بحث در اینجا حول آگاهی حزبی و آگاهی شورایی می باشد. حزب دستگاهی است که پیش از جامعه سرمایه داری بطور کامل ناشناخته است. در اساس بایستی گفت که هیچگونه ضرورتی آنرا ایجاب نمی نموده است.
از اینرو با شکل گیری جامعه سرمایه داری و درک دفاع از منافع واحد های همین سیستم، این واقعیت را در پیش نهاد تا برای بیان و دفاع از منافع آنها تحت مالکیت خصوصی سرمایه داری تشکلی بوجود آید که سپس در پارلمان آرا و نظرات گوناگون را در دل همین جامعه نمایندگی کنند.
از اینرو حزب آگاهی شهروندی و یا به گفته دیگر، آگاهی حاکم و در عین حال، اکنون برای ما حاکمیت آگاهی منجمد بر جریان زنده آگاهی فعال و بنیاداً انقلابی در جامعه سرمایه داری می باشد.
آگاهی حزبی آگاهی طبقه بندی شده و موظف به توضیح وظیفه مندی خود برای پرتو افکنی در راه "ناآگاهی موجود" در جامعه سرمایه داری است. این آگاهی- حزبی- به زبان ساده می گوید، نماینده جامعه و مسیح بار بر دوش برای این ناآگاهان است.
این آگاهی در دوره ای از تاریخ چنانکه می دانیم بار ناآگاهی طبقه کارگر را نیز بر دوش کشید.
خود این آگاهی در مورد توضیح بر دوش کشیدن و جبران ناآگاهی طبقه کارگر چنین اعلام نموده بود: "طبقه کارگر خودش بطور خودبخودی تنها توان آگاهی تردیونیونی را دارد." (چه باید کرد- لنین)
این نوع از آگاهی با مطلق نمودن درک و ضرورت جایگاه خویش، از ابتدا ناآگاهی را سهم ویژه آگاهی دیگری- طبقه کارگر- تعریف نمود، که خود تازه در دل تاریخ گام های نخستینش را تجربه می نمود.
پس با این حساب ما اکنون می توانیم درک نمائیم و بپذیریم که این بخشی از سلسله مراتب آگاهی تاریخی نزد طبقه کارگر بوده است و جز این نیز ساختار آگاهی نزد طبقه کارگر مشخصات دیگری را امروزه در اختیار ما گذاشته، که ما با تحلیل آنها می توانیم متوجه شویم که ما از نظر روند تاریخ اکنون در چه سطحی قرار گرفته ایم.
جنبش چارتیستی خود یکی از نمودارهای آگاهی نزد طبقه کارگر است.
در این برهه از تاریخ طبقه کارگر بی آنکه راهی برای بازگشت به جامعه ماقبل سرمایه داری داشته باشد، دریافتی دقیق از اکنون وضعیت تاریخی جامعه ندارد و لاجرم از آینده نیز نمی توانسته داشته باشد. در این گام طبقه کارگر در دل جامعه سرمایه داری اما هنوز خود این سیستم را نمی شناسد، و در نتیجه با در پیش گرفتن رفتاری خشمآگینش، صنعت و ماشین را نه یک محصول همین سیستم بلکه عارضه ای تشخیص می دهد که شکستن آن بازتاب این نوع و مرحله از آگاهی است.
در گام های دیگر و بعدی طبقه کارگر علاوه بر تلاش های فردی، به آگاهی سندیکایی و اتحادیه ای دست می یابد.
اینها دقیقاً مراتب آگاهی سیال طبقه کارگر هستند که بنا بر ضرورت و روند رشد و توسعه طبقه کارگر ساختار آگاهی اش را به نمایش می گذارند.
انواع اعتراضاتی که تا کنون طبقه کارگر از طریق آنها خواسته هایش را مطرح و به پیش برده، از جمله اعتصاب، اشغال، کنترل تولید، دخالت در مدیریت تولید در کنار سرمایه داری، همه و همچنان روند توسعه و شکل گیری بیشتر آگاهی را نزد طبقه کارگر به نمایش می گذارد.
این آگاهی نافرهیخته آنگونه که شاید به گمان "آگاهی حزبی" برسد، خود بیان واقعیت نافرهیخته ای است، که طبقه کارگر در عرصه تولید اجتماعی در مقام فروشنده نیروی کار در آن قرار گرفته و برای رفع آن گویا لازم بوده تا چنین روندی طی شود، تا طبقه کارگر سر از مقام شایسته آگاهی متکاملتر خود، یعنی یک آگاهی ساختار شکن به معنای وسیع در مقابله با ساختار هرمی و سلطه طبقاتی در آورد.
بنابراین در جریان خودبخودی این تلاش طبقه کارگر دفعتاً دست به این آگاهی به عنوان روند رو به پیش طبقه کارگر یافته است و این همانا کشف بزرگ کمون و حاکمیت شورایی است.
این واقعیت را طبقه کارگر ابتدا در جریان تحولات بزرگ انقلابی در جامعه تجربه نموده است. اما این پدیده خود نوع دیگری از آگاهی را فرا روی طبقه کارگر قرار داده که اکنون دیگر به عنوان بخشی مسلم از آموزشش را نیز در شکل دهی به آینده کل جامعه انسانی رقم می زند.
