افق روشن
www.ofros.com

سوسیالیسم چیست؟


یحیی رحیمی                                                                                                  چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۱ مه ۲۰۱٦

در سده های نوزدهم و بیستم و هنوز هم در آستانه هزاره سوم شاهد جنبش ها و انقلابهایی بزرگ برای تحقق سوسیالیسم و کمونیسم با مواضع و عملکرد های گوناگون بوده ایم . انقلاب های 1848 اروپا ، کمون پاریس ، انقلابهای روسیه ، آلمان و ایتالیا در سال های 1905، 1917 تا 1920 ، انقلاب های چین، ویتنام ، کوبا ، نیکاراگوئه و جنبشهای انقلابی چپ در دیگر کشورهای آمریکای لاتین و آسیا ، همه با اهداف و عناصر سوسیالیستی در بستری دمکراتیک برای رسیدن به استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی جریان یافته و هم اکنون نیز ادامه دارد و چشم اندازی نوید بخش را در ژرفایابی و گسترش انقلابهای مداوم و پی در پی نشان می دهد.
اما بازگشت به سرمایه داری در روسیه ، اروپای شرقی و چین به علاوه اینکه در کوبا ، نیکاراگوئه، ونزوئلا و بولیوی با وجود قدرت ظاهری چپ هنوز نتوانسته اند به استقلال اقتصادی در گسست از مناسبات نواستعماری در صادرات مواد خام و واردات کالاهای ساخته شده دست پیدا کنند و هنوز فقر و عقب ماندگی در کوبا پس از نیم سده از زمان انقلاب و در نیکاراگوئه پس از 35 سال از روی کارآمدن ساندینیست ها، آنان را در زمره کشورهای عقب مانده پیرامونی قرار داده است، همه اینها درباره وجود محتوای حقیقی سوسیالیسم در تمام کشورهایی که در سده بیستم زیر لوای مارکسیسم و لنینیسم به قدرت دست یافتند، سخت پرسش برانگیز است.
پاسخ ما به این پرسش که سوسیالیسم چیست؟ و چگونه و چرا تحقق پیدا خواهد کرد؟ و یا اینکه بربریت همچنان غلبه و گسترش خواهد یافت؟ این است که با نگرشی انتقادی و بی امان راه طی شده را در دوسده گذشته با دقت بر رسی و مطالعه کنیم و بتوانیم دستاوردهای مثبت گذشته را با جوانه های نوین و حقیقی سده بیست و یکم در عمل و دیدگاه هدایت کننده آن پیوند بزنیم . در حال حاضر باید اذعان داشت که هنوز راه را نمی دانیم و از چاه تشخیص نمی دهیم.
از هزاران سال پیش کمون های نخستین در واقع محتوای زندگی جمعی ، برابری و استقلال فردی و جمعی را نشان داده اند . برخلاف آنچه سرمایه داری ادعا می کند که طبیعت بشر د ر طمع کاری و تنها گلیم خود را از آب کشیدن، ثابت و بلاتغییر بوده است ، کمونهای نخستین که هنوز بقایایی آز آنها در گوشه و کنار جهان دیده می شوند، نشان می دهند که " طبیعت بشر" دستخوش چه دگرگونی های بنیادی بوده است . در مقاله "ره یافتن به سوسیالیسم" از انتشارات مانتلی ریویو به تاریخ جولای 2005 ، نوشته هری و فرد مگداف ، برگردان مرتضی محیط ، می خوانیم:
" 1- آیا طبیعت انسان می تواند تغییر کند ؟
یکی از دلایل مطرح شده علیه سوسیالیسم این است که سوسیالیسم مخالف طبیعت بشر است . ترجیع بندی که مکرر می شنویم این است که : طبیعت بشر را نمی توان تغییر داد . این استدلال ممکن است درمورد غرایز بنیانی انسان مانند نیاز مبرم برای بدست آوردن غذا، تولید مثل، جستجوی سرپناه و لباس برای محافظت او درست باشد . اما آنچه معمولا" به عنوان "طبیعت بشر" به آن اشاره می شود، طی تاریخ طولانی جامعه بشری بسیار تغییر کرده است . با تغییر نظام های اجتماعی ، مردم خود را با ساختار اجتماعی جدید سازش داده و بسیاری از عادات و ویژگی های رفتاری خود را تغییر داده اند . انسانهای از جهت جسمی مدرن حدود 150000 تا 200000 سال پیش ظاهر شدند . طی دهها هزار سال از آن موقع تاکنون انواع متفاوت و پرشمار سازمان یابی اجتماعی و جماعت های گوناگون به وجود آمده اند. در ابتدا این جوامع اکثرا" برپایه شکار و جمع آوری مواد خوراکی از طبیعت زندگی می کردند و تنها در 7000 سال اخیر پایه در کشاورزی داشته اند . سازمان یابی این جوامع به صورت عشیره ، روستا ، قبیله ، دولت – شهر، کشور و یا امپراتوری بوده است. مردم شناسانی که جوامع "اولیه" را مطالعه کرده اند، روابط و "طبیعت بشر" بسیار متفاوتی از روابط شدیدا" رقابتی هرکس به فکر خویش (افتادن گرگ ها به جان هم) و خودخواهانه که ویژگی جوامع در دوران سرمایه داری است ، یافته اند . روابط مردم در جوامع اولیه ماقبل سرمایه داری اغلب به شکل کمک متقابل و توزیع ثروت بوده است.
