تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند. (٢٦)
حزب توده و انقلاب ۱۳۵٧
سران حزب توده در مقطع انقلاب ۱۳۵٧، به منظور اثبات دریوزدهگی خودشان به طبقهی حاکمه جدید و اثبات اینکه استالینیسم آنها مغایرتی با مبانى اسلامى ندارد، ف.م. جوانشیرشان در مقالهیی با عنوان «اقتصاد اسلامى از دیدگاه آیتالله محمود طالقانى» بیان میدارد که آنچه آیتالله طالقانی در مورد «اقتصاد اسلامى» بیان میدارد، دقیقا" همان «راه رشد غیر سرمایهداری» است كه «رفیق» خروشچف در شوروی به مرحله اجرا در آورده است.
در حقیقت عمده کار و فعالیت سران حزب توده در مقطع انقلاب ۱۳۵٧ و تا کنون این بوده است که به جمعآوری اطلاعات در سطح جامعه از سازمانها و احزاب و گروههای مخالف خط مشی حزب توده، به پردازند و ارسال این گزارشها به قول خودشان به «رفقا» برای گرفتن «نوالهها» و سپس در اختیار قرار دادن آنها به حاکمیت جدید بوده است.
سران حزب توده و چریکهای فدایی اکثریت، این دو جریان ضدبشری در مقطع انقلاب ۱۳۵٧، اعضا و هواداران خود را مکلف و موظف کرده بودند، تا در سازمانهای سیاسی آن هنگام، نفوذ کنند،(۱) و از فعالیتهای به قول آنها «ضد انقلابی» این «گروهکها» گزارش تهیه کرده و به مقامات بالاتر ارائه نمایند.
در تصویبنامه پلنوم ١٦ حزب توده در یکم بهمن ۱۳۵٧، آمده است: «تحکیم پیروزی انقلاب و کوشش در بازگشتناپذیر ساختن آن به مثابه اولین و مهمترین وظیفه حزب ما در زمینه سیاسی، از راه همکاری همهجانبه با همهی نیروهای راستین انقلابی خلق و در درجه اول با نیروهایی که تحت رهبری آیتالله خمینی قرار دارند و جلوگیری از هرگونه توطئه احتمالی عمال امپریالیسم و ارتجاع از طریق متوجه ساختن مردم از خطرات احتمالی، برداشتن ماسک از چهره تفرقهاندازان به هر لباس که در آیند و پیشبرد گام به گام امر اتحاد نیروهای ملی و دموکراتیک ضمن تمام کوشش برای پشتیبانی از تصمیمات مترقی دولت مهندس بازرگان و پس از آن از دولت ملی که بر پایه انتخابات آزاد به وجود خواهد آمد.»(خاطرات اسکندری: قسمت چهارم:ص٢۴٠)
اسکندری سپس میافزاید:«کوشش در ایجاد جبهه متحد خلق، برای آنکه وعدههای اجتماعی و اقتصادی که آیتالله خمینی به عنوان وظایف جمهوری اسلامی مطرح کرده به وسیله دولتها عملی گردد. حزب باید بهکوشد با اتکا به طبقهی کارگر و سایر زحمتکشان شهر و روستا، به ویژه با نیروهای فعال انقلابی که تحت رهبری آیتالله خمینی هستند، از جمله سازمان مجاهدین خلق و همچنین با سایر نیروهای انقلابی مانند سازمان چریکهای فدایی خلق و گروههای مترقی روشنفکران و بخش دموکراتیک سرمایهداری ملی بر پایه یک برنامه مترقی و خلقی زبان مشترک پیدا کند و جبهه متحدی به وجود آورد و این جبهه را به صورت سدی در برابر تلاشهای سازشکارانه جناح سرمایهداری لیبرال ایران قرار دهد.» (پیشین:٢۴١)
کیانوری نیز در پاسخ پرسش مجله نیوزویک که «آیتالله خمینی و حزب توده تا کجا میتوانند مسیر مشترکی داشته باشند؟» پاسخ میگوید: «مدت بسیار طولانی، من فکر نمیکنم هیچگونه تفاوت فوقالعادهیی بین سوسیالیسم علمی و محتوای اجتماعی اسلام از سوی دیگر وجود داشته باشد. برعکس جهات مشترک فراوانی هم دارند.» (روزنامه اطلاعات ١٦ بهمن ۱۳۵٧)
ایرج اسکندری در مصاحبه با تهران مصور شماره ٢۱، ٢۵ خرداد ۱۳۵٨، در پاسخ پرسشی که چرا حزب توده در برابر اقدامات ضد دموکراتیک نیروهای انحصارطلب هیچگونه موضع انتقادی ندارد، مثلا" در مورد تحریم مطبوعات یا حمله و تهاجم به آزادیهای سیاسی و اجتماعی. در برابر این اقدامات ضد دموکراتیک سکوت کرده است، میگوید: «امام بارها گفته است «همه با هم» و این به معنی اتحاد کلیهی نیروهای مترقی و مردمی صرفنظر از اعتقادات مسلکی و عقیدتی آنها است. ... در ایران یک جریان انقلابی وجود دارد. مرحله اول آن یعنی از بین بردن دیکتاتوری شاه و سرنگونی سلطنت به پیروزی رسیده است. انقلاب به تمام مردم تعلق دارد و امام در موضع ضدامپریالیستی قرار دارد ما باید از او پشتیبانی کنیم. انقلاب ایران دو محتوا دارد: ضدامپریالیستی_ملی، و ضد دیکتاتوری دموکراتیک اما در هر لحظه باید دید که کدام جهت عمده است. ... اما جهت عمده مبارزه، مبارزه ضد امپریالیستی است و بر همین اساس از امام پشتیبانی میکنیم. این درست است که آنها ما را قبول ندارند اما ما آنها را قبول داریم.» (یادماندهها و یادداشتهای پراکنده ایرج اسکندری: ٩٠-٩١)
و در پلنوم هفدهم حزب توده در فروردین ۱۳٦٠، تصویب شد که: «رهبری حزب توده با پیروی دقیق و همهجانبه و با ارزیابی علمی از واقعیت انقلاب ایران به این نتیجه رسید که از خط امام خمینی پشتیبانی کند. ما عناصر عمده و تعیینکننده پنجگانه زیر را در این خط تشخیص دادیم و زندهگی دو ساله نشان داد که ما در این تشخیص خود اشتباه نکردهایم.»(خاطرات اسکندری: قسمت چهارم:٢۴٢)
و علی خاوری در مصاحبهیی با «نامه مردم» در سال ۱۳٩٨ گفت که «رفیق کیانوری گفته اگر از روی جسد ما هم رد بشوند ما خط امامی هستیم.»
کیانوری گفته است: «بین سوسیالیسم و محتوای اجتماعی اسلام تفاوت چشمگیری وجود ندارد» و حتا در مصاحبه با یک روزنامهنگار غربی اعلام کرد که «برنامههای آیتالله با برنامهی حزب توده ایران مطابقت دارد.»
علی خاوری جانشین کیانوری تز «اتحاد یکجانبه» برای حزباش اجرا کرد که مفهوم آن تسلیم بدون قید و شرط به حاکمان جدید جمهوری اسلامی بود.
حزب توده در زمستان سال ۱۳۵٨، نوشت: «حزب توده ایران از همهی اعضاء و هواداران خود و مردم ایران دعوت میکنند که ... هرچه وسیعتر در رفراندوم قانون اساسی شرکت کنند و به این سند رای مثبت دهند.»
واقعیتهای تاریخی این حقایق را انکار نمیکنند که دو جریان استالینیست ضد هم، یعنی تودهییها و مائویستها [رنجبران] که در ریشه، با هم یکی هستند؛ در جریان انقلاب ۱۳۵٧، به عنوان بازوی راست بورژوازی عمل کردند و با طبقهی جدید حاکم بر ایران، هم کاری بیقید و شرطی را خالصانه آغاز کردند. سران هر دو جریان حتا به اعضای و هواداران خود دستور دادند که در جنگ ایران و عراق شرکت کنند.
با شروع جنگ «هلران یکی از نقاطی بود که ارتش ایران از ما نیروی متخصص میخواست... در سه راه دهلران پلی وجود داشت که آن سوی پل نیروهای عراقی متمرکز بودند و از آنجا دهلران را زیر آتش میگرفتند. به همین دلیل هم پیشرفت نیروهای ارتش را فلج کرده و هم در کار جمعآوری محصول دهقانان اختلال ایجاد میکردند. تنها راه حمله نیروهای ارتش ایران به نیروهای عراق، گذشتن از این پل بود...تنها پل موجود از لحاظ استحکام قدرت آن را نداشت که تانکهای ارتشی از روی آن عبور کنند... فرماندهان ارتش ایران به این نتیجه رسیده بودند که به هر قیمت بایستی نیروهای عراق را از آن منطقه بیرون برانند. بر این اساس اعلام کردند که به مهندسان راهسازی نیاز فوری دارند تا امکانی برای عبور تانکهای ارتش پیدا کنند...یکی از اعضای حزب رنجبران به نام ایرج فرهومند را به ارتش ایران معرفی کردیم... فرهومند تحصیلات خود را در رشته راهسازی در آمریکا به پایان رسانده و تخصصاش را در بخش محاسبه پلسازی از دانشگاه برکلی کالیفرنیا گرفته بود. او در ادامه بررسیهای علمی، در رشته سنجش زلزله و محاسبه خطرات آن برای نیروگاههای اتمی در فرانسه کار میکرد. برخی از تحقیقات علمی او در این زمینه هنوز «سال هفتاد و شش» در دانشگاه برکلی کالیفرنیا تدریس میشود... ایرج فرهومند موفق شد در ظرف چند روز، با محاسبههای دقیق برای زدن پایههای اضافی به زیر پل، این امکان را فراهم آورد که تانکهای ارتش... از روی پل عبور کنند.
نیروهای ایرانی موفق شدند صدمات سنگینی به ارتش عراق وارد سازند... من شنیدم که فرماندهان ارتش و سپاه پاسداران همه شیفته او شده بودند... اما او سرنوشت تلخی داشت... او را به عنوان عضو حزب رنجبران شناسایی و دستگیر کردند... آنطور که شنیدیم، فرمانده اصلی منطقه دهلران، یک افسر ارتش عضو حزب توده ایران بود. او احتمالا" پس از مدتی با نظرات سیاسی ایرج آشنا شده و پی میبرد که عضو حزب رنجبران است. وی به خاطر جلوگیری از نفوذ حزب رنجبران... ایرج فرهومند را به عنوان عامل نفوذی به کمیته انقلاب اسلامی منطقه دهلران معرفی میکند ...خبر دستگیری او... در منطقه پیچید... او را اعدام میکنند.
در مورد... فرهومند نکته قابل توجه دیگری نیز وجود دارد. سالها پس از مرگ او ایران با دولت فرانسه تماس گرفت تا یکی از متخصصان خود را برای ارزیابی از موقعیت نیروگاه اتمی بوشهر و سنجش زلزله و خطرات آن برای نیروگاه به ایران اعزام کند. دولت فرانسه در پاسخ به این درخواست اعلام کرده بود که متخصصان در این رشته در جهان انگشت شماراند. یکی از آنها یک ایرانی به نام ایرج فرهومند است که مدتی در نیروگاههای اتمی فرانسه به کار اشتغال داشته و تا آنجا که دولت فرانسه اطلاع دارد مدتی است به ایران بازگشته است.»(حمید شوکت: «نگاهی از درون به جنبش چپ، گفت وگوی حمید شوکت با ایرج کشکولی: ص٢٢٠تا٢٢٣)
نمایندهگی حزب توده در آلمان، در ۱۳٦٠، در مورد مبارزان گفته بود است:
«حزب توده ایران اعلام میدارد به موجب مسئولیتی که در قبال انقلاب و جمهوری اسلامی و مردم انقلابی ایران احساس میکند هرگونه اطلاعی را که در مورد فعالیت توطئهگرانهی ضدانقلاب به منظور براندازی جمهوری اسلامی ایران
و دستاوردهای انقلاب بزرگ مردم ایران به دست آورده در اختیار مقامات مسئول قرار داده است و خواهد داد.» (اطلاعیه سازمان حزب توده در آلمان۴ ژوئن ۱۹٨١)
«به اعتراف صریح برخی از رهبران اکثریت در کنگرهی اول این سازمان، دستکم از ماههای آغازین سال ۱۳٦٠، رئوس کلی سیاست این سازمان توسط هیئت سیاسی حزب تودهی ایران تعیین میشده است. یعنی بین دو سازمانی که خواهان یکی شدن بودند، یک نوع یگانهگی در تحلیل و عمل وجود داشته است. سازمان اکثریت و حزب توده ایران در اسناد رسمی خود به همکاری
همهجانبه و مهم خود با ارگانهای سرکوب بر علیه «اتحادیهی کمونیستها» معترف شدهاند. زمانی که سران حزب توده خود را مجاز به جاسوسی و هرگونه اعمال غیرانسانی نسبت به کسانی که همفکر آنها نیستند، میدانند به این سخن لئونید برژنف در کنگره ٢۵ حزب کمونیست روسیه شوروی(۱۹٧٦) اعتقاد راسخ دارند و به آن عمل میکنند که: «اکنون دیگر کافی نیست گفته شود که ایدئولوژی و سیاست مائویستی با آموزش مارکسیسم لنینیسم الفتی ندارد. این ایدهئولوژی و این سیاست به کلی دشمن مارکسیسم لنینیسم است.»(یک کنگره تاریخی:م.ب:انتشار حزب توده:9) به دنبال بیانات برژنف هیئت اجرایی حزب توده قرار صادر کرد: «سیاستی که رهبران کنونی چین تعقیب میکنند درست در جهت عکس جریان انقلابی است. مائویسم ... امروز نه تنها آشکارا با توطئههای امپریالیستی و ارتجاعی در این کشورها همداستان است، بلکه دست در دست زمامداران فاشیست شیلی، آفریقای جنوبی، شاه ایران علیه جنبش خلقها اقدام میکند ... حزب ما وظیفه خود میداند این سیاستها را افشا نموده ...» (پیشین:ص۱٠) روی همین اصل است که این چنین اعمالی را انجام میدهد: هاشمی رفسنجانی در کتاب "عبور از بحران"، مینویسد: «آقایان کیانوری و عمویی از رهبرانِ حزب توده آمدند و اطلاعاتی آوردند. معمولا با دادنِ اطلاعات با مسئولان رابطه برقرار میکنند ... کیانوری و عمویی از حزب توده آمدند گزارشی از فعالیت ضدانقلابی یک گروهک کمونیستی به نام اتحادیه کمونیستها دادند.» (شناخت سازمانهای چپ در ایران شماره۱:ص١٨)
لازم است اینجا گفته باشیم حزب توده در سال ۱۳٦٠، کتابچهیی با تیراژ بسیار بالا منتشر کرد و در آن مدعی شد که حزب توده «هیجده سال در خط امام» بوده است. یعنی از سالهای ۱۳۴٢ به بعد حزب توده پیرو خط امام بوده است.
سران حزب توده در سال ۱۳٦١، بلافاصله بعد از دستگیری توبه کرده و به ریشهی اصلی خود رجعت فرمودند. آنها در اعترافات تلهویزیونی رذالت را به نمایش گذاشتند. و نیز در یک نمایش به غایت مبتذل، که محمدعلی عمویی آنها را به صف کشیده و به مبصرشان تبدیل شده بود، به نوبت جهالتهای خود را به نمایش میگذاشتند. از جمله در آنجا رضا شلتوکی اعلام داشت که «در زندان متوجه شده تمام این سالها کتابهای اشتباهی میخوانده است!»
و نویسنده قلم به مزد حزب توده (به آذین) در تاریخ ١٧ بهمن ۱۳٦١، بازداشت میشود و در هنگام پر کردن پرسشنامه در بازاداشتگاه مینویسد: «رهرو راه انقلاب بودهام و هستم. و با نظام برخاسته از انقلاب، هرچند که با من سر ناسازگاری داشته باشد، نمیخواهم ناسازگار باشم. مینویسم. بیپرده پوشی.» (به آذین: بار دیگر و این بار:٧) «من خود را با این بازجوی جوان و قدرت انقلابی که او نمایندهی آن بود در یک صف میدانستم. ... انقلاب را ...اکنون با صورت اسلامی آنکه سرانجام پیروز گشته بود کمترین دشمنی یا ستیز نداشتم. انقلاب اسلامی ایران بیشترین بخش آرزوهای مرا در زمینهی استقلال کشور و آزادی تودهها، آنگونه که من در آخرین مرحلهی تکوین و تدارک انقلاب در «مبانی عقیدتی اتحاد دموکراتیک مردم ایران» نوشتم و منتشر ساختم ... در برنامهی عمل آیندهی خود داشت. ... بازجو و من، هر دو، سودای انقلاب در سر داشتیم، هر دو سرباز انقلاب بودیم.» (به آذین: بار دیگر و این بار:٨) اکنون بقایای این حزب با همان سبک کار گذشته خود، اندیشهی مخرب و ضد انسانی خود را تبلیغ و ترویج میکنند. آنها خوب میدانند که «شوروی» استالینیست و «اردوگاه سوسیالیسم» بورژواییشان برای همیشه به تاریخ پیوست شده است و دیگر تکرار نخواهد شد، مگر به صورت کمدی. اما بقایای دو جریان ارتجاعی حزب توده و فدایی اکثریت بی اعتبار و رسوا شدهاند، و برای اینکه ادای دَین کرده باشند از پوتین فاشیست حمایت میکنند، اما تودهییها مانند ویروساند. نمیمیرند. بازتولید میشوند.
نقدمان از سران حزب توده را با گفتار احمد شاملو به پایان میرسانیم؛ احمد شاملو در مصاحبه با مجله تهران مصور در چهار خرداد ۱۳۵۸، ابتدا از تجربه کوتاه مدت خود در پیوستن به حزب توده میگوید: «بعد از کودتای بیست و هشت مرداد رسما" به عضویت حزب توده درآمدم اما پس از جمعبندی مجموع کجرویهای کمیتهی مرکزی (اگر نخواهم بگویم خیانت مسلم) از قبیل مبارزهی جاهلانه با حکومت مصدق و تایید منافع نفتی انگلیس در ایران در بحبوحهی مبارزات همهگانی در جهت ملیکردن صنایع نفت، و ساکت نشستن در برابر کودتای شاه، علارغم سازمان نظامی گستردهیی که داشت، و لو دادن این سازمان که منجر به اعدام شریفترین مردان این مملکت شد (چنان که من هنوز نتوانستهام پس از ۲۵ سال غم شهادت مرتضا کیوان را کهنه کنم) و خطاهای متعدد دیگری که بیشتر عمدی مینماید تا سهوی، از این حزب کنار گرفتم، و امروز [۱۳۵٨] معتقدم که این حزب یکی از دهها لطمهیی است که روسها از ۱۹۲۱ تاکنون به ما زدهاند و شاید یکی از بزرگترین این لطمات است. راهی که کمیتهی مرکزی میرود، پنداری به عمد در مسیر بیاعتبار کردن سوسیالیسم است. آخرین شاهکارشان شکستن تحریم رفراندوم[جمهوری اسلامی آری یا نه] بود. آقایان که پس از شهریور بیست با چپروی بیمارگونهیی با شعار بیجان «دین تریاک تودههاست» به میدان آمدند و سبب شدند جوانانی که برای کار دهقانی به روستاها میرفتند با بادمجان و کدو مورد تجاوز قرار گیرند. حالا کاسهی گدایی به دست گرفتهاند و به دریوزهگی کفی نان، مسلمان شدهاند.»
سپس او ادامه میدهد: «به شما گفتم که، من شخصا" عضو هیچ یک از احزاب نیستم. اما به فرض که بودم، چهگونه توقع داشتید اتحاد حزب توده را مثلا" ـ در هر مقولهیی که باشد ـ با حزب خود بپذیرم؟ من معتقدم، و برای اعتقاد خود دلایل متعدد دارم، که پذیرفتن حزب توده در هر اتحادیهیی نقض غرض است و برای اینکه همه چیز را گفته باشم این را هم بگویم که در قضیهی رفراندوم، از اینکه حزب توده آن را تحریم کند بیشتر دلهره داشتم تا تاییدش؛ که خوشبختانه دلهرهی من بیجا بود و «رفقا» ثابت کردند همیشه همان خروس بیمحلاند که بودهاند.»
شاملو در همین مجله در ارتباط با دفاع حزب توده از قانون مطبوعات که حاکمان جدید به تصویب رسانده بودند تا از مطبوعات آزاد خبری نباشد، میگوید: «حزب توده هم که این اواخر آب توبه به سر ریخته و ختنه را برای اعضای خود اجباری کرده، دنبال فرمایشات «آقا اسلام» زبان گرفته بود که آره بابا، نغوذبالله مگر «مطبوعات بیضابطه» هم میشود؟» (احمد شاملو:هفته نامه تهران مصور شماره ۳۲ یکم تیر ۱۳۵۸) و به دنبال آن نتیجهگیری میکند که «برنامه طلوع خورشید، به کلّی، لغو شده است. کلاغهای سیاهی در راهاند تا سراسر این قلمرو را اشغال کنند. خبرهای بدی در راه است امّا کلاغها برای شما نیز حامل خبر خوشی نخواهند بود.»(پیشین)
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٧/٣٠
پایان
_____________________________________________
منابع مورد استفاده:
١. تقی ابوالقاسم اوغلی ابراهیموف (شاهین): پیدایش حزب کمونیست ایران: ترجمه: ر. رادنیا:۱۳۶۰:نشر گونش
٢. لنین: مجموعه سخنرانیهای کمینترن:سچفخا
٣. تروتسکی: بینالملل سوم پس از لنین
۴. تروتسکی:تاریخ انقلاب روسیه: ترجمه: سعید باستانی
۵. اسناد کنگره چهارم کمینترن
٦. اسناد کمینترن: درباره سازمانهای کارگری: ترجمه: م.زمانی
٧. ای.اچ.کار: تاریخ روسیه شوروی در سه جلد: ترجمه: نجف دریابندری
٨. هواداران سارمان وحدت کمونیستی: سیاست حزب توده قبل و بعد از انقلاب
٩. ملاحظاتی در باره انترناسیونال سوم و مسئه شرق: مقالات نشریه «اندیشه رهایی» شماره ٢و٣و۵و٧
۱٠. وحدت کمونیستی: نقد نظرات اتحاد مبارزان کمونیست
۱۱. وحدت کمونیستی: تروتسکیسم سقط دیالکتیک لنینی
١٢. م.ن: پوپولیسم، بوندیسم، استالینیسم، کالبدشکافی حزب کمونیست ایران
۱۳. هفته نامه رهایی: وحدت کمونیستی: شماره: ۱ و ٣
١۴. هفته نامه رهایی: نقدی بر نظرات حزب توده ایران
١۵. هفته نامه «اندیشه رهایی»: وحدت کمونیستی: شماره: ۵
١٦. نویسنده نامعلوم:کتابچه حقیقت تیرماه ۱۳٧٧
١٧. عبدالحسین آگاهی: تاریخ احزاب در ایران(حزب توده)
١٨. صادق انصاری (ا.برزگر): از زندگی من پا به پای حزب توده ایران ۱۳٧۵
١٩. خاطرات ایرج اسکندری: بابک امیرخسروی و فریدون آذرنور۱۳٦٦
٢٠. بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران: نقدی بر نظرات کیانوری۱۳٧۵
٢۱. خاطرات اردشیر آوانسیان: از حزب توده ایران ۱۳٦٩
٢٢. نصرتالله جهانشاهلوی افشار: ما و بیگانگان: سرگذشت: اوت ۱۹٨٢
٢٣. اردشیر آوانسیان:یادداشتهای زندان: انتشارات حزب توده
٢۴. میخاییل کروتیخن: اسنادی از ارتباط شوروی و کمونیستهای ایرانی: ترجمه: ش.فرهمندراد
٢۵. گروه یاران حیدرعمواوغلی: مختصری درباره سرمایهداری وابسته: ۱۳۵٨
٢٦. محمود طوقی:کندوکاوی در تاریخ معاصر ایران
٢٧. محمود طوقی:بازخوانی تاریخ معاصر ایران: سچفخا
٢٨. محمود طوقی: محمدباقر امامی :پوینده راه نو
٢٩. محمود طوقی: خلیل ملکی بایدها و نبایدها
محمود طوقی:تاریخ مختصر حزب توده ایران ۱۳٢٠-۱۳۵٨
٣٠. عبدالله برهان: بیراهه: ۱۳٦٨
٣۱. عبدالله برهان: کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق ۱۳٧٨
٣٢. م.ا. به آذین: باردیگر و این بار [خاطرات زندان]
٣٣. مائویسم فرزند خلف استالین: صدای انترناسیونالیستی
٣۴. باب آواکیان: کمونیسم نوین
٣۵. مصطفا شعاعیان:چند نگاه شتابزده
٣٦. مصطفا شعاعیان:پاسخهای نسنجیده به قدمهای سنجیده
٣٧. شناخت سازمانهای چپ در ایران شماره ١
٣٨. اساسنامه حزب توده ایران: کنگره پنجم ۱۳٨٢
٣٩. تروتسکی: استالینیسم و بلشویسم: سامان نو ۱۱و۱٢
۴٠. خسرو روزبه: اطاعت کورکورانه
۴۱. توفان: افسانه استالینیسم:۱۳٨٣
۴٢. بیژن سهیلینیا: پایگاه اجتماعی حزب توده: ۱۳۹۸
۴۳. ناریا: اپورتونیسم واقعا" موجود: اسناد کامل پلنوم چهارم: ۱۳۵٩
۴۴. توفان: حزب توده ایران: نقد کنگره ششم: ۱۳٩٦
۴۵. اشرف دهقانی: چریکهای فدایی خلق و بختک حزب توده خائن:۱۳٩۱
۴٦. احمد قاسمی:حزب توده ایران چه بود و چه شد: ۱۳۴۴
۴٧. غلامحسین فروتن: حزب توده در مهاجرت: ۱۳٩٢
۴٨. م.چلنگریان: فرزندان سلیمان میرزا جلد یکم
۴٩. خسرو شاكری زند:پشت پرده های سی ام تیر
۵٠. خسرو شاكری زند: خسرو شاکری زند نگرانی از تحریف تاریخ
۵۱. خسرو شاكری زند:هـشـدار به جبهه ی ملی ایران
۵٢. خسرو شاكری زند:كنفدراسیون و انقلاب بهمن (بخش اول) گفتوگو با:خ. شاکری
۵۳. خسرو شاكری زند:همکاری با احمد شاملو
۵۴. خسرو شاكری زند:پیرامون کوچک خان جنگلی و تحریف استعماری تاریخ آن
۵۵. خسرو شاكری زند:گزارشی از تلاش برای مبارزه پارتیزانی از طریق کوبا، مصر و الجزایر
۵٦. خسرو شاكری زند:بازهم در نفی حکم اعدام
۵٧. خسرو شاكری زند:نقدی بر پاره ای از نظرات پیرامون نقش حزب توده در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد(بخش اول، دوم)
۵٨. خسرو شاكری زند:یادداشتی پیرامون كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و پلنوم چهارم حزب توده به سال ۱۳۳۶ - ۱۹۵۷
۵۹. خسرو شاكری زند:دروغ هرچه چربتر بهتر؟ پیرامون ادعاهای دروغین پرویز ثابتی
٦٠. خسرو شاكری زند:آوتیس سلطان زاده (میکائیلیان) گردهای از سرگذشت
٦١. خسرو شاكری زند:مصاحبه ای پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران
خسرو شاكری زند
٦٢. خسرو شاكری زند:نامه ی ماکسیم گورکی به کمیته ی ایران (لندن)
٦٣. خسرو شاكری زند:نُـخُستین پیام دکتر مصدق از رادیو تهران به ملت ایران در جایگاه نُـخُست وزیری و به مناسبت اول ماه مه
٦۴. خسرو شاكری زند:مـصـدق، دمـوکـراتـی پـایـدار (بخش نخست، دوم)
٦۵. خسرو شاكری زند:خلیل ملکی و مصدق:۱۳٩۴
٦٦. خسرو شاكری زند: کارنامه مصدق و حزب توده ١ و ٢
٦٧. خسرو شاكری زند: «مصدق و ملکی»: نشریه شماره ٧: مهر ۱۳٦۵
خسرو شاکری: میلاد زخم
٦٨. جلیل محمودی و ناصر سعیدی:شوق یک خیز بلند[نخستین اتحادیههای کارگری در ایران/نشر قطره؛ ۱۳٨١
٦٩. یرواند آبراهامیان: اعترافات شکنجه شدهگان/ مترجم رضا شریفیها
٧٠. فریدون کشاورز: من متهم میکنم کمیتهی مرکزی حزب توده ایران را.
٧۱. حزب توده: جنبش کارگری و کمونیستی ایران: عبدالصمد کامبخش
٧٢. محمدحسین خسروپناه: سازمان افسران حزب توده ایران ۱۳٢۳-۱۳۳۳ :۱۳٧٧
٧۳. حزب توده ایران: کنگره ششم ۱۳٩١
٧۴. گزارش محرمانه خروشچف به کنگره بیست ۱۹۵٦
٧۵. وقتی که رویزیونیستها تاریخ مینویسند: نقدی بر تاریخ نوین ایران: ۱۳۵٧
٧٦. حزب توده: یک کنگره تاریخی: درباره کنگره ٢۵ حزب کمونیست شوروی:۱۳۵۵
٧٧. عبدالرحیم طهوری:نقدی بر کارنامهی سیاه یک سالهی حزب توده
٧٨. ایرج مصداقی: نه زیستن نه مرگ: گزیده خاطرات:
٧۹. ارنست مندل: همزیستی مسالمتآمیز و انقلاب جهانی: ۱۳٧٨
٨٠. ناصر زربخت: گذار از برزخ:یادماندههای یک تودهیی در تبعید:۱۳٧۳
٨۱. نورالدین کیانوری: گفتگو با تاریخ:۱۳٧٦
٨٢. حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران: گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی۱۳٦٨
٨۳. حمید شوکت: نگاهی از درون به جنبش چپ، گفت وگوی حمید شوکت با ایرج کشکولی.
٨۴. ناصر پاکدامن: نشریه «مردم»
٨۵. محمدحسین معزی: شکنجه و تیرباران افسران آزادیخواه
٨٦. غبارزدایی از آینهها:متن کامل گزارش محرمانه خروشچف
٨٧. محمد تقی شهرام: دفترهای زندان: انتشارات اندیشه و پیکار فوریه ٢٠۱٢
٨٨. برگی از جنبش كارگری كمونیستی ایران:خاطرات آلبرت سهرابیان
٨٩. خاطرات صفرخان: در گفتگو با علیاشرف درویشیان
٩٠. وحدت کمونیستی:ملاحظاتی درباره انترناسیونال سوم و مسئله شرق
٩۱. هوادارن سازمان وحدت کمونیستی: حزب توده قبل و بعد از انقلاب
٩٢. سازمان وحدت کمونیستی: دو بینش در حزب کمونیست ایران
٩٣. سازمان وحدت کمونیستی: نقد نظرات اتحاد مبارزان کمونیست پیرامون تئوری انقلاب ایران
٩۴. سازمان وحدت کمونیستی: راه رشد غیر سرمایهداری سراب یا واقعیت؟ نقدی بر راه رشد غیر سرمایهداری نوشته اولیانفسکی
٩۵. حسین فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر؛ انتشارات آگاه؛۱٣٧٢
٩٦. خاطرات خروشچف ترجمه ابراهیم یونسی
٩٧. الکساندر آرلف: تاریخ سری جنایتهای استالین: ترجمه عنایتالله رضا
٩٨. تونی کلیف: مارکسیسم در هزاره؛ ترجمه بهزاد جعفرپور
٩٩. چنگیز پهلوان: لنینیسم در ایران
۱٠٠. حیدر نیری:روابط برون مرزی سچفخا:۱۳٩۵
۱٠۱. احسان طبری: کژراهه، خاطراتی از تاریخ حزب توده:۱۳٦٧:تهران:امیرکبیر)
۱٠٢: آوازخوان رقص بردهگان: گزیده سخنرانی و مقالات پیشهوری: ترجمه الناز انصاری و هژیر پلاسچی
۱٠۳. بهزاد کاظمی:ملیگرایان و افسانهی دموکراسی
۱٠۴. بهزاد کاظمی:سامان نو: شمارههای ۱ تا تا ۱٦
توضیحات:
(١): به قول کتابچه حقیقت ۱۳٧٧، «درسال ۱۳۵٨، سعیدآذرنگ [مامور حزب توده] در رهبری سازمان چریکهای فدایی خلق قبل از انشعاب نفوذ کرد، در بهمن۱۳۵٨، ســـــــازمان چریکها پلنوم مخفی برگزار کردند. سعید آذرنگ موفق شد که کلیه اسناد پلنوم وگفتوگوها را به کیانوری تحویل دهد. کیانوری نیز سازمان مخفی را مسئول چاپ و انتشار آن نمود.»
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند. (٢۵)
سید محمد باقر امامی و حزب توده
سید محمد باقر امامی در سال ۱۲۸۰ خورشیدی در خانوادهیی روحانی در تهران بدنیا آمد. پدرش زینالعابدین، امام جمعه تهران و داماد ناصرالدین شاه بود. پدرش۷۰ ساله بود که مادر ۱۴ ساله امامی را به زنی گرفت. معلم دوران تحصیل او یک روسی دربار قاجار بود که در تهران امامی را آموزش میداده است، او تمایلات بلشویکی داشته و امامی را با الفبای سوسیالیستی آشنا میکند.(١) سپس به دارالفنون رفت و ادبیات را نزد ملک الشعرای بهار خواند. در همین دوره هم با پروین اعتصامی آشنا میشود. و نیز با نیمایوشیج مکاتباتی داشته است. امامی در سال ۱۳۰۶ به عنوان محرک قتل دستگیر شد و به سه سال زندان محکوم شد. بعد از آزادی از زندان، به مسکو میرود و با رهنمود استالین و در دیدار با سرگئی ارژنیکیدزه یار استالین که بعدا" در اثر فشار استالین دست به خودکشی زد، وارد فاز جاسوسی میشود، اما به نظر میرسد که جاسوسی او با جاسوسی سران حزب توده تفاوت ماهوی با هم داشتهاند.
او را به ایران میفرستند و وارد شبکه جاسوسی شوروی در ایران میشود، پستهای دولتی میگیرد و در طول مدت ۱۰ سال اطلاعاتی به روسها میدهد. شبکه جاسوسی روسها در ایران لو میرود. چرا که اقابکف مسئول شبکههای جاسوسی روسها در ایران به غرب پناهنده شد و اطلاعاتش را در اختیار غربیها میگذارد و بدنبال آن شبکه جاسوسی روس در ایران هم لو میرود و امامی و عدهیی دیگر دستگیر میشوند. پنج تن از آنها از جمله باقر امامی حکم اعدام را میگیرند. اما امامی با اعمال نفوذ خانوادهاش به ۱۵ سال حبس محکوم میشود. در زندان قصر امامی با اعضا دستگیر شده حزب کمونیست ایران آشنا میشود و همراه با آنها و گروه ۵۳ نفر در شهریور ۱۳٢٠، از زندان آزاد میشود.
او همانند یوسف افتخاری به مخالفت با حزب توده میپردازد. البته تفاوت اساسی بین خط مشی افتخاری و امامی وجود دارد. تبین از شرایط و موقعیت اجتماعی جامعه و مخصوصا" طبقهی کارگر ایران و موضعگیری سرسختانه نسبت به استالین و استالینیسم، افتخاری را در صف سوسیالیسم کارگران قرار میدهد که از معلمی مانند سلطانزاده و دیگران در دانشگاه کیوتو آموزش دیده بود و منتقد سرسخت استالین بود، شناخته میشد و استالین را به درستی متهم میکرد که خط غیرمارکسی و ضد کارگری همراه با دیکتاتوری در پیش گرفته که حزب توده فرزند ذاتی اوست. اما امامی فاقد این نظر در مورد استالین بود. او با نوشتن چند کتاب آموزشی که از طریق آن اعضای گروه خود [کروژکها] را آموزش میداد، و در مبارزه طبقاتی جنبشهای اجتماعی آن موقع در مقایسه با فعالیتهای کارگری افتخاری دارای ضعفهایی بود که سبب آسیب بیشتر به گروه او شد. او نتوانست استالین را بشناسد، در نهایت به مائویسم در غلتید و در اثر داشتن نوع نگاه چپ غیر کارگری که نمود آن در میان گروههای سیاسی سال ۱۳۵٧، مشهود بود، که بیشتر منظری پوپولیستی داشت و سوسیالیسم آنها هم سوسیالیسم مارکس نبود، بلکه سوسیالیسمی بود که با نوعی مذهب من درآوردی مخلوط شده بود. همین نگاه در سال ۱۳۵٧، هم در میان تمام جریانات «چپ» آن زمان رایج بود. باید خود را شبیه به فرد زحمتکش در میآوردید، در فرم لباس پوشیدن، کار کردن، نفی بهداشت، و غذای خوب خوردن، حتا پول داشتن که تو را تبدیل به سرمایهدار! میکرد. نفی شغلی که ممکن است تو را پولدار کند. و دهها نمونهی دیگر رفتار اجتماعی پوپولیستی که به عنوان زندهگی «سوسیالیستی» قلمداد میشد، همه و همه ناشی از فرهنگ ارتجاعییی بود که حزب توده به اشکال مختلف در جنبش چپ ایران رواج داد بود.
بعد از اینکه حزب توده تشکیل میشود، باقر امامی برای اجرای فعالیتهای اجتماعی خود به شاهرود میرود در آنجا «امامی با یكی از افسران [شوروی] جزء كه مسئول سرپرستی بخش شمال را به عهده داشت آشنا شده و با او وارد رابطه میشود. افسر مزبور كه به شخصیت امامی پی برده بود در مییابد كه او ضمن ارتباط با حزب توده در این حزب عضویت ندارد. روزی در یك نشست كه اكثر رهبران محلی حزب توده نیز شركت داشتند افسر مزبور از امامی میپرسد:
«رفیق شما كه فردی كاردان، آزموده و با ایمان هستید چرا به طور مستقیم با حزب توده همكاری نمیكنید؟» امامی به تفصیل درباره تجربه نارودنیكها(خلقیها) در تاریخ انقلاب روسیه صحبت كرده و با مقایسه آنها با حزب توده ایران نتیجه میگیرد كه حزب توده یك حزب طبقاتی نیست بلكه حزب همهخلقی است كه به جای تجربه جنبش سوسیال_دمكراسی روسیه الگوی خلقیون روسیه را سرمشق خود قرار داده و بنابراین ره به ناكجاآباد خواهد برد. امامی نتیجه میگیرد كه حزب توده از بیخ و بن یك حزب خردهبورژوایی است كه نمیتواند وظیفه حزب طراز نوین طبقه كارگر را به عهده گیرد. فرد یاد شده كه تحت تاثیر توضیحات امامی قرار گرفته بود از او سئوال میكند كه پس در این شرایط چه باید كرد؟ امامی در پاسخ میگوید در شرایط حاضر باید از طریق آموزش كادرهای حزبی و گزینش افراد شایسته، توانا و مومن به طبقه كارگر شرایط لازم را برای بنای حزب كمونیست بر مبنای اصول لنینی حزب كه به صورت شرایط بیستویك گانه به تصویب كنگره دوم كمینترن رسیده است، به وجود آورد.» (خاطرات آلبرت سهرابیان)
«امامی برای ما نقل كرده بود در دورهای كه هنوز ارتش سرخ در ایران بود و دیدار با مقامات شوروی مشكلی به وجود نمیآورد با "علیاف" كنسول شوروی كه با وی سابقه آشنایی داشت دیدار كرده و ضمن اعتراض به پخش گفتار رادیو مسكو درباره كروژوكها (کروژک در زبان روسی یعنی محفل) نقطه نظرات خود را درباره سیاستهای حزب توده مطرح كرده بود. امامی میگفت علیاف دوستانه به من گفت: «رفیق تمامی نوشتهها و انتقادات شما علیه حزب توده و انتقادات شما از روشها و سیاستهای اتحاد شوروی را كه از موضع یك جریان آزاد و پاكاندیش و معتقد به آرمانهای طبقه كارگر نوشته شده است به مسكو فرستادم. اما میدانم كه آنها زیر خروارها مدرك و اسناد بایگانی شده، خاك خورده و خواهند پوسید. علت هم بسیار روشن است. زیرا شوروی حزب توده را به رسمیت شناخته و بنابراین حاضر نیست از هیچ گروه و سازمان چپ دیگری چیزی بشنوند. متاسفانه تلاش تو حاصلی ندارد و فریاد تو را كسی نخواهند شنید.»(خاطرات آلبرت سهرابیان)
حزب توده با شیوهی کار باقر امامی بنا به دستور «رفقا» مخالف بود. بنابراین برنامه حذف او را در دستور حزب قرار دادند. گروه امامی رفته رفته گسترش یافتند و به رشت وتبریز و انزلی و قزوین رسیدند. پیشهوری به امامی پیشنهاد کرد به فرقه او به پیوندد و پست وزارت بگیرد، اما امامی نپذیرفت. او از پیشهوری خواست اجازه دهد تا گروه او در منطقه او فعالیت کنند پیشهوری مخالفت کرد و اجازه چنین فعالیتی را نداد. اما به دلیل موافقت غلام یحیا دانشیان، گروه امامی در تبریز فعالیت و گسترش پیدا کرد و در هنگام سرکوب فرقه دموکرات توسط شاه، هواداران امامی مقاومت کردند و ۴ افسر از اعضاء محفل او جان باختند.
با ادامه فعالیتهای امامی و گروهاش روزنامه «مردم» ارگان حزب توده، امامی را جاسوس امپریالیسم دانست که دست به یک توطئهیی خائنانه زده و آن توطئه این است که میگوید: «حزب توده خیانت میکند. به راست میرود. مبارزه طبقاتی را به طور کامل انجام نمیدهد و باید حزب کمونیست را تشکیل داد. و در نهایت افراد این جریان برخی عامل و برخی فریب خوردهگان یک بنگاه پرووکاسیون در خارج حزباند که ماهیت پلیسی و امپریالیستی دارند.»
در ادامه کارزار علیه باقر امامی، حزب توده نامهیی به حزب کمونیست شوروی نوشت و از دست کروژوکها شکایت کرد. نامه در نشریه «ترود» ارگان کارگران نفت باکو منتشر شد و از رادیو باکو و مسکو خوانده شد. این نامه به قلم رضا روستا بود در حالی که روستا در زندان بود. حزب توده به این بسنده نکرد و با ترجمه مغرضانه مقالهی ای.بلوف اعلام کرد که امامی جاسوس و پرووکاتور و سازمان کروژوکها لانه جاسوسی است. حزب توده با استفاده از موقعیت و هدایت «رفقا»ی حزب کمونیست شوروی کارزار تبلیغاتی گستردهیی برعلیه گروه امامی همانند یوسف افتخاری ایجاد کرد که در نهایت منجر به فرو پاشی گروه آنها شد.
در حقیقت باقر امامی در طول فعالیتهای سیاسی اجتماعی خود، نتوانست بند ناف خود را از استالینیسم قطع کند. ولی مخالف حزب توده باقی ماند. امامی از سال ۱۳٢٠ تا سال ۱۳۴٦، در صدد بود که با تشکیل یک محفل کمونیستی، زمینهی لازم را برای تشکیل حزب کمونیست ایران فراهم سازد. حتا تودهییها الان هم میگویند که او حزب کمونیست ایران را تشکیل داد، در حالی که آلبرت سهرابیان رفیق نزدیک و همکار باقر امامی در خاطرات خود، به چنین چیزی اشاره نکرده است.
خط قرمز حزب توده منافع شوروی بود و با هر جنبشی که در ایران شکل میگرفت و با روسیه مخالفت میکرد، این وظیفهی اصلی و نهایی حزب توده بود که به هر قیمتی شده، آن جنبش را نابود کند. نفوذ در آن جنبش، دزدیدن آثار و مکتوبات آنها، دستگیری و زندانی کردن مخالفان به وسیلهی چماقداران اجیر شده، در هر زمان و مکانی برای آنها مجاز بود. حتا در سال ۱۳٢٨ که گروه امامی به دلیل رعایت نکردن، تلفیق کار علنی و مخفی، دستگیر و به زندان میبرند، سران حزب توده در زندان اجازه ورود به بند زندان را، به امامی و دوستاناش نمیدهند.
انور خامهیی در مورد فعالیتهای امامی در خاطرات خود مینویسد: «وی سابقه كمونیستی داشت و روسی را نیز نسبتا خوب میدانست. لذا تنی چند از آشنایان خود را كه علاقه به دانش ماركسیسم داشتند گرد آورد و جلسهیی به صورت كلاس برای آنها تشكیل داد. در این جلسات به صورت آموزگاری اصول ابتدایی كمونیسم را به آنان میآموخت و آنان یادداشت میكردند و سپس همان مطالب را به آنها تمرین میداد و از آنها میپرسید تا مطمئن شود كه بخوبی فرا گرفتهاند. طبیعی است با آموزش اصول كمونیستی، انتقاد به حزب توده نیز همراه بود. او اپورتونیسم و پارلمانتاریسم حزب و جنبه غیرانقلابی آنرا میكوبید و میگفت اینها ایدئولوگهای بورژوازی در میان كارگران هستند و جنبش كارگری را تخدیر میكنند. به تدریج آن جلسات افزایش یافت و به عدد انگشتان دست رسید و در تمام آنها خود امامی شركت میكرد و تعلیم میداد. هر یك ازاین جلسات را یك "كروژوك" مینامیدند كه كلمهای روسی و به معنی محفل و یا حوزه است. ... امامی روی هم رفته آدمی صمیمی بود و به عقاید خود ایمان داشت. منتها سطح شناخت او چندان بالا نبود، با حزب توده تا آخرین دم زندهگی مخالف بود و آنرا خائن میدانست.»(خاطرات آلبرت سهرابیان)
شاهزاده قاجار که تمام عمرش جاسوس شوروی بود، عبدالصمد کامبخش، اینگونه بیشرمانه به باقر امامی میتازد: «در افشاء این جریان از جمله در روزنامه مردم (شماره ١٠٠ مورخه ١۴.٣.۱۳٢٦) میخوانیم: «... در ایام جنگ اخیر كه تمایل بسیار شدیدی بین جوانان پرشور ایرانی و بهخصوص كارگران راجع به مطالعات كتب ماركسیستی پیدا شده بود عدهیی كه در راس آنها یك جاسوس امپریالیسم قرار داشت دست به یك توطئه خائنانهیی زدند كه به زودی دچار شكست شد. آنها یك حزب كمونیست تشكیل دادند. در كروژوكهای آنها صحبت از این قرار بود كه حزب توده خیانت میكند. حزب توده به راست میرود، حزب توده مبارزه طبقاتی را به طور كامل انجام نمیدهد، باید یك حزب كمونیست تشكیل بدهیم و انقلاب كنیم... بعد دستهی دیگری بنام سوسیالیسم كمونیستی! عرض اندام نمود... سردسته آن امروز در روزنامههای دولتی مقالاتی به ضرر آزادی مینویسد... اما جریانی كه هنوز هم ادامه دارد كروژوكهای ماركسیستی است كه از مدتها قبل شروع به توسعه كرده و اكنون هم ماموریتاش دنبال عدهیی از جوانان حزبی و اتحادیهیی را گرفتهاند و میخواهند تزهای به ظاهر چپ و در باطن راست و انحرافی خود را به اینها تحمیل كنند... مبارزه ایدئولوژیك منظم و جدی بر ضد این دسته كوچك حتمی است...در شماره بعدی «مردم» در سرمقاله زیر عنوان كروژوكهای ماركسیستی یا لانهی پرووكاسیون، هویت گردانندهی این كروژوكها، نُورُو (سید باقر امامی) كه خودش را عضو فرقه كمونیست معرفی میكرد به عنوان یك پرووكاتور فاش شده است. در سند هیئت اجرایی موقت درباره كروژوكهای ماركسیستی گفته میشود كه ارتباط این جریان با عناصر فاسد و مرتبط با مقامات امپریالیستی آشكار است. افراد این كروژوكها برخی عامل و برخی فریب خوردهگان یك دستگاه پرووكاسیون در خارج از حزباند كه ماهیت پلیسی و امپریالیستی آن در این اواخر روشن شده و به ثبوت رسیده است. (رجوع شود به تحلیلی از اوضاع حزب در صفحه ۳٢ و به بعد..) پایان نقل قول از كتاب" نظری به جنبش كارگری و كمونیستی در ایران نوشته عبدالصمد كامبخش جلد نخست" صفحه ۱۱۱، انتشارات حزب توده ایران، چاپ آلمان شرقی سال ۱٩٧٢.)» (خاطرات آلبرت سهرابیان)
جریان سینما و دزدی ادبی حزب توده
«سینمایی كه باقر امامی همراه با حزب توده گشوده بود دچار ضرر و زیان شده بود و قادر نبود مخارج خودش را تامین كند و بنابراین بسته شده بود. امامی تلاش میكند دستگاههای نمایش فیلم را بفروشد و قرار بر این میشود كه دستگاهها را حزب توده بردارد و سهم او پرداخت شود. ولی گردانندگان حزب توده او را سر میدوانند و بالاخره از پرداخت سهم او سرباز زده و پول او را بالا میكشند و آب خنكی هم رویش میخورند. امامی ۴۵ هزار تومان [سال ۱۳٢٣] پولی را كه از مادرش گرفته بود از دست میدهد.» (خاطرات آلبرت سهرابیان)
«در پاسخ به كارزار حزب توده علیه كروژوكها امامی كتابی بنام "مرد منصف دوم" به رشته تحریر در آورد كه از سوی كروژوكها چاپ و منتشر شد. در این كتاب امامی به لجنپراكنیهای حزب توده علیه روژوكها پاسخی دندانشكن میدهد.»(خاطرات آلبرت سهرابیان)
آلبرت سهرابیان همهی لجنپراکنیهای حزب توده علیه امامی و گروه او را با جزئیات تمام در خاطرات خود آورده است:
«به گواهی تاریخ حزب توده كولهبار این روشهای ناپسند را برای سالیان سال حمل كرده و همین شیوه لجنمالی را برای نیروهای چپ مخالف خود به مقاطع بعدی بارها مورد استفاده قرار داد.» (خاطرات آلبرت سهرابیان)
آلبرت سهرابیان از دزدی ادبی حزب توده میگوید: «سازمان شوراها[گروه امامی] نخستین گام نبرد خود را بردن آگاهی به میان مردم و روشن نمودن اذهان آنها میدانست و بنابراین انتشار نشریهیی، كه عنوان «به پیش» به آن نهاده شد، در صدر وظایف خود قرار داد. ما در پی گرفتن امتیاز انتشار نشریه بودیم لیكن در آن زمان به كسانی امتیاز نشریه داده میشد كه دارای مدرك تحصیلی لیسانس و یا هم ردیف لیسانس باشند. چون هیچ یك از رفقای ما در آن دوره چنین امكانی نداشت. لذا به این نتیجه رسیدیم كه باقر امامی مدركی كه هم ردیف لیسانس ارزشیابی شود، تهیه كند تا به اتكاء آن بتوان امتیاز چاپ نشریه را دریافت كرد. باقر امامی كتابی نوشت بنام «مولانا جلالالدین رومی هگل شرق»، در این كتاب او به بررسی اندیشه و جهانبینی شاعر و فیلسوف بزرگ مولانا (٧٨٩-٦۵٢ خورشیدی) و ویلهلم فردریش هگل(١٨٣١-١٧٧٠) اندیشمند آلمانی پرداخته و با مقایسه دیدگاههای آنها نشان میدهد كه چهگونه مولانا همان روش دیالكتیكی هگل را به كار میگیرد.
امامی با نوشتن این كتاب اثر بسیار با ارزشی را میآفریند كه از ارزش تاریخی-تحقیقی برخوردار بود (این كتاب به نادرست از سوی حزب توده در سال ۱۳۵٨ به نام احسان طبری چاپ و منتشر شد كه در حقیقت یك سرقت ادبی تمام عیار بود). نشر این كتاب همزمان بود با تغییر قانون مطبوعات كه دیگر تنها شرط لازم برای اخذ امتیاز انتشار نشریه دانستن زبان فارسی بود. بنابراین مسئله اخذ امتیاز انتشار نشریه هم با قانون جدید به خودی خود حل شد.»(خاطرات آلبرت سهرابیان)
لازم است گفته باشیم اخیرا"(٢٠٢٠) سران کنونی حزب توده به دزدی ادبی واکنش نشان دادند. آنها برای مقابله با حقایق گفته شده توسط آلبرت سهرابیان، شروع به جعل و وارونهسازی حقایق نمودهاند. از قول احسان طبری نوشتند: «همان عنوانش سراپا غلط است و در ایام انقلاب، کاسبکاران به نام اینجانب نشر دادند.»
شرم هم چیز خوبی است اما تودهییها فاقد آن هستند، این کاسبکاران، فقط سران حزب توده بودند، که در ایام انقلاب انواع مختلف کاسبکاریها از جمله نشر کتاب مذکور، را به نام خود ثبت کردند.
شاهکار دیگر حزب توده «همانطور كه در بالا توضیح دادم قبل از سال ۱۳٢٣ ما مداوما" زیر تاخت و تاز حزب توده و همچنین رفقای شمالی یعنی اتحاد شوروی قرار داشتیم؛ تا به خود آمدیم و نفسی تازه كردیم، پلیس رژیم پهلوی ما را هدف تهاجم خود قرار داد... هر بار كه از زیر این ضربات كمر راست میكردیم، حزب توده با حربه انگزنی و لجنمالی به سراغ ما میآمد و در كارمان اخلال جدی ایجاد میكرد.»»(خاطرات آلبرت سهرابیان)
در آستانهی انقلاب ۱۳۵۷، نورالدین کیانوری، دبیر اول حزب توده ایران تائید کرد که آنگاه که امامی از عضویت در حزب توده سر باز زد، حزب «با تمام قوا با گروه او به مبارزه برخاست.» (نورالدین کیانوری:خاطرات نورالدین کیانوری: ۱۳۷۱:ص۴۶۸) اما اینجا لازم است گفته باشیم بیژن جزنی هم به پیروی از حزب توده باقر امامی را مأمور پلیس شاه خوانده بود.
اگر چه امامی ابتدا به مدت ده سال، وارد شبکه جاسوسی استالینی شده بود که اعمال بعدی او نشان داد که عمل او برای او حرجی نیست. به قول محمد طوقی «امامی بعد از آزادی از زندان از اشتباهاتش درس گرفت و از شوروی فاصله گرفت و نشان داد که از این پس برای خود استقلال رأی قائل است و این یکی از نقاط تمایز او با دیگر رهبران حزب توده وحتا اردشیر آوانسیان بود. اردشیر چون امامی با تشکیل حزب توده مخالف بود و معتقد بود باید حزب کمونیست تشکیل شود اما وقتی رفقای بالا به او گفتند صلاح کار در همین است اردشیر پذیرفت اما امامی تن نداد. امامی میاندیشید مشکل جنبش کمونیستی نبود کادرهای تئوریک است. کادرهایی که پایه در طبقه کارگر داشته باشند به همین خاطر مصر بود که حزب باید دوسوم کارگری و یک سوم روشنفکری[به تبعیت از رهنمود کمینترن] باشد. کیانوری که خود تمام عمر سیاسیاش را به جاسوسی دو جانبه گذرانده بود و خود گفته بود «جاسوسی خیانت نیست بلکه عین خدمت به سوسیالیسم است.»(محمود طوقی: محمدباقر امامی؛پوینده راه نو)
حزب توده، با یاری شورویها، در روزنامهی مردم ارگان حزب (شماره ۳۲۸، ۵ مه ۱۹۴۸) علنا" امامی را متهم کند که عامل پلیس [ایران] است. گفته میشود که این مقاله توسط فرد روسی به نام آ.ن. بلوف نوشته شده و در نشریهی ترود ارگان کارگران شوروی (شماره ۸۲۶۳) منتشر شده بوده است. امامی در کتاب خود با عنوان مرد منصف به این اتهامها پاسخ داد.( سند آرشیو ملی ایالات متحده شماره: ١٠۵۴ - ٧٨٨.٠٠/۴. و نیز بنگرید به: سهرابیان، خاطرات، صص۷۷-۷۸)
«پس از متلاشی شدن سازمان كروژوكها حزب توده نفسی به راحتی كشید و مسلم بود كه به آرزوی خود برای از بین بردن كروژوكها دست یافته است. آنها كه همپاشی كروژوكها را یك پیروزی برای خود میدانستند اندیشمندانه به تحلیل ریشههای اضمحلال كروژوكها پرداختند. تودهییها حتا پس از انحلال كروژوكها تلاش خود را برای بدنام كردن كروژوكها در میان تودههای طبقه كارگر ادامه میدادند و از بین رفتن كروژوكها را به حساب درست بودن خط و مشی حزب توده مینهادند.
(آلبرت سهرابیان: خاطرات آلبرت سهرابیان)
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٧/٢٦
_____________________________________________
توضیحات:
(١): «برخی از معلمان این مدرسه وابسته به حزب بلشویک بودند. جناح بلشویک حزب کارگری سوسیالدموکرات روسیه برای تبلیغ و ترویج مارکسیسم به آنها ماموریت میداد و دولت روسیه تزاری بدون آگاهی از افکار و عقایدشان آنها را به ایران میفرستاد. یکی از این معلمان، باقر امامی و برادرزاده او سید حسن امامی را از بین دانشآموزان انتخاب میکند و پس از پایان کلاس درس رسمی، پایههای مارکسیسم را به آنها آموزش میدهد و روش آموزش او هم این بود که مباحث مارکسیسم را به صورت املاء میگفت و این دو نفر مینوشتند.» (آلبرت سهرابیان: خاطرات آلبرت سهرابیان)
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند. (٢۴)
افتخار جنبش مستقل کارگری ایران: یوسف افتخاری
یوسف افتخاری عضو حزب کمونیست ایران و دانش آموختهی دانشگاه کوتیو، که با شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی ایران در دههی نخست ۱۳٠٠ خورشیدی آشنایی داشت از طرف بخش کارگری کمینترن ماموریت مییابد که برای متشکل کردن مستقل کارگران ایران، مخصوصا" کارگران نفت جنوب، وارد ایران شود. او دور از چشم ماموران استالین با ٦٠ تومان پول شخصی، با از سر گذران مشکلات فراوانی، در سال ۱۳٠٦، از شمال وارد جنوب ایران میشود و در سال ۱۳٠٨ بزرگترین اعتصاب کارگری را در شرکت نفت ایران و انگلیس، سازماندهی میکند. اما قبل از تاریخ شروع اعتصاب، توسط ماموران رضاخان دستگیر و به مدت ۱۱ سال در زندان میماند، و در شهریور ۱۳٢٠، با بیرون راندن رضاخان توسط روس و انگلیس و سقوط کامل حاکمیتاش، همراه با عدهی زیادی از زندانیان سیاسی از زندان آزاد میشود. افتخاری که افتخار جنبش مستقل کارگران ایران محسوب میشود، با استفاده از شرایط اجتماعییی که حاصل خلاء قدرت و فضای نسبتا" باز سیاسی آن زمان بود، توانست در دههی بیست خورشیدی هم در شمال، غرب و جنوب ایران فعالیتهای کارگری مستقلی را سازماندهی کند که با شدت هرچه تمامتر با مخالفت استالینیسم حزب توده روبرو میشود. حزب توده با استفاده از کمکهای هدایتشده مستقیم مادی و معنوی مسکو در سطح ایران و جهان از حزب توده، و علیه یوسف افتخاری، بالاخره موفق میشود، تشکیلاتهای مستقل کارگران ایران را که یوسف و یاراناش، سازماندهی کرده بودند، را متلاشی کند. یوسف در مبارزه با حزب توده با مشکلات عدیدهیی روبرو میشود. ما مشروح خاطرات او را بعد از پایان گرفتن نقدمان از حزب توده، منتشر خواهیم کرد.
پس از انقلاب اکتبر ۱۹١٧، در صنایع و کارخانهجات شوروی کمیتههای کارخانه تشکیل شد. کمیتههای کارخانه تشکلهای کارگری رادیکال و مستقلی بودند که از دل انقلاب فوریه ۱۹١٧، بیرون آمده و سرمایهداری روسیه را در شهرهای صنعتی بزرگ ناتوان و ضعیف کرده بودند. این تشکلهای کارگری نه تنها بر سر بالا رفتن دستمزدها و کاهش ساعات کار، بلکه در جهت بازگرداندن کارگران اخراجی و اِعمال قدرت بر سر روندِ تولید فعالیت داشتند.
فعالیت تشکیلاتهای کارگری دخیل در امور تولید و کنترل مدیریت کارخانهها، توسط کارگران بلشویک، میرفت دومین تجربه انقلاب اجتماعی بعد از کمون پاریس، که در آن جای دو طبقه استثمارشده و استثمارکننده عوض شده بود و میرفت که در روند تکاملی خود، کار مزدی را نیز لغو نماید. اما چنین نشد زیرا این روند دیالکتیکی، سبب ناخشنودی استالین و جناح او شد که در سال ۱۹٢٨، بر همهی رقیبان پیروز شده بود و مهر استالینیسم را در پیشانی داشت. استالین این مهر را در سال ۱۹٢٩، در قرار کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی مورخ سپتامبر ۱۹٢٩، تعیین کرد، که «کمیته کارگری نباید مستقیما" در ادارهی کارخانه دخالت کرده و یا تحت هیچ عنوانی سعی در جایگزین نمودنِ مدیریت نمایند. آنها باید با تمام قوا در استقرار مدیریت فردی، بالا بردنِ تولید، توسعهی کارخانه و در نتیجه بهبود شرایط مادی طبقه کارگر کوشش کنند.»
استالینیسم که در ۱۹٢٨ انقلاب اکتبر، را گورسپاری کرده بود، توانست طبقهی کارگر در شوروی را عملا" و تماما" تحت سلطه طبقاتی یا به قول گرامشی هژمونی سرمایهداری دولتی قرار دهد و همهی دستآوردهای انقلاب اکتبر را هم به خاک بسپارد.
در حقیقت استالینیسم از زمان قدرتیابی به بعد، همراه با ارگانهای وابسته به خود مانند کمینترن، هرگز از تشکلهای مستقل و ضد سرمایهداری امپریالیستی حمایت نکردند. بنابراین روی همین دلیل هم بود که مبارزهی ضد کارگری حزب توده علیه «اتحادیه کارگران و برزگران» به رهبری یوسف افتخاری و کینهیی که به هستههای کارگری «کروژکها» به رهبری محمد باقر امامی داشتند از همین منبع فکری و تشکیلاتی استالینیسم که سر در مسکو داشت سرچشمه میگرفت. (م.چلنگریان: فرزندان سلیمان میرزا جلد یکم:٨٣-٨۴)
هر تشکل مستقل کارگری همانطوری که مارکس در بیانیههای انترناسیونال اول بیان داشته است، از هر نظر باید روی پای خود به ایستد. مخصوصا" از نظر مالی. و نیز به قدرت خود که اعتصاب است، متکی باشد. اینها جزء حقوق طبیعی هر تشکل کارگری در جامعهی طبقاتی سرمایهداری امپریالیستی نئولیبرالی امروز است. یعنی حق حیات اوست. اما سرکوب کردن جنبش مستقل طبقهی کارگر ایران از طرف حزب توده دقیقا" نقطه مقابل حقوق کارگران و در جهت حفظ منافع طبقات استثمارگر امپریالیستی انگلیس، روسیه و رژیم شاه در مقطع ۱۳٢٠ تا ۱۳٣٢ بوده است.
در مقطع ۱۳٢٠ تا ۱۳٣٢، رفتار و اعمال حزب توده نه در جهت رشد مبارزهی طبقاتی کارگران و مبارزه با سرمایهداری امپریالیستی جهانی، بلکه در جهت خدمت به امپریالیستهای جنگ افروز و سرکوبی جنبش مستقل کارگری ایران بود. و نیز حزب توده عامل اصلی تفرقهاندازی در جنبش نوپای مستقل كارگری ایران بود که همهی این اعمال پلید و ضد انسانی با استفاده از کمکهای بیدریغ! مسکو صورت میگرفت.
اما باید این را با اطمینان پذیرفت که حزب توده همواره با تبلیغات وسیع دروغین هر اقدام کارگری را به نام خود مینوشت. بنابر یک گزارش داخلی حزب توده توسط ع.ا. شاندرمنی در ۱۳۳۵، به رادمنش در مسکو، تعداد کارگران عضو سندیکاهای کارگری حزب توده در سراسر کشور در زمان دولت مصدق به کمتر از ۱۵ هزار نفر بالغ میشد. شهرت حزب توده بیشتر زاییده تبلیغات کمینترن استالینی بود تا واقعیتهای اجتماعی. فروپاشی یکروزهی سندیکاهای کارگری حزب توده در فردای ۲۸ مرداد گویای این امر است. به گفته اسکندری بیشتر کادرهای حزب توده از میان معلمان، کادرهای اداری، و دانشجویان (و البته سازمان افسری) تشکیل میشد، که بیشتر از قشرهای متوسط و متوسط پایینی برخاسته بودند.
اما یوسف افتخاری زمانی که در روسیه حضور داشت، همواره تمایل داشته که به ایران برگردد تا به فعالیتهای کارگری و تبلیغ و ترویج و سازمانیابی در میان کارگران به پردازد. اما استالین با رفتن او به ایران مخالفت میکند. میخواهند که به جای ایران به باکو برود. افتخاری از رفتن به باکو سر باز میزند زیرا که درآنجا همه او را میشناختند و برای همیشه رفتن به ایران برای وی ناشدنی میبود. به ناچار پیشنهاد رفتن به تاجیکستان را میپذیرد. راهی دوشنبه میشود، در دوشنبه که آن زمان «استالینآباد» نام گرفته بود با ابوالقاسم لاهوتی دیدار و دوستی پایداری را آغاز میکند. در تاجیکستان کاری میجوید و کمی پول پسانداز میکند که با استفاده از همین مقدار پول، از شمال به جنوب ایران میرود. سپس به مسکو میرود تا در رشته حقوق درس بخواند، اما شومیاتسکی، رئیس کوتیو که پیشتر وی را میشناخت در تماس با رهبران پروفینترن (٢) رفتن افتخاری به ایران را در میان میگذارد و او فوری میپذیرد. یوسف از کمینترن یا حزب کمونیست شوروی کمک مالی نمیگیرد و میگوید کمی پول کار، از تاجیکستان پسانداز دارد. او راه باکو را در پیش میگیرد و از آنجا به سوی آستارا به کشتی مینشیند و در کشتی با «آخوندزاده»ی استالینیسم از اعضا کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران روبرو میشود. وی از افتخاری در باره سفر میپرسد و تهدیدش میکند که با سازمان امنیت شوروی، سفر به ایران او را در میان میگذارد. افتخاری، به ناچار از سفرخویش و ماموریت کارگری از سوی پروفینترن را به زبان میآورد آخوندزاده راضی نمیشود. برای فرار از گزارش آخوندزاده، و دست به سر کردناش، به ظاهر قبول میکند که به باکو برگردد و مجوز خروج را از مقامات امنیتی بگیرد، به باکو بر میگردد اما دنبال مجوز نمیرود و به دور از چشم جاسوسان استالینی و افرادی مانند آخوندزاده، راهی ایران میشود و بدون خطر به انزلی وارد میشود.
افتخاری، به تهران میرود و با عطاللهخان آرش و برادرش رضاقلی و حقیقت که کارگر کفاشی است که بعدها در حزب توده به نام «کیمرام» شناخته میشود، و شماری از رهبران حزب کمونیست ایران، که در اتحادیههای کارگری که در چاپخانه کار میکردند، پیوند میگیرد. یوسف افتخاری از هدف و ماهیت خویش با این کارگران و اتحادیههای کارگری تهران، سخنی بر زبان نمیآورد. اما در این زمان در خوزستان بزرگترین مرکز نفت ایران و انگلیس، با حضور ارتش انگلستان جاری است و از هیچ تشکیلات کارگری در آن خبری نیست.
در ۵ خرداد سال ۱۲۸٧/ ۱۹۰۸، نفت در مسجد سلیمان برای نخستین بار از چاهی (٣) که به عمق ٣٦٠ متر حفر شده بود، فوران کرد و سپس در سال ۱۲۸۸/ ۱۹۰۹، ساختن پالایشگاه آبادان برای تصفیه نفت و انتقال نفتخام آغاز شد و سه سال بعد آماده بهرهبرداری گردید. تابستان سال ۱۳۰۶/۱۹٢٧، افتخاری راهی خوزستان میشود. از راه شیراز به بوشهر میرود در آنجا با «واسموس» آلمانی که به رئیسعلی دلواری در نبرد با انگلیسیها در نقش مشاور دلیران تنگستان تلاش میورزد و اوست که برای نخستین بار تفنگ واسموسی یا برنو را وارد ایران میکند، آشنا میشود و بی آنکه از خود ردی به دست دهد، کمکهای غیر پولی، ارزندهیی برای رسیدن به خرمشهر میگیرد. از بوشهر با لنج راهی خرمشهر میشود و خود را دستفروشی از قم میشناساند که در پی کار آمده است. در همراهی با کارمندان راه، به او یادآور میشوند که نگوید از قم آمده و یاریاش میدهند تا به آسانی بدون گذرنامه به خرمشهر که در دست انگلیس بود، وارد شود. در میان کارگران جویای کار میرود و کارفرمایان انگلیسی سرانجام او را برای انجام کار بر میگزینند. خود را بیسواد میشناساند که تنها کمی خواندن و نوشتن میداند و کمی سوهانکاری. سوهانکاری را در شوروی فراگرفته بود.
پس از شناسایی شرایط محیطی، هستهیی کارگری به صورت مخفی بر پا میکند. علارغم کنترل شدید پلیسی با پوششها و تاکتیکهای مختلف به آغاجاری، آبادان و اهواز سفر میکند تا از شرایط منطقه و کارگران آگاهی یابد. در اداره فرهنگ آبادان نخستین باشگاه ورزشی را برپا میسازد و با استقبالی بیمانند روبرو میشود. این کلوب ورزشی کاوه در سال ۱۳٠٧، نخستین کلوب ورزشی این استان است که استانداری خوزستان، آن را پس از دوماه و نیم میبندد. بهطور مخفیانه و غیرعلنی، آموزشگاهی شبانه را سازمان میدهد و در آنجا به آموزش سندیکایی میپردازد. زیر نام «پیک نیک» گلگشتهای کارگری با خانوادهها را سازمان میدهد و در پوشش این گردشهای بهاره و زمستانی در نخلستانها به آموزش سیاسی و آگاهی طبقاتی کارگران میپردازد.
رحیم همداد از دانش آموختهگان کوتیو از مسکو در سال ۱۳٠٨، از سوی پروفینترن به کمک یوسف فرستاده میشود. آنها گزارشهای فعالیتها و جنبش سندیکایی و شرایط کارگران و جنبش کارگری ایران را به مرکز پروفینترن میفرستند. برای این مسیر، علی آوینی از کادرهای حزب کمونیست ایران در تهران و از آنجا به مرکز اتحادیههای در پیوند با حزب کمونیست ایران، در تهران و از آنجا به کمینترن فرستاده میشود.
کلاس آموزشی
افتخاری در خاطرات خود بیان میدارد که زمانی که من وارد شرکت نفت شدم و در حین فعالیت، متوجه شدم که اکثریت قریب به اتفاق کارگران نه تنها از حقوق سندیکایی خود هیچ اطلاعی ندارند، حتا سواد خواندن و نوشتن را هم ندارند. او در این زمینه به مدت دو سال فعالیتهای آموزشی که شامل فعالیتهای سندیکایی و سوادآموزی میشد شروع کرد:
«یک کلاس محرمانهی سیاسی داشتیم که همانجا اگر کسانی سواد فارسی کم داشتند فارسی درس میدادیم و من خودم یک اطلاعات سیاسی و سندیکایی به آنها میدادم. بنابراین یک عدهیی را به سطح کادر و نیمه کادری رسانده بودیم. و یکی از این کادرها زهرا بود. زهرا از زنهای مبارز لرستان بود وموقع اعتصاب اولین کسی که جلوی شرکت نفت برای کارگران نطق کرد و گفت دستور اعتصاب صادر شده، او بود. گویا چیزی که گفته بود زیاد هم موثر واقع شده بود. او گفته بود در صورتی که زن مبارزه میکند، مرد نمیتواند مبارزه نکند.»
«وقتی ما را اسیر کردند و به اهواز آوردند، زهرا هم آمد. البته زندانی نبود. زهرا آمد و رفت پیش مختاری و گفت من میخواهم یوسف را ببینم. مختاری گفت: یوسف چه کارهی توست؟ گفت برادر من است. مختاری گفت تو لری و او ترک است تو چهطور خواهر او شدی؟ گفت: ما از آن لرها و ترکها هستیم که با هم خواهر و برادریم. من هم باید حتما" او را ببینم. آمد. پلیس هم وسط ما ایستاد. زهرا گفت بروکنار. چنان حکم کرد که پاسبان اطاعت کرد و دور شد. گفت من با برادرم صحبت میکنم. گفت از خارج خواستند پولی به ما برسانند من قبول نکردم. گفتم ما طلا داریم میفروشیم میدهیم تا رفقای ما در زندان مصرف کنند. من بسیار خوشحال شدم و دستش را بوسیدم. گفتم خوب کاری کردی. مهم این است که آدم از کسی چیزی نگیرد و مدیون کس نشود. گرسنه میمانیم و نیاز و احتیاجی هم نداریم. بنابراین زهرا از لحاظ عقیده و از لحاظ اخلاق به تمام معنی یک زنی بود که میشد قهرمان نامید. منتها عیب کار در این است که در ایران اغلب زنها بیسواد و کم سوادند و تحصیل نمیکنند.» (خاطرات یوسف افتخاری)
یوسف افتخاری میافزاید :«مدارسی جهت کارگران در محیط ایران مخصوصا" در محیط مخوف خوزستان علیالخصوص آبادان غیر ممکن بود. از طرف دیگر اداره کردن تشکیلات وسیع کارگری عملی نبود. بنابراین با کمک مادی کارگران یک باب عمارت بزرگی اجاره کرده ظاهرا" چند فامیل کارگری را درآن سکونت داده آنجا را برای تعلیمات سیاسی کارگران از هرحیث آماده کردیم. هر روز صبح و عصر عده یی از کارگران طرف اعتماد تشکیلات دراین مدرسهی سرّی مشغول تحصیل زبان مادری و نظریهی سیاسی بودند. دورهی مدرسهی سری شش ماه بود. بهترین معلمین در این مدرسه به طورمجانی تدریس میکردند. شاگردان مدرسهی فوقالذکر بسیار جدی و با ایمان بودند. عدهیی از آنان اکنون هم مشغول مبارزهی صنفی و نبرد با طبقهی مفتخور میباشند.» (خاطرات یوسف افتخاری)
اولین کنفرانس اتحادیهی کارگران خوزستان
نتیجهی فعالیتهای آموزشی یوسف افتخاری با کارگران شرکت نفت، به تدریج نمایان میگردید که نخستین آن تصویب مرامنامه و اساسنامه و ایجاد نخستین اتحادیهی کارگران خوزستان بود که به طور مخفیانه و با شرکت چهل و هشت تن از کارگران صورت گرفت:
«در ماه رمضان در یکی از روزهای تعطیلی در ساحل رود بهمنشیر توی یکی از نخلستانها اولین کنفرانس اتحادیهی کارگران خوزستان باحضور ۴٨ نفر نماینده کارگران تشکیل گردید. پس از تصویب مرامنامه و نظامنامه و تعیین خط مشی اتحادیه کارگران... انتخاب هیئت مدیرهی اتحادیهی کارگران صورت گرفت.»
دستمزد افتخاری در این مقطع، در شرکت نفت ایران و انگلیس، ماهانه ٨ تومان است و در کلبهای با کمترین امکانات زیست در تابستان با دمای هوای گاها" بالای ۵٠ درجه سانتیگراد در میان دود و نفت زندهگی میکند. در سال ۱۳٠٨، قرارداد ٣٠ ساله شرکت نفت انگلیس (بریتیش پترولیوم) در گفتوگو بود تا به ٦٠ سال افزایش یابد. افتخاری به کمک کارگران نفت، در آستانه اول ماه مه سال ۱۳۰۸ قرارداد بالا را بهانه قرار میدهند و سازماندهی اعتصابی کارگری را ضروری میدانند. تصمیم میگیرند که همزمان با بردن لایحه قرارداد ٦٠ ساله نفت به مجلس، اعتصاب را سازمان دهند. یکروز پیش از اعتصاب، تصمیم کمیته اعتصاب، لو میرود و پلیس به خانهها و باشگاههای کارگران هجوم میبرد و اسناد و مدارکی به دست پلیس میافتد.
