از کاپیتال بیاموزیم ١٣
توضیح
دومین قسمت این مقاله از مجموعهای است که انگلس در رابطه با سرمایهی ماركس تحت عنوان "درباره سرمایه مارکس" نگاشته است.
کتاب "درباره سرمایه مارکس" شامل سه نقد از نُه نقدی كه انگلس در مورد جلد اول سرمایه نگاشت، میباشد. اولین نقد و بررسی در شمارههای ١٢ و ١٣ مجلهی دموكراتیش و خنبلات Demokratisches wochenblatt به تاریخ ٢١ و ٢٨ مارس ١٨٦٨ چاپ گردید، كه یك نشریهی سوسیالیستی بود و زیر نظر ویلهلم لیبكنشت در لایپزیك طبع میشد. بررسی دوم به سردبیر مجله مترقی بورژوایی آن زمان راینیشزایتونگ كه دوست ماركس كوگلمانKugelmann منتشر میشد، كوگلمان كسی است كه نقشی اساسی در سازمان دادن نقد و بررسی بر كتاب سرمایه داشته است، این بررسی در آن زمان چاپ نگردید. نقد سوم برای فورت ناتیلیرویوی Fortnighthly Review انگلیسی نوشته شده بود. انگلس این نقد را با نام مستعار ساموئلمورSamuel moore كه نام یكی از دوستانش بود امضاء نمود. ناشر و صاحب امتیاز روزنامه با چاپ آن مخالفت كردند و به همین خاطر بررسی مزبور هیچگاه چاپ نشد.
انگلس تنها فرصت داشت كه چهار بخش اول جلد اول سرمایه را تلخیص كند. تلخیصها و نقدهایی كه توسط انگلس انجام گردید كمكهای غیر قابل وصفی برای مطالعهی سرمایه به شمار میرود. در این تلخیصها در اغلب موارد مطالب سرمایه با كلمات خود ماركس بیان گردیده است.
مقاله انتخابی نقد سوم است که قسمت دوم آن در این شماره(١٣) تقدیم میگردد. مقاله شامل نقد و بررسی رابطهی ساده گردش کالا یعنی کالا - پول- کالا ، رابطهی گردش پول یعنی پول- کالا- پول، ارزش اضافی، منشاء ارزش اضافی، نیروی کار، سرمایه ثابت، سرمایه متغیر، ارزش مبادلهای، کار لازم، کار اضافی، روز کار و غیره است. هرچند که ترجمه فارسی از کیفیت خوبی برخوردار نیست و امیدوارم مترجم فرهیختهای - مانند حسن مرتضوی- فرصت ترجمه مجدد این مقالههای انگلس در مورد کاپیتال را داشته باشد، با وجود این بسیار آموزنده است.
ضمنا" هر كجا ترجمه فارسی نقلقولهایی كه توسط انگلس از کاپیتال جلد یکم ، دارای كیفیتی ضعیف بوده است من به جای آن عینا" ترجمهای كه توسط حسن مرتضوی در كاپیتال جلد یك انجام گرفته، گنجانده، و در زیرنویس صفحه مربوطه آدرس نقل قول را نوشتهام.
اینك قسمت دوم نقد و بررسی كتاب كاپیتال توسط انگلس:
حال میبایست كه این كالای ویژه، یعنی نیروی كار را بررسی كنیم. این كالا مانند همهی كالاهای دیگر دارای "ارزش در مبادله"(ارزش مبادلهای) میباشد. این ارزش نیز همانند ارزش دیگر كالاها تعیین میگردد: یعنی به وسیله زمان كاری كه برای تولید آن لازم است كه شامل بازتولید نیز میشود. ارزش نیروی كار همان ارزش وسایل زندگی لازم برای حفظ صاحب آن در شرایط متوسط مناسب برای كار میباشند. این وسایلِ زندگی برحسب آب و هوا و شرایط طبیعی دیگر و معیارهایی كه در طول تاریخ در هر كشور برقرار گردیده است تنظیم میگردند. این وسایل تغییر میكند ولی برای یك كشور معین و در یك عصر مشخص، معین میباشد. به علاوه شامل وسایل زندگی برای جانشینان كارگران از كار افتاده و فرزندانشان نیز میگردد، تا بتوانند این نوع ویژهی صاحبان كالا، را جاودانه نماید. بالاخره این وسایل زندگی شامل هزینهی آموزش كارگران ماهر نیز میباشد.
كمترین حد ارزش نیروی كار ارزش احتیاجات مطلق جسمانی زندگی میباشد. اگر قیمت این كالا تا این حد كاهش یابد، از ارزش خود پایینتر خواهد بود، چرا كه این ارزش، كیفیت متوسط نیروی كار را در نظر دارد نه كیفیت پست آنرا.
طبیعت كار این حقیقت را روشن میسازد كه نیروی كار تنها بعد از انجام فروش آن مورد استفاده قرار میگیرد. در همهی كشورهایی كه دارای شیوهی تولید سرمایهداری میباشند، پرداخت، بعد از انجام كار صورت میگیرد. بنابراین در همهجا كارگر به سرمایهدار اعتبار میدهد. آقای ماركس نمونههای جالبی از نتایج عملی این اعتبار را از اسناد پارلمانی به دست میدهد كه برای یافتن آنان میتوان به كتاب سرمایه مراجعه نمود.
با مصرف نیروی كار، خریدار آن همزمان با كالاها، ارزش اضافی تولید میكند. به منظور بررسی این مطلب میبایست كه محدودهی گردش را رها كرده و محدوده تولید را در نظر بگیریم.
در اینجا فورا" در مییابیم كه پروسهی كار دارای طبیعتی دوگانه میباشد. از یك طرف این پروسهی سادهی تولید ارزش سودمند(ارزش مصرفی) است. بدین طریق این پروسه میتواند و میبایست كه در همه اشكال تاریخ حیات اجتماعی وجود داشته باشد.
از طرف دیگر، همانطور كه قبلا" ذكر شد این همان پروسهای است كه تحت شرایط خاص تولید سرمایهداری ادامه مییابد. اینها مطالبی است كه حال میبایست بررسی كنیم.
"وقتی فرایند كار عبارت از فرایندی باشد كه براساس آن سرمایهدار نیروی كار را مصرف میكند، دو پدیدهی سرشتنشان را به نمایش میگذارد."
"نخست، كارگر تحت كنترل سرمایهداری كار میكند كه كارش به او تعلق دارد؛ سرمایهدار كاملا" مراقب است كه كار به نحو كاملی انجام و وسایل تولید مستقیما" برای مقصود مورد نظر به كار گرفته شود تا مواد خام هدر نرود و ابزار كار خراب نشود، یعنی فقط تا حدی كه در كار مورد استفاده قرار میگیرند، فرسوده شوند."
"دوم، محصول دارایی سرمایهدار است، نه دارایی كارگر كه تولید كنندهی مستقیم آن به شمار میرود. مثلا"، سرمایهداری ارزش روزانهی نیروی كار را میپردازد؛ استفاده از آن مانند هر كالای دیگر، مانند اسبی كه برای یك روز كرایه میشود، برای یك روز از آنِ اوست. استفاده از كالا متعلق به خریدارش است، و در واقع مالك نیروی كار با در اختیار قرار دادن كارش فقط ارزش مصرفییی را كه فروخته است میدهد. از لحظهای كه او پا به كارگاه سرمایهدار میگذارد، ارزش مصرفی نیروی كارش و بنابراین استفاده از آن كه همانا كار است، به سرمایهدار تعلق دارد. سرمایهدار با خرید نیروی كار، كار را به عنوان عامل زندهی تخمیر در اجزای بیجان محصول كه آن نیز به او تعلق دارد، وارد میكند. از دیدگاه او، فرایند كار چیزی بیش از مصرف كالاهای خریداری شده یعنی نیروی كار نیست؛ اما او تنها میتواند این نیروی كار را با افزودن وسایل تولید به آن مصرف كند. فرایند كار همانا فرایند بین چیزهایی است كه سرمایهدار خریده است. به این ترتیب، محصول این فرایند به او تعلق دارد، همانند شراب كه محصول فرایند تخمیری است كه در زیر زمیناش اتفاق میافتد١."
سرمایهدار اهمیتی برای ارزش مصرفی قائل نیست، مگر تا آنجا كه مربوط به تلفیق با ارزش قابل مبادله و بالاتر از همه ارزش اضافی میگردد. هدف او تولید كالایی است كه ارزش آن بالاتر از مجموع ارزش سرمایهگذاری شده در تولید آن كالا میباشد. چطور این عمل میتواند صورت بگیرد؟
بیایید كالای معینی را در نظر بگیریم، مثلا" نخ پنبهای، و مقدار كار نهفته در آن را تحلیل كنیم. فرض كنید كه برای تولید ١٠ پوند نخ ١٠ پوند پنبه به ارزش ١٠ شیلینگ لازم است (در اینجا پنبه تلف شده در نظر گرفته نشده است.) به علاوه به وسایل كار خاصی چون، ماشین بخار، ماشین پنبهزنی و دیگر ماشینآلات، زغال سنگ، گریس و غیره نیاز است. برای ساده كردن موضوع همهی این وسایل را دوك، مینامیم و فرض میكنیم كه فرسایش، مصرف زغال سنگ و غیره كه برای ریسیدن ١٠ پوند نخ لازم است ٢ شیلینگ باشد. بنابراین ١٢ شیلینگ = ٢ شیلینگ دوك + ١٠ شیلینگ پنبه. اگر ١٢ شیلینگ نمایشگر محصول ٢۴ ساعت كار یا دو روز كار باشد، آنگاه پنبه و دوك در شكل نخ، دو روز كار در خود جای میدهند. حال چقدر در كار تابیدن بدان اضافه میشود؟
فرض میكنیم كه ارزش نیروی كار در هر روز ٣ شیلینگ باشد و این ٣ شیلینگ نمایانگر ٦ ساعت كار باشد. به علاوه فرض میكنیم كه برای ریسیدن ١٠ پوند نخ ٦ ساعت كار به وسیلهی یك كارگر مورد نیاز باشد. در این صورت ٣ شیلینگ به توسط كار به محصول اضافه شده است، ارزش ١٠ پوند نخ ١۵ شیلینگ میباشد.
"موضوع را دقیقتر بررسی میكنیم. ارزش روزانهی نیروی كار برابر با ٣ شیلینگ است، زیرا نیمروز كار در آن شیئیت یافته است، به این دلیل كه وسیلهی معاش لازم روزانه برای تولید نیروی كار فقط نیم روز كار میارزد. اما كار گذشتهای كه در نیروی كار نهفته است و كار زندهای(كارگر) كه این نیرو میتواند اجرا كند، و نیز مخارج روزانهی نگهداری نیروی كار و مصرف روزانهی آن در كار، دو مقدار كاملا" متفاوتاند. اولی ارزش مبادلهای نیروی كار را تعیین میكند و دومی ارزش مصرفی آن را. این امر كه نیم روزكار برای زنده نگهداشتن كار طی ٢۴ ساعت لازم است، به هیچوجه مانع آن نیست كه تمام روز را كار كند. بنابراین، ارزش نیروی كار، و ارزش افزایی نیروی كار در فرایند كار دو مقدار كاملا" متفاوتاند؛ و این تفاوت ارزش همان چیزی است كه سرمایهدار هنگام خرید نیروی كار در ذهن داشته است. كیفیت سودمند نیروی كار كه بنا به آن نخ و چكمه میسازد، از نظر سرمایهدار صرفا" شرط ضروری برای فعالیت اوست؛ زیرا برای خلق ارزش، كار باید به شكلی سودمند صرف شود. آنچه حقیقتا" برای او تعیینكننده بود، ارزش مصرفی ویژهای بود كه این كالا به عنوان سرچشمهی نه تنها ارزش بلكه ارزشی بیشتر از ارزش خود داراست. این خدمت ویژهای است كه سرمایهدار از نیروی كار توقع دارد. و وی در این مورد طبق قانونهای ابدی مبادلهی كالایی عمل میكند. در واقع، فروشندهی نیروی كار مانند فروشندهی هر كالای دیگر، ارزش مبادلهای آن را تحقق میبخشد و ارزش مصرفی آن را واگذار میكند. او نمیتواند یكی را داشته باشد بدون آنكه دیگری را بدهد. ارزش مصرفی نیروی كار، و به بیان دیگر خود كار، همانقدر به فروشندهی آن تعلق دارد كه ارزش مصرفی روغن پس از فروش آن به فروشندهی آن. مالك پول ارزش روزانهی نیروی كار را پرداخته است؛ بنابراین، وی استفاده از آن را در طول روز به خود اختصاص داده، یعنی مدت كار روزانه به او تعلق دارد. ارزشِ وسیلهی معاش روزانهی نیروی كار فقط نیم روز كار است، در حالی كه همین نیروی كار میتواند در كل روز كارآمد باقی بماند و كار كند، و در نتیجه ارزشی كه با مصرف نیروی كار در طول یك روز خلق میشود دو برابر ارزش روزانهی خود آن نیروی كار است؛ این واقعیت اقبال ویژهای را نصیب خریدار میكند اما به هیچوجه در حق فروشنده بیعدالتی نشده است."
"سرمایهدار ما این وضعیت را پیشبینی كرده بود و به همین دلیل هم میخندید٢. بنابراین، كارگر در كارگاه وسایل تولید لازم را نه برای ٦ ساعته بلكه برای ١٢ ساعت مییابد. چون ١٠ پوند پنبه میتواند ٦ ساعت كار را جذب كند و به ١٠ پوند نخ تبدیل شود، اكنون ٢٠ پوند پنبه ١٢ ساعت كار را جذب خواهد كرد و به ٢٠ پوند نخ تبدیل میشود. محصول این فرایند كار بسط یافته را بررسی میكنیم. اكنون پنج روز كار در این ٢٠ پوند نخ شیئیت یافته است؛ چهار روز مربوط به پنبه و دوك مصرف شده است، یك روز باقیمانده در جریان فرایند ریسندگی توسط پنبه جذب شده است. تجلی كار پنج روز به طلا برابر با ٣٠ شیلینگ یا یك پوند و ١٠ شیلینگ است. بنابراین، این قیمتِ ٢٠ پوند نخ است. یك پوند نخ مانند گذشته یك شیلینگ و ٦ پنی میارزد. اما مجموع ارزش كالاهایی كه به این فرایند وارد شدهاند برابر ٢٧ شیلینگ است. ارزش نخ ٣٠ شیلینگ است. بنابراین، ارزش محصول یك نهم بیشتر از ارزشی است كه پیشتر برای تولید پرداخت شده است؛ ٢٧ شیلینگ به ٣٠ شیلینگ تبدیل شده است: ارزش اضافی به میزان ٣ شیلینگ به وجود آمده است. سرانجام چشمبندی موفقیتآمیز از كار در آمد: پول به سرمایه تبدیل شده است."
"تمام شرایط صورت مسئله برآورده شده است، و این در حالی است كه قانونهای حاكم بر مبادلهی كالاها به هیچ وجه نقض نشده است. همارز با همارز مبادله شده است. سرمایهدار به عنوانِ خریدار، كل ارزش هر كالا یعنی پنبه، دوك و نیروی كار را پرداخته است. وی سپس همان كاری را انجام داد كه هر خریدار كالا انجام میدهد: ارزش مصرفی آنها را مورد استفاده قرار داد. فرایند مصرف نیروی كار، كه همچنین فرایند تولید كالاها است به ٢٠ پوند نخ به ارزش ٣٠ شیلینگ انجامید. سرمایهدار، كه قبلا" به عنوان خریدار بازار را ترك كرده بود، اكنون به عنوان فروشنده به بازار باز میگردد. وی نخ خود را پوندی یك شیلینگ و ٦ پنی میفروشد كه ذرهای هم بالاتر یا پایینتر از ارزش آن نیست. و با این همه، وی 3 شیلینگ بیش از آنچه كه ابتدا در گردش انداخته بود از آن بیرون میكشد. كل این مسیر، تبدیل پول به سرمایه، هم در قلمرو گردش رخ میدهد و هم رخ نمیدهد. این تبدیل به وساطت گردش رخ میدهد زیرا مشروط به خرید نیروی كار در بازار است. در گردش رخ نمیدهد زیرا آنچه آنجا اتفاق میافتد فقط فرایند ارزش افزایی را كه تماما" به قلمرو تولید محدود است به راه میاندازد. و بنابراین "همه چیز در بهترین حالت و در بهترین جهان ممكن" به وقوع میپیوندد٣."
آقای ماركس با نشان دادن نحوهای كه توسط آن ارزش اضافی تولید میگردد، به تحلیل آن میپردازد. از آنچه قبلا" ذكر شد، آشكار است كه فقط یك قسمت از سرمایه كه در هر قرارداد تولیدی سرمایهگذاری میشود مستقیما" در تولید ارزش اضافی شركت میكند و آن قسمتی از سرمایه است كه به مصرف خریداری نیروی كار میرسد. فقط این بخش از سرمایه است كه ارزش جدید تولید میكند. سرمایهیی كه در ماشینآلات، مواد اولیه، زغال سنگ و غیره سرمایهگذاری میشود دوباره در ارزش محصول تولید شده پدیدار میگردد. این قسمت باقی میماند و بازتولید میشود، ولی هیچ ارزش اضافهای نمیتواند از آن ناشی شود. این موضوع آقای ماركس را وادار به پیشنهاد یك تقسیمبندی جدیدی از سرمایه مینماید، سرمایه ثابت، آن قسمتی كه صرفا" دوباره به دست میآید- یعنی قسمتی كه در ماشینآلات، مواد اولیه و دیگر ابزار كار سرمایهگذاری شده است – و سرمایهی متغیر، آن قسمتی كه نه فقط بازتولید میشود، بلكه در عین حال منشاء بیواسطه ارزش اضافی نیز میباشد- یعنی قسمتی كه در خریداری نیروی كار یا در پرداخت دستمزدها سرمایهگذاری شده است. از اینجا روشن میگردد كه هر چقدر سرمایه ثابت در تولید ارزش اضافی لازم باشد، معهذا به طور مستقیم در آن دخالتی ندارد و به علاوه مقدار سرمایهی ثابتِ سرمایهگذاری شده در هر داد و ستد، كوچكترین تاثیری در مقدار ارزش اضافی تولید شده در آن داد و ستد را دارا نیست۴. در نتیجه، نباید در تعیین نرخ ارزش اضافی، سرمایه ثابت به حساب آورده شود. این نرخ فقط با مقایسهی ارزش اضافی و سرمایهای كه مستقیما" در به وجود آوردن آن نقش دارد، یعنی سرمایهی متغیر، میتواند تعیین گردد. بنابراین آقای ماركس نرخ ارزش اضافی را فقط با نسبت آن به سرمایهی متغیر تعیین میكند: اگر قیمت روزانهی كار ٣ شیلینگ باشد و ارزش اضافی كه در هر روز به دست میآید نیز ٣ شیلینگ باشد، آنگاه نرخ ارزشِ اضافی را صددرصد مینامد. چه اشتباه غریبی ممكن است كه از تصوری كه معمولا" صورت میگیرد، مبنی بر اینكه سرمایهی ثابت نقش فعالی را در تولید ارزش اضافی دارا میباشد، ناشی گردد- در مثالی از آقای ن.و.سنیور نشان داده شده است. "وقتی كه آن پروفسور آكسفورد، كه برای تفحصات علمی و بلاغت دلپذیر خود مشهور بود، در سال ١٨٣٦ میلادی به شهر منچستر دعوت شد تا به جای تعلیم اقتصاد سیاسی در آكسفورد به تعلم آن (از ریسندگان پنبه) در منچستر بپردازد."(p.٢٢۴)
آقای ماركس زمان كاری را كه در آن كارگر بهای نیروی كار خود را تولید میكند "كار لازم" نامیده و كار انجام شده در ماورای آن را كه در طی آن ارزش اضافی تولید میگردد، "كار اضافی" مینامد. مجموع كار لازم و كار اضافی یك "روز-كار" را میسازد.
در یك روز كار، زمان لازم برای كار لازم معین است ولی زمانی كه صرفِ كار اضافی میگردد توسط هیچ قانون اقتصادی تعیین نشده است و در حدود معینی میتواند بیشتر و یا كمتر باشد. ولی هیچگاه این زمان نمیتواند صفر گردد. چرا كه آنگاه انگیزهی سرمایهدار برای استخدام كارگر از بین خواهد رفت. و نه اینكه به دلایل فیزیولوژیك(جسمانی)، روز كار میتواند به ٢۴ ساعت برسد. بین یك روز كارِ ٦ ساعته و یك روز كارِ ٢۴ ساعته مراحلِ میانی متعددی وجود دارد. قانون مبادلهی كالاها تقاضا میكند كه ساعات كار روزانه از اندازهای كه با فرسایش طبیعی كارگر سازگار باشد تجاوز نكند. ولی این فرسایش طبیعی چیست؟ چند ساعت كار در روز با آن سازگار است؟ اینجا نظر سرمایهدار و كارگر به طور فاحشی متفاوت است و چون مرجع قدرت بالاتری وجود ندارد، مسئله با زور حل میشود. تاریخچهی تعیین طول یك روز كار همان تاریخچهی مبارزه بر سر حدود یك روز كار بین جمع سرمایهداران و جمع كارگران، مابین دو طبقهی سرمایهدار و كارگر میباشد.
"همانطور كه قبلا" ذكر شد، كتاب سرمایه ارزش اضافی را اختراع نكرده است. در هر كجا كه بخشی از جامعه امتیاز انحصاری ابزار تولید را در دست دارد، كارگران، بردگان، سرفها و یا آنها كه آزادند، میبایست مازاد بر كاری كه برای امرار معاش خود بدان نیاز دارند، مقداری هم كار اضافی به منظورِ تولید وسایل معیشتی صاحب وسایل تولید انجام دهند. خواه او یكی از اشراف (اریستوكرات) آتنی باشد، خواه روحانی (تئوكرات) آتروسكان۵، شهروند رومی، بارُون نرماندی، بردهدار امریكایی، اشراف زادهی روسی، زمیندار مدرن و یا یك سرمایهدار باشد." (p.٢٣۵)
در هر صورت روشن است كه در هر شكلی از جامعه كه در آن ارزش مصرفی محصول از ارزش مبادلهای آن بیشتر باشد، كار اضافی به وسیلهی نیازهای كمتر و یا بیشتر اجتماع محدود میگردد و تحت این شرایط الزاما" تمایلی به كار اضافی و صرفا" به خاطر خود آن وجود ندارد. "بنابراین مشاهده میكنیم كه در عصر باستان' ارزش اضافی در شكل نهایی خود یعنی كار كردن تا حد مرگ، صرفا" به معادن طلا و نقره، جایی كه ارزش مبادلهای در شكل وجودی مستقل خود، یعنی پول، تولید میشد، محدود میگردید. ولی در هر جا كه یك ملت، كه تولید آن به صورت ابتداییترین اشكال بردگی و یا سرواژ بوده و در قلب یك بازار جهانی كه به وسیلهی تولید سرمایهداری احاطه شده است، به سر میبرد، بنابراین در جایی كه فروش محصولات صادراتیش مضمون اساسی فعالیت او را تشكیل میدهد- در آنجا به شهرت وحشیگری بردهداری یا سرواژ، بدنامی تمدننمای كار طاقتفرسا نیز افزوده گشته است. بنابراین در ایالات جنوبی امریكا تا زمانی كه تولید به طور عمده متوجه مصرف ضروری داخلی بود كار بردگان شكلی ملایم و پدرسالاری داشت. اما همین كه صدور پنبه تبدیل به یكی از منافع مهم این ایالات گردید، اضافهكاری سیاهان(نگروها) و حتا در بعضی موارد از پا در آمدن آنان به دنبال فقط هفت سال كار، به عنصری(عاملی اساسی) در یك سیستم حساب شده و حسابگر تبدیل گردید ... همانند Corvee (بیگاری) سرفها در شاهزادهنشینهای دانوب."(pp.٢٣۵-٣٦)
در اینجا مقایسه با تولید سرمایهداری بسیار جالب است، چرا كه در بیگاری، كار اضافی دارای شكلی واضح و مستقل میباشد.
"فرض كنید كه یك روز كار شامل ٦ ساعت كار لازم و ٦ ساعت كار اضافی باشد، آنگاه كارگر در هفته ٣٦ ساعت كار اضافه برای سرمایهدار انجام میدهد. مانند این كه ٣ روز برای خود و ٣ روز برای سرمایهدار كار كند٦. اما این مسئله به یكباره قابل مشاهده نیست. كار اضافی و كار لازم كم و بیش با هم مخلوط شدهاند. ممكن است این رابطه را اینطور بیان كرد كه: در هر دقیقه كارگر٣٠ ثانیه برای خود كار میكند و ٣٠ ثانیه برای سرمایهدار. اما در رابطه با بیگاری سرفها، این مسئله فرق میكند. این دو نوع كار در قضا از یكدیگر تفكیك گشتهاند. مثلا" كاری را كه یك دهقان روسی برای خود انجام میدهد روی زمین خودش است، و كاری كه برای اشرافزاده انجام میدهد در مِلك اشرافزاده میباشد. دو قسمت كار او از هم جدا و مستقل هستند. كار اضافی به صورت بیگاری كاملا" از كار لازم جداست."(p. ٢٣٦)
باید از نقل مثالهای جالب بیشتری از تاریخ اجتماعی جدید شاهزادهنشینهای دانوبی خودداری كنیم. آقای ماركس با استفاده از این مثالها ثابت میكند كه در آنجا اشرافزادهها به یمنِ دخالت روسها، در به دست آوردن كار اضافی كاملا" به زیركی هر كارفرمای سرمایهدار میباشند. اما آنچه را كه (مقررات سازمانی كار) Organique reglement ، كه ژنرال كیسِلِف توسط آن تسلط نامحدود بر كار دهقانان را به اشرافزادهها تقدیم نمود به بیان مثبت اظهار میدارد، تصویبنامههای كارخانه در انگلیس به زبان منفی آن را بیان میكنند.
"این تصویبنامهها با تمایل درونی سرمایه به اسثتمار نامحدود نیروی كار مخالفت میكنند- برای استفاده از این اصطلاح فرانسوی پوزش میطلبم، ولی معادلی در انگلیسی برای آن وجود ندارد- یعنی با اعمال زور و قدرت دولت حدودی برای طول یك روز كار تعیین مینمایند، آنهم دولتی كه به وسیلهی مالكان و سرمایهداران رهبری میشود. بدون اشاره به جنبش طبقه كارگر كه هر روز ابعاد وسیعتری به خود میگرفت، این محدودیت كار در كارخانه به وسیله همان ضرورتی اعمال میگردید كه گوانوی پرویی٧ را به مزارع انگلیسی میآورد. همان درندهخویی و غارتگری كه در یك مورد زمین را به نابودی میكشید، در مورد دیگر به ریشهی حیات ملت حملهور میشد. اپیدمیهای متناوب در انگلیس هم به روشنی آلمان و فرانسه سخن میگفت: لزوم پایین آوردن دائمی معیار قد سربازان." (p.٢٣٩)
"روز كار چیست؟ مدت زمانی كه میتوان به سرمایه اجازه داد تا در طی آن از نیروی كار در ازای پرداخت بهای روزانه آن استفاده بَرد، چقدر است؟ تا چه حدّ ممكن است روز كار را به ماوراء زمانی كه برای بازتولید خود نیروی كار لازم میباشد، بسط داد؟ همانطور كه مشاهده كردیم، سرمایه پاسخ میگوید: روز كار ٢۴ ساعت تمام به حساب میآید، بجز آن چند ساعت استراحتی كه بدون آن نیروی كار مطلقا" قادر به تجدید خدماتش نمیباشد. این یك واقعیت است كه كارگر، در طی ساعات طولانی كار روزانه كه به درازای یك عمر میماند، چیزی بجز نیروی كار به حساب نمیآید و این كه تمام اوقات قابل عرضهی او زمان كار بوده و متعلق به سرمایه موجد ارزش میباشد ... اما در این مسابقه سرسامآور و كوركورانه به دنبال كار اضافی، سرمایه نه فقط از لحاظ اخلاقی بلكه از لحاظ جسمانی نیز از حد نهایی روز- كار تجاوز میكند. ... سرمایه اهمیتی برای مدت زندگانی نیروی كار قائل نیست. ... و فرسایش و مرگ زودرس آن را به دنبال میآورد. سرمایه در یك مدت زمان محدود، زمان كار را با پایین آوردن طول عمر كارگر افزایش میدهد. (pp.٢٦۴-٦۵)
ولی آیا این امر مغایر با منافع سرمایه نیست؟ آیا سرمایه مجبور نیست كه در درازمدت هزینهی این فرسایش بیش از حد را جبران كند؟ ممكن است كه از لحاظ نظری این چنین باشد. عملا"، تجارت سازمان یافته بردگان در داخل ایالات جنوبی امریكا از كار افتادن نیروی كار بردگان را در ٧ سال به صورت یك اصل اقتصادی تایید شده در آورده بود. سرمایهدار انگلیسی عملا" متكی به تامین كارگر از مناطق روستایی میباشد. "او در مقایسه با گنجایش سرمایه برای جذب نیروی كار شاهد یك جمعیت اضافی مداوم است، ولو اینكه این جمعیت اضافی از یك جریان مداوم از افراد زمینگیر و نسلهای میرندهای از انسانها كه بر دوش پیشینیان خود فشار آورده و قبل از بلوغ از بین میروند، تشكیل شده باشد. از طرف دیگر مطمئنا"، تجربه به یك ناظر بیعلاقه نشان خواهد داد كه چگونه تولید سرمایهداری، كه از لحاظ تاریخی میتوان گفت بیش از یك روز از عمرش نمیگذرد، ریشهی حیات قدرت ملی را مورد حمله قرار داده است، چگونه تباهی جمعیت كارگر صنعتی فقط توسط جذب مداوم عناصر كار كشاورزی به تعویق میافتد و چطور حتا این كارگران زراعی، علیرغم زندگی در هوای آزاد و انتخاب طبیعی كه به ویژه تا آن حد در میانشان قدرتمند است رو به زوال گذاردهاند. سرمایه، كه دارای چنین انگیزههای مهمی برای انكار رنجی كه طبقه كارگر در میان آن زندگی میكند، میباشد، در فعالیتهای عملی خود به همان اندازه از نابودی نسل انسان و انهدام نهایی و حتمی جمعیت مضطرب است كه از افتادن احتمالی زمین به درون خورشید. در هر كلاهبرداری به نام شركت سهامی محدود، هر صاحب سهم میداند كه دیر یا زود صاعقهای طنین خواهد افكند ولی هر یك انتظار دارد كه رعد و برق آن بر سر همسایهاش خواهد كوفت، و بعد از آن خود او وقت خواهد داشت كه باران طلایی را جمعآوری كرده و به طور امنی انبارش كند. پس از من هرچه باداباد٨، نعره جنگی هر سرمایهدار و هر كشور سرمایهداریست. بنابراین سرمایه به سلامتی و جان كارگران بیاعتناست، مگر این كه جامعه وادارش كند كه بجز این عمل نماید. و روی همرفته این بیاعتنایی نسبت به كارگران بستگی به نیت فردی خوب یا بد یك سرمایهدار ندارد. رقابت آزاد، قوانین ذاتی تولید سرمایهداری را به شكل قوانین اجباری برونی بر هر فرد سرمایهدار تحمیل میكند." (pp.٢٦٩-٧٠)
تعیین روز كار متوسط نتیجهی قرنها مبارزه بین كارفرما و كارگر است. و مشاهدهی دو جریان مخالف در این مبارزه جالب میباشد. در آغاز میبایستی كه قوانین به خاطر هدف وجودی خود كارگران را به انجام ساعات بیشتری كار مجبور كنند، از اولین قانون كارگری (در ٢٣ ماه سوم سال ١٣۴٩ به تقویم ادواردین٩) تا قرن هجدهم، طبقات حاكم هیچگاه موفق به اخذ مقدار كامل كار ممكن از كارگران نشدند، ولی با رواج ماشین بخار و ماشینآلات مدرن، ورق برگشت. رواج كار زنان و كودكان آنچنان به سرعت تمام محدودیتهای سنتی ساعات كار روزانه را درهم شكست كه قرن نوزدهم با یك سیستم زیادهكاری آغاز گشت كه در تاریخ جهان بیسابقه بود، و این مسئله بود كه از سال ١٨٠٣ میلادی، قانونگذاران را مجبور به قائل شدن حدودی برای ساعات كار گرداند. آقای ماركس شرح جامعی از تاریخ تدوین قانون كارخانه در انگلیس تا قانون كارگاهها در سال ١٨٦٧ را به دست میدهد و از آن به شرح زیر نتیجهگیری میكند:
١) در آغاز، ماشینآلات و ماشین بخار، در آن بخشهایی از صنعت كه به كار گرفته میشوند باعث اضافهكاری میگردند، و بنابراین محدودیتهای قانونی ابتدا در این بخشها اجرا میگردند ولی سرانجام مشاهده مینماییم كه این سیستم اضافهكاری تقریبا" به تمام بخشها نیز گسترش مییابد، حتا در جایی كه هیچگونه ماشینآلاتی مورد استفاده قرار نگیرد و یا در جایی كه ابتداییترین شیوههای تولید هنوز وجود داشته باشد. (از گزارش كمیسیون استخدام كودكان vide.)
٢) با رواج كار زنان و كودكان در كارخانهها، یك كارگر منفرد و آزاد قدرت مقاومت خود را در مقابل تجاوز سرمایه از دست میدهد و مجبور به تسلیم بدون قید و شرط میگردد. بنابراین مجبور به مقاومت جمعی میشود: مبارزه طبقه بر علیه طبقه، مبارزهی جمعی كارگران بر علیه جمع سرمایهداران آغاز میگردد.
حال نگاهی به عقب بیافكنیم، یعنی به زمانی كه فرض بر این بود كه كارگرِ "آزاد" و "مساوی"، قراردادی با سرمایهدار میبندد، مشاهده مینماییم كه تحت پروسه تولید، چیزهای زیادی به طور قابل ملاحظه تغییر كردهاند. آن قرارداد تا آنجا كه به كارگر مربوط میشود یك قرارداد آزادانه نیست. مدت روزانهای كه در طی آن، او در فروش نیروی كار خود آزاد است، زمانی است كه او در طی آن مجبور به فروش نیروی كار خود است. و فقط مخالفت كارگران به شكل تودهای آن است كه قهرا" تصویب یك قانون عمومی را، كه آنها را از فروش خود و كودكانشان توسط یك قرارداد "آزادانه" به مرگ و بردگی ممانعت مینماید، حاصل میگرداند. "به جای فهرست گزافهوار حقوق غیرقابل واگذاری بشر، حال كارگر قانون اساسی١٠ متین مقررات كارخانه را در اختیار دارد."(p.٣٠٢)
حال باید نرخ ارزش اضافی و رابطهی آن را با مقدار كلّ ارزش اضافی تولید شده تحلیل كنیم. در این بررسی، همانطور كه قبلا" نیز چنین كردیم، فرض میدانیم كه ارزش نیروی كار كمیتی ثابت و تعیین شده باشد.
با این فرض، نرخ ارزش اضافی در عین حال مقداری را كه سرمایهدار به توسط یك كارگر در زمان معینی به دست میآورد، تعیین میكند. اگر ارزش نیروی كار، ٣ شیلینگ در روز باشد و ٦ ساعت در روز را بنمایاند، و نرخ ارزش اضافی صددرصد باشد، آنگاه، ٣ شیلینگ سرمایهی متغیر، در هر روز ٣ شیلینگ ارزش اضافی تولید میكند، یا اینكه كارگر هر روز ٦ ساعت كار اضافی انجام میدهد.
در حالی سرمایهی متغیر بیانِ كل نیروی كاریست كه به طور همزمان به وسیلهی یك سرمایهدار به كار گرفته شده باشد، جمع كل ارزش اضافی كه توسط نیروی كار تولید شده است به وسیله ضرب كردن این سرمایهی متغیر در نرخ ارزش اضافی به دست میآید١١. به عبارت دیگر ارزش اضافی به توسط نسبت میان شمار نیروهای كار كه به طور همزمان به كار گرفته شدهاند و درجهی استثمار كار تعیین میگردد. هر یك از این دو عامل ممكن است تغییر كنند، به طوری كه كاهش در یكی از آنها ممكن است توسط ازدیاد در دیگری جبران شود. یك سرمایهی متغیر كه نیازمند استخدام ١٠٠ كارگر با نرخ ارزش اضافی ۵٠ درصد میباشد (مثلا" ٣ ساعت كار اضافه در روز) ارزش اضافی بیشتری نسبت به نصف آن سرمایه متغیر با استخدام ۵٠ كارگر و نرخ ارزش اضافی ١٠٠ درصد (مثلا" ٦ ساعت كار اضافی در روز) تولید نخواهد كرد. بنابراین تحت شرایط و حدود معین ممكن است عرضه كار تحت فرمان سرمایه، مستقل از عرضهی واقعی كارگران گردد.
معذالك حد مطلقی برای بالا بردن ارزش اضافی به وسیله بالا بردن نرخ وجود دارد. ارزش كار هر چقدر كه باشد، خواه به وسیله ٢ ساعت خواه١٠ ساعت كار لازم نمایانده شود، ارزش كل كار انجام شده روز به روز به توسط هر كارگر، هرگز نمیتواند ارزشی را كه نمایانگر ٢۴ ساعت كار باشد بیابد. به منظور به دست آوردن مقادیر مساوی ارزش اضافی، طولانی ساختن روز كار فقط میتواند در این حدود جایگزین سرمایهی متغیر گردد. از این به بعد این عاملی مهم برای تشریح پدیدههای گوناگونی كه از دو تمایل متضاد سرمایه ناشی میگردد، خواهد بود یعنی:
١) كاهش تعداد كارگران استخدام شده، یا مقدار سرمایهی متغیر.
٢) با این وجود تولید بالاترین مقدار ممكن كار اضافی.
