|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
مساله اتحادیه کارگری
دیوید نورث - فریده ثابتی
چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۹٢
ترجمه زیر بخشی از سخنرانی دیوید نورث David North سوسیالست (تروتسکیست) معاصر آمریکائی است که وی از آن با عنوان طرح دو مساله سیاسی یا دو مساله در تاریخ جنبش مارکسیستی قرن گذشته نام می برد و این دو مساله را مساله ملی و مساله اتحادیه کارگری می داند. ترجمه حاضر به بخش اتحادیه کارگری مربوط است. دیدگاه ما نسبت به اتحادیه، حزب و احزاب و سازمان های چپ رفرمیست و نقش آن ها در به بیراه بردن مبارزات ضد سرمایه داری طبقه کارگردر نوشته های متعدد به جامعه کارگری ارائه شده و این جا نیازی به تکرار آن ها نمی بینم . نورث در مقاله حاضر که در سال ١٩٩٨ نوشته شده، از رابطه میان اتحادیه ها و سوسیالیسم و احزاب سوسیالیستی و جنبش سوسیالیستی بحث می کند، واضح است که منظور او به ویژه در زمان حاضر از سوسیالیسم از همان لفظ مصطلح "سوسیالیزم واقعا موجود" در بلوک شرق سابق و بقایای آن یعنی سرمایه داری دولتی و یا احزاب کمونیست اروپائی فراتر نمی رود. هدف از ترجمه مطلب به اهمیت موضوع مربوط است و تنها برای آگاهی از مبارزات جاری طیف و محافل چپ اروپا و آمریکا صورت می گیرد تا کارگران و فعالین کارگری فارسی زبان را در جریان برخورد با یکی از پیچیده ترین مسائل جنبش کارگری که همواره سد راه مبارزات ضد سرمایه داری کارگران است در میان این طیف قرار دهد. مطالب داخل{} برای روشن تر کردن مطلب از من است.
ژوئیه ٢٠۱۳، فریده ثابتی
یک شکل معین اجتماعی
هدف امروز ما این است که با تحلیلی از خصوصیات اتحادیه ای از یک چشم انداز تاریخی، در باره مرحله ای بحرانی در تکامل این شکل ویژه جنبش کارگری، آغاز کنیم. همان گونه که خاطرنشان کردم*، جنبش کارگری طی یک دوره ی بیش از ١۵٠ سال، گنجی غیرقابل تخمین از تجربیات تاریخی را جمع آوری کرده است. این تجربیات درستی ادعای بزرگترین خبرگان جهانی در باره این مساله را اثبات می کند. ما به هیچ وجه نمی خواهیم چنین کاری را انجام دهیم که اتحادیه اشتباهی بود که هرگز اجازه نداشت رخ دهد. مسخره خواهد بود اگر انسان می خواست یک چنین پدیده گسترده ی عمومی مانند اتحادیه را که ریشه های عمیقی در ساختار جامعه سرمایه داری دارد، ندیده بگیرد.
مطمئنا بین اتحادیه و مبارزه طبقاتی ارتباط وجود دارد. این ارتباط محدود به این می شود که کارگر خود را بدین خاطر به شیوه اتحادیه ای سازمان دهد، زیرا علایق مادی کارفرما در تضاد(Gegensatz) با علایق هر کارگری قرار دارد. ازاین واقعیت عینی زمان زیادی نمی گذرد که اتحادیه ها بعنوان یکی از اشکال سازمانی بیانگر مناسبات اجتماعی، دیگر خود را با مبارزه طبقاتی( می گویند بطور تاریخی موجودیت خود را مدیونش هستند) هویت دهد یا بخواهد مبارزه طبقاتی را رهبری کند. تاریخ دلایل بسیاری را در موافقت با این امر نشان می دهد که اتحادیه ها، بسیار بدور از حمایت کردن از مبارزه طبقاتی، فشارشدیدی را بر مبارزه طبقاتی وارد کردند.
تمایل اتحادیه ها به زیر فشار گذاشتن مبارزه طبقاتی، خود را بویژه بسیار قوی و نمایان، در رفتارشان در مقابل جنبش سوسیالیستی نشان می دهد. برای سوسیالیست ها بویژه هیچ توهم تراژیکی وجود ندارد که تصور کنند که اتحادیه ها صمیمانه یا غیرصمیمانه علیه سرمایه داری در مبارزه باشند. تکامل ارگانی اتحادیه در جهت سوسیالیسم نیست، بلکه در جهت مقابل آن است. بدون توجه به شرایط ایجاد اتحادیه ها- یعنی این که در هرکشوری، حتی آن جا که اتحادیه ها مستقیما توسط سوسیالیست های انقلابی ایجاد و رهبری شده باشند- آن ها با پیشرفت تکاملی و تحکیم رهبری سوسیالیستی مقاومت کردند و کوشش کردند این {رهبری} را بطور موکد به لرزه در آورند. فقط اگربتوان این تمایل را توضیح داد، می توان خصوصیت اتحادیه ای را فهمید. باید توجه کرد که ما در این جا با یک مشکل اجتماعی معین سرو کار داریم- اتحادیه ها یک اجتماع شانسکی و بی شکل از افراد نیست، بلکه یک بهم پیوستگی تاریخی ی ایجاد شده توسط انسان هایی است که در طبقات سازماندهی شده اند تا از خود در مقابل یک مناسبات تولیدی معین حفاظت کنند و در این{مناسبات}ریشه کرده اند. علاوه براین مهم است در باره کاراکتر شکل، چنین محاسبه ای را رها کرد. همه ما می دانیم که بین شکل و محتوی، همبستگی وجود دارد، اما معمولا این امر فقط این طور درک می شود که گوئی شکل بیان ساده ای از محتوی باشد. با عزیمت ازین نقطه نظر انسان توانست شکل اجتماعی را تنها بعنوان یک بیان قابل تغییر بیرونی بدون حد و مرز رابطه ها درک نماید، که برآن ها متکی است. اما در یک سطح عمیق تر، اشکال اجتماعی، عناصر دینامیک روندهای تاریخی هستند: یعنی وقتی انسان بگوید که " محتوا شکل را نشان می دهد"، بمعنی این است که شکل به محتوائی که بیانش را بنمایش می گذارد، کیفیت ها و علایم معینی را به ودیعه می دهد. محتوی وجود دارد و از طریق شکل خود را تکامل می دهد.
شاید بشود این گردش در کاتگوری های غنی فلسفی و درک انتزاعی را، زمانی که انسان بندهای معروفی از فصل یک "کاپیتال" را نقل قول می کند که در آن مارکس می گوید: کاراکتر پررمز و راز محصول کار از کجا بیرون می زند، بحمض این که شکل کالا را بخود می گیرد؟ آشکارا ازخود این شکل" 2) بمحض این که یک محصول کار، شکل کالا را بخود می گیرد - این تغییر وتبدیل در سطح معینی از اجتماع آغاز می شود– بحمض این که کالا در بازار مبادله شود، کیفیت ویژه ای را کسب می کند، یعنی کاراکتر یک بت را می گیرد که قبلا دارایش نبود و مناسبات واقعی اجتماعی بین انسان هایی که کالاها را اول تولید کرده اند، ضرورتا بعنوان رابطه بین اشیا در ظهورشان رو در رو می شوند. یک محصول کار یک محصول کار است، و بمحض این که در محدوده ی مناسبات تولیدی جدید شکل کالا را بگیرد، کیفیت های اجتماعی تعجب آمیز جدیدی را کسب می کند.
