افق روشن
www.ofros.com

مسئله ملیت‌ها


رزا لوکزامبورگ - سهراب.ن                                                                             شنبه ٢ فروردین ۱۳۹۳

"چه کسی می‌تواند به حکومت شوراها در روسیه انتقاد کند که چرا این اصلاحات عظیم را تحقق نبخشیده است! در حقیقت این شوخی تلخی است که از لنین و رفقایش بخواهیم یا انتظار داشته باشیم که در دوره‌ی کوتاه حکومت خود، در بحبوحه‌ی گرداب خروشان مبارزات داخلی و خارجی که از همه سو در محاصره‌ی دشمنان و مخالفان بی‌شمار است، تحت چنین شرایطی یکی از دشوارترین وظیفه‌ها، و در حقیقت با اطمینان می‌توان گفت دشوارترین وظیفه‌ی دگرگونی سوسیالیستی جامعه، را حل کرده باشند یا حتا اقدام به حل کرده باشند! حتی در غرب، با وجود مساعدترین شرایط، زمانی که قدرت را تصاحب می‌کنیم، پیش از آن که از عهده‌ی هزاران مشکل پیچیده‌ی این وظیفه‌ی عظیم برآییم، دندان‌های بسیاری با این گردوی سخت شکسته خواهد شد!"ص٣٩٢
" اگر از لنین و رفقایش انتظار داشته باشیم که تحت چنین شرایطی باید زیباترین نوع دمکراسی، مثال‌زدنی‌ترین الگوی دیکتاتوری پرولتاریا و شکوفاترین اقتصاد سوسیالیستی را بسازند، کاری اَبر انسانی از آن‌ها توقع داشته‌ایم. آنان با موضع قاطع انقلابی خود، با قدرت عمل مثال‌زدنی خود، و وفاداری خلل‌ناپذیر خود به سوسیالیسم بین‌المللی، هر کاری را که در چنین شرایط دشوار و دوزخی ممکن بوده انجام داده‌اند." ص٤١۵
و طرفداران کنونی منشویک‌ها - می‌گویند بلشویک‌ها نمی‌باید انقلاب می‌کردند بلکه آن را دو دستی به سرمایه‌دارها تقدیم می‌کردند- بخوانند:
"امروزه، کسی که می‌خواهد سوسیالیست شمرده شود و هم‌زمان علیه دکترین مارکس، شگرف‌ترین محصول ذهن بشر در این قرن، اعلام جنگ کند، باید با ارجمند شمردن اجباری مارکسیسم آغاز کند. باید خود را شاگرد آن بنامد و در آموزه‌های مارکس نکاتی را برای حمله به خود آن‌ها بیابد و این حمله را تکامل بیشتر دکترین مارکس معرفی کند" ص١٨٣ "رفقای ما که با منشویک‌های روسی برخورد دارند، آثار آنان را می‌خوانند و تا حد معینی از کردار آن‌ها مطلع هستند، تنها به این نتیجه رسیده‌اند که این گروه مایه‌ی نابودی جنبش کارگری است. "ص٣٦٩
نقل قول‌های فوق قسمت‌هایی از کتاب "گزیده‌هایی از رزالوکزامبورگ" به کوشش پیتر هودیس، کوین اندرسن؛ ترجمه حسن مرتضوی/نشر نیکا ١٣٩٣، می‌باشد. مطالعه این کتاب را به تمامی فروشندگان نیروی کار توصیه می‌نمایم. مخصوصا" صفحات ٣۵١ لغایت ٣٦٠ آن که راه‌کار علمی بسیار ارزنده و ارزشمندی در زمینه‌ی مبارزه با اپورتونیسم در جنبش کارگری بیان شده است. متن کامل "مسئله ملیت‌ها" را که در آن رزا به شعار بورژوایی "حق تعیین سرنوشت" "حتی تا حد جدایی دولتی از روسیه" می‌پردازد، مطالعه فرمایید:

فروردین ١٣٩٣ - سهراب.ن

رزا لوکزامبورگ در سپتامبر ١٩١٨ می‌نویسد:
مسئله ملیت‌ها

"بلشویک‌ها تا حدی مسئول این امر هستند که شکست نظامی به فروپاشی و تجزیه‌ی کشور تبدیل شد. علاوه بر این، خود بلشویک‌ها، تا حد زیادی، مشکلات عینی این وضعیت را با شعاری تشدید کردند که در کانون سیاست‌های‌شان قرار دارد: به اصطلاح حق تعیین سرنوشت خلق‌ها یا- در واقع آن‌چه به تلویح در این شعار نهفته بود- تجزیه‌ی روسیه.
فرمول حق ملیت‌های گوناگون امپراتوری روسیه برای تعیین سرنوشت مستقل خود، "حتی تا حد جدایی دولتی از روسیه"، که با سرسختی جزم‌اندیشانه‌ای از نو عنوان شد، شعار مبارزاتی خاصی بود که لنین و رفقایش در دوران مخالفت با امپریالیسم میلیوکفی و کرنسکی مطرح کرده بودند١. این شعار محور سیاست داخلی آن را نیز پس از انقلاب اکتبر تشکیل می‌دهد و کل پلاتفرم بلشویک‌ها در برست-لیتوفسک٢ از آن تشکیل شده بود و به وسیله‌ی آن با نمایشِ قدرت امپریالیسم آلمان مقابله می‌کردند.
آن‌چه بیش از همه شگفت‌آور است سرسختی و سماجت انعطاف‌ناپذیرِ لنین و رفقایش در چسبیدن به این شعار است، شعاری در تضاد حاد با سانترالیسمی که همواره از آن سخن می‌گفتند و نیز با دیدگاهی که درباره‌ی سایر اصول دمکراتیک پذیرفته بودند. در حالی که آن‌ها با مجلس موسسان، حق رای همگانی، آزادی مطبوعات و اجتماعات، به طور خلاصه، با کل آزادی‌های دمکراتیک پایه‌ای مردم، که در مجموع بیانگر "حق تعیین سرنوشت" در داخل روسیه است، با نظر تحقیرآمیز بسیار زیادی برخورد کردند، حق تعیین سرنوشت خلق‌ها را هسته‌ی سیاست دمکراتیک تلقی کردند که به خاطر آن تمامی ملاحظات عملی و انتقادی واقعی می‌باید مسکوت باقی می‌ماند. آن‌ها در حالی که کوچک‌ترین تمایلی به همه‌پرسی برای مجلس موسسان در روسیه از خود نشان نمی‌دادند٣، یعنی همه‌پرسی بر مبنای دمکراتیک‌ترین حق رای در دنیا که در آزادی کامل یک جمهوری مردمی برگزار می‌شود، و در حالی که به سادگی بنا به ارزیابی دقیق و واقع‌بینانه‌ی خود نتایج این همه‌پرسی را پوچ و بی‌ارزش اعلام کردند، در برست-لیتوفسک به عنوان حافظ و نگهبان٤ آزادی و دمکراسی و مظهر ناب و خالص اراده‌ی مردم و بالاترین مرجع در زمینه‌ی سرنوشت سیاسی ملت‌ها از حق "رای مردم" ملیت‌های خارجی روسیه درباره‌ی کشوری که به آن تعلق دارند دفاع می‌کنند.
درک تضاد فاحشی که در این‌جا به چشم می‌خورد از آن جهت دشوارتر است که اشکال دمکراتیک حیات سیاسی در هر کشوری، چنان که خواهیم دید، عملا" با ارزشمندترین و حتی اجتناب‌ناپذیرترین بنیادهای سیاست سوسیالیستی گره خورده است، در حالی که "حق تعیین سرنوشت ملت‌ها" چیزی جز جمله‌پردازی و دغلکاری پوچ و توخالی خرده‌بورژوایی نیست. در حقیقت معنای این حق چیست؟ این الفبای سیاست سوسیالیستی است که سوسیالیسم با هر نوع شکل از ستم از جمله ستم یک ملت بر ملت دیگر مخالفت می‌کند.