تجارت نیز مسلما" وجود داشت ، اما هدف تجارت میان قبایل سود شخصی نبود. زمین های کشاورزی نه در مالکیت خصوصی بود و نه می توانست خرید و فروش شود . بلکه عموما" توسط کدخدای ده تقسیم و توزیع مجد د می شد . بیشتر مواد خوراکی که توسط رئیس ده جمع آوری می شد ، ضمن جشن های مرسوم میان مردم توزیع می شد . جنگ و سلطه گری توسط مستبدین محلی هم وجود داشت ( این جوامع به هیچ رو جوامعی بی نقص نبودند) اما ارزش ها، آداب و رسوم اجتماعی و " طبیعت بشر" متفاوتی ]نسبت به ما [ داشتند به قول کارل پولانیی (Karl Polanyi - در کتاب "دگرگونی بزرگ" - 1944 ):
"کشف بزرگ پژوهش های مردم شناسی و تاریخی سالهای اخیر این است که اقتصاد جوامع انسانی علی الاصول تابع روابط اجتماعی آنها بوده است . نحوه رفتار انسانها طوری نبوده است که منافع فردی خود را به صورت تصاحب اموال مادی حفظ کنند . شیوه عمل او چنان بود که مقام اجتماعی، خواسته اجتماعی و مواهب اجتماعی خود را حفظ کند." (ص 1) این پرسش بزرگ پیش می آید که با وجود این همه پیشرفت ها ی فناوری ، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در طی هزاران سال تاکنون که از جوامع نخستین و کمون های اولیه می گذرد، تازه به جایی رسیده ایم که به اصطلاح صاحبان فرهنگ در کشورهای پیشرفته هنوز از "طبیعت بشر" در خودخواهی و حرص و آزمندی و تغییر ناپذیری روحیه افتادن گرگ ها به جان هم یاد می کنند . در واقع ضرورت های اجتماعی و تاریخی سوداگری از دیر باز و از زمان پیدایش جوامع طبقاتی به صورتهای گوناگون زراندوزی، حرص و آزمندی، غارت و بهره کشی از دیگران ، جنگها و کشتارها بر سر زمین ها، آب و چراگاهها و در دوران سرمایه داری بر سر بازارها و منابع مواد خام و اولیه جریان داشته است . در جنگ جهانی دوم مدعیان تمدن اروپایی 50 میلیون انسان را نابود کردند و در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی ژاپن حدود 150 هزارنفر در ظرف چند ثانیه دود شدند و دراثر بمباران اتمی توسط آمریکا به هوارفتند و بخار شدند. چرا غربی ها و لیبرالهای طرفدار امپریالیسم آمریکا ، بمباران اتمی ژاپن توسط آمریکا را هولوکاست(کشتار جمعی) نمی نامند و فقط جنایات آلمان نازی را می بینند ؟
" هنوز دیری از زمانی نگذشته است که مردم بومی آمریکای شمالی و جنوبی، آگاهی و شیوه تفکر کاملا" متفاوتی داشتند ، از آنچه که بعدها توسط هجوم و تسخیر سرزمین شان توسط ارتش ها و مهاجران اروپایی به آنان تحمیل شد. به طوری که کریستف کلمب پس از سفر اولش به آمریکا می نویسد : " نتوانسته ام دریابم که ملک و مال شخصی داشته باشند چرا که این طور به نظر می رسد که هرچه یک نفر داشته با دیگران تقسیم می کند ...] بومیان [ افرادی بی آلایش اندو درمورد هرآنچه دارند چنان آزاد منش اند که اگر ندیده باشیم برایمان باور نکردنی خواهد بود...اگر چیزی داشته باشند و از آنها تقاضای گرفتنش را بکنی هرگز نه نمی گویند . به عکس از شما دعوت می کنند که در استفاده از آن با او شراکت کنی و در این کار چنان عشق و علاقه ای نشان می دهند که گویی قلب آنها با توست ."... در میان این پژوهشگران افراد بسیار مسئولی مانند دوتر(Du Terre) را مشاهده می کنیم که درسال 1650 درباره بومیان منطقه کارائیب می نویسد : " همه باهم برابرند، هیچ کس نسبت به دیگری احساس برتری یا بندگی نمی کند... هیچ کس از دیگری ثروتمند تر یا فقیر تر نیست و همگی خواست های خود را به ان چیزهائی محدود می کنند که به راستی مفید و لازم باشد و هر چیز دیگری را که اضافی باشد با تحقیر نگاه می کنند و شایسته داشتن نمی دانند ." ( ص 2)
آقایان امپریالیست های غارتگر و جنگ افروز از آغاز تهاجم به بومیان سرخ پوست و انسانهای نخستین آنان را وحشی می دانستند ، اما خود برای غارت منابع و طلاهای آنان به تدریج آنان را کشتار کردند و به نابودی کشاندند . به راستی کدام وحشی اند ؟ آیا امروز با اینهمه فقر و بدبختی، بیکاری و اعتیاد ، جنگها و کشتارها ، همان سلوک ساده و بی آلایش انسانهای نخستین برای آدم هزاره سوم که در ادعا گوش فلک را کر می کند، آموزنده نیست ؟ قبایل نخستین باوجود کمبودها و بربریت در جنگها بر سر منابع و آب و مراتع ، به مراتب آدم تر از امپریالیست ها و دست نشاندگان درنده آنان بوده اند. زیرا دامنه بربریت نخستین از لحاظ شمار قربانیان در مقایسه با جنگها و غارت های سده بیستم تاکنون ، بسیار محدود بوده است و به علاوه روابط برابرانه و فقدان بهره کشی و عشق و دوستی درونی شان برای آدم هزاره سوم که از خود و دیگران بیگانه شده است و جامعه گرگ صفت آدم های فراوان گرگ صفت به وجود آورده واقعا" آموزنده است.
