سرمایه داری یکی از شیوه های تولید مسلط تاکنونی است یعنی یک سیستم اقتصادی است که کل زندگی اجتماعی اقتصادی فرهنگی را زیر چتر خود می گیرد. این شیوه بر سه خصلت استوار است: کار مزدی (کار کردن برای دریافت مزد)؛ مالکیت خصوصی یا کنترل بر ابزار تولید (چیزهای مانند کارخانه ها، ماشین ها، مزارع و ادارات)؛ تولید برای مبادله و سود نه برای مصرف شخصی.
سرمایه و ابزار تولید در جوامع سرمایه داری به عده ی قلیلی از جمعیت یک کشور یا جامعه تعلق دارد. اینان گاه تا ٩٠% ثروت اجتماعی را در تملک خود دارند و به همین سبب هم مالک ابزار تولید هستند و به تولید کالا وخدمات از هر نوعش می پردازند. کار تولیدی را اما آن ها خود انجام نمی دهند بلکه بخشی از اکثریت باقی مانده در جامعه انجام می دهند. در قیاس، اکثریت ما فاقد ابزار تولید هستیم و برای زنده ماندن نیاز داریم که نیروی کارمان را در مقابل دست مزد فقربفروشیم، مهم نیست که درکدام بخش سرمایه عمل می کنیم. گروه قلیل اول از آدم ها طبقه ی سرمایه دار یا "بوژوازی" ، و گروه دوم طبقه ی کارگر یا "پرولتاریا" است که در بخش های صنعت، معدن، ساختمان، کشاورزی، بهداشت، آموزش، خدمات، آی.تی و ...کار می کنند که باید جمعیت عظیم زنان خانه دار نامیده شده را به خاطر کار پراهمیت بازتولید نیروی انسانی، کار مراقبتی برای سرمایه داری هم به آن ها اضافه کنیم که دست مزد فقر هم شاملش نمی شود.
در سرمایه داری ادعا می شود رابطه ای که بین کار و سرمایه ایجاد می شود یک رابطه ی آزادنه و برمبنای توافق است، بدین طریق که در یک معامله کارگر تنها کالای در تملک خود یعنی نیروی کارش را - البته آن ها نه از نیروی کار بلکه از کار صحبت می کنند - با مقدار معینی پول به نام دست مزد مبادله می کند. در این معامله هیچ اجباری وجود ندارد و کارگر آزاد است کالای خود را به هر کس که مایل بود بفروشد. در واقع اما این یک معامله غیرعادلانه است و اصولا مساله عادلانه بودن یا نبودن در سرمایه داری معنایی ندارد زیرا کل رابطه برای کسب سود است نه اجرای عدالت اجتماعی. به هر حال کارگر برای ادامه ی بقای خود و خانواده مجبور به فروش نیروی کار خود در مقابل دست مزد است؛ زیرا چیز دیگری را در تملک ندارد یعنی نه سرمایه دارد و نه ابزار تولید. تازه در این معامله نقشی هم در تعین مقدار دست مزد خود ندارد یعنی دست مزد نه براساس قیمتی که کارگر عرضه می کند بلکه بر مبنای تقاضای بازار، عرضه ی نیروی کار و تاثیر رقابت هم از جانب ارتش میلیونی عرضه کنندکان نیروی کار و هم بین سرمایه داران تعین می شود و در همین نقطه توافق آزادی دروغین هم به پایان می رسد؛ زیرا کارگر دیگر به خاطر کالا بودن آن، مالک نیروی کار خود نیست و از این لحظه این نیرو به سرمایه دار تعلق می گیرد و او می تواند هر طور که بخواهد براساس نیاز از آن استفاده کند. درست در همین نقظه از خود بیگانگی کارگر شروع می شود. او در برابر آن چه که تولید می کند و مقدار آن و چگونگی توزیع آن هم نقشی تعین کننده ندارد. نمی داند چه مقدار تولید می کند؛ برای که تولید می کند؛ و تولیداتش چگونه توزیع می شود و رابطه این تولیدات با سرمایه اولیه به کار ریخته شده چگونه است. همه ی این تصمیات را مالک سرمایه به تنهایی اتخاذ و خود یا گماشتگانش بنام مدیریت مورد کنترل قرار می دهد. کارگر در این جا تنها مامور و مجبور به انجام کاری است که برایش تعیین شده است. سرمایه دار امر سرمایه گذاری؛ خرید وسایل تولید و به کار گیری کارگران را برای تامین مصرف شخصی انجام نمی دهد.