با این همه، اگر سیاستمداران هوشیار و منتقدی چون لنین و تروتسکی و دوستان آن‌ها در مقابل هر نوع جمله‌پردازی خیالبافانه‌ای مانند خلع سلاح، جامعه‌‌ی ملل و غیره به طنز شانه‌ای بالا می‌اندازند و اکنون در این مورد همان نوع جمله‌پردازی توخالی را به موضوع مورد علاقه‌ی خود بدل می‌سازند، از نظر ما این یک فرصت‌طلبی سیاسی است. لنین و رفقایش آشکارا حساب کرده‌اند که جز با دادن افراطی‌ترین و نامحدودترین نوع آزادی برای تعیین سرنوشت به اقوام بیگانه در چارچوب امپراتوری روسیه، آن هم به نام انقلاب و سوسیالیسم، هیچ روش قاطع‌تری برای برقراری پیوند آن‌ها با انقلاب و آرمان پرولتاریای سوسیالیست وجود ندارد. این مشابه سیاست بلشویک‌ها در مورد دهقانان روسیه است که ولع‌شان برای زمین با شعار مصادره‌ی مستقیم املاک اشراف برآورده شد و گمان می‌رفت به این طریق آن‌ها زیر پرچم انقلاب و دولت پرولتری جمع شوند. متاسفانه این محاسبه در هر دو مورد به کلی اشتباه بود.
در حالی که لنین و رفاقیش آشکارا انتظار داشتند که به عنوان مدافعان آزادی ملی حتا تا سرحد "جدایی"، فنلاند، اوکراین، لهستان، لیتوانی، کشورهای بالتیک، قفقاز و غیره را به متحدان وفادار انقلاب روسیه تبدیل کنند، عکس آن را شاهد بوده‌ایم. این "ملت‌ها" یکی پس از دیگری از آزادی تازه اعطا شده برای اتحاد با امپریالیسم آلمان علیه انقلاب روسیه، همچون دشمن خونی آن، استفاده کردند و تحت حمایت آلمان پرچم ضدانقلاب را به خود روسیه کشاندند. بازی کوچک با اوکراین در برست که به چرخش تعیین‌کننده‌ای در آن مذاکرات و موقعیت داخلی و خارجی تا آن زمان مسلط بلشویک‌ها انجامید، نمونه‌ی کاملی از این امر است۵. رفتار فنلاند، لهستان، لیتوانی، کشورهای بالتیک و ملت‌های قفقاز به نحو قانع کننده‌ای نشان می‌دهد که چرا نه با یک مورد استثنایی بلکه با پدیده‌ای نمونه‌وار روبرو هستیم.
یقینا" در تمامی این موارد، به واقع نه "مردم" بلکه طبقات بورژوایی و خرده‌بورژوایی در این سیاست‌های ارتجاعی دخالت داشتند، طبقاتی که با داشتن شدیدترین تضاد با توده‌های پرولتاریای خود، "حق تعیین سرنوشت ملت‌ها" را به ابزاری برای سیاست‌های طبقاتی ضدانقلابی خویش تبدیل کردند. اما - و ما در این‌جا به قلب مسئله می‌رسیم- در همین نکته سرشت آرمان‌شهری و خرده‌بورژوایی این شعار ناسیونالیستی نهفته است: در جریان واقعیت‌های خشن جامعه‌‌ی طبقاتی، هنگامی که تضادهای طبقاتی تا آخرین درجه شدت و حدت می‌یابد، این شعار به سادگی به ابزار حکومت طبقاتی بورژوایی تبدیل می‌شود. بلشویک‌ها می‌باید به بهای صدمات شدید به خود و به انقلاب می‌آموختند که در حکومت سرمایه‌داری هیچ نوع حق تعیین سرنوشت ملت‌ها وجود ندارد و در یک جامعه‌‌ی طبقاتی هر طبقه‌ای از ملت می‌کوشد به شیوه‌ای متفاوت "سرنوشت خود را تعیین کند" و برای طبقات بورژوایی دیدگاه‌های مربوط به آزادی ملی کاملا" تابع دیدگاه‌های مربوط به حکومت طبقاتی است. بورژوازی فنلاند، همانند بورژوازی اوکراین، در این مورد اتحاد نظر داشتند که حکومت خشن آلمان را به آزادی ملی که با بلشویسم گره خورده باشد، ترجیح دهند.