" مونتانی پژوهشگر دیگر ، سه نفر بومیانی را که در اواخر قرن 16 در فرانسه بوده اند ، دیده است . آنها آداب و رسوم میان اقوام بومی را برایش توضیح داده اند ... این سه از وجود گروههای مخالف و رویارو با هم در جامعه فرانسه سخت در تعجب بودند : " آنها دریافته بودند که در میان ما (فرانسویان) کسانی هستند که مالا مال از انواع کالاها و اشیاء و دیگرانی که از گرسنگی درحال مرگ اند و به دلیل احتیاج شدید و فقر دم در منازل گدائی می کنند و از این مساله در تعجب بودند که این فقرا چرا چنین چیزی را تحمل می کنند و گلوی گروه اول را نمی فشارند و یا خانه هاشان را به آتش نمی کشند ." (ص 2 )
اسپارتاکوس در رهبری بردگان شورشی روم باستان نیز به همین نتیجه رسیده بود. بردگانی که با غارت و سرکوبی کمونهای نخستین توسط امپراتوری روم به اسارت و بیگاری های جانفرسا کشانده شده بودند ، در آرزوی بازگشت به کمون نخستین خویش قیام کردند. مارکس واژه پرولتاریا را از روم باستان برداشته است و با همان مفهوم به کارگران مزدور به اصطلاح"آزاد" می گفتند که با اینکه برده نبودند ، برای ادامه زندگی جز نیروی کارخویش برای فروش چیز دیگری نداشتند. کراسوس سردار رومی که در سرکوبی و به صلیب کشیدن ( فجیع ترین نوع اعدام که دست هارا با میخ به صلیب می کوبند و قربانی تا سه روز آویخته به آن میخ ها جان می کند) اسپارتاکوس و بردگان شورشی زیر فرمان او نقش اصلی داشت ، بسیار ثروتمند و دارای یک کارخانه عطر سازی بود که به علت ظرافت در کارعطرسازی به جای بردگان از کارگران مزدور(پرولتاریا) در آن بهره کشی می کرد. " اروپاییان مستعمره نشین در سیزده ایالت اولیه – که بعدا" به ایالات متحده تبدیل شد –در برتری خود از هر جهت نسبت به بومیان " وحشی " تردید نداشتند . ولی اجازه دهید نگاهی به قبیله ایروکواز(Iroquois) بیندازیم . در این قبیله دمکراسی وجود داشت اما نه از نوع احزاب سیاسی بلکه به صورت مشارکت مردم در تصمیم گیری ها و برداشتن مقامات نالایق . زنان به همراه مردان در این رای گیری ها شرکت می کردند و مسئولیت های ویژه ای در فعالیت های مختلف اجتماعی داشتند . در حالی که همان موقع مستعمره نشینان سفید پوست و "متمدن" از خدمتگزاران سفید پوست و بردگان آفریقایی تبار استفاده می کردند و حقوق زنان نیز به شدت محدود بود . سه قرن ونیم از ورود مهاجران اروپایی گذشت تا تازه بردگان "آزاد" شدند و چهار قرن می بایست سپری می شد تا به زنان حق رای داده شود ! " (ص 2)
تا کنون به عناصری سازنده و انسانی در کمونهای نخستین رسیدیم که با" طبیعت بشر" از دیدگاه سرمایه داری که آن را تغییر ناپذیر و ذاتی انسان تلقی می کند، مغایرت دارد. آقایان با قیاس به نفس و فرافکنی آن " طبیعت بشر" برای تمام آدمیان در تمام طول تاریخ، آدم را یاد ملانصرالدین می اندازند که می گفت مرکز دنیا همین جاست که میخ طویله الاغ ایشان کوبیده شده است. می گفت اگر قبول ندارید می توانید متر کنید. خود محوربینی، خودخواهی، فردگرایی، پول و کالاپرستی و حرص و آز و زر اندوزی که طبیعت و شخصیت خود آقایان و خانم های سرمایه دار و ثروتمند را تشکیل می دهد و مربوط به دوره ای محدود در تاریخ است ، چگونه به تمام آدمیان در تمام سده ها و اعصار تعمیم می دهند ؟ نخستین اصل کمون همان دمکراسی مستقیم در تصمیم گیری ها در مجمع عمومی و نه پارلمانتاریسم حزبی و دولتی ، بلکه خودگردانی برپایه مشارکت تمام اعضای کمون است .
دوم از هرکس به اندازه توانایی و استعداد و به هرکس به اندازه نیاز های معقول از راه بحث و اقناع جمعی است . برابری و عدالت و عدم مالکیت خصوصی به ویژه درمورد وسایل و ابزار تولید نیز اصل دیگری از کمون است . شارل بتلهایم برای نخستین بار تشخیص داد که بیان حقوقی مالکیت پرولتاریا در روسیه در زمان انقلاب بر ابزار و وسایل تولید کافی نیست . زیرا اصل بر اختیار واقعی بر ابزار و وسایل تولید و فرایندهای تولید و فناوری در کارخانه و کشتزار است که باید از آن تولیدکنندگان واقعی با دمکراتیسم مستقیم و ژرفاپو باشد. از زمان طرح نپ که به تفصیل شرح خواهیم داد، شوروی و در راس آن لنین در سال 1921 مجبور شدند از نو هیئت مدیران صاحب امتیاز را بر کارخانه ها مسلط گردانند و صادقانه سیاست "سرمایه داری دولتی" را پیش گیرند . اما در زمان استالین آن را ریاکارانه با عنوان "سوسیالیسم در یک کشور" وانمود کردند .
" اینکه مفهوم "طبیعت بشر" اصلا" معنایی دارد مسلما" زیر سوال است . زیرا آگاهی، رفتار، عادات و ارزشهای انسان می تواند بسیار متغیر باشد و زیر تاثیر تحولات تاریخی و فرهنگی هر جامعه قرار گیرد . نه تنها به اصطلاح طبیعت بشر تغییر کرده است، بلکه ایدئولوژی ها که بر اجزای مختلف طبیعت بشر احاطه دارند نیز به طور شگرفی تغییر کرده است . شکوهمند جلوه دادن پول سازی و تایید همه فعالیت هایی که برای این کار لازم است و نیز خلقیات لازم برای این کار ... اکنون جزو هنجارهای پذیرفته شده در جامعه سرمایه داری است.
نظام سرمایه داری 500 سال است که وجود داشته است – 250 سال سرمایه داری تجاری و 250 سال اخیر سرمایه داری صنعتی – و این درمجموع فقط 4/0 درصد عمر جامعه بشری را تشکیل می دهد ( در بخشهای وسیعی از جهان نیز پس از گسترش نظام (از اروپا) ظاهر شد و در نتیجه عمر خیلی کمتری داشته است). در این دوره کوتاه از تاریخ بشر، طبیعت تعاونی، نوع دوستانه و مشارکتی انسان که از ویژگی های اوست، تحقیر شده درحالی که به خاطر ادامه حیات و رشد در جامعه ای که بر پایه انباشت سرمایه قرار دارد به رقابت تهاجمی دامن زده شده است . بدین سان پا به پای رشد سرمایه داری ، نوعی فرهنگ رشد کرده است که در آزمندی، فرد گرایی( هرکس به فکر خویش) ، بهره کشی انسان از انسان] و غارت منابع و تخریب محیط زیست ، دشمنی و کشتارهای جنگ افروزانه [ و رقابت خلاصه می شود ... جنبه دیگر فرهنگ سرمایه داری عبارت از مصرف گرایی است. انگیزه شدید به خرید هرچه بیشتر کالاهایی که رابطه ی مستقیمی به نیاز یا خوشبختی انسان ندارند." (ص 3- 2)
"ره یافتن به سوسیالیسم" در ادامه متن درباره امپریالیسم و پیدایش آن از عصر مرکانتلیسم روی بحران ذاتی اضافه تولید و مصرف نامکفی مازاد در سرمایه گذاری مجد د یا در تقاضای محد و د کالاها به علت بخش کار پرداخت نشده به کارگران تاکید ویژه ای دارد:
" کوشش دائم برای سرمایه گذاری سودهای به دست آمده با هدف انباشت هرچه بیشتر سرمایه – که انگیزه اصلی سرمایه های صنعتی است – و تولید بیشتر در رقابت با شرکتهای دیگر برای تصرف سهم بزرگتری از بازار موجب گردید که سرمایه داران کالاهای جدیدی تولید کنند و بازار داخلی خود را گسترش دهند. وقتی بازارهای داخلی اشباع شد و یا نزدیک به اشباع شدن بود، سرمایه داران برای جلوگیری از رکود اقتصادی ناشی از آن به دنبال بازارهای خارجی و فرصت های سودآور در آن بازارها می گردند. پیشی گرفتن دائم سرمایه گذاری و تولید نسبت به تقاضای موثر که علت اصلی گرایش اقتصاد سرمایه داری به رکود است ، توسط مارکس به عنوان ویژگی این نظام تشخیص داده شده است . او می نویسد : " اگر کارانداختن این انباشت جدید به علت نبود جایی برای سرمایه گذاری، به دلیل مازاد تولید در آن رشته ها و عرضه بیش از اندازه وام با مشکل رو به رو شود ، وجود همین سرمایه های فراوان و وام پذیر، نشان دهنده محدودیت در تولید سرمایه داری است... در قوانین گسترش سرمایه به راستی مانعی ذاتی وجود دارد . یعنی در تحقق سرمایه [یعنی در تجدید فرایند تولید و بازتولید آن] به مثابه سرمایه محدودیت وجود دارد ."