آگاهی فرهیختۀ حزبی از آنجا که در قبال برآمد اینچنینی طبقه کارگر خود را عاطل و باطل احساس می کند، همواره در مقابل آن چنین ادعا می نماید که شورا واقعیتی است که تنها در جریان بحران های انقلابی شکل می گیرد و کارش اعمال حاکمیت است.
این ادعای دوگانه که از سویی ظاهراً شورا را به عنوان اهرم قدرت سیاسی طبقه کارگر برسمیت می شناسد و در همان حال آن را وابسته به لحظه انقلاب می داند، همان آگاهی منجمدی است که وظیفه خود را همچنان نمایندگی یک طبقه نا آگاه تا لحظه انقلاب می داند. و این تنها می تواند دیگر یک طنز تاریخی باشد.
اما شورا به عنوان شکلی کشف شده، بیان صرف یک عمل ناخود آگاه تاریخی نیست. این جریان بیان سلسله مراتب رشد آگاهی و سیال بودن آن نزد طبقه کارگر است. و در عین حال همین روند به ما می آموزد که هر نوعی از آگاهی در گامهای نخست شکل های خام خود را دارد و شورا نیز به عنوان شکل جدیدی از آگاهی نزد ما در ابتدا روندی خودبخودی اش را طی نموده، اما شکست های پی در پی خود ما در جامعه سرمایه داری دقیقاً در هر مرحله ای از تاریخ که تاکنون اتفاق افتاده، در عین حال به ما همین را اثبات می نماید، که هیچگونه ای از آگاهی نمی تواند بدون دست بردن در آن کارساز شود.
نتیجه آنکه شورا آگاهی مرحله تاریخی تا کنونی طبقه کارگر در مقابله با نظام سرمایه داری و در مقابل نظام قدرت آن است، و به همین دلیل به تناسب جایگاهش در عرصه تولید اجتماعی ساختاری قدرت شکن دارد.
برای همین است که آگاهی شورایی، دیگر کاملاً در مقابل آگاهی شهروندی حزبی و سلسله مراتب مربوطۀ آن می باشد و طبقه کارگر تنها در صورتی توفیق خواهد یافت که دریافت آگاهی خود را به صورت شورا به اجرا در آورد. بر خلاف این ادعای پوسیده که شورا را محصول دورهای بحرانی و انقلاب می داند، شورا تنها در دوره های انقلابی کشف شده، اما پس از این تنها ساختاری است که از هم اکنون ما بایستی آن را برای مقابله با سیستم سرمایه داری نیز برای خود به مرحله اجرا بگذاریم.
آگاهی حزبی استوار بر مراتب حقوقی و متناسباً تاریخی خود است، و به همین دلیل است که تمامی کارکردهایش را از طریق مصوبات و فرامین به مورد اجرا می گذارد. و این بیان تجدید تولید سلطه نزد آگاهی حزبی تا به امروز بوده است.
دلیل این موضوع این است که نماینده حزبی خود را مسند و مالک آگاهی می داند، و به همین دلیل خود را در مسند یک حکمران هم برسمیت می شناسد و همینگونه نیز به تاریخ معرفی کرده است.
این است سرنوشت آگاهی حزبی که در واقع آگاهی حاکم بر جامعه امروز انسان است. این آگاهی حاکم بر ناآگاهی است و تثبیت سلسله مراتبی که به سرشت تاریخی حزب مربوط است.
حزب و آگاهی اش را گریزی از اینگونه ساختار نیست. اما طبقه کارگر ناگزیر و مطابق با منافعش است که چنین مالکیتی را نیز پشت سر بگذارد.
آگاهی طبقه کارگر هم ضرورت تاریخ است و به دلیل اینکه قرار بر در هم شکستن مالکیت خصوصی سرمایه داری است، پس آگاهی مربوط به این شکستن نیز یک امر فعال طبقاتی و اجتماعی و مشمول پروسه است. این آگاهی محصول موقعیت کار و رفتار اجتماعی- تاریخی طبقه کارگر تا به امروز است.
حالا که اینها گفته شد، لازم است بدانیم که شکست طبقه کارگر هم تا به امروز دارای ساختاری معین و قابل شناسایی است.
ساختار این شکست، بنا بر توضیحات پیشین، شکست و ناتوانی تمامی روش ها و ساختارهای حقوقی مبارزه طبقه کارگر و آغشته به مالکیت بوده است.
از منظر تاریخ مبارزه طبقاتی، حتا هرگونه ای از پیروزی حقوقی، از آنجا که عمر نظام مزدی و سرمایه داری را طولانی تر می کند، باز هم شکستی برای خود طبقه کارگر خواهد بود.آگاهی شورایی، آغاز پشت سر گذاشتن نظام مبارزه حقوقی است.