امید به این که بتوان به نوعی این مناسبات بالفعل طبقاتی را به همه‌پرسی به عکس خود تبدیل ساخت، یعنی موضوع اصلی مذاکرات برست - لیتوفسک، و با تکیه بر احساسات توده‌های مردم اکثریت آرا را به اتحاد با انقلاب روسیه جلب کرد- اگر این‌ به‌طور‌ جدی مقصود لنین و تروتسکی بوده است- بیان‌گر خوش‌بینی باورنکردنی است. و اگر فقط یک ژست تاکتیکی در دوئل با سیاست‌های زورمدارانه‌ی آلمان بوده، آن‌گاه بیانگر خطرناک‌ترین نوع بازی با آتش است. حتی بدون اشغال نظامی آلمان، اگر این "همه‌پرسی مردمی" معروف در کشورهای مرزی انجام می‌شد، به احتمال قوی نتیجه‌ای را به همراه داشت که کم‌ترین دلیل برای جشن و سرور بود؛ زیرا باید روانشناسی توده‌های دهقانی و بخش‌های بزرگی از خرده‌بورژوازی، و هزاران شیوه‌ای که بورژوازی می‌تواند بر آراء تاثیر داشته باشد را در نظر بگیریم. در حقیقت، می‌توان این را قاعده‌ای تخطی‌ناپذیر در مسائل مربوط به همه‌پرسی درباره‌ی مسئله‌ی ملی دانست که طبقه‌ی‌ حاکم یا می‌داند چگونه هنگامی که به نفع او نباشد مانع آن شود، یا هنگامی که به نحوی این همه‌پرسی انجام می‌شود، چگونه با انواع شیوه‌های کوچک و بزرگ در نتایج آن‌ها تاثیر گذارد، یعنی با همان وسایلی که مراجعه به آراء همگانی را برای برقراری سوسیالیسم غیرممکن می‌سازد.
خود این واقعیت که مسئله‌ی آرمان‌ها و گرایش‌های ملی به جدایی به داخل مبارزه‌ی انقلابی راه یافته و حتی به جلوی صحنه کشانده شده و در نتیجه‌ی صلح برست به شعار کهنه‌ی سیاست سوسیالیستی و انقلابی تبدیل شده، بیشترین اغتشاش و سر در گمی را در صفوف سوسیالیست‌ها دامن زده و عملا" جایگاه پرولتاریا را در کشورهای مرزی تخریب کرده است.
در فنلاند، تا زمانی که پرولتاریای سوسیالیست به عنوان بخشی از صفِ به هم فشرده‌ی روسیه‌ی انقلابی مبارزه می‌کرد، قدرت مسلط را در اختیار داشت: در پارلمان و ارتش فنلاند صاحب اکثریت بود و با عاجز و ناتوان کردن کامل بورژوازی خود، در چارچوب مرزهایش بر اوضاع تسلط کامل داشت.
یا اوکراین را در نظر بگیرید. در آغاز قرن، پیش از آن‌که مسخره‌بازی "ناسیونالیسم اوکراینی" با روبل‌های نقره‌ای و "رای عمومی" و سرگرمی مورد علاقه‌ی لنین یعنی "اوکراین مستقل" اختراع شده باشد، اوکراین دژ جنبش انقلابی روسیه بود. از آن‌جا، از روستوف، از ادوسا، از ناحیه‌ی دونتس، نخستین جریان‌های اولیه‌ی انقلاب (اوایل ١٩٠٢-١٩٠٤) که تمام روسیه‌ی جنوبی را به دریایی از آتش تبدیل ساخت، زمینه را برای قیام ١٩٠۵ آماده کرد. همین امر در انقلاب کنونی نیز تکرار گردید که در آن پرولتاریای روسیه‌ی جنوبی سپاهیان برگزیده‌ی صف به هم فشرده‌ی پرولتاریا بود. لهستان و کشورهای بالتیک از سال ١٩٠۵ قدرتمندترین و قابل اعتمادترین قلب‌های انقلاب بودند و پرولتاریای سوسیالیست در آن‌ها نقش برجسته‌ای ایفا می‌کرد.
چه اتفاقی افتاده است که در تمامی این کشورها ناگهان ضدانقلاب غالب شده است؟ وجود جنبش ناسیونالیستی، زیرا پرولتاریای جدا شده از روسیه تکه‌پاره و فلج کرده و آن را به دست بورژوازی کشورهای مرزی سپرده است.
