افق روشن
www.ofros.com

ابهام جنگ

New Left Review - SIDE CAR ولفگنگ استرینگ

ترجمه ستار رحمانی                                                                                                                    یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۰ - ٦ مارس ۲۰۲۲

ارتباط نزول سیستم دولتی اروپا به بربریت جنگ - برای اولین بار از زمان بمباران بلگراد توسط ناتو در سال ۱۹۹۹ - به چیزی بیش از روانپزشکی غیرمجاز نیاز دارد. چه چیزی باعث شد روسیه و "غرب" در یک مسابقه کُشتی بی امان در لبه پرتگاه شرکت کنند که در نهایت هر دو طرف از صخره سقوط خواهند کردند؟ همانطور که در این هفته‌های هیولا‌آمیز زندگی می‌کنیم، بهتر از همیشه می‌فهمیم که منظور گرامشی باید از یک دوره میانسالی چه بوده باشد: وضعیتی که «کهنه در حال مرگ است و جدید نمی‌تواند متولد شود»، وضعیتی که در آن «تنوع زیادی از علائم بیمارگونه ظاهر می‌شود». مانند کشورهای قدرتمندی که آینده خود را در ابهامات میدان نبردی که در ابهام جنگ ابری شده است، می سپارند.
هیچ کس در زمان نوشتن این مطلب نمی داند که جنگ بر سر اوکراین چگونه پایان می یابد و پس از چه میزان خونریزی. چیزی که در این مرحله می‌توانیم درباره آن حدس بزنیم این است که دلایل ممکن - و بازیگران انسانی دلایلی دارند، هر چند که ممکن است از نظر دیگران بدبینانه به نظر برسند - برای حاشیه سازش ناپذیر ایالات متحده و روسیه می باشد. چه صحنه‌ای: تشدید تقابل، کاهش سریع احتمالات هر دو طرف برای حفظ چهره بدون پیروزی کامل جنگ، با حمله جنایت کارانه روسیه به کشور همسایه‌ای که زمانی با آن کشور دولت مشترکی داشت، پایان
در اینجا ما شباهت های قابل توجه و همچنین عدم تقارن های آشکار را می یابیم، زیرا روسیه و ایالات متحده مدت هاست که با زوال خزنده نظم اجتماعی ملی و موقعیت بین المللی خود مواجه بوده اند و ظاهراً آنها را به این احساس وا می دارد که اکنون باید آن را متوقف کنند وگرنه برای همیشه ادامه خواهد داشت. در مورد روسیه، آنچه می بینیم رژیمی دولت گرا و الیگارشی است که با ناآرامی فزاینده در میان شهروندان خود مواجه است، غنی از نفت و فساد است، قادر به بهبود زندگی مردم عادی خود نیست، در حالی که الیگارش هایش به طور نجومی ثروتمند می شوند، رژیمی که به طور فزاینده ای در حال چرخش در جهت استفاده از مشت آهنین دیکتاتوری علیه هرگونه اعتراض سازمان یافته است. قرار گرفتن در موقعیتی راحت‌تر از یک نفر که روی سرنیزه قرار دارد، مستلزم ثباتی است که از شکوفایی اقتصادی و پیشرفت اجتماعی ناشی می‌شود، که به نوبه خود به تقاضای جهانی نفت و گازی که روسیه باید بفروشد بستگی دارد. با این حال، برای این منظور، نیاز به دسترسی به بازارهای مالی و فناوری پیشرفته دارد، که ایالات متحده مدتی است شروع به انکار آن کرده بود.
به همین ترتیب با امنیت خارجی، جایی که ایالات متحده و ناتو برای نزدیک به دو دهه، اکنون از نظر سیاسی و نظامی به تنها جایی نفوذ کرده اند که روسیه بیش از حد با تهاجمات خارجی آشنا است و مدعی است که به عنوان کمربند سبز می باشد. روسیه پسا شوروی به همان روشی که سَلَف خود، اتحاد جماهیر شوروی، با هدف نهایی تغییر رژیم، رفتار می‌کردند، رفتار می‌کند. تمام تلاش ها برای پایان دادن به تجاوز به هیچ نتیجه ای منجر نشده است. ناتو نزدیک‌تر و نزدیک‌تر شده است و اخیراً موشک‌های میان‌برد را در لهستان و رومانی مستقر کرده است، در حالی که ایالات متحده به طور فزاینده‌ای با اوکراین به‌عنوان سرزمینی که مالک آن است رفتار می‌کند - به عنوان مثال، اعلامیه‌های معاون سلطنتی ویکتوریا نولند در مورد اینکه چه کسی باید دولت را در کیُف رهبری کند است.
