(٢۹ و پایانی)
بدیل سرمایه
الغا مناسبات سرمایهداری نخستین مرحله در راه ایجاد شرایطی خواهد بود که در آن انسانها بتوانند بر فقر و نابرابریهای اجتماعی فائق آیند؛ روندهای آلودهکنندهی تخریب محیط زیست را پایان دهند و در مسیری حرکت کنند که هم به آنان اوقات فراغت بیشتری دهد و هم فعالیتهایشان دیگر نه صرفا وسیلهای برای امرار معاش که بیانگر رشد استعدادهای ذاتی و اکتسابی آنان باشد.
"اما اگر کارگر دریابد که فرآوردههای کار نتیجهی زحمت خود او هستند، و اگر جدایی از شرایط انتفاع تولیدی کارش را محکوم کرده، بفهمد که وضعیتی غیرقابل تحمل بر وی تحمیل شده است، در آن صورت آگاهی عظیمی پیدا میکند که خود آن هم البته ناشی از شیوهی تولید سرمایهداری است. اینجاست که ناقوس مرگ سرمایه به صدا در خواهد آمد؛ درست مانند وقتی که بردهها فهمیدند که وجودشان مایملک دیگری نیست و همین آگاهی به شخصیت خویش پایههای نظام بردگی را سست کرد و این نظام به تدریج رو به نابودی رفت١."
اما گاهی فروشندگان نیرویکار قدرت نیرومند دگرگونیطلب خود را نادیده گرفته و از سر استیصال و ناآگاهی،طلب نجات از چنگال بدبختی ها و مصائب خرید و فروش نیرویکار را از همان نیروهایی که خود طبقه یکارگر آنها را قدرتمند کرده است، خواهد کرد. این واقعیت را نمی توان منکر شد که کارگران علی العموم از طبقه ی سرمایه دار و دولت او انتظار دارند که آنها را از فقر و فلاکت نجات دهند.
لغو سرمایهداری در صورتی امکان دارد که فروشندگان نیرویکار به آگاهی طبقاتی دست یابند در آن صورت خواهند توانست با دگرگون کردن جامعهی موجود، بدیل آن را یعنی جامعهی سوسیالیستی را برقرار سازند.
به قول کارل مارکس شناخت حال، کلید درک و شناخت گذشته را در اختیار ما قرار میدهد. بنابراین لازم است برای این که شرایط اجتماعی زندگی کنونی خود و گذشتهی مردم رنج کشیده را دریابیم، باید نظام اجتماعی موجود را بشناسیم و آگاهی طبقاتی خود را بالا ببریم. به همین دلیل برای مقابله با ناآگاهی فروشندگان نیرویکار، تلاش گسترده و همه جانبهای لازم است.به دست آوردن آگاهی طبقاتی به دو صورت ممکن است: یکی در شرایط اعتلای انقلابی که تودههای عظیمی از فروشندگان نیرویکار در جهت به دست آوردن حقوق خود، عملا" وارد مبارزهی رودررو با سرمایه میشوند و در حین عمل، پیشرو خود را نیز پروده مینمایند و دیگری مطالعهی آثار و تجربیات بزرگان سوسیالیسم و طبقه کارگر در گذشته و در شرایط غیر اعتلای انقلابی است.
به نظر من لازم است که حداقل ١٠درصد از فروشندگان نیرویکار باید بتوانند از انسانهای"درخود" (ناآگاه) به انسانهای "برای خود" (آگاه) مبدل گردند تا در آن صورت بتوانند سکان حرکت اجتماعی وسیعی را بر عهده گرفته و بدیل خود را در معرض قضاوت عموم قرار داده و حقانیت آن را به اثبات برسانند.
با استقرار سوسیالیسم بر جامعهی جهانی، علم و تکنولوژی را که در چنگال رقابت سرمایه داری به بند کشیده شده است آزاد می گردد و در نتیجهی آن، بازده كار با سرعتى غیر قابل تصور افزایش خواهد یافت.
سوسیالیسم، رفع نیازهای مردم، تأمین زندگی مرفه و شایسته انسان را به هدف تولید تبدیل می کند و همه ی خدمات و محصولات مورد نیاز بشر در مقیاس انبوه تولید و کلیه ی نیازهای مادی و روانی انسان ها را تأمین می-کند.سوسیالیسم به خطر بحران های ویرانگر اقتصادی برای همیشه پایان می دهد.
در جامعه سوسیالیستی انسانها از امکانات یکسان و فراوان برای رشد و شکوفایی استعداد و تواناییهای فردی برخوردار خواهند بود. در چنین جامعه ای آزادی و رفاه هر فرد شرط آزادی و رفاه همگان خواهد بود و مبارزه برای بقای فردی خاتمه مییابد و انسانها به شرایط واقعا" انسانی قدم میگذارند. در جامعهی سوسیالیستی کلیه اشکال استثمار، نابرابری ها و تبعیض ها نظیر ستمکشی زن و ستمگری ملی و نژادی برچیده میشوند و جای آن را همیاری و همبستگی انسانی خواهد گرفت.
تغییر شیوهی تولید سرمایهداری به سوسیالیستی به سادگی صورت نمیگیرد و لازمهی آن وجود شرایط عینی و واقعی انجام آن است. دیدگاه بزرگان جامعهی سوسیالیستی در این زمینه بسیار آموزنده است:
"رزالوکزامبورگ، در مجادله با برنشتاین، سستی مفهوم "گذار طبیعی" و صلحآمیز به سوسیالیسم را قاطعانه ثابت کرده، و مسیر دیالکتیکی تحول، و تشدید فزایندهی تضادهای درونی نظام سرمایهداری را نه فقط در عرصهی صرفا" اقتصادی، بلکه در روابط میان اقتصاد و سیاست نیز به نحو قانعکنندهیی نشان داده است: "مناسبات تولیدی جامعهی سرمایهداری همواره به جامعهی سوسیالیستی نزدیکتر میشوند، اما مناسبات سیاسی و حقوقی آن، برعکس، میان جامعهی سرمایهداری و جامعهی سوسیالیستی دیواری پیوسته بلندتر میکشند."[اصلاح اجتماعی یا انقلاب؟]٢."
"تردیدی نیست که اگر مقدمات و پیششرطهای اقتصادی انقلاب پرولتری نیز در پی تحول تولید سرمایهداری در دل جامعهی سرمایهداری شکل نمیگرفتند، این انقلاب تصورناپذیر میبود. اما تفاوت عظیم میان این دو نوع تحول در آن است که سرمایهداری، به مثابه شیوهی تولید، در دل فئودالیسم گسترش مییابد و آن را در هم میشکند؛ حال آنکه پنداری واهی است که تصور کنیم در دل سرمایهداری چیزی جز دو عامل زیر میتواند به سوی سوسیالیسم به پیش برود: از یکسو شرایط اقتصادی عینی امکان سوسیالیسم، که فقط پس از سقوط سرمایهداری و به مثابه پیآمد همین سقوط میتوانند به عوامل واقعی شیوهی تولید سوسیالیستی بدل شوند؛ و از سوی دیگر، تکامل پرولتاریا به صورت طبقه. در این مورد میتوان تحولی را در نظر گرفت که در آن نظام کارگاهی و نظام اجارهداری سرمایهداری در حالی پشت سر گذاشته شدند که نظام فئودالی هنوز موجود بود. آنها در واقع فقط باید موانع حقوقی را از سر راه توسعهی آزادشان بر میداشتند. در مقابل، اگر چه تمرکز سرمایه در قالب تراستها، کارتلها، و سایر انحصارات از شرطهای ناگزیر تبدیل شیوهی تولید سرمایهداری به شیوهی تولید سوسیالیستی است، اما حتی پیشرفتهترین تمرکز سرمایهدارانه در عرصهی اقتصادی نیز با سازماندهی سوسیالیستی تفاوت کیفی دارد و ممکن نیست "بهخودیخود" با سازماندهی سوسیالیستی بدل شود یا در چارچوب جامعهی سرمایهداری "به صورت حقوقی" به چنین سازماندهییی تبدیل گردد٣."
"مارکس[در مبارزات طبقاتی در فرانسه]میگوید:"نسل کنونی انسان همانند یهودیانی است که موسی در بیابان هدایتشان کرد. این نسل نه فقط باید بر دنیای تازهیی دست یابد، بلکه باید از میان برود تا انسانهایی جانشیناش شوند که برازندهی دنیای نو هستند." زیرا "آزادی" انسانی که هماکنون زنده است، آزادی فردی است که به انزوای زادهی مالکیتِ شیءواره و شیءوارهساز گرفتار آمده است۴."
"همانگونه که افراد کارگر، کمونیست زاده نمیشوند، قشرهای پرولتری خاص نیز به اتکای هستی اقتصادیشان بیدرنگ به ناگزیر کمونیست نمیشوند. هر کارگری که در جامعهی سرمایهداری زاده شده و زیر نفوذ آن رشد کرده است، برای دستیابی به آگاهی درست از وضعیت طبقاتی خود باید راهی کمابیش دشوار را تجربه کند۵."
"در واقع، تا زمانی که حیات سرمایهداری ادامه دارد، انتظار دگرگونی درونی انسانها پنداری یوتوپیایی است و درست به همین سبب است که باید تدبیرها و تضمینهای سازمانییی بیابیم که بتوانیم به یاری آنها با پیامدهای فاجعهبار این وضعیت مقابله کنیم، به محض پدیدار شدنِ ناگزیر این پیآمدها به اصلاحشان بپردازیم، و جلوههای تکثیر شدهی آنها را از میان برداریم. جزماندیشی نظری فقط مورد ویژهیی از این پدیدههای فسیلشدگی است که، در محیط سرمایهداری، هر انسان و هر سازمانی همواره در معرض آنها است. شیءوارگی سرمایهدارانهی آگاهی هم باعث فردگرایی بیش از حد انسان میشود و هم سبب چیزوارگی ماشینی او٦."
بنابراین احتیاج به فروشندگان نیروی کار باهوش داریم که این راه پر پیچ و خم را با صبر، حوصله و مقاومت وصفناپذیری طی نمایند:
"انسان باهوش کسی نیست که هیچ خطایی نمیکند؛ چنین کسانی وجود ندارند و نمیتوانند وجود داشته باشند. باهوش کسی است که خطاهای بسیار مهم از او سر نمیزند، و اگر هم چنین خطاهایی از او سر زند، میداند چهگونه به سرعت و با آسانی به اصلاح آنها بپردازد."لنین، چپروی، بیماری کودکانهی کمونیسم٧."
"هنگامی که پرولتاریا قدرت را تصاحب میکند ...باید بیدرنگ با قدرت تمام و به آشتیناپذیرترین و قاطعترین شکل ممکن به اقدامات سوسیالیستی دست بزند، به بیان دیگر دیکتاتوری اعمال کند اما دیکتاتوری طبقه، و نه دیکتاتوری یک حزب یا یک دار و دسته – دیکتاتوری طبقه به معنای گستردهترین شکل اجتماعی بر پایهی فعالترین، نامحدودترین مشارکت تودههای مردم و نامحدودترین دمکراسی٨."
"دمکراسی سوسیالیستی همان دیکتاتوری پرولتاریاست٩."
"سوسیالیسم علمی به ما میآموزد که قوانین عینی تکامل تاریخ را بشناسیم. انسان تاریخ را به ارادهی خود نمیسازد اما با این همه تاریخ را میسازد. پرولتاریا در کنشهای خود به درجهی تکامل اجتماعی دوران خویش وابسته است اما تکامل اجتماعی نیز چیزی جدا از پرولتاریا نیست؛ این تکامل همزمان نیروی محرک و علت و نیز محصول و معلول اوست. و همانطور که کسی نمیتواند از سایهی خود جست بزند ما نیز نمیتوانیم از دورهای که تکامل تاریخیمان انجام میشود بجهیم، اما میتوانیم آن را شتاب دهیم یا از سرعت آن بکاهیم."
"سوسیالیسم نخستین جنبش مردمی در تاریخ جهان است که برای خود هدفی تعیین کرده و تاریخ این رسالت را برای آن تعیین کرده که به کنش اجتماعی انسانها معنایی اجتماعی، اندیشهای نظاممند و از این رهگذر ارادهای آزاد بدهد. به این دلیل، فریدریش انگلس پیروزی نهایی پرولتاریای سوسیالیست را گام شتابان نوع بشر از قلمرو حیوانی به قلمرو آزادی میداند. این گام نیز با قوانین تغییرناپذیر تاریخی به هزاران پلهی نردبان تکامل گذشته گره خورده که زجرآور و کند بوده است. اما این تکامل هرگز به مقصد نخواهد رسید اگر جرقهی سوزان ارادهی تودهها با شرایط مادی که در نتیجهی تکامل گذشته ساخته شده، شعلهور نشود. سوسیالیسم همچون مائدهای از آسمان فرو نمیافتد. تنها با زنجیرهی دراز مبارزاتی قدرتمند حاصل میشود که پرولتاریای تحت رهبری سوسیال دمکراسی در آنها میآموزد با محکم گرفتن سکان اجتماع، به جای قربانی بیقدرت تاریخ شدن، به رهبر آگاه آن تبدیل شود. جامعهی سرمایهداری با دو راههای روبروست: یا پیشروی به سوسیالیسم یا بازگشت به بربریت١٠."
"موفقیت جنبشهای بزرگ تودهای به زمان و اوضاع و احوالی وابسته است که آغاز کار توسط شماری از عوامل اقتصادی، سیاسی و روانی تعیین میشود. تمامی این عوامل، درجهی موجود تنش بین طبقات، درجهی آگاهی تودهها و درجهی پختگی روحیهی مقاومت که محاسبه ناپذیرند، پیششرطهاییاند که هیچ حزبی نمیتواند به طور مصنوعی آنها را بیافریند١١."
"دیالکتیک تاریخ در میان تضادها رشد میکند و با هر ضرورت ضد آن را نیز در جهان برقرار میکند. سلطهی طبقهی بورژوا بیشک یک ضرورت تاریخی است اما شورش طبقهی کارگر علیه آن نیز ضرورتی تاریخی است. سرمایه یک ضرورت تاریخی است اما به همان میزان پرولتاریای سوسیالیستی، گورکن آن، نیز یک ضرورت تاریخی است. سلطهی جهانی امپریالیسم یک ضرورت تاریخی است اما به همان میزان سرنگونی آن توسط پرولتاریای بینالمللی یک ضرورت تاریخی است. این دو ضرورت تاریخی دوشادوش هم در جدالی پیوسته با هم قرار دارند و ضرورت تاریخی ما سوسیالیسم است. ضرورت تاریخی ما مشروعیت خود را از آن لحظهای دریافت میکند که طبقهی سرمایهدار دیگر حامل پیشرفت تاریخی نیست و خود به یک مانع، یک خطر، در برابر تکامل آتی جامعه تبدیل میشود١٢."
"اما ما برای پیشروی و پیروزی سوسیالیسم نیز به پرولتاریایی قوی، آموخته و آماده نیاز داریم، تودههایی که قدرتشان هم در شناخت و هم در تعدادشان است١٣."
"تودهها باید با به کار بردن قدرت بیاموزند که چگونه قدرت را به کار ببرند. راه دیگری برای آموزش آنها نیست. ... کارگران در مکتب عمل فرا خواهند گرفت١۴."
"میخواهم بر مردم همچون غرش تندر اثر گذارم، میخواهم ذهنشان را نه با نطق کردن بلکه با گسترهی دیدگاهم، نیروی اعتقادم و قدرت بیانم شعلهور سازم١۵."
پایان
سهراب.ن ١٣٩٣/١٢/١٢
١- کارل. مارکس؛ گروندریسه جلد یکم؛ ص ۴۵٨ ترجمه باقر پرهام و احمد تدین
٢ - تاریخ و آگاهی طبقاتی/پژوهشی در دیالکتیکِ مارکسیستی/ جورج لوکاچ/ ص۴٨۵ ترجمه محمدجعفر پوینده/ نشر تجربه/ تهران ١٣٧٧
٣ - تاریخ و آگاهی طبقاتی/پژوهشی در دیالکتیکِ مارکسیستی/ جورج لوکاچ/ ص۴٩٣
٤ - تاریخ و آگاهی طبقاتی/پژوهشی در دیالکتیکِ مارکسیستی/ جورج لوکاچ/ ص۵۴٠
۵ - تاریخ و آگاهی طبقاتی/پژوهشی در دیالکتیکِ مارکسیستی/ جورج لوکاچ/ ص۵۵۵
٦ - تاریخ و آگاهی طبقاتی/پژوهشی در دیالکتیکِ مارکسیستی/ جورج لوکاچ/ ص۵۶٨
٧ - تاریخ و آگاهی طبقاتی/پژوهشی در دیالکتیکِ مارکسیستی/ جورج لوکاچ/ ص٦٠٢ زیرنویس شماره ١٧ ترجمه محمدجعفر پوینده/ نشر تجربه/ تهران ١٣٧٧
٨ - گزیدههایی از رزالوکزامبورگ/به کوشش پیتر هودیس، کوین اندرسن؛ ص۴١۴ ترجمه حسن مرتضوی/نشر نیکا ١٣٨۵
٩ - گزیدههایی از رزالوکزامبورگ/به کوشش پیتر هودیس، کوین اندرسن؛ ص۴١۵
١٠ - گزیدههایی از رزالوکزامبورگ/به کوشش پیتر هودیس، کوین اندرسن؛ صص۴٣٣-۴٣۴
١١ - گزیدههایی از رزالوکزامبورگ/پیترهودیس،کویناندرسن؛ص٤٤٤ ترجمهحسن مرتضوی
١٢ - گزیدههایی از رزالوکزامبورگ/پیترهودیس،کویناندرسن؛ص۴۵٧ترجمهحسن مرتضوی
١٣ - گزیدههایی از رزالوکزامبورگ/پیترهودیس،کویناندرسن؛ص۴٦٠ ترجمهحسن مرتضوی
١۴ - گزیدههایی از رزالوکزامبورگ/پیترهودیس،کویناندرسن؛ص۵٠١ ترجمهحسن مرتضوی
١۵ - گزیدههایی از رزالوکزامبورگ/پیترهودیس،کویناندرسن؛ص ۵١٦ ترجمهحسن مرتضوی
*******************
(٢٨)
عصر از خود بیگانگی
هر کسی میتواند عصر کنونی را به هر نامی که دوست دارد، مُزَین کند: عصر فضا، عصر اینترنت، عصر ماهواره، عصر رباتها و از این قبیل. اما مقولهای که ویژگیهای ذاتی و درونی جامعه جهانی امروزی را از نظر اقتصادسیاسی نشان میدهد، چیست؟ عصر بربریت؟ عصر توحش؟ یا عصر از خودبیگانگی انسان از انسان؟ کدامیک؟
عصری که در آن از یکسو، جان انسان در برابر سودجویی سرمایه چنان بیارزش شده است که برای حتا یک لحظه هم، وقفه در پروسه ارزشاضافی و مکیدن خون قربانیاناش برای آن قابل تحمل نمیباشد. چنانکه سرمایهدار طمعکار بنگلادشی با علمِ به محتمل بودن قریب به یقینِ فاجعهی فروریزی ساختمان و علیرغم هشدار و اصرار کارگران به توقف کار، از این امر امتناع ورزیده و آنها را وادار به کار مینماید. و نیز انسان سرمایهدار را به چنان حیوان وحشی و درندهای مبدل میسازد که به راحتی به خود اجازه میدهد به جمع کسانی که برای دریافت مزد ناچیز حاصل از کار و زحمت مشقتبار خود آمدهاند، در نهایت بیرحمی و شقاوت گلوله خالی کند. عصری که در یک کشور واحد طی شش ماه سه بار جان صدها کارگر زن و دختر که برای معاش تلاش میکنند، طعمه حریق و آوار میشوند.
عصری که هر روز انفجار بمب جان دهها انسان را قربانی عطش دوباره زنده شدهی پوسیدهترین افکار و باورهای متعلق به قرون و اعصار کهن میگردند. باورهایی که صرفا" برای مشروع جلوه دادن بیرحمانهترین استثمار سرمایه، زنده شدهاند. عصری که دختران جوان، این چنین بیرحمانه، قربانی سودجویی سرمایه در صنعت سکس میشوند. عصری که بردهداری در آن به شکل عریان (مناطق نفوذ داعش و آفریقا) و پنهان (کشورهای پیشرفته سرمایهداری) به طور گستردهای در جریان است. عصری که انسانها در پی لقمهای نان و در مقیاسی عظیم به صورت کارگران مهاجر و برای ارضای عطش سودآوری سرمایه، آواره مرزها و سرزمینهای بیگانه و ناشناخته شده و بسیاری از آنها در نیمهی راه در دریا غرق میشوند.
این نمونهها و دهها نمونهی دیگر از ناهنجاریهای جامعهی امروزی ناشی از خودبیگانگی انسان از محیط طبیعی و انسانهای دیگر است که سرمایهداری ایجاد کننده آن است. انواع خودكشی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، اعتیاد که همواره بخشی از قربانیان این مسئله (اعتیاد) را افرادی تشکیل میدهند که تحت تاثیر فشارهای اقتصادی اجتماعی حاکم بر جامعه، آستانه مقاومت فردی آنها دچار فروپاشی شده است و در نهایت یا دست به خودکشی میزنند و یا با مرگ زودرس از بین میروند.
افسردگی، اضطراب، نگرانی و دهها بیماری روانی دیگر، نتیجهی بلافصل از خودبیگانگی است. به گفته دكتر فرهنگ هلاكویی (روانپزشک مقیم آمریکا) بیشتر افرادی كه در امریكا دست به خودكشی میزنند از كارگران هستند. كارگرانی كه بر روی دستگاههای خودكار، كار یك نواختی را انجام میدهند.
اینها همگی از ویژگیهای عصر ما است. عصر انباشت حیرتانگیز سرمایه. انباشتی که هرچه دامنه آن بیشتر گسترش مییابد، همچون هیولایی که روز به روز فربهتر و گرسنهتر میشود، با شدت بیشتری در جستجوی قربانیان خود و مکیدن خون آنها بر میآید. این مناسبات هرچه متمدنتر مینماید با شدت بیشتری نشان از بربریت خود میدهد و هرچه بیشتر بر ثروت خود میافزاید با شدت بیشتری مولدین ثروت را به کام فقر و نیستی فرو میبرد.
ازخودبیگانگی را از زاویهی دیگری بنگریم: در نظامهای اجتماعی گذشته تولیدکنندگان صاحب و مالک فرآوردهی تولیدی خود بودند و اگر فرآوردهاش با كالای دیگری مبادله میشد،"فروختن به خاطر خریدن" بود. فرآورده با آنها بیگانه نبود و نسبت به آن احساس بیگانگی نمیكردند.
اما اکنون فروشندگان نیرویکار، کالایی تولید میکنند که مال آنها نیست و به دیگری (سرمایهدار) تعلق دارد. نیرویكار و كلیه تجربیات و افكار علمی آنها خریده میشود. حاصل این نیرو، كالایی است كه به دست سرمایهدار میافتد. بنابراین كارگر، نیرویكار، تجربه، تخصص و كالایی كه تولیده كرده را از آن خود نمیداند و از او بیگانه است.
در ابتدای تولد نظم سرمایه، که صنعتکارگاهی و مانوفاکتور رواج داشت، شیوهی تولید بدین صورت بود که استادکار کفاش؛ مالک کارگاه، ابزارکار و موضوع کار بود. در نتیجه صاحب و مالک محصول تولیدی خود هم بود که با عمل "فروختن به خاطر خریدن" از آن بهره میبرد.
اما زمانی که چندین کارگاه صنعتی در زیر یک سقف کار میکردند و یا صنعت مانوفاکتور١ رواج پیدا کرد و در پی آن صنعت ماشینی و تقسیم کار گسترش پیدا کرد، به تدریج ابزار کار و موضوع کار (وسایل تولید) از صنعتکار و یاکارگر گرفته میشود و او (صنعتکار یاکارگر) به فرمانبر دستگاههای ماشینی تبدیل میشود.
کارگر با فروش نیرویکارش برای امرار معاش در واقع خود را از قدرتی که دارد تهی می کند و آن را به خریدار(سرمایه دار) می سپارد. در این خرید و فروش، فرایندکار، محصولکار و قدرت کارگر از وجود کارگر منفک و مستقل میشوند و در بیرون از وجود او به دشمنان خونی اش بدل می گردند.
کار که نیاز حیاتی انسان است، در نظام سرمایهداری، به دشمنی بدل می شود که کارگر از دست آن می گریزد، زیرا در جریان آن، شیره ی جان اش مکیده می شود. محصولکار نیز به سرمایه ی انباشت شده یا کارِ مُرده تبدیل می شود که هیچ گریزی ندارد جز این که خود پیوسته و ثانیه به ثانیه فربه تر شود و کارگر را به طرف مرگِ ناشی از گرسنگی براند تا شاید اشتهای سیریناپذیر خود را برای بلعیدن سود هرچه بیشتر ارضا کند.
یکی از عوارض اجتماعی و بدیهی ازخودبیگانی گسترده شدن بیماریهای روانی است. به طوری که هماکنون (٢٠١۴) شاهدیم در اثر بحران اقتصادی و ریاضت اقتصادی تحمیلی بر تودههای فروشندگان نیرویکار گسترش بیشتری پیدا کرده است.
مکیدن خون انسانها به هر قیمتی، حتا به قیمت به نیستی کشیدن جان هزاران انسان، نه ویژه این یا آن سرمایهدار و نه ناشی از خصوصیات فردی فلان یا بهمان کارفرما، بلکه نتیجه ناگزیر بیگانه شدن انسان از خود و از انسانهای دیگر، و آن نیز برخاسته از ذات سرمایه و ضرورت سودجویی آن است. ضرورتی که استثمارشونده و استثمارکننده هر دو بنحوی از جمله قربانیان آن به شمار میروند.
لوچیوکولتی در مقدمهی دستنوشتههای فلسفی اقتصادی و فلسفی١٨۴۴اطلاعات خوبی در مورد فرایند بیگانگی میدهد:
"ماركس تلاش میكند تا فرایند بیگانگی را كه در سه جهت یا سه بعد در یك زمان اتفاق میافتد، به تصویر كشد: ١. به مثابه بیگانگی كارگر از محصول مادی و عینی كار خویش، ٢. به مثابهی بیگانگی از كار خویش(او هنگام كار به خویش تعلق ندارد بلكه از آنِ كسی است كه فعالیت روزمرهاش را خریده است)؛ ٣. و نهایتا" به عنوان بیگانگی از سایر آدمها یعنی بیگانگی از مالك ابزار تولید و استفادهای كه از نیروی كار او برده میشود. ماركس در دستنوشتهها چنین مینویسد:"
"ما تاكنون عمل بیگانهسازی فعالیت انسانی یعنی كار را در دو جنبه از آن مورد بررسی قرار دادهایم: ١. رابطهی كارگر با محصولكار به عنوان شیئی بیگانه كه قدرتش را بر او اعمال میكند. این رابطه در عین حال رابطه با جهان محسوس خارجی یعنی با اشیای طبیعت نیز هست كه به شكل جهانی بیگانه و رویاروی او قد علم میكند. ٢. رابطهی كار با عمل تولید در چارچوب فرایند كار. این رابطه، رابطهی كارگر است با فعالیت خویش به صورت فعالیتی بیگانه كه به او تعلق ندارد. این فعالیت، فعالیتی است مشقتبار، قدرتی تضعیفكننده، آفرینشی عقیمكننده كه انرژی جسمانی و ذهنی كارگر یا در حقیقت زندگی شخصیاش را - مگر زندگی چیزی جز فعالیت است؟- به فعالیتی علیه او، مستقل از او و بدون تعلق به او، تبدیل میكند."
"ماركس كمی بعد سومین جنبه از بیگانه سازی را چنین توضیح میدهد كه: پیامد مستقیم این واقعیت كه آدمی از محصول كار خویش، از فعالیت حیاتی خویش و از وجود نوعی خود بیگانه میشود، بیگانگی آدمی از آدمی است. هنگامی كه آدمی با خود روبهرو میشود گویی با سایر آدمها روبهرو شده است. آنچه در ارتباط با رابطهی آدمی با كار و محصول كارش و نیز با خود مصداق دارد، به رابطهی آدمی با سایر آدمها، به كار و محصول كار سایر
آدمها تسری مییابد٢."
انسانهای از خودبیگانه كار خود را دوست ندارند. زیرا فكر میكنند- فكر درستی هم میكنند زیرا براساس واقعیتهای عینی و ملموس آن را حس میكنند.- از هر نوع اختیار در محیط كار و كیفیت تولید بیبهرهاند، از اجتماع و طبیعت دور ماندهاند و احساس میكنند كه كنترل محیط از توان آنها خارج است.
"درست است كه كار برای ثروتمندان اشیایی شگفتانگیز تولید میكند اما برای كارگر فقر و تنگدستی میآفریند. كار به وجود آورندهی قصرهاست اما برای كارگر آلونكی میسازد. كار زیبایی میآفریند اما برای كارگر زشتیآفرین است. ماشین را جایگزین كار دستی میكند اما بخشی از كارگران را به كار وحشیانهای سوق میدهد و بقیهی كارگران را به ماشین تبدیل میكند. كار تولیدكنندهی شعور است اما برای كارگران خرفتی و بیشعوری به بار میآورد٣."
كارگر "به جای خرسندی، احساس رنج میكند، نه تنها انرژی جسمانی و ذهنی خود را آزادانه رشد نمیدهد بلكه در عوض جسم خود را فرسوده و ذهن خود را زائل میكند. بنابراین كارگر فقط زمانی كه خارج از محیط كار است، خویشتن را در مییابد و زمانی كه در محیط كار است، خارج از خویش میباشد. هنگامی آسایش دارد كه كار نمیكند و هنگامی كه كار میكند احساس آسایش ندارد. در نتیجه كارش از سر اختیار نیست و به او تحمیل شده است؛ این كار، كاری اجباری است٤."
"بنابراین آدمی (كارگر) تنها در كاركردهای حیوانی خود یعنی خوردن، نوشیدن و تولید مثل و حداكثر در محل سكونت و طرز پوشاك خود و غیره، آزادانه عمل میكند و در كاركردهای انسانی خود چیزی جز حیوان نیست. آنچه كه حیوانی است، انسانی میشود و آنچه كه انسانی است، حیوانی میشود."
"البته خوردن، نوشیدن، تولید مثل و غیره كاركردهای حقیقتا" انسانی هستند اما هنگامی كه از سایر فعالیتهای انسانی منتزع و به غایتی صرف بدل گردند، كاركردهایی حیوانی میباشند۵."
"زمان، عرصهى تکامل بشری است. انسانی که دقیقهاى زمان فراغت ندارد، انسانی که همهی عمرش جز فاصلههایی که برای نیازمندیهای جسمانی مانند خواب و خوراک و غیره لازم است در راه کار برای سرمایهدار صرف میشود، چنین انسانی کمتر از حیوانات باربر است. او که تنی درهم کوفته وروانی خرف شده پیدا میكند جز ماشین تولید ثروت برای غیر، چیز دیگر نیست. . و سراسر تاریخ صنعت معاصر گواه است که اگر بر سرمایه لگام نزنند بدون کمترین تأثر و ترحمی میکوشد که تمام طبقهی کارگر را تا سطح بیشترین انحطاط تنزل دهد۶."
و نوشتهی پایانی ازخودبیگانی این میشود که:
"تمام این پیامدها از این واقعیت ریشه میگیرد كه رابطهی كارگر با محصول كار خویش، رابطه با شیء بیگانه است. براساس این پیش فرض، بدیهی است كه هرچه كارگر از خود بیشتر در كار مایه گذارد، جهان بیگانهی اشیایی كه میآفریند بر خودش و ضد خودش قدرتمندتر میگردد، و زندگی درونیش تهیتر میگردد و اشیای كمتری از آنِ او میشوند. همین جریان نیز در مذهب اتفاق میافتد. هرچه آدمی خود را بیشتر وقف خدا میكند، كمتر به خود میپردازد. كارگر زندگی خود را وقف تولید شیء میكند اما زندگیش دیگر نه به او كه به آن شیء تعلق دارد. از اینرو هرچه این فعالیت گستردهتر شود، كارگران اشیای كمتری را تصاحب میكنند. محصول كار او هرچه باشد، او دیگر خود نیست و در نتیجه هرچه این محصول بیشتر باشد، او كمتر خود خواهد بود. بیگانگی كارگر از محصولاتی كه میآفریند، نه تنها به معنای آن است كه كارش تبدیل به یك شیء و یك هستی خارجی شده است بلكه به این مفهوم نیز هست كه كارش خارج از او، مستقل از او و به عنوان چیزی بیگانه با او موجودیت دارد و قدرتی است كه در برابر او قرار میگیرد. اشیا با حیاتی كه كارگر به آنها میدهد، چون چیزی بیگانه در برابر او قرار میگیرند٧."
"(بیگانگی كارگر از محصول خود در قوانین اقتصادسیاسی به این شكل بیان میگردد: هرچه كارگر بیشتر تولید میكند، باید كمتر مصرف كند؛ هرقدر ارزش بیشتری تولید میكند، خود بیبهاتر و بیارزشتر میگردد؛ هرچه محصولاتش بهتر پرورانده شده باشد، خود كژدیسهتر میگردد؛ هرچه محصولش متمدنتر، خود وحشیتر؛ هرچه كار قدرتمندتر، خود ناتوانتر؛ هرچه كار هوشمندانهتر، خود كودنتر و بیشتر بردهی طبیعت٨.)"
"اولا" به دلیل این واقعیت كه كار نسبت به كارگر، عنصری خارجی است یعنی به وجود ذاتی كارگر تعلق ندارد؛ در نتیجه، در حین كاركردن، نه تنها خود را به اثبات نمیرساند بلكه خود را نفی میكند، به جای خرسندی، احساس رنج میكند، نه تنها انرژی جسمانی و ذهنی خود را آزادانه رشد نمیدهد بلكه در عوض جسم خود را فرسوده و ذهن خود را زائل میكند. بنابراین كارگر فقط زمانی كه خارج از محیط كار است، خویشتن را در مییابد و زمانی كه در محیط كار است، خارج از خویش میباشد. هنگامی آسایش دارد كه كار نمیكند و هنگامی كه كار میكند احساس آسایش ندارد. در نتیجه كارش از سر اختیار نیست و به او تحمیل شده است؛ این كار، كاری اجباری است. بنابراین نیازی را برآورده نمیسازد بلكه ابزاری صرف برای برآورده ساختن نیازهایی است كه نسبت به آن خارجی هستند. خصلت بیگانهی آن به وضوح در این واقعیت دیده میشود كه به محض آنكه الزامی فیزیكی یا الزام دیگری در كار نباشد، از كار كردن چون طاعون پرهیز میشود. كار خارجی، كاری كه در آن آدمی خود را بیگانه میسازد، كاری است كه با آن خود را قربانی میكند و به تباهی میكشاند. نهایتا" خصلت خارجی كار برای كارگر از این واقعیت پیداست كه این كار از آنِ او نیست و به كسی دیگر تعلق دارد و كارگر نه به خود كه به كار تعلق دارد. درست مانند مذهب كه فعالیت خودجوش تخیل آدمی یعنی فعالیت مغز و قلب آدمی، مستقل از فرد عمل میكند یعنی چون فعالیت موجودی بیگانه، چه الهی چه شیطانی، بر او اثر میگذارد، فعالیت كارگر نیز فعالیتی خودجوش نیست و به دیگری تعلق دارد. این فعالیت بیانگر از دست دادن خویشتن خویش است٩."
"كار بیگانه شده، با بیگانه ساختن آدمی ١) از طبیعت و ٢) از خود یعنی از كاركردهای عملی و فعالیت حیاتیاش، نوع انسان را از آدمی بیگانه میسازد. كار بیگانه شده زندگی نوعی را به وسیلهای جهت زندگی فردی تغییر میدهد. در وهلهی نخست زندگی نوعی و زندگی فردی را بیگانه میسازد و سپس زندگی فردی را در شكل انتزاعی خود به هدف زندگی نوعی، آن هم به همان شكل انتزاعی و بیگانه، تبدیل میسازد١٠."
و در پاسخ منتقدین ازخودبیگانگی در دست نوشتهها با مقدمه لوچیوکولتی آمده است:
"بنا به این حکایت، مارکس بعد از آن که مبارزهاش با هگلیهای چپ خاتمه یافت، دیگر هرگز از مفهوم بیگانگی استفاده نکرد. این ایده خیلی ساده از آثار دوران پختگیاش محو گردید. ... این جریان انتقادی درک نمیکند که از نظر مارکس پدیدهی ازخودبیگانگی با بتوارهپرستی یکی است و به طور مفصل در سه جلد سرمایه بتوارهپرستی یا شیءانگاری تحلیل شده است١١."
ادامه دارد
١٣٩٣/١٢/٠٦
١- تولی د، ساختن، وسای لی كه در ابتدای تكامل صنعت ماشی نی كه بركارجسمانی استوار بود بدی ن معنی كه نی روی بازوی كارگردستگاه ی ا وسی له را می چرخاند
٢ - ماركس، كارل؛ دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ١٨۴۴/ ص٣۴-٣۵ مقدمه لوچی وکولتی ترجمه حسن مرتضوی انتشارات آگاه
٣ - ماركس،كارل؛ دستنوشتههای اقتصادی وفلسفی ١٨٤٤/ ص١٢٨ ترجمه حسن مرتضوی
٤ - ماركس،كارل؛ دستنوشتههای اقتصادی وفلسفی ١٨٤٤/ ص١٢٩ ترجمه حسن مرتضوی
۵ - ماركس،كارل؛ دستنوشتههای اقتصادی وفلسفی ١٨٤٤ص١٣٠ ترجمه حسن مرتضوی
۶ - ماركس،كارل؛ مزد،بها،سود، نسخه Pdf، ص ٧٠ ترجمه احمد قاسمی ١٣۵١
٧ - ماركس،كارل؛ دستنوشتههای اقتصادی وفلسفی ١٨٤٤صص١٢٧-١٢٨ ترجمه حسن مرتضوی
٨ - ماركس،كارل؛ دستنوشتههای اقتصادی وفلسفی ١٨٤٤ص١٢٨ ترجمه حسن مرتضوی
٩ - ماركس،كارل؛ دستنوشتههای اقتصادی وفلسفی ١٨٤٤/صص١٢٩-١٣٠ ترجمه حسن مرتضوی
١٠ - ماركس،كارل؛ دستنوشتههای اقتصادی وفلسفی ١٨٤٤/ ص١٣٢ ترجمه حسن مرتضوی
١١ - ماركس،كارل؛ دستنوشتههای اقتصادی وفلسفی ١٨٤٤/ ص٣٠ مقدمه لوچی وکولتی ترجمه حسن مرتضوی
*******************
(٢٧)
کار مولد و غیرمولد
در این بخش می خواهیم کارمولد و غیرمولد را از نگاه و منظر اقتصادسیاسی جستجو و تعریف کنیم. این دو مقوله در شرایط شیوه تولید سرمایهداری و نگاه فرد سرمایهدار است که تقسیم بندی میشود.
از نظر یک سرمایهدار کاری برای او مولد است که پول به سرمایهی قبلیاش اضافه کند. از نظر او هر کاری را که پول به جیبش سرازیر نکند، کار مولد نیست. به بیان علمیتر هر کاری که ارزش اضافی تولید نماید، کار مولد است در غیر این صورت بقیهی کارها غیرمولد است. کار مولد مانند کار کارگران تولید اتومبیل و هواپیما، یخچالسازی، کولرسازی و غیره. و کار غیرمولد از منظر سرمایه مانند کار زنان خانهدار و کشاورزان خُرد.
به طورکلی هر کاری که در تولید ارزشمصرفی نقشی داشته باشد و فرآوردهای تولید نماید که به مصرف برسد و برای فروش نباشد، کار غیرمولد است. اما هنگامی که فرآورده ای برای فروش تولید شود و این کالا در رابطهی تولیدکالایی ساده یعنی "فروختن برای خریدن" قرار گیرد، باز هم این کار غیر مولد است.
فقط کالاهایی که در شیوه تولید سرمایهداری پیشرفته و انحصاری در رابطهی "خریدن برای فروختن" قرار میگیرند، کار مولد است. کار مولد باید سرمایه بسازد و در امر انباشت سرمایه دخیل باشد.
"بعضیها به قول معروف مته را به خشخاش میزنند و میخواهند همهی کارها را به طور مشخص به مولد و غیرمولد تقسیم نمایند و دستهبندی آنها را قطعی نمایند. فرض کنیم که شماها مشخص کردید که کار صندوقدار مولد است یا نامولد. در عمل و در زندگی واقعی چه فرقی برای آن کارگر دارد و چه تاثیری در زندگی او. هیچ. این فقط از منظر سرمایه است که کاری که برای او ارزشاضافی تولید نکند کار غیرمولد است."
"چون کار مولد برای سرمایه کاری است که ارزش اضافی تولید میکند، پس تمام کارگرانی که (کارگران بخش بهداشت، معلمان، دانشمندان، محققان و غیره) در افزایش ارزش اضافی برای سرمایه شرکت میکنند باید همتراز با کارگران صنعتی یا به طور غیرمستقیم مولد قلمداد شوند."
"تمایز کار مولد و غیرمولد صرفاً برای تحلیل متغیرهای مختلف و با اهمیت اقتصاد سرمایهداری حائز اهمیت است: نظیر ارزش نیرویکار، نرخ و حجم ارزشاضافی و بدین ترتیب آهنگ انباشت سرمایه. این امر برای جدی گرفتن این تمایز دلیل کافی به دست میدهد. چون مارکسیستها صرفاً با بررسی این متغیرها میتوانند به شکل مناسبی مسیر تاریخی و نوسانهای ادواری انباشت سرمایه را مورد تحلیل قرار دهند."
"مارکس دربارهی این تعریف میگوید: «آدام اسمیت در مورد کارمولد و غیرمولد اساساً نظر درستی داشت، درست از نظر اقتصاد بورژوایی»١."
در اقتصادسیاسی همیشه سخن آخر و نهایی از آن کارل مارکس است. او مینویسد:
"كار به عنوان خدمت سادهای به منظور ارضای نیازهای فوری به سرمایه محتاج نیست چون سرمایه در انجام آن دخالتی ندارد. اگر سرمایهداری هیزم شكنی را اجیر كند تا برای او هیزم بشكند و با آن هیزم كباب درست كند، اینجا نه فقط هیزم شكن در ارتباط با سرمایهدار بلكه سرمایهدار هم با هیزم شكن در رابطهی مبادلهی ساده قرار میگیرد. هیزم شكن خدمات - ارزش مصرفی - خود را به او ارائه میكند، كه این خدمات، افزایش سرمایه را به دنبال ندارد بلكه برعكس سرمایه در آن مصرف میشود: سرمایهدار به ازای آن خدمت، كالای دیگری به شكل پول به هیزم شكن میدهد. این رابطه در مورد همهی خدماتی كه كارگران با پول اشخاص دیگر مستقیما" مبادله میكنند و توسط آن اشخاص مصرف میشود مصداق دارد. این نوعی مصرف درآمد است كه به این صورت گردش ساده انجام میشود، این مصرف سرمایه نیست چون یكی از دو طرف قرارداد در برابر آن دیگری به منزلهی سرمایهدار قرار نمیگیرد. این گونه خدمات را نمیتوان از مقولهی كار دانست. از خدمات فواحش تا زحمات پاپ اعظم از این قبیل آشغال كاریها زیاد است. اما لومپن پرولتاریای شریف و "زحمتكش" هم به همین مقوله تعلق دارد یعنی انبوه عظیم ولگردان و بیكارههایی كه در شهرهای بندری آمادهی انجام هر خدمتی هستند. پولدار در این رابطه فقط خریدار خدمت به عنوان یك ارزش مصرفیست كه بیدرنگ از جانب وی به مصرف میرسد در حالی كه طرف دیگر پول میخواهد و چون دارندهی پول به كالا توجه دارد، و دارندهی كالا عرضه كنندهی خدمت به پول، پس هر دو فقط طرفین یك گردش سادهاند. واضح است كه پادوی بیكارهای كه فقط طالب پول یا شكل عام ثروت است میكوشد تا هالوی پولدار را كه خدا برای وی رسانده هرچه بیشتر تلكه كند و این عمل برای پولدار حسابگر به ویژه از آن رو گران تمام میشود كه خدمت مورد نیاز وی جز از آدمهای بیسروپایی چون او از كس دیگری ساخته نیست، و پولدار مذكور هم به خدمت مورد بحث از دید سرمایهدار نگاه نمیكند. تعریف آدام اسمیت از كار مولد و نامولد اساسا" و از دیدگاه اقتصاد بورژوایی درست است. دعاوی اقتصاددانان مخالف یا پرتوپلاگوییست (مثلا" استورش و حتا ملالآورتر از آن سنیور،...) مثلا از این قبیل که هر عمل به هر حال نتیجهای دارد. و بدین ترتیب اغتشاشی در مفهوم فرآورده به معنای طبیعی و اقتصادی آن ایجاد میشود چندان که بیکارهی همه کاره هم تبدیل به کارگر مولد میشود چرا که غیر مستقیم باعث تولید این همه رسالات حقوق کیفری شده است.(با این استدلال میتوان قاضی را هم یک کارگر مولد دانست چرا که حامی جامعه در برابر دزدیست!)؛ یا مانند کار بعضی از اقتصاددانان جدید است که بادمجان دور قابچینهای بورژوازی شده، میخواهند به آنان ثابت کنند که حتا جستن شپشهای سر ارباب یا خاراندن پشت او هم یک کار تولیدیست چون با این اعمال خستگی مغز او- مغز تیرهی او - بر طرف میشود. و روز بعد با نیروی بیشتری در دفتر کار خود حاضر خواهد شد. پس این که اقتصاددانانهای با انصاف کارگران تولیدات تجملی را کارگران مولد میشمرند و تیتیش مامانیهای مصرف کنندهی این تولیدات را یک قلم از زمرهی پول هدرکنهای غیرمولد به حساب میآورند درست و در عین حال معنیدار است. این کارگران "از آنجا که سرمایههای اربابشان را که از نقطهنظر ماهیت تولیداتش غیرمولد است، زیاد میکنند" واقعا" هم مولدند. حقیقت این است که کارگر به کثافتی که مجبور به تولید آن است کمترین توجهی ندارد همچنان که سرمایهدار هم به تخمش نیست که واقعا" دارد چه چیزی تولید میکند، بگذریم٢."
"از زمانی که آدام اسمیت بین کار مولد و نامولد تمایز قائل شد، دعوا بر سر این که چه چیزی کار مولد است و چه چیزی نیست ادامه دارد. منشاء این دعوا تحلیل جنبههای متفاوت سرمایه است. کارمولد فقط آن کاری است که سرمایهآفرین باشد. سنیور میگوید: دیوانگی نیست که مثلا" پیانوساز، کارگر مولد باشد و پیانو نواز نباشد، گرچه بدیهی است که پیانو بدون نوازندهی آن مضحک و بیمعنیست٣؟ دیوانگی باشد یا نباشد قضیه دقیقا" همین است. پیانوساز سرمایه را بازآفرینی میکند و پیانیست فقط مبادلهگری است که کارش را فقط با درآمد مبادله میکند. اما آیا پیانیست هم موزیک نمیسازد؟ و گوش موسیقیشناس ما را نمینوازد؟ پس آیا او هم به یک معنا مولد نیست؟ بیشک چنین است. نوازندهی پیانو چیزی تولید میکند اما این چیز، مولد به مفهوم اقتصادی آن نیست. کار او همانقدر مولد است که کار یک مجنون سودایی پندارآفرین. کار تنها با تولید ضد خود مولد میشود. هستند اقتصاددانانی که طرز تلقیشان، کارگر نامولد را غیرمستقیم به کارگر مولد تبدیل میکند. (در مثال سنیور هم دیدیم) که نوازندهی پیانو هم چون به تولید تحرکی میدهد، یعنی که انرژی یا شوق بیشتری در فرد بر میانگیزد، یا به بیان عامیانهتر نیاز جدیدی در او بیدار میکند که ارضای آن مستلزم جدیت بیشتری در امر تولید است، کارگری مولد به حساب میآید. همین استدلال نشان میدهد که تنها کار مولد سرمایه (یعنی همان جدیت در امر تولید ارزش اقتصادی بیشتر) کار تولیدیست و هرگونه کار دیگری اعم از مفید یا زیانمند برای سرمایهسازی مفید نیست یعنی مولد نیست. اقتصاددانانی هم هستند که میگویند تمایز میان مولد و نامولد تابع امر تولید نیست تابع مفهوم مصرف است. در حالی که عکس قضیه کاملا" درست است. تولید توتون و تنباکو مولد است گرچه مصرفش نامولد است. تولید اعم از آنکه برای مصرف مولد یا نامولد باشد در هر حال مولد است فقط به شرط آن که سرمایهآفرین باشد. حرف مالتوس که میگوید: "کارگر مولد کسی است که مستقیما" بر ثروت ارباب خود بیافزاید" حرف درستی است منتها فقط در یک معنای دقیق. چون بیان مالتوس بیانی زیاده از حد انتزاعی است زیرا این بیان را در مورد کار برده هم میتوان به کار برد (در حالی که حاصل کار برده، سرمایه یا تراکم سرمایه به معنای علمی کلمه نیست.) تا آنجا که به کارگر (به معنای دقیق کلمه) مربوط میشود ثروتی که وی ایجاد میکند شکلی از ثروت مستقیما" مربوط با کار، یعنی سرمایه است. پس کار مولد آن است که مستقیما" بر سرمایه میافزاید۴."
ادامه دارد
١٣٩٣/١٢/٠٢
١- کارمولدوغیرمولد: تلاشی برای تبیین و طبقهبندی آن / احمت توناک و سنگور سوران/ ترجمه حسن آزاد
http://pecritique.com/2014/08/10
٢ - کارل. مارکس؛ گروندریسه جلد یکم صص٢٣٣-٢٣۴-٢٣۵ ترجمه باقر پرهام و احمد تدین
٣ - Senior, Principesfondamentauxpp 197-206, {E,F}
۴ - کارل. مارکس؛ گروندریسه جلد یکم صص٢٧٠-٢٧١ ترجمه باقر پرهام و احمد تدین
*******************
(٢٦)
بحرانهای سرمایهداری
اضافه تولید
انبار کالاها چگونه پر میشوند؟
همهی فروشندگان نیرویکار، مانند کارگران، معلمان، پرستاران، کارمندان و به طور کلی کسانی که حقوق و یا دستمزد میگیرند، مصرف کنندگان اصلی هر جامعهای هستند. پولی که آنها بابت فروش نیرویکارشان دریافت میکنند باید به مصرف خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت، رفاه اجتماعی و تفریح و غیره برسد. این مبلغ دستمزد قاعدتا" باید آنقدر باشد که بتواند زندگی متعارفی را برای خانوادهی حقوقبگیر ایجاد نماید. اما تجربهی سیطره مناسبات سرمایه داری در سراسر جهان ثابت کرده که دولتها که نمایندهی سرمایهدارها هستند، همیشه حقوق و دستمزد فروشندگان نیرویکار را کمتر از مقدار واقعی آن، تعیین می کنند و به آنها می پردازند.
