تجربهای كه در زیر میخوانید یكی از شاهكارهای ماركس است كه با هوشیاری و درایت كمنظیری یكی از دانشمند معروف بورژوازی(وگت) كه كل طبقه حاكمه اروپا از وی پشتیبانی میكردند، به طور كامل رسوا و او را تبدیل به یك فرد بیخاصیت و حاشیهای مینماید. تجربهای كه ظاهراً دعوای شخصی بوده است، اما ماركس مزدوران سرمایه را كه در هر رنگ و لباسی ظاهر میشدند، به شكلی بیرحمانه با ابزار طنز، طعنه و سخره رسوا مینمود. این تجربه قسمتی از فصل ششم كتاب "مدخلی بر زندگی و آثار كارل ماركس و فردریك انگلس" نوشته ریازانف میباشدكه در زیر میخوانید:
"سرشناسترین و با نفوذترین فرد در میان دمكراتهای آلمان، انقلابی قدیمی كارل وگت (Karl vogt) (١٨٩۵-١٨١٧)بود، كه وی نیز در سال ١٨۴٩ مجبور به فرار به سویس شده بود. فعالیت او به سیاست محدود نبود؛ وی دانشمند بزرگی بود كه در سراسر اروپا شهرت داشت. او به عنوان یكی از نمایندگان اصلی ماتریالیسم طبیعی- تاریخی است كه غالباً، خصوصاً از طرف دانشمندان بورژوا، با ماتریالیسم تاریخی ماركس و انگلس اشتباه میشود. وی از نفوذ وسیعی نه تنها در میان دمكراتهای آلمان، بلكه همچنین در میان مهاجرین انقلابی بینالمللی، خصوصاً لهستانیها، ایتالیاییها و مجارها، برخوردار بود. خانه او در ژنو نقش یك مركز سیاسی را داشت. برای ناپلئون جلب این دانشمند سرشناس و رهبر دمكراتهای آلمان به سوی خود حائز اهمیت فوقالعادهای بود. این امر، به واسطه غرور مفرط استاد آلمانی پیر(یعنی وگت) به سادگی انجام شد. وگت با برادر ناپلئون شاهزاده پلونپلون١(Plon-plon) كه نقش لیبرالی بزرگ و هوادار دانش را بازی میكرد رابطه دوستانهای داشت-
وگت از وی پول دریافت كرده بود تا میان نمایندگان گروههای مهاجر مختلف توزیع كند."
"زمانی كه این استاد ما با قاطعیت تمام به پشتیبانی از ناپلئون و ایتالیا برخاست، البته تاثیر عظیمی بر روی گروههای مختلف انقلابیون مهاجر گذارد. همانطوری كه همواره در این گونه مواقع اتفاق میافتد، در بین مهاجرینی كه دارای نزدیكترین روابط با ماركس و انگلس بودند، بودند عدهای كه روابط خود را با مهاجرین جمهوریخواه حفظ كردند. یكی از مهاجرین جمهوریخواه، كارل بلیند(Karl blind) در برابر تعدادی كمونیست اعلام داشت كه وگت از ناپلئون پول دریافت میكرد. این مطلب در یكی از روزنامههای لندن چاپ شد. زمانی كه ویلهلم لیبكنشت (Wilhelm liebknecht) (١٩٠٠-١٨٢٦) كه مخبر یك روزنامه اكسبورگی
(Augsbourg) بود، این شایعات را گزارش داد، وگت این را به عنوان توهین به خود تلقی نمود و به دادگاه برد و از آنرو كه هیچ شاهد مستندی علیه وی وجود نداشت، در محاكمه پیروز شد."
"وگت، مسرور از پیروزیش، جزوهی خاصی در مورد این محاكمه انتشار داد. با اطمینان از این كه ویلهلم لیبكنشت حتی یك خط بدون رهنمود ماركس نمینوشت، وگت كلیه حملاتش را علیه ماركس متوجه نمود. و لذا این مرد، به ادعای خودش، بر طبق دادههای دقیق، ماركس را متهم ساخت كه در راس دستهای از غاصبین و متقلبین كه هیچ حد و مرزی برای خود قائل نبودند قرار داشت. هر آنچه كه تصورات یك دمكرات "صمیمی" میتوانست سرهم كند، علیه كمونیستها پراكنده میشد. آقای وگت، مردی كه علاقهاش به رفاه زندگی مشهور بود، ماركس را متهم میكرد كه به خرج كارگران در تجمل زندگی میكند."
