افق روشن
www.ofros.com

!طبقه کارگر ایران، در راه پیشروی و تکامل خود با چه موانعی روبروست؟


بهرام رحمانی                                                                                                چهارشنبه ١۴ دی ماه ١٣٩٠

بحث و کنکاش بر سر تشکل یابی طبقه کارگر ایران و موانع پیش روی آن، بحث تازه ای نیست. اما طبیعی است هر بحث و جدلی که به سرانجام نرسد هم چنان موضوعیت دارد و در رابطه با آن ها نیز بحث و بررسی و نقد و جدل ادامه پیدا می کند.
مسلما در شرایط موجود جامعه ما، عاجل ترین و مبرم ترین مساله کارگران ایران در جهت تکامل مبارزات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شان در مقابل سرمایه داران و حکومت سرمایه داری اسلامی، امر تشکل یابی سراسری توده ای و طبقاتی شان است. اما کارگران ایران، در راه خودسازمان دهی شان با موانع مختلفی چون فشارهای پلیسی- امنیتی، اقتصادی، ناامنی شغلی، رفرمیسم، بی افقی، فرقه گرایی، سکتاریسم، کیش شخصیت و غیره نیز روبرو هستند.
هدف از این بحث، نقد این و یا آن گروه، سازمان و حزب خاصی نیست، بلکه طرح یک موضع عمومی ست که به همه فعالین و مدافعین جنبش کارگری کمونیستی و هم چنین تشکل ها، سازمان ها و احزاب جدی در این عرصه مربوط است. آن هم در شرایطی که بحران سرمایه داری روزبروز عمیق تر می گردد و بهار عربی و جنبش وال استریت را اشغال کنید نیز مرزهای کشورها را به سرعت در می نوردند و دیر یا زود این موج تازه انقلابی جامعه ایران را نیز فراخواهد گرفت. بر این اساس، پرداختن به جنبش کارگری و موانع پیش روی آن، از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است و نوشته حاضر نیز تلاش بسیار كوچكی در جهت شفاف کردن مرز نیروهای کارگری کمونیستی درون طبقه کارگر با محافل و فرقه ها، سکتاریست ها و رفرمیست است.
در سال های اخیر، ما شاهد تلاش و مبارزه پیگیر فعالین و رهبران دل سوز و کمونیست کارگران، در جهت برپایی تشکل سراسری کارگران ایران بوده ایم. در این سال ها، کم نبودند فعالین کارگری که صرفا به دلیل تلاش برای تشکل یابی کارگران و دفاع از هم طبقه ای هایشان زندان و شکنجه های را هم تجربه کردند و هنوز هم می کنند. فضای سنگین پلیسی و سانسور و اختناق سیاسی حاکم بر کشور، یکی از مهم ترین موانع پیشروی طبقه کارگر ایران است اما تمام موانع پیشروی طبقه کارگر نیست. چرا که در همه حکومت های دیکتاتوری جهان، فضای سنگین تهدید و سرکوب وجود داشته و هنوز هم دارد. اما طبقه کارگر مرعوب چنین فضایی نمی شود و راه تکامل خود را طی می کند. برای نمونه، حدود 9 ماه است که مردم آزادی خواه سوریه علیه حکومت جانی این کشور، که اصلی ترین هم پیمان حکومت اسلامی در منطقه است به پا خواسته اند تا حکومت این را سرنگون کنند. نیروهای سرکوبگر سوریه در این مدت، بیش از پنج هزار نفر را قتل عام کرده اند اما کارگران و مردم آزاده این کشور، مرعوب این همه جنایات نشده و هم چنان به مبارزه آزادی خواهانه خود ادامه می دهند. بنابراین، بر سر راه سازمان یابی طبقه کارگر ایران، موانع و مشکلات عدیده دیگری غیر از سانسور و اختناق و سرکوب دولتی نیز وجود دارند و عملا سدهایی را در مقابل این امر مهم سیاسی - طبقاتی ایجاد کرده اند.
فقر و فلاکت اقتصادی، گرانی و بی کاری گسترده در کشور نیز عامل موثر دیگری بر سر تشکل های طبقاتی و مستقل (مستقل از دولت) کارگران است. تعدیل نیرو، گرانی، دست مزدهای زیر خط فقر، به تعویق افتادن همین دست مزدهای ناچیز، تحمیل قراردادهای سفیدامضاء به کارگران، بی کاری وسیع به ویژه در بین نیروی جوان کشور، حذف سوبسیدهای دولتی و تحریم های بین المللی ایران، همه و همه اوضاع را برای کارگران و محرومان جامعه ایران غیرقابل تحمل و کمرشکن کرده اند. این وضعیت دردناک و ناامنی شغلی و معیشتی، بسیاری از کارگران و خانواده های آن ها زمین گیر کرده و در معرض فروپاشی و نابودی و آسیب های اجتماعی مختلف قرار داده است. حتی کارگر ایرانی، پس از کار خسته کننده روزانه مجبور است به کارهای کاذب دیگری نظیر دست فروشی هم روی بیاورد تا زندگی خود و خانواده اش را تامین کند. حال سئوال مهم این است که آیا طبقه کارگر ایران بدون تشکل سراسری خود، توانایی ایستادگی در مقابل طبقه سرمایه دار و حکومت آن ها را دارد؟
بی شک، نخستین گام طبقه کارگر در دفاع از حقوق خود و تحمیل مطالبات و خواست هایش بر سرمایه داران و حکومت آن ها، برپایی تشکل سراسری و اتحاد و همبستگی و مبارزه آگانه و هدف مند طبقاتی است.
