افق روشن
www.ofros.com

لمپن پرولتاریا، پارا میلیتر، بسیج، لباس شخصی


فریده ثابتی                                                                                                                               دوشنبه ٧ آذر ۱۴۰۱ - ۲٨ نوامبر ۲۰۲۲

کارل مارکس در کتاب هجدهم برومر لوئی بناپارت این گونه مساله را مطرح می کند:
لمپن های پاریس در فرانسه با بهانه تاسیس یک انجمن نیکوکاری سازمان داده شدند و شامل بودند با ماموران طرفدار بناپارت در شهربانی که یک ژنرال هوادار بناپارت رئیس کل بود. پایه یا نیروی عملیاتی آن عبارت بودند از: ولگردان آس و پاس؛ ماجراجویان؛ فراریان محکوم به اعمال شاقه، گدایان و فقرای تکدی کننده؛ ته مانده های فاسد بورژوازی؛ زندانیان محکوم به اعمال شاقه ی تازه مرخص شده؛ کلاه بردارها؛ جیب بران؛ شعبده بازان؛ مالکان روسپی خانه ها و پااندازها؛ انبوه بی سروسامان و ... . آن ها این نیاز را حس می کردند که باید برای خودشان به ضررملت زحمتکش نیکوکاری کنند. در این جا بناپارت ریاست "لومپن"ها را به عهده می گیرد."مارکس"
باید خود جملات مارکس را بیاورم زیرا این احساس را به من می دهد که گویی بناپارت مورد نظراو در این جملات در زمان حال خامنه ای است. می گوید: " بناپارت که در این تفاله ها، در این زباله، در این فاضلاب همه طبقات جامعه یگانه طبقه ای را که می تواند بی چون و چرا بر آن تکیه کند باز می شناسد، آری این بناپارت حقیقی، بناپارت "بی کم و کسر" است. هرزه گرد کهنه کاری که زندگی تاریخی ملت ها، و شهریاری هایشان همه از نظر او نوعی کمدی به نازل ترین معنای کلمه، نوعی بالماسکه است." این نیروهای جمع شده می باید نقش ملت را بازی می کردند. در سفرهایی که بناپارت به گوشه و کنار کشور می کرد، این افراد را سوار قطارها می کردند و ماموریت شان این بود که تظاهرات "خودجوش" راه بیندازند و نشان دهند که مردم با فریادهای زنده باد امپراطور به استقبال او آمده اند و در صورت لزوم و البته با حمایت پلیس، با فحش و توسری به مقابله ی جمهوری خواهان بروند .... امان از وقتی که او در مقابل شهروندان باشد و به زبان رسمی نظم، مذهب، خانواده، مالکیت با آنان سخن بگوید، در حالی که جماعتی مخفی، متشکل از کلاهبرداران و دزدان، جمعیت بی نظمی، فحشا و تجاوز، گوش تا گوش پشت سر وی ایستاده اند ... ، بناپارت حکم قوه ی اجرائی مستقل شده از جامعه ای را دارد که به نام خودش عمل می کند و به این عنوان احساس می کند که پاسداری از "نظم بورژوایی" رسالت اوست. بناپارت قبل از هر چیز در نقش رئیس جمعیت ده دسامیر، نماینده ی لمپن-پرولتار، قشری که خود او به آن تعلق دارد و پیرامونیان و حکومت و ارتش وی همه از همان قشر هستند و ظاهر می شوند ...، بناپارت می خواهد منت گذار ترین مرد فرانسه باشد و کاری کند که همه مالکیت و کار فرانسه به دین شخصی وی تبدیل شود. می خواهد کل فرانسه را بدزدد تا بعد آن را به خود فرانسه هدیه کند".