رکنالدین مختاری رئیس کل شهربانی خوزستان برای بررسی اوضاع پیش آمده، از اهواز به خرمشهر میرود و به دستور او در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۰۸، یوسف افتخاری را در منزلاش دستگیر میکنند. یوسف نامهیی را که رابطهی او با حزب کمونیست ایران، را نشان میدهد در منزل دارد، آن را برداشته و در فرصت مناسب، هنگام جابهجایی با ماشین شهربانی، مدرک جرم را از بین میبرد. در مسیر انتقال به زندان، او را به خانه رحیم همداد میبرند تا همهگی را با هم دستگیر نمایند. رحیم همداد به همراه یکی از کارگران، در حال سوزاندن اسناد، بیانیهها، و تراکتهای تهیه شده برای اول ماه و اعتصاب پیشرو هستند. همه را دستگیر و به زندان میبرند. یوسف افتخاری، از سلول شهربانی اهواز به وسیلهی پاسبانی که قبلا" عضوگیری شده بود، با دیگر دستگیرشدهگان تماس میگیرد و با رهبران کارگری زندانی به این نتیجه میرسند که به هر صورت برای جلوگیری از بستن قرارداد ٦٠ ساله، باید اعلام اعتصاب شود. اعلام اعتصاب میکنند. شدت اعتصاب و هراس انگلستان و دولت رضاشاهی به گونهیی است که حکومت نظامی اعلام میشود و لولههای توپ کشتیهای جنگی انگلیس به سوی بندر نشانه میگیرند. یوسف و یاران او در بند هستند.
سه روز بعد عبداللهخان بهرامی، رئیس کل دادگستری به دستور رضاشاه به اهواز میرود و با زندانیان دیدار میکند و از زبان رضاشاه از افتخاری و یارانش درخواست میکند که پایان اعتصاب اعلام شود. افتخاری آگاهانه و به تاکتیک، هدف اعتصاب را نه علیه دولت، بلکه مبارزه با قرارداد ٦٠ ساله با انگلیس اعلام میکند. بهرامی همراه با تهدید، همهگونه پاداشی را وعده میدهد که: «...من رئیس شهربانی مرحوم خیابانی بودم، خودم آزادی خواهم و اعلیحضرت هم احساسات عجیبی نسبت به آزادی دارد. مرا پیش شما فرستادهاند که بهگویم اعلیحضرت میفرمایند، ابتدای سلطنت من است، میخواهم سر و صدایی بلند نشود. بیایند و این نهضت را کنار بگذارند. هر کاری، حرفهیی میخواهند در تهران به او بدهیم و دیگر به آنجا برنگردد و اگر کسی این پیشنهاد را قبول نکند تا ابد در زندان میپوسد و از بین میرود و حالا خودت میدانی...»!
اعتصاب کارگران نفت برای نخستینبار بود که رخ میداد. این یکی دیگر از دستاورد مهم فعالیت دوسالهی یوسف و دوستاناش بود که توسط کمیتهی اعتصاب هدایت و رهبری گردید. کمیته اعتصاب موظف بود مراحل کمی و کیفی اعتصاب را از ابتدا تا انتها، سازمانیابی و رهبری نماید:
«برای آن که شبانه کارگران زندانی را از آبادان خارج ننمایند، کمیته اعتصاب جمعی از کارگران را مامور جاده اهواز نمود که ماشینها را تفتیش نماید. (چهار روز پس از اعلام اعتصاب اول ماه مه) روز ۱۵ اردیبهشت ۱۳۰۸، خبر ورود کشتیهای جنگی دولت انگلیس به آبهای ایران جهت جلوگیری از اعتصاب منتشر شد. صبح همان روز به اندازهی ۸۰۰ نفر پاسبان و چند هزار سرباز ایران وارد آبادان شده، بلافاصله خانههای کارگران را محاصره کرده و سیصد نفر از کارگران را توقیف کرد و بقیه را به زور سرنیزه روانهی تصفیهخانه [پالایشگاه] نمود. در همان موقع عدهیی زن و بچههای کارگران را توقیف و روانه اهواز کردند که دو نفر از اطفال شیرخوار در بین راه از شدت گرما جان سپردند. اما دولت از ترس مخالفت مردم به محض ورود زنان به اهواز آنها را آزاد کرد.»
نزدیک به دویست کارگر را سه ماه به زندان کشیدهاند که در نهایت همهی آنها به جز دو نفر یوسف افتخاری و رحیم (همداد) آزاد شدند. ١۵٠ نفر را به زندان خرمآباد، نزد امیراحمدی میبرند. عدهیی به آبادان و رحیم همداد را که او نیز اردبیلی بود به همراه یوسف، به زندان خرمشهر میبرند. رئیس شهربانی در زندان به دیدارشان میرود و میگوید خانهتان تخلیه شد و اسبابش را به ده تومان فروختهاند!
دو ماه بعد رضاشاه در هراس از سراسری شدن اعتصاب و به هدف خاموشسازی اعتصاب، به خوزستان میرود با وعدهی بالابردن ٢۵ درصد افزایش دستمزد کارگران، توقف لیست سیاه و وعده خانهسازی برای کارگران دارای خانواده، و غیره را در میان میگذارد.
حزب کمونیست ایران در اهواز و خرمشهر و آبادان نیروهایی از اعضای خود را مخفیانه به استخدام شهربانی در آورده بود. این نیروهای مخفی در آن شرایط سازماندهی هوشمندانه و نقش مهمی در پیوند و هماهنگی دستگیرشدهگان و انتقال اخبار و گزارشها به درون زندان و بیرون و ایمنی حزب و کارگران داشتند.
اما ماجرای مبارزهی طبقاتی افتخاری را ادامه دهیم که بسیار آموزنده است؛ یوسف را به همراه رحیم همداد به تهران میفرستند. آنان در زندان قصر زندانی میشوند. این دو کارگر، نخستین زندانیان سیاسی و کارگران کمونیست بودند که میهمانان زندان قصر میشدند.
در این مقطع هنوز هویت واقعی افتخاری، برای پلیس رضاخان شناخته شده نیست، اما در پی شکنجه دستگیر شدهگان سرانجام از زبان کسی هویت واقعی او لو میرود که بله، او نه تنها بیسواد نیست، بلکه سابقه دانشگاهی در دانشگاه کوتیو را دارد. اما او تا زمانی که در زندان بود آن را نپذیرفت و حتا رابطهی او با حزب حزب کمونیست ایران را برای پلیس رضاخان مخفی ماند.
در مدت یازده سال در زندان، ماجرهای فراوانی از جمله در برخوردش با ۵٣ نفر، و گفتگوی او با دکتر تقی ارانی و ماجرای اعتصاب غذا در زندان و غیره از سر میگذراند که ما این موارد در هنگام نشر خاطرات او خواهیم آورد.
ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران
یوسف افتخاری در زندان در کنار تقی ارانی، که هر دو مخالف حاکمیت استالین در شوروی هستند، تجربیات خوبی در زندان کسب میکند. او در آنجا همچنان بر جنبش مستقل کارگران که استالین مخالف آن بود، پافشاری میکند که جاسوسان ایرانی استالین برآشفته میشوند و بر وی میتازند.
افتخاری بعد از آزادی از زندان، در شهریور ۱۳٢٠، در برابر تودهییها دلیل میآورد که «آنها که کمینترن را منحل کردند و بزرگترین سازمان جهانی سرخ کارگران را از بین بردند، چهگونه میخواهند در ایران کارگران را سازمان دهند»! و درخواست پیوستن به حزب توده و همکاری با رضا روستا را رد میکند. چندی به کارگری میپردازد. چندی به همراه رفقایی به شهرستانها سفر میکند و به ارزیابی شرایط میپردازد. سرانجام در تبریز به برپایی هستههای کارگری میپردازد. یوسف درسال ۱۳٢۱ در کنفرانسی با شرکت کارگران پیشرو تهران، «اتحادیه کارگران و برزگران» را بنیاد مینهد.
از فعالیتهای دیگر افتخاری برای بار دوم، همراه با علی امید روانه اهواز میشوند تا با بازسازی سازمانهای کارگری در جنوب، کارگران نفت را سازماندهی کنند، تشکیلات تهران را به رحیم همداد و علیزاده و دیگران میسپارند. و زمانی هم که راهی تبریز میشود، دفتر «اتحادیه کارگران و برزگران» را در دست پلیس میبیند، و به یاری کارگران، پلیسها را خلع سلاح و دفتر را بازپس میگیرند.
با گسترش فعالیتهای حزب توده به کمک نیروهای شوروی در آذربایجان و تهران، فشار بر اتحادیههای مستقل کارگران ساخته شده توسط افتخاری و دوستاناش از طرف تودهییها افزایش مییابد. در نتیجه فعالین همراه یوسف یکی پس از دیگری تحت تاثیر این فشارها، و وعده وعیدهای حزب توده که در آن «نوالهها» میچرخید، از او جدا و به حزب توده میپیوندند.
در سال ۱۳٢۴ به شکایت رضا روستا و عبدالصمد کامبخش علیه افتخاری، وی را به فرمانداری نظامی میکشانند. این بار از توطئهی بازداشت میگریزد.
مدرسه سرّی آموزشهای سیاسی، صنفی کارگران تاسیس شده درسال ۱۳٠٧، توسط افتخاری، در سال ۱۳٢۵ به وسیلهی چماقداران حزب توده به آتش کشیده میشود: «چون اهالی آبادان برای تأسیس این مدرسه زحماتی کشیده و خساراتی را متحمل شده بودند، لذا علاقهی مخصوصی به حفظ آن نشان میدادند. متأسفانه این مدرسهی تاریخی و مورد علاقه اهالی آبادان را اعضای [حزب] توده در اعتصاب ۱۳٢۵ یعنی در روز تاریخی ٢٣ تیر آتش زده کاملا" سوزاندند. این آتش قلب اهالی آبادان را سوزاند. آبادانیها هرگز آن را فراموش نخواهند کرد.»
از طرف دیگر فشار بر یوسف افتخاری توسط دولت شاهنشاهی قوامالسلطنه که به تقویت حزب دمکرات، و تأسیس «اتحادیه زرد» کارگری به نام «اسکی» به رهبری خسرو هدایت مشغول شده بود، افزایش یافت که خواستار برچیدن تشکیلات کارگریاش بودند. به بیان یوسف، «تشکیلاتشان» در واقع تشکیلات کارگری نبود. یک عده لات از قبیل قزلباش، بیوک صابر و حسن عرب و بعضی افراد شرور کارخانهها را هم جمع کرده بود. در خیابان پهلوی هم یک جایی را گرفته بودند. کوشش کردند که ما با اسکی متحد شویم. خسرو هدایت به دفعات نزد من آمد و گفت آخر در دنیا چه میخواهی؟ اگر تشکیلات میخواهی که ما داریم، قدرت هم با ما است. ولی ما حاضر نشدیم. این دفعه قضیه برعکس شده بود، فشار از طرف قوام و دولت و اسکی و به اصطلاح دست راستیها شروع شده...»
یکی دیگر از مخالفتها نه «اختلافات» آنطوری که م.چلنگریان بیان میدارد، حزب توده با تشکیلاتهای کارگری مستقل به رهبری یوسف و باقر امامی داشته است که «بحث آزادی اعتصاب بود. افتخاری و همرزمانش در اتحادیهی مزبور، به شدت از حق آزادی اعتصاب برای بهبود وضعیت فلاکتبارِ کارگران در دوران جنگ تأکید داشتند و در تهران و آذربایجان بر این اصل مانور میدادند. درحالی که فعالین کارگری تودهیی،[به دستور سران حزب توده] به شدت این خط را نقد کرده و آن را ضربهیی به جبههی ضد فاشیستی [در جنگ دوم جهانی] در ایران میدانستند.»(م.چلنگریان: فرزندان سلیمان میرزا جلد یکم:٨٨)
و باز هم یکی دیگر از مخالفتهای شدید حزب توده، عدم حضور یوسف افتخاری به عنوان نماینده تشکیلات مستقل کارگری در مجامع بینالمللی مانند «سازمان جهانی کار» بود. حزب توده به کمک دولت شوروی موانع فراوانی برای عدم حضور افتخاری در «سازمان جهانی کار» ایجاد کرد، اما در نهایت موفق نشد. یوسف در سازمان جهانی کار، به مبارزه پیگیر و سرسختانه خود با سران حزب توده ادامه میدهد.
به رهنمود کرملین، به یوسف افتخاری، با وجود آمادهگی کامل برای سفر به پاریس، اجازه سوار شدن به هواپیما به او داده نمیشود تا نمایندهگان حزب توده که منصوب مسکو بودند، راهی اروپا شوند.
افتخاری، اما با تلاش زیاد به فرانسه میرود و در آنجا نقش مخرب و ضد کارگری حزب توده را افشاء میکند و در بازگشت به تهران پس از دو ماه، تشکیلات خود را در یغما میبیند. تلاشش به جایی نمیرسد. او را در خیابان میربایند و بدون غذا و آب نهُ شبانه روز، در زندان حزب توده محبوس میشود. یوسف گفته بود، «صد رحمت به زندان رضاخان، که در آنجا میتوانست، آب و غذا بخورد!» سه نفر دیگر از اعضای اتحادیه کارگری یوسف افتخاری توسط حزب توده ربوده و زندانی شدند.
فشار بر سازمانهای مستقل کارگری و دهقانی از طرف حزب توده شدیدتر از همیشه ادامه مییابد. در همین روزها،[۱۳٢۵] لویی سایان رئیس سازمان جهانی کار به تهران میآید. و یوسف به دیدن او میرود و از شرایط سخت کارگران و اتحادیهیی که در هراس از حزب توده و دولت زیر زمینی شدهاند میگوید. تشکیلات خوزستان نیز زیر ضربات تودهییها قرار میگیرد که در نهایت حزب توده در میدان مبارزهی طبقاتی ضد کارگریاش پیروز میشود!
محمود طوقی (۴) اما در رابطه با یوسف افتخارى تا اندازهیی حقایق را این چنین بیان میدارد: «اما به راستى حق با كه بود؟ افتخارى یا حزب توده؟ در دو زمینه[چرا دو زمینه؟] حق با افتخارى بود و حزب به خطا بود. ١. پیشبینى دیكتاتورى در شوروى و ٢. اتحادیههاى مستقل كارگرى.
محاكمات مسكو و اعدام بلشویکهاى قدیمى نشانههاى محكمى براى یوسـف افتخـارى بود كه این سرآغاز دیكتاتورى در شوروى است. و این درحالى بود كه رهبـران حـزب كمونیست ایران مثل سلطانزاده، تئوریسین نامدار حزب، مرتضا علـوى، ذره، حسـابى، به همراه دیگر رهبران حزب كمونیست شـوروى در زیـر شـكنجههـاى وحشـیانه بـرای رئیس امنیهخانه استالین به جاسوسى براى امپریالیستها اعتراف مـىكردنـد و بـه عنـوان خائن كشته مىشدند. در بین نیروهاى چپ در ایران از حزب كمونیست گرفته تا گـروه ۵۳ نفر، تنها افتخارى با دقتى شگرف توانست از لابلاى تبلیغات جهانى شوروى بفهمـد كه داستان به گونهاى دیگر است. چپ در ایران یک عذرخواهى تاریخى بـه یوسـف افتخـارى بدهكار است. بابت اتهام تروتسكیست بودن او.» (محمود طوقی:تاریخ مختصر حزب توده ایران ۱۳٢٠-۱۳۵٨: ۴۴)
بنابراین افتخاری از ابتدای ۱۳٣٠ تا پایان زندهگی پرافتخارش در جنبش کارگری حضور ندارد و در حقیقت تا سال ۱۳٦٨، در انزوا به سر میبرد. در انقلاب ۱۳۵٧، هم از حضور او در فعالیتهای سیاسی و کارگری اطلاع نداریم. سال ۱۳٦٨، به گفتوگو با کاوه بیات و مجید تفرشی مینشیند و مجال مییابد تا تنها گوشههایی از خاطرات دوران سپری شده خود را بازگوید.
او همچنان به جنبش مستقل کارگران ایران وفادار میماند و بر دشمنان طبقهی کارگر ایران مانند حزب توده با همان نگرش قبلی خود اصرار میورزد. با همهی آرزوها و امیدها، در حالیکه به پیروزی و رهایی کارگران وفادار ماند، در سال ۱۳۶۹ مصاحبهیی داشته است که میگوید؛ ۸۸ سال دارد و خاطرات او در سال ۱۳۷۰ منتشر میشود اما وی کتاباش را نمیبیند. یوسف افتخاری افتخار جنبش مستقل کارگران ایران، در اوائل سا ل ۱۳۷۰ در تهران درگذشت. یادش گرامی باد.
اکنون در ادامه به خاطرات سران حزب توده میپردازیم که ببینیم در مورد یوسف افتخاری چه فرمایش کردهاند. نفرت پراکنی اردشیر آوانسیان و دوستاناش در زندان علیه یوسف افتخاری سبب شد که دکتر ارانی در آن شرایط سخت زندان که برای او فراهم کرده بودند، واکنش نشان دهد: «دکتر ارانی روی تکه کاغذی از زندان موقت نوشت: رفقا یوسف افتخاری رفیق بسیار خوب ماست. از آن مرد ارمنی بهپرهیزید.» (نصرتالله جهانشاهلویافشار: سرگذشت ما و بیگانگان:٨٠)
«از میان «کوتیو» گذراندهگان آقایان یوسف افتخاری و رحیم همداد، خوب درس خوانده بودند، هم سواد سیاسی داشتند و هم به وضع میهنشان آشنا بودند، از این گذشته کارگر نیز بودند و توان دادن تشکیلات [کارگری] و ادارهی آن را نیز داشتند. آنها یکی از کارگران را که در آبادان با آنان آشنا شده بودند به نام علی امید (۵) که در میان کارگران و زندان، گاندی نامیده میشد با اصول مارکسیسم و سیاست آشنا کرده بودند.» (پیشین:١٢٧)
به گفتهی جهانشاهلو «از زندانیان قبل از ۵٣ نفر فقط یوسف افتخاری و رحیم همداد و یکی دو نفر دیگر، کمونیست و باسواد بودند، بقیه سواد سیاسی نداشتند. بسیاری از آنها دانسته یا ندانسته نقش جاسوس بیگانه را بازی میکردند که سردستهی این کمسوادان و روسپرستها، اردشیر آوانسیان بود که در زندان برای تظاهر، پوشاکی همانند روسها میپوشید و برای خود به تبعیت از استالین کنیهی فولاد برگزیده بود. ...آوانسیان با این همه گردن میگرفت و خود را کمونیست ناب میپنداشت و به دیگر کمونیستها، هر یک نارسایی نسبت میداد. از آن میان، یوسف افتخاری و رحیم همداد و علی امید و عطاالله را تروتسکیست مینامید. چون در آن زمان روزهای داغ خودکامهگی استالین و تار و مار ساختن کمونیستهای لنینی بود و برچسبی در آن زمان خطرناکتر از تروتسکیست نبود.» (پیشین:١٢٨)
«آقایان یوسف افتخاری و رحیم همداد و علی امید که پس از اعتصاب بزرگ و همهگانی نفت جنوب بازداشت شده بودند پس از اینکه روز نخست هر سه شکنجه شدند تا واپسین روز که در زندان بودند(شهریور۱۳٢٠) نزدیک ١١ سال کوچکترین اظهاری که پلیس بتواند از آن بهرهبرداری کند، نکردند. همواره در بازپرسیها تکرار کردند که کارگران نفت به سبب مزد کم اعتصاب کردند و هیچهگونه انگیزش دیگری در کار نبود. از اینرو اداره سیاسی و مختاری [رکنالدین مختاری رئیس شهربانی وقت] تصمیم گرفتند که چون ترکها کج دنده و لجوجاند باید از آنها با زبان نرم و پند و اندرز اقرار گرفت.»(پیشین:٢٧)
ایرج اسکندری میگوید: «وقتی که ما وارد زندان شدیم، یوسف افتخاری قبلا" در آنجا بود، از آن عده زندانی قدیمی مانند اردشیر آوانسیان و پیشهوری و غیره بود که قبلا" گرفته بودند. او را به این عنوان که در زمان رضاشاه در نفت جنوب آن اعتصاب معروف ۱۳٠٨، را به راه انداخته و در واقع رهبر آن محسوب میشد دستگیر و زندانی کرده بودند. البته او را به این دلیل ولی به اتهام کمونیستی گرفته بودند، وقتی ما وارد زندان شدیم، بر اثر اختلافاتی که بین زندانیان سیاسی از جمله اردشیر و پیشهوری و همین یوسف افتخاری و عده دیگر وجود داشت، سعی هریک بر این بود که خود را به ما نزدیک کرده و باب صحبت را باز نموده و ما را به نفع خویش، به سوی خود جلب کنند. البته ما سعی کردیم از این جریان و کشمکش برکنار بمانیم ولی با وجود این یوسف افتخاری توانست بعضی از افراد ۵٣ نفر را به دام اندازد که از آن جمله قدوه و حکمی و مینو و چند نفر دیگر بودند. یوسف افتخاری آدم خیلی جالبی بود و کاراکتر یک کارگر را به تمام معنی دارا بود. خودش کارگر نفت بود. اردشیر مدعی بود که این آدم تروتسکیست است و لذا باید او را بایکوت کرد. زیرا مخالف استالین و اینهاست. با خود یوسف افتخاری صحبت کردیم، البته احتیاط کرد و در اول چیزی علیه استالین نگفت. ولی به تدریج عقاید خود را آشکار کرد. میگفت یک رشته کارهای ناصحیحی صورت میگیرد، تروتسکی خدمت کرده، فلان کرده، او را اخراج کردند، دیگران را یکی یکی کنار میگذارند و به این ترتیب نهایتا" به دیکتاتوری میانجامد. آدم باهوش و کار کشتهیی بود. آن اعتصاب گسترده را او به راه انداخته بود و چنین شایستهگیهایی داشت. اردشیر میخواست ما با او اصلا" قطع مراوده و معاشرت کنیم. یوسف افتخاری هم از نظر سازماندهی و گردآوردن کارگران و غیره تجربه و شایستهگی داشت، عدهیی را جمع کرد و اتحادیه تشکیل داد. رضا روستا سعی داشت علیزاده نامی را از یوسف افتخاری جدا کنند و با تبلیغاتی مبنی بر اینکه او تروتسکیست میباشد و غیره کوشش کردند که یوسف افتخاری را به انزوا به کشانند.»(خاطرات اسکندری: قسمت چهارم:٨١-٨٢-٨٣)
اسکندری هم مانند دیگر سران حزب توده از اتهام وابسته بودن یوسف افتخاری به انگلیس ابایی ندارد: «من به پاریس آمدم. در اینجا دیدم که یوسف افتخاری هم تقاضایی نوشته و اتحادیه خودش را با همان اسمی که حفظ کرده بود، برای عضویت فدراسیون معرفی کرده است. البته این کار بیشتر به نظر من زیر سر انگلیسها بود چون از این طرف، دعوتی که از ما شده بود از طریق شورویها بود و در آن موقع یوسف افتخاری به نظر من به غیر از طریق انگلیسها به ترتیب دیگری نمیتوانست به آنجا برود، حتما" آنها دعوت کرده بودند. ... خلاصه در جلسه کنفرانس شرکت کردیم و در آنجا یوسف افتخاری را در مقابل خود دیدیم.[ اسکندری دروغ میگوید در هنگام سخنرانی او، افتخاری در آنجا نبوده است.] من در آنجا نطق مفصلی ایراد کرده و ضمنا" بر علیه آنها [افتخاری و دوستانش] صحبت کرده و وضعشان را فاش کردم. ... نتیجه آن شد که من موفقیت زیادی در آنجا پیدا کردم. یوسف افتخاری که زبان بلد نبود. روسی هم که حرف میزد کسی به گفتهاش گوش نمیداد ولی نطق مفصل من به زبان فرانسه بود. پس از آن سایان مرا خواست و وعده داد که به تهران آمده و اتحادیه شورای مرکزی را به پذیرد. ... بعدها که در فدراسیون در وین کار میکردم تمام آرشیو راجع به ایران هم در آنجا بود، ضمن سوابق، نامه یوسف افتخاری را دیدم که بر علیه من نوشته شده بود که این شخص شاهزاده است و پیههای شکمش نمیدانم از خون کارگران تشکیل شده و از این حرفها، و اصلا" صلاحیت این را که نماینده کارگران باشد، ندارد. این نامه به زبان روسی نوشته شده و به آنجا فرستاده شده بود. جریان یوسف افتخاری به طور کلی از بین رفت و دیگر نتوانستند به فعالیتهای او رونقی بدهند و خود او هم دیگر قادر به انجام کاری نگردید.» (پیشین:٨۴-٨۵) اسکندری در خاطرات خود، حملات چماقدارن حزب توده به تشکیلات کارگری یوسف افتخاری را بیان نمیدارد.(٦)
یوسف افتخاری که آموخته بود که کارگران باید روی پای خود به ایستند، پیشنهاد دریافت یک میلیون تومان آن زمان، از سوی استاندار آذربایجان را رد میکند اما اردشیر آوانسیان بیشرمانه مینویسد: «در آذربایجان استاندار آنجا فهیمی بود، ... رئیس شهربانی هم سرهنگ سیف بود ... این دو نفر، عناصر تحریک کن مانند خلیل انقلاب و یوسف افتخاری را نیز تقویت میکردند. این دو اتحادیه کارگرانی را به وجود آورده بودند که در باطن علیه حزب توده کار میکرد و هر دو دشمن حزب توده بودند. اینان در زندان دشمنی خود را نسبت به کمونیستها و شوروی نشان داده بودند. بنابراین اتحادیه کارگران را با کمک دولت به وجود آورده بودند تا با حزب توده مبارزه کنند و نگذارند که حزب توده نفوذی در بین کارگران پیدا کند. خلیل انقلاب از دولت سیبزمینی به قیمت ارزان میگرفت و بین کارگرها تقسیم میکرد. آن روزها نان و سیبزمینی به سختی نایاب میشد. برای دولت کاری نداشت که چندین هزار تومان برای این کار مصرف کند. خلیل انقلاب در جلسات یا متینگهای کارگری نطق میکرد و کارش بدانجا میرسید که دهانش کف میکرد، به دولت و صاحبان کارخانهها فحش میداد زنده باد کارگر میگفت و داد میزد که من با زور از دولت یا سرمایهداران سیبزمینی به قیمت ارزان به دست آوردهام. ... در صورتی که آدمی بسیار ترسو ولی نطقهای «پر حرارتی» به نفع کارگران میکرد و عدهیی را بدین ترتیب گول زده بود و دکان خوبی در مقابل حزب توده باز کرده بود. هدف اصلی این گروه علیه حزب توده بود. رفقای ما در این قسمت فعالیتی از خود بروز ندادند و نتوانستند عده محسوسی از کارگرها را دور خود جمع کنند. درست است که اینان نیز شش ماه قبل اتحادیه کارگری را دایر کرده بودند ولی تعداد رفقای ما بسیار کم بود. برعکس محرکین[خلیل و یوسف] توانسته بودند عدهیی نسبتا" زیاد کارگر در اتحادیه جمع کنند.»(خاطرات اردشیر آوانسیان:١١٨-١١٩)
در اول پاییز ۱۳٢٣ خورشیدی، اتحادیهی کارگران یوسف افتخاری در تبریز علنا" توسط عمال حزب توده به رهبری محمد بیریا که رئیس تشکیلات کارگری حزب توده در تبریز بود، اشغال و غارت شد. این قبیل اقدامات تنها به مورد بالا محدود نشد و مرتب بر تعداد و شدت حملات به دستور «رفقا» در مسکو افزوده میشد، تا جایی که در بیستم اسفند ۱۳٢۴ خورشیدی، یوسف افتخاری را در روز روشن توسط عوامل اجیر شده حزب توده در تهران ربوده و به زندان شخصی رضا روستا منتقل کردند. از طرف دیگر اتهام تروتسکیسم که از دوران زندان رضاخان از طرف استالینیستها به یوسف زده میشد و پس از شهریور ۱۳٢٠ هم که حزب توده توسط مباشرین استالین ساخته و پرداخته شد، با شدت بیشتری ادامه یافت، اما چون این حربه موثر واقع نشد، اتهام جدید «جاسوسی شهربانی» را توسط رضا روستا و اردشیر آوانسیان، علیه او ابداع کردند.
«همین گروه یعنی افتخاری در چندین محل اعتصاب راه انداختند و ما رفتیم و این اعتصاب را خاموش کردیم. از آن جمله در کارخانه پشمینه تبریز که برای جبهه جنگ پارچه برای پالتوی سربازان شوروی تهیه میکرد و همچنین در راهآهن پل سفید و چند جای دیگر. ما به کارگران حالی میکردیم که در موسسهیی که برای جبهه کار میکنند اعتصاب گناه است. چرا که بدین وسیله به جبهه شوروی زیان میرسانند. ... ما ایرج اسکندری را به پاریس فرستادیم و در جلسات اتحادیههای جهانی ثابت کرد افتخاری جاسوسی بیش نیست. با اینکه نماینده انگلیس و چند نفر دیگر جدا" از یوسف افتخاری دفاع میکردند ولی بالاخره با اکثریت آراء افتخاری رانده شد ... طبیعی است که نمایندهگان شوروی از اوضاع با خبر بودند و کمک کردند که اتحادیه ما به حق خود برسد. ... در روز الحاق، کارگران اتحادیه افتخاری درست و حسابی افتخاری را کتک زدند. علت آن بد که آنها فهمیده بودند که یوسف خائن و جاسوس است.»(پیشین:۱۳۵-۱۳٦)
لجنپراکنی اردشیر آوانسیان علیه یوسف افتخاری ادامه مییابد: «خود یوسف به اصطلاح کمونیست شد. آدمی بود بیسواد و ماجراجو. او را به خاطر عملیات تحریکآمیز تروتسکیستی، از دانشگاه مسکو اخراج کردند. آمد به ایران و رفت در جنوب چند صباحی کارگری کرد. ... در زندان ... در مسائل ایدئولوژیک با هم سخت اختلاف داشتیم. ... اختلاف شدید ما بخصوص سر حوادث اسپانیا در گرفت. او شوروی را سخت متهم میکرد که وظایف خود را در اسپانیا انجام نمیدهد. ... او به دولت شوروی حمله میکرد و فحش میداد. ... خلاصه پیشنهادش "صدور انقلاب" بود. ... کار یوسف در زندان به جاهای باریکی کشید. او در زندان شد دشمن سرسخت کمونیستها ... او را بایکوت کرده بودند. ... افتخاری شد دشمن واقعی طبقهی کارگر، اما دشمن با تجربه و ماجراجو. پس از آزادی از زندان، یوسف شد جاسوس مصطفا فاتح، یعنی نوکر شرکت نفت انگلیس. به دستور فاتح رفت به جنوب تا اتحادیهی کارگران به وجود آورد، ولی کارگرهای آبادان او را کتک زده از خود دور کردند. در تهران نیز کارگران کتک حسابی به او زدند و او را از خود دور کردند. ... به این ترتیب گروهک تروتسکیست، پس از آزادی از زندان، نتوانست حتا گروه کوچکی تشکیل دهد و به جاسوسی رسمی پلیس اکتفا کرد.»(اردشیر آوانسیان:یادداشتهای زندان:۴٧-۴٨-۴٩)
«... از کمونیستهای گذشته آقایان یوسف افتخاری و رحیم همداد پس از رهایی از زندان، شرکت در حزب توده را به همان دلایلی که دیگر دوستان میگفتند، صلاح ندانستند. یوسف افتخاری که خود کارگری زبده و باسواد بود به حق یک اتحادیه کارگری تشکیل داد و نزدیک به همهی کارگران برجسته را بدان جلب کرد. حزب توده نیز در برابر اتحادیه کارگران یوسف افتخاری اتحادیهیی به سردستهگی رضاروستا تشکیل داد. رضا روستا گرچه خود مردی ساده و نسبتا" نیک نفس بود، اما چون از یک سو اصلا" کارگر نبود و در همهی زندهگی خود یک ساعت هم سابقهی کار نداشت و از آغاز جوانی به نام کمونیست حرفهیی پی کار نرفت و از سوی دیگر از همان آغاز پادوی سفارت روس بود و بدون دستور آنها هیچ کاری انجام نمیداد، نتوانست در برابر کارگران آبرویی تحصیل کند.»
«اتحادیهی حزب توده به زودی رونق ظاهری بسیاری گرفت نه از اینرو که به راستی اتحادیهی کارگران ایران بود، بلکه از اینرو که از حمایت روسها و شرکت نفت هر دو برخوردار بود و در واقع از همان آغاز مخارج آن را تامین میکردند. یوسف افتخاری از آقایان حکمی، منو، و من دعوت کرد که در اتحادیهی او شرکت کنیم.
ما گرچه رسما" عضو آن نبودیم اما در سخنرانیها به او کمک میکردیم. و روزنامهیی را که به نام گیتی تاسیس شد، میگرداندیم و تا مدتی سرمقاله و مقالات مهم را ما مینوشتیم. آقای خلیل انقلاب آذر، که از گروه ۵٣ نفر بود و امتیاز روزنامه را یوسف افتخاری به نام او گرفته بود، رفته رفته[به تحریک و نفوذ حزب توده] با دخالتهای ناروای خود وضع اتحادیه و روزنامهی آن را مختل کرد تا جایی که ناچار، ما از همکاری با آن سر باز زدیم. خلیل انقلاب اصلا" تعادل روانی نداشت.»
«از همان ابتدای کار، حزب توده و رضاروستا اتحادیهی یوسف افتخاری را سد بزرگی در برابر پیشرفت و کامیابی خود دیدند، با او سخت در افتادند تا جایی که چاقوکشان اتحادیهی رضا روستا روز روشن یوسف افتخاری را در خیابان فردوسی ربودند و در اتاق اتحادیهی خودشان زندانی کردند و چند روزی گرسنه و تشنه او را نگاه داشتند تا اینکه گروهی از اعضای حزب توده و کمیتهی مرکزی آن، از آن میان ایرج اسکندری به این کار قلدرانهی اتحادیهی رضاروستا، سخت اعتراض کردند و رضا روستا ناچار افتخاری را آزاد کرد. یوسف خود پس از رهایی از سیاهچال رضاروستا به من گفت: «بابا خدا پدر رضاشاه و زندان شهربانی را بیامرزد، آنها سالها به ما نان و آب دادند اما این مرد پست و ناکس در این چند روز مرا گرسنه و تشنه نگاه داشت، بعدها رضا روستا و اردشیر آوانسیان که از پادوهای نشاندار سفارت شوروی و دستگاه جاسوسی آن بودند، چون دیدند با انتشار تروتسکیست بودن افتخاری، کاری از پیش نرفت، برای اینکه او را از میدان مبارزه به در کنند هو و جنجال راه انداختهاند که گویا او جاسوس شهربانی است. پیداست که این یک تهمت ناجوانمردانهیی بیش نبود. رضا روستا گذشته از اینکه پادوی رسمی سفارت روس بود، چون مرد نادانی نیز بود، جاسوسان و عاملین رنگارنگ و جورواجور شرکت نفت چون اسکندر سرابی و جاهد و مانند آنها را میدید و نمیشناخت[یا نادیده میگرفت]، اما به یوسف افتخاری که کارآمدترین پیشکسوت کارگران ایران بود، لکهی بدنامی میچسباند.»(نصرتالله جهانشاهلویافشار: سرگذشت ما و بیگانگان:١٦۵-١٦٦)
یوسف افتخاری از حزب توده میگوید:
اکنون در ادامه این قسمت، نقل قولهایی مستقیما" از خاطرات یوسف افتخاری میآوریم که ببینیم در مورد رفتار و کردار سران حزب توده چه میگوید: «در اول ماه مه، یازدهم اردیبهشت ۱۳٢۵، به اعضاء دستور دادیم که در اسدآباد شمیران تجمع کنند که بعدا" با تظاهرات تا تجریش و از آنجا به منزل برگردیم. دستور هم داده بودیم که هیچ چیزی با خود نیاورید. فقط اگر میخواهید یک قاشق بیاورید، حتا چنگال هم نیاورید و چاقو هم در جیبتان نباشد. من پیش رئیس کل شهربانی کشور رفتم و گفتم که ما اول ماه مه در اسدآباد شمیران جمع میشویم. آنجا از صبح تا بعدازظهر هستیم. ناهار هم آنجا میخوریم و دسته جمعی با تظاهرات تا تجریش خواهیم آمد. رئیس کل شهربانی گفت که من به شما مأمورین انتظامی بدهم. گفتم نه. حتا ما دستور دادیم که چنگال هم نیاورند. بنابراین ما با کسی دعوا نداریم که مأمور انتظامی داشته باشیم. خودمان هم مأمورین انتظامی نداریم. رئیس شهربانی به کلانتری تجریش تلفن کرد و گفت افتخاری با سندیکایش در شمیران جمع میشوند و من مطمئنم که حرفش درست است و حتا چاقو هم پهلویشان نیست. بنابراین نگران نباشید. ما مطمئن رفتیم و از صبح تا سه بعدازظهر بودیم. بعدازظهر هم توی استخر شنا میکردیم. همهی کارگران با خانوادهشان بودند و خیلی هم خوش گذشت. اولین جشن کارگری آنها بود و برایشان بسیار پسندیده بود. توی استخر بودیم که آمدند و گفتند حزب توده به داخل باغ ریخته است. گفتم حزب توده به ما چه کار دارد؟ زود لباس پوشیدم و آمدم. یک حیاط کوچکی بود. گفتند آنجا یک عدهیی جمع شدهاند. رفتم آنجا و دیدم بله تودهییها هستند. رضا روستا، دکتر هشترودی، علی زاده، خلیل انقلاب و یک عده از چاقوکشهای حزب توده که بیشتر از مهاجرین بودند. آنجا جمع شدهاند. از آنها پرسیدم امروز روز جشن است، برای چی آمدهاید؟ گفتند ما آمدیم که متحد بشویم. گفتم خب اتحادکردن و متحدشدن به تشکیل جلسه، مطالب را روی کاغذ آوردن و مطالعه احتیاج دارد. شرایطی دارد. چهطور شما آمدهاید اینجا که ما جشن گرفتیم؟ گفت: نه ما آمدهایم با کارگران جشن بگیریم و متحد بشویم. در این موقع دیدم پشت سرم یک صدایی آمد و یکی داخل حوض افتاد. برگشتم نگاه کردم، یکی از کارگران سندیکای ما گفت: آقا میخواست شما را با چاقو بزند من او را توی حوض انداختم. معلوم شد اینها با یک عده چاقوکش آمدهاند و سوءقصدی هم دارند. دیدم آنها مسلحاند و ما هیچ وسیلهیی نداریم. به کارگرانی که در آن قسمت بودند گفتم بیایید برویم. یک عده از کارگران ماندند و با تودهییها جر و بحث میکردند. ما هم به باغ برگشتیم و زن و بچهها را جدا کرده، به یک طرف فرستادیم. من به کارگران گفتم که چوب بشکنید و محاصرهشان کنید. عدهیی از آذربایجانیها با ما بودند، آذربایجانیها در جنگ چوب استادند. اینها شروع به بالا رفتن از درخت کردند و به سرعت چوبها را شکستند و آنها را محاصره کردند. گفتم که کارگرانشان را نزنید و آزاد بگذارید. اگر چاقوکش داخلشان هست بزنید. به هر کدامشان یک چوب میزدند، زانویش خم میشد و چاقویش را میگرفتند. مقداری چاقو گرفتیم چند نفری هم فرار کردند و از دیوار سعدآباد به آن طرف پریدند. آنها را هم نظامیها گرفتند. (اسدآباد دیوار به دیوار سعدآباد بود.) پس از آنکه چاقوکشهایشان خلع سلاح شدند، شروع به زدن رؤسایشان کردیم. خلیل انقلاب شروع به داد کشیدن کرد که اشتباه، اشتباه، ما اشتباه کردیم. گفتم اشتباه هم بکنید باید چوب بخورید. یک یا چند چوب به او زدم بعد علی زاده فرار کرد. سرازیری بود افتاد و بقیه هم یکی یکی از رویش رد میشدند. مرتب میگفت که بیچاره شدم. گفتم بیچاره هم شدی باید چوب بخوری، بیچاره هم نشدی باید چوب بخوری! بعد رضا روستا را زدند. سرش هم طاس بود و یک چوب که خورد خون آمد. خلاصه تودهییها فرار کردند. ما هم همینطور که دسته جمعی بنا بود بیاییم صفهایمان را برقرار کردیم و آمدیم. تودهییها به کلانتری تجریش میروند و شکایت میکنند. روستا سر خون آلود خود را نشان داده و بقیه هم میگویند که ما را زدهاند. رئیس کلانتری پرسیده بود که شما برای چه به آنجا رفته بودید. از آمدن آنها مطلع بودیم. ولی شما برای چه رفتید؟ گفتند ما رفته بودیم متحد بشویم!
در همان روز تودهییها از غیبت ما استفاده کرده به دفتر سندیکای مرکزی ما در لالهزار میروند و دفاتر و همه وسایل ما را غارت کرده و دزدیدند. آنها میدانستند که در آن موقع سندیکا خالی است. خودشان جایی تظاهرات نداشتند، سندیکایی هم نداشتند بعدا" سندیکایشان را با یک عده مهاجر محکم کردند. دفاتر ما را بردند. ما چیز سری نداشتیم اینها خیال کردند چیزی گیرشان میآید. وقتی که از تجریش متفرق شده و به شهر آمدیم دیدیم که اتحادیه را غارت کردهاند. این اولین حملهشان به سندیکای ما بود هم به قصد کشتن و هم برای غارت دفتر سندیکا آمده بودند. فقط ما نبودیم که حزب توده به آنها حمله میکرد. اساسا" حزب توده مثل اینکه مصمم بود آزادی را از بین ببرد. فقط به ما حمله نمیکردند به احزاب دیگر هم حمله میکردند. حزب توده پانصد نفر از مهاجرین را اجیر کرده بود و روزی پنج تومان به اینها میداد که در حزبشان باشند و هر کجا که لازم است این پانصد نفر را بفرستند غارت و آدمکشی و زد و خورد بکنند. اگر به هم زدن نطق و صحبتی هم هست این کارها را انجام بدهند. بنابراین احزاب و یا سازمانهای دیگر از دست اینها مصونیت نداشتند. فقط یک عدهیی درست شده بود به نام پانایرانیسم اینها هم چماقدار بودند و چوب به دست داشتند. زد و خوردهایی میکردند. یک روز فکر میکنم اطراف شاهآباد بود که تودهییها به تشکیلات حزب عدالت علی دشتی و جمال امامی حمله کردند. یک ساختمان بود که رویش آجر بود و اینها تمام آجرها را روی آنها پرت کردند. نمیدانم روی چه اصلی تودهییها آزادیها را محدود میکردند . حتا به تجمعی که برای جشن بینالمللی کارگران تشکیل شده بود حمله کردند.»(خاطرات یوسف افتخاری)
ملاقات با کنسول شوروی
بعد از این قضیه یک روز مرا به کنسولگری شوروی احضار کردند. یک جوانی کنسول بود اسمش یمیلیانوف بود. چند نفر دیگر هم آنجا نشسته بودند. از موی مشکی و این چیزهاشون که روس نبودند، مشخص بود که از ارامنه و غیر روس بودند. گفتم: چه فرمایشی دارید؟ که نظر استالین این است که فعلا" حزب توده باشد و ممکن است فردا نباشد. این یک چیز دائمی نیست. شما بهتر است به حزب توده بروید و در آنجا فعالیت کنید. گفتم من با آنها نمیتوانم کار بکنم. آنها کسانی هستند که به رفقایشان خیانت کردند. همدیگر را گیر دادند. اینها اصلا" این کاره نیستند. گفت: شما بروید اصلاحشان کنید. گفتم آنها نمیپذیرند که من داخلشان بروم و یک عده را بیرون کنم، یک عدهی دیگر را بیاورم و یا اصلاحاتی بدهم. گفت: ما دستور میدهیم و شما را قبول میکنند. برو اصلاحاتی هم بده. نظر استالین هم همین است. گفتم: شما دستور بدهید قبول میکنند؟ گفت: بله، قبول میکنند. گفتم: اختلاف ما سر همین است. ما اختلاف دیگری نداریم. ما میگوییم که با ارادهی خودمان باید یک کاری را شروع بکنیم و به آخر برسانیم. اینها این اراده از خودشان ندارند چون مردمان بیارادهیی هستند ما نمیتوانیم با اینها کار بکنیم. کنسول و دیگران اوقاتشان تلخ شد و حالا خوب شد مرا نگرفتند. نگه دارند که پنهانی به روسیه رد کنند. بلند شدم خوشحال بودم که از آن جا به سلامت بیرون آمدم.» (خاطرات افتخاری)
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٧/٢۴
_____________________________________________
توضیحات:
(١): دانشگاه کوتیو دانشگاه کمونیستی کارگران شرق- KUTIV) که در سال ١٩٢۱ برای آموزش کارگران و وظیفه تربیت کادرهای کمونیست برای کشورهای شرقی در مسکو را به عهده داشت.مدرسان و آموزگاران این دانشگاه، شماری از کمیسرهای خلق مانند لوناچارسکی، کراسین، پوکرووسکی، تروتسکی، بوخارین، سلطانزاده و دیگران بودند.
(٢): پروفینترن سازمان کارگری جهانی کمینترن بود که با هدف هماهنگسازی جنبش کارگری جهانی با افق سوسیالیستی ساخته شده بود. این سازمانده انقلابی، در ١٩٢۱ سازمان یافت تا در برابر فدراسیون بینالمللی سندیکاهای سوسیال دمکرات که در آمستردام برپا شده بود، افق مبارزه طبقاتی کارگران را بازگشاید.
(٣): این چاه هماکنون در مرکز شهر مسجدسلیمان، در مجاورت منطقه شماره یک، به صورت موزه تحت نظارت شرکت نفت قرار دارد.
(۴): محمود طوقی در متنی اینترنتی تحت نام «تاریخ مختصر حزب توده ایران ۱۳٢٠-۱۳۵٨»، ساخته شدن حزب توده توسط سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی روسیه شوروی استالینی را از قلم میگیرد، و هیچگونه اشارهیی به کارهای تحقیقی گسترده و مستدلی که
خسرو شاکری انجام داده است نمیکند. و تشکیل حزب توده را به رهنمودهای استالین بیربط میداند:«تشكیل حزب توده هیچ ربطى به رهنمودهاى كمینترن[استالینی] و استالین نـدارد.» (محمود طوقی:تاریخ مختصر حزب توده ایران ۱۳٢٠-۱۳۵٨: ص٨)
(۵): از ویژهگیهای علی امید این بود كه از آغاز ورود به زندان تا پایان دوره زندان و رهائی در سال ۱۳٢٠ با همان لباسی كه دستگیر شده بود، زندان را بسر آورد. لباسش به اندازهای وصله و پینه خورده بود كه دیگر رنگ اصلیاش قابل تشخیص نبود. به همین خاطر در زندان او را عباس گاندی [علی گاندی] مینامیدند. پلیس با وجود این كه از جیب علی امید مدرك حزبیاش را بدست آورده بود اما او هیچگاه تعلق این مدرك به خودش را نپذیرفته بود. او مقاومت شایانی در بازجویی كرده بود و پلیس نتوانسته بود هیچگونه اطلاعاتی از او بدست آورد. روزی علی امید در زندان میوهای از درخت حیاط زندان چیده و میخورد و جناب دكتر مرتضی یزدی با پرخاش فریاد كشیده و در كمال بیشرمی میگوید كه چرا با چیدن میوهها و خوردن آنها زیبایی درخت را از بین میبری. او سیلی محكمی به علی امید میزند و به او ناسزا میگوید. صدای او به اندازهای بلند میشود كه در تمام زندان شنیده میشود. امامی میگفت علی امید كه سالها از خوردن میوه محروم شده بود روزی بوی خیار نوبر به مشاماش خورد و از هوش رفت و كسی پیدا نشد كه حتا تكهیی خیار تعارفاش كند و یا برایش دل بسوزاند.(خاطرات آلبرت سهرابیان)
(٦): اسکندری:«اتحادیه کارگری که رضا روستا در شاهی [مازندران] تشکیل داده بود، یک باند درست کرده بودند. ... [این باند] شخصی را کشته و جسد او را به چاه انداختهاند که بعد کشف شد و برمبنای اعترافات و اقاریر برومند و لنکرانی رفته و جسد را از آنجا بیرون آوردهاند. البته این موضوع جز به همین باند به هیچ کس دیگری مربوط نیست، باندی که رضا روستا تشکیل داده بود، از جمله ابراهیمزاده و زنش راضیه خانم که معروف بود چکمه میپوشید و هفتتیر به کمرش میبست. بعد هم عدهیی از کارگرها! در آنجا بودند که آرامش را به هم زده بودند.» (خاطرات اسکندری:٩۵) «اینها [باند رضا روستا] در آنجا[مازندران] خیلی از این کارها کردند. در این موضوع تردیدی ندارم که من در آنجا خیلی جلو آنها را گرفتم. مثلا" یک روز که در شاهی و در کلوپ حزب توده بودم دیدم دو نفر کارگر وارد اتاق شدند و گفتند خلیل "انقلافی" [منظورشان خلیل انقلاب از همکاران
یوسف افتخاری است.] را آوردهایم، گفتم چهطور آوردهاید؟ گفتند او را گرفتیم. گفتم کجا و چرا؟ گفتند توی ترن بود، او را گرفتیم. گفتم آخر برای چه؟ با همان لهجه ترکی گفتند خوب "خلیل انقلافیدی". خلیل انقلاب بین دو کارگر مسلح رنگ از رخسارش پریده بود، چشمش که به من افتاد، با آنکه میانهاش با من در زندان خیلی بد بود، مثل اینکه دنیا را به او دادند. گفت آقای اسکندری شما اینجا هستید؟ گفتم بله، آقای انقلاب شما را برای چه گرفتهاند؟ گفت والله من با ترن میخواستم به بهشهر رفته و خواهرم را بهبینم، اینها آمده و مرا از قطار پایین کشیده و به اینجا آوردند. گفتم شما فقط برای دیدن خواهرتان میخواهید به آنجا بروید؟ گفت بله. گفتم کار دیگری در آنجا ندارید؟ کار اتحادیه انقلابی و غیره؟ گفت نخیر. گفتم قول میدهید؟ گفت بله. گفتم آقا ایشان را مرخص کنید. گفتند آخر برای چه؟ ده! خلیل انقلافی را ولش کنیم؟ گفتم مگر میخواهید او را تیرباران کنید؟ میخواهید چه کار کنید؟ به هر حال آنها از این کارها زیاد میکردند.»[افتخاری حق داشته که آنها، را راهزن، چاقوکش و هوچی و غیره می نامید.](پیشین:٩٦)
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند. (٢۳)
توبه نامهها
در این قسمت گوشهیی از توبهنامههای سران حزب توده را در دو مقطع حاکمیت پهلوی دوم و جمهوری اسلامی را با استفاده از آثار مکتوب خود آنها مرور میکنیم که بسیار آموزنده برای نسل جوان این مرز و بوم است تا این مدعیان «مردم» را بشناسند و راه خود را از فاسدین تاریخ جدا نمایند.
دکتر محمد بهرامی دبیرکل هفت سالهی حزب توده،در دادگاه ۵٣ نفره رضاخان به دفاع برخواست، اما در برابر پسر رضاخان سر تعظیم فرود آورد و برای همیشه حیثیت اجتماعی خود را برباد داد. بهرامی مانند کودک دبستانی در برابر معلم خود نوشت: «[آقا اجازه!]قول میدهم [دیگر تکرار نکنم] اگر مورد عفو قرار گیرم از راه طبابت که شغل جاننثار است ارتزاق خواهم کرد و دیگر لقمهی جاسوسی و خیانت به دهان خود و زن و فرزندانم نخواهم گذاشت ... قول میدهم غیر از مطالبی که تا به حال دربارهی خیانتها و جاسوسیها و آدمکشیها و بیگانهپرستیهای حزب منفور توده عرض کردهام بقیه مطالب را نیز فاش کرده و در آتیه تا جان در بدن دارم از منویات شاهنشاه معظم پیروی و با دستگاه انتظامی همکاری نمایم.»(عبدالله برهان: بیراهه:٨١) بهرامی به قول دوستان نزدیکاش از حزب توده، او «بیمایهترین فرد هیات اجرائیه مقیم تهران بود.» او پس از دستگیریاش در بهمن ۱۳٣۴، «تنفرنامهی فضیحتبار» نوشت. بهرامی در توبهنامه خود خطاب به بقایای حزب توده مینویسد: «نمونه من سرمشق همه باشد. بلافاصله پس از دستگیر شدن فقط یکجا را بلد بودم و آنجا مخفیگاه مهندس علوی بود که محل تشکیل جلسات هیات اجرائیه هم بود. فورا" در جیپ نشسته آنجا را شخصا" به مقامات انتظامی نشان داده و بالنتیجه مهندس علوی (مهندس علی عُلوی ضمن اینکه توبهنامه نوشت اما باز هم جاناش را نیز از دست داد.)هم گرفتار و حزب توده کاملا" بدون رهبری شد.» (بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران: ٨٦٧) مهدی خانبابا تهرانی هم میگوید که «دکتر محمد بهرامی دبیر اول حزب توده در شکنجهگاه شاه زبان به اعتراف و التماس گشود و مهملاتی را سرهمبندی کرد که واقعا" شرمآور است ...» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:٣۵٩)
«رفتار شرمآور او در لحظهی دستگیری و در هراس از پیامد آن - که خانههای «امن» مهندس عُلُوی و امانالله قریشی را به مامورانی که او را دستگیر کرده بودند نشان داد و آنها را به چنگ پلیس انداخت - و بدتر از آن، اعترافهای دردناک او را در بازجوییها، [گذشته او] را توجیه نمیکند، بلکه با آن مباینت آشکار دارد. ... به یاد دارم روزی در زندان قزل قلعه با دکتر بهرامی در کنار دیوار بلند زندان نشسته بودیم و از رویدادهای گذشته سخن میگفتیم، از او پرسیدم: آیا آنچه در رسانهها به شما نسبت داده میشود، که در بازجوییها گفته و نوشتهاید، راست است؟ پس از لختی تامل با صدایی خفه و لرزان گفت: آری راست است!» او در اعترافات نوشته بود: «دیگر لقمهی جاسوسی به دهان خود و زن و بچهام نمیگذارم. ... او پس از دو سال زندان، آزاد شد.»(پیشین:۴٣٠)
احسان طبری (١) با آن گریه و زاری و عجز و ناتوانی که همواره هم به فکر شکماش بوده است، در بیدادگاههای رضاخانی و محمدرضاشاهی در توبهکردن سنگ تمام گذاشت همچنان که در رژیم جدید نیز همین کار را تکرار کرده و بیربط بودن خود و افکارش را «چپ» و «کمونیست» به نمایش گذاشت.
خسرو روزبه که این همه جعلنامهها به عنوان «زندهگی نامه»، توسط سران حزب توده برای او ساخته و پرداخته کردهاند، اما باز هم نتوانستند مانع از انتشار حقایق درباره او شوند. روزبه به خدمت رژیم شاهنشاهی در آمد تا جان خود را نجات دهد، اما دیر شده بود و به وسیلهی جلادی دیگر اعدام گردید. او در قسمتی از دفاعیات خود نوشت: «سالاخانیان شهید شد برای آنکه چیزی نگوید، من زنده ماندهام برای آنکه همهچیز را بگویم.» و با طیب خاطر همهچیز را گفت.» (غلامحسین فروتن:حزب توده در مهاجرت:٩٨) فریدون کشاورز در «من متهم میکنم کمیتهی مرکزی حزب توده ایران را» از قول خسرو روزبه مینویسد: «من زمانی دستگیر شدم که دیگر هیچ راز مکتوبی وجود نداشت. بهرامیها، قریشیها و مخصوصا" عباسی [قاتل محمد مسعود] از سیر تا پیاز گفته بودند. حتا مطالبی که فقط دو نفر از آن واقف بودند. مثلا" فقط من و عباسی از آن اطلاع داشتیم افشاء شده بود. حجم اطلاعات دستگاه به راستی ده برابر مجموعهی اطلاعات من بود. من اگر میخواستم مثل جلسات اول بازپرسی به همهچیز پاسخ نه، بدهم نه تنها از اطلاعات دستگاه تحقیق چیزی کم نمیشد ... من امروز وجود خارجی نداشتم و مثل کوچک شوشتری و وارتان از زندان آزاد شده بودم. »(٢) (فریدون کشاورز: من متهم میکنم:١٠٢)
بعد از سرکوبی حزب توده در جریان کودتای ٢٨ مرداد ۱۳٣٢، عدهی زیادی از آنها توبهنامه نوشتند و ثناگوی اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر شدند، «رفته رفته در دستگاه دولتی ایران از مدیر کلها تا وزرا کسانی وجود داشتند که روزگاری عضو حزب توده بودند. از جعفریان که جزو سازمان افسری بود و به مدیر کلی تبلیغات رسید تا منوچهر آزمون که وزیر و وزیر مشاور شاه شد. از دکتر هدایتی که وزیر دادگستری بود تا فریدون هویدا برادر امیرعباس هویدا نخست وزیر شاه و فرخ غفاری، مهندس رحمت جزنی [عمو بیژن جزنی] و [سروژ استپانیان یکی از بیرحمترین اعضای شبکه آدمکشی خسرو روزبه بود، که ثروت عظیمی از طریق همکاری با رژیم شاه انباشت کرد] و صدها تن دیگر از کادرهای رژیم شاه که روزگاری در حزب توده عضویت داشتند و در وزارتخانهها، موسسات دولتی و جراید به مقاماتی رسیدند. عدهیی دیگر از فعالین حزب توده نیز به راه انداختن شرکتهای راهسازی و ساختمانی روی آوردند، در پی کسب مال و منال ثروتهای کلانی اندوختند و در بخش خصوصی به فعالیت پرداختند.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:٦۵-٦٦)
یکی دیگر از توبهنامه نویسها دکتر یزدی است. «بیتردید ضعف دکتر یزدی در زندان نابخشودنی است. او برای نجات جان خود مسئولیت همه تصمیمات هیاتاجرائیه را به گردن سایرین انداخت. عاقبت نیز طی نامه ملتمسانهیی تقاضای فرجام نمود. ضعف دکتر یزدی و بعدا" دکتر بهرامی، دبیرکل حزب و تنفرنامه شرمآور او، در شرایطی که کادرهای حزب و از جمله رهبری سازمان نظامی، علارغم شکنجههای حیوانی مقاومت کرده و از آرمانهای خود تا زیر چوبهدار به دفاع برخاستند، از صفحات سیاه کارنامه سیاسی رهبران حزب توده ایران است.» (بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران: ص٧٦٣)
یزدی که دو فرزندش، ساواکی بودند، خود علارغم همکاری بسیار نزدیکی که با مامورین امنیتی داشت و اطلاعات فراونی را در اختیار آنها قرار داد، رژیم شاه حکم اعدام او صادر میکند و با تقاضای عفو از محمدرضاشاه، با یک درجه تخفیف، به حبس ابد محکوم شد. او توبهنامه خود را اینگونه ارائه میدهد:
«ریاست محترم دادرسی ارتش. پیرو تقاضای مورخه ۱۳۳۴/٨/٣٠، به استحضار میرساند، اینجانب دکتر مرتضا یزدی از رای صادره مورخه ۱۳۳۴/٨/٢٢، تجدیدنظر فوقالعاده، استدعای فرجام دارم. ضمنا" از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی با توجه به خدمات گذشته اینجانب که مانع از اعمال ماجراجویانه عدهیی از رهبران خائن حزب توده شدهام و همچنین خدماتی که از لحاظ فن خود به جامعه ایرانی نمودهام، استدعای هرگونه بذل توجه و عواطف بیپایان شاهنشاه را دارم. با تقدیم احترام فائقه دکتر مرتضا یزدی» (پیشین: ص٧٦٦)
دادستان ارتش سرلشگر آزموده در مصاحبه مطبوعاتی دی ۱۳۳۴، میگوید: «دکتر یزدی پس از بازداشت اطلاعات گرانبهایی در اختیار فرمانداری نظامی گذاشته و یک منبع ذیقیمت کسب اطلاع جهت مامورین انتظامی به منظور متلاشیکردن حزب منحله توده بوده است. ... نکاتی را که به استحضار آقایان رسانیدم، از جمله موجباتی بوده است که مقام شامخ سلطنت مقرر فرمودند، اعدام دکتر مرتضا یزدی تبدیل به حبس ابد میشود.» (پیشین: ص٧٦۵)
در همینجا لازم است یادآوری نماییم که فرهنگ استالینی یا همان استالینیسم حزب توده در تمام ارکانهای سازمانهای سیاسی ایران از دههی چهل (۱۳۴٠) خورشیدی تا کنون، چنان لانه کرده و نهادینه شده است که به طور آشکار اینجا و آنجا میتوانیم اثرات آن را به وضوح ببینیم. فرهنگ استالینیسم در این سازمانها و احزاب، دست به هر عمل ننگینی میزند تا کوچکترین انتقادی، از طرف اعضای خود را نبیند و نشنوند. حتا تا جایی خیز بر میدارند که شعار انترناسیونالیسم پرولتاریایی «کارگران جهان متحد شوید» را «اوراد» مینامند. استالینیتهای معاصر وطنی، تلاش دارند که همانند استالین مخالفین عقیدتی خود را وادار به اعتراف علیه خود نمایند و یا طوری او را زیر بار رگبار اهانت و برچسبهای زشت بیمایه و بیپایه، میگیرند که مجبور شود یا تسلیم گردد و یا عطای آنها را در صورتی که چیزی برایاش باقی مانده باشد، به لقایشان بسپارد. در واقع باید گفت استالینیسم «هنوز در رگ و پوست بسیاری از ما جاری است و به این زودیها دست بر دار نخواهد بود.» تجربههای تاریخی یکصد سالهی اخیر به ما آموخته است برای اینکه روی پای خود به ایستیم و با مغز خود بیاندیشیم، باید با فرهنگ فاسدی که حزب توده و مائویستها تحت عنوان استالینیسم در ایران رواج دادهاند، مبارزه کرد!
و اما بخوانید از خوشرقصیهای کامبخش، مکینژاد، و طبری برای ماموران دولتی شاه: «مامورین ادارهی سیاسی شهربانی که در آغاز شیفتهی پروندهی دائرهالمعارف مانند آقای عبدالصمد کامبخش و یاوههای بیسر و ته آقای مکینژاد و احسانالله طبری شده بودند و گمان میکردند یک گروه[۵٣ نفر] جاسوس و ماهیانه بگیر روس و کمونیستهای زبده بینالمللی و ویرانگر بلند آوازهی جهان را به دام انداختهاند، رفته رفته دریافتند که واقعیت جز آن است. ... آقای ابوالقاسم اشتری جوانی پر تلاش و هنرمند و یک استاد درودگر فرنگیساز بسیار چیره دست بود او که با خوشرقصی عبدالصمد کامبخش از شیراز دستگیر شده بود ماهها از گرمای تابستان تا سرمای زمستان را در بند دو گذراند و رنج برد و هر روز پروندهاش از الطاف بیپایان آقایان مکینژاد و طبری سنگین و سنگینتر شد. در صورتی که طبری یکبار هم این آقای اشتری بیچاره را ندیده بود. برای نمونه جملهیی که طبری درباره اشتری سر هم بافته بود: «از خامهیی شنیدم که میگفت جهانشاهلو میگفت که اشتری کمونیست با ایمانی است.»(نصرتالله جهانشاهلویافشار: سرگذشت ما و بیگانگان:۴۴)
«حسن حبیبی[دانشجوی دانشکده پزشکی و اهل کرمانشاه] بر پایه واپسین اظهارات آقای کامبخش که باید متمم شاهکارهای ک.گ.بیی نامید بازداشت شده بود و اظهارات آقای انور خامهیی و دُرافشانیهای آقای طبری کار او را دشوارتر کرد.»(پیشین:۴٦)... «آقای عبدالصمد کامبخش شیاد و گماشتهی زبردست ک.گ.ب. با چه بیرحمی هر خاشاکی را در گذرگاه توفان بلاها قرار میداد.» (پیشین:۴٨) ... «پارهیی از این آقایان ۵٣ تن، در پروندههایشان نوشتههایی عبرتافزا دارند و به گفته دکتر ارانی خوشرقصیها کردهاند. چون مطالبی را پیش کشیدهاند و نام کسانی را بردهاند و کار مردمی را دشوار کردهاند که به هیچرو مورد پرسش پلیس نبوده است و به اصطلاح به متخیلهی پلیس هم خطور نکرده بود تا خواستار افشای آن باشند. سردستهی این گروه آقای عبدالصمد کامبخش بود و ... [بعد] آقایان احسانالله طبری و تقی مکینژاد و مجتبا سجادی را نام برد.» (پیشین:۴٩) باز هم در مورد خوش رقصیهای «گروه عبدالصمد کامبخش، تقی مکینژاد و احسانالله طبری قرار بود در دادگاه گفتههای قبلی خود را انکار کنند، اما درویی کردند و باز همان اباطیل گذشته را در پروندهی دادگستری بازنویس و تایید کردند و در دادگاه نیز از خود زبونی و پستی نشان دادند و تا واپسین دم از اظهار ارادت و بندهگی به پلیس باز نهایستادند. چنانکه پس از آن زمان نشان داد همهی این خوشرقصیها برای این بود که در دادگاه دادگستری مورد لطف شهربانی قرار گیرند. چنانکه از این دورویی و نامردمی خود سود هم بردند. کامبخش که ممکن بود به سبب پرونده جاسوسی در دادرسی ارتش اعدام شود تنها به ده سال محکوم شد و احسانالله طبری با آن پروندهی چند کیلوگرمی تنها چهار سال کیفر دید و تقی مکینژاد که به ظاهر به پنج سال زندانی محکوم شده بود دو سال زودتر از پایان زنداناش آزاد شد.»(پیشین:٦١)
در پرونده ۵٣ نفر به غیر از دکتر ارانی، نباشد که بر روی پای خود ایستاد، و از حقانیت اندیشه و کردارش دفاع کرد، بقیه یا با رژیم پهلوی همکاری تنگاتنگ داشتند و یا توبه نامه خدمت اعلیحضرت رضاشاه نوشتند. نصرتالله جهانشاهلو: «در پرونده ۵٣ نفر، عبدالصمد کامبخش، انور خامهیی، تقی مکینژاد، مجتبا سجادی، احسانالله طبری، نه تنها چیزی را فراموش نکردند بلکه همه را نوشتند و گفتند و از هرکسی که کوچکترین اظهار نظر ساده کرده بود یاد کردند.» (بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران: ۵۵)
امانالله قریشی یکی دیگر از توبهنامه نویسها است. کتاب «سیر کمونیزم در ایران» به نام فرمانداری نظامی تهران و حومه، با سرآغازی به قلم سرلشکر تیمور بختیار، در فروردین ۱۳٣٦ (چاپ کیهان)منتشر شده و نام و نشانی از نویسندهی واقعی کتاب، به دست نداده است. در حالی که نویسندهی مقدمه و متن این کتاب [توبهنامه]، یکی از دوستان بسیار مومن احسان طبری به نام امانالله قریشی است. قریشی دبیر کمیتهی ایالتی تهران و دست راست کیانوری و یکی از رهبران موثر حزب توده بود، که پس از کودتای ٢٨ مرداد ۱۳٣٢، در قافلهی فرار جای نگرفت.» (عبدالله برهان: بیراهه:١١٢)
همهی رهبران و سران حزب توده در عصر جمهوری اسلامی با خلوص نیت اسلام آوردند. آنها اعضا و هواداران حزب توده را ترغیب کردند که با تهیه گزارش از فعالیت «گروهکها»، و ارسال آن به مقامات نظامی و امنیتی از هیچ کوششی دریغ ننمایند. آنها همچنین برای اثبات حقانیت و صداقت خود نسبت به جمهوری اسلامی، مشخصات کامل و آدرس منزل و محل کار سران حزب توده را به وزارت کشور ارسال کردند تا ثابت نمایند در خدمتگذاری به هیچ رژیمی هیچ کوتاهی از خود به خرج نداده و نمیدهند.
سران حزب توده طی دو مرحله؛ یکی در بهمن ۱۳٦١ و دیگری در اردیبهشت ۱۳٦٢، همراه با سازمان نظامی و مخفی این تشکیلات بازداشت شدند. و بلافاصله همهی آنها توبهنامه نوشتند، بهطوری که کیانوی و بهآذین در دهم اردیبهشت ۱۳٦٢، در تلویزیون جمهوری اسلامی ظاهر شدند. طبری که از طرف حزب توده «تئوریسین حزب» نام گرفته است، در ٧ اردیبهشت ۱۳٦٢، دستگیر و نهُ روز بعد در ١٦ اردیبهشت ۱۳٦٢، با قیافه گریان در صفحه تلویزیون ظاهر شد.
در این دو یورش به قول سران فعلی حزب توده، ١٠ هزار نفر و به قول ایرج مصداقی ٢ هزار نفر از تودهییها دستگیر شدند. قبل از دستگیری فلهیی، کیانوری و علی عمویی و دیگر رهبران حزب توده به اعضای رده پایین حزب توصیه کرده بودند که خود را به مقرهای سپاه معرفی کنند، و آنها نیز چنین کردند.
کیانوری شب اول ماه مه ۱۳٦٢، گفت: «تخلف من بسیار سنگین است و جمهوری اسلامی حق دارد که در مورد این تخلفات مطابق قوانین در موردم تصمیم بگیرد.» و بهآذین با چشمانی اشکبار گفت: «حزب توده با اعمال خیانتهایی که مرتکب شده الان به صورت لاشهی گندیدهیی است که بایستی دفن شود تا از سرایت عفونت آن به اذهان ساده جوانان جلوگیری به عمل آید.... من خود را در خیانت حزب توده شریک میدانم و بدون هیچگونه تعارف یا مسامحهیی عرض میکنم که سزاوار کیفر شایستهیی هستم.»
به آذین در ادامه میافزاید که «من و هم زنجیرم، هر دو نماز میخوانیم. او را نمیدانم. از خودم میگویم: در من دری باز شده است به منظرهی روزهای دور گذشته، به خدا دوستی و خداجویی روزگار نوجوانیام. خدا را باز مییابم و بدو آرام میگیرم. نه دیروز و امروز، از سالها پیش از انقلاب، او خود را به من مینمایانده است. یاد او، همچون مروارید در صدف، در من نهفته بود.» (به آذین: بار دیگر و این بار:ص۴٢)
به گفتهی ایرج مصداقی در یازده مهر ۱۳٦٢، مصاحبهی دست جمعی رهبران حزب توده به کارگردانی علی عمویی برگزار شد و او انحلال حزب توده را از تریبون اوین اعلام کرد. در این مصاحبه تلویزیونی، کلیه رهبران حزب توده شرکت کرده و هر یک به فراخور حال، به «افشاگری» در مورد حزب توده ایران و سوابق آن پرداختند. نورالدین کیانوری دبیرکل حزب توده، فرجالله میزانی(ف. جوانشیر) مسئول کل تشکیلات، منوچهر بهزادی مسئول روزنامهی «مردم» و عضو هیئت سیاسی و هیئت دبیران حزب، علی عمویی مسئول روابط عمومی حزب، عباس حجری مسئول کمیته ایالتی تهران، انوشیروان ابراهیمی مسئول آذربایجان، علی گلاویژ مسئول کردستان، محمدمهدی پرتوی مسئول سازمان مخفی، احمدعلی صدری عضو کمیسیون بازرسی، مهدی کیهان مسئول شعبهی کارگری، حسین جودت عضو هیئت سیاسی و کمیته مرکزی، آصف رزمدیده عضو کمیته مرکزی، گاگیگ آوانسیان مسئول تدارکات حزب، محمد پورهرمزان مسئول انتشارات، فریدون فمتفرشی مسئول تشکیلات تهران، شاهرخ جهانگیری از مسئولان سازمان نظامی، غلامحسن قائمپناه عضو کمیته مرکزی و رضا شلتوکی عضو هیأت سیاسی و هیأت دبیران حزب توده به افشاگری در مورد حزب توده ایران و سوابق آن پرداختند. (ا.مصداقی:نه به زیستن:٨٨)
اما «در اروپا، ویدئوی برنامه تلویزیونی سران حزب توده را که از بارگاه امام طلب مغفرت میکردند، مشاهده نمودم. وقتی چشمم به سیمای کیانوری در برنامه تلویزیونی افتاد، دیدم که چهگونه قیافهاش مچاله و شبیه عمامه آیتالله اردبیلی است. دلم به درد آمد و ناگهان و بیاختیار این جمله او بر زبانم جاری شد که [دو بار به من گفته بود] «برو گم شو تو اصلا" آدم بشو نیستی!» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:١٣٠)
عبدالرحیم طهوری عضو قدیمی حزب توده و صاحب امتیاز و مدیر مسئول روزنامه ستاره تبریز مینویسد:«مسئولین درجه یک حزب توده ایران، پس از آنکه چند گاهی، یکی دو سالی، کم و بیش، بر اثر کودتای ٢٨ مرداد ٣٢، زندان کشیدند، با تسلیم شدن به دشمن و به گردن نهادن یوغ بندهگی و بردهگی آن، از زندان آزاد شدند. این زبونان بزدل که در زندان جز تضعیف و تخریب روحیه افراد حزبی کار دیگری نداشتند، پس از زندان، تغییر شکل و خصلت طبقاتی نیز دادند. روشنفکرانشان، تبدیل به سرمایهدار و کارخانهدار و مقاطعهکار ساختمانی و مدیر عامل شرکتهای بزرگ بهرهکشی از کارگران شدند.» (عبدالرحیم طهوری:نقدی بر کارنامهی سیاه یکسالهی حزب توده: ص ۴۴)
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٧/٢١
_____________________________________________
توضیحات:
(١): جهانشاهلو در مورد طبری میگوید: «احسان طبری کسی بود که ارادهیی از خود نداشت، چون او همواره آلت دست این و آن بود و هست و همیشه در پی این است که نان را به نرخ روز بخورد و نوکری کسی را بپذیرد که نان و آبش بریده نشود. او آدمی است ترسو و شکمپرست و همهی سوادش در این خلاصه میشود که چه کسی دربارهی چه چیزی و در کجا نوشته است و یا گفته است تا بدان استناد کند و به رخ این و آن بکشد و گرنه چون از دانشهای ریاضی و طبیعی از بیخ و بن دست تنگ است توان درک دانشهای فلسفه و اقتصاد و سیاست را ندارد. این روشی است که از چاخانهای روسی و میرزا قلمدونهای آنها آموخته است. ...او در فلسفه سالها درجا زد و چیزی دستگیرش نشد. ... او تا واپسین روزهایی که من او را دیدم هنوز مبحث جبر و اختیار را که یکی از مسائل بزرگ فلسفه است، در نیافته بود و همواره میگفت از دکتر ارانی در شگفتم که با آن همه دانش اختیار را نمیپذیرفت!»(نصرتالله جهانشاهلویافشار:سرگذشت ما و بیگانگان: بخش دوم:١٩٣)
(٢): در اینجا خسرو روزبه حرف ماموران دولتی را در مورد آزادی کوچک شوشتری و وارتان بیان میکند. در حالی که این دو رزمنده به خاطر نگشودن لب و عدم همکاری با رژیم تیرباران شدند.
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند. (٢٢)
مائویستها و حزب توده
در قرن بیستویک و اکنون (٢٠٢٠)، این امر بدیهی شده است که شکست جهانی کنونی سوسیالیسم کارگری مارکس، نه ناشی از غیرواقعی بودن تئوریهای مارکس، انگلس و لنین، بلکه ناشی از برپاگیری دو جریان ارتجاعی و به ظاهر «سوسیالیستی» و در ذات خود «سوسیالیسم بورژوایی» استالین و «سوسیالیسم دهقانی» مائو در قرن بیست بوده است. اکنون برای عروج مجدد، سوسیالیسم کارگری مارکس، لازم است با نقد رادیکال دو جریان ضدمارکسی فوق، آلترناتیو سوسیالیسم کارگری مارکس ظهور مجدد نماید، تا بتواند راه را، برای اجرای دقیق لغوکارمزدی فراهم آورد.