همان طور که گفتیم در مسیر پیشروی طبقه کارگر ایران، موانع مختلفی چون مسائل امنیتی - پلیسی، مشکلات اقتصادی، رفرمیسم، عدم تجربه تشکل یابی و فعالیت علنی و جنبشی، عدم افق و چشم انداز روشن و هم چنین کیش شخصیت و فرقه گرایی و سکتاریسم و غیره قرار دارند. اما این بحث، به کیش شخصیت و سکتاریسم و فرقه گرایی محدود است. چرا که به موانع دیگر بیش تر پرداخته شده است.
بدون شک، هر فعال سیاسی و اجتماعی و هر جمع بزرگ و کوچک و سازمان و حزبی که در راستای آموزه های مارکس، به مبارزه کارگری کمونیستی مشغولند قاعدتا باید مرزبندی جدی و قاطعی با کیش شخصیت، فرقه گرایی و سکتاریسم داشته باشند. چرا که مارکس و انگلس، این بنیان گذاران سوسیالیسم علمی، همواره این گرایشات را مانع جدی در مقابل تشکل یابی و اتحاد طبقه کارگر می دیدند. و به همین دلیل، موضع قاطعی علیه این گرایشات مخرب سیاسی داشتند.
در تاریخ جنبش کارگری کمونیستی می بینیم که کارل مارکس، بنیان گذار سوسیالیسم علمی، کیش شخصیت و فرقه گرایی را برای طبقه کارگر مضر دانسته است. ماركس، واژه سكتارین یا سکتاریسم را برای فرقه گرایی به کار برده و در طول مبارزه طبقاتی خود، همواره با فرقه گرایی نیز مبارزه کرده است.
واژه «کیش شخصیت» (cult of personality) را اولین بار «کارل مارکس»، به کار برده است. وی این واژه را در نامه ‌ای به «ویلهلم بلاس» آلمانی به کار برده و نوشته است: «به خاطر نفرتم از کیش شخصیت، از زمان انترناسیونال اول در میان عموم ظاهر نشده ‌ام...»
مارکس، درباره کیش شخصیت در نامه ای به «دبلیو براس» نیز می نویسد: «هیچ کدام از ما (مارکس و انگلس) ذره ‌ای به معروفیت توجه نداریم. اثبات این (نکته در) آن است که به عنوان مثال، به دلیل بیزاری ام از هرگونه کیش شخصیت هیچ ‌گاه اجازه نداده ‌ام ابراز تشکرهای متعدد از کشورهای مختلف در دوره موجودیت انترناسیونال که مرا به ستوه آورده بودند، به دست افکار عمومی برسد و هیچ ‌گاه بدان ها پاسخ نداده ام.
به جز در مواقع نادر که به منظور ملامت آن ‌ها این کار را کرده ام. هنگامی که انگلس و من برای اولین بار به انجمن مخفی کمونیست پیوستیم، این شرط را گذاشتیم که هر چیزی که موجب تشویق اعتقاد خرافی به اتوریته شود باید از اساسنامه ها برداشته شود. بعدا لاسال نفوذ خود را در جهت خلاف آن اعمال کرد. (از نامه مارکس به دبلیو براس، مورخ ١٠ نوامبر ١٨٧٧)
کیش شخصیت؛ پدیده ای است که در آن، از یک شخص، اسطوره ای می سازند که دارای کاراکتری خطا و اشتباه ناپذیر و... است. این مساله به جایی می رسد که آن شخص روزبروز انتقادناپذیر و قدرت طلب و پرخاشگر می شود. اگر چنین اشخاصی در راس جمعی و سازمانی قرار گیرند اعضای گروه گوش به فرمان او می مانند و گفته های آن ها را همانند آیه های کتاب های به اصطلاح مقدس آسمانی چشم و گوش بسته می پذیرند.