پارامیلیتر
پارامیلیتر یا میلیتس اسامی مختلف گروه هایی هستند که به اشکال رسمی، نیمه رسمی و مخفی به صورت مسلح یا نیمه مسلح در حکومت های دیکتاتوری نظامی و غیر نظامی یا متزلزل علیه جنبش مقاومت یا مخالفان حکومت واعمال هژمونی با خشونت نظامی علنی یا مخفی در داخل یا خارج از کشور دست به عمل می زنند. پارامیلیتر زیرمجموعه ی غیر رسمی سازمان های نظامی تحت پوشش وزارت دفاع کنار ارتش رسمی و نهادهای نظامی هستند. اما گاه گروه های مافیایی نیز برای خود چنین بساطی را سازمان می دهند. اما در اصل پارامیلیتریسم یک دکترین نظامی دولتی یا مربوط به سازمان های اقتصادی است که برای علایق خود یا اهداف دولتی داخلی و خارجی خشونت اعمال می کنند. بعضی از گروه های پارامیلیتر به صورت جوخه ی مرگ انجام وظیفه می کنند. در حکومت های دیکتاتوری خواه نظامی یا غیر نظامی و متزلزل وظیفه شان خواه مسلح یا غیرمسلح این است که مخالفان داخلی را خاموش یا حداقل خنثی یا ناپدید سازند. آمریکای لاتین در دهه های ۱۹٧٠ و ٨٠ صحنه ی جولان این گروه ها بود. دیکتاتوری نظامی در السالوادور که مورد حمایت آمریکا بود با نیروهای پارامیلیتر خود حدود ۴٠.٠٠٠ نفر از مخالفین حکومت را از بین برد. یا گروه دیگر پارامیلیتری بنام " اتحاد ضد کمونیستی" که در آرژانتین شکل گرفت؛ حاصلش ناپدید شدن ٣٠.٠٠٠ نفربود. بخشی از این تعداد با هواپیما در دریای آتلانتیک ریخته شد، بخشی در گورهای جمعی ناشناس دفن شدند و ماجرای پیگیری خانواده های شان تا کنون ادامه دارد. نمونه دیگرش در آسیا کشتار نیم میلیون بیشترآن ها کارگران کمونیست در سال ٦٦-۱۹٦۵ در اندونزی و رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی بود.

ایران
پیش از ورود به ایجاد و استفاده از این گروه ها در ایران لازم می بینم توضیح کوتاهی بدهم. همه ی مواردی که در بالا ذکر شد محصولات دوران سرمایه داری اند، البته در راس آن ها فاشیسم قرار دارد که به اندازه کافی معروف است. بنابراین درنگاه به ایران، حکومت آخوندی یا حکومت ملایی که بسیاری آن را فریاد می کنند و مشکل را در هیات آخوندیسم می ریزند و فکر می کنند با کنار رفتن ملایان ایران بهشت برین می شود، جایگاهی ندارد. ایران در این نگاه کشوری سرمایه داری با روبنای اسلامی است. تغییر روبنا از اسلامی به مثلا لیبرال با کت و شلوار و کراوات فقط می تواند تغییراتی ظاهری ایجاد کند. پوشش اجباری برداشته شود. قوانین زن ستیز اسلامی بخشا کنار گذاشته شود و قوانینی ملایم تر جایش را بگیرد - تبعیض جنسیتی را همراه با تبعیض های دیگر طبقاتی، نژادی و غیره در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری هم ی بینیم- در روابط خصوصی افراد دخالتی نشود اما کماکان مالکیت مقدس بماند شرایطی مثل زمان رژیم سابق. باز هم استثمار مفرط میلیون ها کارگر بخش های مختلف اقتصادی، آموزشی، بهداشتی و ...، شرایط سخت زندگی سالمندان، کودکان کار، کودکان خیابانی، ارتش بیکاران، مشکل مسکن، بهداشت، بازنشستگی، فقروفاقه، گورخوابی، حاشیه نشینی و غیره باقی خواهد ماند چنان که در بسیاری دیگراز کشورهای سرمایه داری حتی پبشرفته وجود دارد. دیگر این که بخش عمده از افرادی که در این گروه های فشار عضو می شوند و به آن ها لمپن؛ پارامیلیتر؛ میلیتس؛ اراذل و اوباش یا بسیج می گویند خود قربانیان سیستم سرمایه داری حاکم هستند. تمرکز سیستم تنها برسود سرمایه، فقر را گسترش می دهد و بعد از درون فقرایی که ایجاد کرده یار گیری می کند. زمانی به گردن آن ها افتابه می آویزد و به عنوان تحقیر روسری بر سرشان می کند و در خیابان ها می گردند. با یک تیر دو نشان می زند هم تحقیرآن ها و هم تحقیر زنان. و زمانی دیگر آن ها را به خدمت می گیرد. پرستوهای زن و مرد می سازد. بسیج می سازد این یعنی سوء استفاده سیاسی از قربانیان نظام. رژیم جمهوری اسلامی از همه ی اشکالی که پیشینیان دیکتاتورش در جهان استفاده کرده بودند یک جا استفاده می کند.

