ما به مانیفستی جدید نیاز داریم. (البته) نه برنامه و نقشهای مفصل، بلكه طرح و بینشی از جامعهای متفاوت، مدركی حاكی از این كه تاریخ به پایان نرسیده و هنوز هم ایندهای فراسوی سرمایهداری وجود دارد. ما شدیدا به این طرح نیاز داریم، زیرا نبود ان سلاح مهمی را در اختیار دشمنانمان گذاشته است. لقب مگی تاچر یعنی "TINA" (كه از عبارت There is no alternative گرفته شده است) شالودهای است كه دستگاه تبلیغاتی قدرتمند دشمنانمان بر آن استوار است. این مطلب را با مقایسهای روشن میكنم.
سی سال پیش، در سال ١٩٦٨، جوانان از بركلی تا توكیو شورش كردند و در ماه فرخنده مه، طغیان دانشجویان و كارگران فرانسوی درگرفت (طغیانی كه یادآور این مطلب بود كه اوضاع در به اصطلاح "دوران طلایی سرمایهداری" چندان هم بر وفق مراد نیست). با این حال، نظام جان سالم بهدر برد، و جالب است به خاطر آوریم كه در ان زمان، به این علت كه بدیلی وجود نداشت، از نظام"سرمایهداری" دفاع نمی كردند. می گفتند سرمایهداری راز پیشرفت ابدی را یافته است.
چرا جامعهای را نابود سازیم كه می تواند خود را از شر بدترین فجایع برهاند، جامعهای كه در آن تنظیم دقیق[٢] كینزی جایگزین قوانین بی رحمانهی بازار و حمایت اجتماعی دولت جایگزین صف های طویل بیكاران شده است؟ چقدر همه اینها غریب به نظر می رسند. امروزه كسی در صدد ان نیست كه از " سرمایهداری با چهرهای انسانی " داد سخن سردهد. ما صراحتا به(دوران حاكمیت) قوانین جنگل بازگشتهایم، قوانینی كه باید(به اجبار) بپذریم، زیرا می گویند راه خروجی در كار نیست، به همین دلیل ضروری است كه طرح، بینش و بدیلی را از نو زنده كنیم.
آن جسارت و بی پروایی را ندارم كه ادعا كنم پاسخ(تمام مسائل)را میدانم، اما این جرئت را در خود می یابم كه بصورت خلاصه اعلام كنم كه به عقیده من چپ اروپا اگر می خواهد بار دیگر از لحاظ تاریخی مطرح باشد، باید از پس مسائل (زیر) برآید و به آنها پاسخ دهد.
نخست باید به مسئله ادعای محوشدن كاربپردازیم. در جامعهای زندگی می كنیم كه مهارت های تكنولوژیك مان به ابزار بهرهوری بیشتر یعنی یا بیكاری بیشتر و یا قطبی شدن شدیدتر جامعه و رشد چشمگیر بهاصطلاح " تهیدستان كاركن" می انجامد. این نظر ماركس كه " دزدیدن زمان كار دیگری" مبنای ضعیفی برای محاسبه ثروتمان است و(در واقع)باید براساس زمان قابل مصرف و نه زمان كار اندازهگیری شود، بنیادی است كه اینك نسبت به ١۵٠ سال پیش از حقانیت بیشتری برخوردار است. ما ابزارهای تكنولوژیكی در اختیار داریم كه باعث می شود زندگی متفاوتی داشته باشیم. اگر تولید اجتماعی نه بر مبنای ارزش مبادله یا سنگینی كیف پولتان كه بر اساس نیازهای اجتماعی سنجیده میشد، نیازهایی كه مردم به صورت دمكراتیك درباره ان تصمیم گیری می كردند، می توانستیم در چارچوب محدودیتهای قابل انعطاف محیط زیست رشد كنیم، بیكاری را ریشهكن كرده و زمان كار را كاهش دهیم. در حقیقت، در كشورهای پیشرفته سرمایهداری می توانستیم كار سنگین، خطرناك و یكنواخت را كاهش دهیم و بدین سان به تدریج مرز میان كار و فراغت را از میان برداریم.
دومین موضوع، جهانی شدن (سرمایه) است، در این مورد وظیفه دوگانهای داریم. از یك سو، جهانی شدن(سرمایه) جانشین TINA میشود تا مردم متقاعد شوند كه مبارزاتشان بیهوده است. بنابراین، باید به مردم یادآور شویم كه دولت ملی هنوز هم قلمرویی است كه مبارزه برای دگرگونی ریشهای جامعه از آن آغاز می شود. یا اگر ترجیح می دهید از مانیفست نقل قول آورده شود، " بدیهی است كه پرولتاریای هر كشور در وهله نخست باید كار را با بورژوازی خود به فرجام رساند." اما این فقط نیمی از ماجرا است. سوسیالیسم مانند سرمایهداری گرایش به جهانی شدن دارد و انترناسیونالیسم تنها پاسخ راستین به جهانی شدن(سرمایه) است، این دستور مطلق فوری برای جنبش های كارگری كشورهای مختلف اتحادیه اروپا است. این موضوع باید در همه جا از نو رواج یابد. رویارویی نهایی در سراسر كره زمین، از پاریس تا پكن و از سئول تا سیاتل، رخ خواهد داد.
