این شعار امروز ماست. چون ادامه ی هستی کارگری ما از این مسیر می گذرد.
اگر در خانه زندگی میکنیم و با همسرمان در تلاشیم که محیطی را فراهم کنیم تا در آن آرامش و عشق داشته باشیم و آیندهی فرزندانمان را بسازیم، استراحت کنیم و انرژی از دست رفته در تولید را دوباره بازسازی کنیم و اگر در کارخانه با همکارانمان کار میکنیم و در تولید مشترک شرکت میکنیم تا درآمدی برای آسایش خانوادگی بدست آوریم، این میان جای یک حلقهی دیگر خالی است. حلقهای که خانه و کارخانه را، یعنی دو محل تولید و باز تولید را به هم گره بزند. جایی که در آن به آنچه که در خانه و کارخانه بر ما میگذرد فکر کنیم و برای حل مشکلاتش همفکری نماییم.
قدیمترها در تهران و شهرستانها خیلی از کارگران در محلی جمع میشدند مثل قهوهخانههای نزدیک محل کار و یا پاتوقهای دیگر کارگری. در آنجا چای میخوردند و جوک میگفتند. شوخی میکردند و پشت سر کارفرما یا سرپرستان ضد کارگر صفحه میگذاشتند و گاهی هم برای وضع خود نقشه میکشیدند. اما حالا همه چیز فرق کرده و این پاتوقها بساطشان جمع شده است.
در این اوضاع که منفعت طلبیهای شخصی و نان به نرخ روز خوردن یک نوع زرنگی به حساب میآید، با رندی سکوت کردن و تن دادن به هر ذلتی هم یک جور شانه خالی کردن از وظیفهی انسانی و کارگری است که بر دوش تک تک ما قرار دارد.
سرمایه هرروز بزرگ وبزرگتر شده اما کمتر در خدمت رشد تولید و صنعتیتر شدن جامعه پیش رفته و بیشتر به صورت نقدینگی بیش از حد در خدمت تجارت و بازاریان دلال قرار گرفته که حاصلش بی ارزشی پول ملی و گرانی و تورم برای مردم طبقات پایین شده است. حالا هر روز جامعهی کارگری ما تنگتر و محدودتر میشود. تولید هرروز بی ارزشتر شده و همه چیز از خارج وارد میشود چون برای این دلالها و سرمایه به صرفهتر است. وقتی تولید ضعیف میشود یعنی بیکاری و اخراج و قطع درآمد قوت میگیرد و به دنبال آن هزارجور بدبختی دیگر مثل اعتیاد و دزدی ورشوه خواری و فساد زاده میشود. یعنی نا امنی خانواده را تهدید میکند.اگر تا بحال به فکرآیندهی فرزندانمان بودیم از حالا به بعد باید به فکر الان بچههایمان باشیم چون حالا دیگر خطر به پشت در خانه و کارخانه رسیده است.
ولی از همه بدتر ، این اوضاع خراب ترس را با خود آورده است. ترس از دست دادن همین یک لقمه نان .ترس از دست دادن همین زندگی همراه با نگرانی.
همین زندگی توام با شرمندگی در مقابل زن و فرزند.
ریشهی این ترس از تنهایی است . ما فکر میکنیم تنهاییم برای همین است که تنهایی تلاش میکنیم تا کمی اینجا ، کمی آنجا درآمد جزییتری بدست بیاوریم . اما میبینیم فرقی در وضعمان بوجود نمیآید. برای همین همیشه عصبی هستیم و مدام بد دهنی میکنیم . دلخوریم و این دلخوری را به اشتباه یا سر همکارانمان خالی میکنیم و یا در خانه با بداخلاقی دیگران را میرنجانیم . البته گاهی هم سعی میکنیم با چرت و پرت گویی و مسخرگی خودمان را برای لحظاتی از شر این حس دلخوری خلاص کنیم اما باز نمیشود. در اصل ریشهی همهی این دلخوریها ، بداخلاقیها و بی اعتمادیها از همان ترس است. تا وقتی فکر کنیم که تنهاییم اوضاع هر روز بدتر از قبل میشود. این حکم سرمایه است که مایی که در کنار هم هستیم و باهم تولید میکنیم را به انسانهای تنهایی تبدیل کند تا قدرتمان را بگیرد و بتواند از ما بهره ببرد.