فرقه گرایی برای ماركس، هنگامی جدی تر مطرح شد که بحث رابطه كمونیست ها با طبقه كارگر در میان بود. چرا که برای وی، همواره این خطر مطرح بود كه كمونیست ها با گذشت زمان احتمال دارد به سوی فرقه گرایی درغلطند. به عبارت دیگر فرقه گراها، با ایجاد گروه های مختلف و در رقابت با دیگران، منافع و مصالح گروهی خود را بر منافع و مصلحت طبقه کارگر ترجیح می دهند. در طول تاریخ کم نبودند گروه ها و محافل و فرقه هایی که خود را کارگری سوسیالیستی می نامیدند اما رسما و علنا نه کارگری بودند و نه ربطی به سوسیالیسم مارکسی داشتند، حقیقتا مانع وحدت و همبستگی طبقه کارگر بودند.
مارکس و انگلس، نه تنها در مانیفست کمونیست، بلکه در طول مبارزه طولانی خود، همواره با فرقه گرایی نیز مبارزه کرده اند. در واقع آن ها، تلاش کردند مرز روشنی بین محافل و فرقه گراها و كمونیست ها بکشند. یعنی كمونیست ها به هیچ وجه بدون حضور طبقه کارگر به نام آن ها حرف نمی زنند؛ خارج از طبقه محافل گروهی به وجود نمی آورند؛ هر گز به خود اجازه نمی دهند از خارج از طبقه كارگر، خط و مشی برای این طبقه ترسیم کنند تا چه برسد که به نام کارگران سوسیالیست، ارگان های دروغین و کاغذی نیز به وجود آورند. كاری كه امروز محافل و فرقه گراها، بر خلاف منافع کارگران انجام می دهند. عموما فرقه ها در متن جنبش كارگری و مبارزه طبقاتی قرار ندارند، ولی در صورتی که فعالین کارگری به سمت آن ها کشیده شوند مسئولین این فرقه ها، سیاست های فرقه گرایی را به آن ها توصیه می کنند و از آن ها می خواهند به عنوان عناصری که در میان فعالین جنبش کارگری کمونیستی و تشکل های آن ها حضور دارند، همواره منافع فرقه را بر منافع طبقاتی ترجیح دهند. این اقدام آن ها تفرقه انداز است و عاملی بر سر راه اتحاد و همبستگی کارگران.
بدین ترتیب، به خصوص به وجود آوردن گروه ها و محافلی که بدون حضور طبقه ایجاد می شوند و تلاش می کنند از خارج به درون طبقه کارگر نفوذ کنند، به دلیل این که جایگاه واقعی در درون طبقه ندارند به فرقه گرایی روی می آورند و به مرور زمان به عاملی بر سر راه پیشروی کارگران و تشکل های آن ها می شوند.
ماركس، نه تنها همواره كمونیست ها را از این امر منع کرده، بلکه چنین تلاش هایی را سكتاریستی و فرقه گرایی نامیده است. مارکس صریحا تاکید کرده است كمونیست ها: «اصول فرقه گرایانه مختص به خود را به وجود نمی آورند كه به وسیله آن ها جنبش كارگری را شكل داده و قالب گیری كنند.» تاکید ماركس بر این امر، این است که طبقه كارگر تنها به نیروی خود رها می شود و كسی نمی تواند به جای طبقه او را رها كند و یا به نام طبقه گروه ها و فرقه ها مختلفی به وجود آورد. مارکس و انگلس با این موضع، مرز صریح و شفاف خود را در «مانیفست کمونیست» با محافل و فرقه ها و گروه های غیرکارگری کشانده اند.
مارکس و انگلس، در «مانیفست کمونیست»، آگاهانه تاکید دارند که كمونیست ها تنها یك گروه در میان گروه های دیگر طبقه هستند. چرا که درون طبقه کارگر گروه های مختلفی وجود دارند. بنابراین، از نظر ماركس، در درون طبقه كارگر تنوعات فکری مختلفی وجود دارد و با این پذیرش و به رسمیت شناختن این وضعیت درونی طبقه کارگر، ایجاد فضا و رابطه سالم و در عین حال مبارزه اصولی كمونیست ها با گرایشات دیگر درون طبقه جریان می یابد. از این رو، ماركس در طول مبارزه طبقاتی خود، به هیچ وجه حاضر نشد با محافل و فرقه ها سازش کند.
هم چنین از نظر ماركس، كمونیست ها مجاز نیستند به دلیل این كه یك بخش از طبقه هستند منافعی جدا از طیف های دیگر كارگری و یا كل طبقه داشته باشند. و یا آن ها را به سوی خودمحوربینی، فخرفروشی و تشكیل فرقه های جدا از طبقه بکشانند. از نظر ماركس، گرایش كمونیستی درون طبقه، باید در راستای متحد کردن كل طبقه در سطح کشوری و جهانی به منظور براندازی سلطه و حاکمیت سرمایه داری گام بردارد.
مارکس، تاکید کرده است که منافع آنی كمونیست ها، عین همان منافع آنی طبقه كارگر است. یعنی تفاوت كمونیست ها با توده کارگران در این نیست كه كمونیست ها صرفا نماینده مبارزه درازمدرت و انترناسیونالیستی طبقه كارگر هستند و از نظر ماركس، كمونیست ها تمایزشان با دیگر اقشار طبقه در این است كه آن ها منافع آنی شان را همان منافع آنی كل طبقه می دانند و در آن ها حضور فعال و پیگیر و دایمی پیدا می کنند.