نتیجهی این بیحقوقی مستمر و مداوم چیست؟ به غیر از این است که فروشندگان نیرویکار نمیتوانند کالاهای مورد نیاز خود و خانواده را تامین نمایند؟ یعنی در واقع قدرت خرید کالا از آنها گرفته میشود و همیشه مقدار زیادی از نیازهای مادی و روانی فروشندگان نیرویکار برآورده نمیشود. این در حالی است که سرمایهداران با استثمار شدید کارگران، آنها را وادار میکنند که هرچه بیشتر کالا تولید نمایند، بدون آن که آنها بتوانند از این کالاها استفادهای ببرند.
کالاهایی که از کارگران بیگانه است و به علت دستمزد پایین و تولید بیشتر توسط سرمایهداران، فروشندگان نیرویکار قادر به خرید کالاهای مورد نیازشان نیستند. کالاها بسیار به کندی به فروش میروند و یا گاهی اصلا" به فروش نمیروند و به این ترتیب انبارها پر از کالا میشود. مفهوم آن این نیست که تقاضایی برای خرید کالاها وجود ندارد، بلکه برعکس تقاضا موجود است، اما قدرت خرید کالا وجود ندارد. یعنی کالاها بیشتر از احتیاجات مردم تولید نمیشوند، بلکه نسبت به قدرت خرید مردم، زیادتر میشوند. در حقیقت مردم توان واقعی برای خرید کالاها ندارند. در این حالت میگوییم که سرمایهدارها مبتلا به بحران اضافه تولید شدهاند.
نشانههای بحران اضافه تولید و به دنبال آن بحران اقتصادی عبارتند از رکود در خرید و فروش کالا(تجارت) و فروش نرفتن بسیاری از کالاها؛ متوقف شدن تولید و تعطیلی کارخانهها (هماکنون (٢٠١۴) بسیاری از کارخانهها در ایران به آن مبتلا هستند) و به دنبال آن بیکاری و اخراج گستردهی کارگران از پیامدهای آن است. (براساس آمارهای رسمی دولتی، در سال ١٣٩١، صدها واحد صنعتی و تولیدی، تعطیل و بیش از ٢٠٠ هزار كارگر به جمع بیكاران افزوده شده اند.)
در این حالت سرمایهداران بلافاصله شروع به انتقال این بحران در بین فروشندگان نیرویکار میکنند:
یکم، با کاهش دستمزدهای شاغلین و بازنشستهها، فشار اقتصادی را به طبقهی کارگر تحمیل میکنند.
دوم، با اخراج کارگران به بیکار١سازی خود شکل قانونی میدهند و کار کارگران اخراجی را با شدت بیشتری (تشدید استثمار) از دیگر کارگران شاغل میکَشَند.
سوم، امنیت شغلی کارگران را از بین میبرند و آنها را وادار به پذیرش قراردادهای سفید امضاء و قراردادهای سخت و استثمارگرانه میکنند.
اکنون از جهت دیگری بحران اضافه تولید را مورد بررسی قرار دهیم. محورهای اضافه تولید در جهان در سال ٢٠٠٨، بدین صورت بود که در حالی كه میلیاردها انسان از وجود یك چهاردیواری مناسب برای زندگی كردن محروم بودند، تولید اضافی در عرصه فعالیتهای ساختمانی، این رشته را به بحران كشانده بود. در حالی كه میلیاردها انسان شبها با گرسنگی سر بر بالین میگذاشتند، انبارها از مواد خوراكی انباشته شده بود. از سوی دیگر كارخانههای تولید مایحتاج روزانه مردم به دلیل تولیدات اضافی و به فروش نرفته خود در بازار، یكی پس از دیگری به تعطیلی كشیده میشدند و با بیكار كردن كارگران، فلاكت این طبقه را تشدید میكردند. در واقع نظام سرمایهداری زیر بار سنگین تولید اضافی خود به نفس زدن افتاده بود. سرمایهداری جهانی طی ١۵٠ سال اخیر، در دورههای ١٠ تا ١۵ ساله مداوما" دچار بحران شده است.
چرا سرمایهداری نمیتواند تولید خود را منطبق با نیازهای بازار سازمان دهد و به چنین روزی گرفتار نشود؟ به خاطر اینکه منطق رقابت بر سر دستیابی به بازار و منافع جداگانه سرمایهداران و بنگاههایشان، با خود هرج و مرج در تولید را به وجود میآورد. انگیزه سرمایهداری در فعالیت اقتصادی كسب سود است و كسب سود در مقایسه با انباشت روز افزون سرمایه، رو به كاهش است. همین واقعیت، سرمایهداران را ناچار میكند برای خنثی كردن سیر نزولی نسبی سود خود، مدام از عرصهای به عرصه دیگر روی آورند و نیازهای روزمره مردم در سراسر جهان به بازیچه سودپرستی ذاتی این طبقه تبدیل شود.
به بیان دیگر؛ تولید سرمایهداری برای فروش است که توسط سرمایهداران منفرد مدیریت میشود؛ هر كدام به تنهایی تولید میكنند و هیچكدام قادر نیستند دقیقا" بگویند كه جامعه به چه نوع و چه مقدار از كالا نیاز خواهد داشت. تولید به طور اتفاقی انجام میگیرد؛ مشغلهی هر تولید كنندهیی بیرون راندن رقباست. بنابراین طبیعی است كه مقدار كالاها با تقاضای جامعه هماهنگی ندارد.
علاوه بر این برای اینكه یك شركت تولیدی سود ببرد باید برای كالایش خریدار پیدا كند و آن را بفروشد. خریدار باید كل جمعیت را شامل شود، چون كه این شركتهای بزرگ میلیونها تُن كالا تولید میكنند. از طرف دیگر اکثریت افراد جامعه، فروشندگان نیرویکار و یا دهقانان و مغازهداران خُرد هستند كه منابع درآمدیشان بسیار کم است و نمیتوانند تمام نیازهای مادی و روانی آنها را تامین نمایند. در نتیجه قدرت خرید آنها بسیار کاهش مییابد و قادر به خرید این میلیونها تُن کالا نیستند.
گفته کارل ماركس در این زمینه ساده و در عین حال عمیق است. ماركس گفته است: هر كالایی همزمان دارای دو ارزش جداگانه است، ارزش مصرف و ارزش مبادله، سودجویی سرمایهدار براساس ارزشمبادله كالاها بنا میشود. سرمایهدار برای این كه بتواند سود بیشتری به دست آورد، مدام ناچار است سود به دست آمده را دوباره صرف به دست آوردن سود بیشتری كند و هر بار در مقایسه با سرمایهای كه به كار انداخته است، شاهد سود كمتری باشد. اما چون علت درونی این پدیده را نمیشناسد با دستپاچگی از عرصهای به عرصه دیگر و از بازاری به بازار دیگری روی میآورد و در نتیجه این سرگردانی، در مقطع بحران، كالاهای فروش نرفته در بازار روی دستش میماند.
ماركس گفته بود: در نظام بعدی كه بر سر راه بشریت قرار دارد، جامعه نه بر اساس ارزشمبادله كالاها، بلكه براساس ارزشمصرف آنها سازمان مییابد و بدین معنی كل پروسه تولید دگرگون میشود. در آن نظام نه سودجویی، بلكه نیاز انسانها به مصرف مبنای اقتصاد قرار میگیرد.
ماركس گفته بود: نیاز سرمایه به كسب سود تعطیل بردار نیست و سرمایهداری برای رهایی از بحرانهای دورهای خود چارهای جز تشدید استثمار ندارد و همین واقعیت صف طبقه كارگر را در مقابل صف استثمارگران فشردهتر میسازد. سرمایهداری شاید بتواند بارها و بارها از همین طریق، از دست بحرانهای دورهای جان سالم به در بَرَد، اما در سر یكی از بزنگاههای بحران در این یا آن كشور به دام خواهد افتاد و سرانجام شرش از سر بشریت در سراسر جهان كم خواهد شد.
عوامل بیکارسازی کدامند؟
سرمایهدارها برای این که بتوانند همیشه کالای نیرویکار را به آسانی و ارزانی به دست آورند باید ارتشی از کارگران بیکار در پشت در کارخانهها برای خود مهیا نمایند. چگونه؟
١- سلب مالکیت از طبقهی متوسط افراد جامعه
هرچه سرمایهداری پیشرفتهتر میگردد، شرکتهای بزرگ انحصاری بزرگتری متولد میگردند در نتیجه در این نظام رقابتی شرکتهای کوچکتر در رقابت مغلوب و ورشکست میشوند و به طبقهی پایینتر سقوط میکنند. مانند میلیونها دهقان کمزمین، که مالکیت بر زمین خود را از دست میدهند و به خیل کارگران فروش نیرویکار، اضافه میشوند. و یا با ایجاد فروشگاههای بزرگ زنجیرهای در سراسر جهان، مغازهداران کوچک را از گردونه خارج و به صف بیکاران میافزایند.
٢- ایجاد بحران اضافه تولید
همچنان که قبلا" نوشتیم در هنگام بحران اضافه تولید کارگران را اخراج مینمایند.
٣- به روز کردن کارخانه و وسایل تولید
سرمایهدارها با به روز کردن تاسیسات کارخانه و وسایل تولید عملا" به تعداد کارگر کمتری نیاز پیدا میکنند و در نتیجه کارگران اضافی را اخراج مینمایند.
نتیجهی عملی بیکارسازیها، فقر و گرسنگی، گسترش بیماریهای روانی، خودکشی و تفرقه، پذیرش استثمار، ازلی و ابدی دانستن روال موجود، ناامیدی به قدرت و نیروی خود، در بین کارگران است. دستیابی به آگاهی طبقاتی اثر موارد یادشده را خنثا و یا کمرنگ میکند.
مراحل مختلف بحران اقتصادی
فاصلهی بین ابتدای یک بحران اقتصادی تا ابتدای بحران بعدی را یک دوره یا سیکل میگویند که از چهار مرحلهی بحران، رکود، بهبود و رونق تشکیل شده است.
١- بحران؛ نخستین مرحلهی سیکل است که با اضافه تولید کالاها، کاهش و گاهی توقف تولید، کاهش دستمزدها، اخراج و بیکاری کارگران، کاهش قیمتها همراه است. به طوری که هم اکنون (٢٠١۴) در بعضی از کشورهای حوزهی یورو تورم منفی است. به این معنی که نه تنها قیمت کالاها افزایش نیافته، بلکه کاهش هم پیدا کرده است. چون مزدبگیران پولی برای خرید کالاها ندارند.
٢- رکود؛ در این مرحله باز هم قیمت کالاها پایین میآید، تولید صنعتی در حالت رکود به سر میبرد و قسمتی از کالاها با قیمتهای پایین و با نیرنگ فروخته میشود. مثلا" یکی از شبکههای ماهوارهای که تبلیغ فروش خودرو میکرد میگفت که قیمت هر خودرو ١٢٠٠٠ هزار دلار است، اما ما یک خودرو دیگر هم جایزه میدهیم. یکی بخر دو تا ببر.
سرمایهداران در این مرحله با استثمار شدید کارگران و به روز کردن ماشینهای تولیدی خود، از رکود خارج میشوند.
٣- بهبود؛ بهبود یا تجدید حیات است. در این مرحلهی سرمایهدارانی که موفق شدهاند بر رکود فایق آیند، تولید را گسترش میدهند و قیمتها بالا میرود. یعنی زندگی پس مرگی تدریجی را آغاز میکنند و با حرص و ولع به آن میچسبند.
٤-رونق؛ رونق آخرین مرحلهی دوره یا سیکل بحران است. سرمایهداران با دُمشان فندق میشکنند و برای تولید هرچه بیشتر تلاش میکنند. کالاهایشان به وسیلهی تاجران به سرعت خریداری میشود و آنها نیز به سرعت حتا سه شیفته تولید میکنند و در مدت کمی انبارهایشان پر از کالاها میگردد و دوباره آغاز بحران دیگری شروع میشود.
محمد قرهگوزلو در کتاب "امکان فروپاشی سرمایهداری و دلایل شکست سوسیالیسم ارودگاهی"، چهار مرحلهی یک بحران را این چنین توضیح میدهد:
"دورهیی که از آغاز یک بحران تا شروع بحران بعدی طول میکشد یک سیکل نامیده میشود. این سیکل از چهار مرحله شکل بسته است:
بحران (Crisis) مرحلهی اصلی سیکل است. کلیات خصلت عمومی بحران با مولفههایی چون اضافه تولید، گرایش نزولی نرخ سود، نزول شدید قیمت، کاهش تولید، از میان بردن کالاها و افول تجارت خارجی و داخلی و غیره نمایان میشود".
"رکود (stagenation)، در دوران رکود به طور کلی گرایش نزولی نرخ سود به همراه توقف تولید و کاهش قیمتها مسلم است. در این برهه میزان دستمزدها یا ثابت میماند و یا تقلیل مییابد. نرخ بیکاری بالا میرود و کارگران شاغل برای جبران بیکارسازیها بیش از گذشته استثمار میشوند."
بهبود: "در امتداد دوران رکود تلاش سرمایهداران برای خروج از این وضع به موازات کیفیت تکنولوژی به توسعهی تولید میانجامد و تقاضای جامعه برای خرید کالا، روند بحران را به سوی بهبودی نسبی سوق میدهد. مهمترین مشخصهی دوران بهبود استمرار نوسازی سرمایهی ثابت (fixed capital) است."
رونق: رونق سرمایهداری زمانی صورت میبندد که حجم تولید از حداکثر حجمی که قبل از شروع بحران وجود داشت، فراتر رود. در این برهه، بار دیگر گرایش سرمایهداری به منظور کسب سود بیشتر به سوی رشد نامدود تولید سمتگیری میکند٢.
و نیز کارل مارکس در این رابطه مینویسد:"ناسازگازی روزافزون توسعهی نیروهای مولد جامعه با مناسبات تولیدی تاکنون موجود آن، به صروت ناگوارترین تناقضها، بحرانها و تشنجها بروز میکند. انهدام قهری سرمایه نه به وسیلهی مناسباتی خارج از سرمایه، بلکه در قالب شرایطی که برای پاسداری از خود نظام فراهم میشوند، بارزترین نشانهی توصیهیی است که میتوان به سرمایهدار کرد تا کنار بکشد و برای مرتبهی بالاتری از تولید اجتماعی جا باز کند٣."
در ارتباط با رهایی از بحرانهای سرمایهداری لازم است که این قسمت را با این جملهها به پایان برسانیم:
"نوع بشر برای نخستینبار - به شکرانهی آگاهی طبقاتی پرولتاریایی که به کسب قدرت فراخوانده شده است- سرنوشت تاریخ خود را آگاهانه رقم میزند٤."
"مارکس [در نامهیی به روگه] میگوید:"نوسازی آگاهی فقط و فقط در این است که دنیا را به آگاهی خودش آگاه سازیم، آن را از رویایی که درباب خود میپرورد، بیدار کنیم، کنشهایش را برایش توضیح دهیم ... آنگاه آشکار خواهد شد که دنیا از مدتها پیش رویای چیزی را در سر دارد که اکنون برای داشتن واقعی آن فقط باید به آگاهی دست یابد(تاکیدها از من است)."
این نوسازی آگاهی عبارت است از خود فرآیند انقلابی. زیرا پرولتاریا فقط به تدریج و از رهگذرِ بحرانهای سخت و طولانی میتواند به آگاهی برسد۵."
و بالاخره آلکس کالینیکوس در مورد بحران سرمایه مینویسد:
"هیچ بحران اجتماعی چنان عمیق نیست که نظام سرمایهداری نتواند آن را بهبود بخشد، به شرط آن که طبقه کارگر آماده باشد که هزینه بیکاری، کاهش سطح زندگی، وخیم شدن شرایط کار را به پردازد. این که هر بحرانی "به یک وضع عالیتر تولید اجتماعی بینجامد" به آگاهی و کنش طبقه کارگر بستگی دارد۶."
ادامه دارد
١٣٩٣/١١/٢٣
١ - بیکار: بیکار کسی است که جهت فروش نیروی کارش به دنبال خریدار (سرمایهدار) میگردد تا بتوان زندگی خود و خانوادهاش را تامین نماید. اما اگر کسی بیکار است و از طریق دیگری امرار معاش میکند، این فرد بیکار محسوب نمیگردد.
٢ - محمد قرهگوزلو؛ امکان فروپاشی سرمایهداری و دلایل شکست سوسیالیسم ارودگاهی، صص ٦٢-٦٣، انتشارات نگاه، ١٣٩٢
٣ - کارل. مارکس؛ گروندریسه جلد دوم ص ٣٢٢ ترجمه باقر پرهام و احمد تدین
٤ - تاریخ و آگاهی طبقاتی/پژوهشی در دیالکتیکِ مارکسیستی/ جورج لوکاچ/ ص ۴۴٩ ترجمه محمدجعفر پوینده/ نشر تجربه/ تهران ١٣٧٧
۵ - تاریخ و آگاهی طبقاتی/پژوهشی در دیالکتیکِ مارکسیستی/ جورج لوکاچ/ صص ۴۵٩-۴٦٠
۶ - اندیشهی انقلابی مارکس / آلکس کالینیکوس ص ٢١١ ترجمه پرویز بابایی، چاپ سوم ١٣٨٩- تهران/ انتشارات آزادمهر، قطره
*******************
(٢۵)
منظور از سرمایهی بازرگانی و سود بازرگانی چیست؟
تجربه به سرمایهدار صنعتی (سرمایهدارهایی که در بخش صنعت فعالیت میکنند.) میآموزد که کالاهایش را به سرمایهدارانی بفروشد که هم بازارهای مصرف در اختیار داشته باشند و هم از نظر مالی دارای اعتبار و پشتوانه باشند. او از این طریق پول خود را سریعتر به دست میآورد.
سرمایهای که بازرگانان با آن کالاهای تولیدی سرمایهداران صنعتی را خریداری میکنند، سرمایهی تجاری (سرمایهی بازرگانی) میگویند. اما پر واضح است که بازرگان هم، به خاطر به دست آوردن سود دست به خرید کالاهای سرمایهدار صنعتی میزند. بنابراین سرمایهدار صنعتی که به طور مستقیم ارزشاضافی را تصاحب و مالک میشود، بخشی از آن را به تاجر(بازرگان) میدهد. یعنی سودی که عاید تاجران میشود نیز بخشی از ارزشاضافیای است که از کار پرداخت نشده کارگران کارخانه به دست میآید.
آیا سرمایهدار تجاری میتواند به کالاها، ارزشی اضافه کند؟ خیر، زیرا ما میدانیم که ارزش، زمانی به کالا اضافه میشود که بر روی مواد اولیهی آن کالا، کار انجام بگیرد. در نتیجه تاجری که هیچگونه فعالیت تولیدی بر روی کالا انجام نمیدهد، چگونه میتواند ادعا نماید که سودی که عاید من میشود ارزشی است که به کالا اضافه شده است؟ مگر به خودی خود، به کالایی ارزش افزوده میشود؟ خیر. در خارج از کارخانه به هیچوجه ارزشی به کالاها اضافه نمیشود. سودی هم که نصیب تاجر میشود، بخشی از ارزشی است که کارگران بدون دریافت مزد آن به کالاها وارد کردهاند و به وسیلهی سرمایهدار صنعتی به تاجر پرداخت میشود.
بازرگانی داخلی
تجارت داخلی، یعنی مبادلهی کالاها در داخل کشور. این تجارت که به آن بازرگانی داخلی هم میگویند به دو شکل صورت میگیرد: یکی تجارت عمده فروشی و دیگری تجارت خردهفروشی.
تجارت عمدهفروشی: تجارتی است که بین سرمایهداران صنعتی و سرمایهداران تجاری انجام میگیرد. آنها با خرید انبوه کالاهای کارخانهداران و توزیع تدریجی آن بین تجار خردهفروش که همان مغازهداران هستند، ارزشاضافی هنگفتی را بدون این که ساعتی کار انجام بدهند، به جیب میزنند. جالبتر آن که در جامعهای مثل ایران که اقتصادش در بحران رکود و تورم دست و پنجه نرم میکند، روزهایی برای آنها پیش میآید که یک شبه قیمت اجناس انبارهایشان دو و یا چند برابر میگردد.
تجارت خردهفروشی: در این نوع تجارت، خردهفروشان یا همان مغازهداران و دستفروشان، اجناس خود را از عمده فروشیها تهیه کرده و به تدریج آن را به طور مستقیم به مصرفکننده نهایی یعنی مردم میفروشند. مانند مغازههای پوشاک، کفش، کیف، خواربار، قصابی و دستفروشان داخل مترو و اتوبوس و پیادهروها.
بازرگانی خارجی
مبادلهی کالاها بین دو یا چند کشور را بازرگانی خارجی گویند. به فروش رساندن و خارج کردن کالاها از کشوری به کشور دیگر را صادرات و خریدن و وارد کردن کالاها به کشور را واردات میگویند.
در این مبادلات هر کشور سرمایهداری سعی میکند که کالای خود را با بیشترین قیمت صادر و در عوض کالای مورد نیازش را با کمترین قیمت وارد نماید. مانند کشورهای پیشرفته سرمایهداری که کالاهای صنعتی خود را با گرانترین قیمت صادر و نفت و گاز و زغال سنگ را با نازلترین قیمت وارد کشور خود مینمایند.
اقتصاد خواندههای هرکشوری پس از مدت معینی مثلا" یک سال، قیمت کلیهی کالاهای صادراتی و وارداتی را محاسبه و نسبت آنها را به دست میآورند. مثلا" در یک سال ١٠ میلیارد تومان کالا صادر و در همان مدت ١۵ میلیارد کالا وارد کشور شده است. نسبت بین قیمت کلیهی کالاهای صادر شده و قیمت کلیهی کالاهای وارد شده در مدت معین مثلا" یک سال را موازنهی بازرگانی میگویند.
اگر صادرات کشوری بیشتر از وارداتش باشد، موازنهی بازرگانی را مثبت می گویند و اگر واردات بیشتر از صادرات باشد، موازنهی بازرگانی منفی است.
کشوری که موازنهی بازرگانیاش منفی باشد، یعنی وارداتش بیشتر از صادراتش شده باشد، باید قیمت کلیهی کالاهای صادراتی را از قیمت کلیهی کالاهای وارداتی کم کند و باقیمانده را که بدهیاش میباشد، از منابعی مانند ذخیرههای طلا و معادن کشور مانند نفت و گاز و زغال سنگ و یا از مالیاتی که از فروشندگان نیرویکار دریافت میکند، جبران نماید.
سرمایهی قرضی (استقراضی)
گاهی پیش میآید که سرمایهدار پولی در اختیار دارد و به آن نیاز ندارد و سرمایهی این سرمایهدار که معطل مانده، سودی برای صاحبش تولید نمیکند. و یا زمانی هم پیش میآید که سرمایهدار میخواهد ماشینهای تولیدی جدیدی بخرد، اما با کمبود پول روبرو است.
صاحب سرمایه، پولش را به واسطهها، یعنی بانکها میسپارد که برای او سودی در بر داشته باشد. سرمایهدار نیازمند پول، هم به بانک مراجعه میکند و جهت خرید ماشین آلات و یا مواد خام از بانک پول قرض میکند تا نیازهایش را برطرف نماید و با استفاده از ارزشاضافیای که به دست میآورد مقداری پول اضافی علاوه بر پول اصلی، به بانکدار میپردازد.
در چنین حالتی فرد سرمایهداری که پول بیمصرف داشت، آن را برای مدت معینی از طریق بانک و با مسئولیت بانک، به فرد سرمایهداری که به آن پول نیاز دارد میدهد و پس از پایان مدت معینی، پولش را همراه با مقداری پول اضافی دریافت میکند. به این پول اضافی بهره میگویند.
بنابراین سرمایه قرضی یا استقراضی، سرمایهی پولی میباشد که برای مدت معینی در مقابل مقداری پول اضافی، یعنی بهره قرض داده میشود. در فرهنگ عربی به بهره، ربا میگویند.
منشاء بهره کجاست؟ هنگامی که سرمایهدار پول بیمصرف سرمایهدار دیگری را از طریق بانک میگیرد و آن را به کار تولید انداخته و بدین طریق ارزشاضافی که از کاراضافی و بدون مزد کارگران حاصل میشود، به دست میآورد. این سرمایهدار تولیدکننده پس از به پایان رسیدن مدت زمان معین شده توسط بانک (سر رسید)، پولی را که قرضگرفته به اضافهی بهرهی آن که در حقیقت بخشی از ارزشاضافی میباشد، به سرمایهدار قرضدهنده میدهد. بنابراین میبینیم که بهره در واقع بخشی از ارزشاضافی میباشد.
کارگران به آسانی نمیتوانند متوجه شوند که سرمایهداران قرضدهنده هم در استثمار آنها سهیم میباشند، زیرا کارگران آنها را هیچگاه نمیبینند. اما سرمایهداران قرضدهنده از آنجا که بخشی از ارزشاضافی را تصاحب میکنند، در استثمار کارگران سهیم میباشند.
بانکها
بانکها همانند واسطهها و دلالها عمل میکنند. بدین معنی که پول را از یکی گرفته به دیگری میدهند و مقداری پول به دست میآورند. بانکها بدون فعالیت تولیدی مقداری پول که منشاء آن ارزشاضافی است به دست میآورند.
در حقیقت فعالیت بانکها، جمع کردن سرمایههای بدون مصرف سرمایهداران و نیز جمعآوری پول بقیهی مردم تحت عناوین قرضالحسنه و سپرده کوتاه مدت و بلند مدت و غیره و سپردن آنها به سرمایهدارانی که به آن سرمایهها احتیاج دارند، میباشد. امروزه به این سرمایههای مورد نیاز نقدینگی میگویند.
بهره بانکی منبع درآمد بانکها
هنگامی که سرمایهدار صنعتی و یا تجاری برای گرفتن وام به بانکها مراجعه میکنند، سرمایهدار بانکی در ازاء مقدار پولی که پرداخت میکند، از آنها میخواهد که پس از مدت معینی (سر رسید پولها) همان پول را، همراه با مثلا" ١٨% بهره به بانک برگردانند.
و نیز هنگامی که سرمایهدار صنعتی و یا تجاری و یا عموم مردم پول خود را به عنوان سپرده به بانک میسپارند، بانک متعهد میشوند در مدت زمان معینی، مثلا" ١٢% بهره به صاحبان پسانداز پرداخت کنند.
در واقع بانکدار پول را با ١٢% بهره از مردم و سرمایهداران صنعتی و تجاری میگیرد و آن را با بهرهی ١٨% به دیگران میدهد. در نتیجه از تفاضل این دو عدد ٦% به دست میآید که به آن بهرهی بانکی١ میگویند. که منشاء و منبع اصلی درآمد بانکها محسوب میگردد. البته امروزه به لطف شبکههای الکترونیکی خدمات بانکی، منابع درآمدی آنها باز هم بسیار افزایش پیدا کرده است.(رشد بانکها از رشد قارچها هم بیشتر است!) به طوری که همه میدانیم برای انجام هر یک از خدمات بانکی از قبیل؛ انتقال وجه، شارژ تلفن، پرداخت قبوض، گرفتن مانده حساب، خرید کالا، پرداخت، دریافت، واریز پول و غیره، مقداری پول از حساب کاربر (انجام دهنده خدمات بانکی) کسر میگردد. و در آینده باید انتظار این را داشته باشیم که هیچگونه خدماتی رایگان نخواهد بود!!
در حقیقت بانکها همانند زالو عمل میکنند. شرایط اقتصادی اجتماعی حاکم بر جامعهی سرمایهداری به آنها حکم میکند که مطلقا" نباید نسبت به مردم شفقت و مهربانی به خرج داد. با ظاهری آراسته و خوشتیپ با مردم برخورد میکنند اما از یک ریال بدیهی مردم هم نمیگذرند. در هر فرصت و شرایطی کارکنان آن در فکر تامین منافع بانکها هستند، حتا اگر هم اعمال آنها بسیار رذیلانه باشد. نمونهی آن بانکهای اروپا و آمریکا هستند که میلیونها نفر در بخش ساختمان در جهت منافع خود بیخانمان کردند. در اسپانیا اگر شخصی از بازپرداخت وام مسکن خود باز بماند، نه تنها مسکن را تصرف میکنند و به حکم قانون اسباب و وسایل منزلش را به بیرون میریزند، همچنین باید قسط بانکی خود را به پردازد. بنابراین بانکها فاسدترین و رذلترین ارگان اقتصادی جامعهی سرمایهداری محسوب میشوند. زالوهایی که هیچوقت سیر نمیشوند.
شرکتهای سهامی
برای به وجود آوردن شرکتهای بزرگ صنعتی و تجاری، احتیاج به سرمایههای بزرگی است که یک سرمایهدار به تنهایی نمیتواند سرمایه آن را تامین نماید. بنابراین برای به وجود آوردن چنین شرکتهایی، باید عدهی زیادی پولهای خود را روی هم بریزند تا بدین طریق سرمایههای بزرگی جمع شود. به همین دلیل شرکتهای سهامی به وجود آمدند.
به این جهت به منظور جمعآوری منابع مالی، شرکتهای سهامی را در میان عموم مردم گسترش داده و آنها را تشویق میکنند که به منظور سرمایهگذاری، سهام بخرند. برای مثال برای تاسیس شرکتی ١٠٠ میلیون تومان سرمایه نیاز است. آنها این سرمایهی ١٠٠ میلیون تومانی را به قطعات کوچکتر مثلا" ١٠٠ هزار تومانی تقسیم میکنند و مقداری از آن را که زیر ۵٠% باشد در بازار دلالی بورس سهام به معرض فروش میگذارند و افراد با خرید تعدادی از این سهام، سهامدار شرکت محسوب میشود. اما چون سهم آنها اندک است نمیتوانند هیچگونه دخالتی در مدیریت شرکت داشته باشند، فقط در صورت سود شرکت، در پایان سال مقداری سود به این سهام تعلق میگیرد که به سود سهام معروف است و اگر شرکت ضرر نماید به همان نسبت زیان سهام را شامل میشوند.
اما سرمایهدارها به خوبی میدانند برای این که مدیریت شرکت از دست آنها خارج نشود، هیچ وقت سهم خود را کمتر از ۵٠% نخواهند کرد. جالب اینکه آنها با ابزارهای تبلیغاتی خود اعلام می کنند که کارگران هم میتوانند بیایند و سهام بخرند و تبدیل به کارخانهدار شوند تا فاصلهی طبقاتی هم از بین برود!!
ادامه دارد
١٣٩٣/١١/١٨
١ - قاضیپور نمایندهی مردم ارومیه با اشاره به بهرهی بالای بانکها خاطرنشان کرد: بانکها پدر اقتصاد کشور را درآوردهاند و بهرهی ٣٠ تا ۴٠ درصدی دریافت
میکنند.(١٣٩٣/٠٧/١۵) منبع:http://www.tabnak.ir/fa/news/440251
*******************
(٢۴)
درآمد ملی یعنی چه؟
مجموع ارزشهای تولید شده هر کشوری در یک دوره یک ماهه و یا یک ساله را درآمد ملی میگویند.
با رشد سرمایهداری وضعیت طبقهی کارگر به طور نسبی و مطلق وخیم تر میشود. هرچه ثروت جامعه افزایش می یابد، سهم طبقهی کارگر از درآمد ملی کمتر شده و از سوی دیگر سهم طبقهی سرمایهدار بیشتر میشود. به عبارت دقیق تر هرچه سهم کارگران از درآمد ملی کاهش یابد، سهم سرمایهداران بیشتر میشود. مثلا" هم اکنون در کشورهای سرمایهداری، یک تا دو درصد از جمعیت جامعه را طبقه صاحب سرمایه تشکیل میدهند که بیش از ٨٠ درصد ثروت اجتماعی را در اختیار دارند. اخیرا" (ژانویه ٢٠۱۵) نیز اعلام شد که تا یک سال دیگر کل ثروت یک تا دو صد صاحبان سرمایه در جهان، برابر با کل ثروت افراد تشکیل دهندهی جامعه جهانی است.
گردش دایره وار سرمایه
در گردش دایرهوار سرمایه، ابتدا سرمایه به صورت پول ظاهر و نمایان میشود. سپس با آن پول کالاهای سرمایهای (زمین و خط تولید کارخانه)، موادخام و نیروی کار خریداری و با هم ترکیب شده و کالای جدیدی تولید میشود که برای سرمایهدار دارای ارزشاضافی است.
...
ادامه مطلب را
اینجا کلیک کنید.
*******************
(٢۳)
بازتولید
انسان برای این که بتواند به زندگی خود ادامه دهد، باید مصرف کند. اما مگر جامعه میتواند بدون تولید، مصرف نماید؟ انسانها هم تولید و هم مصرف میکنند، دوباره هم تولید میکنند و هم مصرف میکنند. این روند، یعنی باز تولید و باز مصرف، همواره در جامعه بشری بوده و نیز ادامه خواهد یافت.
در جامعهی سرمایهداری، اقلیتی از افراد جامعه، مالکیت وسایلتولید را در اختیار دارند. در این جامعه صاحبان سرمایه، نیرویکار کارگران را میخرند و آنها را مجبور میکنند که بیش از دستمزدی که میگیرند کار و تولید نمایند؛ چون در غیر این صورت سرمایهدارها نمیتوانند ارزشاضافی به دست آورند.
اما سرمایهدار با این ارزشاضافی به دست آمده، چه میکند؟ پاسخ این است که او تمامی ارزش اضافه و یا بخشی از آن را به مصرف نیازهای شخصی خود و خانوادهاش میرساند و مازاد را انباشت و برای گسترش فعالیت اقتصادیاش به کار میبرد. بنابراین در هر حالتی، سرمایهدار تولید را متوقف نمیکند.
تولیدکنندگان، لباس، کفش، مواد غذایی و ساختمانی و غیره تولید میکنند و آنها را هم مصرف میکنند. آنها باز هم لباس، کفش، مواد غذایی و کالاهای ساختمانی و غیره تولید میکنند و به مصرف میرسانند. به این روند، بازتولید میگویند. بازتولید دو نوع است: یکی بازتولید ساده و دیگری بازتولید گسترده.
بازتولید ساده
در این نوع بازتولید، سرمایهدار هر چه ارزشاضافی به دست میآورد، صرف احتیاجات زندگی شخصی خود و خانوادهاش میکند. به عنوان مثال اگر فرض کنیم که شخص سرمایهدار یک میلیارد تومان سرمایهگذاری کرده است و پس از یک سال، سرمایهاش به یک میلیارد و دویست میلیون تومان افزایش یابد. در این حالت ٢٠٠ میلیون تومان به سرمایهی او اضافه شده که از کاراضافی کارگران به دست آمده است. حال اگر سرمایهدار تمام ارزشاضافی را (٢٠٠ میلیون تومان) به مصرف شخصی و ترمیم وسایل تولید خود برساند، در نتیجه آنچه برایش باقی میماند، همان یک میلیارد تومان اولیه است. سرمایهدار برای سال بعد مجددا" همین یک میلیارد تومان سرمایه را به کار میاندازد و از آن ٢٠٠ میلیون تومان ارزشاضافی مجدد به دست میآورد که باز هم تمام آن را به مصرف میرساند. در این شیوه بازتولید ساده چیزی به سرمایه اولیه اضافه نمیشود و این روند همچنان ادامه مییابد. زیرا که تمام ارزشاضافی صرف احتیاجات شخصی سرمایهدار و خانوادهاش میشود.
بازتولید گسترده
در این نوع بازتولید، سرمایهدار بخشی از ارزشاضافی را به مصرف شخصی خود و خانوادهاش میرساند و بخش دیگر آن را به سرمایهی اصلیاش افزوده تا به مصرف خرید نیرویکار و موادخام بیشتری برای بازتولید برساند. با توجه به مثالی که در بازتولید ساده فرض کردیم، اگر سرمایهدار ١٠٠ میلیون تومان از ٢٠٠ میلیون تومان ارزشاضافی را به مصرف شخصی برساند و ١٠٠ میلیون تومان دیگر را برای توسعهی بازتولید کالاهایش به کار ببرد؛ در این صورت ١٠٠ میلیون تومان از ارزشاضافی به سرمایهی سابق خود افزوده و در نتیجه بخشی از ارزشاضافی به سرمایه تبدیل میشود. اضافه شدن قسمتی از ارزشاضافی به سرمایه را انباشت سرمایه میگویند.
کارل مارکس در کاپیتال جلد یکم مینویسد:
"به کار بردن ارزشاضافی به عنوان سرمایه یا باز تبدیل ارزش اضافه به سرمایه را انباشت سرمایه مینامند١."
"این یک داستان قدیمی است: ابراهیم اسحاق را به وجود آورد، اسحاق یعقوب را به وجود آورد و غیره و غیره. سرمایهی اولیهی ١٠٠٠٠ پوندی ارزشاضافی ٢٠٠٠ پوندی را به وجود میآورد که به سرمایه تبدیل میشود. این سرمایه جدید ٢٠٠٠ پوندی ارزشاضافی ۴٠٠ پوندی را به وجود میآورد که این نیز به سرمایه تبدیل میشود و بنابراین، به دومین سرمایهی اضافی دگرگون میشود که به نوبهی خود ارزشاضافی تازهای برابر با ٨٠ پوند تولید میکند. و این فرایند به همین شیوه ادامه مییابد٢."
"... و این آن چیزی است که ایجاد سرمایه به وسیلهی خود سرمایه نامیده میشود. ... هرچه سرمایهدار بیشتر انباشت کرده باشد، بیشتر میتواند انباشت کند٣."
اما آنچه برای همهی ما روشن است این است که این ارزشاضافی از طریق استثمار کارگران (یعنی نپرداختن بهای نیرویکارشان) به دست میآید. سرمایه هم از اضافه شدن قسمتی از این ارزشاضافی افزایش پیدا میکند. نتیجه اینکه سرمایه تنها از طریق استثمار کارگران به دست میآید.
اما هدف سرمایهدار از انباشت سرمایه چیست؟ آیا هدف او رفع نیازهای واقعی مردم بوده و یا به دست آوردن ارزشاضافی بیشتر است؟ به تجربهی روزمره زندگی خودمان دریافتهایم که هدف سرمایهدار رفع نیازهای واقعی مردم نیست، بلکه ارزشاضافی و سود بیشتر است. تولید میلیونها تُن کالاهای بنجل، همراه با تبلیغات بازرگانی گسترده و ارسال آن به بازار فروش؛ تاییدی بر این ادعاست. و یا هنگامی که برای منافع شخصی خود، محیطزیست را تخریب و متلاشی مینمایند، هدفشان زندگی بهتر برای انسانها و محیط طبیعی سالم نیست.
سرمایهدارها تشنهی ارزشاضافی بیشتر هستند و تلاش میکنند که سرمایهشان را افزایش دهند. هرچه سرمایه بیشتر باشد، میتوان هم مواد خام بیشتری خرید و هم کارگران زیادتری را استثمار کرد تا ارزشاضافی بیشتری به دست آید.
مبارزه برای به دست آوردن سود بیشتر، در بین سرمایهداران رقابت ایجاد میکند. در این مبارزه، سرمایهداران کوچکتر ورشکست شده و از میدان رقابت خارج میشوند. رقابت، سرمایهدار را مجبور مینماید برای گسترش تولید، تکنیک تولید را بهتر کند؛ و این راهی است که هر سرمایهدار برای جلوگیری از سقوط خود انتخاب میکند.
قانون عام انباشت سرمایهداری
نوشتیم که تبدیل قسمتی از ارزشاضافی به سرمایه، انباشت سرمایه نام دارد. سرمایهدار برای ارزشاضافی حرص میزند و سعی میکند هرچه بیشتر سرمایهاش را افزایش دهد. این یک قانون است. قانون عام انباشت سرمایه نشان میدهد که هرچه سرمایهی سرمایهدار بیشتر گردد، بیکاری، رنج و فقر و ناامنی شغلی برای طبقهی کارگر نیز زیادتر میشود.
کارل مارکس در کاپیتال جلد یکم در رابطه با قانون عام انباشت سرمایه مینویسد:
"هرچه ثروت اجتماعی، سرمایهی دست اندر کار، گستره و نیروی رشد آن، و بنابراین هرچه تعداد مطلق پرولتاریا و بهرهوری کار آن بیشتر باشد، ارتش ذخیرهی صنعتی بزرگتر است. همان علتهایی که نیروی گسترش یابندهی سرمایه را تکامل میدهد، نیروی کار در دسترس را نیز تکامل میدهد. بنابراین، مقدار نسبی ارتش ذخیرهی صنعتی با توانمندی ثروت افزایش پیدا میکند. اما هرچه این ارتش ذخیره نسبت به ارتش فعال کار بزرگتر میشود، اضافه جمعیت که فقر و فلاکت آن با مقدار عذاب و شکنجهای که در شکل کار باید ازسر بگذراند نسبت معکوس دارد، تثبیتیافتهتر میشود. سرانجام، هرچه لایههای مستمندشدهی طبقهی کارگر و ارتش ذخیرهی صنعتی گستردهتر میشوند، بینوایی رسمی بیشتر میشود. این قانون مطلق و عام انباشت سرمایهداری است."
"سرانجام، قانونی که پیوسته بین اضافه جمعیت نسبی، یا ارتش ذخیرهی صنعتی، و گستره و نیروی انباشت توازن برقرار میکند، کارگر را به سرمایه محکمتر از میخهای هفستوس که پرومته را به صخره دوخته بود، زنجیر میکند. قانون یادشده مستلزم انباشت فقری متناسب با انباشت ثروت است. بنابراین، انباشت ثروت در یک قطب، در همان حال انباشت فقر، زجر و عذابِ ناشی از کار، بردگی، نادانی، خشونت و خوارشدن اخلاقی در قطب مخالف یعنی در طبقهای است که محصول خاص خود را به عنوان سرمایه تولید میکند4."
ترکیب ارگانیک سرمایه
میدانیم که کل سرمایهی سرمایهدار از دو بخش سرمایهی ثابت (ماشینها، مواد خام، مواد سوختی و غیره) و سرمایهی متغیر (دستمزد کارگران) تشکیل میشود. بنابراین هرگاه سرمایهدار بخواهد قسمتی از ارزشاضافی را به کل سرمایهاش اضافه کند، مجبور است بخشی از آن را به سرمایهی ثابت و بخش دیگر را به سرمایهی متغیر اضافه نماید.
فرض کنیم کل سرمایهی سرمایهدار ١٠٠٠ میلیون تومان میباشد که ٨٠٠ میلیون تومان آن را سرمایهی ثابت و ٢٠٠ میلیون تومان آن را سرمایهی متغیر تشکیل میدهد. حال اگر کارگران نصف تمام مدت کار روزانه را برای خود و به جای دستمزد، و نصف مدت کار روزانه باقیمانده را برای سرمایهدار کار کنند، (نرخ ارزش اضافی ١٠٠%) پس از یک سال علاوه بر ٢٠٠ میلیون تومان دستمزدی که به کارگران پرداخت نموده است مبلغ ٢٠٠ میلیون تومان دیگر به دست میآورد. چرا؟ چون سرمایهدار مزد نصف مدت کار روزانه را در یک سال به کارگران پرداخته، در حالی که کارگران دو برابر مقدار کارلازم، کار انجام دادهاند.
در این حالت (نرخ ارزش اضافی ١٠٠%) هرگاه مزد کارلازم کارگران برابر با ٢٠٠ میلیون تومان باشد، مزد کاراضافی پرداخت نشده هم ٢٠٠ میلیون تومان است. بنابراین آنچه که کارگران در مدت یک سال برای سرمایهدار تولید میکنند معادل ۴٠٠ میلیون تومان خواهد شد. اما سرمایهدار از این چهارصد میلیون تومان، ٢٠٠ میلیون تومان را به عنوان دستمزد به کارگران پرداخت میکند و ٢٠٠ میلیون تومان دیگر را تصاحب میکند و یا به عبارتی به جیب خود میریزد.
اما میدانیم که ارزشاضافی تماما" به سرمایه اضافه نمیشود. سرمایهدار قسمتی از آن را برای مصرف شخصی خود و خانوادهاش (مثلا" ١٠٠ میلیون تومان را) کنار میگذارد، و بقیه را (١٠٠ میلیون تومان دیگر را) به سرمایه اضافه میکند.
قبلا" فرض کردیم از ١٠٠٠ میلیون تومان سرمایهی سرمایهدار، ٨٠٠ میلیون تومان سرمایهی ثابت و ٢٠٠ میلیون تومان را سرمایهی متغیر (دستمزد کارگران) تشکیل میدهد. اکنون هم که سرمایهدار میخواهد ١٠٠ میلیون تومان را به سرمایهاش اضافه کند، مجبور است مقدار زیادی از آن را (مثلا" ٩٠ میلیون تومان را) به سرمایهی ثابت (جهت گسترش کارخانه، خرید موادخام، خرید مواد سوختی، و سایر مخارج دیگر) بیافزاید و باقیمانده را (١٠ میلیون تومان را) به سرمایهی متغیر (جهت خریدن نیروی کار جدید) اضافه نماید. یعنی کل سرمایه برابر ١١٠٠ میلیون تومان میشود که سرمایهی ثابت ٣٨٩٠ میلیون تومان و سرمایهی متغیر برابر با ٢١٠ میلیون تومان خواهد شد.
تقسیم سرمایهی ثابت بر سرمایهی متغیر را ترکیب ارگانیک سرمایه میگویند. یا نسبت سرمایهی ثابت به سرمایهی متغیر را ترکیب ارگانیک سرمایه میگویند. مثلا" اگر کل سرمایه ١٠٠٠ میلیون تومان باشد به طوری که، سرمایه ثابت ٨٠٠ میلیون تومان و سرمایه متغیر ٢٠٠ میلیون تومان باشد، ترکیب ارگانیک سرمایه چنین میشود: (C سرمایه ثابت، V سرمایه متغیر)
C/V = ترکیب ارگانیک سرمایه
۴
٨٠٠
ــــــ =ـــــــــــــ = ترکیب ارگانیک سرمایه
٢٠٠
١
یعنی نسبت بین سرمایهی ثابت به سرمایهی متغیر ۴ به ١ خواهد بود. به بیان دیگر ترکیب ارگانیک سرمایه در مثال فوق ۴ به ١ است.
اگر کل سرمایه ١١٠٠ میلیون تومان، سرمایه ثابت ٨٩٠ میلیون تومان و سرمایه متغیر ٢١٠ میلیون تومان شود، ترکیب ارگانیک سرمایه چنین خواهد شد:
٢/۴
٨٩٠
ــــــ =ـــــــــــــ = ترکیب ارگانیک سرمایه
٢١٠
١
در دو مثال فوق دیدیم، اگر سرمایه به نسبت V٢٠٠ + C٨٠٠ تشكیل شده باشد، تركیب ارگانیك سرمایه ۴ به ١ خواهد بود. و اگر سرمایه به نسبت V٢١٠٠+C٨٩٠ تشکیل شده باشد، تركیب ارگانیك سرمایه، ٢/۴ به ١ خواهد بود. تنها در اثر تغییرات تركیبفنی سرمایه (یعنی در واقع به روز کردن ماشینها)، ترکیب ارگانیک سرمایه تغییر مییابد.
همگام با تكامل سرمایهداری و انباشت روزافزون سرمایه، در تركیب ارگانیك سرمایه رشد و ترقی مداومی وجود دارد. مثلا"، در صنایع تبدیلی در امریكا، تركیب ارگانیك سرمایه به ترتیب در ١٨٨٩ برابر ۵/۴ به ١ در ١٩٣٩ برابر ٦ به ١ و در ١٩۵۵ برابر ٨ به ١ بوده است.
این رشد تركیب ارگانیك، مبین این واقعیت است كه هرچه تولید تكامل مییابد، در مقدار مواد خام، ماشینها، كارافزارها و سایر تجهیزات در مقایسه با مقدار نیرویکار مصرف شده در تولید، افزایشی حاصل میگردد. مثلا" در حالی كه تركیب ارگانیك سرمایه بدوا" ١ به ١ بوده است بعدها به ٢ به ١ و سپس ٣ به ١ و ۴ به ١ و ۵ به ١ و به همین ترتیب تغییر مییابد. از آنجا كه تقاضا برای كار نه از روی كل سرمایه بلكه نسبت به بخش متغیر آن تعیین میگردد، مفهوم تنزل نسبی سرمایهی متغیر آن است كه نسبتی كه كارگران به آن نسبت بسوی تولید رانده میشوند، كمتر و كمتر شده و از نسبت انباشت سرمایه عقب میماند.
بنابراین هرچه ارزشاضافی ایجاد شده، بیشتر باشد، انباشت سرمایه بیشتر و تركیب ارگانیك آن بالاتر است. هرچه انباشت سرمایه، بیشتر و تركیب ارگانیك آن بالاتر باشد، میزان نیرویکاری كه در روند تولید جذب میشود، كمتر است.
هر چه سرمایهداری بیشتر تكامل یابد، تركیب ارگانیك سرمایه بالاتر میرود یعنی حجم مواد خام، ماشین آلات و تجهیزات در كارگاههای تولیدی افزایش مییابد و در همین وضع منتها نه به این سرعت، تعداد كارگران هم افزایش مییابد؛ بنابراین سرمایهی متغیر كندتر از سرمایهی ثابت رشد میكند.
و اما هرچه تركیب ارگانیك سرمایه بالاتر باشد نرخ سود پایینتر است اما مجموع مقدار سود كاهش نمییابد. كاهش نرخ سود امری است اجتناب ناپذیر، همانطور كه افزایش تركیب ارگانیك سرمایه نیز اجتنابناپذیر است.