بلشویک‌ها به جای آن‌که با همان روحیه‌ی ناشی از سیاست بین‌المللی و راستین طبقاتی که در مسائل دیگر از خود نشان می‌دادند عمل کنند، به جای آن‌که در راه اتحاد فشرده‌ی نیروهای انقلابی در سراسر مناطق امپراتوری بکوشند، به جای آن‌که با چنگ و دندان از یکپارچگی امپراتوری روسیه به مثابه‌ی قلمرو انقلاب دفاع کنند و با تمامی اشکال جدایی طلبی از همبستگی و تجزیه‌ناپذیری پرولتاریا در تمامی سرزمین‌های واقع در قلمرو انقلاب روسیه، به عنوان بالاترین ستاد فرماندهی سیاسی آن، بستیزند، برعکس با جمله‌پردازی‌های توخالی خود درباره‌ی "حق تعیین سرنوشت ملت‌ها تا حد جدایی"، ظریف‌ترین و مطلوب‌ترین دستاویز، همان پرچم تلاش‌های ضدانقلابی، را برای بورژوازی در تمامی کشورهای مرزی فراهم آورده‌اند. آنان به جای این که به پرولتاریای کشورهای مرزی علیه تمامی تلاش‌های جدایی طلبانه به عنوان دام‌هایی بورژوایی هشدار دهند، با شعار خود و تسلیم کردن توده‌ها به عوامفریبی طبقات بورژوایی کاری جز ایجاد آشفتگی در آن‌ها نمی‌کنند. آنان با این خواست ناسیونالیستی موجب تجزیه‌ی خود روسیه شده و چاقویی را به دست دشمن داده‌اند که قرار است در قلب انقلاب روسیه فرو نشاند.
یقینا" بدون کمک امپریالیسم آلمان، "بدون قنداق تفنگ در مشت آلمانی‌ها"، چنان که کائوتسکی در نویه سایت عنوان کرده بود، لیوبینسکی‌ها و دیگر افراد پست اوکراین، اریش‌ها و مانرهایم فنلاند۶، و بارون‌های بالتیک، هرگز از پس توده‌های کارگران سوسیالیست کشورهای خود بر نمی‌آیند. اما جدایی طلبی ملی همان اسب تروا درون "رفقای" آلمان بود که سرنیزه به دست داخل این کشورها شدند. تضادهای طبقاتی واقعی و مناسبات قدرت‌های نظامی موجب دخالت آلمان شد. اما بلشویک‌ها آن ایدئولوژی را فراهم آوردند که چهره‌ی این پیکار ضدانقلابی را پوشاند؛ آنان مواضع بورژوازی را تقویت و مواضع پرولتاریا را تضعیف کردند.
بهترین گواه اوکراین است که چنین نقش مخربی در سرنوشت انقلاب روسیه ایفا کرده است. ناسیونالیسم اوکراینی در روسیه چیزی بود کاملا" متفاوت با ناسیونالیسم مثلا" چک‌ها، لهستانی‌ها یا فنلاندی‌ها. ناسیونالیسم اولی هوسی صرف بود، بلاهتِ مشتی روشنفکر خرده‌بورژوا بدون کوچک‌ترین ریشه‌ای در مناسبات اقتصادی، سیاسی و روانشناسی کشور؛ این ناسیونالیسم بدون هیچ‌گونه سنت تاریخی است زیرا اوکراین هرگز ملت یا دولتی را تشکیل نداد و صرف‌نظر از اشعار ارتجاعی - رمانتیک شوچنکو، هرگز از فرهنگ ملی برخوردار نبود. دقیقا" مثل این است که در یک صبح زیبا بخواهند در واسرکانته ٧ در همسایگی آقای فریتس رویتر٨ یک دولت و ملت که به زبان آلمانی زیرین حرف می‌زنند به وجود آوردند و این ژست مضحکِ چند استاد و دانشجوی دانشگاه توسط لنین و رفقایش از طریق کار تهیجی جزم‌اندیشانه در رابطه با "حق تعیین سرنوشت و غیره..." باد می‌کند و به یک نیروی سیاسی تبدیل می‌شود. آن‌ها برای چیزی که در ابتدا فقط یک نمایش مضحک بود چنان اهمیتی قائل شدند که به جدی‌ترین موضوع تبدیل شد- نه به عنوان یک جنبش ملی جدی که هنوز چون گذشته ابدا" ریشه‌ای ندارد بلکه به عنوان یک تابلو و پرچم وحدت‌بخش ضدانقلاب! از این تخم فاسد بود که سرنیزه‌های آلمانی در برست شاخه دواندند.