در ایران تشکیل نیروهای سرکوب وآتش به اختیار امری سابقه دار است. حداقل در صد سال اخیر نمونه های واضحی وجود دارد. در دوره ی پهلوی آتش به اختیاران دو دسته بودند. گروهی که مواجب از شاه یا دربار می گرفتند که اوج فعالیت شان درسال های دهه سی و به ویژه در کودتای ٢٨ مرداد ۱۳٣٢ وسقوط دولت مصدق بود که رهبری این گروه را شعبان جعفری معروف به "شعبان بی مخ" که طرفدار شاه و آخوند کاشانی بود و خیابان های تهران را ناامن کرده بود، به عهده داشت. گروه دوم آتش به اختیاران نیروهای لمپن مذهبی بودند. طیب حاج رضایی از آن جمله است که مثل شعبان جعفری باستانی کار و دارای زورخانه و از میدان داران بازار میوه و تره باربود. وی گرچه در حرکت شعبان جعفری در کودتای ٢٨ مرداد شرکت نکرد اما موافق آن و طرفدار شاه بود، همزمان با کاشانی نیز مراوده داشت. وی در آن زمان به گنده لات یا لوطی مشهور بود. بعدها از هواداری شاه دست کشید و در جریان حرکت مذهبی طرفداران خمینی در سال ۱۳۴٢ با گروه هوادارانش شرکت کرد و دستگیر و سپس اعدام شد. گنده لات ها معمولا بسته به موقعیت شان هوادارانی دارند که آنها را به موقع ومعمولا برای تظاهرات یا سرکوب سازماندهی می کنند. گنده لات های امروزی معمولا دارای پرونده های جرم و جنایی هستند و تجربه زندان هم دارند با قول همکاری با نیروی انتظامی یا امنیتی در مواقع لزوم آزاد می شوند و آماده خدمت می مانند. مجموعه ی این نیرو و هواداران شان اکنون همان نیروی لباس شخصی خامنه ای و آتش به اختیارند که البته وسایل سرکوب رسما در اختیارشان قرار می گیرد و به احتمال زیاد مواجب ماهانه نیز دارند. اما بسیج با این نیروها با وجود شباهت ها، تفاوت هایی دارد زیرا بیشترین نیروی آن به استثنای روسا و سردسته ها از بین فقرای شهری، حاشیه نشین ها، بیکاران شهرهای کوچک و روستاها به دلایل اقتصادی می آید. به این طریق رهبران جمهوری اسلامی چه خمینی چه خامنه ای گویی با همه ی دیکتاتورهای مرده ی تاریخ بیعت کردند و سنت های سرکوب آن ها را جمع بندی نموده و اعتلا داده اند تا نامشان در راس قرار گیرد. خمینی و خامنه ای نماینده ی بورژوازی ایرانند چه بورژواری تجاری و بازار و چه بورژوازی صنعتی که بخش عمده اش اکنون از وابستگان نزدیک رژیم اند و اصولا خود رژیم با دردست داشتن منابع عمده اقتصادی از صنعت و کشاورزی و بازرگانی مثل کنسرن ها و هلدینگ های زیر پوشش " ستاد اجرایی فرمان امام خمینی" با ثروتی معادل ٩۵ میلیارد دلار، و سپاه پاسداران در همه زمینه ها حتی قاچاق که به آن معروف شده است. مجموعه این سازمان های اقتصادی در حقیقت سیاست های رژیم را طرح ریزی می کند. دارای اتاق فکردر سایه است که تصمیم ها را دیکته می کند. درست مثل دولت های همه جای دنیا که درآن منافع و سیاست های طبقاتی بررسی و انتخاب شده توسط افرادی چون رئیس جمهور؛ رئیس دولت و در این جا بگیریم رهبری اعمال می شود اما در نظر عموم تنها افراد خاص دیده می شوند. پس صحبت از خمینی و خامنه ای یا در قبل رفسنجانی صحبت از طبقه ی حاکم و سیاست هایش است نه فقط خود این افراد.