برای شناخت رابطهی مائویستها با حزب توده، ابتدا نظر کوتاهی به تاریخ معاصر چین میافکنیم. مائویستهای ایرانی معتقدند که کشور روسیه و چین تا زمان مرگ استالین و مائو، سوسیالیستی بودهاند. اما بعد از مرگ این دو تن «رویزیونیستها»، بر این دو کشور حاکم شدند و سوسیالیسم را از بین بردند و دو انقلاب اکتبر ۱۹١٧ روسیه و ۱۹۴۹ چین را به شکست کشاندهاند. در مورد چینیها، واقعیت این است که بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹٢٧، چین در شرایط اعتلای جنبش کارگری به سر میبرده است که خود تابعی بوده از شرایط اعتلای انقلابی جهانی که آن زمان همراه بود با موج انقلاب جهانی مخصوصا" در اروپا، که در حال وقوع بوده است. یعنی جنبش کارگری چین موقعیت بسیار مناسبی برای اعمال قدرت داشته است. اما متاسفانه تئوریهای ضدانقلابی منتج از استالینیسم آن را به شکست کشاند. طبقهی کارگر چین به دستور استالین به زیر چتر بورژوازی چین رفت تا تضمینکنندهی منافع روسیه باشد، و در آخر هم به نطعگاه فرستاده شدند.
کشتار کمونیستهای چینی به دست بورژوازی در جریان انقلاب چین در سال ۱۹٢٧، تنها یکی از خدمات استالینیسم به سرمایه است. اما حقیقت این است که در آن زمان حزب کمونیست چین جوان بود و به خواست و فشار استالین به زیر چتر بورژوازی چین رفت، تا سیاست استالینی، ایجاد جبهه واحد به اصطلاح «ضدامپریالیستی» با «بورژوازی ملی» اجرایی کند. نتیجه آن شد که هزاران کمونیست به وسیلهی حزب بورژوایی کومینتانگ قتل عام شدند.(۱) از این زمان حزب کمونیست چین به دستور استالین به اردوی سرمایه پیوست. اکنون بقایای استالینیسم و مائویسم این واقعه تاریخی و آموزنده برای طبقهی کارگر جهانی، را با دلایل بیپایه توجیه میکنند و کشتار طبقهی کارگر چین را به دست بورژوازی را واژگونه و جعل مینمایند و حاضر نیستند این جنایتها را محکوم نمایند. چرا؟ چون دست استالین رهبر آنها در آن مشهود و نمایان است.
به گفتهی تونی کلیف، «در سالهای ۱۹٢۵ تا ۱۹٢٧، انقلاب کارگری چین به سرعت به پیش میرفت. اعتصاب عمومی در هنگکنگ و کانتون آغاز گردید و در سال ۱۹٢٧ کارگران شانگهای مسلح شدند و کنترل شهرها را به دست گرفتند. استالین سیاست سازشکاری با رهبر ناسیونالیستهای چین، چیانکاچک را اتخاذ کرد و از ورود او به شانگهای برای سرکوبی کارگران پشتیبانی کرد. ٢۴ ساعت بعد، ناسیونالیستها بین بیست تا سی هزار کارگر را قتل عام کردند. و بدینسان انقلاب کارگران چین با کمک استالین جنایتکار مدفون شد.»(تونی کلیف:سرمایهداری دولتی در شوروی:١٨)
آنچه که به عنوان «انقلاب کمونیستی» چین در سال ۱۹۴٩، توسط مائویستها به خورد طبقات اجتماعی داده میشود، هیچ ربط و پیوندی با مبارزات ضد سرمایهداری طبقهی کارگر چین که در آن سرزمین شکل گرفته بود، ندارد.
«چن تو سیو» استاد ادبیات در دانشگاه پکن نخستین فردی بود که در سال ۱۹٢٠ همراه با چند تن دیگر حزب کمونیست چین را با رهنمود کمینترن مستقل لنینی، بنیاد نهادند. او بود که مائو را به اندیشههای مارکس شناساند.
حزب کمونیست چین بعد از تشکیل، همانند حزب کمونیست ایران، دارای دو جناح چپ [مارکسی] و جناح راست [استالینی] بود. «چن تو سیو» نماینده گرایش مارکسی بود. استالینیسم «بورژوازی ملی» چین را انقلابی و ضدامپریالیست معرفی میکرد و رهنمود میداد که طبقهی کارگر چین و حزب کمونیست آن باید بدون قید و شرط تشکیلات خود را در درون تشکیلات بورژوایی چیانگکایچک حل کرده و زیر چتر و پرچم بورژوازی با امپریالیسم مبارزه نمایند. همین تز استالینیسم بود که مائو هم مجری آن شد.
استالینیسم که در سال ۱۹٢۱ در شوروی متولد شده بود توانست کنگره سوم حزب کمونیست چین را در ژوئن سال ۱۹٢٣، ترغیب کند تا با تصویب قراری تمام اعضای حزب کمونیست چین را بدون قید و شرط موظف به پیوستن به حزب بورژوایی کومین تانگ کند. کنگره حزب هم چنین قراری را تصویب کرد.
از طرفی دیگر، باید گفته شود که چین در سال ۱۹۱۱، مرحله انقلاب بورژادموکراتیک را از سر گذرانده بود و طبقهی کارگر چین برای انجام انقلاب خود، لزومی به رفتن به زیر چتر حزب بورژوایی کومین تانگ نداشت، زیرا طبقهی کارگر شهری به اندازه کافی رشد کرده بود و به آسانی میتوانست به کمک دهقانان که در پی دست یافتن به زمین زراعی بودند، اهداف خود را به سرانجام به رسانند.
برخلاف نظر استالین و استالینیستها، چیانگ کای چک رهبر حزب کومین تانگ به روشنی گفته بود: «من هرگز نگفتهام که با کمونیستها نمیتوانم همکاری داشته باشم ... من در عین حال، این را روشن نمودهام که از آن جایی که مخالف ستم کمونیستی هستم، هرگاه که آنها بیش از اندازه رشد کرده و قدرت بگیرند، دست آنها را کوتاه خواهم کرد.»
در چنین شرایطی اما استالین اصرار میورزید که حزب کمونیست چین باید به حزب کومین تانگ به پیوندد تا جبهه متحد علیه امپریالیسم تشکیل دهد، از نظر او مهم نیست که چهقدر کمونیست چینی و طبقهی کارگر چین قربانی شوند. استالینیسم تا آنجا رفت که حزب بورژوایی کومینتانگ به رهبری چیانگ کای چک جنایتکار را در سال ۱۹٢٦، به عضویت کمینترن در آورد. عضویت کومین تانگ به کمینترن توسط دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی تنها با یک رای مخالف تروتسکی به تصویب رسید!
هنوز قتل عام طبقهی کارگر چین به دست چیانکای چک در سال ۱۹٢٧، شروع نشده بود که در روز پنجم آوریل همین سال، استالین، طی یک سخنرانی به کادرهای حزبی بر ضرورت جبهه متحد و بر ضرورت اتحاد جبههی متحد حزب کمونیست چین با چیانکای چک تاکید مجدد کرد و اصرار کرد این بلوک انقلابی! باید حفظ شود. استالین گفت:
«چیانکای چک دارد انضباط اطاعت میکند. کومین تانگ یک بلوک است، نوعی پارلمان انقلابی، با جناح راست، چپ و کمونیستها. چرا کودتا کنیم؟ چرا جناح راست را بیرون بیاندازیم، در حالی که اکثریت را داریم و جناح راست به ما گوش میدهد. ... در حال حاضر به جناح راست نیاز داریم. افراد قابلی دارد که هنوز ارتش را هدایت و آن را علیه امپریالیستها رهبری میکنند. چیانکای چک شاید با انقلاب همدلی نداشته باشد، اما او در حال هدایت ارتش است و نمیتواند کاری جز هدایت علیه امپریالیستها انجام دهد. مضاف بر این، افراد جناح راست، روابطی با ژنرال «چنگ تسولین» دارند و به خوبی میفهمند که چهگونه روحیهی آنها را تضعیف کنند، و بدون این که حمایتی کرده باشند، آنها را با تمام دار و ندارشان به جهش به جانب انقلاب تهییج کنند. آنها روابطی با تجار ثروتمند هم دارند و میتوانند از آنها پول جمع کنند. بنابراین از آنها باید تا به آخر استفاده شود، مانند لیمو چلانده شوند و بعد دور انداخته شوند.»(هارولد.ر.آیزاکز:انقلاب چین:انتشارات دانشگاه استنفورد،١۱۹٦١:ص۱٢)
در این اوضاع و احوال رهبر حزب کمونیست چین که «چن تو سیو» بود، خواستار خروج حزب کمونیست چین از حزب کومین تانگ شد. اما استالین نه تنها درخواست او را رد کرد، بلکه تمام تقصیرها را که خودش عاملش بود، به گردن او انداخت و او را از حزب کمونیست چین اخراج کرد. حزبی که او خالقاش بود. و به جای او یک گماشته استالین به نام «چوچیوبی» رهبر حزب کمونیست چین شد. بعد از سخنرانی استالین و در ششم آوریل ۱۹٢٧، کشتار کمونیستها با حمله به سفارت روسیه در پکن آغاز میشود. کمونیستهای جناح چپ حزب کمونیست چین، نه تنها توسط نیروهای حزب کومین تانگ، چیانکای چک، مورد تعقیب و پیگرد قرار داشتند، بلکه توسط رهبری استالینیست حزب کمونیست چین همانند برادران حزب توده خود که در ایران کارشان لو دادن کمونیستهای انقلابی بود، آنها را به مقامات کومین تانگ لو میدادند. هزاران تن از اعضای حزب کمونیست چین در مدت کوتاهی قتل عام شدند.
از آوریل تا دسامبر ۱۹٢٧، تقریبا" ٣٨ هزار نفر کمونیست و کارگر انقلابی اعدام شدند و بیش از ٣٢ هزار تن نیز زندانی شدند. از ژانویه تا اوت ۱۹٢٨، بیش از ٢٧ هزار نفر کمونیست و کارگر انقلابی به مرگ محکوم شدند. به طور کلی تا سال ۱۹٣١، نزدیک ٢٠٠، هزار نفر کمونیست و کارگر انقلابی توسط فرمان چیانگ کای چک و با رهنمود استالین قتل عام شدند. استالین عین خیالاش هم نبود.
بعد از این همهی کشت و کشتار که سبب سقوط جنبش اجتماعی و نزول شرایط انقلابی در جامعه شد، بقایای حزب کمونیست چین که تحت سیطرهی استالینیسم بود به منظور جلوگیری از رسوایی بیشتر استالین، در عملی غیر علمی و خالی از تحلیل مشخص از شرایط مشخص، در شهر کانتون چین قیامی ماجراجویانه به راه انداختند که نه تنها دستآوردی نداشت، بلکه باز هم سبب سرکوبی بیشتر شد. از این مقطع است که حزب کمونیست چین به عنوان حزب طبقهی کارگر عمرش به پایان میرسد و جای آن را استالینیسم و مائویسم که به تدریج با تکیه بر نیروی دهقانی در حال رشد بود، میگیرد.
سال ۱۹٢٨، سالی است که استالینیسم در شوروی و در نهایت و به طور کامل، میخ خود را بر پیکر انقلاب اکتبر میکوبد و عمر واقعی انقلاب اکتبر به پایان میرسد و استالینیسم سکاندار، روسیه شوروی و کمینترن میشود که ساختن احزاب برادر که قبلا" شروع شده بود با قاطعیت بیشتری ادامه مییابد و حزب توده را در سال ۱۳٢٠ خورشیدی را برای منهدم کردن جنبشهای انقلابی در ایران خلق میکنند. در این سال(۱۹٢٨) است که انترناسیونالیسم پرولتاریایی کنار زده میشود و جای آن را «میهن کبیر سوسیالیستی» و «سوسیالیسم در یک کشور»، میگیرد. کنگره ششم حزب کمونیست چین هم در این سال در روسیه و زیر نظر استالین برگزار میشود و بیماری استالینیسم را در پیکر آن فرو میکنند.
سر و کلهی مائو در سال ۱۹٣٨، در حزب کمونیست چین ظاهر میشود و خود را به طور کامل به کمپ استالین منتقل میکند و مبارزه درون حزبی را با رقیبان خود را در جریان جنگ جهانی دوم، و در سال ۱۹۴٣ با رهبری گرایش استالینیستی حزب کمونیست چین، آغاز میکند و آن را نه در جهت منافع طبقهی کارگر بلکه در جهت منافع بورژوازی چین در حزب کمونیست به پیش میبرد که تا سال ۱۹۴۵، با تصفیه بیش از ٧٠ هزار نفر از مخالفان خود در حزب است که در این سال مائویسم بالغ شده و بر اریکهی قدرت دست مییابد. سوسیالیسم دهقانی مائو که در سال ۱۹۴٩، با فتح شهرها آغاز میشود، طبقهی کارگر چین که کوچکترین نقشی در آن نداشتند نظارهگر رژه دهقانان در شهرها بودند.
به گفتهی تونی کلیف «طبقه کارگر صنعتی هیچ نقشی در پیروزی مائو نداشت. حتا ترکیب اجتماعی حزب کمونیست چین کاملا" غیر کارگری بود. صعود مائو در حزب با غیر کارگری شدن حزب مصادف شد. در اواخر ۱۹٢٦، حداقل ٦٦ درصد اعضای حزب کارگر بودند، ٢٢ درصد روشنفکر و تنها ۵ درصد دهقان. در نوامبر ۱۹٢٨، درصد کارگران عضو تا حدود ۴ یا ۵ درصد سقوط کرد و یک گزارش رسمی حزبی تأیید کرد که حزب «حتا یک سلول حزبی کارآمد در بین کارگران صنعتی ندارد.» حزب میپذیرفت که کارگران حدود ١٠ درصد از اعضا در سال ۱۹٢٨، ٣ درصد در ۱۹٢۹، و ٢/۵ درصد در مارس ۱۹٣٠، و ۱/٦ درصد در سپتامبر همان سال و تقریبا" صفر درصد در پایان ۱۹٣٠، را تشکیل میدادهاند. از آن موقع تا پیروزی نهایی مائو حزب اعضای کارگر قابل ملاحظهیی نداشت. کارگران آنچنان اهمیت خود را در حزب کمونیست چین از دست داده بودند که حزب به مدت نوزده سال نه نیازی به برگزاری کنگره ملی اتحادیههای کارگری - که قبل از آن در ۱۹٢۹، تشکیل شده بود- میدید و نه به خود زحمت جلب حمایت کارگران را میداد. آنگونه که از اعلامیهها بر میآید، حزب درسالهای تعیینکننده ۱۹٣٧-۱۹۴۵، تمایل نداشت که در مناطق تحت نفوذِ کومین تانگ هیچگونه تشکیلاتی راه بیاندازد. هنگامی که در دسامبر ۱۹٣٧، حکومت کومین تانگ برای کارگرانی که دست به اعتصاب میزدند و یا محرک اعتصاب در زمان جنگ [با ژاپن ] بودند، مجازات مرگ تعیین نمود، سخنگوی حزب در مصاحبهیی گفت که حزب از نحوه هدایت جنگ توسط کومین تانگ «کاملا" راضی» است. حتا پس از آغاز جنگ داخلی بین حزب کمونیست چین و کومین تانگ، در مناطق تحت نفوذ کومین تانگ که تمام مراکز صنعتی کشور را در بر میگرفت، به ندرت تشکیلاتی وابسته به حزب کمونیست وجود داشت. فتح شهرها توسط مائو بیش از هرچیز دیگری جدایی کامل حزب کمونیست از طبقه کارگر صنعتی را آشکار ساخت. رهبران حزب نهایت تلاش خود را انجام دادند تا از وقوع خیزشهای کارگری در شهرهای در آستانه تصرف جلوگیری کنند.» (تونی کلیف: مارکسیسم در هزاره:۱٣٢-۱٣٣)
با وجود آنکه استالین تا آخرین لحظه هم از حزب کومین تانگ، چیانگ کای چک حمایت میکرد، ارتش مائو در جنگهایی که با ارتش حزب کومین تانگ داشت به پیروزی رسید و در نهایت در ماه مه ۱۹۴٩، چیانگ کای چک با همراهانش به تایوان گریخت و در آنجا مورد حمایت غرب و سازمان ملل متحد، قرار گرفت که الان هنوز بقایای آنها وجود دارند.
اما پیروزی مائو، پیروزی سوسیالیسم و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و کارمزدی نبود، بلکه پیروزی سرمایهداری دولتی چین بر سرمایهداری امپریالیستی کومین تانگ با پوشش «سوسیالیسم» نه از نوع مارکسی آن، بلکه از نوع دهقانی آن بود. مائویسم به تدریج با ظاهری «سوسیالیستی» با سرمایهداری جهانی ادغام شد و با آمریکا و دیگر کشورهای پیرامونی روابط برقرار کرد. در سال ۱۳۵١، فرح پهلوی و امیر عباس هویدا به چین سفر کردند وهزاران رقصنده چینی از فرح خانم و هویدا استقبال کردند و با «چونلای» یار مائو، عکس یادگاری گرفتند. در شرایطی که هزاران رقصنده به اصطلاح «کمونیست» از فرح پهلوی استقبال میکردند، در ایران اگر از دست فردی کتاب یا جزوهی ترجمه شده مائو را میگرفتند، اگر توسط ساواک کشته نمیشد، حبس ابد در انتظارش بود.
اما در شوروی، در ۵ مارس ۱۹۵۳، استالین مرد. سه سال بعد در کنگره بیستم حزب کمونیست در ۱۹۵٦، خروشچف به کیش شخصیت استالین پرداخت. در جریان قرائت گزارش به کنگره توسط خروشچف، او دچار احساسات شد و چهار بار گریست، شخصی که خود نقش اساسی در جنایات استالین داشت و نیز حدود ٣٠ نفر از شرکتکنندهگان در کنگره، غش کردند! کنگره بیست، سبب تغییراتی در احزاب برادر شد. حزب توده هم بینصیب نماند، دچار انشعاب شد و مائویسم ایرانی هم بعد از کنگره بیست از درون آن متولد شد.
اما جالب است بدانید پس از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی، کنگره هشتم حزب کمونیست چین در ١۵ تا ٢٧ سپتامبر ۱۹۵٦، برگزار شد. مائو در این کنگره درباره کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی میگوید: «رفقای ما در شوروی و خلق شوروی بر اساس این رهنمود لنین عمل کردهاند ... حزب کمونیست شوروی در کنگره بیستم خود که در گذشتهیی نه چندان دور برگزار گردید، سیاستهای بسیاری را طرح کرده و از نقایصی که در حزب یافتند انتقاد نمودند. با اطمینان میتوان مطرح نمود که پیشرفتهای بزرگ بسیاری به دنبال این عمل ظاهر خواهد شد.»
خروشچف که مبتکر تز راه رشد غیر سرمایهداری بود، در کنگره ٢۱ حزب کمونیست شوروی که از ٢٧ ژانویه تا ۵ فوریه ۱۹۵٩، برگزار شد، این پیام را از مائو دریافت کرد: «از زمان برگزاری کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی، مردم شوروی تحت رهبری صحیح کمیتهی مرکزی حزب کمونیست و به زعامت رفیق خروشچف پیروزیهای بزرگی را در جهت ساختمان کمونیسم به دست آوردهاند.»
این دفاع مائو به خاطر کمکهای اقتصادی دولت شوروی بود. اما در سال ۱۹٦٢، در جریان جنگ هند و چین، به دلیل حمایت شوروی از هند، چین از شوروی به خاطر این حمایت انتقاد کرد، و روابط حسنه به تدریج در سال ۱۹٦٦، تبدیل به روابط ناحسنه گردید و سبب قطع کمکهای شوروی به چین شد، در نتیجهی این عمل، شوروی تبدیل به «سوسیال امپریالیسم» گردید!
بر طبق گفتهی حمید شوکت «طبقه تفسیر چینیها از مارکسیسم، کارگران باید با خردهبورژوازی متحد شده و با جلب بورژوازی ملی، زمینداران بزرگ و بورژوازی دلال و وابسته به امپریالیسم را منزوی میکردند.»
ایرج کشکولی از حزب رنجبران که همانند حزب توده به دفاع تمام قد از رژیم جدید حاکم بر ایران پرداخته بود، در پاسخ حمید شوکت میگوید: «ما متعقد بودیم بورژوازی بزرگ و زمینداران در جریان انقلاب ایران شکست خوردهاند و خردهبورژوازی حاکم است. تصور میکردیم باید این نیرو را در مقابل دولتهای بیگانه حفظ کرد و گرایش ضدامپریالیستیاش را تقویت نمود، چون هر لحظه امکان دارد به خاطر خصلت دوگانهاش با امپریالیسم سازش کند. بر همین اساس، هر جریانی را که به این هدف صدمه میزد ارتجاعی میدانستیم. جالب اینجاست که وقتی این خردهبورژوازی بر ضد خود ما قد علم کرد، موضعمان را ۱٨٠ درجه تغییر دادیم. یعنی ما نمایندهگان پرولتاریا و مرکز ثقل جهان بودیم.»(حمید شوکت: نگاهی از درون به جنبش چپ، گفت وگوی حمید شوکت با ایرج کشکولی: ٢٠۱)
حالا یکی دیگر از این نوع مائویستها به اسم باب در دنیای مجازی ظهور کرده و مورد نقد قرار گرفته است. دو منتقد در مطلبی تحت عنوان «مائوئیسمِ تهگرفته با چاشنی آواکیان» او را فردی «پارانویا و خودشیفته» (٢) مینامند که مدعی جانشینی مارکس و انگلس و لنین است. این فرد آنقدر متوهم است که خود را «مارکس زمانه» میانگارد و «تئوری» میبافد که اینها آلترناتیوهایی هستند در مقابل، تئوریهای کارل مارکس! اما تئوری «سوسیالیسم دهقانی» مائو تبدیل شده است به «سنتز نوین» باب آواکیان و آن را عَلَم کرده و به عنوان «سوسیالیسم علمی» مائویی نه سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس که بر پایهی لغو کارمزدی بنیاد گذاشته شده، بلکه در جهت تحکیم کارمزدی به دست نوکیسههای خود، تبلیغ و ترویج میکنند.
احمد شاملو در شعری با عنوان «با چشمها» به مدافعان سرمایهداری دولتی استالین و سوسیالیسم دهقانی مائو را خطاب قرار داده که شما سوسیالیسم [خورشید] واقعی مارکس و انگلس را رها کرده و به سوسیالیسم بورژوایی [خورشید گونه] استالین و مائو چسبیدهاید:
....
من با دهان ِ حیرت گفتم:
«- ای یاوه
یاوه
یاوه،
خلایق!
مستید و منگ؟
یا به تظاهر
تزویر میکنید؟
از شب هنوز مانده دو دانگی.
.....
هر گاوگَندچاله دهانی
آتشفشان ِ روشن ِ خشمی شد:
...
ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بیدریغ باشند
در دردها و شادیهاشان
حتا
با نان ِ خشکشان. -
و کاردهایشان را
جز از برای ِ قسمتکردن
بیرون نیاورند.
....
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتابگونهیی
آنان را
اینگونه
دل
فریفته بودند!
□
ای کاش میتوانستم
خون ِ رگان ِ خود را
من
قطره
قطره
قطره
بگریم
تا باورم کنند.
ای کاش میتوانستم
ــ یک لحظه میتوانستم ای کاش ــ
بر شانههای خود بنشانم
این خلق ِ بیشمار را،
گرد ِ حباب ِ خاک بگردانم
تا با دو چشم ِ خویش ببینند که خورشیدِشان کجاست
و باورم کنند.
ای کاش
میتوانستم!
# مجموعه - آثار؛ احمد شاملو دفتر یکم:شعرها ص ٦۵٣ چاپ هشتم انتشارات نگاه ـ ۱۳٨٧
استالینیستها و مائویستها که خورشید را رها کرده و خورشید گونهیی گرفتهاند و بر طبل یاوهگویی خود پای میفشارند و اکنون یکی از آنها سوسیالیسم و کمونیسم را اینگونه معنی میکند:
«کسانی که نگاهشان به شوروی سابق یا کوبا یا ویتنام بود، اینها را الگوی کمونیسم میدانستند در حالی که هیچ ربطی به کمونیسم نداشتند. یادم میآید یک نفر مقالهیی نوشته بود در مخالفت با این ایده که مائو نماینده جهشی به پیش در کمونیسم است. استدلالاش این بود که: چرا باید اینقدر به مائو توجه کرد؟ چرا به فیدل کاسترو در کوبا توجه نمیشود یا به لهدوان؟(رهبر حزب ویتنام بعد از مرگ هوشیمین) چرا ایدههای آنها به اندازەی ایدههای مائو مهم نیست؟ خب یک دلیل اصلی دارد، آنها درست نمیگفتند، آنها کمونیست نبودند، علم کمونیسم را تکامل نداده بودند و راهشان را جدا کرده بودند. ... برای ما کاملا" جا افتاده بود اگر کمونیست هستی یعنی با مائو هستی، مائوئیست هستی! اگر با مائو نیستی، اگر مائوئیست نیستی، میتوانی از صبح تا شب بگویی من کمونیستم ولی نیستی. میگفتیم اگر میخواهی اسم خود را کمونیست بگذاری و بحث کوبا را وسط بکشی بیا ببینیم در کوبا چه خبر است. راه کوبا راه کمونیسم نیست. اگر نمیخواهی با مائو باشی بیا بحث کنیم که چرا به مائو نیاز داریم. در آن دوره ما با اطمینان علمی در میدان بودیم و مبارزه میکردیم. میگفتیم کمونیست بودن یعنی طرف مائو بودن، والسلام. ...مشکلی نداشتیم که بگوییم اگر میخواهی یک کمونیست واقعی باشی باید یک مائویست باشی.» (باب آواکیان:کمونیسم نوین: ص١١١-١١٣)
حضرت باب آواکیان میگوید اگر مرید من نباشید، کمونیست نیستی:
«در سال ۱۹٧۵ این یک حقیقت عینی بود که اگر با مائو نبودی و خطی که مائو جلو گذاشته بود را قبول نداشتی و به کار نمیبستی کمونیست نبودی. در سال ٢٠۱۵، این یک حقیقت عینی است که اگر با سنتز نوین و رهبرییی که آن را ارائه کرده نباشی کمونیست نیستی، حالا هر اسمی هم میخواهی روی خودت بگذار یعنی اگر آن درک علمی را که تودههای مردم دنیا برای رهایی خود و بشریت به آن نیاز دارند قبول نکنی و به کار نبندی کمونیست نیستی.(پیشین: ص١١۵)
وجود اجتماعی است که شعور اجتماعی را میسازد، اما ایدهآلیسم باب آواکیان (٣) در نقش مرتاضهای هندی اینگونه برای ساختن جامعهی کمونیستی مورد نظرش رهنمود میدهد: «تا زمانی که مردم ورای این ایده نروند که نیاز دارند از دیگران بیشتر داشته باشند، فقط به این علت که میخواهند بیشتر از دیگران داشته باشند، جامعه کمونیستی به دست نمیآید ... یعنی انقلابی کردن تمام ایدههایی که از آن روابط اجتماعی ستم و استثمار بر میخیزند. (پیشین: ١۵٠)
یعنی در حقیقت فرهنگ ارتجاعی «همه با هم» حزب توده که امروزه (٢٠٢٠) هم هوادار زیاد پیدا کرده است در گفتار و نوشتارهای مائویستها از جمله حضرت باب، نیروی محرکهی انقلاب است. از نظر آنها نیروی محرکهی انقلابهای معاصر طبقهی کارگر نیست که خواهان لغوکارمزدی است، بلکه «مردم» است که حزب توده و مائویستها پرچمدار آناند:
«ما باید مردم را برای مبارزه علیه تمام این جنایات بسیج کنیم. نباید این جنایات را بی پاسخ گذاشت. بلاهایی که بر سر مردم دنیا میآورند، بلاهایی که همین جا بغل گوش ما بر سر مردم میآورند را نباید بیپاسخ بگذاریم. مردم باید علیه اینها به جنگاند، باید مقابله کنند، باید طبقهی حاکمه را مجبور به عقبنشینی کنند. حتا برای انجام یک انقلاب این کارها حیاتی است: برای این که مردم در کوتاه مدت هم در هم شکسته و دلسرد نشوند این کارها حیاتی است.»(پیشین١۵٣)
مارکس و انگلس در آثار مکتوب خود به طبقهی کارگر جهانی رهنمود ندادهاند که شما در جامعهی آینده چه کارهایی را انجام دهید و چه کارهایی را انجام ندهید. (۴) جامعهی سوسیالیستی مانند جامعهی سرمایهداری نیست که از درون جامعهی فئودالی به تدریج رشد کرد و سر برآورد. در جامعهی سرمایهداری امپریالیستی نئولیبرالی ایجاد روابط تولیدی برای جامعهی سوسیالیستی فراهم نیست. نیروی بالنده جامعه باید در عمل و ابتکار خودش با توجه به شرایط عینی جامعهی طبقاتی در آن شرایط زمانی و مکانی، سوسیالیسم خودش که بر پایهی لغو کارمزدی است را بسازد. یعنی «نظریهی دیالکتیک تاریخی مارکس این است که او معتقد بود که فقط طبقهی کارگر قادر به تحقق تئوری «تغییر» است. تئوری تغییر نیز چیزی جز تغییر جامعهی بورژوایی به جامعهی سوسیالیستی از طریق لغو کارمزدوری و انحلال کامل مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و استقرار مالکیت اجتماعی نیست.»( سرمایهداری دولتی شوروی! (۳۳). بتلهایم از اکونومیسم به انقلاب فرهنگی- محمد قراگوزلو) این راهکار مارکسی است.
حالا سوسیالیسم تخیلی باب آواکیان برای «مردم»، «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین امریکای شمالی» را هم تدوین کرده است!!!
مائویستهای متعصب، فکر نکنند که به معبودشان توهین میکنیم؛ مائو سواد فلسفی دیالکتیکی نداشت، او فقط سواد فلسفی دهقانی در حد ماتریالیسم مکانیکی میدانست و از تضاد مکانیکی هم فقط «بالا و پایین» را میدانست و میگفت که هر سربالایی یک سرازیری هم دارد. در حقیقت برخلاف آنچه که مائویستها بیان میدارند، اصولا" مائو سواد مارکسی نداشت و در زمینهی اصول دیالکتیک واقعا" بیسواد بود. مطالبی که در مورد فلسفه، از مائو منتشر شده نه فلسفه دیالکتیکی، بلکه فلسفه مکانیکی است که در آن تضاد را به مفهوم «بالا و پایین» میفهمد. «تکامل مارکسیسم را در سه زمینه فلسفه، اقتصاد، و سیاست که شامل تئوری حزب و تشکیلات هم میشود ... مائو در این سه زمینه کار قابل توجهی نکرده و نوآوری چندانی هم نداشته است. در زمینه رشد فلسفه از جانب مائو بحث بیشتر بر سر سنگ و تخم مرغ بود و آن این که اگر سنگ را زیر مرغ بگذاریم تبدیل به جوجه نمیشود، ولی اگر تخم مرغ را زیر مرغ هم نگذاریم، اما گرمای مطلوب را برایش تامین کنیم به جوجه تبدیل میشود. ... هر دانش آموزی به این مسئله واقف است و این ربطی به تکامل فلسفه نداشت.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:١٦٨)
مائو آن زمان که مکتوبات فلسفی خود را مینوشت، نامهیی به استالین نوشت و از او درخواست کرد که فیلسوفی مارکسیست را به او معرفی کند که به چین برود و آثار وی را ویراستاری کند. و سر و صورتی به نوشتههایش بدهد و آنها را پیش از انتشار از سهوهای فلسفی به پیراید. برای این کار پ.اف.یودین به پکن فرستاده شد. ( خروشچف: خاطرات خروشچف:ص٣٦٦)
بعد از انقلاب فرهنگی چین، کیش شخصیت رشد فزایندهیی مییابد و در و دیوار عکس مائو و عدهیی نان به نرخ روز خور و چاپلوس شروع به حفظ کردن آثار مکتوب مائو را مینمایند. در این شرایط یکی از کارکنان ایرانی رادیو پکن که با نام پ.ن توسط خانبابا تهرانی معرفی میشود از بر کنندهگان آثاری از مائو است: «متاسفانه پ.ن هم این سه اثر [«به خلق خدمت کنیم»، «یوگون پیرمردی که کوه را از جا کند»، «دکتر بسیون»] را از بر کرده و هر روز در اداره رادیو جلوی عکس مائو میایستاد و دیگران هم پشت سر او این متون را از بر میخواندند. یک بار حسابی از کوره در رفتم و گفتم: «مرتیکه نره خر. این کارها چیه؟ تو سر پیری و عمری گوشت خوک خوردن در اروپا، چرا کار این دهقانان چینی رو میکنی؟» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:٢٢۱)
سوسیالیسم دهقانی مائو است هیچ ربطی به کمونیسم مارکس نداشته و ندارد. «در زمان انقلاب فرهنگی چین یک هیئت از کمونیستهای سوئدی به چین رفته و با حزب کمونیست چین وارد گفتگو شده بودند. در حین گفتوگو مسئول چینی هنگام توضیح انقلاب چین گفته بود چنانکه رفیق مائو به ما میآموزد، میبایست دهقانان را بسیج کرد، حلقه ضعیف را پیدا کرده و با محاصره شهرها از طریق دهات انقلاب را به سرانجام رساند. کمونیست سوئدی در پاسخ گفته بود در سوئد اصولا" به آن معنی دهقان وجود ندارد. چه رسد به این که فقیر باشد. مسئول چینی پاسخ داده بود که رفیق شما ما را مسخره میکنید؟ مگر ممکن است جامعهیی دهقان نداشته باشد؟ دهقانان اکثریت هر جامعهیی را تشکیل میدهند. اگر در سوئد دهقان وجود ندارد، پس از کجا غذا میخورید؟» (پیشین:٢٢٣)
در جامعهیی که آگاهی طبقاتی به مفهوم مارکسی آن وجود نداشته باشد، معنی سوسیالیسم و برابری تا حد داشتن و نداشتن، وسایل شخصی سقوط میکند، مانند آنچه در بین سوسیالیستهای «خلقی» در انقلاب ۱۳۵٧، مشهود بود: «رئیس تلویزیون پکن خانمی بود که پس از پیروزی انقلاب بر پایه انترناسیونالیسم و دوستی به شوروی به مسکو اعزام کردند تا از رادیو مسکو برنامهیی به زبان چینی پخش کند تا صدای او در ذهن مردم باقی بماند... در جریان انقلاب فرهنگی این خانم را دستگیر کردند به جرم اینکه ٢٧ جفت کفش داشته است. واقعیت این که برخی از کفشها مستعمل بوده و بقیه نیز در مجالس رسمی و غیره مورد استفاده قرار میگرفتهاند.» (پیشین:٢٢٨)
حزب توده بعد از مرگ استالین «احمد قاسمی»، «غلامحسین فروتن» و «رضا رادمنش» را به کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی (فوریه ۱۹۵۶) فرستاد. بعد از کنگره، به تدریج احمد قاسمی و غلامحسین فروتن و عباس سقایی (۵) سفره خودشان را از حزب توده جدا کردند که در حقیقت از حزب توده اخراج شدند. در پلنوم ١١ حزب توده در مسکو و در ٣٠ دی ۱۳۴٣ این انشعاب صورت عملی پیدا کرد. سه فرد انشعابی در ٢۵ تیر ۱۳۴٦/١٦ ژوئیه ۱۹٦٧، با طیکردن دردسرهای فراوانی که ناشی از فشار شوروی و حزب توده بود به سازمان انقلابی حزب توده پیوستند و باز هم بعد از اخراج از سازمان انقلابی حزب توده،(٦) سازمان مائویستی توفان را در تیرماه ۱۳۴٦، بنیانگذاری کردند:
«حزب کار ایران(توفان) حزب تراز نوین طبقهی کارگر ایران است و با پیگیری و مبارزه سرسختانه با مدعیان دروغین کمونیست که همهی آنها دشمنان دیکتاتوری پرولتاریاِ و حزب لنینی طبقهی کارگر هستند، مبارزه[مجازی!] میکند. پرچم ما در این مبارزه شخصیت تاریخی رفیق استالین خواهد بود که به صورت مرز روشن میان رویزیونیستها[منظورش "احزاب برادر" مانند حزب توده است]، ضد کمونیستها و مارکسیست لنینیستها نمایان است. استالین پرچم است و وی پرچم ماست.» (توفان:نقدی بر برنامه مصوب کنگره ششم حزب توده :ص١٨٣)
حالا غلامحسین فروتن مائویست، مینویسد: «رهبرانی از حزب توده دگرگونی خصلت طبقاتی رهبران اتحاد شوروی [منظور خروشچف و بعد از آن است] را میدیدند اما چشم خود را بر روی آن میبستند و به خود تلقین میکردند که سوسیالیسم همچنان ادامه دارد. حزب توده در مهاجرت خود را در خدمت امپریالیسمی نوخاسته گذاشت و وابستهگی به امپریالیسم را به همبستهگی پرولتری تعبیر کرد. ... سازش با رژیم شاه، سیاست نزدیک شدن به رهبر مذهبی ایران زمانی که او هنوز در بغداد به سر میبرد و بالاخره مشی حزب توده در قبال نظام جمهوری اسلامی ... همه از مظاهر دور شدن از اندیشه طبقهی کارگر [که او مدعی مدافع آن بود.] و تبعیت از مطامع توسعهطلبانه سوسیال امپریالیسم شوروی بود. اینها همه لکههای ننگی است بر دامان حزب توده که هرگز زدودنی نیست.» (غلامحسین فروتن:حزب توده در مهاجرت:ص٣٢ پیدیاف)
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٧/١٨
_____________________________________________
توضیحات:
(١): بر طبق گفتهی حمید شوکت «طبقه تفسیر چینیها از مارکسیسم، کارگران باید با خردهبورژوازی متحد شده و با جلب بورژوازی ملی، زمینداران بزرگ و بورژوازی دلال و وابسته به امپریالیسم را منزوی میکردند.» و ایرج کشکولی از حزب رنجبران که همانند حزب توده به دفاع تمام قد از رژیم جدید پرداخته بود، در پاسخ حمید شوکت میگوید: «ما متعقد بودیم بورژوازی بزرگ و زمینداران در جریان انقلاب ایران شکست خوردهاند و خردهبورژوازی حاکم است. تصور میکردیم باید این نیرو را در مقابل دولتهای بیگانه حفظ کرد و گرایش ضدامپریالیستیاش را تقویت نمود، چون هر لحظه امکان دارد به خاطر خصلت دوگانهاش با امپریالیسم سازش کند. بر همین اساس، هر جریانی را که به این هدف صدمه میزد ارتجاعی میدانستیم. جالب اینجاست که وقتی این خردهبورژوازی بر ضد خود ما قد علم کرد، موضعمان را ١٨٠ درجه تغییر دادیم. یعنی ما نمایندهگان پرولتاریا و مرکز ثقل جهان بودیم.»(حمید شوکت: نگاهی از درون به جنبش چپ، گفت وگوی حمید شوکت با ایرج کشکولی: ٢٠١)
(٢): «در سراسر آثار و «فعالیت»های آواکیان، رد پای شگرفی از پارانویا و خودشیفتهگی پیدا میشود. مثلاً در همان سال ۱۹۷۹ آواکیان نشستهایی با عناوینی برگزار میکرد که بیشتر شبیه گروههای مبلغ مسیحیت بود تا کمونیسم! سرتیتر اغلب این سخنرانیها چنین چیزی بود: «به سخنرانی باب آواکیان گوش بسپارید… زندهگیتان را تغییر خواهد داد»!( مائوئیسمِ تهگرفته با چاشنی آواکیان)
(٣): اوایل دههی۱۹٧٠، به خودم گفتم اگر چیزی از اقتصاد سیاسی ندانیم نمیتوانیم از کمونیسم سر در بیاوریم. پس به این فکر افتادم که بروم و کاپیتال مارکس را بخوانم. ... بنابراین کتاب را باز کردم. جلد اول کاپیتال و شروع کردم در مورد کالا و چیزهای دیگر خواندن. سه چهار بار کتاب را پرت کردم گوشهی اتاق و گفتم که لعنتی! چرا این لعنتی کتاباش را سادهتر ننوشت! اما دوباره برگشتم و با کتاب کلنجار رفتم و بعد از مدتی گفتم آهان! حالا فهمیدم! (باب آواکیان:کمونیسم نوین: ١۵٠)
(۴): کارل_مارکس میگوید:«ما نمیخواهیم به صورت جزمی دنیای آینده را پیشبینی کنیم بلکه میخواهیم دنیای جدید را فقط از طریق نقد دنیای کهن فرایابیم. تاکنون فیلسوفان برای همهی معماهای روی میزشان راهحلی در آستین داشتند و تنها کار دنیای بلیهی خارج این بود که دهان بگشاید و کبک سرخشدهی معرفت مطلق را بخورد... پس اگر ساختمان آینده و حل و فصل ابدی مسأله کار ما نیست، در آنصورت کار ما اکنون بیش از پیش روشن و قطعی است؛ نقد بیرحمانه از هرچه موجود است، بیرحمانه بدین معنی که این نقد هیچ خوفی از نتایجاش و نیز از برخورد با قدرتهای موجود ندارد.» (دریپر، هال:«نظریهی انقلاب مارکس»(جلد اول: دولت و بوروکراسی)، ترجمهی حسن شمسآوری، نشر مرکز، چاپ اول ۱۳٨٢، ص ١٠۴.
(۵): جنایتهای حزب توده در مورد «رفقای» سابق خود را بخوانید بسیار آموزنده است: «عباس سقایی قبل از مرگ میخواهد با همسر و فرزندانش که در آلمان شرقی بودند، ملاقاتی داشته باشد[خودش در آلمان غربی تقاضای پناهندهگی میکند] اما کیانوری و بقیه سران حزب توده از طریق پلیس آلمان شرقی مانع میشوند که خانواده به دیدار سقایی بروند. بدون دیدار سقایی فوت میکند.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:١۴٦)
(٦): «در تابستان ۱۳۴۵، كنفرانس فوقالعاده سازمان انقلابی در بلژیك تشكیل میشود. نمایندگان كنفرانس پس از تصویب تز «سازمانهای پراكنده» به موضوع اختلاف در هیئتاجرائیه میپردازند و قاسمی، فروتن و سغایی را از سازمان انقلابی اخراج میكنند. هیئتاجرائیه بدون اینكه كمترین اهمیتی به وضع معیشت و زندهگی این سه نفر، كه سنی از آنها گذشته بود بدهد، آنها را بدون پول و امكانات در پاریس رها کرد.قاسمی، فروتن و سغایی در وضعیت بسیار دشواری قرار گرفتند، بهطوریكه برای تهیه خوراك خود به مضیقه افتادند. عباس سغایی كه بیماری قلبی داشته تلاش کرد به آلمان شرقی بازگردد كه موفق نشد و در آلمان غربی سكته کرد و مرد.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:١۴٧)
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند. (٢۱)
خاطره نويسان کودتای ٢٨ مرداد ۱۳۳٢
در این قسمت، بخشهایی از خاطرات کسانی که در مورد کودتای ٢٨ مرداد ۱۳۳٢، مطالبی نگاشتهاند، برگزیدهایم که دانستن آنها برای تقویت حافظه تاریخی تمام طبقات اجتماعی ایران، لازم و ضروری است. زیرا کمک فراوانی مخصوصا" به جوانان امروز ایران، در جهت شناخت بهتر سران حزب توده، به دست میدهد.
حمید شوکت در این رابطه مینویسد: «حفاظت خانه مصدق آن زمان بر عهده سرهنگ ممتاز بود. معاون ممتاز هم ستوان زنجانی عضو حزب توده بود که جزو افسران پادگان هنگ بود و ٣٠ تانک در اختیار داشت. با این حال چون دستور مشخصی از سوی حزب نداشت اقدامی نکرد.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:ص٣١)
«کودتا آنقدر قلابی و نیمبند شروع شد که اگر یک نیروی قاطع، یک سازمان رزمنده وجود میداشت و علیه کودتا بر میخواست، میتوانست آن را خنثا کند. باید گفت تنها جریان جدی و وسیع حزب توده بود که نه تنها دست از پا خطا نکرد، بلکه نیروهایش را هم حبس کرد و با آن تشکل وسیع، منجمله تشکل سازمان افسری کوچکترین عکسالعملی نشان نداد. بعدها در همین زمینه یکی از افسرهای تودهیی در زندان زرهی حرف خوبی به من زد. او گفت: «آقا اصلا" احتیاجی نداشت که دست بزرگی بلند کنیم. ششصد هفتصد افسر بودیم و همه اسلحه کمری داشتیم. اگر با ما قرار حزبی میگذاشتند که همان ساعت ۳ بعداز ظهر، وقتی اوباش توی خیابانها راه افتادند سر اسلحهمان را از اتاق خوابمان بیرون میگذاشتیم و شلیک میکردیم، متواری میشدند.» این در واقع بیان سمبولیک قدرت ناچیز ارتجاع در پیشبرد کودتا و توان وسیع حزب در خنثا کردن آن بود که عملا" بی مصرف ماند.(۱) ... واقعیت این بود که حزب توده جاده مبارزه متحد نیروهای سیاسی را کور کرده بود. حزب تودهیی که نفوذ اجتماعی وسیعی داشت، در اثر بیش از یک سال و نیم تبلیغ در مخالفت با مصدق، سم خود را در جامعه پاشیده بود.»(پیشین: ص۳٢)
«میخواهم بگویم رهبری حزب توده [بعد از کودتا] نه تنها کاری نکرد، بلکه تاکتیک حساب شدهیی را پیش برد و حزب توده را آگاهانه تعطیل کرد. آنها حزب را مچل و منتر کردند و دنبال نخود سیاه فرستادند تا زمان بگذرد و کودتا مسلط شود.» (پیشین: ص٣٧)
«حزب توده مستاصل و مستعمل بعد از کودتا حتا قادر نبود که حفاظت از کادرها و اعضای پایین حزب را در دستور کار خود قرار دهد. به طوری که امانالله قریشی دبیر ایالتی کمیته ایالتی شهرستان تهران طی نامهیی به رهبری حزب توده نوشته بود: «یار شاطر نیستید، بار خاطر نباشد.»(پیشین:٣٨)
حزب توده که در آن مقطع نسبت به بقیهی سازمانهای سیاسی، بسیار قدرتمند بود، و با داشتن بیش از ٦٠٠، افسر نظامی در ردههای بالای حاکمیتی که میتوانست به سادهگی یک لیوان آب خوردن، کار حاکمیت شاهنشاهی را برای همیشه بسازند، اما چون ارباب سران حلقه به گوش حزب توده خواستار این کار نبود، آنها هم نظارهگر اوضاع شدند و اعضای رده پایین حزب توده و جامعه را قربانی ارباب کردند و خود فرار را بر قرار ترجیح دادند. خانبابا تهرانی تعریف میکند که برای اولین بار که دستگیر شده است و سروانی به نام بهمنش او را محاکمه کرده که از اعضای حزب توده بوده است که در زندان [بار دوم] همدیگر را ملاقات میکنند. تشکیلاتی که روی پای خود نباشد اینگونه جامعهی را برای سیر قهقرایی آماده میسازد.
صمد زرندی مسئول چاپخانه مخفی روزنامه مردم، هنگام لو رفتن آن دستگیر میشود و مشخصات ١۵٠ نفر از کادرهای حرفهیی حزب توده را لو داده و با نشستن در اتومبیل سرهنگ زیبایی همراه با مامورین امنیتی به شکار اعضای حزب توده میپرداخته است. او مدت ٢٠ روز هم در خانه سرهنگ زیبایی [بازجوی رکن دو ارتش] زندهگی میکند. اما [احتمالا" ساختهگی] او فرار میکند و خود را به بقایای حزب توده میرساند و «اعتراف میکند که در بازجویی ضعف نشان داده و با لو دادن بسیاری از کادرهای حزبی به حزب توده خیانت کرده است. میگوید آماده است تا حزب درباره او تصمیم بگیرد. ... یک سال پس از کودتا همهی این مسائل در جزوه و اطلاعیهیی حزب توده تحت عنوان «اعتراف یک رفیق نادم» پخش شد. بعدها شنیدم که زرندی را از ایران خارج کردند و به شوروی فرستادند.» (پیشین: ۴٧)
و آلبرت سهرابیان در خاطرات خود مینویسد: «در آن دوره حساس و سرنوشتساز [۱۳۳٢] حزب توده با آن پایگاه مردمی وسیع، با آن نفوذ گسترده در ارتش، شهربانی، ژاندارمری و با امكانات بسیار گسترده در چهارگوشه ایران، میتوانست با اقدام قاطع و حساب شده، كودتاگران را به شكست كشانده و سرنوشت تاریخی ملت ایران را دگرگون سازد. شكست كودتای ٢٨ مرداد میتوانست نه تنها در ایران و كشورهای همسایه بلكه در منطقه خاورمیانه تاثیرات دامنهداری بر روی گسترش مبارزه برای آزادی و سوسیالیسم داشته باشد. اما حزب توده با توجه به سرشت جهان بینیاش و گوش به فرمان بودن از بالا، یعنی از حزب برادر و همچنین سرشت طبقاتی رهبران آن، در برابر كودتا دچار بیعملی و تسلیم كامل شد و بدین ترتیب ارتشی از فعالین آماده به مبارزه را كه میتوانستند پوزه كودتاگران را به خاك بمالند، بر باد داد. حزب توده نه تنها در آن لحظه حساس تاریخی پشت حكومت ملی دكتر مصدق را خالی كرد بلكه در دوران پیش از كودتا نیز هیچگاه سیاست درستی در قبال حكومت دكتر مصدق اتخاذ نكرد.» (خاطرات آلبرت سهرابیان)
«در نخستین ماههای سال ۱۳۵٨ یعنی سه دهه پس از گریختن كیانوری به خارج یك گزارشگر از ایشان پرسید كه چرا در حالی كه در ٢٨ مرداد ۱۳۳٢ سازمان نظامی افسران وابسته به حزب توده ٦٠٠، افسر و درجهدار در صفوف خود داشت، اقدامی برای خنثا كردن كودتا انجام نداد و كار به آنجا كشید كه تعدادی از افسران دستگیر و اعدام شده و یا به حبسهای درازمدت محكوم شدند... كیانوری با روش فرصتطلبانه و بسیار بیشرمانه پاسخ داد كه بیشتر افسران یاد شده از كاركنان بخش دفتری ارتش بوده و كاری از دستشان ساخته نبود. بدین ترتیب كیانوری با قلب واقعیتهای تاریخی تلاش كرده است كه خیانت رهبری حزب توده را در آن سالیان حساس و سرنوشتساز توجیه نماید.» (پیشین) اما فرج سرکوهی در مقالهیی تحت عنوان «روزهای باران در تبریز» در مجله آدینه شماره ٦٢ و ٦٣، صفحه ٧٦، مهر ۱۳٧٠ که موضوع آن صمد بهرنگی (٢) است مینویسد: «حزب توده در ٢٨ مرداد تنها از نظر سازمانی و سیاسی شکست نخورد. حزب اعتبار و حیثیت خود را نیز از کف وانهاد. حزب توده، در مبارزه شکست نخورده بود تا از خود قهرمانان حماسی بر جای بگذارد. حزب از درون پوسیده بود. حزب خود را یکسره و بیتلاش به حکومت کودتا وانهاده بود. تسلیم شده بود. مرگ قهرمانانه گروهی از افسران حزبی و کسانی چون مرتضا کیوان و وارتان و ... نیز نتوانسته بود دامان حزب را از لکهیی که تسلیم رهبران و بدنه اصلی بر آن نهاده بود پاک کند. شکست بیافتخار، جز ناامیدی و یاس برجای ننهاده بود.»
درشب کودتای ٢٨ مرداد بعضی از کادرهای حزب توده که از رابطهی پنهانی حزب توده خبر نداشتند، میگریستند و بعضی سر خود را به دیوار میکوفتند. چون نمیدانستند که تمام هم و غم سران حزب توده، تامین «حریم شوروی» بوده است. ایرج اسکندری یکی از سران حزب توده، میگوید دکتر مصدق مرا مثل پسر خودش دوست داشت. یک روز پیش او بودم و از دهنم در رفت و گفتم «حریم شوروی» مصدق یک قلمتراش، چاقو از جیب خود در آورد و گفت:«تو مثل پسر من هستی، دفعه دیگر اگر کلمه حریم شوروی و یا حریم هرکس دیگر را به کار بری زبانت را میبرم. یعنی چه؟ شمال ایران حریم شوروی، جنوب ایران حریم انگلیس، پس حریم خودمان کجاست؟ او درس بزرگی به من داد. دیدم که مصدق حرف حسابی میزند. حریم شوروی حرف مزخرفی است که به دهان ما افتاده بود.»( یادماندهها و یادداشتهای پراکنده ایرج اسکندری:۱۱٢)
ایرج اسکندری در مصاحبه با تهران مصور شماره ٢٢، یکم تیر ۱۳۵٨، در پاسخ پرسشی که چرا «پس از قیام تیر سال ۱۳۳۱، حزب شما به حمایت از مصدق و جنبش ملی پرداخت اما علارغم اطلاعات بسیار وسیعی که در مورد توطئههای امپریالیستی علیه حکومت قانونی و ملی دکتر مصدق داشت و با وجود سازمان نظامی نیرومند و تشکیلات سراسری هیچ اقدامی برای مقابله با کودتای شاه_آمریکا نکرد. چرا؟ پاسخ داد:
ما از کودتای اول یعنی کودتای ٢۵ مرداد که شاه فرمان عزل مصدق را به نصیری داد اطلاع داشتیم و این جریان را با مصدق در میان گذاشتیم. مصدق نیز به ما اعتماد کرد و طرح دستگیری نصیری را به اجرا گذاشت او به ممتاز دستور داد که اگر کسانی به ملاقاتش آمدند وقتی مصدق اشاره کرد آنها را بازداشت کند. نصیری فرمان عزل مصدق را از نخست وزیری به خانه مصدق آورد اما با اشاره مصدق ممتاز او را بازداشت کرد و در نتیجه تدارکاتی که مصدق از پیش انجام داده بود طرح کودتای اول شاه شکست خورد. و شکست آنها در ٢۵ مرداد تا حدی مدیون اطلاعاتی است که ما به مصدق دادیم. ارتجاع پس از شکست طرح اولیه خود متوجه شد که ما از طریق سازمان نظامی خود از کارهای آنها مطلع میشویم و لذا آنها محل جلسات خود را از ستاد ارتش به ساختمان اصل ۴ آمریکا منتقل کردند آنها کودتای ٢٨ مرداد را در آنجا طراحی کردند. ما دیگر از آن جریان اطلاعی به دست نیاوردیم. روز ٢٨ مرداد وقتی چماقداران راه افتادند ما به مصدق تلفن کردیم ولی او گفت دولت بر اوضاع مسلط است و در ساعت ۱۱ وقتی دیگر کار از کار گذشته بود ما باز با او تماس گرفتیم و مصدق به ما پاسخ داد که «زمام کار از دست من در رفته است. کسی به حرف من گوش نمیکند، شما به وظایف ملی خود عمل کنید.» اشتباه[؟؟!!] ما درست در این بود که این کار را نکردیم. ما باید از پیش نیروهای خود را آماده میکردیم و روز ٢٨ مرداد با بسیج نیروهای خود کودتا را خنثا میکردیم. حزب ما در آن زمان آنقدر قوی بود که بتواند کودتا را حداقل در تهران با شکست مواجه کند. ما باید اعلامیه میدادیم و از طریق رادیو مردم را به قیام دعوت میکردیم اما بدبختانه رفقای ما در ایران جرأت این کار را نکردند.»(پیشین: ۱٠۵-۱٠٦)
ایرج اسکندری میگوید: «ما بورژوازی ملی را نشناختیم و علت آن هم این بود که این فکر برای رفقای ما در ایران به وجود آمده بود که مصدق آمریکایی است و آورنده این تز به هیأت اجرائیهی مقیم تهران احمد قاسمی بود. در آن زمان کیانوری هم جزء باند قاسمی بود. شورویها در قضیهی مصدق سکوت کردند و سکوت آنها هم غلط بود. آن موقع ره [راه] استالین بود و کسی هم نمیتوانست حرفی بزند. استالین باید تصمیم میگرفت که حمله کنند یا نه؟ پشتیبانی بشود یا نه؟»( پیشین:ص۱۱٠)
یک سال بعد از کودتای ٢٨ مرداد ۱۳۳٢، با وجود فرار سران حزب توده به مسکو و کشورهای بلوک شرق سابق، بسیاری از کادرهای صادق و درستکار حزب توده در ایران ماندند و در اثر اعمال ننگین حزبشان دچار یاس و ناامیدی شدند که در نامههای آنها مشهود است. شاهرخ مسکوب که در کادر رهبری تشکیلات شهرستانهای حزب توده بوده است در نامهی ۱٢ دی ۱۳۳۳ که سرشاز از طنز تلخ روزگار خود است به بابک امیرخسروی از رهبران فراری و خارج نشین حزب توده مینویسد: «امیر عزیزم انشاالله احوالت خوب باشد. مال ما که محشر است! به قول لاتهای تهران مُردم از خوشی ... حال ما عالی است، دیگر بهتر از این نمیشود. به قول سعدی: مردی از درد سینه مینالید پیرزن صندلش همی ماید! حالا ما هم از درد گلو مینالیم و از ما بهتران دمبهدم معالجه بواسیر میکنند. نوشته بودی عصبانی هستم. راست است و خیلی هم زیاد. مگر میشود نبود؟ از دست دبیراعظم و ... کِز در آمده. پارسال همین وقتها یا کمی زودتر بود که ایشان روزنامههای وزین اطلاعات و کیهان را نمیخواندند و در عوض تو خانهیی، کتاب شرلوک هلمس به دستشان افتاد و مثل کفتاری که به لاشهیی برسد، نشستند و یک نفس خواندند. شاید باور نکنی، اگر چه او را میشناسی ولی باز هم باور نکنی، ولی عین حقیقت است. و حالا خانه و زندهگی و دار و ندار من افتاده به دست چنین موجودی! هرچه فریاد میکنم لوزتینم، میگوید بواسیرت! هرچه میگویم بابا، گوز چهکار دارد به شقیقه، میگوید خیلی هم کار دارد. همانطور که شقیقه من گوزگاه من نیز هست. در حقیقت چون به قول اصفهانیها عقل و گهاش قاطی شده، چنین میپندارد. یک وقت بود که آدم بالای سبیل بزرگان نقاره میزد، خیال میکرد علیآباد دهی است و مفتون آواز دهل بود. اما حالا را چه عرض کنم. این همه روزه گرفتیم و آخرش با گُه سگ افطار کردیم. دیگر در آسمان خبری نیست باید پاهایمان را روی زمین خاکی سفت و استوار کنیم. فقط یک انسان دوستی عمیق میتواند ما را در دل این شب سیاه بر پا نگهدارد. و گرنه دواهای اطباءمان جز ثقل سرد هیچ چیز دیگر نمیآورد. تازهگیها دوست تو فاخره خانم [منظور آقای فخرمیر رمضانی عضو کمیته ایالتی تهران است] به شدت بیمار شد [منظور دستگیری است] و سه هفته است که پزشکان [شکنجهگران] کارهای بسیار میکنند ولی لب از لب وا نکرده. زبانش بند آمده. بیش از این خبری از او ندارم. نصف شب در خانهاش بود که یکباره افتاد و مریض شد. در همان خانهیی که ما سه سال قبل یک روز عید نوروز به دیدنش رفتیم. نمیدانم خبر داری یا نه که زرگن و آقا رضای همیشه خوش خودمان [منظور رضا سلماسی است] هم پیش او هستند. جمعشان جمع است، یکیشان کم است اگر جواب بعدیات را ندادم بدان که حقیر هم یک جای خالی را پر کرده و جمعشان را کاملا" جمع کرده. حالا دیگر این جوری شده. اگر مفت زنده ماندی کلاهت را بیانداز آسمان و با دُمات گردو بشکن. اگر میبینی که من هم کبکام خروس میخواند، به همین علت است. اوضاع خیلی خوبی است. همه طبقات به رهبری بزرگ ارتشتاران دست به دست هم دادهاند. اختلافات از میان رفته است و کشور با قدمهای سریع و بزرگ به سوی ترقی و تکامل میرود و با ممالک آزاد جهان همدوشی میکند. گذشت آن روزگار هوچیگریها و تظاهرات و زندهبادها که از ترس غارتگران همه مغازهها مثل آدمهای اسهالی هی بالا میکشیدند و پایین میکشیدند. از بخت مساعد، توفیق رفیق شده است و در زمانی کوتاه زمام کار به دست پیشوایان کاردانی افتاده است که هریک با بزرگان و نامآورانی چون آتیلا و چنگیز و نرون و تیمور و هیتلر رقابت میکنند. خوشبختانه گوبلز هم فراوان داریم ولی بدبختانه ملت در خواب سنگینی فرو رفته است و سخنان بزرگان را با تعجب و تحسینهای بزرگ استقبال نمیکنند، بلکه یا خونسردی کسالتآوری مینگرد و چُس محلی میکند. انگار نهنگی خفته است و به زور پشهها بیاعتناست. ... امیر عزیزم متاسفانه داود نوروزی و دیگر بچهها را خیلی خیلی کم میبینم. دید و بازدید ممنوع. ملاقات قدغن. خفقان آزاد! قربانت شاخ[شاهرخ].» (بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران: ص٨٦١-٨٦٢)
مشاهده میکنید که کادرهای رده پایین حزبی چهگونه باخشم رهبری حزب توده را تحقیر میکنند.
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٧/١۴
_____________________________________________
توضیحات:
(١): هزینه و مخارج نارنجکسازی قبل از کودتای ٢٨ مرداد ۱۳۳٢، برای سران حزب توده ٨٠ هزار تومان آن زمان خرج برداشته بود و زمانی که انبار اسلحه، هیچگاه در مقابله با رژیم شاه مورد استفاده قرار نگرفت، و لو رفت. «ده، پانزده و به روایتی ۵٠ هزار نارنجک سالم و دستنخورده به دست مقامات فرمانداری نظامی افتاد، شایع بود که وقتی خبر به شاه رسید، پس از وحشت اولیه، گفته بود: «پس این مادرجندهها منتظر چه بودهاند؟ با این نارنجکها میتوانستند تهران را زیر و رو کنند!» (بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران: ص٧٧١)
(٢): -«
صمد بهرنگی، اگر
صمد شد، به این دلیل نبود که آل احمد پس از مرگ او، به دروغی آگاهانه، از او شهیدی پرداخت که حکومت او را در ارس غرق کرده است.
صمد قربانی بود. قربانی رژیمی نا انسانی.
صمد قربانی بود. نه به معنای انسانی که مظلومانه و بیدفاع سر بر نطع جلادان خویش مینهد. قربانی به معنای انسانی که در شرایط ناانسانی قرار میگیرد، طغیان میکند و همواره تلخ کام است.
صمد قربانی بود اما «شهید» نشده بود. ما که جوانتر بودیم دوست داشتیم که در او چون شهیدی زنده بنگریم. روزی که غرق شد، دوست داشتیم که در او چون کسی بنگریم که ساواک او را غرق کرده است. اما میدانستیم و در آن محفل، کسان دیگری انگشتشمار- میدانستند که نه آن همراه
صمد- که دوست
صمد بود- قاتل است و نه ساواک.
صمد غرق شده بود.»(فرج سرکوهی:«روزهای باران در تبریز»: مجله آدینه شماره ٦٢ و ٦٣، :صفحه ٧٦، مهر ۱۳٧٠)
اما بر خلاف نظر سرکوهی که ساواک جنایتکار را روسفید میکند و آن را دستکم گرفته و تطهیر میکند،
صمد بهرنگی توسط حمزه فراهتی که مامور ساواک بود و وظیفه داشت با ریختن طرح دوستی با
صمد، ترتیب قتل او را بدهد. ساواک آموزش دیده توسط سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی آمریکا و انگلیس و حتا اسرائیل، و نیز در مبارزه با تودهییها تجربیات زیادی آموخته بود، حالا سر به نیست کردن
صمد برای او کار زیاد شاقی نبود. اسد بهرنگی در قسمتی از کتاب «برادرم
صمد بهرنگی» میگوید: «در زمانی که ما در کنار ارس دنبال صمد میگشتیم و صمد را داد میزدیم مأمورین ساواک به خانه
صمد آمده و همهچیز را به هم ریخته بودند. میز تحریر مخصوص او را شکسته بودند و نامهها و یادداشتهایش را زیر و رو کرده بودند. و اهل خانه را مورد بازجویی قرار داده بودند، و چند کتاب و یادداشت هم برداشته و برده بودند و خوشبختانه کتابخانهی اصلی
صمد را که در آنطرف حیاط بود ندیده بودند.» اسد بهرنگی میافزاید: «جسد صورت و بدنش سالم بود. دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود، چیزی شبیه فرورفتهگی. رئیس پاسگاه در صورت جلسهاش، بهجای زخمها اشاره کرد. بعدها البته توی پاسگاه دیگری، این صورتجلسه عوض شد.»
در ماه شهریور رود ارس کمآب است و درنتیجه احتمال غرق شدن سهوی وی را کم میدانند و اسد بهرنگی کمآب بودن محل غرق شدن
صمد را تأیید میکند و دراینباره میگوید: «البته بعضی جاها ممکن است پر آب شود. هیچکس نمیآید در محلی که جریان آب تند است آبتنی یا شنا کند، چه برسد به
صمد که شنا هم بلد نبود.»
اسد بهرنگی در مصاحبهیی در پاسخ طرفداران سلطنت گفته است که
صمد طبیعت را بسیار دوست میداشت و همین زمینهی شد که اگر در دریا و رودخانه نشد، او را در هنگام کوهنوردی، سر به نیست نمایند که چنین هم کردند.
فرد همراه
صمد بهرنگی شخصی به نام حمزه فراهتی[حمزه فراهتی در جریان دادگاه میکونوس به دلیل احتمال داشتن نقش در قتل رهبران حزب دموکرات کردستان ایران، از طرف پلیس آلمان مورد بازجویی قرار گرفت و خود در دادگاه میکونوس اعتراف کرد که با مأموران وزارت اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی در خارج از کشور تماس داشته است.
(اشرف دهقانی: کتاب رازمرگ صمد ...)] است که
صمد همراه او به سفری که از آن باز نگشت رفته بود. اسد بهرنگی گفته است فراهتی را دو ماه بعد در خانه بهروز دولتآبادی دیده است، از قول او گفته است: «من این طرف بودم و
صمد آن طرفتر. یکدفعه دیدم کمک میخواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.»
باید گفت حتا ده روز قبل از غرق شدن صمد، تعدادی از مأمورین ساواک به خانه محل سکونت وی هجوم برده و وی را تهدید نموده بودند. حدود یک ماه قبل از این حادثه، کتاب «ماهی سیاه کوچولو» چاپ شده و مورد اقبال مردم ایران و جهان واقع شده بود.
اسد بهرنگی مینویسد: «جسد را در قبر گذاشتیم. پدر آنجا بود. زیاد بیتابی نمیکرد و این برایم تعجبآور بود. مادر و خواهرها خیلی ناراحت بودند، ولی پدر آرام و ساکت بود. آن وقت بود که جمله معروفاش را گفت: «بخواب پسرم، خیلی شبها نخوابیدی تو.» و همین جمله تب و تابی در جماعت انداخت. بعدا" در مجلس عزاداری هم جماعت انبوهی آمده بودند؛ از دانشجوها گرفته و دانشآموزان تا همکاران و دوستان و مردم محل. مجلس عزاداری و تشییع جنازه
صمد با شکوه و جلال برگزار شد. حتا بعضی میترسیدند بیایند؛ اما با این حال جمعیت فراوانی بود.منبع:
صمد بهرنگی، به کوشش کیوان باژن، تهران: نشر ثالث، چاپ اول، ۱۳۹۸، صص ۱۲۳-۱۲۶. / این ماجرا پیش از این نیز در کتاب «برادرم
صمد بهرنگی» نوشته اسد بهرنگی روایت شده است.
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند. (٢٠)
کودتای ٢٨ مرداد ۱۳۳٢
حجم عظیمی از مکتوبات در مورد کودتای ٢٨ مرداد ۱۳۳٢، انتشار یافته است. نویسندهگان آنها هریک به فراخور نوع نگاه خود به آن پرداختهاند. ما هم جمعبندی و دریافت خود از آنها را، در این رابطه، بیان میداریم.
همانطور که قبلا" نوشتیم، سران حزب توده، بخصوص اعضای کمیتهی مرکزی، هیچگاه استقلال فکر و اندیشه و عمل از خود نداشتهاند؛ کلیهی فرمانهایی که جهت اجرا به سران حزب توده، صادر میشده است، نه در ارگانهای رهبری حزب توده در ایران، بلکه در کاخ کرملین و یا سفارتخانههای روسیه صادر میشده است. تمام رفتارهای سرگیجهآور سران حزب توده در سال ۱۳۳٢، ناشی از پنهانکاری و عدم افشای، وابستهگی تمام و کمال سران این حزب به مسکو بوده است. آنها با این رفتارها، در صدد شیره مالیدن بر سر، اعضاء و هواداران صدیق رده پایین حزب خود بودهاند.
در حقیقت هدف مسکو از راهاندازی حزب توده در ایران این نبوده است که این حزب، روزی برای گرفتن قدرت سیاسی، خیز بر دارد. او چماقی بوده است، که باید بر سر هرکسی که با امیال مسکو مخالفت میکرده، وارد میآمده است. فقط همین. کودتای ٢٨ مرداد باید در این چارچوب مورد ارزیابی قرار گیرد، نه اینکه در فلان روز و فلان ساعت، کی چه کرد؟ و کی تلفن کرد؟ و کی چه گفت؟ ارزش تاریخی ندارد.
در سال ۱۳۳٢، حزب توده با سازمان وسیع و منظم و منسجم خود، و سازمان مخفی افسران نظامی که نزدیک به ٦٠٠ ، تن افسر در آن عضو بودند و نیز یک انبار مخفی اسلحه، کوچکترین اقدامی در برابر کودتاچیان نکرد. از اینها مهمتر در ماههای پس از کودتا که رژیم جدید هنوز ضعیف و متزلزل بود و در عین حال تشکیلات مدنی و نظامی حزب توده کاملا" بر قرار سابق بودند، بازهم هیچ اقدامی نکرد. برخلاف نظر برخی که اختلافات درونی حزب توده را عامل عدم مداخله در جریان کودتا ٢٨ مرداد ۳٢، میدانند، علت اصلی عدم مداخله همانطور که گفتیم، این بود که رهبران حزب توده هرگونه رفتار و تغییر رفتار حزب خود را در این رابطه به دستور «رفقا» در مسکو تنظیم کرده بودند، البته نه به میل و رضای خود، بلکه به میل و رضای مسکو.
حزب توده نظارهگر این شد که بسیاری از اعضای نظامی و غیرنظامی آن به زندان افتادند و بر ضد حزب توده «تنفرنامه» نوشتند و عدهی بسیاری از اعضای صادق و وفادار و رزمندهی آنها مانند «وارتان سالاخانیان» که خبر از نوکر صفتی رهبران حزب توده نداشتند، اعدام شدند. و نیز انبار اسلحه و چاپخانه هم لو رفتند و اعضای کمیتهی مرکزی هم به دستور «رفقا»، به کرملین فرار کردند.
بنابراین حزب توده حزبی نبود که روی پای خود ایستاده باشد. حزبی نبود که افکار و اندیشهی مستقلی داشته باشد. حزبی نبود که تبیین اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مستقلی از خودش داشته باشد. حزبی نبود که مستقلا" برای گرفتن قدرت سیاسی خیز بردارد. این حزب چون در ماجرای کودتای ٢٨ مرداد ۱۳۳٢، ابزاری بیش نبود، به آنها دستور داده شده بود که نظارهگر اوضاع باشند، فعلا". اما اگر این حزب مستقل بود و مغزش هم مغز خودش میبود میتوانست به راحتی یک لیوان آب خوردن، مانع از پیروزی کودتا شود. حزب اجازهی هیچ حرکتی نداشت، اما اگر اجازه میداشت:
«۱. با وجود کادرهای آماده، ٢. با مقدار مهماتی که در انبارهای وسیع و به مقدار لازم ذخیره شده بود، ۳. نیروی ضربتی سازمان افسران که بسیاری از کادرها را زیر تعلیمات نظامی چریکی خود قرار داده بود، ۴. با تجهیز کارگران تهران، قطعا" میتوانست به راحتی کودتای ضعیف و سردرگم ٢٨ مرداد را بیاثر و متلاشی سازد.» (عبدالله برهان: بیراهه:۱٢٧)
خسرو شاکری تحقیقات مبسوط و مستندی در مورد حزب توده و کودتای ٢٨ مرداد ۱۳۳٢، که براساس اسناد و مدارک متقن، انجام داده است. او مینویسد که «با تکیه به اسناد بریتانیا، آمریکا و فرانسه نشان دادم که علت اساسی کودتا همان منافع اقتصادی غرب از نفت ایران و همچنین این بود که دول بزرگ غربی میهراسیدند - و در گزارشهای محرمانه به آن معترف بودند - که امر ملی کردن نفت ایران سرمشقی برای سایر ملل در قارههای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین خواهد شد و البته، بهرغم کودتا، چنین هم شد.»
«برپایه اسناد محرمانه آن دو دولت[انگلیس و آمریکا] و همچنین پژوهشهای دانشگاهی ثابت میشود که آن دو دولت، از همان روزهای نخستوزیری مصدق خواهان براندازی آن بودند و در درجه نخست از طریق فشارهای مالی و اقتصادی؛ اما بهتدریج چون دریافتند که مصدق توانست با موازنه ارزی و موازنه بودجه کشور وضعیت اقتصادی را روز به روز بهتر کند و لذا، سقوط او از طریق انهدام اقتصادی کشور میسر نبود، برنامه کودتا را ریختند. بنابراین تصمیم به امر کودتا بر دو اساس بود: نخست منافع غرب در منابع زیرزمینی ایران و سرزمینهای مشابه و ناتوانی فشارهای اقتصادی که مصدق موفق شد ترمیم کند.»(گفتوگوی فرید مرجایی، روزنامه «بهار» با زنده یاد خسرو شاکری زند)
«در یک کلام، آمریکا و بریتانیا می-گفتند: یا مصدق شرایط ما را بپذیرد، یعنی ملی کردن نفت را بیاعتبار سازد، یا ما او را ساقط خواهیم کرد.» (خسرو شاكری زند: نقدی بر پارهیی از نظرات پیرامون نقش حزب توده در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳٢)
مطالعه ی آرشیو آمریكا مربوط به ایران نشان می دهد كه هراس آمریكا درست از این بود كه دیگر كشورها در ملیكردن منابع طبیعی خود به ایران تأسی جویند. مصدق خود گفته است که:
«از آنچه گذشت خوب معلوم شد که عزل من برای ترس از کمونیسم نبود، و ترس از کمونیسم بهانهیی برای عزل من و چپاول مال ملت بوده است، که چنین قراردادی [امینی-پِیج، ۱۹۵۴] تصویب شود و معادن نفت کماکان در ید شرکتهای خارجی در آید تا هرچه می-خواهند ببرند و هر حسابی میخواهند درست کنند ... »( محمد مصدق، خاطرات و تألمات، تهران، ۱۳۵٨، ص ٢٠۵.)
