بورژوازی خداوندگار کار است. کار کالایی به سبک بورژوایی است. کارگری نه رعیت بودن و نه بردگی ست. بورژوازی ابتدا همه چیز را به کالا تبدیل کرد و سپس تمامی بقایای دنیای کهن را نیز که در شرایط سرمایه داری هنوز در قید حیات بودند، تبدیل به کالا و سپس ابقای آنان را مجاز نمود.
کار مقوله ای تاریخی و مشخص و مفهوم در دنیای سرمایه داری است.
رعیت و برده در حوزه معامله نمی گنجیدند. کار اما مقوله ای تاریخی- حقوقی است. مقوله ای از آن دست که کارگر حتا فقرش را به لحاظ قانونی و مدنی به عنوان یک "حق" مورد مناقصه و حتا مناقشه قرار دهد.
"می خواهی کار کن، نمی خواهی نکن!" بورژوازی این حق را برسمیت شناخته است. چرا که "حق" نیز خود کالایی از همین رنگ و جنس است. رعیت اما صاحب چنین خداوندگاری نبود و برده که دیگر هیچ. اساسا هیچ خدایی تا کنون اینهمه دمکرات نبوده است.
"خدا" را انسان- بطور کل- آفرید، "کار" را بورژوازی آفریده است و "رهایی انسان" از دست این دو بت سهمی است، که تاریخ به عهده کارگر گذاشته است.
طبقه کارگر بایستی این معامله و منطق اجتماعی- تاریخی آن را بر هم زند. هر تاریخی ارزش های خود را می آفریند. آفرینش "ارزش کار" مدیون بورژوازی است، و این را مارکس بدرستی در استثمار نیروی کار توسط سرمایه به اثبات رسانده است.
تاریخ بورژوازی سراسر مدیون کار و استثمار نیروی کار بوده است. اساسا ایدئولوژی سرمایه داری "کار" است و استثمار سرمایه داری با هر گونه ای از استثمار تاریخی دیگری از این جهت کاملا متفاوت است. در اینجا کارگر مجاز به فقیر بودن است و این بر پیشانی قانون اساسی جامعه سرمایه داری بنام نامی "حق" برسمیت شناخته شده است.
برده چیز و رعیت تابعی مطلق بود، کارگر اما "کس"ی است حقیقی و حقوقی؛ او یک "فرد" است و فرد می تواند تصمیم به فروش و یا عدم فروش نیروی کار خود بگیرد. این فرد کانتی جامعه بورژوایی می تواند بورژوا باشد و حالا که معامله چنین اقتضا نموده است، او باید حق کارگری و در عین حال حق فقر خود را برسمیت شناخته و رعایت نماید.
کارگر برده نیست، رعیت نیست، کارگر نمایۀ استوار و آفریده و آفرینندۀ سرمایه داری است. و این است که کشاورز امروز نیز دیگر "کارگر کشاورزی" است و نه آنچه که دنیای فئودالی معرف آن بوده است. آری برده و رعیت "چیز" به معنای تاریخی بودند و در نقطه مقابل آن، کارگر "کس" به معنای حقوقی و تاریخی دیگری است.
از این جهت کارگر ضامن بورژوازی است و "کار" باروتی است، که بورژوازی هر لحظه خشاب خود- سرمایه داری- را با آن پر می-کند.
لذا نقد به تاریخ بشری امروز نمی تواند، جز نقد به کار و سرمایه بطور توامان جهت برچیدن کل تاریخ پر ستم اجتماعی امروز سرمایه-داری باشد.
سرمایه داری عامل و در عین حال جاسوس "کار" است. کار را تولید می کند، تا بیکاری را بیافریند و در این چرخه "کار" را باز تولید نماید و دوباره به جان جامعه بیاندازد. کار خورۀ انسان تاریخ معاصر است و ما را فرسنگ ها دور از خود برده ست. ما انسان از خود بیگانه امروز تا زمانی که کار می کنیم، آنچنانکه مارکس نیز در کاپیتال اثبات می کند، زندگی نمی کنیم.