منطقا انسان می توانست در این رابطه بگوید که: یک گروه کارگر، یک گروه کارگر است، حتی اگر هم شکل یک اتحادیه را بخود بگیرد. سپس از طریق این شکل، {این گروه } بوضوح کیفیت های اجتماعی مشخص جدیدی را کسب می کند، به کسانی بگونه ای اجتناب ناپذیر مطیع می شود. دقیقا در این باره چه نظری داریم؟ اتحادیه ها طبقه کارگر را در یک نقش معین اقتصادی نمایندگی می کنند: یعنی بعنوان فروشنده کالای نیروی کار. اتحادیه ها که براساس مناسبات تولیدی و اشکال مالکیت سرمایه داری ایجاده اند، در اصل این هدف را دنبال می کنند که برای این کالا بهترین قیمتی را که در شرایط معین بازار قابل دستیابی است، بدست آورند. طبعا بین آن چه که من پیش از این در تئوری درمورد »هدف اساسی« اتحادیه توضیح داده ام و فعالیت های آن ها در زندگی واقعی، از زمین تا آسمان تفاوت وجود دارد. واقعیت عملی - یعنی پیش فروش روزانه ی، بیواسطه ترین علایق طبقه کارگر- با درک تئوریکی ی »نرم(Norm)« بسیار کم مطابقت دارد. با این وجود ، این کم رنگ کردن، توضیح تئوریکی را بطور مدلل رد نمی کند، بلکه بنوبه خود به کارکرد اقتصادی اتحادیه در جامعه تسلیم می شود. چون که اتحادیه ها در زمین مناسبات سرمایه داری ایستاده اند، از کل کارآکتر خود مجبور می شوند در مقابل مبارزه طبقاتی، رفتاری دشمنانه اتخاذ کنند. زیرا مساعی شان در این مسیر است که با کارفرما در رابطه با قیمت نیروی کار و شرایط عمومی ایجاد ارزش اضافی به توافق برسند، بنابراین باید اطمینان بدهند که اعضایشان نیروی کارشان را مطابق قرارداد تنطیم شده، در اختیار{کارفرما} قرار بدهند. همان گونه که گرامشی توجه می دهد:» اتحادیه ها قانونیت را نمایندگی می کنند و بایستی اعضایشان را با توجه به این قانونیت رهنمون کنند.«
دفاع از قانونیت یعنی تحت فشار قرار دادن مبارزه طبقاتی. طبیعتا این امر منجر به این می شود که اتحادیه ها در طولانی مدت موجودیت خود را به خطر بیندازند. اتحادیه ها برای این که تنها به آن اهداف محدود شده برای قانونیت دادن رسمی خود دست یابند، قابلیت شان را به تحلیل می برند . تضاد در همین جا قرار دارد، که اصول اتحادیه ای را بیمار می کند. بعلاوه باید تاکید شود که اختلاف مابین اتحادیه ها و جنبش انقلابی، حاصل اشتباه یا ضعف رهبران اتحادیه نیست- هرچند که در هر دو هیچ کمبودی غالب نباشد- بلکه از کاراکتر خود اتحادیه هاست. در اصل اختلاف برای توسعه و گسترش مبارزه طبقاتی، در نیروهای مخالف سازمانی اتحادیه ها شعله می کشد، و این نیروی مخالف چنان تعین کننده، چنان تلخ و کشنده می شود که مبارزه طبقاتی تهدیدی برای مناسبات تولیدی سرمایه داری می شود، یعنی برای کم رنگ کردن خود اصول پایه ای اتحادیه ای. این نیروی مخالف خود را روی جنبش سوسیالیستی تمرکز می دهد، زیرا این جنبش طبقه کارگر را در نقش محدودش بعنوان فروشنده ی نیروی کار نمایندگی نمی کنند، بلکه در فراخوان تاریخی اش بعنوان انتی تز انقلابی شیوه تولید سرمایه داری. هردو دیدگاه تعیین کننده و اساسی اصول اتحادیه ای که ذکرشان کردم- تمایل آن ها به تحت فشار قراردادن مبارزه طبقاتی و دشمنی شان در مقابل جنبش سوسیالیستی- بطور جامع توسط تاریخ مصور می شود. در این منظر جنبش اتحادیه ای در دو کشور انگلستان و آلمان آموزش ها و ملاحظات مهمی را در بردارد.
اتحادیه ها در انگلستان
انگلستان در کل بعنوان وطن اصول اتحادیه ای مدرن شناخته می شود، که در آن طبقه کارگر از طریق این شکل سازمان یابی، دستاوردهای قابل ملاحظه ای را واقعیت داده است. همین طور اتحادیه ها این تاثیر را از ادوارد برنشتاین در زمان اقامت طولانی اش در انگلستان در اواخر دهه ٨٠ و دهه ٩٠ قرن گذشته{نوزدهم}به ارث برده اند. موفقیت چشم گیر اتحادیه های بریتانیائی، برنشتاین را متقاعد کرد که مبارزات اقتصادی این سازمان ها، فاکتور قطعی برای پیشرفت طبقه کارگر و تغییر تدریجی جامعه در جهت سوسیالیسم است نه آرمان های جنبش انقلابی. آن چه که امروز خرده بورژواهای رادیکال می گویند، صدها سال پیش توسط ایجاد کنندگان رویزیونیسم مدرن پیش بینی شده بود. مساله اصلی که استدلالش صد ساله است، هنوز از دور خارج نشده است. من اعتراف می کنم به این که بعضی از استدلال هایی را که مورد استفاده قرار داده ام هم همه شان صد ساله هستند- همچون استدلال روزا لوکزامبورگ برعلیه برنشتاین. اما این استدلال طی صد سال گذشته به اثبات رسیده است، در حالی که همه استدلال های جدید برنشتانی بطور کلی با دلیل رد شده اند.