در مقطعی، رژیم روسیه ظاهراً به این نتیجه رسید که این فرسایش خزنده، داخلی و همچنین خارجی، بدون کاهش ادامه خواهد داشت، مگر اینکه اقدامی چشمگیر برای جلوگیری در از دست رفتن آن انجام دهد. آنچه پس از آن در اطراف اوکراین از بهار ۲۰۲۱، همراه با تقاضا برای تعهد رسمی از واشنگتن برای احترام به منافع امنیتی روسیه شکل گرفت - پیگیری برای درگیری آشکار به جای یک درگیری پنهان، شاید به امید بسیج روحیه میهن پرستی روسی که زمانی آلمانی ها را شکست داد، بود.
وقتی به طرف آمریکایی برگردیم، کینه‌ای که به اوایل دهه ۲۰۰۰ ، پس از اینکه بوریس یلتسین، جانشین آمریکایی پسا شوروی، میدان را به ولادیمیر پوتین در پی فاجعه اقتصادی و اجتماعی ناشی از «شوک - درمانی» مورد نظر آمریکا بوجود آمد سپرد را می بینیم. تلاش اولیه پوتین برای پیوستن به ناتو تحت نظارت نظم نوین جهانی، علیرغم تمام تلاش‌های او برای کمک به واشنگتن در حمله به افغانستان، رد شد. اعتراض روسیه به گسترش ناتو در سال ۲۰۰۴- که اکنون مرز شمال غربی آن را تهدید می کند - با اعلام سیاست "درهای باز" برای گرجستان و اوکراین توسط بوش و بِلَر در نشست بخارست در سال ۲۰۰۸ مواجه شد.
تشکیلات سیاسی آمریکا، به رهبری شاخه هیلاری کلینتون در حزب دموکرات، شروع به برخورد با روسیه به عنوان یک کشور سرکش کرد، دقیقاً مانند کشور دیگری که خود را از کنترل آمریکا خارج کرده بود، یعنی ایران. جایی که در گذشته در ازائ هر یک آمریکایی یک کمونیست وجود داشت، اکنون میهمان خود دعوت شده روسی بود - تمایزی که بسیاری از آمریکایی ها از ابتدا واقعاً یاد نگرفته بودند که آن را تشخیص دهند. حتی انتخاب ترامپ در سال ۲۰۱۶ توسط حزب بازنده به دسیسه‌های پنهان روسیه نسبت داده شد، که از نظر سیاسی تلاش‌های اولیه ترامپ برای دستیابی به نوعی سازش با روسیه را از بین برد. (سوال معصومانه او را در مورد اینکه چرا ناتو هنوز بعد سه دهه از پایان کمونیسم وجود دارد، را به خاطر بیاورید؟) در پایان دوره ریاست جمهوری خود، برای ترمیم حصارها با دولت مستحکم آمریکا و رای دهندگان، به مواضع آزمایش و تست شده ی ضد روسیه بازگشت.
برای بایدن، جانشین ترامپ، و برای اوباما-کلینتون، روسیه خود را به عنوان یک دشمن آزار دهندهِ مناسب در داخل و بین‌المللی معرفی کرد: از نظر اقتصادی کوچک، اما به‌دلیل سلاح‌های هسته‌ای‌اش به راحتی می‌توان آن را بزرگ نشان داد. بعد از افتضاح رسانه ای خروج بایدن از افغانستان، نشان دادن قدرت در مقابل روسیه راهی مطمئن برای نشان دادن قدرت آمریکایی ها به نظر می رسید و جمهوری خواهان را در آستانه انتخابات حساس میان دوره ای مجبور می کرد تا پشت بایدن به عنوان رهبر احیا شده «دنیای آزاد» متحد شوند. واشنگتن به موقع فریاد دیپلماسی خواهی را سر داد و قاطعانه از هرگونه مذاکره در مورد گسترش ناتو خودداری کرد. برای پوتین، تا جایی که او پیش رفته بود، انتخاب به وضوح بین تشدید تنش و تسلیم قرار داشت. در این مرحله بود که روش به جنون تبدیل شد و تهاجم زمینی کشنده و فاجعه بار روسیه به اوکراین آغاز شد.