سرمایه داری بر مبنای یک پروسه ی ساده قرار دارد - پول سرمایه گذاری می شود تا پول بیش تری ایجاد کند. این پول بیشتر از پول اولیه ارزش اضافی نامیده می شود که از استثمار نیروی کار و تصاحب ارزش تولید شده توسط آن ها حاصل می شود. سرمایه با اضافه ارزش ارزش افزا می شود در حالی که سرمایه داری آن را سود سرمایه می داند و ارزش اضافی تصاحب شده را هم ارزش افزوده می نامد تا استثمار را بپوشاند. روندی که طی آن کار روزانه بعد از ایجاد ارزش لازم برای تجدید نیروی کار کارگر فراتر می رود و سرمایه دار حاصل این زمان کار اضافی را تصاحب می کند، تولید ارزش اضافی مطلق است که پایه سرمایه داری است که مبنای ارزش اضافی نسبی می شود. در رابطه با ارزش اضافی نسبی کار راحت تر است زیرا از ابتدا زمان کار لازم و اضافی مشخص است و احتیاج به امتداد زمان کار نیست حتی با کاهش زمان کار هم حاصل می شود مثل ٣۵ ساعت کارهفتگی در فرانسه. اگر پول در جایی با کارکردهایی شبیه این عمل کند، به عنوان سرمایه عمل می کند نه پول تنها. زمانی که در این رابطه پول زیاد می شود، "انباشت سرمایه" نامیده می شود، ارزش اضافی نیروی محرکه اقتصاد سرمایه داری و انباشت سرمایه حاصل آن است. می شود برای توصیف سرمایه از صفات بیشماری استفاده کرد. آن را وحشی، درنده، خون آشام، هشت پا و غیره نامید اما با این صفات تناقضاتی دارد زیرا درندگی یا خونخواری یا وحشی گری در آن ها تنها به هنگام گرسنگی و در رابطه با بقا انجام می شود و بعد از سیر شدن گرک و پلنگ و آهو در کنار هم می لولند یا استراحت می کنند حتی از باقی مانده شکار خود دیگران را هم سهیم می کنند. هم چنین انسان د زندگی توحش بازهم برای خود مقراراتی دارد که رعایت می کند. اما در سرمایه این ویژگی ها وجود ندارد؛ لحظات دوستانه ای را تجربه نمی کند، گرسنه ای را سیر نمی کند و پس مانده ی غذایش را از بین می برد و الی آخر.
مزد و انباشت سرمایه
اکنون اندکی بیشتر به این مساله می پردازیم. نگاهی به روند تولید می اندازیم. سرمایه دار با مقادیری از پول که بیش تر آن از وام و اعتبارات بانکی می آید وسایل تولید یعنی ماشین آلات، خرید - اغلب در ایران با تغییر کاربری زمین مراتع را به شهرک های صنعتی اختصاص می دهند و زمین مرغوب آن را به قیمت چوب حراج زدن به سرمایه داران یا افرادی که به دلیل داشتن رابطه با بخشی از حاکمیت از وام ها و اعتبارات بسیار ارزان برخوردارند تحت عنوان کارآفرین به اقساط چندین ده ساله واکذار می کنند- یا اجاره مکان تولید و مواد اولیه می خرد. قیمت این بخش از سرمایه گذاری و استهلاک ماشین آلات به قیمت واحد کالا وارد می شود و به سرمایه دار بر می گردد. آن چه که می ماند حاصل کار کارگران است. ازین مقدار ارزش تولید شده، کارفرما با محاسبه ی یک زندگی بخور و نمیر سهم کارگر را از ارزشی که خود تولید کرده می دهد زیرا کارگران دست مزد خود را نه در اول هر ماه بلکه در پایان آن دریافت می کنند یعنی یک ماه بدون دریافتی از کارفرما کار می کند تا در پایان ماه دست مزدش از ارزشی که خود تولید کرده است داده شود نه سرمایه پیش ریخته ی سرمایه دار. اما همین مساله طوری نشان داده می شود که سرمایه دار بیچاره بخشی از پول خود را به کارگران اختصاص داده است و آن ها باید سپاس گذار او باشند. حال نگاهی به ارزش اضافی یا سود تولید شده می اندازیم تا ببینیم به چه مصرفی می رسد. بخشی از آن صرف زندگی اشرافی سرمایه دار و خانواده اش، سفرها، مهمانی ها، مخارج خدم و حشم از خدمتکاران خانگی، راننده، تا مدیران و دادن رشوه و هدایا می شود. با وجود این مخارج، بخش بسیار بزرگی بر جا می ماند که چنان که آمد انباشه می شود تا دوباره به شیوه ای مناسب وارد جریان تولید و سرمایه گذاری شود.