از اینجا نتیجه میشود كه: "اگر ارزش كار معین بوده و نرخ ارزش اضافی مساوی باشد، مقادیر ارزش اضافی تولید شده به وسیلهی دو سرمایهی مختلف دارای نسبت مستقیم با مقادیر سرمایهی متغیر نهفته در آنها میباشد. ... این قانون با تجارب بنا شده براساس "ظاهر" واقعیات تناقض مستقیم دارد. هركسی میداند كه یك ریسندهی پنبه كه با سرمایهی ثابتِ نسبتا" بزرگ و سرمایهی متغیر نسبتا" اندكی كار میكند، سهم سود كمتری از یك نانوا كه سرمایهی ثابتِ نسبتا" كوچك و سرمایهی متغیر نسبتا" وسیعی به كار میاندازد، به دست نمیآورد. برای حلّ این تضاد آشكار به عناصر واسطهی متعددی نیاز است، همانطور كه با شروع از جبر مقدماتی رابطههای میانی متعددی برای فهمیدن این كه صفر روی صفر (تقسیم) عددی حقیقی را بیان كند، مورد نیاز میباشد." (p.٣٠٧)
برای یك كشور مشخص با روز كار معین، ارزش اضافی فقط با زیاد كردن تعداد كارگران میتواند ارتقاء یابد، یعنی به وسیلهی افزایش جمعیت: این افزایش، حدّ ریاضی تولید ارزش اضافی توسط سرمایه جمعی آن كشور را تشكیل میدهد. از طرف دیگر هرگاه تعداد كارگران معین باشد، این حد به وسیله طولانی شدن امكانپذیر روزكار تعیین میگردد. از اینجا به بعد خواهیم دید كه این قانون فقط برای آن شكل ارزش اضافی كه تا به حال تحلیل شده است اعتبار دارد.
در این مرحله از تحقیقات مشاهده میكنیم كه هر مبلغی از پول قابل تبدیل به سرمایه نیست، و این كه یك حداقلی برای آن وجود دارد: یعنی هزینهی یك واحد نیروی كار و ابزار كاری كه برای به كار گرفتن آن لازم است. فرض كنید نرخ ارزش اضافی ۵٠ درصد باشد، سرمایهدار نوخاسته، احتیاج به استخدام دو كارگر دارد تا بتواند خود نیز همانند یك كارگر زندگی كند. ولی این امر مانع از این است كه او چیزی بیاندوزد، و هدفِ تولید سرمایهداری صرفا" بقاء نیست بلكه عمدتا" ازدیاد ثروت نیز هست. "برای اینكه سرمایهدار دو بار بهتر از یك كارگر معمولی زندگی كند، و نصف ارزش اضافی تولید شده را به سرمایه تبدیل نماید، مجبور به استخدام ٨ كارگر میباشد. ممكن است كه او نیز سهم كار خود را همراه كارگران انجام دهد ولی هنوز یك كارفرمای كوچك باقی میماند، یعنی حد واسطی میان كارگر و سرمایهدار. حال درجهی معینی از توسعه تولید سرمایهداری، سرمایهدار را به اختصاص تمام اوقاتی كه او در طی آن به عنوان یك سرمایهدار، به عنوان تجسمّ فردی سرمایه، به كنترل و غارت كار مردمان و فروش محصولات آن میپردازد، ملزم مینماید. اتحادیههای محدود كنندهی قرون وسطا، به وسیلهی تعیین حداكثری بسیار اندك برای تعداد كارگرانی كه هر كارفرما میتوانست استخدام كند، سعی در جلوگیری از تبدیل كارفرمای كوچك به یك سرمایهدار داشتند. صاحب پول، یا کالا فقط هنگامی به یک سرمایهدار واقعی تبدیل میگردد که به منظور تولید، قادر به تامین حداقلی كه بسیار بیشتر از حداكثر قرون وسطایی مزبور است باشد. و در اینجا نیز همانند علوم طبیعی، صحت قانونی كه توسط هگل كشف شد، در این كه تغییرات صرفا" كمّی در یك نقطهی خلاص دلالت بر تفاوتی كیفی دارند، اثبات میگردد." (p.٣٠٨.٠٩) مقدار حداقل ارزش مورد نیاز برای تبدیل یك صاحب پول یا كالا به یك سرمایهدار، در مراحل مختلف توسعه سرمایهداری متفاوت است، و برای مرحله معینی از توسعه، برای شعب مختلف صنعت، تغییر میكند.
طی پروسهی تولید كه در بالا به طور مفصل ذكر شد، رابطهی سرمایهدار و كارگر به طور قابل ملاحظهای تغییر یافته است. اولا"، سرمایهدار به حاكم بر كار تبدیل شده است، یعنی حاكم بر خود كارگر. سرمایهدار، یعنی تجسم فردی سرمایه، مواظب است كه كارگر كار خود را به طور منظم، با دقت و با شدت لازم انجام دهد. گذشته از این، سرمایه به یك رابطهی اجباری تبدیل شده است كه طبقه كارگر را مجبور به انجام كاری بیشتر از آنچه بهوسیلهی محدودهی كوچك نیازمندیهای آنها تعیین میگردد، مینماید. و به عنوان تولید كنندهی صنعت دیگران و باجگیر كار اضافی و استثمارگر نیروی كار، سرمایه در انرژی، بیپروایی و كارایی از همهی نظامهای تولیدی گذشته بسیار پیشی میگیرد، اگر چه آن نظامها بر پایه كار اجباری مستقیم بنا شده بودند.
در آغاز، سرمایه حاكمیت بر كار را تحت آن شرایط فنی(تكنیكی) به عهده میگیرد كه از لحاظ تاریخی استقرار یافته است. بنابراین، الزاما" شیوهی تولید را عوض نمیكند. تولید ارزش اضافی، به طوری كه تاكنون تحلیل شده است، یعنی صرفا" به توسط طولانی كردن روز كار، مستقل از هرگونه تغییری درخود شیوهی تولید به نظر میآید. سرمایه به همان اندازه در حرفهی نانوایی اولیه كارایی داشت كه در نخریسی مدرن.
"در پروسهی تولید كه صرفا" به عنوان پروسهی كار در نظر گرفته شد، رابطه بین كارگر و وسایل تولیدش همانند رابطهی كار و سرمایه نمیباشد، بلكه به صورت رابطهی كار و صرفا" وسایل و مواد اولیهی فعالیت تولیدی است. برای مثال در یك دباغخانه، دباغ، پوستها را به عنوان یك موضوع صرف كار دباغی میكند. این سرمایهدار نیست كه او پوستش را دباغی میكند- ولی به محض اینكه پروسهی تولید را به عنوان پروسهی به وجود آوردن ارزش اضافی بنگریم، موضوع فرق میكند- ابزار تولید ناگهان به ابزار جذب كار انسانهای دیگر تبدیل میشوند. این دیگر كارگر نیست كه وسایل تولید را به كار میگیرد، بلكه ابزار تولید است كه كارگران را به استخدام خود در میآورد. این كارگر نیست كه آنها را به عنوانِ عناصر مادی فعالیت تولیدی خویش به مصرف میرسند، این آنها هستند كه او را به عنوان خمیر مایهی پروسهی حیات خود مصرف مینمایند؛ و پروسهی حیات سرمایه چیزی را بجز حركت پیشروندهاش به عنوان تولید ارزش به وسیلهی ارزش شامل نمیگردد. كورهها و كارگاهها كه مجبور به بیكار ماندن در شب هستند و كاری جذب نمیكنند، ضرری خالص برای سرمایهدار به شمار میروند. بنابراین كورهها و كارگاهها عنوانی را تحت "كار شبانهی كارگران كمكی" به خود اختصاص میدهند(از گزارش كمیسیون استخدام كودكان، گزارش چهارم، سال ١٨٦۵ میلادی - صفحه ٧٩ تا ٨۵). تغییر صرف پول به وسایل تولید، این وسایل را به عناوینی قانونی و اجباری حاكم بر كار انسانهای دیگر و ارزش اضافی، تبدیل میكند."(pp.٣٠٩-١٠)
اما شكل دیگری از ارزش اضافی نیز وجود دارد. هنگامی كه سرمایهدار به حدّ نهایی ساعات كار روزانه میرسد راه دیگری برای افزایش ارزش اضافی برای او باقی میماند. یعنی به وسیله افزایش بهرهوری كار و در نتیجه كاهش بهای كار و بنابراین كوتاه كردن زمان كار لازم. این شكل ارزش اضافی در مقالهی دیگری بررسی خواهد شد.
ساموئل مور١٢
تاریخ تنظیم: ١٨/٠۵/١٣٩٠
١ - مارکس. کارل؛ كاپيتال جلد يكم صص ٢١٦-٢١٧ ترجمه حسن مرتضوي، چاپ يكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
٢ - برگرفته از فاوست، بخش اول "اتاق مطالعه" ص ٢٠٨،( Der kasus macht mich lachen!)- ف
٣ - مارکس. کارل؛ كاپيتال جلد يكم صص ٢٢۴- ٢٢۵- ٢٢٦ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ يكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
۴ - در اينجا بايد توجه داشت كه ارزش اضافی با سود يكي نيست.(نرخ ارزش اضافی برابر است با ارزش اضافی تقسيم بر سرمايه متغير در حالی که نرخ سود برابر است با ارزش اضافی تقسيم بر مجموع سرمايه ثابت و سرمايه متغير. سهراب.ن)
۵ - Etruscan: اهل Etnuria منطقهای در شمال غربی ايتاليا.
۶ - سه روز کاری که کارگر، برای سرمايهدار بدون دريافت هيچگونه مزدی انجام میدهد، عينا" مانند بيگاريی است که دهقان بدون دريافت هيچگونه مزدی برای فئودال انجام میدهد. سهراب.ن
٧ - اهل پرو
٨ - A pres mois le deluge
٩ - Edwardian
١٠ - Magna charta
١١ - نرخ ارزش اضافی از تقسيم ارزش اضافی بر سرمايهی متغير به دست میآيد. حال اگر: سرمايهی متغير × نرخ ارزش اضافی = کل ارزش اضافی. سهراب.ن
١٢ - براي اينكه امكان انتشار اين مقاله در انگلستان باشد، ساموئل مور (Samuel Moore) دوست انگلس اين مقاله را امضاء كرده است.
******************
از کاپیتال بیاموزیم ١٢
"تا زمانی که سرمایهدار و کارگر روی زمین وجود دارند، هیچ کتابی برای کارگران به اهمیت کتابی که در مقابل ماست پدید نیامده است. رابطهی کار و سرمایه، محوری كه تمام سیستم فعلی جامعهی ما روی آن میچرخد، در اینجا برای اولین بار به طور علمی با تیزهوشی و كمالی كه فقط از کارل مارکس بر میآید بررسی میشود."
فردریک انگلس؛ "درباره سرمایه مارکس" ص ١٣ ترجمه ج.آزاده و رضا
"سرمایه... در فعالیتهای عملی خود به همان اندازه از نابودی نسل انسان و انهدام نهایی و حتمی جمعیت مضطرب است كه از افتادن احتمالی زمین به درون خورشید."
همان منبع:نقل قول از مارکس توسط فردریک انگلس؛ص ٤٤
توضیح
اولین قسمت این مقاله از مجموعهای است که انگلس در رابطه با سرمایهی ماركس تحت عنوان "درباره سرمایه مارکس" نگاشته است.
کتاب "درباره سرمایه مارکس" شامل سه نقد از نُه نقدی كه انگلس در مورد جلد اول سرمایه نگاشت، میباشد. اولین نقد و بررسی در شمارههای ١٢ و ١٣ مجلهی دموكراتیش و خنبلات Demokratisches wochenblatt به تاریخ ٢١ و ٢٨ مارس ١٨۶٨ چاپ گردید، كه یك نشریهی سوسیالیستی بود و زیر نظر ویلهلم لیبكنشت در لایپزیك طبع میشد. بررسی دوم به سردبیر مجله مترقی بورژوایی آن زمان راینیشزایتونگ كه دوست ماركس كوگلمانKugelmann منتشر میشد، كوگلمان كسی است كه نقشی اساسی در سازمان دادن نقد و بررسی بر كتاب سرمایه داشته است، این بررسی در آن زمان چاپ نگردید. نقد سوم برای فورت ناتیلیرویوی Fortnighthly Review انگلیسی نوشته شده بود. انگلس این نقد را با نام مستعار ساموئلمورSamuel moore كه نام یكی از دوستانش بود امضاء نمود. ناشر و صاحب امتیاز روزنامه با چاپ آن مخالفت كردند و به همین خاطر بررسی مزبور هیچگاه چاپ نشد.
انگلس تنها فرصت داشت كه چهار بخش اول جلد اول سرمایه را تلخیص كند. تلخیصها و نقدهایی كه توسط انگلس انجام گردید كمكهای غیر قابل وصفی برای مطالعهی سرمایه به شمار میرود. در این تلخیصها در اغلب موارد مطالب سرمایه با كلمات خود ماركس بیان گردیده است.
مقاله انتخابی نقد سوم است که قسمت یکم آن در این شماره(١٢) و قسمت دوم در شماره بعدی تقدیم میگردد. مقاله شامل نقد و بررسی رابطهی ساده گردش کالا یعنی کالا - پول- کالا ، رابطهی گردش پول یعنی پول- کالا- پول، ارزش اضافی، منشاء ارزش اضافی، نیروی کار، سرمایه ثابت، سرمایه متغیر، ارزش مبادلهای، کار لازم، کار اضافی، روز کار و غیره است. هرچند که ترجمه فارسی از کیفیت خوبی برخوردار نیست و امیدوارم مترجم فرهیختهای (مانند حسن مرتضوی) فرصت ترجمه مجدد این مقالههای انگلس در مورد کاپیتال را داشته باشد، با وجود این بسیار آموزنده است.
ضمنا" هر كجا ترجمه فارسی نقلقولهایی كه توسط انگلس از کاپیتال جلد یکم ، دارای كیفیتی ضعیف بوده است من به جای آن عینا" ترجمهای كه توسط حسن مرتضوی در كاپیتال جلد یك انجام گرفته، گنجانده، و در زیرنویس صفحه مربوطه آدرس نقل قول را نوشتهام.
اینك قسمت اول نقد و بررسی كتاب كاپیتال توسط انگلس:
كارل ماركس دربارهی سرمایه١
چگونه پول، این شكل وجودی مستقل ارزش، به سرمایه تبدیل میگردد؟
همه تجار - به گفته تورگوت(Turgot)- در این نكته مشتركند كه آنها میخرند تا بفروشند: فروش آنها مساعدهای است كه بعدها به خودشان باز میگردد.
خرید به خاطر فروش، این حقیقتا" معاملهای است كه در آن پول به عنوان سرمایه عمل میكند، و بازگشت آن را به نقطه صدورش ضروری مینماید؛ یعنی در تمایز با فروش به خاطر خرید، كه در این پروسه ممكن است پول تنها به عنوان پول رایج عمل كند. لذا مشاهده میگردد كه ترتیب معكوسی كه در آن اعمال خرید و فروش به دنبال یكدیگر میآیند، دو شكل حركت مختلف گردش را بر پول نقش مینماید. برای تشریح این پروسه نویسنده ما فرمول زیر را ارائه میدهد:
فروش به خاطر خرید: یك كالای C در برابر پول M به مبادله گذارده میشود، كه این پول مجددا" با یك كالای دیگر C مبادله میگردد؛ یا به صورت: C-M-C
خرید به خاطر فروش: پول M در مقابل یك كالاC مبادله میشود و این كالا مجددا" در برابر پول M مورد مبادله قرار میگیرد؛ یا به این صورت: M-C-M
C-M-C
فرمول C-M-C نمایشگر گردش ساده كالاهاست، كه در آن پول به عنوان وسیله گردش، به عنوان پول رایج عمل میكند. این فرمول در بخش اول كتاب ما مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. این كتاب در بردارنده یك تئوری جدید و بسیار ساده درباره ارزش و پول میباشد كه از لحاظ علمی بسیار جالب توجه است، اما در اینجا ما از توجه بدان صرفنظر میكنیم، چرا كه به طور كلی نسبت به آنچه كه ما آن را نكات اساسی نظر آقای ماركس درباره سرمایه میشماریم، بیاهمیت است.
فرمول M-C-M ، از طرف دیگر نمایانگر آن شكل گردشی است كه پول در آن خود را به سرمایه تبدیل مینماید.
پروسه خرید به منظور فروختن: بدیهی است كه میتوان فرمول M-C-M را در فرمول M- M گنجاند، این یك مبادله غیرمستقیم پول با پول میباشد. فرض كنید من مقداری پنبه را به ١٠٠٠ پوند بخرم و آن را به ١١٠٠ پوند بفروشم. پس من در نهایت ١٠٠٠ پوند را با ١١٠٠ پوند مبادله كردهام - یعنی مبادلهی پول با پول.
حال اگر این پروسه همیشه به برگشت همان اندازه پول كه من پرداخته بودم منجر میگردید - احمقانه میبود. اما تاجری كه ١٠٠٠ پوند پرداخته بود، خواه ١١٠٠ پوند به دست بیاورد خواه ١٠٠٠ پوند و یا حتا ٩٠٠ پوند، پولش از مرحلهای كه اساسا" با مراحل موجود در فرمول C-M-Cمتفاوت میباشد، گذشته است. این فرمول(C-M-C) به معنای فروختن به منظور خریدن است، فروختن چیزی كه بدان احتیاج نیست، به منظور خریدن چیزی كه بدان احتیاج است. حال این دو فرمول را با هم مقایسه میكنیم:
هر پروسه از دو عمل (خریدن یا فروختن) یا مرحله تشكیل شده است. این دو عمل در هر دو فرمول یكسان میباشند ولی تفاوت بزرگی میان دو پروسه وجود دارد. در پروسهی C-M-C، پول صرفا" نقش میانجی را دارد و كالا، ارزش سودمند(ارزش مصرفی)، نقطه ابتدا و انتها را تشكیل میدهد. در پروسهی M-C-M، كالا رابط میانی است در حالی كه پول ابتدا و انتها میباشد. در پروسهی C-M-Cپول یك مرتبه و برای همیشه خرج میشود، در حالی كه در پروسهی M-C-M ، پول به قصد وصول آن صرفا" به مساعده گذاشته میشود و به نقطه صدور باز میگردد. و بدین طریق اولین تفاوت آشكار مابین گردش پول به عنوان پول رایج و گردش پول به عنوان سرمایه به دست میآید.
در پروسهی فروختن به منظور خریدن، C-M-Cپول فقط به شرطی میتواند به نقطهی صدورش باز گردد كه تمام پروسه تكرار شود، بدان معنی كه مقدار تازهای از كالا به فروش برسد. بنابراین، بازگشت، مستقل از خود پروسه میباشد. اما در پروسهی M-C-M، این بازگشت یك ضرورت میباشد چرا كه مقصود از ابتدا همین بوده است.
چنانچه این بازگشت به وقوع نپیوندد، محضوری در كار میباشد و پروسه ناتمام باقی میماند.
هدف از فروختن به منظور خریدن، به دست آوردن ارزش سودمند(ارزش مصرفی) بوده و هدف از خریدن به منظور فروختن به دست آوردن ارزش قابل مبادله (ارزش مبادلهای) میباشد.
در فرمولC-M-C دو انتها، از لحاظ اقتصادی، همانندند. هر دو كالا میباشند، به علاوه هر دو دارای ارزش كمی یكسانی میباشند، چرا كه كل تئوری ارزش دلالت بر این فرض دارد كه معمولا" فقط معادلها (همارزها) مبادله میشوند.
در عین حال این دو انتها یعنی C و C دو ارزش مصرفی با كیفیت متفاوت میباشند و درست به این دلیل مبادله میگردند. در نظر اول، تمام عملیات پروسهی M-C-Mبیمعنی مینماید. مبادلهی ١٠٠ پوند با ١٠٠ پوند، آنهم در یك پروسهی پر پیچوخم، بیهوده مینماید. یك مبلغ پول فقط از لحاظ كمی میتواند با یك مبلغ دیگر متفاوت باشد. بنابراین، پروسهی M-C-M فقط با تفاوت كمی دو انتهایش میتواند معنی داشته باشد.(از نظر كیفی با هم تفاوتی ندارند چون هر دو پولاند. سهراب.ن) باید پول بیشتری از آنچه در این گردش نهاده شده است به دست بیاید. پنبهی خریده شده به قیمت ١٠٠٠ پوند به ١١٠٠ پوند، یعنی ١٠٠+ ١٠٠٠ پوند، به فروش میرسد، بنابراین فرمولی كه نمایانگر این پروسه است به شكل M-C-Mدر میآید٢ كه در آن M = M + M′ یعنی M به علاوه یك مقدار افزوده M′ . آقای ماركس این M′ ٣یعنی مبلغ افزوده را ارزش اضافی مینامد. پولی كه قبلا" پرداخت شده است نه فقط ارزش خود را حفظ میكند، بلكه مقدار افزودهای هم به خود اضافه میكند، یعنی به اصطلاح ارزش تولید میكند. و این آن پروسهای است كه پول را به سرمایه تبدیل میكند.
در گردشهایی از نوعC-M-C دو انتها یعنی C و C مطمئنا" میتوانند دارای ارزشهای مختلف نیز باشند، ولی این اهمیتی ندارد و این فرمول با معادل بودن دو انتهایش بیمعنی نمیگردد. برعكس این شرط طبیعی بودن آن است و باید این چنین باشد.
تكرار پروسهی C-M-C توسط شرایطی كه در رابطه با خود پروسه مبادله كاملا" بیرونی میباشند، یعنی نیازهای مصرف، محدود میشود. اما در پروسهی M-C-M ابتدا و انتها از لحاظ كیفی یكسان میباشند و درست به این دلیل این حركت میتواند تداوم یابد. شك نیست كه M +∆M از لحاظ كمی با M فرق دارد ولی این هنوز مجموعهی محدودی از پول است، اگر این پول خرج شود، دیگر سرمایه نخواهد و چنانچه از گردش خارج شود اندوختهای راكد بیش نیست. انگیزهای كه زمانی موجب پروسهی تولیدِ ارزش از ارزش گردید، به همان اندازه برای M وجود دارد كه برای M′ وجود داشت، در نتیجه حركت سرمایه مداوم و بیپایان میگردد، چرا كه در پایان هر معامله همانقدر به هدف آن دست نیافتهایم كه در آغاز از آن دور بودهایم. این پروسهی بیپایان، صاحب پول را به یك سرمایهدار تبدیل میكند.
ظاهرا" M-C-M فقط در مورد سرمایهی تجاری صدق میكند. اما سرمایه صاحبان كارخانهها نیز پول میباشد كه با كالاها مبادله میشود و با مبادلات بعدی به پول بیشتری تبدیل میگردد. شك نیست كه در این مورد اعمال دیگری مابین خرید و فروش مداخله میكنند كه خارج از محدودهی گردش صرفِ پول میباشند، ولی این اعمال چیزی را در جوهر و طبیعت این پروسه تغییر نمیدهند. از طرف دیگر ما شاهد همین جریان در كوتاهترین شكلش به هنگام قرض دادن سرمایه با بهره میباشیم. در اینجا فرمول بالا به شكل M- M′ تقلیل مییابد، یعنی ارزشی كه گویی از خودش بزرگتر است.
اما از كجا این افزایش در M ، این ارزش اضافی، پدیدار میشود؟ تحقیقات قبلی ما دربارهی جوهر كالاها، ارزش، پول و خودِ گردش نه فقط جوابی به ما نمیدهند، بلكه به نظر میآید كه حتا هرگونه گردشی را كه به چیزی به نام ارزش اضافی منجر شود نفی میكند. ظاهرا" كل تفاوت بین گردش كالا C-M-C و گردش پول به عنوان سرمایه M-C-M عبارت از معكوس نمودن سادهی پروسه میباشد، چطور این معكوس كردن میتواند قادر به وجود آوردن چنین نتیجهی عجیبی باشد؟
به علاوه، این معكوس كردن فقط برای یكی از سه جزء پروسه وجود دارد. من به عنوان یك سرمایهدار كالایی از فرد A میخرم و آن را به فرد B میفروشم. A و B صرفا" به عنوان فروشنده و خریدار كالا ظاهر میگردند. من خودم در خرید از A صرفا" به عنوان یك مالك پول، و در فروش به B بعنوان مالك یك كالا ظاهر میشوم، ولی در هیچیك از این مبادلات به عنوان یك سرمایهدار، یعنی نماینده چیزی كه بیش از پول یا كالا باشد، نمیباشم. برای A مبادله با یك فروش شروع شد، برای B با یك خرید. اگر از نقطه نظر من این به منزله معكوس كردن فرمول C-M-C میباشد، برای آنان چنین نیست. گذشته از این هیچ مانعی وجود ندارد كه نگذارد A كالایش را بدون دخالت من به B بفروشد و در آن صورت موردی برای سود اضافی وجود نخواهد داشت.
فرض كنید كه A و B هركدام نیازمندیهایشان را به طور مستقیم از یكدیگر بخرند. از لحاظ ارزش مصرفی هر دو ممكن است كه نفع ببرند. A حتا ممكن است بتواند مقدار بیشتری از كالای ویژهی خود را نسبت به آن مقداری كه B میتواند در همان موقع ارائه نماید، عرضه كند، و یا برعكس، كه در آن صورت هر دو نفع میبرند. اما این مسئله در رابطه با ارزش در مبادله (ارزش مبادلهای) فرق میكند. در این مورد خواه پول به عنوان میانجی باشد یا نه، مقادیر مساوی از ارزش، مبادله میگردند.
اگر به طور مطلق در نظر گرفته شود، یعنی بدون در نظر گرفتن همهی حالاتی، كه از قوانین ذاتی گردش ساده كالایی استنتاج نگردیدهاند، در این گردش ساده سوای این كه یك ارزش مصرفی به وسیله ارزش مصرفی دیگری جایگزین میشود، صرفا" یك تغییر شكل كالا وجود دارد. همان ارزشِ در مبادله، همان مقدار كار اجتماعی كه در اشیاء تثبیت گردیده - چه به شكل خودِ كالا باشد، یا به شكل پولی كه از فروش كالا به دست آمده، یا كالای دیگری كه با آن پول خریداری شده است – در دست مالك كالا باقی میماند. این تغییر شكل به هیچ وجه شامل تغییری در كمیت ارزش نمیشود- به همان طریق كه تبدیل ۵ پوند اسكناس به ۵ پوند سكه تغییری در ارزش آن به وجود نمیآورد. تا آنجا كه صرفا" تغییری در شكل ارزش در مبادله به وجود میآید، حداقل هر وقت این پروسه به شكل خالص و در شرایط طبیعی اتفاق افتد، باید مبادلهی معادلها انجام یافته باشد. ممكن است كالاها به قیمتی بالاتر و یا پایینتر از ارزششان به فروش برسند، در این صورت همیشه قانون مبادلهی كالاها نقض میگردد. بنابراین مبادلهی كالاها در شكل خالص و طبیعی خود وسیلهای برای به وجود آوردن ارزش اضافی نمیباشد. از اینجاست كه خطای اقتصاددانانی نظیر كوندیلاك٤ (condillac) كه سعی میكنند ارزش اضافی را از مبادلهی كالاها استنتاج نمایند، ناشی میگردد.
به هر جهت ما فرض خواهیم كرد كه پروسه در شرایط عادی به وقوع نمیپیوندد و این كه نامعادلها مبادله میگردند. برای مثال فرض كنید هر فروشندهای كالای خود را ١٠ درصد بالاتر از ارزش آن بفروشد. در شرایط مساوی هركسی دوباره هرچه به عنوان فروشنده سود برده به عنوان خریدار ضرر میدهد. دقیقا" مانند این است كه قیمت پول ١٠ درصد كاهش یافته باشد. اگر همهی خریداران كالاهای خود را ١٠ درصد كمتر از ارزش آن میخریدند عكس قضیه هم با همان نتیجه به وقوع میپیوست. با این تصوّر كه هر مالك كالاهایش را، در نقش تولید كننده، بالاتر از ارزش آنها بفروشد و در نقش مصرف كننده، بالاتر از ارزششان بخرد یك اینچ هم به حل مسئله نزدیكتر نمیشویم.
نمایندگان پروپاقرص این پندار بیهوده كه ارزش اضافی از افزایش اسمی قیمتِ كالاها ناشی میشود همیشه از پیش فرض میكنند یك طبقه وجود دارد كه همواره میخرد بدون آن كه هیچوقت بفروشد و یا همیشه مصرف میكند بدون آنكه تولید نماید. در این مرحله از تحقیقمان، وجود چنین طبقهای هنوز غیرقابل توضیح میباشد، ولی تصدیق بفرمایید. راستی این طبقه از كجا پولی را كه به وسیله آن خرید میكند به دست میآورد؟ بدیهی است كه آن را به عناوین مختلف، قانونی و یا با زور از تولیدكنندگان كالا به دست میآورد. فروش كالا به قیمت بالاتر از ارزش آن به چنین طبقهای مفهومی بجز بازیافتن جزیی از پولِ به رایگان تسلیم شده نمیباشد. بدینسان شهرهای آسیای صغیر در حالی كه به رومیها باج میدادند، جزیی از این پول را با كلاه گذاشتن بر سر رومیها در تجارت پس میگرفتند. اما در هر صورت این شهرها بازندهی بزرگی بودند. بنابراین این راه به دست آوردن ارزش اضافی نیست.
اكنون حالت كلاهبرداری را در نظر بگیریم. فرد A شرابی به مبلغ ۴٠ پوند در عوض ذرت به ارزش ۵٠ پوند به فرد B میفروشد. فرد A ده پوند سود برده و فرد B ده پوند ضرر كرده است. ولی آنها رویهم مانند سابق ٩٠ پوند(۴٠+۵٠) دارند. ارزش انتقال یافته ولی به وجود نیامده است۵. كل طبقه سرمایهدارِ یك كشور نمیتواند با كلاه گذاشتنِ سر همدیگر ثروت جمعی خود را افزایش دهد.
بنابراین اگر معادلها مبادله گردند ارزش اضافی به وجود نمیآید و اگر نامعادلها هم مبادله شوند ارزش اضافی پدیدار نخواهد شد. گردش كالاها ارزش جدیدی ایجاد نمیكند. بدین دلیل است كه دو شكل از قدیمیترین و عمومیترین اشكال سرمایه، یعنی سرمایه تجاری و سرمایه ربایی در اینجا كلا" در نظر گرفته نشدهاند. برای تشریح ارزش اضافی كه این دو شكل سرمایه بجز از طریق كلاه برداری صرف به خود اختصاص میدهند به تعدادی مفاهیم مقدماتی نیاز است كه در این مرحله از تحقیق هنوز فاقد آنها میباشیم. بعدا" خواهیم دید كه این دو نوع سرمایه فقط اشكال ثانوی میباشند و علت این كه چرا هر دوی آنها در تاریخ، مدتهای مدیدی قبل از سرمایهی مدرن پدیدار شدند، نیز جویا خواهیم شد.
بنابراین ارزش اضافی نمیتواند از گردش كالاها ناشی شود. اما آیا میتواند منشأیی بیرون از این گردش داشته باشد؟ خارج از حوزه گردش، صاحب كالا همان تولید كنندهی كالاست و ارزش آن كالا توسط مقدار كاری كه در آن نهفته است مشخص شده و به وسیلهی قانون اجتماعی ثابتی، تعیین میگردد. این ارزش به حساب پولی مثلا" با قیمت ١٠ پوند بیان میشود. اما این قیمت ١٠ پوند در عین حال یك قیمت ١١ پوندی نیست، این كارِ نهفته شده در كالاست كه ارزش به وجود میآورد ولی نه ارزشی كه خود، ارزش تازهای ایجاد نماید، میتوان ارزش جدیدی به ارزش موجود اضافه كرد ولی صرفا" با اضافه كردن كار جدید. پس چطور صاحب یك كالا میتواند در خارج از محدودهی گردش، بدون تماس با دیگر صاحبان كالا قادر به تولید ارزش اضافی باشد و یا به عبارت دیگر كالاها و یا پول را به سرمایه تبدیل نماید؟
"بنابراین، سرمایه نمیتواند از گردش ایجاد شود و به همین ترتیب ناممكن است كه خارج از گردش پدید آید. سرمایه باید هم از گردش سرچشمه بگیرد و هم نگیرد."
"بنابراین ما با نتیجهی دوگانهای روبرو هستیم."
"تبدیل پول به سرمایه باید بر پایهی قانونهای درونی مبادلهی كالاها تكامل یابد، به این ترتیب كه نقطهی آغاز مبادلهی همارزهاست. صاحب پول كه هنوز صرفا" در شكل شفیرهای سرمایهدار است، باید كالای خود را به قیمتشان بخرد، آنها را به ارزششان بفروشد و با این همه در پایانِ فرایند، ارزش بیشتری را از آن ارزشی كه در ابتدای امر در گردش گذاشته بود بیرون كشد. ظهور او به عنوان پروانه باید، و با این همه نباید، در قلمرو گردش اتفاق افتد. شرایط مسئله اینها هستند. روداس اینجاست. همینجا و همین الان جست بزن٦!"
{Hic Rhodus,hic salta!}
و حالا برای حل مسئله:
"تغییری كه در ارزش پول به منظور تبدیل آن به سرمایه صورت میگیرد نمیتواند در خود آن پول انجام پذیرد. چرا كه به عنوان وسیلهی خرید و پرداخت، پول صرفا" قیمت كالایی را كه میخرد و یا برایش پرداخت میگردد به خود میگیرد، در حالی كه اگر به شكل پولی خود باقی بماند، یعنی بدون آنكه مبادله گردد، هرگز نمیتواند ارزش خود را تغییر دهد. این تغییر از قسمت دوم این پروسه، فروش مجدد كالا، نیز نمیتواند پدید آید، چرا كه این پروسه صرفا" كالا را از حال طبیعی خود به شكل پول در میآورد. این تغییر باید در كالایی صورت گیرد كه در قسمت نخستین M-C خریداری شده است، ولی نمیتواند در ارزش "درمبادله" آن انجام پذیرد، چرا كه معادلها را مبادله میكنیم و كالا به قیمت خود خریداری شده است. این تغییر فقط از ارزش كالا در مصرف میتواند به دست آید، یعنی از استفادهای كه از آن كالا میتوان نمود. به منظور به دست آوردن ارزش "درمبادله" با استفاده از یك كالا، صاحب پول میبایست این خوششانسی را داشته باشد كه در درون محدودهی گردش، در بازار كالایی را كشف كند كه ارزش مصرفی آن دارای این كیفیت خاص است كه منشاء قابل مبادله بوده و مصرف منجر به تبلور كار و بنابراین به وجود آوردن ارزش میباشد. و صاحب پول در بازار چنین كالای خاصی را مییابد: قدرت انجام كار، یعنی نیروی كار."
"ما از نیروی کار یا توانایی کار کردن، مجموع تواناییهای ذهنی و جسمانی موجود در یک کالبد مادی، شخصیت زنده، یعنی نوع انسان را در نظر میآوریم، تواناییهایی که هنگام تولید هر نوع ارزش مصرفی به کار انداخته میشوند٧."
"ولی برای این كه صاحب پول قادر به برخورد با نیروی كار به عنوان یك كالا در بازار باشد میبایست شرایط متعددی فراهم گردد."
"مبادلهی كالاها فینفسه شامل روابط وابستگی دیگری بجز آنها كه از طبیعت خود این مبادله پدیدار میشوند، نمیگردد. با این فرض نیروی كار فقط وقتی میتواند به عنوان كالا در بازار پدیدار گردد كه توسط صاحبش، یعنی شخصی كه این نیروی كار به او تعلق دارد، برای فروش ارائه شود و یا فروخته شده باشد. برای این كه صاحب این نیروی كار قادر به فروش كارش به عنوان یك كالا باشد میبایست كه بتواند آن را عرضه كند و بتواند مالك آزاد نیروی كار خود و شخص خودش باشد. او و صاحب پول در بازار ملاقات میكنند و به طور مساوی و به عنوان صاحبان آزاد و مستقل كالا وارد معامله میشوند. فرق آنها تا بدینجا فقط در این است كه یكی خریدار و دیگری فروشنده است. این رابطهی برابر میبایست در مقابل قانون ادامه یابد."
"بنابراین صاحب نیروی كار میتواند كارش را تنها برای مدت محدودی بفروشد. اگر او كارش را دربست و یكباره برای همیشه میفروخت، خودش را هم فروخته بود و از یك انسان آزاد به یك برده، یعنی از صاحب یك كالا به كالا تبدیل میشد. ... دومین شرط لازم برای این كه صاحب پول بتواند در بازار با نیروی كار به عنوان یك كالا برخورد نماید این است كه: صاحب نیروی كار به جای فروختن كالاهایی كه كارش را در بر میگیرد مجبور به فروختن خود نیروی كارش، به همان گونه كه در شخصیتش وجود دارد، گردد.٨"
هیچ تولید كنندهای نمیتواند كالایی را بجز نیروی كارش به فروش رساند، مگر این كه صاحب وسایل تولید، مواد اولیه، ابزار كار و غیره باشد. مثلا" او نمیتواند بدون داشتن چرم، پوتین بسازد. به علاوه به وسایل امرار معاش نیز نیازمند است. هیچكس نمیتواند از محصولاتی كه در آینده تولید خواهد كرد و ارزشهای سودمندی را كه تولیدشان هنوز به اتمام نرسیده است استفاده كند. انسان مجبور است كه قبل از تولید و در حین آن مصرف كند، همانطور كه از اولین روز پیدایشش در صحنهی جهانی این چنین بوده است. اگر محصولات او به عنوان كالا تولید گردند باید بعد از تولید فروخته شوند، و فقط بعد از فروش میتوانند جوابگوی خواستههایش باشند. مدت تولید به واسطهی زمانی كه برای فروش لازم است طولانیتر میگردد.
"بنابراین تبدیل پول به سرمایه، نیازمند ملاقات صاحب پول و كارگر آزاد در بازار میباشد، آزاد به دو معنی، كه او به عنوان انسانی آزاد بتواند ترتیب فروش (نیروی)كارش را بدهد و اینكه از طرف دیگر هیچگونه كالای دیگری برای فروش نداشته باشد و به هیچوجه وسایلی را كه بتواند نیروی كارش را به فعالیت وا دارد، در دست نداشته باشد."
"این پرسش که چرا کارگر آزاد در قلمرو گردش با صاحب پول روبرو میشود علاقهی صاحب پول را بر نمیانگیزد زیرا وی بازار کار را شاخهی ویژهای از بازار کالا میداند. و در حال حاضر، این موضوع نیز زیاد مورد علاقهی ما نیست. همانطور که صاحب پول عملا" خود را به این واقعیت محدود میکند، ما نیز از لحاظ نظری خود را به آن محدود میکنیم. با این همه، یک چیز روشن است: طبیعت صاحبان پول یا کالاها را از یک سو، و کسانی را که فقط مالک نیروی کار خویش هستند، نیافریده است. این رابطه هیچ بنیادی در تاریخ طبیعی ندارد و همچنین بنیاد اجتماعی مشترک در تمامی دورههای تاریخ بشر نیست. این رابطه آشکارا نتیجهی یک تکامل تاریخی گذشته و محصول بسیاری از انقلابهای اقتصادی و انقراض مجموعههای کاملی از صورتبندیهای قدیمیتر تولید اجتماعی است٩."