بدین ترتیب، از نظر ماركس، تفاوت اساسی محفلیسم و فرقه گراها با كمونیست ها در این است كه آن ها، منافع فرقه ای خود را بر مناقع طبقاتی کارگران ترجیح می دهند و نقشی در سراسری کردن مبارزه کارگران ندارند، بلكه آن ها جدا از طبقه به وجود می آیند و منافعی جدا از منافع كارگران دارند. اما كمونیست ها بر خلاف فرقه گرایان، هم برای منافع آنی و هم برای منافع درازمدت و کشوری و فراکشوری و انترناسیونالیستی، مبارزه می كنند.
ماركس و انگلس، در جهت جلوگیری از فرقه گرایی و محفلیسم، به درستی در «مانیفست» در بخش «كمونیست ها و پرولتاریا» تاکید کرده اند: «كمونیست ها در رابطه با پرولتاریا به طور كلی در كجا قرار می گیرند؟ كمونیست ها گروه جداگانه ای در مخالفت با گروه های دیگر كارگری تشكیل نمی دهند. آن ها منافعی جدا و مجزا از منافع پرولتاریا به طور كلی ندارند. َآن ها اصول فرقه گرایانه مختص به خود را به وجود نمی آورند كه به وسیله آن ها جنبش كارگری را شكل داده و قالب گیری كنند. تمایز كمونیست ها با دیگر گروه های كارگری صرفا در این است:
یکم: در مبارزات كشوری كارگران در كشورهای مختلف، آن ها (كمونیست ها) منافع مشترك كل طبقه كارگر را، مستقل از ملیت آن ها را خاطرنشان كرده و به جلوی صحنه می آورند.
دوم: در جریان مراحل مختلف توسعه مبارزه طبقه كارگر علیه بورژوازی كه باید طی كند، آن ها همیشه و همه جا منافع جنبش به طور كلی را نمایندگی می كنند.» «بنابراین كمونیست ها٬ از یك طرف و عملا پیشرفته ترین و قاطع ترین بخش گروه های طبقه كارگر در هر كشوری هستند كه همه آن ها (دیگر گروه های كارگری) را به جلو سوق می دهند. از طرف دیگر، از لحاظ تئوریک، آن ها این امتیاز را نسبت به توده عظیم كارگران دارند كه جهت مبارزه، شرایط و نتایج عمومی نهایی را به روشنی درك می كنند. هدف فوری كمونیست ها همان هدف فوری دیگر گروه های كارگری است: مبدل كردن پرولتاریا بمثابه یك طبقه، سرنگونی سلطه بورژوازی، فتح قدرت سیاسی توسط طبقه كارگر.»
«نتیجه گیری های تئوریك كمونیست ها به هیچ وجه بر اساس عقاید و اصولی قرار ندارد كه توسط این یا آن مصلح آتی اختراع یا كشف شده باشد. آن ها (كمونیست ها) صرفا در خطوط كلی روابط واقعی را ابراز می دارند كه از مبارزه طبقاتی موجود برمی خیزد، از یك جنبش تاریخی (برمی خیزد) كه در مقابل چشمان ما جریان دارد.» ماركس و انگلس، «مانیفست کمونیست» را به عنوان یک برنامه سیاسی کمونیست ها، به پیشنهاد اتحادیه كمونیست ها نوشته بودند در واقع یک سند مهم تاریخی سیاسی و اجتماعی کارگری کمونیستی هم در دوره خود و هم در دوره حاضر است.
ماركس، علاوه بر «مانیفست کمونیسیت»، در نامه ای به فردریك بولته، تاکید می کند كه علت تشكیل انترناسیونال اول، جایگزینی آن با فرقه های سوسیالیستی و غیرسوسیالیستی است. وی، در همان جا تاكید می كند كه انترناسیونالیسم اول بدون نابودی سیستم فرقه گرایی نمی توانست خود را حفظ كند.
مارکس، رابطه فرقه گرایی و تشكل توده ای كارگران را چنین توصیف می کند: «توسعه نظام فرقه های سوسیالیسم و جنبش واقعی كارگران نسبت معكوس با یک دیگر دارند.» یعنی با رشد فرقه گرایی، جنبش كارگری تضعیف شده و تضعیف فرقه گرایی، جنبش كارگری را تقویت خواهد شد. بنابراین، در این جا یک نکته مهم از نظر ماركس، این است که فرقه و فرقه گرایی می توانند كارگری نیز باشند. به همین دلیل وی، در برخی نوشته های خود، از «فرقه كارگری» نیز نام برده است. بنابراین، کمونیست ها همواره موظفند با فرقه گرایی و خودمحوربینی و توهم پراکنی مبارزه كنند.