حالا اگر بار دیگر بخواهیم به یک جمعبندی در مورد آنچه تا به اینجا گفته شد، بپردازیم، بایستی گفت:
جنبش چارتیستی به عنوان یکی از گام های اساسی و اولیه طبقه کارگر در جریان مبارزه طبقاتی، بیانگر یک درک نطفه ای از موقعیت خود در دل جامعه سرمایه داری است. این موقعیت را بویژه آنجا که نشریه چارتیستی "نورد استار" پیشنهاد بازگشت به کار بر روی زمین می کند، تا به این طریق بر علیه سرمایه داری مبارزه کند، به نمایش می گذارد.
مبارزه سندیکایی نیز همچنان بیان این واقعیت است که درک طبقه کارگر از موقعیتش بر مبنای مالکیت نیروی کارش می باشد و با این درک به پای مبادله ارزش نیروی کار می رود. تا اینجا طبقه کارگر با پذیرش خودبخودی ساختار مالکیت نوین جامعه سرمایه داری به مقابله با نیروی طبقه دیگر می رود. معنی عملی این موضوع چیزی نیست، جز آنکه و بدون آنکه بداند، وارد یک مبارزه حقوقی با طرف حقیقی- تاریخی خود می شود و هنوز حقیقی بودن خود را در عرصه مبارزه طبقاتی کشف و درک هم نکرده است.
در واقع در این مرحله سرمایه داری با جا انداختن فرد و مالکیت خصوصی نوع سرمایه داری طبقه کارگر را نیز به این قانع نموده، تا به عنوان مالک نیروی کارش با او وارد بازار رقابت شود.
چنین گفته اند که: "چون که صد آمد، نود هم پیش ماست" و طبیعی است کسی که وارد این بازی می شود، سپس تر به ملزومات قانونی آن هم که توضیح داده خواهد شد، روی خواهد آورد.
در جنبش چارتیستی که طبقه کارگر اقدام به مطالبات سیاسی و اجتماعی می کند، از جمله تلاش برای کسب حق رأی، این موضوع را بیشتر به اثبات می رساند، که او می خواهد، با بهره مندی از یک حق قانونی به چنین مبادله ای- مبادله ارزش نیروی کارش- جنبه ای حق به جانب هم بدهد. در واقع این سیاست، سیاستی است در خدمت حق مبادله و کسب امتیاز بیشتر در برابر بورژوازی.
در مرحله بعدی تر طبقه کارگر نیروی خود را به احزاب و نمایندگان می سپارد، تا "حق" او را اجابت کنند. در این مرحله طبقه کارگر یک گام دیگر به پیش برداشته و به این نتیجه رسیده است که بایستی دست به کار گرفتن قدرت شود. اما او در این مرحله خود را همچنان واگذار کرده است، تا دیگران به داد او برسند. در اینجا نیز طبقه کارگر با ابزار حزبی که به او پیشنهاد شده، به اهرم قدرت بورژوازی متوسل می شود، و ناچاراً راهی همچنان حقوقی را در پیش گرفته است.
این وضعیت تا اینجا نشان می دهد که ساختار ذهنی طبقه کارگر متاثر از موقعیتی که در آن قرار دارد، همچنان آغشته به مالکیت است. این مالکیت اینبار اما مالکیت واگذار شده آگاهی به نمایندگان است. و طبیعی است که مالکیت به هر نحو که باشد، چنانچه نزد احزاب اینگونه است، خود را در آن لحظۀ موعود تکمیل کرده و به کسانی که فاقد چنین مالکیتی هستند و تنها مالکیتشان نیروی کارشان می باشد، غلبه کرده، آنان را همچنان استثمار خواهند نمود.
بنابراین ما چه مالکیت را چنانکه گفته شد- حتا اگر به عنوان نیروی کار- برای خود و یا هر گونه دیگری از مالکیت در دست دیگران برسمیت بشناسیم، طبیعتاً در چارچوب ساختار همین مالکیت نیز باقی خواهیم ماند. و برای آنکه از این چارچوب خارج شویم، الزامی ست که از هرگونه ای از مالکیت نیز بگذریم.
تن دادن به حزب اما در عین حال برای طبقه کارگر به عنوان یک التقاط و آخرین دستاورد عملی و نظری بوده است و طبقه کارگر با این تجربه که زمان اندکی را هم در بر نگرفته، سرانجام به این نتیجه تاریخی رسیده است، که نه تنها خواهان هیچگونه ای از مالکیت نمی تواند باشد، بلکه آگاهی او همانقدر که این مالکیت را درک کرده و پشت سر می گذارد، عمل او بایستی در عرصه مبارزه طبقاتی این ساختار شکنی قدرت ناشی از مالکیت را به اجرا در آورد.
از اینرو سیستم مبارزه شورایی، سیستم فعلیت یابی ساختار شکنی هرگونه ای از مالکیت و قدرت سرمایه داری است و به عنوان یک ره آورد تاریخی، این چیزی نیست که باز هم باید در شرایط بحرانی به انتظارش نشست، بلکه به عکس آن چیزی است که بایستی با آن جامعه طبقاتی سرمایه داری را به سر وقت بحران و نابودی برد.
خ. صمیمی - ٠٩.٠٣.٢۴ - ۴ فروردین ١٣٨٨