دوران‌هایی هست که چنین جمله‌پردازی‌هایی معنایی بسیار واقعی در تاریخ مبارزات طبقاتی دارد. این بخت بد سوسیالیسم است که در این جنگ جهانی این امر به آن محول شده که پوشش ایدئولوژیکی سیاست ضدانقلاب را فراهم آورد. در آغاز جنگ، سوسیال دمکراسی شتاب داشت که لشکرکشی تجاوزگرانه‌ی امپریالیسم آلمان را با سپر ایدئولوژیکی وام گرفته از انبار مارکسیسم بزک کند و عنوان کرد که این یک لشکرکشی رهایی‌بخش علیه تزاریسم روسیه است، یعنی همان چیزی که آموزگاران سالخورده (مارکس و انگلس) در آرزوی آن بودند. و قرعه به فال بلشویک‌ها، که قطب مقابل سوسیالیست‌های دولتی ما بودند، افتاد تا با جمله‌پردازی‌های خود درباره‌ی حق تعیین سرنوشت ملت‌ها آب به آسیاب ضدانقلاب بریزند و از رهگذر نه تنها برای خفه کردن خود انقلاب روسیه بلکه حتا برای پروژه‌های ضدانقلاب جهت حل و فصل بحرانی که از دل جنگ جهانی برآمده، ایدئولوژی لازم را فراهم آورند.
ما به دلایل گوناگون باید به دقت سیاست‌های بلشویک‌ها را از این جنبه مورد بررسی قرار دهیم. "حق تعیین سرنوشت ملت‌ها" همراه با جامعه‌‌ی ملل و خلع سلاح به لطف پرزیدنت ویلسون، شعاری است که بر مبنای آن تسویه حساب آتی سوسیالیسم بین‌المللی با بورژوازی انجام خواهد شد. روشن است که عبارت‌پردازی‌های مربوط به حق تعیین سرنوشت و کل جنبش سوسیالیستی که در حال حاضر بزرگ‌ترین خطر برای سوسیالیسم بین‌المللی است، از جانب انقلاب روسیه و مذاکرات برست بی‌نهایت تقویت شده است. ما باید هنوز به طور کامل به این پلاتفرم بپردازیم. سرنوشت سوگبار این عبارت‌پردازی‌ها در انقلاب روسیه، که بلشویک‌ها خود با خارهای آن گزیده شده و خراش‌های خونینی برداشتند، باید برای پرولتاریای بین‌المللی هشدار و درسی را در بر داشته باشد.
و از همه‌ی‌ این‌ها، از زمان پیمان برست تا زمان "پیمان مکمل" با دیکتاتوری آلمان نتیجه شده است٩. دویست نفر قربانی کیفر داده شد. از چنین وضعیتی است که ارعاب و سرکوب دمکراسی سربرآورد."
گزیده‌هایی از رزالوکزامبورگ / به کوشش پیتر هودیس، کوین اندرسن؛ صص٣٩۵ لغایت ٤٠٢ ترجمه حسن مرتضوی/نشر نیکا ١٣٨۵ "هرچه در روسیه اتفاق می‌گذرد قابل فهم است و بیانگر زنجیره‌ی اجتناب‌ناپذیر علت و معلول است، نقطه آغاز و پایان آن ناشی از قصور پرولتاریای آلمان و اشغال روسیه توسط امپریالیسم آلمان است. اگر از لنین و رفقایش انتظار داشته باشیم که تحت چنین شرایطی باید زیباترین نوع دمکراسی، مثال‌زدنی‌ترین الگوی دیکتاتوری پرولتاریا و شکوفاترین اقتصاد سوسیالیستی را بسازند، کاری اَبر انسانی از آن‌ها توقع داشته‌ایم. آنان با موضع قاطع انقلابی خود، با قدرت عمل مثال‌زدنی خود، و وفاداری خلل‌ناپذیر خود به سوسیالیسم بین‌المللی، هر کاری را که در چنین شرایط دشوار و دوزخی ممکن بوده انجام داده‌اند. خطر فقط زمانی آغاز می‌شود که از ضرورت فضیلت بسازند و بخواهند تمام تاکتیک‌هایی را که به دلیل این اوضاع و احوال مهلک بر آنان به زور تحمیل شده، در یک نظام نظری کامل تثبیت کنند و آن‌ها را به پرولتاریای بین‌المللی به عنوان الگوی تاکتیک‌های سوسیالیستی توصیه کنند.