(کاپیتال ، جلد سوم – ص 507 ، به نقل از ص 6- 5 مقاله ره یافتن به سوسیالیسم .)
بحرانها و جنگهای امپریالیستی جهانی و منطقه ای ادواری و مداوم ساختاری بیانگر عملکرد آن محدودیت ذاتی اضافه تولید و انباشت های غول آسا در برابر تقاضای محدود سرمایه گذاری و فقر و فلاکت عظیم مردم جهان در ناتوانی از برآوردن نیازهای اولیه و حیاتی شان از آن دریای ثروت انباشته شده است . این نخستین دلیل ضرورت جایگزینی نظام غیر عقلایی سرمایه با نظامی جهانی و انسانی است . در زیر به نقل از همان مقاله می بینیم که در برابر انبوه فزاینده مازاد کالاها ی مورد نیاز بشریت در انبارها ، کارخانه ها و ویترین ها ، در یایی از فقر و فلاکت مرد م زحمتکش و محروم جهان موج می زند:
" ثروت 691 نفر از ثروتمند ترین افراد جهان 2/2 تریلیون دلار است که معادل مجموع تولید ناخالص داخلی 145 کشور یعنی بیش از مجموعه کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین است ! 7/7 میلیون نفر از ثروتمند ترین مردم جهان (یعنی حدود 1/0 درصد جمعیت جهان) با ثروت بیش از یک میلیون دلار، 8/28 تریلیون دلار ثروت یعنی 80 درصد تولید ناخالص داخلی تمام کشورهای جهان را زیر کنترل خود دارند. این ثروت بیش از مجموع تولید ناخالص داخلی همه کشورهای جهان منهای ایالات متحده آمریکاست ( درواقع شامل 40 درصد از تولید ناخالص داخلی آمریکا هم می شود).
به رغم تولید این ثروت عظیم و انباشت آن در دست عده ای بسیار کوچک، شرح اینکه بخش عظیمی از بشریت در چه شرایطی زندگی می کنند، یعنی شمار دوزخیان روی زمین و وضع زندگی شان چیست ، هم تکان دهنده و هم هولناک است . از 3/6 میلیارد نفر مردم روی زمین:
- نزدیک به نیمی ( سه میلیارد انسان) دچار سوء تغذیه و دائما" دچار کمبود کالری، پروتئین ، ویتامین و املاح ضروری هستند. شمار بیشتری نیز دچار " عدم امنیت غذایی" هستند . یعنی نمی دانند وعده غذای بعدی آنها از کجا خواهد آمد. طبق تخمین سازمان ملل متحد "فقط" 840 میلیون انسان ( از جمله 10 میلیون نفر در کشورهای سرمایه داری پیشرفته) دچار کم غذایی اند. اما این برآورد سازمان ملل بسیار پائین تر از آمار دیگر پژوهشگران است .
- نزدیک به نیمی از بشریت باروزی کمتر از دو دلار قدرت خرید در آمریکا زندگی می کنند.
- یک میلیارد نفر در حلبی آباد ها (Slum) زندگی می کنند .
- یک میلیارد انسان به آب سالم دسترسی ندارند.
- دو میلیارد انسان برق ندارند.
- دو میلیارد و نیم انسان از وسایل بهداشتی محروم اند. - یک میلیارد کودک یعنی نیمی از کودکان جهان به دلیل فقر، جنگ و بیماری (از جمله اید ز) از محرومیت شدید رنج می برند .
- حتی در کشورهای مرکزی و ثروتمند سرمایه داری ، بخش بزرگی از مردم زندگی نا امنی را سپری می کنند. مثلا" در ایالات متحده 12 میلیون خانواده از نظر تغذیه امنیت ندارند و چهار میلیون خانواده ( شامل 9 میلیون نفر) دائم از یک یا دو وعده غذا در روز می گذرند تا بقیه خانواده غذا داشته باشند .
- جنبه دیگر شرایط زیست بشر، طی دوقرن و نیم سرمایه داری صنعتی ، وجود جنگ "تقریبا" به طور بی وقفه به بهای جان صدها میلیون انسان بوده است . اشغالگری، بردگی ، قوم کشی ، جنگ ، غارت و بهره کشی ، بخش جدائی ناپذیری از تاریخ سرمایه داری بوده است ... جداکردن انگیزه های اقتصادی کشورهای امپریالیستی اصلی برای سرمایه گذاری و فروش کالا در خارج ، از خط مشی سیاسی و نظامی آنها غیر ممکن است . تمام این منافع در مجموعه ای بسیار خطرناک و درهم پیچیده عمل می کند . جنگ طلبی در دوران بعد از جنگ سرد هم ادامه یافته است . ایالات متحده به شدت در صدد نشان دادن قدرت نظامی خودش است و در نتیجه بدبختی های بازهم بیشتری به بار خواهد آورد. اینکه حمله آمریکا به عراق موجب کشته شدن بیش از صد هزار نفر از مردم آن کشور شده است [و هنوز هم ادامه دارد] نشان دهنده ابعاد فاجعه ای است که بر سر آن ملت آورده اند. " ( ص 8- 7) در پایان یافتن اشغال افغانستان و عراق توسط آمریکا ، باز مانند پایان جنگ ویتنام کسری بودجه شدید تر حدود 5/16 تریلیون دلار و کسری شدید تراز پرداخت های بازرگانی خارجی آمریکا و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی دیگر با عث روی کار آمدن اوباما به جای جرج بوش گردید . تا با سیاستهای پوپولیستی و عوامفریبانه بتوانند کنترل بر نارضایتی ها و جنبشها را حفظ کنند. خوشبختانه در شرایط کنونی کسر بودجه شدید و نارضایتی های ضد جنگ دیگر توان جنگ و اشغال مستقیم را ندارند و دارند نیروهای خود را در عراق و افغانستان کم می کنند. اما از سیاست سوداگری جنگی و تسلیحاتی خود در ایجاد پایگاههای نظامی و به ویژه پایگاههای موشکی ضد موشک به خرج تمام کشورهای حاشیه خلیج فارس و آسیای مرکزی و اروپای شرقی در ازای غارت نفت و تجارت مواد مخد ر و دیگر منابع آن کشورها دست بر نداشته اند . آمریکا همین سیاست را به بهانه کره شمالی مانند ایران به عنوان لولوی سرخرمن در منطقه آسیای خاوری دارد تشدید می کند و ژاپن، کره جنوبی ، تایوان و ... را دارد باشدت به خرج خود آنها مسلح می کند و پایگاهها را گسترش می دهد.