این در حالی است که سران بیشرم حزب توده در جدیدترین کنگرهشان بدون اینکه وارد مبحث کودتای ٢٨ مرداد ۱۳۳٢ شوند، میگویند: «امروز [۱۳٩۱] پس از گذشت نزدیک به شش دهه و در پی گشوده شدن و انتشار سندهای محرمانه سازماندهندهگان این کودتا، روشن شده است که یکی از هدفهای عمده کودتای ٢٨ مرداد، سرکوب خونین حزب توده ایران بود.» (ششمین کنگره حزب توده ایران:بهمن۱۳٩۱:ص٢٠)
شاکری میافزاید که جاسوسان و سفارت آمریکا با جعل خبر مبنی بر همکاری حزب توده با مصدق و سر دادن شعارهای تودهییها در ٣٠ تیر ۱۳۳۱، به منظور جا انداختن اقدام کودتایی خود در پیش رئیس جمهور وقت آمریکا، نشر میدادند در حالی که «گفتنی است كه حتا پس از سیام تیر ۱۳۳۱، حزب توده در روزنامههای علنیاش چون «بسوی آینده» و «نوید آینده» همچنان به مصدق میتاخت:
«مصدق بیش از پیش در ورطهی دشمنی با مردم ایران غرق میشود. مردم ضد استعمار [ایران] طومار قوانین ارتجاعی مصدق را در هم خواهند پیچید و مزدوران امپریالیسم را كه به دستور او بر منصب قدرت نشستهاند به زیر خواهد كشید.»(خسرو شاکـری زند:پشتپردههای سیام تیر: شرق، ۳۱ تیر ۱۳٨٦)
زیرا که نگاهی به مطبوعات شوروی در زمان ملی شدن صنعت نفت (۱) ایران توسط مصدق، نشان میدهد که رهبران آن کشور مصدق را نماینده فئودالها و سرمایهداران به شمار میآوردند و او را سازشکار میدانستند. که حزب توده هم دقیقا" به پیروی از مسکو همین خط را دنبال میکرد. به گفتهی شاکری تنها در ماههای آخر او بود که سیاست شوروی در جهت مثبت حرکت آغازید. (خسرو شاکری:کارنامهی مصدق و حزب توده ۱: ص۴٠٧)
نشریه چلنگر وابسته به حزب توده در ٢٩ اردیبهشت ۱۳۳۱، شعری از محمدعلی افراشته شاعر تودهیی انتشار داد که در این اشعار طنزآلود و توهینآمیزی، در مورد فروش اوراق قرضهیی [دویست میلیون تومان] که مصدق از مردم خواسته بود که به کمک دولت منتخب خود بیایند، حزب توده اینگونه واکنش نشان داد:
پیشوا چشم عقل را واکن مملکت را کمی تماشا کن
قرضه از بهر ملت آوردی راستی هم چه معجزی کردی
بیش از این خلق را به حیله مدوش پیت بردار و نفت را بفروش
و آنکه دارد نمیدهد آسان چون به دولت ندارد اطمینان ...
بندهی خاصِ ینگه دنیایی خصم سرسخت ملت مایی
چرا هرجا که یک جاسوس باشد به خان پیشوا مانوس باشد
رئیسِ دولت این کشور ماست و یا، آفتابهدار ینگه دنیاست
برو ای پیشوا اطوار کم کن بساط خود را در آمریکا علم کن
تو پیشوا نیستی جانم، بلایی تو میکروب سلی، مالاریایی
تو میخواهی دو دستی نفت ما را به آمریکا دهی، ای بیبخارا؟
بنابراین یک بار دیگر مسلم شد که این اقتصاد است که راهنمای سیاست است و نه بر عکس. آیا سران حزب توده سیاست خود را در مخالفت با مصدق مستقلا" اتخاذ كردند یا اینكه مسکو آنها را سیاست میكرد؟ كمتر كسى است كه در باره ی شق دوم تردید نماید. پرسش دیگر این است که چرا مسکو تا ماه ژوئن ۱۹۵٣ سیاست خصمانه خود را نسبت به جنبش «ملى» ایران دنبال كرد و حزب توده را به كارشكنى بر ضد آن وا میداشت؟ (٢) پاسخ این است که استالین، چند ماه پیش از مرگاش در ۵ مارس ۱۹۵٣، توسط خود وى در كنگره ی نوزدهم حزب كمونیست شوروى اعلام شد: بنابر گفته ی یك عضو كمیته ی مركزى حزب توده كه در آن كنگره شركت داشت، نطق استالین در آن گردهمایى، كه طى آن وى «بورژوازى ملى» را به دور افكندن «پرچم استقلال و دمكراسى» متهم ساخت، «باز بهانه اى به دست برخى از اعضاى رهبرى حزب توده داد تا سیاست غلط خود را در قبال مسئله ی نفت و بخصوص دولت مصدق، توجیه كنند، كه تلاش[ى] بى حاصل بود.» (فروتن: خاطرات، مجلد یكم:٢٢٠) این چنین است كه حزب توده از سال ۱۳٢٢ به بعد تحت كنترل عملى عبدالصمد كامبخش به گفتهی خسرو شاکری، مهرهی اصلی شورویها در حزب توده، یكى از همكاران دستگاه اطلاعاتى شوروى، و پس از او نورالدین كیانورى، برادرزن وی، قرار داشت. بدینسان، كمتر تردیدى مىتواند وجود داشته باشد كه، در حالیکه مخالفت حزب توده با مصدق اصولا" از جانب دسته ی قفقازىِ گِردِ استالین تعیین مىشد، تغییر در سیاست آن كشور در اواخر ماه ژوئن ۱۹۵٣ نتیجه ی بركنارى آنان توسط خروشچف بود.
خسرو شاکری مینویسد، آیا اكنون میتوان براى این ادعاى آبراهامیان دایر بر اینكه «رهبران حزب توده به مصدق پیشنهاد كمك كردند و او رد كرد» كوچكترین اعتبارى قائل شد؟ هیچیك از ادعاهاى آبراهامیان در این زمینه شایسته یك مورخ نیست. اگر او در سال ۱۹٨٠ از این اسناد خبرى نداشت، بعد از ۱۹۹٣ میتوانست و باید هم، به اسناد آذرنور درباره ی مواضع و كاهلى حزب توده در ٢٨ مرداد، كه به راحتى در دسترس هستند، رجوع مىكرد. عدم علاقه به گفتن واقعیتها درباره ی حزب توده و بد نام كردن مصدق، همچون در گذشته، آشكار است. او به روشنى خود را در همان موضع مورخان شوروى قرار میدهد
به قول خسرو شاکری تنها کمک حزب توده به مصدق، آن هم بعد از کودتا، این بوده است که به مصدق پیام داده میشود که آیا مایلید شما را فراری بدهیم؟ مصدق پاسخ میدهد: من با فرار به سه دلیل عمده موافقت ندارم.» او سپس سه دلیل برمیشمرد:
١. «من به حزب توده اعتماد ندارم، زیرا در تمام مبارزات من، علاوه بر اینكه از من پشتیبانى نكرد، ضرباتى هم بر مبارزات وطنپرستانه ی من و طرفدارانم [وارد] آوردهاند، به شرح زیر: الف) در مبارزه ی من علیه شركت نفت انگلیس و ملىكردن آن. ب) در اعلام قرضه ی ملى، كه تمام مردم از آن استقبال كردند، حزب توده كوچكترین كمكى نكرد، و اعضاى آن هم پشتیبانى نكردند. ج) در بین ٢۵ تا ٢٨ مرداد، كه كودتا در نطفه خفه شد و شكست خورد، علاوه بر اینكه نیروهاى خود را براى مقابله با كودتاچیان تجهیز نكردند و براى مذاكره و مشورت آمادهگى خود را اعلام نكردند، اعضاى سازمان جوانان حزب توده در خیابانهاى لالهزار و اسلامبول شعار «مرگ بر مصدق» میدادند.
٢. «من میخواهم به محكمه بروم و ٨٠٠ صفحه لایحه و دفاعیه خود را، كه بر علیه شاه و خانواده ستمگر و جنایتكار او نوشته ام، به مردم ایران و جهان بنمایانم و كلیه سازشها و ساخت و پاختهاى آنان را برملا كنم.»
٣. «اینكه پس از فرار من از زندان و ضربه زدن به دولت زاهدى (كه معلوم نیست با موفقیت انجام شود) [ك.م. حزب توده] با من چه خواهند كرد و مرا مانند یك زندانى در خانهیى، هرچند راحت، مخفى خواهند كرد، كه در آن خانه با هر صداى كوچكى و یا درزدنهاى (مأمور آب، برق، سپور، و غیره) من باید از ترس مثل بید به لرزه درآیم، در صورتى كه در اینجا با خیال راحت تحت نظر پاسداران و شما افسران حفاظت میشوم و كوچكترین ناراحتى ندارم.» (خاطرات سرگرد مهدى همایونى:خسروپناه:٢٦٣-٢٦۴.) سرنوشت غم انگیز فاطمى در پناهگاه حزب توده به خوبى صحت این نكته را روشن میکند.
باید تأكید ورزید كه ادعاهاى كیانورى و كسانى (چون جوانشیر) كه از خط او پیروى كرده اند، دایر بر اینكه سازمان نظامى حزب توده به راستى نیرومند نبود، از بن نادرست اند.
آذرنور اظهار میدارد كه سروان علىاشرف شجاعیان،( محكوم به حبس ابد با كار) یكى از افسرانى كه از خانه ی مصدق دفاع كرد، تنها یكى از ٧٠ درصد فرماند هان تانك هاى شرمن در تهران بود كه عضو سازمان افسرى حزب توده بودند. او، علارغم جراحت هایى كه برداشته بود، با سلطنت طلبان جنگید. او بدون فرمانى از سوى حزب در این نبرد ایستادهگى كرد.
یك عضو دیگر سازمان افسرى كه در مقام فرمانده تانك به عنوان عضو نیروهاى سلطنت طلب به خانه ی مصدق حمله كرد ستوان مرتضى ایروانى بود. آذرنور مطمئن است كه اگر به او دستور داده بودند، او سلطنت طلبان را نشانه می گرفت. آذرنور با اطمینان اظهار مى دارد كه همه ی افسران حزب توده در انتظار دستور از بالا بودند - دستورى كه هرگز نرسید. ٢٩ تن از این افسران در نیروى هوایى بودند، ٧ تن فرمانده توپخانه، ١٧ تن افسر پیاده، ٢۵ تن مهندس ارتش و ٢٣ تن افسر ژاندارمرى. افزون بر اینها، از ۴٧ تن افسر حزب توده در شهربانى ٢۴ تن در پست هاى كلانترى هاى تهران بودند. این ها نیروهاى قابل اغماضى نبودند و اقدام آنان مى توانست از كودتاى دوم پیشگیرى كند. بدینسان، آذرنور ادعاى كیانورى را رد مى كند كه قدرت سازمان نظامى حزب توده افسانه یى بیش نبود. (آذرنور:مصاحبه ی اختصاصى:۴۴)
وى مى افزاید كه تعداد افسران توده یى از پنج افسر عراقى، ١٢ افسر مصرى، و ٢٢ افسر لیبیایى كه آن سه سلسله ی سلطنتى را برانداختند، به مراتب بیشتر بود. بایستى افزود كه جنبش ضدامپریالیستى ایران از توشه ی چند سال مبارزاتى نیز برخوردار بود كه اعراب فاقد آن بودند.
حزب توده افسرانى داشت كه در پستهاى مهمى قرار داشتند و مى توانستند مانع از كودتا شوند. سه افسر توده یى - ستوان ژاندارمرى عبدالله مهاجرانى، (محكوم به پانزده سال حبس) ستوان صادق قائم مقامى، (محكوم به پانزده سال حبس) و سروان حسین كلالى (۴) - محافظان سرتیپ زاهدى، رهبر عملیات كودتا بودند. سرهنگ كاظم جاوید (۵) عضو سازمان افسرى، آژودان شخصى شاه بود. او نیز مى توانست شاه را پیش یا پس از سفر ٢۵ مرداداش به قتل برساند. این افسران مى توانستند در یكى از مراحل، دستكم، در صفوف كودتاچیان اغتشاشى جدى ایجاد كنند. علاوه بر این، معاون سرهنگ بختیار، رئیس بعدى ساواك كه در آن زمان فرمانده هنگ كرمانشاه بود و گفته مى شد كه به سوى تهران حركت كرده بود كه، در صورت مقاومت با کودتا، از كودتاچیان حمایت كند، سرگرد عبدالعزیز رستمى گوران بود. (محكوم به حبس ابد با كار.)
او نیز مى توانست با دستور از طرف حزب، بختیار را در راه عزیمت به سوى تهران از میان بردارد. باید افزود كه، بنابر متنى كه سرگرد امیر شفابخش از سازمان افسرى در اختیار امیرخسروى گذاشت، در شب كودتا سرهنگ مبشّرى گفته بود كه از چند ماه پیش از این، هیأت اجرائیه ی كمیته ی مركزى حزب از برنامه رویارویى چشم پوشیده است.»
بنابر داده های بالا، سازمان افسری با داشتن چندین افسر در کنار شاه و زاهدی و دیگر کودتاچیان می توانست با دست گیری یا حتا ترور آنان ورق را برگرداند و مانع از پیشرفت کودتا شود. البته، به نظر این نویسنده، با توجه با وضعی که بر ک.م. حزب کمونیست شوروی پس از کودتای خروشچف علیه برییا (Beriya) حاکم بود، سران جدید شوروی نه هنوز سیاست روشنی در مقابله با آمریکا داشتند و نه وسایل تشکیلاتی لازم را، که هنوز در دست عمال برییا بود در اختیار داشتند که به رهبران حزب توده خط مشی لازم را برای اقدام علیه کودتا را بدهند.
خسرو شاکری بیان می دارد که بسیار پرسیدهاند که چرا دکتر مصدق خود مردم را همانند سیام تیر به میدان مبارزه برای مقابله با کودتا فرا نخواند؟ قیام سی تیر ۱۳۳۱، که در حمایت از مصدق، و به دعوت تشکیلاتهای سیاسی مدافع محمد مصدق مانند جبهه ملی شکل گرفت. زیرا در ٢۵ تیر ۱۳۳۱، مصدق از سمت نخست وزیری به خاطر اختلاف نظر با شاه بر سر تعیین پست وزارت جنگ، استعفا داد، صورت گرفت. شاه می خواست پست وزارت جنگ منتخب خودش باشد. مصدق پس از استعفا شخصا" مردم را به تظاهرات فرا نخواند، بلکه این خود مردم بودند که در تهران و شهرستانها با پخش خبر استعفای او دست به تظاهرات زدند و سپس نمایندهگان جبهه ی ملی در مجلس طی اعلامیه یی روز سیام تیر را روز اعتصاب عمومی اعلام کردند و سپس ملا کاشانی نیز این دعوت را تأیید کرد. مصدق چون مردی لگالیست (قانونگرا) و پاسیفیست و هوادار مبارزه ی مسالمتجویانه با هرگونه اقدامی که موجب قتل مردم به دست ارتجاع می شد مخالف بود. از همین رو نیز، در خاطرات و تألماتاش متذکر می شود که استعفای او، که به کشتن چند صد نفر از مردم در سیام تیر منجر شد، اشتباه بود. بنابراین، تفکر و منش سیاسی مصدق، نمی توانست تن به اقدامی دهد که، با توجه به خطر پیاده کردن نیروی نظامی توسط بریتانیا در خوزستان و حمایت از «نخست وزیر قانونی» شاه سرلشکر زاهدی (که مطابق خبر ارگان مخفی حزب توده، تحت نظر کیانوری، به خوزستان رفته بود)، (کیانوری، خاطرات، ص ٢٩۴.) از یک سو، و ورود نیروهای شوروی به ایران به بهانه ی قرارداد ۱۹٢۱ ایران و شوروی، از دیگر سوی، موجب جنگ داخلی شود که می توانست به تجزیه ی ایران بی انجامد.»
به گفته شاکری «مصدق شخصا" اهل ایجاد حزب و تشکل مردم نبود. او عقیده داشت که این کار احزاب سیاسی بود که می بایستی در یک جبهه ی ملی گرد می آمدند. مصدق این نظر را حتا پس از ٢٨ مرداد نیز به کنگره ی جبهه ی ملی ایران و به سازمان های جبهه ی ملی ایران در اروپا نیز نوشت. اما احزاب متشکل در جبههی ملی تشکیلات محدودی داشتند. حتا حزب توده در دو دوره ی حساس، سیام تیر و ٢٨ مرداد نشان داد که توانایی بهره برداری از نیروی صوری خود را نداشت. نیروهای مدافع منافع ایران می بایستی تشکیلاتی وسیع پدید می آوردند و بدان وسیله در برابر خطر کودتا می ایستادند. این اشکال اساسی مصدق در مبارزه ی سیاسی بود.»
حزب توده که از ٢۵ تا ٢٧ مرداد طی تظاهرات خود با دروغ و ریاکاری ذاتیاش شعار «جمهوری دموکراتیک» را می داد که تحریک کننده ی ارتشیان شاهپرست بود، در بزنگاه دست روی دست گذاشت. پرویز بابایی از قول یکی از هم حزبیهای خود به نام لولاچی، که به هنگام تظاهرات تحریکآمیز حزب توده در ٢٧ مرداد ۱۳۳٢، دستگیر شده بود، میگوید:
«ما را در عصر ٢٧ مرداد دستگیر کردند (دستور داده بودند که تمام تودهیی ها را که تظاهر میکردند بگیرند). مصدق هم دستور داده بود که روز چهارشنبه کسی از طرفداران من در خیابان ها نباشد. حزب [توده] هم دستور داده بود که کسی از اعضای حزب توده به خیابان ها نیاید. این حرف ها مسلم است.» بابایی می افزاید:
«عصر ٢٧ مرداد حدود ٦٠٠ الی ٧٠٠ [تن] از تودهیی ها را، که تظاهرات می کردند، ... [گرفتند.] این رفیق ما تعریف می کرد: «در راه آهن ما را دستگیر کردند، و در اتاقی زندانی بودیم. رئیس کلانتری سروان دُرمشیان آمد.» سروان درمیشیان پرسید آیا در میان دستگیرشدهگان کسی عضو حزب توده بود؟ وی سپس گفت: «من یک پیغام دارم برای حزب توده. دوست من بلند می شود و میگوید: «من تودهیی هستم.» سروان دُرمشیان میگوید: «برو به این رهبران فلان فلان شده ی حزب توده بگو دارند تدارک می چینند. تمام چاقوکش ها را تجهیز کردهاند بروید اطلاع بدهید.» بعدا" معلوم شد که [دُرمشیان] عضو سازمان افسری بوده، ولی ارتباطاش قطع شده بود. ... »(٦)
بنابراین به قول خسرو شاکری حزب توده، دستور در هر امری، از جمله در قضیه ی آذربایجان - به رغم مخالفت اولیهاش - مطیع دستور رفقای شوروی بود، نمی توانست، هنگامی که رهبری کرملین در سردرگمی سیاست خارجی قرار داشت، در مقابله با کودتا بدون توافق شوروی اقدامی کند.
دست آخر، نمی توان از نقش عمال سیا ویا اینتلیجنس سرویس در ردههای بالای حزب توده غافل ماند، اما تعیین هویت چنین عناصری و خراب کاری آنان به ویژه طی آن دو سال و اندی کاری است که پژوهش بیشتری می طلبد.(خسرو شاکری(زند):٢٩ مرداد ۱۳٩٢:پژواک ایران)
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٧/١٠
_____________________________________________
توضیحات:
(١): -«اینک به پرسیم آیا سیاست موازنهی مثبت حزب توده به سود امپریالیسم بود یا سیاست موازنهی منفی مصدق؟ آشکار است، سیاست موازنهی مثبت در پایان به این نتیجه رسید که نفت جنوب از آن انگلیسیها باشد و امتیازهای تازهیی هم به انگلیس و آمریکا داده شود، یعنی زنجیر نیرومندتر شود. اما دربارهی دادن امتیاز به شوروی حزب توده میپنداشت که چون دولت شوروی ضد استعماری است، امتیاز دادن به آن هم ضداستعماری خواهد بود. اما خطا در همینجا است. زیرا با امتیاز دادن به یک دولت ضد استعمار، امتیاز ضد استعماری نمیشود؛ بلکه دولت ضد استعمار به سبب گرفتن امتیاز، سرشت ضد استعماری خود را از دست میدهد. سیاست موازنهی منفی مصدق چون مخالف دادن امتیاز نفت به نیروهای خارجی بود، سیاستی ضدامپریالیستی محسوب میشد.» (خسرو شاکری:کارنامهی مصدق و حزب توده ١: ص۵۴)
(٢): گفتنی است که مورخان شوروی (چون ایوانف، صالح علیاف، آگایف، و ...) پس از برکناری خروشچف همواره همان مواضعی را راجع به مصدق اختیار کردند که دولت شوروی در زمان استالین دنبال میکرد. دراین باره بنگرید به: دفتر ششم کارنامه ی مصدق ...، در دست انتشار.
(٣): خسرو شاکری:یك تحریف بزرگ غیراخلاقی آبراهامیان در مقاله اخیراش تكرار گفته ی غیراخلاقى مازیار بهروز است كه به حسام لنكرانى (یكى از چهار تن از اعضاى حزب توده كه توسط رهبر نظامى آن حزب به قتل رسیدند) در کنار سرهنگ فرزانگان و برادران بوُسكوُ، به حسام لنکرانی برچسب «عامل محلى» سیا در كودتای ٢٨ مرداد مىزند (آبراهامیان آنقدر «مطلع» است كه از حسام لنکرانی به نام «احسام» (Ehsam) لنکرانی یاد مىكند، حتا در کتاب اخیراش!). چنانكه پیش از این هم نشان دادهام، این اتهام مُهملى است كه از جانب رئیس محلى بخش سیا به نام اُونى به یك كادر بالاى حزب توده وارد شد، كه بنابر دستور اعضاى كمیته ی مركزى در تهران یك سال پیش از كودتا توسط خسرو روزبه به قتل رسیده بود. آبراهامیان توجیهات روزبه را پیرامون قتل لنكرانى تكرار مىكند و مىگوید كه او به «مشكل اعتیاد» دچار آمده بود. او لنكرانى را یك «
آژان پرووكاتور تمام عيار» مى نامد كه به «خانه ی یک روحانی سرشناس بمب انداخت و به منازل دیگر [روحانیون] به نام حزب توده اعلامیه مىفرستاد و طى آنها طلوع بامداد قریبالوقوع جمهورى "لاخداى" روشنى را بشارت مىداد.» این اقدام «برخى، از جمله «رهبران آینده ی جمهورى اسلامى، را به هراس مىانداخت. نکته ی مهم اینجاست که برخلاف اخلاق حرفهیی (deontology) آبراهامیان کسی را که به ناحق یک سال پیش از ٢٨ مرداد به اتفاق آراء اعضای کمیته ی مرکزی تهران به قتل رسیده بود به این متهم میکند که در جریان کودتای ٢٨ مرداد در کنار برادران رشیدیان به خدمت به ارتجاع و اینتلیجنس سرویس و خیانت به نهضت ملی مشغول بود، و می افزاید همینکه همکاری وی با اینتلیجنس سرویس اشکار شد به قتل رسید! آبراهامیان اتهام همکاری لنکرانی با سیا را در کتاب اخیراش تکرار نمیکند. اینکه وی در مقاله ی ٢٠٠۱ خود، لنکرانی را به «اعتیاد» متهم میکند نشان میدهد که او با منابع حزب توده آشناست که هیچکدام لنکرانی را به جاسوسی متهم نمیکنند، آن هم یک سال پس از قتلاش! شگفتانگیز است که یک مورخ دانشگاهی، که حتا نمیتواند، ظرف ۱۳ سال، اسم کوچک لنکرانی را به درستی بنویسد، بدون ذکر کوچکترین منبعی، چنین اتهام بزرگی را وارد میآورد _ یک بار چون جاسوس سیا و دیگر بار همچون همکار اینتلیجنس سرویس. شگفت انگیزتر این است که هیچ یک از خوانندهگان حرفهیی مقاله و کتاب آبراهامیان این تحریف خشن را نه به وی و نه به ناشر وی تذکر ندادهاند. بی قیدی در تاریخ ایران تا چه حد؟
(۴): از منصور همامى پاریس و یوسف حمزهلو (استُكهلم)، هردو از اعضاى سازمان افسرى حزب توده كه سالهاى زیادى را در تبعید اروپاى شرقى گذراندند، از جهت ارائه این اطلاعات ممنونم. كلالى جزو دسته ی نخستین افسرانى بود كه به سال ۱۳۳۳ تیرباران شدند.
(۵): محكوم به حبس ابد با كار. یك زندانى سیاسى تودهاى كه با برخى از افسران تودهاى همبند بود مىافزاید كه سرگرد صمد خیرخواه محكوم به اعدام و بعد مشمول یك درجه تخفیف آجودان شخصى شاه و در روز كودتا همراه او در رامسر بود و مىتوانست با یك گلوله سربى او را بكشد و نگذارد كه او به خارج بگریزد. ن.ك. به: ا. ا. سرابى، سالهاى پشت سر. از قزلقلعه تا زندان قصر، كلن، ۱۳٨۴، صص ٢٠۵ ـ ٢٠٦.
(٦): بنگرید به: «مصدق، نفت، کودتا،» مصاحبه ی علی رضا ثقفی با پرویز بابایی، نــقـد نــو، بهمن ۱۳٨۴، صص۳-٢٢. سروان درمشیان پس از دستگیری به حبس ابد محکوم شد.
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند. (١۹)
حزب توده و فرقهها
اکنون برای اکثریت افراد جامعهی طبقاتی ایران، مخصوصا" آگاهان طبقهی کارگر به اثبات رسیده است که حزب توده یک جریان بورژوا رفرمیستی است که با دو جریان ناسیونالیستی فرقه دموکرات آذربایجان و کردستان ایران، هرسه در دو زمان متفاوت، ساخته و پرداختهی نیرویهای امنیتی استالین بودهاند، که در «حافظه تاریخی» طبقات اجتماعی این مرز و بوم برای همیشه ثبت گردیده است. «مردم»ی که حزب توده از آنها نام میبرد، اکنون به خوبی میدانند، که سران این حزب و فرقهها، ساخته شدند تا به عنوان اهرم فشار مورد استفاده قرار گیرند. و هرگاه به آنان نیازی نباشد، با «نوالهیی» از آنها پذیرایی و نگهداری شود برای مواقع لازم. اما در میان فقط آن «مردم»ی که حزب توده از آنها یاد میکند، ندانسته و ناآگاهانه به نطعگاه فرستاده شدند و قربانی امیال رذیلانهی استالین و دستپرودهگان ایرانیاش گردیدند. «مردم» فقط حقوق طبیعی و شهروندی خود را طلب میکردند.
جریان از این قرار است که استالین میخواهد امتیاز استخراج و بهرهبرداری از ذخایر نفتی شمال ایران را، به دست آورد. بنابراین، در مناطق تحت اشغال ارتش سرخ در آذربایجان، زنجان، و کردستان، در سال ۱۳٢۴، حاکمیتهای «خودمختار» اعلام میشود و همهی اعضای حزب توده هم به فرموده «رفقا» در سه منطقه فوق، از حزب توده جدا، و به فرقهها میپیوندند تا به اصطلاح «مستقل» عمل نمایند و قدرت خود را در مقابل حاکمان تهران به نمایش بگذارند.
اما از طرف دیگر، مجلس چهاردهم لایحه نفتی قوام را تصویب نمیکند، شاه قوام را از نخستوزیری عزل میکند و به طور اتوماتیک وزارت ٧۵ روزهی سه وزیر تودهیی در کابینه قوام هم به پایان میرسد.
اما روسیه شوروی برای جلب رضایت کامل تهران، در باکو از سران فرقه پذیرایی میکند و از غلام یحیا،(۱) رئیس فرقه دموکرات آذربایجان، خواسته میشود تا دوباره با حزب توده وحدت نمایند تا رژیم تهران مطمئن شود که دو فرقهی دموکرات آذربایجان و کردستان منحل گردیدهاند و دیگر خطری برای رژیم شاه محسوب نمیشوند.
م.چلنگریان مینویسد؛ «ناتالیا یگورونا» مورخ روس بر اساس بررسی اسناد منتشره از سوی وزارت امور خارجهی اتحاد شوروی و دایرهی خارجی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی معتقد است فکر تأسیس فرقهی دموکرات از سوی شخص استالین و بعد از او حلقهی محدود پولیت بورو (دفتر سیاسی کمیته مرکزی) با شرکت عناصری چون «ویاچسلاو مولوتف»، «لاورنتی بریا»، «گئورکی مالنکوف» و «آناستاس میکویان» بوده است و اینکه استالین در مورد مسائل مربوط به ایران مستقیما" دخالت میکرده است.»(م.چلنگریان: فرزندان سلیمان میرزا جلد یکم:۵٢)
به گفتهی چلنگریان استالین و شرکاء برای پیدا کردن فرد مناسب به سراغ کمونیستهای آذری زبان دهه ۱۳٠٠، خورشیدی مثل یوسف افتخاری رفتند. اما از طرف یوسف پاسخ منفی دریافت کردند، پس از آن به پیشهوری مراجعه کردند و با گرفتن پاسخ مثبت از طرف او عملیات خود را آغاز کردند.
یوسف افتخاری در این باره میگوید: «پیشهوری را از قدیم و از دوران زندان میشناختم ولی پس از حوادث شهریور بیست دیگر او را ندیدم تا اینکه آن روز به دفتر روزنامهاش در خیابان فردوسی رفتم. به او گفتم آقای پیشهوری دنبال من آمدند که در یک نقطه شورشی برپا کنیم و من آن شخص را نشناختم. اما میگفتند بیا که استالین تضمین کرده است. من برای شرکت در سندیکای جهانی عازم پاریس هستم و حتما" دنبال شما و رفقای دیگرتان که میشناسم میآیند. دیدی که در گیلان وقتی پشت آدم را خالی میکنند، نتیجهاش شکست است. ما در جایی میتوانیم دست به اسلحه ببریم که اقلا" شصت درصد مردم پشت سر ما باشند. پیشهوری گفت آقای افتخاری یعنی من اینقدر ناشی هستم، یعنی این سن و سال را بیخود گذرانیدهام و این موها بیخود سفید کردهام. حالا میآیم چنین اشتباهی میکنم؟ اتفاقا" پاریس رسیدیم، روزنامهها نوشتند که پیشهوری به آذربایجان رفته و تشکیلاتی درست کرده است.» (خاطرات دوران سپریشده - خاطرات و اسناد یوسف افتخاری ۱۳۹۹تا - ۱۱۳۹به کوشش کاوه بیات و مجیدتفرشی - ص ٨٣)
در سال ۱۳٢۵، قوام در بین نخست وزیران ایران، پس از شهریور ۱۳٢٠، نخستین کسی بود که پا به کلوپ حزب توده گذاشت و حتا در آنجا به ایراد سخنرانی به نفع سیاستهای حزب توده پرداخت. چندی بعد در یک اقدام جنجالبرانگیز عدهیی از سران شناخته شدهی مرتجعین و راستگرایان افراطی از قبیل تیمسار حسن ارفع، میرزا کریمخان رشتی، جمال امامی، و علی دشتی را بازداشت کرد. اینها همه مانورها و حرکات گمراهکنندهیی بود که قوام [کهنه کار و مدافع فئودالیسم] برای جلب نظر رهبران حزب توده انجام داد. (م.چلنگریان: فرزندان سلیمان میرزا جلد یکم:۴٣)
م.چلنگریان میگوید که در «کنفرانس یالتا و نتیجهی مذاکرات قوام با استالین در فروردین ۱۳٢۵ خورشیدی، آغاز پایان حیات فرقه آذربایجان بود. چندی بعد استالین در هشت مه ۱۹۴٦/ ٢٨ اردیبهشت ۱۳٢۵، طی نامهیی به پیشهوری به صورت تلویحی از او خواست تا مقاومت در برابر دولت قوام را کنار بگذارد. نامهی استالین دارای چهار محور بود: ۱. موقعیت ایران مانند روسیهی ۱۹٠۵ و ۱۹۱٧ نیست که درگیر یک جنگ داخلی باشد و بحران ناشی از جنگ به انقلاب منجر گردد. ٢. در ایران طبقهی کارگر قوی وجود ندارد و روستاییان نیز حرکت جدی از خود نشان نمیدهند. بنابراین مبارزه طبقاتی حاد نیست. ٣. نیروهای ارتش سرخ (بنا به مصالح آزادیبخش! این کشور در اروپا و یونان) دیگر نمیتوانند در ایران باقی بمانند. ۴. قوام دارد با جناح انگلوفیل میجنگد و اگر از او حمایت نکنیم منزوی شده و جناح نامبرده پیروز میشود. پس کابینهی قوام زمینهی اصلاحات اجتماعی و دموکراتیزه کردن ایران را مهیا میکند. در نتیجه فرقه و جمهوری خودمختار باید از قوام و سیاستهای او پیروی کنند.» (پیشین:۴٦)
اما جهانشاهلو که خود یکی از رهبران فرقه بوده است، همراه با پیشهوری هردو شاهد و ناظر ظهور و سقوط فرقهی دموکرات آذربایجان، زنجان و کردستان بودهاند، مینویسد: «در این هنگام سرهنگ قلیاف به دستور باکو چنین مصلحت دید که آقای محمد بریا را که با دارودستههای جاوید و شبستری هواخواه حل مسالمتآمیز و دریافت امتیاز نفت برای روسها بود، صدر فرقهی دموکرات آذربایجان بگذارد و آقای پیشهوری و آقای پادگان و من را به این عنوان که مخالف حسن نیت آقای قوامالسلطنه هستیم به باکو تبعید کند. ما اعضای کمیتهی مرکزی فرقه دموکرات به ایوان مشرف به خیابان پهلوی رفتیم و مردم بسیاری در خیابان گرد آمدند. آقای پیشهوری با سخنی کوتاه آقای محمد بریا را رهبر فرقه خواند و آقای بریا که از نادانی گمان میکرد به جایگاهی بلند رسیده است، داد سخن داد و مردم تبریز و آذربایجان را به آرامش فراخواند و به حسن نیت آقای قوامالسلطنه و انتخابات آزاد پس از رسیدن ارتش به تبریز، نوید داد.
آقای پیشهوری و من از در شمالی ساختمان فرقه بیرون، و با قرار قبلی به سرکنسولگری شوروی نزد آقای سرهنگ قلیاوف رفتیم. درست به یاد ندارم که آقای پادگان هم در این دیدار نامیمون با ما بود یا نه. در اتاق کوچکی در خاور حیاط آقای قلیاف ما را پذیرفت. آقای پیشهوری که از روش ناجوانمردانهی روسها سخت برآشفته شده بود از آغاز به سرهنگ قلیاف پرخاش کرد و گفت؛ شما ما را آوردید میان میدان و اکنون سودتان اقتضاء نمیکند ناجوانمردانه رها کردید. از ما گذشته است، اما مردمی را که به گفتههای ما سازمان یافتند و فداکاری کردند همه را زیر تیغ دادهاید. به من بگویید؛ پاسخگوی این همه نابسامانیها کیست؟
آقای سرهنگ قلیاوف که از جسارت آقای پیشهوری سخت برآشفته بود و زبانش تپق زد، یک جمله بیش نگفت:«سنی گتیرن سنه دییرکت» یعنی:«کسی که ترا آورد به تو میگوید برو» و جملهی دیگری هم بدان افزود که ساعت هشت شب امروز رفیق کوزلاف بیرون شهر در سر راه تبریز- جلفا، منتظر شماست. و از جا برخاست و دم در ایستاد. این بدان معنی بود که دیگر آمادهگی گفتگو با ما ندارد و باید برویم.»(نصرتالله جهانشاهلویافشار: سرگذشت ما و بیگانگان:٣۵٧-٣۵٨) جهانشاهلو ادامه میدهد که «تیمسار آذر که میدانست چه سرنوشت شومی در پیش است. با سرهنگ قلیاوف گفتوگو کرد و از او خواست که تکلیف افسران[فرقه] را که همهگی برابر آئین ارتش ایران محکوم به اعداماند هرچه زودتر روشن کند. او هم با باکو و میرجعفر باقراف یا استالین گفتگو کرد و در آغاز شب به تیمسار آذر پیام داد که میتوانند همهگی با خانوادههایشان به شوروی بروند. از اینرو تیمسار آذر همهی افسران و خانوادههای آنان را تا جایی که دسترسی داشت گردآورد و روانه کرد و سپس خود نیز همراه پناهیان، رهسپار شد. افسرانی که در مراغه و میاندوآب و تکاب در پیکار بودند، نتوانستند خود را به رهانند، کشته و اعدام شدند.»»(پیشین:٣٧۴)
در حقیقت روسیها بعد از بستن قرارداد با قوام در ١۵ فروردین ۱۳٢۵، عملا" جنبش آذربایجان را رها میکنند. پیشهوری که آموزش دیده حزب کمونیست ایران بود و رگههایی از استقلال فکری همراه داشت که همین رفتار هم باعث مرگش توسط باقروف گردید، در نامهیی محرمانه به استالین از اینکه در قرارداد با قوام امتیازی برای آذربایجان خودمختار در توافقنامه تهران منظور نشده انتقاد کرد. «به نوشته استالین، پیشهوری مدعی بود «در آغاز شما ما را به عرش اعلا برده، سپس به عمق پرتگاه رها ساخته و باعث بیآبرویی» ما شدید. استالین با رد این اظهار نظر، به پیشهوری و دیگر رهبران فرقه دموکرات آذربایجان توصیه کرد «به نحو عاقلانهیی عمل کرده و با استظهار به حمایت معنوی ما خواستههایی را دنبال کنید که اساسا" وضعیت موجود آذربایجان را جنبه قانونی ببخشد ...» محمدحسین خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ایران ۱٣٢٣-۱٣٣٣:ص۱٠۱)
به دستور مقامات امنیتی روسیه، پیشهوری را با استفاده از یک تصادف ساختهگی اتومبیل، میکشند. جهانشاهلو قبل از خاکسپاری جنازه پیشهوری را میبیند: «من هنگامی که جنازه را بررسی کردم، با یک دید نشانههای مسمومیت را دیدم، چون همهی تن ورم کرده بود و تنها دو زخم کوچک، یکی در گوشهی راست صورت و دیگری در گردن نزدیک شانه دیده میشد. من از ناآزمودهگی، بدون دوراندیشی گفتم ژنرال آتاکشیاف، این دو زخم کوچک که آدم را نمیکشد، چهگونه او با این زخمها مرده است. او نگاهی ژرف و پلیسی و پندآمیز به من افکند و گفت؛ دکتر شما که با او در زندان رضاشاه بودهاید و میدانید که او سالها در آنجا با دشواری زندهگی کرد. در این پیشامد قلب بیمارش تاب نیاورد و متاسفانه از دست رفت.» (نصرتالله جهانشاهلویافشار:سرگذشت ما و بیگانگان: بخش دوم:٣٧)
جهانشاهلو مینویسد؛ «حزب توده و فرقه دموکرات را حزب کمونیست روس و سازمان امنیت و گماشتهگان خرد و کلان آن برپا کردند و گام به گام زیر فرمان آنها بود و هست. اختلافها و دستهبندیهای درون حزب توده و فرقهی دموکرات جز در پارهیی موارد کمیاب، برای میهنپروری این یا آن و یا خودفروشی این گروه یا آن گروه نبود، تنها برای بهدست گرفتن دستگاه رهبری و نزدیک شدن بیشتر به اربابان روس بود و بس.»(پیشین:۱۱۱) «به دیگران کاری ندارم، اما من در برابر سروش درون خود بسیار شرمندهام. چون تنها این بیستواندی خانواده نبود که از حزب بازی و فرقهتراشی ما به دست بیگانهگان از میان رفت، بلکه مسیر زندهگی هزاران خانوادهی دیگر را نیز دگرگون کرد و چه بسا آنها را به روز سیاه نشاند.» (پیشین:۱٧٨)
به نوشته تفرشیان، «شورویها در موقع تخلیه [آذربایجان] سلاحها و تجهیزات، از آن جمله توپهایی را که به ارتش خودمختار آذربایجان داده بودند، پس گرفته با خود بردند. ... در سحرگاه ۱۹ آذر ۱۳٢۵، عملیات ارتش [شاه] آغاز شد و به رغم پیشروی واحدهایی از ارتش خودمختار، رهبری فرقه به دستور مسئولین سیاسی شوروی، فرمان ترک مقاومت و عقبنشینی را صادر کرد.» محمدحسین خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ایران۱٣٢٣-۱٣٣٣::۱٠٣-۱٠۴)
بابک امیرخسروی میگوید؛ «بعد از اولین مسافرت شاه به شوروی و بهبود روابط میان دو کشور، دولت شوروی برای نشان دادن حسن نیت خود، میخواست جریان ساخته و پرداخته فرقه دموکرات آذربایجان را که تجسم و ابزار سیاست جداکردن آذربایجان ایران بود، به شکلی از صحنه خارج سازد. نقشه این بود که حزب توده و فرقه را متحد کنند، تا نشان دهند که سیاست گذشته را کنار گذاشتهاند. چشمآذر مخالف وحدت فرقه با حزب توده بود، با یک اشاره او را ساقط کردند و غلام یحیا را که نوکر گوش به فرمانی بود، به جای وی برنشاندند»(خاطرات اردشیر آوانسیان: ٢۱٠)
صفرخان در گفتوگو با زنده یاد علیاشرف درویشیان میگوید؛ «دکتر جاوید و پیشهوری و یک عده از سران [فرقه] رفته بودند تهران خیلی هم از آنها استقبال کرده بودند و شعار داده بودند. در تهران مذاکره میکنند و قرار بر این میشود که یواش یواش فرقه عقبنشینی بکند. تقریبا"، حتما" به اینها گفته بودند که سازش کنید. یک خودمختاری آبکی داشته باشید. استالین پیغام داده بود که انقلاب فراز و نشیب دارد و حالا نوبت نشیب است برای شما. بله اینها میروند تهران و قرار میگذارند که ارتش یک عده را بفرستد تبریز برای شروع انتخابات و تبریز نماینده بفرستد به مجلس. دکتر جاوید هم که همه کاره فرقه بود او را استاندار آذربایجان کردند از طرف دولت. تقریبا" تسلیم شدند دیگر. بعد اسلحههای سنگین را جمع کردند و بردند. بعد از ماهها فهمیدیم. ...خب حالا دولت حمله کرده و به زنجان رسیده است. مثلا" آمدهاند برای انجام انتخابات. حمله میکنند به ستاد فرقه. ... خلاصه ارتش میآید سه فرسخی تبریز. چاقوکشهای تبریز و یک عده گروهبان را با لباس شخصی میفرستند تبریز و ارتش همانجا میماند. این اوباش در عرض سه روز ٢۵٠٠٠ نفر آدم میکشند. هرکس، هرکس را میبیند میکشد.»(علیاشرف درویشیان:خاطرات صفرخان:٦۵-٦٦-٦٧)
صفر قهرمانی در پاسخ این پرسش که قبل از اینکه دستگیر بشوید در آذربایجان، در فرقهی دموکرات اصلا" اسم مارکس و سوسیالیسم را نشنیده بودی؟ میگوید: «شنیده بودم. از آنها که مثلا" از شوروی آمده بودند، مهاجرین، از بلشویکها یک چیزهایی شنیده بودم. با ما هم بودند. قبل از جریان فرقه آنها در دهات ما بودند. چیزهایی از انقلاب تعریف میکردند ولی آن یک سالی که حکومت دست ما بود، اصلا" اسمی از این مسائل نبود. عکس لنین و دیگران اصلا" در اداراتشان نبود. بعدا" فهمیدیم. تفنگ به دستمان دادند و گفتند بروید پادگانها را خلع سلاح کنید. بعدا" گفتند تفنگتان را بدهید یا فرار کنید یا کشته میشوید. نتیجه این شد که بیست و پنج هزار نفر کشته شدند.» (پیشین:٢۴۴-٢۴۵)
«فرقهی دموکرات آذربایجان ساخته و پرداختهی خارجی، متکی به ارتش سرخ و برای اعمال فشار بر دولت مرکزی برای کسب امتیاز نفت شمال و تهدیدی علیه حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران بود.»(بابک امیرخسروی: آدینهی شماره ٨٣)
خسرو شاکری مینویسد؛ «هیأت حاکمه [قوام] برای پایان دادن به جنبش مردم [۱۳٢۵-۱۳٢۴] هنوز زیرکانه امتیازهایی به مردم میداد و به ویژه حزب توده ایران را با پیروزیهای ظاهری سرمست میکرد. کار بدانجا کشید که سه وزیر از حزب توده را در کابینه پذیرفت و جنبش آذربایجان را به رسمیت شناخت و یک روز، خود نخست وزیر [قوام] برای بیان دوستی به کلوب حزب توده ایران رفت. از این همه نمایش، حزب توده به اشتباه افتاد و میپنداشت که به همین آسانی فردا همهی حکومت ایران را در چنگ خواهد داشت. اما سرمست از این پیروزیهای ارزان بسیج نیرو را نمیدید و به یاد نداشت که باید برای حملهی آیندهی هیأت حاکمه قوام نیروی رزمنده داشته باشد.» (خسرو شاکری:کارنامهی مصدق و حزب توده ۱: ص١۱۱)
در شمارهی ۱٠ شهریور ۱۳٢۵ روزنامهی رهبر، از قول احمد قاسمی از رهبران حزب توده ایران آمده است: «به نظر ما آقای قوامالسلطنه با کلیهی زمامداران پس از شهریور فرق اساسی دارد. چون او نخواسته است سیاست استعماری را تقویت کند؛ بلکه با این سیاست شوم مبارزه نموده است، اینها است آنچه قوامالسلطنه را از اکثر رجال ایران ممتاز میکند. اینجا است آنچه آزادیخواهان را به سوی قوامالسلطنه توجه میدهد.» (پیشین: ص١۱٢)
راهکار و راهبردهای بورژوا رفرمیستی حزب توده به طبقهی حاکمه ایران این امکان را داد تا وقتکُشی نماید و در سر فرصت نیروهای خود را گردآورد تا هنگام خروج ارتش شوروی از ایران، حمله به آذربایجان را آغاز کند. فرقهی دموکرات آذربایجان که کپی برابر اصل حزب توده بوده است، به توصیهی رهبرش استالین از ایستادهگی در برابر دولت مرکزی قوام خودداری کرد. آذربایجان تسلیم شد و سپس، از کشتار بیرحمانهی کارگران و زحمتکشان پیکارجو در آذربایجان جوی خون به راه افتاد! تنها در آذربایجان ۴٠ هزار نفر کشته شدند. قوام که در غیاب نبود مجلس چهاردهم، دست به این جنایات زد، در چنین وضعی انتخابات کشور را آغاز کرد و آنچه میخواست به مجلس فرمایشی پانزدهم، خود فرستاد. نه از مصدق خبری بود و نه از نمایندهگان حزب تودهی رفرمیست. (پیشین: ص١۱٢)
به گفتهی خسرو شاکری علاوه بر قولی که سلیمان میرزا [سلیمان محسن اسکندری معروف به سلیمان میرزا از خانواده عباس میرزا ولیعهد فتحعلیشاه] مخفیانه به سرهنگ رکن دو ارتش شوروی برای دفاع حزب توده از منافع شوروی داده بود، پس از تصویبنامهی اعتراضآمیز کمیتهی مرکزی حزب توده به شورویها بر سر مسئلهی فرقه دموکرات و تشکیل «حکومت خودمختار آذربایجان» - که باید به اصرار افرادی چون اسکندری، کشاورز به تصویب رسیده بوده باشد و اسکندری شخصا" به مسکو برد و به حزب کمونیست شوروی رساند - سفیر شوروی و دبیر آن سفارت؛ علی علیاف مأمور دستگاه امنیتی شوروی در ایران، دو تن دیگر از اعضای هیئت اجرایی حزب توده، یعنی دکتر بهرامی و نورالدین الموتی، را به سفارت شوروی احضار کردند و اهمیت قضیهی آذربایجان به آنان تفهیم کردند، و از آنان خواسته شد طی نامهیی مراتب توافق حزب توده با سیاست شوروی را اعلام کنند. آن دو نیز چنین کردند و از جمله نوشتند که از آن پس از حزب کمونیست شوروی «اطاعت» خواهند کرد.(خسرو شاكری زند: مصاحبهیی پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران)
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٧/٠٧
_____________________________________________
توضیحات:
(١): «سلامالله جاوید و شبستری و کاویان و ... و ...و... همچنین غلام یحیا عاملین سازمان امنیت روس در آذربایجان بودند.»(نصرتالله جهانشاهلویافشار: سرگذشت ما و بیگانگان:٣٦٦) «و در حزب توده کامبخش، رضاروستا، احسان طبری، کیانوری، اردشیر آوانسیان، کامران میزانی، انوشیروان ابراهیمی، مهدی کیهان، حسن قائمپناه، احمد قاسمی، مریم فیروز و ...و ...و ... عاملین سازمان امنیت روس بودند و هستند.»(پیشین:٣٦٧) «روزی با زنده یاد تیمسار عبدالرضا آذر در نشست باختهی حزب، کنار هم نشسته بودیم. من به شوخی گفتم با دید کوتاهی بنگر که در این گردهمآیی کوچک حزبی چند تن پادوی سازمان ک.گ.ب. است. شاید پارهیی از خوانندهگان نتوانند باور کنند که از ٣۴ تن عضو حاضر در آنجا ٢۱ تن پادوی آشکار و نهان سازمان امنیت روس بودند، از آنهایی که پس از پایان نشست باید کوتاه گزارش آن را به گوش اربابان برسانند.»(پیشین:١۵۴) یعنی بیش از ٦١ درصد جاسوس بودهاند.
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند. (١٨)
حزب توده و قرارداد ۱۹۴٦ ایران و شوروی
همانطور که قبلا" نوشتیم استالین از سال ۱۹٢١، به تدریج زمینه لازم را برای تامین منافع روسیه، از زاویهی سرمایهدارانه فراهم میکند و با بستن هر قراردادی با کشورهای دیگر، منافع اقتصادی ملی روسیه اولویت اوست. نیروهای نظامی روسیه از ابتدای جنگ جهانی دوم تا سال ۱۹۴٦، در شمال و شمال غرب ایران حضور داشتند و به سادهگی هم نمیخواستند بدون کسب امتیازی از ایران خارج شوند. روی همین دلیل از سال ۱۳٢۴، به وسیلهی عوامل خود که سران حزب توده باشند، ساکنین کردستان و آذربایجان را در جهت منافع خود، تحریک کردند تا حاکمیت «خودمختار»، منطقه خود را تشکیل دهند. برای اجرای این هدف، ابتدا به سراغ یوسف افتخاری رفتند که با پاسخ منفی او روبرو شدند، ولی پیشهوری پیشنهاد آنها را پذیرفت. هدف استالین از این عمل، فشار بر دولت مرکزی (قوام) برای گرفتن امتیاز استخراج نفت شمال ایران بود. قوام هم برای خروج نیروهای نظامی شوروی از ایران نقشه داشت. این دو عامل، زمینه لازم برای بستن قرارداد ۱۹۴٦ ایران و شوروی فراهم کرد.
اما قبل از بستن قرارداد، قوام برای اجرای منویات خود از مظفر فیروز به عنوان مشاور کمک گرفت تا به کمک عمهاش، مریم فیروز همسر کیانوری، رابطهی حزب توده با قوام را دوستانه نماید.
حتا هنگامی که قوام با استالین قرارداد بست، مظفر فیروز را به عنوان سفیر ایران به مسکو فرستاد، تا مراحل قرارداد را در آنجا برابر میل او، به سرانجام برساند. فیروز هر روز با سران شوروی و از جمله استالین در مسکو ملاقاتها انجام میداد.
قوام میدانست که قضیه آذربایجان و کردستان را استالین برای کسب امتیاز نفت شمال ایران به وجود آورده است. بنابراین به حزب توده وعده داد که سه نفر از اعضای کمیتهی مرکزی را در کابینهی خود به پذیرد. او با این عمل، حزب توده را مجیزگوی خود کرد و بدین ترتیب استالین را نیز شیرفهم کرد. روزنامه «رهبر»، ارگان حزب توده ایران در ٢٢ اسفند ۱۳٢۴ این عبارت ستایشگونه را در مورد «قوامالسلطنه» بهكار برد: «... دولت كنونی را همان امواج غضب ملت علیه هیات حاكمه، روی كار آورده است. این دولت آخرین اسلحه مسالمتآمیز ملت علیه هیات حاكمه است.» همچنین «سادچیكف» سفیر روسیه در تهران، قوام را سیاستمدار بزرگ خاورمیانه خواند.
در نتیجه حزب توده با تمام قوا از دولت قوام پشتیبانی کرد. ایرج اسکندری میگوید: «ما از قوام به دو دلیل پشتیبانی کردیم: یکی موضوع آذربایجان و دیگری موضوع مسالمتآمیز تخلیه نیروهای شوروی و مسئله نفت بود. به همین دلیل به تدریج قوام السلطنه در داخل حزب ما وجهیی پیدا کرد، به کلوپ ما آمد، او را به آنجا آوردیم و برای او خیلی دست زدند، در آنجا صحبت کرد. کمکم برای او یک زمینه تودهیی داشتیم درست میکردیم. بعد هم به مسکو رفت، با استالین ملاقات و مذاکره کرد و این پیرمرد کهنهکار قدیم ایرانی کلاه سر استالین گذاشت.» (خاطرات سیاسی ایرج اسکندری:ص١٣١)
رادمان روئینتن در مورد شرکت حزب توده در کابینهی قوام مینویسد: «او به حزب توده اظهار علاقه كرد تا جایی كه ضمن مذاكره با پیشهوری، رهبر جمهوری آذربایجان، و اظهار ارادت بهسفارت روسیه، سه نفر از سران حزب توده (یزدی، فریدون کشاورز، ایرج اسکندری) را در كابینه خود وارد ساخت! هیچ یک از این سه وزیر حزب توده که در کابینه قوام [مدت زمان وزرای تودهیی کابینه قوام ٧۵ روز بود.] شرکت کردند، ادعای انقلابی بودن نداشتند. جدا از دکتر یزدی که جاسوسی ساواک را میکرد [فرزندان یزدی هم ساواکی بودند]، ایرج اسکندری و فریدون کشاورز هر دو در کتاب خاطرات خودشان به روشنی اعلام داشتند که آنها سوسیالیستهای میانهرو هستند.
كمیتهی مركزی حزب توده طی اعلامیهیی شركت در كابینه قوام را چنین توجیه كرد: «... ما از اینرو دركابینه شركت جستیم تا از راه همكاری با سایر عناصر ملی و آزادیخواه در دستگاه حاكمه، تصفیه واقعی را عملی نماییم و دستگاه دولتی را به مردم نزدیكتر سازیم و آن را به نفع ملت و برای خدمت به جامعه به كار بریم.»
قوام پس از بهرهبرداری از حزب توده در جهت حفظ کل دستگاه دولتی و با ایفای نقشی ماهرانه، توفیق یافت انتخابات مجلس پانزدهم را به میل خود برگزار كند، بدون اینكه حتا یك نفر از سران حزب توده را در آن شركت دهد. حزب توده در حقیقت جاده صاف کن سیاستهای دولت قوام در سرکوب جمهوری آذربایجان و کردستان و جنبش کارگری ایران شد.
قرارداد واگذاری نفت شمال به صورت مشروط به روسها، بین «قوام» و «سادچیکف» در ١۵ فروردین ۱۳٢۵ بسته شد. قوام با این مانورهای سیاسی ماهرانه توانست نظر روسها را به خود جلب كند تا جایی كه روسها او را «بزرگترین سیاستمدار شرق و رهبر بزرگ تودهها» نامیدند. حزب توده نیز او را «رئیس حكومت ائتلافی آزادیخواهان» لقب داد.
بنابراین قرارداد بین قوام نخست وزیر و سادچیکف سفیر شوروی در تهران در تاریخ پانزدهم فروردین ۱۳۲۵/ چهارم آوریل ۱۹۴۶، به نتیجه ذیل رسید و در کلیه مسائل موافقت حاصل گردید:
۱. ارتش سرخ از ۲۴ مارس ۱۹۴۶، چهارم فروردین ۱۳۲۵، در ظرف یک ماه و نیم تمام خاک ایران را تخلیه مینمایند.
٢. قرارداد ایجاد شرکت مختلط نفت ایران و شوروی و شرایط آن از تاریخ ۲۴ مارس تا انقضای هفت ماه برای تصویب به مجلس پانزدهم پیشنهاد خواهد شد.
٣. راجع به آذربایجان چون امر داخلی ایران است، ترتیب مسالمتآمیزی برای اجرای اصلاحات بر طبق قوانین موجوده و با روح خیرخواهی نسبت به اهالی آذربایجان بین دولت و اهالی آذربایجان داده خواهد شد.
پس از امضای قرارداد، شورویها سریعا" و صریحا" دست از حمایت از جنبش آذربایجان برداشتند و آن را به تسلیمطلبی دعوت کردند و پیشهوری را به باکو بردند تا در آنجا او را با طرح نقشهیی، به قتل برسانند. در نتیجه این قرارداد نیروهای نظامی شاه در آذر ۱۳۲۵، به آذربایجان و کردستان یورش بردند و دست به کشتار مردم زدند. بهطوری که فقط بیش از ٢٠ هزار نفر از مردم دلیر و مبارز آذربایجان را به قتل رساندند.
موافقتنامه نفتی ایران و روسیه، در مجلس شورای ملی هم مورد تصویب قرار نگرفت. «سادچیكف» نیز طی نامهیی به قوامالسلطنه نقض عهد دولت ایران را گوشزد كرد و تصمیم مجلس را با وجود بقای امتیاز نفت ایران و انگلیس در جنوب ایران تبعیضآمیز خواند.
یوسف افتخاری بعد از سقوط آذربایجان به دست دولت قوام، به تبریز میرود و در خاطرات خود مینویسد: «به تبریز رفتم دیدم اوضاع فوقالعاده خراب است. عدهیی را گروه پیشهوری به عنوان مرتجع کشته بود و عدهیی را هم دولتیها به عنوان انقلابی اعدام کرده بودند. در این میانه نه به پیشهوری گزندی رسیده بود و نه به رفقایش. حتا دکتر جاوید که استاندار پیشهوری بود، به راحتی گردش میکرد ولی اهالی بیچاره بیخود و بیجهت کشته شده بودند.»
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٧/٠۵
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند. (١٧)
«کمیته ترور» حزب توده
کار «کمیته ترور» حزب توده، انجام اعمال تروریستی در جهت تامین منافع سران حزب توده و روسیه بوده است. ما در اینجا وارد مبحث ریشهیابی مقولهی «تروریسم» نمیشویم و انواع مختلف آن در اینجا مد نظر ما نیست، بلکه تروریسم به مثابه «رفیقکشی» که ریشه در اعمال استالین و استالینسیم دارد و سران حزب توده در ایران، تکثیرکننده آن بودهاند، مورد نظر ماست.
شما نمیتوانید تاریخ حزب بلشویک را بررسی کنید،- با وجود انشعاب ۱۹٠٣- تا زمان استقرار استالینیسم، حتا یک مورد «رفیقکشی» را در آن پیدا کنید. به گفتهی ای.اچ.کار، منشویکها که در طول دوران انشعاب و تا انقلاب اکتبر ۱۹١٧، با حزب بلشویک همکاری داشتهاند، بدون اینکه نظرات آنها مورد قبول بلشویکها قرار گرفته باشد. در جدلهای قلمی، همواره خطوط فکری منشویکها به وسیلهی بلشویکها علنا" محکوم میگردید، اما بلشویکها «کمیته ترور» نداشتند که به وسیلهی آن، تک تک، منشویکهای منتقد بلشویکها را ترور و سر به نیست کنند.
در حقیقت از زمان مارکس و انگلس و بعدها، لنین و رزالوکزامبورگ تا ۱۹٢٨، که استالین و استالینیسم جانشین سوسیالیسم مارکسی میشود، با وجود اختلافات و تمایزات افکار و اندیشه بر سر تاکتیک و استراتژی، در درون احزاب کمونیست آن زمان، رفیقکشی و یا حذف کامل سران یک جریان اجتماعی سیاسی در دستور کار، وجود نداشته است.
ب.سوآرین بیان میدارد که «در رابطه با بحثی که دربارهی مسئله ملی در گرجستان(۱۹٢٣-۱۹٢٢) در گرفته بود، لنین چندین بار از تروتسکی تقاضا کرد که به نیابت از طرف هر دو برعلیه سیاست استالین، اورژنیکیدزه و دژرژینسکی دخالت کند. در یکی از نشستها، هنگامی که بحث شدت گرفت، اورژنیکیدزه یک سیلی به صورت یک گرجی جوان نواخت. در ٣٠ دسامبر ۱۹٢٢، لنین در یکی از یادداشتهای محرمانهاش نوشت: دژرژینسکی به من این ماجرا را گزارش داده است، این مسئله که اورژنیکیدزه متوسل به حمله جسمانی شده است، مرا با منجلابی که در آن فرو رفتهایم، آشنا کرد.» (ب.سوآرین: استالین:چاپ پاریس۱۹٢۵:ص٢٨٩)
تروتسکی در این رابطهی بیان میدارد که «لنین پیشنهاد کرد که اورژنیکیدزه بلافاصله از حزب اخراج شود.» (تروتسکی: بینالملل سوم:ص ۴٣٨)
اما در طول تاریخ زندهگی بشر از هنگامی که جامعهی طبقاتی به وجود آمده تاکنون به شکلهای مختلف و تحت عناوین مختلف دارندهگان افکار و اندیشهی متفاوت و منتقد طبقات حاکمه، مورد ظلم، ستم، ترور، و اعدام قرار گرفتهاند. کتابسوزانها و تفتیش عقایدهای تاریخی که آن زمان تبدیل به عرف اجتماعی شده بود و اکنون به شکل و شمایل دیگری در جریان است، دو نمونه از آنها به شمار میرود.
به قول احمد شاملو «سلامت فكر جامعه فقط در برخورد با اندیشهی مخالف محفوظ میماند. تو فقط هنگامی میتوانی بدانی درست میاندیشی كه من منطقت را با اندیشه نادرستی تحریك كنم. من فقط هنگامی میتوانم عقیده سخیفم را اصلاح كنم كه تو اجازه سخن گفتن داشته باشی. حرف مزخرف خریدار ندارد، پس تو كه پوزهبند به دهان من میزنی از درستی اندیشه من، از نفود اندیشه من میترسی. مردم را فریب دادهای و نمیخواهی فریب آشكار شود. نگران سلامت فكری جامعه هستید؟ پس چرا مانع اندیشه آزادش میشوید؟» (احمد شاملو:نگرانیهای من:سخنرانی در هشتمین كنفرانس مركز پژوهش و تحلیل مسائل ایران، دانشگاه كالیفرنیا، بركلی- آوریل ۱۹۹٠)
از طرف دیگر، هرکدام از ٢۵ نفر اعضای کمیته مرکزی حزب بلشویک در مقطع ۱۹١٧، یک کتابخانه پشت سر خود داشتهاند. هرکدام خالق کوهی از ادبیات و کتب و مقاله و مباحث داغ جدلی و تبیینهای مختلف و متضاد بودهاند و حتا با تندترین لحن در برابر یکدیگر صف بستهاند، و نظرات یکدیگر را محکوم کردهاند، اما هیچ وقت از روش فیزیکی برای حذف رقیب خود استفاده نکردند. اما این استالین بود که همهی این دستآوردهای گرانبها را زیرپا گذاشت و خالق رفیقکشی شد. او علاوه بر اینکه اکثریت اعضای کمیتهی مرکزی حزب بلشویک را تیرباران کرد، به وابستهگان خود در سراسر جهان، مانند حزب توده را هم وادار کرد، که این فرهنگ سخیف و جنایتکارانه را مو به مو به اجرا گذارند و تبدیل به فرهنگی کردند که گریبانگیر، جنبشهای آزادی خواهی و سوسیالیستی مخصوصا" در کشورهای شرق جهان شده است. جدیدترین نوع ترور مخالفین دیدگاه طبقهی حاکمه، در روسیهی پوتین و عراق امروزی روی داده است.
استالین کلیهی فعالیتهای اجتماعی و سیاسی و حتا، شیوههای تربیتی و آموزشی را بر طبق مقاصد و میل خود میخواست، و از «مردم» همانند رمه، اطاعت کورکورانه و ایمان شبه مذهبی بیچون و چرا طلب میکرد. او از ۱۹٢٨، به یک درنده شباهت داشت تا یک انسان. به قول یوسف افتخاری او به یک فرعون تبدیل شده بود. استالین همانند بقیهی دیکتاتورهای جهان، اگر کسی که کوچکترین انتقادی بر او روا میدانست، برای خود مرگی حتمی خریده بود.
به عنوان نمونه «داوید بوریسویچ ریازاوف (۱٨٧٠-۱۹٣٨) دانشمند و بایگان مارکسیست، عضو غیرجناحی حزب سوسیال دموکرات تا ۱۹٠٦ بود و در آن زمان به منشویکها پیوست. در جریان جنگ اول جهانی انترناسیونالیست و زیمروالدیست بود. عضو جناح مژرایونیستی در پتروگراد بود که در اوت ۱۹١٧ به حزب بلشویک پیوست. در اکثر کنگرههای حزبی نماینده بود. مرد دردسر ساز اغلب با لنین و استالین مخالفت میکرد. به دلیل قطع یک سخنرانی استالین با این اظهار نظر که: «بس کن کبا[نام مستعار استالین]، خودت را مسخره نکن. همه میدانند که نظریهپردازی کار تو نیست.» معروفیت یافت.»(تئودور شانین: مارکس متاخر و راه روسی:٢٨٢) بنابراین تا زمانی که اتوریتهی لنین بر حزب بلشویک حاکم بود، کسی به ریازانف تعرض نکرد. اما استالین در سال ۱۹٣١، او را از تمام مناصب خلع و در ۱۹٣٨، تیرباران کرد.
یکی از ضعفهای جنبش سوسیالیستی مقطع ۱۳۵٧ در ایران، عدم فعالیت و پایبندی آنها به آزادیهای بیقید و شرط اجتماعی و سیاسی بود. استالینیسم حاکم بر جنبش سوسیالیستی آن ایام، که ناشی از فعالیتهای مخرب و ضد بشری حزب توده از سال ۱۳٢٠ تا ۱۳۵٧، بود. شعار «اعدام باید گردد» توسط چپهای استالینیست در سال ۱۳۵٧، نتیجهی عملکرد حزب توده بوده است که گریبانگیر خودشان هم شد. سوسیالیست واقعی پیرو مارکس باید دریابد که دامن زدن به موج خشونت و خونخواهی، منهای مبارزهی طبقاتی، دامنگیر خودش را هم خواهد گرفت. «چپ در نیافت که گسترش فضای ترس و کینهجویی، نه تنها رویش نهادهای دموکراتیک را کند میکند، بلکه ساختار منشی اقتدارگرا را نیرو بخشیده و تمکین به قدرت و اقتدارپذیری را رشدی شتابان میدهد. ...در بینش و منش استالینیستی، نابودی فیزیکی مخالفان ارج ویژهیی دارد. پروژه سوسیالیسم استالینی، طرح برپایی یک دولت حزبی خودکامهی فراگیر (توتالیتر) و دیوانسالار است که بر هر اندیشهیی بجز ایدهئولوژی رسمی خویش مهر تکفیر زده و سرکوب هر دگراندیشی را در دستور کار خود دارد. افزون بر آن، غلظت تفکر بسته و توتالیتر استالینی نمیتواند بر مجموعهی بینش حقوقی حاکم بر این تفکر سنگینی نکرده و تفکر سرکوبگر را در جامهی قضایی و قوانین مجازات بر جایگاه قدرت ننشاند. و روشن است که دامنهی سرکوب میتواند تا به دم تیغ سپردن مخالفان نیر برسد. «هر که با ما نیست. دشمن ماست»، این شعار راستین «آموزگار بزرگ پرولتاریا» یعنی استالین بود.»(وحدت کمونیستی: در نفی اعدام)
«تناقض ذات جامعهی طبقاتی و انسان چنین جامعهیی در چنبرهی این تناقض اسیر است. بیان این تناقض در ویژهگیها و واکنشهای انسان به طرق و از زوایای مختلف متبلور میشود. به عبارت دیگر منشها، ویژهگیها و عکسالعملهای او در ارتباط با محیط اطرافاش تاثیر از روابطی نابخردانه میپذیرد. و از این جهت انسان جامعهی طبقاتی مجموعهیی از ویژهگیهای بیمارگونه را با خود حمل میکند.
عمومیترین واکنش انسان در چنبره این تناقض ایجاد سپری دفاعی در مقابل خویشتن و برای حفظ خود است، تلاشی در جهت عدم نابودی. طبیعی است که با توجه به موقعیت متفاوت انسانها در پلکان اجتماعی این واکنش محدودههای مختلف پیدا میکند. لیک خاستگاه این واکنش در جهان کنونی خود میتواند مولد خصوصیت بیمارگونهی دیگری باشد.
اضطراب! ترس روانی، که همهگاه جان را میآزارد. ترس از دست دادن موقعیت در سلسله مراتب اجتماعی، ترس از فقر، ترس مورد خیانت قرار گرفتن، ترس از آینده، ترس نادیده گرفته شدن و ...
لیک ایجاد سپری دفاعی در مقابل خویش و در هراس از محیط اطراف در منشها و عکسالعملهای انسان به یک شکل، بازتاب نمییابد. و با توجه به ویژهگیهای خاص خانوادهگی و تربیتی، اشکال مختلف میپذیرد.
فردگرایی، پناه بردن به خویش و میل به انزوا، بیان این هراس به دفاع از خویش در مقابل محیط اجتماعی است. تسلیم، تن سپردان به قدرت و میل به مرجع، نشانه این هراس و دفاع است. تلاش در جهت کسب قدرت فردی نیز تبلور این ویژهگی است و خشونت بیان دیگر آن.
آن کس که خشونت میکند، یا توسط این خشونت به دنبال کسب قدرت است و یا سعی در حفظ آن میکند، در هر صورت، خشونت بیان هراس میل به حفظ خود و نشان از واکنشی بیمارگونه برای درمان ضعفهای درون است. آن کس که در رابطهیی دوجانبه اعمال خشونت میکند و یا آن کس که حیطهی محیطی بسیار بزرگتر دست به خشونت میزند، هر دو از خصوصیاتی یکسان رنج میبرند، و واکنششان بازتاب روابطی بیمار در وجود و در مواجهه با پیرامون است.
به یک کلام، خشونت نشانهی هراس از محیط اطراف، میلِ به حفظ خود و بیان حقارت انباشته شده در درون است. خشونت ویژهگی انسان ناآگاه جامعهی طبقاتی است. خشونت یک بیماری است.»(وحدت کمونیستی: در نفی اعدام:۱۳٦٧: ٣٣-٣۴)
مارکس در مورد اعدام نوشته است: «اگر غیرممکن نباشد، در واقع بسیار دشوار است، اصلی بناگردد که در نظر باشد با آن «اصل» بر حق بودن و مقید بودن مجازات اعدام در جامعهیی که به متمدن بودن خود میبالد، اثبات گردد. ... این چه نوع جامعهیی است که وسیله بهتری برای دفاع از خود جز جلاد نمیشناسد؟ ... آیا ضروری نیست به جای ستایش جلادی که دستهیی از جنایتکاران را اعدام میکند تا جا را برای جانیان بعدی باز کند، به طوری جدی دربارهی تغییر سیستمی اندیشید که چنین جنایتهایی را به وجود میآورد.»(کارل مارکس: مجازات اعدام: مجموعه آثار به آلمانی: جلد ٨: ص ۵٠٩-۵٠٦)
همانطور که نوشتیم، رفیق کشی یکی از تاثیرات فرهنگ استالینی است که سران حزب توده در جنبش چپ سوسیالیستی ایران، رواج دادهاند و هنوز آثار و بقایای آن به اشکال مختلف میتوان در گروههای سیاسی که از همدیگر منشعب شدهاند، اینجا و آنجا مشاهده نمود، و به این زودیها، هم از بین نخواهد رفت.
محل تولد «رفیقکشی» روسیه شوروی و مغز بیمار استالین است که از ۱۹٢٨، وارد مرحلهی اجرایی میشود. این حرکت پلید و غیرانسانی به وسیلهی سران حزب توده «اعدام انقلابی» نام گرفت. ترورهای درون گروهی دههی پنجاه، شصت، هفتاد خورشیدی در میان گروههای سیاسی مانند فدایی، مجاهد و دیگران، متاثر از نقش مخرب و ضدانسانی حزب توده در این رابطه بوده است.
در دههی ۱۳۵٠، خورشیدی «علیاکبر هدایتی (اسد) پس از ترک سازمان[فدایی]، با یک شناسنامه جعلی در یک شرکت کار پیدا کرده بود و تنها زندهگی میکرد. یکی از رفقای سازمان او را به طور تصادفی میبیند و به سازمان گزارش میدهد. برای جلوگیری از خطرات احتمالی بعدی[!؟] تصمیم میگیرند او را اعدام کنند.» (حیدر نیری:روابط برون مرزی سچفخاتا ۱۳۵٧: ٣۴)
در فرهنگ استالینی-تودهیی، «ترک بیخبر خانه تیمی» یعنی مرگ. منادیان مرگ هیچ وقت پیش خود فکر نکردند که ممکن است این فرد که ابتدا به ساکن، وارد خانه تیمی شده است، توان زندهگی کردن در چنین شرایطی را نداشته باشد. آنها راحتترین کار را انتخاب کردند: حذف فیزیکی. عینا" شبیه همان روشی که استالین نسبت به اعضای حزب بلشویک اعمال میکرد و هزاران نفر را به جوخه اعدام سپرد.
«واقعه چهار بهمن ۱۳٦۴،در روستای گاپیلون کردستان عراق،[در درگیری درونی تشکیلات اقلیت به رهبری عباس توکل و مصطفا مدنی در این روز، از طرفین؛ پنج نفر کشته و شش نفر هم زخمی شدند.] یک فاجعه نیست، یک بدعت هولناک نیز به شمار میرود. در تشکیلاتهای استالینی در ایران، تحریف، تهمت، اخراج و هتک حیثیت و حتا اعدام افرادی از مخالفان درون سازمانی، سنتی معمول است که از طریق فرهنگ استالینی-تودهیی در ایران نهادینه شده است. در این سنت نفرتانگیز، همرزمان دیروز، ناگهان به خائنین و عوامل بورژوازی تبدیل میشوند. آنها که اهرمهای تشکیلاتی را در اختیار دارند، اخراج میکنند.» (اندیشه رهایی:شماره ٦: اسفند۱۳٦۵: ص١٦٩)
ترور شاه که احمد شاملو آن را «صحنهسازی مضحک» خوانده بود به دستور «کمیته ترور» و به ریاست خسرو روزبه و فرماندهی کمیته مرکزی و شخص کیانوری، بدون توجه به شرایط عینی و اجتماعی حاکم بر جامعه انجام گرفت که نتیجهی آن به غیر از ضرر برای «مردم» چیز دیگری حتا برای حزب توده در بر نداشت.
در دهه ۱۳۲٠، خورشیدی استقلال دانشگاه تهران به وسیله دکتر علی اکبر سیاسی مسجل شده بود بهطوری که شورای دانشگاه، همه امور دانشگاه و حتا انتخاب رئیس دانشگاه را انجام میداد و اجازه ورود دولت و شاه، در امور دانشگاه را، نمیداد. اما همین که ترور نافرجام ناشی از حرکت تروریستی حزب توده و با اطلاع رزم آرا و کیانوری،(۱) در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ رخ داد، علاوه بر حاکم شدن جو دیکتاتوری در جامعه و بازداشت سران حزب توده، سبب شد که شاه برای حاکمیت خود بر دانشگاه تهران وارد عمل شود و خواستار اخراج استادان تودهیی از دانشگاه تهران شد، اما با مقاومت شورا و علی اکبر سیاسی روبرو شد و نتوانست کار زیادی از پیش ببرد. اما در سال ۱۳۳۲ بعد از کودتای ٢٨ مرداد، با تصویب لایحهیی در مجلس، کنترل دانشگاه تهران را تا ۱۳۵٧، به طور کامل در دست گرفت.