برای ایالات متحده، رد درخواست های روسیه برای تضمین های امنیتی، راه مناسبی برای تقویت وفاداری بی قید و شرط کشورهای اروپایی به ناتو بود، اتحادی که در سال های اخیر متزلزل شده بود. این امر به ویژه فرانسه را که چندی پیش رئیس جمهور آن ناتو را «مغز مرده » تشخیص داده بود، نگران می کرد، اما همچنین آلمان را با دولت جدید خود که حزب اصلی آن، SPD است و بیش از حد به روسیه نزدیک شده بود را ، نگران می کرد. همچنین کار ناتمامی در مورد خط لوله گاز، نورد استریم ۲ وجود داشت. مرکل، همراه با شرودر، از روسیه دعوت کرده بود تا آن را بسازد، به این امید که شکاف عرضه انرژی آلمان را که انتظار می رفت ناشی از تمام شدن زغال سنگ و توان هسته‌ای سوندرویگ FRG باشد، پر کند. ایالات متحده، مانند بسیاری دیگر در اروپا، از جمله سبزهای آلمان، با این پروژه مخالفت کردند. از جملهٔ دلایل، ترس از این بود که این خط لوله اروپای غربی را بیشتر به روسیه وابسته کند و در صورت مشاهده رفتار نادرست مسکو، توقف تحویل گاز روسیه برای اوکراین و لهستان غیرممکن شود.
رویارویی بر سر اوکراین، با بازگرداندن وفاداری اروپا به رهبری آمریکا، این مشکل را در کوتاه ترین زمان ممکن حل کرد. به دنبال اعلامیه‌های طبقه‌بندی‌شده سیا، به‌اصطلاح «مطبوعات باکیفیت» اروپای غربی، بدون اشاره به سیستم‌های پخش عمومی، وضعیت به سرعت رو به وخامت را به‌عنوان مبارزه مانوی (Manichaean) بین خیر و شر، ایالات متحده در زمان بایدن در مقابل روسیه ی زمان پوتین معرفی کردند. در هفته‌های پایانی مرکل، دولت بایدن با سنای آمریکا از تحریم‌های شدید علیه آلمان و اپراتورهای نورد استریم ۲ صحبت کرد و در ازای موافقت آلمان با گنجاندن این خط لوله در بسته احتمالی تحریم‌های آتی، موافقت کرد. پس از به رسمیت شناختن دو استان جدا شده از شرق اوکراین از سوی روسیه، برلین به طور رسمی صدور گواهینامه نظارتی خط لوله را به تعویق انداخت - اما این کافی نبود. در حالی که صدراعظم جدید آلمان در یک کنفرانس مطبوعاتی در واشنگتن در کنار او ایستاده بود، بایدن اعلام کرد که در صورت لزوم، خط لوله قطعاً مشمول تحریم‌ها خواهد شد و شولز سکوت اختیار کرد. چند روز بعد، بایدن طرح سنا را که قبلاً با آن مخالف بود، تأیید کرد. سپس، در ۲۴ فوریه، تهاجم روسیه برلین را وادار کرد تا به تنهایی کاری را انجام دهد که در غیر این صورت واشنگتن از طرف آلمان و غرب انجام می‌داد: یک بار برای همیشه خط لوله را کنار بگذارد.
بدین ترتیب، اتحاد غرب، با تشویق شادمانه مفسران محلی، به خاطر بازگشت قاطع فراآتلانتیک جنگ سرد، مورد استقبال قرار گرفت. چشم انداز وارد شدن به نبرد در ائتلاف با نیرومندترین ارتش تاریخ جهان، بلافاصله خاطرات چند ماه قبل را از بین برد، زمانی که ایالات متحده با هشداری اندک نه تنها افغانستان، بلکه همچنین نیروهای کمکی را که متحدانش در ناتو برای حمایت از آن زمانی را معین کرده بودند، رها کرد. - به فعالیت آمریکا، بر بستر"ملت سازی" علاقه مند شد. همچنین مهم نیست که بایدن بخش عمده ای از ذخایر بانک مرکزی افغانستان را به میزان ٧.۵ میلیارد دلار، در حالی که افغانستان از قحطی سراسری رنج می برد، برای توزیع بین افراد آسیب دیده از ۱۱ سپتامبر (و وکلای آنها) تخصیص دهد. همچنین خرابی هایی که توسط مداخلات اخیر آمریکا در سومالی، عراق، سوریه، لیبی به جا مانده است - ویرانی کامل و به دنبال آن رها شدن عجولانه کل کشورها و مناطق - فراموش شود.