به طور ساده از مطالب بالا این نتیجه را میگیریم که هرچه سرمایه بیشتر شود، ترکیب ارگانیک سرمایه بالاتر میرود و نیروی کار کمتری برای تولید خریده میشود. بدین ترتیب بخش بزرگی از مردم که هیچگونه وسیلهای برای امرار معاش ندارند، هیچ کاری پیدا نخواهند کرد. سرمایهداران خواهان وجود ارتشی از بیکاران هستند. زیرا بدین وسیله به راحتی میتوانند هرگاه کارگران، کوچکترین اعتراضی کردند، آنها را تهدید به اخراج کرده و میگویند:
"خلاصه خوب حواستان را جمع کنید و به کارتان بچسبید! اگر نفستان در بیاید و کوچکترین اعتراضی بکنید، اخراجتان میکنم و از این همه کارگر بیکاری که پشت در ایستادهاند، چندتایی را به جای شما استخدام میکنم."
تازه از این گذشته، سرمایهدار بر کارگران منت هم میگذارد که استثمارشان میکند:
"بروید به جان من دعا کنید؛ من آدم خوب و دل رحمی هستم! به جان خودم قسم، دلم برایتان میسوزد که دستتان را به کار بند کردم! و گرنه چیزی که فراوان است، کارگر بیکار میباشد. پس تا نفس دارید کار کنید!"
ادامه دارد
١٣٩٣/١١/٠۴
١ - مارکس. کارل؛ كاپیتال جلد یك ص ٦٢۴ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
٢ - مارکس.
کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص ٦٢٦ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
٣ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص ٦٢٨ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه١ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص ٦٢۴ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
۴ - مارکس. کارل؛كاپیتال جلد یك ص٦٩١-٦٩٢ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
*******************
(٢٢)
مقوله دستمزد
دستمزد یکی از چالشهای مهم در نظام اجتماعی، سیاسی سرمایهداری است. در این مناسبات، اکثریت آحاد جامعه برای گذران معاش زندگی خود، ناچارند نیرویکارشان را در برابر دریافت دستمزد به فروش برسانند. اما دستمزد چیست و بر چه اساسی تعیین میشود؟ مزد واقعی و مزد اسمی کدامند؟ ما در این بخش اقتصاد سیاسی به زبان ساده، به این مسئله مهم و حیاتی می پردازیم.
دستمزد چیست؟
دستمزد مقدار پولی است كه توسط سرمایهدار به ازای زمان انجام کارلازم به كارگر داده میشود تا نیرویکار خود، خانواده و كارگر جدید را بازتولید نماید. همان طوری که پیشتر نوشتیم برای مثال كارگری در مدت زمان ٨ ساعت کار در روز، كالایی را تولید میکند. در این کالای تولید شده، ۴ ساعت کارلازم و ۴ ساعت کاراضافی وجود دارد. سرمایهدار با فروش این كالا و پرداخت قیمت ۴ ساعت کارلازم، دستمزد كارگر را پراخت میکند و بقیه که قیمت ۴ ساعت کاراضافی است، به جیب خود میریزد. بنابراین بهای کارلازم مساوی است با دستمزد. یعنی ۴ ساعت كار در روز= دستمزد روزانهی كارگر. (مدت زمانی كه كارگر كار میكند تا تاوان دستمزد خود را جبران نماید، کارلازم نام دارد.)
ادامه مطلب را
اینجا کلیک کنید
*******************
(٢۱)
ارزشاضافی مطلق و ارزشاضافی نسبی
قبلا" نوشتیم که ارزشاضافی از کاراضافی به دست میآید. کاری که معوض ندارد و به صورت رایگان برای سرمایهدار انجام میگیرد.
اگر سرمایهدار ساعات کار روزانه را زیادتر کند، به طوری که مدت زمان کارلازم ثابت بماند، اما مدت زمان کاراضافی بیشتر شود، نرخ ارزشاضافی بالا میرود، یعنی درجهی استثمار شدیدتر میگردد. مثلا" اگر ساعت کار روزانه ٨ ساعت باشد و سرمایهدار بدون اینکه مزد کارگر را اضافه کند، آن را به ١٠ ساعت افزایش دهد؛ کار به ۴ ساعت کارلازم و ٦ ساعت کاراضافی تقسیم خواهد شد.
به بیان دیگر، کارگر قبلا" روزانه ٨ ساعت کار میکرد و از این میزان ساعت کار، ۴ ساعت را برای خود (کار لازم) و ۴ ساعت را برای سرمایهدار (کار اضافی) کار انجام میداد. اما حالا که کار روزانه به ١٠ ساعت افزایش یافته، باز هم کارگر مانند گذشته، ۴ ساعت را برای خود کار میکند (کارلازم ثابت مانده)، در حالی که برای سرمایهدار ٦ ساعت کاراضافی باقی میماند (کاراضافی زیادتر شده). در نتیجه سرمایهدار ٢ ساعت بیشتر کارگر را استثمار میکند و به همین دلیل، نرخ ارزشاضافی بیشتر میشود. میتوانیم آن را هم محاسبه نماییم:
زمان کار اضافی
١٠٠× ـــــــــــــــــــــ = نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار)
زمان کار لازم
۴ ساعت
١٠٠%=١٠٠× ـــــــــــــــــــــ = نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار)
۴ ساعت
٦ ساعت
١۵٠%=١٠٠× ـــــــــــــــــــــ = نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار)
۴ ساعت
در ٨ ساعت کار روزانه نرخ ارزشاضافی ١٠٠% است و در ١٠ ساعت کار روزانه نرخ ارزشاضافی ١۵٠% است.
به ارزشاضافیای که در نتیجه طولانیتر شدن کار روزانه به دست میآید، ارزشاضافی مطلق میگویند. به قول کارل مارکس در انگلستان قرن نوزده ساعت کار روزانه در مواردی تا ٢١ ساعت افزایش مییافت. و کارگر ٣ ساعت باقیمانده را همانجا در کنار وسیلهی تولید میخوابید.
سرمایهدار تشنهی ارزشاضافی است، اما نمیتواند هر چقدر دلش بخواهد ساعات کار روزانه را زیاد کند؛ زیرا کارگر مدت زمانی را باید صرف خوراک، خواب و استراحت نماید. همچنین در طول حیات نظام سرمایه داری، کارگران برای کم کردن ساعات کار روزانه، همیشه با سرمایهداران به مبارزه میپردازند. بنابراین سرمایهداران به سادهگی نمیتوانند ساعات کار روزانه کارگران را افزایش دهند و برای زیاد کردن ارزشاضافی به فکر راه و یا راههای دیگری میافتند.
یکی از این راهها آن است که ساعات کار روزانه کارگران را ثابت نگاه میدارد، اما زمان کارلازم را کم میکنند. آنها با به روز کردن دستگاههای کارخانه خود و یا افزایش سرعت حرکت آنها، زمان کارلازم را کم میکنند و به زمان کاراضافی میافزایند.
در مثال قبلی ساعات کار روزانه کارگران ٨ ساعت بود، کارگران از این ٨ ساعت، ٤ ساعت را برای خود (یعنی زمان کارلازم ٤) و ٤ ساعت دیگر را هم برای سرمایهدار و در جهت تولید ارزشاضافی کار میکردند. (زمان کاراضافی ٤)
اکنون سرمایهدار در نتیجهی به روز کردن وسایل تولید کارخانهاش، زمان کار لازم را به ٣ ساعت کاهش میدهد. در نتیجه ١ ساعت به کاراضافی افزوده خواهد شد. کار اضافی که برابر با ٤ ساعت بود، ۵ ساعت میشود. در این حالت نرخ ارزشاضافی برابر است:
زمان کار اضافی
١٠٠× ـــــــــــــــــــــ = نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار)
زمان کار لازم
۵ ساعت
١٦٦%=١٠٠× ـــــــــــــــــــــ = نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار)
٣ ساعت
نرخ ارزشاضافی از١٠٠% (٤ ساعت کارلازم و ٤ ساعت کاراضافی) به ١٦٦% (٣ ساعت کارلازم و ۵ ساعت کاراضافی)افزایش پیدا کرده است.
ارزشاضافیای که در نتیجه کم شدن کارلازم و زیاد شدن کاراضافی به همان نسبت، به دست آید، ارزشاضافی نسبی میگویند.
کارل مارکس در کاپیتال جلد یکم در مورد ارزشاضافی مطلق و نسبی نوشته است:
"من این ارزشاضافی را كه با طولانیتر كردن كار روزانه تولید میشود، ارزشاضافی مطلق مینامم. در مقابل، آن ارزشاضافی ناشی از كوتاه كردن زمان کارلازم و در نتیجه تغییر همگام با آن در مدت مربوطهی دو جزء زمان كار روزانه (زمان کارلازم و زمان کاراضافی) را ارزشاضافی نسبی مینامم1."
"طولانی شدن کار روزانه فراتر از نقطهای که در آن کارگر همارز دقیق ارزش نیروی کار خود را تولید و آن کار اضافی را سرمایه تصاحب میکند، فرایند تولید ارزشاضافی مطلق است. این فرایند بنیاد عمومی نظام سرمایهداری و نقطهی آغاز تولید ارزشاضافی نسبی را میسازد. پیش انگاشت ارزشاضافی نسبی این است که کار روزانه به دو بخش تقسیم میشود: کار لازم و کار اضافی. برای طولانی کردن کار اضافی، کار لازم را با شیوههایی برای تولید همارز مزد کار در زمانی کمتر، کوتاهتر میکنند. تولید ارزشاضافی مطلق منحصرا" به مدت کار روزانه بستگی دارد، در حالی که تولید ارزشاضافی نسبی فرایندهای فنی کار و گروهبندیهایی که جامعه به آن تقسیم میشود، به تمامی زیر و رو میکند٢."
نرخ ارزشاضافی از١٠٠% (٤ ساعت کارلازم و٤ ساعت کاراضافی) به ١٦٦% (٣ ساعت کارلازم و ۵ ساعت کاراضافی)افزایش پیدا کرده است.
ارزشاضافیای که در نتیجه کم شدن کارلازم و زیاد شدن کاراضافی به همان نسبت، به دست آید، ارزشاضافی نسبی میگویند.
کارل مارکس در کاپیتال جلد یکم در مورد ارزشاضافی مطلق و نسبی نوشته است:
"من این ارزشاضافی را كه با طولانیتر كردن كار روزانه تولید میشود، ارزشاضافی مطلق مینامم. در مقابل، آن ارزشاضافی ناشی از كوتاه كردن زمان کارلازم و در نتیجه تغییر همگام با آن در مدت مربوطهی دو جزء زمان كار روزانه (زمان کارلازم و زمان کاراضافی) را ارزشاضافی نسبی مینامم١."
"طولانی شدن کار روزانه فراتر از نقطهای که در آن کارگر همارز دقیق ارزش نیروی کار خود را تولید و آن کار اضافی را سرمایه تصاحب میکند، فرایند تولید ارزشاضافی مطلق است. این فرایند بنیاد عمومی نظام سرمایهداری و نقطهی آغاز تولید ارزشاضافی نسبی را میسازد. پیش انگاشت ارزشاضافی نسبی این است که کار روزانه به دو بخش تقسیم میشود: کار لازم و کار اضافی. برای طولانی کردن کار اضافی، کار لازم را با شیوههایی برای تولید همارز مزد کار در زمانی کمتر، کوتاهتر میکنند. تولید ارزشاضافی مطلق منحصرا" به مدت کار روزانه بستگی دارد، در حالی که تولید ارزشاضافی نسبی فرایندهای فنی کار و گروهبندیهایی که جامعه به آن تقسیم میشود، به تمامی زیر و رو میکند٢."
مراحل رشد سرمایهداری
نظام سرمایهداری از ابتدای پیدایش تا کنون، مسیرهای تکاملی خاص خود را طی نموده است. این سیر تکاملی به این شرح است:
١.همیاری سادهی سرمایهداری؛ در این مرحله که ابتدای شکلگیری نظام سرمایهداری است، در یک زمان و در یک مکان، تعدادی کارگر که در یک رشته خاص مهارت داشتند، توسط سرمایهدار به کار گرفته میشدند. مثلا" چند کارگر نجار با هم در یک کارگاه صنعتی نجاری مشغول ساختن در و پنجرههای چوبی هستند. مزیت این روش این است که هنگامی چند کارگر هم زمان و با هم همکاری و با همیاری یکدیگر کاری را انجام میدهند، بهتر و سریعتر کار انجام میدهند. در نتیجه حجم محصولات تولیدی بیشتر از زمانی خواهد شد که همین چند کارگر به دور از هم و جداگانه کار کنند.
٢.صنعت مانوفاکتور سرمایهداری؛ با رشد همیاری سادهی سرمایهداری، به تدریج در اینگونه کارگاهها، تقسیم کار به وجود آمد؛ و صنعت مانوفاکتور سرمایهداری جای مرحله قبلی یعنی همیاری سادهی سرمایهداری را گرفت. صنعت مانوفاکتور سرمایهداری به دو طریق به وجود آمدند:
در طریقهی نخست سرمایهدار چند کارگر متخصص را هم زمان و در یک مکان با هم به کار میگرفت و هر یک از آنها با مهارت در رشتهای مشخص، کار میکرد. یعنی با تقسیم کار، همهی کارگران با مهارت و تخصص در رشتههای مختلف، فقط کالای خاص مورد نظر سرمایهدار را تولید میکردند. مثلا" سرمایهدار از کارگران متخصص در نجاری، خیاطی، آهنگری، چوببری، شیشهگری، رنگرزی، نقاشی و غیره را به کار میگرفت تا برای او درشکه بسازند. یعنی تمرکز چندین تخصص متفاوت برای تولید یک کالای پیچیده مانند درشکه.
در طریقهی دوم، سرمایهدار صنعتگران و پیشهورانی را که فقط در یک رشته تخصص داشتند، در کارگاه خود جمع میکرد و از آنها کار میکشید. به عنوان مثال اگر در یک شهر ده کارگاه صنعتی و پیشهوری سوزنسازی وجود داشت، آنها را در در زیر یک سقف متمرکز میکرد تا سوزن بسازند. یعنی سیم سوزن از زیر دست چندین کارگر که قبلا" خود صاحب کار خود بودند، میگذشت تا سرانجام سوزن ساخته میشد. یکی سیم را میکشید، شخص دیگری سیم را تاب میداد، یکی آن را قطع میکرد، کارگری ته آن را سوراخ میکرد، فرد دیگری آن را تیز میکرد و یا یکی آن را بستهبندی میکرد و غیره. یعنی تمرکز چندین تخصص یکسان برای تولید یک کالای ساده مانند سوزن. در صنعت مانوفاکتور سرمایهداری، استثمار کارگران به شدیدترین وجه ممکن صورت میگرفت. سرمایهدارها از کارگران روزانه ١٨ ساعت و حتا از این هم بیشتر کار میکشیدند.
٣. صنعت ماشینی٣ و بزرگ٤
در این مرحله که سومین و تکاملیافتهترین مرحلهی سرمایهداری است، کارگاهها به کارخانههای عظیم تبدیل میشوند. ابزار و وسایل کار از کارگران گرفته میشود و کارگران به ابزاری در خدمت ماشین در میآیند. استفاده از کارخانه، محصولات تولیدی را بیشتر و کالاها را ارزانتر نمود؛ زیرا در تولید کارخانهای برای تولید کالاها وقت و زمان کمتری مصرف میشود و همین امر باعث شد که بسیاری از تولیدکنندگان کوچک ورشکست شوند. در این مرحله است که استثمار پنهان بیشتری به کارگران تحمیل میگردد و زنان و کودکان هم به صورت گستردهای به کار کشیده میشوند.
در نظام سرمایهداری کار و تولید، اجتماعی است. صدها و یا هزاران کارگر که در کارخانهای به طور دسته جمعی با کار خود، یک کالا را تولید میکنند. هیچ کارگری نمیتواند بگوید که این کالا را من تولید کردهام. زیرا یک کارگر کارخانه به تنهایی قادر نیست محصول آن کارخانه را تولید کند. نتیجه اینکه کار در مناسبات سرمایهداری، خصلتی اجتماعی دارد.
علاوه بر این کارخانهها نیز برای تولید به هم وابسته هستند. مثلا" کارخانه اتومبیل سازی، نیاز به فولاد دارد و به همین دلیل وابسته به کارخانهی فولاد سازی است؛ کارخانه فولادسازی هم برای تولید فولاد، احتیاج به زغال سنگ دارد و به معادن زغال سنگ وابسته است و غیره. همینطور تمام کارخانهها همانند یک زنجیر به هم وابسته هستند.اینجاست که میگوییم تولید خصلت اجتماعی دارد، اما مالکیت بر وسایل تولید، خصوصی است. یعنی کار و تولید، اجتماعی بوده، اما مالکیت بر ابزار تولید خصوصی است. بنابراین تضاد اصلی در نظام سرمایهداری، تضاد بین کار و تولید اجتماعی با مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است و یا به عبارتی، تضاد کار و سرمایه می باشد.
١٣٩٣/١٠/٢١
١ - مارکس. کارل؛كاپیتال جلد یك صص٣۵١ -٣۵٢ ترجمه مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦
٢ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص ۵۴٨ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦
٣ -"استفاده گسترده از ماشین نه تنها کار را کوتاهتر نمیکند بلکه بیشتر طولانیترش میکند. آنچه را ماشین کوتاه میکند کار لازم است و نه کاری که سرمایهدار لازم دارد." کارل. مارکس؛ گروندریسه جلد دوم ص ۴١۵ ترجمه باقر پرهام و احمد تدین، انتشارات آگاه، ١٣٦٢
٤ - در ایران صنایعی که دارای زیر ١٠ نفر کارگر داشته باشد را صنایع خُرد مینامند. و صنایعی که دارای زیر ۵٠ نفر کارگر داشته باشد جزو صنایع کوچک محسوب میشود. و نیز صنایعی که دارای زیر ١٠٠ نفر کارگر داشته باشد جزو صنایع متوسط محسوب میگردد. و بالاخره صنایعی که دارای بالای١٠٠ نفر کارگر داشته باشد جزو صنایع بزرگ محسوب میشوند.س.ن
*******************
(٢٠)
سرمایه ثابت و سرمایه متغیر
قبلا" نوشتیم که سرمایهدار برای این که بتواند کالایی را تولید کند باید زمین، ساختمان، ابزار و تاسیسات کارخانه، مواد خام، مواد سوختی، آب، برق، تلفن،... و نیرویکار کارگران را خریداری کرده تا کالای مورد نظر را تولید نماید.
بخشی از سرمایهی شخص سرمایهدار که به مصرف خرید نیرویکار کارگران میشود و به عنوان دستمزد به آنان پرداخت میگردد، سرمایهی متغیر نامیده می شود که با حرف انگلیسی V نمایش میدهند. بخش دیگر از سرمایهی او که به مصرف خرید زمین، ساختمان، وسایل و تاسیسات کارخانه، مواد خام، مواد سوختی، آب، برق، تلفن و غیره (به غیر از نیرویکار) میگردد، سرمایهی ثابت نام دارد که با حرف انگلیسی C نمایش میدهند. ( C کار مرده یا کار منعقد شده در کالاست.)
چرا دستمزد را سرمایهی متغیر میگویند؟ چون مزد کارگران همواره مورد تعرض سرمایه قرار میگیرد. سرمایهدار در صورتی که با اعتراض کارگران و تشکلهای کارگری روبرو نگردد، همیشه در فکر این است که به بهانههای مختلف، دستمزد آنها را کاهش دهد. خواست افزایش دستمزد نیز همواره یکی از خواستهای کارگران در طول تاریخ پیدایش نظام سرمایهداری بوده است. این مبارزه واقعی و همیشگی است که باعث میشود سرمایهی متغیر، ثابت نباشد.
اما چرا سرمایهی ثابت؟ در یک جامعهای که اقتصادش در حال تعادل است مقدار هزینهای که صرف خرید زمین، ساختمان، وسایل و تاسیسات کارخانه، موادخام، مواد سوختی، آب، برق، تلفن و غیره میگردد، تقریبا" ثابت است. به همین دلیل به آن سرمایه ثابت میگویند.
منبع اصلی درآمد سرمایهدار از کدامیک است؟ سرمایه ثابت یا سرمایه متغیر؟
منشاء ارزشاضافی (درآمد) و یا در حقیقت سود سرمایهدار، ناشی از سرمایهی متغیر است. سرمایهی ثابت ارزشاضافی تولید نمیکند، بلکه مقدار استهلاک سالیانهی آن به تدریج به کالاهای تولیدی منتقل میشود. فرضا" عمر مفید تاسیسات کارخانهای اگر ١٠ سال و سرمایهی ثابت ١٠ میلیون تومان باشد، سالی یک میلیون تومان از ارزش سرمایهی ثابت کاسته شده و به قیمت کالاهای تولیدی اضافه میگردد.
هرچه نسبت سرمایهی ثابت به سرمایهی متغیر، کمتر باشد، ارزشاضافی بیشتر و در نتیجه سود بیشتر خواهد شد. و هرچه نسبت سرمایهی ثابت به سرمایهی متغیر، بیشتر باشد، هر چند که ممکن است ارزشاضافی تغییر نکند اما نرخ سود١، سرمایهدار کاهش مییابد. یعنی نسبت به مقدار سرمایهی ثابتی که به کار برده، سودش کمتر میشود.
چرا سرمایهدار مجبور است سرمایهی ثابت خود را افزایش دهد؟ برای این که مطلب قابل فهم و آسان باشد، پاسخ این پرسش را با مثالی خواهیم زد که خود شخصا" در یک کارگاه صنعتی شاهد آن بودهام:
یک کارگاه صنعتی تولید نایلکس، با ضایعات پلاستیک و چهار نفر کارگر به صورت شبانهروزی مشغول تولید نایلکس (کیسههای نایلونی رنگی مخصوص حمل زباله، میوه و ...) است. دو کارگر در یک شیفت ١٢ ساعته و دو کارگر دیگر در شیفت بعدی از شنبه تا پنج شنبه مشغول به کار بودند.
در نیمه نخست سال ١٣٩٢ این کارگاه به دلیل عدم فروش نایلکسهایاش، دچار بحران شد. علت رکود در چه بود؟ نایلکسهایی که این کارگاه صنعتی تولید میکرد دارای ضخامت بیشتری نسبت به نایلکسهایی که از مواد اولیه ساخته شده بودند، بود. این امر سبب میشد که قیمت هر ١۵٠ عدد نایلکس با وزن یک کیلوگرم برابر ٣٠٠٠ تومان باشد.
از طرف دیگر قیمت هر ٣٠٠ عدد کیسههای نایلکس تولید شده با همان سایز از مواد اولیه، با وزن یک کیلوگرم برابر ٦٠٠٠ تومان بود.
این امر سبب شد که مشتری نایلکسهای با مواد اولیه افزایش پیدا کند و دیگر خریداری برای نایلکسهای دست دوم پیدا نشود.
مدیر این کارگاه صنعتی برای این که در رقابت با کارگاههای صنعتی دیگر، ورشکسته نشود باید دستگاههای (سرمایه ثابت) کارگاه صنعتی خود را بروز می کرد. زیرا دستگاههای قدیمی، نایلکس با ضخامت زیاد تولید میکردند و باید دستگاههای نو و تازهای می خرید که ضخامت نایلکسهایش کم باشد تا بتواند در این بازار رقابتی، دوام بیاورد.
مدیر این کارگاه مجبور شد با صرف هزینهی ٢٠ میلیون تومانی، دو دستگاه دست دوم که از دستگاههای خودش پیشرفتهتر بود را خریداری نماید. با این تصمیم، او موفق شد فعلا" با تولید ٢۵٠ عدد نایلکس با وزن یک کیلو را با قیمت ٣٠٠٠ تومان به فروش برساند.
اکنون این کارگاه با همان ارزشاضافی قبلی و با افزایش سرمایهی ثابت خود به مبلغ ٢٠ میلیون تومان، به کار خود ادامه میدهد. یعنی سرمایهی ثابت نسبت به سرمایهی متغیر افزایش پیدا کرده است و نرخ سود او کاهش یافته، گرچه مقدار ارزشاضافی ثابت مانده است. او باید در این بازار رقابتی هوشیار باشد تا از رقیبان عقب نماند و دستگاههای کارگاه صنعتیاش را بروز نماید؛ در غیر این صورت باید بساطش را جمع کند!
کارل مارکس مینویسد:
"آن بخش از سرمایه كه به وسایلتولید یعنی مادهی خام، مادهی كمكی و ابزارهای كار تبدیل میشود، دستخوش هیچ تغییر كمی ارزش در فرایند تولید نمیشود. به این دلیل، آن را بخش ثابت سرمایه یا به طور خلاصه سرمایهی ثابت (c) مینامم٢."
"مفهوم سرمایهی ثابت به هیچ وجه امكان تغییر ارزش در عناصر خود را رد نمیكند. ...ارزش كالا یقینا" برمبنای كمیت كار نهفته در آن تعیین میشود. اما این كمیت خود از لحاظ اجتماعی تعیین میشود. اگر مقدار زمان کارلازم از لحاظ اجتماعی برای تولید هر كالایی تغییر كند- و مثلا" وزن معینی از پنبه در زمان بدی محصول بازنمود كار بیشتری باشد- این امر بر تمامی كالاهای قدیمی از همان نوع اثر میگذارد زیرا آنها صرفا" نمونههایی منفرد از یك نوع جنس هستند و ارزش آنها همیشه با کارلازم اجتماعی برای تولیدشان یعنی پیوسته براساس کارلازم تحت شرایط اجتماعی موجود سنجیده میشود."
"همچنین ممكن است ارزش ابزارهای كار، ماشینآلات و غیره كه در فرایند تولید استفاده میشوند، همانند ارزش مواد خام تغییر كند؛ در نتیجه آن بخش از ارزش كه از آنها به محصول انتقال یافته است نیز ممكن است تغییر كند. اگر مثلا" در نتیجهی اختراعی جدید، نوع خاصی ماشین با صرف كار كمتری تولید شود، ماشین قدیمی كم و بیش ارزش خود را از دست میدهد و بنابراین به تناسب ارزش كمتری را به محصول انتقال میدهد. اما در اینجا نیز، تغییر در ارزش از خارج از فرایند تولیدی ناشی میشود كه در آن این ماشین به عنوان وسیلهی تولید عمل میكند. ماشین در این فرایند هرگز نمیتواند ارزشی بیش از آنچه مستقل از این فرایند دارد انتقال دهد٣."
"آن بخش از سرمایه كه به نیرویکار تبدیل میشود، در فرایند تولید دستخوش تغییری در ارزش میشود. این بخش هم همارز ارزش خود را بازتولید میكند و هم مازاد یعنی ارزشاضافی تولید میكند كه ممكن است تغییر كند و بنا به اوضاع و احوال كم یا زیاد شود. این بخش از سرمایه پیوسته از مقداری ثابت به مقداری متغیر تبدیل میشود. بنابراین، آن را بخش متغیر سرمایه یا به صورتی خلاصهتر، سرمایهی متغیر(v) مینامم4."
در فرمول (C = c + v) كه C معرف كل سرمایه و c معرف سرمایهی ثابت و v سرمایهی متغیر میباشد. مثلا" ٩٠ + ۴١٠ = ۵٠٠ بعد از كامل شدن فرایند تولید، كالایی تولید میشود كه ارزش آن برابر است با (C' = (c+v)+ s) كه s ارزشاضافی را نشان میدهد و C' سرمایه ثانویه را نشان میدهد. مثلا"٩٠ + (٩٠ +۴١٠)= ۵٩٠، سرمایه اولیه از C به C' یعنی از ۵٠٠ به۵٩٠ تغییر كرده است همانا ٩٠ پوند ارزشاضافی است.
(ارزش یک کالا برابر است با قسمتی از سرمایه ثابت به اضافه سرمایه متغیر به اضافه ارزشاضافی. یعنی:
ارزش یک کالا= C+V+S
نرخ ارزشاضافی
نوشتیم که کار از دو قسمت تشکیل شده یکی کارلازم و دیگری کاراضافی. کارلازم به عوض دستمزد انجام میگیرد و کار اضافی بدون دستمزد (بدون معوض) و به صورت رایگان برای سرمایهدار انجام میگیرد.
در یک کارگاه صنعتی نرخ ارزشاضافی چگونه محاسبه میگردد؟
منظور از نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار)، این است که نشان دهیم که درجهی استثمار تا چه حد میباشد. وقتی ما نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار) را به دست بیاوریم، پی خواهیم برد که کارگران چه مقدار از کار روزانه را برای خود کار کردهاند و چه مقدار برای سرمایهدار.
با این فرض که اگر نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار) ١٠٠% باشد بدین معنی است که کارگر نصف کار روزانه را برای خود، یعنی به جای دستمزدش کار میکند و نصف دیگر را بدون دریافت حتا یک ریال، برای سرمایهدار کار میکند.
تعیین نرخ ارزش اضافی به چند روش صورت میگیرد:
روش نخست: اگر زمان کاراضافی را بر زمان کارلازم تقسیم كنیم و عدد حاصله را در عدد ١٠٠ ضرب كنیم، نرخ ارزشاضافی یا درجهی استثمار بر حسب درصد به دست میآید.
در کار روزانهی ٨ ساعته نرخ ارزش اضافی چنین است:
زمان کاراضافی
١٠٠× ـــــــــــــــــــــ = نرخ ارزشاضافی (درجهی استثمار)
زمان کارلازم
۴
%١٠٠=١٠٠× ـــــــــــــــــــــ = نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار)
۴
روش دوم: مقدار ارزشاضافی را بر سرمایهی متغیر تقسیم میکنیم و عدد حاصل را در عدد ١٠٠ ضرب میکنیم:
١٠٠× = نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار)
در فرمول فوق حرف انگلیسی S معرف ارزشاضافی است و حرف انگلیسی V معرف سرمایهی متغیر است. اگر سرمایه متغیر ٩٠ دلار و ارزش اضافی هم ٩٠ دلار باشد، در این صورت نرخ استثمار برابر است با:
%١٠٠=١٠٠× = نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار)
مثالی دیگر: فرض کنیم کارگری در روز ٨ ساعت کار میکند و روزانه ٢٠٠٠٠ تومان مزد میگیرد؛ مبلغ بیست هزار تومان معادل کار لازم او که ٤ ساعت است میباشد و ٤ ساعت باقیماندهی روز کار، کار اضافی است که آن هم معادل ٢٠٠٠٠ تومان است. نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار) او چقدر خواهد بود؟
١٠٠× = نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار)
%١٠٠=١٠٠× = نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار)
در هر دو روش میبینیم نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار) صدر صد شده است و این به آن مفهوم است که کارگر نصف زمان کار را برای خود کار کرده است و نصف دیگر را برای سرمایهدار. یعنی کار لازم ٤ ساعت و کار اضافی هم ٤ ساعت میباشد.
کارل مارکس مینویسد:
"مدت زمانی که طی آن او از این نیروی کار استفاده میکند به دو دوره تقسیم میشود. طی یک دوره، کارگر فقط ارزشی را تولید میکند که با ارزش نیروی کارش برابر است، و بنابراین همارز آن را تولید میکند. به این ترتیب، سرمایهدار به ازای قیمتی که برای نیروی کار پرداخت کرده، محصولی با همان بها دریافت میکند. این مانند آن است که وی محصول یاد شده را حاضر و آماده در بازار خریده باشد. برعکس، در دورهی دوم، دورهی ارزشاضافی، استفاده از نیروی کار ارزشی را برای سرمایهدار خلق میکند بدون آنکه به ازای آن هزینهای کرده باشد. به این ترتیب، او قادر میشود تا نیروی کار را بدون پرداخت قیمتی برای آن به کار وا دارد. در این مفهوم است که کار اضافی را میتوان کار پرداخت نشده نامید۵."
"در کار مزدبگیری حتا کار اضافی یا کاری که ارزش آن پرداخت نشده، همچون کاری بهنظر میرسد که ارزش آن پرداخت شده است۶."
"نسبت ارزشاضافی به سرمایهی متغیر كه با فرمول بیان میشود نرخ ارزشاضافی میگویند٧."
لازم به توضیح است که کار اضافی در نظام سرمایهداری هیچ وقت صفر نخواهد بود در آن صورت، سرمایهدار بساطش را جمع خواهد کرد زیرا سودی دریافت نمیکند. اما سرمایهدار همیشه در تلاش است که کارلازم کم شود و به طرف صفر حرکت کند زیرا در این صورت مقدار نرخ ارزشاضافی (نرخ استثمار) او بیشتر و در نتیجه سودش بیشتر خواهد شد.
"برای اینکه کاراضافی کل کار روزانه را جذب کند (یعنی میانگین کار روزانه در هفته یا در سال و غیره)، کار لازم باید صفر شود. اما اگر کارلازم حذف شود، کار اضافی هم حذف خواهد شد زیرا کاراضافی تابعی از کارلازم است٨."
"تنها نابودی شیوهی تولید سرمایهداری امکان میدهد تا کار روزانه به اندازهی کار لازم کاهش یابد٩."
در اینجا نحوه محاسبه نرخ ارزشاضافی از کاپیتال جلد یکم میآوریم:
"به طور خلاصه روش محاسبهی نرخ ارزشاضافی، به شرح زیر است: كل ارزش محصول را در نظر میگیریم و سرمایهی ثابت را كه فقط بار دیگر در آن ظاهر میشود صفر فرض میكنیم. مجموع ارزشی كه باقی میماند به واقع در فرایند تولید كالا خلق شده است. اگر مقدار ارزشاضافی معلوم باشد، ما فقط باید آن را از این باقیمانده كم كنیم تا سرمایهی متغیر را بیابیم. اگر سرمایهی متغیر معلوم باشد و بخواهیم ارزشاضافی را معین كنیم، سرمایهی متغیر را از این باقیمانده كم میكنیم. اگر هر دو معلوم باشد، ما فقط باید عملیات پایانی یعنی نسبت را محاسبه كنیم، به عبارت دیگر نسبت ارزشاضافی به سرمایهی متغیر را معین كنیم١٠."
ادامه دارد
١٣٩٣/١٠/١۴
١ - اگر سرمایهی ثابت و سرمایهی متغیر را با هم جمع کنیم کُل سرمایهی شخص سرمایهدار به دست میآید. حال اگر مقدار ارزش اضافی (S) را بر کل سرمایه تقسیم کنیم، نرخ
سود به دست میآید: نرخ سود برابر است با ارزش اضافی تقسیم بر سرمایه: ___S__= نرخ سود
C+ V
و اگر ارزش اضافی را بر سرمایهی متغیر تقسیم کنیم، و آن را در عدد ١٠٠ ضرب کنیم، نرخ ارزش اضافی بر حسب درصد به دست میآید: نرخ ارزش اضافی
برابر است با ارزش اضافی تقسیم بر سرمایهی متغیر ضربدر صد؛ ١٠٠× = نرخ ارزش اضافی
مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم ص ٣٦١ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
٢ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص ٢٣٩ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
٣ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص٢۴٠ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
۴- مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص٢٣٩ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
۵ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص ۵٧٢ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
٦ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص ۵٨٠ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦
٧ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص ٢۴٦ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦
٨ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص ۵٧٠ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦
٩ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص ۵٦٨ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦
١٠ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص ٢۴٨ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
*******************
(١۹)
ارزش مصرفی نیرویکار
نیرویکار مانند تمام کالاهای دیگر دارای ارزشمصرف و ارزش (ارزش مبادله) میباشد. ارزش مصرف هر کالا در مفید بودن آن است: مثلا" ارزش مصرف گندم این است که از آن نان تهیه و مصرف میشود. ارزش مصرف کالای دیگری مانند ارزش مصرف گندم نیست.
ارزش مصرف کفش این است که آن را به پوشیم. تاکنون کسی ندیده و یا نشنیده که از کفش نان پخته و مصرف نمایند١! و یا گندم را به جای کفش به پا کنند!
ارزش مصرف آهن این است که از آن بیل، کلنگ، داس، کمباین، تراکتور، تیرآهن و غیره میسازند.
بنابراین هر کالایی ارزش مصرف خاص خودش را دارد؛ یعنی به یک طریقی مفید واقع میگردد.
در نتیجه نیرویکار هم باید ارزشمصرف خاص خودش را داشته باشد. ارزشمصرف نیرویکار، همان ارزشاضافهایی است که به وجود میآورد. به عبارتی مفید بودن نیرویکار این است که ارزش اضافه ایجاد میکند و هیچ کالای دیگری این خاصیت را ندارد.
ارزش مصرفی نیرویکار برای کارگر در هنگام فروش آن، دستمزدی است که دریافت می کند و برای امرار معاش خود و خانوادهاش هزینه میشود. اما برای خریدار آن (سرمایهدار) ارزشی بیشتر از بهای خرید آن تولید میکند که ارزش مبادلهای را به وجود میآورد و مالک آن سرمایهدار است.
ارزش (ارزش مبادله) نیرویکار
ارزش هر کالا از روی کار اجتماعا" لازمی که باید برای تولید آن صرف شود، تعیین میگردد. ارزش نیرویکار هم به همین شکل تعیین میگردد زیرا، نیرویکار هم خودش یک کالا است.
مثلا" اگر برای تولید یک جفت کفش مجموعا" ۵ ساعت کار مورد نیاز باشد؛ ارزش این یک جفت کفش برابر ۵ ساعت کار اجتماعا" لازم میباشد. قبلا" اشاره کردیم که کارلازم، مقدار کار و یا مدتزمان انجام کاری است که در قبال دستمزد انجام میگیرد.
نیرویکار هم مانند کالاهای دیگر باید تولید شود. اما چگونه؟ برای تولید نیرویکار، کارگر باید خود و خانوادهاش غذا بخورند، لباس بپوشند، استراحت کنند (مسکن)، آموزش، بهداشت و تفریح و غیره داشته باشند و نیز همانند خود را نیز تولید نمایند.
بنابراین ارزش نیرویکار برابر است با مخارجی که کارگر باید برای تولید نیرویکار صرف کند. این هزینهها همانطور که گفته شد عبارتند از بهای پولی خوردن، آشامیدن، پوشیدن و استراحت کردن و بقیهی نیازهای مادی و روانی خانواده کارگری.
بنابراین کارگر نیرویکار خود را به سرمایهدار میفروشد و مقداری پول به عنوان مزد که اصطلاحا" قیمت نیرویکار میباشد، دریافت مینماید. با این پول حداقل نیازهای مادی و روانی روزانه را که از دست داده است برای روز بعد، دوباره در پیکر خود آن را به وجود میآورد.(نیرویکار جدید)
چگونگی تولید ارزشاضافی
منشاء ثروت انباشته شده در دست سرمایهدارها از کجاست؟
فرض کنیم که کارگری ٨ ساعت در روز کار میکند. در حقیقت و در بهترین حالت، هشت ساعت کار کارگر به دو قسمت مساوی ٤ ساعته تقسیم میگردد. که ٤ ساعت آن کارلازم و معادل پولی است که به عنوان دستمزد از سرمایهدار میگیرد. بنابراین ٤ ساعت کار لازم با دستمزد خنثا میگردد. در این حالت او (کارگر) باید به خانه خودش برود. اما سرمایهدار به او میگوید نخیر! ما قرارداد داریم که شما ٨ ساعت در روز کار بکنید.
در نتیجه کارگر مجبور است که ٤ ساعت دیگر را بدون دریافت مزد و مجانی برای سرمایهدار کار کند. این کاری که بدون دریافت مزد صورت میگیرد، کاراضافی نام دارد که دارای ارزش است یعنی قیمت و بها دارد که منشاء ارزشاضافی است. با فروش کالاهایی که ارزشاضافی در آنها نهفته است، پول اضافی جهت انباشت به دست میآید.
آلکس کالینیکوس٢ در کتاب "اندیشهی انقلابی مارکس" مینویسد:
"روز کار در جامعه طبقاتی دو بخش است. در وهله نخست، تولیدکنندگان به کار لازم میپردازد. به عبارت دیگر، او وسایل معیشتی که خود و عائلهاش را زنده نگه دارد، تولید میکند. در بخش دوم روز کار، تولید کننده ارزشاضافی به وجود میآورد. محصول این ساعات، نه توسط کسی که کار واقعی را انجام داده است، بلکه توسط صاحب وسایل تولید تصرف میشود زیرا او به کارگر اجازه داده است تا از وسایل تولیدش برای انجام کار استفاده کند، که بدون محصولات آن او (صاحب وسایل تولید) هلاک میگشت. چنان که مارکس مینویسد:"
"هر جا بخشی از جامعه صاحبِ انحصاری وسایل تولید باشد، کارگر، آزاد یا ناآزاد باید به زمان کار لازم برای معیشت خودش، مقدار زیادی زمان کار اضافه کند برای این که وسایل معیشت صاحب وسایل تولید را فراهم آورد."
"در مراحل نخستین تکامل انسانی (جامعه اولیه) که در آن وسایل تولید در تملک عموم بود، از کار اضافی خبری نبود یا بسیار اندک بود. تقریبا" تمام روز کار به مثابه کار ضروری و لازم برای پاسخ به نیازهای اساسی جامعه تلقی میشد."
"به تدریج، و تنها در پرتو بهبود تکنیک تولیدی مردم توانستند بیش از اندازه ضروری زنده ماندنشان تولید کنند. ... این محصول اضافی توسط اقلیتی تصاحب میشود که به دلایل گوناگون نظیر کارآمدی بیشتر یا قدرت سیاسیشان مهار وسایل تولید را در دست گرفتند. بدین گونه طبقات به وجود میآیند3."
و در کاپیتال میخوانیم:
"در گردش پول به عنوان سرمایه M - C - M "سرانجام پول بیشتری نسبت به پولی كه در آغاز به گردش انداخته شده است، از آن بیرون آورده میشود. مثلا"، پنبهای كه اساسا" ١٠٠ پوند خریداری شده بود اكنون به قیمت ١٠٠+ ١٠ پوند یعنی ١١٠ پوند دوباره فروخته میشود. بنابراین، شكل كامل این فرایند َM - C - M است كه در آن َ M برابر با M + dM است یعنی مبلغ اصلی پیش پرداخت شده به اضافهی یك افزوده. این افزایش یا افزوده بر ارزش اصلی را من ارزشاضافی مینامم. بنابراین ارزش اولیهی پیشپرداخت شده كه نه تنها در گردش دست نخورده باقی میماند بلكه مقدار آن تغییر میكند، ارزشی اضافی را به خود میافزاید یا ارزش افزا میشود و این حركت آن را به سرمایه تبدیل میكند4."
باز هم در در کاپیتال میخوانیم:
"نتایج آن (رابطه سرمایهدار و کارگر) عبارت است از:
١- محصول از آنِ سرمایهدار است و نه از آن کارگر؛
٢- ارزش این محصول، صرفنظر از ارزش سرمایهی پرداخت شده، شامل ارزشاضافی است که کارگر برای آن کار مصرف کرده ولی برای سرمایهدار هزینهای در بر نداشته، و با این همه به دارایی مشروع سرمایهدار تبدیل میشود؛
٣- کارگر نیروی کارش را حفظ کرده و میتواند با یافتن خریدار دیگری آن را از نو بفروشد5."
ارزشاضافی که از کاراضافی کارگران به وجود میآید، منبع بزرگ و اصلی ثروت سرمایهدار است که آنها را روز به روز فربهتر میکند. نتیجه چنین میشود:
کارگران در کارخانهها و منازل کار میکنند، اتاق خود و سرمایهدار را رنگ میزنند، برجها و ساختمانهای مجلل برای سرمایهدارها میسازند؛ اما خود در خانههایی شبیه آلونک زندگی میکنند، استراحت ندارند، به گردش و تفریح نمیروند، غذای کم و ارزان میخورند، لباسهای ارزان قیمت و فردهای میپوشند، به بچههایشان پول جیبی نمیدهند و یا کم میدهند، باز هم همیشه جیبشان خالی است و هفتشان گرو هشتشان است، با زن و فرزند بر سر پول چانه میزنند.
اما طرف دیگرشان، صاحب سرمایه در کارخانه دستش را توی جیبش کرده و به کارگران دستور میدهد، در منازل مجلل زندگی میکنند، با کفش بر روی فرش راه میروند، به تئاتر، تالارهای موسیقی میروند؛ سرمایهدار ایرانیاش، در ایران تفریح نمیکند، سالی چند بار تفریح خود و خانواده در اروپا و آمریکا و جزیرههای توریستی میگذرانند.
فرزندانشان در ایران تحصیل نمیکنند، بهترین غذاها را میخورند و تا حالا نان هم نخوردهاند، بهترین و گرانترین مشروبات میخورند، بهترین لباسها را میپوشند، بهترین و گرانترین خودروها را دارند. پول تو جیبی هنگفتی در اختیار فرزندانشان قرار میدهد. یارانه هم میگیرند و آن را به سگشان میدهند. نگاه کالایی به زن دارند و برای آرایش آنها پول هنگفتی هزینه میکنند. باز هم پولشان تمام نمیشود و در بانکهای خارجی و داخلی پول ذخیره میکنند.
انگلس در كتاب "دربارهی سرمایه" مینویسد:
"صاحب پول در درون محدودهی گردش، در بازار كالایی را كشف میكند كه ارزش مصرفی آن دارای این كیفیت خاص است كه منشاء قابل مبادله بوده و مصرف آن منجر به تبلور كار نهفته در كالا و بنابراین به وجود آوردن ارزش میباشد. و صاحب پول در بازار چنین كالای خاصی را مییابد: قدرت انجام كار، یعنی نیرویکار."
"نیرویکار فقط وقتی میتواند به عنوان كالا در بازار پدیدار گردد كه توسط صاحبش، یعنی شخصی كه این نیرویکار به او تعلق دارد، برای فروش ارائه شود و یا فروخته شده باشد. برای این كه صاحب این نیرویکار قادر به فروش كارش به عنوان یك كالا باشد میبایست كه بتواند آن را عرضه كند و بتواند مالك آزاد نیرویکار خود و شخص خودش باشد. او و صاحب پول در بازار با هم ملاقات میكنند و به طور مساوی و به عنوان صاحبان آزاد و مستقل كالا وارد معامله میشوند. فرق آنها تا بدینجا فقط در این است كه یكی خریدار و دیگری فروشنده است."
"بنابراین صاحب نیرویکار میتواند كارش را تنها برای مدت محدودی بفروشد. اگر او كارش را دربست و یكباره برای همیشه میفروخت، خودش را هم فروخته بود و از یك انسان آزاد به یك برده، یعنی از صاحب یك كالا به كالا تبدیل میشد. ... دومین شرط لازم برای این كه صاحب پول بتواند در بازار با نیرویکار به عنوان یك كالا برخورد نماید این است كه: صاحب نیرویکار به جای فروختن كالاهایی كه كارش را در بر میگیرد مجبور به فروختن خود نیرویکارش، به همان گونه كه در شخصیتش وجود دارد، گردد."
"هیچ تولید كنندهای نمیتواند كالایی را بجز نیرویکارش به فروش رساند، مگر این كه صاحب وسایل تولید، مواد اولیه، ابزار كار و غیره باشد."
"بنابراین تبدیل پول به سرمایه، نیازمند ملاقات صاحب پول و كارگر آزاد در بازار میباشد، آزاد به دو معنی، كه او به عنوان انسانی آزاد بتواند ترتیب فروش (نیروی)كارش را بدهد و اینكه از طرف دیگر هیچگونه كالای دیگری برای فروش نداشته باشد و به هیچوجه وسایلی را كه بتواند نیرویکارش را به فعالیت وا دارد، در دست نداشته باشد۶."
و باز هم در كاپیتال جلد یكم میخوانیم:
"زمان کارلازم از لحاظ اجتماعی عبارت است از زمان كاری كه برای تولید هر نوع ارزش مصرفی در شرایط متعارف تولید، در جامعهای معین و با میزان مهارت میانگین و شدت كار رایج در آن جامعه لازم است. مثلا" پس از رواج ماشینهای بافندگی با نیروی بخار در انگلستان، کارلازم برای تبدیل مقدار معینی نخ به پارچه به نصف كاهش یافت. در حقیقت، كارگر پارچهی دست باف انگلیسی برای تولید همین مقدار پارچه به زمان كاری برابر با گذشته نیاز داشت؛ اما اكنون محصول ساعت كار فردیاش بیانگر نصف ساعت كار اجتماعی است و در نتیجه ارزش آن به نصف ارزش سابق خود كاهش مییابد." ... "در تولید كالا فقط میانگین زمان کارلازم، یا زمان کارلازم از لحاظ اجتماعی مورد نیاز است٧."
ادامه دارد
١٣٩٣/١٠/١٠
١ - چارلی چاپلین در یکی از شاهکارهایش نوع ارزش مصرف کفش را تغییر میدهد و از آن به عنوان غذا استفاده میکند. با این نمایش نظام حاکم بر جوامع
امروزی را به سخره میگیرد.
٢ - دکتر الکس کالینیکوس، تئوریسین بریتانیایی، متولد ٢۴ ژوییه ١٩۵٠ در رودسیای جنوبی، (هماینک ساکن در زیمباوه) نظریه پرداز شهیر سیاسی معاصر و از نظریهپردازان تروتسکیست است که کتابها و مقالات متعددی از ایشان به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است. وی سرپرست مرکز مطالعات اروپایی در کالج کینگ لندن و نیز عضو کمیته مرکزی حزب کارگران سوسیالیست و دبیر بینالمللی آن است. از وی بیش از ٢٩ کتاب در دست است که معروفترین آنها که توسط اساتیدی چون پرویز بابایی، اعظم فرهادی، اکبر معصوم بیگی و دکتر ناصر زرافشان به فارسی برگردانده شدهاند.
٣ - اندیشهی انقلابی مارکس / آلکس کالینیکوس صص ١٣٢ -١٣٣ ترجمه پرویز بابایی، چاپ سوم ١٣٨٩- تهران/ انتشارات آزادمهر، قطره
٤ - مارکس. کارل؛ كاپیتال جلد یك ص١٨١ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
۵ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص٦٣٠ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
۶ - انگلس فردریک؛ درباره "سرمایه" مارکس ترجمه ج. آزاده، صص٣٤-٣۵-٣٦ چاپ یكم سال ١٣۵٨ انتشارات مازیار(نسخه اینترنتی)
٧ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم ص ۶٩ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
*******************
(١٨)
سرمایه و ارزشاضافی
انباشت ابتدایی سرمایه:
برای پیدایش نظام سرمایهداری دو شرط اساسی لازم است:
١. جمع شدن و یا انباشته شدن مقدار زیادی پول و وسایلتولید در دست عدهی معدودی از افراد جامعه.