"مقولات اقتصادی كه قبلا" تحلیل كردهایم نیز به همان شكل مُهر و نشان منشاء تاریخ خود را در بر دارند. وجود یك فرآورده به شكل یك كالا شامل شرایط تاریخی خاصی میباشد. برای اینكه یك فرآورده تبدیل به یك كالا گردد، میبایست كه این فرآورده به منظور وسیلهی فوری امرار معاش تولید كنندهی آن تولید نشده باشد. حال اگر سوال نموده بودیم كه: چطور و در چه شرایطی همه یا اقلا" اكثریت عظیمی از تولیدات شكل كالاها را به خود میگیرند؟ در مییافتیم كه این صرفا" براساس یك سیستم خاص تولیدی یعنی شیوهی تولید سرمایهداری به وقوع میپیوندد. ولی این تحقیق كاملا" با تحلیل كالا بیگانه بود. تولید و گردش كالاها ممكن است صورت پذیرد، در حالی كه اكثریت تولیدات- كه برای استفادههای خانگی و شخصی تولید شدهاند- هیچگاه تبدیل به كالا نگردند. بنابراین پروسهی تولید اجتماعی در تمامی ابعادش هنوز راه درازی را در پیش دارد تا به وسیلهی ارزش در مبادله تعیین گردد... یا در تحلیل پول، در مییابیم كه وجود آن سطح معینی از توسعهی گردش كالایی را ایجاب میكند. اشكال وجودی ویژه پول، مانند شكل معادل ساده، وسیله گردش، وسیله پرداخت، اندوخته و یا پول جهانی، در هر شكل كه باشد نمایانگر مراحل كاملا" مختلفی در پروسهی تولید اجتماعی میباشند. معذالك تجربه نشان میدهد كه یك مرحلهی نسبتا" ابتدایی گردش كالاها برای ظاهر نمودن تمام این اشكال و فرمهای مختلف پول كفایت میكند. اما در رابطهی با سرمایه مسئلهی كاملا" متفاوت است. شرایط لازم تاریخی برای وجود سرمایه كاملا" از به وجود آمدن همزمان آن با گردش صِرفِ پول و كالاها مجزا میباشد. سرمایه میتواند هنگامی كه صاحب وسایل تولید و معاش با كارگرِ آزادی كه نیروی كارش را در بازار برای فروش ارائه میدهد ملاقات میكند، ناشی شود. و این یك شرط به تنهایی سالیان درازی از توسعهی تاریخی را در بر میگیرد. بنابراین سرمایه یك مرتبه خود را به عنوان عصر خاصی از پروسهی تولید اجتماعی اعلام مینماید."(pp ١۶٧-٧٠)
ادامه دارد.
تاریخ تنظیم: ٠۵/٠۵/١٣٩٠
١ - نوشته شده برای فورت ناتیلی رویو در ژوئن ١٣۶٨، این مقاله چاپ نشد- مولف.
٢ - یعنی در حقیقت فرمول M-C-M به فرمولM-C-(M + M′) تبدیل میشود. سهراب.ن
٣- هركجا در این نوشته "ارزش" بدون توجیه ذكر شد مقصود ارزش مبادله میباشد.
٤ - در كتاب كاپیتال جلد یكم ص ١٨٩ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨۶ انتشارات آگاه، نام اقتصاددان "كندیاك" ذكر شده است. سهراب.ن
۵ – "ارزش در گردش سر سوزنی هم افزایش نیافته است: تنها توزیع آن بین "الف" و "ب" تغییر كرده است." مارکس. کارل؛ كاپیتال جلد یكم ص ١٩٣ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨۶ انتشارات آگاه. (سهراب.ن)
٦ - مارکس. کارل؛ كاپیتال جلد یكم صص ١٩۶-١٩٧ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨۶ انتشارات آگاه
٧ - مارکس. کارل؛ کاپیتال جلد یکم ص ١٩٧ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یکم سال ١٣٨۶ انتشارات آگاه
٨ - در این مقاله همهی نقل قولها، از کتاب سرمایه جلد یکم، به وسیلهی انگلس به انگلیسی ترجمه شدهاند.
٩ - مارکس. کارل؛ کاپیتال جلد یکم ص ١٩٩ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یکم سال ١٣٨۶ انتشارات آگاه
******************
از کاپیتال بیاموزیم ١١
در بیاموزیمهای گذشته به مفهوم کلمات و اصطلاحاتی مانند: کار، کار ساده، کار پیچیده، کار مجرد، کار روزانه، کار لازم، زمان کار لازم، نیروی کار، کار اضافی، ارزش، ارزش مصرفی، ارزش مبادلهای، ارزش نسبی، ارزش نیروی کار، ارزش اضافی، ارزش اضافی نسبی، ارزش اضافی مطلق، ارزش اضافی فوقالعاده، نرخ ارزش اضافی، نرخ سود، همارز، بهرهوری کار، سرمایهی متغیر V ، سرمایه ثابت C ، بازتولید ساده، قیمت، پول، دستمزد، ابژه، مادهی خام، وسایل و ابزار تولید، فرایند کار، فرایند تولید، همیاری و غیره آشنا شدیم. به عبارت دیگر اگر مفهوم آنها را یاد گرفته باشیم، اکنون بدون هیچ توضیحی میتوانیم مطالب زیر را دریابیم. در کاپیتال میخوانیم:
رابطه ارزش اضافی و نیروی کار چگونه است؟
"افزایش بهرهوری کار موجب کاهشِ ارزش نیروی کار و به دنبال آن افزایش ارزش اضافی میشود، حال آنکه برعکس، کاهش بهرهوری کار سبب افزایشِ ارزش نیروی کار و کاهش ارزش اضافی میشود. ... هر تغییر در مقدار ارزش اضافی ناشی از تغییری معکوس در ارزش نیروی کار است. ... تغییر در مقدار ارزش اضافی مستلزم تغییری در ارزش نیروی کار است که خود نتیجهی تغییری در بهرهوری کار است. حدود این تغییرات با محدودهی جدید ارزش نیروی کار معین میشود."
مارکس. کارل؛ كاپیتال جلد یكم صص ۵٦٠ -۵٦١ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
آیا کار روزانه به اندازه کار لازم کاهش مییابد؟
"تنها نابودی شیوهی تولید سرمایهداری امکان میدهد تا کار روزانه به اندازهی کار لازم کاهش یابد."
همان منبع ص ۵٦٨
رابطه بهرهوری کار با کار روزانه چگونه است؟
"هرچه بهرهوری کار افزایش بیشتری پیدا کند، کار روزانه را کوتاهتر میتوان کرد. و هرچه کار روزانه کوتاهتر شود، شدت کار میتواند افزایش بیشتری پیدا کند."
همان منبع ص ۵٦٨
فرمولهای نرخ ارزش اضافی چه مفهومی دارند؟
"چنان که دیدیم نرخ ارزش اضافی در فرمولهای زیر بازنمود میشود:
کار اضافی ارزش اضافی S ارزش اضافی
ـــــــــــــ = ـــــــــــــــــــــ = ــــــــــــــــــــــ
کار لازم ارزش نیروی کار V سرمایه متغیر
دو فرمول نخست(از چپ به راست.سهراب.ن) بازنمود ارزشهاست، فرمول سوم بازنمود نسبت زمانهایی است که طی آن این ارزشها تولید میشوند. این فرمولها جایگزین هم میشوند از لحاظ مفهومی دقیق هستند. به همین دلیل است که در اقتصاد سیاسی کلاسیک، اساسا"، اما نه به شیوهای آگاهانه، یافت میشوند." همان منبع ص ۵٦٩
"من در اینجا فرمول سومی را پیشاپیش مطرح میکنم:
کار بیمزد کار اضافی ارزش اضافی
ــــــــــــ = ـــــــــــــــ = ــــــــــــــــــــــ
کار با مزد کار لازم ارزش نیروی کار
پس ... دیگر سوء تفاهمی که با فرمول (کار بیمزد تقسیم بر کار با مزد) ممکن بود گرفته شود و از آن نتیجه شود که سرمایهدار برای کار مزد میدهد نه به نیروی کار، برطرف میشود. فرمول (کار بیمزد تقسیم بر کار با مزد) فقط یک تجلی رایج فرمول (کار اضافی تقسیم بر کار لازم) است. سرمایهدار ارزش نیروی کار یا قیمت انحراف یافتهی آن از این ارزش را میپردازد و به ازای آن حق اختیار بر نیروی کار زنده را به دست میآورد. مدت زمانی که طی آن او از این نیروی کار استفاده میکند به دو دوره تقسیم میشود. طی یک دوره، کارگر فقط ارزشی را تولید میکند که با ارزش نیروی کارش برابر است، و بنابراین همارز آن را تولید میکند. به این ترتیب، سرمایهدار به ازای قیمتی که برای نیروی کار پرداخت کرده، محصولی با همان بها دریافت میکند. این مانند آن است که وی محصول یاد شده را حاضر و آماده در بازار خریده باشد. برعکس، در دورهی دوم، دورهی ارزش اضافی، استفاده از نیروی کار ارزشی را برای سرمایهدار خلق میکند بدون آنکه به ازای آن هزینهای کرده باشد. به این ترتیب، او قادر میشود تا نیروی کار را بدون پرداخت قیمتی برای آن به کار وا دارد. در این مفهوم است که کار اضافی را میتوان کار پرداخت نشده نامید."
همان منبع ۵٧٢
در مورد رابطه کار اضافی و کار لازم
"برای اینکه کار اضافی کل کار روزانه را جذب کند(یعنی میانگین کار روزانه در هفته یا در سال و غیره)، کار لازم باید صفر شود. اما اگر کار لازم حذف شود، کار اضافی هم حذف خواهد شد زیرا کار اضافی تابعی از کار لازم است."
همان منبع ص ۵٧٠
کار اضافی پنهان به نظر میرسد
"در کار مزدبگیری حتا کار اضافی یا کاری که ارزش آن پرداخت نشده، همچون کاری بهنظر میرسد که ارزش آن پرداخت شده است."
همان منبع ٨٠
مزد زمانی چیست؟
"به یاد داریم که فروش نیروی کار همیشه برای دورههای معینی از زمان انجام میشود. از اینرو، شکل دگرگون شدهای که بازنمودِ واسطهی ارزش روزانه، ارزش هفتگی و غیرهی نیروی کار است، مزد زمانی یعنی مزد روزانه و غیره است."همان منبع ۵٨٣
مزد اسمی چیست؟
"مجموع پولی را که کارگر برای کار روزانه یا هفتگی و غیره خود دریافت میکند، مقدار کل مزد اسمیاش یا مزدی است که به ارزش برآورده شده است."
همان منبع ۵٨٣
چگونه میتوان قیمت کار یعنی ارزش پولی کمیت معینی از کار را حساب کنیم؟
"قیمت میانگین کار از تقسیم ارزش میانگین روزانهی نیروی کار بر تعداد میانگین ساعات کار روزانه حاصل میشود. مثلا" اگر ارزش روزانه نیروی کار ٣ شلینگ، یعنی ارزش تولید شده در ٦ ساعت و کار روزانه ١٢ ساعت باشد، یک ساعت کار سه دوازدهم شلینگ یعنی ٣ پنی است. قیمت ساعت کاری که به این گونه به دست میآید، همچون واحد مقیاس برای قیمت کار استفاده میشود. ... روشهایی برای کاهش قیمت کار وجود دارد که از هرگونه کاهشی در مزد روزانه یا هفتگی اسمی مستقل است." (یکی از این روشها افزایش ساعات کار اضافی نسبت به کار لازم است.س.ن)
همان منبع ۵٨۴
"سطح پایین قیمت کار در اینجا چون محرکی برای طولانی کردن زمان کار عمل میکند."
همان منبع ٨۵٨
"این واقعیتی است شناخته شده که هرچه کار روزانه در شاخهای از صنعت طولانیتر باشد، مزدها پایینترند."
همان منبع ۵٨٧
کار مزدی چیست؟
"کار مزدی چیزی جز شکل دگرگون شدهی کار زمانی نیست، همانطوری که کار زمانی چیزی جز شکل دگرگون شدهی ارزش یا قیمت نیروی کار نیست. ... کارگران کشتی سازی بندر لندن به ازای کارشان مزد میگیرند در حالی که کارگران بنادر دیگر براساس زمان کار مزد میگیرند."
"با این همه، به خودی خود روشن است که تفاوت شکل پرداخت مزدها به هیچ وجه تغییری در ماهیت اصلی آن نمیدهد، گرچه ممکن است یک شکل برای تکامل تولید سرمایهداری مطلوبتر از شکل دیگر باشد."
"در مزدهای زمانی، کار مستقیما" از طول زمان آن، و در کار مزدی براساس کمیت محصولاتی سنجیده میشود که در آنها کار در زمانی معین متراکم شده است.(مزدها را به دو طریق میتوان سنجید:یا با مدت کار یا با محصول آن. زیر نویس ص۵٩٣)"
"قیمتِ زمانِ نیروی کار با این معادله تعیین میشود: ارزش کار روزانه= ارزش روزانهی نیروی کار. بنابراین، کار مزدی فقط شکل تغییر یافتهی کار زمانی است."
"اکنون کمی دقیقتر به ویژگیهای شاخص شیوهی کار مزدی بنگریم."
"کیفیت کار در اینجا توسط خود محصول کنترل میشود که باید کیفیت میانگین خوبی داشته باشد تا قیمت قطعه به طور کامل پرداخت شود. از این زاویه، کار مزدی به ثمربخشترین منبع برای کسر کردن از مزد و تقلبهای سرمایهدار تبدیل میشود."
"کار مزدی مقیاس دقیقی را دربارهی شدت کار در اختیار سرمایهدار قرار میدهد. تنها زمانکاری که از پیش و بنا بر تجربه در کمیتی از کالا گنجیده و تثبیت شده است، زمان کار لازم از لحاظ اجتماعی تلقی و به این عنوان ارزش آن پرداخت میشود."
"از آنجا که کیفیت و شدت کار در اینجا با خود شکل مزد کنترل میشود، نظارت بر کار تا حد زیادی زائد میشود."
همان منبع ۵٩١ -۵٩٢-۵٩٣
مزد چیست؟
"زمانی به کارگر مزد پرداخت میشود که نیروی کارش به فعلیت افتاده و ارزش خود و نیز ارزش اضافی را در شکل کالا تحقق بخشیده است.
مزد آن بخش از محصول است که پیوسته توسط خودِ کارِ کارگر بازتولید و پیوسته در شکلِ مزد به او باز میگردد. درست است که سرمایهدار ارزش کالا را به وی به پول باز میگرداند اما این پول صرفا" شکل استحاله یافتهی محصول کار است. هنگامی که کارگر مشغول تبدیل بخشی از وسایل تولید به محصول است، بخشی از محصول سابق او به پول تبدیل میشود. با کارِ هفتهی گذشته یا نیمسال گذشتهی اوست که کار امروز یا نیم سال آیندهی او پرداخت میشود."
همان منبع ص ٦١٢-٦١٣
مفهوم گردش سرمایه چیست؟
"تبدیل مبلغی پول به وسایل تولید و نیروی کار، نخستین مرحله از حرکت مقدار ارزشی است که قرار است به عنوان سرمایه عمل کند. این تبدیل در بازار، در قلمرو گردش، رخ میدهد. دومین مرحله از این حرکت، یعنی فرایند تولید، زمانی کامل میشود که وسایل تولید به کالایی تبدیل شوند که ارزش آن بالاتر از اجزای تشکیل دهندهاش باشد، به بیان دیگر، به کالایی که شامل سرمایهی اولیهی پرداخت شده به اضافهی ارزش اضافی است. سپس این کالاها باید به قلمرو گردش بازگردند، فروخته شوند، ارزش آنها در پول تحقق پیدا کند، این پول بار دیگر به سرمایه تبدیل و همین فرایند مرتبا" تکرار شود. این دور که پیوسته از مراحل پیدرپی یکسانی میگذرد، گردش سرمایه را تشکیل میدهد."
همان منبع ٦٠٩
سرمایهدار چگونه با یک تیر دو نشان میزند؟
"سرمایهدار با تبدیل بخشی از سرمایهاش به نیروی کار، دست به ارزش افزایی کل سرمایه خود میزند. او با یک تیر دو نشان میزند. نه تنها از آنچه از کارگر دریافت میکند بلکه از آنچه به او میدهد، سود میبرد. سرمایه داده شده به ازای نیروی کار، به وسایل معاشی تبدیل میشود که صرف آنها در خدمت بازتولید عضلات، اعصاب، استخوانها و مغز کارگرانی است که در اختیار دارد و باید کارگران جدیدی به وجود آورد. بنابراین، در چارچوب محدودههایی که کاملا" ضروری است، صرف فردی طبقه کارگر همانا باز تبدیل وسایل معاش داده شده توسط سرمایه در مقابل نیروی کار به نیروی کار تازهای است که سرمایه بتواند باز استثمار کند؛ تولید و بازتولید ضروریترین وسیلهی تولید سرمایهدار یعنی خود کارگر است."
همان منبع ٦١٧
"برده رومی با زنجیر به صاحبش وابسته بود؛ کارگر مزدبگیر با رشتههای نامرئی به صاحب خود بسته شده است."
همان منبع ٦١٨
منظور از انباشت سرمایه چیست؟
"به کار بردن ارزش اضافی به عنوان سرمایه یا باز تبدیل ارزش اضافه به سرمایه را انباشت سرمایه مینامند."
همان منبع ٦٢۴
"این یک داستان قدیمی است: ابراهیم اسحاق را به وجود آورد، اسحاق یعقوب را به وجود آورد و غیره و غیره. سرمایهی اولیهی ١٠٠٠٠ پوندی ارزش اضافی ٢٠٠٠ پوندی را به وجود میآورد که به سرمایه تبدیل میشود. این سرمایه جدید ٢٠٠٠ پوندی ارزش اضافی ۴٠٠ پوندی را به وجود میآورد که این نیز به سرمایه تبدیل میشود و بنابراین، به دومین سرمایهی اضافی دگرگون میشود که به نوبهی خود ارزش اضافی تازهای برابر با ٨٠ پوند تولید میکند. و این فرایند به همین شیوه ادامه مییابد." همان منبع ٦٢۶
"در کنار سرمایهای که به تازگی تشکیل میشود، سرمایه اولیه همچنان به بازتولید خود ادامه میدهد و ارزش اضافی میآفریند."
"سرمایهی اولیهای با ١٠٠٠٠ پوند تشکیل شده است. صاحب آن این مبلغ را از کجا آورده است؟ پاسخ سخنگویان اقتصاد سیاسی به اتفاق این است:"از کار خویش و از کار اجداد خویش" و در واقع، پاسخ آنها یگانه فرضیهای است که با قانونهای تولید کالایی سازگار است."
(حال اگر سرمایهدار بخشی از ارزش اضافی به دست آمده را به خرید نیروی کار اضافی اختصاص دهد.نقل به معنی س.ن)"- آن هم به بهای کامل چنان که همارز به ازای همارز مبادله شود - تازه همان عمل دیرینهی فاتحانی را انجام میدهد که کالاها را از ملل فتح شده با پول دزدیده شده از آنها میخرند." همان منبع ٦٢٧
"... و این آن چیزی است که ایجاد سرمایه به وسیلهی خود سرمایه نامیده میشود. ... هرچه سرمایهدار بیشتر انباشت کرده باشد، بیشتر میتواند انباشت کند." همان منبع ٦٢٨
"انباشت، فتح دنیای ثروت اجتماعی است؛ انباشت، گسترش حیطهی مادهی انسانی استثمارشده و در همان حال گسترش سلطهی مستقیم و غیرمستقیم سرمایهدار است." همان منبع ص ٦٣٨
رابطه سرمایهدار و کارگر چگونه است؟
"رابطهی مبادله بین سرمایهدار و کارگر دیگر فقط ظاهری است که به فرایند گردش تعلق دارد، شکلی بیپیرایه که با محتوای خود بیگانه است و تنها آن را در هالهای از ابهام میپیچاند. شکل همانا خرید و فروش دائمی نیروی کار است؛ محتوا همانا این واقعیت است که سرمایهدار همیشه بخشی از کارِغیر را که پیشتر شیئیت یافته و آن را بیوقفه بدون همارز تصاحب میکند، به کمیت بزرگتری از کار زنده غیر تبدیل میکند. در اصل به نظر ما میرسید که حق مالکیت بر پایهی کار شخصی استوار است. دست کم چنین فرضی ضروری میرسید، زیرا تنها مالکان کالایی با حقوق برابر در مقابل هم قرار گرفته بودند و تنها وسیلهی تصاحب کالاهای غیر، واگذار کردن کالاهای خود بود، کالاهایی که با این همه فقط میتوانست توسط کار تولید شود. اما اکنون مالکیت از جانب سرمایهدار به حقِ تصاحبِ کارِ پرداختنشدهی غیر یا محصولِ آن کار، و از جانبِ کارگر به عدم امکانِ تصاحبِ محصولِ خود بدل میشود. بدینسان، جدایی بین مالکیت و کار به پیامد ضروری قانونی تبدیل میشود که ظاهراً از همسانی آنها سرچشمه گرفته بود." همان منبع صص ٦٢٨-٦٢٩
"نتایج آن(رابطه سرمایهدار و کارگر س.ن) عبارت است از:
١- محصول از آنِ سرمایهدار است و نه از آن کارگر؛
٢- ارزش این محصول، صرفنظر از ارزش سرمایهی پرداخت شده، شامل ارزش اضافی است که کارگر برای آن کار مصرف کرده ولی برای سرمایهدار هزینهای در بر نداشته، و با این همه به دارایی مشروع سرمایهدار تبدیل میشود؛
٣- کارگر نیروی کارش را حفظ کرده و میتواند با یافتن خریدار دیگری آن را از نو بفروشد."
همان منبع ٦٣٠
نقش سرمایهی تشخص١یافته چیست؟
"سرمایهدار تا جایی که سرمایهی تشخص یافته است،... نیروی محرک او نه کسب ارزش مصرفی و لذت بردن از آن بلکه کسب ارزش مبادلهای و افزایش آنهاست. وی متعصبانه مصمم به ارزش افزایی است؛ بنابراین بیرحمانه نوع انسان را ناگزیر میکند تا به خاطر تولید دست به تولید زند. به این طریق، وی محرکِ تکامل نیروهای تولیدی جامعه و ایجاد آن دسته از شرایط مادی تولید است که به تنهایی میتواند پایهی واقعی شکل بالاتری از جامعه را تشکیل بدهد؛ جامعهای که اصل بنیادی آن تکامل کامل و آزادانهی هر فرد است."
همان منبع ٦٣٧
منظور از ترکیب ارزشی سرمایه، ترکیب فنی سرمایه و ترکیب انداموار سرمایه چیست؟
"ترکیب سرمایه را باید در معنایی دوگانه درک کرد. از لحاظ ارزش، ترکیب سرمایه بنا به نسبتی تعیین میشود که مطابق با آن سرمایه به سرمایهی ثابت، یا ارزش وسایل تولید، و سرمایهی متغیر، یا ارزش نیروی کار یعنی کل مبلغ مزدها تقسیم میشود. از لحاظ مادی، یعنی آنگونه که ترکیب سرمایه در فرایند تولید عمل میکند، هر سرمایهای به وسایل تولید و نیروی کار زنده تقسیم میشود. این ترکیب خود بنا به نسبت بین مقدار وسایل تولید به کار رفته از یک سو، و کمیت کار لازم برای به کارگیری آنها تعیین میشود. ترکیب نخست را ترکیب ارزشی سرمایه و ترکیب دوم را ترکیب فنی سرمایه مینامم. همبستگی نزدیکی میان این دو وجود دارد. برای بیان این همبستگی، ترکیب ارزشی سرمایه را تا آنجا که برحسب ترکیب فنی آن تعیین میشود و بازتاب تغییرات آن است، ترکیب انداموار سرمایه مینامم."
همان منبع ٦۵٩
منظور از قانون مطلق و عام انباشت سرمایهداری چیست؟
"هرچه ثروت اجتماعی، سرمایهی دست اندر کار، گستره و نیروی رشد آن، و بنابراین هرچه تعداد مطلق پرولتاریا و بهرهوری کار آن بیشتر باشد، ارتش ذخیرهی صنعتی بزرگتر است. همان علتهایی که نیروی گسترش یابندهی سرمایه را تکامل میدهد، نیروی کار در دسترس را نیز تکامل میدهد. بنابراین، مقدار نسبی ارتش ذخیرهی صنعتی با توانمندی ثروت افزایش پیدا میکند. اما هرچه این ارتش ذخیره نسبت به ارتش فعال کار بزرگتر میشود، اضافه جمعیت که فقر و فلاکت آن با مقدار عذاب و شکنجهای که در شکل کار باید ازسر بگذراند نسبت معکوس دارد، تثبیتیافتهتر میشود. سرانجام، هرچه لایههای مستمندشدهی طبقهی کارگر و ارتش ذخیرهی صنعتی گستردهتر میشوند، بینوایی رسمی بیشتر میشود." این قانون مطلق و عام انباشت سرمایهداری است."
"سرانجام، قانونی که پیوسته بین اضافه جمعیت نسبی، یا ارتش ذخیرهی صنعتی، و گستره و نیروی انباشت توازن برقرار میکند، کارگر را به سرمایه محکمتر از میخهای هفستوس که پرومته را به صخره دوخته بود، زنجیر میکند. قانون یادشده مستلزم انباشت فقری متناسب با انباشت ثروت است. بنابراین، انباشت ثروت در یک قطب، در همان حال انباشت فقر، زجر و عذابِ ناشی از کار، بردگی، نادانی، خشونت و خوارشدن اخلاقی در قطب مخالف یعنی در طبقهای است که محصول خاص خود را به عنوان سرمایه تولید میکند."
همان منبع ٦٩١ -٦٩٢
تاریخ تنظیم ١۵/٠۴/١٣٩٠
١ - تَشَخُّص: بزرگی یافتن، برجسته شدن و ممتاز گشتن از دیگران.ف.عمید
******************
از کاپیتال بیاموزیم ١٠
منظور از همیاری چیست؟
انسان ذاتا" به صورت اجتماعی زندگی میکند، به این معنی که در یک جمع ارگانیک است که میتواند زنده بماند و به حیات ادامه دهد. یک فرد از جامعه انسانی، به صورت یک شخص تک و تنها و بدون وابستگی به دیگر اشخاص، به هیچ وجه قادر به ادامه زندگی به صورت یک انسان نیست. اگر این شخص را در جنگلی رها سازید، ممکن است مدتی زنده بماند؛ اما این زندگی، یک زندگی انسانی نیست، بلکه زندگی حیوانی است و میتواند مانند دیگر حیوانات از غذاهای آماده در طبیعت(میوه، دانه، ساقه، برگ گیاهان و ماهی ...) استفاده کند.
همیاری یا كار كردن به صورت دسته جمعی، دارای ویژگیهایی است. به طور خلاصه میتوان گفت كه كار جمعی، توان فردی تمامی كارگران را بالا میبرد و در نتیجه باعث افزایش بازدهی كالاهای تولیدی، میشود. به عبارت دیگر، کار جمعی مدت زمان كار لازم را برای تولید كالاها را كاهش میدهد و به تبعیت از آن، زمان كار اضافی افزایش مییابد. بنابراین به نرخ ارزش اضافی( ) نیز افزوده میشود. شرح بیشتر و كاملتر این بحث را در كاپیتال میخوانیم:
"هنگامی كه شمار زیادی از كارگران طبق یك نقشه كنار هم، یا با هم در یك فرایند تولیدی واحد، یا در فرایندهای متفاوت تولیدی اما مرتبط به هم كار میكنند، این شكل كار را همیاری مینامند." ص ٣٦١
"در چنین مواردی، اثر یك كار تركیبی (جمعی) را نه كار منفرد و جداگانه میتواند ایجاد كند، نه صرف زمان طولانیتر و نه در مقیاس كوچكتر امكانپذیر است. ما در اینجا به مدد همیاری نه تنها با بالا بردن نیروی مولد فردی بلكه با ایجاد یك نیروی مولد جدید كه ذاتا" جمعی است روبرو هستیم." ص ٣٦٢
"این امر ناشی از این واقعیت است كه انسان، برخلاف آنچه ارسطو میاندیشید، نه حیوان سیاسی اما به هر حال حیوان اجتماعی است." ص ٣٦٢
"كار روزانهی تركیبی(جمعی) در مقایسه با مقدار برابر از كار روزانهی منفرد، مقداری بیشتری ارزش مصرفی تولید میكند و از اینرو، زمان كار لازم را برای تولید یك اثر مفید و معین كاهش میدهد." ص ٣٦۵
"دلیلِ افزایش نیروی مولد كه مختص به كار روزانهی تركیبی(جمعی) است، همانا نیروی مولد اجتماعی كار یا نیروی مولدِ كارِ اجتماعی است. این نیرو از خودِ همیاری پدیدار میشود. هنگامی كه كارگر به شیوهای برنامه ریزی شده با دیگران همیاری میكند، خود را عاری از قیود فردیت خویش میكند و تواناییهای نوع خویش را تكامل میدهد." ص ٣٦۵
"به عنوان یك قاعدهی عام، كارگران بدون كنار هم قرار گرفتن نمیتوانند همیاری كنند؛ گرد آمدن آنها در یك مكان شرطِ لازم برای همیاریشان است." ص ٣٦۵
"میزان همیاری، در وهلهی نخست به مقدار سرمایهای بستگی دارد كه فرد سرمایهدار میتواند برای خرید نیروی كار بپردازد؛ به بیان دیگر، منوط به این است كه یك سرمایهدار تا چه حد وسایل معاش شماری از كارگران را در اختیار دارد." ص ٣٦٦
"مقدار كمینهی معینی سرمایه شرط مادی برای تبدیل شمار زیادی از فرایندهای منفرد و مستقل به یك فرایند كار اجتماعی تركیبی (جمعی) است." ص ٣٦٦
"دیدیم كه چگونه تولید كارگاهی از همیاری پدید آمد." ص ٣٨٦
مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨۶ انتشارات آگاه
عامل پیدایش كاخها، معابد، مجسمههای غولپیكر و اهرام مصر چیست؟
نتیجه همیاری را در طول تاریخ بشر میتوان در آثاری به جا مانده از عهد باستان مانند تخت جمشید، دیوار چین، اهرام مصر و ... را مشاهده كرد. قدرت و نیرویی که این عجایب را بنا نهاده، چیزی جز نیروی کار انسان نیست که وقتی جمعی میشود، خود انسان را متحیر میسازد. این قدرت اکنون در اختیار سرمایهدار است که برای مثال، جزیره انگلیس را به واسطه تاسیس تونل زیر زمینی "مانش" از مفهوم جزیره ساقط کرده است و نیز با نیروی همین کارگران، در حال احداث تونل "گوتارد"١ است. كارل ماركس در كاپیتال جلد یکم به علل پیدایش آنها اشاره كرده است:
"آثار غولآسای همیاری ساده را میتوان در ساختمانهای عظیمی دید كه اهالی باستانی آسیا، مصریها، اتروسكانها و غیره بنا كردهاند."
"در دورانهای گذشته چنین بود كه این دولتهای شرقی، پس از تأمین هزینههای نهادهای مدنی و نظامی خود، مالك مازادی بودند كه میتوانستند آن را به مصرف آثار خیره كننده یا سودمند برسانند و در این جریان فرمانروایی آنها بر دست و بازوی تقریبا" تمامی جمعیت غیركشاورز، بناهای عظیمی را به وجود آورد كه هنوز نشانهی قدرتشان است. درهی عظیم نیل ... انبوه جمعیت غیركشاورز را غذا میداد و این غذا كه به شاهان و روحانیون تعلق داشت، امكان احداث بناهای عظیمی را فراهم میكرد كه آن سرزمین را پر كرده بود ... برای حركت دادن این مجسمههای غولآسا و اجسام عظیم كه حمل و نقلشان موجب شگفتی است، تقریبا" تنها كار انسان بود كه سخاوتمندانه مصرف میشد ... شمار كارگران و تلاش متمركزشان كافی بود. ... كارگران غیركشاورز حكومتهای پادشاهی آسیایی جز اعمال نیروی فردی خود كاری در تحقق این امور انجام ندادهاند اما تعداد آنها قدرتشان را تشكیل میدهد و قدرت هدایت این تودهها به ظهور كاخها و معابد، و اهرامی انجامید كه بقایای انبوه این مجسمههای غولپیكر شگفتزده و متحیرمان میكند. تمركز درآمدهایی كه زندگیشان را تأمین میكرد در دست یك یا چند نفر، انجام چنین كارهایی را امكانپذیر ساخت."
"قدرت شاهان آسیایی و مصری، دین سالاران اتروسكانی و غیره در جامعهی مدرن به سرمایهدار انتقال یافته است، خواه سرمایهداری منفرد باشد خواه مانند شركتهای سهامی چون مجموعهای از سرمایهدارها جلوه كند."
همان منبع صص ٣٦٩- ٣٧٠
ابتدا خانواده بهوجود آمد یا قبیله؟
تاریخ از اینجا آغاز میشود. از ۵/٢ میلیون سال پیش از جایی در بخش شرقی افریقا از لحظهای كه یكی از اجداد اولیهی انسان یك پاره سنگ از زمین برداشت و شروع به شكل دادن به آن كرد و آن را به صورت یك ابزار سنگی در آورد.
انسانهای نئاندرتال در ٣٠٠ هزار سال پیش و انسانهای هموساپینس یا امروزی در ١۵٠ هزار سال پیش پا به عرصه ظهور گذاشند. این دو انسان در ١۵٠ هزار سالی که در کنار هم زیست میکردند، به دلایلی (که جای بحث آن در اینجا نیست)، انسانهای نئاندرتال در ٢۵ هزار سال پیش منقرض شدند و جای آنان را انسانهای امروزی یا هموساپینس گرفتند.
این انسانها تا همین ١٠ هزار سال پیش که توانستند کشاورزی و دامداری را کشف نمایند، غذای خود را مانند دیگر حیوانات از طبیعت و بدون هیج تغییری در آن، به دست میآوردند. آنها مایحتاج اولیهی زندگی خود را با شکار حیوانات و گردآوری خوردنیهای گیاهی تأمین میکردند. ابزار كار آنها، آنچنان ناقص و ابتدایی بود كه قادر نبودند به تنهایی علیه نیروهای طبیعی و حیوانات وحشی بجنگد و مجبور بودند در كنار هم به صورت دستههای انسانی زندگی كرده و مشتركا" معاش خود را سازمان دهند. این شکل زندگی، آغاز به وجود آمدن قبیله بود.
با آغاز کار کشاورزی و دامداری و اسکان یافتن آنها در مکانی ثابت، تولیدات مایحتاج نسبت به گذشته افرایش یافت. در این مقطع و به تدریج و از درون قبیله و با تلاشی آن، خانواده به وجود آمد. در کاپیتال میخوانیم:
"مطالعات بسیار عمیقتر بعدی دربارهی شرایط بدوی انسان نویسندهی كتاب (كاپیتال) را به این نتیجه رساند كه در ابتدا خانوده نبود كه به قبیله تكامل یافت بلكه برعكس قبیله شكل ابتدایی و خودجوش اجتماع بشری است كه بر پایهی همخونی قرار داشت، به نحوی كه با نخستین تلاشی مناسبات قبیلهای شكلهای متنوع و مختلف خانوده تكامل یافت." انگلس همان منبع ص ٣٨۶
آیا ذهن انسانها را ضرورتا" كار روزمرهشان شكل میدهد؟
نظام اجتماعی موجود باعث جلوگیری از رشد استعدادها در اكثریت افراد جامعه میگردد. وقتی كه شخصی بیشتر ایام زندگی و استعداد خود را صرف چند عمل ساده در یك كار مینماید، همین امر سبب عدم شكوفایی دیگر استعدادهای وی میشود. اگر برای این شخص شرایطی فراهم گردد كه در مدت فرضا" هشت ساعت بتواند به دلخواه خود، چند كار متفاوت را انجام دهد، زمینه برای رشد استعدادهای وی فراهم میگردد. ماركس نقل قولی از آدام اسمیت به این مضمون میآورد:
"ذهن بیشتر انسانها را ضرورتا" كار روزمرهشان شكل میدهد. انسانی كه تمام زندگیش صرف اجرای چند عمل ساده میشود ... فرصتی برای استفاده از خرد خویش و به كارگیری تخیلاش ندارد ... به طور كلی، تا جایی كه برای انسان امكانپذیر باشد احمق و نادان میشود." همان منبع ص ٣٩٨
تقسیم كار در تولید كارگاهی و اثر آن بر كارگران چگونه است؟
"تقسیم كار در تولید كارگاهی با تجزیهی فعالیت پیشهوری به اجزایش، با تخصصی كردن ابزارهای كار، با ایجاد كارگران متخصص و یا گروهبندی و تركیب كارگران متخصص در یك ساز و كار كلی، درهمتنیدگی كیفی و تناسب كمی فرایند اجتماعی تولید را به وجود میآورد، به بیان دیگر، نوع معینی از سازماندهی كار اجتماعی را به وجود میآورد و در همان حال نیروهای مولد جدید و اجتماعی كار را رشد میدهد. تقسیم كار در تولید كارگاهی به منزلهی شكل ویژهی سرمایهدارانهی فرایند تولید اجتماعی – كه برمبنای بنیادهای از پیش موجود نمیتواند شكل دیگری جز شكل سرمایهدارانه داشته باشد- صرفا" روش خاصی برای ایجاد ارزش اضافی نسبی با افزایش خود ارزشافزایی سرمایه به زیان كارگر است، یعنی همان چیزی كه معمولا" به عنوان ثروت اجتماعی، "ثروت ملل" و غیره از آن یاد میشود. تولید كارگاهی نه تنها بر نیروی مولد اجتماعی كار به نفع سرمایه، و نه كارگر، میافزاید بلكه این كار را با مثله كردنِ فرد كارگر انجام میدهد. تولید كارگاهی شرایط جدیدی را برای سلطهی سرمایه بر كار میآفریند. بنابراین، اگر از سویی چون پیشرفتی تاریخی و مرحلهای ضروری در فرایند اقتصادی تشكیل جامعه پدیدار میشود، از سوی دیگر وسیلهای پالودهتر و متمدنانهتر برای استثمار است." همان منبع ص ٣٩٩
مفهوم افزار و ماشین چیست؟
"درحقیقت همین دستگاه بافندگی هنگامی كه با دست كار میكند یك افزار است اما اگر با بخار كار كند ماشین است. و چون استفاده از نیروی حیوان یكی از ابتداییترین اختراعات بشر است، پس تولید ماشینی مقدم بر تولید پیشهوری است. هنگامی كه جان ویات در سال ١٧٣۵ اختراع ماشین ریسندگی خود را اعلام كرد و بدین گونه انقلاب صنعتی سدهی هجدهم آغاز شد، هیچ جا كلمهای ذكر نكرد كه خر به جای انسان نیروی محرك ماشین است، با این همه این نقش بر گردن خر افتاد." همان منبع ص ٤٠۵
ماشین ابزار چیست؟
"ماشین ابزار دستگاهی است كه پس از انتقال حركت، با افزارهای خود همان عملیاتی را انجام میدهد كه پیشتر كارگر با افزارهایی مشابه انجام میداد. در اینجا هیچ تفاوتی ندارد كه این نیروی محرك از انسان ناشی شده باشد یا بار دیگر از ماشین. پس از انتقالِ افزار از انسان به یك دستگاه، ماشین جایگزین افزار ساده میشود." ... "به محض آن كه انسان به جای عمل كردن با یك افزار روی ابژهی كار صرفا" به نیروی محرك یك ماشین ابزار تبدیل شود، دیگر وجود نیروی محرك در شكل و شمایل عضلات انسان امری تصادفی است؛ باد، آب و بخار و غیره میتوانند جای انسان را بگیرند." ... "ماشین كه انقلاب صنعتی از آن سرچشمه میگیرد، جایگزین كارگری میشود كه با یك افزار كار می كند."
