیستم و این فرهنگ بسوی سیستم و فرهنگ کمونیستی وجودندارد.
اصلا روابط سوسیالیستی انسانها با طبیعت یعنی حداقل ممکن بودن ستم انسان بر حیوانات و تخریب محیط زیست توسط انسان و آسیب پذیری انسان دربرابر فجایع طبیعی غایب است. و اصلاً و بهیچوجه روند مداوم پایان دادن کامل به بقایای جنبه های ناانسانی در این سه حوزه روابط با طبیعت موجودیتی ندارد.
مجاز بودن فعالیت شرکت های خصوصی فوق الذکر و سرمایه گذاری توسط خارجیان و غیره، با توجه به این واقعیت که این رژیم دهها سال است که برقرار و تثبیت شده است، دلالت بر وجود جنبه بورژوایی اگرچه نه چندان بزرگ دیگر اقتصاد کوبا مینماید.
با درنظرگرفتن مجموع آنچه تا بحال گفته شد، معلوم میشود که نظام اجتماعی کوبا قطعاً نه یک نظام سوسیالیستی(وبطریق اولی نه کمونیستی!!) بلکه یک نوع نظام ازجهاتی تعدیل یافته کاپیتالیستی است. البته بعضی رفورم هایی مانند آموزش رایگان و بهداشت رایگان که بطورویژه در نظام حاکم صورت گرفته است این نظام را برای مردم بطور نسبی راحت تر و قابل تحمل تر کرده است.
متأسفانه بررسی علل پیدایش کوبای کنونی در اینجا برای من مقدور نیست

حمید پویا - ٢٠ ژوئیه ٢٠١٩


_________________

١- این نوشته ترجمه مقاله ای با همین عنوان بزبان آلمانی نوشته حمید پویا با تاریخ ٢٠ ژوئیه ٢٠١٩ میباشد. برگردان به فارسی توسط خودم انجام گرفته است و در ضمن آن گاهی واژه ای خارج از ترجمه به متن اضافه کرده ام . حمید پویا، ٢٣ ژانویه ٢٠٢٠.

٢- گذشته از شکل اصلی اقتصاد سوسیالیستی ممکن است یک یا چند شکل فرعی این اقتصاد نیز وجود داشته باشد که پس از مدتی در شکل اصلی ادغام میگردد. این اشکال فرعی از واحدهای اقتصادی بسیار کوچک تشکیل میگردد که که متعلق به کسانی هستند که سابقاً در جامعه سرمایه داری پیشین استثمارگرنبوده اند و تاحدودی متحد طبقه کارگر در انقلاب سوسیالیستی بوده اند.