" میان دستاوردهای سرمایه داری و واماندگی هایش پیوندی منطقی وجود دارد. فقر و فلاکت بخش عظیمی از جمعیت جهان تصادفی یا محصول فرعی و ناخواسته ی نظام نیست که با دستکاری های جزئی در اینجا و آنجا بتوان آن را از میان برداشت . انباشت ثروت های افسانه ای – به عنوان پیامد مستقیم شیوه عملکرد سرمایه داری چه در سطح ملی ، چه بین المللی – به طور هم زمان باعث به وجود آمدن گرسنگی، سوء تغذیه ، بیماری، کمبود آب ، نبود بهداشت و فلاکت عمومی برای بخش های وسیعی از مردم جهان می گردد. " ( ص 8 ) مقاله سپس درباره بیکاری و به وجود آوردن ارتش ذخیره کار صحبت می کند : " بخش بزرگی از جمعیت جهان که در شرایط نا امن و پر خطر زندگی می کند ... ارتش ذخیره کار در کشورهای ثروتمند ، علی العموم فقیر ترین قشر جامعه را تشکیل می د هند که شرایط زندگی شان بسیار سخت و گاه بی خانمان هستند . وجود این ارتش ذخیره دائم ، روی سطح دستمزد کارگران شاغل فشار می آورد و باعث پایین نگهداشتن آن می شود ... مردم کشورهای پیرامونی به طور فزاینده ای نقش ارتش ذخیره کار سرمایه های خارجی و سرمایه داران [انحصاری دولتی و خصوصی وابسته به دولت های نواستعماری] داخل را بازی می کنند . در بسیاری از مستعمرات سابق [و نو مستعمره هایی مانند ایران در زمان اصلاحات ارضی فرمایشی] نیروی کار را عمدا" و از طریق متلاشی کردن بافت اجتماعی و شیوه زندگی این کشورها به وجود آوردند . یکی از راههای این کار وادار کردن دهقانان این کشورها به پرداخت مالیات بود و بدین وسیله آنها را وابسته به اقتصاد پولی کردند . وسیله دیگری که استعمارگران برای زیر و رو کردن وضعیت جوامع دهقانی به کار بردند عبارت از تبدیل زمین داری سنتی[ارباب و رعیتی و ملوک الطوایفی در ایران و زمینداری بزرگ با عنوان لاتیفوندیا در آمریکای لاتین که هم به عنوان مانعی بر سر راه گسترش سرمایه جهانی بود و هم اینکه برای اربابان خطر در گرفتن جنگهای انقلابی دهقانی مانند چین، ویتنام و کوبا و... را در بر داشت] به مالکیت خصوصی زمین بود. بدین ترتیب جمعیت عظیمی از این دهقانان با از دست دادن هرگونه حق نسق بر زمین[همراه بسیاری از خوش نشینان و کارگران کشاورزی بدون نسق] به شهرها رانده شدند و در شهرها نیز کار به اندازه کافی برای جذب آنها نیست و بدین سان بحران انسانی بزرگی به وجود می آید . " ( ص 9 )
جمعیت انبوه حلبی آباد نشینان و به اصطلاح کوخ نشینانی که در پی "انقلاب سفید" شاهانه در تهران و شهرهای بزرگ دیگر به وجود آمدند ، به علت عقب ماندگی فرهنگی و اجتماعی از یک سو و ناتوانی پیشروان حقیقی انقلاب ، به نیروهای انبوه دنباله روی " انقلاب اسلامی " تبدیل شدند . اصلاحات ارضی شاهانه باعث آوارگی میلیونها خانوار روستایی به شهرها و وابستگی بیشتر ایران به فراورده های کشاورزی وارداتی گردید . همان اربابان پیشین ملوک الطوایفی باقیمانده نیز به بورژوا ملاک هایی پیوستند که در راس آنان دربار پهلوی قرار داشت که از زمان رضاشاه به بورژوا ملاک های کمپرادور تبدیل شده بودند . " نظام سرمایه داری از طریق ساز و کارهای گوناگون – از چپاول عریان و سلطه استعماری در سالهای اوایل سرمایه داری گرفته تا روابط امپریالیستی در دوران بلوغ بعدی اش – به بازتولید ثروت در کشورهای مرکزی و تداوم عقب ماندگی در کشورهای پیرامونی ادامه داده است . این نظام همچنین به تولید و بازتولید ساختار طبقاتی در کشورهای مختلف – از جمله تولید هیئت حاکمه ی نوکر صفت در کشورهای پیرامونی با حسابهای بانکی در خارج و ایمان به قدرت نظامی آمریکا- کمک می کند .