در جنبش چپ و کارگری هم فرقه های غیركارگری و هم فرقه های كارگری داریم. یکم این که فرقه های غیركارگری، آن هایی هستند كه از همان آغاز ایجادشان جدا از طبقه و خارج از سوخت و ساز طبقه كارگر به وجود آمده اند. این فرقه ها، برای خود دفتر و دستکی برپا می کنند و به امید روزی می نشینند كه شاید در تحولات سیاسی اجتماعی و كارگری دخیل شوند و جایگاهی برای فرقه شان دست و پا کنند. اما این فرقه های غیركارگری هرگز نمی توانند به معنای واقعی كارگری شوند و جایگاهی برای خود در درون طبقه بتراشند. به خصوص که این فرقه ها، همواره منفعت فرقه ای خود را بر منفعت كارگران ترجیح می دهند. این نوع محافل و فرقه ها، هر چه بکنند و هر ادعایی هم داشته باشند قطعا بی ربط به طبقه کارگر و مبارزات واقعی طبقاتی هستند. این فرقه ها، حتی تلاش می کنند با انتخاب اسم هایی چون کارگری سوسیالیستی و غیره می خواهند در ظاهر هم شده خود را به یک فاز دیگری بکشند اما موفق نمی گردند و هم چنان فرقه باقی می مانند. این ها قدرت را برای خود و در میان خودشان نیز برای رییس و یا روسای فرقه می خواهند در حالی که کمونیست ها قدرت را برای کل طبقه کارگر می خواهند. بنابراین، كمونیست ها بر خلاف فرقه گرایان قدرت سیاسی را نه برای خود، بلکه برای متشكل شدن طبقه كارگر و قدرت گیری طبقه در سطح کشور و فراکشوری و انترناسیونالیستی می خواهند.
دوم، فرقه هایی هستند كه كارگری اند. یعنی در درون طبقه فعل و انفعال دارند. اما در سیاست ها، اهداف و پراتیك خود فرقه گرا هستند. در پایه ترین سطح، هدف آن ها متشكل كردن كل طبقه و ابراز وجود طبقاتی كارگران در سطح سراسری نیستند. به ویژه برخی از فعالین این گروه ها، به دلیل نزدیکی به فرقه های غیرکارگری، مجبور می شوند سیاست های فرقه شان را به درون محافل و گروه های کارگری ببرند و حتی با بروز کوچک ترین اختلافی در درون خود، همواره به کشمکش و تفرقه و انشعاب دامن می زنند.
اگر به معنای واقعی به سه دهه اخیر مبارزات نیروهای چپ و کمونیست نگاه کنیم از یک سو، شاهد مبارزات ارزنده و جان فشانی های آن ها بوده ایم و از سوی دیگر، دیده ایم که آن ها، با کوچک ترین اختلاف درون تشکیلاتی، دچار انشعاب های متعدد شده اند. البته انشعاب در شرایطی که راهکار دیگری برای حل معضلات و مشکلات درون تشکیلاتی وجود نداشته باشد و به ویژه اگر اختلاف بر سر اهداف و سیاست های استراتژیک متفاوت باشد انشعاب و جدایی اجتناب ناپذیر است. اما برخی مواقع، حتی اعضا و هواداران و بدنه تشکیلات از اختلافات در رده های بالای سازمانی - تشکیلاتی بی خبر می مانند و هنگامی از آن با خبر می شوند که کار از کار گذشته و انشعاب قریب الوقوع است. در چنین روندی، آن ها برای یک دوره ای دچار سردرگمی شدید سیاسی می گردند تا به ریشه اختلافات پی ببرند و موضع بگیرند. برخی گروه ها فصلی پیدایشان می شود و برای مدت طولانی، همواره در لاک درون تشکیلاتی خود فرو می روند و به دنبال سوژه هایی میگردند که برای اعضایشان مشغله هایی بتراشند. مشغله هایی که کم ترین ربطی به مبارزه طبقاتی و مبارزه علیه حکومت اسلامی ندارند. برخی دیگر از سازمان ها، در بروز تحولات بزرگی چون تحولات عظیم سال 88، دچار سرگیجه سیاسی شده و پاسیف می مانند. اما در مواقعی که در جامعه چندان خبری نیست، تنها یک قرار و جهت گیری تشکیلاتی به یک گره سردرگمی تبدیل می گردد که عاملان اصلی اختلافات، تنها راه چاره را در انشعاب تشخیص می دهند و حتی برخی مواقع رفقای دیروزی خود را دشمن طبقاتی نیز معرفی می کنند.