در عصر فئودالی صنعتگران کارگاهی رواج کمتری داشت، اما تجارت کالاها رونق بیشتری داشت. سوداگران با غارت ثروتهای مردم کشور خود و ملل دیگر، توانستند پول هنگفتی را انباشت نمایند و به تدریج کارگاهها و کارخانهها را خریده و آن را گسترش دهند. طی این روند آنها به سرمایهدارانی تبدیل شدند که مالک بر وسایلتولید گشتند.
٢. پدیدار شدن عدهی زیادی از مردم که به ظاهر آزادند، اما هیچگونه وسیلهی تولیدی در اختیار ندارند. این افراد برای سیر کردن شکم خود و خانوادهشان مجبورند نیرویکار خود را به فروشند.
نخستین کشوری که وارد چرخه نظام سرمایهداری گردید، انگلستان بود. هنگامی که صنعت پارچهبافی رونق گرفت و تقاضا برای پشم زیاد شد، سرمایهداران انگلیسی، دهقانانی را که مقدار کمی زمین جهت امرار معاش در اجاره خود داشتند را به شیوهای غیرانسانی از زمینها و خانههایشان بیرون راندند. آنها با این اقدام، دو هدف را دنبال میکردند؛ یکی تولید ارتش نیرویکار و ذخیرهی آن، که به صورت بیکاران، ولگردان، خانه به دوشان، گدایان و دزدان ظهور پیدا کردند. و دیگری با غصب زمینهای دهقانان، آن را به چراگاههایی برای گوسفندان تبدیل کردند تا از این طریق، پشم لازم را برای صنعت پارچه بافی تامین نمایند.
در اواخر قرن پانزده میلادی، سرمایهدارها برای کنترل دورهگردان، خانهبهدوشان، گدایان و دزدان که خود تولیدکننده آنها هستند، به وسیلهی دولتی که از آن خودشان بود قوانینی وضع کردند که طبق آن هر ولگردی را که برای بار نخست میگرفتند، باید آنقدر شلاق بزنند تا خون از بدنش جاری شود. و اگر برای بار دوم، تکرار میشد، نصف گوشش را میبریدند و هرگاه برای بار سوم ولگردی دستگیر میشد، او را اعدام میکردند. براساس اسناد و مدارک تاریخی بر مبنای همین قوانین جنایتکارانه، در ابتدای قرن شانزدهم تعداد ٧٢٠٠٠ ولگرد را اعدام کردند.
در نتیجه در ابتدای عصر سرمایهداری، ارتش بزرگی از کارگران مزدبگیر به وجود آمدند که مجبور بودند برای زنده ماندن نیرویکار خود را به سرمایهداران بفروشند.
قانون ارزش
درک روزمره کلمه ارزش بسیار ساده است. به این جملهها توجه کنید: چه کار با ارزشی؟ ارزش این ساختمان چقدر است؟ کاری که انجام دادید هیچ ارزشی نداشت؟ آن یخچال چقدر ارزش دارد؟ این خودرو سواری چند قیمت است؟ گوشت گوسفند کیلویی ٣۵٠٠٠ تومان ارزش دارد.
میبینیم که ارزش و قیمت هر کالایی با پول بیان میشود. اگر ارزش کالایی را با پول بیان نماییم به آن قیمت میگویند.
چه عاملی در کالاها نهفته است که آن را با ارزش میکند؟
دو قطعه سنگ که در طبیعت رها شدهاند، ارزش ندارند و رایگان هستند. در کارگاه سنگتراشی یکی از آنها را برابر نقشهی دلخواه تراش میدهیم و بعد از چند ساعت آن را آماده میکنیم. اکنون این دو قطعه سنگ را با هم مقایسه میکنیم. سنگ نتراشیده همچنان رایگان است، اما سنگ تراشیده شده دارای ارزش است. مالک آن، با فروختنش مقداری پول به دست میآورد.
پس آن چیزی که در سنگ تراشیده شده نهفته و ذخیره گردیده است نیرویکاری است که در هنگام کار و عمل تولید توسط کارگر به کار مرده تبدیل گردیده است. کار کارگر ارزش است که قیمت دارد.
به بیان دیگر، آن نیرویی را که کالا خلق میکند، ارزش است. ارزش هر کالا از روی مقدار کار لازمی که برای تولید آن کالا صرف میشود، تعیین میگردد. اما قیمت هر کالا میتواند کمی بالاتر و یا پایینتر از ارزش واقعی همان کالا باشد. این یک قانون است.
قانون ارزش، قانون اقتصادی تولید کالاست. طبق این قانون چند کالا وقتی میتوانند با یکدیگر مبادله شوند که برای تولید همهی آنها یک مقدار کار لازم مورد نیاز باشد.
قبلا" هم نوشتیم که دو نوع ارزش داریم، یکی ارزشمصرف که در طول دوران تاریخ اجتماعی انسان وجود داشته و نیز در آینده وجود خواهد داشت که کار مجسم آن را تولید مینماید. و دیگری ارزشمبادله که ویژهی شیوه تولید سرمایهداری است که کار مجرد آن را تولید مینماید به طوری که میتوان نوشت؛ کار مجرد= ارزش. منشاء ارزشاضافی کار مجرد است.
تبدیل پول به سرمایه
قبلا" در مورد تکامل پول نوشتیم که مبادله کالاها، پول را به تدریج به وجود آورد. قبل از این که پول در جامعه نقش مهمی پیدا کند، مبادله کالاها به صورت کالا به کالا (کالا- کالا) یعنی کالا در برابر کالا معاوضه میگردید. مثلا" شخصی که گندم داشت و خودش نیازمند گوسفند بود، مقداری گندم به آن شخص گوسفندار میداد، و گوسفند مورد نیازش را میخرید.
پس از این که مبادله کالاها تکامل یافتهتر شد، دیگر لازم به مبادله کالا به کالا نبود، زیرا پول نقش واسطه را بازی کرد و بین این دو کالا (کالا-کالا) قرار گرفت و به صورت زیر درآمد:
١کالا- پول - کالا٢
به این نوع مبادله، کالا در برابر پول و پول در برابر کالا میگویند (فروختن به خاطر خریدن) که پیش از به وجود آمدن نظام سرمایهداری وجود داشته است. کالا در برابر پول و پول در برابر کالا را همیشه با فرمول خطی بالا نمایش میدهیم.
در فرمول فوق ارزش کالای اولی با کالای آخری از لحاظ ارزش (ارزش مبادله) فرقی نمیکنند، زیرا برای تولید هر دو کالا باید به یک اندازه کار صرف شده باشد تا صاحبان آنها حاضر به انجام مبادله شوند. به عبارت دیگر قیمت کالای اولی با کالای دومی با هم برابر است و چون دارای ارزش مصرف متفاوت هستند با هم مبادله میگردند.
برای درک بیشتر مطلب مثالی میآوریم: فرض میکنیم شخصی که گوسفندار است احتیاج به گندم دارد. او یک گوسفند را به قیمت ۵٠٠٠٠٠ تومان میفروشد و با همان پول مقدار ۵٠٠ کیلوگرم گندم را از قرار کیلویی هزار تومان میخرد. یعنی:
یک گوسفند = ۵٠٠٠٠٠ تومان
۵٠٠ کیلوگرم گندم= ۵٠٠٠٠٠ تومان
یک گوسفند=۵٠٠ کیلوگرم گندم
در رابطههای فوق متوجه میشویم که 500 کیلوگرم گندم با یک گوسفند مبادله شده است، در واقع مقدار کار لازم برای تولید هر دو کالا (گوسفند و گندم) یکی است و با هم برابرند یعنی این دو کالا از نظر ارزش (ارزش مبادله) با هم برابرند. اما کاملا" مشخص است که از لحاظ ارزش مصرف مختلف هستند؛ زیرا یکی از کالاها گندم است که با آن نان میپزیم و دیگری گوسفند است که از شیر، پشم و گوشت آن استفاده و مصرف میکنیم.
این شیوهی گردش کالاها (کالا-پول-کالا) یعنی کالا در برابر پول و پول در برابر کالا، در نظامهای اجتماعی اقتصادی گذشته (بردهداری، فئودالی)که دست برتر را داشته است، مرسوم بوده و اکنون هم برای آنانی که هدفشان ارزش مصرف است، وجود دارد.
اما در عصر سرمایهداری در کنار این نوع گردش کالا یعنی کالا-پول-کالا، گردش کالایی دیگری به وجود میآید که این بار دست برتر از آن اوست. و آن عبارت است از:
پول١ - کالا- پول٢
به این نوع مبادله، پول در برابر کالا و کالا در برابر پول میگویند (خریدن به خاطر فروختن) که ویژه و مختص نظام سرمایهداری است. پول در برابر کالا و کالا در برابر پول را همیشه با فرمول خطی بالا نمایش میدهیم.
در فرمول فوق سرمایهدار با پول کالا تولید میکند و سپس کالاها را فروخته و دوباره آن را به پول تبدیل میکند در این حرکت و گردش کالا، پولی بیشتر از پول اول به دست سرمایهدار میرسد. زیرا هدف نهایی او هم همین بوده است. یعنی به دست آوردن سود. اگر پول آخری با پول اولی برابر بود، هیچ فایدهای برای او نخواهد داشت که پولش را در این گردش کالاها بیندازد.
اگر سرمایهدار تجاری (تاجر) هم باشد فرق نمیکند و همین روند ادامه پیدا خواهد کرد. فقط در اینجا کار برای تاجر آسان شده است، زیرا او در تولید شرکت نمیکند. تاجر کالاهای سرمایهدار صنعتی را میخرد و در بازار با پول بیشتری به فروش میرساند که در این گردش، مقداری سود نصیبش میشود که سرمایهدار صنعتی برایش در نظر میگیرد.
در حقیقت سرمایهدار صنعتی مقداری از سود خود را به تاجر میدهد تا کالاهایش را توزیع نموده و به فروش برساند.
حال فرمول خطی گردش کالاها در نظام سرمایهداری، پول١ - کالا- پول٢ به صورت زیر تغییر میکند که در آن پول٢ برابر است با پول١ به اضافهی مقداری پول اضافی:
پول٢ = پول١ + مقداری پول اضافی
به این مقدار پول اضافی، که در این شیوهی گردش کالاها به دست میآید، ارزشاضافی میگویند:
پول٢ = پول١ + ارزشاضافی
پس، سرمایه آن پولی است که ارزشاضافی تولید و یا همراه خود داشته باشد.
اما این ارزشاضافی چگونه به وجود میآید؟ پول که خود به خود ارزشاضافی به همراه نمیآورد.
سرمایهدار برای تبدیل پول به کالای تولیدی، به بازار کالاها میرود و مواد خام، مواد سوختی و کلیهی وسایلی که برای تولید کالایش لازم است را میخرد. اکنون او باید این مواد خام را به کالای مورد نظر تبدیل کند.
سرمایهدار باید یک کالای دیگر، یعنی نیرویکار را هم بخرد تا این مواد خام را در کارخانهاش تبدیل به کالا نماید.
او فرایند تولید کالا را به سرانجام میرساند و سپس با فروش آن، پولی بیشتر از پولهایی که صرف تولید کالایش نموده بود به دست میآورد.
اگر او معادل پولهایی را که صرف خرید کالاها برای تولید نموده است، کم کند مقداری پول برایش باقی میماند که قبلا" معادل آنها را پرداخت نکرده است.
به عبارت دیگر، پولی اضافی ای که به دست آورده، برای او بدون معادل بوده، یعنی مجانی و رایگان به دستش رسیده است. این پول از کجا آمده است؟ از نیرویکار کارگر است که ارزش آفریده و معادل آن به کارگران پرداخت نشده است.
پس نیرویکار کارگران بسیار ارزشمند است.
نیرویکار کارگران است که ارزشاضافی به وجود میآورد.
کارل مارکس در ارتباط با تبدیل نیروی کار به سرمایه در کاپیتال جلد یکم چنین نوشته است:
"توانایی كاركردن، مجموع تواناییهای ذهنی و جسمانی موجود در یك كالبد مادی، شخصیت زنده، یعنی نوع انسان را در نظر میآوریم، تواناییهایی كه هنگام تولید هر نوع ارزش مصرفی به كار انداخته میشوند."
"نیرویکار فقط هنگامی میتواند به عنوان كالا در بازار ظاهر شود كه مالك آن یعنی فردی كه این نیرویکار از آنِ اوست، آن را برای فروش عرضه كند یا آن را به عنوان كالا بفروشد. باید آن را در اختیار داشته باشد و دارندهی آزاد توانایی انجام كار خود و از همینرو شخص خود باشد. او و صاحب پول همدیگر را در بازار ملاقات میكنند و برمبنایی برابر به عنوان مالكان كالا با هم رابطه برقرار میكنند، تنها با این تفاوت كه یكی خریدار است و دیگری فروشنده؛ بنابراین از دید قانون هر دوی آنها با هم برابرند. برای تداوم چنین رابطهای، مالك نیرویکار باید همیشه آن را فقط برای دورهی معینی به فروش رساند، چرا كه اگر قرار بود آن را كلا" یكبار برای همیشه بفروشد، خود را میفروخت و از انسانی آزاد به برده و از مالك كالا به كالا تبدیل میشود. وی باید پیوسته با نیرویکارش چون دارایی، در حكم كالایش، برخورد كند و این كار را تنها با واگذار كردن آن به خریدار، یعنی با تسلیم آن به خریدار برای مصرف در یك دورهی معین و به طور موقت، میتواند انجام دهد. وی به این طریق میتواند هم نیرویکار خویش را واگذار كند و هم از حق مالكیت خود بر آن چشم نپوشد."
"انسان برای فروش كالاهایی غیر از نیرویکار خود مسلما" باید صاحب وسایل تولیدی نظیر مواد خام، ابزار كار و مانند آنها باشد."
"صاحب پول برای تبدیل پول به سرمایه باید كارگری آزاد را در بازار كالا بیابد؛ و این كارگر باید از دو لحاظ آزاد باشد: به عنوان فردی آزاد نیرویکار خود را به عنوان كالای خویش در اختیار داشته باشد و از طرف دیگر هیچ كالای دیگری برای فروش نداشته باشد یعنی به طور كامل از آنها خلاص شود و از همهی چیزهایی آزاد باشد كه نیازمند تحقق نیرویکار وی هستند١." ادامه دارد
١٣٩٣/١٠/٠٣
١ - مارکس. کارل؛ كاپیتال جلد یك صص١٩٧-١٩٨-١٩٩ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨٦ انتشارات آگاه
*******************
(١٧)
رابطهی انسانها در شیوه تولید سرمایهداری
نخست این پرسش را طرح میکنیم که منظور از روابط کالایی چیست؟ در پاسخ باید گفت که در شیوه تولید سرمایهداری، روابط میان انسانها عبارت از روابطی است که میان کالاها وجود دارد. یعنی وقتی نجار میز میسازد، آیا میتواند برای سیر کردن شکم خود و خانوادهاش میزهایی را که ساخته است، بخورد؟ پر واضح است که چنین نیست. نجار میزها را میفروشد و با پول آن، برنج، نان، آب، برق، گاز، نفت، کفش، لباس و غیره میخرد. نانوا هم نان میپزد و با پولی که از فروش آن تهیه میکند، میز، کیف، میوه، نفت، کفش، برنج، لباس و غیره میخرد. کفاش هم کفشهایی را که میسازد میفروشد تا بتواند با پول آن چیزهای مورد نیاز خود را بخرد.
میبینیم که یک روابط تولید و یک همبستگی میان اشخاص اجتماع وجود دارد. نجار میز، کمد، و ... میسازد تا نیاز کفاش، نانوا و تولیدکنندگان دیگر را رفع نماید. نانوا نان میپزد تا نیاز کفاش، نجار و غیره را رفع نماید. کفاش، کفش تولید میکند تا به نوبه خود احتیاج دیگران را برطرف سازد. و دیگران هم به همین ترتیب چنین پروسه ای را طی می کنند.
میان نانوا، نجار و کفاش و غیره روابطی معین در تولید وجود دارد که این روبط در مبادله کالاها نمایان میگردد. نانوا نان میدهد و به ازای ارزش آن مقداری پول میگیرد، کفاش، کفش میدهد و به ازای ارزش آن مقداری پول میگیرد و نجار هم به همین ترتیب. پس کاملا" روشن میشود که در تولید کالایی، روابط تولید میان افراد، عبارت است از روابط میان کالاها. یعنی روابط تولید میان انسانها به شکل گردش کالاها از دست نانوا به کفاش، کفاش به نانوا، و غیره نمایان میشود.
کارل مارکس و فردریک انگلس در مانیفست کمونیست مینویسند:
"بورژوازی هرجا که قدرت داشته، تمام مناسبات فئودالی، پدر سالانه و روستاییوار را بر هم زده است. پیوندهای رنگ وارنگ فئودالی، که آدمی را به "بالادستان طبیعیاش" وابسته میکرد، بیرحمانه از هم گسیخته و میان انسانها رابطهای جز نفع شخصی صرف و "پرداخت نقدی" بیعاطفه باقی نگذاشته است. ملکوتیترین شوریدگیهای مذهبی و شور و شوق شهسوارانه و احساساتگرایی نافرهیخته را در آبهای یخزدهی حسابگریهای خودپرستانه غرق ساخته است. ارزش شخصی را به ارزش داد و ستد تبدیل ساخته و به جای آزادیهای بیشمار اعطا شده و فسخناپذیر تنها یک آزادی ناسنجیده، یعنی تجارت آزاد را برقرار ساخته است. در یک کلام، استثمار عریان، بیشرمانه، سرراست و ددمنشانه را جایگزین استثماری کرده که در لفافهی اوهام مذهبی و سیاسی پیچیده شده بود.
بورژوازی هالهی [قداست] تمام پیشههایی را که تا آن هنگام گرامی شمرده میشد و با هراسی توام با وقار به آنها مینگریستند، دریده است. پزشک، وکیل، کشیش، شاعر و دانشمند را کارگر مزدبگیر خود ساخته است.
بورژوازی پوشش احساساتی مناسبات خانوادگی را از هم دریده و آن را به مناسبات صرفا" پولی تقلیل داده است١."
قبلا" اشاره کردیم، کالا محصولی است که برای فروش (مبادله) تولید میشود. بنابراین هرگاه شخصی چیزی تولید کرد که آن را خود مصرف کند، آن شخص کالا تولید نکرده است، بلکه ارزش مصرفی تولید کرده است که برای مصرف خود و خانواده است. تولید کنندهای که برای مصرف شخصی خویش تولید مینماید، با افراد دیگر اجتماع هیچ رابطه کالایی برقرار نمیکند. در جوامع گذشته شیوه برتر تولید برای مصرف شخصی بود نه فروش. بنابراین رابطه کالایی هم بین آنها برقرار نبود.
اما شخصی که کالا تولید میکند، با افراد جامعه در ارتباط کالایی است. زیرا اولا" یکی از نیازهای جامعه را رفع مینماید و دوما" کار او جزیی از تمام کارهایی است که در جامعه وجود دارد. بنابراین هر تولیدکننده کالا به صدها تولیدکننده دیگر احتیاج دارد و مجبور است که با آنها در ارتباط باشد.
پس کار تولیدکننده کالا، اجتماعی است، زیرا تولیدکننده در کار خود به صدها تولید کنندهی دیگر بستگی دارد. از سوی دیگر چون در تولید کالایی، مالکیت بر وسایل تولید خصوصی است، مالکان وسایل تولید به طور مستقل و جدا از هم دست به تولید میزنند. هیچ سرمایهداری کالاهای خود را با نیاز واقعی جامعه منطبق نمیکند و با میل و نیاز خود، که به دست آوردن سود و پول بیشتر است، منطبق میکند.
به این ترتیب میبینیم که تولید کالاها در شیوه تولید سرمایهداری به وسیلهی جمعیت بسیار زیادی از کارگران که به صورت جمعی مجبورا" کار کنند، صورت میگیرد. این در حالی است که مالکیت ابزار و وسایلی که با آن کار میکنند از آن خودشان نیست، بلکه در دست عدهی معدودی سرمایهدار است. معنای چنین رابطه ای یعنی: خصلت اجتماعی تولید و خصلت خصوصی مالکیت بر ابزار تولید.
این ناهماهنگی بین این دو خصلت، مبارزه طبقاتی را تولید مینماید. به بیان دیگر ایجاد تضاد میکند، تضادی که حاضر به آشتی با هم نیستند. نیروهای درونی این تضاد همیشه در حال جنب و جوش است. دو نیروی آشتیناپذیر یعنی خصلت اجتماعی تولید و خصلت مالکیت خصوصی بر وسایل تولید همیشه در ستیزند. این ستیز باید روزی با پیروزی یکی بر دیگری پایان پذیرد.
کارل مارکس و فردریک انگلس در مانیفست کمونیست مینویسند:
"بورژوازی بدون ایجاد انقلاب دائمی در ابزارهای تولید، و از این رهگذر بدون ایجاد انقلاب در مناسبات تولید، و همراه با آنها کل مناسبات جامعه، نمیتواند به حیات خویش ادامه دهد. برعکس، نخستین شرط هستی تمام طبقات صنعتی پیشین حفظِ شیوههای کهن تولید به شکل ثابت بوده است. ایجاد انقلاب پیاپی در تولید، آشفتگی بیوقفهی تمامِ اوضاعِ اجتماعی، ناپایداری و بیقراری بیپایان دوران بورژوازی را از تمام دورانهای پیشین متمایز میکند. تمام مناسبات تثبیت شده و سخت منجمد، همراه با زنجیرهای از پیشداوریها و نظرات کهنه و مقدس، فرو میپاشند، و هر آن چه به تازگی شکل گرفته است پیش از آن که قوام گیرد منسوخ میشود. هر آنچه سفت و سخت است ذوب میشود و به هوا میرود، آنچه مقدس است نامقدس میگردد، و سرانجام آدمی ناگزیر میشود با دیدگانی هشیار با شرایط واقعی زندگی و مناسبات خویش با نوع خود روبرو شود٢."
بتوارهگی (فتیشیسم) کالا
همهی افراد جامعه به نحوی با هم دیگر در ارتباط هستند. افراد تشکیل دهندهی یک خانواده به خاطر رابطهی مادر، پدر، فرزندی بودن در طول دوران زندگیشان با هم ارتباط دارند.
عدهی دیگر به خاطر رابطهی فامیلی (دایی، عمو، خاله، عمه) با هم رابطهی اجتماعی دارند.
عدهی دیگر از طریق رابطهی سببی (داماد، عروس) با همدیگر ارتباط برقرار میکنند.
عدهی دیگر از طریق همسایهبودن و یا هم محله بودن و یا همشهری بودن با همدیگر روابط اجتماعی برقرار میکنند.
آیا رابطهی اجتماعی دیگری وجود دارد که بین تمام افراد یک جامعه عمومیت اجتماعی داشته باشد؟
به عبارت دیگر آیا رابطهای اجتماعی وجود دارد که تمام افراد جامعه بدون آن که خود متوجه آن باشند، از آن طریق با همدیگر ارتباط برقرار کنند؟
میدانیم که همهی افراد جامعه در درجهی نخست باید غذا بخورند، استراحت کنند، بخوابند و بقیهی نیازها مادی و روانی خود را در هر روز انجام دهند. این نخستین عمل انسانها برای زنده ماندن، در طول تاریخ بشری بوده است.
بنابراین برای برآورده شدن این نیازها امروزه باید همهی انسانها اجبارا" وارد روابط کالایی با همدیگر شوند. باید هر شخصی، کالایی برای عرضه داشته باشد تا بتواند به زندگی ادامه دهد.
امروزه نماد واقعی و عینی تمام کالاها پول است که به صورت دلار، یورو، طلا و غیره آنها را میشناسیم. صاحبان پول (دلار، یورو، طلا) در جوامع سرمایهداری دارای قدرت لایزالی هستند. آنها بیمحابا میکشند، میخورند، میدزدند، حکومت میکنند، غارت میکنند، قانون وضع میکنند و به ظاهر خود هم ماسک انسانی میزنند!
آیا در دنیای واقعی امروزی قدرتی بالاتر از پول (دلار،یورو،طلا) وجود دارد؟
آیا همهی مردم که دستشان به پول لازم برای زندگی نمیرسد، شبها خواب پولدار شدن را نمیبینند؟
مگر همهی ما نمیدانیم اگر پول داشته باشیم همه چیز داریم؟ خانه مجلل، ماشین مجلل، و به طور کلی زندگی مجلل و ...
مگر ما در زندگی روزانه بارها و بارها نشنیدهایم که اگر پول داشته باشم میتوانم چه کارهایی را انجام دهیم.
آیا پول (کالا) به قدرتی خارج از ذهن ما تبدیل نشده است؟ آیا پول خالق همه چیز نیست؟ در دنیای امروز پول خلقکننده و نابودکننده هر چیزی است.
آیا این قدرت (خلقکننده و نابودکننده) قابل پرستش نیست؟ آیا پول (کالا) یک بت نیست؟
در دنیای امروز اگر من پولی نداشته باشم به زودی زود باید با مرگ دستوپنجه نرم کنم و اگر پول داشته باشم به این زودیها نمیمیرم. در نتیجه باید به دنبال آن (پرستش) بِدَوَم، چون مانع از مرگ زودرس من شده است.
آیا غیر از این است که همهی دزدیهای رسمی و غیررسمی و بیشتر درگیریهای خانوادگی و اجتماعی سرمنشاء در پول دارد؟ به خاطر به دست آوردن آن بت (طلا=پول=کالا) دست به چنین اعمالی میزنند؟
آیا این حلال مشکلات (پول) و این قدرت (پول) و این قیافه آراسته (پول) و این به ظاهر دانشمند (پول)، قابل تعظیم نیست؟ آیا او حاکم مطلق نیست؟
بنابراین آن چیزی که در دنیای سرمایهداری همه مجبورند شب و روز به دنبال آن بگردند، کالا (پول) است. کالایی که همهی انسانها را با هم مرتبط میکند. این همان بتوارهگی کالاست. این همان فتیشیسم کالا است.
مارکس مینویسد: "افراد نیروی اجتماعی خویش را در كنار قید و بندهای اجتماعیشان در جیب خود حمل میكنند. بنابراین پول میان كالاها، خداست. چون پول شیئی است فردیت یافته و ملموس، بدون حساب و كتاب آن را میجویند، مییابند، میدزدند و كشف میكنند و بدینسان ثروت عام به نحوی محسوس به تملك شخصی معین در میآید . به این ترتیب، پول مستقیما" و همزمان به كالایی واقعی تبدیل می شود؛ زیرا هم گوهر عام بقای همه چیز است و هم محصول اجتماعی آنها٣."
کارل مارکس در کاپیتال جلد یکم مینویس:
"محصولات كار انسانها به طور عمومی شكل كالاها را به خود میگیرد. بنابراین معمای بتوارهی پول چیزی جز معمای خیره كنندهی بتوارهی كالا نیست٤."
آنچه بیان نمودیم خصوصیات ذاتی کالا در نظام سرمایهداری است که با تکامل تولید کالایی، بتوارگی کالا تشدید و توسعه مییابد. اکنون جای همهی کالاها را در سرمایهداری انحصاری پول (دلار،یورو، طلا) گرفته است که به صورت بتوارگی پول درآمده است. در حالی که چنین خصوصیاتی ذاتا" در کالاها (پول) وجود ندارد.
کارل مارکس نخستین شخصی بود که بتوارگی کالا با نماد پول (طلا) در عصر سرمایهداری برای عموم افراد جامعه جهانی فاش ساخت.
در جامعهی سوسیالیستی تولید بر اساس نیاز واقعی جامعه صورت میگیرد، کالاها جهت مصرف تولید میشوند نه جهت فروش. در این صورت انسان بر کالا حاکم و مسلط میشود نه برعکس. فتیشیسم در جامعهی سوسیالیستی از بین میرود.
ادامه دارد
١٣٩٣/٠٩/٢٠
١ - لئو پانیچ، کالین لیز؛ مانیفست پس از ١۵٠ سال؛ ترجمه حسن مرتضوی ص ٢٧٩ چاپ سوم ١٣٨۶ انتشارات آگاه
٢ - لئو پانیچ، کالین لیز؛ مانیفست پس از ١۵٠ سال؛ ترجمه حسن مرتضوی ص٢٨٠ چاپ سوم ١٣٨۶ انتشارات آگاه
٣ - ماركس،كارل؛ دستنوشتههای فلسفیاقتصادیوفلسفی١٨٤٤/ ص٣٨ مقدمه لوچیوکولتی ترجمه حسن مرتضوی
۴ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یك ص١٢٣ ترجمه حسن مرتضوی، ١٣٨۶ انتشارات آگاه
*******************
(١٦)
پول
پول نتیجهی تکامل مبادلهی کالاست. ارزش یک کالا به وسیلهی کالای دیگر، سادهترین شکل ارزش است. یعنی سادهترین شکل ارزش این است که مثلا" بگوییم ۵ کیلوگرم گندم به یک کیلوگرم پشم میارزد. در جامعهی ابتدایی به طور اتفاقی چنین مبادلههایی صورت میگرفته است، اما بعدها با تکامل مبادله، شکل بیان ارزش نیز تکامل یافت. در این مرحله، دو کالا دیگر روبروی هم قرار نمی گیرند و هر کالا فقط با کالای دیگر قابل مبادله نمیباشد، بلکه میتواند با کالاهای بسیاری مبادله شود. برای نمونه در مثال بالا، ۵ کیلوگرم گندم نه تنها با یک کیلوگرم پشم قابل مبادله است، بلکه میتواند با کالاهای دیگر، مانند برنج، نمک، پارچه و غیره مبادله شود. یعنی:
۵ کیلوگرم گندم مساوی است با یک کیلوگرم پشم
۵ کیلوگرم گندم مساوی است با ۵٠ کیلوگرم نمک
۵ کیلوگرم گندم مساوی است با یک کیلوگرم برنج
۵ کیلوگرم گندم مساوی است با یک متر پارچه
در بالا ارزش یک کالا (گندم) را به وسیلهی چندین کالا بیان کردیم. یعنی کسی که گندم دارد به آسانی میتواند کالاهای مورد نیاز خود را به این شیوه تامین نماید. اما اگر کسی به جای گندم، برنج داشت و نیازی به گندم هم نداشته باشد، چه کار کند؟ او برنجش را با گندم عوض میکند و گندم را به عنوان معیار ارزش با کالاهای دیگر مورد نیازش، مانند نمک و پارچه تعویض میکند.
به عبارت دیگر کالایی را که هر دارندهی محصولی حاضر باشد، محصولش را با آن مبادله کند، گندم است، در این حالت ارزش چندین نوع کالا به وسیلهی یک کالا یعنی گندم بیان شده است. این شیوه مبادله تا مدتها رواج داشت.
اما این نوع مبادله به تدریج با موانعی روبرو شد، زیرا در مناطق مختلف، کالاهای مختلفی مورد قبول صاحبان کالا بود. مثلا" در یک منطقه صاحبان کالا حاضر بودند که کالاهایشان را فقط با گوسفند عوض کنند و در جایی دیگر صاحبان کالا حاضر بودند که کالایشان را فقط با گندم مبادله نمایند. در مناطقی پوست، نقش گوسفند و گندم را داشت و در جای دیگر برنج چنین جایگاهی داشت. این معضل به تدریج به وسیلهی آلیاژهایی مانند مفرغ، برنج و فلزاتی مانند طلا و نقره که نقش بسیار مهمی در انجام مبادلات پیدا کردند، برطرف گردید. به دلیل آسانی در حمل و نقل و نیز معیار کلی ارزش، بسیاری حاضر بودند با این شیوه، کالاهایشان را با طلا و نقره مبادله نمایند. به این ترتیب شکل پولی ارزش به وجود آمد. در مثال بالا پول جایگزین گندم گردید. یعنی:
نیم گرم طلا مساوی است با یک کیلوگرم پشم
نیم گرم طلا مساوی است با ۵٠ کیلوگرم نمک
نیم گرم طلا مساوی است با ۵ کیلوگرم برنج
نیم گرم طلا مساوی است با یک متر پارچه
"پول خود یک کالا است که مانند هر کالای دیگری دارای ارزش ذاتی است، که به دلیل برخورداری از برخی ویژگیها نقش مقیاس سنجش ارزش کالاهای دیگر و واسطهی مبادلهی آنها به عهدهی آن قرار گرفته است. به عبارت دیگر پول، واحد اندازهگیری ارزش است.١"
عملکردهای پول کدامند؟
١- پول به عنوان میزان یا معیار ارزش
٢- پول به عنوان واسطه گردش
٣- پول به عنوان اندوخته ثابت ارزش
۴- پول به عنوان وسیله پرداخت
۵- پول به عنوان پول همگانی یا جهانی
١. پول به عنوان میزان یا معیار ارزش
پول وسیلهای است که ارزش را اندازهگیری میکند. وقتی که مقداری پول میدهیم و کالایی را میخریم، آن مقدار پول ارزش آن کالا را بیان میکند. یکی از مهمترین وظایف پول بیان ارزش کالاهاست. ارزش یک کالا که به وسیلهی پول آن را نشان میدهیم، قیمت نامیده میشود. مانند قیمت یک کیلو گوشت گوسفند ٣۵٠٠٠ تومان است.
٢. پول به عنوان واسطه گردش
پول وسیلهی گردش است. وقتی بین دو نفر خرید و فروش صورت میگیرد، کالا از دست فروشنده به دست خریدار میرسد و پول برعکس از دست خریدار به دست فروشنده میرود. یعنی جهت حرکت کالا و پول در دست خریدار و فروشنده برعکس همدیگر است. در اینجا پول به عنوان وسیلهی گردش کالا عمل کرده و این نیز یکی از وظایف پول است.
وقتی شخصی کالایش را میدهد و در ازای آن مقداری پول میگیرد، قصدش این نیست که آن پول را برای همیشه در جیب خود نگاه دارد؛ بلکه هدفش آن است که با آن پول کالای دیگری که مورد نیاز دارد بخرد. یعنی پول همچنان گردش میکند.
در گذشته دورتر که پول نبود و یا مقدار پول در گردش کم بود، مبادله کالاها به صورت کالا به کالا بود و فردی کالایش را با کالای دیگری عوض میکرد. دو نفر که کالاهای خود را با یکدیگر مبادله مینمودند، هر دو در یک زمان و به طور مستقیم هم خرید میکردند و هم جنسشان را می فروختند.
اما زمانی که پول بیشتر شد و به عنوان وسیلهی گردش به کار رفت، شخصی که کالای خود را به فروش میرساند، میتوانست تا هر وقت که دلش میخواست، پولی را که از فروش کالا به دست آورده بود در جیب خود نگاه دارد. بسیار واضح است که اگر اشخاص بسیار زیادی، بفروشند، اما چیزی نخرند، گردش کالاها با مشکل روبرو شده و حتا ممکن است متوقف شود و بحران اقتصادی به وجود آید.
کارل مارکس در مورد پول به عنوان وسیلهی گردش در کاپیتال جلد یکم مینویسد:
"پول به عنوان وسیلهی گردش، كالاها را كه در خود و برای خود فاقد قدرت حركتاند، به گردش در میآورد، و آنها را از دست كسانی كه برایشان ارزش نامصرفی به شمار میآیند به دست كسانی میرساند كه برایشان ارزش مصرفی هستند؛ و این فرایند همیشه جهتی مخالف با سیر خود كالاها در پیش میگیرد. پول پیوسته با گرفتن جای كالاها در گردش و به این طریق با دور كردن پیوستهی آنها از نقطهی شروع خود، كالاها را از قلمرو گردش خارج میكند."
"كالاها با نخستین حركتهایش در گردش، به وسیلهی خریداران منفرد، از گردش خارج میشود و كالاهای جدیدی جایش را میگیرد. اما "پول به عنوان وسیلهی گردش، همیشه به قلمرو گردش رفت و آمد دارد و پیوسته درون آن پرسه میزند٢."
٣. پول به عنوان اندوخته ثابت ارزش
پول وسیلهای برای انباشت (اندوخته) است. زیرا که نگهداری پول آسان و نیز قابل تبدیل به هر کالایی است. اما هر کالایی را نمیتوان به آسانی به پول تبدیل کرد. بنابراین در شرایط موجود، تقریبا" همهی افراد جامعه از داشتن پول زیاد، لذت میبرند و انگیزهی شدیدی برای جمع کردن پول در آنها ایجاد میشود.
اما اکثریت افراد جامعه که به اصطلاح امروزی حقوقبگیر (کارگران یقهآبی و یقهسفید) و یا کارگران خدماتی و فروشندگان خُرد کالاها میباشند، به ناچار از پولی که به دست میآورند برای تهیهی کالاهای مورد نیاز خود و خانواده، به مصرف برسانند.
عدهی کمی هم هستند که با انباشت پول، پولدارتر میشوند. آنها پولشان را از کانالهای نزولخواری، بورسبازی، قماربازی، بانکداری، تجارت و تولید به کار میگیرند تا به این طریق، در هر مرحلهی گردش فعالیتشان، پول بیشتری صاحب شوند.
۴. پول به عنوان وسیله پرداخت
پول وسیلهای برای پرداخت است. در این شیوه، فروشنده کالا، همیشه کالایش را به طور نقدی نمیفروشد، زمانی که مشتری فوری برای کالاهایش نباشد، آن را به خریدار به صورت نسیه میفروشد. مانند اکثریت کشاورزان که گندم و یا ذرت تولیدی خود را به دلالان و یا دولت میفروشند و ماهها بعد، پول آن را دریافت میکنند. در چنین داد و ستدهایی، فروشنده طلبکار و خریدار بدهکار میشود. خریدار باید پس از مدتی بدهی خود را به پردازد.
زمانی که خریدار، کالا را از فروشنده میخرد، فروشنده کالای خود را از دست میدهد بدون این که پولی به دست او برسد. فروشنده معمولا" چِکی را که تاریخ پرداخت پول توسط خریدار در آن قید شده است، و یا برگهای که تاریخ پرداختی در آن قید نشده، دریافت میدارد. هنگامی که خریدار کالایش را فروخت موقع پرداخت فرا میرسد. با فرارسیدن تاریخ پرداخت، خریدار به فروشنده پول پرداخت میکند، بدون این که کالایی دریافت کند؛ زیرا او کالاهایش را قبلا" دریافت کرده است.
در این مورد کارل مارکس مینویسد:
"او (خریدار) پیش از پرداخت قیمت كالا آن را خریداری كرده است. فروشنده كالایی را میفروشد، خریدار به عنوان نمایندهی صرف پول یا به عبارتی به عنوان نمایندهی پول آتی آن را میخرد. فروشنده به طلبكار و خریدار به بدهكار تبدیل میشود. از آنجا كه در اینجا فرایندهای استحالهی كالاها، یا تكامل شكل ارزش آنها، دستخوش تغییر شده است، پول نیز كاركرد جدیدی پیدا میكند و به وسیلهی پرداخت تبدیل میشود. نقش طلبكار یا بدهكار در اینجا ناشی از گردش سادهی كالاهاست."
"... مبارزهی طبقاتی در دنیای باستان عمدتا" شكل جدال بین بدهكاران و طلبكاران را به خود گرفت و در روم به خانه خرابی پلبینهای بدهكار انجامید كه بردهها جای آنها را گرفتند. در سدههای میانه، این مبارزه به خانهخرابی بدهكاران فئودالی انجامید كه قدرت سیاسی خود را همراه با پایهی اقتصادیشان از دست دادند٣."
"وقتی شیئی را میخرند تا دوباره آن را بفروشند، میگویند پول مورد استفاده پیش پرداخت است؛ وقتی شیء خریداری شده فروخته نمیشود، میگویند این پول خرج شده است4."
۵. پول به عنوان پول همگانی یا جهانی
پول وسیلهای همهگانی یا جهانی است. در داد و ستدهای بین کشورهای مختلف (بینالمللی)، پول جهانی که با عنوان ارز معرفی میگردد، در معاملات به عنوان واسطه مبادله عمل میکند. طلا پول جهانی است زیرا مردم سراسر جهان خواستار آنند و هرکس آن را در دست داشته باشد، در هر کجای جهان که باشد میتواند کالای مورد نظر خود را با آن بخرد. امروزه دلار آمریکا، یورو اتحادیه اروپا، پوند انگلیس، ین ژاپن و یوان چین به عنوان پولهای جهانی عمل میکنند. مثلا" اگر کشور عقب نگاه داشته شدهای، کالاهایش را در بازار جهانی بفروشد، در قبال آن، یکی از پولهایی که در بالا نام بردیم، دریافت میکند که با این پولها میتواند کالاهای مورد نیاز مردم خود را در هر نقطه از جهان تهیه نماید.(در داخل هر کشوری به پولهای کشورهای دیگر ارز میگویند.)
نقش پول جهانی از نظر کارل مارکس این چنین است:
"پول در این بازار جهانی پیش از هرچیز به طور كامل در مقام كالایی عمل میكند كه شكل طبیعیاش بیواسطه شكل اجتماعی تحقق كار مجرد انسانی است. شیوهی وجود آن مناسب مفهومش میشود۵."
"كالاها همه پول گذرا هستند. پول، كالای ماندنی است. ... پول نخست نمایندهی همهی ارزشهاست؛ در عمل این وضع وارونه میشود و فرآوردهها و كار واقعی همه نمایندهی پول میشوند. ... وقتی فرآورده تابع كار و كار تابع مبادله شد لحظهای میرسد كه هر دو از صاحبان خود جدا میشوند. ... وقتی پول وارد مبادله شد من مجبورم فرآوردهام را با ارزش مبادلهای عام آن و یا با ظرفیت عام مبادلهپذیریاش مبادله كنم و فرآوردهی من وابسته به وضع تجارت عمومی میشود و از پوستههای محلی، طبیعی، و فردیاش بیرون میآید. درست به همین دلیل است كه دیگر فرآورده (یعنی محصول طبیعی كار) نیست٦."
کارل مارکس در مورد نقش پول در دستنوشتهها مینویسد:
"كاری را كه از انجام دادنش ناتوان هستی، پولت انجام میدهد. پول میتواند بخورد، بیاشامد، به سالن رقص و تئاتر برود، میتواند سفر رود و هنر، اندیشهها و گنجینههای گذشتگان، قدرت سیاسی، همهی اینها را میتواند از آن تو كند، میتواند همهی اینها را برایت بخرد. پول موهبتی راستین است. با این همه، گرایش پول به آن است كه كاری جز خلق خویش و خریدن خویش نكند زیرا اساسا" چیزها خدمتكار او میباشند. اگر اربابی داشته باشم، خدمتكاری نیز از آن خودم دارم و به خدمتكار او نیازی ندارم٧."
"آنچه كه از طریق واسطهای به نام پول برایم انجام میشود و بابت آن میتوانم وجهی بپردازم(یعنی چیزی كه پول میتواند بخرد)، خودم هستم: صاحب پول. حدود قدرت پول، حدود قدرت من است؛ ویژگیهای پول، ویژگیها و قدرتهای ذاتی من است: ویژگیها و قدرتهای صاحب آن. بنابراین آنچه كه هستم و آنچه كه قادر به انجام دادنش هستم ابدا" براساس فردیت من تعیین نمیشود. زشت هستم اما میتوانم برای خود زیباترین زنان را بخرم. بنابراین زشت نیستم زیرا اثر زشتی، قدرت بازدارندهی آن، با پول خنثی میشود. چلاق هستم اما پول بیستوچهار پا (اشاره به شعر شكسپیر: اگر من بتوانم شش نریان نیرومند داشته باشم ... كه تو گویی بیستوچهار پای آنان همه از من است.) در اختیارم میگذارد بنابراین چلاق نیستم. آدم رذل، دغل، بیهمه چیز و سفیه هستم اما پول و طبعا" صاحب آن عزت و احترام دارد. پول سرآمد تمام خوبیهاست پس صاحبش نیز خوب است. علاوه براین پول مرا از زحمت دغلكاری نجات میدهد بنابراین فرض براین قرار میگیرد كه آدم درستكاری هستم. آدمی سفیه هستم اما اگر پول عقل كل همهی چیزهاست، آن وقت چطور صاحبش سفیه است؟ علاوه براین او میتواند آدمهای با استعداد را برای خود اجیر كند آن وقت كسی كه چنین قدرتی بر آدمهای با استعداد دارد، از آنها با استعدادتر نیست؟ آیا من كه به یمن داشتن پول قادرم كارهایی بكنم كه قلوب تمام بشر مشتاق آن هستند، تمام امكانات انسانی را در اختیار نمیگیرم؟ بنابراین آیا پول من، تمام ناتوانیهایم را به عكس خود تبدیل نمیكند؟"
"فرضا" اگر طالب غذایی باشم یا كالسكهای بخواهم به این دلیل كه آنقدر قوی نیستم كه پیاده بروم، پول غذا و كالسكه را برایم میفرستد یعنی پول آرزوهایم را از حیطهی تخیل به حیطهی واقعی میآورد، آنها را از هستی تخیلی یا خواسته به هستی حسی و بالفعل ترجمه میكند: از تخیل به زندگی و از وجودی تخیلی به وجودی واقعی تبدیل میسازد. پول به دلیل نقش میانجی كه در این میان دارد، قدرتی به راستی خلاق است."
"بیتردید حتی آن كه پولی در بساط ندارد، خواستههایی دارد اما خواستهی او فقط چیزی است تخیلی كه هیچ اثر یا موجودیتی برای من یا هر شخص ثالث و یا كلا" دیگران ندارد و بنابراین برای من غیر واقعی و بدون ابژه است.
"اگر برای سفر پولی نداشته باشم، در واقع به معنای آن است كه نیازی واقعی و قابل تحقق برای سفر كردن ندارم. اگر گرایش به تحقیق داشته باشم اما پولی برای آن نداشته باشم، در عمل به معنای آن است كه گرایشی به تحقیق ندارم یعنی هیچ گرایش مؤثر یا واقعی ندارم. از طرف دیگر اگر واقعا" هیچ تمایلی به تحقیق نداشته باشم اما اراده و پول آن را داشته باشم، آمادگی مؤثری برای آن دارم.
"بنابراین پول به عنوان نیرویی واژگون كننده ظاهر میشود كه هم در برابر فرد و هم در برابر پیوندهایی در جامعه قد علم میكند كه مدعیاند به خودی خود، ذات و گوهر میباشند. پول وفاداری را به بیوفایی، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضیلت را به شرارت، شرارت را به فضیلت، خدمتكار را به ارباب، ارباب را به خدمتكار، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبدیل میكند٨."
و بالاخره در دستنوشتهها با مقدمه لوچیو کولتی٩ آمده است:
"تحلیل عظیم پول در گروندریسه را را باید در این چشمانداز جای داد، تحلیلی كه ماركس به اشكال گوناگون در قطعات زیر خلاصه كرده است: افراد نیروی اجتماعی خویش را در كنار قید و بندهای اجتماعیشان در جیب خود حمل میكنند. بنابراین پول میان كالاها، خداست. چون پول شیئی است فردیت یافته و ملموس، بدون حساب و كتاب آن را میجویند، مییابند، میدزدند و كشف میكنند و بدینسان ثروت عام به نحوی محسوس به تملك شخصی معین در میآید . به این ترتیب، پول مستقیما" و همزمان به كالایی واقعی تبدیل می شود؛ زیرا هم گوهر عام بقای همه چیز است و هم محصول اجتماعی آنها١٠."
آیا طلا پشتوانه نشر اسکناس است؟
تا قبل از جنگ جهانی دوم، پول کاغذی نمایندهی طلا بود. بدینسان که اسکناسی که منتشر میشد باید برابر با مقدار طلایی باشد که در بانک مرکزی نگهداری شده و برای گردش کالاها لازم است.
فرض کنیم در کشوری برای گردش کالاها، صد هزار سکهی طلا لازم است، و دولت باید پانصد هزار تومان اسکناس چاپ کرده و به جریان بیاندازد. در اینجا هر اسکناس پنج تومانی معرف یک سکهی طلا است، یعنی هر اسکناس پنج تومانی به اندازهی یک سکهی طلا قدرت خرید دارد. مثلا" اگر با یک سکهی طلا میتوان یک کیلو برنج خرید، با یک اسکناس پنج تومانی هم میتوان یک کیلو برنج خرید.
اما اگر دولت به جای انتشار پانصد هزار تومان، یک میلیون تومان اسکناس منتشر کند، در اینجا هر اسکناس ده تومانی معرف یک سکهی طلا خواهد شد؛ یعنی هر اسکناس ده تومانی به اندازهی یک سکهی طلا قدرت خرید دارد. مثلا" اگر با یک سکهی طلا به توان یک کیلو برنج خرید، با ده تومان هم میتوان یک کیلو برنج خرید کرد.
میبینیم که اگر دولت بیش از آن مقداری که طلا برای گردش کالاها لازم است، اسکناس منتشر کند، ارزش اسکناس پایین آمده و قیمت کالاها بیشتر میشود؛ به طوری که اگر قبلا" با پنج تومان میشد یک کیلو برنج خرید کرد، حال که مقدار اسکناس دو برابر مقدار لازم منتشر شده، با ده تومان میتوان همان یک کیلو برنج را خرید.
هم اکنون تقریبا" همهی کشورهای جهان طلا را به عنوان پشتوانه اسکناس حذف کردهاند. زیرا اسکناس بدون پشتوانه ارزش کمتری نسبت به اسکناس با پشتوانه دارد. در نتیجه سبب کاهش دستمزد و کاهش هزینهی تولید کالاها میشود.
زیاد شدن اسکناس (پول) و پایین آمدن ارزش اسکناس از طریق بالا رفتن قیمت کالاها را تورم میگویند. تورم یعنی ورمکردن، آماسکردن که در اینجا یعنی ورم کردن و آماس کردن پول. و معنای عملی و واقعی آن در زندگی مردم یعنی بیارزشی پول رایج آن کشور که به کاهش دستمزد میانجامد.
تورم بیش از همه فشار را بر کارگران و کارمندان و به طور کلی فروشندگان نیروی کار، وارد میکند. چون دستمزد کاهش مییابد و قدرت خرید کردن کالاها، از آنان گرفته میشود.
در ایران چندین سال است به خاطر تورم افسارگسیخته هر ساله به طور رسمی دستمزدها را چند درصدی افزایش میدهند:
اگر افزایش دستمزد برابر تورم باشد به این معنی است که عملا" دستمزد افزایش پیدا نکرده است و سطح درآمد شما همانند سال گذشته ثابت مانده است.