جهانشاهلو معتقد است که شواهد به دست آمده نشان میدهد «که تیراندازی به شاه به دستور دستگاه امنیت انگلستان بود، آن هم نه برای کشتن بلکه برای ترساندن و باج گرفتن از او چون: مریم فیروز و کیانوری جاسوس دوسویه روس و انگلیس بودند و امروز پس از گذشت سالها و آشکار شدن بسیاری رازهای پنهانی دیگر جای دو دلی نمانده است. ...[از طرف دیگر،] تپانچهیی را که به دست فخرآرایی داده بودند، لکنته و بیکاره و چه بسا بدون خان بود، تا تیری که از آن شلیک میشود، کشنده نباشد. چون با اینکه او از نزدیک و روبهرو همهی فشنگهای تپانچه را به شاه شلیک کرد و به هدف هم خورد، جز چند خراش کاربردی نداشت، مردم نادان آن را معجزهیی دانستند.»(نصرتالله جهانشاهلوی افشار:سرگذشت ما و بیگانگان: بخش دوم:۱۳۱-۱۳٢)
یعنی بین سالهای ۱۳٢٠ تا ۱۳٢٧، فضای باز سیاسی اجتماعی، به هر دلیلی، در جامعهی آن روز حاکم بود، جا افتاده بود و میرفت که نهادینه شود. به طوری که یوسف افتخاری و باقر امامی فعالیتهای کارگری خود را در آن مقطع زمانی انجام دادهاند، که تنها دشمن بالقوه آنها در آن زمان نه رژیم شاه، بلکه حزب توده بوده است. همین شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه، بر دانشگاه تهران هم اثر گذاشته و آنها استقلال خود را باز یافته بودند. اما حزب توده که دستور کارش را همیشه از خارج دریافت میکرد، این شرایط مناسب اجتماعی را درک نکرد که میتوانست آن را به کمک جریانهای دیگر مانند جبهه ملی (مصدق) آن را تقویت و ارتقاء دهد و سبب جلوگیری از حوادث دههی سی خورشیدی شود. حتا اگر هم نمیتوانست چنین کند اما میتوانست در همراهی با مصدق در سال ۱۳٣٢، نه تنها کودتا را شکست دهند، و شاه را وادار به عقبنشینی کنند، بهطوری که فقط «سلطنت» نماید نه حکومت، و حقوق شهرنشینی و شهروندی را برای تمام افراد ساکن در ایران تضمین کنند. این طرح دقیقا" آن زمان شدنی بود، چرا که حزب توده نیروی کافی برای اجرای آن در دست داشت. اما نشد. چرا؟
ترور نافرجام سبب ایجاد حکومت دیکتاتوری محمدرضاشاه شد و تا سال ۱۳۵٧، نیز ادامه داشت و «آن جامعهی جامعه لگام گسیخته از استبداد رضا شاهی که با فضای باز سیاسی همراه بود، میتوانست به جامعهیی که میرفت قوانین مغفول ماندهی مشروطه را کمکم اجرا کند و مزه انتخابات آزاد پارلمانی از نوع غربی را به مردم کوچه و بازار بچشاند، که میتوانست تا سطح جوامع غربی ارتقاء یابد، باز ماند.» (رامین مستقیم)
یعنی در حقیقت «حزب توده در کار عضوگیری برای خود در دانشگاه بود و برای فعالیت صنفی و علمی و آموزشی در نخستین دانشگاه ایران ارزشی قائل نبود. زیرا شوروی و صدر هیات رئیسه «رفیق» استالین به آزادی تشکلها و سندیکاها و محیطهای دانشگاه تهران فقط برای اهداف خودشان اهمیت میدادند و آنچه آنها جامعه دمکراتیک میدانستند یعنی جامعهیی که فقط حزب توده و تشکیلات مرتبط با آن آزادی فعالیت داشته باشند، منظورشان بود. البته آنها هیچ وقت به آن اعتراف نمیکردند و «تقیه» پیشه کرده بودند.»(رامین مستقیم)
تروریسم حزب توده نه به خاطر گسترش شرایط انقلابی و یا به نفع تودههای زحمتکش، بلکه به خاطر منافع سران حزب توده که سر در منافع روسیه داشت، صورت میگرفت. کمیتهی ترور یعنی کیانوری و شوهر خواهرش کامبخش، مستقیما" در ترور، پرویز نوایی، داریوش غفاری، آقا برار فاطری، و محسن صالحی، حسام لنکرانی، محمد مسعود خبرنگار خوشنام و ضد رژیم پهلوی، احمد دهقان مدافع رژیم شاه، و دیگران دست داشتهاند «به خوبی میدانم که تنها گناه صالحی، انتقاد سازنده و دلسوزانه از حزب توده بود.» (عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:٣٣٦)
خسرو روزبه مجری اوامر کمیته ترور بوده است. آنها برای هر عمل خود، دلیلی را تراش میدادند، مانند «تروتسکیست» بودن، «خیر و صلاح حزب» «جاسوس» بودن، «وابسته به امپریالیسم» و غیره. اکنون به چند نمونه اعمال تروریستی سران حزب توده از قلم خودشان میپردازیم: «سروژ استپانیان (٢) یکی از بیرحمترین اعضای شبکه آدمکشی خسرو روزبه، راجع به این جنایت در اعتراف چندشآور خود مینویسد: اطلاع رسیده بود که محسن صالحی همهی اعضای کمیتهی مرکزی سازمان جوانان را میشناسد و درصدد دستگیری آنان است ... قرار شد جوان مزبور[محسن ٢٢ سال داشت] را من با کمک محمودی و رابطاش گرگینزاده، بکشیم ... آشوت شهبازیان منزل سهایی را واقع در خیابان شمیران رو به روی دیوار شمالی حشمتیه از ظهر تخلیه و ... در اختیار مهندس کاظم ندیم معاون خسرو روزبه قرار داد ... من و محمودی در اتاق دیگر مشغول تمرین کشتی شدیم و آن دو نفر یعنی صالحی و گرگینزاده را برای تماشای تمرینات به اتاق خود دعوت کردیم و آنان نیز ... شریک عملیات ما شدند. در جریان این کارها، من از موقعیتی که قبلا" پیشبینی کرده بودم استفاده کرده گلوی صالحی را گرفتم و فشار دادم و با کمک دو نفر دیگر بخصوص محمودی او را خفه نمودیم. در همین موقع کاظم ندیم هم که در طبقهی بالا بود به کمک ما شتافت ... پس از آن هر چهار نفر مشغول لخت کردن جوان مذکور شدیم. سپس با کمک یکدیگر وی را در گونی انداخته سرگونی را بستیم و به انتظار آشوت شهبازیان نشستیم.» (عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:٣۴٣)
«به طور خلاصه کامبخش و برادر زنش کیانوری، یک فراکسیون مخفی در حزب توده داشتند یعنی حزبی در داخل حزب توده ایران و دستورات باقروف دبیرکل حزب کمونیست آذربایجان شوروی را اجرا میکردند.» اگر میخواستند کامبخش را تغییر سمت دهند او با کمال آرامی و اطمینان جواب میداد که «من باید در این مورد با رفیق باقروف مشورت کنم.» (فریدون کشاورز: من متهم میکنم کمیته مرکزی حزب توده را:ص۴٦)
خامهیی مینویسد: «یک روز پس از دستگیری روزبه، نوشین بدون اطلاع قبلی به دیدار ملکی میرود. در نظر بیاورید که این دیدار درست دو ماه پس از آن دشنامها و تهمتهایی است که رهبران حزب توده منجمله نوشین به ملکی داده و او را خائن و عامل امپریالیسم خوانده بودند. ملکی میگوید: «آقای نوشین، از یک نوکر انگلیس چه میخواهید که به سراغش آمدهاید؟» نوشین جواب میدهد «آقای ملکی این گله گزاریها را کنار بگذارید. خودتان بهتر میدانید که ما اختیاری نداریم و همهچیز را به ما تحمیل میکنند. همهکس در حزب میداند که این اتهاماتی را که به شما نسبت میدادند دروغ است. ولی چه بکنیم، مجبوریم.» و مورد دیگر «رهبری حزب توده در نامهیی مشترکا" در آخر سال ۱۳۳٢ به کمیتهی مرکزی حزب مقیم مسکو نوشته است راهنمایی میخواهند که «امر دیگر مربوط است به استفسار نظر شما دربارهی ترور چند نفر از دشمنان ناباب [منظور ملکی و خامهیی] که بسیار مزاحماند. آیا از لحاظ اصولی مانعی دارد؟»(عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:٢٦٠-٢۵٩)
«اکنون از بدیهیات تاریخ معاصر ایران است که رزم آرا به طور جداگانه، هم با خسرو روزبه و هم از راههای خاص با حزب توده ارتباط داشت. با کیانوری نیز پنهان از چشم کمیتهی مرکزی، زمانی بوسیله روزبه، پس از دستگیری روزبه، توسط حسام لنکرانی، و زمانی هم از طریق عوامل ویژهی خود، مستقیم و غیرمستقیم مربوط بود.» (پیشین:٢٦١)
«ممکن نبود گروه ترور [حزب توده] بدون جلب نظر شورویها، حتا بدون فرمان سفارت، در راه منویات رزم آرا به کار گرفته شود.» (پیشین:٢٦۴)
«کمیته ترور به رهبری کیانوری و به دستور او عدهیی را در تهران کشت و چنانچه معمول است، مجریان عوض میشدند ولی فرماندهان تغییر نمیکردند و از این مسائل ما فقط در مهاجرت در مسکو وقتی کادرها دیگر زبانشان باز شده بود و هر که هرچه میدانست گفت باخبر شدیم. در این هنگام کیانوری بدوم واسطه با رزم آرا در تماس بود. با سفارت شوروی نیز از مدتها پیش شخصا" تماس داشت و دستور میگرفت. او بدون دستور سفارت شوروی به اصطلاح آب نمیخورد. حرکات کیانوری که از نظر کمیتهی مرکزی پوشیده بود، به دستور سفارت و معالواسطه از طریق کامبخش و باقروف انجام میگرفت. به همین جهت روسها او را از هرگونه گزند رفقای معترض در کمیتهی مرکزی محفوظ نگه داشتند. ... کافی بود یکی از اعمال مرتکبهی کیانوری بدون نظر شورویها بوده باشد تا اگر شانس میآورد و اعدام نمیشد و کمی ارفاق میشد و به اردوگاههای کار تبعید نمیگشت، سالها در یخبندان سیبری به سر بَرَد.» (پیشین:٢٦۴-٢٦۵)
«من عقیده دارم که اگر رفقای شوروی یکی از ماها را صدا کنند و به او بگویند فلان کار را بکن ولی به رفقای کمیتهی مرکزی خودت نگو، ما باید حرف شنوی داشته باشیم و آن کار را انجام بدهیم.» این مطالب در صورت جلسه کمیتهی مرکزی حزب توده در مسکو ثبت شده است. (فریدون کشاورز: من متهم میکنم کمیته مرکزی حزب توده را:47)
به گفتهی کشاورز قتل جعفر پیشهوری هم به وسیلهی تصادف ساختهگییی که به دستور باقروف صورت گرفته شد، انجام گرفته زیرا در یک جلسهیی که به بحث و بررسی شکست فرقه آذربایجان صورت میگیرد، پیشهوری نظری خلاف نظر باقروف بیان میدارد که در آنجا از طرف باقروف تذکر «مردک بشین» که توهینی به پیشهوری بود انجام میگیرد. برخلاف آنچه که کشاورز میگوید است که در «حزب توده فقط دو نفر بودند که عمال استالین بودند: کامبخش و کیانوری»، تعداد عمال استالین بسیار بیشتر از دو نفر بودند و شامل تمام اعضای کمیته مرکزی و دفتر سیاسی و دیگر ارگانهای رهبری بودند، چون در غیر این صورت مانند، احمد قاسمی و دو رفیقاش، از حزب توده اخراج میشدند.
در مورد قتل محمد مسعود باید گفت که حزب توده با رزم آرا رابطهی بسیار نزدیک داشت و اسناد و مدارک آن به دست محمد مسعود افتاده بود. (سند: نامه به خط رزمآرا برای خسرو روزبه) که قبل از انتشار آنها به فرمان «رفقا» و به کارگردانی حزب توده و به وسیله خسرو روزبه کشته میشود.
«احمد هاشمی مینویسد، محمد مسعود گفته بود اسنادی از ارتباط رزم آرا با خسرو روزبه به دست آوردهام که با چاپ آن ایران تکان خواهد خورد. ولی ناگهان مغز محمد مسعود متلاشی شد.» (عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:٢۵٣)
«احمد دهقان، صاحب مجلهی تهران مصور، و وکیل مجلس، از دوستان بسیار نزدیک و صمیمی رزمآرا بود. ولی این دو نفر بعدا" بر سر یک موضوع، سخت با یکدیگر اختلاف پیدا کردند. رزمآرا برای پیشبرد هدفهای جاهطلبانهی خویش، با قدرتهای بزرگ خارجی، منجمله روسها سازش کرده بود و دهقان با علاقهی شدید به دربار، از مخالفین سرسخت شوروی و حزب توده بود، و مقالات رسواکنندهیی علیه آنها منتشر میکرد که با سیاست جدید [نزدیکی به روسیه جهت حمایت از او برای کسب مقام نخستوزیری، به اضافهی رضایت انگلیس و آمریکا] رزمآرا (٣) سازگار نبود. نقطه اوج مخالفتهای دهقان علیه شوروی، سلسله مقالاتی بود به قلم کریم روشنیان نویسنده و هنرپیشهی تئاتر، به نام «من جاسوس شوروی در ایران هستم»، این مقالات سر و صدای زیادی به پا کرد و سفارت شوروی اصرار عجیبی داشت که رزمآرا به این تبلیغات زهرآگین پایان دهد. اما دهقان دست بر دار نبود و روشنیان را در مخفیگاههای عجیب و غریب حفظ میکرد تا «من جاسوس شوروی در ایران هستم»، ناقص نماند و مرتب منتشر گردد. ... میگفتند شورویها به رزمآرا گفته بودند به شرطی با زمامداری او موافقت میکنند که این دشمن سر سخت و یک دنده (دهقان) از میان برداشته شود. ... تنها ٢٠ روز پس از ترور دهقان [با رهنمود رزمآرا و به وسیلهی حسن جعفری عضو حزب توده انجام گرفت.] یعنی در ۵ تیر ۱۳٢۹ رزمآرا به مسند نخستوزیری رسید.» (عبدالله برهان: بیراهه:۹۵)
و در مورد ترور لنکرانی به دست خسرو روزبه باید نوشت که «حسام لنکرانی در جریان قتل محمد مسعود وارد بود. همچنین در جزئیات روابطی که منجر به قتل احمد دهقان شد قرار داشت. او از تمام جنایات پشت پرده که گروه ترور انجام داده بود، پیامها، زدوبندهای حزب با رزمآرا و دیگران اطلاع کافی داشت.»(پیشین: ٣٣٧ ) «حسام لنکرانی به پیشنهاد کیانوری و با تصویب هیئت اجرائیه مقیم تهران به قتل رسید و گناهی که برای او پیدا کرده بودند این بود که از اسرار زیادی اطلاع داشت. همهی افراد حزب توده در ایران میدانستند و میدانند که حسام لنکرانی از بهترین، فداکارترین و پرکارترین کادرهای حزب توده بود و به همین مناسبت از بسیاری کارها خبر داشت. آیا پاداش فردی که زیاد فداکاری و کار میکند مرگ است؟ او که با پلیس رابطه نگرفته بود. او که اسرار این آقایان را که مدتی اسرار حزب تصور میکرد، نگه داشت و بروز نداد.»(پیشین:٣٣٧-٣٣٨)
جهانشاهلو در پلنوم چهارم حزب توده در مسکو، از کامبخش در مورد قتل عضو فعال و صدیق حزب توده حسام لنکرانی، میپرسد که انگیزه کشتن حسام لنکرانی چه بود؟ او گفت: «بسیاری از اسرار حزب را میدانست،[از جمله فرار اعضای کمیتهی مرکزی (آذر1329) با چراغ سبز رزمآرا] چون بیم آن رفت که به دست پلیس افتد، از اینرو دستگاه رهبری بر آن شد که او را از میان بر دارد. من به کامبخش گفتم، اگر هرکس که اسرار حزب را میداند، باید کشته شود، شما باید پیش از همه کشته شوید، چون بیش از همه رازهای پنهانی و اسرار مگوی حزب توده را میدانید. او با لبخندی گفتگو را به شوخی برگزار کرد.(۴) ... در همهی این آدمکشیها و به دیگر سخن رفیقکشیها، آقایان هیئت اجرائیه؛ دکتر محمد بهرامی، دکتر حسین جودت، مهندس علی علوی، دکتر غلامحسین فروتن، دکتر نورالدین کیانوری، محمود بقراطی و احمد قاسمی دست داشتند و هر پیشنهادی که خسرو روزبه میکرد و کشتن هر کس را صلاح میدانست، آقایان موافقت میکردند و هم داستان میشدند. ... خسرو روزبه خود گفته بود که به هنگام زنده بودن حسام لنکرانی به خانهی او میرفت و با همسر و فرزندان او آشنا بود، با بیشرمی پس از کشته شدن او نیز به خانهاش میرفته است و همواره فرزندان او از او میپرسیدند؛ که «عموجان! بابا کجاست؟» و او میگفته است که به شوروی رفته است!» (نصرتالله جهانشاهلویافشار:سرگذشت ما و بیگانگان: بخش دوم:١۴۵-١۴٦)
«همکاری رزمآرا و حزب توده و شوروی، در زمینههای مختلف، مدتها ادامه داشت. قطعی به نظر میرسد که فرار سران حزب توده از زندان قصر قاجار، با معجزهی رزمآرا و وساطت حسام لنکرانی انجام شده است. البته حزب توده هم حق لنکرانی را با قتل او، در تابوتش گذاشت.» (پیشین:٩٩)
حسام لنکرانی را به بهانه معتاد بودن، به قتل میرسانند. بابک امیرخسروی میگوید «قتل حسام لنکرانی که از کادرهای بسیار با ارزش، سودمند و فداکار حزب ... چون لکه ننگ پاک نشدنی، دامن حزب را آلوده کرده است. احمد، مصطفا و مرتضا،[برادران حسام] از احترام فراوانی در حزب و جامعه برخوردار بودند.» (نظر ازدرون به نقش حزب توده: بابک امیرخسروی:١۴۵) ...خسرو روزبه گفته است: «دکتر جودت با من تماس گرفت و تقاضا کرد در این مسئله با حزب توده همکاری کنم و من هم که وجدانم قانع شده بود، پذیرفتم. و با مشارکت ابولحسن عباسی و آرسن آوانسیان او را ترور نمودیم. ... «حسام از قتل محمد مسعود به دست عباسی اطلاع داشت.»(پیشین:١۴٧)
حسام لنکرانی اطلاع دقیق داشت که فرار اعضای کمیتهی مرکزی (۵) از زندان به دستور رزمآرا صورت گرفته است. بنابراین حزب توده برای جلوگیری از افشای رابطهاش با رزمآرا، حسام لنکرانی را در شهریور ۱۳٣١، با مجریگری خسرو روزبه و ابوالحسن عباسی، با ضربات پتک آرسن آوانسیان ترور کردند. لنکرانی در ١٧ اردیبهشت ١٣٢٦، کمک کرده بود تا خسرو روزبه از زندان بگریزد. به قول همنشین بهار، حزب توده، در دفاعیات خسرو روزبه دست برد تا موضوع پنهان بماند. روزبه در صفحات ١٣١ تا ١٣٦ بازجوییهایش روی هم رفته چهارده دلیل بیان میکند که تمام اعضای کمیتهی مرکزی حزب توده از تمام ترورهایی که صورت گرفته اطلاع داشتهاند.
طبقهی حاکمه ایران و بعدا" ساواک و سرویسهای اطلاعاتی انگلیس و آمریکا، از زیر و بم این ترورها که در بازجوییها به دقت تشریح شده است، مطلع بودهاند. اما مردم ایران و حتا احمد شاملو که در وصف خسرو روزبه شعر سروده است، آن موقع بیخبر بود و همهی «مردم» به دلیل تبلیغات دروغین و اعمال ریاکارانهی سران حزب توده، فکر میکردند که محمد مسعود توسط دربار و مامورین امنیتی رژیم شاه کشته شده است. حزب توده، طبق روال معمولی دروغپردازی و وارونهسازی واقعیتها، با دستکاری و جعلسازی در دفاعیات و یاد جانباختهگان حزب توده، چهره زشت و اعمال ننگین خود را خوب و منزه جلوه میداد، همین کار را بر سر متن کامل دفاعیات خسرو روزبه که به دستاش رسیده بود، آورد و با سانسور کردن بخش مربوط به محمد مسعود و حسام لنکرانی، آن را از دید و نظر «مردم» پنهان داشت.
احمد شاملو هنگام سرودن شعر «خطابهی تدفین» در سال ۱۳۵۴، از چند و چون ترور محمد مسعود بیخبر بود. بعد از اینکه از موضوع اطلاع یافت شعر خود را پس گرفت. او با خشم و درد نوشت: «مناسبت این شعر -اعدام خسرو روزبه- برای همیشه منتفی است. بشر اولیهیی که تنها برای ایجاد بهرهبرداری سیاسی حاضر شود در مقام جلادی فاقد احساس، دست به قتل نفس موجودی حتا بیارجتر از خود بیآلاید تنها یک جنایتکار است و بس. تایید او، به هر دلیل که باشد، تایید همهی جلادان تاریخ است. متاسفانه بسیار دیر به اقاریر این شخص دست یافتم.»
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٦/٣١
_____________________________________________
توضیحات:
(١): -«پیش از نشست پلنوم چهارم، آقای سقایی افسر تودهیی نیروی هوایی به مجارستان گریخته بود، به رضا رادمنش گفته بود که پس از تیراندازی به شاه و کشته شدن آقای فخرآرایی در دادرسی ارتش، دادگاه برپا شد و من چون از داوران این دادگاه بودم همهی پروندههای وابسته به این دادرسی را خواندهام از اینرو دست اندرکاری کیانوری و مریم فیروز در این رخداد بیچون و چرا است. اما چون بیشتر افسران تودهیی از کامبخش حرف شنوی داشتند و پیروی میکردند، سقایی از بیان آن در پلنوم سر باز زد و هنگامی که سخن میگفت به نعل و به میخ میزد بهطوری که همهی کسانی که در آن نشست بودند، دریافتند که او از بازگویی آنچه میداند، خودداری میکند.» .»(نصرتالله جهانشاهلویافشار:سرگذشت ما و بیگانگان: بخش دوم:١٣٠)
(٢): سروژ استپانیان که یکی از سینهچاکان حزب توده بود، در سال ١٣٣٣ به زندان افتاد و با زندانبانها شروع به همكاری كرد، و پس از آزادی از زندان در سال ١٣٣٩، وارد فعالیتهای اقتصادی شد و تا جایی پیش رفت كه با لاجوردی، سرمایهدار معروف زمان شاه شریك شد. باقر مومنی هم سلولی سروژ استپانیان بعد از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢، مینویسد: «آخرین و مهمترین موقعیت او در سالهای پیش از گرفتاریاش مسئولیت «شاخه تعقیب» در شعبه یا سازمان اطلاعات حزب توده ایران بود. این سازمان كه دكتر مرتضی یزدی به عنوان نماینده هیئت اجرائیه بر آن نظارت داشت و خسرو روزبه مسئول مستقیم آن بود، هفت شاخه داشت كه پنج شاخه آن مامور كسب خبر و اطلاع از سازمانهای نظامی و انتظامی، ادارات و دوائر دولتی، احزاب و جمعیتها و مطبوعات، سفارتخانهها و كلیساها و موسسات خارجی بود، و از دو شاخه دیگر یكی مامور بایگانی اطلاعات و یكی شاخه تعقیب تشكیل میشد. از مسئولیتهای دیگر این شاخه اعدام و از بین بردن خبرچینها و حزبیهایی بود كه به خدمت پلیس در آمده بودند و اسرار حزبی را در اختیار دستگاههای پلیسی قرار میدادند، و مسئولیت این شاخهها با سروژ استپانیان بود... از همین خبرچینان كه اسرار حزبی را در اختیار ركن دو و ستاد ارتش میگذاشتند چهار نفرشان به وسیله «شاخه تعقیب» سازمان اطلاعات حزب اعدام شدند، و سروژ به عنوان مسئول شاخه متهم بود كه در همه این اعدامها مشاركت داشته و حتی ماموریت یافته بود كه یكی از اینها را به دست خود خفه كند.»(محمد جواهركلام: سرگذشت تكاندهنده یك مترجم)
(٣): در مقطع زمانی ترور شاه(١۵ بهمن١٣٢٧)، به دلیل تمایل و نگاه شاه به طرف آمریکا، انگلستان از این موضوع راضی نیست. در نتیجه با تحریک رزمآرا در جهت جانشینی شاه و حاکمیت بلامنازع خود، طرح دوستی با روسیه و حزب توده را به مرحله اجرا در میآورد. رزمآرا بستر مناسبی برای فعالیت حزب توده فراهم کرده بود و همین بستر بود که منجر به فرار اعضای کمیته مرکزی حزب توده در ٢۴ آذر ١٣٢٩، شد.در نتیجه از طریق کیانوری دستور ترور شاه به وسیله ناصر فخرآرایی به مرحله اجرا گذاشته میشود. به طوری که روسیه در این جریان سکوت اختیار میکند و فخرآرایی پس از دستگیری به عمد توسط نیروهای نظامی تحت امر رزمآرا کشته میشود تا اسرار ترور مخفی بماند. در واقع سکوت شوروی در پی ترور شاه، عامل مناسبی جهت قدرتگیری رزمآرا بوده است.
(۴): بعد از قتل لنکرانی توسط خسرو روزبه و خاکسپاری جسد در باغچه همان خانه، جودت به نمایندهگی هیئت اجرائیه به روزبه تبریک و شادباش میگوید! خسرو روزبه: «شخص حسام و خانواده لنکرانی به من محبت زیاد کردهاند.»
(۵): پس از ترور ناموفق شاه در ١۵ بهمن ١٣٢٧، که متعاقب آن، بسیاری از رهبران حزب توده دستگیر شدند: دکتر مرتضا یزدی، بقراطی، کیانوری، دکتر حسین جودت، احمد قاسمی، عبدالحسین نوشین، علیاکبر شاندرمی، علی عُلوی، صمد حکیمی، خسرو روزبه[قبلا" در زندان بود] در تاریخ ٢۵ آذر ١٣٢٩ فرار کردند.
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(١٦)
تشکيلات افسران حزب توده
در کنگره ی دوم حزب کمونيست ايران (۱۳٠٦)، با ارزيابي از عملکرد نظاميان در تحولات سياسي و اجتماعی جامعهی ایران در فاصلهی انقلاب مشروطیت تا سلطنت رضاشاه و همچنین تحول کیفی ارتش ایران ار نیرویی پراکنده و ضعیف به ارتش واحد، متمرکز و نوسازی شده، به این نتیجه رسیدند که در دورهی اخیر، کسانی به ارتش میپیوندند که با طبقهی حاکمه ایران پیوند سیاسی و اجتماعی نداشته و نیرویی بالقوه انقلابی هستند. این ارزیابی عینی و دیالکتیکی توسط کنگره ناشی از حضور عینی افرادی مانند سلطانزاد در انقلاب اکتبر ۱۹١٧ روسیه بود، که از تجربیات آن انقلاب آموخته بودند. کنگره دوم علاوه بر آنکه از «افراد انقلابی قشون حالیه» میخواست «بیرق شورش و انقلاب را بلند کرده اسلحه و معلومات نظامی خود را بر ضد استثمارکنندهگان ملت به کار برند»؛(۱) به فعالیت سازمانگرانه حزبی در ارتش نیز توجه نمود و تصویب کرد: «یکی دیگر از شرایط فتح انقلاب زراعتی، انتشار افکار انقلابی در میان قشون و طرفداری قشون از انقلابیون است.»( پیشین، ص ۱٠٠، تزهای مصوب کنگره دوم حزب کمونیست ایران)
در متحقق ساختن تزهای فوق، حزب کمونیست ایران عملیات اجرایی خود را شروع میکند. یکی از افسران عضو حزب، ستوان عزتالله سیامک قزوینی بود که نصرالله اصلانی (کامران)، از اعضای حزب کمونیست ایران را در سال ۱۳۱٠، در حین انتقال از اهواز به تهران، فراری داده بود. از دیگر افراد اعضا، سروان هوایی محمد آگهی و ابولحسن رحمانی که در شوروی با علوم مارکسی آشنا شده بودند و در بازگشت به ایران به نیروی هوایی پیوستند، را میتوان نام برد. این تجربهها نه تنها مورد استفاده در جهت تقویت جنبش انقلابی ایران قرار نگرفت، بلکه مورد سوءاستفاده حزب توده در جهت تقویت استالینیسم قرار گرفت.
بعد از تشکیل حزب توده در سال ۱۳٢٠، سران حزب به پیروی از دستآوردهای تشکیلات نظامی حزب کمونیست ایران، بخش نظامی تشکیلات خود را راهاندازی کردند که رهبری تشکیلات نظامی حزب در ابتدا با اردشیر آونسیان بوده است. اما بعد به فرموده «رفقا» اردشیر برکنار و عبدالصمد کامبخش جاسوس روسیه شوروی به عنوان مسئول سازمان نظامی و رابط با کمیتهی مرکزی، جای او را میگیرد.
شاهزاده کامبخش که هیچگاه عضو حزب کمونیست ایران نبود، با پشتیبانی مقامات سیاسی و امنیتی شوروی و به قصد جاسوسی از ارتش رضاشاه، وارد ارتش شده بود. او شناسایی و بازداشت میشود و به دلیل پشتیبانی کامل روسیه از او، رضاخان مجبور به عقبنشینی میشود و دستور آزادی کامبخش را بعد از چند ماه زندانی، صادر میکند: «پس از بازگشت از اتحاد شوروی و ورود به نیروی هوایی در سال ۱۳ ١٢ به اتهام جاسوسی دستگیر و پس از ٩ ما بازداشت، آزاد و از ارتش اخراج شد. ... مدتی بعد پروندهاش راکد و رها شد و فقط در جریان دستگیری گروه دکتر تقی ارانی، اداره سیاسی شهربانی آن را به اهرم فشاری علیه ارانی مبدل سازد.»(محمدحسین خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ایران ۱۳٢٣-۱۳٣٣:ص٨)
به قول برخی از محققین، حزب توده در سال ۱۳٢٣، معتقد بوده است که شرایط نیمه دموکراتیک حاکم بر کشور به زودی پایان میپذیرد و طبقهی حاکمه برای اعمال دیکتاتوری خود، دست به اقدام خواهد زد. بنابراین تا فرصت باقی است نیروهای انقلابی بایستی با اقدامات سریع و پیشگیریهای لازم خود را برای مقابله با چنین شرایطی آماده نمایند. سرهنگ دوم عبدالرضا آذر و سرگرد علیاکبر اسکندانی بیش از دیگر اعضاء بر این امر پای میفشردند و معتقد بودند که مبارزات پارلمانی مسالمتآمیز و قانونی در این زمان راه به جایی نمیبرد، و میکوشیدند رهبری حزب توده را به تجدیدنظر در خط مشی حزب وادار سازند.
اردشیر آوانسیان در مورد سرهنگ آذر مینویسد: «آذر نگران بود، او بارها با من ملاقات و پیشنهاد کرد که در یک محلی شورشی را برپا کنیم، قیام کنیم و حکومت را بهدست گیریم ... مدتهای مدید این فکر از کلهاش بیرون نمیرفت و در هر ملاقات تکرار میکرد. با اینکه کوشش میکردم او را قانع کنم ولی موفق نمیشدم ... آذر عین این هدفها را به کامبخش میگفت و ما با او خیلی شدید حرف میزدیم تا بداند کاری که او پیشنهاد میکند عملی نیست.» (اردشیر آونسیان:خاطرات آوانسیان:ص٢٩)
در اینجا کاملا" مشخص است که سرهنگ آذر خط مشی رفرمیستی حزب توده را برای جامعهی کارساز نمیداند و راهحل را در گرفتن قدرت سیاسی میداند. اما سرهنگ آذر به احتمال زیاد از هدایت دستهای غیبی رهبری حزب توده آگاهی نداشته است که این حزب اجازه رفتن برای دستیابی به قدرت سیاسی را ندارد. حزب صرفا" وسیلهیی است که با آن شوروی توازن قوا و منافع اقتصادی خود را با کشورهای امپریالیستی انگلیس و آمریکا، تنظیم میکند.
محمدحسین خسروپناه مینویسد: «به رغم اینکه چنین نگرشی از سوی حزب توده رد میشد، برخی از اعضاء سازمان نظامیان از آن حمایت میکردند و در حوزههای سازمان به تدریج مطرح میشد. حسن نظری مینویسد: «در یکی از حوزههای هوایی سازمان افسری، ستوان یکم فنی هوایی شمسالدین بدیع تبریزی از حضور کامبخش استفاده کرده و گفت اکنون بیش از دو ماه است که جنگ اروپا به پایان رسیده و به زودی جنگ با ژاپن نیز پایان خواهد گرفت ما باید تا دیر نشده به فکر جمعآوری اسلحه بوده و نیروهای مسلحی آماده سازیم تا پس از بیرون رفتن ارتشهای بیگانه حاکمیت را به دست گرفته و نگذاریم مرتجعین از پیشرفت و دگرگونی ایران جلوگیری به عمل آورند. اظهار نظر وی خوشایند همهی اعضای حوزه قرار گرفت و هر یک سخنانی در تایید نظریه ستوان بدیع تبریزی بیان کردند. ولی این نظریات مورد پذیرش کامبخش نبود.»
سرهنگ دوم عبدالرضا آذر و سرگرد علیاکبر اسکندانی، با ناامید شدن از رهبری حزب توده به این نتیجه رسیدند که «حزب توده یک حزب انقلابی است ولی رهبری آن را عناصر غیرانقلابی و محافظهکار تصرف کردهاند؛ ما نباید دنبالهروی آنها بشویم، بلکه باید انقلابی عمل کنیم و آنها را به دنبال خود بکشیم.» محمدحسین خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ایران ۱۳٢٣-۱۳٣٣:ص٣٠)
هدف نهایی آذر و اسکندانی آن بود که «نظام سلطنتی برچیده شود و به جای آن نظام خلقی برقرار گردد تا انجام اصلاحات سیاسی و اقتصادی میسر شود.» (پیشین:٣١) رهبری حزب توده چون با آنها مخالفت میکند، اسکندانی در خراسان، خود، مستقل از حزب توده، زمینهی یک قیام را در خراسان فراهم میسازد، تا به قول خود رهبری محافظهکار و رفرمیست حزب توده را به دنبال خود بکشند. قیام در شب ٢۴ مرداد ۱۳٢۴، آغاز میشود. پادگان مراوه تپه را تصرف میکنند. ٢٧ مرداد به گنبدکاووس میرسند. قیامکنندهگان هنگامی که به سوی گرگان حرکت کرده، نیمه شب به آنجا میرسند و در جنگلهای پیرامون گرگان اُتراق میکنند. سرگرد اسکندانی رهبر قیام با احمد قاسمی مسئول کمیته ایالتی گرگان، تماس میگیرد. قاسمی در میان بهت و ناباوری قیامکنندهگان میگوید: «شما کار بیهودهیی کردید، ما در وضعی نیستیم که بتوانیم قیام مسلحانه کنیم. عمل شما نوعی پروکاسیون (Provocation) است و بهانه به دست دشمن میدهد تا به سازمانهای حزبی یورش آورد. ما بههیچ وجه نمیتوانیم با شما همکاری کنیم.» (پیشین:۵٣)
در نهایت قیام کنندهگان در منطقهی تحت سلطهی ارتش شوروی، در درگیری با ارتش شاه، شکست میخورند و بسیاری از آنان در درگیری کشته میشوند. این عمل نشان میدهد که اهداف رهبری حزب توده چهقدر با اهداف اعضای رده پایین حزب توده با هم متفاوت بوده است. بعد از این واقعه است که در سراسر ایران یورش به دفاتر حزب توده شروع میشود.
سران حزب توده به منظور حفاظت از خود در مقابل سرکوبهای احتمالی، در سال ۱۳٢۵، تشکیلات افسران حزب توده را منحل کردند. اما تشکیلات افسران در مقابل انحلال مخالفت کرد و خود مستقلا" به مدت چند سال بدون ارتباط با سران حزب توده تحت رهبری خسرو روزبه، به فعالیتاش ادامه داد. اردشیر آوانسیان میگوید: «رهبران آن روزی حزب توده یعنی هیات اجرائیه میدانستند که اگر این سازمان کشف شود دمار از روزگار رهبری در خواهند آورد و خود سازمان را منحل یا داغان نموده و حتما" عدهیی را اعدام خواهند کرد، پس چه بهتر که اصلا" این سازمان را منحل کنیم. ... اما افسران حاضر نشدند سازمان خود را منحل کنند. به طور مستقل ادامه حیات پیدا کرد. در نگهداری این سازمان نقش مهم را روزبه بازی کرد. بعد از دو یا سه سال که باز کار حزب توده رونقی گرفت این سازمان دوباره به حزب ملحق شد.»(خاطرات اردشیر آوانسیان:٢۵٧)
همانطور که احمد شاملو در مصاحبه با تهران مصور در سال ۱۳۵٨، میگوید که عامل اصلی لو رفتن سازمان نظامی، سران حزب توده بودهاند؛ به گفتهی طهوری «دکتر حسین جودت مسئول و رابط سازمان نظامی حزب توده با کمیتهی مرکزی بوده و در عمل، در لو رفتن و گرفتاری و اعدام افسران نظامی، حماقت سیاسی او، نقش اصلی را بازی کرده است.» (عبدالرحیم طهوری:نقدی بر کارنامهی سیاه یکسالهی حزب توده: ص ۴٦)
اما با وجود این، طبق دستوری که حزب توده قبلا" صادر کرده بود، تمام اعضای حزب توده در صورت دستگیری باید ۴٨ ساعت مقاومت و از دادن هرگونه اطلاعاتی خودداری نمایند، اما سران حزب توده خود این دستور را در هر دو رژیم پادشاهی و جمهوری اسلامی، اجرا نکردند و بلافاصله بعد از دستگیری همه چیز را لو دادند.
در روز ٢١ مرداد ۱۳٣٣، سروان اخراجی ابوالحسن عباسی با بقچه و چمدانی پر از اسناد و مدارک دستگیر میشود. بایگانی، دبیرخانه، و دفترچه رمز که مشخصات افسران حزب توده در آن قید شده بود در منزل ابوالحسن عباسی نگهداری میشده است. عباسی در زندان به مدت دوازده روز مقاومت میکند تا کمیته مرکزی حزب توده وقت داشته باشد که مرکز اسناد و بایگانی حزب توده را جابهجا کند. اما کمیته مرکزی ابتدا اسناد را خارج، ولی دوباره به منزل عباسی برمیگردانند.
«سروان هیبتالله افخمی اردکانی که ناظر بازجویی و شکنجه عباسی بود: «عباسی در برابر تازیانههای فراوان که هر روز به او زده میشد، مچهای دست خود را گاز میگرفت تا آخ و فریادی از دهانش بیرون نیاید. در زیر تازیانههای بیرحمانه، پشت تا کمر و نشیمنگاه او طوری زخم شده بود که نه میتوانست بنشیند و نه به پشت و پهلو دراز بکشد.» محمدحسین خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ایران ۱۳٢٣-۱۳٣٣:ص٢١١) بنا به همین گزارش تیموربختیار غروب روز ٢٦ مرداد ٣٣، به ملاقات شاه میرود و جریان مقاومت سرسختانه عباسی را گزارش میکند. شاه دستور میدهد که عباسی را چنان شکنجه کنید که یا حرف بزند یا بمیرد! وحشت و اصرار شاه از این جهت شدید بود که در چمدانی که عباسی به همراه داشت، از جمله کروکی دقیق کاخ سعدآباد با خروجیها، محل استقرار نگهبانان و جزئیات دیگر، به دست ماموران فرمانداری نظامی افتاد که نشانگر نفوذ سازمان نظامی حزب توده حتا در گارد شاهنشاهی و حریم امنیت او بود. بیچاره عباسی درستکار و صادق، بعد از دوازده روز مقاومت، لب به سخن میگشاید، بازهم به فکر رفقای خود و هشدار دادن است، بهطوری که به جای آدرس دقیق دبیرخانه، شماره پلاک خانه همسایه را میدهد تا بلکه هیات اجرائیه تفهیم شود و اسناد و مدارک را جابهجا نماید. با آنکه افراد دبیرخانه متوجه بازدید نظامیان از خانه همسایه میشوند، اما همچنان به کار روزانه خود ادامه میدهند و فردای آن روز که ماموران فرمانداری نظامی مجددا" و این بار به آدرس درست مراجعه میکنند، همهگی با تمام اسناد و مدارک دستگیر میشوند. زیرا که اینبار ابوالحسن عباسی در دوم شهریور ۱۳٣٣، آدرس واقعی را در اختیار شکنجهگران خویش میگذارد. در نتیجه کلیهی افسران شناسایی و دستگیر میشوند. در واقع عباسی خیانت نکرد بلکه این رهبری حزب توده بود که چنین اسناد و مدارک مهمی را بعد از ١٢ روز جابهجا نکرد.
صادق انصاری مینویسد: «در شهریور ۱۳٣٣، یک سال پس از کودتا، سروان ابوالحسن عباسی عضو سازمان افسری حزب توده دستگیر میشود. ... روز دهم بازداشت، به عباسی اطلاع میدهند که تیمسار بختیار، فرماندار نظامی تهران، وی را احضار کرده و میخواهد با او ملاقات کند. عباسی به دفتر بختیار میرود. هیچکس از چهگونهگی ملاقات و مضمون مذاکرات بختیار با عباسی خبری نیاورد. آنچه مسلم است بر اثر همین دیدار بود که، حتا قبل از کشف سازمان افسری حزب توده، دستگیریها با شتاب هرچه تمامتر آغاز شد. ... آنچه از همان زمان لو رفتن سازمان افسری حزب برای افرادی چون من مسلم بود این حقیقت است که نمایندهی کمیتهی مرکزی حزب در سازمان افسری _دکتر حسین جودت_ و مسئول هیئت دبیران این سازمان _خسرو روزبه_ قبل از سایر مسئولان و دستاندرکاران، مسئول این رویداد فاجعهآمیز هستند. در ظرف یکی دو روز که فهرست رمزی اسامی و مشخصات اعضای سازمان افسری کشف شد، بیشتر اعضای شبکه، یعنی در حدود ٦٠٠ نفر افسر و دانشجوی افسری دستگیر شدند. عدهیی [٧١ تن] از آنان تیرباران کردند و بقیه را به زندان ابد یا زندانهایی از ١۵ تا سه سال محکوم ساختند. شاعر گرانمایه، و غیرنظامی مرتضا کیوان نیز در شمار تیرباران شدهگان بود. ... خسرو روزبه، مسئول هیئت دبیران سازمان افسری، به خاطر آنکه به سروان عباسی همشهری خود اعتماد مطلق داشت، در بازگرداندن اسناد و دفاتر به خانهی اول، در واقع در بروز این فاجعه، عملا" نقش داشته است.» صادق انصاری: از زندهگی من پا به پای حزب توده ایران: ص٣۵٣ -٣۵۴
در حقیقت تا نیمه نخست مهر ۱۳٣٣، کلیه افسران بازداشت میشوند، و در نتیجه تشکیلات افسران حزب توده متلاشی میگردد.
«شما نگاه کنید، خسرو روزبه[در زندان] چه کار کرده، فقط به همهی مطالب اعتراف کرده» (خاطرات ایرج اسکندری قسمت سوم:۵٣)، اما در بیرون از زندان خسرو روزبه چه کار کرده بود؟ او وظیفه داشت که اوامر کمیتهی رهبری حزب توده که چیزی جزء اوامر «رفقا» نبود، را با گلوله انجام دهد.
در واقع آنچه که تاکنون سران حزب توده در مورد خسرو روزبه ساخته و پرداخته به خورد «مردم» دادهاند، دروغ و جعلیاتی بیش نبوده است. بر مبنای آنچه که در نمایشنامهی منظوم پوشکین آمده «نبوغ و جنایت با هم سازگار نیستند.»، این سخن در مورد قاتلان و جنایتکارانی مانند خسرو روزبه، استالین، چرچیل، رضاخان، هیتلر، موسولینی و دیگران هم صادق است. «آدم نمیتواند هم نابغه باشد و هم آدمکش.» با بررسی تاریخی سرگذشت نوابغین جهان، میتوان دریافت که هیچکدام از آنها قاتل و جنایتکار نبودهاند.
خسرو روزبه با رزم آرا قبل از اینکه در زمان دولت قوام به ریاست ستاد ارتش انتخاب شود، رابطه داشت و به قول عبدالله برهان «خدمات متقابل فراوانی نسبت به هم نمودند.» به علت هواداری و پشتیبانی حزب توده از رزمآرا، قوام هم برای شیرفهم کردن سران حزب توده، رزم آرا را به ریاست ستاد ارتش انتخاب کرد. در ازای این خدمت، رزمآرا هم در عملی دوفاکتو، چراغ سبزی برای خسرو روزبه و رهبران حزب توده در زندان فرستاد و اجازه داد که آنها از زندان فرار کنند. روزبه در دفاعیات ۱۳٢٧ خود در دادگاه گفت:
«تا آنجا به خاطر دارم روزی که برای اولین بار در منزل شخصی از ریاست ارتش ملاقات کردم، به طور نصیحت فرمودند که ما در مقابل عملیات شما اینگونه رفتار میکنیم: از تمام عملیات صرفنظر میشود، مدت غیبت جزء خدمت محسوب میگردد، حقوق آن ایام تماما" پرداخت خواهد شد، از نظر ترفیع مدت غیبت لطمهیی به شما نمیرسد و شرایط اولیهی تحصیل در دانشکدهی فنی برای شما فراهم میگردد.» (عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:٢۵١)
خسرو روزبه که خود یکی از عاملین اصلی قتل حسام لنکرانی و محمد مسعود بود و در اعترافات آن را بیان داشته بود، در دفاعیات خود نوشته است: «هرکس وظیفهی تاریخی مشخصی دارد. عباسی وظیفه داشت بمیرد و حرف نزند، ولی من وظیفه دارم بمیرم و حرف بزنم، و از مقدسات حزبم دفاع کنم. من زمانی دستگیر شدم که دیگر هیچ راز مکتوبی وجود نداشت. بهرامیها، قریشیها و شرمینیها و مخصوصا" عباسی از سیر تا پیاز را گفته بودند. حتا مطالبی که فقط دو نفر از آن واقف بودند، مثلا" فقط من و عباسی از آن اطلاع داشتیم، افشاء شده بود. حجم اطلاعات دستگاه به راستی ده برابر مجموعهی اطلاعات من بود.» (محمدحسین معزی:شکنجه و تیرباران افسران آزادیخواه: ص ٧١)
و اما در مورد سرهنگ عزتالله سیامک که یکی از نظامیان کارکشته و عضو حزب کمونیست ایران که به وسیلهی نادمین حزب توده لو داده میشود، خانبابا تهرانی در مورد شایستهگی او میگوید: «سرهنگ عزتالله سیامک از خویشاوندان صمد کامبخش [اما درست صد و هشتاد درجه نقطه مقابل کامبخش] و یکی از افسران قدیمی بود که در حزب کمونیست ایران هم عضویت داشت. او از افسران به نام سازمان افسری و یکی از اعضای دبیران آن تشکیلات بود. ... او در زندان همیشه یک حرف را تکرار میکرده و آن اینکه «شما جوونها سر ما را به باد دادید. ما خودمونو چهل سال حفظ کرده بودیم و هیچکس نفهمیده بود چهکارهایم.
سرهنگ سیامک بر روی دیوار سلولاش شعر غمناکی با این مضمون نوشته بود: «دور ازرخُت سرای درد است خانه من/ خورشید من کجایی؟ سرد است خانه من.» و امضاء کرده بود سیامک. مرتضا کیوان هم مدتی در آن سلول بود تا تیرباران شد. او هم روی گچ دیوار نوشته بود: «درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست. رازدار خلق اگر باشی همیشه زندهیی» و امضاء کرده بود مرتضا.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:ص۵٧)
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٦/٢٨
_____________________________________________
توضیحات:
(١): خسرو شاکری: اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، جلد یکم، تهران، علم، ١٣۵٧، ص ١٠٦، پروگرام عملیان حزب کمونیست ایران مصوبه کنگره دوم.
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(١۵)
حزب توده و «حزب طبقهی کارگر»
قبل از اینکه به این موضوع به پردازیم که آیا حزب توده، حزب «طبقهی کارگر ایران» بوده یا نه؟ دو نکته بیان میداریم:
یکم: مارکس و انگلس گفتهاند که «باید به کارگر آموخت که روی پای خود به ایستد.» (مارکس و انگلس: دربارهی تکامل مادی تاریخ:۱۱۹) روی همین اصل، هر تشکیلات کارگری با هر اسمی که داشته باشد، باید مستقل از هر حزب، گروه، و یا دولتی باشد، و از نظر مالی نیز مستقل و فقط به حق عضویت کارگران عضو آن تشکیلات متکی باشد. تشکیلاتهای کارگری دههی بیست خورشیدی که توسط یوسف افتخاری و باقر امامی اداره میشدند، نمونهی برجستهیی از تشکیلات مستقل کارگری ایران بودهاند.
آیا تشکیلاتهای کارگرییی که حزب توده راه اندازی کرده بود، مستقل بودند؟ به هیچ وجه. اهداف اصلی این نوع تشکیلاتها، با وجود حضور کارگران در آنها، نه خدمت به طبقهی کارگر ایران، بلکه خدمت به اهداف حزب توده بوده است. اهداف حزب توده هم در حقیقت در جهت تامین منافع اقتصادی و سیاسی روسیه شوروی بوده است نه کارگران ایران. عزیزانی در نقدشان به ما، به جنبش کارگری تحت سیطره حزب توده در مقطع ۱۳٢١ تا ۱۳٣٢، اشاره میکنند و بر این مبنا هم هست که چراغ سبزی را به طرف حزب توده حواله مینمایند. در حالی که ندیدن استقلال طبقاتی طبقهی کارگر، از طرف هر جریانی، به مفهوم در غلتیدن طبقهی کارگر به دام افراد، گروهها، سازمانها، احزاب، و دولتها میباشد که در آن صورت، طبقهی کارگر یک ابزار و وسیلهیی بیش نیست. حزب توده و تمام تشکیلاتهای زیر مجموعهاش، هدفی جز تامین منافع روسیه و دولتهای شریک روسیه مانند انگلیس، نداشتهاند.
دوم: سه مشخصهی اصلی سرمایهداری امپریالیستی نئولیبرالی، مالکیت خصوصی بر وسایل و ابزار تولید، کارمزدی، و کاربیگانه شده است. حزب طبقهی کارگر باید حزبی باشد، که حذف سه مشخصهی اصلی سرمایهداری را جزء اهداف راهبردی خود قرار داده باشد. یعنی در جهت، لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و لغو کارمزدی و از بین بردن از خودبیگانهگی طبقهی کارگر مبارزه نماید. این در حالی است که حزب توده هیچکدام از این سه مشخصهی سرمایهداری امپریالیستی نئولیبرالی، راهکار و راهبرد خود قرار نداده بود. در مورد لغو این سه مشخصه به زبان ساده بیان میداریم که:
مالکیت خصوصی: لغو مالکیت خصوصی بر وسایل و ابزار تولید، یعنی لغو مالکیت افراد و اشخاصی که بر وسایل تولیدیی که از طریق آن وسایل، عدهیی مورد استثمار قرار میگیرند. لغو مالکیت خصوصی بر وسایل و ابزار تولید، به معنی لغو مالکیت شخصی افراد نیست. هر شخصی میتواند هر چیزی را که دوست دارد، در مالکیت خود داشته باشد. این حق طبیعی اوست. منتها او حق ندارد، با استفاده از چیزهایی که در مالکیت شخصی خود دارد، دیگران را استثمار کند، در این صورت مالکیت شخصی بر آن وسیله منتفی و تبدیل به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید میشود، که باید لغو شود. در حقیقت زندهگی کردن در قِبال کار و زحمت دیگران یعنی استثمار، ممنوع میباشد. مثلا" هر فردی میتواند هر تعداد خودروی شخصی در مالکیت شخصی خود داشته باشد، اما زمانی که از این خودروها، دیگران را مورد استثمار قرار میدهد، و از قِبَل کار دیگران، یعنی کارگراناش، امرار معاش و سرمایه انباشت میکند، خودروها دیگر ملک شخصی محسوب نمیشوند، بلکه ابزار تولید محسوب شده و باید، مالکیت خصوصی بر آن لغو و به مالکیت اجتماعی درآید. مارکس و انگلس در مانیفست بیان داشتهاند:
«کمونیسم توان هیچکس را برای تصاحب محصولات جامعه سلب نمیکند؛ آنچه کمونیسم در پی سلب آن است، توانِ به انقیاد درآوردنِ کارِ دیگران از رهگذرِ چنین تصاحبی است» (مارکس و انگلس:۱۹۶۸: ۴۹). به این معنا، «مالکیت اجتماعی شاملِ زمین و دیگر وسایل تولید میشود.» (انگلس: ۱۹۳۹: ۱۴۴)
کار مزدی: مارکس در کاپیتال جلد یکم بیان میدارد که کار روزانه در سیستم سرمایهداری از دو قسمت کارلازم و کاراضافی تشکیل شده است. کارلازم که ارزش را میآفریند، در مقابل دستمزد انجام میگیرد و کاراضافی که آفرینش ارزش اضافی است، در مقابل هیچی و رایگان برای سرمایهدار انجام میگیرد. مارکس میگوید این شیوهی کار که به کار مزدی معروف است، باید لغو شود و کارگران فقط کارلازم را انجام دهند تا مورد استثمار قرار نگیرند.
کار ازخودبیگانه شده: میدانیم اگر یک سرمایهدار بخواهد، کارخانهیی را راهاندازی کند تا کالایی را برای فروش تولید نماید، باید ابتدا ساختمان کارخانه و خط تولید آن را راهاندازی کند(وسایل تولید)، بعد موادخام برای تولید کالای مورد نظر خریداری نماید(موضوع کار) و در آخر هم عدهیی کارگر بخرد (نیروی کار)، تا کارگران به کمک وسایل کار، موضوع کار را تغییر شکل دهند و کالای مورد نظر مالک را تولید کنند.
در اینجا اگر دقت کرده باشید، کارگران عینا" شبیه موادخام در نظر گرفته شدهاند. یعنی از کارگران خواسته میشود با استفاده از وسایل تولید مواد خام را تغییر شکل بدهند و کالای مورد نظر را تولید کنند، و بعد از پایان ساعت کار، به منزل بروند، بخورند و بخوابند و با تجدید قوا، برای روز بعد خود را آماده کنند. فقط همین. یعنی کارگران هیچ رابطهی با آنچه تولید کردهاند، ندارند. کالای تولیده شده در دستان خود را دشمن خود تلقی میکنند. یعنی استقلال تفکر و اندیشه در حین کار از کارگران گرفته میشود، آنها طبق دستور ماشین باید کار کنند. این سوژهها (کارگران) نیست که بر ابژهها (کارخانه ماشینی یا ابزار تولید) فرمان میرانند، بلکه ابژه است که بر سوژه فرمان میراند. این وارونهگی طبیعت بشر است، باید لغو شود و به حالت طبیعی خود برگردد که در آن سوژه به ابژه فرمان براند. سوژه میخواهد بر چیزی که تولید میکند، چه تولید میکند؟ برای چه تولید میکند؟ و غیره نظارت داشته باشند. آیا حزب توده به عنوان حزب «طبقهی کارگر ایران» کدامیک از موارد بالا را راهبرد خود قرار داده بود؟ هیچکدام. او نه حزب طبقهی کارگر ایران بلکه به قول یوسف افتخاری حزب «چماقداران» بود.
در واقع برای شناخت هر جریان سیاسی مانند حزب توده لازم است نه بر اساس آنچه که خود میگویند، بلکه براساس آنچه که عملا" انجام میدهند، مورد قضاوت قرار گیرند. به قول مولانا «ما زبان را ننگریم و قال را/ ما درون را بنگریم و حال را». جوانان ایران باید تاریخ گذشتهی سراسر تاریک حزب توده و «کثافت عصر» (١) که در سران حزب توده نمود پیدا میکند را، مورد توجه قرار دهند تا بفهمند که با چه ویروس کرونایی ممکن است سر وکار داشته باشند. گردانندهگان جدید حزب توده نیز به خود قول دادهاند که راه نیاکان حزبی خود را که چیزی جزء خدمت برای طبقهی حاکمهی شوروی سابق و سرمایه نبوده است، ادامه دهند.
احمد قاسمی و غلامحسین فروتن در سال ۱۳۴٣ همراه با عباس سقایی از حزب توده اخراج شدند. آنها بعد از این تاریخ، خالق مائویسم در ایران شدند، میگویند: «حزب توده تا مقطع کنگرهی بیست حزب کمونیست شوروی که در آن خروشچف «کیش شخصیت استالین» را برملا ساخت، حزب طبقهی کارگر ایران بوده است!» اما از این تاریخ به بعد مبتلا به «رویزیونیسم» شده است و باید آن را احیاء و بازسازی نمود!
و «سازمان انقلابی حزب توده» منشعب از حزب توده، معتقد است که این حزب، «حزب طبقهی کارگر ایران» بودن را از دست داده است، باید حزب جدیدی به جای آن بنا نمود.
حزب مدعی «حزب طبقهی کارگر ایران» در مقطع جنگ جهانی دوم، هنگامی که کارگران صنعت نفت [شرکت نفت انگلیس] برای دستیابی حقوق انسانی خود دست به مبارزه و اعتصاب زدند، در درجهی نخست این حزب توده بود که به مخالف با اعتصاب کارگران نفتی پرداخت و خواستار سرکوب آنها شد که در نتیجهی آن ۴٧ نفر از کارگران، توسط شرکت نفت انگلیس و با رهنمود حزب توده جان باختند. احسان طبری تئوریسین کاذب حزب توده در مقالهیی در روزنامهی مردم ارگان حزب توده به تاریخ ۱۳٢٣/٠٨/١٦، نوشت: «ما برای انگلستان در ایران منافعی قائلیم و بر علیه این منافع صحبت نمیکنیم.» با این نگرش بود که «حزب طبقه کارگر ایران!» از اعتصاب کارگران شرکت نفت ایران و انگلیس جلوگیری کرد.
تمام سران و نویسندهگان حزب توده و تاریخ نویسسان قلم به مزدی مانند ایوانف، حزب توده را «حزب طبقهی کارگر ایران» نامیدهاند.
بیژن جزنی (٢) هم مانند احمد قاسمی و دوستانش، معتقد است: «تا قبل از کودتای ٢٨ مرداد٣٢، حزب توده، «حزب طبقه کارگر ایران» بود که به علت شرایط خاص داخلی و بینالمللی آن دوره از تاریخ ایران همواره عدهیی از روشنفکران خردهبورژوازی، بدون اینکه در جریان مبارزهی انقلابی طبقهی کارگر، پالایش پرولتری یافته باشند، رهبری آن را به تصرف خود در آورده بودند و خط مشی آن را به انحرافات اپورتونیستی و دنبالهروی و غیره کشانده بودند.» (اشرف دهقانی: چریکهای فدایی خلق و بختک حزب توده خائن: ص٨٣)
اما اشرف دهقانی معتقد است که «تحلیل گروههای تشکیلدهنده سازمان [چریکهای فدایی خلق] نشان داد که این حزب هیچگاه نه حزب پرولتاریا بوده و نه حزب مارکسیست لنینیست.» (پیشین:ص٩٦)
مهدی خانبابا تهرانی میگوید: «حزب توده هیچگاه حزب طبقهی کارگر ایران نبوده است ... احمد قاسمی و غلامحسین فروتن از اعضای کمیتهی مرکزی معتقد بودند که حزب توده تا پلنوم یازدهم حزب طبقهی کارگر ایران بوده و از آن پس، حزب توده به دست رهبری به انحراف کشیده شده است و وظیفهی کمونیستها [نه تشکیل حزب جدید طبقهی کارگر] بلکه احیای مجدد حزب توده میباشد.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:ص١٧٦)
«حزب توده ایران در واقع هرگز حزب توده طبقهی کارگر ایران نبود. و نه تنها محصول تکامل حزب کمونیست ایران نبود، بلکه حتا در بهترین سالهای حیات خود، از حد یک سازمان رفرمیست و مدافع قانون اساسی و مشروطیت پا فراتر ننهاده و بعدها نیز که خود را حزب طبقهی کارگر ایران خواند در واقع چیزی بیشتر از بلندگوی فارسی زبان سیاستهای شوروی نبوده است. حزب توده پس از تشکیل، نخستین شعار مبارزه را «مقاومت مشترک همهی طبقات[نه طبقهی کارگر] انقلابی و قشرهای آزادیخواه در مقابل بازگشت دیکتاتوری» اعلام داشت و به همین جهت هدف خویش را چنین قرار داد:
١.«بهدست آوردن آزادیهایی که به موجب قانون اساسی برای ملت ایران شناخته شده است. ٢. جلوگیری از بازگشت ارتجاع و استبداد با اتکاء به قدرت جمعی توده ایران.» کامبخش بعدها در مجله دنیا سال ششم سال ۱۳۴۵، چنین اعتراف میکند: «حزب توده ایران به جای حزب کمونیست ایران تشکیل یافت. خود نام جدید حزب حاکی از آن است که تشکیل آن بر مبنای ایدههای کنگره هفتم[ژوئیه ۱۹٣۵] کمینترن بوده است. در نظر گرفته شده بود که حزب بایستی درهای خود را وسیعتر به روی عناصر مترقی باز کند و برای تبدیل حزب به حزبی تودهیی وسیع کوشا باشد.»(سازمان وحدت کمونیستی:سیاست حزب توده قبل از انقلاب، بعد از انقلاب:ص٢-۳)
سران حزب توده خود به خوبی میدانستند که حزب توده به چه خاطر ساخته و پرداخته شده است. بنابراین در روزنامهی «رهبر» ۱۳٢۳/٠٢/١٧، نوشتند: «نسبت کمونیستی به حزب توده ایران، نسبتی است که دسته سید ضیاء میکوشد به ما وارد سازد و بدان وسیله سعی دارند، سرمایهداران و تجار ایرانی را از ما بترسانند، نسبتی غلط و دور از حقیقت. حزب توده ایران حزبی است مشروطهخواه، و طرفدار قانون اساسی. چرا؟ زیرا ما معتقدیم که افکار کمونیسم و سوسیالیسم زاییده شرایط اجتماعی خاصی است که در ایران وجود ندارد و اگر روزی حزب کمونیست در ایران به وجود آید، آن حزب قطعا" حزب توده نخواهد بود.»(پیشین:ص٦)
و نیز در نشریه رزم شماره ٢٢ تاریخ ۱۳٢۳/٠۵/٢۵ نوشتند: «حزب توده ایران میداند که در ایران امروز باید قسمت عمده مردم را که از دست حکومت به جان آمدهاند، متشکل کرد و در ایران یک دموکراسی از نوع دموکراسی آمریکا و انگلستان، مثلا" یک دموکراسی که تمایل به حفظ منافع اکثریت داشته باشد، ایجاد نمود. هیچ تاکتیک دیگری در شرایط اجتماعی کنونی برای یک حزب ملی وطنپرست غیر از این نیست ... حزب توده ایران مجموعهیی از چهار طبقه است و منافع این چهار طبقه را نیز در مرامنامه خود گنجانده است (کارگران، دهقانان، روشنفکران، پیشهوران).»(پیشین:٦)
و باز هم در رزم شماره ٣١ تاریخ ١٣٢٣/٠٦/٠٦ آمده است: «دشمنان ما نسبت میدهند که ما میخواهیم با آشوب و اغتشاش منافع خود را تامین کنیم ... ما معتقدیم که باید از طریق قانونی و به وسیله پارلمانتاریسم به مقاصد خود نائل شویم، برای نجات از زنجیرهایی که عناصر فاسد امروز به دست و پای ما گذاشتهاند چه راهی جز پیروزی در انتخابات دوره چهاردهم داریم؟ هیچ.» (پیشین:ص٢٧)
شیوه کار حزب توده که منبعث از شیوه کار استالین بوده و هست، هیچگاه به طبقهی کارگر ایران و جهان ربطی نداشته و ندارد. مصطفی شعاعیان (٣) در پاسخ به سازمان چریکهای فدایی خلق، شیوه کار استالین را توضیح میدهد، که منطبق است با شیوهی کار حزب توده: «هنگامی که از شیوهی استالینی سخن گفته میشود، مقصود شیوهی نوپیدایی در تاریخ آدمی نیست، مقصود شیوهی نوپیدایی در جنبش کارگری است؛ و همچنین مقصود چنان شیوهیی است که درست مغایر با همه اصول و ارزشهای کمونیستی است و در عوض درست منطبق با همهی اصول و ارزشهای ضد کمونیستی است. و مقصود از شیوهی استالینی، عبارت است از یکچنان شیوهیی که مرحوم استالین بنیانگذار شخصی آن بود و عبارت است از جانشین کردن مسایل شخصی بهجای مسایل طبقاتی؛ جانشین کردن پرونده سازی به جای حقیقت جویی؛ جانشین کردن تکفیر به جای برخورد مارکسیستی با اندیشهها؛ تحریم کردن اشخاص و نوشتههایشان و در عوض، در اختیار توده قرار دادن پروندههای ساخته شده علیه آن کسان؛ بهتان زدن به هر تنابندهیی که نظری متفاوت با نظر او دارد، بهطوری که دیگر کسی جرات نکند حتا اگر هم آن تهمتها را به ناحق میداند، باز هم نظر خود را ولو زیر لفظی باز گوید: فرود آوردن همهی نیرو و توان تبلیغاتی خود بر روی یک موضوع و یا یک شخص ویژه برای پایمال کردن آن و در عوض بهکار انداختن همهی این نیرو برای برجسته کردن عکس آن؛ پرداختن به خردهریزهای پراکندهی زندهگی و گذشتههای اشخاص، که به ناچار با خطا نیز آمیخته است و نتیجهگیری قاطع از آنها برای زمان کنونی، در حالی که واقعیت درست به وارونهی آن است... آری، این است شیوهی استالینی! ... شیوهی استالینی از هیچ خردهریز بیسر و تهی هم برای پروندهسازی روگردان نیست. حال آنکه هر یک از رفتارهای خودش صد پله، هزار پله، صد کهکشان و هزار کهکشان ضد انقلابیتر از آن مستمسکهای دادگاهان نظامی است.»(مصطفی شعاعیان: پاسخهای نسنجیده به قدمهای سنجیده)
مصطفا شعاعیان که در مخالفت با حزب توده و استالین به مائویسم گرویده بود، مینویسد:«چرا طبقهی کارگر از سرمایهداری ملی واپس ماند؟ زیرا طبقهی کارگر ناآگاهانه به تور حزبی افتاده بود که به هیچرو حزب طبقهی کارگر، حزبی کمونیستی نبود. حزب توده حزبی خردهبورژوایی، اپورتونیستی و جدا از طبقهی کارگر و تودهی ایران بود. حزب توده به بیگانه تکیه داشت، و نه توده! و تکیه به بیگانه درست بازتاب طبیعی پدیدهیی است که به درون، به توده پشت ندارد. حزب توده درست چنین حزبی بود.»(پیشین:١٦)
اما با وجود این همه اسناد و مدارک، توضیح دادیم که سران کنونی حزب توده چه بیشرمانه در اساسنامه و برنامه مصوب کنگره پنجم حزبشان در مهرماه ۱۳٨٢؛ و کنگره ششم در بهمن ۱۳۹۱، اعلام میدارند که: «حزب توده ایران، حزب طبقهی کارگر ایران است.» «حزب توده ادامه دهنده برنامه و راه حزب کمونیست ایران» است. «هدف نهایی حزب توده، استقرار سوسیالیسم در ایران، است.» «مبارزات روزانه و استراتژیک حزب توده ایران، از جهانبینی آن، یعنی مارکسیسم - لنینیسم متاثر است.»
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٦/٢۴
______________________________________________
توضیحات:
(١): مارکس برای رهایی کار از استثمار در طول تاریخ از دست طبقات استثمار «کثافت اعصار» را به آنها ارزانی داشته است.
(٢): گروه پیشتاز بیژن جزنی از درون حزب توده تولد یافت. پدر و مادر بیژن جزنی عضو حزب توده بودند. خود بیژن ده ساله بوده که به عضویت سازمان جوانان حزب توده در آمده است.
(٣): مصطفا شعاعیان(۱۳١۵-۱۳۵۴) در نامه هشتم خود به چریکهای فدایی خلق مینویسد که چریکها معتقد بودند که «تا قبل از کودتای ٢٨ مرداد ٣٢، حزب توده، حزب طبقهی کارگر ایران بوده.» است. او در کتابی، تحت عنوان «شوروی و نهضت انقلابی جنگل»، ضمن دفاع کامل از موضع کوچکخان که در مقدمهی کتاب به نادرست بودن این موضع معترف است، اما کلیهی اقدامات کمونیستهای ایرانی و خارجی عصر مشروطه را چپ روانه میداند!
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(۱۴)
تاثیر حزب توده بر اندیشهی سوسیالیستی
قبل از اینکه قسمت چهاردهم را شروع کنیم، لازم است یک نکته جامانده از قسمتهای قبلی در مورد «سوسیالیسم در یک کشور» اینجا بیان داریم که کارل مارکس در «نقد برنامه گوتا»، دو فاز اولیه و ثانویه را برای رسیدن به جامعهی بدون طبقه بیان میدارد. از نظر مارکس، فاز اول دارای آثار و بقایای جامعهی بورژوایی است، اما در فاز دوم، همهی بقایای جامعهی بورژوایی ناپدید میشود. بعدها، بعد از مرگ مارکس، فاز اول را سوسیالیسم و فاز دوم را کمونیسم خواندند. اکنون بسیاری به علت عدم آگاهی، این دو فاز را با هم یکی فرض میکنند، که بسیار اشتباه و نادرست است. روی همین دلیل اگر مقصود از سوسیالیسم همان فاز دوم یعنی جامعهی کمونیستی بدون طبقه، دولت، پول، کالا، ازخودبیگانهگی انسان و غیره باشد، باید به آنها فهماند که چنین جامعهیی فقط و فقط در مقیاس جهانی قابل حصول بوده و تا نابودی سیستم سرمایهداری جهانی و پیروزی انقلاب پرولتایی بینالمللی متحقق نخواهد شد، پس در این صورت تز «سوسیالیسم در یک کشور» به مثابه تز جامعهی بیطبقه در یک کشور، که استالین و استالینیسم آن را عَلَم کرده بودند، از لحاظ تئوریک تزی غیرعلمی و غیر مارکسی بوده و از لحاظ سیاسی کاملا" ارتجاعی و غلط است، زیرا وجود دولت، خود نشانهی وجود جامعهی طبقاتی است.
اما اگر مقصود از سوسیالیسم همان فاز اول باشد، در این صورت تلاش و کوشش در راه ساختن، ساختمان سوسیالیسم و حرکت به سوی جامعهیی که مبتنی بر فاز دوم هست، نه تنها در یک کشور تلاشی راستین و درست است، بلکه با تئوری علمی و واقعیت عینی جهان در انطباق کامل قرار دارد.
ادامه دهیم.
تاثیر مخرب، منفی، و زیانبار حزب توده و «فرهنگ تودهیی» بر افکار و اندیشهی انقلابی جنبشهای اجتماعی هشت دههی گذشته ایران، بسیار بیشتر و شدیدتر از تاثیرات نامکفی مثبت آن است. در این قسمت به گوشههایی از تاثیر زیانبار «فرهنگ تودهیی» اشاره میکنیم.
استالینیسم در سال ۱۹٢۱، در روسیه متولد میشود، و در ۱۹٢٨، کاملا" بالغ و هر اندیشهی مخالفی را به شیوههای گوناگون سرکوب میکند. به شیوههای مختلف، تبلیغ و ترویج میکند تا آن را اندیشهی مارکس و لنین قلمداد کند. «مارکسیسم لنینیسم» ایدهئولوژی استالینیسم است. ایدهئولوژیی که واقعیتها را واژگونه میکند. اگر پوستهی استالینیسم را بشکافید، منافع اقتصادی و سیاسی ناسیونالیسم روس را در درون آن خواهید یافت که هیچ ربطی به اندیشههای انترناسیونالیسم پرولتاریایی مارکس، انگلس و لنین ندارد.
در ایران حزب توده ابزار و وسیلهی اصلی اجرای استالینیسم بوده و هست. سران این حزب، آگاهانه میکوشیدند، و میکوشند که اندیشه و افکار طبقات اجتماعی ایران، مخصوصا" جوانان را از ریشه، به نفع روس و استالینیسم، تغییر دهند. آنها بعد از شهریور ۱۳٢٠، با توجه به فضای باز سیاسی ناشی از خلاء قدرت، در مطبوعات و نشریات حزبی خود به طور گستردهیی به تبلیغ و ترویج ایدهئولوژی استالینی پرداختند و ذهن جوانان جویای علم و برابری اجتماعی را با خلق جعلیاتی که سر در مسکو داشت، پر میکردند. واژهها و مقولاتی مانند «مارکسیسم لنینیسم»، «سرمایهداری وابسته[کمپرادور]»، «سوسیالیسم در یک کشور»، «میهن کبیر سوسیالیستی» و غیره را ابداع و «خلق» بیشماری را گرفتار اندیشه ضد مارکسی خود کردند.
به عبارت دیگر، فرهنگ استالینی که استالینیسم باشد توسط حزب توده از سال ۱۳٢٠، تاکنون دامنگیر، جامعهی طبقاتی ایران شده است، و کلیهی اشخاص، سازمانها، جمعیتها، گروهها و احزابی که در این فاصلهی تاریخی، در ایران فعالیت اجتماعی داشتهاند، آگاهانه و یا ناآگاهانه، تحت تاثیر ایدهئولوژی استالینیسم منتج از حزب توده، و مائویسم که آن هم از شکم حزب توده زاییده شده است، بودهاند. حتا مائویستها که کمی دیگرگونهتر از حزب توده میاندیشیدند به همراه جنبش چریکی در دههی چهل و پنجاه خورشیدی همین قرن، نتوانستند خود را از قید و بند استالینیسم رها سازند.
در حقیقت تاثیر مخرب و زیانبار افکار ارتجاعی حزب توده طی قریب هشتاد سال بر جنبشهای اجتماعی و سازمانها، گروهها و احزاب سیاسی دقیقا" قابل مشاهده و رهگیری است. سقوط اکثریت چریکهای فدایی خلق به دامان حزب توده در مقطع انقلاب ۱۳۵٧، نمونه کوچکی از آن است. اکنون انتشار اسناد و مدارک فراوان در افشای استالینیسم و مائویسم که ثابت میکنند که این دو، ایدهئولوژی که جنبش سوسیالیستی ایران را گرفتار خود کردند، چیزی جز رفرمیسم بورژوایی در پوشش سوسیالیسم و کمونیسم نبوده و نیستند.
قبل از سال ۱۳٢٠، فقط جناح چپ حزب کمونیست ایران بود که ایدهئولوژی استالینی را شناخته، و در مقابل آن ایستاده بود، و تاوان آن را هم با جان خود، پرداخت کردند. اما از سال ۱۳٢٠ تا انقلاب ۱۳۵٧، فقط تشکیلاتهای مستقل کارگری منتج از فعالیتهای یوسف افتخاری و باقر امامی، در دههی ۱۳٢٠، و کمی بعد از آن [به آنها خواهیم پرداخت] بودند که در مقابل حملات استالینیسم حزب توده عملا" قد علم کردند.
فرج سرکوهی در آدینه شماره ٣٦ ص ١٦ بیان میدارد که «مارکسیسم ایرانی ... نه چون روش و بینش، که چون مجموعهیی از احکام جزمی، نه چون نقد از موضع نفی، که چون سیستمی التقاطی، مدرسی و اسکولاستیکی از موضع سازش، رخ نمود و احسان طبری بهترین، با فرهنگترین و پرکارترین تجلی این نوع مارکسیسم در زمینهی تئوری بود. .. هم از اینروست که در این دریای گسترده، نه هرگز موجی بر میخیزد و نه توفانی. هر پرسشی را پاسخی است از پیش مقدر شده و چنان جزمی، فرا تاریخی و مطلق که نیازی به استدلال ندارد. پیراهنی کهنه و هزار رنگ از اندیشههای التقاطی که در بیشتر موارد، با یکی دو نقل قول از مراجع خدشهناپذیر و سیلی از روایتهایی که بر سر خواننده فرود میآید.» نمود پیدا میکند.