در ضمن منتقدان معاصر برنشتاین معلوم می کنند که ارزیابی او از دستاوردهای اقتصادی اتحادیه های بریتانیائی، بسیار مبالغه آمیز بود. صعود اصول اتحادیه ای به داشتن نقش مسلط در جنبش کارگری، که در میانه دهه ۵٠ قرن نوزده شروع شد بود، در اصل نشانه زوال سیاسی و رکود روحی بعد از شکست جنبش بزرگ انقلابی سیاسی طبقه کارگر بریتانیائی یعنی چارتیسم بود.جنبش چارتیستی نقطه اوج یک تخمیر غیرعادی سیاسی فرهنگی و روحی ای بوده است که دهها سال بعد از انقلاب فرانسه، قشرهای بزرگی از طبقه کارگر را گرد هم آورده بود. توماس کوپر(Thomas Kooper) سال ها پس از درهم شکستی نهائی چارتیسم ۴٩-١٨۴٨، یکی از برجسته ترین رهبرانش را، روح انقلابی جنبش قدیمی را با نظرگاه توخالی خرده بورژوائی، که توسط اتحادیه ها پرورده شدند، مقایسه کرد. او در اتوبیوگرافی خود نوشت: » بله در روزهای آخر چارتیسم، هزاران کارگر لانکشایری به لباس لمپنی رفتند. بسیاری از آن ها اغلب چیزی برای خوردن نداشتند. اما مداوما انسان شاهد نبوغ شان می شد. می دید که آن ها در گروه هایی بهم می پیوندند و در باره آموزش بزرگ عدالت سیاسی بحث می کنند- :که هر آدم عاقل بالغی باید در انتخاب مردانی که قوانین را می نوشتند؛ که برمبنای آن قوانین باید کشور اداره می شد، حق رای برابر داشته باشد، یا مجادلاتی را در باره آموزش های سوسیالیسم پیش می بردند. امروز اما انسان در لانکشایر هیچ گروهی را نمی بیند که نزدیک هم ایستاده باشند؛ اما از مردان شیک پوشی که دست ها را در جیب های شلوارها گذاشته، از شرکت ها و سهم خود در آن یا از صندوق های پس انداز مسکن صحبت می کنند، می شنود.«3 )
با اتحادیه ها نوع جدیدی از رهبران کارگری ایجاد شدند: جنتلمن های ترسو که مشتاق موقعیت اجتماعی قابل احترام در طبقه کارگر بودند و سرود زیبای سازش طبقاتی را می خواندند، به مکان چارتیست های انقلابی قدیمی هل داده شدند. تئودور روتشتاین (Theodore Rothstein) یک مورخ سوسیالیست چارتیسم در این باره نوشت: مردانی از استعدادهای بزرگ، فطرت بزرگ، دانش عظیم و عمیق، که همین چند سال قبل جامعه سرمایه داری را در اساس اش بلرزه در آوردند، و صدها هزار کارگر کارخانه ها از آن ها پیروی می کردند، اکنون تنها به یک گروه کوچک انتخاباتی وابسته اند. جای آن ها بوسیله مردان جدیدی اشغال شده که بخش کوچکی از عظمت روحی آن ها، استعداد شان و کاراکتر آن ها را نداشتند اما مثل آن ها صدها هزار کارگر را - با سخنان سطحی و کم عمق» ...« از لزوم یک قطعنامه با کارفرمایان بقیمت {از دست دادن} استقلال طبقاتی-، بسمت خود کشیدند.
روتشتاین اصول اتحادیه ای را به شرح زیر ارزیابی می کند: »ویژگی این نگرش ذهنی بود، که انسان را با جامعه سرمایه داری وفق داد. این وفاق برآن کشیده شد که انسان هر عمل سیاسی را رد کرد و آموزه های مبتذل سیاسی اقتصادی را تحویل گرفت، که بین علایق کارفرمایان و طبقه کارگر هارمونی برقرار کند.«5)
مدافعان اتحادیه استناد می کنند روی گرداندن کارگران انگلیسی از مبارزه سیاسی ضروری بود، تا طبقه می توانست با این رفتار نیرویش را روی امکانات مبارزات اقتصادی متمرکز کند. این تئوری دارای تناقض است زیرا ظهور اتحادیه ها با مبارزات شدید اقتصادی همراه نبود. این امر عموما توسط رهبران جدید اتحادیه بکرات رد شده است. از اوائل دهه ٧٠ تا میانه سال های ٩٠ قرن نوزدهم، در دوره شکوفائی اتحادیه ای در انگلیس، دستمزدهای کارگران دچار رکود شدند. در این دوره گسست زمانی، اتحادیه ها دیدگاه خود را تنها بدین خاطر که در آن زمان قیمت مواد غذائی اساسی مثل آرد، سیب زمینی، نان، گوشت، چای و شکر و کره قویا سقوط کرده بود، تغییر ندادند.
در دهه های اول قرن ١٩ که بین کارگران اخلاقیات انقلابی رواج یافته بود، بورژوازی انگلیسی هرگونه کوشش سازمان یابی را ممنوع اعلام کرد. در پایان قرن، بورژوازی تشخیص داد، که اتحادیه ها برای ثبات سرمایه داری خدمت عظیمی را انجام می دهند- بویژه بعنوان سنگری علیه تمایل دوباره قوی شده سوسیالیستی در طبقه کارگر. اقتصاددان بورژوائی آلمانی برنتانو (Berntano) نوشت که برای یک شقه از اتحادیه ها در انگلیس پیروزی کارفرمایان مطلقا مهم نشده بود، بلکه تقویت تمایل انقلابی درتمام جهان برایش مهم بود. انگلیس که تاکنون فقدان یک حزب کارگری انقلابی عظیم افزایش یابنده را لاف می زد، بعدا بگفته برنانتو در این نظر با قاره همانند شد.
. مارکس و انگلس در دوره ارتقا کار اتحادیه ها بصورت مهاجر در انگلیس زندگی می کردند. قبل از این که آن ها به انگلیس وارد شده باشند، در باره اهمیت عینی اتحادیه اظهار کرده بودند که آن ها را{اتحادیه ها را} عکس العمل طبقه کارگر به فشار روی دستمزدها توسط کارفرما می دیدند. آن ها برعکس پرودون تئوریسین خرده بوراژوائی ، که استفاده از اتحادیه ها و هم چنین اعتصابات را رد می کرد- زیرا معتقد بود که چنین افزایش دستمزدها، تنها سبب افزایش قیمت ها می شدند- مارکس تاکید می کرد که هردو ضرورتا به مبارزه طبقه کارگر برای استاندارد زندگی شان تعلق دارند. انتقاد مارکس به نظرات پرودون مطمئنا درست بود، اما باید در باره اش بگوئیم که این نوشته های اولیه، به زمانی تعلق داشتند که اتحادیه ها هنوز تا حدودی در مرحله نوزادی بودند. تجربیات طبقه کارگر با این شکل سازمانی هنوز بسیار محدود بود. انسان نمی توانست در آن زمان ندیده بگیرد که ممکن شود اتحادیه ها به ابزارهای پرقدرت انقلابی تکامل یابند یا حداقل خود بطور مستقیم چنین ابزاری باشند. وقتی که مارکس در سال ١٨٦٦ نوشت که اتحادیه ها برای طبقه کارگر »مراکز سازمانی« شده اند»، مثل آن چه که شهرداری ها و نواحی برای طبقه متوسط قرون وسطی بودند«6)، دیگر امیدش را به آن ها از دست داد.