اکنون «غرب» است که دوباره در میانه کره زمین با سرزمین موردور (Mordor ) می‌جنگد تا از کشور کوچک شجاعی دفاع کند که فقط می‌خواهد «شبیه ما باشد» و برای هدفی که بیش از اجازه عبور از درهای باز ناتو و اتحادیه اروپا نیست. دولت های اروپایی با وظیفه‌شناسی تمام خاطرات باقی‌مانده از بی‌احتیاطی عمیقاً ریشه‌دار سیاست خارجی آمریکا، ناشی از وسعت عظیم ایالات متحده و موقعیت آن در جزیره‌ای به اندازه قاره‌ای که هیچ‌کس نمی‌تواند به آن‌ها دسترسی پیدا کند، صرف نظر از آشفتگی‌هایی که در آن ایجاد می‌کنند، اشتباه در ماجراجویی‌های نظامی آنها را به فراموشی می سپارند - و به طرز شگفت‌انگیزی، به ایالات متحده، یک امپراتوری دور افتاده غیراروپایی رو به زوال با منافع متفاوت و انبوهی از مشکلات خاص خود، وکالت کامل در برخورد با روسیه و آینده سیستم دولتی اروپا را می دهد.
اتحادیه اروپا چطور؟ به طور خلاصه، با بازگشت اروپای غربی به «غرب»، اتحادیه اروپا به یک ابزار ژئواکونومیک برای ناتو، موسوم به ایالات متحده، کاهش می یابد. رویدادهای پیرامون اوکراین بیش از هر زمان دیگری این را روشن می‌کند که برای ایالات متحده، اتحادیه اروپا اساساً منبع مقررات اقتصادی و سیاسی برای کشورهایی که نیاز به کمک «غرب» دارند تا روسیه را در جناح غربی خود محاصره کنند. حفظ دولت‌های طرفدار آمریکا در قدرت در کشورهای اقماری شوروی سابق، که ممکن است پرهزینه باشد، باعث تقسیم مسئولیت قابل توجهی می‌شود که بر اساس آن «اروپا» هزینه نان را می‌پردازد در حالی که ایالات متحده قدرت آتش را یا تصور چنین چیزی را فراهم‌ کند - این امر اتحادیه اروپا را در عمل به یک امدادگر اقتصادی برای ناتو تبدیل می کند. در همین حال، دولت‌های اروپای شرقی در اعتماد به واشنگتن برای دفاع از خود نسبت به پاریس و برلین، با توجه به خرسندی ثابت شده اولی و پایگاه امن دور از وطن ، خوشحال‌تر می کند. در ازای حمایت آمریکا از طریق ناتو و حمایت واشنگتن در رابطه با اتحادیه اروپا، کشورهایی مانند لهستان و رومانی میزبان موشک‌های آمریکایی هستند که ادعا می‌شود از اروپا در برابر ایران دفاع می‌کنند، در حالی که متأسفانه باید در مسیر خود از روسیه عبور کنند.
نتیجه برای فون در لاین (von der Leyen) و گروه او تأیید موقعیت فرمانبرداری آنهاست. گسترش اتحادیه اروپا به اوکراین و بالکان غربی، حتی به گرجستان و ارمنستان، توسط ایالات متحده به عنوان تصمیم نهایی واشنگتن در نظر گرفته می شود. به‌ویژه فرانسه ممکن است همچنان با گسترش بیشتر مخالفت کند، اما اینکه چقدر می‌تواند دوام بیاورد، به‌ویژه اگر آلمان بتواند این لایحه را بپذیرد، هر کس حدسی می‌زند. (اگرچه روند رسمی الحاق اوکراین به اتحادیه اروپا آغاز نشده است، فون در لاین اعلام کرده است: "ما آنها را می خواهیم.") علاوه بر این، لهستان که به شدت ضد روسیه و طرفدار ناتو است، اکنون مجازات آن با کاهش حمایت های اقتصادی اتحادیه اروپا از آنچه دادگاه اروپا به عنوان نقص در "حاکمیت قانون" خود می بیند، مشکل خواهد بود. همین امر در مورد مجارستان نیز صدق می کند، که اوربان، رهبر خود سر آن، به طور فزاینده ای ضد روسیه شده است. با بازگشت آمریکا، قدرت انضباط کشورهای عضو اتحادیه اروپا از بروکسل تا واشنگتن دی سی رسیده است.