به بیانی دیگر، چیزی که تحت عنوان فرهنگ و اندیشهی سوسیالیستی، در ایران رواج داشت، نه فرهنگ و اندیشهی سوسیالیستی منتج از مارکس، انگلس و لنین، بلکه فرهنگ استالینی بود که از طریق حزب توده تولید و بازتولید میشد. به عنوان نمونه، تاثیر این فرهنگ در گفتههای محمدتقی شهرام نمایان است که تحریفهای تاریخی، تاریخنویسهای استالینی مانند؛ «ایوانف» را به عنوان منبعی قابل اعتماد در مورد انقلاب مشروطه میداند و نشان میدهد، که حافظه تاریخی او و جنبش چپ به طورکلی در آن مقطع، فراتر از دروغپردازیهای حزب توده نبوده است:
«ما اساسا" فاقد یک تاریخ تحلیلی همه جانبه از انقلاب مشروطه هستیم. تنها کار تحلیلی قابل اتکایی که میتوان روی آن انگشت گذارد همانا کار بسیار فشرده و مختصر ایوانف درباره این انقلاب است. کتاب دیگری هم از طرف روسها در همین باره منتشر شده که با نام مشروطیت ایوانسکی [ایرانسکی] معروف است. اما این یکی آنقدر دارای اشتباهات و استنتاجات و استنباطات نادرست تاریخی و سیاسی هست که باید گفت نکات صحیحاش چیز جدیدی به تاریخ ایوانف اضافه نمیکند و نادرستی و انحرافاتش هم که به جای خود باقی است.» (محمدتقی شهرام: دفترهای زندان: ص٢١٦-٢١٧)
وقتی منابع مطالعاتی انسان محدود باشد و این محدودیت هم جهتدار باشد در آن صورت انسان نمیتواند از منظری دیالکتیکی شناخت علمی کسب کند و شناخت او از سوسیالیسم در این حد است: «اگر پیروزی ساندنیستها [نیکاراگوئه] بتواند تثبیت شود و نیروی امپریالیستها در آنجا آنچنان خنثا شده باشد که نتواند انقلاب را مواجه با خطرات و درگیریهای تحمیلی بکند، آنها قادر خواهند بود به احتمال زیاد با یک گذار مسالمتآمیز به مرحلهی سوسیالیسم وارد شوند.» (محمدتقی شهرام: دفترهای زندان:ص١٢٦)
حتا تبیین تقی شهرام از مصدق، دقیقا" منطبق است با تبیین حزب توده از مصدق. تقی شهرام متاثر از استالینیسم است و به همین دلیل در تحلیل کودتای ٢٨ مرداد، وارد نقش اصلی حزب توده به عنوان مجری فرامین مسکو، نمیشود. او مینویسد: «ما نتوانستیم شرایط جامعه و مشخصات عمومی انقلاب [۱۳۵٧] و ضرورتهای در دستور آن را به درستی پیشبینی کنیم، درست به این دلیل که مارکسیست لنینیستهای[یعنی استالینیسم] کاملا" پخته و جا افتادهیی نبودیم. درست برای اینکه دارای درک زنده و پویا و خلاقی از مارکسیسم لنینیسم نبودیم.» (محمدتقی شهرام: دفترهای زندان:ص٢٢٣)
تقی شهرام کسی بوده که هر کتابی به دستاش میرسیده میخوانده است. او اگر به آثار مارکس و انگلس و اشخاص دیگری مانند؛ سلطانزاده دست مییافت، دقیقا" میتوانست دیگرگونه بیاندیشد. اما حزب توده و به طورکلی استالینیسم اجازه نشر و گسترش اندیشههایی که با استالینیسم سر سازش نداشته باشد، ندادند و تمام آنها را به بایگانی سِرّی سپردند.
حتا برخی از سازمانها و احزاب سیاسی موجود هنوز نتوانستهاند، خود را از قید و بند استالینیسم رها سازند. اما آنچه را که حزب توده از ابتدا تاکنون [۱۳٩٩]، نشر داده و میدهد، چیزی جز فرهنگ بورژوایی در نقاب سوسیالیسم و کمونیسم نیست:
«هرکس طبری و کیانوری را از نزدیک شناخته باشد میداند که اینها اصلا" عقیده به کمونیسم ندارند، کار به جایی رسیده بود که غلام یحیا که خودش آدمی است ارتدکس، در مورد کیانوری به خود من میگفت این کمونیست نیست. اما آدم بیایمان و اپورتونیستی است، اپورتونیست به تمام معنا، به این معنا که هرجا باد بیاید، بادش بدهد. ... در مقابل قدرت چنان تسلیم است که آن سرش ناپیدا. آدم ترسویی هم هست. ... از این تیپ آدم کمونیست که سهل است هیچ عقیدهی سیاسی، جز اپورتونیسم در نمیآید. ... یکی دیگر محمد پورهرمزان است ... همیشه سرش به یک جاهایی وصل بوده است. ... کیانوری آدم حقهباز و پشت هم اندازی است. ... طبری ضعیفترین آدم است. وقتی در زمان رضاشاه ما را گرفتند طبری جوان ۱٨ سالهیی بود، ما آن موقع ناظر بودیم، یک کشیده به او زدند هرچه که میدانست از سیر تا پیاز همه را گفت. ... او محفوظاتش بیشتر از معقولات و فهمش است. او هیچ وقت خودش استدلال نمیکند. ... آدم دو رو، مذبذب و از نظر اخلاقی بسیار عقب افتاده است. هیچ وقت جرئت نمیکرد کاری بکند، بیاندازه ترسو است. ... از کیانوری مثل سگ میترسید. وقتی من دبیر اول حزب بودم همیشه پیش من میآمد، پچ پچ از کیانوری بد میگفت. ... [گفتم]اگر با کیانوری موافق نیستید چرا به او رای دادهاید؟ گفت آخر رفقای شوروی او را تایید میکنند. این حرف را به خود من گفت. ... تذبذبش در این است که با شما کمال دوستی میکند و پشت سرتان میرود بد میگوید. عمویی و باقرزاده از زندان برای شاه نامه نوشتند و تقاضای عفو کردهاند. اینها کاغذهاشان همه هست. کارشان همین بوده که خبرچینی کنند، چیزی بیشتر از این از عمویی در نمیآید.» (یادماندهها و یادداشتهای پراکنده ایرج اسکندری:ص١٦٧-١٦٨-١٨٠)
اینها بودند که استالینیسم را به عنوان افکار و اندیشهی چپ سوسیالیست در ایران تبلیغ و ترویج میکردند! البته برای حزب توده فرقی نمیکرد که رهبری شوروی چه کسی باشد. او برای این خلق شده بود، که بدون چون و چرا، مجری سیاستهای شوروی باشد. استالین مبدع و مخترع انواع تزها و تئوریها به نفع ناسیونالیسم روس بود و رهبران بعدی شوروی هم تقریبا" همان سیاستهای استالین را ادامه دادند. سران بورژوا رفرمیست حزب توده و قلم به دستان آنها هنوز هم در پوششهای مختلف فعال هستند. در چنین شرایطی با توجه به توازن قوای جنبش سوسیالیستی، سالها طول خواهد کشید، تا نمایندهگان این حزب بورژوا رفرمیست، عرصه اجتماعی ایران را برای همیشه ترک نمایند.
در بازه زمانی ۱۳٢٠ تا ۱۳٣٢، بسیاری از «مردم» ایران و از طبقات اجتماعی مختلف با دید و نگاهی مثبت و انسانی آرزوها و امیال خود را در حزب توده جستوجو میکردند و صادقانه عضو آن شدند. غافل از اینکه ندانسته به دام ویروسی شبیه کرونا ویروس، افتاده بودند که آرزوها و امیال آنها را به بازی میگرفت. بسیاری از کارگران گول خوردند به حزب توده پیوستند، زیرا که فکر میکردند که «حزب طبقهی کارگر ایران» را یافتهاند!
بسیاری از نویسندهگان و شاعران کشورمان مانند؛ سیاوش کسرایی، فریدون تنکابنی، علیاکبر دهخدا، هوشنگ ابتهاج، عبدالحسین نوشین، جلال آلاحمد، اسنفدیار منفردزاده، بزرگ علوی، فریدون توللی، نادر نادرپور، مهدی بامداد، سعید نفیسی، غلامحسین ، پرویز خانلری، فریدون تفضلی، مرتضی راوندی، احمد شاملو و دیگران هر کدام مدتی، گرفتار و تحت تاثیر ویروس حزب توده بودهاند. احمد شاملو که پس از کودتای ۲۸ مرداد به حزب توده پیوسته بود، پس از دو ماه کناره گرفت. از او پرسیده شد؛ چرا بسیاری از شاعران و نویسندهگان به حزب توده پیوستند؟ او پاسخ داد:
«این را با یک تمثیل باید روشن کرد: ببین، یک اتاق است که ما توش حبسیم، حالا ناگهان در یکی از دیوارهایش یک حفره ایجاد میشه. طبیعی است که همه از آن حفره میریم بیرون. یکهو یک حزبی پیدا شد با یک افکار تازه. البته این افکار توی اساسنامه این حزب نوشته شده بود و نه تو نظامنامهاش. این افکار فقط افکار درون محلی بود. برای ما از آن طریق بود که حزب جذابیت پیدا کرد. قهرمانپرستی هم که تو ذات آدمهاست و معمولا" آدمها قهرمانپرستاند. چه بخواهیم و چه نخواهیم و چه درست و چه نادرست. حتا شخصیت آن مردک عوضی، استالین، که به عقیده امروز من، یکی از بزرگترین جنایتکارهای تاریخ بود، برای اینکه یکی از راههای حل معضل زندهگی تودههای مردم را که میتوانست سوسیالیسم باشد و میتواند هم باشد و به عقیده من هست هم، یعنی این تنها مورد را فدای قدرتطلبی دیوانهوار خودش کرد، ما که این را نمیدانستیم، و تازه به دلیل پایین بودن فرهنگ و نداشتن تجربه و کمبود تعقل، شخصیتپرست هم بودیم. پس کشیده میشدیم به طرف حزب توده. توقع نمیشد داشت که ما بایست مثلا" میرفتیم سومکایی میشدیم یا عضو حزب بقایی میشدیم. به هر حال رفتیم آنجا.» (احمد مجابی: شناختنامه شاملو:ص ۷۴۳)
از گفته و نوشتارهای سران حزب توده «میتوان به خوبی پی به شیوه برخورد گردانندهگان حزب توده با مخالفین خود برد. هر كس كه مانند حزب توده نمیاندیشد، به مشی و سیاستهای حزب توده انتقاد دارد و یا این سیاستها را انحرافی و زیانآور ارزیابی میكند به انگ پرووكاتور، خائن، همكار سرویسهای اطلاعی داخلی وخارجی و بالاخره جاسوس و مزدور امپریالیسم ملقب میشود. این فرهنگ ناپسند و به شدت انحرافی كه ریشه در میراث استالینیسم حاكم بر شوروی داشت بر سراسر قضاوتها و ارزیابیهای حزب توده از دیگر جریانات چپ و تاریخ جنبش كارگری و كمونیستی كشورمان سایه افكنده است.»(خاطرات آلبرت سهرابیان)
چپ سوسیالیست مارکسی، در صورتی که مجهز به اندیشه و شیوهی تحلیل دیالکتیکی مارکسی باشد، بعید است در زندهگی اجتماعی برای پیشبرد کارهای خود، متوسل به فریب و دروغگویی شود. از آنجا که سران حزب توده همه چیز هستند به غیر از چپ و سوسیالیست در نتیجه به قول یوسف افتخاری؛ «دروغگوی بزرگ کیانوری است نه من ... من گوبلز نیستم، کیانوری فاشیست است و فاشیستی فکر میکند ... نمیخواستم به نوشتههای پرت و پلایی که گفته یا نوشته پاسخ بدهم. دلیلاش این است که عقیده دارم آدم نباید آنقدر خودش را کوچک کند که با کیانوری طرف شود. واقعا" تنزل مقام انسان است. کیانوری آمده در تلهویزیون صریحا" اعتراف کرده و خودش را جاسوس معرفی کرده است. ما ایرانی هستیم و طبعا" از جاسوس نفرت داریم ... در ایران آنچه من میشناسم روسها کسانی را برای پس از روی کار آمدن رژیم کمونیستی داشتهاند. مثلا" رضا روستا که مدت پنج سال به اتهام ثابت شدهی جاسوسی محکوم بود و یکی هم آقای کامبخش شوهر خواهر کیانوری.» (یوسف افتخاری: مصاحبه با مجله کهکشان: شماره ویژهی نوروز، فروردین ۱۳٧٢:ص٣٣)
یوسف افتخاری میگوید که کیانوری [در ص٨٣] گفته است: «یوسف افتخاری را ندیدهام و نمیشناسم» دروغ میگوید. کیانوری را آقای مهندس عتیقهچی در شاهی (قائمشهر) به من معرفی کرد که به نظرم هنوز زنده است و گفت مهندس است. آن وقت کیانوری در حزب توده نبود. جلسهیی بود که کیانوری حضور داشت، مهندس عتیقهچی هم بود. صحبت مهندس رستم از مهاجرین قفقاز پیش آمد. کیانوری داشت از قدرت و نفوذ خود صحبت میکرد. گفتم چه خوب شد، مهندس رستم بیکار است، خیلی هم بیچاره [چیزی نداره] است. مهاجر است کسی را هم ندارد. زن دارد دو سه تا بچه هم دارد. آقای کیانوری بهتر است یک کاری برای ایشان پیدا کرد. کیانوری گفت: «عجب حرفی زدی؟ آنها را که ضعیفاند باید کشت، آنکه قوی است باید بماند روی صحنه، این نظام طبیعت است، کاری نمیشود کرد.» دیدم خیلی پرت و پلا میگوید.»(یوسف افتخاری: پیشین:٣٣)
برچسب زنی بدون دلیل و ریشه، به دیگران کار ذاتی سران و نویسندهگان حزب توده در طول عمرش بوده است که میتوان گفت تاثیر این نوع فرهنگ تقریبا" در میان «چپ» ایران نهادینه شده است. کیانوری که یوسف افتخاری را متهم به دروغگویی، تروتسکیست و «گوبلز» بودن میکند، افتخاری، از افتخارات اتحادیههای مستقل طبقهی کارگر ایران محسوب میشود و در این رابطهی نام خود را جاودانه کرده است.
پس از انتشار خاطرات کیانوری، افتخاری در یک مصاحبه، به دروغهای کیانوری پاسخ گفت: «اما راجع به ملاقات [من] با استالین که کیانوری میگوید من گوبلز هستم و گمان میکند من دروغ بزرگ گفتهام، حق با کیانوری میباشد. زیرا آن موقع که من با استالین ملاقات کردم، استالین هنوز فرعون نشده بود. در مقابلِ استالین،[افرادی مانند] تروتسکی، بوخارین، کامنف و زینوویف بودند. عدهیی مقابلاش بودند که عضو گروه[کمیته] مرکزی بودند. این هم یکی از آنها بود ... استالین تازه به قدرت رسیده بود. استالین در سال ۱۹٢٠ استالین بت بزرگ نبود. قبل از آن یک بانکزن، یک دربان بود. بعلاوه وقتی که ما در دانشگاه بودیم ... مدرسهی عالی کمونیستی ... استالین مثل دیگران ماموریت داشت در آنجا به ما درس کمونیسم بدهد. ما اینطوری با استالین آشنا شدیم. بنابراین، هر یک از روسای قوم ما را میپذیرفتند. وقتی خودمان را معرفی میکردیم که یکی از انقلابیون خارجی آمده شما را ببیند، میپذیرفتند. اما بعد که استالین به فرعونی رسیده بود یقینا" به امثال کیانوری اجازه ملاقات نمیداد. دوره فرق کرده بود. من در دههی ۱۹٢٠ مسکو بودم، اینها پس از جنگ دوم. راستی آخر کیانوری که بود که استالین پیشوای شوروی و ژنرالیسم و فاتح جنگ او را بپذیرد؟ ... در سال ۱۹٢٦ من رفتم وقت بگیرم خودم را معرفی کردم و همان دقیقه وقت داد ... گفتم از خارج آمدهام اینجا تحصیل کنم و تحصیلاتم را تمام کردم، میروم ایران ... استالین گفت تو چرا با رضاشاه مخالفی؟ گفتم ما از شما و اتحاد شوروی پیروی میکنیم ... شما مخالفید ما هم مخالفیم. گفت ما با رضاشاه مخالف نیستیم. گفتم شما چهطور در اینجا قزاقها را کشتید و حالا با این یک قزاق که ما مخالفیم میگویید چرا مخالفی؟ ... تلفن کرد به کمیتهی اتفاق جوانان ... رفتم تاجیکستان ... محییالدین اوف که ازبک بود با من خیلی خوب بود ... گفتم میخواهم حقوق بخوانم و اگر به حساب تاجیکستان مرا دانشگاه بفرستید راضی میشوم. گفت میفرستم. سوابق مرا از دانشگاه زحمتکشان خواستند که رئیس آن شومیاتسکی بود. او قبلا" سفیر شوروی در ایران بود و بعدا" رئیس دانشگاه شده بود. نامه مرا بردند نزد او. میپرسد این همان است که مخالف رضاشاه بود؟ میگویند آری. شومیاتسکی گفت برود ایران.» (یوسف افتخاری: پیشین:ص٣۴)
اعراض از هرگونه وابستهگی فکری و مادی، یعنی داشتن استقلال مالی و اندیشه در اعمال و کردار خود است، که در حقیقت به معنی روی پای خود ایستادن (١) از هر جهت است. این راهکار و راهبرد درست تکامل اجتماعی از منظر دیالکتیک است.
اما حزب توده در طول حیاتاش، فاقد رویکرد بالا، بوده است. بسیاری از چپهای سوسیالیست ایرانی گرفتار این رویکرد حزب توده شدهاند. اعضا و هواداران کنونی حزب توده، همانند گذشته «ایمان راسخ» را جایگزین اندیشهی مستقل کردهاند. علارغم دلایل و شواهد تاریخی مستدل بسیار و انکارناپذیری که مخصوصا" بعد از مرگ شوروی، بیش از سه دهه است که بر در و دیوار نمایان است، سوسیالیسم بورژوایی استالین را به عنوان سوسیالیسم مارکس، در دنیای مجازی نشر و بازنشر میدهند که گویا کوچکترین خطایی در کارش نبوده است!! فقط انسانهای وابسته هستند که چشم خود را بر واقعیتها میپوشانند و شروع به وارونهسازی آنها میکنند. نمیفهمند که خورشید هیچگاه در پشت ابر پنهان نمیماند.
اکنون برای رهایی قطعی از ویروس اجتماعی و خطرناکی مانند حزب توده، نسلها باید آگاهانه به مبارزه با آن به پردازند، بیاموزند و خود را از دانش روز و علم مبارزه طبقاتی فربه نماید، اندیشهی دیالکتیکی مستقل مارکسی را به عنوان راهکار و راهبرد پراتیک اجتماعی خود برگزینند، تا بتوانند شیوهی تولید سرمایهداری امپریالیستی نئولیبرالی را همراه با روبناهای فرهنگی آن مانند «فرهنگ تودهیی» را برای همیشه به زبالهدانی تاریخ بریزند.
باید با نوشتارها و زبانهای فسیل شدهی حاصل از تاثیر فرهنگ حزب توده و استالینیسم به طورکلی بر کلیهی جنبشهای اجتماعی یک قرن اخیر ایران، مبارزه و پیکار کرد، تا بتوان زبان جدید و تازهیی را جایگزین تحجر زبانی کرد که طی این مدت، حزب توده و استالینیسم خالق آن بوده است.
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٦/١٩
______________________________________________
توضیحات:
(١): روی پای خود ایستادن آموزه مارکس است که بیان میدارد، رهایی کارگران باید به دست خود کارگران تحقق یابد. آنچه در چین و کوبا روی داد، به هیچوجه به طبقه کارگر ربط ندارد و نداشته است. در هر دو مورد نیروهای نظامی فاتح از مناطقی خارج از مناطق کارگری در شهرها آمده بودند و تمایل داشتند که کارگران منفعل باقی بمانند، به طوری که طبقهی کارگر چین، به تماشای ارتش دهقانی مائو نشسته بود. در شرایط بحران اجتماعی و هنگامی که سوژههای انقلابی یعنی پراکسیس و آگاهی طبقاتی و رهبری پرولتری غایب باشد، یک رهبری دیگر سیاسی یا نظامی از طبقهی بورژوازی با هدف برقراری استثمار کارگران در چارچوب سرمایهداری دولتی یا غیر دولتی و یا ترکیبی از این دو، بر فرایند شرایط انقلابی حاکم خواهد شد. (تونی کلیف: مارکسیسم در هزاره:٣٧) (شعار مورد علاقه تونی کلیف در زندهگی این بود: «ماتم نگیرید سازماندهی کنید!»)
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(۱٣)
دکتر ارانی و حزب توده
از آنجا که سران حزب توده از روز اول میدانستند که ساخته شدهاند تا در خدمت کامل استالینیسم باشند، و نیز میدانستند اگر «مردم» پی ببرند که در کارنامهشان نقطهی مثبتی وجود ندارد که در تاریخ به نام خود ثبت کنند؛ بنابراین از هر ریسمانی استفاده کرده و میکنند تا خود را در منجلاب خودساخته، نجات دهند. از این منظر سران حزب توده همواره با جعل و وارونهسازی تاریخ معاصر ایران، سعی و تلاش کرده و میکنند تا خود را به بزرگانی مانند دکتر تقی ارانی، حیدرعمواوغلی، مرتضا علوی و دیگران، منتسب کنند تا از این طریق برای خود و حزبشان، وجهه اجتماعی بسازند. اما این حنای سران حزب توده اکنون دیگر به لطف رسانههای اجتماعی که زیر سانسور «استالینی» خارج شدهاند، رنگی ندارد و هر روز هم بیشتر و بیشتر، بی رنگتر میشود.
این شخصیتهای تاریخی نیستند که تاریخ را میسازند، بلکه اجتماع سوژههای تولیدکننده هستند که با پراتیک روزانه خود، شرایطی را فراهم میسازند که زمینهی لازم برای ظهور شخصیتهایی مانند سلطانزاده و دکتر ارانی آماده میسازند. به قول مارکس تاریخ را تودههای مردم میسازند، اما نه آنطور که خود میخواهند. زیرا همواره عواملی را که از گذشته، نسل به نسل منتقل گشته و در اذهان سوژهها سنگینی میکند، بر مبارزات تاریخی این سازندهگان تاریخ تاثیر میگذارد.
دکتر تقی ارانی در سال ۱۳٠٨، به ایران بازگشت و در بهار ۱۳١٠، توسط مرتضا علوی (١)برادر «بزرگ علوی» به عبدالحسین حسابی (دهزاد) که در اصفهان معلم بود، وصل شد و توسط دهزاد رسما" به عضویت حزب کمونیست ایران در آمد. او اکنون دانشمندی است، که دوران تحصیلات عالی را در جمهوری وایمار (Weimar) آلمان گذرانده و به اندیشهی مارکسی دست یافته است. او نیز مانند آ.سلطانزاده، یکی از شخصیتهای برجستهی تاریخ معاصر ایران است که دیگر هرگز تکرار نخواهند شد. ارانی محصول دورانهای تاریخی و محیطهای آموزشی زمانهی خویش، در عصر انقلابات اروپا بود. او تئوریسینی برجسته، و از آنجا که در کار ریشهیی خود، ریشه را به درستی مورد نقد و بررسی قرار میداد، مورد آماج تبلیغات منفی صاحبان و حامیان گسترش و انکشاف سرمایهی جهانی بود. او که دیالکتیکسینی برجسته بود نه تنها مورد حملهی سرمایه قرار گرفت، بلکه با هدایت جاسوسان استالینی و به دست ننگین آنها، مورد حمله قرار گرفت تا به آسانی، رضاخان او را در زندان به وسیلهی مزدوری به نام پزشک احمدی با تزریق آمپول آلوده به میکروب تیفوس به زندهگی او پایان دهد.
«از میان ۵٣ نفر، تنها دو تن، تقی ارانی و ایرج اسکندری، که مجلهی دنیا را میچرخاندند با مارکسیسم آشنا بودند. دیگران در واقع شاگردان آن دو بودند و کمی در آن محیط اختناق با اندیشههای مارکس آشنا شدند. البته، عبدالصمد کامبخش، که از اوان جوانی در خدمت دستگاه جاسوسی شوروی (که بعدها ک.گ.ب. نام گرفت) قرار داشته بود و از طریق کمینترن [استالینی] با ارانی مربوط شده بود، نیز آموزشهای «مارکسیسم» استالینی دیده بود، ولی وی کاری به کار آموزش گروه شاگردان ارانی نداشت. برعکس، نقش او توسط دستگاه شوروی رخنه در گروه ارانی بود تا آن را به دام پلیس رضاشاه اندازد، چون شورویها ارانی را مارکسیستی روسی نمیدانستند، بل او را پیرو مارکسیسم متعارف غربی به حساب میآوردند و مستوجب نابودی، همچون سلطانزاده، مرتضا علوی، ابوالقاسم سجادی (ذره)، حسابی، و دیگران. اگرچه ارانی در دوران دانشجویی خود همراه با مرتضا علوی (برادر بزرگ، بزرگ علوی، که در تصفیههای استالینی نابود شد) همراه چند نفر دیگر فرقهی جمهوری انقلابی ایران را تشکیل داده و با کمینترن نیز تماس برقرار کرده بودند، اما اسناد کمینترن که به روی محققان باز شدهاند دال بر تأیید آن گروه از سوی کمینترن نیست. از همین رو، برنامهی نابودی گروه ارانی از طریق رخنهی عبدالصمد کامبخش و نیز بازی مکارانهی [محمد]شورشیان ریخته شد و با موفقیت به اجرا در آمد.» (خسرو شاکری: مصاحبهیی پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران)
شاکری در ادامه در مورد ارانی مینویسد: «او تاریخ میهن خود و پیشینهی دانش و فرهنگ ایران را به درستی میشناخت و دانش کمونیسم را نیک میدانست. او در دوزخ دیکتاتوری رضاشاهی با تکیه بر نیروهای داخلی ایران بسیج برافکندن رضاشاه را میدید؛ تا بدینسان یکی از حلقههای ولو کوچک استعمار را بشکند و بدینسان به اردوی رنجبران سراسر جهان یاری دهد. او میهنپرستی بود که نیرویش به سود ملتی و جهانی به کار برده میشد. دکتر ارانی به دلیری کشته شد. لیک نوشتههای ارزشمند او جاویدان زنده است. رهبران حزب توده که خود را شاگرد دکتر ارانی میدانند! نه دانش او را داشتند و نه دلیری او را. تاریخ میهن خود را نمیشناختند و بدبختی بزرگتر آنکه همه [اعضای کمیتهی مرکزی] به اتکا یک نیروی خارجی گام بر میداشتند. اینها به خود و به ملت خود استواری نداشتند و هم چون کودکی که دست اندر دست دایه گام بر دارد، نه «مرد» میدان بودند. با پیشرفت رخدادها، این کاستی اخلاقی ایشان، یک کاستی سیاسی شد. بیشخصیتی تبدیل به یک عقیدهی سیاسی گردید که نشان آن را در نوشتهی راه حزب توده ایران [۱۳٢٦] دیده میشود.» (خسرو شاکری:کارنامهی مصدق و حزب توده ١: ص٢٦)
دکتر ارانی در زندان، در گفتوگو با زندانیان ۵٣ نفره، محاکمات مسکو و دیکتاتوری استالین را محکوم میکرد و متهمان این دادگاهها را بیگناه میدانست. ارانی این را زمانی که در آلمان بود و با مرتضا علوی در ارتباط بود، پذیرفته بود. او همانند یوسف افتخاری مخالف سرسخت و استوار استالینیسم بود.
خسرو شاکری معتقد است: «انتساب استالینیسم به ارانی از نظر تاریخی درست نیست؛ چنین تصوری ناشی از تبلیغات زهرآگین حزب توده طی بیش از نیم قرن بوده است، چون ارانی، نه فقط با استالین مخالف بود، بلکه حتا قربانی عمال دستگاه سرکوب استالینی در ایران شد که او را به پلیس رضا شاه لو داده و نابودی او را فراهم آوردند. با اینکه حزب توده خود را وارث سوسیال ـ دموکراسی میدانست، از آن چیزی جز ترشحات تفسیرهای دستگاه تبلیغاتی استالینیسم نمیدانست.»(پیشین)
به قول جهانشاهلو که خود از زندانیهای ۵٣ نفر بوده است، دکتر ارانی شبهای یکشنبه در خانه خود از دانشآموزان و دانشجویان و دبیران و استادان پذیرایی میکرد و گفتوگو همواره در اطراف مسائل علمی فیزیک و ریاضی، فلسفه و عرفان و زیستشناسی و روانشناسی و نوشتههای شمارههای ماهنامهی دنیا، دور میزد. او در هنگام گفتوگو مسئلهیی را خود طرح میکرد و نظرات و عقاید همه را به دقت گوش میکرد و سرانجام خود اظهار نظر میکرد.
اما ماجرای دستگیری ارانی و اعضای ۵٣ نفر از این قرار است که محمد شورشیان که به گفته جهانشاهلو رابط گروه ۵٣ نفر با کمینترن بوده و گاه به گاهی از مرز عبور کرده و به شوروی میرفته است. فعالیتهای هنرپیشهگی و نمایشهای انتقادی محمد شورشیان از زندهگی کارگران در خوزستان و در ملاء عام، سبب میشود، اداره سیاسی شهربانی خوزستان به او مشکوک میشود و او را در اسفند ۱۳١۵ در اهواز دستگیر میکنند. شورشیان خود گفته است که چون شرایط زندهگی در زندان اهواز برای او بسیار سخت بوده است، هیچگونه اعترافی در آنجا نمیکند و گفته اگر مرا به تهران بفرستید، هرچه میدانم خواهم گفت. سرانجام وقتی او را به تهران میبرند، و به رئیس شهربانی تهران میگوید؛ اگر مرا در کنار مرز ایران و شوروی ببرید، همه چیز را خواهم گفت. رئیس شهربانی یک سیلی به او میزند و تسلیم میشود. شورشیان در آنجا میگوید من فقط امیری [نام مستعار عبدالصمد کامبخش] را میشناسم و بس و میدانم که او با دو نفر دکتر دیگر آشنا است که نام آنها را نمیدانم. مامورین شهربانی به مدت یک ماهونیم هر روز شورشیان را در خیابانهای تهران میگردانند تا آقای امیری یا دو تن دیگر را ببیند و لو دهد تا دستگیر شوند. در یکی از این روزهای خیابانگردی، به طور تصادفی در خیابان ناصرخسرو تهران، ضیاءالدین الموتی را میبیند و نمیخواهد او را معرفی کند. اما الموتی از همهجا بیخبر او را در خودرو میبیند و به او نزدیک میشود، و با او در حضور مامورین شهربانی احوالپرسی میکند، در نتیجه او را دستگیر میکنند. اداره سیاسی شهربانی الموتی را با ناهار و وعده وعید گول میزند که اگر این آقای امیری را که شورشیان میگوید به ما معرفی نمایید، شما آزاد میشوید. ضیاءالدین الموتی هم میگوید که امیری همان عبدالصمدمیرزای کامبخش شاهزاده قاجار است. کامبخش که برای اداره سیاسی شهربانی با توجه به سابقهاش، شناخته شده است. بلافاصله او را دستگیر میکنند و بدون اینکه حتا یک سیلی بخورد، کتابی در مورد ۵٣ نفر در کمتر از ٢۴ ساعت مینویسد و تحویل شهربانی میدهد. کامبخش اقرار میکند که شورشیان پیک و مرزشکن سازمان بوده است، در حالی که دکتر ارانی تشکیلات سری و سازمانی نداشته است. این کامبخش بوده است که یک چارت سازمانی را برای دکتر ارانی تعریف میکند و تحویل شهربانی میدهد. چون کامبخش و شورشیان را روبرو میکنند، شورشیان ناچار میشود هرچه داشته بیان کند.
لازم به گفتن است که احمد کسروی وکیل تسخیری محمد شورشیان در دادگاه ۵٣ نفر بوده است. او گفت: «هنگامی که نمایندهی دادستان موکل مرا شاعرانه میستود و او را قافلهسالار فرقهی اشتراکی و مرزشکن مینامید او نادانانه به خود همیبالید. او پنداشت که نمایندهی دادستان او را میستاید. اما به راستی او و دیگر متهمین که در این دادگاه گرد آوردهاید عضو فرقهی اشتراکی نبودهاند. اینکه پارهیی از اینها برپا کردهاند، حزب نبوده است. اینان حزب بازی کردهاند.» (نصرتالله جهانشاهلویافشار: سرگذشت ما و بیگانگان:٩٧)
حسین فرزانه در کتابی تحت عنوان «پرونده پنجاه و سه نفر» به اسناد و مدارک جدیدی در ارتباط با پنجاه و سه نفر دست یافته است. حقایقی در آن بیان شده که صدو هشتاد درجه با آنچه که سران حزب توده و از جمله کامبخش بیان داشته است، فرق دارد.
و نیز برخلاف نظر حمید احمدی یکی دیگر از سران حزب توده که در مجله آدینه شماره ٨٨ و ٨٩، بیان داشته که «ارانی کمونیست نبود.» ارانی در آلمان به این اعتقاد رسیده بود که سیر تکامل طبیعی و اجتماعی، در یک رابطه دیالکتیکی باعث پیشرفت فکر و اندیشهی بشر خواهد شد. او از سال ۱۳٠۴ روش و اسلوب ماتریالیسم دیالکتیک را در آثار خود به کار گرفته بود، فقط آثار او در مجله دنیا، این را ثابت میکند، چه رسد به آثاری مانند «پسیکولوژی علم روح»، در مورد فیزیک، ریاضی و شیمی، باطل بودن نظر حمید احمدی بدیهی است.
ارانی از زمانی که (۱۳٠٧)، وارد ایران میشود تا سال ۱۳١٢، مشغول تدریس و پژوهش در زمینههای علمی است و در جمع دانشجویان، هفتهیی یک بار در منزل خود، فعالیتهای علمی خود را به بحث میگذارد. حاصل کار خود را در مجله «دنیا» که از اواخر سال ۱۳١٢ نشر خود را آغاز میکند، بر مبنای تفکر مادی و ماتریالیسم دیالکتیک، منتشر نموده است.
هدف ارانی در نشر مجله دنیا تبیین مسائل علمی، صنعتی، فلسفی، اجتماعی و هنری با استفاده از اصول مادی و بر مبنای ماتریالیسم دیالکتیک بوده است. به طوری که در دولت رضاخان نه تنها کسی نبود که مقالات ارانی را درک کند، بلکه بسیاری دیگر از خوانندهگان مجله در آن ایام آن را درک نمیکردند و شبهای یکشنبه در منزل خود، برای دانشجویان تشریح میکرد.
ابن تفکر و اندیشه نه تنها با استالینیسم هیچ شباهتی نداشت، بلکه دقیقا" مخالف ایدهئولوژی استالینیسم بود. او مستقل میاندیشید و وابسته به جریان حاکم بر شوروی، نه تنها نبود بلکه منتقد آن هم نیز بود. همین راهکار ارانی در میان قشر تحصیلکرده در دارالفنون سبب شد تا شوروی برای جلب ارانی و مجله دنیا به سمت خود تلاش نمایند. اما زمانی که دانستند، قادر به تغییر استقلال فکر و اندیشه ارانی نیستند، از طریق کامبخش طرح حذف او را در دستور سازمان امنیت روسیه قرار دادند. عدم تمایل ارانی به شوروی ریشه در شناخت کامل او از اندیشهی مارکسی داشت.
همانطور که نوشتیم همزمان با آغاز انتشار مجله دنیا، ارانی یک روز در هفته را برای بحث پیرامون مطالب نشریافته در مجله دنیا در نظر گرفت و دانشآموزان و دانشجویانی که مجله میخواندند و پرسشی داشتند به آن جلسه دعوت میشدند. این جمع علمی آموزشی سبب شد تا سازمان امنیت روسیه از طریق کامبخش و دیگر جاسوساناش، عملیات جنایتکارنه خود را اجرایی کنند. از این زمان است که زندهگی ارانی وارد فاز جدیدی میشود. خود خبر ندارد، اما موقعیت اجتماعی او شروع به تغییر شدن به نفع روسیه میکند. به طوری که تا لحظهی دستگیری از ماجرا خبری ندارد.
رجوع به اسناد (٢) جدیدا" نشریافته اساسا" نشان میدهد که ارانی غیر از فعالیت آموزشی و پژوهشی در میان تحصیلکردههای آن زمان اصلا" در فکر تشکیل یک حزب مشابه حزب بلشویک نبوده است. اما اسناد نشان میدهد از یک تلاش بیرونی و نه از سوی شخص ارانی برای ایجاد یک حزب دارند که به وسیلهی کامبخش مرحله به مرحله اجرایی میشود.
آیا آن جمعی که ارانی در اطراف خود گرد آورده بود، یک حزب کمونیست بود؟ تمام اسناد و مدارک خلاف این را ثابت میکند. اما کامبخش پیش خود آن را حزب کمونیست نامیده و برای او آن هم چارت سازمانی از پیش تهیه کرده بود تا در روز موعود آن را تحویل پلیس رضاخان دهد.
بررسی پرونده پنجاه و سه نفر توسط حسین فرزانه فرضیه ساختن حزب کمونیست توسط ارانی را رد میکند و ابعاد تازهیی را پیش روی میگذارد. این اسناد حاکی از تلاش شوروی برای جلب و کنترل ارانی و مجله دنیا است. به همین دلیل نصرالله اصلانی(یا کامران قزوینی) از طرف مسکو دستور میگیرد که به ایران برود و زمینهی لازم را برای ارتباط دکتر ارانی با عبدالصمد کامبخش فراهم کند. نصرالله اصلانی از طریق زن عبدالحسین حسابی (دهزاد) از اعضای حزب کمونیست ایران که با ارانی ارتباط خانوادهگی داشتهاند به عنوان رفیق دهزاد معرفی میشود و کامبخش را با ارانی مرتبط میسازد. از سوی دیگر کمینترن استالینی، نیز از دکتر محمد بهرامی میخواهد به عنوان رابط با آنها همکاری کند. در حقیقت اصلانی به ایران میآید تا کامبخش را با ارانی و دکتر بهرامی مرتبط سازد. اصلانی از ارانی میخواهد تا مجله دنیا را در اختیار آنها قرار دهد.
تلاش کامبخش و اصلانی در جذب و هدایت ارانی و مجله دنیا به طرف استالینیسم بینتیجه میماند. بنابراین طرحی جدیدی علیه ارانی بدون اینکه خود خبر داشته باشد ریخته میشود.
از ارانی میخواهند که دانشجویان و دانشآموزان مستعد را همراه با مشخصات کامل آنها از جمله آدرس محل سکونت، به آنها معرفی کند. ارانی بیخبر از دسیسه و نیرنگ، هم گول میخورد و اسامی آنها را به کامبخش میدهد.
پس از دستگیری محمد شورشیان و کامبخش، کامبخش در زندان فرصت را غنیمت میشمارد و آنچه را که قبلا" آماده کرده بود جمع روشنفکری ارانی را به عنوان حزب کمونیست، برای پلیس رضاخان ترسیم میکند. او در زندان بیشرمانه با جوسازی علیه ارانی، او را عامل لودادن پنجاه و سه نفر معرفی میکند به طوری که تمام زندانیان ۵٣ نفر، این را میپذیرند و به دکتر ارانی میتازند.(٣) ارانی در مقابل حمله آنها سکوت میکند و به گریه میافتد.
حتا کامبخش در گزارش سری خود به کمینترن استالینی، ارانی را تحت عناوین مقامپرست، خودخواه، فتنهانگیز و کسی که از تمایلات ضد کمونیستی برخوردار است، معرفی میکند.
به گفتهی حسین فرزانه در پرونده پنجاه و سه نفر بین شاهزاده کامبخش و پلیس رضاخان تبانی وجود دارد تا حقایق موجود در پروندهها را پنهان دارند. اما حزب توده، بیشرمانه، و آگاهانه، همهی این حقایق را نادیده میگیرد و بنا به نظر «رفقا» شاهزاده کامبخش را نه تنها مورد مجازات قرار نمیدهد، بلکه او را در حزب توده میپذیرند، و به مقامات بالای حزبی هم نائل میکنند. از آن زمان تاکنون گردانندهگان حزب توده بیشرمانه به ستایش از کامبخش و امثال او میپردازند.
حزب توده همهی این حقایق را وارونه جلوه داد. تاریخ را جعل کرد تا از وجهه اجتماعی و مقام علمی ارانی، برای خود، کلاهی بدوزد، تا حیثیت اجتماعی برباد رفته را پنهان نماید. از ارانی دزدی ادبی کردند؛ مجلهیی به نام «دنیا» منتشر نمودند، و در متن دفاعیه او دستکاری کردند تا خود و حزبشان را به ارانی منتسب کنند. اما راه ارانی درست نقطه مقابل راه حزب توده و سردمداران آن بوده و هست. یکی روز است و دیگری شب.
به گفتهی حسین فرزانه، عبدالصمد کامبخش سناریونویس و کارگردان اصلی این ماجرا بوده و با تبانی با پلیس رضاشاه، تلاش کردهاند که طوری بازجویی و محاکمهی دکتر ارانی و ۵٣ نفر را طراحی نمایند که عامل لودهنده اصلی نه کامبخش بلکه تقی ارانی باشد.
تاریخ دستگیری ارانی ۱۳١٦/٠٢/۱٨ است. به گفته حسین فرزانه، کامبخش در روزهای میان ١٦ فروردین و ٧ اردیبهشت ۱۳١٦ دستگیر شده و بلافاصله تمام اطلاعات ساخته و پرداخته خود را «صمیمانه» در اختیار پلیس قرار داده است. اما تاریخ بازجوییها برای کامبخش، ۱۳٦١/٠٢/٢٠ ثبت میکنند که این ناشی از تبانی است که پرونده را طوری تاریخگذاری و طراحی میکنند که محمد شورشیان لودهنده ارانی باشد و ارانی هم لودهنده بقیه ۵٣ نفر و کامبخش هم مبرا.
«دستگیری کامبخش بهطور قطع بین نیمه دوم فروردین و هفته اول اردیبهشت ۱۳١٦، صورت گرفته و اطلاعات خود را حداقل یازده روز و حداکثر یک ماه پیش از رسیدن شورشیان به تهران در اختیار پلیس اداره سیاسی قرار داده است.»
(حسین فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: ۱۹)
به بیانی دیگر؛ دو دکتر ارانی و بهرامی در ۱٨ اردیبهشت ۱۳١٦، دستگیر میشوند بهطوری که قبل از دستگیری آنها، اطلاعات «کامل و صمیمانه» کامبخش در اختیار پلیس بوده است و کامبخش را در همین تاریخ با بهرامی که که همه چیز را در حضور بازجو منکر و تکذیب میکرده روبرو میکنند.
بنابراین «این روایت که دستگیری ۵٣ نفر نتیجه دستگیری محمد شورشیان و همکاری او با پلیس بوده مطلقا" قابل پذیرش نیست.» (حسین فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: ١٦)
حتا بعدها در زمان حیات «حزب توده برای جلوگیری از انتشار واقعیت پرونده ۵٣ نفر به جایی کشیده شده که کوشیدهاند حتا مطبوعاتی را که منعکس کنندهی اخبار مربوط به این پرونده بوده از میان ببرند. برای مثال در آرشیو کتابخانه مجلس دو صفحه اول روزنامه اطلاعات مورخ ۱۱ آبان ۱۳۱٧، را که متضمن متن ادعانامهی دادستان درباره ۵٣ نفر است، با تیغ در آوردهاند. این دستبرد در آرشیو خود روزنامهی اطلاعات نیز دیده میشود به نحوی که چهار صفحهی اول روزنامه به تاریخ ۱۱ آبان ۱۳۱٧، از جا کنده شده است.» (پیشین:٨)
یعنی بر اثر تبانی پلیس با کامبخش، پلیس «با دستکاری در تاریخ بازجوییها، برای اینکه ارانی را در مظان اتهام قرار دهد و در عین حال برای آشفته کردن بیشتر و اذهان دستگیرشدهگان و همچنین شناسایی بیشتر افراد، از دستگیری شورشیان بهرهبرداری کند به نحوی که دکتر بهرامی و ارانی و ضیاءالموتی پس از مواجهه با شورشیان مطمئن شوند که لودهنده اصلی آنها کسی جز او نبوده است و به دیگر افراد 53 نفر نیز تلقین کند که این سه نفر، و در اساس ارانی، لو دهنده آنها بودهاند. ...حال آنکه منشاء اصلی و قبلی تمام اطلاعات پلیس شخص کامبخش بوده که مشخصات لازم و مشروح درباره ارتباطات افراد و فعالیتهای آنها را در بازجویی خود توضیح داده و هرجا هم که اطلاعاتش ناقص بوده پلیس را هدایت کرده که برای تکمیل اطلاعات خود به کی و کجا باید مراجعه کند.» (پیشین:٢٠)
«کامبخش به علت همکاری صادقانه و تمام و کمال خود با پلیس از هر نوع برخورد ناهنجاری معاف شد. ... ولی ارانی پس از فشارهای زیاد قسمتی از آنچه را که کامبخش نوشته بود با تمهیدات فراوان و به ترتیبی که بار متهمان دیگر را سبک کند تایید کرد. بهرامی تنها پس از مقداری شکنجه و مواجهه با کامبخش اعتراف کرد که از آدرس او برای ارسال پول، مکتوب و ارتباط اشخاص استفاده میشده و تا آخر هم نه از عضویت کسی در فرقه سخن گفت و نه عضویت خود را در فرقه پذیرفت.» (پیشین:٢٩)
ارانی حتا قبل از دستگیری از نحوه رفتار کامبخش در ارتباط با مواضع نظری و نحوه کار سازمانی و ارتباطات بینالمللی او معترض بوده و به قول حسین فرزانه «کینه و نفرت» داشته و در زندان هم آن را پنهان نمیکند و او را «بیچاره» خطاب میکند.
این گفته ارانی در دادگاه در رابطهی حزب کمونیست با کمینترن، ثابت میکند که او مخالف استالینیسم بوده است: «در دنیا در حدود هفتاد فرقه کمونیست موجود است، یکی از آنها فرقهی بلشویک است که حکومت جماهیر شوروی به دست اوست و بینالملل، که سازمانی مرکب از همهی احزاب کمونیست است، مافوق حکومت شوروی است و احزاب دیگر هم ارز با حزب شوروی میباشند نه مادون آن.» (پیشین:٣٩) ارانی سپس کامران را که عضوکمینترن بوده «بوالهوس و جنجالطلب» میخواند. او در «آخر سر نتیجه میگیرد که پایهی اصلی طرح مسئلهی فرقه به آن شکل که ادارهی سیاسی شهربانی جلوه داده محصول «بوالهوسی کامران» بوده که «عمل شورشیان و بیچارهگی کامبخش» آن را تکمیل کرده است.» (پیشین:۴٠)
«این مجموعه [۵٣ نفر] نه یک فرقه کمونیستی، نه یک حزب و نه یک دسته بود، بلکه جمع ناهمگونی از اشخاص غیرسیاسی و کمونیست و غیرکمونیست بود که نامهاشان در یک پرونده در کنار هم قرار داده شده و خود آنان به موجب حکم در یک زندان به همزیستی با یکدیگر محکوم شده بودند و هرگز هم حتا به صورت یک «دسته» با یکدیگر پیوند نیافتند. ... بنابراین اطلاق اصطلاح «تشکیلات» یا «فرقه» و یا حتا «دسته» به جمع ۵٣ نفر و همچنین منسوبکردن آن به کمونیسم[فقط ارانی کمونیست بود] یک توهم تاریخی بیش نیست.» (پیشین:٦٠-٦١) ارانی در دادگاه با دلایل مستدل همهی آن اتهامها را رد میکند.
برخی تودهییها میگویند ارانی کمونیست نبود. ارانی علاوه بر تدوین کتابهای؛ ۱.تئوریهای علم ٢. سلسله کتابی تحت عنوان «سلسله علوم دقیق» که بر مبنای اصول مادی و ماتریالیسم دیالکتیک نوشته شده بودند، عبارتند از فیزیک، شیمی، بیولوژی در دوجلد، پسیکولوژی در دوجلد، اصول مادی و منطقی علم، کتاب کاپیتال مارکس،«نزد خود بنده یک دوره(١۴ جلد) کتاب کاپیتال کارل مارکس که از کتابخانهی بروخیم در تهران خریدهام»(حسین فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر:٢۴٦) در با زبان اصلی در اختیار داشته و نیز مانیفست حزب کمونیست را ترجمه و در پانزده نسخه دستنویس در اختیار داشته است. و نیز کتابهای لودویک فویرباخ و انقراض فلسفه کلاسیک، ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم، تاریخ روسیه و چند کتاب کلاسیک دیگر از او توسط پلیس ضبط شده است.
ارانی در دادگاه رضاخان: «در سال ۱۳۱۳ صغرا خانم زن دهزاد یک دفعه نزد من آمد و اظهار کرد یکی از رفقای دهزاد میل ملاقات با من دارد. این شخص از من دیدن کرد و خود را به اسم امیری (امیری نام مستعار کامران است ولی بعدها در مورد کامبخش نیز به کار رفته است.) نزد من معرفی کرد و پنج یا چهار جلسه از من ملاقات کرد. تمام مذاکرات او با من راجع به این بود که مجلهی دنیا را که من منتشر میکنم به نفع آنها منتشر کنم و من چون وخامت موضوع را میدانستم قبول نکردم و همان جنبهی علمی او را حفظ کردم. یکی دیگر از حرفهای آن شخص این بود که بایستی در اینجا تشکیلات داده شود و برای این کار شخصی با من مذاکره خواهد کرد. ... در تهران پس از مدتی شخص دیگری(منظور کامبخش است) که وعده شده بود به من مراجعه کرد. از من پرسید چه کمکی میتوانم بکنم؟ آن شخص از من دو نوع کمک خواست: یکی اینکه من پول بدهم، دیگر اینکه از شاگردان هرکس فقیر و با استعداد است به او معرفی نمایم. من اصولا" وخامت این جریان را میدانستم ولی چون ظاهرا" کار بیاهمیتی بود گاه گاه به عنوان اینکه بیپولم پیش من میآمد مبلغی دریافت میکرد. و من صورت بعضی از شاگردان را که با من به طور عموم (ولی نه از نقطه نظر یک تشکیلات) آشنا بودند به او میدادم. آن شخص[کامبخش] با دکتر بهرامی هم ارتباط داشت و من این ارتباط را بدین ترتیب فهمیدم که یکی دو دفعه توسط دکتر بهرامی به من پیغامی داد. در بعضی از ملاقاتهای خود اظهار میکرد که شاگردان را دور هم جمع کرده است. ... آنچه که من از گفتههای او (منظور ضیاءالموتی است.) احساس کردم اینها (کامران، کامبخش، الموتی) بیش از سه نفر نبودند. با مسکو ارتباط داشتند، ولی این ارتباط خود را کاملا" مخفی نگاه میداشتند. دکتر بهرامی و من را آلت دست و خودشان را مرکز تلقی میکردند، ما را به اسرار خود راه نمیدادند.» (پیشین:٢٣٢)
تقی ارانی میگوید:«برای اولین بار است در تاریخ قضایی کشور که یک دستهی پنجاه و چند نفری از منورالفکر و تودهی ملت ایران به پیشگاه محکمهی جنایی، به عنوان داشتن یک عقیدهی سیاسی، جلب شدهاند. این محاکمه با صدرو رای خاتمه نیافته، مانند تمام محاکم نظیر، اثر آن به طرز درخشان در تاریخ ایران باقی خواهد ماند. آن ادعانامه، این دفاع و آن رای، هر سه اسناد تاریخ ملت ایران میباشند.» (پیشین:١٣٩)
آنچه که دکتر تقی ارانی در درون زندان کشیده است ناشی از ضدیت کامل استالین با جریانات مستقل کمونیستی مانند؛ حزب کمونیست ایران بوده است که به دست جاسوسانی مانند کامبخش در حق ارانی روا داشتهاند، اکنون در اینجا شرح جنایتهایی که توسط رضاخان بر ارانی وارد آمده از زبان برخی زندانیان ۵٣ نفر، بخوانیم تا ماهیت استالینیسم را خوب دریابیم:
«دکتر ارانی همچنان در زندان انفرادی بند ٣، نمناکترین و سردترین بندهای زندان موقت، به سر میبرد. نه تنها خوراکی که از خانه برای او میآوردند به دستور اداره سیاسی به او نمیدادند بلکه پوشاک و همچنین پتو و زیلوی زندان را نیز از او گرفته بودند تا به گفتهی ادارهی سیاسی مجبور به اقرار شود. سروان سرتیپزاده(یکی از بیشرمترین کسان) رئیس زندان موقت روزی به بازدید بند سه میرود. میبیند که دکتر ارانی در روی زمین سرد اسفالت اتاق، دربسته [فقط] با یک زیر پیراهنی[همهی لباسها را از او گرفته بودند.] نازک و یک تنکه خوابیده و کفشهای خود را به جای بالش در زیر سر گذاشته است(آذرماه) دستور میدهد کفشهای او را نیز بگیرند. اما عبدالصمد کامبخش که راه و کار را خود و خانوادهی همسرش خوب میدانستند با پارتیبازی کسانی چون آقای ضیاالدین کیا که از زمان ریاست شهربانی آقای سرتیپ محمد درگاهی در شهربانی نفوذی داشت از یک سو و از سوی دیگر با اقرارهای مخلصانه خود در برابر پلیس مورد لطف شهربانی قرار گرفته بود با ما به فلکهی زندان موقت آمد.»(نصرتالله جهانشاهلویافشار: سرگذشت ما و بیگانگان:۵۵)
«یکی از روزها ما را به حیاط میان بندهای انفرادی بردند. من در کنار دیوار بند سه، قدم میزدم از سوراخ یکی از دستوروشوییها صدایی شبیه به صدای دکتر ارانی شنیدم نزدیک شدم و سلام کردم. دکتر ارانی از صدایم مرا شناخت. گفت جهانشاهلو به رفقا بگو در ادارهی سیاسی از من خواستهاند بنویسم که تشکیلدهنده و رهبر این حزب هستم. اما من گفتم حزبی وجود نداشته است تا من آن را بپذیرم. پیشنهاد شما را به یک شرط میپذیرم و آن این است که همهی جوانان و دانشجویان را نخست آزاد کنید که دوباره به سر کار و درس خود باز گردند. آنگاه هرچه بخواهید خواهم نوشت. اگر این پیشنهاد مرا به پذیرند، به زودی شما آزاد خواهید شد. به رفقا بگو من از همهی شما دفاع کردم. من از همهی شما به راستی هم شرمندهام و هم سپاسگزار. اما کامبخش، مکینژاد و طبری از بس دروغ در پروندههای خود نوشتهاند، کمر مرا شکستند. با اینکه حتا کفش مرا نیز گرفتهاند و یک زیرپیراهنی و تنکه بیشتر برایم باقی نگذاشتهاند، روحیهام بسیار عالی است. در اینجا از گچی که از دیوار دستوروشویی میکَنم در روی اسفالت اتاق معادلات ریاضی و فیزیک طرح و حل میکنم و بدینگونه روزها را میگذرانم. تاکنون چند فرمول فیزیک تازه پیدا کردهام اگر بیرون آمدم چاپ و منتشر خواهم کرد. اگر به زودی آزاد شدی مرا فراموش نکن. به خانهی ما برو و به مادر و خواهر من دلداری بده. هرچه باشد قلبشان نازک است و غم و اندوه فراوان دارند. گفتم آقای دکتر اطاعت میکنم. گفت جهانشاهلو مبادا به آنها بگویی که من در زندان انفرادی در اتاقی نمناک و سرد و بی پوشاک و بی خوراک هستم. به آنها بگو حالش خوب و تندرست است. او گفت جهانشاهلو هیچ میدانی در میان مردم کوچه و بازار و همین کسانی که به ظاهر راندهی اجتماع هستند همین دزدها و جیببرها چه انسانهای والا و با گذشتی یافت میشود. اینها از صبح تا ظهر چون رفت و آمد پایورها و آجودانها بسیار است، کمتر به من سر میزنند. اما همینکه بعد از ظهر میشود نزد من میآیند، برایم چای میآورند و شبها خودشان با هم در یک پتو و گاهی بی پتو میخوابند و پتوهای خود را برای من میآورند. گاهی دو تن، هر یک، یک پتو میآورند که یکی را زیرانداز و دیگری را روانداز کنم. صبح زود برای اینکه پایورها و آجودانها نبینند از نو میبرند. هر روز قابلمهی خوراک مرا که از خانه میآورند به یک تن از زندانیان میبخشند. روزهایی که به زندانیان بند ما میدهند آنها نمیخورند و نزد من میآیند و میگویند ما شرم داریم که شما گرسنه باشید و ما خوراکی را که مادر و خانوادهی شما برای شما فرستادهاند، بخوریم. من میگویم بخورید نوش جانتان. اما آنها نمیخورند و همینکه شب شد میآورند اینجا و با من یکجا میخوریم. آری جهانشاهلو اینها دزد و جیببرند اما آنهایی که با دروغها و تهمتها کار مرا سنگین و مرا به این روز انداختهاند، خود را روشنفکر و گل سر سبد اجتماع میدانند.»(پیشین:۵٧-۵٨-۵٩)
«پرونده او[ارانی] سراپا دفاع از حقوق مردم و ملت ایران و آزادی بود. او از حق یک یک گروه ما دفاع کرده بود. او مانند یک انسان واقعی و یک دانشمند به همهی پرسشها برخورد کرده بود.»(پیشین:٧٨)
«دکتر ارانی با کارگران چاپخانه آشنایی داشت و چون زیاد کتاب مینوشت لذا ارتباطش با آنها هم زیاد بود. با آنها مینشست، صحبت میکرد و تبلیغ مینمود و کارگران او را دوست داشتند. مثلا" همین افشار قوتورلو که در چاپخانه برای مجله دنیا کار میکرد شیفته دکتر ارانی بود. تا جایی که در یکی از روزهای اول ماه مه کارگران اعلامیهیی پخش نمودند که دکتر ارانی آن را تنظیم کرده بود. البته متاسفانه جزو ۵٣ نفر از کارگران نبودند که من باید بگویم خوشبختانه و نه متاسفانه. جز یکی دو نفر، از این کارگران گیر نیافتادند. علت آن این بود که با ارانی مربوط بودند و الا اگر با کامبخش ارتباط داشتند حتما" دستگیر میشدند.»(خاطرات سیاسی ایرج اسکندری: ص٢٦)
اسکندری که پرونده دکتر ارانی را از بایگانی دادگستری خارج و در اختیار سران حزب توده قرار داده است، در پاسخ به این پرسش که آیا ارانی میدانست که کامبخش همه چیز را لو داده است. مینویسد:«خوب قاعدتا" حدس میزد و بعد هم وقتی توی جلسات اوراق بازجوییهای ۵٣ نفر را خواندند و او فهمید، البته در دادگاه به کامبخش حمله خیلی جدی کرد که متاسفانه رفقا دستور دادند از توی دفاعیات مطالب راجع به کامبخش را حذف کنیم. این را من به شما گفتم که شخصا" به همراه متقی به وزارت دادگستری رفتیم و پرونده دفاعیات را گرفتیم. دکتر ارانی در دادگاه از نظر اخلاق کمونیستی به کامبخش حمله کرد و در اظهاراتاش میخواست نشان به دهد که بر خلاف اصول حزبی و اخلاقی رفتار کرده و دیگران را لو داده است. دکتر ارانی در حین محاکمه اظهار داشت که من باید در حضور دادگاه اعتراف بکنم، با اینکه خودم کتاب نویس هستم اما هیچوقت نمیتوانم که در ظرف چند ساعت چنین کتابی را که کامبخش با این فصول مرتب در ظرف چند ساعت تنظیم کرده، بنویسم. منظور دکتر ارانی این بود که کامبخش (۴) این نوشتهها را قبلا" در ذهن خود آماده کرده بوده، و الا در عرض نیم ساعت نمیتوان به آن منظمی چیز نوشت.»(خاطرات سیاسی ایرج اسکندری: ص٣٦)
«عبدالصمد كامبخش كه عامل لودادن گروه ۵٣ نفر به دولت رضاخان بود با روش بسیار زیركانهای تلاش كرده ضعف خود را به دكتر تقی ارانی نسبت دهد.»(خاطرات آلبرت سهرابیان
«در حقیقت کامبخش یکی از فرمانبران رژیم استالین، بریا و به خصوص باقروف بود که حتا پس از مرگ استالین نیز متنبه نشد و به فرمانبری ادامه داد. ... تقاضای عضویت کامبخش در حزب توده پس از آنکه در سال ۱۹۴٣ از باکو به ایران آمد یعنی دو سال پس از تشکیل حزب، چند بار از طرف کمیتهی مرکزی حزب توده رد شد، تا علیاف دبیر سفارت شوروی اهل آذربایجان و نماینده باقروف در ایران عضویت او را به کمیتهی مرکزی حزب توده تحمیل کرد. ... کامبخش به دکتر ارانی و آنها [۵٣ نفر] در سال ۱۹۳٧ خیانت کرد، و بدون اینکه حتا تحت شکنجه قرار گیرد، تمام جزئیات سازمان و اسامی کمونیستهای ایران را برای پلیس رضاشاه نوشته و شرح داد. این موضوع را خود کامبخش نیز در جلسه کمیتهی مرکزی و در پلنوم چهارم وسیع کمیتهی مرکزی در مسکو در مقابل تقریبا" ٨٠ نفر حضار پلنوم اقرار کرد و همه آن را شنیدهاند. حتا ایرج اسکندری در یکی از جلسات کمیتهی مرکزی در مسکو کامبخش را خائن، بیشرف و قاتل ارانی نامید و سیلی جانانهیی به گوش او زد. تمام جریان این واقعه در صورتجلسات کمیتهی مرکزی در مسکو ثبت شده است؛ ولی در تمام جریان تاریخ حزب توده بر روی این خیانت کامبخش، لابد به دستور باقروف، پرده کشیدند و آن را مخفی کردند. با آنکه این خیانت کامبخش از طرف دکتر تقی ارانی در محکمه رضاشاه، مختاری در دفاع جانانه ارانی که به قیمت جان او تمام شد به تفصیل شرح داده شده بود، ولی این رهبری[کیانوری و بقیه] منظما" از دفاع دکتر ارانی، قسمت مربوط به خیانت کامبخش را حذف میکرد.» (فریدون کشاورز: من متهم میکنم کمیته مرکزی حزب توده را:ص٢٨-٢۹)
«وقتی به کریدور ٣ [بدترین نقطه زندان به عنوان تنبیه میفرستادند]پیش دکتر ارانی رفتم واقعا" منظره خیلی عجیبی دیدم که هیچوقت فراموش نمیکنم. دکتر ارانی را دیدم فقط با یک زیرشلواری کوتاه و یک پیراهن عرقگیر تابستانی (چون در اردیبهشت ماه دستگیر کرده بودند) لخت روی سمنتی که حتا یک دانه زیلو هم که معمولا" در اتاقهای دیگر میانداختند وجود نداشت. ارانی همینطوری کفشهایش را هم به عنوان بالش زیر سرش گذاشته و خوابیده بود. من یواشکی صدایش کردم دکتر! یک دفعه بلند شد و گفت اوه تو اینجایی؟ گفتم که پاسبان را دیده و اجازه گرفته اینجا آمدهام. پس از ماچ و بوسه نشستم و صحبت را شروع کردیم. وضع و حالش را پرسیدم. گفت آری لباسهای مرا از من گرفتهاند. سردم هم هست. ولی خوب دیگر عادت کردهام. پرسیدم چه کارها میکنی اینجا؟ گفت روزها برای خودم مسئله ریاضی طرح میکنم و توضیح داد که چون اینجا دیوارها را همه را نوشته بودند، بنا آوردند بهکَنند. من سه چهار تا از این گچها را دزدیم و روزها زمین را با آب و غیره پاک میکنم و مینشینم، برای خودم روزها مسئله طرح میکنم و وقت را اینجوری میگذرانم. شبها نیز عادت به این سرما کردهام و روی این سمنت میخوابم. لباس هم لازم نیست. من گفتم برایت یک پلور و مقداری هم پول آوردهام. گفت هیچکدام لازم نیست. پلور را که جایی نیست مخفی کنم و اگر هم به پوشم باز از من میگیرند. لذا فایده ندارد. پول هم نمیخواهم.» (خاطرات سیاسی ایرج اسکندری: ص٦٢)
اسکندری در خاطرات خود بر آدمفروشی کامبخش سرپوش میگذارد و میگوید مسئولین شهربانی شایع کرده بودند که کامبخش ارانی و همه را لو داده است. خود شاهزاده ایرج اسکندری توسط عمویش به مسئولین زندان سفارش شده بود، در نتیجه مطلقا" مورد شکنجه قرار نگرفت، اما بقیه ۵٣ نفر به غیر از نادمین مانند کامبخش، شکنجه شدند.
ایرج اسکندری میگوید در سالن زندان قصر همهی زندانیان ۵٣ نفره جمع شده بودند تا پرونده آنها به وسیلهی منشی دادگاه قرائت شود. ابتدا پرونده دکتر ارانی را قرائت گردید که روسفید از آب در آمده و روسیاهی به کامبخش و دوستانش رسیده بود. وقتی نوبت به پرونده کامبخش رسید:
«آقا این ارانی یک دفاعی از ما کرده بود. نه تنها کسی را لو نداده بود بلکه در تمام تحقیقات دفاع از حقانیت همهی ما بود. یک دفاع همهی جانبه. ... همینطور که قرائت اظهارات ارانی پیش میرفت، من میدیدم گل از گلشن میشکفت. پس از خاتمه من بلند شدم و دکتر ارانی را محکم بوسیدم و گفتم دکتر لااقل از لحاظ معنوی مرا ببخشید من واقعا" خیال کرده بودم که اینها راست میگویند. ارانی گفت مهم نیست. حالا اظهارات کامبخش را بخواند. خود کامبخش هم نشسته بود. وقتی شروع به خواندن اظهارات او کردند آبرویی از این کامبخش رفت که آن سرش ناپیدا بود. تمام اسامی اشخاص را: از کجا شروع شد، کی چه کاره بود، کجا رفتیم، تشکیلات ما چه جوری بود. یکی یکی اسامی را با جزئیات مانند آنکه کتابی تالیف کرده است. مثلا" الف: تشکیلات، ب: مسائل مالی، ج: تبلیغات و غیره و غیره. اشخاص را هم یکی یکی اسم برده بود که از جمله بنده و دکتر بهرامی را در اول گفته بود. گفته بود اسکندری حزب کمونیست بوده و اینها عضو آن حزب بودند.»(خاطرات سیاسی ایرج اسکندری: ص٧١-٧٢)
کامبخش در بین زندانیان، اعمال ننگین خود را طوری به نمایش میگذارد که گویا این دکتر تقی ارانی بوده است که همه را لو داده است: «در مدت کوتاه گردش در حیاط محبس [هواخوری] تقی ارانی از نزدیک آنها [برخی از ۵٣ نفر محبوس] میگذرد، او را خائن صدا میزنند. ارانی که علت این رفتار آنها را نمیفهمد، بسیار منقلب شده و حتا اشک از چشمانش سرازیر میشود و گریه میکند. خوشبختانه در یکی از جلسات محاکمه یکی از وکلای مدافع در موقع تنفس به محبوسین گفت که انکار شما راجع به وجود سازمان و عضویت شما در آن بیفایده است زیرا یکی از خود شما گزارش مفصلی برای پلیس در این باره نوشته است. به این گفته وکیل مدافع پاسخ داده شد که ما میدانیم که دکتر ارانی این کار را کرده است. ولی وکیل مدافع که گزارش کامبخش را در پرونده دیده بود، پاسخ داد که نخیر. اسم این شخص عبدالصمد کامبخش [شوهر خواهر کیانوری] است نه ارانی.» (فریدون کشاورز: من متهم میکنم کمیته مرکزی حزب توده را:ص٣١)
خانبابا تهرانی در مورد عضویت کامبخش در حزب توده میگوید: «پذیرش کامبخش در حزب توده با مخالفت خیلیها روبه رو شد. چرا که میگفتند کامبخش ارانی را لو داده است. بعدها در همین رابطه، رضا روستا [که خودش نیز نفوذی بوده است.] در پلنوم چهارم حزب وقتی پشت میکروفن رفت، خطاب به کامبخش گفت: «تقصیر من پدرسوخته بود که اصلا" متعهد تو شدم. ضامن تو شدم که بیایی توی حزب. تو را اصلا" توی حزب راه نمیدادند چون به ارانی خیانت کرده بودی.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:ص٢٢)
در حقیقت اعمال کامبخش و دوستاناش، انجام ماموریتی است که سازمانهای اطلاعاتی شوروی استالینی تحت پوشش کمینترن، انجام میدادند، تا از رشد اندیشه و افکار چپ و سوسیالیست مستقل، مانند دکتر ارانی، در ایران جلوگیری کنند. روی همین دلیل بود که کامبخش به بهانه اینکه کمینترن صلاح نمیداند، مجلهی دنیای دکتر ارانی را تعطیل کرد و ارانی هم مقاومتی نشان نداد.(آدینه شماره ٣٦)
از طرف دیگر دخالت حزب توده در جعل و دستکاری اندیشه و افکار ارانی بینظیر است. چرا که در ذات سران و نویسندهگان حزب توده صداقت و مسئولیت اجتماعی معنا و مفهومی ندارد. هدف آنها از دستیابی به پرونده دکتر ارانی، نجات کامبخش و وارونه کردن اندیشهی مستقل دکتر ارانی بود. آنها همینکه به متن کامل دفاعیات ارانی دست یافتند، آن را به نفع خود شبیه کارهای استالین،(۵) سانسور و انتشار داد. بابک امیرخسروی از رهبران حزب توده، آن زمان به متن کامل دفاعیات ارانی دسترسی داشته و قسمتی از سانسور شده را منتشر کرده است: «در خلاصه لایحه دفاعیه ارانی در محکمه جنایی تهران(٢۱/٠٨/۱۳۱٧) که ظاهرا" به خط خود ارانی است، در مورد کامبخش از جمله چنین آمده است: «کامبخش پس از دستگیری ... در تاریخ ...، به عنوان استنطاق، کتابی تحت عناوین مختلف؛ تشکیلات، ارتباطات، بودجه و غیره، برای اداره سیاسی تالیف مینماید. در آن [گزارش] اسامی زیاد، از جمله اسامی عدهیی که به عنوان معلم و یا شاگرد به جهت استفاده تدریسی از من گرفته بود، به عنوان اعضاء یک تشکیلات از راه تهمت و افترا تعیین مینماید. از جمله به من لقب لیدری میدهد که هنوز هم بدان ملقب هستم ... این شخص با گستاخی کامل، برای رهایی خود از یک پیش آمد که نمیدانم تا چه حد مجرم بوده است، اسامی من و آن عده را با طرز نامطلوبی که باعث گرفتاری ما و گرفتاری شماست، در آن رساله ثبت کرد. اظهارات کامبخش جز تهیه یک شریک جرم جنایی او دلیل دیگری ندارد...»(نظر از درون به نقش حزب توده:بابک امیرخسروی:٦٠)
جهانشاهلو میگوید: «مجهز بودن گروه ۵٣ نفر به منطق و دانش تنها مدیون زحمات مرد دانشمند دکتر ارانی بود. ... او بسیار تیزهوش و سریعالانتقال و حاضر جواب و ژرفاندیش و منصف ... بود و زندهگی مادی و پول در نظرش کمترین ارزشی نداشت. ... او از مرگ هیچگاه هراسی نداشت و اگر زنده بود، بدون شک نه حزبی به مفتضحی حزب توده درست میشد که کارگردانانش کامبخش جاسوس روس و رضا روستای نادان و اردشیر آوانسیان شیاد و پا دوی سفارت شوروی باشد و نه فرقهیی چون فرقه دموکرات آذربایجان برای تجزیه ایران [تجزیه نه دریافت امتیاز نفت] میتوانست برپا گردد. او اگر گذارش به شوروی میافتاد بیگمان در آنجا به تهمت ضدحزبی و ضدلنینی و مانند آن، زندانی و تلف میشد. چون او کسی نبود که زیر بار زور و بندهگی و میهن فروشی بهرود.» (نصرتالله جهانشاهلویافشار: سرگذشت ما و بیگانگان:١۴١)
جهانشاهلو مجیزگوی رضاخان است. او که دیگران را به بیسوادی متهم میکند و تا اندازهیی هم درست میگوید، بیسوادی شامل خودش هم میشود. او به دلیل ناآگاهی و ناتوانی از شناخت عینی جامعهی آن روز ایران، ناجی ایران را رضاخان میداند و بر همهی جنایاتی که او مرتکب شده است سرپوش میگذارد، مینویسد: «من چون یک ایرانی به سهم خود او [رضاخان] را یکی از خدمتگزاران بزرگ تاریخ میهن خویش میدانم و او را چون سرباز و سردار و سیاستمداری ایران دوست میستایم.»(پیشین:١۵٧)
در پایان این قسمت لازم است گفته باشیم:
«متن حاضر [آخرین دفاع ارانی در دادگاه جنایی تهران] از طرف حزب توده در بهمن ۱۳٢۴ در تهران برای اولین بار به چاپ رسیده و بعدها عینا" تجدید چاپ شده است. چنانکه ملاحظه میشود [در ص ۵١۵ کتاب پرونده پنجاه و سه نفر] این متن با «لایحه دفاعیه»یی که در پرونده موجود بوده اختلافات [زیادی] دارد و در عین حال بسیار مفصلتر از آن است. منبع اصلی این متن معلوم نیست و در عین حال روشن نیست که تا چه حد برحسب مصلحتهای سیاسی و حزبی در آن دستکاری شده است.» (حسین فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: ۵۴٠)
و بدین ترتیب خالقان و جاسوسان حزب توده باعث و سبب قتل یکی از بزرگ اندیشمندان تاریخ معاصر ایران شدند و ننگ و شرمساری ابدی را برای خود و حزبشان، در تاریخ به ثبت رساندند، مبارکشان باد!
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٦/١۵
______________________________________________
توضیحات:
(١): مرتضا علوی جزء یکی از اعضای برجسته حزب کمونیست ایران بود که با دکتر ارانی در اروپا، ارتباط نزدیک داشت. او به دستور استالین تبرباران شد. ایرج اسکندری از خاطرات برخورد حضوری خود در اروپا به مرتضای علوی میگوید: «مرتضا علوی کمونیست برجستهی ایرانی بود در معرفی او همین بس که دکتر ارانی همواره او را به مثابه آموزگار و بهترین رفیق خود تلقی میکرد و در مذاکرات خصوصی با من اغلب از گفتهی او یاد مینمود و فعالیتهای او را در آلمان و اتریش و چکسلواکی میستود.»(یادماندهها و یادداشتهای پراکنده ایرج اسکندری:٢۵٦)
(٢): البته نه اسنادی که توسط حزب توده منتشر شده در آن جعلیات و وارونه سازی فراوان وجود دارد، که سند مربوط به آخرین دفاع دکتر ارانی در دادگاه نمونه از آن جعلیات است. حتا به نظر میرسد که برخی افراد نزدیک به کامبخش سعی در از بین بردن برخی اسناد از جمله پرونده پنجاه و سه نفر نیز داشتهاند تا حقایق را از قضاوت تاریخ پنهان سازند.
(٣): همهی ۵٣ نفر ارانی را بایکوت نکردند. یکی از کسانی که بیش از همهی به بیحرمتی کرد، خلیل ملکی بود. جهانشاهلو: «یادآور میشوم که گروه قزوینی به ویژه دشنامهای رکیک به دکتر ارانی روبرو میدادند. روزی گروه قزوینی در فلکهی زندان موقت دور دکتر ارانی را گرفتند و در حضور ما به او پرخاش کردند که تو ما را لو دادهیی. دکتر ارانی گفت فرض کنید من آدم بدی هستم و میخواهم شما را لو دهم. ولی من که اصلا" شماها را نمیشناختم و نام شماها را نمیدانستم، چهگونه میتوانستم شما را لو بدهم. پس کسی که شما را میشناخته است نام شما را داده است نه من.» (حسین فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: ۵٦٧)
(۴): حزب توده مخصوصا" کیانوری برای ماست مالی کردن صورت داماداش، با نشر دو جلد کتاب از مطالبی که کامبخش از مجله دنیا دزدیده بود و به اضافهیی اراجیفی که خود کامبخش در مورد جاه و مقام خودش نوشته بود، با وجود مخالفت ایرج اسکندری منتشر میکنند. عنوان کتاب در مورد جنبش کارگری ایران بوده است.