در این زمان مارکس فکر می کرد که اتحادیه ها »هنوز کاملا درک نکرده اند که خودشان چه نیروئی را در مبارزه علیه سیستم بردگی مزدی ارائه می دهند«7) از همین لحظه می بایستی اتحادیه ها خود را در این جهت تکامل می دادند:»صرفنظر از اهداف اولیه شان، می بایستی اکنون یاد بگیرند که آگاهانه بعنوان مراکز سازمان دهنده طبقه کارگر، با بیشترین علاقه برای رهایی کامل آن ها عمل کنند. آن ها باید هر جنبش اجتماعی را که در این جهت حرکت می کنند، مورد حمایت قرار دهند. اگر اتحادیه ها خود را بعنوان پیشاهنگ مبارزه ونماینده همه طبقه کارگر در نظر در نظربگیرند و آن گاه عمل کنند، بایستی موفق شوند آنانی را که خارج از صف اتحادیه قراردارند را هم بدرون خود جذب کنند. آن ها باید دلواپس منافع آن هایی باشند که بدترین پرداخت ها را دارند و به آن ها توجه کنند بطور مثال کارگران کشاورزی که تحت شرایط به ویژه نامناسی قرار دارند و بی قدرت هستند. آن ها باید تمامی جهان را بشهادت بگیرند که کوشش های شان بسیار بدور از محدودیت و خودخواهی است و رهایی میلیون ها انسان تحت ستم را نشانه گرفته است.«8)
مارکس کوشید به اتحادیه ها جهت گیری سیاسی بدهد. او به طبقه کارگر هشدار داد که اهمیت مبارزاتی را که اتحادیه به پیش می برند بیش از حد مورد تاکید قرار ندهند: » او{طبقه کارگر} نباید فراموش کند که اتحادیه علیه معلول ها مبارزه می کند، نه علیه علل آن ها؛ که او مواد مسکنی را بکار می بندد که بدبختی را درمان نمی کند.«9) اتحادیه ها بهتر است مبارزه علیه سیستم را در پیش بگیرند که دلیل اصلی فقر و فاقه کارگران بود و به همین دلیل مارکس به اتحادیه ها پیشنهاد کرد که به جای شعارهای محافطه کارانه » دستمزد عادلانه برای کار عادلانه«راه حل انقلابی» لغو سیستم مزدی« را روی بنر خودشان بنویسند.10) اما راهنمائی های مارکس خیلی کم در اتحادیه ها تاثیر گذاشت. در اواخر دهه ٧٠ تذکرات مارکس و انگلس در رابطه با مساله اتحادیه بسیار انتقادی تر شد. این زمان چون که اقتصادانان بورژوائی، اتحادیه ها را وسیعا با دید موافق مورد برخورد قرار می دادند، مارکس و انگلس به اهمیت این مساله رسیدند که حمایت قبلی شان را از اتحادیه نسبی سازند. آن ها از متفکران بورژوائی مثل لوخو برنتانو فاصله گرفتند و علاقه آن ها به اتحادیه ها را، به آرزوی شان برای تبدیل بردگان مزدی به بردگان مزدی راضی برگشت دادند.
بدون تردید درست از ١٨٧٩ در نوشته های انگلس بی میلی نسبت به تم اتحادیه حس می شود. او اعلام کرد که »اتحادیه های کارگری حتی بطور اصولی و قانونی از هر عمل سیاسی و با آن مشارکت در هر فعالیت عمومی طبقه کارگر را، مانع می شوند.« انگلس در نامه ای به برنشتاین در ١٧ ژوئیه ١٨٧٩ شکایت می کند که اتحادیه ها طبقه کارگر را به بن بست کشانده اند.«اجازه نیست پنهان نگه داشته شود که در این جا در این دیدگاه یک جنبش واقعی کارگری با هدف قاره ای قرار ندارد، درنتیجه باور ندارم که آن ها چیز زیادی را از دست بدهند، اگر پبشاپیش گزارشی را در باره طرزکار اتحادیه های بزرگ کارگری دریافت کنند.«11) انگلس در مقاله ای که ۶ سال بعد ازاین، انگلستان سال ١٨٨۵ را با سال ١٨۴۵ مقایسه کرد، بطور بی پرده تحقیر خود را برای نقش محافظه کارانه اتحادیه ها بیان کرد: آن ها مثل اشرافیتی درون طبقه کارگر با مناسباتی دوستانه نسبت به کارفرماها رفتار کردند، تا برای خودشان جای گرم و نرمی را تدارک ببینند. انگلس با طعنه ای گزنده نوشت، » در عمل این اشرافیت مردمی مهربان، با استعداد مذاکره و معاهده به ویژه برای سرمایه داران فهیم و برای طبقه سرمایه دار بطور کلی هستند.«12)
بله، توده بزرگی از طبقه کارگر تقریبا بطور کامل اتحادیه ها را ترک گفتند. امروزه هم برای آن ها» سطح فقر و فاقه و عدم امنیت بقای شان ... همان گونه ناچیز ، اگر چه نه کمتر از هرکس دیگری است. شرق لندن یک باتلاق گسترش یابنده ای از فقر و فاقه، از ناامیدی و از قحطی، اگر بیکارند تحقیر روانی و اگر شاغلند تحقیر اخلاقی، است.« 13) از اواخر دهه ٨٠ یک جنبش اتحادیه ای مبارز جدید در لایه های شدیدتر استثمار شده ی طبقه کارگر ایجاد شد که برای انگلس امید جدیدی را به ارمغان آورد. در این جنبش جدید سوسیالیست ها و در میان آن ها النور مارکس بطور فعال شرکت کردند. انگلس از این پیشرفت ها شادمانه الهام گرفته، عکس العمل نشان داد و با رضایت خاطر نوشت:» این اتحادیه های کارگری جدید کارگران ساده زن و مرد، از سازمان های کهنه اریستوکراسی کارگری متفاوتند و نمی توانند با همان شیوه های محافظه کارانه طی طریق کنند ... آن ها تحت پیش شرط های کاملا متفاوتی سازمان یافته اند- همه رهبران مرد و زن آن ها سوسیالیست هستند و علاوه بر آن ها مبلغان سیاسی اند. این جا در آن ها شروع واقعی جنبش را می بینم.«14)
اما امیدهای انگلس نمی بایستی به انجام می رسیدند. زمان زیادی طول نکشید که این اتحادیه های»جدید«، همان تمایلات محافظه کارانه مانند قدیمی ها را بروز دادند. خیلی زود و سریع نمایشات تئوریکی ای که در چشمان ما برای تجزیه و تحلیل اتحادیه ها، دارای اهمیت هستند تایید شدند- تایید شد که هستی این سازمان ها، توسط موقعیت اجتماعی هر قشر خاص کارگری که در آن سازمان یافته اند تعین نمی شود. این فاکتورها در بهترین حالت دیدگاه دو درجه ای معینی را در سیاست اتحادیه ایجاد می کنند. به همین سبب است که شاید بعضی از اتحادیه ها کم و بیش مبارزه جو تر از دیگران وارد می شدند، اما اگر انسان به عمق مساله برود می بیند که شکل اتحادیه ای و ساختارش در روابط اجتماعی و مناسبات تولیدی سرمایه داری و در محدوده دولت ملی مدفون است و ازین مساله انحراف در جهت گیری »محتوایش«- در عضویت کارگری مشتق می شود.
اتحادیه آلمان و حزب سوسیال دموکرات( SPD )
در قاره اروپا و به ویژه در آلمان از این تجربیات تازه با اتحادیه ها، آموزه های تئوریکی حاصل شدند. سوسیالیست های آلمانی، در اتحادیه های انگلیسی پیشروی بسوی سوسیالیسم را ندیدند، بلکه یک بیان سازمانی پرتاپ کردن سیاسی ایدئولوژیکی طبقه کارگر به درون بورژوازی را دیدند. آن ها این وضعیت نامساعد انتقادی را تنها براساس دیدگاه تئوریکی استنتاج نمی کردند. این وضعیت هم چنین مناسبات قدرتی کاملا متفاوتی را بین حزب مارکسیستی و اتحادیه ها در جنبش کارگری انعکاس می داد. آتحادیه در آلمان مسبب تکامل جنبش توده ای کارگری نبود، بلکه این امر از جانب حزب سوسیال دموکرات انجام می یافت که در فاصله بین ١٨٧٨ و ١٨٩٠ در حینی که بیسمارک قانون سوسیالیست ها را تمدید کرده بود، به رهبری سیاسی شناخته شده طبقه کارگر تبدیل شدند. به اصطلاح اتحادیه های »آزاد« با پیشگامی SPD تاسیس شدند ودر اصل می بایستی اتحادیه ها برای جنبش سوسیالیستی، اعضای جدید ایجاد کنند. نفوذ اتحادیه ها با کمک SPD آغاز شد که به آن ها کادر رهبری و جهت گیری سوسیالیستی می داد تا در دهه ٩٠ رشد کنند. تداوم دراز مدت رکود صنعتی همواره عضو گیری اتحادیه ای را محدود می کرد و باز در سال ١٨٩٣ نسبت بین انتخاب کنندگان سوسیالیست ها و اعضای اتحادیه به ٨ به یک رسید. سپس این ترس در SPD شروع شد که اتحادیه با حزب در رابطه با نفوذ در طبقه کارگر رقابت کنند. اتحادیه ها چنین توقع بیجائی را با انرژی رد کردند. رئیس شان کارل لگینCarl Legien ) ( در روز حزب در کلن، اتحادیه ها را با عنوان »مدرسه سربازگیری حزب« تعریف کرد.