... "ماشین قدرتمندترین وسیله برای افزایش بهرهوری كار، یعنی كوتاه كردن زمان كار لازم برای تولید كالاهاست، همچنین به عنوان حامل سرمایه، در ابتدا در صنایعی كه بیواسطه تحت تاثیر آن قرار گرفتند، قدرتمندترین وسیله برای طولانی كردن كار روزانه فراتر از حدود طبیعی است." همان منبع صص ٤٠٧- ٤٠٨ - ٤٠٩ -۴٣۶
فرسایش مادی ماشین به چه عللی است؟
یکم: مدت زمان بهرهبرداری از ماشین؛ مانند "سکههای پول که در نتیجهی گردش فرسوده میشوند."
دوم: استفاده و بهرهبرداری نکردن از ماشین؛ مانند سکهای که از آن استفاده نمیشود و زنگ میزند.
سوم: فرسودگی معنوی؛ به این معنی که ارزش آن ماشین به دلیل به وجود آمدن ماشینهای جدید با فناوری بالا، کاهش مییابد و یا بیارزش میشود. مانند دستگاههای ریسندگی و بافندگی کارخانجات ایران که در رقابت با دستگاههای جدید، تقریبا" مستعمل شدهاند. در چنین شرایطی است که سرمایهدار شدت کار روزانه کارگران را بالا میبرد تا شاید هرچه زودتر، بهای استهلاک زودرس ماشیناش را به دست آورد. در کاپیتال میخوانیم:
"فرسایش مادی ماشین دو علت دارد. از یك سو، ناشی از بهرهبرداری از آن است، مانند سكههای پول كه در نتیجهی گردش فرسوده میشوند، و از سوی دیگر ناشی از عدم بهرهبرداری از آن است، مانند شمشیری كه در غلاف است و زنگ میزند. در این مورد ماشین توسط عناصر طبیعی خورده میشود. فرسایش از نوع اول كم و بیش نسبت مستقیم با میزان بهرهبرداری از ماشین و فرسایش از نوع دوم تا حد معینی نسبت معكوس با آن دارد."
"اما علاوه بر فرسایش مادی، ماشین دستخوش چیزی میشود كه شاید بتوان آن را فرسودگی معنوی نامید. ماشین ارزش مبادله از دست میدهد، خواه به این علت كه ماشینهایی از همان نوع ارزانتر از گذشته تولید میشوند خواه به این دلیل كه ماشینهای بهتری به رقابت با آن میپردازند. با این همه در هر دو مورد، هر قدر هم ماشین تازه و پرقدرت باشد، ارزش آن دیگر نه براساس زمان كار لازم عملا" شیئیت یافته در آن بلكه با زمان كار لازم برای بازتولید آن یا بازتولید ماشین بهتری تعیین میشود. بنابراین كم و بیش دچار كاهش ارزش میشود. هرچه دورهی بازتولید كل ارزش آن كوتاهتر شود، خطر فرسودگی معنوی كمتر میشود؛ و هرچه كار روزانه طولانیتر باشد، آن دوره كوتاهتر است. هنگامی كه ماشین در شاخهی خاصی از تولید برای نخستین بار وارد میشود، روشهای جدیدی برای بازتولید ارزانتر آن پی در پی ایجاد میشود. ... بنابراین، در روزهای نخست عمر ماشین است كه این انگیزهی ویژه برای طولانی كردن زمان كار روزانه به شدت احساس میشود." همان منبع صص ۴٣٧-۴٣٨
با عمومیت یافتن ماشینآلات در شاخهی ویژهای از تولید، چه قانونی ابراز وجود میكند؟
" با عمومیت یافتن ماشینآلات در شاخهی ویژهای از تولید، ارزش اجتماعی محصول ماشین به ارزش انفرادی آن تنزل میكند و در همان حال قانون زیر ابراز وجود میكند: ارزش اضافی از نیروی كاری كه ماشین جایگزین آن شده به وجود نمیآید بلكه از نیروی كاری ایجاد میشود كه عملا" برای كار با ماشین استخدام كرده است. ارزش اضافی فقط از بخش متغیر سرمایه پدید میآید، و دیدیم كه مقدار ارزش اضافی را دو عامل تعیین میكند: نرخ ارزش اضافی و تعداد كارگرانی كه همزمان با هم به كار گرفته میشوند. با معلوم بودن مدت كار روزانه، نرخ ارزش اضافی برحسب نسبت تقسیم كار روزانه به كار لازم و كار اضافی به دست میآید. ... ماشین بخشی از سرمایهای را كه پیشتر متغیر بود، یعنی به كار زنده تبدیل شده بود، به ماشین یعنی به سرمایه ثابتی تبدیل میكند كه هیچگونه ارزش اضافی تولید نمیكند."
همان منبع ص ۴۴٠
رابطهی بسط كار روزانه(طولانی شدن كار روزانه) و تشدید كار در صنعت ماشینی چگونه است؟
"تحلیل ما از ارزش اضافی مطلق برمبنای معلوم بودن شدت كار، اساسا" با مقدار كار بسط یافته، یعنی مدت آن، سر و كار داشت. اكنون تبدیل مقدار كار بسط یافته را به مقدار كار شدت یافته یا به مقدار درجهی آن بررسی میكنیم."
"بدیهی است كه سرعت و در نتیجه شدت كار با پیشرفت صنعت ماشینی و گرد آمدن تجربه نزد طبقهای خاص از كارگران - ماشینچیها- به طور طبیعی افزایش پیدا میكند. ... طولانی شدن كار روزانه پا به پای افزایش شدت كار كارخانهای بوده است. با این همه میتوان درك كرد كه نه با تشدیدهای ناگهانی و گذرا بلكه با نظمی یكنواخت هر روز تكرار میشود، ناگزیر به یك نقطهی گرهی میرسیم كه در آن بسط كار روزانه و تشدید كار یكدیگر را نفی میكنند، به نحوی كه طولانی كردن كار روزانه فقط با درجهی پایینتر شدت كار، و برعكس درجهی بالاتر شدت كار تنها با كوتاه كردن كار روزانه ممكن است."
... "به طور كلی، روش تولید ارزش اضافی نسبی عبارت است از بالا بردن بهرهوری كار كه به این طریق كارگر را قادر میسازد در زمانی معین با صرف همان مقدار كار تولید بیشتری كند."
زمانی كه از طریق فشار طبقه كارگر مدت كار روزانهی اجباری كاسته میشود... "فشار نیروی كار بیشتر و تمام خلل و فرج زمان كار پر میشود، به بیان دیگر تراكم كار كارگر را به چنان درجهای (از شدت كار) وادار میكند كه تنها در چارچوب كار روزانهی كوتاه شده دست یافتنی است. فشردگی حجم بزرگتری از كار در زمانی معین، آن چنان كه به واقع است، افزایش در كمیت كار به شمار میآید. اكنون علاوه بر مقیاس "مقدار بسط یافته"ی زمان كار، مقیاس درجهی تراكم كار نیز مطرح میشود. یك كار روزانهی ده ساعتهی تشدید یافته، كار بیشتر، یعنی نیروی كار صرف شدهی بیشتری را از كار روزانهی دوازده ساعتهی خلل و فرجدار در بر دارد. "
... "نخستین اثر كوتاه كردنِ كار روزانه متكی بر این قانون، آشكارا این است كه كارآیی نیروی كار نسبتی معكوس با مدت زمان عمل آن دارد. از اینرو، در محدودهای معین آنچه با كوتاه كردن مدت كار از دست میرود با افزایش میزان نیروی وارد شده به دست میآید." همان منبع صص ۴۴٢-۴۴٣-۴۴۴
تاثیر ماشین و كارخانه بر كارگران چگونه است؟
"در تولید كارگاهی و پیشهوری، كارگر افزارِ كار را به خدمت خود در میآورد؛ در كارخانه، وی به خدمت ماشین در میآید. در مورد اول حركت وسیلهی كار از او آغاز میشود، در مورد دوم او باید حركت وسیلهی كار را دنبال كند. در تولید كارگاهی، كارگران اجزای سازوكاری زنده هستند. در كارخانه سازوكاری بیجان و مستقل از كارگران وجود دارد كه آنها را به عنوان زائدههای زنده در خود گنجانده است."
"جریان یاسآور كار زجرآور و بیپایانی كه در آن فرایندِ مكانیكی واحدی بیوقفه تكرار میشود، همانندِ كار سیزیف٢ است؛ بار كار، همچون تخته سنگ، بیوقفه بر دوش كارگر از پای در آمده فرو میریزد."
... "هر نوع تولید سرمایهداری از آن جهت كه فقط فرایند كار نیست بلكه در همان حال فرایند ارزش افزایی سرمایه است، این خصوصیت عمومی را دارد: كارگر نیست كه شرایط كار را مورد بهرهبرداری قرار میدهد بلكه برعكس این شرایط كار است كه از كارگر بهرهبرداری میكند. با این همه، تنها با ظهور ماشینآلات است كه این وارونگی واقعیتی فنی و ملموس مییابد. ابزار كار به دلیل این كه به دستگاهی خودكار بدل شده، در جریان فرایند كار در مقابل كارگر به عنوان سرمایه، به عنوان كار بیجان قرار میگیرد كه بر نیروی كار زنده مسلط میشود و آن را جذب خود میكند."
"این واقعیت را نمیتوان انكار كرد كه ماشین فینفسه مسئول "آزادشدن" كارگران از وسیلهی معاش خود نیست. ماشین در شاخهای كه بر آن چیره میشود، محصول را ارزانتر میكند و كمیت آن را افزایش میدهد، بدون آنكه در وهلهی نخست مقدار وسایل معاش تولیده شده در شاخههای دیگر را تغییر دهد. از اینرو، جامعه پس از به كار گرفتن ماشینآلات، همچون گذشته یا بیشتر وسایل معاش كارگرانی را در اختیار دارد كه از كار بیكار شدهاند. ماشین فینفسه زمان كار را كوتاه میكند اما بهرهبرداری سرمایهدارانه از ماشین كار روزانه را طولانی میكند؛ ماشین فینفسه كار را سبك میكند اما بهرهبرداری سرمایهدارانه از ماشین شدت كار را افزایش میدهد؛ ماشین فینفسه پیروزی انسان بر نیروهای طبیعت است اما بهرهبرداری سرمایهدارانه از ماشین انسان را بردهی آن نیروها میكند؛ ماشین فینفسه ثروت تولید كننده را افزایش میدهد، اما بهرهبرداری سرمایهدارانه از ماشین او را تهیدست میكند و غیره." همان منبع صص ۴۵٧-۴۵٨ -۴٧٧
آیا مبارزهای بین كارگر و ماشین صورت گرفته است؟
"مبارزه بین سرمایهدار و كارگر مزدبگیر با پیدایش خود مناسبات سرمایهای آغاز میشود. این مبارزه در سراسر دورهی تولید كارگاهی شدت میگیرد. اما تنها از زمان رواج ماشینآلات است كه كارگر علیه خودِ وسایل كار، یعنی شیوهی مادی وجود سرمایه دست به مبارزه زده است. كارگر بر ضد این شكل خاص از وسایل تولید به عنوان بنیاد مادی شیوهی تولید سرمایهداری طغیان میكند."
"هنگامی كه اورت در سال ١٧۵٨ نخستین ماشین پشم پاككنی را كه با نیروی آب كار میكرد ساخت، ١٠٠٠٠٠ كارگری كه از كار بیكار شده بودند، آن را به آتش كشیدند."
... "گذشت زمان و كسب تجربه لازم بود تا كارگران بیاموزند كه بین ماشینآلات و كاربرد سرمایهدارانهی آن تمایز قایل شوند و بنابراین، حملات خود را از وسایل مادی تولید به آن شكل از جامعهای متوجه سازند كه از این وسایل بهرهبرداری میكرد."
"انعطافپذیری چشمگیر نظام ماشینی برای گسترش خود نتیجهی انباشت تجربهی عملی، گستردگی ابزارهای مكانیكی موجود و پیشرفت دائمی فنآوری است؛ این امر نشان داده است كه این نظام تحت فشار كوتاه شدن كار روزانه چه گامهای غولآسایی میتواند بردارد." همان منبع صص ۴٦٣-۴٦٨
نتیجه اخراج كارگران به وسیلهی صنعت ماشین چیست؟
"كارگرانی كه از یك شاخهی صنعت بیرون انداخته شدهاند، بیتردید در شاخهای دیگر دنبال كار خواهند بود. در صورتی كه كاری بیابند و بنابراین از نو پیوند آنها با وسایل معاش آزاد شده برقرار شود، این امر تنها به واسطهی سرمایهی اضافی جدیدی است كه دنبال سرمایهگذاری است، اما به هیچ وجه نتیجهی سرمایهای نیست كه پیش از این عمل میكرده و اكنون به ماشینآلات تبدیل شده است. و تازه پس از یافتن چنین كاری، كارگران با چه دورنمای رقتانگیزی مواجه خواهند شد! این موجودات مفلوك كه پیشتر در نتیجهی تقسیم كار فلج شده بودند، خارج از حرفهی خویش به قدری كمارزشند كه جز در برخی رشتههای پست، كه پیوسته با اضافه عرضه و مزد اندك روبرو هستند، پذیرفته نخواهند شد." همان منبع صص ۴٧٦-۴٧٧
تاثیر ماشینآلات بر پیشهوری و تولید كارگاهی چگونه بود؟
"ماشینآلات، همیاری بر پایهی پیشهوری و تولید كارگاهی بر پایهی تقسیم كار پیشهورانه را از بین برد. نمونهای از نوع اول ماشین درو است كه جایگزین همیاری میان دروگران شد. نمونهی برجسته نوع دوم ماشین سوزنسازی است. بنا به نظر آدام اسمیت، ١٠ مرد در زمان او، با استفاده از نظام تقسیم كار، روزانه ۴٨٠٠٠ سوزن تولید میكردند. با این همه، فقط یك ماشین سوزنسازی در یك روز كار ١١ ساعته، ١۴۵٠٠٠ سوزن میسازد." همان منبع ص ۴٩۵
مفهوم(كار مولد) كارگر مولد چیست؟
"مادامی كه فرایند كار صرفا" فرایندی انفرادی است، كارگری واحد تمام كاركردهایی را كه بعدها از هم جدا میشوند در خود گرد میآورد. هنگامی كه یك فرد ابژههای طبیعی را برای معاش خود تصاحب میكند، به تنهایی بر فعالیت خویش كنترل دارد. بعدهاست كه دیگران بر او كنترل اعمال میكنند. انسان منفرد نمیتواند بدون به كار گرفتن عضلات خود تحت كنترل مغز خویش بر طبیعت اثر بگذارد. به همان ترتیب كه در نظام طبیعت سر و دست به هم تعلق دارند، كار ذهنی و كار یدی نیز در فرایند كار وحدت مییابند. بعدهاست كه آنها از هم جدا میشوند و این جدایی به تضادی خصمانه تكامل مییابد. محصول بیواسطهی تولید كنندهی منفرد به محصول اجتماعی مشترك كارگرِ جمعی، یعنی به محصول مجموعهی تركیب شدهی كارگران دگرگون میشود كه هركدام از اعضای آن كنترل كم و بیش مستقیمی بر ابژهی كار دارند. همین است كه همراه با سرشت همیارانهی فرایند كار، مفهوم كار مولد، یا مفهوم حامل آن، یعنی كارگر مولد، بسط مییابد. دیگر برای انجام كاری مولد لازم نیست تا دست خود فرد به كار گرفته شود؛ كافیست اندام یك كارگر جمعی باشد و یكی از كاركردهای فرعی آن را انجام دهد. تعریف یاد شده و اولیهی كار مولد، كه از ماهیت خود تولید مادی مشتق شده، در مورد كارگر جمعی، بهعنوان یك كلیت، درست است. اما برای هر كدام از اعضای آن، به صورت انفرادی، مصداق ندارد."
"با ابن همه، مفهوم كار مولد محدودتر میشود. تولید سرمایهداری صرفا" تولید كالا نیست بلكه ذات آن تولید ارزش اضافی است. كارگر برای خود تولید نمیكند بلكه برای سرمایه تولید میكند. بنابراین دیگر كافی نیست فقط تولید كند. او باید ارزش اضافی تولید كند. فقط كارگری مولد است كه برای سرمایهدار ارزش اضافی تولید میكند یا در خود ارزش افزایی سرمایه نقش دارد. اگر بتوان نمونهای از خارج از قلمرو تولید مادی آورد، میتوان گفت هنگامی آموزگار كارگری مولد است كه كارش علاوه بر تربیت ذهن دانشآموزان برای ثروتمند كردن صاحب مدرسه مورد استفاده قرار گیرد. این كه صاحب مدرسه به جای به كار انداختن سرمایهاش در یك كارخانهی كالباس سازی آن را در یك كارخانهی آموزشی به كار میاندازد، در این رابطه هیچ تغییری نمیدهد. بنابراین، مفهوم كارگر مولد به هیچوجه تنها رابطهی بین فعالیت و اثر مفید آن، بین كارگر و محصول كار، را در برنمیگیرد بلكه همزمان نشانهی یك رابطهی تولیدی اجتماعی ویژه با خاستگاهی تاریخی است كه بر كارگر مُهر وسیلهی مستقیم ارزش افزایی سرمایه زده است. بنابراین، كارگر مولد بودن خوشبختی نیست بلكه بدبختی است." همان منبع صص ۵۴٧-۵۴٨
تاریخ تنظیم: ٢٣/٣/١٣٩٠
____________________________
١ - كارگران پس ١۴ سال تلاش بیوقفه، توانستند در اوایل اكتبر ٢٠١٠ دو تونل موازی را در زیر كوههای آلپ به هم وصل كنند. اكنون در زیر كوهستانهای مملو از برف و یخ آلپ در سوئیس، تونلی عظیم به طول بیش از ۵٧ كیلومتر و عرض۵/٩ متر ساخته شده است كه تا چند سال آینده محور اصلی تردد ریلی میلیونها اروپایی در مسیر جنوب به شمال و به عكس قاره سبز خواهد بود. تونل گوتارد در حقیقت متشكل از دو تونل دو قلوست كه به موازات یكدیگر پیش رفتهاند. كار حفاری این پروژه عظیم از ١۴ سال پیش (١٩٩٦ میلادی) آغاز شده است.
این پروژه بیش از ٢ هزار كارگر را طی بیش از ١۴ سال سر پا نگاه داشته است. براساس برنامهریزیهای انجام شده تونل گوتارد در سال ٢٠١٦ یا ٢٠١٧ كاملا" نهایی شده و آماده بهره برداری میشود. این تونل بخش جنوبی آلمان را به بخشهای شمالی ایتالیا متصل میكند.
حفاری این تونل یكی از منحصر به فردترین پروژههای راهسازی تاریخ است. كارگران در اینمدت در حدود ١٣ میلیون متر مكعب سنگ صخرهای منفجر و خارج كردهاند تا این پروژه به راه خود ادامه دهد.
٢ سیزیف: سیزیف ( به لاتین Sisyphus ) قهرمانی در اسطوره های یونانی است. مجازات سیزیف این گونه بود که او می بایست صخره ای بزرگ را بر روی شیبی ناهموار تا بالای قله ای بغلتاند. و همیشه لحظه ای پیش از آن که به انتهای مسیر برسد، سنگ از دستش خارج میشد و او باید کارش را از ابتدا شروع میکرد. امروزه به همین دلیل به کارهایی که علی رغم سعی و تلاش بسیار هرگز به آخر نمیرسند و تکراری است، کاری سیزیف وار میگویند.
******************
از كاپیتال بیاموزیم (٩)
سهراب . ن
شنبه ٧ خرداد ١٣٩٠
قطعنامه مصوب در كنگره بروكسل انترناسیونال اول:
"به پیشنهاد هیئت نمایندگی آلمان، كنگره بروكسل(١٨٦٨) قطعنامهای به تصویب رساند كه از كارگران كشورهای مختلف مصرا" میخواست كه كتاب سرمایه را مطالعه نمایند."
منبع: صفحه١٦٠ كتاب مدخلی بر زندگی و آثار كارل ماركس و فردریك انگلس اثر ریازانف(صفحه ١٨٩ كتاب اینترنتی مذكور)
منظور از كار روزانه چیست؟
فكر میكنم كه درک مفهوم كار روزانه برای ما زیاد مشکل نباشد و اگر از شما سئوال شود که كار روزانه چیست؟ به سادگی خواهید گفت: كاری كه در طول یك روز انجام میگیرد. اگر كارفرمایی بگوید كه من به كارگرانی که برایم کار میکنند روزی ١۵ هزار تومان دستمزد میدهم، از نظر خودش روز، یعنی صبح زود تا غروب. مثلا" اگر مدت زمان یك روز كار او، ١٢ ساعت باشد، یك روز كاری محسوب میشود كه برای آن مزد كامل این یك روز كار (١٢ ساعت كار) را پرداخت كرده است.
اما از نظر كارل ماركس یك روز كار، مجموع كار لازم و كار اضافی است كه در آن كارگر با كار لازم خود مقدار پولی را كه به عنوان دستمزد روزانه از كارفرما دریافت كرده، جایگزین میكند. یعنی به اندازه پولی كه دریافت كرده كار لازم را برای سرمایهدار انجام میدهد. باقیمانده روز كار كه به صورت كار اضافی است، کارگر ارزش اضافی برای سرمایهدار تولید میكند. سرمایهدار در مقابل این كار اضافی هیچ گونه پولی به كارگر نمیپردازد. حال ببینیم آموزگار برجسته كارگران جهان، كار روزانه را چگونه توضیح میدهد:
"مجموع كار لازم و اضافی، یعنی مجموع دورههای زمانی كه طی آن كارگر به ترتیب ارزش نیروی كار خود را جایگزین و ارزش اضافی تولید میكند، مقدار مطلق زمان كار او یعنی كار روزانه را تشكیل میدهد." ...
" فرض میكنیم كه خط A - - - - - - B بیانگر مدت یا طول زمان كار لازم، مثلاً ٦ ساعت، است. اگر كار فراتر از AB ، مثلاً ١، ٣ یا ٦ ساعت ادامه یابد، ماسه خط دیگر خواهیم داشت:
كار روزانهی الف A - - - - - - B – C
كار روزانهی ب A - - - - - - B - - - C
كار روزانهی پ A - - - - - - B - - - - - - C
"این سه خط بیانگر سه كار روزانهی متفاوت ٧، ٩ و ١٢ ساعتهاند. پاره خط BC كه امتداد یافتهی خط AB است، بیانگر طول كار اضافی است. از آنجا كه كار روزانه AB + BC یا AC است، با مقدار متغیر BC تغییر میكند. چون AB معلوم است، همواره میتوان نسبت BC به AB را محاسبه كرد."(یعنی نرخ ارزش اضافی) همان منبع صص ٢۵٩-٢٦٠
انگیزهی سرمایه چیست؟
"سرمایه تنها یك انگیزه دارد و آن گرایش به ارزش افزایی و خلق ارزش اضافی است."
"سرمایه كار مردهای است كه چون خفاشی خونآشام تنها با مكیدن كار زنده زندگی میكند و هرچه كار بیشتری را می مكد، بیشتر زنده میماند." همان منبع ص ٢٦٢
نتیجهی طولانی كردن كار روزانه چیست؟
سرمایهدار با طولانیتر كردن ساعت کار روزانه، ارزش افزایی بیشتری به دست میآورد. به عبارت دیگر کارفرما با افزایش كار روزانه، كار اضافی بیشتری به دست میآورد كه برای آن هیچ پولی پرداخت نشده است. نتیجه آن، آسیب دیدن سلامتی جسمی و روانی كارگر و كاهش طول عمر اوست. با افزایش مدت زمان تولید كالایی توسط یك كارگر، عمر این كارگر كوتاه میگردد. در كاپیتال میخوانیم:
"تولید سرمایهداری كه اساسا" تولید ارزش اضافی و جذب كار اضافی است، با طولانی كردن كار روزانه نه تنها نیروی كار انسانی را با محروم كردن آن از شرایط اخلاقی و جسمانی متعارف تكامل و فعالیتش به نابودی میكشاند، بلكه همچنین سبب فرسودگی پیش از موعد و مرگ خود این نیروی كار میشود. سرمایه با كوتاه كردن حیات كارگر، زمان تولید او را در یك دورهی معین طولانیتر میكند." همان منبع ص ٢٩٦
مقدار ارزش اضافی تولید شده چگونه محاسبه میشود؟
اگر مقدار پولی را كه به عنوان دستمزد به کارگر پرداخت شده( كه با مفهوم سرمایه متغیر مشخص میشود) را در نرخ ارزش اضافی یا درجه استثمار(نرخ ارزش اضافی یا درجه استثمار از تقسیم ارزش اضافی بر سرمایه متغیر یا از تقسیم كار اضافی بر كار لازم به دست میآید.) ضرب كنیم، مقدار ارزش اضافی به دست میآید. به طریق دیگر، اگر درجه استثمار هر كارگر را جداگانه حساب كنیم و آن را در تعداد كارگرانی را كه مشغول كار هستند ضرب كنیم، مقدار ارزش اضافی به دست میآید. در كاپیتال میخوانیم:
قانون اول:
"مقدار ارزش اضافی تولید شده برابر است با مقدار سرمایهی متغیر پرداخت شده ضرب در نرخ ارزش اضافی؛ به عبارت دیگر، مقدار ارزش اضافی برابر است با حاصل ضرب تعداد كارگرانی كه همزمان توسط سرمایهدار واحدی به كار گرفته میشوند در درجهی استثمار هر نیروی كار منفرد."
"اگر مقدار ارزش اضافی را S ، میانگین ارزش اضافی را كه هر كارگر روزانه تولید میكند s سرمایهی متغیری را كه روزانه برای خرید یك نیروی كار پرداخت میشود v ، مجموع كل سرمایهی متغیر V ، ارزش میانگین یك نیروی كار را p ، درجهی استثمار او را
( )
و تعداد كارگران به كار گرفته شده را n بنامیم، آنگاه خواهیم داشت:
قانون دوم:
"محدودیت مطلق میانگین كار روزانه كه بنا به ماهیت خود همیشه كمتر از ٢۴ ساعت است، محدودیت مطلق در جبران كاهش سرمایهی متغیر از طریق افزایش نرخ ارزش اضافی، یا در جبران كاهش تعداد كارگران استثمار شده از طریق درجهی بالاتر استثمار نیروی كار ایجاد میكند. این قانون دوم بدیهی توضیح بسیاری از پدیدهها كه از گرایش سرمایه به كاهش هرچه ممكن شمار كارگران مورد استفاده ناشی میشود- حائز اهمیت است. این گرایش در تضاد با گرایش دیگر سرمایه است كه میخواهد تا حد امكان بالاترین مقدار ارزش اضافی را تولید كند. از سوی دیگر، اگر مقدار نیروی كار به كار گرفته شده یا مقدار سرمایهی متغیر افزایش یابد اما این افزایش متناسب با سقوط نرخ ارزش اضافی نباشد، مقدار ارزش اضافی تولید شده كاهش پیدا میكند."
قانون سوم:
"قانون سومی از تعیین مقدار ارزش اضافی تولید شده توسط دو عامل یعنی نرخ ارزش اضافی تولید شده و مقدار سرمایهی متغیر پرداخت شده نتیجه میشود. چنانچه نرخ ارزش اضافی یعنی درجهی استثمار نیروی كار، و ارزش نیروی كار یعنی مقدار زمان كار لازم معلوم باشد، آنگاه بدیهی است كه هرچه سرمایهی متغیر بزرگتر باشد مقدار ارزش و مقدار ارزش اضافی تولید شده بزرگتر خواهد بود. ... بنابراین، با معلوم بودن نرخ ارزش اضافی و ارزش نیروی كار، مقادیر ارزش اضافی تولید شده تناسب مستقیم با مقادیر سرمایهی متغیر پرداخت شده دارد. ... بنابراین، قانونی كه در بالا بیان شد این شكل را پیدا میكند: مقدار ارزش و مقدار ارزش اضافی تولید شده توسط سرمایههای متفاوت، در صورتی كه ارزش نیروی كار معلوم باشد و درجهی استثمار این سرمایهها برابر، با مقادیر اجزای متغیر این سرمایهها یعنی بخشهایی كه به نیروی كار زنده بدل شدهاند، تناسب مستقیم دارند." همان منبع صص ٣٣٨-٣٣٩-٣۴٠
رابطهی كارگر با وسایل تولید چگونه است؟
"اگر فرایند تولید را از منظر فرایند كار بررسی كنیم، رابطهی كارگر با وسایل تولید نه رابطه با سرمایه بلكه رابطه با ابزاری صرف و ماده و مصالح برای فعالیت تولیدی هدفمند اوست. ... اما به محض این كه فرایند تولید را چون فرایند ارزش افزایی تلقی كنیم، موضوع متفاوت میشود. این وسایل تولید فورا" به وسایلی برای جذب كار دیگران تبدیل میشود. دیگر كارگر نیست كه وسایل تولید را به كار میگیرد بلكه وسایل تولید هستند كه كارگر را به كار میگیرند. وسایل تولید به جای این كه به عنوان عناصر مادی فعالیت تولیدی او مصرف شوند، او را به عنوان خمیرمایهی ضروری برای فرایند حیاتی خاص خود مصرف میكنند و فرایند حیاتی سرمایه فقط شامل حركت آن به عنوان ارزشی است كه خود ارزش افزاست." همان منبع ص ٣۴۴
چگونه با افزایش زمان كار اضافی (در صورتی كه طول كار روزانه ثابت باشد،) میتوان ارزش اضافی بیشتری را به دست آورد؟
"با معلوم بودن ارزش وسایل معاش، ارزش نیروی كار او(كارگر) را میتوان محاسبه كرد؛ و با معلوم بودن ارزش نیروی كار او، مدت زمان كار لازم معلوم میشود. با این همه، مدت زمان كار اضافی با كم كردن زمان كار لازم از كل كار روزانه به دست میآید: ١٠ ساعت(مدت زمان كار لازم) از ١٢ ساعت(مدت زمان كار روزانه) میشود 2 ساعت."
حال اگر سرمایهدار مزد كمتری در ازای ساعت كار لازم به كارگر بدهد، زمان كار اضافی را زیاد كرده است. یعنی اگر پولی كه جهت معاش به کارگر پرداخت میکند، با ٩ ساعت كار لازم جبران شود، در آن صورت كار اضافی برابر با ٣ ساعت (٩-١٢=٣) خواهد بود. در كاپیتال میخوانیم:
"با معلوم بودن كار روزانه، طولانی كردن كار اضافی ناگزیر ناشی از كوتاه كردن زمان كار لازم است، و نه برعكس آن، یعنی كوتاه كردن زمان كار لازم ناشی از طولانی كردن كار اضافی است."
اما یك راه دیگر افزایش زمان كار اضافی، افزایش بهرهوری كار است. با این روش ارزش نیروی كار كاهش یافته و به دنبال آن زمان كار لازم نیزكاهش مییابد و در نتیجه زمان كار اضافی افزایش مییابد. در كاپیتال میخوانیم:
"منظور ما از افزایش بهرویوری كار تغییری در فرایند كار است تا زمان كار لازم به لحاظ اجتماعی برای تولید كالا كوتاهتر شود و كمیت كمتری از كار قدرت تولید كمیت بزرگتری از ارزش مصرفی را داشته باشد. ... شرایط فنی و اجتماعی فرایند كار و بنابراین خود شیوهی تولید باید متحول شود تا بهرهوری كار بتواند افزایش یابد. آنگاه با افزایش بهرهوری كار ارزش نیروی كار كاهش خواهد یافت و بخش زمان كار ضروری(لازم) روزانه برای بازتولید همان ارزش كوتاهتر خواهد شد." ...ارزش نیروی كار با كاهش زمان كار لازم برای بازتولید آن كاهش مییابد."
سرمایهداری كه روشهای بهتری را در تولید به كار میگیرد، بخش بزرگتری از كار روزانه را به كار اضافی اختصاص میدهد. در كاپیتال میخوانیم:
"ارزش كالاها با بهرهوری كار نسبت معكوس دارد. همین امر در مورد ارزش نیروی كار صادق است زیرا به ارزش كالاها وابسته است. با این همه، ارزش اضافی نسبی با بهرهوری كار نسبت مستقیمی دارد و همراه با افزایش و كاهش آن صعود و نزول میكند."
همان منبع صص٣۵٠-٣۵١-٣۵٢- ٣۵۵
"هرچیزی كه زمان كار لازم برای بازتولید نیروی كار را كاهش دهد، برمیزان كار اضافی میافزاید." همان منبع ص ٣٩٦
ارزش اضافی مطلق و ارزش اضافی نسبی چیست؟
"من این ارزش اضافی را كه با طولانیتر كردن كار روزانه تولید میشود، ارزش اضافی مطلق مینامم. در مقابل،آن ارزش اضافی ناشی از كوتاه كردن زمان كار لازم و در نتیجه تغییر همگام با آن در مدت مربوطهی دو جزء زمان كار روزانه (زمان كار لازم و زمان كار اضافی) را ارزش اضافی نسبی مینامم." همان منبع صص٣۵٢- ٣۵١
"روشهای تولید ارزش اضافی نسبی در همان حال روشهای تولید ارزش اضافی مطلق نیز هستند." همان منبع ص ٣۴٩
ارزش واقعی كالا چگونه سنجیده میشود؟
برای تعیین واقعی ارزش كالا، سرمایهدار نیروی كار یك فرد كارگر را مبنای ارزش قرار نمیدهد، بلكه كار كلیه كارگرانی كه به صورت جمعی در مدت فرضا" یك روز كار میكنند، مد نظر قرار میدهد. اما نه فقط كل زمان كار روزانه را، بلكه فقط مدت زمان كار لازم آنها را در یك روز به عنوان ارزش واقعی كالا در نظر میگیرد. در كاپیتال میخوانیم:
"ارزش واقعی كالا نه ارزش فردی بلكه ارزش اجتماعیاش است. یعنی ارزش آن با زمان كاری سنجیده نمیشود كه آن كالا برای تولید كننده در هر مورد فردی در بر دارد بلكه با زمان كار لازم به لحاظ اجتماعی برای تولید آن تعیین میشود."
همان منبع ص ٣۵٣
منظور از ارزش اضافی فوقالعاده چیست؟
سرمایهدار روش جدیدی را برای تولید كالا مورد استفاده قرار میدهد، یعنی بهرهوری كار را افزایش میدهد، كالای خود را به ارزش اجتماعی تولید میفروشد.(مثلا"ارزش اجتماعی كالا برای فروش یك شلینگ است) یعنی مقداری بالاتر از ارزش انفرادی(ارزش انفرادی كالا ٩ پنی است. هر ١٢ پنی یك شلینگ است) میفروشد و بدین ترتیب ارزش اضافی فوقالعاده کسب میکند. (در حالی ٣ پنی به دست آورده كه ارزش واقعی اجتماعی كالا ٦ پنی بوده است. یعنی ٣ پنی ارزش اضافی و ٣ پنی ارزش اضافی فوقالعاده به دست میآورد.) نقل به معنی از ص ٣۵۴ .در كاپیتال میخوانیم:
"این ارزش اضافی فوقالعاده به محض این كه این روش جدید تولید عمومیت بیابد از بین میرود، زیرا در آن زمان تفاوت میان ارزش فردی كالای ارزان شده و ارزش اجتماعی آن از بین میرود. قانون تعیین ارزش براساس زمان كار را زمانی سرمایهدار منفرد احساس میكند كه شیوهی جدید تولید را به كار میبرد و مجبور میشود تا كالاهای خود را پایینتر از ارزش اجتماعیشان بفروشد؛ همین قانون كه به عنوان قانون قهری رقابت عمل میكند، رقبای او مجبور میكند تا از روش جدید اقتباس كنند."
همان منبع ص ٣۵۵
منظور از فرمول عام سرمایه چیست؟
سرمایه برابر است با سرمایهی ثابت به اضافهی سرمایهی متعیر:
همان منبع ص ٣٦١
منظور از فرمول نرخ سود چیست؟
نرخ سود برابر است با ارزش اضافی تقسیم بر سرمایه:
همان منبع ص ٣٦١
منظور از فرمول نرخ ارزش اضافی چیست؟
نرخ ارزش اضافی برابر است با ارزش اضافی تقسیم بر سرمایهی متغیر:
همان منبع ص ٣٦١
جملاتی كوتاه و آموزنده از كاپیتال:
در پایان این بخش از بیاموزیم، جملاتی کوتاه از کاپیتال انتخاب نمودهام که به نظرم جالب است و شاید خوانندهگان براداشتهای متفاوتی از این عبارات داشته باشند. بدون هیچ توضیحی تقدیم میگردد:
"در هر علمی آغاز همیشه دشوار است."