هنگامی که در این مسیر گام بردارند، و خدمت تاریخی راستین و بی‌چون و چرای خود را زیر انبوهی گام‌های خطا پنهان کنند که بنا به ضرورت به آن‌ها تحمیل شده، به سوسیالیسم بین‌المللی که به خاطر آن جنگیدند و زجر کشیدند، خدمتی نخواهند کرد؛ زیرا آن‌ها می‌خواهند تمام انحرافاتی را که در روسیه ناشی از ضرورت و اجبار بوده - و در تحلیل نهایی محصول فرعی ورشکستگی سوسیالیسم بین‌المللی در جنگ جهانی کنونی بوده است- چون کشفیاتی جدید در انبار آن قرار دهند.
بگذار سوسیالیست‌های دولتی آلمان فریاد بزنند که حکومت بلشویک‌ها در روسیه تجلی تحریف‌شده‌ی دیکتاتوری پرولتاریاست. اگر چنین بوده یا چنین هست، فقط به این دلیل است که محصول رفتار پرولتاریای آلمان است که فی‌نفسه تجلی تحریف‌شده‌ی مبارزه طبقاتی سوسیالیستی است. همه‌ی‌ ما دستخوش قوانین تاریخ هستیم و نظم سوسیالیستی جامعه‌‌ فقط به صورت بین‌المللی می‌تواند تحقق یابد. بلشویک‌ها نشان داده‌اند که قادر به انجام هر کاری هستند که یک حزب اصیل انقلابی می‌تواند در چارچوب امکانات تاریخی از عهده‌ی آن برآید. قرار نبود آن‌ها معجزه کنند. زیرا یک انقلاب بی‌عیب و نقص و نمونه در سرزمینی منزوی، که با جنگ از پا درآمده و امپریالیسم آن را خفه و پرولتاریای بین‌الملل به آن خیانت کرده است، خود یک معجزه است.
مسئله بر سر این است که در سیاست‌های بلشویک‌ها بتوان امر اساسی را از غیراساسی، هسته را از زوائد اتفاقی متمایز کنیم. در دوره‌ی کنونی، هنگامی که با مبارزه‌ی تعیین کننده‌ی نهایی در سراسر جهان روبرو می‌شویم، مهم‌ترین مسئله‌ی سوسیالیسم پرسش مبرم دوران ما بوده و هست. موضوع بر سر این یا آن مسئله‌ی تاکتیکی نیست بلکه توانایی پرولتاریا برای عمل، قدرت برای عمل کردن، اراده برای به قدرت رسیدن سوسیالیسم به معنای اخص کلمه است. از این لحاظ، لنین و تروتسکی و رفقای آن‌ها نخستین کسانی بودند که به پرولتاریای جهان سرمشق نشان دادند؛ آنان هنوز نیز نخستین کسانی هستند که می‌توانند همراه با هوتن١٠ فریاد بزنند: "من شجاعت داشتم!"
این عامل اساسی و پایدار در سیاست بلشویکی است. در این مفهوم، خدمت جاودانه‌ی تاریخی آن‌ها این بوده که با تصاحب قدرت سیاسی و برخورد عملی با مسئله‌ی تحقق سوسیالیسم، پیشاپیش پرولتاریای جهانی گام برداشتند و جدال بین کار و سرمایه‌ را در سراسر جهان با قدرت تمام گسترش دادند. این مسئله در روسیه فقط می‌توانست طرح شود اما در روسیه نمی‌توانست حل گردد. و به این مفهوم آینده در همه جا به " بلشویسم" تعلق دارد." همان منبع صص٤١٥-٤١۶-٤١٧