اتحادیه های آلمان دوباره در پایان رکود، در سال ١٨٩۵ سریع شروع به رشد کردند و مناسبات قدرتی تغییر یافته، مشکل بین حزب و اتحادیه ها را تقویت نمود. بالاخره در سال ١٩٠٠ تعداد اعضای اتحادیه به حدود ۶٠٠٠٠٠ و چهار سال بعد به یک میلیون نفر رسید. هرچه تعداد انتخاب کنندگان SPD در ارتباط با اعضای اتحادیه کاهش می یافت، به همان نسبت وابستگی SPD به آرای اتحادیه چی ها افزایش می یافت. رهبران اتحادیه خودشان از برنشتاین زمانی که پرچم رویزیونیسم را برافراشت، حمایت سیاسی نکردند. اما باز در حزب مثل قبل روشن بود که تئوری های او، می تواند به اختلالی در جهت گیری جنبش سوسیالیستی آلمان، برمبنای طرح انگلیس راه ببرد، به نحوی که اتحادیه های رفرمیستی، حزب سیاسی انقلابی را بعنوان مرکز ثقل جنبش کارگری تحت فشار قرار دهند.
معروف ترین تئوریسین های سوسیال دموکراسی در پلمیک شان علیه برنشتاین، خود را با کوشش برای این که اتحادیه ها را بعنوان سنگر ضروری جنبش سوسیالیستی بنمایش بگذارند، مشغول کردند. روزا لوکزامبورگ(Rosa Luxembürg) در راس و رهبری این مناقشه قرار داشت. مهم ترین نوشته او در این مورد »اصلاحات یا انقلاب« است. او در آن ادعای برنشتاین را که اتحادیه ها با مکانیسم های استثمار سرمایه داری مخالفند، رد می کند؛ هرچند قبول دارد که تدریجا می توانند در اجتماعی کردن موثر واقع شوند. لوکزامبورگ تاکید می کند که این تضاد مساله اصلی را مخدوش می سازد؛ که مبارزات اتحادیه به لغو استثمار طبقاتی راه نمی پیماید. آن ها مراقبت می کنند که پرولتاریا در محدوده ی مکانیسم سرمایه داری در شکل دستمزدها، بهترین قیمت را برای نیروی کار خود، یعنی دستمزدی را که بازار اجازه می دهد دریافت دارند. و آن چه که اتحادیه ها می توانستند با افزایش دستمزدها برای طبقه کارگر بیرون بکشند، با نوسانات بازار و دینامیک عمومی تورم سرمایه داری دوباره خنثی می شدند. او هشدار داد که جامعه سرمایه داری نه بسمت » زمان توسعه ی پیروزمندانه، بلکه بسمت مشکلات افزایش یابنده جنبش اتحادیه ای«15) پیش می رود. مستقل از دستاوردهای موقت اتحادیه ها، آن ها که تا حدودی مانند کارشان در مرزهای قانونی سرمایه داری، باقی مانده اند، یک » کار سیسیفوسی«{سی سی فوس محکوم به غلطاندن سنگی تا قله کوه بود که همواره از قله دوباره به پایین می غلطید. منظور کاری بیهوده و بی نتیجه است} را تجویز کرده بودند. این استعاره که ارزیابی ای چنین ویرانگر شایسته و پیش بیننده از فعالیت های اتحادیه ای را در برداشت، سبب شد که هیچ گاه روزا لوکزامبورگ توسط رهبران اتحادیه بخشیده نشد.
نظر ما این است که تحلیل های روزا لوکزامبورگ به دشواری می تواند منصفانه مورد برخورد قرار گیرد، زیرا او دلایل عینی ای را برای ناتوانی اتحادیه ها بررسی می کرد که بیش از تعدیل استثمار طبقه کارگر در سرمایه داری، عمل می کند ... . باز می خواهم روی نظر دیگر انتقاد او بر تفکر برنشتاینی اشاره دهم، که امروزه به ویژه مهم است- او رد می کرد که فعالیت اتحادیه ها در خود چیزی سوسیالیستی داشته باشد، یا که کارشان پیش شرط قابل ملاحظه ای را برای پیروزی مسایل سوسیالیستی ایجاد کند.
لوکزامبورگ اما رد نمی کند که اتحادیه ها تا زمانی که توسط سوسیالیست ها هدایت می شدند، می توانستند خدمات مهمی را برای جنبش انقلابی به انجام برسانند. بله او امیدوار بود که با انتقادش آن ها{اتحادیه ها} را به همکاری وادارد.( این که آیا این هدف اصولا قابل دستیابی بود، جای دیگری قرار دارد و باید بعدا مورد بررسی قرار گیرد). اما او بعنوان مثال در باره هرگونه توهم به تمایلات سوسیالیستی سازمان اتحادیه ای اخطار می داد. روزا نوشت:» اتحادیه گرائی انگلیسی«هم چنین اثبات می کند که جنبش اتحادیه ای در خود و برای خود اصلا سوسیالیست نیست، بلکه در هر صورت یک مانع مستقیم برای آماده سازی آگاهی سوسیالیستی می تواند باشد. هم چنین برعکس، آگاهی سوسیالیستی می تواند مانعی برای موفقیت های ناب اتحادیه ای باشد.16)
این بند از نوشته های روزا تا به امروز یک پاسخ کوبنده است به همه آن هایی که خود را برده وار با اتحادیه ها و بوروکراسی آن وفق می دهند، و هم آن هایی که جنبش کارگری را در هیچ شکل دیگری جز شکل اتحادیه ای نمی توانند معرفی کنند. همین طور این بند روشن می سازد که هیچ انجمن سازمانی و غیر بورژوایی ای، بین اتحادیه گرایی و سوسیالیسم وجود ندارد. آن ها ضرورتا روی سکوهای موازی اهداف عمومی مشترک حرکت نمی کنند. جنبش اتحادیه ای همان گونه که روزا لوکزامبورگ می گوید» در خود و برای خود به هیچ وجه سوسیالیست« نیست و حامل تکامل آگاهی سوسیالیستی نیست. و اصول اساسی سیاسی سوسیالیست ها که فعالیت شان برمبنای علایق تاریخی طبقه کارگر ایجاد می شوند، در تقابل با اهداف عملی و راهکارهای اتحادیه ای قرار دارند.