سرمایه داری کار را به عنوان فرهنگ فعال و زیبای دنیای امروز معرفی نموده است. و چنانکه قبلا گفته شد، کار ایدئولوژی آن است و بر عکس، فرهنگ زندگی و شادی را که "تولید" جزیی از آن و تماما در خدمت آن و حتا در خدمت دقیقا بیکاری و تفریح انسان باید باشد، به عنوان تنبلی و بیعاری و بیماری معرفی می نماید.
بورژوازی نیاز انسان به تولید جهت رفع نیازهایش را تبدیل به "کار" نمود، و سپس آن را به سیاست پیوند زد، تا با آن تاریخش را تکمیل کرده، و اقتصاد سیاسی اش را بر آن بنا نماید. و متعاقبا علم را وجه تسمیه کار نمود، و به این ترتیب در تمامی عرصه ها نقش ایدئولوژیک و طبقاتی خود را بازی کرد. این گونه است که کار در تاریخ بورژوازی به سرانجام رسیده و با موجودیت آن هم گره خورده است.
این است که جامعه سرمایه داری اگر علنا نتواند، که نمی تواند، از استثمار انسان دفاع نماید، اما برای "کار" آنچنان وجهۀ ئی تاریخی تراشیده است، تا با زبان خود توده ها و حتا کارگران به دفاع از آن برخیزد.
خداوندگار "کار" در برابر اما، از مقام و منزلت "بیکاری" نیز غافل نبود، و با تولیدش آن را برای دفع "شر" عصیان های آینده به "خیر" خود بدل نمود. لذا تمامی منادیان دنیای رنگین دمکراسی، در این زمینه چندان به روی مبارک خود نمی آورند، که این دنیای دوگانۀ سیاه و سپید دیگر امری فلسفی و اخلاقی نیست، تا آنان بتوانند، با موعظه های دمکرات منشانه و فرهنگی اشان آن را به دنیای رنگارنگ و دلخواه خود پیوند زنند.
جامعه سرمایه داری همه چیز را به کار و بازار کار پیوند داده است. هر کس برای حتا یک زندگی ساده و معمولی ناگزیر است، از فیلتر "کار" عبور کند. کار سرنوشت ها را رقم زده و تعیین می کند، که انسان در چه موقعیتی باید بسر برد. این موقعیت آنچنان مطلق و شناخته شده و رسمیت یافته است، که دیگر نه تنها انسان در کلیتش و نه تنها نیروی کارش، بلکه اجزاء وجودی انسان نیز در بازار کار به معرض فروش گذاشته می شود. نه تنها نیروی کار مردان و زنان در بازار کار در معرض فروش گذاشته شده ، که سکس شان- در این مورد نه تنشان- و زیبایی شان و تمامی اطوار و رفتارشان را بازار کار بلعیده است.
ما در جهان حاکمیت کار بسر می بریم. در جهان فروش نه تنها نیروی کار که حتا چنانکه گفته شد، در جهان فروش موقعیت ها و فرصت-های باریک شخصی.
در چنین جهان و موقعیتی اگر کار و کالا به زیر سوال نرفته باشند، حتا اگر کسی نخواهد، به استثمار نیروی کار هم توجه کند، در این صورت سر دادن شعار آزادی و برابری در جهان امروز تنها ناشی از یک توهم برای تنفس در همین فضای حاکم و مسموم سرمایه داری است.
در جهان امروز دیگر نه تنها بایستی برای رهایی کار از قید استثمار سرمایه داری کوشید، بلکه بایستی تلاش نمود، تا جهان از قید کار بطور کل رها گردد. آنچه را سرمایه داری به عنوان ارزش در تاریخ پایه گذاری نموده است، چیزی است که با لغو خودش هم بایستی آن را به موزه تاریخ سپرد.
تاریخ سرمایه داری، تاریخ بریدن دست انسان نه تنها از طبیعت، بلکه از کل روابط انسانی و حتا بریدن انسان از خویشتن خویش است. این است از خود بیگانگی یعنی ارمغان سرمایه داری برای بشریت.
سرمایه داری نه تنها همه چیز را به عنوان کالا در معرض فروش قرار داده، بلکه تک تک انسانها را نیز در این عرصه شریک و هم-"کار" خود ساخته، تا آلودگی چنین روابطی به عنوان دخالتی عمومی مورد توجه قرار داده شود، و بار دیگر هم به این طریق از زیر ضرب خارج گردد.
خ. صمیمی - ژانویه ٢٠١٠