سرمایه ی انباشته شده می تواند برای گسترش و بهبود شرکت یا صنعت، یا به سرمایه گذاری جدید در جایی دیگر که نیروی کار ارزان تری وجود دارد، یا در فعالیتی دیگر به کار رود، مثلا از صنعت به ساختمان، معدن، تجارت، خدمات ،کشاورزی و بالعکس در نوسان باشد. برای شرکت ها، زمانی سوددهی بسیار بهتر عمل می کند که آن ها بتوانند هزینه ها را کاهش دهند. این کاربه شیوه های مختلف انجام می شود و همواره سرمایه شیوه های جدیدی را برای این کار کشف یا اختراع می کند تا تل انباشت به کوه تبدیل شود که بخشی از آن عبارتند از:
استثمار بیشتر با پرداخت دست مزدهای ناچیزواستفاده از شرایط برای کاهش مدام آن، بالا بردن بارآوری کار با کاربرد تکنولوژی پیشرفته تر یا دوره های آموزشی برای کارگران؛ طفره رفتن از تهیه امکانات بهداشتی و پزشکی در محل کار یا به طور کلی برای کارگران و خانواده های آنان؛ طفره رفتن از مقررات ایمنی در محل کار؛ بستن قراردادهای کار کوتاه مدت، سفید امضا برای عدم پرداخت سهم کارفرما از بازنشستگی؛ کاهش قانونی سهم کارفرما از پرداخت برای بازنشستگی و انداختن بار آن بردوش کارگران؛ استفاده از شرکت های مقاطعه کار نیروی انسانی یا شرکت های آدم فروشی و تبدیل کارگر به شی اجاره ای که نه تنها قرارداد کار در جایی که خدمت می کند با او بسته نمی شود بلکه در این واسطه گری بخشی از دست مزدش توسط شرکت اجاره دهنده به صورت قانونی بلعیده می شود و شرکت مجری کار هرگاه لازم ببیند شی مورد اجاره یا کارگر به اصطلاح شرکتی را می تواند پس دهد؛ طفره رفتن از مقررات مربوط به محیط زیست شامل فاضلاب صنعتی و تصفیه آن برای بازیافت، پس مانده های تولید یا زباله های صنعتی، این بخش از آسیب زیست محیطی تاثیری چند جانبه دارد و علاوه بر طبیعت همه ی موجودات در رابطه با آن از انسان، حیوان، گیاه، آب به اضافه ی هوا و جو به خاطر سود بیش تر سرمایه دچار آسیب های جدی می شوند با این حساب تغییرات وحشتناک آب و هوایی و فقر گسترش یابنده علائم طبیعی کارگرد سیستم سرمایه داری است. افزایش ساعات کارو کاهش دست مزد و فشار بر محیط زیست نمی تواند بدون حد و مرز پیش برود بنا براین برای این که پول پول بیش تری بسازد، چیزهای هر چه بیش تری باید برای پول شکل کالا پیدا کند. این امر برای هر چیزی از موارد مصرف روزانه تا اعضای بدن، خون انسان، DNA، پلاسمای جفت نوزاد، آب، آموزش، بهداشت، حمل و نقل عمومی، جسم زنان و کودکان در تجارت انسان و کار کودک به کالا تبدیل شده اند، صادق است. کالاسازی توانایی های ابداعی و بارآور ما راز انباشت سرمایه است. پول نمی تواند با جادو تبدیل به پول بیش تر شود، نمی تواند آبستن شود وچند قلو بزاید اما با کاری که ما هر روزه انجام می دهیم این کار انجام می شود و سرمایه نیاز به درد زایمان ندارد و درد را به زندگی سخت ما منتقل می کند. بهبود بارآوری کار می توانست در خدمت کارگران باشد اما سرمایه داری به خاطر رضایت خاطر کارگران یا ثواب اخروی عمل نمی کند. در هر حرکتش به ارزش افزایی سرمایه اش فکر می کند. با تکنیک پیشرفته در ضمنی که کار ساده تر می شود اما شدت استثمار را بالا می برد. ممکن است ساعات کارافزایش نیابد یا حتی اندکی در روز، هفته و ماه کاهش یابد اما کارگر مجبور است خود رابا سیستم جدید هماهنگ کند و در همان ساعات گاه چند برابر قبل از تغییرات، تولید کند بدون این که متوجه باشد یا درازای تولید بالاتر تغییری در دست مزدش حاصل شود یا آن قدر تغییر ناچیز باشد که مجبور به کارشیفتی، کار در روزهای تعطیل رسمی و آخر هفته شود.