بنای اتحادیه ها در انگلستان مستقل از جنبش سوسیالیستی، روی خرابه های چارتیسم ایجاد شد، در آلمان برعکس، اتحادیه ها مستقیما زیر پرچم جنبش سوسیالیستی شکل گرفتند و رهبران آن ها آموزه های مارکس و انگلس را بطور جدی آزمودند، اما باز هم در پایان نشان دادند که بیش از رهبران اتحادیه های انگلیس به سوسیالیسم تمایل نداشتند. با تغییر قرن و بعد از هجوم صدها هزار عضو جدید بدرون اتحادیه ها، اعتماد به نفس آن ها افزایش یافت و ناراحتی خود را در باره تاثیر سیاسی حزب و تبعیت اتحادیه از اهداف سیاسی آن نشان دادند. این ناراحتی ها خود را در یک پلاتفرم جدید عیان کرد: پلاتفرم خنثی بودن سیاسی. بخش افزایش یابنده ای از رهبران اتحادیه ای شروع به این استدلال کردند که دلیلی وجود ندارد و چرا سازمان های شان باید وفاداری ویژه ای به کارزار های حزب سوسیال دموکرات بدهکار باشند. آن ها می گفتند که سلطه حزب سوسیال دموکرات، امکان عضویت کارگرانی را که علاقه ای به سیاست سوسیالیستی ندارند یا آن را رد می کنند، برای اتحادیه ها به به باد می دهد. اتو هووه (Otto Hue) به این دسته از رهبران تعلق دارد که اصرار داشت که اگر اتحادیه ها خود را از نظر سیاسی خنثی نگه می داشتند، می توانستند به علایق شغلی- (نه طبقاتی)- اعضای خود خدمت کنند. هووه توضیح می دهد؛ این که کدام نقطه نظرهای سیاسی کارگران در چارچوب خنثی بودن اتحادیه ای بکار برده شود، می تواند و باید برای رهبران اتحادیه بی تفاوت باشند.
از ١٩٠٠ تا ١٩٠۵ اختلاف بین حزب و اتحادیه ها گسترش یافت. رهبران اتحادیه ها برمبنای خصوصیت شان بعنوان نماینده در روز حزب سوسیال دموکرات مثل قبل، به ارتودکسی سوسیالیستی رای دادند. دلیل آن براین قرار داشت که تکامل عینی به اندازه کافی بلوغ نیافته بود که مبارزه تئوریکی علیه رویزیونیسم، شکل عملی بخود گرفته باشد. این وضعیت با دستاوردهای سال ١٩٠۵، هم در آلمان و هم در کشورهای هم جوارش تغییر یافت. شکست انقلاب روسیه، در طبقه کارگر آلمان تاثیر شگرفی به جا گذاشت. کارگران با علاقه بسیار جزئیات منتشر شده در باره مبارزات انقلابی را، در مطبوعات سوسیالیستی دنبال می کردند. گذشته از این، این رویدادها با شکست تلخ موج اعتصابی در آلمان به ویژه در میان کارگران معدن منطقه رور(Ruhrgebiet) همراه شدند. کارگران بسیار مبارزه جویانه عمل کردند اما با مقاومت شدید مالکان معادن مواجه شدند. اتحادیه در مقابل رفتار آشتی ناپذیر کارفرمایان که از آن ها هیچ پاسخ موثری دریافت نکرده بودند، عقب نشینی کردند. اعتصابات درهم شکسته شدند؛ چیزی که اعتماد کارگران را به تاثیر تاکتیک های سنتی اتحادیه ای به لرزه در آورد.
روزا لوکزامبورگ در این موقعیت جدید، با حمایت کائوتسکی استدلال می کرد که رویدادهای روسیه برای کل اروپا بسیار مهم است و برای کارگران آلمان، شکل جدیدی از مبارزه ی توده ای را جلوی چشمان شان قرار داده بود: یعنی اعتصابات سیاسی را. ایده ی یک اعتصاب سیاسی توده ای با حمایت گسترده ای در طبقه کارگر مواجه شد. رهبران اتحادیه در رابطه با استدلالات روزا لوکزامبورگ وحشت زده شدند که این مساله به کجا کشیده می شد؟ اگر تئوری های لوکزامبورگ را کارگران به عمل می گذاشتند و بدنبالش اتحادیه ها را در یک »ماجراجوئی انقلابی« درگیر می کردند، ماجراجوئی ای که برای فعالان اتحادیه ای کاملا بیگانه بود. اعتصابات توده ای برای اتحادیه مخارج سنگینی ببارمی آوردند و حساب های بانکی شان را که کل افتخار رهبران بود، بسرعت خالی می کردند. رهبران اتحادیه برای این که از چنین فاجعه ای جلوگیری کنند، تصمیم به یک حمله ی پیشگیرانه علیه لوکزامبورگ و سایر افراد رادیکال حزب سوسیال دموکرات گرفتند؛ حمله ای که در کنگره اتحادیه در ماه مه 1905 در کلن آغاز شد. کمیسیونی تشکیل شد که روی قطعنامه ای موافقت کردند، که می گفت اتحادیه باید به اعتصاب توده ای برخورد نماید و علیه آن کار کند. سخنگوی این کمیته تئودور بوملبورگ(Theodor Bömelburg) در این باره چنین توضیح داد: برای این که سازمان مان را بنا کنیم، نیاز به آرامش در جنبش کارگری داریم. ما مواظبت می کنیم که این بحث را در جنبش اتحادیه ای آلمان بخوابانیم، که راه حل آینده را به لحظه ی معینی بسپاریم.«17)
کنگره اتحادیه در پایان قطعنامه ای را تصویب کرد که یک اعلام جنگ علیه جناح چپ حزب سوسیال دموکرات بود. قطعنامه اعلام کرد که ایده اعتصاب عمومی »غیرقابل بحث« است و به کارگران اخطار داد «خود را از گسترش دادن چنین ایده هایی از کارهای کوچک روزانه، به خاطر تقویت سازمان های کارگری شان دور نگه دارند.18) این شورش گری رهبران اتحادیه علیه حزب، حزب سوسیال دموکرات را عمیقا لرزاند. کائوتسکی توضیح داد که کنگره بیگانگی اتحادیه ها از حزب را به روشنائی روزآورد و عقیده داشت: »این یک طنز نادر سرنوشت را رقم می زند که از کنگره اتحادیه، نیاز اتحادیه ها به آرامش در یک سال جار زده می شود، در حالی که انقلابی گری قدمتی به اندازه عمر انسان دارد«.19) برای کائوتسکی مشخص بود که«اتحادیه چی ها بیش از آن که به کیفیت اخلاقی توده ها توجه داشته باشند، به پول در صندوق های پر اتحادیه توجه دارند.«20)
نفرت رهبران اتحادیه به جناح چپ حزب سوسیال دموکرات، اشکال بیمار گونه ای بخود گرفت. بویژه روزا لوکزامبورگ بطور مداوم در معرض تهمت های مسموم آن ها قرار داشت. اتو هووه ناشر مجله ی اتحادیه کارگران معدن توصیه کرد، کسانی که چنین انرژی انقلابی مازاد مصرفی دارند به روسیه صادر شوندد، به جای این که از محل تعطیلات خود بحث اعتصاب عمومی را تبلیغ کنند. در حالی که لوکزامبورگ بدلیل فعالیت انقلابی در لهستان در زندان بود، حملات روی او شدید تر شدند. کائوتسکی که هنوز با روزا دوست و مربوط بود، منزجر از حملات فردی مشترک روی روزا، به تحریک به حمله علیه یک رهبر »مبارزه طبقاتی پرولتری« اعتراض کرد. او نوشت: روزا لوکزامبورگ روابط بین حزب و اتحادیه ها را به خطر نینداخت، بلکه روسای اتحادیه که نفرتی بدوی به هر شکل از جنبش کارگری داشتند، که خود را با هدف شهرت طلبانه ۵ فنیک بیشتر در ساعت مشغول کرده بودند، این کار را کردند. زمانی طولانی رهبری حزب سوسیال دموکرات خود را به دفاع در مقابل فعالین اتحادیه ای گرچه خیلی با احتیاط مشغول کرده بود،. ببل(Bebel) در روز حزب در ینا( Jena) در سپتامیر 1905، قطعنامه ی فرمولبندی شده ی دقیقی را ارائه کرد که بخشا ارزش اعتصابات توده ای را قبول داشت- فقط به عنوان یک سلاح دفاعی. اما اتحادیه ها به فرمولبندی ببل در کوتاه مدت رضایت دادند. در کنگره حزب در مانهایم در سپتامبر ١٩٠۶، رهبران اتحادیه از حزب سوسیال دموکرات خواستند که قطعنامه ای تصویب شود که در آن بر اصل »برابری« بین حزب و اتحادیه تاکید می شد و این قطعنامه را پیش بردند. این امر بدین معنی بود که حزب برای انجام هر مساله ای متعهد می شد که اول با اتحادیه هماهنگی کند و بعد دست به عمل بزند. رهبران حزب به اتفاق نمایندگان اتحادیه، علیه مقاومت شدیدی که بوجود آمد، بحث ها را به شیوه ای بورکراتیک خفه کردند و قطعنامه را بزور به تصویب رساندند.