به علاوه در جامعه ما، دست کم در دهه اخیر، برخی از فعالین کارگری و یا دانش جویی در داخل کشور تشکل هایی را به وجود آورده اند که در آغاز با حمایت و پشتیبانی جمعی از کارگران و خانواده آن ها روبرو شده اند اما پس از مدتی نه تنها رشد نداشته اند، بلکه متاسفانه دچار انشقاق و انشعاب شده اند حتی دست اندرکاران این تشکل ها، یک جمع بندی جامعی نیز از فعالیت های خود نداشته اند و یا اگر هم داشته باشند به آرشیو تشکیلاتی سپرده شده اند و تجارب و نقاط ضعف و قوت مبارزه طبقاتی آن ها، برای نسل های بعدی روشن نمی شود. یک عامل مهم و آشکار این وضعیت، بی شک خودخواهی، کیش شخصیت و فرقه گرایی است. برخی مواقع برخوردها در این تشکل های فعالین کارگری به جایی می رسد که حتی برخی از مسئولین و سخن گویان سرشناس این تشکل ها، هم به دلیل فشارهای امنیتی و هم به دلیل کشمکش های فرسایشی که افراد وابسته به فرقه های غیرکارگری، به درون تشکل های کارگری می برند خود را بی سر و صدا کنار می کشند. هم چنین این نوع تشکل ها، اغلب منفعت كوتاه مدت گروهی و سازمانی خود را در مقابل منفعت بلندمدت طبقه کارگر قرار می دهند و از سویی، به دلیل این که فعالیت های کارگری را به سیاسی، غیرسیاسی، صنفی و غیرصنفی، تعرضی و غیرتعرضی و غیره تقسیم بندی می کنند، پس از یک دوره فعالیت آهسته آهسته به حاشیه رانده می شوند و در درون طبقه بی تاثیر می گردند. به این ترتیب، در جهان واقعی تجارب زیادی موجود است که نشان می دهند محافل و فرقه گراها، همواره در مقابل پیشروی طبقه کارگر با استراتژی کارگری کمونیستی دچار خوف و وحشت می گردند. چرا که موجودیت خود را مدیون تفرقه و فرقه گرایی می بینند از این رو، به هرگونه ترفند و توطئه ای متوسل می شوند تا فضای سیاسی را آلوده کنند و از این طریق آگاهانه و ناآگاهانه، به پیشروی کارگران با استراتژی کارگری کموینستی لطمه می زنند.
فرقه ها و محافل سیاسی، خصوصیات عجیب و غریبی دارند. یکی از خصائل برجسته و ویژگی محافل و فرقه گراها این است که آن ها به دلیل ضعف هایشان، با اسامی مختلف واقعی و غیرواقعی و مستعار فعالیت می کنند چون که به معنای واقعی زیر پایشان خالی است و در هوا قرار دارند. از این رو، انواع اقسام اسم ها را درست می کنند و حتی برخی مواقع برای این که تعداد اعضای فرقه خود را بیش تر نشان دهند یک نفر به چند نام مستعار مطلب می نویسد و سایت و وبلاگ راه می اندازند و حتی برخی فرقه ها و محافل، نام های پرطمراق کارگری سوسیالیستی و غیره را نیز با خود یدک می کشند. در حالی که بخش اعظم فعالیت آن ها، غیرواقعی و کاغذی و بی ربط به جنبش کارگری کمونیستی است. البته اگر کسی و جریانی در داخل کشور به دلیل ملاحظات امنیتی اسم مستعار انتخاب می کند هیچ انتقادی به آن ها وارد نیست. بنابراین، بحث در این جا، در رابطه با آن گروه های فرقه گرای خارج کشور است که با اسامی مختلف فردی و جمعی، همواره به توهم پراکنی دست می زنند.
سکتاریست ها و فرقه گراها به طور معمول، پیرامون آن باورها و فرمول بندی ‌های سیاسی و اجتماعی می گردند که دست کم با آن ها تمایز خود را به دیگران نشان دهند. اغلب ارزیابی‌ های نادرست و گمراه کننده از خود و واقعیت ها دارند به اصطلاح فیل هوا می کنند و زمینه را هر چه بیش تر برای فرقه گرایی مساعد می سازند. بنابراین، سکتاریست ها و فرقه گراها، در برابر واقعیت های سیاسی - اجتماعی ناتوان می مانند.
جهان هستی فرقه گراها و محافل فقط در چهاردیواری وجود فرقه یا حتی بین چند نفری خلاصه می شود که مصالح رشد و ماندگاری فرقه ای خود را مصالح جنبش کارگری می پندارند و بر این تصورند که هر ضربه ای که به تشکل های کارگری و فعالین آن می زنند حق شان است. در حالی که نتیجه اعمال فرقه گرایان در درون جنبش کارگری، تکه پاره کردن آن و تفرقه افکنی گیز دیگری نیست.