(۵): -«از میان ٦۴ حزب کمونیست جهان عضو کمینترن در سالهای ۱۹٣٠، همهی اعضای رهبری دو حزب کمونیست ایران و لهستان در دوران کشتار خونین سیستم استالینی در نیمه دوم سالهای ۱۹٣٠، در آنجا اعدام و یا سر به نیست شدند. از اینرو سیستم شوروی سابق، نشر کتاب یا نوشتاری مستقل در باره حزب کمونیست ایران را به مصلحت خود نمیدید، زیرا این تاریخ ناگزیر با سرنوشت رهبران قربانی شده و توضیح خط مشیهای سیاسی و عدم تمکین آنان در مقابل قدرت استالینی پیوند مییافت.» (آدینه شماره ٨٨: بهمن ۱۳٧٢:ص٦٠)
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(۱٢)
کمیتهی مرکزی وابسته (۱)
چه کسانی بودند که به طور منظم بخش فارسی و روسی رادیو مسکو را گوش میدادند؟ و با هر تغییری در دولت شوروی، مو به مو آن را در ایران اجرا میکردهاند؟ و نزدیک به ٨٠ سال فعالیت برای روسیه، حتا یک بار به عنوان نمونه، نتوانستهاند مخالفت مُصِری با آنها داشته باشند؟ چه دریافت میکردند که در ازای آن، حتا یک بار هم با رئیس خود اختلاف پیدا نکردند؟ چرا جاسوسی میکردند؟ چرا هیچ معیار انسانی در سر نداشتند؟ چرا کلیهی طبقات اجتماعی در ایران را وسیلهیی برای رسیدن به اهداف خود میدانستند؟ اینها چه کسانی بودند؟ برای اینکه بفهمیم اینها چه کسانی بودند، از بیان انسان درستکاری مانند صفرخان و بقیهی سران وابسته حزب توده استفاده میکنیم که در اینجا گردآوری کردهایم و معتقدیم که مطالعه آن برای نسل جوان ایرانی بسیار آموزنده و ارزشمند خواهد بود:
«آنها که خارج رفتند سه جناح بودند. رضا رادمنش، ایرج اسکندری و نورالدین کیانوری. این میآمد سرکار، دور و بریهای خودش را میآورد. آن میآمد سرکار، این طرف را میزد کنار، این کارهاشان خیلی بد بود. دوم اینکه روی پاهای خودشان نبودند. اگر اینها روی پاهای خودشان بودند، مردم میتوانستند به آنها اعتماد کنند. ایراد مردم این بود که اینها روی پای خودشان نیستند. مردم میگفتند و راست هم میگفتند. مثلا" در کودتای ٢٨ مرداد، خوب ما در زندان همه چیز را شاهد بودیم. من تمام روزنامهها را میخواندم و زندان ارومیه بودم. وقتی اینها را گرفتند دکتر بهرامی دبیرکل حزب بود. از کردهای کردستان بود. چند ماهی زندان کشید و بعد به طور حقارتآمیزی ندامت نوشت. رفت بیرون و پس از چند ماه مُرد. دکتر مرتضا یزدی همینطور. نادر شرمینه[رضا رادمنش] هم همینطور. نادر شرمینه پس از ندامت و آزاد شدن برای یک نفر که در زندان بود نامه نوشته و گفته بود که من شرم هستم شرمینه نیستم. این آقا دبیر اول سازمان جوانان حزب توده بود. خیلی قدرت داشت. خیلی طرفدار داشت. میتوانست با یک حرکت در حزب، همه را کنار بزند. اما آنطور حقیر شد. مرتضا یزدی دبیر دوم حزب بود و چهار سال بیشتر زندان نکشید و بعد هم مسئله مَرد هزار چهره، همان اسلامی یا عباسعلی شهریاری. اما خیلیها هم روی عقیدهی خود ایستادند و تا آخرین لحظهی زندهگی دفاع کردند و اعدام شدند. حبس ابد کشیدند و زندان ماندند. جوانیشان و زندهگیشان را دادند در راه هدف و مرامشان.»(٢) (علیاشرف درویشیان:خاطرات صفرخان:٢۴٦-٢۴٧)
آنطوری که ناصر زربخت عضوی قدیمی حزب توده بیان میدارد کمیتهی مرکزی حزب توده چه در ایران و چه در مسکو شامل دو گروه مخالف هم بودند؛ گروه اول عبارت بودند از؛ رادمنش، ایرج اسکندری، روستا، جودت، بقراطی، کشاورز، و بابازاده. و گروه دوم عبارت بودند از: کیانوری، کامبخش، قاسمی، فروتن، اردشیر و امیرخیزی. یک گروه دیگر که خود را بیطرف ولی عملا" در کنار گروه کیانوری بودند، شامل طبری، اردشیر آوانسیان، نوشین، و حکیمی بود. کارکرد، و اختلاف این دو گروه نه بر سر مسایل اقتصادی اجتماعی و سیاسی ایران، بلکه بر سر مقام، جاهطلبی و ریاست بوده است.
به آذین در چند روز مانده به پایان سال ۱۳۵٨، در سفری خارجی و در مسکو، به او پیشنهاد کمک مالی داده میشود اما او رد میکند. هنگام برگشت به ایران و «هنگامی که از نپذیرفتن پیشنهاد کمک مالی یاد کردم، کیانوری بیدرنگ و با لحن سرزنش گفت که نمیبایست چنین میکردم.» (به آذین: بار دیگر و این بار:ص١۴)
به آذین ابتدا از «قدرت نمایی حزب توده در تظاهرات عظیم روزهای ٢۵، ٢٦، ٢٧ مرداد ۱۳٣٢» یاد میکند، سپس بیان میدارد که در روز ٢٨ مرداد ۱۳٣٢، حزب توده سکوت مرگبار کرد: «دیگر بر من روشن است كه سران حزب توده، در وابستهگی كور و كر خود به اتحاد شوروی و در بیگانهگیشان با درد و رنج و امید مردم ایران، تن بدان دادهاند كه بر صفحهی شطرنج سیاست بینالمللی از سوی اتحاد شوروی همچون مهرهیی بیجان پس و پیش حركت داده شوند و آن بگویند و آن بكنند كه از بیرون دستور میگیرند. ... من نمیتوانم چهل سال گفتار و كردار همچون عروسكهای خیمه شببازی را بر سران حزب توده بهبخشم.» (به آذین: بار دیگر و این بار:ص۵١)
به آذین که خاطرات خود را بعد از آزادی از زندان جمهوری اسلامی نوشته است، بیان میدارد که بعد از دستگیری در بهمن ۱۳٦١، برای نخستینبار، در زندان و در بند عمومی در مهرماه ۱۳٦۴، در جمع سران و اعضای کمیته مرکزی حزب توده که احوال او را میگیرند، پاسخ میدهد؛ «از پیوستن دوبارهام به اسلام میگویم و از امیدواریام به آنکه این نکته را در من به چشم جدایی و رویارویی نبینند.» (به آذین: بار دیگر و این بار:ص٩۴) بیان «خائن» به سران حزب توده تنها مختص مردم کوچه و بازار نیست، این خود اعضای کمیته مرکزی حزب توده هستند که، همدیگر را متهم به خیانت کرده و میکنند؛ «از این کمیتهی مرکزی که به عقیده من باعث ننگ و بدنامی نهضت آزادی بخش ایران است و در آن حتا کوششی هم برای تصفیه رهبری حزب نمیشود، استعفا میدهم ... همانقدر از عضویت در کمیتهی مرکزی فعلی که اکثریت آن به نظر من از کسانی تشکیل شده که یا نالایقاند و یا خطاهایی از آنان سرزده که با خیانت مویی فاصله ندارد، ننگ دارم.» (فریدون کشاورز: من متهم میکنم کمیته مرکزی حزب توده را:ص١۴)
حزب توده در مقطع ۱۳٣٢ تا ۱۳۵٧، در خارج از کشور هر جلسهیی را که برگزار میکرده است، یک مامور سیاسی از حزب کمونیست شوروی در آنجا حضور داشته و ختم کلام هم بر عهدهی این مامور بوده است. کمیتهی مرکزی حزب توده هیچگونه استقلال فکر و اندیشه از خود، نداشته و هر قرار و تصویبنامهیی با اجازهی مسکو به تصویب میرسیده است. در حقیقت وابستهگی تنها مختص به امر سیاسی نبوده است، بلکه شامل اقتصادی هم میشده است: «در مجموع آقای طبری «خودش و زنش در حدود ١۵٠٠ تومان حقوق از خبرگزاری تاس[روسیه] میگرفتند» و این حقوق به نسبت سالهای پس از شهریور ۱۳٢٠ رقم سنگین و کلانی است. زیرا حقوق یک رئیس اداره در شهرستانهای درجه یک با تمام مزایای خارج از مرکز و ١۵ سال سابقه خدمت، به ٢٠٠ تومان نمیرسید. یک وزیر، کمتر از یک سوم درآمد ماهانه این زن و شوهر حقوق میگرفت، و یک وکیل مجلس، کمتر از یک ششم آن.» (عبدالله برهان: بیراهه:٣٨)
این وابستهگی تنها گرفتن حقوق از شوروی نبوده است، بلکه به تشکیلات حزب توده هم کمک مستقیم میشده است در همان اوایل دهه ٢٠ خورشیدی و در زمان جنگ جهانی دوم، روسیه و انگلیسیها هزینه مطبوعات منتشره توسط آنها را تامین میکرد. [مصطفا] فاتح معاون رئیس کل جاسوسان انگلیس در تهران خانم لمپتون همراه با جاسوسی از شوروری به سراغ تودهییها میروند تا روزنامه منتشر نمایند، هزینهی روزنامههای مصطفا فاتح و تودهییها را انگلیس و روسیه تامین میکردند:
«آذرنور: پول از کجا تامین میشد؟
بابک امیرخسروی: پول از انگلیسها و کاغذ از شورویها!
اسکندری: پول برای پرداخت حقوق و غیره، پولی که فاتح و اینها میآوردند.» «آذرنور: ... شورویها تا کی کاغذ دادند و کمکشان ادامه پیدا کرد؟
اسکندری: تا آخر، تا موقعی که روزنامه مردم بود و «صفر نوعی» نمرده بود، آنها هم کمکشان میکردند.
آذرنور: پس دراز مدت نیست، بعد هم [روزنامه] رهبر منتشر شد.
اسکندری: بعد «رهبر» شد، باز هم کمک کردند. البته مستقیم به روزنامه کمک نمیکردند، به وسیلهی رضا روستا کاغذ میدادند.
آذرنور: من شخصا" در دادن کاغذ و اینگونه کمک ایرادی نمیبینیم ولی با این کمکها مداخله نمیکردند؟
اسکندری: هیچ چیز دیگری نمیکردند، نه هیچی.
آذرنور: بنابراین تا اینجا ما پیش آمدیم که شورویها هیچگونه مداخلهیی در امور ما نداشتند.[!!؟؟]
اسکندری: نه.
بابک امیرخسروی: رابطه تا این حد به نظر من طبیعی است که حتما" هم باید باشد. آذرنور: البته دو حزب برادر هستند.
اسکندری: البته از کاغذهایی که به ما میدادند، ما حق داشتیم چنانچه مازادی بر مصرف داشت آنرا بفروشیم و از محل فروش آن درآمد بالنسبه قابل توجهی به دست ما میآمد که میتوانستیم آن را صرف دیگر کارهای روزنامه بکنیم.» (خاطرات سیاسی ایرج اسکندری:ص۴۴-۴٩-۵٠)
اما ایرج اسکندری وابستهگی کامل حزب توده را نفی میکند و آن را به گردن کامبخش (٣) که جاسوس شوروی بوده و همه چیز را به مسکو گزارش میکرده است میاندازد: «همان موقع قبل از جریان کابینه قوام، جورج آلن، سفیر جدید آمریکا که پس از مرگ روزلت آمده بود، مردی بود جدی، تلفن کرد و گفت میخواهم با اعضای کمیته مرکزی حزب توده آشنایی پیدا کنم و اگر ممکن است خواهش میکنم فلان ساعت بیایید پیش من به سفارت تا با همدیگر ملاقات کنیم. ما گفتیم عیبی ندارد، برویم ببینیم چه میگوید. همهمان به آنجا رفتیم از ما خیلی گرم پذیرایی کرد و یک رشته مسائل را در این ملاقات مطرح نمود. از جمله اگر شما مدعی مبارزه با امپریالیسم هستید اگر شوروی به ایران حمله بکند، حزب توده چه روشی در پیش خواهد گرفت. من گفتم که شوروی هرگز چنین کاری نمیکند. گفت اگر کرد چهکار میکنید؟ گفتم در این صورت وظیفه میهنی حزب توده این است که از کشورش دفاع کند. ... در هر صورت در ملاقات با سفیر آمریکا، بحثهای دیگری شد. ... آنها میخواستند بفهمند که ما وابسته به شوروی هستیم یا نه؟ ولی بعد، بعضی از رفقا مرتب صحبتهایی کردند که به گمان من در آنها این نظر و احساس را به وجود آورد که ما جزو شورویها هستیم. صحبت ما با سفیر تمام شد. اما فردا صبح دیدیم اعلامیهیی از رادیو باکو انتشار یافته مبنی بر اینکه سفیر آمریکا با اعضای کمیته مرکزی حزب توده ملاقات کرده و بعد حمله شدیدی به سفیر کرده و حرفهای ما را مطرح کرده است. ... مذاکراتی که ما در آنجا کرده بودیم، عینا" گزارش شده بود. با بیسیم خبر داده بودند. ... او [قوام] سر ما را شیره میمالید. خلاصه قوامالسلطنه رفت پیش شاه و استعفا داد و دوباره خودش مامور تشکیل کابینه شد و ما را هم کنار گذاشت.»(پیشین:قسمت دوم:١٢٩-١٢٨-١۴٧)
بابک امیرخسروی که خود یکی از سران حزب توده بوده است در مقدمه «نظر از درون به نقش حزب توده ایران» مینویسد: «بدون یک ارزیابی درست و صادقانه از نقش و عملکردهای این حزب طی چند دهه گذشته، بدون نقد جسورانهی راه و روش خانمانبرانداز سران حزب در این دوران و اثرات شوم وابستهگی مادی یا اعتقادی به اتحاد شوروی، و بدون بررسی سیاستهای آزمندانه و توسعهطلبانهی شوروی و سوء استفادههای بیکران آن از احساسات پاک و خالصانهی کمونیستهای ایران، بازسازی طیف چپ ایران بر پایهی شالودهی نوین و مردمی امکانپذیر نخواهد بود.» (بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران: ص۱۳) «خطاهای سنگین حزب توده که گاه با خیانت به منافع ملی مو نمیزد. ... حزب توده در بیشتر بزنگاههای سرنوشتساز تاریخ معاصر ایران، راه خطا رفته است. و اگر بررسی و موشکافی شود، علت اغلب آنها وابستهگی به شوروی است. در تکوین و تحکیم این روند، هستهیی از رهبری، به ویژه افرادی چون کامبخش، دانشیان و کیانوری، نقش کلیدی داشته و مجریان آن بودهاند.»(ص ٢۵ پیشین)
بابک امیرخسروی آگاهانه طیفی از سران حزب توده را مبرا از طیف کیانوری میداند و آنها را «سخنگویان حرکت سالم چپ ایران» در درون حزب توده میداند و منکر این است که حزب توده «به صورت یک دستگاه ساخته و پرداخته شوروی و در خدمت خواستها و نقشههای آنها»(پیشین:٢٦) بوده است. و نتیجه میگیرد که هر دو باند مقصر بودهاند در وابستهگی حزب توده به شوروی اما «اسکندریها و رادمنشها، ایراندوست و میهنپرست ولی دوستدار شوروی بودند. حال آنکه کامبخشها، دانشیانها و کیانوریها شورویپرست (سویتوفیل) و خادمان ایرانی او بودند.»(پیشین:٢٧) با توجه به اسناد و مدارک مستند مبنی بر وابستهگی سران حزب توده برای شوروی، اکنون امیرخسروی اذعان میکند «معلوم میشود از همان سالهای ۱۳٢۵،۱۳٢۴، عبدالصمد کامبخش قبل از خروج از ایران، دست کیانوری را با کا.گ.ب. بند میکند و این رابطهی پنهان از رهبری حزب توده در دهه سی و بعدها دوام مییابد. ...نماینده ژنرال دولین برای کسب اطلاعات جاسوسی پیرامون مشخصات هواپیمای اف١۴ به کیانوری ماموریت میدهد. ... کار او هرچه بود، اشتباه نبود. او حساب شده به این خوش خدمتی تن میدهد. ... اگر کار او واقعا" اشتباه بود، میبایست به همان یک بار محدود میشد. به گواهی «خاطرات» این رابطهها و ماموریتها قبلا" نیز وجود داشتهاند. بعدا" نیز در ایران، کیانوری یک دستگاه نسبتا" عریض و طویل جاسوسی به راه انداخت که در تاریخ حزب توده بیسابقه بود. ... شورویها برخلاف گفته کیانوری، «اشتباه» نکردند. چه در دوران استالین و چه در دستگاه برژنفی ک.گ.ب. از احزاب برادر نظیر حزب توده و فرقه دموکرات، انتظاری جز این نداشتند و در این راه آگاهانه و هدفمند عمل میکردند.»(پیشین:٢٩)
سران حزب توده با وجود اختلافاتی که به خاطر منافع مادی، بین آنها بوده است، در رابطهی با شوروی همواره کمککار همدیگر بودهاند تا پایگاه خود را مستحکم نمایند. کامبخش به وسیلهی اردشیر آوانسیان به «دوستان» یعنی مقامهای سیاسی امنیتی شوروی معرفی میشود: «وقتی که من کامبخش را در کار ارتش دخالت دادم، او مستقیما" با «دوستان» تماس گرفت. دیگر لازم نمیدانست در تمام امور با من مشورت کند. اگر کارهای ارتش را از من مخفی میکرد نه از لحاظ مخفیکاری بود، بلکه از این لحاظ که به خودش فکر میکرد. بارها از دهانش شنیدم برای «قبضهکردن» کارهای خود باید اسرار در دست داشته باشد و آنها را با «دوستان» در میان بگذارد تا برای خود جایی باز کند. مخصوصا" اگر در نظر بگیریم که کامبخش در حزب توده مخالف زیادی داشت و همیشه در فکر تکیهگاهی بود.» (خاطرات اردشیر آوانسیان:٢۵١)
اکنون در جاسوس بودن کامبخش برای هر انسان فهیمی شکی باقی نمانده است. اما سران بیشرم فعلی(٢٠٢٠) حزب توده همچنان کامبخش را ستایش میکنند: «وقتی ماجرای کامبخش و خیانتهایش در پلنوم چهارم (مسکو۱۳۳٦) مطرح شد، جلسه به شدت متشنج گردید. رادمنش که ریاست جلسه را به عهده داشت و بیرون رفت و با کاژِونیکوف (Kajev Nicof) نمایندهی حزب کمونیست شوروی صحبت کرد (کیهان مترجم بود) کاژو به رادمنش گفته بود که کامبخش از نظر رفقای شوروی
تقصیری ندارد و تبرئه است. رادمنش به جلسه برگشت و گفتهی کاژو را تکرار کرد و در نتیجه بحث دربارهی پرونده کامبخش خاتمه یافت.»(عبدالله برهان: کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:٧٨)
و ماجرای کتک خوردن کامبخش به دست اسکندری بدین صورت بود که «پس از پایان جلسه [پلنوم چهارم] نمیدانم سر چه موضوعی بین من و او بحثی در گرفت. من گفتم که دیگر بس است رفیق کامبخش، دیگر به اندازه کافی شما دستهگل به آب دادهاید. دیگر بیشتر از این در این مطالب اصرار نکنید. عصبانی شد و فحش رکیک به من داد، به من گفت پدرسوخته، مادر فلان و از این حرفها، خیلی به او برخورده بود. من هم یک کتابچه دستم بود با آن زدم توی دهنش و گفتم اگر از این فضولیها بکنی پدرت را در میآورم. من به تو اجازه نمیدهم که به من توهین بکنی. داد و فریاد کرد که مرا زده، میروم به پلیس شکایت میکنم. گفتم به هر جهنم درهیی که میخواهی برو شکایت کن، من از تو نمیترسم، برو.»(خاطرات ایرج اسکندری قسمت سوم:٣٢)
اسکندری که قبل از این، وابستهگی سران حزباش به شوروی منکر شده بود، اکنون میگوید: «مداخلاتی که از خارج نسبت به داخل حزب ما شده بود، کاملا" روشن بود و خیلی هم چکشی گذشت. قلابی، در ظرف دو سه روز همه چیز را همینطوری دربست تصویب کردند و رفت. ... تصور میکردم که لااقل رفقای شوروی از این جریانات یک پندی بگیرند، ولی دیدم که اصلا" دومرتبه بدتر از اول، قالبی اشخاصی را آوردند که خوب من نمیدانم اینها چه قصدی داشتند؟ بابک امیرخسروی: پند که گرفتند. اینها پندشان این بود که باید درست رفت در آن جهت وابستهگی کامل. ایرج: بله»(خاطرات ایرج اسکندری قسمت سوم:۴٧-۴٦)
اسکندری سپس اضافه میکند که به احسان طبری؛ «گفتم آخر رفیق طبری آخر این هم حرف شد که شما در کتاب «فروپاشی» نوشتهاید نهضت نمیدانم چه و فلان. این هم حرف شد که قرارداد ۱۹۱۹ را اسم میبری ولی نام نصرتالدوله را ذکر نمیکنی، کسی که عاقد قرارداد و وزیرخارجه وثوقالدوله بود و متهم به این است که نمیدانم صد هزار لیره از انگلیسیها پول گرفته و آن قرارداد را امضاء کرده است و آن وقت شما اسم او را در این کتاب نمیآورید، چون برادر مریم فیروز [زن کیانوری] است؟ نصرتالدوله که اصلا" امضاءکننده قرارداد است. گفتم شما که دارید تاریخ مینویسید، آخر این موضوع دیگر واضح است، همه کس میداند که نصرتالدوله که بود، چون برادر مریم خانم است نباید اسمش را نوشت؟ در آنجا باز راجع به شیخ فضلالله نوری هم نوشته ... گفتم آقا این شیخ فضلالله این مردک مرتجع را که در انقلاب گرفته و اعدامش کردند، شما چرا از او تعریف میکنید؟ گفت: اینها روسوفیل بودند. همین. گفتم رفیق طبری روسوفیل یعنی چه؟ مگر ما روسوفیل هستیم؟ ... من واقعا" شاخ در آوردم. ... میدانید وقتی انسان ایمان درستی نداشته باشد، پرنسیب معینی نداشته باشد، اینطور میشود، ناچار یک دفعه چنین میگوید، دفعه دیگر چنان و بار دیگر فلان، فکرش در یک خط منظمی قرار ندارد و همچنین اعمالش بر محور ثابت و متینی نمیگیرد. من این را در مورد طبری درست میدانم. در مورد کیانوری صادق میدانم. در مورد جواد میزانی اصلا" معتقدم که به هیچ چیزی عقیده ندارد. من جدا" معتقدم که آدم اپورتونیستی میباشد.» (خاطرات ایرج اسکندری قسمت سوم:۵١-۵٠)
اسکندری اکنون، وابستهگان به شوروی را معرفی میکند: «جریان پلنوم یازدهم را اگر دقیقا" مورد بررسی قرار دهیم در این سه مقطع خطوط آن روشن میشود و کامبخش و رادمنش و غلام یحیا، ترسیم کنندهگان آن خطوط هستند. البته در مورد رادمنش من معتقدم که او مثل دو نفر دیگر نیست و فقط با کمیته مرکزی حزب کمونیست[شوروی] مربوط بود نه با جاهای دیگر، در صورتی که آن دو با مراجع دیگری در ارتباط بودهاند.»
در پلنوم دهم ایرج اسکندری با رای اکثریت برای دبیر اولی انتخاب میشود اما «پیش من آمدند، آن شخص که بود الان اسمش یادم رفته و بعد سفیر شوروی در چین شد، آن موقع رابط بود، و در آن وقت پستی را که زاکلادین حالا دارد، شاغل بود. شخصی بود بلند قد و لاغر اندام. اسمش را فراموش کردهام، به هر حال او بود، آمد بیرون جلسه، مرا کشید کنار و به من گفت رفیق ایرج، ما مصلحت نمیدانیم شما الان دبیر حزب بشوید، ما علاقهمندیم و مقتضی میدانیم که شما کاندیاتوری خودتان را پس بگیرید.»(خاطرات ایرج اسکندری قسمت سوم:١١۴-١١۵)
جاسوسی تنها کار سران حزب توده نبود، فرزندان برخی از آنها هم مشغول پول در آوردن از طریق جاسوسی بودند. دو فرزند مرتضا یزدی عضو کمیته مرکزی حزب توده، در اروپا همکار ساواک بودند، یکی از آنها به نام حسین یزدی، پسر عموی مهین خانم زن رضا رادمنش [نادر شرمینه]، در منزل رادمنش در برلن، دست به سرقت میزند و «درِ گنجه زرهی را باز» میکند و «علاوه بر پول[٢٠ هزار دلار] اسامی در حدود ۱٠٠ نفر از اشخاصی که در ایران با حزب توده کار میکردند با عکسهایشان و تمام مشخصات» با خود میبرد. حسین یزدی در برلن معاون رضا روستا بوده است و مبلغ «دو هزار دلار که از طرف سندیکای جهانی برای امور سندیکایی ایران پرداخت کرده بودند» را هم دزدیده بود. (پیشین:۱٢٧) «سیستم حسین یزدی اینطوری بود که این اسناد را یکی یکی فتوکپی میکرده و آن را به سازمان امنیت میداده و پول میگرفته در ازای هر سندی مقداری پول به او میدادهاند. اینها خود او اعتراف کرده بود.»(پیشین:۱٣٠) حسین یزدی سبب میشود که پسر متاهل پیشهوری را به برلن غربی ببرد و آن را در اختیار ساواک قرار دهد. کیانوری و کامبخش از جاسوس بودن حسین یزدی اطلاع داشتند اما «برای زمین زدن رامنش چیزی نمیگفتند.»(پیشین۱٣٧)
«من میدانم که کامبخش پاسپورت خودش و زنش را دست حسین یزدی میسپرد و انواع کارهایش را به وسیله او انجام میداد.»(پیشنین:١۴٢)
رضا رادمنش مدافع سرسخت عباسعلی شهریاری عضو ساواک هم بوده است به طوری که ساواک به منظور جاسوسی، شخصی را به نام ملایری از مرز آستارا عبور میدهد. مامورین شوروی با استراقسمع در مرز آستارا متوجه میشوند که او یک جاسوس ایرانی است و او را بازداشت میکنند: «ملایری اعتراف میکند که ما جزو ساواک هستیم و شهریاری هم جزو آنجاست و همه را برملا میکند. شورویها این قضیه را به دبیر اول رادمنش اطلاع میدهند که آقا این شهریاری جزو ساواک است و او را به پایید. رادمنش آن را قبول نمیکند و میگوید خیر اینطور نیست. به او میگویند این شخص[ملایری] خودش آمده و اقرار کرده است. ولی رادمنش باز میگوید که اینها بیخودی میگویند. هرکسی را که میگیرند به او فشار میآورند و او هم میگوید جاسوس است. ... حتا او را با ملایری رو در رو میکنند باز هم رامنش نمیپذیرد.»(پیشین:١۴٢)
در حقیقت اعضای کمیته مرکزی حزب توده آدمکهایی بیش نبودهاند، آنها هیچگونه استقلال فکری و عملی نداشتهاند. این فقط مامورین کرملین بودهاند که برای آنها تعیین خط مشی میکردند. سران حزب توده «مامور بودند و معذور!»: «آنچه در مورد ایرج اسکندری تعیینکننده بود صلاحاندیشی از ما بهتران بود و تا دَر بر این پاشنه میچرخید، جای گلهیی هم نیست. همهگی در تمکین به این وضع گناه کارند»(پیشین:١٦۵) «کیانوری و کامبخش عامل شوروی بودند.»(پیشین:١٧۴)
شاهزاده ایرج اسکندری میگوید: «طبری صریحا" اعلام میکند که تمام عواقب سنگین و روی هم رفته خفتآور شکست حزب توده، معلول سیاست تبعیت رهبری حزب توده از خواستهای شوروی بود. شوروی میخواست رهبری بدون شرط، تسلیم اراده سیاستهای روس شود، استالین این را میطلبید، بریا و باقروف هم در طلب او تمایلات دیگر خود را مزید میکردند. طبری مجموعه اعمال حزب را در دورانهای بعدی نیز ناشی از این دنبالهروی و تبعیت میداند، حتا یکی از ایرادات اصولی و نواقص بنیادی قطعنامههای پلنوم چهارم را مسکوت گذاردن نقشی میداند که سیاست شوروی در وقوع این اشتباهات بازی کرده است.» اسکندری میگوید: «اصل این مطلب به نظر من درست است، تردیدی ندارم، خواه طبری در زندان گفته باشد یا هرکس دیگر. از طرف کیانوری هم عنوان گردیده است. اصل درست است. وابستهگی به تدریج زیاد شد و در دوران مهاجرت هم طبعا" شدت یافت. این وابستهگی البته اشکالات فراوانی به وجود آورده است، و این نکته را بایستی خاطرنشان کرد که طبری خودش یکی از عوامل این وابستهگی است.»(خاطرات ایرج اسکندری قسمت چهارم: ٣٧-٣٨)
اسکندری اضافه میکند:«به نظر من تردیدی در این موضوع[وابستهگی] نیست. از آن وقتی هم که کیانوری به شوروی آمد، در مسکو که بودیم، من اطلاع دارم که در آنجا هم خودش و هم خانماش ارتباطات مفصلی داشتند. مثلا" آن ورا خانم که در دستگاه حزب کمونیست اتحاد شوروی بود. فارسی هم میدانست، از مامورین مخصوص بود و با مریم فیروز روابط خیلی نزدیکی داشت و مرتب با هم صحبت و گفتوگو داشتند. خود کیانوری هم با مقامات دیگر مربوط بود که شخصا" نتوانستم بفهمم کدامند. ولی این را میدانم که در آنجا از او حمایت میکردند، سعی داشتند زندهگی او را درست کنند، در مدرسه عالی حزبی برای خودش و خانمش ساعات درس پیشبینی کنند، و یا حقوق و سایر کارهای مربوط به او را درست کنند. بعد هم که به آلمان آمد، این وضع به همین ترتیب ادامه داشت. منتها صمد کامبخش در صف مقدم ارتباط قرار داشت. کامبخش نسبت به او ارشد بود. ولی کیانوری در عین حال ارتباطات خاص خود را داشت و با سرویسهای شورویها در آلمان هم کار میکرد.»(خاطرات ایرج اسکندری قسمت چهارم: ٦٧)
«از مجموعه آثار و اسناد و نقل قولها دربارهی حزب توده، چنین به نظر میآید که به احتمال زیاد عبدالصمد کامبخش، نورالدین کیانوری، و احسان طبری، به ترتیب بیشترین وابستهگی ارگانیک را با مقامات امنیتی، به خصوص با کا-گ-ب، داشتهاند و حتا عامل بودهاند. اما رضا رادمنش و ایرج اسکندری، با مقامات حزب کمونیست و ادارهی ایران در وزارت امورخارجه شوروی_اعم از شعب مسکو یا باکو_ پیوند داشتهاند.» (عبدالله برهان: بیراهه:٨٢)
به گفتهی غلامحسین فروتن «فریدون کشاورز عضو رهبری حزب توده و مامور و جاسوس شوروی اما به ظاهر اخراج شده از کمیته مرکزی حزب توده تا بتواند به آسانی با مخالفان شوروی ارتباط داشته باشد. سفر به آلبانی و چین به همین منظور به دستور ک.گ.ب صورت گرفت. ... برادران کشاورز هم جاسوس بودند.» (غلامحسین فروتن:حزب توده در مهاجرت:ص١۵١-١۵٣)
غلامحسین فروتن که خود از رهبران حزب توده است، بعد از مرگ استالین به همراه احمد قاسمی و عباس سقایی به مائویسم گرویدند، میافزاید: «او [حزب توده] وابستهگی به اتحاد شوروی را پیشهی خود ساخته بود و در اشغال به این پیشه نه چشمش کار میکرد، نه گوشش و نه مغزش.»(پیشین:١۵٨) «کلیهی اعضای حزب توده در مهاجرت ... که هویت جدید حزب توده را پذیرفتند، به خدمت امپریالیسم شوروی در آمدند و چه بخواهند و یا نخواهند آلت اجرای سیاستهای آن قرار گرفتند. ممکن است در این میان نقش بعضی در خدمتگزاری بیشتر و نقش برخی کمتر باشد. ولی همه، هر یک به فراخور حال در بارگاه شوروی جایی داشتند، هیچکس از اعضایی که بر هویت جدید صحه گذاشتند، نمیتوانند از این مسئولیت نامقدس شانه خالی کنند، با هیچ ترفند نمیتوان همهی «کاسه کوزهها» را بر سر کیانوری [جاسوس]شکست و آب پاکی بر سر دیگران ریخت.» ... «چه کسی بیش از اسکندری و رادمنش خوش خدمتی نشان داد.» ... «کیانوری یکی از مهرههای این صفحهی شطرنج بود.» (پیشین:١۵٩)
بعد از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢، محمد عاصمی (۴) مامور ساواک در دوسلدروف آلمان در خانه محمود گودرزی عضو حزب توده ساکن میشود و هر دو مسئولیت انتشار روزنامه باختر امروز با هزینه خسرو قشقایی (۵) و با دیدگاه جبهه ملی منتشر و بر عهده میگیرند. بهطوری که قبل از نشر روزنامه و سرمقالهها، متن آنها روی میز ساواک بوده است. کیانوری مخالف نشر باختر امروز بود وقتی موفق نشد مانع انتشار آن شود، شروع به تخریب کرد.» (حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:ص٩٨)
و باز هم بعد از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢، و فرار کمیتهی مرکزی به مسکو و سپس به آلمان شرقی، حزب توده عملا" تعطیل شده بود و از سال ١٣٣۴ تقریبا" دیگر هیچ فعالیتی نداشت. اما «چنان که احمد قاسمی و غلامحسین فروتن بعدها تعریف کردند، از سرگیری فعالیتهای حزب توده در درجه اول به خواست شوروی صورت گرفت. آنها حزب توده را تحت فشار قرار داده تا به وضعیت خود سر و سامان بخشد. حتا تشکیل پلنوم چهارم هم زیر نفوذ و کنترل روسها انجام گرفت.» (پیشین:١١٧)
مهدی خانبابا تهرانی میگوید: «احمد قاسمی گفت: در یکی از کنگرههای حزب کمونیست شوروی به اتفاق رضا رادمنش، احسان طبری و ایرج اسکندری به شوروی رفته بودیم. پس از پایان کنگره، سر میز شام اعضاء هیئتهای نمایندهگی خارجی به هنگام نوشیدن مشروب، هر یک به سلامتی یکی از شخصیتها یا نهادهای انقلابی در شوروی گیلاسش را بلند کرده و مینوشید. یکی به سلامتی لنین، دیگری به سلامتی کمیتهی مرکزی یا ارتش سرخ و غیره. وقتی نوبت به اسکندری رسید گیلاس مشروباش را برداشت و به روسی گفت: «رفقا به سلامتی همین رفیقمان خروشچف مینوشم» و گیلاساش را سر کشید.» قاسمی در ادامه سخنانش اضافه کرد که: «اسکندری همیشه کدخدا را میشناسد و او را میبیند. حالا این کدخدا هر که باشد فرقی نمیکند. مهم این است که در راس کار باشد. مهم کدخدا بودن و در راس هرم بودن، بود.»(پیشین:١٦١)
آنچه تاکنون مشخص گردیده، این است که رهبران تراز اول حزب توده به طور مستقیم حقوقبگیر سازمانهای اطلاعاتی روسیه بودهاند. «علی خاوری که تبعه شوروی بوده و دارای همسر روسی است، سالیان درازی است که در خدمت سازمان اطلاعاتی شوروی میباشد و این مطلبی است که مورد تایید اکثر کادرهای رهبری حزب توده میباشد. من این موضوع را از احمد قاسمی، سرهنگ نوایی، غلامحسین فروتن، عباس سقایی و بعدها ایرج اسکندری و بابک امیرخسروی و بسیاری از کادرهای حزب توده ایران شنیدهام. اتفاقی نیست که خاوری امروز در مقام رهبری حزب توده ایران قرار میگیرد.» (پیشین:٢٠۹)
«کامبخش و کیانوری مامورین شوروی بودند و دستورات روسها و (کا- گ- ب) را بیچون و چرا اجراء میکردند.»( (انور خامهای: از انشعاب تا کودتا:ص ۳۷۷)
انور خامهیی که چندین سال با کامبخش که اصلا" و هیچگاه، عضو حزب کمونیست ایران نبوده است، کار کرده و خوب او را میشناسد: «کامبخش ارقهترین[ارقه:حیلهگر] آدمهای روزگار بود او برای به دست آوردن دل مقامات شوروی، هرکسی از جمله فداکارترین افسران مثل سرهنگ آذر را قربانی کرد. او دو خصلت بارز داشت. یکی اینکه ماکیاولیست تمام عیاری بود و دیگر اینکه به شدت شوروی پرست بود. ... نه یک مارکسیست و کمونیست با ایمان و عقیده بود. آنچه او مارکسیسم و کمونیسم مینامید
چیزی جز دفاع بیقید و شرط از منافع شوروی و تبعیت کورکورانه از سیاست شوروی نبود. کامبخش یک عامل سر سپرده شوروی و چیزی بالاتر از یک جاسوس برای شوروی بود. ... سراسر وجود کامبخش به شوروی تعلق داشت.» (عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:٦٠-٦١)
«سیاست حزب توده با سیاست شوروی کاملا" منطبق بود و وابستهگی وجود داشت را نمیشود انکار کرد. این، درست است و یکی از نواقص جدی سیاست و عملکرد حزب توده بود. ولی از عوامل پذیرفته شدن حزب هم، همان تایید شوروی از حزب توده بود.»(کیانوری:گفتگو با تاریخ:٢٨٧)
«آنچه اکنون به نام «حزب توده» خوانده میشود نه یک حزب بلکه تشکل کوچکی بود که با دنبالهروی مطلق از سیاست خارجی شوروی، ننگها و خیانتها و رسواییهای حزب توده در حدود سه دهه بعد از کودتا را نیز بر دوش خود حمل میکرد.» (اشرف دهقانی: چریکهای فدایی خلق و بختک حزب توده خائن: ص١۴)
«بی دلیل نبود که این شعار در میان ما رواج داشت که «هر تودهیی پلیس است مگر اینکه عکساش ثابت شود؛» و در گروه توصیه میشد که برخورد به افراد حزب توده، بر اساس این شعار صورت گیرد.» (اشرف دهقانی: چریکهای فدایی خلق و بختک حزب توده خائن: ص٧۴)
اردشیر آوانسیان در خاطرات خود مینویسد: «صادق پادگان، چشمآذر، و میررحیم ولایی با مقامات شوروی مربوط بودند و جزئیات را با آنها در میان میگذاشتند.» (خاطرات اردشیر آوانسیان از حزب توده ایران:١١)
اردشیر آوانسیان از دستور گرفتن از «دوستان» به فراوانی در خاطرات خود بیان میدارد: «سال ۱۹۴۵ بود. سالی که در اواسط آن معلوم شد صحبتها و نقشههایی در بین بوده است. ما با سفیر شوروی بنا به تقاضای خود سفیر، ماکسیموف ملاقات کردیم و در آن امیدواریهای زیادی به تغییر سیاست به چشم میخورد. بعد از این صحبتها اگر دقیقا" روزنامه رهبر را بخوانیم در ماههای تابستان یعنی در اواخر ماه ژوئیه ناگهان لحن ما در سرمقاله رهبر عوض میشود، تند میشود و جنبه حمله پیدا میکند. این همان فردا و یا پس فردای این ملاقات و مذاکرات بود که در موقع خود خواهد آمد. در اثر همین صحبتها و نقشهها قرار گذاشتیم فعالتر باشیم و سیاست جدیتری پیش گیریم. باید اعتراف کرد که ما حزبی بودیم که رهبری پروپا قرصی نداشتیم به طوری که بتوانیم محکم روی پای خود ایستاده و بدانیم سیاست چیست؟ باید چهگونه رهبری کنیم و تاکتیک و استراتژیک چیست؟ در مورد موضوعات حیاتی نظر و دید محکم داشته باشیم و این نظر خود را علما" و عملا" پیش ببریم. کارهای ما سطحی بود و از روی نقشه و برنامه محکمی نبود. ... رهبری سر کوچکی بود در تن حزب»(خاطرات اردشیر آوانسیان:۱۹۱-۱۹٢)
«عیب بزرگ ما آن بود که همیشه منتظر بودیم بهبینیم «دیگران و دوستان»[منظور شورویهاست] چه میگویند؟ کوشش نمیکردیم ما هم دلایل خود را بیاوریم یا بنویسیم. بهطور کلی رهبری دسته جمعی ما این عیب بزرگ را داشت. اگر از خود فعالیت و جدیت نشان میداد شاید تا حدودی میتوانست مفید واقع شود. تازه اگر نتیجه هم نمیداد لااقل ما وظیفه خود را انجام داده بودیم و ثابت میکردیم که ما دستگاه رهبری حزبی هستیم پخته و با تجربه و شخصیت و نظر مستقلی داریم. ... از طرفی هم برای ما مفهوم انترناسیونالیسم اطاعت از «دوستان» بود در صورتی که انترناسیونالیسم چیز دیگری بود.»(پیشین:٢۵۵)
«ما همه میبایستی در هر موضوع مهم با نظر انتقادی به روابط با احزاب برادر نگریسته و دقیق و خونسرد و صاحبنظر باشیم. ولی سلب اعتماد یا ضعیف شدن اعتماد به حکومت شوروی خطرناک و نادرست است! ... پشتیبانی از سیاست کلی و عمومی شوروی وظیفه انترناسیونالیستی ما بود! نمیشد از شوروی دور شد یا عدم اعتماد به آنها داشت.»(پیشین:٢٦٢)
جهانشاهلو کمیتهی مرکزی حزب توده را به سه دسته تقسیم میکند. «گروه پا دوی بیچون و چرای روس، مانند کامبخش، رضا روستا، اردشیر آوانسیان و دور وَری آنان مانند کیانوری، و...، و...، و... ٢. گروهی که با در نظرگرفتن اوضاع نامساعد و تیره سکوت اختیار کرده بودند، مانند رضا رادمنش، ایرج اسکندری و دیگران ٣. این گروه آشکارا به مبارزه برخواسته بود مانند خلیل ملکی، علی امیرخیزی و دیگران. البته من در اینجا همهی دستگاه رهبری و وابستهی بدان را نام نبردهام و تنها برای نمونه یادآور شدم.»(پیشین:۱۹۴)
در زمانی که پیشهوری و جهانشاهلو هر دو رهبری فرقه آذربایجان و زنجان را در اختیار دارند، جهانشاهلو میگوید پیشهوری: «چندین بار به من گفت خداوند کامبخش را لعنت کند که مرا دوباره به این کارها کشاند. من روسها را خوب میشناسم آنها تا جایی که سودشان اقتضاء کند به ما یاری خواهند کرد اما همینکه سودشان در جهت دیگر اقتضاء کرد ما را میان میدان تنها رها خواهند کرد و چه بسا به دست دشمن خواهند داد. به راستی همینطور هم شد. ...آنها دستور میدهند و من هم مینویسم (مقصود روسها بود).»(نصرتالله جهانشاهلویافشار: سرگذشت ما و بیگانگان:٢٩٣)
«روزی غلام یحیا[عامل روس در فرقه آذربایجان و زنجان] از زنجان آمده بود و به ما درباره اوضاع آنجا گزارش میداد. پیشهوری از او پرسید این نزدیک به دویست و پنجاه هزار گوسفندی که از چوبدارها و دشمنان خلق مصادره کردهاید، چرا نمیفروشید و پولش را روانهی وزارت دارایی [فرقه] نمیکنید؟ غلام یحیا گفت آقای پیشهوری گوسفندها را فدائیان[نیروهای نظامی فرقه زنجان] سر بریدند و خوردند. آقای پیشهوری نگاهی به من کرد و چیزی نگفت. پس از رفتن غلام یحیا به من گفت اکنون دیدی که او چهگونه حساب پس میدهد. میگوید دویست و پنجاه هزار گوسفند را دویست تن فدایی در این چند ماه خوردهاند. او خود را نمایندهی این دولت [دولت خودمختار آذربایجان] نمیداند او خود را به حق گماردهی دیگران میداند و به آنها حساب نه، بلکه پولها را تحویل میدهد.»(پیشین:٢٩۴) «غلام یحیا چندین هزار پوت روغن و پنیر و نزدیک ٢۵٠ هزار گوسفند چوبداران زنجانی و کُرد را که برای فروش رهسپار قزوین و تهران بودند، توقیف کرد و ... از راه «تارم» و «کاغذکنان» به اردبیل و آستارا رسانیدند و در آنجا توسط آقای محمد سراجعلی اینسکی سرهنگ سازمان امنیت روس که آن زمان همه کارهی آن نواحی بود از راه پل خداآفرین از مرز گذراندند و تحویل عمال باقراوف دادند.»(پیشین:٣٢۴)
وابستهگی کامل کامبخش و کیانوری و غلام یحیا با ک.گ.ب مسجل بوده است. «ما کمونیستها در ایران عینا" آن دستورات[در نامه به اردشیر آوانسیان نماینده حزب توده در ارتباط با کمینترن در اواخر سال ۱۹۴١ به امضای گئورکی دیمیتروف رئیس استالینی کمینترن] را عملی میکردیم و وظیفه روزمره ما بود.» (خاطرات اردشیر آوانسیان از حزب توده ایران:٣٩)
حزب توده حزب «مردم» ایران نبود. «میدانیم که حزب توده زائدهیی از یک مجموعهی جهانی بود که زیر پوشش انترناسیونالیسم و انترناسیونال کمونیست در خدمت سیاست آنی و جهانی حزب کمونیست و رهبر شوروی بود. با این تعریف، نباید و نمیتوان گفت که رهبری حزب توده اشتباه کرد و بعد به دنبال علل و عوامل این اشتباهات رفت. دستگاه رهبری حزب توده استقلال فکر و عمل نداشت و به تمام معنای این کلمه (ایدهئولوژیک، پولتیک، ارگانیک) به کمینترن[استالینی] و بعد کمینفرم وابسته بود و از خط آن بدون قید و شرط و بیچون و چرا پیروی میکرد.»(عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق: ٣٠-٣١)
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٦/٠۸
______________________________________________
توضیحات:
(۱): - اخیرا"(٢٠٢٠) «اندیشکده وودرو ویلسون» ۳۱ سند وزارت امنیت آلمان شرقی (اشتازی) را در مورد فعالیتهای کمونیستی و ضدکمونیستی در ایران در دهههای۱۹۷۰ و۱۹۸۰ منتشر کرده که عمدتا متمرکز بر حزب توده است. در یکی از این اسناد خبر مربوط به تعیین اعضای اصلی و کادر رهبری حزب توده در آستانه انقلاب را شرح میدهد. این سند که در ابتدای آن نوشته شده «نسخهای از گزارش خبرچین رضا» به جلسه روز یکشنبه اول بهمن ۱۳۵۷ در لیپزیگ اشاره میکند که در آن احسان طبری، عضو اجرائی کمیته مرکزی حزب توده گفته بود: «روز ۱۵، ۱۶ و ۱۷ ژانویه مدیران اجرایی کمیته مرکزی حزب توده در لیپزیگ با هم دیدار کردند. موضوع نشست مسئله رهبری حزب توده در ایران بود». طبری تأکید کرده بود که «رفیق غلام دانشیان، عضو اجرایی کمیته مرکزی حزب توده از شوروی یک پیشنهاد داشت». او بعد از جلسه اعضای اجرائی کمیته مرکزی حزب توده، پیشنهاد کرده بود: «بهجای رفیق ایرج اسکندری، نورالدین کیانوری، دبیر کمیته مرکزی حزب توده در ایران بهعنوان دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده ایران معرفی شود. جعفر میزانی، عضو اجرائی کمیته مرکزی حزب توده ایران، منوچهر بهزادی، عضو اجرائی کمیته مرکزی حزب توده ایران و انوشیروان ابراهیمی، عضو اجرائی حزب دموکرات کمیته مرکزی آذربایجان بهعنوان دبیران کمیته مرکزی حزب توده ایران معرفی شوند. بنا بر گفته طبری در همان جلسه غلام دانشیان قبلا درباره پیشنهادش با مقامات حزب کمونیست شوروی صحبت کرد و آنها او را تأیید کرده بودند. با همین مقدمه اعضای حاضر در آن جلسه اعلام کردند: «ما اعضای کمیته مرکزی حزب توده ایران پیشنهاد رفیق غلام دانشیان را بدون بحث تأیید میکنیم». غلامیحیی دانشیان با حمایت و توجه مقامات شوروی در تصمیمگیریهای مهم حزب توده نقشی اساسی ایفا میکرده است که میتوان به برکناری رادمنش از دبیر اولی و جانشینی ایرج اسکندری در سال ۱۳۴٨ و همچنین برکناری اسکندری و جانشینی نورالدین کیانوری در سال ۱۳۵٧ اشاره کرد. همواره تغییر چینش رهبران حزب توده با فرمان مسکو بوده است.
(٢): صفرخان بعد از انقلاب ۱۳۵٧، سفری به روسیه میکند، در مدت سفر یک مامور امنیتی همراه او بوده و اجازه نداشته است که به باکو سفر کند. فقط با کسانی ملاقات داشته است که آنها مجوز ملاقات صادر میکردند.
(٣): به قول کشاورز ایرج اسکندری که «سیلی جانانهیی به کامبخش» زده بود و «او را خائن و لودهنده ۵٣ نفر و قاتل ارانی نامیده بود.» .. «پس از مرگ کامبخش سخنرانی غرایی، دربارهی فعالیت او کرد و او را «یکی از بزرگترین کمونیستهای ایران و یک انترناسیونالیست بزرگ معرفی کرد.»(یادماندهها و یادداشتهای پراکنده ایرج اسکندری:٣٢٨)
(۴): محمد عاصمی همیشه میگفت که کارت عضویت دو رقمی در جیب دارد که این به آن نشانه بود که او عضو قدیمی حزب توده است. خانبابا تهرانی میگوید: «به نظر من عاصمی در واقع مامور دو جانبه بود و حزب توده هم این را میدانست. بعدها معلوم شد در ساواک نیز عناصری از این دست بودند که با حزب توده هم ارتباط داشتند.»
(۵): مالکیت باغ ارم شیراز از آن خسروخان قشقایی بوده است که توسط محمدرضاشاه ضبط میشود. «رژیم ایران به وسیله اسدالله اعلم وزیر دربار که با خانواده قشقایی رفت و آمد داشت، یک مقرریماهانه ٦٠٠٠ مارکی برای بیبی مادر خسروخان تعیین میکند.»(حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:ص١٠٩)
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(۱۱)
عملکرد حزب توده
نگاهی کوتاه به کارنامه و عملکرد(۱) حزب توده میاندازیم. برخلاف نظرات برخی، نقطه روشنی در کارنامه حزب توده در سراسر تاریخِ وجودیاش، دیده نمیشود. همه جای آن تاریک و سیاه است. اگر جایی این سیاهی کمرنگ میشود، و حزب در مقاطعی دارای پایگاه اجتماعی بوده است، نه ناشی از عملکرد سران حزب توده، بلکه ناشی از فعالیتهای اجتماعی اعضای درستکار و صادق آن، مانند سرهنگ سیامکها، وارتان سالاخانیانها و دیگر اعضای رده پایین این حزب بوده است، که خبر از بالاییها نداشتند، و با صداقت و از خودگذشتهگی، فعالیت سیاسی اجتماعی خود را به پیش میبردند، غافل از اینکه دارند به جنبش سوسیالیستی ایران ضربه مهلک میزنند.
اگر این حزب حتا، در مقاطعی توان دستیابی به قدرت سیاسی را داشته است، ولی چون اجازه نداشته است از گلیمی که برای او پهن کردهاند، پا فراتر بگذارد، نتوانسته حرکتی مستقلانه از خود نشان دهد، و وابستهگی و چاکرمنشی به غیر را در کارنامه خود ثبت کرده است. صادق هدایت(٢) با توجه به چنین اوضاعیی گفته بود: «باید افتخارات گُهآلود خودمان را قاشق قاشق بخوریم و به به بگوییم.» این از افتخارات حزب توده بوده است.
به گفتهی برخی دیگر، ترجمه متون ادبی و سیاسی از کارنامههای مثبت حزب توده بوده است! میتوان تا اندازهیی چنین اندیشید، اما واقعیت این است که نویسندهگان و مترجمان حزب توده هیچکدام قابل اعتماد نبوده و نیستند. به چه دلیل اوایل انقلاب ۱۳۵٧، کانون نویسندهگان ایران اعضای تودهیی عضو کانون را اخراج کردند؟ به دلیل سرسپردهگی آنها به غیر بود. کسی که سرسپرده باشد، از خود استقلال فکر و اندیشه ندارد، و هر آنچه به او دیکته نمایند انجام میدهد. دست زدن به اعمالی مانند ترجمه غلط و سرقت ادبی و غیره از آن جملهاند. بنابراین باید به تمام متونی که به وسیلهی نویسندهگان حزب توده نشر یافته، شک کرد و آن را با نگاه شکاکانه خواند تا بتوان نیرنگها و جعلسازیها و دزدیهای ادبی آنها را، پیدا و افشا کرد. امروزه راحتترین کار این است که ترجمان تودهییها خواند نشود.
خسرو شاکری در پاسخ پرسش «میراث حزب توده برای جنبش چپ ایران چه بود؟» مینویسد: «از نگاه پژوهشگرانهیی که به حزب توده داشتهام، بیلان حزب توده کاملا" منفی است، چه عدهی زیادی از بهترین جوانان ایران را به دنبال خود کشاند و نیروهای جسمانی و فکری آنان را به هدر داد. حزب توده در ترجمهی آثار مارکسیستی کوششی نکرد؛ آن چند جزوه نیز که از مارکس در اختیارشان بود از کارهای حزب کمونیست ایران بود. حزب توده حزبی نبود که بر اساس مارکسیسم بنا شده بوده باشد؛ بلکه حزبی بود که بنا به خواست شوروی برای تأمین منافع آن کشور تأسیس شده بود. از همین رو نیز، هرگاه شوروی اراده میکرد، آن حزب تند میراند، و هرگاه شوروی میخواست، آن حزب آرام میشد.
از زاویهی پژوهشهای من، حزب توده بزرگترین لطمات را به یک جنبش کارساز چپ در ایران زد، تا حدی که سازمانها و گروههایی که یا از آن جدا شدند یا خارج از آن تشکیل شدند، تحت تأثیر نشریات و رادیو پیک ایران از آن بهطور منفی متأثر شدند و دید نقادانهی مارکسیسم در میان آنان جولان نیافت. اگر تقی ارانی را در زندان از میان بر نداشته بودند، به احتمال قوی حزبی که وی به وجود میآورد هم ملهم از تفکر شورویستی نمیشد، هم هوادار شوروی نمیگشت، و هم تفکر مارکسیستی عالمانهیی را در ایران رایج میکرد.» (مصاحبهیی پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران)
از اعمال بسیار زشت سران حزب توده سرکوب جنبش مستقل کارگران ایران بوده است که به طور مشروح به آن خواهیم پرداخت. اما به عنوان نمونه عملکرد این حزب در این رابطه، از زبان ایرج اسکندری: «ما میگفتیم که اکنون بحبوبه جنگ است و کارگران برای جبهه کار میکنند، مهمات و وسایل وابزار جنگی حمل میکنند، به هر ترتیبی که هست بایستی جلو اعتصاب کارگران را گرفت تا لطمهیی به این امر مهم و حیاتی وارد نشود.» (خاطرات سیاسی ایرج اسکندری:ص٣١)
در حقیقت کارگران نمیدانستند که هدف حزب توده نه خدمت به طبقهی کارگر ایران، بلکه طبقهی کارگر ایران را به خدمت استثمارگران شوروی و انگلیس در آوردن بود.
به آذین که احمد شاملو در کتاب جمعه، به ترجمههای او تاخته است، میگوید: «حزب توده، در وجود رهبران خویش، پیوسته از بیماری راشیتیسم اندیشه و عمل در رنج بود. ...از آپارات حزب تنها لاشهیی بر جا ماند که میبایست هر چه زودتر به خاک سپرده شود.» (به آذین: بار دیگر و این بار:ص٣٠)
یکی دیگر از کارنامهها و عملکردهای این حزب دزدیدن اسناد و مدارک گروه و یا سازمانهایی که به آنها انتقاد داشتهاند، بوده است. با نفوذ در تشکیلات مستقل کارگری یوسف افتخاری و باقر امامی که حزب توده را یک جریان ضد کارگری میدانستند، سبب متلاشی شدن آنها شدند.
آنها کلیهی اسناد و مدارک را به سرقت میبردند و با استفاده از آنها، تبلیغات ضدکارگری زهرآگینی را به کمک اتحاد شوروی علیه آنها راهاندازی میکردند. و توانستند تشکیلاتهای مستقل کارگریی که در مناطق وسیعی از ایران توسط یوسف افتخاری و باقر امامی ساخته شده بودند، متلاشی کنند. به قول محمد طوقی که خود از اعضای حزب توده و در «کندو کاو در تاریخ معاصر ایران» بدون اشاره به کارهای عظیم یوسف افتخاری نوشته است: «اینگونه مبارزه خالی از هرگونه شرافتی و مخالف اخلاق کارگری است.» این حزب حتا در سال ۱۳۵٨، اسناد پلنوم نخست سازمان چریکهای فدایی را سرقت و آن را انتشار علنی دادند.
حزب توده به همین شیوه استفاده کرد و خلیل ملکی را مجبور کردند که حزبی را که درست کرده بود، منحل کند.
یکی دیگر از اعمال زشت حزب توده علاوه بر دزدی ادبی، جعل و دستکاری در زندهگینامهی جانباختهگان حزب بوده است. تا بدین طریق چهرهی پاک و صادقی از خود در اذهان «مردم» ایجاد کند و در پناه جانباختهگان، نان خوری خود به نرخ روز را ادامه دهد. همچنان که همین الان هم سران این حزب در دنیای مجازی، بیشتر به این کار مشغول هستند.
«هنگام رسیدهگی به ماجرای علی متقی،(۳) رادمنش دبیر کل حزب توده بوده است. روزی دبیرخانه حزب توده [در تبعید] در لایپزیک [آلمان شرقی] هیئت اجراییه را برای نشستی فرا میخواند و اعلام میکند پرونده دفاعیات روزبه به دست حزب توده رسیده است. به علاوه اعلام میکند حزب توده اطلاع یافته متقی با پلیس شاه همکاری میکند. احمد قاسمی میگفت از رادمنش پرسیدم: «رفیق شما بر پایه کدام اطلاعات چنین ادعایی میکنید؟ مضافا" پرونده دفاعیات روزبه از کجا به دست حزب توده رسیده و موضوع پلیس بودن متقی را چه کسی به شما گفته است؟» بنابر ادعای احمد قاسمی، رادمنش در پاسخ میگوید: «رفقا اطلاع دادهاند.» قاسمی اضافه کرد: «برای ما روشن بود. رفقا منظور کیست. منظور رادمنش روسها بودند و هر وقت این کلمه به میان میآمد دهانها بسته میشد.»
«به گفتهی قاسمی دفاعیات روزبه در آن جلسه خوانده میشود و همه به این نتیجه میرسند که دفاعیات حاوی جوانب ضد مارکسیستی بوده و به آن صورت قابل انتشار نیستند، چرا که در دفاعیات، از چرچیل و آزموده تعریف شده بود که سربازهای خوبی در جبهه خود هستند. دو بخش از دفاعیات را که بر ضد رهبری حزب توده بوده حذف و مقداری را دستچین کرده و به چاپ میسپارند. برخورد حزب توده به تاریخ و انتشار اسناد تاریخی این چنین بود. دفاعیاتی که سالهای سال نمونه و ملاک جوانهای زیادی به شمار میرفت و خیلیها را مجذوب خود کرده بود، در واقعیت امر، دفاعیاتی بودند که به سلیقه رهبران حزب توده دستکاری شده بودند.»(حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:٦٨)
عملکردهای زشت حزب توده فراوان است. کمیتهی مرکزی به دستور مستقیم مسکو، در سال ۱۳٢٠، قراری را تصویب کرد، مبنی بر اینکه ردههای پایینی تشکیلات نباید، به هیچ عنوان از اسناد و اطلاعات حزبی اطلاع و دسترسی داشته باشند. روی همین دلیل هم افرادی مانند حسام لنکرانی که به اطلاعات حزبی مبنی بر رابطهی سران حزب توده با رزمآرا، دسترسی داشت به دستور کمیتهی مرکزی و با کارگردانی خسرو روزبه به قتل میرسد و در باغچه منزلی دفن میشود. ما به این موضوع باز خواهیم گشت.
«حسام لنكرانى شخص برجسته یى در سازمان مخفى حزب توده بود. چنانكه غلامحسین فروتن، عضو پیشین ك. م. حزب توده كه در سالهاى ۱۳۴٠ به مائوئیسم گروید،( غلامحسین فروتن، حزب توده در صحنه ی ایران، جلد یكم، صص ۱۴٨ ـ ۱٦٠.) مى گوید طرح فرار سران زندانی حزب توده از زندان در ۱۳٢٨، توسط حسام لنكرانى و همكارانش ریخته شده بود. فروتن مى افزاید كه «حسام لنكرانى و یاران او سه محل براى پذیرایى از اعضاى كمیته ی مركزى تدارك» دیده بودند. جالب است که، بنابر گفته ی روزبه، رهبرى حزب توده با فرار او از زندان مخالفت كرده بود. طراحان فرار كه از سازمان افسرى بودند تنها هنگامى به اجراى طرح رضایت دادند كه روزبه نیز به شمار فراریان افزوده شود.( خسروپناه، سازمان افسران، ص ١۴٢.)
اجراى طرح براى فرار رهبران حزب توده اهمیت نقش حسام لنكرانى در سازمان مخفى حزب توده را نشان مى دهد. اما او كمتر از دو سال پس از فرار آنان، در شهریور ۱۳٣١ (یک ماه پس از سیام تیر)، توسط رهبرى تهران به مرگ محكوم شد و به دست روزبه و همکاراناش به قتل رسید. اینكه فرمان قتل حسام لنكرانى را رهبران حزب در تهران صادر كردند هم در اعترافات روزبه آمده است و هم از نامه ی سه تن از هیئت اجرایى (جودت، یزدى و بهرامى) خطاب به اعضاى ك. م. در مسكو در فرداى كودتاى ۱۳٣٢ آشكار مى شود. در تابستان سال ۱۳٢٩ بهرامى رسما" در جلسه-ی هیئت اجرائیه وجود «باند فروتن، مریم، قریشى و لنكرانى» را «فاش نمود» و نقشه هاى پشت پرده آنها را «برملا ساخت.» «بهرامى ثابت نمود كه این باند مركز دومى به طور مخفى براى اداره ی حزب به وجود آورده و قصدش قبضه كردن تمام حزب و نهضت است. ماهیت این دستهبندى و مقاصد آن را در جریان بركنارى بزرگ علوى و برگزیدن لنكرانى به كار حساس و مهم ارتباط با دوستان [منظور شوروىهاست] (آذرنور)] مى توان فهمید.»( متن این نامه براى نخستینبار در مصاحبه ی اختصاصى نشریه راه آزادى با فریدون آذرنور درباره ی مسئله ٢٨ مرداد ۱۳٣٢ پاریس ۱۳٧٢ منتشر شد. ن.ك. به: ص ١٠.)
سه امضاكننده ی نامه (جودت، یزدى و بهرامى) از جمله از «فساد اخلاقى» كیانورى، قریشى، و لنكرانى سخن مى رانند كه هیئت اجرائیه «مدارك كتبى آن را در اختیار دارد.»( پیشین، ص ۱۳ .)
از عمل کردهای دیگر سران حزب توده کسب مقام در سلسله مراتب حزبی بوده است زیرا هرکسی که مقام حزبی بالاتری می داشته در پیش «رفقا»، به نان و نوای بیشتری دست می یافته است: «وقتی از زبان اسکندری شنیدم که «اختلاف بر سر صندلی است» مثل اینکه «بتها» یک مرتبه در مغزم شکستند. پیش خود می اندیشیدم که در ایران، دسته دسته جلب زندانها و یا جوخهی اعدام سپرده میشوند، ولی رهبران در فکر مقام و صندلیاند. در حزب توده از ابتدا فرهنگ بتتراشی و قطبگرایی وجود داشته و هنوز هم ادامه دارد.» (ناصر زربخت: گذار از برزخ:۵١)
از دیگر عمل کردهای کمیته ی مرکزی حزب توده، زمانی که رادمنش فرد مورد تایید مسکو، که نزدیک بیست سال دبیر اولی حزب توده را بر عهده داشته و کل تشکیلات ایران حزب توده را بعد از کودتای ٢٨ مرداد ۱۳٣٢، را اداره میکرده است، این است که تشکیلات ایران حزب توده را به عباسعلی شهریاری(۴) می سپارد که ساواکی بوده است. افرادی از سازمان چریکهای فدایی خلق هم که میخواهند با حزب توده رابطه برقرار نمایند، از همین طریق به دام ساواک میافتند و کشته میشوند. بعدها سازمان چریکهای فدایی به تلافی، عباس شهریاری را ترور میکند.
رادمنش را به خاطر این اعمال از دبیر اولی عزل میکنند اما قادر نیستند او را از کمیتهی مرکزی اخراج نمایند، «طبری در آنجا [کج راهه] آگاهانه اظهار بیاطلاعی [چرا رادمنش از کمیته مرکزی اخراج نشد؟] کرده است و آن همان قدرت نامریی نیرومندی است که رادمنش (۵) را همچنان در کمیتهی مرکزی باقی گذارد.» (ناصر زربخت: گذار از برزخ:۴)
در حقیقت حزب توده از بدو تشکیل اش، از خود ارادهی مستقلی نداشته است. در این رابطه اعضای ردهی پایین، سران حزب را مورد پرسش قرار میدهند. حزب توده مجبور میشود در سال ۱۳٢٦، دفترچهی «راه حزب توده ایران» انتشار دهد و برای پوشش عدم استقلال فکری، تشکیلاتی، و عملی، شروع به جعل و تئوریبافی میکند. محقق خسروی شاکری:
«البته حزب توده ایران، در سیاست داخلی کشور ما عاملی محسوب میشود و در واقع خود عامل قابل ملاحظهیی بوده است. ولی امروزه در کشور کوچک عقب مانده، حزب توده ایران تعیینکننده نبوده است و جریانات جهانی بر تمایلات او متاسفانه غلبه داشته است ...البته از مجموعهی بحث چنین بر میآید که در جریانات سیاسی هر کشور عامل داخلی را اصل قرار داده و سیاست حزبی را بر روی این اصل برداشت کرده اند و از این جهت شکست حزب توده ایران را معلول وضعیت داخلی حزب و بیش تر یک شکست تشکیلاتی میدانند. این نظرات به هیچ وجه قابل پذیرش نیست ... به این طریق سیاست جهانی مخصوصا" در مورد ملتهای کوچک در درجهی اول اهمیت است و عوامل داخلی را در درجهی دوم قرار میدهد.» (خسرو شاکری:کارنامهی مصدق و حزب توده ١: ص٢۴)
خسرو شاکری میگوید: «حزب توده بر آن بود که دولت شوروی به جهت سرشت سوسیالیستی خود از هرگونه استثمار و ستم ملی پاک است. هدفهای سیاست آن با هدفهای ملتهای استعمارزده و از جمله ملت ایران یکی است. هر پیروزی شوروی برابر است با سود ایران. پس سود مردم ایران در پیروزی شوروی است. پس سود مردم ایران و سود شوروی همیشه و همهجا یکی است. پس تضاد میان هدفهای شوروی و سود ملت ایران از میان میرود. پس پیروی از سیاست شوروی همان پیروی از هدفهای مردم ایران است. و این دو چنان یگانه شدهاند که وظیفهی هر میهنپرستی عبارت است از پیروی از سیاست شوروی.»
شاکری سپس می افزاید: «در این که شوروی به سرشت سوسیالیستی خود باید از هرگونه استعمار و ستم ملی پاک باشد، جای سخنی نیست. اما حزب توده با تکیه به این سرآغاز بدین نتیجه میرسید که بهجای سودبردن از سیاست شوروی، فرمان برداری از سیاست شوروی را پیش گیرد و در انجام کاری پیش از آنکه به بایسته گیهای جامعهی ایران بی اندیشد، نخست ببیند که مبادا این کار به زیان شوروی باشد. و از این جا یک رشته پندارهای پوچ بیرون بیرون میآمد که نتیجه ی همه ی آن ها دست از پا خطا بردن، بی ابتکاری، اتکایی بارآمدن و از دست دادن منش انقلابی بود. نشان آن که روی همین پندارهای پوچ چهار سال از ۱۳٢٠ تا ۱۳٢۴، حزب توده از سازمان دادن کارگران نفت خوزستان خودداری کرد. در سراسر ایران سازمانهای حزب توده، مردم را به مبارزه در راه هدفهای ملی گرد می آورد به جز خوزستان که در آنجا حزب توده نه خود کاری میکرد و نه به کارگران زمان جنگیدن میداد. چرا؟ زیرا فرماندهان حزب توده چنین می اندیشیدند که در خوزستان کارگران در پالایشگاه نفت انگلیس کار میکنند. انگلیسیها به نفت نیاز فراوان دارند. اگر کارگران آبادان سازمان یابند انگلیسیها خشمگین خواهند شد و همهی بلا را از چشم شوروی خواهند دید و این به ائتلاف انگلیس و شوروی در جنگ با فاشیسم زیان خواهد زد. پس ما باید دست روی دست بگذاریم و در خوزستان با انگلیسیها سخنی نگوییم.» (خسرو شاکری: کارنامهی مصدق و حزب توده ١: ص٢١-٢٢)
«آشکار است که اگر کسی می خواست در پالایشگاه آبادان خرابکاری کند، این به زیان ائتلاف متفقین هم میبود. اما سازمان یافتن کارگران آبادان چه زیانی برای ائتلاف ضدفاشیستی داشت؟ متفقین به چه حق میتوانستند حق سازمان یابی را از کارگران ایرانی بگیرند؟ و ما چرا باید این حق را
برای یک کشور خارجی به رسمیت بشناسیم که از سازمانیابی کارگران ایرانی رنجیده شود؟»ص٢٢
«بی گفتگو است که برداشت حزب توده از کمونیسم که حزب، خود را هوادار آن یا این میکرد، از پایه با کمونیسم ناهماهنگ است.» ص٢٣
«منطق حزب توده ایران، ایمان به نیروی انقلابی ملت ایران را در بر نداشت. نیروی اساسی پیروزی ملت را در درون ملت جست وجو نمیکرد؛ بلکه چشم به راه آن بود که در اثر دگرگونیهای جهانی و به نیروی اردوی سوسیالیسم جهانی وضع ایران دگرگون شود. بدینسان حزب توده با اتکای بیش از اندازه به نیروهای خارجی، جسارت انقلابی خود را از دست میداد و در اندیشهی آن نبود که با تکیه به نیروهای داخلی در یک لحظهی قطعی هیات حاکمه را سرنگون کند و همه ی سیاستهای بینالمللی را در برابر عمل انجام شده قرار دهد.