"جزوهی وگت، به شكرانه اسم نویسنده، و نیز اسم مردی كه وی مورد حمله قرارش میداد(ماركس تازه نقد بر اقتصاد سیاسی خود را منتشر كرده بود)، شور و شوقی به وجود آورد، و همان گونه كه میبایست انتظار میرفت، با مساعدترین پذیرایی از جانب مطبوعات بورژوا مواجه گشت. روزنامههای بورژوا، و در راس همه نویسندگان بورژوای مرتد، كه زمانی ماركس را شخصاً میشناختند، از این فرصت كه دست داده بود تا به دشمنان قدیمیشان لجن پراكنی كنند لذت می بردند."
"ماركس شخصا" بر این عقیده بود كه مطبوعات حق داشتند هر فردی را كه در زندگی اجتماعی قرار داشت(public man) مورد انتقاد قرار دهند. او مدعی بود كه هركس كه در برابر عموم ظاهر میشود این مزیت را دارد كه متحمل تشویق و یا محكوم شدن گردد. آیا از شما با سنگ و سیب گندیده استقبال میشود؟ این امر اهمیت چندانی ندارد. او دشنام معمولی را- كه به طور پایان ناپذیری گفته میشد- مطلقاً نادیده میگرفت. تنها زمانی كه منافع هدف مشخص میطلبید، وی میپذیرفت كه پاسخ گوید. و آنگاه او بیرحم بود."
"با انتشار جزوه وگت این سوال كه آیا باید بدان پاسخ گفت یا نه به پیش آمد. لاسال٢ و برخی دوستان دیگر محفلش عقیده داشتند كه این جزوه میبایست نادیده گرفته شود. آنها دیدند چه تاثیر عظیمی بر له وگت در اثر بردن محاكمه به وجود آمده بود. آنها احساس میكردند كه دمكرات كبیر به طور غیرعامدانه توسط ویلهلم لیبكنشت
زخمی شده بود، و در دفاع از شرافت خویش كمی كنترلش را از دست داده بود. یك محاكمه دیگر تنها پیروزی دیگری برایش به همراه میآورد، زیرا كه دلیلی علیه او وجود نداشت. اینطور به نظر میرسید كه بهترین كاری كه میشد كرد این بود كه او نادیده گرفته شود و گذاشته شود تا افكار عمومی آرام گردد."
"البته چنین استدلال عامیانهای نمیتوانست ماركس را تحت تاثیر قرار دهد. پاسخ به حملات شخصی را میشد ناچیز شمرد، لكن از شرافت حزب میبایست دفاع میشد. گرچه ماركس و نزدیكترین دوستانش قانع بودند كه وگت واقعاً رشوه گرفته بود، آنها خود را سرگردان یافتند، زیرا كه هم بلیند و هم یك مهاجر دیگر حرفی را كه گفته بودند اكنون پس میگرفتند، و ویلهلم لیبكنشت در موقعیت یك تهمت زننده قرار گرفته بود."
"بالاخره تصمیم به جواب دادن گرفته شد. به واسطه عدم بیطرفی دادگاههای پروس، كوششی كه برای به دادگاه كشیدن وگت صورت گرفت بینتیجه ماند. تنها راهی كه باقی میماند حمله از طریق نوشتن بود. ماركس اجرای این وظیفه مشكل را به عهده گرفت."
"در پس این جریان، چیزی كه به نظر یك واقعه شخصی باشد، مخالفتهای تاكتیكی عمیقی نهفته بود، كه بین حزب پرولتاریایی و همه احزاب بورژوا به وجود آمده بود، كه حتی در درون خود حزب پرولتاریایی، طوری كه مورد لاسال نشان داد، تزلزلهای خطرناكی آشكار شده بود. كتاب علیه وگت، انتقادی بر كلیه استدلالات لاسال و همكاران وی را در بر داشت."
"به خود كتاب آقای وگت(Herr vogt) رجوع كنیم. این كتاب از نقطه نظر ادبی از بهترین نوشتههای پولمیكی ماركس است. میبایست اضافه كنیم كه در سراسر ادبیات هیچ چیزی با این كتاب برابری نمیكند. هدف ماركس در مورد آقای وگت تنها نابودی سیاسی و اخلاقی مردی كه به خاطر دستاوردهای علمی و سیاسیاش مورد احترام بسیار دنیای بورژوا قرار داشت، نبود. درست است، این كار را نیز ماركس به درخشانترین نحوهای انجام داد. تنها چیزی كه ماركس در دست داشت كارهای چاپ شدهی وگت بود. شاهدهای اصلی گفتههای خود را پس گرفتند. ماركس لذا تمام نوشتههای سیاسی وگت را گرفت، و ثابت كرد كه وی یك بناپارتیست است و كلیه استدلالاتی را كه در نوشتههای عمالی كه توسط ناپلئون خریده شده بودند بیان میشد، كلمه به كلمه تكرار میكند. و زمانی كه ماركس به این نتیجه رسید كه وگت یا یك طوطی از خود راضی بود كه احمقانه استدلالات ناپلئون را تكرار میكرد یا احتمالاً یك عامل خریده شده مانند بقیه مبلغین بناپارتیست، انسان آماده است باور كند كه تاریخ، زمانی در آینده، رسید پولی را كه وگت دریافت كرده بود نشان خواهد داد.٣ "
"لكن ماركس خود را به حمله سیاسی محدود نكرد. جزوه وی تنها دشنام نبود كه به طور پراكنده با كلمات تند آمیخته شده باشد. ماركس همچنین سلاح دیگری را كه در استفاده از آن استاد بود علیه وگت به كار گرفت- طنز، طعنه، سخره. با هر فصل جدید شخصیت مضحك آقای وگت برجستگی بیشتری مییافت. میبینیم كه چگونه دانشمند و فعال سیاسی كبیر به فالستفی٤ روده دراز و مغرور كه آماده است با پول دیگری خوشگذرانی كند تبدیل شده است."