اولین نمود تشکیل گروه های آتش به اختیار و لباس شخصی در فاصله ی کوتاهی بعد از تشکیل جمهوری اسلامی بدون نام رونمایی شد. این بار رئیس گروه لمپن ها یک زن به اسم زهرا یعقوبی معروف به " زهرا خانم" بود او بعد از قیام از شاه دوستی به خمینی دوستی تغییر جهت داد و با چادر به دور گردن بسته اش و فریادها و فحش هایش در جلوی دانشگاه معروف همگان بود. او به عنوان یک زن بیسواد و ناآگاه جزو اولین زنانی بود که از طرف جمهوری اسلامی مورد سوء استفاده سیاسی قرار گرفت و می شود گفت که الگوی سیاسی زنانی است که امروزه هم برای تظاهرات علیه توده های مردم معترض با چادر سیاه به خیابان کشانده می شوند. در حقیقت بسیاری ازاشکال حمله علیه معترضین و نیروهای سیاسی با زهرا خانم آغاز به کار کرد. او حدود ٢٠٠ تا ٣٠٠ هوادارآماده حمله داشت که بخشی از آن ها با موتور سیکلت مجهز بودند و بسرعت خود را به محل درگیری می رساندند این به وضوح نشان می دهد که این گروه توسط نظام حاکم سازمان دهی شده و حمایت می شد. زهرا خانم اولین نفری بود که شعار " یا روسری یا توسری" رژیم را توسط او مطرح کردند. وقتی به تجمعات حمله می کردند فریادشان " خمینی عزیزم - بگو تا خون بریزم" در خاطرات ما مانده است. شایع بود که زهرا خانم و گروهش زیر پوشش صادق قطب زاده قرار دارند. یک گروه آتش به اختیار دیگر که در همان سال اول بعد قیام تشکیل شد دفتر وحدت بود که جلوی دانشگاه چادری نصب نمود و چنان که یکی از افراد آن بنام حمید داود آبادی در مصاحبه با شرق می گوید: در چادر کتاب های مذهبی و قران می فروختیم، ۳۵ نفر بودیم و آماده بودیم برای حمله به اجتماع یا مراکز سازمان ها و گروه ها. می گوید وابسته به جایی نبودیم اما وقتی درگیر می شدیم سپاه پاسداران جانب ما را می گرفت. در روند تکامل چادر وحدت توانایی سازمان دهی کل بچه های حزب الهی تهران را داشت. به صراحت می گوید که وقتی می دیدیدیم در زمین چمن دانشگاه گروه ها اجتماع یا سخن رانی دارند و زمین پر از هوادارانش می شد و یا دانشگاه پر از منافقین یا گروه ها، ما ٣٠ تا ۴٠ نفره به جمع آن ها حمله می بردیم. در زمان اعلام انقلاب فرهنگی توسط بنی صدر در دانشگاه در اردیبهشت ۱۳۵۹ کل بچه های حزب الهی تا ٢٠٠ نفر توسط چادر وحدت سازمان دهی شدند. من به خوبی آن سه شب که دور دانشگاه زنجیر انسانی می بستیم را بیاد دارم. می گوید ٢٠ تا ٣٠ خانه مجاهدین را شناسایی کردم و از روی دفاتر و اسناد آدرس هایی را بیرون می کشیدم و شب حمله می کردیم و آن جا را می گرفتم و اغلب هادی غفاری برای بازدید می آمد. دفتر دو نشریه داشت که یکی به نام جیغ و داد نشریه علیه مجاهدین بود و ما آن را پخش می کردیم و نویسنده ها و سردبیرش را نمی شناختیم بعد معلوم می شود که سردبیر آن احمدی نژاد بوده است. یکی از افراد چادر وحدت فردی معروف به عباس فالانژ بود که جلوی دانشگاه مرتب درگیر می شد و به نظر می آمد که مشکلاتی دارد. خاطره ای را بیاد دارم که یک بعد از ظهر با برادر کوچکم که کلاس اول راهنمایی بود به جلوی دانشگاه رفیتم یک لحظه او را گم کردم دنبالش می گشتم که در یک نقطه جمعی توجه ام را جلب کردم به طرفش رفتم و دیدم برادرم آن وسط با عباس فالانژ درگیر بحث است که او را بیرون کشیدم که معترض شد برایش توضیح دادم که این عباس فالانژ است و کارش چیست. بعد ازتعطیل دانشگاه اعضای چادر برای جنگ با مردم کردستان به آن جا رفتند و با شروع جنگ به جبهه و عده ای از آن ها در این دو کشته شدند. این گروه کم سن و سال چنان که می بینیم به طور غیر مستقیم توسط مسئولین سازمان دهی می شدند و از آن سوء استفاده سیاسی می شد، هسته های اولیه ی گروه های آتش به اختیار است.