**************

درباره حزب چپ آلمان و مسئله حمایت از حیوانات١

قبل از هر چیز باید توجه داشت که در برنامه اساسی یعنی در "برنامه پایه ای" جدید تصویب شده در تاریخ ٢٣ اکتبر ٢٠١١ این حزب حتی اشاره ای هم به امر حمایت از حیوانات و مبارزه علیه ستم بر حیوانات نشده است. درحالیکه هر فردی که ترقی خواه باشد یا انسانی فکرکند طبعاً انتظاردارد که مسئله حمایت از حیوانات نیز باید نسبتاً بطوراساسی و جدی در چنین برنامه یک حزب باصطلاح چپ مورد توجه قرارگیرد.
در برنامه حزب چپ آمده است:
"ما برای یک تغییر جهت سیاست مبارزه میکنیم تا راه برای یک بازسازماندهی بنیادی جامعه باز شود که در نتیجه بر سرمایه داری غلبه گردد"
واضح است که غلبه بر سرمایه داری بمعنای واقعی یعنی سرنگون کردن نظام کاپیتالیستی و برپایی سوسیالیسم بمفهوم راستین هست ، چیزی که ازطریق یک انقلاب سوسیالیستی میتواند انجام پذیرد؛ این انقلاب در یک موقعیت عینی انقلابی در سطح جامعه توسط یک طبقه کارگر با سطح بسیار بالایی از آگاهی راستین طبقاتی که بوسیله بخش های پایینی طبقه متوسط با آگاهی کافی همراهی میشود انجام شدنی میباشد. بنابراین چنین"تغییر جهت سیاست" یعنی تغییر سیاست حکومت بورژوازی موجود حاکم در راستای رسیدن به سوسیالیسم حاکی از یک ایده غلط و پوچ است و طبعاً نمیتواند به سوسیالیسم حصول یابد. و سوسیالیسم یعنی محصول" بازسازماندهی بنیادی جامعه" بمفهوم راستین درخصوص حیوانات بمعنای به حداقل رساندن ستم انسان برآنها از یکسو و فرایند تاریخی پایان دادن کامل به هرگونه ستمگری بر حیوانات از سوی دیگراست. اما "سوسیالیسم" موردنظر حزب چپ ازقرار معلوم کاملاً ربطی به این مطلب ندارد.
وانگهی حزب چپ، آنطور که از نظرش نسبت به حمایت از حیوانات در قانون اساسی آلمان و لذا بعنوان هدف حکومتی این کشور فهمیده میشود، درمورد حمایت از حیوانات در این قانون حکومت دچار توهم هست. این حمایت از حیوانات بطور نسبتاً اساسی تأثیرگذار نیست و نقشی نسبتاً اساسی در قلمروی مبارزات و فعالیتهای جاری علیه قساوت ها و بدرفتاری های بسیارگوناگون علیه حیوانات ایفاء نمیکند. ماده ٢٠الف که به مسئله حمایت از حیوانات در این قانون اساسی مربوط است بدین شرح میباشد : " حکومت همچنین در مسئولیت برای نسلهای آینده از زمینه های طبیعی حیات و حیوانات درچارچوب نظم منطبق با قانون اساسی از طریق قانونگذاری و نیز معیارهای قانونی و حقوقی بوسیله قوه مجریه و اجراکننده قوانین حمایت مینماید"
دراینجا میتوان گفت که حکومت از حیوانات بدینگونه حمایت میکند: اولاً در "مسئولیت" بورژوایی برای "نسلهای آینده"، دوماً در" چارچوب نظم منطبق با قانون" بورژوایی و ناانسانی ، سوماً "ازطریق قانونگذاری و نیز معیارهای قانونی و حقوقی" بورژوائی، و چهارماً توسط " قوه مجریه و قوه مقننه" اساساً بورژوایی و ناانسانی. اینهمه قید و شرط (بورژوایی و غیرانسانی) برای حمایت از حیوانات (آنهم حیوانات نامعین) دراین قانون اساسی گذاشته شده است! این ماده قانونی درصورتی شامل حمایت بطورنسبی واقعی از حیوانات میبود که درآن، بطور جدا از مقوله "زمینه های طبیعی حیات"، بنحوی روشن و ساده و مختصر یک حمایت نسبتاً اساسی و واقعاً موثر از حیوانات وضع و ارائه میگردید؛ و در این کار میبایستی بطورخیلی کلی از انواع حیوانات زیرسلطه انسان و غیر آنها نام برده میشد؛ همچنین نحوه اجرا ی این حمایت ازطریق تصویب و اجرای قوانین بطرزی بسیارکوتاه و ساده تعیین میشد؛ ازاین گذشته میبایست برای مقوله حمایت از " زمینه های طبیعی حیات" یک ماده قانونی جداگانه دررابطه با حفاظت از محیط زیست و شرایط اقلیمی معین میشد.