تولید و بازتولید دائم چنین ساختار طبقاتی همراه با گسترش ارتش ذخیره کار ... به این معناست که در نظام سرمایه داری همیشه بی عدالتی شدیدی وجود خواهد داشت ... توزیع ثروت در ایالات متحده نشانه ی بارزی از این بی عدالتی است . 80 درصد پایین جامعه آمریکا تنها صاحب کمتر از نیمی از ثروت یک درصد بالای جامعه آمریکاست و 40 درصد پایین خانوارهای آمریکایی فقط صاحب 3/0 درصد کل ثروت جامعه اند ." ( به جدول یک درهمان مقاله مراجعه کنید. ص 11- 10 )
این واقعیت های تلخ و شکافهای فزاینده میان فقر و ثروت به علاوه بحرانهای ساختاری و جنگهای مداوم خانمانسوز و دردهای بی شمار دیگر ، همگی بیانگر ضرورت دگرگونی و جایگزینی نظام غیر عقلایی سرمایه جهانی است . مقاله در ادامه متن به درستی نشان می دهد که بی عدالتیها و رو به نابودی کشاندن محیط زیست و غارت منابع زمین و فجایع جنگ، بیماری و گرسنگی در ادامه خود به درندگی بالاتر و وخیم تر شدن سلطه ی سرمایه جهانی انسان کش خواهد انجامید . راه نجات بشریت خودبه خود به وجود نخواهد آمد . زیرا سوسیالیسم آگاهانه و حقیقی باید تعریف ، تحلیل و از همه مهم تر در پاسخ به چه باید کردها، باید آن را برنامه ریزی و به ویژه در پراتیک انقلابی مجهز به تئوری انقلابی اجرا و در پیش گرفت . اکنون زمانه ای است که هرکدام از تشکل های خودگردان با توجه به شرایط ویژه ای که در آن زندگی و فعالیت می کنند ، چه بایدکردهای خاص خود را دارند . اما در عین حال روی خطوط کلی جهانی و منطقه ای و کشوری لازم است در نظریه و عمل به همگرایی برسند .
مقاله نامبرده در جدول گویای زیر، شکاف میان فقر و ثروت را در جامعه آمریکا نشان داده است:
" جدول 1- توزیع ثروت خالص در خانوارهای آمریکایی (در سال 2001) یک درصد بالا       4/33 درصد ثروت جامعه رادارند
5 درصد بالا       2/59 درصد "     "     "
10 درصد بالا       5/71 درصد "     "     "
20 درصد بالا       4/84 درصد "     "     "
80 درصدپایین       5/15 درصد "     "     "
40 درصد پایین       3/0 درصد "     "     "
تفاوت در مناطق مختلف کشورها و بین گروههای قومی نیز ادامه دارد . به طور مثال در سال 2000 متوسط ثروت خالص خانوارهای سفید پوست 88000 دلار بود که 11 برابر بزرگتر از خانوارهای لاتینی و 16 برابر بیشتر از خانوارهای آفریقایی تبار بود.
درحالی که فقط 13 درصد از خانوارهای سفید پوست فاقد هرگونه ثروت خالص اند، این وضع نزدیک به یک سوم از خانوارهای آفریقایی تبار و لاتینی ها را دربر می گیرد . درآمد متوسط خانواده های آفریقایی تبار که جذب نیروی کار شده اند بسیار پایین تر از سفید پوستان است – 67 درصد در برابر 76 درصد.
نیاز چندانی به یاد آوری تفاوت شگرف میان ثروت ملی کشورهای سرمایه داری بسیار پیشرفته و کشورهای پیرامونی نیست . در حالی که میانگین تولید ناخالص سرانه کشورهای پیشرفته تقریبا" 30000 دلار است، برآورد می شود که در آمریکای لاتین و منطقه کارائیب 6000 دلار، در آفریقای شمالی 4000 دلار و در بخش جنوبی آفریقا 2000 دلار است. اما این اعداد و ارقام بد ترین مشکل را پنهان می دارند . چرا که تولید ناخالص سرانه در هائیتی 1600 دلار، در اتیوپی 700 دلار و در شش کشور جنوب آفریقا سالانه ...600 دلار یا کمتر است . کشورهای ثروتمند با 15 درصد جمعیت جهان 80 درصد تولید ناخالص ملی جهان را به خود اختصاص می دهند. از سوی دیگر فقیر ترین کشورها با 60 درصد از جمعیت جهان تنها 3 درصد از ثروت جهان را دارند . " ( ص 11- 10 )
تازه هرگاه نابرابری فقر و ثروت در کشورهای پیرامونی را درنظر بگیریم ، می بینیم که مثلا" تولید ناخالص سرانه ایران چیزی از شکاف فزاینده ثروت غارتگران و بهره کشان ایران با فقر و فلاکت فاجعه بار اکثریت مردم محروم و زحمتکش را نشان نمی دهد. اکنون بحرانهای ساختاری اقتصادی – اجتماعی و جهانی و جنگهای مداوم می رود که به انقلابهای پی در پی تبدیل شود. یونان، مصر ، تونس ، ترکیه ، اسپانیا ، پرتغال ، کشورهای آمریکای لاتین و به ویژه برزیل و ... به پا خاسته اند و دیر یا زود نوبت دوباره ماهم در ایران خواهد رسید.
از جمله فاجعه هایی که گسترش درندگی سرمایه جهانی به بار آورده است و گسترشی فزاینده دارد ، مگر آنکه بشریت فکر جدی در پراتیک انقلابی دگرگون کننده سلطه جهانی سرمایه در پیش گیرد ، ضایع کردن محیط زیست است:
" انگیزه سود و انباشت سرمایه به مثابه هدف اصلی فعالیت اقتصادی و کنترلی که منافع اقتصادی بر حیات سیاسی تحمیل می کند و نیز گسترش فناوری های گوناگون در جوامع سرمایه داری که به افراد اجازه می دهد تا محیط خود را سریعا" تغییر دهند – چه محیط اطراف و چه دور دست ، چه خواسته و یا ناخواسته – به معنای آن است که وارد شدن اثرات زیان بار بر محیط زیست ، اجتناب ناپذیر است . آلودگی آب ، هوا و خاک پی آمد جبری نظام های تولیدی است که هدف آن فقط یک چیز و آن هم کسب سود است. طبق منطق تولید و مبادله سرمایه داری هیچ مکانیسم درونی در این نظام وجود ندارد که صنایع را ترغیب کند یا وادارد تا در صد د پیداکردن روش هایی باشند که کمترین زیان را به محیط زیست می رساند. " (ص 12- 11 همان مقاله) مقاله در ادامه مثال های بسیاری در مورد مواد شیمیایی آلوده کننده محیط زیست و جیوه ای که در محیط زیست و ازجمله دریاچه ها، دریاها و اقیانوس ها وارد می شود، آورده است. به علاوه به درستی درباره محدودیت منابع آب ، خاک و سنگ معدن و سوخت های فسیلی و ضرورت برنامه ریزی در نگهداری و پاک سازی آب و هواو خاک صحبت می کند . اما سرمایه در استفاده تخریبی و آلوده کننده از این منابع فقط آینده کوتاه مدت را مد نظر دارد. شاهد کاملا" مستند آن را در کاهش شدید و نزدیک به نابودی بسیاری از انواع ماهی های اقیانوس ها نشان می دهد:
" منافع کوتاه مدت تک تک صاحبان کشتی های ماهیگیری – که برخی مانند کارخانه عمل می کنند و پس از صید ماهی آن را عمل آورده و منجمد می کنند - در این است که صید خود را به حداکثر برسانند . اگرچه بر طمع انسان [در نظام های طبقاتی متکی بر غارت و بهره کشی از منابع طبیعی و انسان] محدودیت طبیعی وجود ندارد، اما بسیاری از منابع ازجمله بازتولید دریاها محدود است ." ( همان مقاله ، ص 13)
مقاله " ره یافتن به سوسیالیسم" در ادامه به این پرسش اساسی می پردازد که آیا امکان اصلاح نظام سرمایه داری و دادن " چهره ای انسانی" بدان وجود دارد ؟ اقداماتی که منجر به بهبود وضع کارگران در کشورهای سرمایه داری گردید . وضع قوانینی که شرایط اسف بار کیفیت هوا و آب را در بیشتر کشورهای سرمایه داری بهبود بخشید . اما به روشنی می بینیم که در اثر بحران ساختاری دارند دستاوردهای نامبرده را که نتیجه مبارزات دشوار کارگران و ترس حاکمان سرمایه از انقلاب به ویژه در اروپا در جریان جنگ دوم و پس از آن بوده است ، یکی یکی از میان بر می دارند و درنده تر می شوند .