بعد از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان مسلمان، خمینی در دوم آذر ٩٧ ابتدا بسیج دانشجویی و بسیج طلبه ها را اعلام کرد و سپس در ۵٨/٩/۴ ماه ها قبل از شروع جنگ، فرمان تشکیل بسیج به طور کلی را داد و گفت: " ما باید همه ی قوای مان را مجتمع کنیم برای نجات دادن یک کشور، باید اگر مسائلی برای مان پیش بیاید هر چه هم سخت باشد تحمل کنیم". بسیج سپر دفاعی کشور در برابر استکبار است". ماه ها قبل از جنگ و تشکیل بسیج با هدف نجات دادن یک کشور کمی قابل تامل است. آیا این کشور ایران است یا عراق؟ ایران در خطر جنگی نبود آیا ج.ا. با اذن خمینی خود را برای جنگ و نجات دادن عراق از دست صدام آماده می کرد؟ شروع جنگ و فرستادن کودکان به جبهه به ویژه فرستادن آن ها به میدان مین برای خنثی سازی مین را هیچ کس که آن را شنیده باشد فراموش نخواهد کرد. من خود به شخصه پرپر شدن سه کودک از ١٢ تا ١۵ ساله نوه های همسایه ی دیوار به دیوار حزب الهی مان را نخواهم بخشید. بی شک بخش بزرگی از حدود یک میلیون کشته های جنگ ایران و عراق را کودکان زیر ۱٨ سال با عنوان بسیج تشکیل می دهند در حالی که فرزندان و نوه های مسئولان رژیم از خمینی تا رفسنجانی و موسوی اردبیلی و جوادی آملی حتی بالاتر از ۱٨ سال در ناز و نعمت کنار خانواده های شان مانده بودند. تنها نصیب از جنگ پیام تبریک به خانواده برای شهادت بود. خمینی در ٦٧/٩/٢ با پایان جنگ برای بسیجیان پیام می فرستد و می گوید: " تشکیل بسیج در نظام جمهوری اسلامی ایران تقیننا از برکات و الطاف جلیه خداوند تعالی بود که بر ملت عزیز و انقلاب اسلامی ایران ارزانی شد". حسن خمینی که از جمله نوجوانان مانده در کنار خانواده در جماران بود، اکنون جیره خوار پدربزرگ بر تلی از پول تکیه زده کارش بیرون دادن کتاب از بشد نشد های خمینی است. از جمله ی این کتاب ها " تبیین بسیج در اندیشه های امام خمینی(س) دفتر بیست و نهم" شامل ٣٨٠ صفحه است. در این کتاب وظایف بسیج را شماره کرده اند از جمله: " حمایت از دولت و قوای مسلح؛ بازدارندگی و خنثی سازی توطئه ها؛ سلب آرامش دشمن؛ مبارزه با دشمنان و قطع طمع آنان؛ حمایت از برقراری امنیت در کشور؛ خنثی سازی توطئه ها و ... ." خمینی به ضرورت بسیج ٢٠ میلیونی برای دفاع از کشور و بسیج صد میلیونی برای دفاع از اسلام و جهان گیری تکیه می کند. خمینی که کسب قدرت و نشستن بر تخت بدون رقیب برای خودش هم قابل درک نبود به همه چیز شک داشت. به ارتش شاهی اعتماد نداشت در مقابلش سپاه را ایجاد کرد و به سپاه هم اطمینان نداشت و در مقابلش بسیچ را ایجاد کرد. به شهربانی اعتماد نداشت ابتدا کمیته ها و سپس نیروی انتظامی ایجاد شد. بعد از مرگ خمینی خامنه ای رسالت اورا ادامه می دهد و به آن با اعلام "نیروهای آتش به اختیار" می افزاید. در ٦ تیر ٦٨ در مراسم بیعت با بسیجیان می گوید: محور دفاع از انقلاب همین آحاد عظیم میلیونی بسیج است. در ٨ آبان ٧۴ می گوید بسیج باید سازماندهی شود. باید یکدیگر را بشناسند. باید آمادگی به وجود بیاورند و آن را حفظ کنند. امروز هم تکلیف شما همین کار است. بسیج اگر احساس کند دشمن می خواهد از روزنه ای چه اقتصادی چه سیاسی و چه فرهنگی به داخل کشور نفوذ کند در مقابل او می ایستد و با مشت به صورتش می کوبد.