از این زمان به بعد عملا حزب سوسیال دموکرات توسط کمیسیون عمومی اتحادیه ها اداره می شد. روابط اتحادیه ها نسبت حزب، بطور اساسی با شرایط یک زن ساده دهقانی قابل انطباق می شود که مردش عقد نامه زیر را به او پیشنهاد می دهد: اگر ما هردو با مساله ای موافقت داشتیم، خواسته شما باید انجام بپذیرد: اگر ما باهم موافق نباشیم باید برمبنای نظر من رفتار شود.21) مقامات اتحادیه ای در اختلافات شان با لوکزامبورگ و نیروهای انقلابی حزب، ادعا کردند که خودشان از قبل خیلی بهتر می دانستند که به طور متوسط کارگران چه می خواستند، تا تئوریسین های انقلابی. می گفتند: روزا لوکزامبورگ و همگنانش در غرض شان برای چشم اندازهای انتزاعی ی خیالی، هیچ پاسخ عملی ای برای مسایل کارگران در معادن ذغال سنگ و کارخانه ها نداشتند، می گفتند: تئوریسین ها توانستند خیلی عالی از حرکت های انقلابی ی در راه و سپس اتوپیای سوسیالیستی دنبال آن، رویا ببافند اما این جا و اکنون انباشتن یک چند مارک اضافی در کیسه دستمزد کارگران خیلی بیشتر اهمیت دارد. شاید استدلال های رهبران اتحادیه، رفتار بخش قابل توجه ای از طبقه کارگر را در سال هائی که بحث در باره اعتصابات توده ای آغاز شد، منعکس می کرد. شاید اگر قضیه در سال ١٩٠۵ یا ١٩٠۶ به رای گیری گذاشته می شد، کارگران بیشتری به لگین در مقابل لوکزامبورگ رای می دادند. اگر رفتار کارگران در رابطه با اختلاف بین مارکسیست ها و روسای رفرمیست اتحادیه مورد توجه قرار می گرفت، باید در یک مساله روشن بود که: اتحادیه ها بطور رسمی و غیر رسمی به سیاستی »ملزم« بودند که به وابستگی ارگانی به مناسبات تولیدی سرمایه داری و نظم دولت ملی مربوط بود.
طبقه کارگر که هستی اش متکی بر نیروی انقلابی اجتماعی بود، به برنامه تطابق تدریجی رفرمیستی وابسته نبود. توسعه تضاد درونی سیستم سرمایه داری در رگ و پی سازش های اجتماعی در آلمان کشیده شده بود. از وقتی که اختلافات بین طبقات افزایش یافتند، کارگران به رفتاری مهاجم تر و دشمنانه تر در مقابل کارفرمایان و دولت دست زدند. در فاصله بین سال های ١٩١٠ و ١٩١١ روشن شد که استدلال های لوکزامبورگ، به طور متوسط در بین لایه های گسترده ای از طبقه کارگر مورد حمایت واقع شده است، به ویژه با ادامه اعتصابات از ١٣-١٩١٢ که با تلخ ترین مقاومت کارفرمایان نا موفق ماند، نارضایتی کارگران از اتحادیه های رسمی بطور چشم گیری افزایش یافت. وقوع جنگ جهانی در اگوست ١٩١۴ بطور موقت پروسه رادیکال شدن را بطور بی سابقه ای قطع کرد، هم چنین در فاصله ١۶-١٩١۵ نارضایتی اجتماعی کارگران را درهم شکست و به موانع ایجاد شده توسط اتحادیه های رسمی از طریق جنگ گرمی داد. در اکتبر- نوامبر ١٩١٨ با شروع انقلاب، بالاخره به استدلالات بورکراتیک قدیمی علیه اعتصابات توده ای سیاسی، پاسخ داده شد. کاراکتر انقلابی جنبش توده ای، به گونه ای که لوکزامبورگ از نظر تئوریک، وانقلاب روسیه از نظر عملی انتظار داشتند تسریع شد و در اشکال جدید سازمانی- در شکل معتمدین انقلابی(revolutionäre Obleute) و به ویژه شوراهای کارگری- که از جانب مخالفین در مقابل اتحادیه های رسمی مطرح شده بود، به پیش برده شدند.
تجربیات طبقه کارگر آلمانی و انگلیسی بزرگ ترین تمرین تاریخی روی اتحادیه و اصول آن بود. اگر بقدر کافی وقت می داشتیم، می توانستیم تحلیل مان از تضاد ذاتی بین سوسیالیسم و اتحادیه را، بازهم با مثال های بیشمار از میان بسیاری دیگر از کشورها و در همه ی دهه های این قرن تا زمان ما نشان بدهیم و استحکام ببخشیم. یک چنین استحکام در اجزا مطمئنا ضروری است. در این سخنرانی بیش از همه می خواستیم مبانی تئوریکی و تاریخی برای چنین مطالعه ای را نشان دهیم.
دیوید نورث - ترجمۀ فریده ثابتی
*- تعمق اساسی روی مساله اتحادیه کارگری کمتر فوری جلوه نمی کند. این امر این جا بخاطر نقش این شکل سازمانی پرولتری در تکامل مبارزات انقلابی طبقه کارگر و سوسیالیزم است. پرولتاریای مدرن همبسته با تکامل دولت های ملی ایجاد شد. پروسه سیاسی و اقتصادی، که تشکیل آن را ممکن ساختند، هم چنین در نهایت بنیان تکامل طبقه کارگر را ایجاد کردند. سازمان های او و فعالیت هایشان در محدوده دولت های ملی شکل گرفت. این مساله بطور کامل در رابطه با اتحادیه های کارگری، صدق می کند و تکامل شان و رفاه و رونق شان در بالاترین مقیاس موفقیت های صنعتی و مالی به دولت های ملی "شان" وابسته است.