بنابراین، همانگونه که فوقاً گفته شد، حمایت از حیوانات درباصطلاح قانون اساسی آلمان اصلاً فاقد تأثیرگذاری لازم جهت پاسخگویی به مشکلات مربوطه امروزه در مورد حمایت و دفاع از حیوانات است.
نقص دیگر حزب چپ در زمینه حمایت از حیوانات اینست که این حزب به ترویج و تبلیغ گیاهخواری و گیاهخواری کامل درمیان توده های طبقه کارگر و طبقه میانی جامعه آلمان نمی پردازد. دراین زمینه، بنابر پاسخ حزب چپ به یک پرسش سازمان حمایت از حیوانات پتا PETA در یک مصاحبه ، فقط از متداول گشتن غذاهای گیاهی و کاملاً گیاهی در موسسات عمومی مثلاً بیمارستانها و مدارس پشتیبانی مینماید. البته برای اینکه این فعالیت حزب در میان توده های مزبور عملی گردد، بایستی اعضاء آن نسبت به حیوانات تحت ستم انسان همدردی بسیار بیشتری داشته باشند و خیلی از آنان گیاهخوار یا گیاهخوار کامل بوده باشند. اما، درهرصورت، باید توجه داشت که گیاهخواری کامل و گیاهخواری یگانه راه اساسی پایان دادن کامل به ستمگری بشر بر حیوانات محسوب میگردد. آزمایش برروی حیوان در حوزه های علمی و شکار کردن حیوان و مراسم مذهبی و غیرمذهبی کشتن یا زجردادن حیوانات و نهادهای حیوان آزاری چون سیرک و باغ وحش و غیره نیز همگی بمثابه نتیجه و حاصل غیرمستقیم اشاعه کافی گیاهخواری کامل، ازطریق مخالفت و مبارزه گیاهخواران کامل با آنها، ازمیان خواهند رفت؛ گیاهخواران هم سرانجام به گیاهخواران کامل تبدیل خواهند شد. مرحله نهایی این فرایند تاریخی قاعدتاً در دوران سوسیالیسم و طی روند تکامل آن به کمونیسم به سرانجام خواهدرسید.
بطورکلی دیدگاه و خط مشی این حزب درقبال حیوانات ازقرار معلوم بطورنسبی ، بجز چند مورد، اساسی و رادیکال نیست. یکی از این چند مورد استثنائی مربوط به آزمایش روی حیوانات است: آنطور که اظهارات آقای اشتفان جرش ، سخنگوی فراکسیون حزب چپ برای امر حمایت از حیوانات در پارلمان شهر هامبورگ، نشان میدهد: موضع گیری حزب در برابر مسئله آزمایش روی حیوانات احتمالاً رادیکال و بسیارخوب است. مورد دیگر مربوط به کشتن جوجه های نر یک روزه است که این حزب خواهان پایان دادن به آن میباشد( چنانکه حزب در پاسخ به سئوال سازمان پتا چنین میگوید).
معذلک موضع گیری حزب در قبال مشکلات کنونی مربوط به حمایت از حیوانات در آلمان همانند حزب سبزها از همه سایر احزاب سیاسی که معمولا میتوانند در پارلمان فدرال و پارلمانهای ایالات نماینده داشته باشند بهتر است.
و بطورکلی حزب چپ همچنین بایستی تا آنجا که ممکن است ازطریق ترویج و تبلیغ صحیح و مناسب درمیان توده های طبقه کارگر، به اینان خوب تفهیم کند که به ستمکشی و زجرکشی حیوانات هم باید بطورواقعی توجه نمایند.

حمید پویا - ١٠ نوامبر ٢٠١٩


_________________

١- این نوشته ترجمه به فارسی مقاله ای بزبان آلمانی با همین عنوان و با تاریخ ١٠ نوامبر ٢٠١٩ میباشد که من خودم آن را به فارسی ترجمه کرده ام و درضمن چند سطر مربوط به ذکر منابع یک نقل قول را که ترجمه اشان را غیرلازم و نامناسب دیدم حذف نمودم. . به نظر من مطالعه و بررسی مطالب این نوشته بلحاظ توجه و آگاهی یابی افراد و گروهها و احزاب سیاسی نسبت به ظلم و ستم بر حیوانات بسیار مناسب و ضروری است. حمید پویا ٩ فوریه ٢٠٢٠