همان منبع ص ٢٩
"هر ملتی میتواند و باید از ملتهای دیگر بیاموزد."
همان منبع ص ٣١
"هدف نهایی این اثر (كاپیتال) آشكار كردن قانون اقتصادی حركت جامعهی مدرن است."
همان منبع ص ٣١
"دیدگاه من كه تكامل صورتبندی اقتصادی جامعه را همچون فرایندی از تاریخ طبیعی میداند، كمتر از هر دیدگاه دیگری فرد منفرد را مسئول مناسباتی میداند كه خود مخلوق اجتماعی آن است، هر قدر هم از لحاظ ذهنی خود را فراتر از جامعه قرار دهد."
همان منبع ص ٣٢
"راه خود را پی بگیر و بگذار مردم هرچه میخواهند بگویند."
همان منبع ص ٣٣
"در علم راه شاهانهای وجود ندارد، و تنها كسانی كه از خستگی بالا رفتن از راههای پر نشیب و فراز نمیترسند، بخت و اقبال رسیدن به قلههای درخشان آن را دارند."
همان منبع ص ۴۴
"قدمت كبریت سازی به سال ١٨٣٣ بر میگردد كه نتیجهی كشف روش گذاشتن گوگرد روی خود چوب كبریت بود."
همان منبع ص ٢٧٦
"سرمایه به عنوان عامل پركاری دیگران، به عنوان استخراج كنندهی ارزش اضافی و استثمارگر نیروی كار، تمام نظامهای قدیمیتر تولیدی را كه مستقیما" بر كار اجباری متكی بودهاند، از لحاظ قدرت و توان و زیادهروی و كارایی پشت سر میگذارد."
همان منبع ص ٣٣۴
"در تولید سرمایهداری صرفهجویی در كار از طریق رشد بهرهوری در كار به هیچ وجه با هدف كوتاه كردن كار روزانه نیست. هدف تولید سرمایهداری فقط كوتاه كردن زمان كار لازم برای تولید كمیت معینی از كالاهاست."
همان منبع ص ٣۵٧
"كل تاریخ تكامل ماشین را میتوان قدم به قدم در تاریخ آسیای(آسیاب) گندم دنبال كرد."
همان منبع زیرنویس ص ٣٨٣
"دورهی پیشهوری اختراعات بزرگی چون قطبنما، باروت، چاپ و ساعت خودكار برای ما به ارث گذاشته است."
همان منبع ص ٣٨٣
تاریخ تنظیم: ۵/٣/١٣٩٠
******************
از كاپیتال بیاموزیم (٨)
سهراب . ن
چهارشنبه ٧ اردیبهشت ١٣٩٠
عناصر سادهی فرایند كار كدامند؟
فرایند كار دارای سه مولفه و یا سه عامل هستند كه یكی از آنها، كار است كه پیش از این ( بیاموزیم ٣) آن را تعریف كردیم.
دوم، ابژه است. اما ابژه چیست؟ همهی موادی كه در طبیعت وجود دارند و بدون این كه انسان در آن دخالتی داشته و تحت تاثیر نیروهای طبیعی به وجود میآیند، ابژه نام دارند. مانند جنگلها، معادن، جانوران آبزی، آب و امثال آن. به عبارتی ما این مواد را كه بدون آن كه كاری روی آنها انجام گرفته باشد، به صورتی بكر و طبیعی مورد استفاده قرار میدهیم. مواد خامی كه در كارخانجات مورد استفاده قرار میگیرند، ابژههای كار هستند. اما هر ابژه، كاری بر روی ماده خام نیست، مانند ماهیگیری توسط ماهیگیر؛ كه برای تهیه ماهی قبلا" كاری صورت نگرفته است. به عبارت دیگر مواد خامی به مواد ابژهای گفته میشود كه قبلا" كاری بر روی آنها صورت گرفته باشد.
سوم ابزار كار است كه كارگر به وسیله این ابزار، نیروی كار خود را به ماده خام منتقل میكند و آن را دگرگون كرده و به كالای مصرفی تبدیل مینماید. مانند تبری كه به وسیله آن قطعه چوبی را خرد میكنیم تا به عنوان هیزم از آن استفاده نماییم و یا دستگاه تراشكاری كه قطعه فلزی را برابر اندازههای داده شده، تراش میدهیم و آن را قابل استفاده میكنیم.
به مجموعهی ابزار كار و ابژهكار، "وسایل تولید" گفته و كار انجام شده را "كار مولد" میگویند. كاری كه میآفریند و ابداع میکند، كار مولد است. موضوع فوق به صورت كاملتر از کتاب کاپیتال، تالیف کارل مارکس:
"عناصر سادهی فرایند كار عبارتند از: فعالیت هدفمند یا خودِكار، ابژه و ابزار آن."
"زمین(كه از لحاظ اقتصادی آب را هم شامل میشود) در حالت ابتدایی خود كه نیازمندیها یا وسیلهی معاش را آماده در اختیار انسان میگذارد، بدون كوچكترین دخالتی از جانب وی (انسان) به عنوان ابژهی كار انسانی در دسترس است. تمامی چیزهایی كه كار صرفا" آنها را از پیوند بیواسطه با محیطشان جدا میكند، ابژههای كاری به شمار میآیند كه طبیعت به طور خودپو آنها را مهیا میكند؛ مانند ماهی كه صید و از عنصر طبیعیاش یعنی آب جدا میشود یا درختانی كه در جنگلهای بكر قطع میشوند و سنگهای معدنی كه از رگههای خود استخراج میشوند."
"ابزار كار یك شیء یا مجموعهای از اشیاست كه كارگر بین خود و ابژهی كار میانجی قرار میدهد و از آن چون یك رسانا برای هدایت فعالیت خویش به آن ابژه استفاده میكند." زمین كه زرداخانهی اولیهی ابزارهای او تلقی میشود مانند سنگهایی برای پرتاپ كردن، ساییدن، فشار دادن، قطع كردن و نیز چوب، استخوان، صدف و ... "ابزارهای كار نه تنها معیاری برای تشخیص درجهی تكاملِ نیروی كار انساناند بلكه مناسبات اجتماعییی را كه انسانها در چارچوب آن كار میكنند، نیز نشان میدهند."
"اگر ابژهی كار، به تعبیری، با كار پیشین پالوده شده باشد، ما آن را مادهی خام مینامیم: مثلا" سنگ معدن كه پیش از این استخراج و برای شستوشو آماده میشود. تمام مواد خام ابژهی كار هستند، اما هر ابژهی كاری مادهی خام نیست؛ ابژهی كار تنها زمانی مادهی خام شمرده میشود كه پیشتر به وسیلهی كار دستخوش تغییراتی شده باشد."
"هم ابزار كار و هم ابژهی كار چون وسایل تولید، و خودِ كار چون كار مولد به نظر میرسند."
مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم صص٢١٣-٢١٢ - ٢١١ - ٢١٠ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
نتیجهی فرایند كار چیست؟
نتیجهفرایند كار " همانا تصاحب چیزهای موجود در طبیعت برای تأمین نیازهای انسان است "، این یك قانون علمی است كه از روزی كه انسان در جهت رفع نیازهای مادی خود، ساخت ابزار را آغاز کرد(مانند تیر و كمان و نیزه از ابزارهای اولیه انسانهای نخستین)، تا به امروز ادامه داشته و خواهد داشت. یعنی شرط لازم و حتمی برای بقای انسان بوده و در تمام جوامع (اولیه، بردهداری، فئودالی، سرمایهداری) وجود داشته است. در كاپیتال میخوانیم:
"فعالیت آدمی در فرایندكار از طریق ابزارهای كار، تغییری را در ابژهی كار به وجود میآورد كه از همان ابتدا مورد نظر بود. این فرایند در محصول پایان مییابد. محصول كار یك ارزش مصرفی است، مادهای طبیعی كه از طریق تغییری در شكل آن با نیازهای انسان سازگار شده. كار در ابژهاش تنیده شده: كار شیئیت یافته، كاری بر ابژه انجام شده. آنچه نزد كارگر به شكلی ناپایدار ظاهر میشد، اكنون از منظر محصول، به شكل یك هستی با مشخصاتی معین و پایدار ظاهر میشود." ... "فرایند كار، فعالیتی هدفمند در جهت تولید ارزشهای مصرفی است. این فرایند همانا تصاحب چیزهای موجود در طبیعت برای تأمین نیازهای انسان است. این شرطِ عام كنشِ سوختوسازی بین انسان و طبیعت، یعنی شرط همیشگی و ناگزیر طبیعی حیات انسان، است و در نتیجه از تمامی شكلهای آن حیات مستقل، یا به بیان دقیقتر بین تمامی شكلهای جامعه كه انسانها در آن زندگی میكنند مشترك است."
همان منبع صص ٢١٦ - ٢١٢
سرمایهدار چه اهدافی را دنبال میكند؟
سرمایهدار از تولید کالا، دو هدف را دنبال میكند: یكم، تولید كالا؛ یعنی كالایی را تولید كند كه در بازار به قروش برساند. دوم، به دست آوردن ارزش اضافی.
یعنی سرمایهداری كه كالایی تولید میكند، نه تنها كل هزینههایی كه برای تولید آن انجام داده، (از قبیل مواد اولیه، نیروی كار، استهلاك ابزار و ساختمان تولید، هزینههای آب، برق، سوخت، حمل ونقل و ...) را باید به دست آورد؛ بلكه همچنین، مبلغ مازاد از این مخارج، را نیز تصاحب کند. در واقع سرمایهدار به دنبال ارزش اضافی است. پس بهای كالایاش علاوه بر هزینهی تولید، شامل ارزش اضافی هم هست كه بابت آن هیچ پولی پرداخت نكرده است. در كاپیتال میخوانیم:
"سرمایهدار دو هدف را دنبال میكند: در وهلهی نخست، میخواهد یك ارزش مصرفی كه ارزش مبادلهای دارد، یعنی جنسی كه باید فروخته شود، به بیان دیگر كالا تولید كند؛ و ثانیا" او میخواهد كالایی را با ارزش بیشتری از مجموع ارزشهای كالاهایی تولید كند كه برای تولید آن به كار گرفته شده است، یعنی وسایل تولید و نیروی كاری كه با پول عزیزش در بازار آزاد خریده است. هدف او نه تنها تولید ارزش مصرفی بلكه كالاست؛ نه تنها تولید ارزش مصرفی بلكه ارزش است؛ و نه فقط تولید ارزش بلكه ارزش اضافی نیز هست."
همان منبع ص ٢١٨
سرمایهدار هنگام خرید نیروی كار چه چیزی را در ذهن میپروراند؟
او میداند كار كارگر، ارزش اضافی تولید میكند. پس كارگری که برای او ٨ ساعت كار كند، دستمزدی که دریافت میکند در قبال ٤ ساعت کار اوست و برای مابقی ساعت کار( یعنی ۴ ساعت دیگر)، بدون مزد کار میکند. منشا ارزش اضافی همینجاست. در كاپیتال میخوانیم:
"ارزش نیروی كار، و ارزش افزایی نیروی كار در فرایند كار دو مقدار كاملا" متفاوتاند؛ و این تفاوت ارزش همان چیزی است كه سرمایهدار هنگام خرید نیروی كار در ذهن داشته است."
همان منبع ص ٢٢٤
تفاوت فرایند تشكیل ارزش با فرایند كار؟
"اگر جلوتر برویم و فرایند تشكیل ارزش را با فرایند كار مقایسه كنیم، پیخواهیم برد كه فرایند دوم عبارت از كار مفیدی است كه ارزشهای مصرفی تولید میكند. در اینجا حركت از لحاظ كیفی، با توجه به نوع خاص محصول تولید شده و مطابق با قصد و محتوای حركت دیده میشود. اما اگر این حركت به عنوان فرایند تشكیل ارزش مشاهده شود، همچنین فرایند كار تنها به صورت كمی بازنموده میشود."
همان منبع ص ٢٢٦
فرایند تولید چیست؟
فرایند تولید شامل دو قسمت است: یكی فرایند كار كه در آن ارزشهای مصرفی تولید میشوند و از لحاظ كیفی در مورد كالای تولیدی به كار برده میشود. مثلا" یك یخچال ویژگیهای مصرفی آن چیست كه آن را برتر از كالای دیگر میكند؟ و دیگری فرایند تشكیل ارزش است كه به صورت ارزش اضافی در كالا نهفته میگردد. در كاپیتال میخوانیم:
"فرایند تولید به مثابهی وحدتِ فرایند كار و فرایند تشكیل ارزش، فرایند تولید كالاهاست؛ فرایند تولید به مثابهی وحدتِ فرایند كار و فرایند ارزش افزایی، فرایند تولید سرمایهداری یا شكل سرمایهدارانهی تولید كالاهاست."
همان منبع ص ٢٨٦
ارزش وسایل و ابزار كار سرمایهدار چه تغییری میكند؟
"اگر كالایی ارزش مصرفیاش را از دست دهد، ارزش خود را نیز از دست میدهد. وسایل تولید با از دست دادن ارزش مصرفیشان ارزش خود را از دست نمیدهند، زیرا آنها در فرایند كار شكل اصلی ارزش مصرفی خود را از دست میدهند فقط برای این كه محصول، قالب ارزش مصرفی جدیدی را به دست آورند، ... در فرایند كار، وسایل تولید ارزش خود را به محصول تنها تا جایی انتقال میدهند كه ارزش میادلهای خود را همراه با ارزش مصرفی مستقلشان از دست بدهند."
"اگر این نوع ابزار كار (ماشینها، ابزارآلات و تأسیسات، كارخانهها و غیره) را در كل دوران استفادهاش، از لحظهی ورود به كارگاه تا روز تبعید آن به انبار آت و آشغال، در نظر بگیریم، پی خواهیم برد كه در این دوره ارزش مصرفی آن توسط كار كاملا" مصرف شده و بنابراین ارزش مبادلهای آن كاملا" به محصول انتقال یافته است. مثلا"، اگر یك ماشین ریسندگی ده سال عمر كرده باشد، روشن است كه در این دورهی كاری، ارزش كامل آن طی ده سال به محصول انتقال یافته است. ... ابزار نیز همانند انسان سرنوشت مشابهی دارد. گذشت هر روز انسان را بیستوچهار ساعت به مرگش نزدیكتر میكند، هرچند هیچ كس از ظاهر كسی به دقت نمیتواند بگوید او چند روز دیگر هنوز باید در این جاده ره بسپارد. اما این مشكل مانع نمیشود تا شركتهای بیمهی عمر میانگین طول عمر آدمی را با نتایجی بسیار دقیق و از آن بیشتر پرسود بگیرند. همین امر در مورد ابزارهای كار صادق است. بنا به تجربه معلوم میشود كه یك ماشین خاص به طور میانگین چه مدت عمر خواهد كرد. فرض كنید كه ارزش مصرفی آن در فرایند كار فقط شش روز دوام داشته باشد. پس هر روز به طور میانگین یك ششم از ارزش مصرفی خود را از دست میدهد، و بنابراین یك ششم از ارزش خود را در محصول روزانهاش از دست میدهد." ... "به این ترتیب كاملا" روشن است كه وسایل تولید هرگز ارزش بیش از آنچه خود در جریان فرایندكار با از بین رفتن ارزش مصرفیشان از دست میدهند، به محصول انتقال نمیدهند. اگر یك ابزار كار هیچ ارزشی نداشته باشد كه از دست بدهد، یعنی اگر محصول كار انسانی نباشد، هیچ ارزشی هم به محصول انتقال نمیدهد. این ابزار بدون آن كه نقشی در تشكیل ارزش مبادلهای داشته باشد به ایجاد ارزش مصرفی كمك میكند. این موضوع در مورد تمامی ابزارهای تولیدی كه طبیعت بدون كمك انسان در اختیار میگذارد، مانند زمین، باد، آب، فلزات در شكل كانی خود و الوارهای چوب در جنگلهای بكر صادق است."
همان منبع صص٢٣٣- ٢٣٤-٢٣۵
نتیجهی فعالیت نیروی كار چیست؟
"فعالیت نیروی كار نه تنها ارزش خود را بازتولید میكند، بلكه ارزشی بالاتر و بیشتر از آن را تولید میكند. این ارزش اضافی عبارت است از فزونی ارزش محصول به ارزش عناصری كه در تشكیل محصول مصرف شدهاند. یعنی ارزش وسایل تولید و نیروی كار. ... فزونی كل ارزش محصول به مجموع ارزشهای عناصر سازندهی آن همانا فزونی سرمایهی ارزش افزوده به ارزش سرمایهی اولیهی پیش پرداخت شده است."
همان منبع ص ٢٣٩
منظور از سرمایهی ثابت چیست؟
كل سرمایهای كه یك سرمایهدار جهت تولید كالایی به كار میبرد، منهای دستمزدی كه به كارگران میدهد، سرمایهی ثابت نام دارد و با حرف انگلیسی C (احتمالا" حرف اول این كلمه: Confirm)مشخص میشود كه شامل هزینههای زمین، ساختمان، آب، برق، سوخت، مواد اولیه، حمل و نقل و ... میشود. در كاپیتال میخوانیم:
"آن بخش از سرمایه كه به وسایل تولید یعنی مادهی خام، مادهی كمكی و ابزارهای كار تبدیل میشود، دستخوش هیچ تغییر كمی ارزش در فرایند تولید نمیشود. به این دلیل، آن را بخش ثابت سرمایه یا به طور خلاصه سرمایهی ثابت (c) مینامم." همان منبع ص ٢٣٩
"مفهوم سرماهی ثابت به هیچ وجه امكان تغییر ارزش در عناصر خود را رد نمیكند. ...ارزش كالا یقینا" برمبنای كمیت كار نهفته در آن تعیین میشود. اما این كمیت خود از لحاظ اجتماعی تعیین میشود. اگر مقدار زمان كار لازم از لحاظ اجتماعی برای تولید هر كالایی تغییر كند- و مثلا" وزن معینی از پنبه در زمان بدی محصول بازنمود كار بیشتری باشد- این امر بر تمامی كالاهای قدیمی از همان نوع اثر میگذارد زیرا آنها صرفا" نمونههایی منفرد از یك نوع جنس هستند و ارزش آنها همیشه با كار لازم اجتماعی برای تولیدشان یعنی پیوسته براساس كار لازم تحت شرایط اجتماعی موجود سنجیده میشود."
"همچنین ممكن است ارزش ابزارهای كار، ماشینآلات و غیره كه در فرایند تولید استفاده میشوند، همانند ارزش مواد خام تغییر كند؛ در نتیجه آن بخش از ارزش كه از آنها به محصول انتقال یافته است نیز ممكن است تغییر كند. اگر مثلا" در نتیجهی اختراعی جدید، نوع خاصی ماشین با صرف كار كمتری تولید شود، ماشین قدیمی كم و بیش ارزش خود را از دست میدهد و بنابراین به تناسب ارزش كمتری را به محصول انتقال میدهد. اما در اینجا نیز، تغییر در ارزش از خارج از فرایند تولیدی ناشی میشود كه در آن این ماشین به عنوان وسیلهی تولید عمل میكند. ماشین در این فرایند هرگز نمیتواند ارزشی بیش از آنچه مستقل از این فرایند دارد انتقال دهد."
همان منبع ص ٢٤٠
..."سرمایهی ثابت، یعنی وسایل تولید، از منظر فرایند ارزش افزایی، فقط براثر این وجود دارند كه كار، و با هر قطرهای از كار، كمیت متناسبی از ارزش اضافی را جذب كنند."
همان منبع ص ٢٨٧
منظور از سرمایهی متغیر چیست؟
سرمایهای را كه سرمایهدار جهت خرید نیروی كار كه در فرایند تولید، هم ارزش خود را تولید میكند و هم ارزش اضافی ، سرمایه متغیر گویند كه با حرف انگلیسی V (احتمالا" حرف اول این كلمه:Variable) نمایش داده میشود.
اگر كل سرمایهی سرمایهدار را با حرف انگلیسی C بزرگ و سرمایه ثابت را با حرف انگلیسی c كوچك و سرمایه متغیر را با حرف V و ارزش اضافی را با حرف S نشان دهیم در آن صورت در حین فرایند تولید خواهیم داشت:
بعد از كامل شدن فرایند تولید، كالایی تولید میشود كه ارزش آن برابر است با:
در این فرایند، سرمایه اولیه از C به C' (سرمایه ثانویه) یعنی از ۵٠٠ به۵٩٠ تغییر كرده است. به عبارت دیگر سرمایه ثانویه بیشتر از سرمایه اولیه شده است. در مثال فوق زمانی كه فرایند تولید كامل میشود، مقدار ٩٠ پوند بیشتر از سرمایه اولیه به دست آمده است. یعنی سرمایهدار در روند تولید، علاوه بر برگشت مقدار سرمایه ثابت و متغیری كه هزینه کرده، ٩٠ پوند دیگر نیز به دست اورده است. این ٩٠ پوند همان ارزش اضافی است. در كاپیتال میخوانیم:
"آن بخش از سرمایه كه به نیروی كار تبدیل میشود، در فرایند تولید دستخوش تغییری در ارزش میشود. این بخش هم همارز ارزش خود را بازتولید میكند و هم مازاد یعنی ارزش اضافی تولید میكند كه ممكن است تغییر كند و بنا به اوضاع و احوال كم یا زیاد شود. این بخش از سرمایه پیوسته از مقداری ثابت به مقداری متغیر تبدیل میشود. بنابراین، آن را بخش متغیر سرمایه یا به صورتی خلاصهتر، سرمایهی متغیر(v) مینامم."
همان منبع ص ٢٣٩
نرخ ارزش اضافی چگونه محاسبه میشود؟
برای محاسبه نرخ ارزش اضافی، اگر مقدار عدد ارزش اضافی را بر مقدار عدد سرمایه متغیر تقسیم كنیم و عدد حاصله را در ١٠٠ ضرب كنیم، نرخ ارزش اضافی برحسب درصد با استفاده از فرمول زیر به دست میآید:
مثلا" اگر مقدار ارزش اضافی (s) برابر ٩٠ پوند و مقدار سرمایهی متغیر (v) برابر ٩٠ پوند باشد، تقسیم كنیم و عدد حاصله را در عدد ١٠٠ ضرب كنیم. و به بیانی دیگر به جای S عدد ٩٠ و به جای V عدد ٩٠ را قرار دهیم و در عدد ١٠٠ ضرب كنیم در این صورت خواهیم داشت:
كه گوییم نرخ ارزش اضافی صد در صد است. مفهوم آن این است كه نصف مدت كار روزانه ما بدون دریافت مزدی، برای سرمایهدار كار كردهایم. در كاپیتال میخوانیم:
"نسبت ارزش اضافی به سرمایۀ متغیركه با فرمول بیان میشود نرخ ارزش اضافی میگویند."
همان منبع ص ٢٤٦
"به طور خلاصه روش محاسبهی نرخ ارزش اضافی، به شرح زیر است: كل ارزش محصول را در نظر میگیریم و سرمایهی ثابت را كه فقط بار دیگر در آن ظاهر میشود صفر فرض میكنیم. مجموع ارزشی كه باقی میماند به واقع در فرایند تولید كالا خلق شده است. اگر مقدار ارزش اضافی معلوم باشد، ما فقط باید آن را از این باقیمانده كم كنیم تا سرمایهی متغیر را بیابیم. اگر سرمایهی متغیر معلوم باشد و بخواهیم ارزش اضافی را معین كنیم، سرمایهی متغیر را از این باقیمانده كم میكنیم. اگر هر دو معلوم باشد، ما فقط باید عملیات پایانی یعنی نسبت را محاسبه كنیم، به عبارت دیگر نسبت ارزش اضافی به سرمایهی متغیر را معین كنیم."
همان منبع ص ٢٤٨
مفهوم بازتولید ساده، زمان كار لازم و كار لازم چیست؟
"درجریان یك بخش از فرایند كار، تنها ارزش نیروی كار خود یعنی ارزش وسیلهی معاش خود را تولید میكند. چون او در شرایطی تولید میكند كه متكی بر تقسیم اجتماعی كار است، خود مستقیما" وسایل معاش خویش را تولید نمیكند. به جای آن، وی در شكل خاصی، مثلا" نخ، ارزش را تولید میكند كه با ارزش وسایل معاشش، یا با ارزش پولی برابر است كه با آن این وسایل معاش را میخرد. این بخش از كار روزانه كه به این قصد اختصاص داده شده، به نسبت ارزش میانگین وسایل معاش روزانهی او، و بنابراین، به نسبت میانگین زمان كار لازم برای تولید آنها، بزرگتر یا كوچكتر خواهد بود. اگر ارزش وسایل معاش روزانهی او بازنمود میانگین ٦ ساعت كار شیئت یافته باشد، كارگر باید به طور میانگین ٦ ساعت كار كند تا آن ارزش را تولید كند. اگر، وی به جای كار برای سرمایهدار مستقلا" برای خود كار میكرد، در صورت ثابت بودن بقیهی شرایط، وی هنوز مجبور بود برای همین تعداد ساعت كار كند تا ارزش نیروی كار خود را تولید كند و از این طریق وسایل معاش لازم برای حفظ خود یا بازتولید مداوم خویش را به دست آورد. ... چون ارزش جدید ایجاد شده تنها جایگزین سرمایهی متغیر از پیش پرداخت شده میشود، این تولید ارزش چون بازتولید ساده جلوه میكند. من این بخش از كار روزانه را كه در جریان آن، این بازتولید انجام میشود، زمان كار لازم و كار صرف شده در این مدت را كار لازم مینامم؛ این كار برای كارگر لازم است چون مستقل از شكل اجتماعی خاص كار اوست؛ برای سرمایه و جهان سرمایهداری لازم است، چون تداوم حیات كارگر بنیاد چنین جهانی است."
"دورهی دوم فرایند كار، كه طی آن كارگر بیش از حدود كارِ لازم جان میكند، ایجاب میكند كه او كار كند و نیروی كار خود را صرف نماید، اما ارزش را برای خویش تولید نمیكند او ارزش اضافی میآفریند كه برای سرمایهدار تمام جاذبههای چیزی را دارد كه از هیچ خلق شده است. من این بخش از كار روزانه را زمان كار اضافی و كار صرف شده طی این مدت را كار اضافی مینامم."
"از یك سو، چون ارزش سرمایهی متغیر با ارزش نیروی كار خریداری شده توسط آن سرمایه برابر است، و ارزش این نیروی كار بخش لازم كار روزانه را تعیین میكند؛ و از سویی چون ارزش اضافی نیز توسط بخش اضافی كار روزانه تعیین میشود، نسبت ارزش اضافی به سرمایهی متغیر مانند نسبت كار اضافی به كار لازم است. به بیان
دیگر، نرخ ارزش اضافی، . هر دو نسبتِ رابطهی واحدی را به شكلهای متفاوتی بیان میكنند؛ در یك مورد در شكل كار شیئیت یافته، و در مورد دیگر در شكل كار سیال."
"بنابراین، ارزش اضافی تجلی دقیق درجهی استثمار نیروی كار توسط سرمایه یا كارگر توسط سرمایهدار است."
همان منبع صص ٢٤٦-٢٤٧- ٢٤٨
تاریخ تنظیم: ٢/٢/١٣٩٠
******************
از كاپیتال بیاموزیم (٧)
سهراب . ن
دوشنبه ١۵ فروردین ١٣٩٠
منظور از "پیش پرداخت" و "خرج شده" چیست؟
"وقتی شیئی را میخرند تا دوباره آن را بفروشند، میگویند پول مورد استفاده پیش پرداخت است؛ وقتی شیء خریداری شده فروخته نمیشود، میگویند این پول خرج شده است."
مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم ص ١٧٩ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
منظور از گردش ساده كالا (C - M - C ) و گردش پول (M -C - M )چیست؟
برای این كه بهتر مفهوم دو اصطلاح "پیش پرداخت" و "خرج شده" را درك نماییم، به گردش ساده كالا (C - M - C ) و گردش پول (M - C - M ) - كه در شمارههای گذشته به آن اشاره داشتیم - باز می گردیم و به طور مختصرمورد بررسی قرار میدهیم. گفتیم كه در گردش ساده كالا یعنی كالا- پول- كالا (C - M - C )، فرد تولید كنندهی كالا، مثلا" یك كشاورز كه كالای تولیدیاش گندم است، آن را میفروشد و در ازای آن مقداری پول به دست میآورد. او یعنی كشاورز با این پول پوشاك و خوراك مورد نیاز خود و خانوادهاش را میخرد. یعنی پول در نهایت به كالا(خوراك و پوشاك كشاورز) تبدیل میشود كه اصطلاحا" ما میگوییم كه این پول "خرج شده" است.
اما در گردش پول (M - C - M )یعنی پول - كالا - پول هدف دیگر ارزش مصرفی نیست. به عبارت دیگر در این گردش هدف اصلی رفع نیازهای خود و خانوادهی خریدار كالا نیست، بلكه هدف این است كه چگونه با پولی كه در اختیار دارد، پول بیشتری را به دست آورد. در واقع هدف فروش است. در این رویه این پول است كه گردش میكند.
فرضا" تاجری که صاحب سرمایه است با پولی كه در اختیار دارد، تعداد زیادی كیسههای نایلونی كه محیط زیست را آلوده میكند، به وزن ١٠ تن میخرد. سپس آن را به تاجر دوم و با مبلغی بیشتر از پول اولیه خود میفروشد و پول خود را دریافت میكند. در این حالت او پول خود را خرج نكرده است، بلكه "پیش پرداخت" كرده است. در این گردش كالای یكسانی (ده تن كیسه نایلونی) دو بار دست به دست شده است. به عبارتی سرمایهدار پولی كه داده است را دوباره به دست میآورد. حال اصل مطلب از زبان ماركس:
"پول در گردش C - M - C سرانجام به كالایی تبدیل میشود كه به عنوان ارزش مصرفی عمل میكند؛ بنابراین، پول به طور قطعی خرج میشود. در شكل معكوس M - C - M ، خریدار پول را خرج میكند تا به عنوان فروشنده دوباره پول را به دست آورد. وی با خرید كالایش پول را به گردش میاندازد تا بار دیگر آن را با فروش همان كالا از گردش بیرون آورد. وی پول را آزاد میكند فقط با این قصد زیركانه كه دوباره آن را به چنگ آورد. بنابراین، پول صرفا" پیش پرداخت شده است."
"در شكل C - M - C ، مبلغ یكسانی پول دو بار جابجا میشود. فروشنده پول را از خریدار میگیرد و آن را به فروشندهی دیگری میپردازد. كل فرایند كه با دریافت پول به ازای كالا آغاز میشود با دادن پول به ازای كالا پایان مییابد. در شكل M - C - M برعكس است. در اینجا نه مبلغ یكسانی پول بلكه كالای یكسانی دو بار جا به جا میشود. خریدار آن را از دست فروشنده میگیرد و به دست خریدار دیگری میسپارد. در حالی كه در گردش سادهی كالاها، جا به جایی دو جانبهی مبلغ یكسانی پول بر انتقال قطعی آن از یك دست به دست دیگر تأثیر میگذارد، در اینجا جا به جایی دوجانبهی كالایی یكسان سبب میشود تا پول به آغازگاه اولیهی خود بازگردد."
"... دور C - M - C هنگامی به نتیجهی خود میرسد كه پول حاصل از فروش یك كالا دوباره با خرید كالایی دیگر از گردش كنار گذاشته شود. برگشت مجدد پول به نقطهی آغاز خود تنها از طریق از سرگیری یا تكرار كامل مسیر حركت میتواند پیش بیاید. ... بنابراین، مصرف یعنی تأمین نیازها و به طور خلاصه ارزش مصرفی هدف نهایی آن است. برعكس دور M - C - M از كران پول آغاز میشود و سرانجام به همان كران باز میگردد. بنابراین، نیروی محرك و هدف تعیین كنندهی آن ارزش مبادلهای است." همان منبع صص ١٨٠-١٧٩
منظور از ارزش اضافه چیست؟
گفتیم كه در گردش پول (M - C - M ) یک تاجر صاحب سرمایه و خرید ده تن كیسه پلاستیكی و فروش آن به یك سرمایهدار دیگر، باعث می شود که او مقداری پول بیشتر از مبلغی كه به عنوان پیش پرداخت داده بود، به دست بیاورد. یعنی فرضا" اگر ده تن كیسه پلاستیكی را به قیمت ده میلیون تومان از كارخانهدار خریده باشد و در هنگام فروش، آن را به قیمت ١٢ میلیون تومان به سرمایهدار دومی به فروش برساند، معنای آن این است که او دو میلیون تومان بیشتر از پولی كه قبلا" پیش پرداخت كرده بود، به دست میآورد.
در این صورت فرمول گردش پول به این صورت َM - C - M در میآید.(پول - كالا - پول بیشتر=امپریم) یعنی امپریم یا پول بیشتر خود برابر است با پول از پیش پرداخت شده به اضافهی مقدار دیگری پول. این مقدار دیگری پول اضافه را كارل ماركس، ارزش اضافی مینامد. در كاپیتال میخوانیم:
در گردش پول به عنوان سرمایه M - C - M
"سرانجام پول بیشتری نسبت به پولی كه در آغاز به گردش انداخته شده است، از آن بیرون آورده میشود. مثلا"، پنبهای كه اساسا" ١٠٠ پوند خریداری شده بود اكنون به قیمت ١٠٠+ ١٠ پوند یعنی ١١٠ پوند دوباره فروخته میشود. بنابراین، شكل كامل این فرایند َM - C - M است كه در آن َ M برابر با M + dM است یعنی مبلغ اصلی پیش پرداخت شده به اضافهی یك افزوده. این افزایش یا افزوده بر ارزش اصلی را من ارزش اضافی مینامم. بنابراین ارزش اولیهی پیشپرداخت شده كه نه تنها در گردش دست نخورده باقی میماند بلكه مقدار آن تغییر میكند، ارزشی اضافی را به خود میافزاید یا ارزش افزا میشود و این حركت آن را به سرمایه تبدیل میكند." همان منبع ص ١٨١
در گردش ساده كالا (C - M - C ) هدف تولید كنده كالا یعنی كشاورز گندمكار فروش گندماش(فروش برای خرید) است كه در نهایت بتواند كالاهای مصرفی مورد نیاز خود و خانوادهاش را تامین نماید. اما در گردش پول (M - C - M ) هدف سود و به دست آوردن پول بیشتر(تصاحب ارزش اضافی) است. زیرا فقط در این گردش است كه میتوان سود بیشتری را به دست آورد. مالك این پول كسی نیست جز سرمایهدار كه بدون هیچ زحمتی، از حاصل رنج و زحمت دیگران، تصاحب کرده است. باز هم در كاپیتال میخوانیم:
"گردش سادهی كالاها- فروش برای خرید - وسیلهای است برای رسیدن به هدف نهایی یعنی تصاحب ارزشهای مصرفی و تأمین نیازها كه خارج از گردش قرار دارد. در مقابل،(خرید برای فروش) گردش پول به عنوان سرمایه غایتی است در خود، زیرا ارزشافزایی تنها درون این حركت كه پیوسته از سرگرفته میشود رخ میدهد. بنابراین، حركت سرمایه بیحد و حصر است. مالك پول به عنوان حامل آگاه این حركت به سرمایهدار تبدیل میشود. شخص او، یا به بیان دقیقتر جیب او، هم نقطه حركت و هم نقطهی بازگشت پول است. محتوی عینی این گردش - ارزش افزایی ارزش - هدف ذهنی اوست و تنها تا جایی كه تصاحبِ هرچه بیشتر ثروت مجرد به تنها نیروی محرك در پسِ اعمال او بدل میشود، چون یك سرمایهدار یا سرمایهای تشخص یافته كه دارای آگاهی و اراده است، عمل میكند. بنابراین، ارزشهای مصرفی را نباید هدف بیدرنگ سرمایهدار دانست؛ و نیز هدف او نفع فردیاش نیست. در عوض، همواره هدف او حركت بیوقفهی سودآوری است."
همان منبع صص ١٨٣-١٨٢
منظور از سرمایهی نزولخوار چیست؟
"به نظر میرسد كه َM - C - M ،خریدن برای فروختن یا به بیان دقیقتر، خریدن برای فروختن گرانتر، فقط شكل خاص یك نوع سرمایه یعنی سرمایهی تجاری است. اما سرمایهی صنعتی نیز پولی است كه به كالاهایی تبدیل و با فروش این كالاها از نو به پول بیشتری تبدیل میشود. اتفاقاتی كه خارج از قلمرو گردش، در فاصلهی میان خریدن و فروختن، میافتند، تاثیری بر شكل این حركت ندارند.سرانجام، در مورد سرمایهی نزولخوار، گردش َM - C - M خود را به صورت خلاصه شده، در نتیجهی نهایی آن و بدون طی كردن مرحلهی میانی و به عبارتی در شكل فشردهی َM - M ارائه میكند، یعنی پولی كه پول بیشتری میارزد، ارزشی كه بیشتر از خود است. بنابراین، َM - C - M در حقیقت فرمول عام سرمایه در شكلی است كه بیواسطه در قلمرو گردش ظاهر میشود." ... سرمایهی تجاری و سرمایهی ربایی شكلهای عهد عتیق سرمایهداریاند. "سرمایهی تجاری فقط از امتیاز دوگانهای ناشی میشود كه تاجری نسبت به تولیدكنندگاه فروشنده و خریدار كسب میكند و انگلوار خود را بین آنها جا میدهد."