یکی از چیزهایی که اتحادیه اروپا-اروپایی ها، به ویژه آنهایی که از نوع سبز هستند، در حال حاضر یاد می گیرند این است که اگر به ایالات متحده اجازه دهید از شما محافظت کند، ژئوپلیتیک بر همه سیاست های دیگر غلبه می کند و ژئوپلیتیک تنها توسط واشنگتن تعیین می شود. یک امپراتوری اینگونه عمل می کند. اوکراین، خانه ای که بین مجموعه ای شگفت انگیز از الیگارش ها تقسیم شده است، به زودی شروع به دریافت حمایت های مالی بیشتر از «اروپا» خواهد کرد. با این حال، این چیزی بیش از کسری از آنچه الیگارش‌های اوکراینی به طور مرتب در بانک‌های سوئیس یا بریتانیا یا، به فرض، بانک‌های آمریکایی سپرده‌گذاری می‌کنند، نخواهد بود. نشانه‌ها حاکی از آن است که در مقایسه با اوکراین، لهستان و حتی مجارستان، از استعاره آمریکایی استفاده می‌کنند که به تمیزی دندان سگ تازی است. (چه کسی می تواند دستمزدی را که هانتر بایدن به عنوان مدیر غیراجرایی یک شرکت گاز اوکراینی که مالک اصلی آن در آن زمان با تحقیقات پولشویی مواجه شده بود، از یاد ببرد؟)
آنچه در این زمینه به صورت معمایی باقی می‌ماند، بدیهی است که تنها مورد در این زمینه نیست، این است که چرا ایالات متحده و متحدانش تا حد زیادی خوشحال بودند که احتمال واکنش روسیه به فشارهای مستمر برای تغییر رژیم - در قالب انکار "غرب" برای یک منطقه امنیتی - را به تعمیق اتحاد با چین کاهش دهد. درست است که از نظر تاریخی، روسیه همیشه می خواست بخشی از اروپا باشد و چیزی مانند آسیا هراسی عمیقاً در هویت ملی آن تثبیت شده است. مسکو برای روس ها روم سوم است، نه پکن دوم. در اواخر سال ۱۹۶۹، روسیه و چین، هر دو کمونیست در آن زمان، بر سر مرز مشترکشان در رودخانه اوسوری با هم درگیر شدند. اکنون که روسیه برای آینده ای نامشخص از غرب جدا شده است، چین که با کمبود مواد خام مواجه شده است، ممکن است وارد عمل شود و فناوری مدرن خود را در اختیار روسیه قرار دهد. از آنجایی که ناتو در حال تقسیم قاره اوراسیا به «اروپا»، از جمله اوکراین، در برابر روسیه، به عنوان یک دشمن غیر اروپایی دشمن اروپا، ممکن است ناسیونالیسم روسی، برخلاف ریشه تاریخی خود، احساس کند که مجبور به متحد شدن با چین است، همانطور که در تصویر عجیب و غریب شی و پوتین در افتتاحیه المپیک زمستانی پکن در کنار یکدیگر ایستاده اند، پیش‌بینی می شد.
آیا اتحاد بین چین و روسیه نتیجه ناخواسته بی کفایتی آمریکا خواهد بود یا برعکس، نتیجه مورد نظر استراتژی جهانی آمریکا؟ اگر قرار بود مسکو با پکن متحد شود، دیگر هیچ چشم‌اندازی برای حل و فصل روسیه و اروپا وجود نداشت. اروپای غربی، در هر شکل سیاسی که باشد، بیش از هر زمان دیگری به عنوان بال فراآتلانتیک ایالات متحده در یک جنگ سرد یا شاید داغ جدید بین دو بلوک قدرت جهانی عمل خواهد کرد، یکی در حال زوال، به امید معکوس کردن موج، و دیگری به امید افزایش.
تنها اروپايي در صلح با روسيه است که به نيازهاي امنيتي روسيه احترام ‌بگذارد و مي‌تواند اميدوار باشد كه خود را از آغوش آمريكا رهايي بخشد كه عملاً در طول بحران اوكراين عمیقا تجديد شده است. تصور می‌شود که این دلیلی است که ماکرون برای مدت طولانی بر اینکه روسیه بخشی از اروپا است، و بر نیاز «اروپا» که البته او و فرانسه نمایندگی می‌کنند، برای تأمین صلح در جناح شرقی آن اصرار داشت. حمله روسیه به اوکراین برای مدت طولانی، اگر نگوییم برای همیشه، به این پروژه پایان داده است. اما پس از آن، با توجه به وابستگی آلمان به حفاظت هسته‌ای آمریکا، همراه با تردید آلمان در مورد جاه‌طلبی‌های جهانی فرانسه، که دوباره به عنوان جاه‌طلبی‌های اروپا برای تامین مالی توسط قدرت اقتصادی آلمان تعریف شد، هرگز شروع امیدوار کننده ای نبود. و روسیه ممکن است با برخی توجیهات این سوال را مطرح کرده باشد که آیا، تحت این شرایط، فرانسه می‌تواند آمریکا را از صندلی گردانندگان اروپایی خارج کند.