اگر افزایش دستمزد کمتر از تورم باشد به این معنی است که دستمزد به ظاهر افزایش یافته، اما عملا" و به صورت واقعی آن، دستمزد افزایش پیدا نکرده، بلکه کاهش یافته است.
اگر افزایش دستمزد بیشتر از تورم باشد به این معنی است که دستمزدها به اندازهی مقداری که بیشتر از تورم است، افزایش پیدا کرده است.
ادامه دارد
١٣٩٣/٠٩/٠٧
١ - استادنیچنکو / نظام پولی بینالمللی و بحران مالی جهانی/ ترجمه ناصر زرافشان ص ٢٢-٢١ چاپ اول ١٣٨٩ انتشارات آزادمهر
٢ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم صص ١٤۵ و ١٤۶ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
٣ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم ص ١۶٤ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨۶ انتشارات آگاه
٤ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم ص ١٧٩ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨۶ انتشارات آگاه
۵ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم ص ١٧١ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨۶ انتشارات آگاه
۶ - کارل. مارکس؛ گروندریسه جلد یکم ص٨٢ -٨٤ ترجمه باقر پرهام و احمد تدین
٧ - دستنوشتههای فلسفی اقتصادی و فلسفی١٨۴۴ / ماركس كارل؛ ص ١٩٤ ترجمه حسن مرتضوی انتشارات آگاه ١٣٨٧
٨ - دستنوشتههای فلسفی اقتصادی و فلسفی١٨۴۴ / ماركس كارل؛ صص ٢٢٠ - ٢٢٤ ترجمه حسن مرتضوی انتشارات آگاه ١٣٨٧
۹ - لوچیو کولِتی (Lucio Colletti) فیلسوف و نظریهپرداز سیاسی مشهور ایتالیایی، شاگرد گالوانو دولاوُلپه (G. Dello Volpe) مارکسیست معروف است و تفسیر او را از مارکسیسم در بسیاری از آثار مهم خود گسترش داده است که شامل مقدمهای بر ترجمهی ایتالیایی Dialectic of the Abstract and Concrete اثر IL ENKOV و یادداشتهای فلسفی لنین میشود. در اوائل سالهای۱۹۵۰ به عنوان یک مبارز در حزب کمونیست ایتالیا، در تدوین و چاپ مجلهی SOCISTA همکاری میکرد. پس از بسته شدن مجلّه در سال ۱۹۵۷، مدیریت ماهنامهی غیر حزبی LA SINISRA را در سال ۱۹۹۶ به عهده گرفت و همواره یک دید چپ انتقادی را در مورد سیاستهای حزب کمونیست ایتالیا (PCI) و اردوگاه سوسیالیستی ادامه داد.
١٠ - ماركس،كارل؛ دستنوشتههای فلسفیاقتصادیوفلسفی١٨۴۴/ ص٣٨ مقدمه لوچیوکولتی ترجمه حسن مرتضوی
*******************
(١۵)
کار ساده و کار مرکب
کاری را که احتیاج به تخصص نداشته باشد، کار ساده میگویند؛ مانند: درو کردن گندم و یونجه با داس، کندن بوتههای نخود با دست، پاسخ دادن به تلفن، نان از تنور در آوردن، واکس زدن کفش، جارو کردن، آبپاشی، بستهبندی کردن به صورت دستی، نگهبانی، کار در مرغداریها، گاوداریها و غیره.
اما کاری که به آموزش و تخصص نیاز داشته باشد (چه این آموزش و تخصص از طرف خود ما و یا و به وسیلهی سرمایهدار انجام گرفته باشد)، کار پیچیده یا مرکب میگویند. مانند خلبانی، رانندهگی ماشینهای سنگین، درو کردن گندم با کمباین، کارگری که خط تولید کارخانهای را کنترل میکند، مهندسان، پزشکان، استادان، معلمان، پرستاران، کارگران فنی و غیره.
زمانی که صنعتگری کارگاهی رواج زیاد داشت، رابطهای بین استاد (کار پیچیده ) و شاگرد (کار ساده) برقرار بود. در این رابطه استاد در مدت زمان طولانی، تخصص خود را به شاگرد منتقل میکند تا شاگرد از کارگری ساده به کارگری که کار پیچیده انجام میدهد، تبدیل شود.
چرا استاد و شاگرد که هر دو ساعت کاری یکسان داشته و با هم کار میکنند، یکی (استاد) دستمزد بیشتری از دیگری (شاگرد) دریافت میکند؟
کاری که شاگرد انجام میدهد کار ساده و کاری که استاد انجام میدهد، کار پیچیده یا مرکب است. استادکار سالها کار کرده و در حین انجام کار، آموزش دیده و به کارگر متخصص تبدیل شده است. بنابراین هنگامی که کار میکند از تجربه و تخصصی که طی سالیان گذشته کسب کرده نیز استفاده میکند و آن را بر روی مورد کار یا موضوع کار، به حیطهی عمل در میآورد.
هر شخصی میتواند در کنار استادکار، چیزهایی از قبیل چکش، آچار، انبردست و غیره را جابجا کند، ولی هرکسی نمیتواند مکانیک اتومبیل باشد. هر فردی میتواند آجر به دست استاد بنا بدهد، اما هرکسی نمیتواند بنا باشد. هرکسی میتواند قطعات رادیو و ساعت را جابجا کند اما هرکسی نمیتواند رادیو و یا ساعت بسازد.
کار پیچیده یا مرکب از مجموعهای از کارهای ساده تشکیل شده است.
هرچه کار پیچیدهتر باشد، بازدهی کار هم افزایش مییابد. برای مثال درو کردن گندم با داس (کار ساده) بازدهیاش کمتر است، اما درو کردن با کمباین (کار پیچیده) بازدهی بیشتری دارد.
کارل مارکس مینویسد:
"كار پیچیده فقط تصاعد هندسی یا دقیقتر مضروب كار ساده است، به گونهای كه مقدار كوچكی از كار پیچیده، با مقدار بزرگتری از كار ساده برابر است. ... ممكن است كالایی محصول پیچیدهترین كار ممكن باشد اما ارزشش آن را با محصول كار ساده برابر میكند، از این رو فقط بازنمود مقدار مشخصی از آن كار ساده است١."
کار مشخص (یا مجسم) و کار مجرد
برای بیان مفهوم کار مجسم و کار مجرد لازم است همراه با چند مثال معنی واقعی و عینی آنها را درک کنیم:
مثال١: هم اکنون در ایران به دلیل مصرف زیاد کودهای شیمیایی و سموم دفع آفات نباتی، بسیاری از خانوادههایی که امکانی برای آنها فراهم است در گوشه حیاط منزلشان و یا باغهایی که در خارج از شهر دارند، انواع سبزیجات، خیار، کدو، بادمجان و انواع درختان میوه مانند سیب، هلو، شلیل، گردو، انگور و غیره را بدون اینکه از کود شیمیایی و سموم دفعآفات استفاده کنند، میکارند. آنها از این طریق تقریبا" بخشی از نیاز مصرفی خودشان (بدون فروش) را تهیه مینمایند. این اشخاص کاری را که برای تهیهی فرآوردههای فوق انجام میدهند و ارزش مصرفی مورد نیاز خود و خانواده را تولید مینمایند، کار مجسم انجام میدهند. در کار این افراد، کار مجرد وجود ندارد، زیرا محصول آنها برای فروش نیست و برای مصرف خودشان است. در نتیجه در اینگونه کارها، فقط یک کار وجود دارد و آن کار مجسم یا مشخص است.
مثال٢: در فصل بهار و تابستان، در ایران و در حاشیهی جادههای خارج از شهرها تابلوهای تبلیغی وجود دارد که در آنها انواع سبزیها و میوهها مانند؛ خیار، کدو، بادمجان، سیب، هلو، شلیل، گردو، انگور و غیره جهت فروش به مسافران، در معرض دید قرار داده شده است.
صاحبان زمینهای کشاورزی حاشیهها راهها، با انجام عملیات کاشت، داشت و برداشت، محصولات تولیدی خود را به طور مستقیم به مشتریان خود عرضه مینمایند. آنها بیمحابا و بدون هیچ کنترلی از طرف ادارات کشاورزی، از کود شیمیایی و سموم دفع آفات نباتی و مواد شیمیایی که میوهها را خوشرنگ میکند، استفاده میکنند تا محصول خود را هرچه سریعتر و با ظاهری فریبندهتر به فروش برسانند. هدف آنها تولید ارزش مصرفی برای خودشان نیست، بلکه تولید کالایی برای فروش است. آنها فقط به این میاندیشند که کالاهایشان به فروش برود و به چیز دیگری مانند سلامت مردم فکر نمیکنند.
همهی کارهایی را که این افراد انجام میدهند مجموعهای است از کار مجسم و کار مجرد. یعنی کاری را که در آن محصولات مشخصی مانند انواع سبزیجات، خیار، کدو، بادمجان، سیب، هلو، شلیل، گردو، انگور تولید شدهاند و دارای ارزش مصرفی هستند، کار مجسم است و در هنگام فروش آنها کاری را که صرف تولید آنها شده و بر مبنای آن قیمت محصولات را تعیین مینماید، کار مجرد است. کار مجرد تمام و مجموعه کارهایی است که صرف تولید فرآوردههای فوق شده که به عنوان کالا به فروش میرود. یعنی در عصر سرمایهداری اکثریت کارها مجموعهای است از کار مجسم و کار مجرد.
مثال٣: در یک شهری پنج مغازه یا کارگاه صنعتی وجود دارد که در یک ردیف قرار گرفتهاند. مانند کارگاه منقلسازی، چکشسازی، کفاشی، نجاری، چاقوسازی. در این ۵ کارگاه با استفاده از کار مجسم (مشخص) و ملموس منقل، چکش، کفش، دربچوبی و چاقو تولید میشود. تا زمانی که آنها این اجناس را برای مصرف شخصی تولید میکنند، هیچ نیازی به محاسبه کار مجرد ندارند.
هنگامی که صاحبان آنها میخواهند این ۵ فرآورده که اکنون نام کالا بر خود دارند، بفروشند، آنگاه لازم است که معیاری برای فروش پیدا کنند. معیار آنها کار مجرد است.
کار مجرد یک کار انتزاعی و کار به طور کلی است. کار مجرد کار به طور عام است و معیار ارزش میباشد.
در همهی کارهای مجسم و مشخص چهار گوشه جهان، در صورتی که برای فروش باشند، کار مجرد هم نهفته است. که به وسیلهی آن قیمت کالا تعیین میگردد.
در مثال ٣ برای این ۵ فرآورده (منقل، چکش، کفش، درب چوبی و چاقو) کار مجسم به مصرف رسیده و در آن ذخیره شده است. یعنی کار منقلساز و چکشساز و کفاش و نجار و چاقوساز در فرآوردههای تولیدی آنها ذخیره شده است. حالا آنها همگی میخواهند همهی فرآوردههای تولیدی خود را بفروشند. در بین آنها یک چیز مشترک وجود دارد و آن وجود کار به طور کلی برای همهی آنهاست. این کار که به طور کلی و عام برای تولید میلیونها کالا به کار میبریم، کار مجرد است. فرض میگیرییم منقل ٢ ساعت، چکش ٣ ساعت، کفش ۵ ساعت، درب چوبی ٦ ساعت و چاقو ١ ساعت کار (مجرد) برده است. اگر قیمت هر ساعت کار مجرد ۵٠٠٠ تومان باشد، در آن صورت قیمت کالاهای تولید شده مشخص میگردد. منقل ١٠ هزارتومان، چکش ١۵ هزارتومان، کفش ٢۵ هزارتومان، درب چوبی ٣٠ هزارتومان، چاقو ۵ هزارتومان.
مثال۴: در یک جفت کفش، یک دست لباس، یک پنجره آهنی، سنگ معدن(نما)، یک خودرو، یک ساختمان و یک فرش، کار چه کسانی منعقد و نهفته است؟ در پاسخ به ترتیب باید بگوییم؛ کار کفاش، کار خیاط، کار آهنگر، کار معدنچی، کار سازنده خودرو، کار بنّا، کار قالیباف نهفته است. در همهی این کارها (چه کار پیچیده باشد و چه کار ساده)، یک وجه مشترک وجود دارد و آن این است که همهی این کارگرها، کار میکنند. وجه مشترک در همهی اینها، کار است و به عبارتی، همهی محصولات تولید شده، نتیجهکار است. چون همهی کالاها برای فروش تولید میشوند، پس کار انسان است که در کفش، لباس، پنجره و بقیهی اجناس، به کالا ارزش میدهد و آن را دارای ارزش مبادلهای میکند. این کاری که به کالا ارزش مبادلهای میبخشد کار مجرد است.
مثال۵: کفاشی مشغول تولید کفش و خیاطی نیز مشغول دوختن پوشاک است.
بنابراین کفاش، ارزش مصرف معین و مشخص (کفش) تولید میکند؛ و خیاط ارزش مصرف معین و مشخص (لباس) تولید میکند.
در نتیجه به آن کاری مجسم و یا مشخص میگویند که ارزش مصرف معین و مشخص تولید نماید. مثل کار کفاش که فقط کفش تولید میکند و یا کار خیاط که فقط لباس تولید میکند و غیره.
به بیان دیگر، کار مجسم یا مشخص به کاری گفته میشود که در یک رشتهی مشخص و معین تولید صورت میگیرد.
در نتیجه هر کاری که برای تولید کالاها انجام میشود، کار مجرد است، چون برای فروش تولید شده است و به همین خاطر دارای ارزش (ارزش مبادلهای) است، و هم کار مجسم و مشخص است، زیرا دارای ارزش مصرف معین و مشخص نیز میباشد. به عبارت دیگر کار هر کارگری در وهله نخست کار مجرد و در وهلهی دوم کار مجسم یا مشخص است.
مثال٦: میگویند ستاره کار کرد و با کار خود کالایی تولید نمود. تا اینجا برای ما روشن است که ستاره کار کرده (کار مجرد) و با کار خود کالایی که نمیدانیم چیست تولید نموده است. یعنی نمیدانیم که تخصص ستاره چیست، آنچه میدانیم این است که او چیزی تولید نموده است که آن را مبادله کند (بفروشد). بنابراین امروزه در وهلهی نخست ستاره ارزش (ارزش مبادله) به وجود آورده است. پس کار ستاره در درجه نخست، کار مجرد است.
اما اگر بگویند ستاره خیاط است، برای ما معلوم خواهد شد که کالای او لباس میباشد. در اینجا خواهیم دانست که ستاره علاوه بر این که ارزش (ارزش مبادله) به وجود آورده، ارزش مصرف معینی نیز تولید کرده است که لباس نام دارد. یعنی کار ستاره کار مجسم (یا مشخص) هم میباشد. بنابراین کار ستاره علاوه بر این که مجرد (یعنی به وجود آوردن ارزش مبادله) است، مجسم (یعنی تولید ارزش مصرف معین) هم میباشد.
اکنون مفهوم این دو کار را با استفاده از کتاب مبانی اقتصاد سیاسی اثر پ.نیکیتین بیان میکنیم:
"کار مجسم، کاریست که به یک شکل مشخص، متناسب با هدف معین و در جهتی سودمند صرف شده باشد. یک نفر نمیتواند "به صورت کلی" کار کند٢."
"همین کارِ مجسم است که ارزش مصرفی یک کالا را به وجود میآورد. "کار مجسم، به عنوان آنچه ارزش مصرفی به وجود میآورد، پیش از این همیشه وجود داشته و پس از این نیز همواره وجود خواهد داشت."
کار مجسم و مشخص کاری است که بقا و زنده ماندن انسانها به آن بستگی دارد. "کار وقتی مستقل از شکل مجسم آن در نظر گرفته شود - یعنی کار به اعتبار مصرف نیروی انسانی به طور کلّی- کار مجرد است. کار مجرد ارزش یک کالا را تشکیل میدهد. کار مجرد فقط نمایندهی نظام تولید کالایی است٣." در حالی که کار مجسم در تمام نظامهای اجتماعی گذشته (اولیه، بردهداری، فئودالی) حال (سرمایهداری) و آینده (سوسیالیسم) وجود خواهد داشت.
"با محو تولید کالایی، مقولهی کار مجرد نیز محو خواهد شد۴."
در نهایت نتیجهای که به دست میآوریم این است که؛ کار و کالا هر دو دارای دو ویژگی هستند:
١:هر دو دارای کار مجرد هستند.
٢:هر دو دارای کار مجسم و مشخص با ارزش مصرفی معین هستند.
کارل مارکس در این رابطه مینویسد:
"هركاری عبارت است از صرف شدن نیروی كار انسانی به معنای فیزیولوژیك كلمه، و با این خصوصیت كار یكسان انسانی یا كار مجرد انسانی است كه ارزش كالاها را به وجود میآورد. از سوی دیگر، هر كاری عبارت است از صرف شدن نیروی كار انسانی به شكلی خاص و با هدفی معین و این خصوصیت كار مفید و مشخص است كه ارزشهای مصرفی را تولید میكند۵."
ادامه دارد
١٣٩٣/٠٨/٢٢
١ مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم ص ٧٢ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨۶ انتشارات آگاه
٢ - مبانی اقتصاد سیاسی / پ. نیکیتین / ص ۵١ ترجمه ناصر زرافشان تهران؛ آگاه ١٣٧٨
٣ - مبانی اقتصاد سیاسی / پ. نیکیتین / ص ۵٢ ترجمه ناصر زرافشان تهران؛ آگاه ١٣٧٨
۴ - مبانی اقتصاد سیاسی / پ. نیکیتین / ص ۵٣ ترجمه ناصر زرافشان تهران؛ آگاه ١٣٧٨
۵ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم ص ٧۶ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨۶ انتشارات آگاه
*******************
(۱۴)
قیمت واقعی کالا چگونه تعیین میشود؟
همه ما میدانیم که هنگام خرید کالا، با قیمتهای مختلفی مواجه میشویم. چرا کالاها قیمتهای متفاوتی دارند؟ آیا قیمت کالا ناشی از وزن و حجم زیاد و یا کمیاب بودن آن است و یا تقاضا برای آن بیشتر است؟
عوامل نام برده بالا، هیچکدام نمیتواند در تعیین قیمت یک کالا نقش بازی نماید اما بر قیمت تاثیر دارند. چگونه؟
برای پاسخ به این پرسش، نخست باید بدانیم که قیمت واقعی یک کالا چگونه تعیین میگردد؟
قیمت واقعی هر کالا به وسیلهی کاری که صرف تهیهی آن میشود تعیین میگردد. مثلا" یک پالتو نخی را در نظر بگیرید: این پالتو ابتدا به صورت پنبه در مزارع کشاورزی وجود داشته و مقداری کار صرف کاشت، داشت و برداشت آن شده است. مقداری کار هم صرف ریسندگی و تبدیل آن به نخ شده و هم چنین مقداری کار هم صرف بافتن پارچه و تبدیل آن به پالتو گردیده است. بنابراین قیمت این پالتو برابر است با مجموع کاری که صرف آن شده است. هرگاه برای تولید یک کالا کار کمی صرف گردد، قیمت آن کالا ارزان است؛ و برعکس، هرگاه برای تولید یک کالا، کار زیادی صرف گردد، قیمت آن کالا گران خواهد بود.
بسیاری از کالاها که در گذشته گران قیمت بودند یعنی برای تولید آنها کار بیشتری مصرف میگردید، امروزه به علت رشد و تکامل ابزار تولید، ارزانتر شدهاند، چون مدت زمان کار لازم برای تهیهی آن کالاها کمتر شده است.
حال اگر تولیدکنندهای به علت بی تجربهگی و یا کُندکاری، کالایی را که تهیهی آن در واقع به چهار ساعت کار احتیاج دارد، در مدت ٦ ساعت تهیه کند، در این صورت آیا قیمت کالای او گرانتر خواهد بود؟
در حقیقت با توجه به تعریفی که برای قیمت کالا گفتیم، پاسخ به پرسش فوق مثبت است. اما با توجه به شیوه تولید سرمایهداری در عمل چنین چیزی رخ نمیدهد. چرا؟ همراه با مثال توضیح بیشتری میدهیم:
فرض کنیم که برای تهیهی یک جفت کفش، ۴ ساعت کار لازم مورد نیاز باشد، و قیمت یک جفت کفش هم ۵٠ هزار تومان باشد. اما کفاشی که یا کم تجربه و یا کُند کار میکند، همین کفش را در مدت زمان کار لازم برابر با ٦ ساعت، تهیه مینماید. در این صورت آیا این کفاش میتواند کفش خود را گرانتر از کفاشهای دیگر که همان کفش را در مدت ۴ ساعت تولید نمودهاند، به فروش برساند؟
پاسخ منفی است. زیرا یک جفت کفش در آن مکان و زمان شیوه تولید سرمایهداری به طور متوسط ۴ ساعت کار میبرد. یعنی در سطح تولیدات کل جامعه مفروض، ارزش یک جفت کفش برابر است با ۴ ساعت کاری که کفاش بر روی آن انجام داده، به اضافهی قیمت چرم! (یعنی به اضافهی مقدار کاری که صرف تهیهی چرم شده است.) بنابراین قیمت هر کالا را از روی متوسط مدت زمان کار لازم برای تهیهی آن کالا، تعیین میکنند.
حال اگر کفاشی بیش از میانگین کار اجتماعا" لازم، کار انجام داده باشد، کار او بیهوده و غیرمفید بوده است و معادل آن را دریافت نخواهد کرد. اما اگر کمتر از میانگین کار اجتماعا" لازم، کار انجام داده باشد، کار او نه تنها بیهوده نبوده بلکه معادل کاری که انجام نداده،(مدت زمان کمتر از ۴ ساعت) پول به دست میآورد.
کارل مارکس در جلد نخست کاپیتال در یک جملهی کوتاه مفهوم علمی قیمت را به زیبایی این چنین مینویسد:
"قیمت عبارت است از نام پولی كار شیئیت یافته در كالا١."
و نیز در مورد افزایش عمومی قیمت كالاها مینویسد:
"افزایش عمومی قیمت كالاها تنها زمانی اتفاق میافتد كه یا با وجود ثابت ماندن ارزش پول، ارزش كالاها افزایش پیدا كرده باشد، یا با ثابت ماندن ارزش كالاها، ارزش پول كاهش یافته باشد. عكس این روند نیز رخ میدهد: كاهش عمومی قیمتها میتواند یا نتیجهی كاهش ارزش كالاها باشد، به شرط آن كه ارزش پول ثابت باقی بماند، یا نتیجهی افزایش ارزش پول باشد، به شرط آنكه ارزش كالاها ثابت باقی بماند. بنابراین، به هیچ وجه از افزایش ارزش پول لزوما" كاهش متناظر قیمتها نتیجه نمیشود، یا این كه كاهش ارزش پول مستلزم افزایش متناظر قیمتها باشد. این موضوع فقط در مورد كالاهایی صدق میكند كه ارزششان ثابت باقی میماند. اما كالاهایی كه مثلا" ارزششان همزمان و متناسب با ارزش پول افزایش مییابد، قیمت یكسانی را حفظ میكنند. و اگر ارزش آنها آهستهتر یا سریعتر از ارزش پول افزایش یابد، كاهش یا افزایش قیمتهای آنها براساس تفاوت میان نوسان ارزش آنها و نوسان ارزش پول تعیین میشود و غیره٢."
به طور کلی در اقتصاد سیاسی، وزن و حجم کالاها، قیمت واقعی آنها را تعیین نمیکنند.
سوداگری و دلالی هم اکنون در اقتصاد سرمایهداری ایران، حرف نخست را میزند. در این اقتصاد بحران زده، تورم و رکود حاکم است و بسیاری از صنایع تولیدی، تعطیل و یا نیمه تعطیل هستند. در نتیجه کالای تولید داخل همیشه با کمبود روبرو است. برای جبران کسری آن، کالاهای چینی به وسیلهی افرادی که انحصار آن را در اختیار دارند، وارد میشود. این سوداگران بسیار خیر! و ثروتمند هم به میل خود بر قیمت کالاهایشان هر وقت دلشان بخواهد، میافزایند. یعنی در ایران قیمت ثابت برای یک کالا معنی ندارد. حتا در مواردی کالاهایی چند برابر ارزش واقعیشان به فروش میروند. مثلا" در جریان کمبود چای، هر کیلو چای که به قیمت ١٠هزارتومان فروخته میشد، قیمت آن به بالای ٣٠ هزارتومان هم رسید.
در یک اقتصاد متعادل (منظور از اقتصاد متعادل این است که مقدار وزنی و حجمی کالاهای موجود، نزدیک و یا برابر با تقاضاهای موثر از طرف افراد جامعه باشد.) آیا کمبود و یا زیادی کالا قیمت آن را تعیین میکند؟ فرض کنیم که در بازار، سیب زمینی بسیار کم و گوشت گوسفند بسیار زیاد باشد. در چنین حالتی، آیا قیمت یک کیلو گوشت گوسفند با یک کیلو سیب زمینی برابر خواهد شد؟ اگر علت گرانی یعنی افزایش قیمتها، کمبود کالاها باشد، مثلا" وقتی سیب زمینی کمیاب شود، باید قیمت یک کیلوی آن بیش از یک کیلو گوشت گوسفند باشد، در حالی که این طور نیست. سیب زمینی هر چقدر هم در بازار کمیاب باشد، قیمت آن حتا با یک کیلو گوشت گوسفند برابر نخواهد شد. کمبود و یا زیادبودن کالا، بر قیمت پایه تاثیر میگذارد و آن را مقداری زیا یا کم مینماید. اما کمبود و یا زیاد بودن کالا، قیمت واقعی آن را تعیین نمیکند.
به عبارت دیگر، هیچگاه زیاد بودن مشتری یعنی بالا رفتن تقاضا و کمی موجودی کالا، یعنی پایین بودن عرضه و یا همچنین کم بودن مشتری یعنی پایین آمدن تقاضا و یا زیاد بودن کالا یعنی زیاد بودن عرضه، قیمت واقعی کالاها را تعیین نمیکند. عرضه و تقاضا در یک اقتصاد ناسالم بر قیمت واقعی کالا که به عنوان قیمت پایه شناخته میشود، تاثیر میگذارد و کالایی پایینتر و یا بالاتر از قیمت واقعی آن به فروش میرسد.
برخی عقیده دارند که عرضه و تقاضا قیمت کالاها را تعیین میکند. در حالی که دیدیم که چنین نیست.
استادنیچنکو مینویسد:
"قیمت اگر چه ممکن است در نتیجهی تاثیرات عرضه و تقاضا تغییر کند، اما آنچه زیر تاثیر عرضه و تقاضا قرار دارد تغییرات قیمت است نه خود آن٣."
"قیمت اگر چه ممکن است در نتیجهی تاثیرات عرضه و تقاضا تغییر کند، اما آنچه زیر تاثیر عرضه و تقاضا قرار دارد تغییرات قیمت است نه خود آن. اصل قیمت از ارزش کالا مشتق میشود و ارزش، تابع مقدار کاری است که در کالا تبلور یافته است. ... ارزش کالا از روی کمیت زمان کاری تعیین میشود که برای تولید آن لازم است٤."
"اگر عرضه و تقاضا توازن داشته باشد، و علاوه براین تمام شرایط دیگر تغییر نکند، نوسان قیمت از بین میرود۵."
تفاوت قیمت با ارزش
بنابر آنچه که گفتیم فرق است بین قیمت یک کالا با ارزش واقعی همان کالا. قیمت یک کالا مگر در یک شرایط تصادفی با ارزش واقعی آن با هم برابر باشند در غیر این صورت، بر اثر عرضه و تقاضا همیشه قیمت بیشتر یا کمتر از ارزش واقعی کالا میباشد.
کار مارکس در گروندریسه جلد یک مینویسد:
"قیمت با ارزش فرق دارد و این فرق فقط فرق چیزهای اسمی با چیزهای واقعی، یا فرق بر مبنای پول طلا و نقره نیست چرا كه ارزش به منزلهی قانون حركت قیمتهاست. این دو مدام از یكدیگر متفاوتاند و هرگز با یكدیگر موازنه نمیشوند و یا موازنهشان فقط و فقط استثنایی و تصادفی است. قیمت یك كالا مدام بالا یا پایین ارزش كالا قرار میگیرد و ارزش كالا هم خود تنها در همین بالا و پایین رفتن قیمت كالاهاست؛ عرضه و تقاضا مدام قیمت كالاها را تعیین میكنند و هرگز با هم معادل نیستند مگر به تصادف. نوسانهای عرضه و تقاضا به سهم خود تحت تأثیر هزینهی تولید تعیین میشوند. طلا یا نقرهای كه بیانگر قیمت یك كالا و ارزش بازار آن است، خود كمیت معینی از كار انباشته شده، مقدار معینی از زمان كار مادیت یافته است. به فرض این كه هزینههای تولید یك كالا و هزینههای تولید طلا و نقره ثابت بمانند خیز و افت قیمت بازار آنها بیش از این معنایی ندارد كه یك كالا با x زمان كار دائما" معادل بیشتر یا كمتر از x زمان كار در بازار است. به این معنی كه بالاتر یا پایینتر از ارزش میانگین خود، كه با زمان كار تعیین میشود، قرار میگیرد."
"تفاوت قیمت با ارزش موجب میشود كه ارزشها به صورت قیمت با معیاری متفاوت از معیار خود اندازهگیری شوند. شكل متمایز از ارزش ناگزیر شكل قیمت پولی است از اینجا پیداست كه تفاوت اسمی قیمت و ارزش بیانگر تفاوت واقعی آنهاست۶."
پرسش کارل مارکس این است که چگونه میتوان بر بالا رفتن و پایین آمدن قیمتها غلبه کرد؟ خود او در گروندریسه جلد یک مینویسد:
"چگونه میتوان بر بالا رفتن و پایین آمدن قیمتها غلبه کرد؟ راه این کار الغای قیمتهاست. چگونه؟ با از بین بردن ارزش مبادلهای. اما مسئله دیگری پیش میآید و آن این که مبادله با سازمان بورژوایی جامعه انطباق دارد. پس مسئلهی نهایی این است که باید در جامعهی بورژوایی از نظر اقتصادی یک دگرگونی انقلابی ایجاد کرد٧."
ادامه دارد
١٣٩٣/٠٨/١۵
١ - مارکس. کارل؛ كاپیتال جلد یكم ص ١٣١ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
٢ - مارکس. کارل؛ كاپیتال جلد یكم ص ١٢٨ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
٣ - استادنیچنکو / نظام پولی بینالمللی و بحران مالی جهانی/ ترجمه ناصر زرافشان ص ١۵ چاپ اول ١٣٨٩ انتشارات آزادمهر
٤ -استادنیچنک؛ نظام پولی بینالمللی و بحران مالی جهانی؛ ص ١۵ ترجمه ناصر زرافشان، چاپ اول١٣٨٩، انتشارات آزادمهر
۵ - مارکس. کارل؛ كاپیتال جلد یكم زیرنویس ص ۵٧٧ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
۶ - کارل. مارکس؛ گروندریسه جلد یکم ص ٧٢-٧٠ ترجمه باقر پرهام و احمد تدین
٧ - کارل. مارکس؛ گروندریسه جلد یکم ص ٦٦ ترجمه باقر پرهام و احمد تدین انتشارات آگاه، تهران ١٣٦٢
*******************
(۱۳)
تولید کالایی ساده
در نظام فئودالی، آن زمان که هنوز از صنعت ماشینی خبری نبود، تولید به وسیلهی تولیدکنندگان کوچک یعنی صنعتگران و دهقانان صورت میگرفت. آنها مالک ابزار تولید خود بودند و با آن، کار و پروسه تولید را انجام میدادند. مثلا" دهقان با ابزار کار خود(گاوآهن)، روی زمین کار میکرد. کفاش با ابزار کار خود، کفشدوزی میکرد. آهنگر با ابزار کار خود آهنگری میکرد و تیشه و داس و غیره تهیه مینمود.
به عبارتی، هر صنعتگری که با ابزار خود، کار و تولید میکرد، در جهت رفع نیازهای خانواده اش بود. اگر صنعتگری کالای تولیدیاش را میفروخت، با پول حاصل از فروش آن محصول، اجناس مورد نیاز دیگری که خود و خانواده قادر به تولید آن نبودند، میخرید.
یعنی در حقیقت "فروختن به خاطر خریدن" بود. به این نوع تولید، تولید کالایی ساده میگویند.
بنابراین تولید کالایی ساده، تولیدی است که توسط تولیدکنندگان کوچک صورت میگرفت که خود مالک ابزار و محصول تولید بودند. در این دوره تولید کنندهگان بزرگ وجود نداشتند.
کارل مارکس که آموزههای ما از اوست، در این رابطه با تبحری بینظیر مینویسد:
"آدمی هزاران سال تحت اجبارِ نیاز به پوشیدن، لباس میدوخت، بی آن كه حتی یك نفر هم خیاط شود. اما پالتو، پارچه كتانی و هر عنصری از ثروت مادی كه از پیش در طبیعت فراهم نیامده است، همیشه باید به وساطتِ یك فعالیت مولد خاص و متناسب با هدف آن به وجود میآمد؛ فعالیتی مولد كه مواد طبیعی ویژهای را برای نیازهای مشخص انسانی جذب میكرد. بنابراین، كار به عنوان آفرینندهی ارزشهای مصرفی و به عنوان كارمفید، مستقل از تمامی شكلهای جامعه (اولیه،بردهداری، فئودالی، سرمایهداری) شرط حیات انسان است؛ این ضرورتی طبیعی و ابدی است كه میانجی ناگزیر رابطهی سوختو سازی بشر با طبیعت، و بنابراین خود زندگی انسان میشود١."
هم اکنون نیز، بقایای تولید کالایی ساده وجود دارد. دهقانان جزء و صنعتگران کارگاهی از نمایندگان این نوع تولید هستند. اینها نه فقط برای مصرف خویش، بلکه برای فروش تولید میکنند تا با پول حاصل از آن، کالای مورد نیاز خود را بخرند. یعنی "فروختن به خاطر خریدن".
انگلس در کتاب درباره "سرمایه" مارکس، در مورد گردش کالای ساده مینویسد:
"فروش به خاطر خرید: یك كالای C در برابر پول M به مبادله گذارده میشود، كه این پول مجددا" با یك كالای دیگر C مبادله میگردد؛ یا به صورت: C-M-C یا کالا-پول-کالا (١)
فرمول C-M-C نمایشگر گردش ساده كالاهاست، كه در آن پول به عنوان وسیله گردش، به عنوان پول رایج عمل میكند.
این فرمول (C-M-C) به معنای فروختن به منظور خریدن است، فروختن چیزی كه به آن نیازی ندارد و به منظور خریدن چیزی كه به آن نیازمند است.
در پروسهیC-M-C، (کالا-پول-کالا) پول صرفا" نقش میانجی را دارد و كالا، ارزش سودمند [ارزش مصرفی]، نقطه ابتدا و انتها را تشكیل میدهد. در پروسهی C-M-C پول یك باره و برای همیشه خرج میشود.
هدف از فروختن به منظور خریدن، به دست آوردن ارزش سودمند[ارزش مصرفی] بوده٢."
اشخاصی که در چرخهی تولید کالایی ساده قرار میگیرند با توجه به موقعیت مادی که در آن زندگی میکنند و امرار معاش خود را میگذرانند، دارای خصلت دوگانهای هستند. آنها از یک طرف مالک ابزار کار خود بوده و با آن تولید میکنند و چون بر این ابزار مالکیت دارند، شبیه سرمایهدار بوده و به آنها نزدیکند. اما از طرف دیگر، چون تولید کالایی ساده بر کار شخصی تولیدکننده متکی است و تولیدات صنعتگر و یا دهقان، جهت مصرف شخصی و خانواده خودشان میباشد و نمیتوانند سرمایهای را انباشت کنند، زحمتکش محسوب شده و از این جهت به کارگران نزدیک میباشند.
تولید کالایی سرمایهداری:
گفتیم که در تولید کالایی ساده هدف تولید، کالاهایی برای مصرف (ارزش مصرفی) خود و خانواده است، اما در تولید کالایی سرمایهداری هدف اصلی فروش (مبادله) است. در شیوه تولید سرمایهداری کالاهای فراوانی بدون این که مالک به آن نیاز داشته باشد، تولید میشود تا در معرض فروش قرار بگیرد. با فروش آن پولی بیشتر از پول اولیه به دست میآید.
برای انجام این عمل آقای سرمایهدار باید کارگرانی را استخدام کند و از نیروی کار آنها خط تولید کارخانهی خود را که از قبل آماده کرده، به کار انداخته و کالای مورد نظر خود را تولید نماید.
یعنی در حقیقت خریدن کالای نیروی کار + کالای مواد اولیه= کالای تولیدی مورد نظر که فروخته میشود به پول بیشتر. به این شیوه تولید "خریدن به خاطر فروختن"، شیوه تولید سرمایهداری یا کالایی گفته میشود.
فردریک انگلس دوست نزدیک کارل مارکس در کتابی تحت عنوان "درباره سرمایه مارکس" به این شیوه تولید سرمایهداری هم اشاره دارد و مینویسد:
"خرید به خاطر فروش: پول M در مقابل یك كالاC مبادله میشود و این كالا مجددا" در برابر پول M مورد مبادله قرار میگیرد؛ که میتوانیم به صورت خلاصه بنویسیم:
M-C-M یا پول - کالا - پول (٢)
فرمول M-C-M، (پول-کالا-پول) از طرف دیگر نمایانگر آن شكل گردشی است كه پول در آن خود را به سرمایه تبدیل مینماید.
پروسه خرید به منظور فروختن: بدیهی است كه میتوان فرمول M-C-M (پول-کالا-پول) را در فرمول M-M گنجاند، این یك مبادله غیرمستقیم پول با پول میباشد. فرض كنید من مقداری پنبه را به ١٠٠٠ پوند بخرم و آن را به ١١٠٠ پوند بفروشم. پس من در نهایت ١٠٠٠ پوند را با ١١٠٠ پوند مبادله كردهام - یعنی مبادلهی پول با پول.
حال این دو فرمول (١ و ٢ ) را با هم مقایسه میكنیم:
هر پروسه از دو عمل (خریدن و فروختن) یا مرحله تشكیل شده است. این دو عمل در هر دو فرمول یكسان میباشند ولی تفاوت بزرگی میان دو پروسه وجود دارد. در پروسهی C-M-C،(کالا-پول-کالا) پول صرفا" نقش میانجی را دارد و كالا، ارزش سودمند[ارزش مصرفی]، نقطه ابتدا و انتها را تشكیل میدهد. در پروسهی M-C-M،(پول-کالا-پول) كالا رابط میانی است در حالی كه پول ابتدا و انتها میباشد. در پروسهی C-M-Cپول یك مرتبه و برای همیشه خرج میشود، در حالی كه در پروسهی M-C-M ، پول به قصد وصول آن صرفا" به مساعده گذاشته میشود و به نقطه صدور باز میگردد. و بدین طریق نخستین تفاوت آشكار مابین گردش پول به عنوان پول رایج و گردش پول به عنوان سرمایه به دست میآید.
در پروسهی فروختن به منظور خریدن، C-M-Cپول فقط به شرطی میتواند به نقطهی صدورش باز گردد كه تمام پروسه تكرار شود، بدان معنی كه مقدار تازهای از كالا به فروش برسد. بنابراین، بازگشت، مستقل از خود پروسه میباشد. اما در پروسهی M-C-M، این بازگشت یك ضرورت میباشد چرا كه مقصود، از ابتدا همین بوده است. چنانچه این بازگشت به وقوع نپیوندد، محظوری در كار میباشد و پروسه ناتمام باقی میماند.
هدف از فروختن به منظور خریدن، به دست آوردن ارزش سودمند[ارزش مصرفی] بوده و هدف از خریدن به منظور فروختن به دست آوردن ارزش قابل مبادله [ارزش مبادلهای] میباشد.
در فرمولC-M-C دو انتها، از لحاظ اقتصادی، همانندند. هر دو كالا میباشند، به علاوه هر دو دارای ارزش كمی یكسانی میباشند، چرا كه كل تئوری ارزش دلالت بر این فرض دارد كه معمولا" فقط معادلها [همارزها] مبادله میشوند٣."
بنابراین در اینجا میتوانیم تفاوت و شباهتهای تولید کالایی ساده و تولید کالایی شیوه سرمایهداری را بیان نماییم.
شباهت تولید کالایی ساده با شیوه تولید کالای سرمایهداری در آن است که:
صاحبان هر دو شیوه تولید بر ابزار تولید مالکیت دارند.
اما تفاوت تولید کالایی ساده با شیوه تولید سرمایهداری در این است که:
در تولید کالایی ساده، تولیدکنندگان کوچک، مانند دهقانان جزء و صنعتگران کارگاهی مالک ابزار تولید هستند.
و در شیوه تولید سرمایهداری، تولیدکنندگان بزرگ (سرمایهداران)، مالک ابزار تولید هستند.
در تولید کالایی ساده، تولیدکنندگان کوچک خود نیز با ابزار کارشان، کار میکنند و محصول تولیدی خود را نیز مالک میشوند.
در حالی که در شیوه تولید سرمایهداری، خود آنها هیچ کاری انجام نمیدهند و با تحت استثمار قرار دادن کارگران، محصول کار آنها را تصاحب میکنند.
بنابراین در شیوه تولید سرمایهداری کارگران فقط کالا تولید نمیکنند، بلکه سرمایه هم تولید میکنند. در این رابطه جورج لوکاچ از کارل مارکس نقل قول میکند:
"آیا کارگر کارخانهی پنبه فقط پنبه تولید میکند؟ نه. او سرمایه تولید میکند. ارزشهایی تولید میکند که دوباره در خدمت سلطه بر کار او قرار میگیرند تا به وسیلهی آن، ارزشهای تازهیی آفریده شوند."(کارِ مزدی و سرمایه)۴.
ادامه دارد
٠٢/٠٨/۱۳۹۳
۱ - مارکس. کارل؛ كاپیتال جلد یكم ص ٧٢ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ۱۳٨٦ انتشارات آگاه
٢ - انگلس فردریک؛ درباره "سرمایه" مارکس ترجمه ج. آزاده، صص٢٤ لغایت٢٧ چاپ یكم سال ۱۳۵٨ انتشارات مازیار(نسخه اینترنتی)
۳ - انگلس فردریک؛ درباره "سرمایه" مارکس ترجمه ج. آزاده، صص ٢۵ لغایت٢٧ چاپ یكم سال ۱۳۵٨ انتشارات مازیار(نسخه اینترنتی)
۴ - تاریخ و آگاهی طبقاتی/پژوهشی در دیالکتیکِ مارکسیستی/ جورج لوکاچ/ ص٣٦٢ ترجمه محمدجعفر پوینده/ نشر تجربه/ تهران ۱۳٧٧
*******************
(١٢)
۴.شیوه تولید سرمایهداری
فصل یکم
تولید کالا
کالا چیست؟
در قسمتهای ١٠ و ١١ سلسله مباحث اقتصاد سیاسی، به اندازه کافی در مورد ارزش مصرف، ارزش مبادلهای و کالا، مطالبی نوشتیم. کارل مارکس بزرگ فرزانه قرن نوزده، نگارش جلد یک کاپیتال را با مفهوم کالا آغاز کرد. ما نیز در ادامه برای تشریح شیوه تولید سرمایهداری از تعریف این مقوله شروع میکنیم. اما به این دلیل که در بخشهای گذشته، تقریبا" به طور مفصل به این بحث پرداختیم، اکنون به طور خلاصه یادآوری میکنیم که:
از مقایسهی نانی که زن کشاورز میپخت با نانی که کارگاه نانوایی میپزد متوجه میشویم که:
دهقان نان را برای مصرف خود میپخت، نه فروش آن.
کارگاه نانویی، نان را برای فروش میپزد، نه برای مصرف خود.
نان دهقان فقط دارای ارزش مصرف است. ارزش مبادلهای ندارد.
نان کارگاه نانویی، هم دارای ارزش مصرف و هم دارای ارزش مبادلهای میباشد.
نان کارگاه نانویی محصولی است که برای مبادله تولید میشود؛ و به آن کالا میگوییم.
اکنون باید بدانیم هر چیزی که تولید میشود، برای این که بتواند کالا باشد، باید دارای دو مشخصه باشد:
١- ارزش مصرفی داشته باشد؛ یعنی یکی از نیازها و یا احتیاجات انسان را برآورده کند.
٢- ارزش مبادلهای داشته باشد؛ یعنی برای مبادله (فروش) تولید شده باشد.
فردریک انگلس در کتاب "منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت" چگونگی تبدیل محصولات تولیدی به کالا را این چنین بیان میکند:
"از هنگامی که تولیدکنندهگان محصولِ خود را دیگر به طور مستقیم مصرف نمیکردند، بلکه آن را در جریان مبادله از دست میدادند، دیگر کنترلی بر آن نداشتند. آنها دیگر نمیدانستند که بر سر آن چه میآید، و این امکان به وجود آمد، که محصول روزی(زمانی) در برابر تولیدکننده، همچون وسیلهیی برای استثمار و سرکوب او، به کار گرفته شود. از اینرو، هیچجامعهیی، در هیچ زمانی نمیتواند بر تولید خود چیره باشد و به کنترل پیآمدهای اجتماعی روند تولید آن ادامه دهد، مگر اینکه مبادلهی میان افراد را برچیند."
"ولی آتنیها به زودی آموختند، پس از اینکه مبادلهی فردی برقرار شد و محصولات تبدیل به کالاها شدند، محصول با چه سرعتی چیرهگی خود را بر تولیدکننده آشکار میکند. همراه با تولید کالا، کشت زمین به دست کشاورزان، برای خود، به وجود آمد، و بیدرنگ پس از آن مالکیت فردی زمین. سپس پول ظاهر شد، آن کالای جهانی که همهی کالاهای دیگر با آن قابل مبادلهاند. ولی هنگامی که انسان پول اختراع کرد، هرگز گمان نمیکرد دارد یک نیروی اجتماعی نوین میآفریند- یگانه نیروی جهانی که همهی جامعه باید در برابر آن کرنش کند- این نیروی نوین را، که بدون خواست یا آگاهی پدیدآورندهگانش، به هستی درآمده بود، آتنیها، در تمام خشونت روزگار جوانیاش احساس میکردند١."
شرایط شیوهی تولید سرمایهداری
تولید فرآورده به منظور مصرف شخصی نه فقط در عصر بردهگی و فئودالیسم، بلکه در مراحل ابتدایی سرمایهداری هم به عنوان پایه و اساس اقتصاد جامعه، حکمفرمایی میکرد. اما در جریان رشد و تکامل سرمایهداری است که ضربهی قطعی بر تولید برای مصرف شخصی، وارد میگردد و به این ترتیب شیوه تولید برای مصرف شخصی از میان میرود. به این اعتبار شیوه تولید سرمایهداری یعنی تولید برای فروش، برتری مییابد و به عنوان پایه و اساس اقتصاد سرمایهداری عمل میکند. اگر چه ممکن است بقایای شیوه تولید گذشته هم در کنار آن، وجود داشته باشد.
برای پیدایش شیوه تولید سرمایهداری شرایطی لازم است که یکی از مهمترین آنها تقسیم اجتماعی کار میباشد.
اما پرسش این است که مگر در گذشته، مثلا" در جامعه نخستین، بردهداری و فئودالیسم، تقسیم کار وجود نداشته است؟ پاسخ مثبت است. همان طور که قبلا" گفتیم در طول تاریخ جامعهی بشری، یکمین و دومین تقسیم بزرگ کار اجتماعی صورت گرفت؛ این تقسیمها به خاطر تکامل کشاورزی، دامداری و صنعتگران کارگاهی به وجود آمد. با وجود این دو تقسیم کار بزرگ اجتماعی، تولید برای فروش، یعنی شیوه تولید سرمایهداری وجود نداشته است.
تقسیمِ کار، شرط لازم تولیدِ کالاست. اما تولیدِ کالا، شرطِ لازمِ تقسیمِ کار نیست. یعنی این که برای تولیدِ کالا، حتما" تقسیم کار لازم است؛ اما برای وجود تقسیم کار در جامعه، حتما" لازم نیست که کالا تولید شود.
چرا نمیتوانیم بدون تقسیم کار، کالا تولید نماییم؟
اگر فرض کنیم در جامعهای، هر خانوادهای خودش کشاورزی و دامداری کند؛ گندم درو و آسیاب کند، نان به پزد، خانه بسازد، چرم تهیه نماید، لوازم منزل و ابزار کار بسازد، پوشاک تهیه کند، آهنگری و نجاری کند و به طور کلی همهی افراد جامعه همهی نیازهای مادی خود را، خودشان تولید نمایند، دیگر تولید کالا به منظور فروش، مفهومی نخواهد نداشت. زیرا خریداری وجود ندارد و همه آحاد جامعه تولیدکنندهی نیازهای خود هستند.
هنگامی که در جامعه تقسیم کار وجود نداشته باشد و به همین خاطر هر شخصی به تنهایی همه نیازهای خود و خانواده را تولید نماید، تولید کالایی امکانپذیر نیست. با ظهور جوانههای نظام سرمایهداری، این شیوهی تولید باید متلاشی میشد و چنین هم شد.
اما مزایای وجود تقسیم کار برای نظام سرمایه این است که سبب میگردد هر فرد یا خانواده فقط یک محصول تولید نماید تا نیازمند محصولاتی باشد که خود تولید نمیکند.
اما قبل از این که شرط دوم را توضیح دهیم لازم است که بدانیم تقسیم کار سبب ایجاد معضلات اجتماعی زیادی میگردد که جورج لوکاچ در کتاب " تاریخ و آگاهی طبقاتی" به یک نمونه از آن اشاره نموده است:
"تقسیم کار، که با سرشت انسان بیگانه است، از یکسو انسانها را در فعالیتهایشان منجمد و متحجر میسازد و آنان را در کارهایشان به ماشینوارهها و بردگان امورِ یکنواخت بدل میکند؛ از سوی دیگر به طور همزمان آگاهی فردی آنان را بیاندازه افزایش میدهد، که به علت امکانناپذیری بیانِ شخصیت انسانها و ارضای آنان در فعالیتهایشان، به چیزی میانتهی و انتزاعی و به خودپرستی حیوانی تشنهی جاه و مال بدل میشود٢."
شرط دومی که برای شیوه تولید سرمایهداری لازم است، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید میباشد. به عنوان مثال هنگامی که شخصی به منظور فروش، کالایی تولید میکند، در صورتی میتواند این کار را انجام دهد که آن کالا مال خودش باشد تا بتواند آن را به فروش برساند. و نیز در صورتی کالا مال خودش است که ابزاری که با آن، کالا تولید شده است، مال خودش باشد.