همان منبع صص ١٨٦-١٨۵-١٩۴
فرضا" یك مرغداری، تعدادی مرغ را به ارزش ۴٠ هزار تومان به یك كشاورز میفروشد و در ازای آن مقداری گندم به ارزش ۵٠ هزار تومان را از كشاورز دریافت میكند. مرغدار ۴٠ هزار تومان خود را به ۵٠ هزار تومان تبدیل كرده است؛ یعنی پول بیشتری به دست آورده و كالای خود را به سرمایه تبدیل كرده است. اما آیا ارزش كالا افزایش پیدا كرده است؟ به هیچ وجه. زیرا قبل از معامله ارزش هر دو كالا مجموعا" ٩٠ هزار تومان بوده است و بعد از معامله نیز مجموع ارزشها همان مبلغ است. تنها تغییری كه كرده، تعویض كالاها بین مرغدار و كشاورز است. در كاپیتال میخوانیم:
"الف شرابی به ارزش ۴٠ پوند به ب میفروشد و در ازای آن گندمی به ارزش ۵٠ پوند از او به دست میآورد. الف ۴٠ پوند خود را به ۵٠ پوند تبدیل كرده و از پولی كمتر پول بیشتری به دست آورده و كالاهای خود را به سرمایه تبدیل كرده است. این موضوع را كمی دقیقتر بررسی میكنیم. پیش از مبادله ۴٠ پوند شراب در دست الف و گندمی به ارزش ۵٠ پوند در دست ب بود كه كل ارزش آنها ٩٠ پوند میشود. پس از مبادله ما هنوز همان كل ارزش ٩٠ پوند را داریم. ارزش در گردش سرسوزنی هم افزایش نیافته است: تنها توزیع آن بین الف و ب تغییر كرده است. ... مجموع ارزشهای در گردش آشكارا نمیتواند با هیچ تغییری در توزیع آنها زیاد شود. ... گردش یا مبادلهی كالاها هیچ ارزشی نمیآفریند."
همان منبع صص ١٩٣ - ١٩۴
مفهوم گردش چیست؟ "گردش عبارت از مجموع تمامی مناسبات متقابل مالكان كالاهاست."
همان منبع ص ١٩۵
نیروی كار چیست؟
"توانایی كاركردن، مجموع تواناییهای ذهنی و جسمانی موجود در یك كالبد مادی، شخصیت زنده، یعنی نوع انسان را در نظر میآوریم، تواناییهایی كه هنگام تولید هر نوع ارزش مصرفی به كار انداخته میشوند."
"نیروی كار فقط هنگامی میتواند به عنوان كالا در بازار ظاهر شود كه مالك آن یعنی فردی كه این نیروی كار از آنِ اوست، آن را برای فروش عرضه كند یا آن را به عنوان كالا بفروشد. باید آن را در اختیار داشته باشد و دارندهی آزاد توانایی انجام كار خود و از همینرو شخص خود باشد. او و صاحب پول همدیگر را در بازار ملاقات میكنند و برمبنایی برابر به عنوان مالكان كالا با هم رابطه برقرار میكنند، تنها با این تفاوت كه یكی خریدار است و دیگری فروشنده؛ بنابراین از دید قانون هر دوی آنها با هم برابرند. برای تداوم چنین رابطهای، مالك نیروی كار باید همیشه آن را فقط برای دورهی معینی به فروش رساند، چرا كه اگر قرار بود آن را كلا" یكبار برای همیشه بفروشد، خود را میفروخت و از انسانی آزاد به برده و از مالك كالا به كالا تبدیل میشود. وی باید پیوسته با نیروی كارش چون دارایی، در حكم كالایش، برخورد كند و این كار را تنها با واگذار كردن آن به خریدار، یعنی با تسلیم آن به خریدار برای مصرف در یك دورهی معین و به طور موقت، میتواند انجام دهد. وی به این طریق میتواند هم نیروی كار خویش را واگذار كند و هم از حق مالكیت خود بر آن چشم نپوشد."
"انسان برای فروش كالاهایی غیر از نیروی كار خود مسلما" باید صاحب وسایل تولیدی نظیر مواد خام، ابزار كار و مانند آنها باشد."
"صاحب پول برای تبدیل پول به سرمایه باید كارگری آزاد را در بازار كالا بیابد؛ و این كارگر باید از دو لحاظ آزاد باشد: به عنوان فردی آزاد نیروی كار خود را به عنوان كالای خویش در اختیار داشته باشد و از طرف دیگر هیچ كالای دیگری برای فروش نداشته باشد یعنی به طور كامل از آنها خلاص شود و از همهی چیزهایی آزاد باشد كه نیازمند تحقق نیروی كار وی هستند."
همان منبع صص١٩٧-١٩٨- ١٩٩
رابطهی كار با سرمایه چگونه به وجود آمد؟
"این رابطه (كار با سرمایه) آشكارا نتیجهی یك تكامل تاریخی گذشته و محصول بسیاری از انقلابهای اقتصادی و انقراض مجموعههای كاملی از صورتبندیهای قدیمیتر(جامعه اولیه، بردهداری، فئودالی سهراب.ن) تولید اجتماعی است. ... شرایط معین تاریخی میباید صورت بگیرد تا محصول كار بتواند به كالا تبدیل شود."
"ظهور محصولات به عنوان كالا مستلزم سطحی از تكامل تقسیم كار درون جامعهای است كه جدایی ارزش مصرفی از ارزش مبادلهای در آن كامل شده باشد، جدایییی كه ابتدا با معاملهی پایاپای پدید آمد."
"اگر پول را نیز بررسی كنیم، وجود آن حاكی است كه مرحلهی معینی از تكامل مبادلهی كالایی حاصل شده است. شكلهای گوناگون پول (پول به عنوان همارز صرف كالاها، پول به عنوان وسیلهی گردش، پول به عنوان وسیلهی پرداخت، پول به عنوان اندوخته یا به عنوان پول جهانی) بنا بر گستره و تفوق نسبی یك كاركرد بر دیگری، نشانگر سطح بسیار متفاوتی از فرایند تولید اجتماعیاند."
همان منبع صص١٩٩- ٢٠٠
ارزش نیروی كار (قیمت نیروی كار= دستمزد) چگونه تعیین میشود؟
"ارزش نیروی كار همانند هر كالای دیگر براساس زمان كار لازم برای تولید و بنابراین، بازتولید این كالای ویژه تعیین میشود. تا جایی كه این كالا واجد ارزش است، چیزی جز بازنمود مقدار معینی از میانگین كار اجتماعی شیئیت یافته در آن نیست. نیروی كار تنها به عنوان توانایی فرد زنده وجود دارد. بنابراین، وجود آدمی پیشانگاشت تولید نیروی كار است. تولید نیروی كار، با توجه به وجود فرد، عبارت است از بازتولید او یا حفظ و نگهداری او. انسان برای حفظ و نگهداری خود نیازمند مقدار معینی وسایل معاش است. بنابراین، زمان كار لازم برای تولید نیروی كار همان مدت زمانی است كه برای تولید این وسایل معاش ضروری است؛ به بیان دیگر، ارزش نیروی كار همانا ارزش وسایل معاشی است كه برای حفظ و نگهداری مالك آن ضروری است. با این همه، نیروی كار تنها با تجلی یافتن خویش به واقعیت تبدیل میشود؛ نیروی كار فقط از طریق كار فعال میشود. اما در جریان این فعالیت، یعنی كار، مقدار معینی از عضلات، اعصاب، مغز انسان و نظایر آنها مصرف و میباید جبران شود. هرچه بیشتر مصرف كند، باید بیشتر دریافت كند. اگر مالك نیروی كار امروز كار كند، فردا باید بار دیگر قادر به تكرار همان فرایند در همان شرایط تندرستی و قدرت باشد. بنابراین، وسایل معاش او باید برای حفظ و نگهداریاش در حالتی متعارف به عنوان فردی كاركن كافی باشد. نیازهای طبیعی او مانند خوراك، پوشاك، سوخت و مسكن متناسب با شرایط آبو هوایی و سایر ویژگیهای فیزیكی كشورش فرق میكند. از سوی دیگر، تعداد و گسترهی نیازهای به اصطلاح ضروری او و نیز نحوهی برآورده كردن آنها خود محصول تاریخ است و بنابراین تا حد زیادی به سطح تمدنی كه یك كشور به آن دست یافته، وابسته است؛ به طور خاص آنها به شرایطی وابستهاند كه طبقهای از كارگران آزاد در آن بر مبنای سنن و توقعات، شكل گرفته است. بنابراین، برخلاف كالاهای دیگر، تعیین ارزش نیروی كار شامل عنصری تاریخی و اخلاقی است. با این همه، در كشوری معین و در دورهای معین، میانگین وسایل معاش ضروری برای كارگر دادهای است معلوم."
"مالك نیروی كار فانی است. پس اگر قرار است حضور او در بازار مداوم باشد، و تبدیل مداوم پول به سرمایه مستلزم چنین فرضی است، آنگاه فروشندهی نیروی كار باید خود را جاودانه سازد، به همان ترتیب كه هر موجود زنده خود را جاودانه میكند یعنی با زاد و ولد به جای نیروی كاری كه در نتیجهی فرسودگی و مرگ از صحنهی بازار خارج میشود، باید پیوسته دستكم همان میزان نیروی كار تازه نشانده شود. به همین دلیل، مجموع وسایل معاش لازم برای تولید نیروی كار باید شامل وسایل ضروری برای جایگزینی كارگر یعنی فرزندان او باشد تا این تبار از مالكان كالایی خاص بتواند حضور خود را در بازار تداوم بخشد."
"هزینههای آموزش به تناسب میزان پیچیدگی نیروی كار مورد نیاز تغییر میكند. این مخارج كارآموزی (كه در مورد نیروی كار معمولی بینهایت ناچیز است) بخشی از كل ارزش مصرف شده در تولید نیروی كار را تشكیل میدهد."
"ارزش نیروی كار را میتوان به ارزش مقدار معینی وسایل معاش تجزیه كرد. بنابراین، این ارزش متناسب با تغییر ارزش وسایل معاش، یعنی متناسب با مقدار زمان كار لازم برای تولید آنها تغییر میكند."
"برخی وسایل معاش مانند خوراك و سوخت روزانه مصرف میشوند و بنابراین باید روزانه جایگزین شوند. سایر وسایل معاش، مانند پوشاك و اثاثیه، دوام طولانیتری دارند و در فواصل دراز مدتتری باید جایگزین شوند. نوعی از اقلام را میتوان هر روز خرید و پولش را پرداخت كرد، و وسایل دیگر را هر هفته(و برخی هر ماه مانند هزینهی مسكن.سهراب.ن) و برخی را در هر فصل و الی آخر. اما به هر نحو كه مجموع مبلغ این هزینهها در طول سال سرشكن شوند، باید میانگین درآمد روزانه سر به سر شوند. اگر كل كالاهای روزانه برای تولید نیروی كار را با A و كالاهایی كه در هفته لازم است با B و كالاهایی كه در هر فصل لازم است با C و ... نشان دهیم، آنگاه میانگین روزانهی این كالاها عبارت خواهد بود از ... + C 4 + B ۵٢ + A٣٦۵ تقسیم بر ٣٦۵ ، فرض كنید كه این حجم از كالاهای لازم برای یك روز میانگین، شامل ٦ ساعت كار اجتماعی باشد، در این صورت روزانه نیم روز از میانگین كارِ اجتماعی در نیروی كار شیئیت یافته است، یا به بیان دیگر برای تولید روزانهی نیروی كار، نیم روز كار لازم است. این كمیت كار، ارزش نیروی كار روزانه، یا ارزش نیروی كاری را كه روزانه بازتولید میشود، تشكیل میدهد. اگر نیمروز میانگین كار اجتماعی در 3 شلینگ (پوند: لیره انگلیسی كه برابر ٢٠ شیلینگ است.سهراب.ن) بازنموده شود، آنگاه 3 شلینگ قیمتی است كه با ارزش نیروی كار روزانه منطبق است."
"حد نهایی یا كمینهی ارزش نیروی كار را ارزش كالاهایی تعیین میكنند كه باید روزانه در اختیار حامل نیروی كار، یعنی انسان، گذاشته شود تا وی بتواند فرایند زندگی خود را تجدید حیات بخشد. به بیان دیگر، این حد را ارزش وسایل معیشتی تعیین میكند كه از لحاظ فیزیولوژی اجتنابناپذیرند. اگر قیمت نیروی كار تا این مرز كمینه سقوط كند، از ارزش آن پایینتر قرار میگیرد، زیرا تحت چنین شرایطی نیروی كار فقط در حالتی پژمرده میتواند خود را حفظ كند و تكامل دهد."
همان منبع صص ٢٠٠ - ٢٠١-٢٠٢-٢٠٣
تاریخ تنظیم: ١١ / ١ / ١٣٩٠
******************
از كاپیتال بیاموزیم (٦)
سهراب . ن
پنجشنبه ٢٦ اسفند ١٣٨٩
سه مرحله متفاوت در مبادله كالا كدام است؟
در طول دوران زندگی جامعه بشری و از زمانی كه مالكیت خصوصی شكل گرفت، انسانها برای رفع نیازهای خود كالاهای تولیدیشان را با یكدیگر مبادله میكردند و اکنون نیز چنین است. این مبادله همواره به سه شكل صورت گرفته است: كالا به كالا؛ كالا- پول- كالا؛ پول- كالا- پول(پول بیشتر). حال اگر به جای كلمه كالا حرف C و به جای كلمه پول حرف M قرار دهیم سه شكل فوق بدین صورت خواهد بود:
١- ابتدا مبادله كالا با كالا به شكل C-C: یعنی تا زمانی كه پول به وجود نیامده بود، انسانها كالاهای(ارزش مصرفی) خود را با كالای مورد نیازشان به صورت پایاپای و با ارزش برابر مبادله میكردند.
٢- سپس "فروختن برای خریدن" به شكل C - M - C: بعد از این كه پول به وجود آمد نقش واسطه را ایفا میكند. تولید كننده ارزش مصرفی خود را با پول مبادله میكند و از پولی كه به دست آورده، كالاهای(ارزش مصرفی) مورد نیاز خود را جهت مصرف میخرد.
حالا رابطه اقتصادی بین مالكان كالا در این مرحله چگونه است؟ در این رابطه یكی مالك كالاست كه هدفش فروش آن است و طرف دیگر یعنی صاحب پول، هدفش خرید آن كالاست. كارل ماركس مینویسد:
"كالا با چه چیزی مبادله شده است؟ با شكل عام ارزش خود.(پول) و طلا (پول) با چه چیزی مبادله شده است؟ با شكل خاص ارزش مصرفی خویش. ... دگرگونی كالا به پول در همان حال دگرگونی پول به كالاست. این فرایند واحد دو جانبه است: این فرایند از یك قطب مالك كالا، فروش است؛ از قطب مقابل، یعنی از قطب صاحب پول، خرید است. به بیان دیگر، فروش همانا خرید است، C - M همان M - C است."
یعنی هر فروش خرید است. "فروختن همانا خریدن است" در رابطهی فوق مالكان "صرفا" با واگذاری محصول كارشان، محصول كار دیگران را تصاحب میكنند. ... فروش پارچه كتانی، C – M ، در همان حال خرید آن، M – C است. ... نخستین استحالهی (استحاله: دگرگون شدن، برگشتن از حالی به حالی ف.عمید) كالای اول یعنی تبدیل آن از شكل كالایی به شكل پولی، همواره دومین استحالهی كاملا" متضادِ كالای دیگر یعنی تبدیل مجدد آن از شكل پولی به كالاست. ... M – C یعنی خرید، در همان حال، C - M به معنای فروش است؛ بنابراین واپسین استحالهی یك كالا در همان حال نخستین استحالهی كالای دیگری است."
مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم صص ١٣٨ و ١٣٩ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
یعنی: نخستین تبدیل یك ارزش نامصرفی برای مالك به پول (C - M) است كه در مرحلهی دوم یك ارزش مصرفی برای مالك دوم است (M – C ) و سومین مالك كالا، كالای خود را به پول تبدیل میكند و این فرایند همچنان ادامه مییابد.
منظور از دور چیست؟
"دو مرحلهی معكوس حركتی (فروش و خرید) كه استحالهی كالا را تشكیل میدهند، یك دور به وجود میآورند: شكل كالایی،( C) جدایی از این شكل (M) و بازگشت به آن (C). ... هر دور با دورهای كالاهای دیگر به نحو تنگاتنگی درهم تنیده شده است. ... حركت كالاها یك دور (دایرهای) است. كل این فرایند گردش كالاها را به وجود میآورد. ... گردش پیوسته دنبال پول است."... "پول به عنوان میانجی گردش كالاها كاركرد وسیلهی گردش را كسب میكند."
همان منبع صص ١۴١ و ١۴٢ و ١۴٣
نتیجهی C - M - C(گردش ساده كالا) چیست؟
نتیجهی این حركت (C - M - C) دور شدن مداوم پول از نقطهی آغازش است و نه بازگشت پول به آن نقطه." همان منبع ص ١۴۴
حركت C - M - C یا استحالهی كامل كالا دایرهای است، اما حركتی كه گردش كالاها بر پول نقش میزند هنوز دایرهای نیست.
گردش پول به عنوان صرف پول: C - M - C یعنی كالایی(ارزش مصرفی) را فروختن جهت خریدن كالای (ارزش مصرفی) مورد نیاز.
br>
٣- در مرحله سوم"خریدن برای فروختن" به شكل َM - C - M: این شكل مبادله در مناسبات سرمایهداری به صورت گستردهای مورد استفاده قرار میگیرد و ویژگی این نظام است. سرمایهدار كالاهایی تولید میكند كه هم دارای ارزش است و هم دارای ارزش مصرفی، اما مالك كالا خود ارزش مصرفی اندكی دارد. بنابراین انبوه كالایی كه تولید كرده و برای خودش ارزش مصرفی ندارد، مجبور است به سرمایهدار دیگری بفروشد. سرمایهداری كه این كالاها را خریده، به این هدف كه آن را با پول بیشتری به فروش برساند این كار را انجام میدهد.
گردش پول به عنوان سرمایه
: َM – C – M یعنی خریدن برای فروختن به پول بیشتر. به عبارت دیگر سرمایهداری با پولی(M) كه در اختیار دارد در بازار به سراغ خرید كالاهایی (C) میرود كه آنها را خریداری كند. خود به این كالاها نیازی ندارد و هدف از خریدن آنها این بوده كه به فروش برساند. پس از این كه كالایش را فروخت، پولی (َM) به دست میآورد كه از نظر مقدار و ارزش بیشتر از پول اولیهاش می باشد.
پول به عنوان وسیلهی گردش به چه معنی است؟
"پول به عنوان وسیلهی گردش، كالاها را كه در خود و برای خود فاقد قدرت حركتاند، به گردش در میآورد، و آنها را از دست كسانی كه برایشان ارزش نامصرفی به شمار میآیند به دست كسانی میرساند كه برایشان ارزش مصرفی هستند؛ و این فرایند همیشه جهتی مخالف با سیر خود كالاها در پیش میگیرد. پول پیوسته با گرفتن جای كالاها در گردش و به این طریق با دور كردن پیوستهی آنها از نقطهی شروع خود، كالاها را از قلمرو گردش خارج میكند."
"كالاها با نخستین حركتهایش در گردش، به وسیلهی خریداران منفرد، از گردش خارج میشود و كالاهای جدیدی جایش را میگیرد. اما "پول به عنوان وسیلهی گردش، همیشه به قلمرو گردش رفت و آمد دارد و پیوسته درون آن پرسه میزند."
همان منبع صص ١۴۵و ١۴٦
قلمرو گردش پیوسته، چقدر پول جذب میكند؟
"فرض میكنیم تعدادی از موارد فروش یا استحالههای ناقص، بیارتباط با هم و همزمان، در مكانهای مختلف انجام شود؛ مثلا" یك كوارتر گندم، ٢٠ یارد پارچهی كتانی، یك جلد كتاب مقدس و 4 گالن كنیاك به فروش رفته باشد. اگر قیمت هر قلم كالا ٢ پوند و مجموع قیمتهایی كه باید تحقق یابد ٨ پوند باشد، نتیجه میشود كه این ٨ پوند باید به شكل پول وارد قلمرو گردش شود. از سوی دیگر، اگر بین همین اقلام در زنجیرهای از استحالهها، به قرار زیر، كه از قبل آن را به خوبی میشناسیم، رابطه برقرار شود،(C-M-C-M-C-M-C-M) یعنی یك كوارتر گندم- ٢ پوند - ٢٠ یارد پارچهكتانی - ٢ پوند - یك جلد كتاب مقدس - ٢ پوند - ۴ گالن كنیاك - ٢ پوند، آن گاه دو پوند باعث میشود تا به ترتیب كالاهای متفاوت به گردش بیفتند و با تحقق بخشیدن پی در پی به قیمتهایشان، و بنابراین به مجموع آنها، كه ٨ پوند است، سرانجام خود به دست عرقكش برسد. این ٢ پوند چهار بار رد و بدل شده و چهار گردش را انجام داده است. ... سرعت پویهی(پویه: پوی، پو، دَو، رفتار تند.ف.عمید) پول براساس تعداد پویهی سكههایی یكسان در زمانی معین اندازهگیری میشود. فرض كنید فرایند گردش چهار قلم جنس یك روز طول بكشد. مجموع قیمتهایی كه باید تحقق یابد ٨ پوند است، تعداد پویهی سكههایی یكسان ۴ بار در طول روز و مقدار پول در گردش ٢ پوند است. بنابراین برای یك فاصلهی زمانی معین فرایند گردش به معادلهی زیر میرسیم:"
همان منبع ص ١۴٨
مثال: اگر مجموع قیمتها عدد ٨ و تعداد پویهی سكههای همنام عدد ۴ باشد در آن صورت مقدار پول در گردش برابر ٢ پوند خواهد بود:
ضمنا"مقدار پول در گردش به سه عامل بستگی دارد: ١- حركت قیمتها٢- مقدار كالاهای در گردش ٣- سرعت پویهی پول.
چه وقت پول از حركت باز میایستد؟
"دور پیوستهی دو استحالهی متضاد كالاها، یا جریان متناوب تكراری خرید و فروش، در پویهی بیوقفهی پول و در كاركرد آن به عنوان محرك دائمی گردش بازتاب مییابد. اما به محض آن كه گسستی در این رشته از استحالهها پدید آید، به محض آن كه فروشها را خریدهای بعدی تكمیل نكنند، پول از حركت باز میایستد."
همان منبع ص ١۵٨
خصلت پول چیست؟
"پول خود یك كالاست، شیئی خارجی كه قادر است به مایملك خصوصی هر فرد تبدیل شود. به این ترتیب، قدرت اجتماعی به قدرت خصوصی اشخاص تبدیل میشود. از این روست كه جامعهی باستانی پول را به دلیل تمایل به نابودی نظم اقتصادی و اخلاقی محكوم میكرد."
"طلا؟ طلای گرانبهای پرتلائلو؟ ...
اندك مایهای از آن
سیاه را سپید میكند، زشت را زیبا؛ ناحق را حق میكند.
فرومایه را شریف، سالخورده را جوان، و بزدل را دلاور
... ای خدایان این چیست؟ شگفتا كه این طلا
خدمتگزاران و كاهنان شما را از كنارتان دور میكند و
بالش دلاوران را زیر سر ایشان به كناری میافكند؛
این بردهی زرد
ادیانی به هم میریسد و پنبه میكند، لعنت شدگان را آمرزش میدهد
جذامیان كریه را به تخت پرستش بر مینشاند، دزدان را مورد اعتماد قرار میدهد
و به سان برگزیدگان مسندنشین
قرین حرمت و عنوان و تحسینشان میكند
این همان است كه بیوهزن فرتوت را دیگر بار به خانهی بخت میفرستد
... بیا ای خاك لعنتزده
تو ای روسپی پست بشریت"
شكسپیر، تیمون آتنی، پردهی چهارم، صحنهی سوم. ترجمه از: زنده یاد احمد شاملو
"پول از هر نوع محدویتی مستقل است یعنی این كه بازنمود عام ثروت مادی است، چرا كه بیواسطه به هر نوع كالای دیگری تبدیلپذیر است. اما در همان حال، هر مبلغ واقعی پول از لحاظ مقدار محدود است و بنابراین كارایی محدودی به عنوان وسیلهی خرید دارد. تضاد بین محدودیتِ كمی و نامحدود بودنِ كیفی پول سبب میشود تا محتكر پول را پیوسته به تلاشی سیزیفوار در راه انباشت وا دارد. وی در وضعیت جهانگشایی قرار دارد كه با فتح هركشور جدیدی مرزهای جدیدی را كشف میكند."
همان منبع صص١٦١- ١٦٢
سه فضیلت اصلی تولید كننده(سرمایهدار) چیست؟
"كار، صرفه جویی و حرص و طمع، سه فضیلت اصلی او (تولید كننده) به شمار میآیند و فروش زیاد و خرید اندك مجموعهی اقتصاد سیاسی وی را تشكیل میدهند."
همان منبع ص ١٦٢
۵۴- معنای "پول وسیلهی پرداخت"، چیست؟
"او (خریدار) پیش از پرداخت قیمت كالا آن را خریداری كرده است. فروشنده كالایی را میفروشد، خریدار به عنوان نمایندهی صرف پول یا به عبارتی به عنوان نمایندهی پول آتی آن را میخرد. فروشنده به طلبكار و خریدار به بدهكار تبدیل میشود. از آنجا كه در اینجا فرایندهای استحالهی كالاها، یا تكامل شكل ارزش آنها، دستخوش تغییر شده است، پول نیز كاركرد جدیدی پیدا میكند و به وسیلهی پرداخت تبدیل میشود. نقش طلبكار یا بدهكار در اینجا ناشی از گردش سادهی كالاهاست."
"... مبارزهی طبقاتی در دنیای باستان عمدتا" شكل جدال بین بدهكاران و طلبكاران را به خود گرفت و در روم به خانه خرابی پلبینهای بدهكار انجامید كه بردهها جای آنها را گرفتند. در سدههای میانه، این مبارزه به خانهخرابی بدهكاران فئودالی انجامید كه قدرت سیاسی خود را همراه با پایهی اقتصادیشان از دست دادند."
همان منبع ص ١٦۴
پول در بازار جهانی چه نقشی دارد؟
"پول در این بازار جهانی پیش از هرچیز به طور كامل در مقام كالایی عمل میكند كه شكل طبیعیاش بیواسطه شكل اجتماعی تحقق كار مجرد انسانی است. شیوهی وجود آن مناسب مفهومش میشود."
همان منبع ص ١٧١
آغاز نظام سرمایهداری چه زمانی است؟
"گردش كالاها(نه ارزش مصرفی) آغاز سرمایه است. تولید كالاها و گردش آن در شكل تكامل یافتهی خود، یعنی تجارت، پیشانگاشتهای تاریخی ایجاد سرمایه را تشكیل میدهند. تاریخ زندگی جدید سرمایه با تجارت جهانی و بازار جهانی در سدهی شانزدهم آغاز میشود."
همان منبع ص ١٧٧
هر سرمایهی جدیدی كه پا به صحنه میگذارد، وارد چه بازاری میشود؟
"هر سرمایهی جدیدی كه پا به صحنه میگذارد - یعنی وارد بازار میشود، چه بازار كالا، چه بازار كار و چه بازار پول- در وهلهی نخست به شكل پول؛ پولی كه باید از طریق فرایندهای معینی به سرمایه تبدیل شود."
همان منبع ص ١٧٧
چه زمانی پول به سرمایه تبدیل میشود؟
"شكل بیواسطهی گردش كالاها C - M - C است، یعنی تبدیل كالاها به پول و تبدیل دوبارهی پول به كالاها: فروختن برای خریدن. اما در كنار این شكل، شكل دیگری را می یابیم كه كاملا" از شكل نخست متمایز است: M - C - M یعنی تبدیل پول به كالاها و تبدیل دوبارهی كالاها به پول: خریدن برای فروختن. پول كه در حركت خویش این گردش اخیر را طی میكند، به سرمایه تبدیل میشود، یعنی سرمایه میشود و از لحاظ كاركردی كه دارد دیگر سرمایه است."
همان منبع صص ١٧٨ - ١٧٧
قدرت پول در جامعهی بورژوازی به نقل از دستنوشتههای فلسفی اقتصادی و فلسفی١٨۴۴
بزرگ فرزانه قرن نوزده در سن ٢٦ سالگی با زیبایی هرچه تمامتر نقش پول را این چنین بیان نموده است:
"پول با تصاحب توانایی خرید هرچیز، با تصاحب توانایی تملك همهی اشیا، ابژهی تصاحبی آشكار و معلوم است. جهان شمولی توانایی آن، همانا بیانگر قدرقدرتی آن است. بنابراین، پول چون قادری مطلق عمل میكند. پول دلال محبت میان نیاز آدمی و ابژه، میان زندگی او و ابزار حیاتش است. اما آنچه برای من میانجی زندگیم است، در مورد هستی اشخاص دیگر نیز حكم میانجی را برایم دارد. پول برایم، شخص دیگری است."
دستنوشتههای فلسفی اقتصادی و فلسفی١٨۴۴ / ماركس كارل؛ ترجمه حسن مرتضوی انتشارات آگاه ١٣٨٧ ص ٢١٨
"آنچه كه از طریق واسطهای به نام پول برایم انجام میشود و بابت آن میتوانم وجهی بپردازم(یعنی چیزی كه پول میتواند بخرد)، خودم هستم: صاحب پول. حدود قدرت پول، حدود قدرت من است؛ ویژگیهای پول، ویژگیها و قدرتهای ذاتی من است: ویژگیها و قدرتهای صاحب آن. بنابراین آنچه كه هستم و آنچه كه قادر به انجام دادنش هستم ابدا" براساس فردیت من تعیین نمیشود. زشت هستم اما میتوانم برای خود زیباترین زنان را بخرم. بنابراین زشت نیستم زیرا اثر زشتی، قدرت بازدارندهی آن، با پول خنثی میشود. چلاق هستم اما پول بیستوچهار پا (اشاره به شعر شكسپیر: اگر من بتوانم شش نریان نیرومند داشته باشم ... كه تو گویی بیستوچهار پای آنان همه از من است.) در اختیارم میگذارد بنابراین چلاق نیستم. آدم رذل، دغل، بیهمه چیز و سفیه هستم اما پول و طبعا" صاحب آن عزت و احترام دارد. پول سرآمد تمام خوبیهاست پس صاحبش نیز خوب است. علاوه براین پول مرا از زحمت دغلكاری نجات میدهد بنابراین فرض براین قرار میگیرد كه آدم درستكاری هستم. آدمی سفیه هستم اما اگر پول عقل كل همهی چیزهاست، آن وقت چطور صاحبش سفیه است؟ علاوه براین او میتواند آدمهای با استعداد را برای خود اجیر كند آن وقت كسی كه چنین قدرتی بر آدمهای با استعداد دارد، از آنها با استعدادتر نیست؟ آیا من كه به یمن داشتن پول قادرم كارهایی بكنم كه قلوب تمام بشر مشتاق آن هستند، تمام امكانات انسانی را در اختیار نمیگیرم؟ بنابراین آیا پول من، تمام ناتوانیهایم را به عكس خود تبدیل نمیكند؟"
"اگر پول زنجیری است كه مرا به زندگی انسانی، جامعه را به من، من و طبیعت و آدمی را به یكدیگر پیوند میدهد، آیا زنجیر زنجیرها نیست؟ آیا پول نمیتواند تمام بندها را باز كند و از نو ببندد؟ بنابراین آیا پول عامل جهانشمول جدایی نیست؟ پول نمایندهی راستین جدایی و نیز نمایندهی راستین پیوندهاست- قدرت(جهانشمول) الكتریكی-شیمیایی جامعه"
"به هم ریختگی و وارونه شدن تمام ویژگیهای انسانی و طبیعی، اخوت ناممكنها و قدرت الهی پول ریشه در خصلت آن به عنوان سرشت نوعی بیگانهساز آدمی دارد كه با فروش خویش، خویشتن را بیگانه میسازد. پول، توانایی از خود بیگانهی نوع بشر است."
"كاری كه به عنوان یك انسان قادر به انجام دادن آن نیستم و بنابراین نیروهای ذاتی فردیام از انجام دادن آن ناتوان هستند، با پول به انجام دادن آن هستم. بدینسان پول هركدام از این نیروهای ذاتی را به چیزی تبدیل میسازد كه در ذات خود نیست یعنی به ضد خود تبدیل میسازد."
"فرضا" اگر طالب غذایی باشم یا كالسكهای بخواهم به این دلیل كه آنقدر قوی نیستم كه پیاده بروم، پول غذا و كالسكه را برایم میفرستد یعنی پول آرزوهایم را از حیطهی تخیل به حیطهی واقعی میآورد، آنها را از هستی تخیلی یا خواسته به هستی حسی و بالفعل ترجمه میكند: از تخیل به زندگی و از وجودی تخیلی به وجودی واقعی تبدیل میسازد. پول به دلیل نقش میانجی كه در این میان دارد، قدرتی به راستی خلاق است."
"بیتردید حتی آن كه پولی در بساط ندارد، خواستههایی دارد اما خواستهی او فقط چیزی است تخیلی كه هیچ اثر یا موجودیتی برای من یا هر شخص ثالث و یا كلا" دیگران ندارد و بنابراین برای من غیر واقعی و بدون ابژه است. تفاوت میان خواستهی مؤثری كه به پول متكی است و خواستهی بیحاصلی كه به نیاز، شهوت و آرزویم متكی است، همانا مانند تفاوت وجود و اندیشه است، تفاوت میان آن چیزی است كه صرفا" به عنوان تخیل من وجود دارد و آن چیزی كه به عنوان یك ابژهی واقعی خارج از من وجود دارد."
"اگر برای سفر پولی نداشته باشم، در واقع به معنای آن است كه نیازی واقعی و قابل تحقق برای سفر كردن ندارم. اگر گرایش به تحقیق داشته باشم اما پولی برای آن نداشته باشم، در عمل به معنای آن است كه گرایشی به تحقیق ندارم یعنی هیچ گرایش مؤثر یا واقعی ندارم. از طرف دیگر اگر واقعا" هیچ تمایلی به تحقیق نداشته باشم اما اراده و پول آن را داشته باشم، آمادگی مؤثری برای آن دارم. پول به این خاطر كه ابزار و نیرویی است خارجی و عام برای تبدیل یك تصور به واقعیت و تبدیل یك واقعیت به یك تصویر محض(نیرویی كه نه از بشر به عنوان بشر و یا از جامعهی انسانی به عنوان جامعه مشتق شده است)، نیروهای ذاتی واقعی آدمی و طبیعت را به آنچه كه صرفا" تصوری انتزاعی است و بنابراین ناقص یعنی به وهمی عذابآور، تبدیل میسازد چنان كه نواقص واقعی و خیالهای موهومی یعنی نیروهای ذاتی را كه واقعا" ناتوان هستند و صرفا" در تخیل فرد وجود دارند به نیروها و تواناییهای واقعی تبدیل میسازد."
"بدینسان پول در پرتو این خصیصه، بیانگر واژگونی عام فردیتهایی است كه به ضد خویش بدل میشوند و ویژگیهای متناقضی را به ویژگیهای خود میافزایند."
"بنابراین پول به عنوان نیرویی واژگون كننده ظاهر میشود كه هم در برابر فرد و هم در برابر پیوندهایی در جامعه قد علم میكند كه مدعیاند به خودی خود، ذات و گوهر میباشند. پول وفاداری را به بیوفایی، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضیلت را به شرارت، شرارت را به فضیلت، خدمتكار را به ارباب، ارباب را به خدمتكار، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبدیل میكند."
"چون پول به مثابه مفهومی فعال از ارزش، تمام چیزها را درهم میآمیزد و معاوضه میكند، خود نیز بیانگر درهم آمیختگی و معاوضهی عام هم چیزها- جهانی وارونه- یا به عبارتی درهم آمیختگی و معاوضهی همهی كیفیتهای طبیعی و انسانی است."
"آن كه شجاعت را میخرد، شجاع است هرچند آدمی بزدل باشد. از آنجا كه پول نه با كیفیت مشخص یا چیزی مشخص یا نیروهای ذاتی مشخص آدمی بلكه با سراسر جهان عینی آدمی و طبیعت معاوضه میشود، از نقطه نظر صاحب آن در خدمت معاوضهی هرگونه توانایی با تواناییها و اشیای دیگر، حتی متناقض، میباشد؛ پول اخوت ناممكنهاست؛ پول باعث میشود اضداد همدیگر را در آغوش گیرند."
"اگر انسان، انسان باشد و روابطش با دنیا روابطی انسانی، آنگاه میتوان عشق را فقط با عشق، اعتماد را با اعتماد و غیره معاوضه كرد. اگر بخواهیم از هنر لذت ببریم، باید هنرمندانه پرورش یافته باشیم؛ اگر میخواهیم بر دیگران تأثیر گذاریم، باید قادر به برانگیختن و تشویق دیگران باشیم. هركدام از روابط ما با بشر و طبیعت باید نمود ویژهای باشد كه با ابژههای اراده و زندگی فردی واقعیمان منطبق باشد. اگر عشق میورزی ولی ناتوان از برانگیختن عشق هستی یعنی اگر عشقت، عشقی متقابل نمیآفریند، اگر با نمود زندهی خود به عنوان آدمی عاشق، محبوب دیگری نمیشوی، آنگاه عشقت ناتوان است و این عین بدبختی است."
همان منبع صص ٢٢۴-٢٢٣-٢٢٢-٢٢١-٢٢٠
تاریخ تنظیم: ٢١/١٢/١٣٨٩
١- سیزیف: می بایست صخرهای بزرگ را بر روی شیبی ناهموار تا بالای قلهای بغلتاند. و همیشه لحظهای پیش از آن که به انتهای مسیر برسد، سنگ از دستش خارج میشد و او باید کارش را از ابتدا شروع میکرد. امروزه به همین دلیل به کارهایی که علیرغم سعی و تلاش بسیار هرگز به آخر نمیرسند کاری سیزیفوار میگویند.
٢- پلبین: تودهی دهقان خُرد و پیشهوران روم باستان(سدههای چهارم و پنجم پیش از میلاد) كه با پاتریسینها(اشراف) برای حقوق خود مبارزه میكردند.
******************
از كاپیتال بیاموزیم (۵)
سهراب . ن
چهارشنبه ۴ اسفند ١٣٨٩
دو ویژگی(یا دوگانهگی) كار
در مطالب قبلی گفتیم كه كار دو ویژگی دارد، یكی "ارزش" و دیگری "ارزش مصرفی". كاری كه در شیئی نمود پیدا میكند و آن را به "كالا" تبدیل میكند و از آن سرمایهدار است، ارزش است. یعنی سرمایهدار محصول كار كارگر را میرباید و در بازار به فروش میرساند. این كار، كار مجرد است كه "ارزش" میآفریند. اما كاری كه جهت ارضای معاش كارگر صرف میشود، كاری مفید است كه "ارزش مصرفی" تولید میكند. یعنی كاری است كه در مدت زمان معینی از طول مدت زمان كار روزانه كمتر بوده و كارگر در برابر دریافت دستمزد روزانه از صاحبكار، انجام میدهد.