"اما در پشت سر وگت متنفذترین بخش بورژوا دمكراسی آلمان از دور نمایان بود. لذا ماركس در عین حال فلاكت سیاسی این "گل سرسبد" ملت آلمان را افشا نمود، و آن كسانی كه علیرغم نزدیكیشان با اردوگاه كمونیسم، نمیتوانستند خود را از چاپلوسی در برابر "دانایان" رها سازند را نیز مد نظر داشت."
"تلاش فرومایه وگت در لجن پاشی به محتاجترین و رادیكالترین بخش مهاجرین انقلابی به ماركس فرصت داد تا نقش احزاب بورژوازی "اخلاقی" و "منزه"، چه آنها كه بر مسند قدرت بودند و چه آنها كه در اپوزیسیون قرار داشتند، را ترسیم كند، و خصوصاً خصوصیات مطبوعات فحشایی جهان بورژوازی را كه به موسسات سرمایهداریای بدل گشته بودند كه همچون مؤسساتی كه از فروش پهن بهرهمند میشوند از فروش لعنت سود میبرند، ترسیم نماید."
"حتی هنگامی كه ماركس زنده بود، به گفته محققین دهه ١٨۵٩-١٨۴٩، هیچ نوشتهای به خوبی این نوشتهی او مسئله احزاب این دوران را تشریح نكرده است. بدون شك خواننده امروزی برای فهمیدن جزئیات احتیاج به توضیحات زیادی دارد. لكن هركس اهمیت سیاسیای كه جزوه ماركس در آنزمان دارای بود را به راحتی خواهد فهمید."
"خود لاسال مجبور شد اعتراف كند كه این نوشته یك شاهكار بود، و واهمهها همه بیهوده بوده و وگت برای همیشه به عنوان یك رهبر سیاسی رسوا گردید."
"در شخص وگت ضربه مهلكی به حیثیت یكی از رهبران اعلام شده بورژوا دمكراتها وارد آمد. برای لاسال تنها این باقی میماند كه از ماركس سپاسگزار باشد."
سهراب.ن
________________________
١ - پرنس پلون پلون، ناپلئون ژوزوف شارل پول بناپارت (napoleon joseph Charles paul bonaparte) (١٨٩١-١٨٢٢) بود، عموزاده، و نه برادر ناپلئون سوم.
٢ - فردیناند لاسال (Ferdinand Lassalle)(١٨٦۴-١٨٢۵) لافزن بود؛ وی عاشق غوغا، رژه، و تبلیغی بود كه تاثیری چنین نیرومند بر تودهی بیفرهنگ دارد، و كارگر تحصیل كرده را از خود میراند. وی از این كه به عنوان خالق جنبش كارگری آلمان شناخته شود لذت میبرد. این امر بود كه نه تنها ماركس و انگلس بلكه همه افراد قدیمی جنبش انقلابی قدیم را میراند. لاسال در سالهای ۵٠، پس از گذراندن یك دوره كوتاه در زندان، در آلمان ماند و به كار علمی خویش ادامه داد، و در عین حال روابط خود را با ماركس و انگلس حفظ كرد. در سال ١٨۵٩ بحثی میان آنها بر سر مسئله ایتالیا درگرفت. این جدلی بسیار جالب بود، و دو جانب این بحث بالاخره در دو جناح دورن حزب متبلور شدند.
٣ - رسید پرداخت ۴٠ هزار فرانكی در سال ١٨۵٩ به وگت در میان اسنادی بود كه بعد از سقوط ناپلئون سوم توسط دولت فرانسه انتشار یافت.(پرداختی كه در نامه ماركس
به لیبكنشت، حدودا" یا دقیقا" ١٠ آوریل ١٨٧١ بدان اشاره شده بود.)
٤- sir john Falstaff در henry iv و the merry wives of Windsor اثر شكسپیر، شوالیهای چاق، خوشگذران و شوخ است كه در حرف زدن جسور و گستاخ، و در صحنه نبرد ترسوست.