به عبارت دیگر تولیدکننده وقتی میتواند محصول تولیدی خود را به عنوان کالا به فروش برساند که ابزار تولید از آنِ خودش باشد، یعنی مالک ابزار تولید باشد. مثلا" در جامعه نخستین چون ابزار تولید ساده و مالک نداشت، تولید فرآورده یا محصول برای فروش نبود، بلکه برای مصرف عموم بود. اما در دورهی بردهگی و فئودالیسم ابزار تولید تکامل یافت و دارای مالک شد و در نتیجه، فرآورده هم جهت فروش و مبادله به طور بسیار ضعیف و محدود، تولید میگردید، اما اساس و پایهی اقتصاد را تشکیل نمیداد.
بنابراین به طور خلاصه و مفید نتیجهای که به دست میآوریم این است که شرط لازم برای وجود شیوه تولید سرمایهداری عبارت است از:
۱- تقسیم کار اجتماعی
٢- مالکیت خصوصی بر ابزار تولید.
ادامه دارد
۱۹/٠٧/۱۳۹۳
۱ - فردریک انگلس؛ منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت؛
٢ - تاریخ و آگاهی طبقاتی/ پژوهشی در دیالکتیکِ مارکسیستی/ جورج لوکاچ/ ص ۵٦٨ ترجمه محمدجعفر پوینده/ نشر تجربه/ تهران ١٣٧٧
*******************
(١١)
ارزش مصرف چیست؟
قبلا" مفهوم کالا را بیان نمودیم و گفتیم محصولی که برای فروش، یعنی مبادله با محصول دیگر تولید میشود، کالا نام دارد. کالا دارای دو مشخصه است که یکی از آنها، رفع بخشی از نیازهای انسان میباشد. بنابراین کالا سودمند است و انسان میتواند آن را برای رفع احتیاجات اش مصرف نماید. پس کالا دارای ارزش مصرف است، مانند نان که با مصرف آن، گرسنگی ما برطرف میشود.
حال پرسش اینجاست که آیا هر چیزی که دارای ارزش مصرف است، کالا میباشد؟
پاسخ به این پرسش منفی است. مثلا" نانی را که در گذشته و هنوز هم در بعضی مناطق کسانی مانند دهقانان برای مصرف شخصی خود میپزند و نیاز آنها را رفع میکند، ارزش مصرفی دارد. به این دلیل که نان را نه برای فروش، بلکه برای مصرف شخصی خود تولید میکنند، کالا محسوب نمیشود. اما امروزه نانی که در کارگاههای نانوایی تولید میشود برای فروش است و کالا محسوب میشود.
در دنیای امروز تقریبا" همهی محصولات تولیدی برای فروش است و کالا به حساب میآیند. تولیدکنندهگان به این دلیل که هدف اصلی شان فروش کالاست، از هر راهی به دنبال بازار فروش بیشتر و سود هستند. برای مثال در مواردی بر روی خوشههای نارس انگور یاقوتی، یک نوع مادهی شیمیایی میپاشند که در مدت کوتاهی پوست سبز غورهای انگور به پوست قهوهای تیره رنگ و با ظاهری زیبا تبدیل میشود. ما با دیدن آن، تصور میکنیم انگور خوشمزه و شیرین است، اما در هنگام خوردن متوجه ترش و نارس بودن آن میشویم.
و یا گفته میشود افرادی هندوانه را قبل از طی کردن روند طبیعی بارور شدن، با افزودن کودهای رنگی، سریعتر آن را برای برداشت آماده میکنند. البته نگارنده اطلاع دقیقی در این باره ندارد، اما ظاهرا" یک نوع کود آهن است که در آب حل میکنند و از طریق ریشه وارد بافت هندوانه کرده و آن را قرمز و خوش رنگ مینماید، اما مزه ندارد.
شنیده میشود که بسیاری از اعضای خانوادههای کارخانهداران تولیدکننده سوسیس و کالباس، از خوردن این خوراک و دیگر فرآوردههای گوشتی تولیدی خودشان، خودداری میکنند. زیرا که کالایی است برای فروش نه مصرف شخصی.
به طور کلی همهی انواع مواد غذایی که برای فروش تولید شده و ما مصرف میکنیم، اگر نظارت دقیقی بر روی آنها نباشد، از کیفیت و مرغوبیت خوبی برخودار نیستند. شاید از بزرگان خانواده بارها شنیده باشید که از خوشمزه و مرغوبیت میوهها و چیزهای خوراکی دیگر در قدیم، بسیار یاد میکنند.
اینها و دهها نمونه دیگر، نشان میدهد که چگونه یک محصول تبدیل به کالا شده است. همه چیز کالایی و پولی شده و روابط کالایی بر روابط انسانها حاکم گشته است. کسی بدون معوض برای شما کاری انجام نمیدهد. تاثیر این روابط حتا به نزدیکترین افراد خانواده هم رسیده است به طوری که بسیاری حاضر نیستند بدون چشمداشت، کاری برای همدیگر انجام دهند. روابط عاطفی انسانی و حس نوع دوستی و احترام به همدیگر تحت تاثیر روابط کالایی قرار گرقته است. فرهنگ گذشته تحت تاثیر روابط کالایی و پولی، تغییر گشته و به فرهنگ کالایی و پولی تبدیل گشته است.
برای مثال هنگام یک تصادف رانندگی حتا اگر برخورد جزیی بین دو خودرو به وجود آمده باشد، نخستین واکنش این است که شما چگونه خسارت مالی(پولی) مرا پرداخت میکنید؟
اما چه چیزهای دیگری کالا نیستند؟ چیزهایی مانند هوا، درختان جنگل، آبهای جاری رودخانهها، کوهها و منابع طبیعی دیگر وجود دارند که محصول کار انسان نیستند و برای ما سودمند و مفید میباشند و دارای ارزش مصرف هستند، اما کالا نیستند.
اما اگر در شهرها و روستاها از آب آشامیدنی،آب آبیاری، چوب درختان و چیزهای دیگر استفاده میکنیم، آنها کالا هستند که با مصرف آن، باید معادل آن را به صورت پول یا چیزهای دیگر پرداخت نماییم.
اگر وضعیت نظام سرمایهداری همچنان به این شیوه ادامه پیدا کند، باید خودمان را برای روزی آماده نماییم که پول مصرف هوای تنفسی، گردش در طبیعت، کوهنوردی و شنا در آبهای جاری رودخانهها را نیز باید، پرداخت نماییم!
شبکه یورونیوز فارسی در تاریخ ١٣٩٣/٠٤/٢٠ با خانم مهندسی که کارخانه تولید شیر شتر در موریتانی راهاندازی کرده بود گفتگویی ترتیب داده بود. در این گفتگو خانم مهندس گفت: "وقتی خواستیم از مردم شیر شتر بخریم مردم به ما میگفتند این کار شما یک عمل شرمآور است. مگر میشود شیر شتر را هم فروخت! اما ما روشی دیگر به کار بردیم، در قبال دریافت شیر شتر، به آنها کوپن میدادیم که به فروشگاه موادغذایی بروند و جنس مورد نیاز خود را با آن بخرند و هر ماه هم فروشگاه مربوطه این بنها را به ما میداد و در مقابل پول دریافت میکرد. بدین ترتیب بن را جای پول قرار دادیم تا مردم عادت به فروش شیر شتر کنند." این نمونهای است از تبدیل شدن ارزش مصرفی به کالا.
تا اینجا دانستیم هر چیزی که ارزش مصرفی داشته باشد، لزوما" کالا نیست، ولی آیا هر کالایی دارای ارزش مصرف است؟ در پاسخ باید بگوییم که یکی از خصوصیات یا ویژگیهای کالا این است که سودمند بوده و به نحوی یکی از نیازها و یا احتیاجات انسان را رفع نماید، بنابراین دارای ارزش مصرف میباشد. اگر کالایی دارای ارزش مصرف نباشد، خریداری ندارد.
نتیجه آن که هر کالایی دارای ارزش مصرف است، اما هر محصول تولیدی که دارای ارزش مصرف باشد، کالا نیست. مانند نانی که زن کشاورز برای خود و خانواده تهیه میکند. امروزه تقریبا" هر محصولی تولید میشود، کالاست.
ارزش (ارزش مبادله) چیست؟
مشخصه دوم کالاها این است که دارای ارزش مبادلهای است. اکنون از خود میپرسیم که مبادله کالاها چگونه صورت میگیرد؟
ابتدا باید کالا ارزش مصرف داشته باشد. مثلا" گندم برای رفع گرسنگی و کفش برای پوشیدن پاها، دارای ارزش مصرف است. یعنی مبادله بین دو ارزش مصرف که متفاوت بوده و یکسان نیستند، صورت میگیرد نه بین دو کالایی که دارای ارزش مصرف یکسان هستند مانند مبادله گندم با گندم یا کفش با کفش.
حالا باید بدانیم که معیار مبادلهی دو کالا که متفاوت و از یک جنس نیستند چیست؟ مثلا" مبادله ١٠٠ کیلوگرم گندم با یک جفت کفش چرمی.
وقتی که مبادلهای صورت میگیرد ما باید از خود به پرسیم که مبادله این دو کالا بر چه مبنایی صورت گرفته است؟ با کمی تعمق باید به این پاسخ برسیم که این دو کالا در یک چیزی یا عاملی باید اشتراک داشته باشند تا مبادله صورت گیرد. این چیز یا عامل اشتراک چیست؟
آیا آن دو کالا در وزن با هم برابرند؟ پاسخ منفی است زیرا وزن گندم ١٠٠ و یک جفت کفش ممکن است به یک کیلوگرم هم نرسد.
آیا آن دو کالا دارای ارزشهای مصرف برابرند؟ پاسخ این هم منفی است زیرا انسانها کالاهایی را که دارای ارزشهای مصرف برابر باشند، مبادله نمیکنند، مثلا" چه کسی حاضر است گندم را با گندم که دارای ارزشهای مصرف برابرند، مبادله کند؟ مگر این که شخصی پیدا شود به صورت رذیلانهای گندم نامرغوب خود را با گندم مرغوب دیگری مبادله نماید که این مورد استثنایی بر یک قاعده است. کاملا" روشن است که گندم و کفش دارای ارزشهای مصرف برابر نیستند یعنی دارای ارزشهای مصرف مختلفاند. زیرا از گندم نان، ماکارونی و چیزهای دیگر جهت خوراک تهیه میشود و از کفش برای پوشاندن پا، استفاده میشود.
قبلا" گفتیم که انسانها برای رفع نیازهایشان، مجبورند تولید نمایند و برای این که تولید نمایند باید کار کنند. برای تولید هر کالایی باید مدتی کار کرد تا آن کالا، قابل استفاده و به عبارت دیگر دارای ارزش مصرف گردد. حالا میتوانیم از خود به پرسیم آیا معیار ارزیابی یا وجه مشترک بین مبادله دو کالا میتواند "مدت زمان انجام کار برای تهیهی آن کالا" باشد؟
پاسخ پرسش فوق مثبت است. زیرا میتوانیم درک کنیم که برای تهیه ١٠٠ کیلوگرم گندم به طور متوسط یک روز و برای تهیه یک جفت کفش چرمی که به شیوه صنعتگران کارگاهی تولید میشود یک روز کار، صرف تهیه آنها شده است.
بنابراین میبینیم که این دو کالا در مقدار کاری که صرف تهیه آنها شده است مساویند. اما باید بدانیم که این نوع مبادله امروز صورت نمیگیرد و مربوط به شیوه تولید گذشته یا همان تولید کالایی ساده, عصر بردهداری و فئودالی بود. هر چند که در آن اعصار هم مبادله کالا با پول صورت میگرفت، اما طریق برتر و عامهگیر نبود.
در شیوه تولید سرمایهداری که اکنون حاکم بر جهان است، بیشتر مبادلهها با پول و طلا صورت میگیرد. که در آن کشاورز گندمش را فروخته و پول دریافت میکند، با همان پول کالای دیگر مثلا" کفش، میخرد.
مثالی دیگر: هنگامی که خیاط، یک پیراهن را با ١۵ هزار تومان میدوزد، پولش را برای همیشه در جیبش نمیگذارد؛ بلکه با آن پول، چیزی یا چیزهایی را میخرد که نیاز دارد. فرض کنیم که خیاط با ١۵ هزار تومان دو جفت دمپایی بخرد، به این مفهوم است که در حقیقت خیاط پول دوخت یک پیراهن را با دو جفت دمپایی مبادله کرده است. مبادله به کمک پول انجام گرفته و مقدار کاری که برای دوخت یک پیراهن و دو جفت دمپایی مصرف شده نیز برابرند که با هم مبادله شدهاند.
پس هرگاه دو یا چند کالا با هم مبادله میشوند، آنچه آنها را دارای ارزش (ارزش مبادله) کرده، مقدار کاری است که در آنها نهفته است.
"در طول صدها سال قبل از پیدایش سرمایهداری، کالاهای مختلف با یکدیگر و یا با پول مبادله میشدهاند، دو واقعیت، دو نکتهی مسلم در جریان مبادله وجود داشته است. یکی این که کالاها رایگان نبودهاند و همیشه دارنده یا تولیدکنندهی هر کالایی آن را در ازای کالای دیگر یا با پول، مبادله کرده است. و دیگر این که در مبادلهی کالاها با یکدیگر یا با پول، همیشه نسبتهای معینی در کار بوده است؛ یعنی از همان آغاز، همواره مقدار معینی از یک کالا، در ازاء مقدار معین دیگری از کالای دیگر، یا با مبلغ معینی پول، مبادله میشده است.
بدیهی است که در این مبادله وزنها یا حجمهای مساوی کالاهای مورد مبادله با یکدیگر رد و بدل نمیشد؛ بلکه ویژگی دیگری از آن دو کالا بین آنها برابری وجود داشت. پس وزن یا حجم یا سایر خصوصیات فیزیکی و ظاهری کالاها مبنای مبادله نیست."
"وقتی وزن یا حجم کمتری از یک کالا با وزن یا حجم بیشتری از کالایی دیگر مبادله میشود، میگوییم کالای اولی ارزشمندتر است. معنای این گفته آن است که هر دو کالا دارای خاصهی مشترکی به نام ارزش هستند و مقدار این ارزش در کالای اولی بیشتر است. اما ماهیت این خاصه ذاتی که در همهی کالای متفاوت وجود دارد و در جریان مبادلهی آنها با یکدیگر آشکار میشود چیست؟"
"کالاهای مختلف که از جنسهای متفاوت و دارای خواص و موارد مصرف متفاوتاند، همه با کار انسان تولید شدهاند. ... کار تنها عنصر مشترکی است که در همهی کالاها وجود دارد و در جریان طولانی کالا شدن مواد اولیهی طبیعی در آنها به کار رفته و تجسد و تبلور یافته است. ... بنابراین، ارزش مبادلهای شکل ظهور و بیان مقدار کاری است که در تولید هر کالا صرف شده است١."
ادامه دارد
١٣٩٣/٧/٠٨
١ - استادنی چنکو؛ نظام پولی بینالمللی و بحران مالی جهانی؛ صص١۵-١٦ ترجمه ناصر زرافشان، چاپ اول١٣٨٩، انتشارات آزادمهر
*******************
(١٠)
در این بخش پیش از آن که به شیوه تولید سرمایهدار به پردازیم، لازم است که در قسمت ١٠ و١١ "اقتصاد سیاسی به زبان ساده" به چند مقوله نگاه مختصری داشته باشیم. مقولاتی مانند؛ کار، کارگر، کارلازم، زمان کارلازم، کاراضافی، زمان کاراضافی، ارزش مصرف و ارزش مبادلهای را مختصرا" تشریح میکنیم. دلیل آن هم این است که در سلسله نوشتارهای آینده، از این مفاهیم زیاد استفاده میشود و لازم است که مفهوم علمی آنها را بدانیم.
این واقعیتی علمی است که اگر میخواهیم تغییری را در جهت مثبت و بهتر شدن جامعه به وجود آوریم، باید پیشاپیش ملزومات انجام آن را آماده کرده باشیم.
اکنون باید بدانیم:
کار چیست؟
در قسمت دوم این سلسله نوشتارها، در مورد نیروی کار توضیح دادیم، اکنون ضمن یادآوری مجدد این مقوله، تفاوت آن را با کار، نیز توضیح میدهیم.
پیشتر نوشتیم، نیرویکار کالایی است که در بازوان و مغز کارگر به صورت انرژی ماهیچهای و شعور علمی - اجتماعی وجود دارد. این کالا مانند دیگر کالاها، خرید و فروش میشود.
وقتی واژه کالا را به زبان میآوریم، در ذهنمان کالاهای قابل لمس مانند یخچال، رادیو، اتوموبیل و غیره تداعی میگردد. اما کالای نیرویکار قابل لمس و دیدن نیست و به صورت واقعی و مادی هم وجود دارد زیرا میتواند خلق و یا نابود کند.
کارگر ناچار است به منظور تامین امرار معاش خود و خانوادهاش، نیرویکارش را در بازار کار، البته اگر مشتری داشته باشد، به فروش برساند. هنگامی که نیرویکار فروخته میشود، خریدار از آن در محیط کار استفاده میکند. کارگر بر روی موضوع کار یعنی مواد خام، تغییر به وجود میآورد و آن را به محصول مورد خواست سرمایهدار تبدیل میکند.
به عبارت دیگر در کارخانه و در حین انجام فعالیت عملی، نیرویکار به کار تبدیل میگردد و در کالای تولیدی ذخیره و نمود پیدا میکند. یعنی هرگونه فعالیت تولیدی که عملا" کارگر انجام میدهد، نیروی کار را به کار تبدیل میکند. کار به کارگر تعلق ندارد، بلکه مالک آن صاحبکار (سرمایهدار) است. کار کارگر از دستش ربوده میشود، او فقط مالک نیرویکار خودش است.
بنابراین نیروی کار در محصول کار، که کالا باشد، ذخیره میشود و تبدیل به کار مرده میگردد. کار مرده سرمایه است. کار زنده کارگری است که مشغول تبدیل کردن نیرویکارش به کالا است.
کار سرمایهای است به صورت کالا که در دست سرمایهدار قرار دارد.
کارگر کیست؟
چه کسانی کارگرند؟ برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید بدانیم که کار مزدی چیست؟ نیرویکار در مقابل پولی که دستمزد نام دارد به سرمایهدار فروخته میشود و به صورت کارمرده در کالا ذخیره میگردد. به این کار، کارِ مزدی میگویند. در شیوه تولید سرمایهداری کارمزدی به صورت اجتماعی در آمده و همهگیر شده است. کارمزدی سرمایه تولید میکند.
کلیهی اشخاصی که در شرکتهای خصوصی، دولتی و ادارات مشغول به کار، و با عنوانهای یقهآبی (کارگری) و یقهسفید (ادارای یا کارمندی) معروف هستند، در مقوله کار مزدی قرار میگیرند. لازم به توضیح است که عنوانهای یقهآبی و یقهسفید، اصطلاح ابداعی سرمایهداران به منظور تفرقه و جدایی انداختن بین فروشندگان نیروی کار است.
مادامی که انسانها در ازای انجام کارشان، به صورت ماهیانه یا هفتگی، پولی به عنوان دستمزد یا حقوق دریافت میکنند، کارگر محسوب میشوند. لذا دانشمندانی که در آزمایشگاههای تحقیقاتی مشغول کارند؛ پزشکان و جراحان بیمارستانهای بزرگ؛ مهندسان شرکتهای ساختمانی؛ معلمان، پرستاران، کارمندان ادارات دولتی و بانکها، کارکنان ادرات و شرکتهای خدماتی و غیره همگی کارگر هستند. هر چند شاید عدهای از این افراد مایل نباشند خود را کارگر بدانند، اما آنها در ازای دریافت مزد یا حقوق، نیرویکار خود را میفروشند و کار میکنند، مالک کار خود نیستند و بر تشکیلاتی که در آن مشغول کارند، کنترلی ندارند. کارگران هر چقدر هم دستمزد بالایی داشته باشند همچنان به ازای کارشان مزد میگیرند و تحت فرمان صاحب کار خود هستند و کارگر محسوب میشوند. اما به دلیل درآمد بیشتر ممکن است به طبقهای از کارگران که دارای ویژگی "اشرافیتکارگری"
هستند، صعود نمایند. حتا مدیران ردهی پایینی شرکتها و ادارات به رغم این که بر زیردستان خود ریاست میکنند، خودشان تابع دستورات مدیران ارشدند و کارگر محسوب میشوند که اینها نیز به همان طبقه "اشرافیت کارگری" ارتقاء یافتهاند.
کارگران شرکتهای خدماتی و پیمانی که کارهای نظیر حسابداری و نظافت کردن و غیره را انجام میدهند، مزدبگیر هستند. زیرا این پیمانکاران و شرکتهای خدماتی هم برای انجام کار و درآمد خود به شرکتهای بزرگتر وابستهاند و کارگر محسوب میشوند.
اما در نظام سرمایهداری کارگران زیادی وجود دارند که دستمزد دریافت نمیکنند و به صورت رایگان کار میکنند، مانند زنان خانهدار. آنها در جریان مراقبت و ادارهی امور خانواده، حجم قابل توجهی از کارِ بدون مزد را انجام میدهند. این کار بدون مزد زنان خانهدار را میتوان و باید جزء "هزینهی تولید کارگران" دانست که میبایست به صورت خوراک، پوشاک، نگهداری از فرزندان و مراقبت از کارگران باشد تا آنها برای کارِ مزدی روز بعد آماده شوند.
بنابراین در نظام سرمایهداری بیشترین تعداد افراد جامعه را کارگران تشکیل میدهند. کارگران طبقهی اصلی و اکثریت هر جامعهای را شامل میشوند.
به غیر از دهقانان خرد و صنعتگران کارگاهی که ماحصل کار تولیدی خود را مصرف میکنند و از این طریق امرار معاش مینمایند بقیه افراد جامعه یعنی درصد بالایی از افراد جامعه که امروزه به ٩٩ درصدی شهرت یافته، با کار مزدی امرار معاش مینمایند.
باقیمانده افراد جامعه که درصد بسیار کمی را تشکیل میدهند، هیچگونه کاری انجام نمیدهند و نقشی در تولید ندارند و از قِبَل کار دیگران به صورت انگلوار زندگی میکنند.
نتیجه اینکه عمدهترین شکل کار در نظام سرمایهداری به صورت کار برای دیگری و یا آماده کردن افراد به منظور کار برای دیگری انجام میشود.
کارلازم چیست؟
کاری که هر انسان برای تامین نیازهای مادی و روانی خود و خانوادهاش لازم است انجام دهد، تا بتواند زندگی عادی و نرمال داشته و نیز بتواند مشابه خود را تولید نماید.
به بیان دیگر، کارلازم کاری است برای زنده ماندن، که اگر ما معادل آن را پول دریافت کنیم، به آن دستمزد میگویند.
کارلازم در جوامع گذشته وجود داشته است و در جامعهی آینده هم وجود خواهد داشت؛ چون معادل زنده ماندن است. کارلازم کاری است برای بقا.
پس دستمزد مساوی است با کارلازم. مثلا" کارگری روزی ٨ ساعت برای سرمایهدار کار میکند. ٤ ساعت از این ٨ ساعت کار روزانه معادل یا برابر با دستمزدی است که از سرمایهدار میگیرد و بقیه (٤ ساعت باقیمانده) کاراضافی است. کارلازم معادل دارد اما کار اضافی معادل ندارد. معادل کارلازم دستمزد است اما معادل کاراضافی عدد صفر و رایگان است.
زمان کارلازم چیست؟
مدت زمانی است که کارگر برای تامین معاش خود و خانوادهاش کار میکند تا یک زندگی نرمال داشته باشد. مثلا" کارگری ١٢ ساعت در روز کار میکند، ۵ ساعت آن مدت زمان کارلازم، که در قبال دستمزد انجام میگیرد و ٧ ساعت باقیمانده مربوط به مدت زمان کاراضافی است.
کاراضافی چیست؟
کاری که هر انسان کارگری در جوامع طبقاتی، علاوه بر کار لازم انجام میدهد، کار اضافی گویند. کار اضافی به صورت رایگان و بدون دریافت معوض، صورت میگیرد. کاراضافی معادل(همارز) ندارد. کاراضافی آشکار نیست، بلکه پنهان است و در قالب روزکار قرار میگیرد.
سرمایهدار هنگام قرارداد خرید نیرویکار یک روز کار را به قیمت مثلا"٢٠ هزارتومان میخرد. در واقع اگر یک روز کار کامل معادل ٢٠ هزارتومان میبود، در آن صورت چیزی عاید سرمایهدار نمیشد. یعنی معادل را با معادل عوض کرده است، در حالی که چنین نیست. کار روزانه بیشتر از ٢٠ هزارتومان برای سرمایهدار میارزد، اگر این چنین نمیبود، سرمایهدار هیچوقت چنین قراردادی را با کارگر نمیبست.
کاراضافی منشاء استثمار انسان از انسان است. پس کاراضافی کاری است که کارگران بدون دریافت هیچ پولی برای سرمایهدار انجام میدهند. یعنی کاراضافی= کار بدون پول
کارل مارکس در "نقد برنامه گوتا" مینویسد:
"کارگر مزدبگیر تنها زمانی اجازه مییابد برای قوت لایموت و ادامهی حیات خود کار کند که مدتی نیز به طور رایگان برای سرمایهدار (و دیگر مصرف کنندگان ارزش اضافی تولید شده) کار کند. پیشرفت شیوهی تولید سرمایهداری دقیقا" در گروی افزایش میزان این ساعات کار رایگان است که یا به صورت طولانیتر کردن ساعات کار روزانه یا از طریق افزایش کارایی تولیدی صورت میپذیرد.١"
زمان کاراضافی چیست؟
مدت زمانی که هر کارگر در جوامع طبقاتی، بیشتر از مدت زمان کارلازم، کار انجام میدهد، زمان کاراضافی میگویند. مثلا" کارگری ٨ ساعت در روز کار میکند، اگر ۴ ساعت آن را مدت زمان کارلازم در نظر بگیریم که در قبال دستمزد انجام میگیرد، ٤ ساعت باقیمانده مدت زمان کاراضافی است که بدون دریافت معادلی به صورت رایگان انجام میگیرد.
کارل مارکس در کاپیتال جلد یکم مینویسد:
"درجریان یك بخش از فرایند كار، تنها ارزش نیرویكار خود یعنی ارزش وسیلهی معاش خود را تولید میكند. چون او در شرایطی تولید میكند كه متكی بر تقسیم اجتماعی كار است، خود مستقیما" وسایل معاش خویش را تولید نمیكند. به جای آن، وی در شكل خاصی، مثلا" نخ، ارزش را تولید میكند كه با ارزش وسایل معاشش، یا با ارزش پولی برابر است كه با آن این وسایل معاش را میخرد. این بخش از كار روزانه كه به این قصد اختصاص داده شده، به نسبت ارزش میانگین وسایل معاش روزانهی او، و بنابراین، به نسبت میانگین زمان كارلازم برای تولید آنها، بزرگتر یا كوچكتر خواهد بود. اگر ارزش وسایل معاش روزانهی او بازنمود میانگین ٦ ساعت كار شیئت یافته باشد، كارگر باید به طور میانگین ٦ ساعت كار كند تا آن ارزش را تولید كند. اگر، وی به جای كار برای سرمایهدار مستقلا" برای خود كار میكرد، در صورت ثابت بودن بقیهی شرایط، وی هنوز مجبور بود برای همین تعداد ساعت كار كند تا ارزش نیروی كار خود را تولید كند و از این طریق وسایل معاش لازم برای حفظ خود یا بازتولید مداوم خویش را به دست آورد. ... چون ارزش جدید ایجاد شده تنها جایگزین سرمایهی متغیر از پیش پرداخت شده میشود، این تولید ارزش چون بازتولید ساده جلوه میكند. من این بخش از كار روزانه را كه در جریان آن، این بازتولید انجام میشود، زمان كارلازم و كار صرف شده در این مدت را كارلازم مینامم؛ این كار برای كارگر لازم است چون مستقل از شكل اجتماعی خاص كار اوست؛ برای سرمایه و جهان سرمایهداری لازم است، چون تداوم حیات كارگر بنیاد چنین جهانی است٢."
ادامه دارد
١٣٩٣/٦/٢٧
١- مارکس. کارل ؛ نقد برنامه گوتا ص ٢٩ ترجمه ع.م، نسخه Pdf اینترنتی
٢ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم صص ٢۴۶-٢۴٧- ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
*******************
(۹)
چگونگی کار دهقانان در عصر فئودالی
در مناسبات فئودالی دهقان یا رعیت قطعه یا قطعات کوچکی از زمین فئودال را در اجاره خود داشت. اجبار به زیستن او را موظف میکرد که برای گذران زندگی خود و خانوادهاش، بر روی آن کار کند. او ناچار بود برای امرار معاش، به طور متوسط سه روز در هفته را برای خودش و سه روز دیگر را بدون دریافت هیچگونه معوضی برای فئودال کار کند که به بیگاری معروف بود. بیگاری دهقانان به این صورت بود که رعیت بر روی زمین فئودال و نه زمینی که در اجارهاش بود، با ابزارکار خودش، عملیات کاشت، داشت و برداشت محصولات کشاورزی را بدون هیچ مبلغی و به صورت رایگان برای فئودال انجام میداد.
بسیاری کارهای دیگر مانند خانهسازی، پلسازی، جادهسازی، چوببری، هیزمشکنی، ساختن انبار، نگهداری از تعدادی از دامهای فئودال و غیره جزو اعمال بیگاری بودند.
انجام این کار بدون مزد، زیر نظر مزدورانی به نام "مباشر" که خدمتکار تمام وقت فئودالها بودند، انجام میگرفت. آنها با خشونت و استفاده از قوه قهریه، دهقانان را مجبور به بیگاری میکردند.
فئودالها منابع طبیعی مانند جنگلها، چمنزارها، رودخانهها و مراتع را نیز ملک خصوصی خود دانسته و از دهقانان بابت استفاده از آنها، پول و یا گوسفند، بز، روغن، مرغ، تخم مرغ و ... دریافت میکردند.
دهقانان علاوه بر مواردی که در بالا اشاره کردیم باید به دولت فئودالها هم مالیات پرداخت میکردند و در مواقع لزوم هم به عنوان سواره نظام در جنگهایی که فئودالها ایجاد میکردند، میجنگیدند.
لازم به توضیح است که گردانندگان مراکز مذهبی مانند کلیساها، کنیسهها و غیره در سراسر جهان در کنار فئودالها قرار داشتند و آنها نیز سهمی از (بیگاری) دهقان را به شکلهای مختلف دریافت میکردند.
هدف از تولید در عصر فئودالیسم
هدف اصلی اقتصاد فئودالی همانند اقتصاد بردهداری، تولید به منظور مصرف بود. به غیر از این، چیز دیگری نمیتوانست باشد، شرایط طبیعی و واقعی زندگی اجتماعی، این شیوه را طلب میکرد.
رعیت که مورد استثمار فئودال به صورت بردگی نوین1 قرار میگرفت، چه در زمین اجارهی متعلق به خود و چه در زمین فئودال محصولی تولید میکرد که به مصرف خود و خانوادهاش و نیز به مصرف فئودال و خانوادهاش میرسید.
دهقانان علاوه بر فعالیت کشاورزی، کارهای دیگری در زمینههای ریسندگی، بافندگی، خانهسازی، گلیمبافی قالیبافی و غیره انجام میدادند که هدف اصلی آنها برآورده کردن نیازهای مصرفی خودشان بود.
فئودالها بدون انجام دادن کار، مانند موجودات انگلی که از غذای آماده موجودات زنده دیگر تغذیه میکنند، در قبال استثمار شدید دهقانان، زندگی میکردند.
رشد نیرویهای مولده در عصر فئودالیسم
رشد نیرویهای مولده در عصر فئودالیسم از رشد نیرویهای مولده در عصر بردهداری، بسیار تکاملیافتهتر شد. تکنیک و راه و روش تولید در کشاورزی و صنایع دستی و کارگاهی به سطح عالی و پیشرفتهتری رسید. به عنوان مثال راههای دیگر تولید مواد غذایی به عنوان زیرمجموعهای کشاورزی پدیدار شد و باغداری و دامپروری از کشاورزی جدا شدند. موکاری، گلکاری، کاشتن درختان میوه و سبزیکاری و غیره رشد قابل توجهی پیدا کرد. دامپروری هم بیش از پیش رشد یافته و در تولید شیر، ماست، دوغ، کره، پنیر، پشم، پوست، گوشت و غیره پیشرفتهایی حاصل شد.
ابزار کار صنعتگران کارگاهی و راههای تولید مواد خام بهتر شد. در این دوره اختراع قطبنما، کمک بزرگی به تکامل و پیشرفت کشتیرانی کرد. گسترش وسایل حمل و نقل، کمک بسیار قابل توجهی به جابجایی محصولات تولیدی در این عصر نمود. باروت و کاغذ اختراع شد، چاپ کتاب رواج یافت و شغلها و حرفههای تازهای به خاطر نیاز جامعه، به وجود آمد. از آن جمله عبارت بودند از اسلحهسازی، ریختهگری، قفلسازی، چاقو سازی و چندین حرفهی دیگر.
در عصر فئودالیسم هرچه نیرویهای مولده به مرور زمان بیشتر تکامل مییافت، روابط تولیدی (مناسبات تولید) مانند یک ترمز عمل میکرد و چهار چوب تنگ روابط تولیدی را بیش از پیش برای خود تنگ میدید (مانند کودکی که هر چه بزرگتر میشود، لباس تن او برایش تنگتر میگردد.) دهقانان که زیر فشار و استثمار و سرکوب شدید فئودالها قرار داشتند، در شرایط و موقعیتی نبودند که سطح تولید محصولات کشاورزی را بالا ببرند.
بنابراین بارآوری و محصولات دهقانان با توجه به رشد ابزار تولید، روز به روز کمتر میشد. در شهرها نیز بارآوری کار صنعتگران کارگاهی بر اثر وجود مشکلات و موانعی که قوانین و مقررات عصر فئودالیسم به وجود آورده بود، کاهش پیدا کرد. اینها مجموعه شرایط عینی و واقعی بودند که نشان میدهد که نیرویهای مولده و روابط تولیدی (مناسبات تولید) با هم ناسازگاری بیشتری پیدا کرده بودند. به عبارت دیگر تغییرات تدریجی و کمی نیرویهای مولده سبب گردید که روپوش و روبنای خود را پاره کند و با یک جهش انقلابی، جامعهی نوینی را پایهریزی نماید.
به این ترتیب ضرورت واقعی و عینی موجود در جامعه ایجاب میکرد که این روابط تولیدی (مناسبات تولید) کهنه، به زبالهدان تاریخ برود و جای آن را روابط تولیدی (مناسبات تولید) جدیدی که کاپیتالیسم یا سرمایهداری نام دارد، بگیرد.
جوانههای شیوه تولید سرمایهداری
نوشتیم که شیوه تولید عصر فئودالیسم، دیگر کهنه شده بود و قادر به تامین نیازهای واقعی مردم نبود و میبایستی با یک شیوه تولید جدید که کاپیتالیسم یا سرمایهداری نامیده میشود، جایگزین میشد و چنین هم شد.
همانطور که قبلا" نوشتیم به این صورت نیست که یک شبه و به صورت خلقالساعه، یک نظام اجتماعی - سیاسی به وجود آید. همیشه قاعده چنین بوده که در دل و درون جامعهی کهنه، عوامل به وجود آمدن جامعهی جدید، رشد کرده و به وجود میآیند. قاعده همان قوانینی است که خارج از ذهن من و شما بر مبنای واقعیتهای زندگی اجتماعی عمل میکند. قاعدهای که در اینجا عمل میکند "تغییرات کمی به کیفی" است.
بنابراین پیدایش شیوهتولید سرمایهداری به صورت تدریجی و از درون جامعهی فئودالی صورت پذیرفته است.
میدانیم که قدیمترین شکل سرمایه، سرمایهی تجاری است. مالک این سرمایه هم تاجران (سوداگران)، یا به قول امروزیها، دلالانی بودند که در عصر فئودالی به وجود آمدند. این طبقهی نوپا کارش این بود که کالاهای خریداری شده را به مناطق دور دست که تقاضای کافی برای آن وجود داشت، انتقال میداد و با فروش آن به قیمتی بیشتر از قیمت خریداری شده، پول انباشت میکرد.
هنگامی که رشد تدریجی تولید کالا (یعنی تولید محصول برای فروش و مبادله نه برای مصرف)، در عصر فئودالیسم آغاز شد، همهی تولیدکنندگان دارای ابزار و وسایلتولید مناسبی نبودند و تنها بعضی از آنها از ابزارهای بهتری برای تولید بهره مند بودند. در نتیجه، کسانی که دارای ماشین تولیدی بهتری بودند، زمانکار کمتری برای تولید کالای معینی مثلا" کفش به کار میبردند. در مقابل تولیدکنندگانی که ابزار کارشان خوب نبود، برای تولید همان کالا یعنی کفش، باید زمان بیشتری صرف میکردند. این در حالی بود که هر دو آنها، کالایشان را به یک قیمت در بازار میفروختند. از سوی دیگر برای تاجر بازاری فرقی نمیکرد که کدام تولیدکننده برای تولید کالایش، وقت بیشتری صرف کرده و کدام تولیدکننده وقت کمتر! تاجر بازاری از هر دو تولیدکننده، کالا را به یک قیمت میخرید. به این ترتیب تولیدکنندگانی که با صرف وقت زیاد، کالای کمتری را تولید مینمودند، ورشکسته میشدند. بر این اساس در بین تولیدکنندگان، بخش کوچکی از آنها ثروتمندتر گشته و بخش بزرگی از آنها که اکثریت تولیدکنندگان کوچک را تشکیل میدادند، فقیرتر شدند.
در بعضی از کشورها، اربابان فئودال که حاکمیت را در کنترل داشتند، برای جلوگیری از ورود کالای کشورهای دیگر، به دلخواه خود، مالیات گمرکی(تعرفه گمرکی) بر کالاهای آنها میبستند. همچنین برای دادن اجازهی عبور کالا از یک نقطه به نقطهی دیگر کشور، مالیاتهای سنگین وضع میکردند.
قدیمیترین شکل سرمایه، سرمایهی تجاری است. سرمایهداران تاجر به تدریج بازار داخلی کشور خود را برای فروش کالاهایشان کافی نمیدانستند چون بازار داخلی اشباح شده بودند و در خواستار انتقال کالاهایشان از کشوری به کشور دیگر شدند.
زمانی که که حاکمان بعضی از کشورها با مالیات گمرکی سنگین مانع از ورود کالاهای ممالک دیگر شدند، کشورهای ثروتمندتر و قدرتمند مانند انگلستان، پرتقال، اسپانیا، فرانسه، ایتالیا و ...شروع به کشورگشائی کردند. آنها به منظور دستیافتن به بازار فروش کالا برای تاجران خود، با حمله به کشورهای دیگر، آنها را در سیطره و مستعمره خود قرار دادند و مناطق کافی برای فروش کالاهای تاجران و به تبع آن کالاهای سرمایهداران، فراهم آوردند.
این مجموعه اوضاع و احوال عینی و واقعی شرایطی را فراهم کرد که در آن روابط تولیدی (مناسبات تولید) شیوه تولید فئودالیسم، مانع بزرگی در راه رشد و تکامل مبادلات کالاها به وجود آورد. بر این اساس برای گسترش و تکامل این شیوه تولید جدید لازم بود که نظام فئودالی از بین برود و چنین هم شد.
گسترش مبادلات کالاها، تجارت جهانی را گسترش میداد، به طوری که صنعتگران کارگاهی پاسخگوی نیازهای بازار که کالاهای زیادتری تقاضا میکرد، نبودند. این امر باعث شد گذار صنعتگران کارگاهی کوچک به تولید بزرگ سرمایهداری که براساس استثمار کارگران مزدبگیر استوار بود، به طور سریع انجام گیرد. به تدریج تولیدکنندگانی که ابزار و وسایل کار عالیتری در اختیار داشتند و به همین جهت هم ثروتمندتر از سایر تولیدکنندگان دیگر بودند، به تدریج به سرمایهدار تبدیل شدند.
تولیدکنندگان کوچک و تنگدست و شاگردان آنها، که ابزار و وسایل کار خود را به اجبار از دست داده بودند، به جمع فروشندگان نیروی کار پیوسته و تبدیل به کارگر مزدبگیر گشتند.
بدین ترتیب سرمایهی تجاری سوداگر، از طریق جمع کردن تولیدکنندگان فقیر و شاگردان آنها در یک کارگاه و در زیر یک سقف و تبدیل آنان به کارگران مزدبگیر، به سرمایهی صنعتی کارخانهدار تبدیل شد.
بقایای فئودالیسم در روستاها، بیشتر از شهرها، دوام یافت. اما فروپاشی آن امری اجتنابپذیر بود. زیرا که سرمایه، کشاورزی سنتی را دستوپاگیر و کم بازده میدانست و نیز احتیاج ضروری به نیروی کار فراوان داشت. همین دو انگیزه سبب گردید که روابط تولیدی (مناسبات تولید) فئودالی حاکم بر روستاها، برچیده شود. این شیوهی تولید که مترقیتر و پیشرفتهتر از شیوهی تولید فئودالی بود، همراه با تدوین قوانین و به کار بردن قدرت زور، پایان عصر فئودالیسم را در هر جایی از کرهی زمین که پیروز میشدند، اعلام مینمودند.
همان طور که میدانیم پایان عصر فئودالیسم درایران در سال ١٣٤١ با قوانینی که معروف به "انقلاب سفید" بود، توسط رژیم پهلوی انجام گردید و زمینه را برای رشد سرمایهداری در سراسر ایران را فراهم ساخت.
قیامهای دهقانان
در عصر فئودالیسم که رو به اضمحلال میرفت، شورشهایی که عمدهترین شرکتکنندگانش، دهقانان بودند در سراسر جهان بر علیه ظلم، ستم و اخذ مالیاتهای سنیگن توسط فئودالها، برپا گردید.
در ایران قیام و شورش دهقانان به رهبری بابک خرمدین برعلیه حاکمان و فئودالهای عرب، قیام سربداران بر علیه فئودالها و مغولهای مهاجم و نیز قیامهای بسیاری در زمان شاهان صفوی، قاجاری و پهلوی به وقوع پیوست.
در قرن چهاردهم میلادی، شورش بزرگی به نام شورش "ژاکری" شمال فرانسه را در بر گرفت. در اواخر قرن چهاردهم، شرق انگلستان شاهد قیامهای دهقانی گستردهای بود. در روسیه در قرن هفدهم شورشهای دهقانی گسترش زیادی یافت و موفقیتهای فراوانی هم به دست آوردند. در چین نیز، شورشهای دهقانی بسیاری روی داد.
شورشهای دهقانی در سراسر جهان، همگی بر علیه فئودالها و دریافت مالیاتهای سنگین از سوی آنها بود. ارزش و اهمیت شورشهای دهقانی که همانند تغییرات کمی عمل میکرد که در آینده به تغییرات کیفی بیانجامد، در این بود که پایههای نظام فئودالی را به لرزه در آورد و زمینهی لازم را برای فروپاشی عصر فئودالیسم فراهم نمود. گذار از عصر فئودالیسم به سرمایهداری، ابتدا در کشورهای اروپای غربی و با انقلابهای بورژوایی(سرمایهداری) همراه بود. برجستهترین آنها انقلاب کبیر فرانسه بود که در سال ١٧٨٩ میلادی، رخ داد. این انقلاب نقطه عطفی بود که در آن پایان عصر فئودالیسم را به کشورهای دیگر و جایگزینی آن با سرمایهداری را به سراسر جهان نوید میداد.
ادامه دارد.
١۵/١٣٩٣/٦
*******************
(٨)
۳. شیوه تولید فئودالی
بر اساس یک روش علمی، اگر مقداری آب را در ظرف روبازی ریخته و سپس حرارت دهیم، به تدریج دمای آب از ٢۵ درجه به ٢٦، ٢٧، ٢٨، ... ٩٩ افزایش مییابد. اما وقتی که دما به ١٠٠ درجه سانتیگراد برسد، آب تغییر حالت داده و از مایع به گاز (بخار آب) تبدیل میگردد. به عبارت دیگر، بعد از مدتی و به تدریج تغییرات کمی به تغییرات کیفی منجر میشود.
نقطه عطف قانون تغییرات کمی به کیفی در جامعه را میتوان به صورت انقلابهای سیاسی اجتماعی مشاهده کرد و این قانون علمی در مورد شیوه تولید بردهداری هم صدق میکند. تغییرات کمی (که نمود آن اعتراضهای اجتماعی بردهها بر علیه بردهدارها بود،) به تدریج به نیرویی تبدیل گردید که موجب فروپاشی نظام بردهداری از درون شد و زمینهی جایگزینی شیوه تولید فئودالی با آن را به وجود آورد.
از نخستین اقدامات نظام جدید که فئودالها(زمینداران بزرگ) نه به صورت ناگهانی، بلکه به تدریج جای بردهدارها را گرفته بودند، تشکیل دولتها و حکومتهایی بود که بتواند شیوه تولید آنها را تثبیت نماید. برای این منظور از میان فئودالهای بزرگ، یکی را به عنوان سلطان و یا پادشاه بر میگزیدند و او را انتخاب خداوندی میشمردند و سایهی خدا یا ظلالهی مینامیدند. شاه میبایستی با اقداماتاش منافع آنها را تضمین میکرد. امروزه بقایای این نوع حکومتهای پادشاهی را به صورت تشریفاتی در کشورهایی مانند انگلستان، سوئد، تایلند و غیره میبینیم.
اکنون پادشاه مالک تقریبا" همهی زمینهای یک کشور بود. شاه برای تامین هزینهها و اداره کردن دستگاه عریض و طویل خود، زمینهای خود را بین نزدیکان، اقوام، درباریان، شاهزادگان، روحانیون و قدرتمندان تقسیم میکرد. آنها نیز در مقابل این بخششهای ملوکانه، باید اجاره میپرداختند و برای حفظ قدرت و تداوم عمر طولانی وی تلاش میکردند. هم چنین میبایستی نیروهای نظامی لازم که به صورت "سواره نظام" بود را برای حفظ تامین امنیت شاه و حکومت فئودالی در اختیار دولت او قرار میدادند. آنها که فئودالهای دست اول محسوب میشدند، بخشی از زمینهای خود را در اختیار فئودالهای دیگر که دست دوم محسوب میشدند، اجاره میدادند. این روند ادامه پیدا میکرد تا این که به دهقان یا رعیت میرسید.
قدر مسلم این است که این افراد(فئودالها) که مالک زمین شده بودند، خود نمیتوانستند بر روی آن کار کنند. بنابراین مجبور میشدند که بخشی از زمینها و اغلب نامرغوب را به قطعات کوچکتری تقسیم کرده و به دهقانان بدهند تا بر روی آنها کار کنند. به این ترتیب مالکیت زمین از آن فئودال بزرگ بود و رعیت علاوه بر بیگاری (سه روز در هفته برای خود و سه روز دیگر برای فئودال)، نگهداری تعدادی از دامهای فئودال را نیز بر عهده داشت. علاوه بر این که رعیت مالیات جنسی مانند، روغن، کره، مرغ، تخم مرغ و گوسفند و غیره را پرداخت میکرد، هم چنین نصف یا یک سوم از محصولات تولیدی کشاورزی سالیانه خود را به عنوان اجاره زمین به فئودال میداد. دهقانی که به این ترتیب برای فئودال کار میکرد "رعیت" نامیده میشد. رعیت مجبور بود برای زنده ماندن به امر ارباب خود (فئودال) پیروی نماید. او به امر فئودال جابجا میشد و از یک روستا به روستای دیگری منتقل میشد و حق هیچگونه اعتراضی را نداشت. این شیوه تولید آنچنان به صورت یک نُرم اجتماعی در آمده بود که حتا دهقان هویت اجتماعی خود را با مالک اصلی زمین اجارهایاش بیان میکرد. مثلا" اگر از او پرسش میشد که شما کجایی هستید؟ او پاسخ میداد که من رعیت حسینعلیخان هستم!
نیرویهای مولده در شیوه تولید فئودالی
بعد از پایان عمر شیوه تولید بردهداری و آغاز شیوه تولید فئودالی، دهقانان از ابزارها و وسایل سادهای مانند، بیل، کلنگ، داس و گاوآهن جهت کار بر روی زمین، استفاده میکردند.
به تدریج و با پیشرفت و تکامل ابزارهای تولید در صنایع کارگاهی، آسیابهای بادی و آبی که از مهار انرژی آب و باد کار میکردند، اختراع گردیدند و مورد استفاده قرار گرفتند.
با مهار آبهای جاری و حفر قنات برای آبیاری، مزارع کشاورزی، سبزیکاری، باغداری بخصوص میوههای روغنی مانند بادام، گردو، زیتون و غیره رواج و گسترش یافت و شیوهی کشت غلات به مرور زمان با استفاده از چهارپایان مانند گاو و اسب و الاغ، بهتر شد.
در صنعت کارگاهی چگونگی تولید و کار با آهن پیشرفت و تکامل یافت و به طور وسیعی مورد استفاده قرار گرفت.
با افزایش تولید محصولات کشاورزی، تجارت یعنی داد و ستد کالاها نیز گسترش یافت.
نتیجه کلی این شد که در مقایسه با شیوه تولید بردهداری، نیرویهای مولده (نیرویکارانسان + وسایل وابزارکار+موضوعکار=نیروهایمولده) در نظام فئودالی، در سطح بهتر و عالیتری قرار گرفتتد.
روابط تولیدی (مناسبات تولید) در جامعهی فئودالی
همانطور که میدانیم در جامعهی بردهداری و فئودالی مهمترین موضوعکار که بر روی آن کار میکردند، زمین بود. زمین مِلک خصوصی فئودال محسوب میشد و آنها با استفاده از قوه قهریه و پشتیبانی دولتهایی که خود ساخته بودند از این املاک خصوصی حفاظت میکردند.