سومین موضوع، برابری است. در دنیایی زندگی می كنیم كه ثروت ٤٤٧ میلیاردر از درامد نیمی از جهان در سال ١٩٩٦ بیشتر بوده است. این تضاد چشمگیر صرفا در سطح بین المللی مطرح نیست. درامد یك دلال ارز در شهر نیویورك، فقط طی چند هفته، معادل با درامد١۵٠هزار سال یك امریكایی است كه كمترین دستمزد را می گیرد. قطبی شدن (جامعه) درحال افزایش است. در چنین جامعهای، برابرخواهی- نه صدقه، نه حق صاحب سهم - بلكه تلاش راستین برای برابری باید در قلب هر طرح مترقی جاگیرد.
چنین تلاشی اثرات جانبی متعددی دارد این موضوع بیانگر خاتمهدادن به بهرهكشی است، به معنای آن است كه دیگر نمی توان به حساب به اصطلاح جهان سوم زندگی كرد، به معنای آن است كه باید به ریشه یكی از كهن ترین بهرهكشی ها یعنی بهرهكشی مردان از زنان حمله كرد. برابرخواهی، چنان كه می گویند، هم سطح كردن و یك دست ساختن(همگان) نیست، بلكه تلاشی برای محو ریشههای اجتماعی نابرابری است. از این لحاظ برابرخواهی با تغییراتی ژرف در مالكیت و مناسبات قدرت درگیر است. این امر چهارمین موضوع یعنی دمكراسی را مطرح می سازد.
آخرین اما نه كم اهمیت ترین موضوع. دمكراسی موضوعی حیاتی است نه فقط از آن جهت كه باید مانع تكرار جنایاتی شد كه به نام سوسیالیسم به وقوع پیوسته است، بلكه از آن جهت نیز برای ما حائز اهمیت است كه فقط هر چهارسال یك بار از رای مخفی مان برای انتخاب فلان یا بهمان فرد استفاده نكنیم. دمكراسی (قدرت) مردمی است كه بر كار و سرنوشت خویش در كارخانه و اداره، در فروشگاهها، آزمایشگاهها و دانشگاهها حاكم هستند. دمكراسی باید قدرتی باشد كه از میان تودههای مردم بجوشد و در نتیجه تصمیم گیری از بالا انجام نشود. اگر می خواهیم سوسیالیسم ترجمان خودگردانی جامعه باشد، باید دمكراسی را از نو خلق كنیم.
اگر جنبش در این جهت پیش رود، سمت و سویی خواهد گرفت كه آن را " خیال پردازی واقع گرایانه" می نامم؛ واقع گرایانه به این علت كه ریشه در مبارزات واقعی اجتماعی و سیاسی كنونی دارد. خیال پردازی، به این دلیل كه دشمنانمان هر تلاشی را در جهت فرارفتن از قید و بندهای سرمایهداری چنین می نامند و می توان اهانت آنها را تعریف و تمجید و گونهای چالش به حساب آوریم.
به صورتی خلاصهتر، سه نكته نهایی را خاطر نشان می كنم. نخست، اگر درباره جامعهای صحبت می كنیم كه اساسا متفاوت است، منظورمان این نیست كه یك شبه به آن دست می یابیم. این پیشنهادات نسخهای برای رسیدن به سوسیالیسمی فوری نیست. ما میدانیم كه راهی طولانی فرارویمان قراردارد، اما هنگامی می توان عزم حركت را در خود زنده كرد كه به این جامعه كاملاً متفاوت بصیرتی داشته باشیم كه با آموختن جنبش، تغییر و گسترش می یابد، جنبشی كه با پیشروی خود آگاهانهتر می شود.
دوم، این واقعیت كه زمان طولانی برای رسیدن به سوسیالیسم لازم است، به معنای آن نیست كه وقت زیادی برای حركت كردن داریم. زمانی كه جنبش تودههای ناراضی درمی گیرد، اگر راه حل های عقلانی و مترقی نداشته باشیم، بسیاری از مردم به راه حل های غیرعقلانی و ارتجاعی رو می آورند. از فرانسه، آنجا كه زندگی می كنم و میزان آرای جبهه ملی بیگانه هراس ژان ماری لوپن[٣] افزایش یافته، هشدار می دهم كه ارواح گذشتگان برای همیشه به خاك سپرده نشده است.
سرانجام، تمام مواردی كه گفته شد، دل مشغولی های خاص پاریسی و اروپایی نیست. حتی اگر به نظر رسد كه ما به نوعی جلوتر هستیم، این (فقط) بخشی از مبارزه عام ماست. همین است كه می خواهم مقاله خود را با این شعار زمستان ١٩٩۵فرانسه بهپایان رسانم، زمستانی سرشار از نارضایتی كه شتاب جدیدی به جنبش داده است: ... همهباهم، همهباهم (ouais, ouais, tous ensemble, tous ensemble) بیایید تا در كنار هم، در دوسوی اقیانوس، همین كه بتوانیم شروع به رفتن كنیم .
نوشته: دانیل سینگر
________________________________________
[١]. مقاله حاضر در نشریه مانتلی ریوریو، شماره١، مه١٩٩٨متشر شده است. این مقاله در كنفرانس سال١٩٩٨ پژوهشگران سوسیالیست قرائت گردیده است.
[٢]. Fine-tuning استفاده از سیاستهای پولی و مالی دولت برای رفع بی نظمی های جزئی در اقتصاد با این هدف كه تغییرات كوچك در مالیات یا مخارج بر
سطوح اشتغال، درامد ملی و سطح قیمتها تاثیر بگذارد. (منوچهر فرهنگ، فرهنگ بزرگ علوم اقتصادی)
[٣]. Jean-Marie Le Pen