در سال های اولیه ایجاد اتحادیه انسان نمی توانست پیش بینی کند که مشکلات چقدر جدی خواهند شد، که در ادامه مزاحم مناسبات بین احزاب مارکسیستی انقلابی و اتحادیه ها شوند. برخورد مارکسیست ها در مقابل اتحادیه ها بناچار منعکس کننده اوضاع و شرایط سال های آتی است. مساله اتحادیه در سال ١٩٩٨ همانی نیست که در سال ١٨۴٧ بود. در ١۵١ سال گذشته وقایع زیادی اتفاق افتاده است و جنبش سوسیالیستی وقت کافی برای آشنائی با خصوصیات اتحادیه ای داشته است. چیزهای زیادی در باره کارآکتر اتحادیه ها آموخته است؛ گرچه انسان هیچ رد پائی نمی تواند ازین گنج علمی در مطبوعات "چپ" رادیکال پیدا کند.
جنبش سوسیالیستی در طی دوره طولانی تاریخ اش به اتحادیه ها علاقه بسیار نشان داده است. اما اگر چه{این علاقه} به خواستگاری کشیده شد اما افسانه این اشتیاق ناموفق ماند. با وجود اعتراف بیشمار به ارادت و تعهد آگهی های سوسیالیستی از موضوع، میل شان همواره بصورتشان برگشت خورده یا حتی بطوری خائنانه خنجر زده شدند. زمانی که خود سوسیالیست ها اتحادیه های خود را ایجاد کردند و به آن ها آموزش مارکسیستی دادند، اتحادیه ها با ناسپاسی تحقیرآمیزی دست آن ها را پس زدند. در اولین فرصت مناسب، ایده آل های والای سازنده سوسیالیست شان را رد کردند تا در سر سفره گوشت سرمایه داری جشن بگیرند. باید فکر کرد که ازین بسیار تجربیات بد باید چیزی برای یاد گیری داد اما رادیکال های بی دندان موخاکستری امروزی مانند احمق های خرفت در گزارشات بوکاسیوس تقریبا آن را آتش می زنند .... بسیاری از سازمان های "چپ" امروزی همواره براین هستند که وظیفه جنبش سوسیالیستی است که وفادارانه همه ی حال و هوا و اشتباه کاری های اتحادیه ها را مورد حفاظت قرار دهند.
سوسیالیست ها به آن ها توضیح می دهند اتحادیه ها باید بعنوان سازمان های کارگری ، بعنوان شکل سازمانی منطبق با علایق اجتماعی طبفه کارگر شناخته شوند. اتحادیه ها استدلال می کنند که آن ها رهبری معتبر و غیرقابل حمله شونده طبقه کارگر را بنمایش می گذارند- که آن ها مهم ترین و قاطع ترین قاضی در باره سرنوشت تاریخی خود هستند. نفوذ اتحادیه ها روی طبقه کارگر را به مبارزه طلبیدن، در رابطه ای نظری حق "طبیعی" فرض شده اتحادیه ها در نمایندگی طبقه کارگر را بزیر سئوال بردن، فورا توهین سیاسی به مقدسات تعبیر می شود. رادیکال ها ادعا می کنند که یک جنبش کارگری واقعی که اتحادیه برآن مسلط نباشد، اگر بطور رسمی به پیش برده نشود؛ غیر ممکن است. فقط با اتحادیه ها می تواند مبارزه طبقاتی بطور موثر به پیش برده شود و بالاخره هر امید باقیمانده در باره ایجاد یک جنبش توده ای سوسیالیستی وابسته می شود به آن که اتحادیه ها یا حداقل یک بخش قابل توجه ای از آنان، چشم اندازس سوسیالیستی کسب کنند.
...
موقعیت رادیکال ها به یک دریافت پایه ای متکی است: اتحادیه ها بدلیل ترکیب عضویت توده ای شان "سازمان های کارگری" هستند. کسی که اعتبار اتحادیه ها را بمبارزه بطلبد براساس تعریف در تقابل با طبقه کارگر قرار می گیرد. متاسفانه این پیش شرط اتحادیه ها را به ذهنیات توخالی غیر تحلیلی تقلیل می دهد. بدون تردید معلوم است که اتحادیه ها اعضای زیادی را برای خود از درون طبقه کارگر بدست آوردند، اما این مساله برای سازمان های دیگر هم صادق است. این وضعیت در ایالات متحده برای انجمن های حمایت از حیوانات، بنایان آزاد، مخالفان جنگ و کلیسای کاتولیک هم صادق است.
دست گذاشتن روی تعداد زیاد کارگرانی که عضو اتحادیه ها هستند، جانشین یک تحلیل دقیق از ترکیب این سازمان ها و بویژه لایه های رهبری کننده اش یعنی بوروکراسی آن نیست. عضویت توده ای کارگران بطور خودبخودی به این نمی انجامد که اتحادیه ها منافع آن ها را به پیش ببرند. باید بسیار بیشتر بررسی کرد که آیا در داخل اتحادیه یک تضاد عینی بین علایق توده های عضو و بوروکراسی رهبری کننده وجود دارد و چه مقدار سیاست اتحادیه ها نه منافع کارگران بلکه منافع رهبران را پیش می برد. وقتی قبول کنیم که اتحادیه ها "سازمان های کارگری" هستند، این ف تعریف بسختی می تواند دانش سیاسی مار تقویت کند. ما می توانستیم به این بازی تعریف کردن ها ادامه دهیم و بپرسیم: " یک سازمان کارگری بطور دقیق چیست!". بندرت می تواند جواب " سازمانی برای کارگران است!" موجب رضایت شود. برای فهم ماهیت اتحادیه ها باید سئوالات بیشتری مطرح شود: این سازمان ها بطور کلی با مبارزه طبقاتی و بطور ویژ با رها ساختن کارگران از استثمار سرمایه داری در چه رابطه ای قرار دارد؟
در این نقطه ضروری می شود گذشته از واژگان خالی از محتوی، یک تعریف عمیق تری داده شود که از یک تحلیل درست تاریخی از نقش اتحادیه ها در مبارزات طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی بیرون آید. هدف یک چنین تحلیلی بسادگی در این قرار ندارد که برحسب نقطه نظر دلایلی برای جنایات یا دستاوردهایشان جمع آوری کنیم. بلکه باید ماهیت ظهور این هستی اجتماعی را بیشتر باز و برملا کرد؛ یعنی باید قوانین عمیقی را که بیان عملی وکاربردی عمل و سیاست اتحادیه ها را بنمایش بگذارد.
!- farsi ->
:منابع
2 Marx Engels Werke Bd. 23, S. 86
3 Theodore Rothstein, »From Chartism to Labourism«, London 1983, S. 183f
4 ebd. S. 195
5 ebd. S. 273
6 Marx Engels Werke Bd. 16, S. 197
7 ebd.
8 ebd. S. 197f
9 Marx Engels Werke Bd. 16, S. 152
10 ebd.
11 Marx Engels Werke Bd. 34, S. 378
12 Marx Engels Werke Bd. 21, S. 194
13 ebd. S. 195
14 Marx Engels Werke Bd. 37, S. 288
15 Rosa Luxemburg, Gesammelte Werke, Berlin 1990, Bd. 1.1, S. 391 zur Lesart siehe Fußnote
16 Rosa Luxemburg, op. cit., Bd. 1.1, S. 481
17 Carl E. Schorske, »Die große Spaltung, Die deutsche Sozialdemokratie 1905-1917«, Berlin 1981, S. 64
18 ebd.
19 Die Neue Zeit, Stuttgart 1905, 23. Jg., Bd. 2, S. 315
20 ebd. S. 314
21 Rosa Luxemburg, op. cit., Bd. 2, S. 174
22 Marx Engels Werke Bd. 2, S. 38
|
| |