"هركاری عبارت است از صرف شدن نیروی كار انسانی به معنای فیزیولوژیك كلمه، و با این خصوصیت كار یكسان انسانی یا كار مجرد انسانی است كه ارزش كالاها را به وجود میآورد. از سوی دیگر، هر كاری عبارت است از صرف شدن نیروی كار انسانی به شكلی خاص و با هدفی معین و این خصوصیت كار مفید و مشخص است كه ارزشهای مصرفی را تولید میكند."
مارکس. کارل؛ كاپیتال جلد یكم ص ٧٦ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
"شكل ساده ارزش یك كالا، همانا شكل ساده پدیداری تضاد نهفته در كالا، یعنی تضاد بین ارزش مصرفی و ارزش، است." همان منبع ص ٩١
"نیروی كار انسانی در حالت سیال خود، یا كار انسانی، ارزش میآفریند اما خود آن ارزش نیست. كار تنها در حالت انعقاد یافتهی خود، یعنی در شكل شیء، به ارزش تبدیل میشود." همان منبع ص ٨١
منظور از شكل نسبی ارزش و شكل همارز چیست؟
در هنگام مبادلهی یك كالا به كالای دیگر، كالای اولی را به نسبت ارزشی كه دارد با كالای دومی معاوضه میكنیم. مثلا" یك كیلو سیب زمینی = یك كیلو پیاز است. به این معنی كه یك كیلو سیب زمینی ارزشی برابر یك كیلو پیاز دارد.(در واقع كار نهفته در آنها با هم برابر است.) یعنی به نسبت كالای دیگر(پیاز) میسنجیم كه به آن ارزش نسبی میگوییم.
حال اگر از چپ به راست به معادله(یك كیلو سیب زمینی = یك كیلو پیاز) نگاه كنیم خواهیم گفت كه قیمت یك كیلو پیاز همانند یا مساوی قیمت یك كیلو سیبزمینی است. پس میگوییم كه یك كیلو پیاز همارز یك كیلو سیب زمینی است.
"راز هر شكل ارزش در اینشكل سادهی ارزش(x مقدار كالایA=y مقدار كالای B) نهفته شده است. در اینجا دو نوع متفاوت كالا A وB ، یعنی در مثال ما پارچهی كتانی و پالتو، آشكارا دو نقش متفاوت ایفا میكنند. ارزش پارچه كتانی در قالب پالتو تجلی میكند؛ پالتو چون مادهای عمل میكند كه این ارزش در آن متجلی میشود. كالای اول نقشی فعال و كالای دوم نقشی منفعل دارد. ارزش كالای نخست به عنوان ارزش نسبی بازنموده میشود؛ به بیان دیگر، این كالا در شكل نسبی ارزش وجود دارد. دومین كالا همچون همارز(همارز: هم نرخ، دو چیز كه نرخ و ارزش آنها با هم برابر باشد.ف.عمید) عمل میكند، یا به بیان دیگر در شكل همارز وجود دارد." همان منبع ص ٧٨
منظور از تجلی ارزش چیست؟
معادلهی یك كیلو سیب زمینی = یك كیلو پیاز به این مفهوم است كه زمان كار لازم برای تولید یك كیلو سیب زمینی با زمان كار لازم برای تولید یك كیلو پیاز، با هم برابرند. بنابراین دارای ارزش یكسانی هستند. حال اگر به دلیل تغییر در بهرهوری كار، زمان كار لازم برای تولید یك كیلو سیب زمینی به نصف كاهش یابد، در آن صورت معادله فوق به صورت: یک كیلو سیب زمینی = نیم كیلو پیاز در خواهد آمد. حال اگر در صورتی كه ارزش یك كیلو پیاز تغییری نكند، میگوییم كه ارزش یك كیلو سیب زمینی در پیاز تجلی یافته است. و برعكس:
"معادلهی ٢٠ یارد پارچهی كتانی= یك پالتو، یا ٢٠ یارد پارچهی كتانی به اندازهی یك پالتو میارزد، حاكی از آن است كه در یك پالتو همانقدر جوهر ارزشی قرار دارد كه در ٢٠ یارد پارچهی كتانی، و در كمیت این دو كالا مقدار واحدی كار یا یا مقدار واحدی زمان كار صرف شده است. اما زمان كار لازم برای تولید ٢٠ یارد پارچهی كتانی یا یك پالتو متناسب با هر تغییری در بهرهوری بافنده یا خیاط تغییر میكند." ... "اگر زمان كار لازم برای تولید پارچه كتانی(پارچه كتانی=A و پالتو=B)، مثلا" در نتیجهی پیشرفت ماشین بافندگی، به نصف كاهش یابد، ارزش پارچه كتانی نیز به نصف كاهش خواهد یافت. از این رو، اكنون معادله به این صورت در میآید: ٢٠ یارد پارچهی كتانی= یكدوم پالتو(یعنی نصف پالتو). اگر ارزش B ثابت بماند، ارزش نسبی كالای A ، یعنی ارزش آن در كالای B تجلی مییابد، به نسبت مستقیم با ارزش A افزایش و كاهش مییابد."
"ارزش پارچهی كتانی ثابت میماند در حالی كه ارزش پالتو تغییر میكند. اگر، تحت این شرایط، زمان كار لازم برای تولید، پالتو، مثلا" در نتیجهی محصول نامرغوب پشم، دو برابر شود، آن گاه به جای معادلهی ٢٠ یارد پارچهی كتانی= یك پالتو، خواهیم داشت: ٢٠ یارد پارچهی كتانی= یكدوم پالتو (یعنی نصف پالتو). از سوی دیگر، اگر ارزش پالتو نصف شود، آنگاه ٢٠ یارد پارچهی كتانی= ٢ پالتو. به این ترتیب، اگر ارزش كالای A ثابت بماند، ارزش نسبی آن در كالای B تجلی مییابد، به نسبت معكوس با تغییرات ارزش B افزایش یا كاهش مییابد."
"اگر ارزش تمام كالاها هم زمان و به یك نسبت صعود یا نزول یابد، ارزش نسبی آنها تغییر نمیكند. افزایش یا كاهش مقدار كالاهای تولید شده در همان زمان كار، تغییر واقعی ارزش آنها را نشان میدهد." همان منبع صص ٨٣-٨۴
ویژگیهای شكل همارز كداماند؟
١- "نخستین ویژگی كه با بررسی شكل همارز نظر را به خود جلب میكند، این است: ارزش مصرفی به شكل پدیداری ضد خود، یعنی ارزش، تبدیل میشود."
٢- "دومین ویژگی شكل همارز این است: كار مشخص (خیاطی) به شكل پدیداری ضد آن، یعنی كار مجرد انسانی، تبدیل میشود."
٣- "سومین ویژگی شكل همارز این است: كار انفرادی به شكل ضدِ خود، یعنی به كار در شكل بیواسطه اجتماعی، تبدیل میشود."
"شكل پولی كالا فقط صورت گسترش یافتهی شكل سادهی ارزش یعنی تجلی ارزش یك كالا در هر نوع كالای دیگر است." همان منبع صص٨٦- ٨٨
محصول كار چه زمانی به كالا تبدیل شده است؟
"محصول كار در تمامی حالات اجتماعی (جامعه اشتراكی اولیه، بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری) شیئی مصرفی بوده است؛ اما فقط در یك دورهی تاریخی مشخص از تكامل است كه كار صرف شده در تولید چیزهای مصرفی، چون ویژگی "عینی" آن محصول یعنی چون ارزش آن باز نموده و محصول كار به كالا تبدیل میشود. بنابراین، نتیجه میشود كه شكل سادهی ارزش كالا در همان حال شكل سادهی ارزش محصول كار است و همچنین تكامل شكل كالایی با تكامل شكل ارزشی متقارن است."
همان منبع ص ٩١
"نخستین راه كه در آن شیء مفیدی امكان آن را مییابد كه به ارزش مبادلهای تبدیل شود، این است كه به عنوان یك ارزش نامصرفی وجود داشته باشد یعنی به عنوان مقداری ارزش مصرفی كه مازاد بر نیاز فوری مالك آن است." همان منبع ص ١١٨
پول چگونه به وجود آمد؟
برای این كه به چگونگی پدید آمدن پول پی ببریم، ابتدا به شكل مبادله ی(٢٠ یارد پارچه كتانی= یك پالتو) دو جنس بین دو نفر كه یك پالتو همارز و٢٠ یارد پارچه كتانی است، توجه كنیم. همین معادله به گفتهی ماركس نطفهی شكل پولی است. در اینجا دو كالا كه از نظر ارزش با هم برابر بوده، بین دو نفر كه صاحب كالا هستند، رد و بدل میگردد. یك گردش سادهی كالا.
اما در شكل دوم، چند كالای دیگر هستند كه اینها از نظر ارزش با هم برابر بوده و همارز ٢٠ یارد پارچه كتانی میباشند. حال اگر از راست به چپ به این معادله، یعنی شكل دوم دقت كنیم، میبینیم كه فرد صاحب ٢٠ یارد پارچه كتانی، میتواند كالایش را با یك پالتو یا ١٠ پوند چای یا نیم تن آهن و یا٢ اونس طلا مبادله كند. یعنی دست به دست كردن كالا به صورت خطی و در یك ستون.
در شكل سوم ارزش همهی كالاها در قالب ٢٠ یارد پارچه كتانی تجلی مییابد كه همارز با كلیهی كالاهای دیگر است، كالای مذکور (٢٠ یارد پارچه كتانی) این موقعیت را به دست میآورد كه اگر بقیهی كالاها را به موازات هم قرار دهیم، با تك تك كالاهای دیگر میتواند مبادله گردد.
حال اگر در شكل سوم ما به جای ٢٠ یارد پارچه كتانی ٢ اونس طلا قرار دهیم، در آن صورت شكل چهارم پدید میآید.
"شكل طبیعی خاص كالا هم ارز عبارت است از صورت ارزش مشترك دنیای كالاها، بنابراین پارچه كتانی بیواسطه با تمامی كالای دیگر مبادله پذیر است. پیكر پارچه كتانی پیكر یافتگی مشهود و حالت شفیرهای اجتماعی عام هر كار انسانی تلقی میشود." همان منبع ص ٩٦
"نوع خاصی از كالا كه شكل همارز با شكل طبیعی آن از لحاظ اجتماعی درهم تنیده شده باشد، اكنون به كالا - پول تبدیل میشود یا در حكم پول عمل میكند." همان منبع ص ٩٨
"كاركرد خاص اجتماعی و بنابراین امتیاز انحصاری اجتماعی آن، همانا ایفای نقش همارز عام در دنیای كالاهاست. در میان كالاهایی كه در شكل دوم همارزهای خاص پارچهی كتانی قلمداد میشوند و در شكل سوم كه ارزشهای نسبی مشترك آنها در قالب پارچهی كتانی تجلی مییابند، یك كالای معین این موقعیت ممتاز را از لحاظ تاریخی كسب میكند: طلا. بنابراین، اگر در شكل سوم، ما كالای طلا را جایگزین كالای پارچه كتانی كنیم خواهیم داشت:"
"طلا در حكم پول در مقابل كالاهای دیگر قرار میگیرد. تنها به این علت كه پیشتر در مقام یك كالا در مقابل آنها قرار گرفته بود . ... طلا به تدریج همچون همارزی عام در قلمروهایی محدودتر یا گستردهتری به كار گرفته میشد. به محض آن كه انحصار این جایگاه را در تجلی ارزش دنیای كالاها به دست آورد، به كالا – پول تبدیل شد؛ و تنها از آن لحظه كه به كالا – پول تبدیل شده بود، شكل چهارم از شكل سوم متمایز یا شكل عام ارزش به شكل پولی تبدیل شد."
"تجلی نسبی سادهی ارزش یك كالا مانند پارچه كتانی، در كالایی كه پیشتر در مقام كالا - پول عمل میكرد، مانند طلا، عبارت است از شكل قیمت. بنابراین، شكل قیمت پارچه كتانی عبارت است از: ٢٠ یارد پارچهی كتانی = ٢ اونس طلا؛ یا هنگامی كه ٢ اونس طلا ضرب زده میشود برابر با ٢ پوند است؛ در این صورت: ٢٠ یارد پارچه كتانی = ٢ پوند. ... بنابراین شكل سادهی كالایی (٢٠ یارد پارچهی كتانی = یك پالتو) نطفهی شكل پولی است." همان منبع صص٩٦- ٩٨- ٩٩ - ١٠٠
"سرشت معما گونهی محصول كار، آنگاه كه شكل كالا به خود گرفته است، از كجا سرچشمه میگیرد؟"( این سوال از ماركس است.)
محصول كار یعنی كالا به قول ماركس سرشت معماگونهای دارد: یكم اینكه در همهی كالاها مقداری كار نهفته است، به بیان دیگر همهی كالاها محصول كار هستند و دارای ارزش. دوم مدت زمانی از كار روزانه كه در كالا نهفته است، مقدار ارزش آن را تعیین میكند. مثلا" اگر كالایی در مدت زمان شش ساعت ساخته شده باشد، ارزش بیشتری دارد تا كالایی كه در مدت زمان سه ساعت ساخته شده است. سوم این كه محصول كار از آن كارگر نیست، بلكه از آن صاحبكار است. حالا جواب سوال فوق:
"آشكارا از خود همین شكل(كالا). به این نحو كه همهنگام سه چیز شكل تازهای پیدا میكنند. نخست: یكسانی یا همانندی كارهای انسانی شكل شیءوار محصولات كار را به خود میگیرد، آنگاه كه در شیئیتشان به عنوان ارزش همانندند؛ دوم: مقدار زمانی كه نیروی كار انسانی مصرف شده، شكل مقدار ارزش محصول كار را پیدا میكند و سوم: سرانجام مناسبات بین تولید كنندگان با یكدیگر، مناسباتی كه بستر اهداف و علائق اجتماعی كار آنهاست، به شكل رابطهی اجتماعی محصولات كار در میآید." همان منبع ص١٠١
عامل حیات اجتماعی
"ساختار اقتصادی جامعه آن بنیاد واقعی است كه بر مبنای آن روبنایی حقوقی و سیاسی سر بر میآورد و شكلهای معین آگاهی اجتماعی با آن در انطباق است و شیوهی تولید حیات مادی فرایند كلی حیات اجتماعی، سیاسی و فكری را تعیین میكند، برای دوران كنونیمان كاملا" صدق میكند."
همان منبع زیرنویس ص ١١١
نخستین كسانی كه شكل پولی (كالا) را تكامل دادند، چه كسانی بودند؟
"اقوام كوچ نشین نخستین كسانیاند كه شكل پولی (كالا) را تكامل دادند، زیرا تمامی مایملك این جهانی آنها در شكل منقول و بنابراین بیواسطه انتقال پذیرند و از آنجا كه شیوهی زندگیشان آنها را پیوسته با كمونتههای(جوامع اولیه) خارجی قرار میدهد، مشوق مبادلهی محصولات(مانند دامهایش) است."
"انسانها اغلب خودِ انسان را به شكل برده به مادهی ابتدایی پول تبدیل كردهاند اما هرگز با زمین و خاك این كار را نكردهاند. چنین اندیشهای تنها میتوانست در جامعهی بورژوایی، و آن هم صرفا" تكامل یافته، پدید آید. قدمت آن به ثلث آخر سدهی هفدهم میرسد و نخستین تلاش برای تحقق بخشیدن به این اندیشه در مقیاس ملی، یك سده بعد در جریان انقلاب بورژوایی فرانسه انجام شد."
همان منبع ص ١١٩
معمای بتوارهی پول
"محصولات كار انسانها به طور عمومی شكل كالاها را به خود میگیرد. بنابراین معمای بتوارهی پول چیزی جز معمای خیره كنندهی بتوارهی كالا نیست."
همان منبع ص ١٢٣
تعریف قیمت
"قیمت عبارت است از نام پولی كار شیئیت یافته در كالا." همان منبع ص ١٣١
در چه زمانی افزایش عمومی قیمت كالاها داریم؟
امروزه بیش از پیش آنچه در زندگی مردم نمود پیدا میكند، بیارزشی پول است. با بیانی فصیح و روشن رابطه ارزش پول و كالا را در این پاراگراف میخوانیم:
"افزایش عمومی قیمت كالاها تنها زمانی اتفاق میافتد كه یا با وجود ثابت ماندن ارزش پول، ارزش كالاها افزایش پیدا كرده باشد، یا با ثابت ماندن ارزش كالاها، ارزش پول كاهش یافته باشد. عكس این روند نیز رخ میدهد: كاهش عمومی قیمتها میتواند یا نتیجهی كاهش ارزش كالاها باشد، به شرط آن كه ارزش پول ثابت باقی بماند، یا نتیجهی افزایش ارزش پول باشد، به شرط آنكه ارزش كالاها ثابت باقی بماند. بنابراین، به هیچ وجه از افزایش ارزش پول لزوما" كاهش متناظر قیمتها نتیجه نمیشود، یا این كه كاهش ارزش پول مستلزم افزایش متناظر قیمتها باشد. این موضوع فقط در مورد كالاهایی صدق میكند كه ارزششان ثابت باقی میماند. اما كالاهایی كه مثلا" ارزششان همزمان و متناسب با ارزش پول افزایش مییابد، قیمت یكسانی را حفظ میكنند. و اگر ارزش آنها آهستهتر یا سریعتر از ارزش پول افزایش یابد، كاهش یا افزایش قیمتهای آنها براساس تفاوت میان نوسان ارزش آنها و نوسان ارزش پول تعیین میشود و غیره." همان منبع ص ١٢٨
تاریخ تنظیم: ٢٩/١١/٨٩
******************
از كاپیتال بیاموزیم ۴
سهراب . ن
پنجشنبه ١۴ بهمن ١٣٨٩
كالا
اشیایی مادی كه نیاز انسان را برآورده میكند، كالا نام دارد كه در آن بستگی به نوع كالا، مقداری كار در آن نهفته است. موادی مانند هوا، زمین بكر، چمنزارهای طبیعی، جنگلهای خودرو، ماهی رودخانهها و مانند آنها نه تنهاكالا محسوب نمیشوند، بلكه مواد خام هم نیستند، زیرا كاری بر روی آنها صورت نگرفته است. پس كالا:
"پیش از هر چیز شیئی است خارجی، چیزی كه با ویژگیهای خود هر نوع نیاز انسان را برآورده میكند. ماهیت این نیازها، چه از شكم ناشی شود و چه تخیلی باشد، تغییری در موضوع نمیدهند."
مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم ص ۶۵ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
دو ویژگی كالاها
كالاها همانند كار دو ویژگی دارند: یكی این كه دارای ارزش مصرفی هستند، یعنی نیازهای مادی را برای انسان برآورده میكند و دیگر این كه دارای ارزش است. به عبارت دیگر این كالا علاوه بر این كه یك نیاز مصرفی را برآورده میكند، دارای ارزشی است كه اگر با پول، ارزش آن را بسنجیم، برابر با مقداری پول است. مثلا" یك تبر ارزش مصرفی دارد كه میتوانیم با آن تنه درختی را خُرد كنیم و ارزش دارد، زیرا تبر مثلا" قیمتی برابر ٢٠٠٠ تومان را دارد. پس دو ویژگی كالاها:
"ارزش مصرفی و ارزش (جوهر ارزش، مقدار ارزش). هر چیز مفید، مثلا" آهن، كاغذ و مانند آنها را میتوان از دو جنبه از لحاظ كیفیت (ارزش) و از نظر كمیت،(ارزش مصرفی) بررسی كرد." همان منبع ص ۶۵
"سودمندی شیئ آن را به ارزش مصرفی تبدیل میكند. اما این سودمندی در هوا معلق نیست. این سودمندی ناشی از خواص پیكر كالاست و بدون آن پیكر وجود ندارد. بنابراین، پیكر خود كالا، مثلا" آهن، گندم، الماس و جز آنها ارزش مصرفی یا شیئی مفید به شمار میآید. ... زمانی كه صحبت از ارزش مصرفی است همیشه كمیت یعنی مانند چند دو جین ساعت، چند متر پارچه، یا چند تن آهن و غیره در نظر گرفته میشود." همان منبع ص ٦٦
"چیزی میتواند مفید و محصول كار آدمی باشد بدون آن كه كالا باشد. كسی كه نیاز خود را با محصول كار خویش برآورده میكند، مسلما" ارزش مصرفی به وجود میآورد اما كالا تولید نمیكند. ... به علاوه، این موضوع بیاهمیت است كه خیاط پالتوی مورد بحث(پالتویی كه خیاط تولید كرده است) را بپوشد یا مشتریش. در هر دو حالت، پالتو همچون یك ارزش مصرفی عمل میكند." همان منبع صص ٧٠ - ٧٢
"چیزی میتواند ارزش مصرفی باشد بدون آن كه ارزش باشد. این موردی است كه شیء بدون دخالت كار برای انسان سودمند واقع میشود. (مانند) هوا، زمین بكر، چمنزارهای طبیعی، جنگلهای خودرو و مانند آنها در این مقوله میگنجند." (یعنی در واقع اینها ابژهی كار هستند. یعنی موادی هستند كه هیچگونه كاری روی آنها صورت نگرفته است. داخل پرانتز نقل به معنی) همان منبع ص ٧٠
چگونه یك محصولی به كالا تبدیل میشود؟
"برای تولید كالا، او (كارگر) نه تنها باید ارزش مصرفی بلكه برای دیگران نیز باید ارزش مصرفی یعنی ارزش مصرفی اجتماعی تولید كند. ... برای این كه محصولی به كالا تبدیل شود، باید به شخص دیگری منتقل شود كه برای او به واسطهی مبادله نقش ارزش مصرفی را داشته باشد. سرانجام، هیچ چیز نمیتواند بدون این كه شیئی سودمندی باشد، ارزش داشته باشد. اگر چیزی بیفایده است، كاری را كه در بر دارد نیز بیفایده است؛ این كار به عنوان كار شمرده نمیشود و بنابراین ارزشی هم به وجود نمیآورد." همان منبع صص ٧٠ و ٧١
كالا و كار چه ویژگی مشتركی دارند؟
هر دو هم ارزش مصرفی دارند و هم ارزش.كالا سرشتی دو گانه دارد: ارزش مصرفی و ارزش.
كار نیز سرشتی دوگانه دارد: ارزش مصرفی و ارزش.
"كار نیز سرشتی دوگانه دارد: تا جایی كه كار در ارزش تجلی میكند، دیگر همان خصوصیاتی را ندارد كه به عنوان تولید كنندهی ارزشهای مصرفی داشت. من نخستین كسی بودم كه این ماهیت دوگانهی كار نهفته در كالاها را آشكار و آن را به نحوی انتقادی بررسی كردم. ... این نكته برای درك اقتصاد سیاسی اساسی است." همان منبع ص ٧١
ارزش مبادلهای
در ارزش مبادلهای، یك ارزش مصرفی با ارزش مصرفی دیگر معاوضه میگردد، مثلا" یك تبر با یك پتك. اما بعضی از ارزشهای مصرفی وجود دارند كه میتوانند با كالاهای بیشتری معاوضه گردد، مانند گندم كه میشود آن را با تبر، پتك، پالتو و غیره معاوضه كرد.
"ارزش مبادلهای پیش از هر چیز به صورت رابطهای كمی، نسبت، جلوه میكند كه بنابر آن، نوعی ارزش مصرفی با نوع دیگر از آن مبادله میشوند. ... مثلا" یك كوارتر( واحد وزن معادل ٧/١٢ كیلوگرم)گندم با x مقدار واكس كفش، y مقدار ابریشم یا z مقدار طلا و غیره مبادله میشود. به طور خلاصه، گندم با كالاهای دیگر با متنوعترین نسبتها مبادله میشود. بنابراین گندم به جای یك ارزش مبادلهای منفرد، ارزشهای مبادلهای متعددی دارد." ...
"ارزشهای مبادلهای كالاها باید به عاملی مشترك تبدیل شوند كه هركدام از آنها تجلی كمیت بیشتر یا كمتری از آن عامل مشترك هستند. این عامل مشترك نمیتواند خواص هندسی، فیزیكی، شیمیایی یا سایر خواص طبیعی كالاها باشد. خواص مادیشان فقط تا حدی مورد نظر قرار میگیرند كه كالاها را مفید یعنی آنها را به ارزشهای مصرفی تبدیل میكنند. اما از سوی دیگر آشكار است كه رابطهی مبادلهای كالاها دقیقا" با تجرید ارزشهای مصرفیشان مشخص میشود. در رابطهی مبادلهای، یك ارزش مصرفی به مقدار ارزش مصرفی دیگری میارزد، تنها به این شرط كه در قالب كمیت متناسبی ارائه شوند." همان منبع صص ٦٦ و ٦٧
تفاوت كالاها
"كالاها به عنوان ارزش مصرفی بیش از هر چیز از لحاظ كیفیت با هم تفاوت دارند، حال آن كه در حكم ارزش مبادلهای تنها از لحاظ كمیت با هم فرق میكنند و بنابراین حتی یك ذره ارزش مصرفی هم ندارند. بنابراین، اگر ارزش مصرفی كالاها نادیده گرفته شود، تنها یك ویژگی باقی میماند و آن این است كه جملگی محصول كار هستند. همان منبع ص ۶٨
ارزش یا ارزش كالا
كار انباشت شده در كالا ارزش كالاست:
"تمامی آن چه در این چیزها (كالاها) مشهود است عبارت از این است كه نیروی كار انسانی برای تولید آنها مصرف شده است، یعنی كار انسانی در آنها انباشت شده است. آنها به عنوان تبلور این جوهر مشترك اجتماعی، ارزش یا ارزش كالا به شمار میآیند. ... عامل مشتركی كه در رابطهی مبادلهای یا در ارزش مبادلهای كالا بازنموده میشود، همانا ارزش كالاست." ..."ارزش مصرفی یا یك شیء مفید تنها از این جهت دارای ارزش است كه كار مجرد انسانی در آن شیئیت یا مادیت یافته است. پس چگونه مقدار این ارزش سنجیده میشود؟ با مقدار "جوهر ارزش آفرین"، یعنی كار، كه در آن گنجانده شده است." همان منبع ص ۶٨
نیروی كار اجتماعی
همهی نیروی كارگرهای یك جامعه به طور كلی و مجموعا" نیروی كار اجتماعی محسوب میشوند:
"كل نیروی كار جامعه كه در ارزش دنیای كالاها بازنموده میشود.، به عنوان نیروی كار واحد و همانند انسانی تلقی میشود، هرچند از بیشمار نیروی كار منفرد تشكیل شده باشد."همان منبع ص ٦٩
زمان كار لازم، كار لازم
هركارگری برای امرار معاش خود و خانوادهاش روزانه به مقداری كالاهای مصرفی(ارزش مصرفی) نیاز دارد كه معادل پولی آن را از سرمایهدار میگیرد و در بازار معاش مصرفی خود و خانواده را تأمین میكند. حالا كارگر در ازای این معاشی كه از سرمایهدار دریافت كرده است، باید چه كند؟ باید كار كند. اما چند ساعت در روز باید كار كند تا معادل پولی كه سرمایهدار به او داده جبران نماید؟ معمولا" و حتما" چند ساعتی از روز است كه همیشه از طول زمان كار روزانه كمتر است. این چند ساعت كار در روز را زمان كار لازم میگویند. مثلا" اگر كارگر ١٢ ساعت در روز را برای سرمایهدار كار كند تقریبا" نصفی از آن یعنی 6 ساعت از آن را زمان كار لازم میگویند. بقیه زمان كار را بعدا" پی میگیریم:
"زمان كار لازم از لحاظ اجتماعی عبارت است از زمان كاری كه برای تولید هر نوع ارزش مصرفی در شرایط متعارف تولید، در جامعهای معین و با میزان مهارت میانگین و شدت كار رایج در آن جامعه لازم است. مثلا" پس از رواج ماشینهای بافندگی با نیروی بخار در انگلستان، كار لازم برای تبدیل مقدار معینی نخ به پارچه به نصف كاهش یافت. در حقیقت، كارگر پارچهی دست باف انگلیسی برای تولید همین مقدار پارچه به زمان كاری برابر با گذشته نیاز داشت؛ اما اكنون محصول ساعت كار فردیاش بیانگر نصف ساعت كار اجتماعی است و در نتیجه ارزش آن به نصف ارزش سابق خود كاهش مییابد." ... "در تولید كالا فقط میانگین زمان كار لازم، یا زمان كار لازم از لحاظ اجتماعی مورد نیاز است." همان منبع ص ٦٩
"درجریان یك بخش از فرایند كار، تنها ارزش نیروی كار خود یعنی ارزش وسیلهی معاش خود را تولید میكند. چون او در شرایطی تولید میكند كه متكی بر تقسیم اجتماعی كار است، خود مستقیما" وسایل معاش خویش را تولید نمیكند. به جای آن، وی در شكل خاصی، مثلا" نخ، ارزش را تولید میكند كه با ارزش وسایل معاشش، یا با ارزش پولی برابر است كه با آن این وسایل معاش را میخرد. این بخش از كار روزانه كه به این قصد اختصاص داده شده، به نسبت ارزش میانگین وسایل معاش روزانهی او، و بنابراین، به نسبت میانگین زمان كار لازم برای تولید آنها، بزرگتر یا كوچكتر خواهد بود. اگر ارزش وسایل معاش روزانهی او بازنمود میانگین ٦ ساعت كار شیئت یافته باشد، كارگر باید به طور میانگین ٦ ساعت كار كند تا آن ارزش را تولید كند. اگر، وی به جای كار برای سرمایهدار مستقلا" برای خود كار میكرد، در صورت ثابت بودن بقیهی شرایط، وی هنوز مجبور بود برای همین تعداد ساعت كار كند تا ارزش نیروی كار خود را تولید كند و از این طریق وسایل معاش لازم برای حفظ خود یا بازتولید مداوم خویش را به دست آورد. ... چون ارزش جدید ایجاد شده تنها جایگزین سرمایهی متغیر(دستمزد) از پیش پرداخت شده میشود، این تولید ارزش چون بازتولید ساده جلوه میكند. من این بخش از كار روزانه را كه در جریان آن، این بازتولید انجام میشود، زمان كار لازم و كار صرف شده در این مدت را كار لازم مینامم؛ این كار برای كارگر لازم است چون مستقل از شكل اجتماعی خاص كار اوست؛ برای سرمایه و جهان سرمایهداری لازم است، چون تداوم حیات كارگر بنیاد چنین جهانی است." همان منبع صص ٢۴٦-٢۴٧
چه چیزی منحصرا" مقدار ارزش هر كالایی را تعیین میكند؟
"آن چه منحصرا" مقدار ارزش هر كالایی را تعیین میكند، مقدار كار لازم از لحاظ اجتماعی یا زمان كار لازم از لحاظ اجتماعی برای تولید ارزش مصرفی است. ... بنابراین، كالاهایی كه شامل كمیت كار برابریاند، یا میتوانند در زمان یكسانی تولید شوند، مقدار ارزش یكسانی دارند. نسبت ارزش یك كالا به ارزش هر كالای دیگر مانند نسبت زمان كار لازم برای تولید یك كالا به زمان كار لازم برای تولید كالای دیگر است. تمامی كالاها به عنوان ارزش، صرفا" مقادیر معینی از زمان كار منعقد شده محسوب میشوند." همان منبع ص ٦٩
چه موقع مقدار ارزش یك كالا ثابت میماند؟
"مقدار ارزش یك كالا هنگامی ثابت میماند كه زمان كار لازم برای تولید آن نیز ثابت بماند. اما این زمان با هر دگرگونی در بهرهوری كار تغییر میكند." همان منبع ص ٧٠
زمان كار لازم چگونه تغییر میكند؟
"این زمان(زمان كار لازم) با هر دگرگونی در بهرهوری كار تغییر میكند. بهرهوری كار را طیف وسیعی از شرایط تعیین میكند كه از جملهی آنها میتوان میانگین درجهی مهارت كارگران، سطح تكامل علم و قابلیت كاربرد فنآورانهی آن، تركیب اجتماعی فرایند تولید، گستره و كارایی وسایل تولید و شرایط طبیعی را بر شمرد."(مثلا" در فصلهای مساعد و نامساعد سال، یا معادن مرغوب و نامرغوب، زمان كار لازم متفاوت و در نتیجه، مقدار كالای تولیدی متفاوت است.داخل پرانتز نقل به معنی) "الماس به ندرت در سطح زمین یافت میشود، و در نتیجه كشف آن به طور میانگین به زمان كار زیادی نیاز دارد؛ بنابراین حجم كوچكی از آن بیانگر كار زیادی است." ... "اگر موفق میشدند با كار كم، كربن را به الماس تبدیل كنند، ارزش آن شاید از ارزش آجر هم كمتر میشد."همان منبع ص ٧٠
تأثیر بهرهوری كار بر ارزش چگونه است؟
"به طور كلی، هرچه بهرهوری كار بیشتر باشد، زمان كار لازم برای تولید یك كالا كمتر، تودهی كار متبلور در آن كمتر، و ارزش آن كمتر خواهد بود. برعكس، هرچه بهرهوری كار كمتر باشد، زمان كار لازم برای تولید یك كالا بیشتر و ارزش آن نیز بیشتر خواهد بود." (بنابراین هرچه مقدار كار بیشتر باشد، مقدار ارزش كالا بیشتر است. و هرچه بهرهوری كار بیشتر باشد مقدار ارزش كالا كمتر است. داخل پرانتزنقل به معنی) همان منبع ص ٧٠
تاریخ تنظیم: ١١/١١/٨٩
******************
بیاموزیم ٣
كار، كار انسان
اجداد اولیهی ما، در حدود دو میلیون و پانصد هزار (٢۵٠٠٠٠٠) سال پیش، شروع به ساختن ابزارهای سنگی کردند. برای اولین بار در تاریخ بشر ابزارهای سنگی، آگاهانه و برای مقاصدی معین، توسط انسان ساخته شد و او كار را نه به طور غریزی، بلکه به صورت انسانی آن و آگاهانه آغاز کرد. ساخت ابزار سنگی با اینکه بسیار ساده بود، اما همهی تغییر و تحولات با آن آغاز شد؛ زیرا که استفاده از فن یا تکنولوژی برای تغییر دادن و بهتر کردن محیط زندگی است.کار، انسان را در طبیعت ممتاز کرد و به جایی رساند که امروز هست.
آدمی طی میلیونها سال توانسته است با توجه به افتوخیزهای فراوان و در اثر عوامل طبیعی نظیر سرما، گرما، طوفان، سیل، بیماریها و ... با كار خود بر مواد موجود در طبیعت، آن را تغییر و به صورتی ناخودآگاه در مسیر تكامل، به پیش رود. انسان شرط لازم و ضروری برای بقای خود را در كار یافته است، زیرا بدون كار مایحتاج ضروری روزمره زندگی را به دست نمیآورد.
"آدمی هزاران سال تحت اجبارِ نیاز به پوشیدن، لباس میدوخت، بی آن كه حتی یك نفر هم خیاط شود. اما پالتو، پارچه كتانی و هر عنصری از ثروت مادی كه از پیش در طبیعت فراهم نیامده است، همیشه باید به وساطتِ یك فعالیت مولد خاص و متناسب با هدف آن به وجود میآمد؛ فعالیتی مولد كه مواد طبیعی ویژهای را برای نیازهای مشخص انسانی جذب میكرد. بنابراین، كار به عنوان آفرینندهی ارزشهای مصرفی و به عنوان كارمفید، مستقل از تمامی شكلهای جامعه(اولیه،بردهداری، فئودالی، سرمایهداری) شرط حیات انسان است؛ این ضرورتی طبیعی و ابدی است.("مارکس. کارل؛ كاپیتال جلد یكم ص ٧٢ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه)
اگر ثروت مادی بشر را تمام كالاهایی در نظر بگیریم كه بشر جهت رفع نیازهای خود تولید كرده، پس این كالاها با كار انسان ابداع گردیده است. علاوه بر این، انسان با كار خویش تغییر در موادی كه در طبیعت به صورت بكر به وجود میآورد، خود را نیز تغییر داده و میدهد. به عبارتی كار انسان را ساخت. كار و مواد طبیعی موجود در طبیعت منشاء ثروت است.
"انسان با مشاركت در تولید فقط میتواند مانند خود طبیعت عمل كند، یعنی تنها میتواند شكل مواد را تغییر دهد." ... "بنابراین، كار تنها منبع ثروت مادی یعنی ارزشهای مصرفی كه تولید میكند، نیست. به گفتهی ویلیام پتی، كار پدر ثروت مادی و زمین مادر آن است." همان منبع صص ٧٢-٧٣
كار عملی است آگاهانه كه انسان برای بقای خود و جهت رفع نیازهای مادیاش از آن استفاده میكند و با آن خود را تكامل میدهد. یعنی:
"كار پیش از هر چیز فرایندی بین انسان و طبیعت است، فرایندی كه انسان در آن به واسطهی اعمال خویش، سوخت و ساز خود با طبیعت را تنظیم و كنترل میكند. وی با مواد طبیعی چون نیرویی طبیعی روبرو میشود. او قوای طبیعی پیكر خود، بازوها و پاها، سر و دستان خود را به حركت در میآورد تا مواد طبیعی را در شكلی سازگار با نیازهایش تصاحب كند. در حالی كه انسان از طریق این حركت بر طبیعت خارجی اثر میگذارد و آن را تغییر میدهد، همزمان طبیعت خویش را نیز تغییر میدهد. وی توانمندیهایی را كه در این طبیعت نهفته است تكامل میبخشد و بازی این نیروها را تابع قدرت مطلق خویش میكند. ما در اینجا به آن شكلهای اولیه و غریزی كار كه در سطح جانوران باقی میمانند، نمیپردازیم. فاصلهی زمانی عظیمی اوضاع و احوالی را كه در آن آدمی نیروی كار خود را به عنوان كالا برای فروش به بازار كار میآورد از وضعیتی جدا میكند كه در آن كار انسان هنوز شكل غریزی اولیهی خود را از دست نداده است. بنابراین، كار در شكلی پیشانگاشت قرار میدهیم كه منحصرا" از آن انسان است. عنكبوت اعمالی را انجام میدهد كه به كار بافنده شبیه است، و زنبور با ساختن خانههای مشبكی لانهی خود روی دست بسیاری از معماران بلند میشود. اما آنچه بدترین معمار را از بهترین زنبور متمایز میكند این است كه معمار خانههای مشبكی را پیش از آنكه از موم بسازد در ذهن خود بنا میكند. در پایان هر فرایند كار، نتیجهای حاصل میشود كه از همان آغاز در تصور كارگر بود و بنابراین پیشتر به طور ذهنی وجود داشت. آدمی نه تنها در شكل مواد طبیعی تغییری پدید میآورد، بلكه قصد خود را همزمان در این مواد به تحقق میرساند." ... "كار عناصر مادی خود، ابژهها و ابزارهایش، را مصرف میكند." همان منبع صص٢١۵- ٢٠٩ -٢١٠
<ح>
كار ساده، كار پیچیده
كار هر انسانی، بدون این كه در آن زمینه آموزش دیده و تخصصی داشته باشد، كار ساده است. مانند كار كارگری كه با بیل گِل تهیه میكند تا دیوار كلبهای بسازد.
