اگر از یک فرد معمولی پرسش شود که منظور شما از کار یدی و فکری چیست؟ به احتمال قریب به یقین خواهد گفت؛ کار معلم و استاد دانشگاه کار فکری و کار کارگران ساختمانی کار یدی است. ناصر پایدار و بسیار اشخاص دیگری که مفهوم کار یدی و فکری در نوشتههای خود به کار بردهاند، همین برداشت را از کار یدی و فکری دارند. ما در این نوشتار ثابت میکنیم که، چنین نیست. درک شماها از کار یدی و فکری درست نیست.
ابتدا اثبات میکنیم که منظور آقای ناصر پایدار از کار یدی و فکری همان چیزی است که در بالا به آن اشاره کردیم. او مینویسد:
"این فقط سرمایه است که سرنوشت میلیاردها سکنه کارگر روی زمین را در کارخانهها، مزارع، بنادر، در راهسازی و کارهای ساختمانی، قالیبافیها یا اعماق معادن به تحمل کارهای شاق بدنی گره زده است و باز این سرمایه است که تمامی شغل و کار بخشی از جمعیت دنیا را تدبیر و اندیشیدن راه برای تشدید هر چه موحشتر استثمار کارگران، تحمیل هر چه بربرمنشانهتر نظام بردگی مزدی بر تودههای کارگر، چهگونگی تسخیر بازار و قابل رقابت کردن کالاها، سرکوب و کشتار کارگران، ساختن بمبهای شیمیایی و میکروبی و تدارک فاجعه نابودی بشریت کرده است. سرمایه است که با تقسیم کار خود حتا در درون یک کارخانه، در داخل یک اداره در وسعت یک مزرعه، در محیط کوچک یک محله، در محدوده تنگ یک خانواده دژخیمانهترین شیوه تکه پاره کردن انسانها و انسانیت را به نمایش نهاده است و در همین راستا آدمها را به آدمهای لایق کار فکری و محکوم به کار جسمی تقسیم نموده است."
مشاهده میکنید که در پارگراف فوق او به ریشهی و ماهیت کار یدی و فکری که مربوط به جدایی کارگر از ابزار کارش است نمیپردازد، فقط به سرمایه میتازد که تقسیم کار را به وجود آورده است. منظور او این است که تقسیم کار در سطح جامعه و حتا درون یک کارخانه کارگران را به کارگران فکری ( مثلا" حسابدار) و یدی (روی خط تولید) مستقل از هم تقسیم بندی میکند.
او مینویسد:
"سرمایهداری ... رابطه خرید و فروش نیروی کار، آثار و عوارض بشرستیز جدایی کارگر از کارش را بر جدایی کار فکری و بدنی تلنبار مینماید و این جدایی را تا فاجعهبارترین حالت ممکن بسط میدهد. در اینجا با طبقهای رو به رو میشویم که در هر دو حوزه کار یدی یا فکری با فروش نیروی کارش از هر نوع فکر کردن آزاد، مستقل و مبتنی بر وحدت با کار خویش، به طور کامل ساقط میگردد."
ناصر پایدار نمیگوید به چه دلیل کارگران "از هر نوع فکر کردن آزاد، مستقل و مبتنی بر وحدت با کار خویش، به طور کامل ساقط میگردد"؟ او سپس معلم و جامعهشناس را کارگران فکری میپندارد که با کارش حقانیت سرمایه را منتقل میکند:
"طبقهای که حتا وقتی کار فکری میکند، برای سرمایه و علیه خود میاندیشد و کار فکری وی جریان تحکیم بندهای بردگی سرمایه بر دست و پای خویش است. معلم است و جامعه شناسی تدریس میکند و با کارش قداست، اصالت و حقانیت سرمایهداری را به نسل آتی طبقه خود، طبقه بردگان مزدی القاء مینماید. روانشناسی درس میدهد و به همزنجیرانش میگوید که ریشه امراض روانی را در وجود سرمایه جستجو نکنند. ... کارگر کار جسمی نمیکند و شغل اداری میگیرد، به عنوان مثال ابوابجمعی اداره مالیات میشود، به کارکنان اداره دادگستری میپیوندد، به استخدام ثبت احوال در میآید. در همه این حالات ظاهرا" کارش فکری و نه جسمی است اما بدون هیچ کم و کاست خدم و حشم فکری سرمایه است. ... او کار فکری میکند اما قرار نیست با سر آگاه طبقه خود فکر کند، از این بدتر، هر نوع تمایل به چنین فکری یا فکر کردنی تابو است. ... سرنوشت کار فکری در نظام سرمایهداری چنین است، اگر کار بدنی وی مایه استهلاک و فرسایش جسم اوست کار فکری وی چند برابر بیشتر باعث فرسودگی، اضمحلال و تباهی فکرش میباشد."