پس برنده... ایالات متحده است؟ هر چه جنگ بیشتر طول بکشد، به دلیل مقاومت موفقیت آمیز شهروندان اوکراینی و ارتش آنها، بیشتر متوجه می شود که رهبر "غرب" که در زمان شکل گرفتن جنگ از "اروپا" صحبت می کرد، مداخله نظامی نمی کند. از طرف اوکراین همانطور که بایدن از ابتدا به صراحت اعلام کرد، ایالات متحده به خود مرخصی ویژه داده است که با نگاهی به رکورد آن، این چیز جدیدی نیست: وقتی ماموریت آنها غیرقابل کنترل می شود، آنها به جزیره دور خود عقب نشینی می کنند. با این وجود، همانطور که آلمانی‌ها به این موضوع نگاه می‌کنند و در تعجب هستند که ایالات متحده کجاست، ممکن است در مورد تعهد آمریکا به دفاع هسته‌ای خود دچار تردید شوند. به هر حال، این تعهد زیربنای عضویت آلمان در ناتو، پایبندی آلمان به معاهده منع گسترش سلاح های هسته ای و اسکان حدود ۳۰۰۰۰ سرباز آمریکایی در خاک آلمان است.
در این زمینه، بودجه ویژه ۱۰۰ میلیارد یورویی، که چند روز پس از جنگ توسط دولت شولتز اعلام شد که به سال ۲۰۰۱ بر می گردد و به تحقق وعده اختصاص داده شد، صرف ۲ درصد از تولید ناخالص داخلی آلمان برای تسلیحات، به نظر می رسد قربانی تشریفاتی برای دلجویی خدای خشمگینی است که می ترسد مؤمنان نه چندان واقعی خود را رها کند، می باشد. هیچ‌کس فکر نمی‌کند که اگر آلمان واقعاً به خواسته ۲ درصدی ناتو عمل می‌کرد، روسیه از حمله به اوکراین منصرف می‌شد، یا آلمان می‌توانست و می‌خواست به آن کمک کند. در هر صورت سال‌ها طول می‌کشد تا ماشین تسلیحات مدرن ، البته مدرنترین نسخه پیشنهادی، در اختیار سربازان قرار گیرد. همچنین این تسلیحات مدرن دقیقاً از نوع تسلیحات مدرنی خواهد بود که ایالات متحده، فرانسه و بریتانیا در حال حاضر به وفور دارند.
علاوه بر این، کل ارتش آلمان تحت فرماندهی ناتو، یعنی پنتاگون است، بنابراین تسلیحات مدرن به قدرت آتش ناتو می‌افزایند، نه آلمان. از نظر فن آوری، آنها برای استقرار در سراسر جهان، در "ماموریت هایی" مانند افغانستان - یا به احتمال زیاد در اطراف چین طراحی خواهند شد تا به ایالات متحده در رویارویی در حال ظهور در دریای چین جنوبی کمک کنند. در بوندستاگ اصلاً بحثی در مورد اینکه دقیقاً چه «توانایی» جدیدی مورد نیاز است یا برای چه چیزی استفاده خواهد شد وجود نداشت. مانند گذشته، در دوران مرکل، تعیین این موضوع به «متحدان» واگذار شد. یکی از موارد می‌تواند سیستم هوایی جنگی آینده (FCAS) باشد که مورد علاقه فرانسوی‌هاست که بمب‌افکن‌های جنگنده، هواپیماهای بدون سرنشین و ماهواره‌ها را برای عملیات در سراسر جهان ترکیب می‌کند. امید کمی وجود دارد که در یک مقطع زمانی در آلمان بحث راهبردی در مورد اینکه دفاع از قلمرو خود به جای حمله به قلمرو دیگران به چه معناست وجود داشته باشد. آیا تجربه اوکراین می تواند به شروع این بحث کمک کند؟ بعید به نظر می رسد.

ترجمه ستار رحمانی - ۱ مارس ۲۰۲۲