" در پایان جنگ دوم جهانی، سرمایه از ترس انقلاب که می توانست تمام سیستم را از میان برد، و از آنجا که برای ترمیم کشورهای جنگ زده نیاز به همکاری کارگران داشت، برآن شد ] و هنوز در آن موقع این ظرفیت را داشت و اکنون با بحران ساختاری سرمایه دیگر چنان ظرفیتی را ندارد[ که در بخش بزرگی از اروپا دولت رفاه برپا کند – تعطیلات با حقوق و دستمزد بالا – دولت آلمان حتی کارگران را در هیئت مدیره شرکت ها راه داد. در ایالات متحده دولت رفاه با نیودیل روزولت آغاز شد و در سراسر دهه ی 1960 برنامه های تازه ای به آن اضافه شد.
به دنبال جنگ دوم جهانی هنگامی که اقتصاد کشورها درحال بازسازی بود و "انقلاب" اتوموبیل ... مقدار زیادی پول وجود داشت که نه تنها می توانست بودجه برنامه های دولت را تامین کند بلکه دستمزد کارگران را نیز افزایش دهد ، در عین حال که سود فراوانی هم نصیب سرمایه داری می شد ... اما با رشد فزاینده انحصارات ، رقابت میان کشورها شدید تر شد و نیروی جدیدی برای تحرک بخشیدن به اقتصاد و رشد سریع اش آن طور که پس از جنگ دوم جهانی تا پایان دهه ی 1960 صورت گرفته بود، وجود نداشت ." ( همان مقاله، ص 15- 14)
در مقاله نامبرده درباره سیاست جنگی و تسلیحاتی مابه ازای بحران (سوداگری جنگ) در روغنکاری چرخهای زنگ خورده سرمایه باخون مردم توضیح داده نشده است . در مقاله های پیشین نشان داده ایم که سیاست روزولت پیش از جنگ دوم در پرتوی نظریه جان مینیارد کینز برای غلبه بر آثار وخیم بحران دهه 1930 با افزایش سرمایه گذاری و دخالت مستقیم دولت در افزایش شدید بودجه های عمرانی غول آسا ، باعث رونق ناپایدار اقتصادی گردید . اما باز اقتصاد پیش از وارد شدن آمریکا به جنگ دوم جهانی رو به رکود نهاد . مقاله نامبرده نشان نداده است که شرکت آمریکا با ظرفیت های آن روزگار در جنگ دوم و باز سازی خرابی های اروپا و ژاپن با عنوان طرح مارشال ، سپس برافروختن جنگهای اشغالگرانه در کره و ویتنام به صورت نظامی گرایی کینزی چگونه در "رونق طلایی" دهه های 1950 و 1960 تاثیر داشته است ؟
اما همان طور که ارنست مندل در کتاب "علم اقتصاد" نشان داده است ، جنگ های امپریالیستی چنان بودجه ها و منابع و ذخایر طلا را می بلعند که باز بحرانهایی شدید تر و کسری بودجه های وخیم تر و کسری ترازهای پرداخت بازرگانی خارجی بالاتری به وجود می آورند . در سالهای پایانی جنگ ویتنام ذخایر طلای آمریکا و در نتیجه نرخ برابری دلار با دیگر ارزهای بین المللی چنان رو به کاهش نهاد که نیکسون رئیس جمهوری وقت آمریکا قرارداد بروتون وودز را لغو و برابری ثابت دلار با طلا را به صورت شناور درآورد . این قرارداد از زمان روزولت تا 1972 که ملغا گردید ، هراونس طلا (35/28 گرم) را به طور ثابت با 32 دلار نرخ گذاری کرده بود و معامله می کرد . دوگل ریاست جمهوری وقت فرانسه، با توجه به کاهش ذخایر طلای آمریکا در نتیجه مخارج و کشتارها و خرابی های جنگ ویتنام که به شکست خفت بار امپریالیسم آمریکا منجر گردید، تهدید کرده بود که ذخایر دلار فرانسه را برای خرید طلا به بازار جهانی خواهد ریخت . اما نیکسون به موقع دلار را در برابر طلا به صورت شناور درآورد و بحران مزمن رکودی تورمی دهه 1970 آغاز گردید. از آن زمان به بعد با افزایش ناگهانی بهای نفت به عنوان پشتوانه دلار ( در ازای کاهش ذخایر طلا) این بار به علت کسری بودجه شدید ناشی از جنگ ویتنام ، این کشورهای نفت خیز مانند عربستان و ایران بودند که باید سلاحها و پایگاههای استراتژیک از آمریکا وارد می کردند و دلارهای نفتی افسانه ای را به آمریکا باز می گرداندند. اروپا، ژاپن و آسیای جنوب شرقی و دیگر کشورهای نیازمند به واردات نفتی نیز ناچارشدند ذخایر کلان دلارهای خود را بابت نفت گران شده از راه کشورهای نفت خیز به آمریکا باز گردانند. با این همه بحران جدی تر از آن بود که فروکش کند. استراتژی جنگهای منطقه ای ریگان و تاچر، مانند برنامه آسیایی کردن جنگ ویتنام (کشتار آسیایی ها به دست آسیایی ها) با خرج خود کشورهای نفت خیز خاورمیانه مانند عربستان، ایران و عراق در جنگهای ایران و عراق ، شوروی و افغانستان و حتی در بالکان میان پاره های یوگسلاوی سابق برافروخته شد .
اما این بار بحران ساختاری دیگر با جنگ هم فروکش نمی کرد.