متوجه شدید که در جملهی " کارگر کار جسمی نمیکند و شغل اداری میگیرد" منظورش را از کار یدی (کار جسمی) و فکری (شغل اداری) به طور مشخص بیان میدارد. که ما در ادامه اثبات خواهیم کرد که این نوع نگاه به کار فکری و کار یدی از نظر و دیدگاه مارکس درست نیست.
پایدار با توجه به ترکیب ارگانیک سرمایه مینویسد:
"محصول مستقیم این روند در همین شرایط حاضر دنیا طرد کامل حدود یک میلیارد جمعیت در سن اشتغال جهان از هر نوع کار فکری و جسمی در یک سوی و بازتولید سراسر ژرفترین اشکال جدایی کار فکری از جسمی در سوی دیگر است. به تبع این وضعیت بخش غالب جمعیت اگر قادر به فروش نیروی کار خود شوند باید در وخیمترین شرایط، به فرسایندهترین و کشندهترین اشکال کار بدنی تن دهند."
منظورش از کار یدی و فکری مشخص است عدهای به " فرسایندهترین و کشندهترین اشکال کار بدنی تن دهند" و عدهی دیگری کار شاق بدنی انجام نمیدهند، فرضا" نشستهاند پشت میز کامپیوترشان و کار میکنند.
پایدار بدون توجه به جدایی کارگران از ابزارکارشان مینویسد:
"سرمایهداری از یک سو سطح تکنیک، صنعت، ماشینآلات مدرن و بازدهی کار را به اوج برده است و از سوی دیگر اجبار به کارهای جسمی طاقتفرسا را برای میلیاردها کارگر تا نقطه انفجار پیش رانده است."
باز هم اثر رشد تکنولوژی را بیان میکند:
"در یک کلام رشد تکنولوژی در سرمایهداری با همه حیرتبار بودنش نه فقط فشار کار جسمی طبقهی کارگر را کاهش نداده است که آن را در وسیعترین سطح بالا برده است. به همین سیاق جدایی کار فکری از کار بدنی را نه تنها دچار تقلیل نکرده است که ... این جدایی را تا دورترین مرزها پیش برده است."
حالا ناصر پایدار ضمن بیان این که مهندس کار فکری میکند و کسی که "کار عملگی" میکند کار یدی انجام میدهد؛ راه حل ارائه میدهد:
"پیشتر اشاره کردیم که تضاد کار بدنی و ذهنی را نمیتوان با روانه کردن موقتی و نمایشی فلان جراح به کار عملگی حل کرد!!! مراد از رفع تضاد میان کار فکری و جسمی این نیست که فلان مهندس معدن یا آرشیتکت چند ساعتی هم به کار جسمانی بپردازد تا به این ترتیب قدر عافیت بداند و پیوند خود با کارگر بّنا یا نظافتچی معدن را از یاد نبرد!! تمامی اهمیت قضیه اینجاست که همه آحاد جامعه میتوانند آرشیتکت، پزشک، معلم، مهندس و تحصیلکرده هر رشته دیگر شوند و همه این آحاد میتوانند همه یا شمار هر چه بیشتر این دانشها را کسب کنند. سازمان شورایی سوسیالیستی کار و تولید امکانات لازم این فراگیری را در اختیار همگان قرار میدهد. همه میتوانند همه دانشها را فرا گیرند حال آن که هر نفر در هر دورهای بنا به علاقه و اختیار خود کار یا کارهایی را به عهده میگیرد."
منبع تمام نقل قولها: کتاب پیدیاف "سوسیالیسم اقتصاد و سیاست" نوشته ناصر پایدار ص ١٣٩ لغایت ١۴۵
امروزه کاملا" مشخص است که هیچ فردی نمیتواند حتا در جامعهی سوسیالیستی "همه یا شمار هر چه بیشتر این دانشها را کسب کنند". وجود تقسیم کار در هر جامعهای لازمهی زندگی اجتماعی امروز انسان است. بدون تقسیم کار، یک فرد در مدت عمر خود نمیتواند همهی دانشها را به طور تخصصی یاد بگیرد و سپس به تدریس و یا کاربرد آموختههای خود به پردازد. سوسیالیسم علمی مخالف تقسیم کار در جامعهی و یا حذف آن نیست، بلکه مخالف استفادهی سرمایهدارانه از تقسیم کار است. سوسیالیسم استفاده سرمایهدارانه از تقسیم کار را حذف میکند.