به عبارت دیگر زمین در عصر فئودالی و در غیاب صنعت مدرن، مهمترین موضوع کار بود که بدون کار بر روی آن، محصولی برداشت نمیشد. میدانیم که مالکان وسایل تولید خود قادر به تولید محصول نبوده و نیستند و فئودالها نیازمند کسانی بودند که بر روی زمینهایشان کار کنند. بر این اساس رعایا (دهقانان) ناچار بودند که جهت امرار معاش به صورت یک طرفه، تن به قبول قرارداد اجارهی زمینهای مالکان بدهند. با استثمار نیمه عریان دهقانان (یعنی سه روز بیگاری عریان برای فئودال و سه روز هم کار بر روی زمین اجارهای به اصطلاح برای خودش!)، شیوه تولید فئودالی گسترش یافت.
همانطور که قبلا" نوشتیم، روابط تولیدی (مناسبات تولید) بدین صورت بود که فئودالها بخش بزرگی از زمینها را برای خود نگهداشته و بخشهای نامرغوب دیگر را به قطعات کوچکی تقسیم کرده و آنها را تحت شرایط بسیار استثمارگرانهای به دهقانان واگذار میکردند.
دهقان یا رعیت باید با ابزار کار خودش و با چهارپایانی که از آن خودش بود، روی زمین وسیع فئودال، "بیگاری" کند. سپس مدت زمان کوتاهی در هفته میتوانست روی قطعه کوچکی از زمین اجارهای (که آن هم مالکش فئودال بود)، برای امرار معاش خود و خانوادهاش، کار کند. علاوه بر بیگاری یا همان کار بدون مزد، باید نگهداری از چند رأس دام فئودال با هزینه خودش و پرداخت مرغ، تخممرغ، روغن و ... به بهانههای مختلف را نیز انجام دهد.
ادامه دارد.
٣١/۵/١٣٩٣
*******************
(٧)
نیرویهای مولده در جامعهی بردهداری
تولید اضافی محصولات و تصاحب آن به وسیلهی افراد دیگر، سبب گردید که در این مرحله بعضی از افراد جامعه، وقت و زمان زیادی از روز را در اختیار داشته باشند. بردهدارها برای بازدهی بیشتر تولید به دنبال وسایل تولید پیشرفتهتری هستند و به این منظور افرادی را که اکنون متخصص شده بودند را به خدمت گرفتند. نتیجه آن شد که نیرویهای مولده در جامعه بردهداری به طور عجیبی تکامل یافت. گاو آهن و ابزار صنایع دستی اصلاح و تکمیل گردید و مبادله شکل وسیعی به خود گرفت. به تدریج به جای مبادله کالا با کالای دیگر، ابتدا قطعههای از مس و آهن برای مبادله، سپس آنها را به صورت سکههای تقریبا" بزرگ مسی و آهنی برای داد و ستد به عنوان پول، مورد استفاده قرار دادند. بعدها طلا و نقره جای مس و آهن را میگیرند.
در بخشهای پیشین نوشتیم که سه تقسیم بزرگ اجتماعی کار (نخستین تقسیم بین کشاورزی و دامداری، دومین تقسیم صنایع دستی از کشاورزی جدا شدند، سومین تقسیم به وجود آمدن طبقه سوداگر)؛سبب افزایش تولید و در نتیجه افزایش محصول کار و مبادله گردید. محصولات تولیدی باید از محل تولید به محل مصرف برسند تا مورد استفاده قرار گیرند و فروشندگان خُرد باید کالای خود را به مردم بفروشند. اما برای آنها(فروشندگان خُرد) امکان نداشت که برای تهیه مثلا" برنج، گندم، خرما و غیره به شهرهای مختلف رفته و آنها را تهیه نماید. علاوه بر این راهزنان هم مزید بر علت بودند.
بنابراین افرادی آمدند و به طور مستقیم محصولات تولیدی را از تولیدکنندگان خریده و آنها را در اختیار فروشندگان خُرد قرار میدادند. به این واسطهها که پیشتر هم بیان نمودیم و هیچ نقشی در تولید کالاها ندارند، سوداگر، تاجر و یا دلال میگویند. با پیدایش تاجران، سومین تقسیم بزرگ اجتماعی کار تکمیل گردید.
در شیوه تولید بردهداری هدف اصلی تولید، مصرف شخصی است نه انباشت. هرچند که در کنار این شیوه تولید، مبادله رونق دارد و حتا عدهای هم میتوانند کالاهایشان را انبار کنند. اما زمان این انباشت، به دلیل فرسودگی و پوسیدگی کالا کم بود.
روابط تولیدی (مناسبات تولید) در جامعه بردهداری
نوشتیم که در نظام اجتماعی بردهداری جامعه به دو طبقه اصلی برده و بردهدار تقسیم شده بود. به بیان دیگر یک طبقه استثمار میکند و یک طبقهی دیگر استثمار میشود. طبقهای صاحب وسایل تولید (وسایل کار + موضوع کار) است و به این اعتبار صاحب و مالک محصول تولید نیز بوده و طبقهی دیگر که هیچ چیزی ندارد به غیر از توانایی انجام کار که همراه با تمام پیکرش، از آن دیگری است. برده به طور کامل خود و خانوادهاش در ازای مقادیر بسیار ناچیزی خوراک، پوشاک، و یک آلونک، برای همیشه توسط بردهدار همانند یک ابزار تولید مثل داس، خریداری میشده است. استثمار در جامعهی بردهداری عریان و با شدت و خشونت بسیار زیادی همراه بوده است.
بردهداران علاوه بر این که مالک وسایل تولید (وسایلکار + موضوعکار) بودند، بردهها را انسان نمیپنداشتند. بر آنها مانند وسایل تولید احساس مالکیت کرده و هر وقت لازم میدیدند، آنها را مانند گاو، گوسفند و بز خرید و فروش میکردند. حتا بردهدارها اختیار قتل بردهی خود را نیز داشتند، بدون این که مجازاتی در انتظارشان باشد. امروزه در مراکز دامداری، به منظور سرشماری و شناسایی گاو و یا گوسفندان، بر روی قسمتی از بدن این حیوانات (مانند گوش) علامتی را به وسیلهی آهن گداخته، حک میکنند و یا شماره میزنند.
این عمل در جامعه بردهداری توسط صاحبان بردهها، بر روی پیکر آنها حک میشد، تا اگر روزی در زیر فشار و شکنجه، برده اقدام به فرار کرد؛ به وسیله این علامت، مورد شناسایی نیروی دولت بردهدار قرار گیرد و او را تحویل مالک آن دهند.
استثمار فوقالعاده شدید، همراه با شکنجه و خشونت بسیار و غذای بسیار کم، سبب کاهش طول عمر بردهها گردید.
بردهدارها برای تامین کالای رایگان خود(یعنی برده)، به دو شیوه عمل میکردند: یکی از طریق تولید مثل بردهها، که فرزند برده به طور اتوماتیک، برده محسوب میشد و دیگر از طریق جنگ و به اسارت گرفتن اسیران جنگی و استفاده از آنها به عنوان برده.
کارل مارکس در گروندریسه مینویسد:
"در نظام بردهداری، دارندهی نیروی کار متعلق به فرد مالک، متعلق به شخص خاصیست و ماشین کاری او به حساب میآید، یعنی که مجموعهی نیروی حیاتی و قدرت کاریاش به مالک او تعلق دارد. به همین دلیل برده از نیروی کاری خویش تلقی یک نفس آزاد را ندارد. در نظام رعیتی (سرواژ) همِ همین طور است و رعیت جزیی از مالکیت ارضی، از لوازم زمین است، درست مانند گاو نری برای شخم یا خرمن کوبی. در نظام بردهداری، دارندهی نیروی کار، فقط ماشین زندهای برای کار کردن است که ارزشی دارد؛ یا ارزشی هست اما متعلق به غیر١."
"دزدیدن یک برده یعنی دزدیدن ابزار تولید به طور مستقیم٢."
"برده کسی است که حق اکتساب هیچ چیزی را به نام خود در مبادله ندارد٣."
در طول تاریخ، بردهدارها و دولتهای حامی آنها، با استفاده از نیروی کار میلیونها برده، آنچه را خود به آن نیاز داشتند، مانند پلها، جادهها، کاخها، بناهای عظیم (اهرام مصر، دیوار چین و ...) و بناهای محکم نظامی برای حفاظت از خود را میساختند. مانند عصر حاضر که بعضی از رهبران و روسای ممالک جهان برای حفاظت از خود در عمق زمین بناهای بسیار مستحکم میسازند تا از گزند حوادث اجتماعی، سیاسی و طبیعی خود را مصون نگهدارند.
کار بردهگان در مزارع کشاورزی و استخراج معادن و ... به صورت گستردهای، افزایش داشت.
در نظام بردهداری علاوه بر دو طبقهی اصلی که اشاره کردیم، طبقهی دیگری که تعداد آنها زیاد نبود، وجود داشت. اگر چه آنها نه بردهدار بودند و نه برده، اما از نظر اقتصادی به طبقهی بردهدار نزدیک بودند و به آنها آزادگان میگفتند. آزادگان عبارتند بودند از مالکین بزرگ زمین و دهقانان زمیندار و صنعتگران که بیشتر در شهرها متمرکز بودند.
آزادگان از حق داشتن مال و ثروت برخوردار بودند. بنابراین وقت آزاد هم زیاد داشتند که این خود زمینهای ایجاد کرد که از میان آنها دانشمندان و مخترعانی به وجود آیند. دولتهای بردهدار به منظور پیشبرد کارها و فعالیتهای خود، از این آزادگان اندیشمند، استفاده کرده و آنها را در راس کارهای دولتی و علمی و هنری قرار دادند. به این ترتیب کار فکری از کار جسمانی به تدریج جدا گردید. یعنی کار فکری به آزادگان تعلق گرفت و کار جسمانی هم به بردهها.
پس روابط تولیدی (مناسبات تولید) در جامعهی بردهداری عبارتند از مالکیت بیچونوچرای بردهدار بر وسایلتولید (وسایلکار+ موضوعکار) و به طور کلی بر نیرویهای مولده، و نیز مالکیت بر محصولی که از این استثمار عریان و شدید به دست میآمد. سهم برده از تولید تنها مقدار ناچیزی مواد غذایی و لباس مندرسی بود که با آن خود را بپوشاند.
تضادهای نظام بردهداری و سقوط آن
نوشتیم که در جامعهی بردهداری دو طبقهی اصلی یعنی بردهدار و برده وجود داشت. بردهدار مالک وسایل تولید (وسایل یا ابزارکار + موضوع کار) بود و برده مالک هیچ چیزی، حتا مالک جان خود هم نبود. بنابراین تضاد اصلی در جامعهی بردهداری تضاد بین بردهدار و برده بود. بردهدار میخواست هرچه بیشتر از نیروی و توان برده، سود ببرد و برده هم برای بقای زندگی خود، مجبور به مبارزه بود.
مبارزه بین برده و بردهدار در طول دوران نظام بردهداری وجود داشت. این مبارزه ابتدا به تدریج به صورت فرار، شکستن ابزار کار، آسیب رساندن به محصول کار و غیره شروع گردید. اما در نهایت که به اوج خود میرسید به صورت قیامهای اجتماعی بردهها علیه بردهدارها و شرایطی که در آن زندگی میکردند، انجام گرفت. نقطه عطف این قیامها، اقیام اسپارتاکوس است که در سال ٧٩ تا ٦۵ قبل از میلاد انجام گرفت.
در این دوران مبارزه طبقاتی در جامعه بردهداری به جائی میرسد که مناسبات حاکم دیگر توانائی اداره جامعه را ندارد. به عبارتی شیوه تولید بردهداری کارایی خود را از دست داده و به اصطلاح این لباس به این تن نمیارزد! و باید شیوه تولید و روابط تولیدی جدیدی جای آن را بگیرد. به این منظور بردهدارها برای حفظ وسایل تولید (وسایل یا ابزار کار + موضوع کار) خود، بخشی از زمینهای وسیعی را که در اختیار داشتند و با کار بردهگان از آن محصول به دست میآوردند، به قطعات کوچک تقسیم کردند. سپس قطعه یا قطعاتی را به بردهگان دادند تا بر روی این زمینها کار کنند و محصول تولید نمایند. آنها اختیار داشتند مقداری از این محصول را برای تامین خوراک و پوشاک خود بردارند و بقیه را به بردهدار صاحب زمین بدهند. البته نصف مدت کار روزانه٤ را برای خود و نصف دیگر را برای بردهدار کار میکردند. یعنی آنها از شش روز هفته(با فرض کردن یک روز تعطیل در هفته) سه روز را برای خود و سه روز دیگر را بدون دریافت هیچگونه مزدی برای مالک زمین کار میکردند. به این ترتیب متوجه میشویم که در درون نظام بردهداری که در حال منسوخ شدن است، شیوه تولید جدید (فئودالی) در حال شکلگیری و پدیدار شدن است و دارد جایگزین نظام بردهداری میشود.
ادامه دارد
٢١/۵/١٣٩٣
١ - کارل. مارکس؛ گروندریسه جلد یکم؛ صص ۴۵٩-۴٦٠ ترجمه باقر پرهام و احمد تدین
٢ - همان منبع ص٢٣
٣ - همان منبع ص٢٠٢
٤ - منظور از كار روزانه چیست؟ کار روزانه که فرضاً از صبح زود تا غروب طول میکشد، از دو قسمت تشکیل شده است که یکی از آنها معادل است با پول دستمزد که کار لازم نام دارد و بقیهی کار روزانه هر مقدار که هست، کار اضافی محسوب میشود که مفت و مجانی و بدون معوض در اختیار سرمایهدار قرار میگیرد. کارل مارکس مینویسد:
*******************
(٦)
شکلگیری جامعهی جدید و زوال جوامع ابتدایی
پیشتر نوشتیم که در حدود هفت هزار سال پیش کشاورزی و دامپروری به وجود آمد. سیر تکامل و رشد ابزار تولید و تلاش برای دستیابی به منابع غذایی بیشتر، سبب گردید که نخستین تقسیم کار اجتماعی بزرگ شکل بگیرد. در این نخستین تقسیم کار بین اجتماع، قبیلههای دامپرور یا دامدار از قبیلههای کشاورز جدا شدند. هر قبیله در راه پیشرفت و تکامل شیوه تولید خود و با توسعهی کشاورزی و دامداری، تلاش میکرد که محصولات غذایی بیشتری به دست آورد.
نتیجهی عملی این نخستین تقسیم کار اجتماعی بزرگ، تکامل ابزار و وسایل تولید و به تبع آن، افزایش تولید منابع غذایی بود. این افزایش، زمینهی لازم برای مبادلهی کالاهای اضافی قبیله با کالاهای دیگر مورد نیازشان را به وجود آورد. بعدها تکامل و پیشرفت ابزار و وسایل تولید سبب گردید که قبیلهها متلاشی شده و جای آنها را خانواده بگیرد. در نتیجه نسبت به گذشته، تولید مواد مورد نیاز افزایش یافت و محصولاتی به دست آمد که بیش از نیاز آنها بود. مثلا" قبایل دامدار اقلامی مانند پشم، شیر، گوشت و غیره، را بیشتر از نیاز مصرفیشان تولید میکردند. اما به این معنی نبود که همهی نیازهایشان برآورده شده است. تا زمانی که نیاز وجود دارد، افراد برای رفع نیاز خود، دست به هر اقدامی میزنند، حتا اگر آن اعمال دزدی، قتل، تجاوز و غیره باشد. در صورت بینیازی افراد جامعه به تولیدات مادی جامعه است که میتوان آرامش، صلح و صفا، انسان دوستی و برابری و آزادی را به معنای واقعی، در سطح و عمق جامعه مستقر گردانید.
به این ترتیب افزایش محصول تولید شده، این انگیزه را ایجاد کرد که زورمندان و قدرتمندان خود را برای تصاحب آن آماده نمایند. اگر نمیتوانستند به طور کامل آن محصول اضافی را در اختیار بگیرند، صاحب آن را مجاب میکردند که ما به منظور حفاظت از محصول شما تلاش و کوشش میکنیم، بنابراین باید درصدی از این محصول تولید شده را به ما بدهید! این خود زمینهی لازم برای اشخاصی که بدون انجام هیچگونه کاری از دسترنج دیگران تغذیه نمایند را فراهم کرد. این افراد به تدریج ثروت و قدرت را در دستان خود متمرکز کردند و با اجیر کردن افراد دیگری، منطقه مورد نفوذ خود را گسترش دادند و در نهایت در قالب یک طبقه حاکم، خود را بر مردم تحمیل کردند.
فردریک انگلس در کتاب "منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت" مینویسد:
"نخستین تقسیم کار اجتماعی بزرگ، با افزایش بارآوری کار، یعنی افزایش ثروت، و توسعهی پهنهی تولید، در آن شرایط فراگیر تاریخی معین، ناگزیر بردهداری را به دنبال خود آورد. از نخستین تقسیم کار اجتماعی بزرگ، نخستین تقسیم بزرگ جامعه به دو طبقه، زاده شد: اربابان و بردهگان، استثمارکنندهگان و استثمار شوندهگان١."
پیشتر نوشتیم که در ابتدا کشاورز و دامدار علاوه بر انجام کار کشاورزی و دامپروری، ابزار و وسایل تولید(صنایع دستی) مورد نیاز خود را نیز تهیه مینمودند. اما با تکامل ابزار و وسایل تولید، آنها دیگر زمان کافی در اختیار نداشتند که مانند افراد متخصص، ابزار تولید بسازند. به تدریج گروه دیگری از افراد جامعه که در خانه یا کارگاهی که برای خود تهیه نموده بودند، فلزات را ذوب میکردند و با آنها وسایلی مانند، داس، تبر، چکش، تیشه، خیش، چاقو و غیره، میساختند. این افراد با انجام کار و تغییر در مواد خام برای ساختن ابزار تولید، خود نیز دچار تغییر شده و فن و تخصص خود را گسترش و تکامل میدادند.
نتیجهی این تلاش و کوششها، رونق و گسترش صنایع دستی و شکلگیری گروه اجتماعی دیگری گردید و زمینهی لازم برای به وجود آمدن حرفهی "استاد و شاگرد" ایجاد شد. در این حرفه، استاد یکی از فرزندان خود و یا بستگان و یا شخص دیگری را به عنوان شاگرد انتخاب میکرد. شاگرد علاوه بر این که در کنار دست استاد خود کار میکرد، باید کارهای خانهی استاد را نیز انجام میداد. او سالها، شاید ده، بیست و یا سی سال کار میکرد تا به درجهی استادی میرسید، در آن صورت هم اتفاق میافتاد که با دختر استاد خود هم ازدواج مینمود.
صنایع دستی (یا صنعتگران کارگاهی)، دومین تقسیم بزرگ اجتماعی کار بود که بعد از متلاشی شدن قبیله و به وجود آمدن طبقات اجتماعی، از کشاورزی جدا شد.
فردریک انگلس در کتاب یاد شده، مینویسد:
"در مرحلهی بالایی بربریت...دوران شمشیر آهنی، و نیز گاوآهن و تبر آهنی است. ... کشاورزی اکنون نه تنها غلات، حبوبات و میوهها، بلکه همچنین روغن و شراب را- که تهیهی آنها فرا گرفته شده بود- فراهم مینمود. چنین فعالیتهای گوناگونی را دیگر یک شخص تنها نمیتوانست انجام دهد؛ دومین تقسیم کار بزرگ رخ داد: صنایع دستی از کشاورزی جدا شدند. افزایش پیوستهی تولید، و همراه با آن، افزایش بارآوری کار، به بالا بردن ارزش نیروی کار انسانی انجامید٢."
٢.شیوه تولید بردهداری
نتیجهی عملی دو تقسیم بزرگ اجتماعی کار، ظهور جامعهی بردهداری و پایان جامعهی ابتدایی (که به صورت مشارکتی زندگی میکردند) بود. به این ترتیب افزایش تولید و مبادله محصولات، استثمار و مالکیت خصوصی را نیز به همراه خود آورد.
ذکر این نکته لازم است که زوال یک شیوهی تولیدی و ظهور شیوه تولیدی دیگر به یکباره و بلافاصله در مدت زمان کوتاهی صورت نگرفته است. شیوه تولید جدید به تدریج از درون شیوه تولید کهنه شکل گرفته و به وجود می آید.
نوشتیم که تکامل ابزار تولید (که حاصل کار و کوشش انسان بود)، افزایش تولید را نیز به دنبال خود آورد. اضافه تولید سبب ایجاد اضافه ثروت گردید و ثروت به دنبال خود قدرت، زورمداری و اجیر کردن عدهای به منظور غلبه به دیگران را در پی داشت. در چنین شرایطی، زمینهی لازم برای جنگ و غارت اموال قبایل دیگر و اسیر کردن آنها فراهم شد.
در این مقطع از زندگی اجتماعی، اسیران در جنگهای قبیلهای به قتل نمیرسیدند، بلکه آنها را وادار میکردند که در قبال زنده ماندن، کار کنند. در این دوران، نطفهی جامعهی بردهداری در درون جامعهی ابتدایی شکل میگیرد. به قول فردریک انگلس:
"... بردهگان دیگر تنها کمک نبودند، بلکه آنها اکنون گروه گروه به کار در کشتزارها و کارگاهها کشانده میشدند٣."
در شیوه تولید بردهداری، برای نخستین بار جامعه به طبقات تقسیم شد. چنان که بالاتر بیان نمودیم نخستین و دومین تقسیم بزرگ اجتماعی، سبب افزایش تولید و مبادله گردید. افزایش تولید سبب افزایش محصولات تولیدی گردید(افزایش ثروت) و این خود سبب به وجود آمدن زورمندان و قدرتمندان گردید که به تدریج ثروت را در دستان خود متمرکز کردند.
ثروتی که قدرت را به دنبال خود میآورد.
امروزه افراد و گروهها و یا دولتها و حکومتهایی در جهان وجود دارند که با تکیه بر ثروتی که در اختیار دارند، به هر جایی از کره زمین لازم بدانند سر میکشند. این قدرتمندان ثروتمند به عنوان "طبقه حاکم"، بر دیگر طبقات اجتماعی حکمرانی میکنند.
در جامعهای بردهداری، طبقهی بردهدار و طبقهی برده و به عبارتی طبقات استثمارکننده و استثمارشونده به وجود آمد. استثمار در نظام بردهداری، عریان و با شدت و خشونت هر چه تمامتر صورت میگرفت. عریان به این معنی که طبقهی استثمارگر ابایی از بیان و اعمال زشت و خشونتآمیز خود نسبت به بردهها نداشت. با آنها مانند یک ابزار تولید برخورد میشد. بردهدار مالک برده بود و میتوانست آن را بکشد یا به بردهدار دیگری بفروشد. به طور کلی استثمار عریان یک نُرم و عُرف اجتماعی آن زمان بود.
حال ببینیم در این مرحله، وضعیت نیرویهای مولده از چه قرار است؟ در نظام بردهداری، برده همراه با ابزار کارش نیروی مولده را تشکیل میداد. برده نه تنها مالک محصول تولیدی دسترنج خود نبود، بلکه جسم و پیکرش نیز به صاحباش تعلق داشت. اما طبقهی بردهدار مالک زمین و ابزار کار بود. این تقسیم جدید کار، علاوه بر دو طبقهای فوق، یک طبقهی اجتماعی دیگر در جامعهی بردهداری به وجود آورد. طبقهای که با خرید و فروش تولیدات اضافی بردهدارها، ظاهر گردید، سوداگران و در اصطلاح امروزی تجار و یا دلالان بودند. کار آنها واسطهگری و خریدن محصولات اضافی به منظور فروختن بود که در نتیجهی آن، پول بیشتری را نسبت به پول اولیه به جیب خود واریز می کردند.
هم اکنون و به گفتهی مسئولین میدان میوهو ترهبار تهران چهار هزار نفر دلال در مدت زمان بسیار کوتاهی، بسیار بیشتر از کشاورز باغدار که حداقل چهار ماه زحمت کاشت و داشت و برداشت میوه را به عهده دارد، پول به دست میآورد. این روند در تمام شاخههای دیگر تولید و غیر تولید وجود دارد و دلالان همانند جمشید بسمالله بدون هیچ موانعی جولان میزنند.
فردریک انگلس مینویسد:
"تقسیم تولید به دو شاخهی بزرگ، کشاورزی و صنایع دستی، به پیدایش تولید برای مبادله، تولید کالایی انجامید؛ و همراه با آن تجارت پدید آمد، نه تنها تجارت در داخل و درون مرزهای قبیله، بلکه حتا در فراسوی دریا. ... تمایز میان دارا و ندار، به تمایز میان آزادمردان و بردهگان افزوده شد؛ تقسیم نوین کار، یک تقسیم نوین جامعه به طبقات را به دنبال آورد۴."
چگونه در جامعهی بردهداری دولت به وجود آمد؟
حال ببینیم که چگونه در جامعهی بردهداری دولت به وجود آمد؟ اما قبل از آن لازم است که مفهوم سادهای را از دولت بیان نماییم. در جوامع طبقاتی، دولت نمایندهی طبقهای است که در حاکمیت قرار دارد. به بیان دیگر دولت ابزار سرکوب طبقهای است که ثروت و قدرت را در اختیار دارد و فعالیتهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و نظامی آن جامعه را در جهت منافع طبقه حاکمه، هدایت و رهبری مینماید.
در جامعهی ابتدایی دولت وجود نداشت و در جوامع طبقاتی است که به وجود میآید. در جامعهی طبقاتی همیشه تعارض وجود دارد. بر اثر استثمار عریان و فشار و شدت خشونت، بردهها دست به شورش و عصیان میزدند. بنابراین بردهداران نمیتوانستند به صورت فردی، نظم اجتماعی مورد نظر خود را به وجود آورند. ناچار با هم متحد شده و ارگان سرکوبکننده خود را به تدریج به وجود آوردند. ابزار و دستگاهی که برای سرکوبی بردهگان و هرچه محرومتر کردن آنها به کار میبردند، دولت نام گرفت. مهمترین وظیفهی دولت، فشار آوردن بر بردهها برای استثمار بیشتر و سرکوب بردههای شورشی بود. اما به تدریج که دولتهای بردهدار قدرتمند میشدند، وظایف دیگری مانند گسترش سرزمین تحت مالکیت خود، تجاوز و غارت قبایل دیگر و گرفتن اسیر برای بردهگی را بر عهده گرفتند.
حالا تعریف علمی دولت از زبان فردریک انگلس، دوست بسیار نزدیک کارل مارکس:
"دولت یک محصول جامعه در مرحلهی معینی از تکامل است؛ پذیرش این است که جامعه در یک تضاد حل ناشدنی با خود درگیر شده است، و از اینرو به ستیزهای آشتیناپذیری که توان از میان بردن آنها را ندارد، تقسیم گشته است. ولی برای این که این ستیزها، طبقات با منافع اقتصادی در تضاد، خود و جامعه را در یک مبارزهی ناسودمند ناتوان نسازند، میبایست قدرتی پدید آید که در ظاهر بر سر جامعه بایستد، تا برخوردها را کاهش دهد و آن را در محدودهی "نظم" نگاه دارد؛ و این قدرت که از جامعه برمیخیزد، ولی خود را بر سر آن میگذارد، و خود را بیش از پیش از آن بیگانه میکند، دولت است. ... سازماندهی شهروندان برپایهی محل و منطقه، یک ویژگی مشترک همهی دولتها است. ... برقراری یک قدرت همهگانی ... برای نگاهداری این قدرت همهگانی، گرفتن کمک از شهروندان ناگزیر شد: مالیات. ... دولتِ طبقهی قویتر و از دید اقتصادی چیره ... از دید سیاسی هم طبقهی چیره ... از اینرو ابزار نوینی برای زیر فرمان نگهداشتن و استثمار طبقهی ستم دیده به دست میآورد. پس، دولتِ عهد باستان، بیش از هر چیز دولتِ بردهداران و برای زیر فرمان نگهداشتن بردهگان بود، همان گونه که دولت فئودالی، نهاد نجیبزادهگان برای زیر فرمان داشتن دهقانان و سرف و بیگار مردان بود، و دولت برگزیدهی کنونی، ابزاری است برای استثمار کار مزدوری از سوی سرمایه. ... در بیشتر دولتهای تاریخی، حقوق شهروندان، برپایهی ثروت آنها معین میشود، و این به گونهیی آشکار این حقیقت را نشان میدهد، که دولت، یک سازمان طبقهی دارا است برای نگهبانی از خود در برابر طبقهی ندار."
"و سرانجام، این که، طبقهی دارا آشکارا از راه انتخابات همهگانی، حکومت میکند. تا زمانی که طبقهی زیر ستم- و بنابراین در مورد ما پرولتاریا- برای رهایی خود به خوبی آماده نیست، در اکثریت خود، نظام موجود جامعه را تنها نظام ممکن خواهد دانست، و از دید سیاسی دنبالهی طبقهی سرمایهدار را خواهد ساخت. یعنی جناح چپِ تندروی آن را. ولی به همان اندازه که این طبقه برای رهایی خود بالغ میشود، خود را به عنوان حزب سازماندهی کرده و نمایندگان خود را برمیگزیند، و نه نمایندگان سرمایهداران را. به این گونه انتخابات همهگانی، میزان اندازهگیری بلوغ طبقه کارگر است، و در دولت کنونی، چیزی بیش از این نمیتواند باشد و هرگز نخواهد بود؛ ولی همین بسنده است. روزی که گرماسنج انتخابات همهگانی نقطهی جوش را در میان کارگران نشان دهد، هم آنها و هم سرمایهداران خواهند دانست چه باید کنند."
"بنابراین، دولت از ازل وجود نداشته است. جامعههایی بودهاند که بدون دولت سر کردهاند، و از دول و قدرت دولتی هیچ انگاشتی نداشتهاند. در مرحلهی معینی از تکامل اقتصادی، که تقسیم جامعه به طبقات ناگزیر شد، دولت در پی آن به گونهی یک ضرورت درآمد. اکنون ما با گامهای سریع به مرحلهیی در تکامل تولید نزدیک میشویم که در آن، نه تنها وجود این طبقات ضرورت خود را از دست خواهد داد، بلکه به یک سد قطعی در تولید نیز بدل خواهد شد. این طبقات، به همانگونه که در یک مرحلهی نخستین به ناچار پدیدار شدند، ناپدید خواهند شد. همراه با آنها، دولت نیز به گونهی گریزناپذیری از میان خواهد رفت. جامعه، که تولید را بر پایهی یک همکاری آزاد و برابرِ تولیدکنندگان، باز سازماندهی خواهد کرد، آنگاه ماشین دولت را به جایی خواهد فرستاد که از آنجا برخاسته است: در موزهی آثار باستانی، در کنار دوک نخریسی و تبر مفرغی۵."
ادامه دارد
١/۵/١٣٩٣
١ - فردریک انگلس؛منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت؛ ص ١٩۵ ترجمه خسرو پارسا، نشر دیگر ١٣٨٦
٢ - فردریک انگلس؛منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت؛صص ١٩٦ ترجمه خسرو پارسا، نشر دیگر ١٣٨٦
٣ - فردریک انگلس؛منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت؛صص١٩٧ ترجمه خسرو پارسا، نشر دیگر ١٣٨٦
٤ - فردریک انگلس؛منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت؛صص ١٩٧ ترجمه خسرو پارسا، نشر دیگر ١٣٨٦
۵ - فردریک انگلس؛منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت؛ص ٢٠۴ لغایت ٢٠٨ ترجمه خسرو پارسا، نشر دیگر ١٣٨٦
*******************
(۵)
اقتصاد سیاسی یعنی چه؟
در قسمت یکم این سلسله گفتارها، نوشتیم که برای تعریف اقتصاد سیاسی، لازم است در باره اصطلاحات یا مقولاتی مانند انسان اجتماعی، تولید، نیروی کار، موضوع کار، وسایل کار، نیروهای مولده، وسایل تولید، مبادله، توزیع، مصرف، روابط تولید یا مناسبات تولید، رابطه میان نیرویهای مولده و روابط تولید(مناسبات تولید)، اطلاعاتی به دست آوریم تا آنگاه بتوانیم تعریف جامع و سادهای را برای اقتصاد سیاسی بیان نماییم.
تاکنون در قسمتهای گذشته، مقولات بالا را به طور مختصر تشریح کردیم. با توجه به آنچه از این مطالب آموختهایم، میتوانیم تعریف زیر را از اقتصاد سیاسی بیان نمایی:
اقتصاد سیاسی علمی است اجتماعی که نشان میدهد در هر نظام اجتماعی-اقتصادی(جامعه اولیه، بردهداری، فئودالی، سرمایهداری) چه قوانینی بر تولید، مبادله، توزیع و مصرف وسایل مادی و آنچه که برای ادامهی زندگی ضروری است، حاکم بوده است. و نیز اقتصاد سیاسی نشان میدهد که چگونه روابط تولیدی (مناسبات تولید) مانع رشد نیرویهای مولده شده و با هم ناسازگار میشوند، و چگونه در اثر همین ناسازگاری سرانجام شیوه تولید جدید، جای شیوه تولید قدیم را میگیرد.
البته این جایگزینی در صورتی امکانپذیر خواهد بود که نیروهای بالنده جامعه بتوانند زمینههای اجتماعی لازم آن را به صورت مادی و واقعی فراهم آورند و مقاومت شدید نیروهای میرنده را درهم شکنند. به این ترتیب آنچه را که مربوط به شیوهی تولید جدید است تقویت شده و آنچه را که مانع تکامل و رشد نیروی مولده میگردد را از سر راه خود بردارند.
راز تکامل نیرویهای مولده در ابداع و اختراع نمودن وسایل و ابزار کار است. همهی آنچه که امروزه چه به صورت سختافزاری و چه به صورت نرمافزاری، اختراع و ابداع میگردد، ناشی از تراوش شعور علمی اجتماعی عدهی معدودی از فروشندگان نیروی کار است. زمانی که بتوانیم زمینهی لازم را برای رشد استعدادهای کلیهی فروشندگان نیروی کار فراهم نماییم، تعداد اختراعات و ابداعات به صورت چشمگیری افزایش خواهد یافت.
اکنون که مفهوم ساده اقتصاد سیاسی را دانستیم، به بررسی شیوههای تولید، روابط تولید، نیروهای مولده و قوانین حاکم بر تولید، مبادله، توزیع و مصرف، در اعصار گذشته میپردازیم.
شیوه تولید جوامع گذشته چگونه بود؟
١.شیوه تولید جامعه ابتدایی (اولیه)
ابتدا باید بدانیم که در جامعهی اولیه، نیرویهای مولده در چه وضعیتی بوده است؟ برای تشریح این موضوع، از ابتدای تاریخ شروع میکنیم. لازم به توضیح است که ابتدای تاریخ جامعه آن چیزی نیست که ما در کتابهای درسی خوانده و یا میخوانیم.
تاریخ جامعه از اینجا آغاز میشود، از جایی در بخش شرقی افریقا، حدود دو میلیون و پانصد هزار سال پیش، از لحظهای كه یكی از اجداد اولیهی انسان یك پاره سنگ از زمین برداشت و شروع به شكل دادن به آن كرد و آن را به صورت یك ابزار سنگی در آورد. این آغاز تاریخ انسان اجتماعی است. با معیار امروز این كار بسیار ساده و بدوی دانسته میشود. اما همین كار موجب شد كه چیزی به وجود بیاید كه از آنچه در طبیعت موجود بود بیاندازه كارایی بیشتری داشت. این نخستین ابداع و ابتكار انسان بود و در این لحظه انسان حركت و مسیری را آغاز كرد كه تا به امروز ادامه داشته است. این سیر و حركت، انسان را از آن جانوران میمون مانند، یعنی نخستین اجداد نوع انسان كه اولین ابزارهای سنگی را ساختند، بسیار بسیار دور كرده است.
این ابزارها که تصویر آنها را میبینید، قدیمترین ابزار سنگی است و حتا در مقایسه با همهی ابزارهای سنگی دیگر بسیار ساده است. با این ابزار بسیار ساده، انسانها نمیتوانستند تولید نمایند، بلکه توانستد سادهتر و راحتتر از پیش شکار کنند.
مدت زمان بسیار طولانی، انسان بدون این که قادر به تولید نیازهای غذایی خود باشد، فقط از راه جمعآوری دانهها و گیاهان خوراکی و شکار حیوانات با ابزارهای ساده اولیه مانند چاقوی سنگی و چوبدستی، زندگی میگذراند. به تدریج و طی هزاران سال، انسان توانست دست به ساختن ابزار کار سادهی کارآمدتری بزند و از آنها برای کوبیدن، بریدن، کندن ریشهها و سایر کارها استفاده کند. او ضمن تغییر و تکامل در ساخت ابزار، با تاثیر متقابل گرفتن از عمل خود، خودش هم دچار تغییر شد. این روش هم اکنون هم با درجهی عالیتری، ادامه دارد.
كشف و استفاده از آتش یكی از مهمترین وقایع سرنوشت ساز در مراحل اولیهی تاریخ تکامل بشر بوده است. نخستین نشانهای كه در مورد بهرهگیری از آتش موجود است به بیش از یك میلیون سال پیش بر میگردد و محل آن افریقا است.
انسان توانست به وسیلهی کشف آتش بلافاصله بر یکی از نیرویهای طبیعت یعنی سرما، حاکم شود. آتش انسان را در برابر سرما محفوظ نگهداشت. سپس توانست از آتش برای غلبه و فرار حیوانات درنده و نیز پختن گوشت حیوانات شکار شده استفاده نماید.
بنابراین آتش نه تنها از لحاظ پختن غذا اهمیت داشته است، بلكه اثر جمعی آن در دور هم جمع كردن افراد و ایجاد واحدهای اجتماعی به نوبهی خود بسیار مهم بوده است.
بعد از ابداع و اختراع ابزار ساده و تکامل آن، کشف و استفاده از آتش دومین گام بلندی است كه انسان در سیر تحول و دگرگونی خود برداشت و از جهاتی میتوان گفت كه مهمترین گام بود زیرا كه در نحوهی سازمان یافتن جامعههای انسانی تاثیری اساسی داشت.
علاوه بر اینها، آتش به انسان کمک نمود که بتواند سنگهای فلزی را ذوب کند و از آنها ابزار کار فلزی بسازد. در حدود ١۵ هزار سال پیش در بخش مركزی اروپا از آتش برای سفاله كردن اشیای گلی استفاده میكردند. میتوان گفت كه نیاز مادی اجتماعی در بهرهگیری فنی از این خاصیت آتش یعنی ذوب کردن فلزات، در آن دوره بوده است.
مثلا" اگر در یك جامعه نیازی به استفاده از ظرفهای سفالی وجود نداشته باشد، در آن صورت پی بردن به خاصیت سفال سازی آتش الزاما"در آن جامعه افراد را به ساختن ظرفهای سفالی وا نمیدارد. اما در زمانی كه اجداد اولیه انسان در حدود ١٠ هزار سال پیش كار كشاورزی را به طور جدی شروع كردند به ضرورت استفاده از ظرفهای مختلف پیبردند. همین كه سفالینه سازی رایج شد، زمینه را برای فنهای جدیدی كه مستلزم استفاده از فلزات بود، آماده كرد. ابتدا به ذوب فلزاتی مانند مس و قلع پرداختند و سرانجام در همین چند هزار سال پیش استفاده از آهن كه مهمترین فلز است آغاز شد. تكنیكهای لازم برای ذوب فلزات در واقع دنبالهی همان تكنیكهای مربوط به سفالینه سازی است.
به این ترتیب استفاده از درجه حرارتهای بسیار بالا به حیطهی تجربه انسان در میآید و این تجربه به نوبه خود پایهای برای بخش مهمی از تجربههای شیمیایی میشود.
مصنوعات دیگری مثل شیشه، لعاب و مانند اینها در همین مرحله از پیشرفت در استفاده از آتش، تولید میشود. در طی این دورههاست که انسان به ابتكارها و ابداعات فنی پیچیدهتر و پیشرفتهتری نائل میشود، بدون آنها جهان ما هرگز نمیتوانست به پایه امروز برسد. ذوب فلزات یعنی استفاده از آتش برای تغییر شیمیایی سنگها یا كانیهای مس و آهن و تولید فلز در حالت مذاب یا بهصورت مایعی كه بتوان آن را در قالبهای مختلف ریخت یا با چكش زدن آن را به شكلهای مختلف در آورد.
این یكی از بزرگترین دستاوردهای فنی انسان در دوران گذشته بود و به صورت تكنولوژیی در آمد كه به انسان این امكان را داد كه بسیاری از لوازم را به شكلی كه میخواهد، بسازد. بدیهی است كه بدون ذوب فلز بعید بود كه بتواند این لوازم را با سایر مواد موجود در طبیعت برای كاربردهای مختلف به شكلهای مورد نظر در آورد.
انسان در طی زمان و به تدریج پس از عصر حجر١، عصر مس و برنج و سرانجام عصر آهن، توانست از فلزات و چوب؛ بیل، داس، چاقو، گاوآهن و غیره را بسازد.
البته قبل از این که انسان بتواند از فلزات استفاده کند، یعنی در همان عصر حجر، ابزار تیر و کمان را ابداع و اختراع کرد که دستآورد بزرگی بود، زیرا با اختراع این وسیله، شکار کردن حیوانات، آسانتر صورت میگرفت. رشد و تکامل شیوهی شکار ابتدایی و به دام انداختن حیوانات و زنده گرفتن و نگهداری آنها برای روزهای آینده، خود زمینهی اهلی کردن حیوانات را فراهم و به کشف دامپروری انجامید. حیواناتی مانند سگ، بز، گوسفند، گاو، خوک، و اسب اهلی و غیره رام شدند تا زمینهی تولید به صورت گستردهتری فراهم آید.
با ساخت ابزارآلاتی که میشد زمین را به وسیلهی آن شخم زد، مانند چوب دستیهای ساده، چوب دستیهای چنگهدار و خیشهای چوبین، اشکال ابتدایی کشاورزی به وسیلهی زنان که در یک مکان ثابت سکنا گزیده بودند، شروع شد. تولیدات کشاورزی همراه با تولیدات دامپروری، زمینههای لازم را برای تغییرات بعدی فراهم آورد.
روابط تولیدی (مناسبات تولید) در جامعهی ابتدایی:
همانطور که قبلا" گفتیم انسان ذاتا" اجتماعی است. در این دوره، نیاز به غذا برای ادامه حیات، انسانها را مجبور نمود به صورت مشارکتی و جمعی به زندگی و شکار به پردازند. زیرا امکان شکار کردن حیوانات وحشی به طور فردی کاری بسیار سخت و تقریبا" غیرممکن بود. فقط به صورت دسته جمعی میتوانستند حیوانات را شکار، دستگیر و یا رام نمایند. برای رفتن به جنگل جهت به دست آوردن دانهها و میوههای خوراکی، بازهم مجبور بودند که این کار را به صورت جمعی انجام دهند. در نتیجه محصول کار دسته جمعی هم به جمع تعلق داشت، و آن را به طور مساوی بین خود تقسیم میکردند. بقایای این گونه جماعت هم اکنون در جنگلهای جنوب شرق آسیا و آمازون در آمریکای جنوبی وجود دارند. ما تصاویر چگونه زندگی کردن آنها را در شبکههای تلویزیونی مشاهده میکنیم.
بنابراین در این دوره استثمار (بهرهگیری از کار دیگران به صورت رایگان و بدون این که معوض آن را داده باشی.) نمیتوانست وجود داشته باشد. زیرا ابزار و آلات تولیدی ساده و در اختیار همه بود و همهی افراد جوامع اولیه، کار میکردندو فرد بیکار و مفتخوری وجود نداشت.
به عبارت دیگر همهی انسانها به طور جمعی کار و تولید میکردند. جمعی شکار میکردند، جمعی به گردآوری دانهها و میوههای خوراکی میپرداختند و همه به یک اندازه در هر چیزی که تولید کرده بودند، سهم داشتند. به عبارتی کسی مالک مواد تولید شده نبود و مالکیت خصوصی معنی نداشت. وضع بدینگونه بود که اگر کسی بیش از سهم عمومی خود دریافت مینمود، شخص دیگری باید گرسنه میماند.
در حدود هفت هزار سال پیش، با پیشرفت و تکامل ابزار تولید، تقسیم کار بین زنان و مردان شروع میشود. مردان در شکار، و زنان در جمعآوری خوراکیها و ابداع کشاورزی و دامداری، تخصص پیدا میکنند. به تدریج کشاورزی و دامداری به دلیل اطمینان از منبع بیشتر مواد غذایی، اهمیت بیشتری پیدا میکند. فردریک انگلس در کتاب "منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت" این مرحله از زندگی جامعهی اولیه را این طور شرح میدهد:
"تقسیم کار، یک محصول ناب و سادهی طبیعت بود، و تنها میان دو جنس وجود داشت. مردان به جنگ میرفتند، شکار میکردند، ماهیگیری میکردند، مادههای خام برای خوراک، و ابزار لازم برای این کارها را فراهم میکردند. زنان به کارهای خانه میپرداختند، و خوراک و پوشاک را آماده میکردند؛ میپختند و میبافتند و میدوختند. هر یک از زنان و مردان، کارفرمای پهنهی کار خویش بود؛ مردان در جنگل، زنان در خانه. هر یک دارای ابزاری بود که خود ساخته و به کار میبرد: مردان، دارای ابزار جنگ و شکار و ماهیگیری بودند، زنان دارای ابزار خانه. خانوار، کمونی بود، و در برگیرندهی چندین - و گاه بسیار- خانواده میشد. هر چیز که به گونهی اشتراکی تولید میشد و مورد استفاده قرار میگرفت، دارایی مشترک شمرده میشد: خانه، باغ، زورق(گونهیی وسیلهی قایق مانند برای ماهیگیری). پس در اینجا و تنها در اینجا ما یک "مالکیت برآمده از دسترنج" را میبینیم."
"اما انسان، همهجا در این مرحله نماند. در آسیا جانورانی را یافت که رام شدنی بودند، در گرفتاری زاد و ولد میکردند. گاومیش وحشی باید شکار میشد؛ گاو اهلی سالی یک گوساله میزایید و شیر میداد. شماری از پیشرفتهترین قبیلهها- آریاییها، سامیها و شاید تورانیها - رام کردن، و سپس دامداری و دامپروری را پیشهی اصلی خود کردند. قبیلههای شبان(دامدار)، خود را از تودهی فراگیر بربرها(کشاورزی کار اصلیشان بود.) جدا نمودند: نخستین تقسیم کار بزرگ اجتماعی.(یعنی نخستین تقسیم بین کشاورزی و دامداری) این قبیلههای شبان، نه تنها از دیگر بربرها غذایی بیشتر، بلکه بسیار گوناگونتر هم تولید میکردند. آنها همچنین شیر، فراوردههای شیری، گوشت بسیار بیشتر از دیگران، پوست، پشم، موی بز و نخ و پارچههای بافته شده داشتند، که مقدار فزایندهی مادهی خام، به بهرهگیری همهگانیتر آنها انجامیده بود. این، برای نخستینبار مبادلهی به سامان را امکانپذیر ساخت. ... جنس عمدهیی که قبیلههای شبان برای مبادله به همسایهگان خود میدادند دام بود؛ دام کالایی شد که همهی کالاهای دیگر بر پایهی آن ارزشیابی میشدند، و در همه جا مشتاقانه با کالاهای دیگر مبادله میشد؛ کوتاه سخن دامها کارکرد پول را به خود گرفتند و در این مرحله به جای پول به کار گرفته میشدند. نیاز برای یک کالای پولی، در همان آغاز مبادلهی کالایی با چنین نیاز و شتابی گسترش یافت٢."
مادرسالاری و مردسالاری
اساس اقتصاد در جامعهی مشارکتی ابتدایی، تولید به منظور مصرف بود. به عبارت دیگر در تولید محصولات، انباشتی صورت نمیگرفت و آنچه که تولید میشد به مصرف اعضای جامعه میرسید. در این جوامع، پیش میآمد که قبیلهای برخی از محصولات اضافی خود را با قبیلهی دیگر عوض (مبادله) میکردند. مثلا" مبادله کردن گندم قبیلهی کشاورز با پشم، گوسفند، بز، و گاو قبیلهی دامدار. این نوع عوض کردن محصولات تولیدی خود جهت انباشت و فروش نبود، فقط جهت رفع نیازهایی مانند خوراک، پوشاک و مسکن بود.
در آن جامعه، ازدواج بین زن و مرد به شکل امروزی بسیار تفاوت داشت. شرایط اقتصادی اجتماعی آن دوران، فرهنگ و به طور کلی روابط اجتماعی مخصوص به خود را همراه داشت. در آن مقطع، فرزندان فقط مادرش را میشناخت، در حالی که اصلا" نمیدانست که پدرش کیست؟ به همین خاطر نام و خویشاوندی بچهها از روی اجداد و نیاکان مادری تعیین میشد. علاوه بر این موضوع، کار کشاورزی و دامداری نیز بر عهدهی زن بود و همینها باعث شد که زن نقش رهبری را داشته باشد. این دوره که تا حدودی هم طولانی بود، دوران مادرسالاری نامیده میشود. اما بعدها که ابزار آلات کشاورزی تکامل یافت و کشاورزی شکل عالیتری به خود گرفت و دامپروری هم رونق یافت، به تدریج زنان خلع ید شدند و جای آنان را مردان گرفتند. بدین ترتیب مرد سالاری یا پدر سالاری جای مادرسالاری را گرفت.
ادامه دارد
١۴/٠۴/١٣٩٣
__________________________________________
١ -در طی مراحل هستی انسان، او نمیدانست كه چگونه فلز را از سنگ جدا كند تا ابزار بسازد، بدین جهت این وسایل از
سنگ ساخته میشدند. به همین دلیل این دوران را عصر حجر نامیده میشود كه خود شامل سه دوره است:
١- پالئولیتیك یا عصر حجر قدیم یا پارینهسنگی؛ ٢- مزولیتیك یا عصر حجر وسطی
٢ - فردریک انگلس؛ منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت؛ صص ١٩٢- ١٩٣-١٩۴ ترجمه خسرو پارسا، نشر دیگر ١٣٨٦
*******************
(۴)
توزیع چیست؟
قبلا" نوشتیم که انسانها برای این که بتوانند به زندگی خود ادامه دهند، باید مواد مورد نیاز خود را تولید نمایند. انسان تنها موجود زندهای است که قادر به تولید و تکامل شیوه تولید خود است. بنابراین عمل تولید، توزیع و مصرف از ویژگیها و ابداعات و اختراعات انسان است که با تغییر و تکامل آنها، باعث تغییر در شیوهی رفتار و زندگی اجتماعی خود نیز میگردد.