١٧ خرداد ٩٦/ ٧ ژوئن ٢٠۱٨ خامنه ای در دیدار با دانشجویان اعلام کرد: "من به همه ی آن هسته های فکری و عملی جهادی، فکری فرهنگی در سراسر کشور مرتبا می گویم هر کدام کار کنید، مستقل و به قولی میدان جنگ آتش به اختیار. با فرمان " آتش به اختیار به جوانان و افسران جنگ نرم" فضای جامعه نظامی می شود و این افسران جوان دشمن را می شناسند و راه مقابله با آن را می دانند. وی از دانشجویان خواست زمانی که مراکز تصمیم گیری دولتی به وظیفه ی خود خوب عمل نکنند، آتش به اختیارو مستقل وارد عمل شوند. از این فرمان با نام های اسیدپاشی به اختیار؛ بالارفتن از دیوار سفارت ها به اختیار؛ بی قانونی و هرج و مرج تعبیر می شود.
خامنه ای چنان که دیدیم اعتراض به گران شدن بنزین و خیزش عمومی ناشی از سختی زندگی را "یک توطئه ی عمیق و وسیع و بسیار خطرناک" خواند و به نقش نیروی انتظامی، بسیج و سپاه اشاره کرد. او از خطرات آتی صحبت کرد و گفت: "تهدیدهای زیادی داریم که به ابتکار بسیج باید به فرصت تبدیل شود. وی ادامه داد در همه محله ها حضور داشته باشید. در همه ی محله های کشور در مقابل حوادث گوناگون راهبرد و تاکتیک آماده داشته باشند". وی خیزش جدید ۱۴۰۱ بعد از کشته شدن مهسا امینی در اثر ضرب و جرح توسط نیروهای امنیتی و نظامی را هم توطئه ی آمریکا و اسرائیل خواند و کشته شدن مهسا را بهانه برای یک برنامه از قبل طراحی شده خواند. مسلم است که فشارهای بیشمار اجتماعی سیاسی اقتصادی و تحمیل شیوه ی زندگی و بی حقوقی ها و فشارهای مضاعف بر زنان، جان مردم را به لب شان رسانده بود و نسل جوان بشکه باروتی از این فشارها بود که آینده ای هم در مقابل خود نمی دید و دیر یا زود این بشکه منفجر می شد و قتل دولتی مهسا آن لحظه را جرقه زد.

فریده ثابتی

آبان ۱۴۰۱/ نوامبر۲۰۲۲