یکی دیگر از خصوصیات فرقه گرایان، تحلیل های نادرست و غلوآمیز آن ها، از خود و از این منظر از جنبش های اجتماعی به خصوص جنبش کارگری است و حتی گاها هر حرکت های غیرکارگری را به عنوان تحولات انقلابی - طبقاتی طبقه کارگر معرفی می کنند. تئوری هایی می بافند که ربطی به مبارزه طبقاتی کارگران ندارند و تنها برای آن بخش از فعالین کارگری سرگیجه درست می کنند که غلط و یا درست به آن ها باور دارد. در حالی که تنها در صورتی می توان به طور محکم از تحولات انقلاب سیاسی - اجتماعی و ریشه ای در مناسبات کار و سرمایه سخن به میان آورد كه طبقه كارگر، به عنوان كل طبقه متحد و متشکل و خودآگاه و انترناسیونالیست در سطح سراسری کشور ابراز وجود سیاسی - اجتماعی کند و گام به گام مهر طبقاتی خود را بر تحولات جامعه بکوبد. به عبارت دیگر، تا روزی که طبقه کارگر آگاهانه و متحدانه خود را در سطح سراسری سازمان دهی نکند متاسفانه فرقه گرایان به خودمحوربینی و خراب کاری و توهم پراکنی های خود ادامه خواهند داد. به این ترتیب، هر فعال سیاسی و جریانی که خود را متعلق به گرایش کارگری کمونیستی درون طبقه کارگر می داند مرز شفاف خود را با فرقه گراها و محافلی که از اختناق و سانسور حکومتی به دنبال نمدی برای کلاه خود هستند، می کشد و کم ترین اعتمادی به آن ها، حتی هر اسمی هم برای خود بگذارند و هر ادعایی هم داشته باشند، نمی کند.
بی شک، هر انسانی که به مبارزه سیاسی - طبقاتی با استراتژی کارگری کمونیستی باور دارد؛ دلسوز طبقه کارگر است؛ همواره به فکر اتحاد و همبستگی طبقه کارگر و همه نیروها و جنبش های اجتماعی در یک صف واحد و قدرت مند علیه سیستم سرمایه داری و حکومت های سرمایه داری قرار می گیرد و قطعا به دگماتیسم و سکتاریسم و فرقه گرایی و... روی نمی آورد. چون پیچ و خم مبارزه سیاسی - طبقاتی را می شناسد و در عالم وهن خیال و خودمحوربینی کاذب سیاسی به سر نمی برد. از سویی، فرقه گرایی، سکتاریسم و قدرت جویی، به معنای واقعی انسان را دچار جنون سیاسی و اجتماعی می کند.
در هر صورت تاکید به این مساله نیز مهم است که هر چند کار جمعی و متشکل و هدف مند حائز اهمیت است اما جنبش های اجتماعی مقدم بر سازمان ها و احزاب سیاسی هستند. زیرا احتمال دارد به دلایل گوناگونی احزاب و سازمان های سیاسی از بین بروند اما جنبش های اجتماعی در هر شرایطی و حتی در دوران سانسور و اختناق شدید نیز از بین نمی روند و با افت و خیزهایی به حیات خود در جامعه ادامه می دهند. هم چنان که در سال های نخست انقلاب جامعه ما، شاهد از بین رفتن سازمان هایی چون پیکار و رزمندگان و غیره بود. به علاوه این جنبش های اجتماعی هستند که به معنای واقعی تحولات جامعه و سرنوشت مردم را رقم می زنند و حکومت دل خواه خودشان را نیز به وجود می آورند. در این میان، سازمان ها و احزاب جدی طبقاتی نیز در دل این جنبش ها جای می گیرند و هرگز مصلحت و منفعت این جنبش ها را فدای منافع تشکیلاتی - سیاسی خود نمی کنند و قدرت را نیز نه از آن خود، بلکه از آن طبقه کارگر می دانند.
امروز جامعه جهانی و هم چنین جامعه ما، آبستن حوادث مختلفی است. در شرایطی که بحران سرمایه داری از یک سو و مبارزه ضدسرمایه داری طبقه کارگر، جوانان، بی کاران و محرومان جوامع مختلف از سوی دیگر در مقابل هم صف آرایی کرده اند؛ در حالی که جنبش وال استریت را اشغال کنید و بهار عربی در حال پیشروی است؛ در حالی که دیکتاتورها یکی پس از دیگری سقوط می کنند؛ در حالی که بحران های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حکومت اسلامی ایران روبروز عمیق تر و حادتر می گردد؛ و...، مسلما برای هر فرد و جریان سیاسی که خود را در صف طبقه کارگر و به ویژه در گرایش کارگری کمونیستی می داند تمام امکانات و اولویت های خود را در راستای تشکل یابی طبقه کارگر و دیگر جنبش های اجتماعی و متحد و متشکل آن ها قرار می دهد تا یک جنبش سراسری و قدرت مند طبقاتی علیه حکومت اسلامی ایران راه بییفتد. در چنین روندی، فرقه گرایی و سکتاریسم را نیز به عنوان عوامل بازدارنده پیشروی طبقه کارگر نقد می کند و مهم تر از همه، به سهم خود، افق و چشم انداز و استراتژی مبارزه سیاسی - طبقاتی را شفاف تر می کند.