مارکس مینویسد: "در جامعهی کمونیستی، که هیچکس سپهر فعالیت منحصر به فردی ندارد بلکه هر یک میتواند در هر شاخهای که مایل است ورزیده شود، جامعه، تولید عمومی را تنظیم میکند و بنابراین برای من این امر ممکن میشود که امروز کاری را انجام بدهم و فردا کار دیگری، صبح شکار کنم، بعدازظهر ماهیگیری، شامگاه از گله مراقبت کنم، بعد از شام چون از اندیشهای برخوردارم هستم بحث انتقادی کنم، بدون اینکه به شکارچی، ماهیگیر، چوپان یا منتقد بدل شوم١."
در عصر سرمایهداری کالایی و ماشینی است که جدایی مطلق بین کارگران (سوژه) وابزارکارشان (ابژه) رخ میدهد. یعنی ابژه از سوژه گرفته میشود و جای این دو با هم عوض میشود، سوژه به ابژه و ابژه به سوژه تبدیل میگردد.
به عبارت دیگر؛ کارگر اندیشنده (سوژه) همانند ابزار کار( ابژه) تحت فرمان صنعت ماشینی بیوقفه قطعات مواد خام تحویل ماشین میدهد تا او (ماشین) کالای مورد نظر مالک ماشین را تولید کند. ماشین قدرت تفکر خلاقانه از کارگران میگیرد و آنان را تابع فرمان ماشین میگرداند. در اینجا فقط کار یدی کارگر مورد نیاز است و احتیاجی به کار فکری او نیست. او فقط توانایی بدنی داشته باشد که جلو دست ماشین کار کند. این است جدایی مطلق کار یدی و فکری از همدیگر. به مفهوم فلسفی یعنی وحدت دیالکتیکی کار یدی و فکری در عصر سرمایهداری ماشینی از هم گسیخته میشود.
مارکس: "کار پرولترها بر اثر استفادهی گسترده از ماشینآلات و تقسیم کار، تمام خصلت فردی را از دست داده است و در نتیجه هیچ جذابیتی برای کارگر ندارد. او زائدهی ماشین میشود و سادهترین، یکنواختترین و آسانترین فوت و فنی را که میتوان یاد گرفت از کارگر خواسته میشود٢."
"هنگامی که ما به طور مستقیم بررسی میکنیم که در فرآیند تولید چه بر سر کارگر میآید، میبینیم که فعالیتش "علیه او و مستقل از او میشود" مارکس اکنون نقدش را از وارونگی سوژه- محمول برای فرآیند کار، بهکار میگیرد. خود فعالیت سوژه بدل به محمول میشود- چیزی جدا که بر سوژهی واقعی مسلط است و آن را کنترل میکند٣."
"مبادله، رابطهی ابژه- ابژه را بازنمایی میکند که در آن سوژه تقریبا" کاملا" اختیار خود را از دست داده است. بخت و تصادف در روابط مبادله حاکم هستند و نه کنشهای سنجیدهی انسانها. در حالی که در جوامع پیشاسرمایهداری، افراد به افراد ستم میکردند، در سرمایهداری اشیاء به افراد ستم میکنند. "آنچه سلطهی شخص بر شخص بود، اکنون سلطهی عام شیء بر شخص و محصول بر تولیدکننده است." مارکس مناسبات بازار و مبادله را در مقابل این اصل هنجارین میسنجد که در سال ١٨۴٣ بیان کرده بود: "کل رهایی همانا تقلیل جهان و مناسبات انسانی به خود انسان است۴."
در فرآیند شیوهی تولید سرمایهداری است که تولیدکننده واقعی یعنی انسانِ فاعل و اندیشنده (سوژه) از موضوع کار خود (ابژه) جدا میگردد و از آن بیگانه میشود.
به سخن دیگر، در نظام سرمایهداری جای سوژه و ابژه عوض میشود و اهمیت و قدرت این دو شکلی وارونه به خود میگیرد (که تجسم آن در ذهن انسانها شکل وارونه و ازخودبیگانهای به خود میگیرد). سوژه واقعی (تولیدکننده واقعی) تبدیل به ابزاری در دست سوژه دروغین (سرمایه صنعتی و بانکی و... ) میگردد.
یعنی هنگامی که ابزار کار از سوژه (کارگر) گرفته میشود و جای ابزار کار را ماشین میگیرد، بدین معنی است که حالا سوژه شده ماشین و ابژه شده کارگر. این است که وحدت واقعی بین سوژه (کارگر) و ابژه (ابزار و وسایل کار)، از بین میرود و جای خود را با هم عوض میکنند. در این حالت است که کارگر فقط کار یدی را او را خواستارند و نیازی به کار فکری او نیست.