ما برای زندگی نیاز به خرید بسیار چیزها داریم که با توجه به زمان نوع و تعداد آن ها متفاوت است. همه اقلام مورد نیاز فروخته می شوند. ما برای توانایی خرید در جهانی که همه چیز برای فروش است، باید چیزی یا چیزهایی برای فروش داشته باشیم. آن هایی از ما که چیزی برای فروش به غیر از توان کار کردن مان را نداریم، مجبور می شویم این توان را به کسانی که صاحبان کارخانه، اداره، و غیره اند بفروشیم. البته چیزهایی که ما در محل کارمان تولید می کنیم به ما تعلق ندارد، آن ها به شرکت یا مالک تعلق دارند. بنابراین به خاطر ساعات کار طولانی، رشد بارآوری کار و غیره ما بیش از نیازی که خودمان را به عنوان کارگر حفظ کنیم، تولید می کنیم. دست مزدی که ما دریافت می کنیم تقریبا مطابقت می کند با محصولات ضروری برای زنده ماندن ما و توانایی به کار در فردا و درروزهای یک ماه. تفاوت بین دست مزدهایی که به ما پرداخت می شود و ارزشی که ما تولید می کنیم، نشان می دهد که چگونه سرمایه انباشت شده و یا سود ساخته شده است.
همان طور که در سطور بالا اشاره شد این تفاوت بین مزدی که به ما پرداخت می شود و و ارزشی که ما تولید کرده ایم در سرمایه داری" ارزش افزوده "نام گذاری شده است.به همین دلیل سرمایه داری را سیستمی می بینیم که بر مبنای استثمار- استثمار طبقه ی کارگر پا برجا است. در این نگاه ما از سرمایه دارها و برخوردهای شان صحبت نمی کنیم که ممکن است با هم تفاوت رفتاری داشته باشند - صحبت از سرمایه داری و روندی است که طی آن پول سرمایه می شود و به عنوان سرمایه عمل می کند.این روند اساسا برای همه ی کارگران مزدی یک سان است، و نه فقط کارگران در شرکت های خصوصی بلکه کارگران بخش دولتی را هم در بر دارد زیرا آن هاهم به خاطر کاهش هزینه ها و تورم و به حداکثر رساندن سود در کل اقتصاد با حملات مداوم به دست مزدهای شان مواجه اند. اقتصاد سرمایه داری بر کار پرداخت نشده متکی است. مسلما تفاوت هایی بین اقشار مختلف طبقه کارگر در این دست اندازی سرمایه وجود دارد. مثلا در رابطه با کار زنان کارگر به دلایل اجتماعی اقتصادی در پرداخت دستمزد فقر هم مورد تبعیض قرار می گیرند و سرکارگران و کارگران بخش آی تی در جهان و کارگران شرکت نفت در ایران دست مزد بیشتری نسبت به سایرین دارند.
رقابت
به خاطر انباشت سرمایه و نقش بازارسرمایه ها با هم رقابت می کنند. آن ها نمی توانند نیروهای بازار را ندیده بگیرند چون درغیرآن زمین بازی شان را در مقابل رقبا از دست می دهند، ورشکست می شوند یا بلعیده می شوند. این امر در مواقع بحران های سرمایه داری شدت می گیرد و با آن سرمایه های کوچک تر از دور رقابت بیرون می افتند و یا بلعیده می شوند و در نتیجه تمرکز سرمایه بیشتر می شود و انحصارات قوی تر می شوند ورقابت به رقابت بین انحصارات تبدیل می شود اما خود انحصارات برای مبارزه با رقابت که به ضرر خودشان تمام می شود به انحصاران بین المللی یا فراملیتی تبدیل می شوند تا دسته جمعی دراستثمار طبقه کارگر جهانی شریک باشند ولی به هر صورت در این انحصارات فراملیتی مساله به پایان نمی رسد زیرا در آن سرمایه هایی به نسبت سهم شدن حرف اول را می زنند و دیگران مجبور به قبول آنند.