جامعه ما، که سی و سه سال پیش یک انقلاب عظیم مردمی را تجربه کرده؛ در سال ٨٨ نیز با یک خیزش میلیونی مردمی روبرو بوده و اکنون نیز جنبش ضدسرمایه داری وال استریت را اشغال کنید و بهار عربی را می بیند بی شک عمیقا به این فکر است که این بار با نقد مواضع و شعارهای غلط و کمبودهای انقلاب ۵٧ و ٨٨ و بهره گیری از تجارب مثبت آن ها و هم چنین تجارب جنبش وال استریت و بهار عربی، چگونه و با چه ظرفیتی و شعارهایی و مطالباتی به میدان بیاید تا سرانجام هم تکلیف خود را با این حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی یک سره کند و در فضایی آزاد و امن و برابر حکومت دل خواه خود را ایجاد کند و هم اجازه ندهد دولت های قدرت مند جهانی، آن فجایع و مصیبت هایی را که بر سر مردم افغاسنتان، عراق و لیبی و غیره آورده اند بر سر مردم ایران نیز بیاورند.
هم اکنون بر طبق آمارهای منتشره بیش از دو میلیون و ششصد و چهارده هزار مرکز صنعتی در ایران فعالیت دارند که از این واحدهای تولیدی فعال، حدود دو میلیون و چهارصد و هفتاد و شش هزار کارگاه های زیر ده نفر اند. یعنی نود و چهار درصد. از میزان کارگاه ها و کارخانه های باقی مانده (چهار درصد) که صنایع مادر و کلیدی را شامل می گردند، مجموعا نود و شش درصد از این مراکز صنعتی عظیم تحت تملک دولت و سپاه پاسداران قرار دارند.
از جمعیت بیش از هفتاد و پنج میلیونی ایران، حدود ۴۵ میلیون نفر را کارگران و خانواده هایشان تشکیل می دهند. از این جمعیت، بیست و شش میلیون کارگر آماده به کار داریم که بر اساس آمار رسمی حدود سه میلیون نفر از آن ها بی کار هستند. اما در آمارهای غیررسمی بی کاران کشور، به ارقامی از چهار میلیون تا دوازده میلیون نفر اشاره شده است.
از مجموع سیزده میلیون و دویست و پنجاه و سه هزار کودک در رده سنی ١٠ تا ١٨ سال کشور، حدود هفت میلیون نفر از آن ها به علت فقر و نداری از تحصیل باز مانده اند که بیش از یک میلیون و هفتصد هزار کودک نیز به طور مستقیم نیروی کار ارازن و خاموش سرمایه داران ایران هستند. در حالی که مراکز آمار حکومت اسلامی، این کودکان رنج و کار و کودکان خیابانی را جزو کارگران شاغل یا بی کار به حساب نمی آورند.
جواب شایسته به این وضعیت دردناک حاکم بر جنبش کارگری ایران و به طور کلی جامعه ایران، تلاش و مبرازه در راستای سازمان یابی طبقه کارگر و دیگر جنبش های اجتماعی و متحد کردن آن ها در یک صف واحد و قدرت مند بر علیه حکومت سرمایه داری اسلامی و تکامل پیکارهای جنبش کارگری کمونیستی است. ضروری ست که در پایان، این سخن مارکس را یادآوری کنیم که تاکید کرده است: هستی اجتماعی آدم هاست که افکارشان را می ‌سازد و نه بالعکس. و یا در یازدهمین تز از تزهایی درباره فویرباخ، مارکس بر همین مساله، یعنی رابطه دو سویه پراکسیس و نظر ورزی تاکید می کند: راه حل اختلاف نظرها و دیدگاه ها (بنیادهای تفرقه و فرقه شدن) صرفا در نظر ورزی نیست، بلکه اساسا در عمل است.
مسلم است که آلترناتیو و راه حل انسانی - سیاسی کارگران و همه نیروهای آزادی خواه و برابری طلب و عدالت جو در مقابل آلترناتیوها و راه حل های رنگارنگ تفرقه انداز و خشونت طلب و جنگ طلب فرقه گراها، رفرمیست ها، سازشکاران و کلیه گرایشات راست داخلی و بین المللی، سازمان دهی انقلاب سیاسی - اجتماعی طبقه کارگر در اتحاد و همبستگی با جنبش های اجتماعی نظیر جنبش زنان، جنبش دانش جویی، جوانان، بی کاران، روشنفکران، هنرمندان و محرومان جامعه با هدف سرنگونی کلیت حکومت اسلامی و برپایی یک جامعه نوین آزاد و برابر و انسانی و مرفه است که به استثمار انسان از انسان و هرگونه سرکوب و ستم ملی، مذهبی، جنسی، سانسور و اختناق، فقر و فلاکت اقتصادی خاتمه دهد و حرمت و موجودیت انسان را محترم بشمارد.

بهرام رحمانی - چهارم ژانویه ٢٠١٢

bahram.rehmani@gmail.com