" هنگامی که رکود اقتصادی در دهه 1970 آغاز شد ، سرمایه به چند طریق واکنش نشان داد. برای بالا نگه داشتن سود، استراتژی های سرمایه گذاری تغییر کرد – از سرمایه گذاری در تولید کالاهای مادی به سرمایه گذاری در بخش خدمات و سفته بازی در بازارمالی( با ایجاد و فروش "فراورده های" مالی گوناگون) . جوامع سرمایه داری با آغاز دوران رکود اقتصادی مانند تمام تاریخ خود در دوران های بحران، بار سنگین رکود، میلیتاریسم و جنگ را به دوش طبقه کارگر(و مردم نومستعمرات) انداختند.بالاترین قشر جامعه از همان آغاز دهه 1980 جنگ طبقاتی پی گیری باهدف کاهش مالیات انحصارات و افراد ثروتمند به راه انداخت . به طور هم زمان – و با شدتی مضاعف در سالهای اخیر – اقشار صاحب امتیاز و سرمایه دار، پیکاری برای از میان بردن بسیاری از حقوق کارگران به راه انداختند( از جمله حقوق نیروهای ارتش ذخیره کار) : حمله به برنامه های رفاهی، دشوارکردن هرچه بیشتر پیوستن به اتحادیه های کارگری و آسان تر کردن اخراج کارگران، کم کردن حقوق بازنشستگی ، خصوصی کردن خدمات اولیه (ازجمله مدارس) و کوشش در خصوصی کردن بیمه اجتماعی کارگران . نیروهای محافظه کار در ایالات متحده هیچگاه برنامه های اجتماعی دولت را نپذیرفته بودند . هدف آنها از میان بردن هرآنچه بود که با نیودیل فرانکلین روزولت و "جامعه بزرگ" دهه ی 1960 آغاز شده بود و بازگرداندن وضعیت به دورانی بود که دولت نقش عمده ای در حمایت از حقوق کارگران نداشت . امپریالیسم با درپیش گرفتن سیاست نولیبرالیسم از مکتب شیکاگو در جهان ، اوضاع زندگی مردم را نسبت به دهه 1960 به مراتب از دهه 1980 به بعد وخیم تر کرده است. به حاشیه تولید رانده شدن کارگران متکی بر کار بدنی نسبت به کارکنان پیشرفته عصر اطلاعات در اتوماسیون و فناوری های فرامدرن نیز در شکست اتحادیه های کارگری در برابر یورش نولیبرالیسم ، نقش داشته است .
در توضیح آلوده سازی محیط زیست ، پدیده گرم شدن زمین در اثر گاز کربنیک حاصل از سوخت های ناپاک فسیلی که این روزها جنبش های عظیمی را برانگیخته است ، از قلم افتاده بود.
تا اینجا وجوه مشترک نگارنده با مقاله نامبرده درباره بحران سرمایه و ضرورت دگرگونی جهانی به نظامی انسانی با نام سوسیالیسم شرح داده شد . اما از این پس به نقد " سوسیالیسم دولتی" مورد اعتقاد مقاله می پردازیم که تکرار همان به اصطلاح سوسیالیسم سده بیستم است و تلاش داریم خطوطی از چشم انداز های راستین را در پاسخ به این پرسش که در حقیقت سوسیالیسم چیست؟ برای هزاره سوم ارائه دهیم و مرز بندی آن را با سوسیالیسم دولتی شکست خورده تا حدودی که در توان داریم ، باز کنیم.
در مقاله " ره یافتن به سوسیالیسم" زیر عنوان درسهای شکست جوامع مابعد انقلابی "سوسیالیستی" این گونه ادامه میدهد: "باتوجه به میزان فلاکت مردم جهان و خطر فاجعه باری که نظام سرمایه متوجه محیط زیست می کند ، چه باید کرد؟ نورا کاستاندا بنیانگذار بانک زنان در ونزوئلا اخیرا" پاسخ ساده ای به این پرسش داده است : ما درحال ایجاد اقتصادی هستیم که در خدمت انسانهاست، نه آنکه انسانها در خدمت آن باشند.
این توضیح می تواند بیانگر هدف اساسی سوسیالیسم و منعکس کننده امید میلیاردها انسان باشد اما تحولاتی که به دنبال دو انقلاب بزرگ سوسیالیستی }واقعا" سوسیالیستی بودند ؟ زیرا با توجه به شکست آنها در برابر سرمایه داری انحصاری و دولتی ، هنوز ما و مقاله نمی دانیم سوسیالیسم چیست ؟ و خطوط اصلی پروژه سوسیالیستی کدام است ؟ شما بانک زنان در یک دولت نواستعماری متکی به صادرات نفت را با وجود تعاونی ها و جنبشهای فراوان در آن، سوسیالیستی می دانید؟ آیا اساسا" سوسیالیسم دولتی است ؟ [ - در شوروی و چین – صورت گرفت بسیاری از نیروهای چپ را در مورد ایده سوسیالیسم دچار یاس و دلسردی کرده است.
بسیاری از ما متاسفانه دیدی ساده انگارانه نسبت به تاریخ داریم و تضادهایی را که بر سر راه رسیدن به نظم اجتماعی جدید وجود دارد نادیده می گیریم . جوامع مابعد انقلابی دست آورد های بزرگی داشتند : اشتغال کامل ، آموزش همگانی ، خدمات پزشگی همگانی ، صنعتی شدن ، افزایش طول عمر، کاهش شدید مرگ و میر اطفال و خیلی چیزهای دیگر . این انقلابات راه پیشرفت به سوی سوسیالیسم را نشان دادند . ] واقعا" نشان دادند ؟ [ اما پس از مد ت نسبتا" کوتاهی به سوی نظام های اجتماعی انحراف پیدا کردند که نه سرمایه داری بود نه سوسیالیستی . سرانجام هر دو کشور قطعا" راه سرمایه داری را در پیش گرفتند ... به نظر ما ، مهم ترین موضوع این است که انحراف از راه سوسیالیسم اجتناب ناپذیر نبود ، بلکه محصول شرایط تاریخی مشخصی بود ." ( مقاله" ره یافتن به سوسیالیسم" ) در مقاله بعدی نشان خواهیم داد که با توجه به عقب ماندگی صنایع در روسیه و از میان رفتن بخش عظیمی از کارگران در جریان جنگ اول جهانی و انقلاب و جنگهای داخلی ، راه رشد سرمایه داری دولتی ، متکی بر کار مزدوری که شالوده سرمایه داری است ، اجتناب ناپذیر بوده است.

یحیی رحیمی

کانون مدافعان حقوق کارگر