توزیع یعنی تقسیم محصولات تولید شده، بین انسانها. اما پخش این محصولات دقیقا" بستگی به توزیع وسایل تولید دارد. زیرا خود وسایل تولید نیز حاصل تلاش و کوشش خود انسانهاست. در جوامع امروزی که حاکمیت سرمایه برقرار است، پیشاپیش و از قبل، وسایل تولید، توزیع شده و مالکیت آن مشخص گردیده است. عدهی معدودی سرمایهدار به صورت انحصاری، مالکیت همهی وسایل تولید را در اختیار دارند، در حالی که اکثریت تولیدکنندگان (کارگران و کشاورزان خُرد) دارای هیچگونه وسیلهی تولیدی نیستند.
بنابراین چون وسایل تولید به طور ناعادلانه و نابرابر توزیع شده است، محصولات تولید شده نیز به تبعیت از آن، نمیتواند به صورت عادلانه و برابر در جامعه توزیع گردد. زیرا توزیع محصولات، کاملا" بستگی به توزیع وسایل تولید دارد. وقتی که مالکیت بر وسایل تولید خصوصی باشد، توزیع نیز خصوصی و نابرابر خواهد بود.
کارخانههای خودروسازی جهان را در نظر بگیرید؛ تولیدکنندگانی (کارگران) که با فروش نیروی کار خود به حداقل ممکن، خودروهای بسیار لوکسی میسازند که به هیچوجه به آنها تعلق نمیگیرد. فقط در خواب مجازند که نشستن پشت فرمان آنها را حس نمایند!! از آنجا که وسایل تولید از آن کارگران نیست، مالک بهترین، لوکسترین، مرغوبترین و شیکترین محصولات تولید خود کارگران، شخص دیگری است. یعنی محصولات تولیدی خودش از دستش ربوده میشود، زیرا که وسایل تولید و محصولات تولیدی خودش، از آن او نیست. اینها هر دو از کارگر بیگانه و دشمن معیشت و زندگی انسانی او هستند. چون همهچیز کارگر از او ربوده میشود و در نتیجه، دچار "ازخودبیگانگی" میگردد. از خودبیگانگی عوارض بسیاری برای کارگران و به طور کلی جامعه دارد. امیدواریم در آینده بتوانیم در این سلسله مطالب "اقتصاد سیاسی به زبان ساده" به آن به پردازیم.
به طور کلی بهترینها، مانند بهترین خودرو، بهترین وسایل رفاهی، بهترین غذاها، بهترین وسایل تفریحی و بهترین ... از آن اشخاصی است که مالک وسایل و ابزار تولید هستند. در نتیجه بدترینهای فوق که اشاره کردیم نصیب کسانی خواهد شد که هیچ وسیلهی تولیدی در اختیار ندارند و مجبورند برای این که زنده بمانند نیروی کار خود را بفروشند و اگر نیروی کار نداشتند یا باید بمیرند و یا به انواع نابسامانیهای اجتماعی گرفتار شوند.
مصرف چیست؟
هر محصولی که تولید میشود، به نحوی یکی از احتیاجات انسانها را برطرف میسازد. قاعده علمی و انسانی این است که این محصولات، نیازهای واقعی کل افراد جامعه را برطرف سازد. اما در واقع چنین نیست. زیرا نظام حاکم بر جوامع کنونی با تبلیغات گستردهای که از رسانههایش برای ایجاد نیازهای کاذب و تولید کالاهای بنجل راه میاندازد، فقط به فکر پر کردن جیب خودش است و از این طریق، سود سرشاری را هم به جیب میزند. در صورتی که این گونه کالاها نیاز واقعی مردم نیستند؛ مانند کالاهای چاق و لاغرکننده، تنگ و گشادکننده، ساعت ٧۴٠ میلیون تومانی بابک زنجانی، لباسهایی که از پوست خز تهیه شده و ماشینهای بسیار لوکس و غیره.
هم چنین فعالیتهای تبلیغاتی شرکتهای خصوصی سودجو که فایدهی اجتماعی ندارند و برای تولید محصولات تقلبی فاقدِ ارزش واقعی هزینه میکنند؛ مانند تولید داروهای تقلبی، بستهبندیهای غیر ضروری صرفا" برای جلب توجه مشتری، کسب ظرفیت تولید بیش از حد، جهت پیشی گرفتن از رقبا، تولید کالاهائی که زود کهنه و از مد افتاده میشوند و مشتریان را وا میدارند تا محصولات جدید بخرند.
پس میتوانیم محصولات تولیدی را بر اساس نیاز واقعی مردم به سه دسته تقسیم نماییم:
١- محصولاتی که به طور مستقیم به مصرف انسان میرسند. خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت و درمان، تفریح، حمل و نقل و غیره در این دسته قرار میگیرند.
٢- محصولاتی که وسایل تولید هستند و به اصطلاح امروزی "کالای سرمایهای" نام دارند؛ مانند کارخانجات پتروشیمی، تولید خودرو، پالایشگاه نفت، کارخانههای سیمان و غیره که در جهت تولید محصولات به مصرف میرسند و بعد از مدتی عمر آنها به پایان میرسد و از دور خارج میشوند. یعنی "کالاهای سرمایهای" طی دورهی زمانی مشخص فعالیت، مثلا" ١٠ سال، مقدار پولی استهلاک خود را به کالاهای تولید شده طی این ده سال منتقل میکنند و مستعمل میگردند. که در نهایت به عنوان ضایعات به مصرف کارخانجات دیگر میرسند.
٣- محصولات دیگری هم وجود دارند که مصرف دوگانه دارد. یعنی همانند شماره یک مستقیما" مورد استفاده قرار میگیرند و هم به عنوان مادهی خام "کالاهای سرمایهای" به کار میروند. مانند نفت، زغال سنگ، گاز و غیره که هم به وسیله مردم جهت گرمایش و پخت و پز مورد استفاده مستقیم قرار میگیرد و هم مادهی خام کارخانجات پتروشیمی و پالایش نفت است.
مصرف به توزیع وابسته است و هر دو اینها به تولید. از آنجا که روابط تولیدی (مناسبات تولید) در جوامع امروزی بدین صورت است که مالکیت وسایل تولید، خصوصی و در دست افراد محدودی است، بنابراین مصرف هم خصوصی است نه عمومی. به عبارت دیگر، چون وسایل تولید در مالکیت عدهی کمی از افراد جامعه قرار دارد، توزیع و مصرف نیز به صورت نابرابر انجام میگیرد. مخصوصا" مصرف که تابعی است از سطح درآمد (دستمزد) و قدرت خرید اکثریت افراد جامعه که دارای هیچ وسیلهی تولیدی نیستند و تنها چیزی که برای فروش دارند، نیروی کارشان است. یعنی با فروش نیروی کار، مقداری کمی پول به دست میآورند.
بنابراین خیل عظیم فروشندگان نیروی کار فقط در حد و توان خریدشان است که میتوانند مصرف کنند. خیلیها نه تنها نمیتوانند خاویار را خریداری نمایند، بلکه خواب خوردن آن را هم نمیتوانند ببینند.
"تولید، مصرف است و مصرف تولید است." مثلا" کشاورزی که گندم میکارد، گندم به عنوان بذر مصرف میکند، کود شیمیایی و حیوانی مصرف میکند، سم مصرف میکند، نیروی کار خود را مصرف میکند تا در پایان یک فصل زراعی، گندم تولید نماید. یعنی با مصرف است که تولید صورت میگیرد و با تولید است که مصرف و توزیع صورت میگیرد. تولید، مصرف و توزیع همانند اندامهای یک موجود زنده عمل مینمایند.
از آنجا که ما رابطه مصرف و تولید را دانستیم بد نیست که در این رابطه به گروندریسه رجوع نماییم که ببینیم کارل مارکس در این زمینه چه نوشته است. هر چند ممکن است برای بعضی از خوانندگان این پرسش پیش آید که این کجایش "اقتصاد سیاسی به زبان ساده" است که از گروندریسه برایمان فاکت میآورید؟ باید به اطلاع این عزیزان برسانیم که ما مطالب را به زبان ساده توضیح میدهیم و هرجا که لازم باشد، معادل این مطالب، از کتابهای بزرگانی چون مارکس و انگلس جهت کامل کردن مطلب استفاده خواهیم کرد. این عزیزان باید بدانند با کمی دقت و صبر و حوصله، متوجه موضوع شده و به قابل درک بودن آن، اذعان خواهید نمود.
به هر حال، کارل مارکس به صورت مبسوط، ریشهای و علمی، رابطه مصرف و تولید را در گروندریسه جلد یکم این چنین بیان میکند:
(الف١)- تولید مستقیما" مصرف هم هست، هم مصرف ذهنی، و هم مصرف عینی: فرد نه تنها استعدادهای خود را در تولید گسترش میدهد، بلکه آنها را به مصرف هم میرساند، یعنی در عمل تولید به کار میگیرد، درست همان گونه که تولید مثل طبیعی، مصرف نیروهای حیاتی است. از سوی دیگر: مصرف ابزارهای تولید از طریق استعمال سبب فرسودگی آنها میشود و تا حدی ( مثلا" در مصرف مواد سوختی) بار دیگر آنها را به عناصر طبیعی خویش بر میگرداند. همینطور است مصرف مواد خام که در اثر استعمال شکل طبیعی و ترکیب خود را از دست میدهند. از اینرو عمل تولید در تمامی مراحل خود عمل مصرف نیز هست. این را اقتصاددانان اذعان دارند. اصطلاح مصرف مولد، بیان کنندهی آن است که تولید مستقیما" همان مصرف، و مصرف مستقیما" همان تولید است."
"مصرف نیز بیواسطه نوعی تولید است، درست مانند طبیعت که در آن مصرف عناصر و مواد شیمیایی، تولید گیاه را در پی دارد، یا در تغذیه که نوعی مصرف است؛ انسان با مصرف غذا در عین حال بدن خود را میسازد و تولید میکند. اما این مطلب در مورد هر نوع مصرفی که نتیجهی آن به هر صورت تولید جنبهای از وجود انسانی است نیز مصداق دارد: اینها همه تولید مصرفیاند. ... وحدت بیواسطهای که در آن تولید همان مصرف و مصرف همان تولید است، دوگانگی بنیادی آنها را از بین نمیبرد. پس تولید مستقیما" مصرف و مصرف مستقیما" تولید است. هریک بیواسطه ضد خودش است. اما در عین حال یک حرکت وساطتبخش هم وجود دارد. تولید واسطهی مصرف میشود و مواد آن را فراهم میکند. مصرف، بدون تولید بیموضوع است. اما مصرف نیز واسطهی تولید است. مصرف برای فراوردههای تولیدی مصرف کننده ایجاد میکند. کمال نهایی فرآورده در مصرف حاصل میشود. راهآهنی که قطاری از روی آن نگذرد و مورد استفاده نداشته باشد، یعنی مصرف نشود، بلقوه راه آهن است نه راه آهن واقعی. بدون تولید، مصرفی، و بدون مصرف هم تولیدی در کار نخواهد بود زیرا در چنان صورتی تولید بدون هدف میشود. تأثیر مصرف در ایجاد تولید به دو صورت است: (١) نخست بدینصورت که فرآورده تنها با مصرف شدن، فرآورده میشود، مثلا" پیراهن فقط برای آن است که پوشیده شود. خانهای که ساکنی در آن نباشد در حقیقت خانهی واقعی نیست: بدین سان فرآورده برخلاف یک عین طبیعی محض، موجودیت خود را تنها از راه مصرف شدن ثابت میکند و فرآورده میشود. تنها با جذب شدن و به تحلیل رفتن فرآورده در مصرف است که فرآوردگی آن کامل میشود زیرا فرآوردهها نه فقط از آنرو که نوعی فعالیت عینیت یافتهاند، بل بیشتر از آن رو که موضوع مصرف یک نفس فعال هستند، تولیدیاند١."
"دوم بدین صورت که مصرف برای تولید جدید، ایجاد نیاز میکند، یعنی ایجاد کنندهی زمینهی ذهنی و علت درون- انگیختهی تولید است. مصرف محرک تولید میشود، یعنی ایجاد کنندهی شیئی است که خود به مثابه هدف نهایی تولید میکند. شکی نیست که تولید منشأ ایجاد شیء مصرفی است اما این هم روشن است که مصرف زمینهی ذهنی شیء تولید شده را به صورت یک مفهوم درونی، یک نیاز، یک محرک یا یک هدف ایجاد میکند. مصرف در واقع ایجاد اشیاء تولیدی به صورت ذهنی آنهاست. بدون نیاز هیچ تولیدی صورت نمیگیرد، و مصرف در حقیقت باز تولید همین نیازهاست."
"تولید هم به نوبهی خود به ترتیب(١) برای مصرف ٢ ،ماده و عین فراهم میسازد؛ مصرف، بدون شیء مادی مصرفی، مصرف نیست و از اینرو تولید، ایجاد کننده و تولید کنندهی مصرف است. (٢) اما شیء مصرفی تنها چیزی نیست که تولید برای مصرف ایجاد میکند. تولید همچنین به مصرف خصلت ویژه و کمال ذاتی میدهد. درست همانگونه که مصرف به فرآورده به منزلهی فرآورده کمال میبخشد، تولید نیز کمالبخش مصرف است. شیء مصرفی، شیء نامشخص کلی نیست بلکه شیء ویژهای است که باید به روشی ویژه مصرف شود یعنی به نوبهی خود تحت تأثیر وساطت تولیدی است. گرسنگی، گرسنگی است اما گرسنگی ارضا شده با گوشت پختهای که با قاشق و چنگال خورده میشود با آن گرسنگی که گوشت خام را با یاری دست و ناخن و دندان میبلعد فرق دارد. پس تولید نه تنها شیء مصرفی را ایجاد میکند بلکه روش مصرف را هم، نه فقط به طور عینی بل به طور ذهنی، ایجاد میکند. یعنی تولید ایجادگر مصرفکننده است.(٣) تولید نه تنها مادهای برای نیاز عرضه میکند، بل عرضهکنندهی نیاز به مواد هم هست. ... بنابراین تولید، مصرف را ایجاد میکند: (الف) با ایجاد مواد و مصالحی برای مصرف (ب) با تعیین روش مصرف، (ج) و با ایجاد فرآوردهها، نخست به عنوان اشیاء مصرفی، به شکل نیازی که مصرف کننده حس میکند. پس تولید، موضوع مصرف، روش مصرف و انگیزهی مصرف را ایجاد میکند، ضمن آنکه مصرف هم به نوبهی خود با برانگیختن تمایل تولید کننده و ایجاد نیازی مطلوب در او بر تولید تأثیر میگذارد. "
"... تولید، مصرف است؛ مصرف، تولید است. تولید مصرفی. مصرف تولیدی. ... تولید، ایجادکنندهی ماده و موضوع خارجی مصرف است در حالی که مصرف ایجادگر نیاز و هدف درونی تولید است. بدون تولید، مصرفی در کار نیست، بدون مصرف تولیدی وجود نخواهد داشت٣."
نتیجهگیری نهایی که کارل مارکس از تولید، توزیع، مبادله و مصرف میگیرد این چنین است:
"نتیجهای كه میگیریم این نیست كه تولید، توزیع، مبادله، و مصرف همانند هستند بلكه همهی آنها اعضای یك تمامیتاند و تمایزاتی را درون یك واحد تشكیل میدهند۴."
ادامه دارد
١/۴/١٣٩٣
__________________________________________
١ - در مجموعه آثار آمده است: "زیرا فرآوردهها نه فقط از آنرو که ... فرآوردهاند." در متن فرانسوی همین روایت آمده است/
٣ - کارل. مارکس؛ گروندریسه جلد یکم صص ١۴-١۵-١٦-١٧ ترجمه باقر پرهام و احمد تدین انتشارات آگاه، تهران ١٣٦٢
۴ - کارل. مارکس؛ گروندریسه جلد یکم ص ۴٣ ترجمه باقر پرهام و احمد تدین انتشارات آگاه، تهران ١٣٦٢
*******************
(٣)
روابط تولید یا مناسبات تولید چیست١؟
گفتیم که انسان ذاتا" اجتماعی است و در جمع و جامعه میتواند به زندگی ادامه دهد. فرد تنها نمیتواند زندگی امروزی داشته باشد، زیرا دارای نیازهای مادی و روانی است که بدون مشارکت دیگر انسانها، نیازهای اش برآورده نمیگردد و قادر به ادامه زندگی نیست.
در جوامع امروزی بیشتر کارها به صورت جمعی انجام میگیرد، در این صورت کار هم آسانتر است و هم بازدهی بیشتری دارد. یعنی هنگامی که یک نفر به تنهایی کار میکند، کار کمتری نسبت به زمانی که به صورت دستهجمعی کار میکند، انجام میدهد. هنگامی که انسانها کار میکنند و به وسیلهی نیروی کار خود دست به تولید میزنند، به خاطر تامین نیازهای مادی و اجتماعی، بین آنها روابطی برقرار میشود.
این روابط عبارتند از: مبادله؛ یعنی عوض کردن آنچه که به وسیلهی نیروی کار تولید شده با چیز دیگری مانند پول( که به آن دستمزد میگویند). توزیع؛ که معنای آن تقسیم محصولات تولیده شده بین مردم و مصرف آنها است. علاوه بر این، منظور از روابط تولید یا مناسبات تولید این است که وسایل تولید در دست چه طبقهای است؛ یعنی مالکیت این وسایل تولید در دست چه کسی است؟ آیا مالکیت این وسایل تولید در دست افراد و طبقاتی است که از آن وسایل تولید برای استثمار2 و بهرهکشی از طبقات دیگر استفاده میکنند؟ پاسخ، بله است. زیرا در جوامع امروزی، سرمایهداران مالکیت وسایل تولید را در اختیار دارند و مالک کالاهای تولیدی نیز هستند.
اما طبقات دیگر وسایل تولید ندارند و مالک هیچ چیزی به غیر از نیروی کار خود نیستند(انرژی ماهیچهای و شعور اقتصادی، علمی، اجتماعی که در مغزشان وجود دارد). افراد این طبقه برای این که از گرسنگی نمیرند، نیاز به امرار معاش آنها را مجبور میکند که نیروی کار خود را به فروش برسانند. کارگران به اصطلاح آزادند که اگر خریداری برای نیروی کارشان پیدا شد، آن را به صاحبان وسایل تولید بفروشند.
در جوامع کنونی و در سراسر کرهی زمین وسایل تولید در دست طبقهی استثمارکننده است. رابطهای که بین طبقهی استثمارکننده و طبقهی استثمارشده برقرار میشود، نمونهای از روابط تولید است. مانند رابطهی طبقهی کارگر (استثمارشده) و طبقهی سرمایهدار(استثمارکننده) که در آن طبقهی کارگر مالک نیروی کار خود و سرمایهدار مالک وسایل تولید است.
در نظامهای اجتماعی طبقاتی گذشته (بردهداری، فئودالی) وسایل تولید که عمدتا" به شکل زمین بود در دست عدهی معدودی بردهدار(در جامعه بردهداری) و زمین دار (در جامعه فئودالی) بود که از وسایل تولید برای استثمار و بهرهکشی از طبقات دیگر اجتماعی استفاده میکردند. در جوامع طبقاتی، طبقات استثمار شده از آنجا که به غیر از کالای نیروی کار، چیز دیگری برای فروش ندارند تا امرار معاش خود و خانواده را تامین کنند، در نتیجه مجبور هستند، برای مالکان وسایل تولید کار کنند و از فرمان آنها تبعیت کنند.
به طور خلاصه میتوان گفت به رابطه افراد یک جامعه نسبت به مبادله، توزیع، مصرف و مالکیت کالاها، مناسبات تولید یا روابط تولید گفته میشود.
چه رابطهای میان نیرویهای مولده و روابط تولید(مناسبات تولید) وجود دارد؟
نیرویهای مولده چیست؟ قبلا" گفتیم که نیرویهای مولده عبارت است از مجموعهی وسایل تولید (یعنی ابزار کار به علاوهی موضوع کار) و نیروی کار و مهارت انسان.
و نیز گفتیم که مناسبات تولیدی عبارت است از چگونگی تولید، مبادله، توزیع و مصرف محصولات تولیدی و نیز چگونگی مالکیت بر وسایل تولید. یعنی این که وسایل تولید در دست چه طبقهای است و طبقات دیگر چه رابطهای با این وسایل تولید دارند؟
اگر فرض کنیم نیروهای مولده کودک دو سالهای باشد، لباسهایی که بدن کودک را میپوشاند روابط تولیدی خواهد بود. این فرض را پایینتر بیشتر توضیح میدهیم.
نیرویهای مولده و روابط تولید، هر دو یک پدیدهی در حال حرکت و تکامل را تشکیل میدهند و در مقاطعی از حرکتشان، روی یکدیگر تاثیر میگذارند. به عبارتی هر دو لازم و ملزوم هم هستند و مانند یک پیکر زنده در جهت کامل شدن و پیشرفت، به حرکت خود ادامه میدهند. اما یکی از آنها، یعنی نیرویهای مولده همیشه در حال رشد، تکامل و پیشرفت است. در این پروسه و حرکت به جلو، مناسبات تولید همیشه در حال رشد و تکامل نیست و تا حدود مشخصی به نیرویهای مولده اجازهی رشد و تکامل میدهد. روابط تولید در مقاطعی از تاریخ تکامل جامعه، مانع رشد و تکامل نیرویهای مولده شده و به عنوان ترمز عمل میکند. در این مقطع است که این مناسبات تولیدی کهنه شده، باید به زیر کشیده شود و مناسبات جدیدی جایگزین آن گردد. این تعویض و جابه جایی به سادهگی صورت نمیگیرد، زیرا طبقات میرنده مقاومت میکنند. معمولا" اگر همهی شرایط لازم برای تغییرات کمی به کیفی فراهم گردد، انقلابات اجتماعی پیآمد ناگزیر آن خواهد بود.
رشد و تکامل نیرویهای مولده در طول تاریخ، از ساده به پیچیده بوده است و هم اکنون نیز به تکامل و پیشرفت خود ادامه میدهد. در جامعه نخستین، ابزار کار ساده بود، بنابراین تولید هم ساده بود. حجم تولیدات زیاد نبود و فقط کفاف حداقل مایحتاج روزانه را میکرد. این نوع شیوه تولید، روابط تولیدی مناسب خود را طلب میکرد. در آن شیوه تولیدی همهی کالاها به طور مساوی بین افراد جامعه توزیع میشد و هیچ فردی مالکیت وسایل تولید را در اختیار نداشت.
شیوه تولید جامعه ابتدایی به دلیل رشد و تکامل ابزار تولید، دچار تغییر و دگرگونی گردید و شیوه تولید بردهداری جای آن را گرفت. با رشد و تکامل جامعه بردهداری، این شیوه هم به تدریج کارایی خود را از دست داد و دیگر قادر به پاسخگویی نیاز مردم نبود. یعنی با تکامل نیرویهای مولده، روابط تولیدی حاکم بر جامعه بردهداری، خود به ترمزی تبدیل شد که مانع از رشد و تکامل نیرویهای مولده میگردید. این شیوه تولید ناگزیر باید به وسیلهی نیروهای بالنده جامعه به زیر کشیده می شد و چنین هم شد. بنابراین شیوه تولید بردهداری با شیوه تولید فئودالی که مترقیتر از بردهداری بود، جایگزین گردید.
در جامعه فئودالی نیز نیرویهای مولده تکامل یافت. طوری که در پایان عمر نظام فئودالی، مناسبات تولیدی حاکم، دست و پاگیر شده بود و مانند ترمز عمل میکرد. این مناسبات به وسیلهی سوداگرانی که خود از درون این جامعه رشد و نمو کرده بودند از مسیر حرکت و تکامل جامعه برداشته شد. به تدریج طی ١۵٠ تا ٢٠٠ سال، شیوه تولید سرمایهداری جایگزین شیوه تولید فئودالی گردید و سراسر کره زمین را درنوردید.
بدین ترتیب، هر نظام اجتماعی(جامعه اولیه، بردهداری، فئودالی) تا زمانی توانست دوام بیاورد و به عمر خود ادامه دهد که مناسبات تولید و نیرویهای مولده با هم سازگار و در کنار هم با تعارض کمتر به حرکت خود ادامه دهند.
بنابراین هرگاه مناسبات تولیدی مانع رشد و تکامل نیرویهای مولده (که همیشه در حال رشد و تکامل هستند،) شده و با هم ناسازگار شوند؛ دیر یا زود روابط تولیدی جدیدی که با نیرویهای مولده سازگار باشد،جایگزین آن می گردد و شیوه تولید عوض میشود.
برای این که مفهوم دقیقتری از رابطهی نیرویهای مولده و روابط تولیدی داشتهباشیم، فرض قبلیمان را بیشتر توضیح میدهیم:
فرض کردیم نوزادی (کودکی) که تازه به دنیا آمده، نماد نیرویهای مولده و لباسهایی که به تن او میپوشانند، نماد مناسبات تولید باشد. نوزاد با گذشت زمان و به تدریج رشد میکند و به اصطلاح بزرگتر میشود، اما لباسی که بدن او را پوشانده، رشد نکرده و بزرگتر نمیشود.
هنگامی که نوزاد لباس به تن دارد، برای مدت زمانی مناسب بدن او خواهد بود و پوشاک، یکباره به تن او تنگ نمیشود. اما او روز به روز و به تدریج رشد کرده و بزرگتر خواهد شد. در حالی که لباس نوزاد به همان اندازهای که بوده، باقی خواهد ماند، یعنی لباس برای مدتی به تن او مناسب خواهد بود. سرانجام نیز زمانی میرسد که لباس به تن نوزاد تنگ و کوچک شده است. اگر در چنین شرایطی، جای آن لباس کهنه و کوچک شده نسبت به بدن را که دیگر مناسب تن کودک نیست، لباس مناسبتری نگیرد، پس از گذشت مدتی که بدن رشد بیشتری کرد، درزهای لباس کهنه پاره شده و به تدریج متلاشی خواهد شد.
بنابراین رابطهی کودک و لباس، درست مانند رابطهی نیرویهای مولده و روابط تولیدی میباشد. نیرویهای مولده در حین رشد و تکامل باید لباس مناسب مناسبات تولید خود به پوشند. زیرا روابط تولیدی تا حدود مشخصی به نیرویهای مولده اجازه رشد و تکامل میدهد تا بتوانند با سازگاری برای مدتی طولانیتر، روند تکاملی خود را بدون تعارض شدید، ادامه دهند.
ادامه دارد
۱۳۹۳/٠۳/٢٠
١ - لازم به توضیح است که دو مقوله یا اصطلاح "روابط تولید" با "مناسبات تولید" هم معنی میباشند به عبارت دیگر هر دو یک مفهوم را میرسانند. ما در اینجا از هر دو مقوله "روابط تولید" با "مناسبات تولید" جهت یادگیری و یادآوری، استفاده کردهایم. س.ن
٢ -
استثمار (Exploitation) در لغت به معنای "کسی را به کاری واداشتن و از دسترنج او بهره بردن" میباشد و در اقتصاد سیاسی به معنای بهرهکشی و سود بردن فرد یا افرادی از کار دیگران است. به عبارتی یعنی به دست آوردن محصول کار دیگران به وسیله اشخاصی که مالک ابزار و وسایل تولید هستند. استثمار جز لاینفک و جدانشدنی جوامع طبقاتی بوده و فقط در جامعهی اولیه وجود نداشته است.
با تکامل ابزار تولید
و افزایش محصولات مازاد بر مصرف و تصاحب و مالکیت آن به وسیلهی عدهای معدود، جامعهی اولیه متلاشی شد و به ترتیب نظامهای طبقاتی بردهداری، فئودالی و سرمایهداری جایگزین آن گردید. استثمار در طول تاریخ جامعه بشری به صورت عریان(بردهداری)، نیمه عریان(فئودالی)، و پنهان (سرمایهداری) خود را نشان داده است. س.ن
*******************
(٢)
اکنون میخواهیم ببینیم برای تولید به چه چیزهایی نیاز داریم؟ هر شخصی که بخواهد محصولی تولید کند، باید مواد اولیهی آن را برای این کار داشته باشد. موادی که برای تولید محصول لازم است عبارتند از: فرآوردهای به نام مادهی خام مانند چرم برای ساخت مثلا" کفش؛ نیروی کار که حاصل بازوان و مغز کارگر است، ابزار و وسایل مستقر در محل ساختمان کارخانه.
بنابراین برای تولید کفش، نیروی کار، موضوع کار و سپس به ابزار کار نیاز داریم. وقتی کسی میخواهد محصول خاصی مانند کفش تولید کند، ابتدا و پیش از هر چیز میداند که باید کار کند. به عبارتی بدون کار چیزی تولید نمیشود. اما روی چه چیزی باید کار کند تا آن را تبدیل به محصول مورد نظرش، (کفش) نماید؟
به آن چیزی که انسان باید روی آن کار کند تا تبدیل به محصول مورد نظرش گردد، موضوع کار میگویند. مثلا" خیاط برای دوختن لباس، روی پارچه کار میکند. پارچه موضوع کار است. یا کفاش برای دوختن کفش، روی چرم کار میکند. چرم موضوع کار است. استاد کار(بِنا) برای ساختن خانه، روی مصالح ساختمانی کار میکند. در این جا مصالح، موضوع کار است.
حالا آیا انسان میتواند با دست خالی (البته دست همانند ابزار عمل میکند، اما در مقایسه با ابزار کار، کارایی کمتری دارد.) بر روی موضوع کار، مشغول ساختن محصول مورد نظرش باشد؟ به ابزار آلاتی که در انجام دادن کار به انسان کمک و کار ما را آسان میکنند وسایل کار میگویند. مانند اره، چاقو، انبردست، پیچگوشتی، چکش، میخ، چرخ خیاطی، شاقول، بیل و ...
واقعیت این است که در جوامع گذشته (فئودالی، بردهداری، نخستین) میشد بر روی موضوع کار و با دست خالی برای تولید محصول کوشش کرد، مانند کندن بوته نخود با دست خالی. اما در جامعه امروزی این کار بازدهی بسیار کمی دارد و برای انجام کارهای پیچیده، احتیاج به ابزار و وسایل کار مدرن و پیچیدهتری هست. به این ترتیب برای تولید احتیاج داریم به:
بنابراین برای تولید، سه شرط اساسی وجود دارد که اکنون آنها را به صورت مختصر توضیح میدهیم:
١- نیروی کار: که عبارت است از فعالیت آگاهانه و مفید انسانها برای دگرگون کردن مواد و مصالح طبیعت به منظور رفع احتیاجات روزمره. بدون صرف نیروی کار ادامهی زندگی برای انسان غیرممکن است. نیروی کار است که خلق و ابداع، میکند. همهی آنچه را که بر روی کرهی زمین ساخته شده و نیز در آینده ساخته خواهد شد، ناشی از نیرویی است که در مغز و بازوان کارگر ذخیره شده است. جامعترین تعریف از نیروی کار، از آن کارل مارکس است که هرچند ممکن است درک آن برای بعضی از خوانندهگان کمی سخت باشد، اما تعریفی است علمی و عینی که لازم است هر انسان فرهیختهای که محور اصلی زندگیاش "انسان" است، آن را بیاموزد و در زندگی اجتماعی به کار گیرد. بزرگ فرزانه قرن نوزدهم در کتاب کاپیتال جلد یکم ترجمه، مترجم فرهیخته حسن مرتضوی، در مورد کار مینویسد:
"كارپیش از هر چیز فرایندی بین انسان و طبیعت است، فرایندی كه انسان در آن به واسطهی اعمال خویش سوخت و ساز خود با طبیعت را تنظیم و كنترل میكند. وی با مواد طبیعی چون نیرویی طبیعی روبرو میشود. او قوای طبیعی پیكر خود، بازوها و پاها، سر و دستان خود را به حركت در میآورد تا مواد طبیعی را در شكلی سازگار با نیازهایش تصاحب كند. در حالی كه انسان از طریق این حركت بر طبیعت خارجی اثر میگذارد و آن را تغییر میدهد، همزمان طبیعت خویش را نیز تغییر میدهد. وی توانمندیهایی را كه در این طبیعت نهفته است تكامل میبخشد و بازی این نیروها را تابع قدرت مطلق خویش میكند. ما در اینجا به آن شكلهای اولیه و غریزی كار كه در سطح جانوران باقی میمانند، نمیپردازیم.
فاصلهی زمانی عظیمی اوضاع و احوالی را كه در آن آدمی نیروی كار خود را به عنوان كالا برای فروش به بازار كار میآورد از وضعیتی جدا میكند كه در آن كار انسان هنوز شكل غریزی اولیهی خود را از دست نداده است. بنابراین، كار در شكلی پیشانگاشت قرار میدهیم كه منحصرا" از آن انسان است. عنكبوت اعمالی را انجام میدهد كه به كار بافنده شبیه است، و زنبور با ساختن خانههای مشبكی لانهی خود روی دست بسیاری از معماران بلند میشود. اما آنچه بدترین معمار را از بهترین زنبور متمایز میكند این است كه معمار خانههای مشبكی را پیش از آنكه از موم بسازد در ذهن خود بنا میكند. در پایان هر فرایند كار، نتیجهای حاصل میشود كه از همان آغاز در تصور كارگر بود و بنابراین پیشتر به طور ذهنی وجود داشت. آدمی نه تنها در شكل مواد طبیعی تغییری پدید میآورد بلكه قصد خود را همزمان در این مواد به تحقق میرساند.١"
"كار انسان عبارت است از صرف كردن نیروی كار ساده یعنی نیروی كار كه به طور میانگین به سازوارهی جسمانی هر انسان متعارف تعلق دارد، بدون آن كه پرورش خاصی یافته باشد.٢"
٢ - موضوع کار: هر چیزی را که انسان بر روی آن کار کند تا تبدیل به فرآوردهی مورد نظرش شود، موضوع کار است. موضوع کار میتواند چیزهایی باشند که به طور مستقیم از طبیعت به دست میآید، مانند زمین، جنگل، معادن، آب و غیره؛ و هم میتواند چیزهایی باشند که قبلا" روی آنها کار انجام شده است، یعنی قبلا" انسان روی آنها کار کرده است.
مانند شمشهای آهن که به عنوان مواد اولیه برای تولید تیر آهن و غیره به کار میرود. و یا نخ که قبلا" پشم یا پنبه بوده و به وسیله کار انسان به نخ تبدیل شده است.
مثالی دیگر: زغال سنگ را همراه سنگ آهن به کارخانههای ذوب آهن برده و در "کورهی بلند" میریزند تا ذوب گردد و از آن شمش آهن به دست میآورند و سپس تیرآهن و میل گرد و غیره تهیه میکنند. در این جا ما میگوییم که زغال سنگ و سنگ آهن موضوع کار است و شمش، تیرآهن و میل گرد، محصول کار هستند. برای کارگران یک معدن که زغال سنگ استخراج میکنند، معدن زغال سنگ موضوع کار آنها و زغال سنگ محصول کار است.
مثالهای دیگر: برای کارگران خودروسازی، قطعات فولاد و ورقهای آهن موضوع کار هستند و خودروی تولید شده محصول کار است. برای کارخانههای ریسندگی، پنبه موضوع کار و نخ محصول کار است. برای کارخانههای پارچهبافی، نخ موضوع کار و پارچهی تولیدی محصول کار است. برای کارگران خیاط، پارچه موضوع کار و لباس تولید شده محصول کار است.
بنابراین از مطالب فوق نتیجه میگیریم هر فرآوردهای ممکن است در شرایطی موضوع کار و در بعضی شرایط دیگر، محصول کار باشد. مانند پارچه که برای کارگران خیاط موضوع کار است اما برای کارگران پارچهباف، محصول کار است.
قبل از این که شرط سوم یعنی "وسایل کار (ابزار کار)" را توضیح دهیم، لازم است مفهوم علمی "مادهی خام" را در اینجا بیان نماییم، تا مطالب بعدی را بهتر و آسانتر، درک کنیم:
مادهی خام چیست؟
همهی موادی که در طبیعت یافت میشود مانند زمین، جنگل، آب، معادن و غیره که هیچ کاری بر روی آنها انجام نگرفته است، مواد خام نیستند. مواد خام موضوع کاری است که به طور مستقیم در طبیعت وجود ندارد. مثلاً زمین، جنگل، آب، معادن و غیره موضوعهای کاری هستند که به طور مستقیم در طبیعت وجود دارند و هیچ کاری جهت به وجود آوردن و آماده کردن آنها انجام نگرفته است و به همین جهت مادهی خام نیستند. مادهخام به موادی از طبیعت گفته میشود که قبلاً بر روی آن کاری انجام گرفته باشد. مثلا" زغال سنگ و سنگ آهن که پس از صرف مقداری کار، آماده شده و از معدن استخراج میشود و در کارخانههای ذوب آهن، موضوع کار و مادهی خام است. قطعات فولادی و ورقهای آهن در کارخانههای خودروسازی موضوع کار و مادهخام میباشند. پنبه در کارخانههای ریسندگی موضوع کار و مادهی خام میباشد و غیره.
آیا زمین مادهی خام است؟ خیر، چون به طور مستقیم در طبیعت وجود دارد و انسان هیچ کاری برای به وجود آوردن آن انجام نداده است.
آیا زمین موضوع کار است؟ بله، کشاورزی که زمین را شخم میزند و روی آن بذر میپاشد تا محصول کار به دست آورد، موضوع کار میباشد.
آیا پنبه مادهی خام است؟ بله، چون به طور مستقیم و آماده شده در طبیعت وجود ندارد. برای تهیه آن کار صورت گرفته و در آن ذخیره شده است.
آیا پنبه موضوع کار است؟ بله در کارخانههای ریسندگی، پنبه موضوع کار است.
بنابراین هر مادهی خامی میتواند موضوع کار باشد ولی هر موضوع کاری نمیتواند مادهی خام باشد. مثل پنبه که هم مادهی خام است و هم موضوع کار، در حالی که مثلاً" زمین مادهی خام نیست ولی موضوع کار میباشد.
حالا که معنی مادهی خام را دانستیم، تعریفی را که کارل مارکس از مادهی خام در جلد یکم کتاب کاپیتال دارد، میآوریم:
"اگر ابژهی كار، به تعبیری، با كار پیشین پالوده شده باشد، ما آن را مادهی خام مینامیم: مثلاً سنگ معدن كه پیش از این استخراج و برای شستوشو آماده میشود. تمام مواد خام ابژهی كار هستند، اما هر ابژهی كاری مادهی خام نیست؛ ابژهی كار تنها زمانی مادهی خام شمرده میشود كه پیشتر به وسیلهی كار دستخوش تغییراتی شده باشد٣."
٣- وسایل کار (ابزار کار ): چیزهایی که ما به وسیلهی آنها میتوانیم موضوع کار را تغییر دهیم و محصول مورد نیاز خود را تولید نماییم، به آنها وسایل کار یا ابزار کار میگوییم. مانند داس، چاقو، تبر، چکش، تراکتور، کمباین، انواع خودرو، قطار، کشتی، ماشینآلات کارخانهها و غیره. منبع اصلی ساختن وسایل کار، منابع طبیعی و مواد سودمندی است که در طبیعت وجود دارند که عبارتند از: زمین، معدنهای آهن، مس، سرب، نفت و زغال سنگ(انرژی)، آب، چوب، و غیره هستند که کلیهی اشیایی را تشکیل میدهند که انسان به وسیلهی آنها بر روی موضوعهای کار، کار میکند. منظور از کلیهی اشیاء، ابزارهای تولید، ماشینآلات و وسایل پیشرفتهای است که با آن میتوان دست به استخراج و بهرهبرداری از منابع طبیعی سودمند زد. که امروزه به آنها "کالای سرمایهای" میگویند. مهمتر از همه، با این وسایل پیشرفته میتوان، منابع طبیعی را به شکل چیزهای مفید دیگری که صنعتی هستند در آورد. با این وسایل میتوان نفت خام را به نفت سفید، گازوئیل، بنزین، قیر و دهها مادهی دیگر تبدیل کرد. در صنایع پتروشیمی میتوان مواد خام و اولیهی صدها مادهی دیگر مانند کیسهها و ظروف پلاستیکی، کودشیمیایی، دارو و سایر چیزهای دیگر تهیه کرد.
بنابراین متوجه میشویم که انسان با دست خالی و بدون ابزار و وسایل کار نمیتواند دست به تولید انبوه بزند و تولید امروزی را سامان دهد. وسایل و ابزار کار هرچند هم بسیار پیشرفته و به بوسیلهی رباطها کار کنند، بدون نیروی کار انسان نمیتوانند خودبخودی اقدام به تولید نماید و محصول کار را پدید آورد.
به همین دلیل به مجموعهی نیروی کار انسان و وسایل (ابزار) کار و موضوع کار، نیروهای مولده میگویند. یعنی:
نیروی کار انسان + وسایل (ابزار) کار + موضوع کار = نیروهای مولده
و نیز به مجموع وسایل (ابزار) کار و موضوع کار، وسایل تولید میگویند. یعنی:
وسایل(ابزار) کار + موضوع کار = وسایل تولید
بنابراین:
نیروی کار انسان + وسایل تولید (وسایل کار + موضوع کار) = نیروهای مولده
یعنی نیروهای مولده، شامل، مجموع نیروی کار انسان و وسایل تولید هستند که عامل تولید میباشند.
به این ترتیب میتوانیم مطالب فوق را این گونه دستهبندی کنیم:
نیروهای مولده یعنی: نیروی کار انسان + وسایل تولید
وسایل تولید یعنی: وسایل کار + موضوع کار
نیروهای مولده یعنی: ابزار و وسایل کار + موضوع کار + نیروی کار
ادامه دارد
١٣٩٣/٠٣/٠۴
۱ - مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم صص ٢١۵- ٢٠٩ - ٢١٠ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦
انتشارات آگاه
٢ - همان منبع ص ٧۴
٣- مارکس. کارل ؛ كاپیتال جلد یكم ص ٢١٠ ترجمه حسن مرتضوی، چاپ یكم سال ١٣٨٦ انتشارات آگاه
*******************
(۱)
اقتصاد سیاسی یعنی چه؟
"مردمان پیش از آن که بتوانند به سیاست، دانش، هنر، دین و جزء اینها به پردازند در وحلهی نخست باید بخورند، بیاشامند، خانه داشته باشند و جامه بپوشند."
برای این که مفهوم اقتصاد سیاسی را به زبان ساده بیاموزیم، باید قبلا" در مورد اصطلاحات یا مقولاتی مانند انسان اجتماعی، تولید، نیروی کار، موضوع کار، وسایل کار، نیروهای مولده، وسایل تولید، مبادله، توزیع، مصرف، روابط تولید یا مناسبات تولید، رابطه میان نیرویهای مولده و روابط تولید(مناسبات تولید)، اطلاعاتی به دست آوریم تا آنگاه بتوانیم تعریف جامع و سادهای را برای اقتصاد سیاسی بیان نماییم. ما تلاش خواهیم کرد که در سلسله مطالبی به این پرسش ها، پاسخ دهیم. و نیز دست همهی کمونیستهای منتقد را، در صورتی که تمایل به نقد این متن داشته باشند، به گرمی میفشارم. ابتدا ببینیم مفهوم انسان اجتماعی چیست؟
انسان اجتماعی
تاریخ از کجا آغاز میشود؟ از جایی در بخش شرقی افریقا و لحظهای كه یكی از اجداد اولیهی انسان یك پاره سنگ از زمین برداشت و شروع به شكل دادن به آن كرد و آن را به صورت یك ابزار سنگی در آورد. نخستین ابزارهای سنگی در اتیوپی پیدا شدهاند و قدمت آنها كه با روش علمی به دست آمده به حدود دو میلیون و پانصد هزار سال پیش بر میگردد.
بنابراین انسان از دو میلیون و پانصد هزار سال پیش، مسیر زندگی خود را با موجودات زندهی دیگر جدا کرد. با خلق کردن، ابداع نمودن و تولید کردن است که تفاوت انسان با حیوانات مشخص میگردد. این تلاشها در ابتدا برای رفع نیازهای مادی، مانند خوراک، پوشاک و سرپناه بود. اما طبیعت ژن همزیستی با محیط را در سلولهای بدن او کاشته بود. ژنی که به او درس و تجربه میآموخت که به تنهایی قادر به زیستن نیست. همراه با همنوع و همبسته با یکدیگر است که میتوان با عوامل طبیعی مانند توفان، سیل، آتشسوزی، زلزله، آتشفشان و غیره مقابله کرد. پس انسان ذاتا" و طبیعتا" اجتماعی است. بدین معنی که در جمع و جامعه میتواند به زندگی اجتماعی خود ادامه دهد. امروزه تهیهی نیازهای مادی و روانی بدون وجود انسانهای دیگر غیرممکن است. هر چند میشود مانند انسانهای اولیه برای مدتی در جنگل زندگی کرد، (که آن هم بدون کمک انسانهای دیگر، امکانپذیر نیست) اما با تعریف امروزی از زندگی، این شیوهی یعنی در جنگل زندگی کردن، یک زندگی حیوانی است.
انسانها نیاز به خوراک، پوشاک، مسکن، تفریح و ... دارند که برآورده شدن آنها به وسیلهی یک نفر غیرممکن است. یکی نان میپزد، یکی نجاری میکند، یکی کشاورز، باغدار و یا دامدار است و غیره. اینها با مبادله محصولات تولیدی خود با محصولاتی که خود تولید نمیکنند و به آن نیاز دارند، احتیاجات همدیگر را برطرف میکنند. حرکت و تکامل این شیوه از زندگی پویاست، یعنی ایستا نیست و تحت کنترل فرد یا افرادی قرار ندارد. انسانها در جمع است که تکامل اجتماعی مییابند.
تولید چیست؟
فردریک انگلس سه روز بعد از مرگ کارل مارکس در روز هفده مارس ١٨٨٣ در گورستان هایگیت لندن که مارکس در آن آرمیده است؛ این چنین گفت:
"چهارده مارس یک ربع به ساعت سه بعداز ظهر بزرگترین اندیشمند روزگار ما از اندیشیدن باز ایستاد. فقط دو دقیقه او را تنها گذاشته بودیم. همین که به اتاق آمدیم دیدیم که آرام روی صندلی خوابیده است اما این بار برای همیشه. مرگ این انسان، برای پرولتاریای رزمنده اروپا و آمریکا و برای تاریخ علوم، ضایعهای بود که آن را نمیتوان سنجید. همانطور که داروین قانون تکامل جهان ارگانیک و موجود زنده را باز نمود.
مارکس قانون تکامل تاریخ بشر را باز نموده است. این نکته ساده که مردمان پیش از آن که بتوانند به سیاست، دانش، هنر، دین و جزء اینها به پردازند در وحلهی نخست باید بخورند، بیاشامند، خانه داشته باشند و جامه بپوشند، نکته سادهای که زیر لایههایی از تصورات مذهبی و ایدهآلیستی از دیده پنهان مانده بود."
نکته بسیار مهمی که در این سخنرانی من آن را blue نمودهام، این است که انسانها قبل از هر کار دیگری باید نیازهای مادی مانند خوراک، پوشاک، مسکن و ... خود را تهیه نمایند، تا بتوانند همانند موجودات زنده دیگر رشد کنند و همانند خود را تولید نمایند. برای انجام این نیازهای ابتدایی هیچ راهی وجود ندارد به غیر از این که انسان باید این نیازها را از طریق کار عضلانی و کار فکری تولید نماید.
تفاوت انسان با حیوان در چیست؟ هر شخصی میتواند در این زمینه تفاوتهای زیادی را بیان نماید، اما شاخص اصلی تفاوت انسان با موجودات دیگر در تولید است. تولید رمز برتری انسان بر موجودات زنده دیگر است. تولید راز و رمز تکامل جامعه بشری را در خود نهفته دارد. تولید شاهکار انسان است. انسان است که تولید میکند و شیوه تولید خود را تغییر و نیز خود را تغییر و تکامل میدهد و به پیش میرود.
هیچ موجود زنده دیگری قادر به تولید و تکامل شیوهی تولید خود نیست. زنبور عسل بر اساس یک رفتار غریزی و خودبخودی (مانند لانه سازی پرندگان) میلیونها سال است که این کارش را تکرار میکند و هیچگونه پیشرفت و تکاملی در شیوهی تولیدش ابداع نکرده است. تفاوت انسان با حیوان در تولید، ابداع و تکامل شیوهی تولید است.
انسان برای ادامهی حیات خود مجبور است که تولید کند. انسانهای نخستین با ابزارهای ابتدایی و سادهای که میساختند، تولید میکردند. محصولات تولیدی آنها هم ساده بود. با آن ابزارهای ساده به شکار حیوانات و جمعآوری میوهها و دانههای خوراکی که در طبیعت موجود بود، میپرداختند و نیاز غذایی خود را برطرف میکردند.
اما با پیشرفت و تکامل ابزارهای تولید، شیوهی تولید و شکل آن هم تغییر کرد. مثلا" یک کارخانه را در نظر بگیرید: در این کارخانه تمام آن چه که برای تولید لازم است وجود دارد. از ساختمان و ابزار مناسب برای تولید گرفته تا مواد خام و کمکی و غیره. اما آیا همینها برای تولید کافی است؟ اگر کارگران یک باره دست از کار بکشند، این کارخانه با تمام وسایلش میتواند خودبخود کاری انجام دهد و محصولی تولید نماید؟ آیا کارگران بدون کارخانه و کلیهی وسایل آن میتوانند دست به تولید بزنند؟ به هیچوجه؛ چیزی به خودی خود تولید نخواهد شد؛ انسان نمیتواند دست روی دست بگذارد و بدون این که کاری انجام دهد کالای مورد نیازش را بسازد.
کارل مارکس در گروندریسه جلد یکم مینویسد:
"هیچ تولیدی بدون ابزار تولید ممکن نیست حتا اگر این ابزار تنها دستهای آدمی باشد. همچنین هیچ تولیدی بدون کار متراکم شده در گذشته امکانپذیر نیست حال اگر این کار تنها همان مهارت کسب شده و متمرکز شده در دست انسان از راه تکرار یک عمل باشد. سرمایه هم مانند سایر چیزها ابزار تولید است، کار گذشتهی عینیت یافته است."
"... تولید معمولا" یا شاخهی خاصی از تولید (مثلا کشاورزی، دامدار، صنعت) است یا مجموعهی شاخههای تولیدی."
کارل. مارکس؛ گروندریسه جلد یکم ص ٩ ترجمه باقر پرهام و احمد تدین، انتشارات آگاه، تهران ١٣٦٢
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٣/٠٢/٢١