بشر در مرحله بسیار بالاتری از رشد نیروهای مولده (در مقایسه با وحدت میان سوژه و ابژه در جوامع اشتراکی اولیه)، دوباره با موضوع و ابزار کار خود وحدت پیدا میکند. هدف بنیانی سوسیالیسم چیزی جز تحقق این وحدت نیست. وحدت سوژه و ابژه، از خودبیگانگی انسان و تمام پیامدهای نابودکننده آن بر جامعه انسانی را از میان خواهد برد. آزادی انسان، تنها در آنجا تحقق مییابد.
در این مرحله (سرمایهداری) است که جدایی واقعی بین کار یدی و فکری به وجود میآید. زیرا با رشد و گسترش صنعت ماشینی در تولید کالاها و خدمات، این سوژه (کارگر) نیست که به ماشین فرمان میدهد، بلکه این ماشین است که به کارگران دستور میدهد که با سرعتبیشتری کار کنند.
به بیان دیگر، ابزار و و سایل کار از کارگران گرفته میشود، آنها دیگر احتیاج به تفکر و اندیشیدن در مورد کالای تولید شده ندارند. فقط کافی است با نیروی بدنی (کار یدی) به مدت ٨ یا ١٢ ساعت یک جسمی را جابجا کنند. فیلمی از چارلیچاپلین که در آن، چه در محیط کار و چه خارج از آن یک عمل تکراری را انجام میدهد، نمونهای از جدایی کار فکری و یدی است.
پس در جوامع گذشته تا زمانی که هدف تولید ارزشهای مصرفی بوده است، کار یدی و کار فکری با هم بوده و دارای وحدت دیالکتیکی هستند اما از زمانی که هدف اصلی در تولید محصولات، ارزشهای مبادلهای میباشند، جدایی بین کار یدی و فکری آغاز میگردد.
به خودی خود واضح است چه موقع تضاد بین کار فکری و یدی از بین میرود، زمانی که تولید ارزشهای مبادلهای متوقف گردد. آن هم متوقف نخواهد شد تا زمانی که سرمایهداری حکومت میکند.
و این هم نوشتهای از دیویدهاروی در تایید نظر ما:
"دستاوردهای بلامناقشه و حیرتآور در بهرهوری، بازده و سودآوری که سرمایه از مجرای سازماندهی تقسیم کار تفصیلی و اجتماعی به آن دست مییابد به هزینهی آرامش ذهنی، عاطفی و رفاه فیزیکی کارگران حاصل میشود. مارکس در جایی اشاره کرد که کارگر نوعا" به واسطهی انضمامش به موضع تثبیتشده درون تقسیم کارِ با پیچیدگی فزاینده به "جزیی از انسان" فروکاسته میشود. کارگران که به دلیل رقابت از یکدیگر جدا، منفرد و بیگانه میشوند، از رابطهی عاطفی با طبیعت (هم از سرشت خود بهسان گونهای شورمند و پر احساس و هم از جهان بیرونی) نیز بیگانه شدند. به اندازهای که هوش به طور فزاینده با ماشینآلات عجین میشود، وحدت جنبههای ذهنی و دستی کار نیز از هم میگسلد. کارگران از چالشهای ذهنی یا ظرفیتهای آفرینندگی محروم میشوند. آنها به عامل صرف ماشین، ضمایم ماشینآلات تبدیل میشوند، نه صاحبان سرنوشت و سعادت خود. از دست رفتن حس کلبودگی یا خودزایی شخصی، رضایت عاطفی را تحلیل میبرد. خلاقیت، خودانگیختگی و زیبایی از کار رخت بر میبندند. کوتاه سخن این که، کار کردن برای سرمایه تهی و بیمعنا میشود. نوع انسان نمیتواند در جهان عاری از معنا زندگی کند۵."
سهراب.ن - ١٣٩۵/٠٦/٢٦
١ - درک مارکس از بدیل سرمایه/ پیتر هیودیس؛ ص ١١۵ مترجمان: مرتضوی، فریدا آفاری.
٢ - درک مارکس از بدیل سرمایه/ پیتر هیودیس؛ ص١٢١ مترجمان: مرتضوی، فریدا آفاری
٣ - درک مارکس از بدیل سرمایه/ پیتر هیودیس؛ ص٩١-٩٢ مترجمان: مرتضوی، فریدا آفاری
۴ - درک مارکس از بدیل سرمایه/ پیتر هیودیس؛ ص٨۶ مترجمان:مرتضوی، فریدا آفاری
۵ - هفده تضاد و پایان سرمایهداری؛ دیوید هاروی؛ ص ١٦۵-١٦٦ ترجمه عارف اقوامی مقدم؛ تهران،اختران،١٣٩٤