پایان


١ - پاول نیکلاویچ میلیوکف (١٨۵٩-١٩٤٣) رهبر حزب دمکراتیک مشروطه‌خواه (کادت‌ها) بود که در دولت موقت از مارس تا ژوئیه‌ی ١٩١٧ وزیر امورخارجه بود. الکساندر کرنسکی (١٨٨١-١٩٧٠) سوسیالیست انقلابی سابق که از جنگ جهانی اول حمایت کرد، نخست‌وزیر دولت موقتی بود که در اکتبر ١٩١٧ توسط بلشویک‌ها سرنگون شد.

٢ - برست-لیتوفسک شهری بود که در آن دولت شوروی به مذاکره با آلمان درباره‌ی پیمان صلح در مه ١٩١٨ پرداخت .

٣ -مجلس موسسان توسط بلشویک‌ها در نخستین نشست خود در ژانویه‌ی ١٩١٨ منحل شد.

٤ - Palladium مشتق از لفظ پالاس که به عقیده‌ی مردم شهر تروا حفظ مجسمه‌ی آن سبب بقای شهر تروا بوده است-م.

۵ - حکومت اوکراین در فوریه سال ١٩١٨ قرارداد صلح جداگانه‌ای با آلمان بست و به ارتش‌های آلمان و اتریش اجازه ورود به خاک اوکراین را داد.م.

۶ - میکولا لیوبینیسکی (١٨٩١-١٨٣۶)، سوسیال دمکرات اوکرایینی که با بلشویک‌ها مخالفت کرد، وزیر امور خارجه اوکراین در اوایل ١٩١٨ و در مذاکرات صلح برست لیتوفسک نماینده‌ی اوکراین بود. رافائل اریش یک ناسیونالیست فنلاندی و عضو دولت فنلاند در سال ١٩١٨ و خواهان اتحاد با امپریالیسم آلمان بود. ژنرال کارل مانرهایم (١٨٦٧-١٩۵١) نیروهای ضد بلشویک‌ را در جنگ داخلی فنلاند در سال ١٩١٨ رهبری کرد و بعدها رئیس جمهور فنلاند شد.

٧ - WasserKanteمنطقه‌ای است در آلمان که اهالی آن با لهجه‌ای به نام Plattdeutsch حرف می‌زنند.

٨ - Fritz Reuter (١٨١٠-١٨٧٤) رمان نویس آلمانی که به دلیل مهارت خیره‌کننده در استفاده از زبان Loww German (آلمانی زیرین، زبان مرسوم در شمال آلمان) در آثار خود معروف است-م.

٩ - اشاره‌ای گویا به اعدام عده‌ای از کسانی که متهم به ترور سفیر آلمان، کنت ویلهلم فون میرباخ توسط اعضای حزب سوسیالیست انقلابی بودند. این حزب با امضای پیمان برست-لیتوفسک مخالف بود.

١٠ - Hutten اولریش فون هوتن، (١٤٨٨-١۵٢٣) منتقد برجسته کلیسای کاتولیک روم و طرفدار پرشور جنبش دین‌پیرایی لوتر-م.