سرمایه براساس علایق ما عمل نمی کند؛ بهبود تکنیک برای راحت شدن کار کارگران به عنوان فرد نیست، بطور مثال اگر یک کارخانه تکنولوژی جدیدی برای ساخت اتومبیل هایی که کارآیی شان دوبرابر است را به منظوراز دور خارج کردن رقبایش، تکامل دهد، این امر می تواند به بیکاری بخشی از کارگران منجر شود، سودش را افزایش و قیمت اتومبیل هایش را کاهش دهد. رقبایش هم برای حفظ و افزایش سود خود همین کار را خواهند کرد.مجبور خواهند بود که ماشین الات جدید بیاورند، با آن بخشی از کارگرانشان را اخراج کنند تا در دور رقابت باقی بمانند. البته رقابت هم نمی تواند بدون مانع پیش برود و آزادی کامل داشته باشد. بزودی انحصارات رقابتی را که به سیستم صدمه می زند، خاموش خواهند کرد. دولت مداخله می کند، برای این که به منافع طولانی مدت سرمایه به عنوان یک کل کمک کند.
دولت
وظیفه ی اولیه دولت در جامعه سرمایه داری حفاظت از سیستم سرمایه داری و کمک به انباشت سرمایه است. به این خاطر دولت قوانین سرکوب کننده و خشن را در مقابل طبقه ی کارگر مورد استفاده قرار می دهد، اگربکوشیم منافع خودمان را در مقابل سرمایه به پیش ببریم، تصویت قوانین ضد اعتصاب، یا فرستادن پلیس یا سربازان برای درهم شکستن اعتصابات و تظاهرات به سرعت انجام می شود.
دولت مورد علاقه، تحت لوای سرمایه داری امروزی، دولت دموکرات لیبرال است، گرچه به خاطر ادامه ی انباشت سرمایه در زمان ها و مکان هایی سیستم های سیاسی متفاوت توسط سرمایه به کار گرفته می شود. سرمایه داری دولتی در اتحاد جماهیر شوروی و فاشیسم در ایتالیا و آلمان دو مدل از این نوع هستند دولت های زیر پرچم مذهب از دهه هفتاد به این طرف با نظر مثبت سازمان ملل مورد استفاده قرار گرفتند*. این دولت ها برای له کردن جنبش های قوی طبقه ی کارگر یعنی جنبش هایی که تهدیدی برای تداوم سرمایه داری بودند ضروری شده بودند. به همین دلیل است که در چهل ساله ی اخیر نرد عشق باختن سرمایه جهانی با دولت هایش را با جمهوری اسلامی درایران و طالبان در افغانستان شاهدیم. در جوامعی که کارگران به دلیل شرایطی که دیگرغیر قابل تحمل می شود و مبارزه کارگری به عمق کشیده و به اساس سیستم می رسد، دولت سرمایه داری ناگهان مداخله می کند تا مطمئن شود کار به جاهای باریک کشیده نشود. در بعضی از کشورها از قبل به مساله فکر کرده و تبصره ای در قانون برای دخالت در قالب افراد مرضی الطرفین بعنوان میانجی بین کارگران و کارفرما تدارک دیده اند. البته دراین جوامع مبارزه کارگران توسط اتحادیه های کارگری محدود و به میانجیگری و اندکی بهبود در دست مزد خلاصه می شود. بی گمان این شرایط دایمی، مقدر و همیشگی نیست. راهی که سرمایه داری پیموده و می پیماید تا ابد ادامه نخواهد داشت. بیگمان روزی کارگران خود پرچم مبارزه خود را در دست خواهند گرفت و دیگر به استثمار شدن خود و طبیعت توسط سرمایه اجازه نخواهند داد. و با رهایی خود، همگان و جامعه را رها خواهند ساخت و آن گاه انسان یار انسان خواهد شد نه استثمارگرش.
فریده ثابتی
ژانویه ٢٠٢٣/ دی ١۴٠١
_____________________________
*- در دهه هفتاد سازمان ملل یک گروه ۱۳ نفره از کشورهای مختلف جهان را مامور کرد که روابط شمال و جنوب را بررسی و نوع رابطه آن ها با هم را پیشنهاد کنند. این گروه تحت عنوان کمیته ی برانت- ریاست این کمیته را وبلی برانت به عهده داشت – در ایران با نام شمال و جنوب منتشر شد. در بخشی از کتاب که به ارائه ی رهنمود در بهبود روابط شمال و جنوب می پردازد حمایت از جنبش های مذهبی در جنوب ارائه می شود که در آن زمان کلیسای رهایی بخش در آمریکای لاتین فعال شد و در خاورمیانه حمایت از خمینی اولین مورد بود.