"كار انسان عبارت است از صرف كردن نیروی كار ساده یعنی نیروی كار كه به طور میانگین به سازوارهی جسمانی هر انسان متعارف تعلق دارد، بدون آن كه پرورش خاصی یافته باشد." همان منبع ص 74
اما هر كاری كه از تعداد زیادی كار ساده ساخته شده باشد، كار پیچیده گویند. مانند كار كارگری كه در كنار دستگاه تراشكاری قرار دارد و میلهای فلزی را تراش میدهد كه خود مجموعهای از كار ساده است.
"كار پیچیده فقط تصاعد هندسی یا دقیقتر، مضروب كار ساده است، به گونهای كه مقدار كوچكی از كار پیچیده، با مقدار بزرگتری از كار ساده برابر است. ... ممكن است كالایی محصول پیچیدهترین كار ممكن باشد؛ اما ارزشش آن را با محصول كار ساده برابر میكند، از این رو فقط بازنمود مقدار مشخصی از آن كار ساده است." همان منبع ص ٧٢
كار مجرد، دو ویژگی كار
اگر به طور دقیق به انواع گوناگون كار توجه كنیم، مانند صافكار، جوشكار، كار كارگران ساختمانی، خیاط، معلم و ... یك خصوصیت مشترك بین آنها مییابیم، یعنی صرف كار انسانی در آنها بطور كلی، یعنی بكار رفتن عضلات، مغز و غیره. یعنی كاری كه ارزش میآفریند، نه كاری كه ارزش مصرفی ایجاد میكند. كاری كه ارزش مصرفی تولید میكند، كار مجرد نیست. ارزش مصرفی نیاز مادی خود كارگر و خانوادهاش را تامین میكند. حتی اگر كالای تولیدی خود را مبادله هم بكند، تغییری در موضوع نمیدهد، زیرا از مبادله كالای خود با كالاهای دیگر كه مورد نیاز دارد، تهیه میكند. كار وقتی مستقل از شكل مجسم آن (ارزش مصرفی) در نظر گرفته شود -كار به اعتبار نیروی كار انسانی - كار مجرد است. كار مجرد ارزش یك كالا را تشكیل میدهد و فقط ذاتی نظام سرمایهداری است و در نظامهای اجتماعی گذشته نبوده است.
پس كار دو ویژگی دارد: یا كار مجرد است كه كالاهایی كه ارزش مصرفی هم دارند، جهت فروش ایجاد میكند و ارزش آفرین است. و یا این كه كاری مفید و مشخص است كه ارزش مصرفی را تولید میكند و جهت رفع نیازهای كارگر و خانوادهاش به مصرف میرسد.
"هركاری عبارت است از صرف شدن نیروی كار انسانی به معنای فیزیولوژیك كلمه، و با این خصوصیت كار یكسان انسانی یا كار مجرد انسانی است كه ارزش كالاها را به وجود میآورد. از سوی دیگر، هر كاری عبارت است از صرف شدن نیروی كار انسانی به شكلی خاص و با هدفی معین و این خصوصیت كار مفید و مشخص است كه ارزشهای مصرفی را تولید میكند." همان منبع ص 76
نیروی كار
و بالاخره نیروی جسمانی و ذهنی هر فرد كه قادر است در مواد طبیعی تغییراتی به وجود آورد، نیروی كار است و میتواند ارزش مصرفی و ارزش تولید نماید.
"توانایی كاركردن، مجموع تواناییهای ذهنی و جسمانی موجود در یك كالبد مادی، شخصیت زنده، یعنی نوع انسان را در نظر میآوریم، تواناییهایی كه هنگام تولید هر نوع ارزش مصرفی به كار انداخته میشوند."
"نیروی كار فقط هنگامی میتواند به عنوان كالا در بازار ظاهر شود كه مالك آن یعنی فردی كه این نیروی كار از آنِ اوست، آن را برای فروش عرضه كند یا آن را به عنوان كالا بفروشد. باید آن را در اختیار داشته باشد و دارندهی آزاد توانایی انجام كار خود و از همینرو شخص خود باشد. او و صاحب پول همدیگر را در بازار ملاقات میكنند و برمبنایی برابر به عنوان مالكان كالا با هم رابطه برقرار میكنند، تنها با این تفاوت كه یكی خریدار است و دیگری فروشنده؛ بنابراین از دید قانون هر دوی آنها با هم برابرند. برای تداوم چنین رابطهای، مالك نیروی كار باید همیشه آن را فقط برای دورهی معینی به فروش رساند، چرا كه اگر قرار بود آن را كلا" یكبار برای همیشه بفروشد، خود را میفروخت و از انسانی آزاد به برده و از مالك كالا به كالا تبدیل میشود. وی باید پیوسته با نیروی كارش چون دارایی، در حكم كالایش، برخورد كند و این كار را تنها با واگذار كردن آن به خریدار، یعنی با تسلیم آن به خریدار برای مصرف در یك دورهی معین و به طور موقت، میتواند انجام دهد. وی به این طریق میتواند هم نیروی كار خویش را واگذار كند و هم از حق مالكیت خود بر آن چشم نپوشد."
"انسان برای فروش كالاهایی غیر از نیروی كار خود مسلما" باید صاحب وسایل تولیدی نظیر مواد خام، ابزار كار و مانند آنها باشد."
"صاحب پول برای تبدیل پول به سرمایه باید كارگری آزاد را در بازار كالا بیابد؛ و این كارگر باید از دو لحاظ آزاد باشد: به عنوان فردی آزاد نیروی كار خود را به عنوان كالای خویش در اختیار داشته باشد و از طرف دیگر هیچ كالای دیگری برای فروش نداشته باشد یعنی به طور كامل از آنها خلاص شود و از همهی چیزهایی آزاد باشد كه نیازمند تحقق نیروی كار وی هستند."
همان منبع صص١٩٧-١٩٨- ١٩٩
تاریخ تنظیم: اول بهمن ١٣٨٩
******************
بیاموزیم ٢
سهراب . ن
شنبه ٢ بهمن ١٣٨٩
در باره دستمزد، مطالب و مقالههای فراوانی تاکنون در سایتهای اینترنتی منتشر گردیده است و من در اینجا لازم نمیبینم كه خود نیز در این زمینه متنی بنویسم. اما از آنجا كه در این ماههای پایان سال بحث افزایش دستمزد در میان كارگران و فعالین كارگری آغاز شده است، لازم دیدم به منظور یادآوری و نیز استفادهی دوستان و علاقمندان در این زمینه، از كتاب "كاپیتال" و "دستنوشتههای اقتصادی فلسفی ١٣٨۴۴" كارل ماركس، قسمتهایی را انتخاب كنم و بدون هیچ توضیحی آن را در معرض دید خوانندگان آن قرار دهم. با این توضیح كه جملههای سؤالی و جملههایی كه داخل گیومه نیست، از طرف من است. امیدورام مورد استفاده دوستان کارگر قرار گیرد.
مزد چیست؟
"مزد آن بخش از محصول است كه پیوسته توسط خودِ كارِ كارگر بازتولید و پیوسته در شكلِ مزد به او باز میگردد. درست است كه سرمایهدار ارزش كالا را به وی به پول باز میگرداند اما این پول صرفا" شكل استحاله یافتهی محصول كار است. هنگامی كه كارگر مشغول تبدیل بخشی از وسایل تولید به محصول است، بخشی از محصول سابق او به پول تبدیل میشود. با كارِ هفتهی گذشته یا نیم سال گذشتهی اوست كه كار امروز یا نیم سال آیندهی او پرداخت میشود. ... طبقهی سرمایهدار پیوسته به شكل پول حوالهای به طبقهی كارگر برای قسمتی از محصول میدهد كه توسط طبقهی كارگر تولید و توسط طبقهی سرمایهدار تصاحب میشود. كارگران نیز این حوالهها را پیوسته به سرمایهدارها باز میگردانند و به این نحو سهم اختصاص داده شده به خود را از محصولشان پس میگیرند. شكل كالایی محصول و شكل پولی كالا این معامله را پنهان میكند. ... آنچه سرمایهدار به كارگر پرداخت میكند، كار شیئیت یافتهی خود كارگر است."
مارکس.کارل؛ كاپیتال جلد یكم ص ٦١٣ -٦١٢ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨۴٦ انتشارات آگاه
مزد اسمی چیست؟
"مجموع پولی را كه كارگر برای كار روزانه یا هفتگی و غیرهی خود دریافت میكند، مقدار كل مزد اسمیاش یا مزدی است كه به ارزش برآورد شده است. اما روشن است كه بنا به مدت كار روزانه، یعنی بنا به مقدار كاری كه كارگر در هر روز انجام میدهد، مزد روزانه، هفتگی و غیرهی واحد ممكن است بازنمودِ قیمتهای بسیار متفاوت كار باشد، یعنی مبالغ پول بسیار متفاوتی برای كمیت واحدی از كار وجود داشته باشد." همان منبع صص۵٨٣- ۵٨۴
(مزد اسمی مزدی است كه رسما" سرمایهدار برابر قرارداد به صورت ساعتی یا روزانه یا هفتگی یا ماهانه در ازای كار انجام شده توسط كارگر پرداخت میكند. معمولا" مزدهای اسمی ثابت میمانند اما مزد واقعی تغییر میكند. نقل به معنی)
مزد واقعی چیست؟
(اگر مزد اسمی در نتیجه تغییر در شرایط انجام كار مانند افزایش ساعات كار روزانه از ١٢ به ١۵ ساعت، كاهش یا افزایش یابد مزدی به دست میآید كه از مزد اسمی كمتر است، اما پرداخت نمیشود. كه آن را مزد واقعی گویند. نقل به معنی)
"این واقعیتی است شناخته شده كه هرچه كار روزانه در شاخهای از صنعت طولانیتر باشد، مزدها پایینترند." همان منبع ص ۵٨٧
در مورد دستمزد از كتاب دستنوشتههای فلسفی اقتصادی و فلسفی١٣٨۴۴، قسمتهایی انتخاب كردهام كه آنقدر گویا و با زیبایی هرچه تمامتر بیان شده است كه نیاز به هیچ توضیحی ندارد:
"مبارزهی آشتی ناپذیر میان سرمایهدار و كارگر مزد را تعیین میكند. در این مبارزه پیروزی ناگزیر از آن سرمایهدار است. سرمایهدار بدون كارگر بیشتر میتواند زندگی كند تا كارگر بدون سرمایهدار. اتحاد میان سرمایهداران امری است متداول و كارآمد در حالی كه اتحاد كارگران ممنوع است و عواقب دردناكی برای آنان دارد. افزون بر آن، مالكِ زمین و سرمایهدار میتوانند درآمد خویش را از قِبل ثمرات صنعت افزایش دهند، در حالی كه كارگر نه اجارهبهایی دریافت میكند و نه بهرهای از سرمایه میگیرد تا كمكی به درآمدش در صنعت باشد."
دستنوشتههای فلسفی اقتصادی و فلسفی١٣٨۴۴ / ماركس كارل؛ ترجمه حسن مرتضوی انتشارات آگاه ١٣٨٧ ص۵۵
"پایینترین و ضروریترین سطح دستمزد آن است كه معاش كارگر را برای دورهای كه كار میكند، تامین نماید. این سطح تا آن اندازه است كه برای نگهداری یك خانواده و بقای نسل كارگران ضروری تلقی میشود. بنا به نظر آدام اسمیت، مزد معمولی پایینترین مزدی است كه با زندگی انسانی عادی یعنی حیات حیوانی منطبق باشد."
"تقاضا برای كار انسان، همانند هر كالای دیگر، ضرورتا" سطح تولید آدمی را تنظیم میكند. هرگاه عرضه بیش از تقاضا میشود، بخشی از كارگران به ورطهی گدایی یا بینوایی میغلتند. از اینرو بقای كارگر تابع همان شرایطی است كه بقای هر كالای دیگر. كارگر تبدیل به كالا میشود و باید بخت و اقبال یارش باشد تا خریداری بیابد. تقاضا برای كار كارگر كه زندگیش در گرو آن است، به هوس ثروتمندان و سرمایهداران بستگی دارد. اگر كمیت عرضه از تقاضا فزونی گیرد، آنگاه یكی از اجزای قیمت كالا یعنی سود، اجارهبهای زمین و دستمزد، پایینتر از میزان آن پرداخت میشود؛ ... كارگر به خاطر رابطهی زیردستانهای كه با سرمایهدار دارد، نخستین كسی است كه از این وضعیت آسیب میبیند." همان منبع ص ۵۵- ۵٦
"هنگامی كه سرمایهدار سود میبرد كارگر لزوما" سودی نمیبرد، اما هرگاه سرمایهدار ضرر میكند كارگر لزوما" ضرر میكند. مثلا" اگر سرمایهدار قیمت بازار را به كمك فرآوردههایی جدید یا ترفندی بازرگانی، یا به كمك انحصار یا ایجاد وضعیتی مطلوب در مالكیت خود، بالاتر از سطح قیمت طبیعی نگاه میدارد، كارگر سودی نمیبرد." ... "به طور كلی باید در نظر داشت در مواردی كه كارگر و سرمایهدار یكسان رنج میبرند، كارگر به خاطر هستی خویش رنج میكشد و سرمایهدار به خاطر سودی كه باید از مال بیجانش در آورد."
"كارگر نه تنها به خاطر ابزار مادی معاشش بلكه به خاطر پیدا كردن كار یعنی برخوردار شدن از امكان و ابزاری برای به اجرا درآوردن فعالیتش باید مبارزه كند."
همان منبع ص ۵٨- ۵٧
در سه وضعیت عمده جامعه، ١) كه ثروت جامعه در سراشیب سقوط، ٢) ثروت در حال افزایش و ٣) كشوری كه به ثروتی سرشار دست یافته است، حال و روز كارگران چگونه است؟
١)"اگر ثروت جامعه در سراشیب سقوط قرار گیرد، كارگران بیش از همه دچار سختی میشوند؛ به این دلیل كه اگر چه در وضعیت رونق جامعه، طبقه كارگر نمیتواند به اندازهی طبقات صاحب ثروت بهره برد، اما در دورهی سقوط آن، هیچ طبقهای به اندازهی طبقهی كارگر چنین بیرحمانه دچار رنج و سختی نمیشود." همان منبع ص ۵٨
حالا وضعیتی كه باعث تشدید كار كارگران میشود:
٢)"حال جامعهای را در نظر میگیریم كه ثروت آن در حال افزایش است. این تنها وضعیتی است كه مطلوب كارگران است."... "اگر درآمد بیشتری بخواهند، باید اوقات فراغت خویش را بیشتر قربانی كنند و به خاطر حرص و طمع، كار بردگی كنند و تمام آزادی خویش را به طور كامل از دست دهند و بدینسان از عمر خویش میكاهند. اما این كاهش میزان عمر آنها شرایط مطلوبی برای كل طبقهی كارگر است زیرا باعث میشود عرضهی همیشه تازهی كار ضروری گردد. این طبقه همیشه باید بخشی از خود را قربانی سازد تا به طور كامل نابود نشود."
"وانگهی، ثروت جامعه در چه شرایطی افزایش مییابد؟ هنگامی كه سرمایهها و درآمدهای یك كشور رشد كند. اما این امر فقط هنگامی امكان دارد كه: كمیت عظیمی از كار انباشته گردد زیرا سرمایه كار انباشته است؛ و بنابراین در نتیجهی این واقعیت، محصولات كارگر هرچه بیشتر از او گرفته میشود تا آنجا كه حتی كارش به عنوان دارایی شخص دیگری در مقابل او قرار میگیرد و ابزار هستی و فعالیتش به نحو فزایندهای در دستهای سرمایهدار متمركز میشود."
همان منبع ص ۵٨
"بنابراین در چنین جامعهای كه بیش از همه برای كارگران مطلوب است، نتیجهی ناگزیر برای كارگران، كار بیش از حد، مرگ زودرس، تنزل تا سطح ماشین و نوكر مطیع سرمایه شدن است، نتیجهای كه به گونهای خطرناك، بر دوش او و علیهاش انباشته میگردد و بخشی از آنان را به رقابت بیشتر، گرسنگی و نهایتا" گدایی محكوم میسازد."
همان منبع ص ٦٠
٣)"در كشوری كه به ثروتی سرشار دست یافته است ... هم دستمزد كار و هم سود سهام احتمالا" بسیار اندك است ... رقابت برای اشتغال ضرورتا" چنان زیاد است كه موجب كاهش سطح دستمزدها تا آن حد میشود كه به زحمت كفاف معاش تعدادی از كارگران را میدهد و در كشوری كه جمعیتش زیاد است، این تعداد هرگز نمیتواند افزایش یابد." همان منبع ص ٦٠-٦١
حالا نتیجهگیریی كه كارل ماركس از سه وضعیت گفته شده در فوق میگیرد:
"بدینسان در شرایطی كه جامعه در حال نزول است، كارگران بینواتر میشوند؛ در جامعهای كه در حال رشد و ترقی است، بینوایی كارگران افت و خیز دارد و در جامعهی كاملا" پیشرفته بینوایی ثابت میماند." همان منبع ص ٦١
حالا اقتصاددانان سیاسی در مورد طبقه كارگر چه میگویند؟
"اقتصاددان سیاسی به ما میگوید كه اساسا" و از لحاظ نظری، كل محصول كار به كارگر تعلق دارد. اما در ضمن اعلام میكند كه در واقعیت عملی، آنچه كارگر دریافت میكند، ناگزیر كوچكترین بخش تولید است یعنی فقط آن مقدار كه برای بقایش به عنوان كارگر و نه به عنوان انسان و برای تولید مثل كارگران برده و نه انسانها ضروری است."
"اقتصاددان سیاسی به ما میگوید كه همه چیز با كار خریده میشود و سرمایه چیزی جز كار انباشته نیست اما در همان حال اعلام میكند كه كارگری كه قادر نیست هرچیزی را بخرد، مجبور است خود و هویت انسانیاش را بفروشد."
"در حالی كه بنا به نظر اقتصاددانان سیاسی، كار یگانه قیمت ثابت چیزهاست، چیزی ناپایدارتر از قیمت كار كه دستخوش نوسانات فراوان است وجود ندارد."
"در حالی كه بنا به نظر اقتصاددانان سیاسی، منافع كارگران هیچگاه در تقابل با منافع جامعه قرار نمیگیرد، جامعه همیشه و ضرورتا" رو در روی منافع كارگران میایستد."
همان منبع ص ٦١-٦٢
نتیجهای كه ماركس از براهین اقتصاددانان سیاسی میگیرد:
"به نظر من خودِ كار نه تنها در شرایط حاضر بلكه به طور كلی تا آنجا كه هدف آن افزایش ثروت باشد، زیانآور و مضر است و این نتیجهای است كه از براهین اقتصاددان سیاسی گرفته میشود هرچند خود از آن آگاه نباشد." همان منبع ص ٦٣
"اما اقتصاد سیاسی كارگر را فقط به عنوان حیوانی كاركن، جانوری كه دقیقا" تا سطح نیازهای صرفا" جسمانیاش تقلیل داده شده است، میشناسد." همان منبع ص ٦٦
ارزش نیروی كار (قیمت نیروی كار= دستمزد) چگونه تعیین میشود؟
"ارزش نیروی كار همانند هر كالای دیگر براساس زمان كار لازم برای تولید و بنابراین، بازتولید این كالای ویژه تعیین میشود. تا جایی كه این كالا واجد ارزش است، چیزی جز بازنمود مقدار معینی از میانگین كار اجتماعی شیئیت یافته در آن نیست. نیروی كار تنها به عنوان توانایی فرد زنده وجود دارد. بنابراین، وجود آدمی پیشانگاشت تولید نیروی كار است. تولید نیروی كار، با توجه به وجود فرد، عبارت است از بازتولید او یا حفظ و نگهداری او. انسان برای حفظ و نگهداری خود نیازمند مقدار معینی وسایل معاش است. بنابراین، زمان كار لازم برای تولید نیروی كار همان مدت زمانی است كه برای تولید این وسایل معاش ضروری است؛ به بیان دیگر، ارزش نیروی كار همانا ارزش وسایل معاشی است كه برای حفظ و نگهداری مالك آن ضروری است. با این همه، نیروی كار تنها با تجلی یافتن خویش به واقعیت تبدیل میشود؛ نیروی كار فقط از طریق كار فعال میشود. اما در جریان این فعالیت، یعنی كار، مقدار معینی از عضلات، اعصاب، مغز انسان و نظایر آنها مصرف و میباید جبران شود. هرچه بیشتر مصرف كند، باید بیشتر دریافت كند. اگر مالك نیروی كار امروز كار كند، فردا باید بار دیگر قادر به تكرار همان فرایند در همان شرایط تندرستی و قدرت باشد. بنابراین، وسایل معاش او باید برای حفظ و نگهداریاش در حالتی متعارف به عنوان فردی كاركن كافی باشد. نیازهای طبیعی او مانند خوراك، پوشاك، سوخت و مسكن متناسب با شرایط آبو هوایی و سایر ویژگیهای فیزیكی كشورش فرق میكند. از سوی دیگر، تعداد و گسترهی نیازهای به اصطلاح ضروری او و نیز نحوهی برآورده كردن آنها خود محصول تاریخ است و بنابراین تا حد زیادی به سطح تمدنی كه یك كشور به آن دست یافته، وابسته است؛ به طور خاص آنها به شرایطی وابستهاند كه طبقهای از كارگران آزاد در آن بر مبنای سنن و توقعات، شكل گرفته است. بنابراین، برخلاف كالاهای دیگر، تعیین ارزش نیروی كار شامل عنصری تاریخی و اخلاقی است. با این همه، در كشوری معین و در دورهای معین، میانگین وسایل معاش ضروری برای كارگر دادهای است معلوم."
"مالك نیروی كار فانی است. پس اگر قرار است حضور او در بازار مداوم باشد، و تبدیل مداوم پول به سرمایه مستلزم چنین فرضی است، آنگاه فروشندهی نیروی كار باید خود را جاودانه سازد، به همان ترتیب كه هر موجود زنده خود را جاودانه میكند یعنی با زاد و ولد به جای نیروی كاری كه در نتیجهی فرسودگی و مرگ از صحنهی بازار خارج میشود، باید پیوسته دستكم همان میزان نیروی كار تازه نشانده شود. به همین دلیل، مجموع وسایل معاش لازم برای تولید نیروی كار باید شامل وسایل ضروری برای جایگزینی كارگر یعنی فرزندان او باشد تا این تبار از مالكان كالایی خاص بتواند حضور خود را در بازار تداوم بخشد."
"هزینههای آموزش به تناسب میزان پیچیدگی نیروی كار مورد نیاز تغییر میكند. این مخارج كارآموزی (كه در مورد نیروی كار معمولی بینهایت ناچیز است) بخشی از كل ارزش مصرف شده در تولید نیروی كار را تشكیل میدهد."
"ارزش نیروی كار را میتوان به ارزش مقدار معینی وسایل معاش تجزیه كرد. بنابراین، این ارزش متناسب با تغییر ارزش وسایل معاش، یعنی متناسب با مقدار زمان كار لازم برای تولید آنها تغییر میكند."
"برخی وسایل معاش مانند خوراك و سوخت روزانه مصرف میشوند و بنابراین باید روزانه جایگزین شوند. سایر وسایل معاش، مانند پوشاك و اثاثیه، دوام طولانیتری دارند و در فواصل دراز مدتتری باید جایگزین شوند. نوعی از اقلام را میتوان هر روز خرید و پولش را پرداخت كرد، و وسایل دیگر را هر هفته(و برخی هر ماه مانند هزینهی مسكن.سهراب.ن) و برخی را در هر فصل و الی آخر. اما به هر نحو كه مجموع مبلغ این هزینهها در طول سال سرشكن شوند، باید میانگین درآمد روزانه سر به سر شوند. اگر كل كالاهای روزانه برای تولید نیروی كار را با A و كالاهایی كه در هفته لازم است با B و كالاهایی كه در هر فصل لازم است با C و ... نشان دهیم، آنگاه میانگین روزانهی این كالاها عبارت خواهد بود
از ...
A 365 + 52 B + 4 C
تقسیم بر ٣٦۵ ، فرض كنید كه این حجم از كالاهای لازم برای یك روز میانگین، شامل ۶ ساعت كار اجتماعی باشد، در این صورت روزانه نیم روز از میانگین كارِ اجتماعی در نیروی كار شیئیت یافته است، یا به بیان دیگر برای تولید روزانهی نیروی كار، نیم روز كار لازم است. این كمیت كار، ارزش نیروی كار روزانه، یا ارزش نیروی كاری را كه روزانه بازتولید میشود، تشكیل میدهد. اگر نیمروز میانگین كار اجتماعی در ٣ شلینگ (پوند: لیره انگلیسی كه برابر 20 شیلینگ است.) بازنموده شود، آنگاه ٣ شلینگ قیمتی است كه با ارزش نیروی كار روزانه منطبق است."
"حد نهایی یا كمینهی ارزش نیروی كار را ارزش كالاهایی تعیین میكنند كه باید روزانه در اختیار حامل نیروی كار، یعنی انسان، گذاشته شود تا وی بتواند فرایند زندگی خود را تجدید حیات بخشد. به بیان دیگر، این حد را ارزش وسایل معیشتی تعیین میكند كه از لحاظ فیزیولوژی اجتنابناپذیرند. اگر قیمت نیروی كار تا این مرز كمینه سقوط كند، از ارزش آن پایینتر قرار میگیرد، زیرا تحت چنین شرایطی نیروی كار فقط در حالتی پژمرده میتواند خود را حفظ كند و تكامل دهد."
مارکس.کارل؛ كاپیتال جلد یكم ص ٢٠٠ – ٢٠١-٢٠٢-٢٠٣ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
تاریخ تنظیم: ٢۵/١٠/١٣٨٩
******************
بیاموزیم ١
سهراب . ن
پنجشنبه ١٦ دیماه ١٣٨٩
کتاب کاپیتال، اثر جاودانه مارکس یکی از برجستهترین آثار اوست. او در این کتاب، آن قوانینی که بر اقتصاد سرمایهداری حاکم است را برملا میکند و تاثیری که بر زندگی انسانها و بهخصوص طبقه کارگر دارد، روشن میکند. در باره کاپیتال و جایگاه آن برای طبقه کارگر و پیشروانش، گفتنیها بسیار است و در این مختصر نمیگنجد، همین کافی است که باید گفت که با وجود گذشت بیش از یک قرن از انتشار آن، همچنان کتاب ارزشمندی است. دلیل آن را هم باید در مکانیسم نظام سرمایهداری و تناقضات و کارکرد ضد بشری آن جست. مارکس در این کتاب قانونهای این نظام از جمله ارزش اضافی، که سر منشا سود سرمایهدار است را بررسی میکند.
در اینجا، بخش کوتاهی از کاپیتال که به زمان کار روزانه پرداخته است را برای مطالعه دوستان کارگر انتخاب کردهام. اما پیش از نقل آن، باید این نکته را اضافه کنم که در قرن نوزده در اروپا و به خصوص انگلیس، مدت زمان كار روزانه بسیار شدید بوده از١٢ و حتی تا ٢١ ساعت در شبانه روز میرسیده است. نتیجهی شدت كار و كمی دستمزد، بر طبقه كارگر سبب شد كه كارگران و خانوادههای آنان مبتلا به انواع بیماریها، كمبود غذا، پوشاك، مسكن، نبود بهداشت لازم و نداشتن اوقات فراغت جهت تمدید نیروی از دست رفته و دهها عوارض و مشكل دیگر گرفتار شوند که مارکس در كاپیتال به همهی آنها اشاره نموده است. بنابراین یكی از خواستههای كارگران در آن موقع كاهش مدت زمان انجام كار تا حد زمان متعارف كه یك كارگر متوسط قادر به انجام آن باشد. تا بدین وسیله كلیهی نیازهای مادی و روانی اجتماعی خود را بتواند انجام دهد.
در نظام سرمایهداری، كارگر و سرمایهدار هریك به صورت دو مالك كالا روبروی هم قرار میگیرند. یكی صاحب نیروی كار است و دیگری صاحب وسایل تولید (مواد خام، ابزار و ماشینآلات، ساختمان و ...). این دو در بازار آزاد سرمایهداری به صورتی نابرابر به مبادلهی كالای خود میپردازند. یكی مجبور است بفروشد زیرا بقای خود و خانودهاش به آن وابسته است(كارگر) و دیگری میخرد اما عجلهای برای خرید ندارد، زیرا بقای خود و خانوادهاش در خطر نیستند. میتواند مدت زمان بیشتری با توجه به پساندازی كه دارد دوام بیاورد. (سرمایهدار) بنابراین با توجه به فرصتهایی كه برایش پیش میآید مانند بیكاری فزاینده، با كمترین هزینه نیروی كار را میخرد. یعنی عمل خرید و فروش صورت میگیرد. كارگر میفروشد تا بخرد. یعنی كارگر نیروی كار خود را میفروشد تا وسایل معاش خود و خانواده اش را بخرد.
حالا این وسایل معاش چه هستند؟ خوراك، پوشاك، مسكن، آموزش، تفریحاتی كه برای سلامتی روانی اجتماعی هر فردی لازم و ضروری است.
پس یك كارگر در ازای كاری كه برای سرمایهدار انجام میدهد، خواستار وسایل معاش خود و خانوادهاش است كه بتواند خود را برای انجام كار در روز بعد آماده نماید. وسایل معاش باید هر سال طوری تنظیم گردد كه بتواند حداقل نیازهای مادی و روانی یك خانوادهی كارگری را در یك روز تامین نماید. تا این خانواده مجموعا" بتوانند به طریقی سالم ادامه زندگی داده و كارگرهای جدیدی را برای سرمایهدارها تولید نمایند.(تولید مثل) اما سرمایهدار به هیچ عنوان این حداقل قابل قبول را نمیپذیرد. از آنجا كه همیشه دست بالاتر را دارد، بنابراین كمترین دستمزد را در نظر میگیرد و به طریق مختلف به موعظه میپردازد. به كارگران و فرزندان آنها توصیه میكند كه اسراف نكنند و ...
فرض كنیم اگر كارگر در طول یك روز ١٢ ساعت كار انجام دهد. و قیمت كار روزانه ١٠٠٠٠ هزار تومان باشد. در این صورت كارِ كارگر به دو بخش تقسیم میشود:
١- كار لازم: مدت زمان كاری كه كارگر در مقابل دریافت معاش خود و خانواده از سرمایهدار، انجام میدهد. یعنی كاری است كه كارگر باید ساعاتی از كار روزانه را به آن اختصاص دهد تا معادل پولی را كه روزانه از سرمایهدار میگیرد،(١٠٠٠٠ تومان) جبران كند. مثلا" اگر كارگر با ٦ ساعت كار بتواند برابر با معادل پولی كار روزانه كه ده هزار تومان است جبران كند. میگوییم مدت زمان كار لازم این كارگر ٦ ساعت است. پس نتیجه میشود: ٦ ساعت كار= ١٠٠٠٠ هزار تومان= نیروی كار خریداری شده توسط سرمایهدار.
٢- كار اضافی: مدت زمان كاری را كه كارگر برای سرمایهدار انجام میدهد(٦=٦-١٢ یعنی مدت زمان كار لازم از كل مدت كار روزانه كم میشود.) اما در مقابل آن هیچ پولی دریافت نمیكند. یعنی در واقع كار بدون مزد انجام میدهد. كه به آن كار اضافی میگویند. این كار اضافی است كه سرچشمهی ارزش اضافی میگردد. و همین ارزش اضافی است كه تبدیل به سرمایه میگردد.
سرمایهدار با عواملی مانند افزایش بهرهوری كار، یعنی استفاده از تكنولوژی برای این كه ماشینآلات پیشرفتهتری به كار ببرد و گسترش ساعات كار روزانه، و غیره سبب میشود كه در مدت زمان واحد مقدار كار بیشتری، یعنی بالاتر از حد متعارف كار، از كارگر كار،بیرون بكشد. حال اگر فرض كنیم یك كارگر به صورت معقولانه و متعارف بتواند به مدت ٣٠ سال كار كند، ارزش نیروی كار روزانهی این كارگر برابر است با( ٣٠ ٣٦۵ =١٠٩۵٠) یك قسمت از ١٠٩۵٠ قسمت. اما اگر به دلایلی(تشدید كار) كه در بالا ذكر شد. نیروی كار ٣٠ ساله را در مدت ١٠ سال از كارگر بكشند در آن صورت ارزش نیروی كار روزانه برابر است با (١٠ ٣٦۵ = ٣٦۵٠) یك قسمت از ٣٦۵٠ قسمت. یعنی حالا سرمایهدار به جای این كه حقوق یك قسمت از ٣٦۵٠ قسمت را به كارگر بپردازد، حقوق یك قسمت از ١٠٩۵٠ قسمت، به كارگر میدهد. بطور كلی یكسوم ارزش نیروی كار را پرداخت میكند اما دوسوم ارزش نیروی كار روزانهی كارگر را پرداخت نمیكند. یعنی از چهار روز كاری كه كارگر برای سرمایهدار كار میكند تنها قیمت یك روز را پرداخت میكند و سه روز كار را مفته و بدون پرداخت یك رالچ، دریافت میكند.
بنابراین كارگران باید خواستار زمان كار متعارف در مقابل دستمزد متعارف باشند(با توجه به نرخ تورم و تهیهی وسایل معاش و ...) تا بتوانند كه نیازهای مادی و روانی اجتماعی خود را تامین نمایند.
درخواست یك كارگر در سال ١٨٦٠ میلادی از سرمایهدار؟
"در جریان اعتصاب بزرگ كارگران ساختمان سازی لندن (١٨٦٠-١٨٦١) برای كاهش كار روزانه به ٩ ساعت، هیئت اعتصابیون بیانیهای صادر كرد كه مضمون آن تا حدی شبیه به درخواست كارگر ما بود" زیرنویس ص ٢٦٣
مارکس در این متن با اشارهای به این خواسته كارگران، آن را بررسی کرده و در ادامه از زبان آنها، این مطالبه را بیان میکند.
"كالایی كه من به تو فروختهام با مجموعهی كالاهای متعارف از این لحاظ تفاوت دارد كه مصرف آن ارزش ایجاد میكند، ارزشی كه بیش از قیمت آن است. تو به این علت آن را خریدی. آن چیزی كه از نظر تو ارزش افزایی سرمایه است، از نظر من صرف اضافی نیروی كار است. تو و من در بازار فقط یك قانون، یعنی قانون مبادلهی كالاها، را میشناسیم. و مصرف كالا نه از آن فروشندهای است كه آن را از دست میدهد، بلكه به خریداری تعلق دارد كه آن را به دست میآورد. بنابراین، استفاده از نیروی كار روزانهی من به تو تعلق دارد. اما به واسطهی قیمتی كه تو هر روز برای خرید آن پرداخت میكنی، من باید بتوانم هر روز آن را باز تولید كنم و به این ترتیب آن را دوباره بفروشم. صرفنظر از فرسودگی طبیعی كه ناشی از سن و غیره است، من باید بتوانم فردا نیز مانند امروز با همین وضع متعارف نیرو، سلامتی و طراوت كار كنم. تو همیشه برایم از اصول "صرفهجویی" و "امساك" موعظه میكنی.
خیلی خوب. من نیز مانند یك مالك باشعور و صرفهجو، تنها ثروتم، نیروی كارم، را به بهترین وجه مصرف میكنم و از هدر دادن احمقانهی آن خودداری میكنم. هر روز فقط مقداری از نیروی كارم را كه با مدت متعارف و تكامل سالم آن سازگار است مصرف میكنم، به جریان میاندازم و به كار منتقل میسازم. شاید با گسترش نامحدود كار روزانه، در یك روز بتوانی مقدار نیروی كار بیشتری از آنچه من ظرف سه روز ترمیم میكنم، مصرف كنی. آنچه در كار كسب میكنی، من در مادهی كار از دست میدهم. استفاده از كارم و چپاول آن، دو چیز
كاملا" متفاوت است. اگر میانگین مدت زمانی كه یك كارگر متوسط میتواند زندگی كند (در حالی كه مقدار معقولانهای كار كند) ٣٠ سال باشد، ارزش نیروی كارم كه تو بابت آن روزانه به من پرداخت میكنی، برابر با یا
از ارزش كل آن است. اما اگر تو آن را در ١٠ سال مصرف كنی، روزانه به من به جای
،
از ارزش كل آن، یعنی یك سوم از ارزش روزانهی آن را پرداخت میكنی و بنابراین، هر روز دو سوم ارزش كالای مرا میدزدی. تو به من قیمت یك روز نیروی كارم را میدهی، حال آن كه سه روز از آن استفاده میكنی. این خلاف قرارداد ما و قانون مبادله كالایی است. بنابراین، خواستار كار روزانه با مدت متعارف هستم و این را بدون انگشت گذاشتن بر رحم و مروت تو خواهانم، زیرا در مسائل مالی جایی برای احساسات نیست. شاید تو شهروند نمونهای باشی، شاید عضو انجمن سلطنتی حمایت از حیوانات باشی و ممكن است شهره به تقدس باشی؛ اما چیزی را كه هنگام رویارویی با من عرضه میكنی، قلبی در سینه ندارد. آنچه میتپد ضربان قلب من است. خواست من مدت زمان متعارف كار روزانه است، زیرا مانند هر فروشندهی دیگری ارزش كالای خود را میطلبم."
مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم صص ٢٦٢- ٢٦٣ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
سهراب . ن - دی ١٣٨٩