برای همین شعار امروز ما خانه - سندیکا - کارخانه است . چون بین خانه
( زندگی ) و کارخانه ( کار ) باید جایی داشته باشیم که با این ترس از تنهایی مقابله کنیم. مگر دیگران از محل مسجد و تکیه و یا دفتر انجمن اسلامی برای جمع شدنشان استفاده نمیکنند؟ و میبینیم که چقدر هوای همدیگر را هم دارند. چرا ما محل و پاتوقی برای خودمان درست نکنیم؟ جایی مثل آن قهوهخانهها و پاتوقهای قدیمی که در آن احساس تنهایی نکنیم.جایی که در آن به هم پشتگرمی و دلگرمی بدهیم تا ازشراین ترس خانمان براندازخلاص شویم.جایی که تلاشهای فردی را به تلاش جمعی تبدیل کنیم و با همفکری راهی برای حل مشکلاتمان پیدا کنیم.این جای سوم که باید مثل خانه وکارخانه برایمان مهم باشد همان سندیکاست جایی که در کارگر بودن، انسان بودن و با شرف بودن ما را یاری کند.
از وقتی که سندیکا محل ارتباط ما با یکدیگر شود آنوقت همهی امید ما سندیکا میشود . پس باید آن را جدی بگیریم. ولی باید بدانیم که با سندیکا، سندیکا کردن دهان شیرین نمیشود مگر آن که قبل از هر چیز مابین خودمان چیزهایی را که در این سالها بینمان کمرنگ شده را اصلاح کنیم.
رفاقت، معرفت ، اعتماد ، به داد هم رسیدن، حرف جدی زدن خیلی وقت است از میان ما رفته است. به خاطر مشکلات زندگی و آن تنهایی تلاش کردنها و ترس از دست دادن همین حداقلها، ما روز به روز از هم دورتر شدهایم. باید به خود بیاییم. مگر ما در خانه مورد احترام زن و فرزند نیستیم پس چرا در کارخانه اینهمه بد دهنی میکنیم. این شوخیهای دستی، اینهمه بی احترامی از کجا وارد اخلاق ما شد؟ چرا برای خودمان ارزشی قائل نیستیم؟ با این رفتار معلوم است کسی برای ما تره خرد نمیکند. دشمن داخلی ما همین بد دهنیها، بد بینیها و بیاعتمادیهاست. باید یک بار دیگر همت کنیم. در جمعهای کوچک هر جور که میتوانیم به همراه خانواده یا جدا از آنها این رفاقتها را دوباره زنده کنیم . به هم اعتماد کنیم و نسبت به هم معرفت داشته باشیم . با هم گفتگو کنیم و عادت کنیم کمی هم حرف جدیتری بزنیم . ما با هم همسرنوشتیم پس به همدلی و همفکری یکدیگر احتیاج داریم وگرنه سندیکا بدون همین رفاقتها و از خود گذشتگیها دو روز هم دوام نمیآورد.
با اولین حسی که از این جمع شدنها به ما دست میدهد تازه میفهمیم که چقدر
قدرت جمعی شیرین است و چقدر از آن حس تلخ تنهایی و ترس دور شدهایم.
این شعار امروز ماست: خانه - سندیکا - کارخانه سه محلی که هویت کارگریمان را در آنها میسازیم و در مقابل سرمایه فقط با نیروی کار و قدرت جمعیمان ، با رفاقت و معرفت در بین خودمان و با تشکیل سندیکا سر را بالا میگیریم و بلند میگوییم : خانه - سندیکا - کارخانه
خانه - سندیکا - کارخانه
جمعی از کارگران قدیمی کارخانجات مختلف