فرماندهی حزب توده، آزادی ایران را بدون یاری آشکار خارجی به یکباره ناشدنی می دانست. از این بالاتر: حزب توده حتا ایمان نداشت که خودش با راهنمایی نگرههای انقلابی به تواند سیاست درست را برگزیند و میپنداشت سیاست درست را هم در هر زمینه باید مراجع بینالمللی برگزینند و به او به رسانند.» (خسرو شاکری:کارنامهی مصدق و حزب توده ١: ص٢٦)
«حزب توده این کار خود را ایمان به دانش کمونیسم میدانست، در حالی که این کار بیایمانی دربست به دانش کمونیسم میبود. زیرا دانش کمونیسم مسایل اجتماعی را هم چون رازهای غیرقابل شناخت نمیداند و بر آن نیست که به رازهای اجتماعی تنها مراجع بینالمللی بتوانند دست یابند و کارگران یک کشور نتوانند.» (خسرو شاکری:کارنامهی مصدق و حزب توده ١: ص٢٧)
«مگر حزب توده کمونیست بود؟... به هیچرو. حزب توده اگر چه خود را پیشروترین حزبهای ایران مینامید؛ ولی در کردار هرگز پیشرو نبود. رهبران حزب توده اگر چه در دل، خودشان را کمونیست و انقلابی میدانستند و مصدق را بورژوا و گاهی فئودال لیبرال مینامیدند، ولی در کردار نه کمونیست و نه انقلابی، هیچکدام نبودند.»(خسرو شاکری:کارنامهی مصدق و حزب توده ١: ص٣٢)
«اگر حزب توده که خود را با اندیشههای سوسیالیستی آشنا می دانست، واقعا" کاپیتال مارکس را حتا خوانده و معنای سیاست لنین را فرا گرفته بود، سر به امتیاز خواهی [شوروی امتیاز نفت شمال ایران میخواست] فرود نمیآورد. حزب توده ایران میتوانست با بررسی سود و زیان ملت ایران مسأله امتیاز را درست دریابد و آنگاه برادرانه زیانهای امتیاز را به شوروی بنامایاند و آنها را از اشتباهی که دچار شده بودند، بیرون بیاورد. اما حزب توده از خود دارای رأی نبود. بدینسان حزب توده در گفتار و کردار هوادار امتیاز شد و هنر بزرگ تر آن که نمایش بزرگی در خیابانهای تهران به سود دادن امتیاز به شوروی برگزار کرد. روز ۵ آبان ۱۳٢٣ حزب توده صفهای کارگران و روشناندیشان وابسته به خود را به خیابان آورد. سرود اصلی این نمایش خواستن امتیاز نفت برای شوروی بود. رهبران حزب توده ایران هم پیشاپیش دیگران گام بر میداشتند. دکتر رادمنش [نماینده حزب توده در مجلس] که در مجلس به نام حزب توده با دادن هرگونه امتیازی ناهم داستانی نشان داده بود، سخن خود را برگرداند و به هواداری امتیاز نمایش داد. چون صفهای نمایشدهندهگان به خیابان آمد، خودروهای سربازان مسلح شوروی نیز به پشتیبانی آن ها به پیش آمدند و تظاهرات در پناه نیروی شوروی برای امتیاز دادن به شوروی برگزار شد. البته برای حزب توده ایران خوشایند نمود. بدین سان حزب توده نتوانست در یک پرسش تاریخی راه درست را برگزیند. به پیروی از شوروی در راه نادرست پا گذاشت. مرام نامه ی خود را که در آن با دادن هرگونه امتیاز به بیگانه گان مخالفت شده بود، لگدمال کرد.»ص۴٠-۴١
در حالی که در این مقطع زمانی دادن امتیاز نفت جنوب به انگلیسی ها و آمریکایی ها به سبب مخالفت مجلس، منتفی شده بود، حزب توده [احسان طبری] در شماره ۱٢ آبان ۱۳٢٣ روزنامه مردم نوشت: «ما به همان ترتیب که برای انگلستان در ایران منافعی قائلیم و بر علیه آن سخنی نمیگوییم باید معترف باشیم که دولت شوروی در ایران منافع جدی دارد. باید برای اولین و آخرین بار به این حقیقت پیبرد که نواحی شمال ایران در حکم حریم امنیت شوروی است ... به عقیده دستهیی که من در آن هستم این است دولت به فوریت برای دادن امتیاز نفت شمال به شوروی و نفت جنوب به کمپانیهای انگلیسی و آمریکایی وارد مذاکره شود."[در ص۱۱۳ خاطرات اسکندری هم آمده است.] این بود نتیجهی طبیعی سیاست موازنهی مثبت که حزب توده خواهان اجرای آن [در برابر سیاست موازنه منفی مصدق] در ایران بود.»(خسرو شاکری:کارنامهی مصدق و حزب توده ۱: ص۵٣)
زمانی که هدف و عملکرد حزب توده، خدمت به ارباب باشد، در آن صورت «مهندسین» هم وارد کارزار میشوند. روزنامه مردم حزب توده در شماره ۱۹ خود از قلم مهندس زاوش چنین نوشت: «کسانی که تصور میکنند در وضعیت کنونی میتوانیم نفت را خودمان استخراج کنیم، خیال باطلی نمودهاند. اینها شاید هنوز نمیدانند که ما میخ و سنجاق و سوزن مورد احتیاج خود را از خارجه وارد میکنیم و چهطور کشوری که حتا سوزن خود را از خارجه بایستی وارد کند، میتواند معادن نفت را که ایجاد یکی از بزرگترین صنایع سنگین را مینماید و سیاست جهانی به خصوص به وجود آورده است بهرهبرداری نماید.» (خسرو شاکری:کارنامهی مصدق و حزب توده ۱: ص٦٦)
سیاست و عملکرد شوروی، عملکرد حزب توده را تعیین میکند: «حزب توده در شناختن امتداد اصلی پیکار و ارزیابی تضاد میان دو استعمارگر و امپریالیسم آمریکا و انگلیس دچار گمراهی شد.[گمراهی نبود، بلکه دستوری بود که آگاهانه از آن دفاع میشد]. حزب توده میپنداشت چون در پهنهی جهانی آمریکا جایگاه اصلی و نخستین را در رهبری نیروهای سرمایهداری دارد، پس در ایران نیز استعمارگر اصلی و دشمن اصلی آمریکا است نه شرکت نفت انگلیس. پس همهی نیروها باید بیش از پیش به ضد آمریکا بسیج شود. در همچشمیهایی که میان آمریکا و انگلیس بر سر نفت ایران در میگرفت حزب توده خواهان بهره بردن از دشمنی آمریکا به ضد انگلیس نبود بلکه خواهان بهره بردن از دشمنی انگلیس به ضد آمریکا بود. و این نیز بیشتر از آن رو بود که در پهنهی جهانی پیکار اصلی شوروی با آمریکا بود. پس حزب توده نیز بایستی از استراتژی عمومی شوروی پیروی کند. بیهوده نیست که کارگذاران سیاست انگلستان در ایران به حزب توده نزدیک شدند.» (خسرو شاکری:کارنامهی مصدق و حزب توده ١: ص١۵٢)
حالا عملکرد یکی از سران حزب توده از زبان یوسف افتخاری در کتاب «خاطرات دوران سپری شده» آمده است با هم میخوانیم: «نحوهی زندهگی ما از ابتدا معلوم بود. در خوزستان با روزی دورال/ زندهگی میکردیم و کرایه خانه میدادیم. من ماهی هشت تومان و بعدا" ده تومان حقوق میگرفتم. هشت تومان هم رحیم [همداد] میگرفت، چکش میزدیم. یعنی بعد از آنکه فارغالتحصیل شده بودیم، چکش میزدیم. از صبح تا شب در خوزستان کار میکردیم، روابط ما نمیتوانست با اشخاصی که دنبال میز و ریاستاند خوب باشد. در زندان از اسکندری پرسیدم منتهای آرزویت چیست؟ حالا هرکسی باشد برای عوامفریبی یک چیزهایی ولو دروغ هم باشد میگفت. ولی اسکندری صادقانه گفت: یک میز بزرگی میخواهم که ماهوت قرمز رویش کشیده باشد بنشینم اینها را محاکمه بکنم. اسکندری نه در فکر طبقهی زحمتکش، نه در فکر ایران و نه در فکر مملکت بود.»(یوسف افتخاری:خاطرات دوران سپری شده)
عملکرد واقعی اعضای کمیتهی مرکزی حزب توده را از زبان کشاورز بخوانیم: «من در استعفانامهی خود در ماه مه ۱۹۵٨، پس از شرح جنایات گروه کامبخش_کیانوری، و استفاده از حزب توده به عنوان یک دستگاه تروریستی و آوانتوریستی و خرابکارانه بدون اطلاع کمیته مرکزی و پیشنهاد اخراج خائنین و خرابکاران ذکر اینکه افرادی که یکدیگر را خائن و بیشرف و جانی میدانستند و هنوز هم میدانند و با هم سازش کردهاند و ریاست میکنند، نوشتم که از عضویت در این کمیته مرکزی ننگ دارم و از آن استعفا میدهم.» (یادماندهها و یادداشتهای پراکنده ایرج اسکندری:٣٢٩)
در عملکرد سران حزب توده مبارزه با فئودالیسم در ایران را نمیتوانید بیابید. آنان مدافع همان کارکردی بودند که رژیم شاه انجام میداد، و بسیار خوشحال بودند اگر شاه منافع شوروی را در نظر بگیرد. فعالیت آنها در این رابطه در این چند جمله اردشیر آوانسیان به خوبی پیداست: «یکی از ملاکین زنجان که افشار نام داشت ترسو ولی با سیاستتر بود. در یکی از روزهای سال ۱۹۴٢/۱۳٢۱، آمد به تهران و با ما ملاقات کرد. به او فهماندیم که ما حالا تقسیم اراضی را مطرح نمیکنیم ولی به چند چیز میخواهیم عمل کنید. یکی اینکه از ظلم و ستم و جنایت و کشتار در دهات دست بردارید دیگر اینکه از مالیات دهقانان بایستی یک مقداری کسر گردد. یعنی انجام همان برنامه و هدفی که حزب ما داشت.» (خاطرات اردشیر آوانسیان: ۱٨۱)
سازمان وحدت کمونیستی در نقدی که قبل و بعد از انقلاب ۱۳۵٧، بر حزب توده نوشته است، بیان میدارد که: «رهبران سرشناس حزب توده که خود را ادامه دهندهگان راه حزب کمونیست ایران میدانستند چه از طریق فرار خود و چه از طریق صدها توبهنامه و غیره، اعضا حزب توده و تودههای زحمتکش خلق را دسته دسته به زیر تیغ جلادان رژیم جنایتکار شاه کشیدند و یا آنها را به تسلیم و سازش دعوت کردند.» (ه.س. وحدت کمونیستی: حزب توده قبل و بعد از انقلاب:۱۹)
عملکرد یکی دیگر از رهبران «طراز نوین» حزب توده یعنی کیانوری (٦) را بخوانید در زمانی که هنوز تبدیل به «رهبر» حزب توده و جاسوس دو جانبه [روس و انگلیس] نشده بود در مقدمهیی که بر تز دکترای خود از دانشکده فنی آخن آلمان در سال ۱۹٣٩/۱۳۱٨، نوشته است: «دو همسایه پرتوان ولی نا آدمی ایران، انگلستان و روسیه، از دهها سال پیش کوشیدند از هر پیشرفت مردم ایران جلوگیرند. و هر میهنپرست ایرانی را که بر آن بود میهن خود را به رهاند، نابود کنند تا بتوانند نقشههای سیاسی و اقتصادی خودشان را در ایران آسوده انجام دهند. تا سال ۱۹٢۱/۱۳٠٠ چنین بود. در این سال مردی بزرگ، میهندوستی سر سخت به میان آمد. در ٢٣ فوریه ۱۹٢۱، اعلیحضرت رضاشاه پهلوی (٧) که در آن زمان در قزوین بود و سرفرماندهی ارتش را در شمال داشت، کودتایی کرد و پیروزمندانه آن را به انجام رسانید. ... رضاشاه در ۱٢ دسامبر ۱۹٢۵/ ٢۱ آذر ۱۳٠۴، به شاهی ایران برگزیده شد.» (بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران: ص۵٦)
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٦/٠١
______________________________________________
توضیحات:
(١): «نامه مردم» ١۵/١٠/۱۳٢۵ :«حزب تودهی ایران به هیچوجه با مالکیت خصوصی (سرمایهداری، تجارت، مالکیت زمین و مستقلات) مخالف نیست ولی معتقد است که برای بالا رفتن سطح زندگی همهی مردم ایران و به خصوص بهبود زندگی طبقات کارگر و دهقان قوانین عادلانه و مناسبی وضع شود و اجرا گردد... حزب تودهی ایران نه تنها مخالف مذهب نیست بلکه به مذهب به طورکلی و مذهب اسلام خصوصاً احترام میگذارد و روش حزبی خود را با تعلیمات عالیه محمدی منافی نمیداند»(م.چلنگریان: فرزندان سلیمان میرزا جلد یکم:۵٩)
(٢): «صادق هدایت در خانه پدرش اتاق کوچکی دم در ورودی داشت. بارها به منزل او رفته بودم. اتاق اثاثیه ساده کمی داشت. گربهیی داشت که او را دوست داشت. بارها در منزلش به من گز اصفهان و باقلوای یزد داده است. پرسیدم صادق تو که بودجه نداری، چهطور چنین چیزهای گرانی میخری. تبسمی کرده گفت: «احمقهایی هستند که برایم میفرستند.» بعدها فهمیدم که او مریدانی دارد که این چیزها برایش میفرستند. ... به ملت ایران، ملت ریقو میگفت.» (خاطرات اردشیر آوانسیان: ٣١٦)
(٣): علی متقی یکی از رهبران مستقل حزب توده بعد از کودتای ٢٨ مرداد ۱۳۳٢، بعد از فرار کمیتهی مرکزی به مسکو است. او خط کمیتهمرکزی را نمیخواند و به دستور مسکو و به دست کمیتهی مرکزی به عنوان نیروی همکار رژیم شاه شناخته میشود و از حزب توده اخراج میگردد. خانبابا تهرانی میگوید:«علی متقی از فعالترین افراد حزب بود و پس از خروج رهبری و شکست حزب توده، بقایای آن را در ایران حفظ میکرده است. ... حزب توده در کنار سازمان افسری سازمانی داشت به نام سازمان اطلاعاتی که وظیفهاش جمعآوری اطلاعات بود. این سازمان از اصل چهارم ترومن گرفته تا فرهنگ و شهربانی، در همه جا نفوذ داشت. خسرو روزبه همراه با کارگری به نام اکبر انصاری، سروش استپانیان، عظیم عسگری، مهندس کاظم ندیم و آشوت شهبازیان جزو این تشکیلات بودند. یکی از وظایف این تشکیلات از میان برداشتن افرادی بود که حزب توده تشخیص میداد مانعی جدی در سر راه او هستند. مثلا" زمانی شایع شده بود که سروش استپانیان قصد داشته تیمور بختیار را ترور کند و این موضوع جنجال زیادی برپا کرد. خسرو روزبه از اینجا با عظیم عسگری که تند نویس مجلس شورای ملی بود آشنایی داشت. روزبه در دفاعیات خود نوشت عظیم عسگری او را لو داده است، اما حزب توده به هنگام انتشار کتاب دفاعیات روزبه در اروپا نوشت رفیق روزبه در مورد عظیم عسگری اشتباه کرده و علی متقی او را لو داده است. ... من در صحبت با رهبران و کادرهای حزبی به این موضوع پی بردم که خیلی از آنها نظر متفاوت و مثبتی نسبت به علی مقتی داشتند. از جمله قاسمی، یا بسیاری از افسران چون؛ سقایی، بیجاری و نوایی همه از متقی دفاع میکردند. ... چون متقی دربست در اختیار نظرات و امیال رهبران حزب توده نبوده و حاضر نبود تا به هر قیمت مطیع آنها باشد. امری که به هیچ وجه برای رهبران حزب توده قابل قبول نبود.» اما بعد از انقلاب ۱۳۵٧ علی متقی پیگیر مسئله میشود که ثابت کند او پلیس رژیم نبوده و به او اتهام زدهاند: «علی متقی خواهرزادهیی دارد که بعد از انقلاب ۵٧ عضو حزب توده بوده است. او روزی به دبیرخانه حزب توده میرود و توضیح میدهد که دایی او مشکل روانی شدیدی دارد و آن اینکه حزب توده به او اتهام پلیس بودن زده است. حال آنکه او خود را آدمی پاک و مومن به حزب و وفادار به سوسیالیسم میداند و از او خواسته است تا حزب را مطلع سازد که آماده است در دادگاه حزب توده حاضر شود و این مطلب را روشن سازد. ... یکی از شرکتکنندهگان در جلسهی «پرسش و پاسخ» از کیانوری دربارهی علی متقی پرسش میکند. کیانوری میگوید علی متقی پلیس و همکار سازمان امنیت شاه بوده و خائن به حزب توده ایران است و سلام.»(حمید شوکت:نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی:٦٦-٧٠)
(۴): عباس شهریاری به دستور رادمنش دبیر اول حزب، مسئولیت کل تشکیلات ایران حزب توده را بر عهده میگیرد و طی چهار مرحله، به تشکیلات حزب توده ضربه میزند و در مرحلهی پنجم، ضربه را به گروه بیژن جزنی میزند. ششمین ضربه به گروهی که میخواهند به فلسطین بروند و هفتمین ضربه را به گروه آرمان خلق و هشتمین ضربه را به سازمان مجاهدین خلق میزند. نفوذیهای دیگر ساواک: نفوذ در گروه جزنی:ناصر آقایان. نهاوندی ابتدا عضو سازمان جوانان حزب توده بود، بعد عضو سازمان انقلابی حزب توده که همکار ساواک شد:سیروس نهاوندی. نفوذ در گروه کرامت دانشیان: امیرحسین فطانت
(۵): -«اشکال و ایرادی که به رادمنش وارد شد آن بود که در نتیجه این جریان پای عباس شهریاری که رادمنش به او اعتقاد داشت به عراق باز شد و او در آنجا رفته و با تیمور بختیار ملاقات کرد و از او حتا پول و اسلحه و رادیو و غیره گرفت که همهی اینها را بعد به دست سازمان امنیت [ساواک] داد، از حزب هم مرتبا" پول میگرفت. هر وقت نامه از طرف او میرسید، رادمنش هم آنها را میخواند، مضمون نامه اکثرا" این بود که آقا خانهام و اتومبیلم لو رفته، منزلم نمیدانم چه شده، فلانقدر هزار تومان برای من بهفرستید.۵٠ هزارتومان، ١٠٠ هزارتومان، یارو هم این پولها را گرفته و در آنجا مشغول عیش و نوش بود و هرکسی را که ما فرستادیم گرفتند، آن وقت بود که مشکوک شدیم. ... رادمنش چنان اعتمادی به این شهریاری داشت که اصلا" نمیتوانست قبول کند که یک چنین چیزی هم ممکن است.» (خاطرات اسکندری:قسمت سوم:١٠۴-١٠۵)
(٦): -«کیانوری با تمامی تغییر و تحولی که در پایان هزارهی دوم جهان رخ نموده بیگانه مانده، هنوز امیدوار است کالبد بی روح کمونیسم روسی را نجات بخشد. استالینی دیگر بر نیمی از جهان حاکم گردد، حزب توده بار دیگر جان بگیرد، او در راس حزب فرمانروایی کند و از آنجا به مقامات بالای سیاسی دست یابد. ... در یک کلام، کیانوری یک ماکیاولیست به تمام معناست. او برای رسیدن به قلهی اهداف خود، هرکسی را که بتواند قربانی میکند و به این منظور حتا از کشتن فیزیکی هیچ کس ابا و امتناع ندارد. اگر به قتلهایی که مرتکب شده، یا دستکم هنوز حلقهی اتهام آنها بر گردن او سنگینی میکند، یک بررسی عمیق و بیطرفانه انجام گیرد، روشن خواهد شد که کیانوری برای رسیدن به هدف چقدر قسیالقلب است. برای او هدف، هر وسیلهی زشتی را توجیه میکند. ... او از واقعیت بسیاری مسائل و حوادث پیچیدهی تاریخی در ۵٠ سال گذشته اطلاع دارد که در هیچ جا حتا میزگردها و اعترافات تلهویزیونی سال ۱۳٦٢، بازگو نکرده و نمیکند زیرا حتما" تصور دارد فاش ساختن آن ها به حیثیت او و اقوام و دوستان نزدیکاش لطمات جبرانناپذیری وارد میآورد.»(عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:١۵-٢٠-٢٢)
(٧): -«کیانوری در سال ۱۹۳٩، در مقدمه رساله دکتری خود که هیچ ضرورتی به اظهار نظر سیاسی درباره رضاشاه نداشته نوشته است: در ٢۳ فوریه ۱۹٢١ اعلیحضرت رضاشاه پهلوی که در آن زمان در قزوین بود و سرفرماندهی ارتش در شمال را به عهده داشت، کودتایی پیروزمندانهیی را به انجام رسانید. در این سال بزرگ مردی میهن پرست و شجاع به میان آمد. اعلیحضرت رضاشاه پس از برچیدن خاندان قاجار، در ۱٢ دسامبر ۱۹٢۵ به شاهی ایران برگزیده گردید. پس از آن، مهمترین وظیفهی رهایی کشور از ناآرامیهایی بود که سالیان پیش به وجود آمده بود. دو همسایه بزرگ ایران انگلستان و روسیه باز میکوشیدند راه پیروزی را بر منجی و نابغه ایران به بندند. این دو همسایه بزرگ توطئههای پلیدی میچیدند و در بسیاری از مناطق ایران شورشهای بزرگی راه میانداختند. شاه در مدت کوتاهی همهی این شورشها را سرکوب و پس از آن کار آبادانی آغاز شد.»(آدینه شماره ٨٩:ص٦۵)
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(۱٠)
تاسيس حزب توده
پایهگذاری حزب توده را ابتدا، بدون هیچ توضیح اضافییی از قلم خسرو شاکری محقق برجسته، که با استفاده از اسناد و مدارکی که از آرشیوهای استالینیسم در شوروی «مرحوم» به دست آورده است، با هم خواهیم خواند و سپس نظرات یوسف افتخاری و باقر امامی و چند تن دیگر را مرور میکنیم تا ساخت و پاخت فاسدترین حزب تاریخ معاصر ایران را دریابیم:
«مداركی كه در مقاله مورد بررسی قرار گرفتهاند بهروشنی نشان میدهند كه حزب توده، با دخالت ادارهی اطلاعات ارتش سرخ، مخلوق حكومت شوروی بود. بدینسان، این نظریه كه این حزب همچون سازمانی اصیل كه مستقلا" از جانب عناصر مترقی آزاده شده از زندان رضاشاه تأسیس شد، باطل میشود... حزب توده، اگرچه از طریق ارتش سرخ به وجود آمد، اما انعكاسی بود از خواست اصیل برخی - خواستی كه از آن استادانه [توسط شوروی] بهرهبرداری شد - از زندانیان سیاسی كه خواستار ایجاد و رهبری یك حزب سیاسی مترقی بودند كه نقش مؤثری، اگر نه تعیینكنندهیی، در سرنوشت كشورشان ایفا كنند.
تاكنون نظریههای گوناگونی در مورد پایهگذاری حزب توده در پاییز ۱۳۲۰، یعنی پس از اشغال ایران توسط متفقین و استعفای اجباری رضاشاه در آخر تابستان همان سال، عرضه شدهاند. اصلیترین تز مربوط به تأسیس حزب توده این است که در جلسهی پایهگذاری آن در منزل سلیمان میرزا اسکندری، رستم علیاُف، كه بعدها در باكو خاورشناس شد، حضور داشت. این نظریه هم توسط طرفداران و هم مخالفان حزب توده تبلیغ شده است. این نظریهی نیندیشه توسط آخرین دبیر اول حزب توده، نورالدین كیانوری (نورالدین کیانوری، خاطرات، تهران، ۱۳۷۲ ، صص ۷۳ و ۷۸.) و سپهر ذبیح در دانشنامه ایرانیكا هم عرضه شده است. یادآوری این نکته در مورد این نظریهی افسانهآمیز، ضروری است که رستم علیاف در سال ۱۹۳۰ متولد شد و در هنگام تأسیس حزب توده بیش از یازده سال نداشت!»( او در سال ۱۹۴۹ وارد دانشگاه لنینگراد شد. این نویسنده[خسرو شاکری] شخصا" علیاف را در سال ۱۹۹۳ در باكو ملاقات كردم. او چند سال پیش در اثر یك سكتهء قلبی در گذشت.)
«نویسندهی این سطور [خسرو شاکری] از این بخت استثنایی، اما محدود، برخوردار شد كه در سالهای ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ به بایگانیهای بین الملل كمونیست [انترناسیونال سوم یا کمینترن] در مسكو دست یابد. اكنون با تكیه به اسناد غیرقابل انكار میتوان به این موضوعِ مورد نزاع پرداخت، بهویژه در پرتو روایتهای متضاد و فصلییی كه از سوی خود حزب توده عرضه شدهاند. آنچه در پی خواهد آمد خلاصهی شرح پایهگذاری حزب توده بر اساس اسنادی است كه در بایگانیهای بینالملل كمونیست [کمینترن] یافتهام. در ضمن، هرگاه كه لازم آید، به اسناد منتشر شده نیز ارجاع داده خواهد شد. بهخاطر ماهیت مورد نزاع این موضوع از اسناد شورویها نقل قولهای مفصلی آورده خواهد شد، تا هرگونه تردیدی زدوده شود.»
«در گزارشی كه سرهنگ سِلیوكُف (رئیس ركن دوم ادارهی سوم اطلاعات ارتش سرخ) به مقام بالادستِ خود در بخش اطلاعات ارتش سرخ، كمیسرِ بریگاد ایلچِف نوشت، گفته شده است كه «بنابر خواست شما» با سلیمان میرزا اسكندری، دمكرات سوسیالیست و با سابقه «ملاقات كردم.» این ملاقات در ساعت شش عصر در روز ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۱/ ٢٨ شهریور۱۳۲۰ در منزل وی صورت گرفت. سرهنگ ارتش سرخ توسط پِترُف، رایزن سفارت شوروی در تهران، به سلیمان میرزا معرفی شد. گفتوگوی فارسی و روسی كه هشتاد دقیقه طول كشید از طریق مترجم انجام گرفت.( مذاكرات توسط شخصی به نام اِركوش ترجمه میشد.)
پس از ادای تعارفات مرسوم، افسر ارتش سرخ سِلیوكُف
عقیدهی سلیمان میرزا را در مورد «رویدادهای جاری و وضع كنونی ایران» جویا شد. پاسخ اسكندری چنین بود: در این كشور «هیچ امر تازهای رخ نداده است.» «ما شاهد هیچ رویداد مشابه آنچه در روسیه [در۱۹۱۷] رخ داد نبودهایم ... در اینجا شاه [كذا، مقام سلطنت] در جای خود باقی مانده است. مجلس و دولت، بهراستی، همانند پیشاند، و- در حال حاضر- بههیچ بهبودی در اوضاع دست نزدهاند. زندانیان سیاسی هنوز آزاد نشدهاند.» سلیمان میرزا افزود كه رضا شاه «زیر فشار روسها و ارتش سرخ ایران را ترك گفت، و به نظر میرسید كه او داوطلبانه از ایران خارج شده باشد [تا] فرزند او [بتواند] به جای او بهنشیند. »
روشن است كه در اینجا سلیمان میرزا میخواست كه مخاطب روس خود را نوازش كند؛ در عین حال، واقعیت این است كه رضا شاه مجبور شده بود زیر فشار مشترك روسیه و بریتانیا از تخت و تاج صرف نظر كند، اما داوطلبانه ایران را ترك نگفت، زیرا، بهرغم هشدارهای مكرر بریتانیا دایر بر لزوم اخراج جاسوسان آلمانی، او مناسبات خود را با آلمان نازی ادامه داده بود.»
سلیمان میرزا به مخاطب شوروی خود گفت كه «ما آزادیخواهان نمیتوانیم در مطبوعات چیزی بنویسیم. بسیاری در تهران فكر میكردند كه، هنگامی كه ارتش سرخ وارد ایران شود، تریبونهای سخنرانی برپا خواهند شد و ایشان خواهند توانست آزادانه در همهی زمینهها با مردم سخن بگویند و همهی لاشخورها دستگیر خواهند شد. اما چنین امری اتفاق نیفتاد. ژاندارمری و شهربانی برجای ماندهاند و دولت همچون گذشته حكومت میراند، بهنحوی كه بسیاری ار مردم ناامید شده، و از فعالیت [سیاسی] میهراسند.»
در پاسخ او، سرهنگ ارتش شوروی تذكار داد - روشن است كه به زبان دیپلماتیك - كه «آزادی و انقلاب صادراتی نیستند، و مردم ایران میتوانند و باید نظم و برنامههای مورد نظر خود را در كشورشان برقرار سازند.» او به قصد ترغیب شخص اسكندری افزود كه «شما، آقای سلیمان میرزا، یك دولتمرد و فعال سیاسی مهمِ ایران هستید و خود بهتر از هر كس دیگر میدانید كه مردم ایران چه میخواهند و برای بهبود وضع ایران چه باید كرد، و چه خوب كه دست به اقدام بزنید. حضور ارتش سرخ در ایران تاثیراتی بر حال مردم ایران و رهبران آنان میگذارد و خواهد گذارد.»
سپس، سلیمان میرزا یادآور شد كه فردی بنام خ (یا ه) (۱)حزبی ایجاد كرده بود كه پیشاپیش پیامش را خطاب به مردم ایران منتشر كرده بود، و وعدهی بهبود وضع را داده بود. او خطاب به افسر شوروی همچنین افزود كه:
«البته ما هم میتوانستیم چنین حزبی ایجاد كنیم، اما هم شهربانی و هم ژاندارمری مانع از كار ما خواهند شد، در حالی كه كسی مزاحم آنان [حزب دیگر] نیست و آنان با آزادی از مطبوعات استفاده میكنند. این امر مطلقا آشكار است كه خود ما آزادیخواهان نخواهیم توانست بدون كمك شما [شورویها] كاری از پیش ببریم. [سِلیوكُف در جملهی معترضهیی نوشت: «اشارهی» سلیمان میرزا «به من است.»] ما به كمك نیازمندیم. بهطور كلی، برههیی كه ما اكنون از آن گذر میكنیم، یعنی به هنگام حضور ارتش سرخ در ایران، باید برای بهبود وضع ایران مورد استفاده قرار گیرد.»
افسر ارتش شوروی پاسخ داد كه وضع كنونی «مناسبترین وضع برای ایجاد حزب مورد نیاز» بود و «به اقدام شما [اسكندری] كمك رسانده خواهد شد، به شرط آنكه [اهداف] آن [حزب] مغایر به منافع ما [شورویها] نباشد.»
در پایان سلیمان میرزا اعلام داشت كه:
۱. ما به سازماندهی خواهیم پرداخت تا بهتوانیم آزادیهای دمكراتیك و زندهگی آسودهتری را برای مردم ایران تحصیل كنیم؛
۲. شما [شورویها] باید در این اقدام به ما مدد برسانید و به آزادی و اعادهی حقوق مدنی زندانیان سیاسی كمك كنید.»
سرهنگ سِلیوكُف همچنین به مقام بالادست خود گزارش داد كه او و اسكندری موافقت كرده بودند كه فردای آن روز، ۸ مهر ۱۳٢٠/۳۰ سپتامبر ۱۹۴۱، در نیمروز ملاقات خواهند كرد، و در این فاصله سلیمان میرزا به مسائلی چند خواهد اندیشید و اینكه «او موافقت كرد كه با كمك ما كار كند.»
دومین ملاقات سِلیوكُف در منزل سلیمان میرزا انجام گرفت و نود دقیقه به طول انجامید. سرهنگ ارتش سرخ «به سلیمان میرزا هشدار داد كه هیچكس نباید از ملاقات دیروز ما با خبر باشد.» در پاسخ سلیمان میرزا اظهار موافقت كرد. بهعنوان مثال، او گفت كه برخی از زندانیان سیاسی به او مراجعه كرده بودند و از او خواسته بودند كه او از سفارت شوروی برای آزادی آنان كمك بهطلبد، اما او جواب داده بود كه «این امر خود ما [ایرانیها]ست و سفارت شوروی نمیتواند در این مورد دخالت كند.»
سرهنگ شوروی با اشاره به نكتهیی در سخن اسكندری در ملاقات روز پیش در مورد «نظم واقعی» در ایران اظهار داشت كه «مناسب میبود اگر شما [اسكندری] میتوانستید دلایل نارضایی خود را [در مورد اوضاع كنونی] و برنامهی بهبود آن را به روی كاغذ بیاورید.» او همچنین به اسكندری گفت كه چون در همان روز قرار بود، در ساعت چهار او [اسكندری] با تنی چند از هواداران خود جلسهیی برگذار كند و قصد داشت همراه آنان حزبی را ایجاد كند، «بایستی برنامهی حزب [پیشنهادی] خود را كتبی كنید و نیز اینكه در آن جلسه چه میخواهید بكنید؟»
سلیمان میرزا با همهی اینها موافقت كرد، و افزود تا ایجاد حزب، هواداران او «گروه حزبی» نامیده خواهند شد. او سپس نظر افسر ارتش سرخ را در مورد نام حزب جویا شد. افسر شوروی پاسخ داد كه «در حال حاضر [و] اصولا" نام حزب اهمیت زیادی ندارد، اما ما در آینده به این موضوع باز خواهیم گشت.»
سپس افسر شوروی اظهار داشت كه، در حالی كه او نسبت به «دولتمردی و تواناییهای او [سلیمان میرز] اطمینان داشت، «اگر كار او به طریق مناسبی پیش رود، و با اهداف ما [شورویها] مطابقت داشته باشد، میتوان مطمئن بود كه، در صورتی كه تغییری در وضع دولت ایجاد شود، او خواهد توانست امید به شركت در آن را داشته باشد.» سلیمان میرزا گفت كه او نمیتوانست در دولت وقت فروغی شركت جوید، زیرا نمیتوانست به كمكی از سوی او چشم بهدوزد. «اگر دولت دیگری تشكیل شود، مطلب دیگر خواهد بود و او و هوادارانش در آن شركت خواهند كرد.»
هنگامی كه افسر شوروی در مورد وضع مالی او پرسید، اسكندری جواب داد: «من در آمد كوچكی دارم كه بیش از ۲۵۰ تومان در ماه نیست. این برای من كافی است.
در طول این دومین ملاقات، سرهنگ سِلیوكُف همچنین «مؤدبانه» از او خواست تا سرگذشت سیاسی خود را بنویسد. در پایان دیدار، سرهنگ سِلیوكُف به اسكندری یادآور شد كه باید نكات زیر را برای ملاقات بعدی به روی كاغذ بنویسد:
۱. نگرش او نسبت به اوضاع حاكم و دولت وقت در ایران؛
۲. نظرات او در بارهی تغییر اوضاع و احوالی كه میتوانست خواستهای مردم ایران را ارضاء كند؛
۳. برنامهی حزب و مسائلی كه او و هوادارانش در روز ۳۰ سپتامبر در منزل او به بحث گذاشته بودند؛
۴. سرگذشت خود.»
جلسهی بعدی ملاقات با سلیمان میرزا قرار بود روز ۶ اكتبر (۱۴ مهر) انجام گیرد، اما پنج روز بعد، روز ۱۱ اكتبر (۱۹ مهر ماه) صورت گرفت. در این دیدار سلیمان میرزا به سرهنگ شوروی اطلاع داد كه برنامهیی كه او از طریق هوادارانش به او رسانده بود برای انتشار به سردبیران مطبوعات ارسال شده بود. هنگامی كه افسر شوروی از او پرسید كه این نظر شخصی خود او بود یا نظر همهی گروه، سلیمان میرزا اسكندری جواب داد كه این نظر «اجلاس و هیئت رئیسهی حزب» بود - كه در ضمن هنوز نامش توده نبود - كه پانزده تن بودند، و در۱۰ اكتبر ۱۹۴۱/ ۱۸ مهر۱۳۲۰، «انتخاب» شده بودند. افسر شوروی از جمله به سلیمان میرزا گفت كه پس از مطالعهی برنامهی حزب میتوانست به او بگوید كه «در اساس این برنامه مطابق با نظر ما [شوروی] و موقعیت ایران است یا نه.» اما در مورد انتشار آن و قانونی كردن حزب، افسر شوروی افزود كه او برای «تعمق» برروی آنها به وقت بیشتری نیاز داشت تا بتواند نظر خود را بیان كند. او گفت كه این مسائل برای او «غیر منتظره» بودند، چه در جلسهی پیشین سخن از این رفته بود كه «شما و تظاهراتی بعدی [شما] نیاز به افزایش نیروهای [شما]، تقویت و تربیت حزب و همچنین مطالعهی نقاط قوت و ضعف دولت و مجلس دارد.» روشن است كه شورویها مایل نبودند تعادل كشتی اتحاد با بریتانیا را به هم بزنند.»
گویی كه شورویها نارضایی خود را از بند چند از برنامه را بیان داشته بوده باشند، سلیمان میرزا اشاره كرد: «ما نكات برنامه پیرامون مسئلهی پلیس و ملیكردن [زمین] را تغییر دادیم تا متهم نشویم كه خواستار بینظمی یا شورایی كردن كشور هستیم. در مورد پلیس، برنامه به ترتیب زیر تغییر یافته است: «همهی كسانی كه به آزادی تجاوز میكنند مجازات خواهند شد.» و نكتهی راجع به ملیكردن زمین تقریبا" به این شكل است: «باید به دهقانان فقیر زمین داده شود.» برنامهیی كه سِلیوكُف به مسكو ارسال داشت نكتهی مربوط به پلیس را شامل نمیشد. این نكته باید با توصیهی شورویها حذف شده بوده باشد.»
«جلسهی بعدی ملاقات بین افسر شوروی سِلیوكُف و سلیمان میرزا اسكندری در ۱۵ ماه اكتبر ۱۹۴۱/ ۲۳ مهرماه ۱۳۲۱، برگذار شد و با حضور مترجم مدت نیمساعت طول كشید. او به مخاطب شوروی خود اطلاع داد كه از مجلس اجازهی نشر برنامه را كسب كرده بود، كه از آن هزار نسخه چاپ خواهد شد. پس از انتشار آن خواهد بود كه اجازهی نشر ارگان حزبی را خواهد خواست. او در مورد اعضای هیئت تحریریه ارگان حزبی چیزی نگفت، اما از چند تن یاد كرد كه به عقیدهی او میتوانستند دبیری روزنامه را بهعهده بگیرند. او همچنان قصد داشت در آیندهیی نزدیك محلی برای كلوب حزب تهیه كند.»
«افسر شوروی، سرهنگ سِلیوكُف، به بالادَستان خود گزارش داد كه «من خط مشی او [سلیمان میرزا اسكندری] را در مورد چاپ برنامه و قانونی كردن حزب، تهیهی یك ارگان حزب و یك كلوب حزبی تایید كردم» در همان دیدار افسر شوروی توجه اسكندری را به این نكته جلب كرد كه وظیفهی حزب او اكنون عبارت بود از گرد آوردن همهی نیروهای دمكراتیك و مبارزه با همهی اقسام تفكر چپروانه در درون حزب، چون نظرات روستا. در مورد روستا، او افزود كه هیچ كس در سفارت [شوروی] به او اجازه نداده بود كه با حزب تماس برقرار كند چه برسد به اینكه چنین شرایط [تندرَوانه]یی را توصیه كند.» سرهنگ سِلیوكُف این را هم به اسكندری توصیه كرد كه «اگر سلیمان میرزا روستا را، چنانكه میگوید، میشناسد، و او شخص ماجراجویی است، سلیمان میرزا باید بكوشد او را قانع كند كه نگرش و پیشنهادهای او اشتباه آمیزاند. [چه] سودمند نیست كه [افرادی كه دارای] نگرش تندروانه هستند از حزب رانده شوند، بلكه باید با پافشاری مواضع اشتباهآمیزشان را به آنان توضیح داد.»
«بنا بر توافق پیشاپیش، اسكندری و افسر شوروی سرهنگ سِلیوكُف دیگر بار در ۲۲ اكتبر١٩۴١/ ۳۰ مهر۱۳۲۰، در ساعت هفت و نیم غروب دیدار كردند. مذاكره از طریق مترجمی ابراهیم نام چهل دقیقه طول كشید. اسكندری به مخاطب شوروی خود گفت كه دو روز پیش از آن یك افسر شهربانی به دیدن او رفته بود و به او هشدار داده بود كه از تجمع برخی افراد (یعنی افراد حزبی) در منزل او خبر داشت و اینكه، بهخاطر وضعیت جنگ، چنین جلساتی ممنوع بود. اسكندری افزود كه «امروز فرمانداری نظامی اعلام كرد كه جلسات سیاسی ممنوع هستند - اعلامیهیی كه هدفش حزب من است.» اسكندری همچنین اشاره كرد كه هنوز فرصت انتشار برنامه را نیافته بودند. اگرچه اجازهیی كسب شده بود، هنوز ده نسخه چاپ نشده بود كه پلیس آنها را توقیف كرد. در مورد ممنوعیت جلسات از سوی دولت، سلیمان میرزا قصد داشت اعتراضیهیی به نخست وزیر بفرستد؛ وی میخواست نظر افسر شوروی سِلیوكُف را در آن مورد بداند. افسر شوروی پاسخ داد كه «وضعیت حزب به پیچ بدی برخورد كرده است، اما این بدین معنا نبود كه باید از آن بابت اظهار تاسف كرد. ... برعكس، كار باید با كوشش هرچه بیشتری به پیش برده شود تا بر تعداد هوادارن افزوده شود.» در مورد اعتراضیه به نخست وزیر، افسر شوروی گفت كه «من اكنون نمیتوانم در مورد محتوای آن چیزی بهگویم.» به دیگر سخن، همچون موارد پیشین، او میخواست از مقامات بالادست خود كسب تكلیف كند. در این جلسه افسر شوروی مجددا" از سلیمان میرزا خواست تا سرگذشت خود را بنویسد.»
«افسر شوروی سِلیوكُف بار دیگر در روز ۱۱ نوامبر١٩۴١/ ۲۰ آبان ۱۳۲۰، با سلیمان میرزا ملاقات كرد؛ این دیدار ۲۰ دقیقه به طول انجامید. سلیمان میرزا به سِلیوكُف گفت كه «در جلسهی پیش سخن از ضرورت مطلق در مورد تماس با سفارت شوروی رفته بود.» او افزود: «چون آنان [همكاران او در حزب] دربارهی رابطهی ما هیچ نمیدانند، من [هم] چیزی به آنان نگفتم و اعلام كردم كه ما باید برخود تكیه كنیم.»[دروغگویی در ذات حزب توده] سپس در همان دیدار سئوالی در مورد سازماندهی در مناطق زیر اشغال ارتش سرخ مطرح شد. سلیمان میرزا به رابط شوروی خود گفت:
ما میخواهیم نمایندهگان خود را به شهرهایی چون اهواز، تبریز، پهلوی [انزلی]، رشت، گرگان، مشهد و دیگر شهرهای تحت اشغال ارتش شوروی اعزام كنیم تا شعبات حزب را بهطور قانونی ایجاد كنیم. اما هراس دارم كه از این لحاظ مانعی در راه كار شما باشم. از این رو خواهان توصیهی شما هستم. من قبلا دو نفر را به تبریز اعزام كردهام، و آنان از من میپرسند چه كاری باید بكنند، و من جواب گفتهام كه باید صبر كنند.»
«بازهم در پاسخ افسر شوروی سِلیوكُف، اسكندری اشاره كرد كه او «در جنوب ایران چند تن را دارد و قصد دارد گروهی را در آنجا سازمان دهد.» باز با لزوم پرسش در این مورد از بالادستهای خود، افسر شوروی به سلیمان میرزا گفت كه «این نظر جالبی است، و من خواهم توانست ظرف چند روز جواب شما را بدهم.»
افسر شوروی در پایان گفتارش با اسكندری بر این پای فشرد كه «یكی از مسائل حزب سلیمان میرزا عبارت است از افزایش تعداد هواداران آن و تربیت ایرانیان با روحیهی دمكراتیك.»
«پس از گزارش به مقامات بالادست خود، در بخش اطلاعات ارتش شوروی، سرهنگ سِلیوكُف دو توصیه كرد:
۱ - «از طریق سلیمان میرزا، میسر است حزب واحدی را [همچون] یك جبههی ضد_فاشسیم سازمان داد. [در چنین صورتی] از طریق این حزب ما این امكان را خواهیم داشت بر دولت و مجلس شدیدا تأثیر بگذاریم. [از همان آغاز این به معنای استفادهی ابزاری سیاست خارجی شوروی از حزب توده بود.] این حزب همهی احزاب و گروهها را تحت رهبری سلیمان میرزا متحد خواهد ساخت. چون دولت [وجود] حزبی را میخواهد، میسر خواهد بود كه پس از رفع برخی موانع یك حزب ضد_فاشیسم را سازمان دهیم.»
۲- «گروههای مشخص حزب سلیمان میرزا در مناطق اشغالی توسط ارتش سرخ بایستی به سازمانِ كمیتهی مركزی [حزب كمونیست در آذربایجان شوروی، در ارتش سرخ؟] رجوع داده شود.»
«بدینسان، ظرف شش هفته بین ۲۹ سپتامبر و ۱۲ نوامبر ۱۹۴۱، شورویها سلیمان میرزا و همكارانش را هدایت كردند تا سازمانی را ایجاد كنند، كه نه تنها به خواست بخشی از جامعهی ایران برای فعالیت سیاسی در چپِ مركز پاسخ گوید، بلكه همچنین، و مهمتر از آن، ایرانیانی را كه در همان جهت از نظر سیاسی مستعد بودند بهنحوی شكل دهد تا بهتوان جبههی ضدفاشیستی را به وجود آورد كه در سطح سیاسی در خدمت منافع جنگی شوروی باشد و، دست آخر، منافع پس از جنگ دولت شوروی را نیز ارضاء كند.»
«توصیههای سرهنگ سِلیوكُف به مقامات بالادستش، برنامهی «گروه حزبی،» كه در نامهی دیمیتروف به استالین، مولوتُف، بِِِریا، و مالنكُف مورد تأیید قرار گرفت (نگاه كنید به زیر)؛ تأیید آن توسط استالین، چنانكه در دستورالعمل دیمیتروف به عُمال كمینترن در ایران - آرتاشس اُوانسیان و رضا روستا - آمده است، خط مشی «گروه حزبی» را شكل داد - گروهی كه، پیش از ارسال نامهی دیمیتروف مورخ ۹ دسامبر ۱۹۴۱/ ١٨ آذر ۱۳۲۰، به استالین، نام حزب تودهی ایران را اختیار كرد. سرانجام همهی اینها بر سرنوشت چپ و امر سیاست در ایران به مدت چهار دهه تأثیری عظیم گذاشت.»
دبیركل کمینترن استالینی، گئورگی دیمیتروف: «در وضعیت كنونی من عقیده ندارم كه بایستی حزب كمونیست را از نو ایجاد كرد و كمونیستها[ی ایران] باید در چارچوب حزب توده و مطابق خط مشی زیر كار كنند:
الف: مبارزه برای دموكراتیك كردن ایران؛
ب: دفاع از منافع کارگران؛
ج: تقویت مناسبات دوستانه بین ایران و اتحاد شوروی؛
د: از میان برداشتن كامل عنصر فاشیسم در ایران و نابودكردن تبلیغات ضد شوروی [در آن كشور].
كمونیستها باید، در همراهی بااین [خطمشی]، برای تأسیس سندیكاهای كارگری و سازمانهای دهقانی بكوشند. من همچنین بیهوده میدانم كه كمونیستهای ایران نمایندهیی نزد ما [در كمینترن] بفرستند. بر عكس، ما رفیق مناسب خود را تحت پوشش قانونی مناسب اعزام خواهیم داشت. او خواهد توانست به رفقای ایرانی كمك كند این خط [مشی] را به اجرا در آورند. من قصد دارم همین خط مشی را به رفقای ایرانی توصیه كنم، مگر آنكه دستور غیر از این به من داده شود.»(٢)
«در مرحلهی كنونی، ما نباید شعارهای سوسیالیستی یا شورایی را مطرح كنیم؛ ما نباید چارچوب برنامهی دمكراتیك را رها كنیم. ضروری است كه تبلیغات كرد، كار توضیحی با روحیهی ماركسیستی_لنینیست را انجام داد، بهویژه در میان نسل جوان ایران، اما با دقت و محتاطانه. چند تن كمونیست فعال درستكار و كاملا" آزمایش شده [رد شده از صافی «اِن.كا.وِ.دِ.»]، با ورود به حزب توده، باید به یكدیگر متصل شوند - اما نه علنا" - تا بتوانند برنامهی طرح شده در بالا را به اجرا در آورند. ایجاد دوستانهترین مناسبات با سلیمان میرزا مطلقا" ضروری است. در حال حاضر این را برای شما مفید نمیدانم كه نمایندهیی به اتحاد شوروی بفرستید. چنین سفری مورد استفادهی دشمنان [ما] قرار خواهد گرفت و به كار ما ضرر خواهد زد. ما را مداوما" از وضعیت ایران و فعالیت در حزب توده باخبر نگهدارید. دریافت این نامه را تأیید كنید.»(۳)
«این نیز جالب توجه است كه شورویها تقاضای ع. نوشین، و دیگران، دایر بر بازگشت دادن برخی كمونیستهای ایرانی، كه از تصفیههای استالینی جان سالم به در برده بودند، را رد كردند و پس از آن، كسانی را كه در اردوگاههای «اِ.كا.وِ.دِ.» اسیر بودند به قتل رساندند. دلیل واقعی این امر را باید در استقلال فکری و اندیشهی اعضای حزب کمونیست ایران جستوجو كرد، یعنی در دو دهه، خط مشی مستقلی كه حزب كمونیست ایران كوشیده بود، بهرغم توصیههای شوروی، به مورد اجرا گذارد. آشكار است كه، با توجه به ائتلاف با قدرتهای غربی در مبارزهیی بین مرگ و زندهگی كه با دشمن سختجان هیتلری در گیر بود، شورویها به سختی میتوانستند اجازه دهند، در این بُرههء تعیینكننده، كمونیستهایی را وارد پهنهی سیاسی ایران كنند كه در گذشته نسبت به سیاستهای شوروی در ایران موضعی انتقادی داشتند؛ و حتا كمتر به صرفشان بود كه عدهیی ازكمونیستهای ایرانی را آزاد كنند و در ایران پروبال بدهند، كمونیستهایی منتقدی كه حضورشان برای تأمین منافع شوروی دوران پس از جنگ در ایران تهدیدآمیز میتوانست بود.» (پایان نقل قولهای خسرو شاکری) ادامه نحوه ساختن حزب توده در پیوست یک.
حزب توده که ساخته و پرداخته میشود، توسط عوامل استالینی به امپریالیستها معرفی میگردند تا حواسشان باشد و منافع شوروی را در ایران به خطر نیاندازند! سفیر شوروی در لندن در اکتبر ۱۹۴۱، به آنتونی ایدن، وزیر خارجهی انگلستان، میگوید كه نیروهای حاضر در صحنهی سیاسی ایران از سه بخش تركیب شدهاند: «... بخش سوم كه حزب توده باشد متشكل « از روشنفكرانی كه در رژیم سابق جور و ستم كشیدهاند» و از «هدف و آرمان دموكراسیهای غربی دفاع میكنند وجانب همكاری با متفقین را گرفتهاند. »
حالا که دانستیم حزب توده چهگونه با رهنمود استالین و کمیتهی مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی و به دست ماموران امنیتی روسیه تزاری جدید، ساخته و پرداخته شد، اکنون به نظرات یوسف افتخاری، آلبرت سهرابیان، باقر امامی و دیگران را که در خاطرات خود در مورد تشکیل حزب توده بیان داشتهاند، میپردازیم که بسیار آموزنده برای جوانان امروز است: «من از نخستین كسانی بودم كه پس از تاسیس حزب توده از زندان آزاد شدم. بلافاصله پس از مشاهده وضع حزب و مرامنامه و كمیته مركزی با اسكندری، روستا و نوشین جداگانه ملاقات و مخالفت خود را با آن ابراز داشتم. آنها صریحا" گفتند؛ «ما هم با این شكل حزب موافق نیستیم و میخواستیم حزبی انقلابی تشكیل دهیم ولی رفقای شوروی موافق نبودند و ما طبق دستور آنها عمل كردیم.» (خاطرات آلبرت سهرابیان)
یوسف افتخاری بعد از ۱۳ سال زندان، در شهریور ۱۳٢٠ از زندان بندرعباس همراه با علیزاده و روشن[اهل کرمانشاه] آزاد میشوند و هنگامی که وارد تهران میشوند، حزب توده تشکیل شده است: «در تهران، سه را امینحضور یک مهمانخانه به اسم روشن یا گلشن بود در آنجا منزل کردیم. حالا نه علیزاده پول دارد و نه من و نه روشن. بعد از سیزده سال لباسها تمام مندرس شده بود. سه نفر آدم بیپول در یک مهمانخانه و بلاتکلیف بودیم. سیزده سال زندان ما را از همهچیز بیگانه کرده بود. حتا در تهران هم جایی را بلد نبودیم و کسی را نمیشناختیم. دیگران آمدند و ما را پیدا کردند. چون وضع بسیار بدی داشتیم و به خانواده هم دسترسی نداشتیم که بتوانند کمک بکنند. نخستین کسی که به دیدن ما آمد رضا روستا بود.(۴) رضا روستا را به اتهام جاسوسی گرفته بودند و من او را از مسکو و زندان میشناختم. چون جزو محصلین کوتیو («دانشگاه کمونیستی زحمتکشان شرق» معروف به کوتیو) بود. آمد سراغ ما و گفت خوب به موقع رسیدید شانس آوردید. گفتیم برای چه؟ گفت برای اینکه ما حزبی تشکیل دادهایم به نام حزب توده. گفتم شما با چه کسانی این کار را کردید؟ گفت با همراهی شازده سلیمان میرزا.(۵) گفتم چرا این کار را کردید؟ چون عدهی کثیری زندانی و تبعیدند. میگذاشتید آنها هم میآمدند و یک مجلس مشاورهیی تشکیل میدادیم که بهبینیم راجع به آیندهی ایران چه فکری باید کرد؟ عجله کردید. گفت رفقا گفتهاند. (منظورش از رفقا استالین بود.) رفقا دستور دادند و ما هم اجرا کردیم. خوب است. به موقع آمدید و بیایید با هم کار کنیم. گفتم نه این برای ما مناسب نیست که بیاییم به امر مامورین خارجه حزبی تشکیل بدهیم. آن هم بدون حضور ملت ایران دو نفر بنشینیم و یکی یکی مردم را جمع بکنیم، این صحیح نیست و شما کار غلطی کردید. از ما دوری کنید، چون ما اینکاره نیستیم. روستا دستخالی رفت و علیزاده یک خرده اوقاتش تلخ شد و گفت در این موقع که ما بیپولیم، چرا این کار را کردی؟ حالا میرفتیم تا ببینیم چه کار میکنیم و چه کار نمیکنیم. گفتم نه اگر آدم در سیاست ننگین بشود دیگر نمیتواند مثل تجارت از اختلاس بیرون بیاید.
«تعجب دوم من از پیشنهاد [رضا] روستا و [عبدالقدیر]آزاد این بود که در اتحاد جماهیر شوروی که بینالملل کمونیستی و سندیکای جهانی را منحل کردند چهگونه اینها در ایران میخواهند تشکیلات بدهند. این خیلی جای تعجب بود و باورکردنی هم نبود. چون این کار به همکاری انگلیس و آمریکا نیاز داشت و اگر تشکیلاتی را در ایران به وجود میآوردند به آنها بر میخورد و آنها میتوانستند جلوگیری بکنند. در صدد برآمدیم و معلوم شد که با نظر خود انگلیسیها این کار را انجام میدهند. چون در آن زمان در ایران فاشیسم طرفداران زیادی داشت و انگلیس و شوروی در صدد برآمدند یک تشکیلاتی به وجود بیاورند که مردمانی که دنبال ماجرا هستند، بروند توی آن تشکیلات. این تشکیلات عبارت بود از طرف روسها حزب توده و از طرف انگلیسیها حزب همراهان. حزب همراهان به وسیلهی مصطفاخان فاتح کارمند شرکت نفت به وجود آمده بود و حزب توده هم به وسیلهی سلیمانمیرزا و روستا. روستا در ساوه [تبعید] بود و چون زودتر به تهران رسیده بود به روسها دسترسی پیدا کرد و آنها هم راهنمایی کردند. برای ما روشن بود که شورویها نمیتوانستند در چنین موقعیتی که خودشان در خطر بودند، بینالملل کمونیستی جهانی را منحل کرده بودند و رهبران آن را هم تماما" کشته بودند و این کار را به تنهایی انجام داده و حزب تودهیی تشکیل بدهند و به خواهند قدرت را دست به گیرند.»
«البته در آن زمان تعدادی از همان افراد ۵٣ نفر مانند عتیقهچی، ... و خلیل ملکی به تشکیل این حزب خوش بین نبودند. یک روز خلیل ملکی مرا در خیابان دید و گفت به حزب توده نرفتهام و نادم هم نیستم. گفتم خوب کاری کردی. حزب توده حزبی نیست که اساس درستی داشته باشد. بعد که کار حزب رونق گرفت دیدم خلیل ملکی هم از آنجا سر در آورد و حتا سخنگوی آنها شده بود. من محرمانه عدهیی از کارگرها را به جلسات آنها میفرستادم و پرسشهایی میکردند که آنها نمیتوانستند پاسخ بدهند. فورا" میفهمیدند و میگفتند اینها از رفقای افتخاری هستند.» یوسف افتخاری:خاطرات دوران سپری شده:٦٧-٦٨-٦٩)
در ۷ مهر ۱۳۲۰ حزب توده تشکیل میشود و باقر امامی هم یکی از رهبران جنبش مستقل کارگران ایران به آن نمیپیوندد. سلیمان میرزا اسکندری، بعدا" از امامی خواست که به حزب توده ملحق شود اما او نپذیرفت و گفت:«یک کمونیست حق ندارد وارد یک حزب غیر کمونیست شود. ... حزب توده یک حزب خرده بورژازی است. تشکیل شده است از تمام طبقات متضاد و مختلفالمنافع و اصلا" حزب نیست، بلکه باند و گروه است. حزب باید از عناصر روشنفکر طبقه کارگر تشکیل شود و پایه حزب کمونیست را محکم پیریزی کند تا بتواند انقلاب سوسیالیستی را رهبری کرده و آن را به کمونیسم برساند.»
بابک امیر خسروی در گفتگو با ایرج اسکندری میگوید:«کیانوری در سال ۱۹٧٧، به پاریس آمد، برای شرکت در جشن اومانیته، یک شخصی کاریکاتوری کشیده بود که دکل نفتی بود و بالای سر آن هم تاجی گذاشته بود و مردم هجوم میآورند آن را واژگون کنند. منتها چون ما میدانستیم که حزب توده با شعار سرنگونی مخالف است، آن را به کیانوری نشان دادیم که تاج را چه بکنیم، آیا آن را بگذاریم یا نه؟ کیانوری قدری فکر کرد و گفت با سیاست حزب نمیخواند. گفتیم بالاخره مبارزه است. آن وقت برنامه حزب توده چاپ شده بود، گفتم خوب سرنگونی رژیم شاه و سلطنت که در برنامه حزب انعکاس داشت. جوابش جالب است، گفت من به لایپزیک [آلمان شرقی] میروم و از آنجا تلفن میکنم و نتیجه را میگویم. در همان موقعی بود که هویدا نخست وزیر، به مسکو رفته بود. گفت ببینم نتیجه مذاکرات چه خواهد بود؟ اگر در آنجا با شورویها برخورد پیدا کردند و مذاکرات به جایی نرسید، تاج را بگذارید و اگر توافق کردند، آن را نگذارید!»(خاطرات ایرج اسکندری: قسمت چهارم:٢۴)
اردشیر آوانسیان که در هنگام تشکیل حزب توده در بندرعباس زندانی تبعیدی بوده است، غیابا" توسط موسسین حزب توده، به عضویت کمیتهی مرکزی در میآید. او بعد از آزادی و مراجعه به تهران ابتدا آه و نالههایی در مورد تشکیل حزب توده بیان میدارد که گویا با تشکیل حزب توده مخالف است و معتقد است که باید حزب کمونیست تشکیل شود. اما با او مخالفت میشود. سپس تصمیم میگیرد که در درون حزب توده یک گروه کمونیستی تشکیل دهد و به تدریج حزب توده را تبدیل به «حزب کمونیست!» کند. اما وقتی که «رفقا»ی بالا فهمیدند گوش او را گرفتند و به او حالی کردند تا از خط تعیین شده توسط «رفقا» خارج نشود. سپس او اعلام میکند که با نام «توده» برای این حزب مخالفتی ندارد و نیز موافق این است که از نام «کمونیست» برای تشکیل حزب استفاده نشود. اما عدهیی در حزب توده خود را کمونیست! میدانند:
«کمیته مرکزی حزب توده آن روزی ما، شتر گاو پلنگ عجیبی بود. عباس میرزا کسی بود حقهباز، وزیرمآب، شارلاتان و اصلا" آدم اجتماعی نبود. ایرج اسکندری او را یعنی «دایی جانش» را در کمیته مرکزی قالب کرده بود. در صورتی که عباس اسکندری آدمی نبود که عضو حزب دموکراتی باشد چه رسد به حزب مارکسیستی. دکتر یزدی که داستانش خواهد آمد. اصلا" مرد حزبی نبود و عضویت هیچ حزبی را نداشته تا چه رسد به حزب مارکسیستی. ناگهان این آدم نه فقط عضو کمیته مرکزی حزب توده بلکه عضو مرکز کمونیستی هم شده بود. این دیگر نهایت هرج و مرج و آشفتهگی بوده است. این کار در اثر دوستی ایرج با او بوده که بدون تعقل دوست خود دکتر یزدی را وارد کمیته مرکزی کرده بود. اما روستا احمقانه این نوع پیشنهادات ایرج را قبول میکرد. حالا چون دکتر یزدی وارد شده، پس او حق دارد «سگ و گربه» خانه خودش را نیز وارد حزب و حتا کمیته مرکزی بکند. محمد یزدی را نیز وارد حزب و کمیته مرکزی حزب توده کرده بودند. باز خدا پدرش را بیامورزد که او را عضو مرکز کمونیستی نکرده بودند. این محمد یزدی که من هیچوقت با او تماسی نداشتهام بعد از تحقیقات معلوم شد کارمند معمولی یکی از ادارات دولتی و آدم دزدی بوده و همچون کسی را آورده و عضو کمیته مرکزی کرده بودند. دیگر معلوم است که عاقبت چنین حزب یا رهبری به کجا خواهد انجامید.»
«ابوالقاسم موسوی که آدم بسیار بیچاره و سادهیی بود و همه او را مسخره میکردند وارد کمیته مرکزی کرده بودند. او مرد بدی نبود ولی عقل درست و حسابی نداشت و آدم بیدست و پایی بود. ... این همان کسی بود که با عدهیی میخواست رضاشاه را بکُشد و رئیس جمهور بشود و کارش چنان احمقانه بود که خود رضاشاه نیز او را شناخته و از اینرو دست به ترکیباش نزده بود. اگر او و کارهایش جنبه جدیتری داشت جدا" اعدامش کرده بودند.» (خاطرات اردشیر آوانسیان از حزب توده ایران:٦١-٦٢)
این چنین بود که فاسدترین حزبی پا به عرصه ایران گذاشت. نزدیک به هشتاد سال است، که افکار و اندیشههای ضد سوسیالیستییی که آبشخور آن استالینیسم بوده و هست را در جنبش سوسیالیستی ایران، حتا هم اکنون، دارد تزریق میکند تا از درون آن را به فساد و نابودی کشاند. هنوز که هنوز است بسیاری به صورت آگاهانه و یا ناآگاهانه گرفتار فرهنگ بورژوارفرمیستی منتج از استالینیسم حزب توده شدهاند و قادر نیستند، گریبان خود را از آن رها سازند. چرا که افکار به عاریتگرفته شده مردهگان، که ناشی از تفکر و اندیشه استالینیسم حزب توده است بر مغز زندهگان امروزی سنگینی میکند! جنبش مستقل کارگری تاریخ معاصر ایران در چنگال اختاپوسی حزب توده گرفتار بوده و هست، یوسف افتخاریهای آگاه و رزمندهیی لازم دارد تا بتوانند خود را از نفوذ استالینیسم و مائویسم منتج از حزب توده رها سازند.
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠۵/٢٢
______________________________________________
توضیحات:
(١): من نهتوانستم هویت این شخص را بیابم. حرف روسی «خ» (X ) میتواند معادل ه/ح فارسی نیز باشد، مگر آنكه مراد حزب «همراهان» بوده باشد كه مصطفی فاتح، كارمند ایرانی شركت نفت ایران و انگلیس به وجود آورد.
(٢): ( نامه دیمیتروف«به استالین، بریا و مالنكُف» (RTsKhIDNI, 495/74/192).)
(٣): نامهی دیمیتروف به اردشیر آوانسیان مورخ ۱۵ دسامبر ۱۹۴۱ (RTsKhIDNI, 495/74/192
(۴): اما اینجا لازم است در مورد رضا روستا از زبان یاران خودش بخوانیم: «رضا روستا در سال ١۹٦٦، جزوهیی درباره نهضت کارگری نوشته بود و کسی نمانده بود که اسمش در این کتاب نیاید. حتا اسم آنهایی که در نهضت ما هیچ محلی از اِعراب نداشتند، ولی نزد روستا عزیز بودند، ذکر شده بود. زیرا کافی بود که کسی حرف او را گوش کرده و از او تملق بگوید. اما از اشخاصی که در اتحادیه زحمت کشیده و کار کرده و اساس اتحادیه را گذاشته بودند، اسمی نیاورده بود. خود کتابش نیز بیارزش و در آن دائما" از خودش تعریف کرده بود. این جزوه را میشود «روستانامه» خواند. ... نه کامبخش و نه روستا جرات نداشتند برخلاف «بالا[مقامات شوروی] اقدام کنند» (خاطرات اردشیر آوانسیان از حزب توده ایران:۴٨) اردشیر آوانسیان در مورد رفتار و کردار رضا روستا میگوید: «این کار همیشهگی رضا روستا بود که آدمهای رانده را دور خود جمع و به آنها میدان میداد. روستا هم که حالش معلوم بود اگر کسی به او تملق میگفت حاضر بود به او همه جور مساعدت کند. عقل و منطق هم در کارش نبود، تا آدم بد را از خوب تشخیص بدهد. صفر نوعی [مدیر روزنامه مردم] را او به حزب توده آورد. صفر نوعی از حزب کمونیست ایران اخراج شده بود.»(پیشین:ص۵۵) «در معاشرت فهمیدم که او آدم منطقی و جدی نیست. این را بعدها خیلیها فهمیدند. بعدها بهتر فهمیدم که روستا در سیاست چهگونه آدمی بود. خلاصه اینکه آدمی بود نامنظم، کم عقل، احمق، هپلیهپو، غیر دقیق، زن باز، تا بخواهی پرخور و بیفرهنگ که بعدها ریاستطلبی و تملقپرستی نیز به آنها افزوده شد و به تخریب حزب توده منتهی گردید.» (پیشین:٦١)
(۵): شاهزادهی قاجار [سلیمان میرزا اسکندری] در زمان انقلاب مشروطیت که خود را روشنفکر انقلابی و دارای تمایلات چپگرایانهی میدانسته، با سفارت شوروی در تهران رابطه داشته است. با بستن قرارداد ۱۹٢۱، بین انگلیس و شوروی و زنده کردن، قرارداد ۱۹٠٧، [تقسیم ایران بین انگلیس و روسیه]، رضاخان «ضدامپریالیست» متولد میشود و به عنوان نمایندهی «بورژوازی ملی و مترقی» ایران معرفی میشود. در چنین شرایطی به سلیمان میرزا اسکندری توصیه میگردد که وارد کابینه رضاخان شود و پست اهدایی وزارت فرهنگ را اشغال کند. اما بعد از برکناری رضاخان و در شهریور ۱۳٢٠، شاهزاده قاجار، در گفتوگو با اردشیر آوانسیان، شرکت خود در کابینه رضاخان را زیر سوال میبرد و خود را بیتقصیر میداند زیرا که به پیشنهاد شورویها وارد کابینه رضاخان شده است! او گفته است «والله هنوز که هنوز است من میبایستی جواب مردم را بدهم. من اگر وارد کابینه رضاخان شدم بنا به پیشنهاد رفقا[شوروی] بود.»...سلیمان میرزا پدر واقعی حزب توده، به قول آوانسیان به درخواست شاه،[قبل از شرکت حزب توده در دولت قوام] با محمدرضاشاه ملاقات میکند و در چای سلیمان میرزا قند میاندازد و آن را به هم میزند که آن را به حساب اقتدار حزب توده میگذارند. به گفته اردشیر آوانسیان سلیمان میرزا در ملاقات با شاه گفته بود: «من شخصا" مخالف پدرتان رضاشاه بودم [پس چرا در کابینه او شرکت کردید؟ خودت اختیار نداشتی، چون "رفقا" گفتند.] و شخصا" با خود شما هم مخالف هستم. اما چون من عضو حزب توده هستم و در برنامه حزب از مشروطه ایران پشتیبانی شده و شاه هم جزو مشروطه میباشد. بنابراین من با شما مخالفت نمیکنم. بعد شاه هم گفته بود که «من دموکرات و سوسیالیست هستم، من طرفدار زحمتکشان هستم و مانند حزب شما طرفدار رنجبر هستم.» از این قبیل چیزها»(خاطرات اردشیر آوانسیان از حزب توده ایران:٧٣-٧۵)
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(٩)
زمینههای عینی ظهور حزب توده
علاقهمندان میتوانند با مطالعه آثار سلطانزاده، شرایط اقتصادی، اجتماعی ایران را قبل از ١٣٢٠ خورشیدی را به طور مشروح و مستند به دست آورند. این کشور با توجه به شرایط جغرافیای طبیعی و سیاسی، در طول تاریخ همواره مورد هجوم اقوام و ملل دیگر بوده است. با نگاهی به جغرافیای انسانی افراد ساکن در فلات ایران، به سادهگی میتوان، هجوم مغولان، عربها، افغانها، روسها، انگلیسیها و غیره را در اشکال ظاهری مردم مشاهده نمود.
در حدود سیصد سال پیش با رشد شیوهی تولید سرمایهداری در اروپا و انباشت بازارهای داخلی از کالا، سرمایهدارها به فکر دستیابی به بازارهایی برای فروش کالاهای تولیدی خود شدند. آنها یعنی کشورهای سرمایهداری امپریالیستی اروپا، جهان را بین خود تقسیم و یورش به آنها را آغاز کردند.
چهار کشور انگلستان، آلمان، روسیه، و فرانسه وارد مبارزهیی آشکار و پنهان برای تصرف خارومیانه شدند. نتیجه تهاجم آنها برای تصرف بازار ایران، حذف آلمان و فرانسه و پیروزی روس و انگلیس شد. دو کشور فاتح با هم توافق کردند که ایران را بین خود تقسیم کنند و چنین کردند تا سال ١٩١٧. با وقوع انقلاب اکتبر روسیه، این توازن قوای سیاسی نظامی دول سرمایهداری امپریالیستی برای مدت پنج سال به هم خورد و در سال ١٩٢١، دوباره به روال قبل از انقلاب اکتبر بر گشت.
تا قبل از انقلاب اکتبر ١٩١٧، روسیه و انگلیس، در تمام ارکانهای دو دولت قاجار و پهلوی اول، از بالاترین مقام که شاه باشد تا پایینترین مقام که آبدارچی باشد، جاسوس و رشوهخوار داشتند. بنابراین آنها تمام اهداف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی خود را به سادهگی از طریق همین مزدوران داخلی، اعمال میکردند. نتیجهی نهایی آن برای طبقات فرودست جامعه و به خصوص تولیدکنندهگان اصلی جامعه، فقر و تنگدستی و نابودی صنایعدستی و کارگاهی و کشاورزی خوداتکایی بود. آنها آگاهانه و عامدانه اجازهی رشد هیچگونه خلاقیتی در زمینهی تولید کالاهای مصرفی و سرمایهیی نمیدادند. یا به بیانی دیگر، از هر طریق ممکن از رشد «بورژوازی ملی» جلوگیری میکردند.
از طرف دیگر در حالی که در اروپا، نشر کتاب و مطبوعات و آموزش از کودکستان تا دانشگاه رایج بود، در ایران از طرف طبقه حاکمهی مخصوصا" در عصر قاجار، هر چیزی که سبب آموزش و افزایش شعور اجتماعی و آگاهی میشد، ممنوع بود.
اما در غرب و شرق جهان، آثار و بقایای شرایط انقلابی همراه با جنبشهای آزادیبخش، در سه دهه نخست قرن بیستم میلادی، ادامه داشت و با شروع جنگ جهانی دوم، شرایط انقلابی در جامعهی طبقاتی ایران دوباره بعد از دیکتاتوری رضاخان آغاز گردید.
نخستین تشکیلات سیاسی خارومیانه [حزب کمونیست ایران]، در سال ١٢٩٩، تحت هدایت بزرگانی مانند سلطانزاده، حیدر عمواوغلی، تقی ارانی، فرخی یزدی، مرتضا علوی، یوسف افتخاری و دیگران طی دو دهه فعالیتهای اجتماعی، سیاسی ارزندهیی که در جامعهی طبقاتی (١) آن روز به عرصه عمل در آوردند، بیش از دو دهه طول نکشید، و به وسیلهی رضاخان و رضایت کامل استالین تا قبل از شهریور ١٣٢٠، قلع و قمع و نابود گردیدند.
با شروع جنگ جهانی دوم، دولت رضاخان بیستوچهار ساعت نتوانست روی پای خود بهایستد و توسط انگلیس و روسیه برکنار و طبق روال گذشته، شمال ایران جولانگاه روسیه و جنوب هم به وسیلهی انگلستان با قوای نظامی اشغال شد.
در چنین شرایطی پهلوی دوم به امر دو قدرت خارجی، جانشین پدر دیکتاتور شد اما او نمیتوانست، بلافاصله دیکتاتوری پدر را اعمال نماید. در نتیجه فضای تقریبا" باز سیاسی در دهه ١٣٢٠ خورشیدی، و جو انقلابی در میان طبقات فرودست جامعه و روشنفکران، زمینههای عینی برای ظهور یک تشکیلات به گفتهی سلطانزاده که «جنبش خالص کمونیستی» را هدایت و رهبری نماید، در جامعهی طبقاتی آن روز فراهم گردیده بود. اما بهرهبردار چنین فضایی استالین بود. او که نیات سرمایهدارانهی خود را از طریق سفارت شوروی در تهران و نیز جاسوسان دستپرودهاش مانند عبدالصمد کامبخش اعمال میکرد هدفاش به انحراف کشاندن زمینههای عینی رشد فرهنگ چپ سوسیالیستی و تبدیل آن، به رفرمیسم بورژوایی در جهت تامین منافع اقتصادی روسیه، در قاموس حزب توده بود. آنها از همان ابتدا به صورت آگاهانه افراد خود را محرمانه دستچین و به عرصه اجتماعی در جهت برآورده کردن اهداف خود میفرستادند.
اما در روسیه با انقلاب اکتبر ١٩١٧، رویکرد انترناسیونالیسم پرولتاریایی جایگزین ناسیونالیسم عظمتطلب روس تزاری شد و وعدهی دنیای نو و جدیدی(٢) را میداد که بعد از کمون پاریس، دومین آن در جهان خواهد بود. اما بلشویکها نتوانستند بعد از پنج سال، انقلاب سیاسی اکتبر ١٩١٧ را با انقلاب اجتماعی پیوند و تکمیل نمایند در نتیجه شکست خوردند. شکست در این عرصه سبب شکست در رویکرد انترناسیونالیسم پرولتاریایی هم شد. و به دنبال آن ناسیونالیسم روس، جایگزین انترناسیونالیسم پرولتری گردید. این سیاست به وسیلهی استالین به مرحلهی اجرایی درآمد.
«حقیقت این است که لنین در پایان عمر خود، دلایل فراوانی داشته که نسبت به استالین، سخت بدبین باشد. منشاء آن هم بیشتر، عدم توجه استالین نسبت به برنامههای حزب بلشویک و رهنمودهای لنین، در مورد ملیتهای شوروی [و البته دخالتاش در امور ایران] بوده است. اما به سبب بیماری شدید و بستری بودن، عملا" کار مهمی از لنین ساخته نبود. لنین در وصیتنامهی خود، آنجا که ویژهگیهای اعضای کمیتهی مرکزی را تشریح کرده، به خصوص در تکلمهیی که چند روز بعد به آن افزود ضمن هشدار به رهبران شوروی، صریحا" تاکید کرد که در انتخاب رهبر آیندهی کشور دقت لازم و کامل به عمل آورند؛ و نظر سخت منفی خود را نسبت به استالین نیز ابراز داشت و کمیتهی مرکزی را از او به شدت برحذر داشت.»(عبدالله برهان: بیراهه:٧٣)
پس از مرگ لنین در بیست و یک ژانویه ١٩٢۴، استالین با عملی حیلهگرانه به قول خودش در مبارزه با تروتسکی که بسیار به لنین نزدیک بود، با زینوویف، و کامنوف (٣) هم دست شده و با هم به «ترویکا» یعنی درشکهی سه چرخه، را تشکیل دادند. هدف استالین این بود که به کمک دو نفر دیگر، نگذارند تروتسکی، رهبری حزب کمونیست را بر عهده داشته باشد. اما پس از اینکه استالین قدرت خود را استحکام بخشد و حتا در آن چند ماه اولیه مشخص شد که تروتسکی اصلا" چنین قصدی نداشته است، اتحاد سه جانبه استالین یعنی «ترویکا» از هم پاشید. استالین سپس مبارزه با کامنوف و زینوویف و بقیه را در دستور کار خود قرار داد و بر هر فردی که احتمال میداد، قدرت را از او بگیرند به مبارزه پرداخت و آنها را سر به نیست کرد.
به بیانی دیگر؛ استالین در مراحل پایانی زندهگی لنین، با حیله و نیرنگ سبب تقویت باند تشکیلاتی خود در حزب کمونیست شوروی کرد، همان کاری که اکنون استالینیستهای ایرانی حی و حاضر دارند انجام میدهند. او کامنوف (۴) و زینوویف و بوخارین را همراه خود ساخته و ضمن تاختن به همسر لنین [کروپسکایا]، مانع از انتشار کامل وصیتنامهی لنین در کنگرهی دوازهم حزب کمونیست میشود. آنچه از وصیتنامه در کنگره نشر یافت برخی جملات منتخب بود که هیچ مسئولیتی را برای استالین در پی نداشت. البته قبلا" دستور داده بودند که کسی حق یادداشت کردن از آنها را هم ندارد.
«استالین سرنوشت وصیتنامه را چنان رقم زد که تنها پس از مرگاش به طور علنی انتشار یافت. اگر معدود افرادی از وصیتنامه اطلاع داشتند، توسط دستگاه استبدادی استالین به جرم داشتن و حتا دانستن محتوای "سند ضد انقلابی" (وصیتنامهی لنین) به دیار تبعید و نیستی فرستاد.»(پیشین:٧۴)
«لنین نسبت به شغل ریاست دبیرخانهی حزب کمونیست برای استالین هم، سخت معترض بود و طی چند نامه در همان حال مریضی، اعتراضات شدید خود را ابراز داشت، و با تشریح خصوصیات استالین،(۵) بارها از مسئولین خواسته بود نسبت به تعویض استالین و یک انتخاب شایسته اقدام کنند. تروتسکی در ارتباط به وصیتنامه میافزاید که لنین: «در ٢٣ ژانویه ١٩٢٣، پسنوشتی، در زمینهی لزوم برداشتن استالین از سمت دبیرکلی، به وصیتش افزود.(٦)»(پیشین:٧۵)
همین که استالین توانست سیاست داخلی را تا ١٩٢٨، با قبضهی تمام ارگانهای حزبی و کمینترن در کنترل بگیرد، و در دههی ١٩٣٠، کشتار برجستهترین بلشویکها و سر به نیست کردن مخالفان و منتقدان خود را به سرانجام رسانید؛ سیاست خارجی خود را نیز بر همین مبنا که چیزی جز تزاریسم با پوشش سوسیالیسم نبود را، پیریزی کرد و در مقطع جنگ جهانی دوم، شروع به ساختن احزاب برادر مانند حزب توده کرد.
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠۵/١۴
______________________________________________
توضیحات:
(١): -«مادام كه افراد یاد نگیرند در پس هریك از جملات، اظهارات و وعده و وعیدهای اخلاقی، دینی، سیاسی و اجتماعی منافع طبقات مختلف را جستجو كنند، در سیاست همواره قربانی سفیهانهی فریب و خودفریبی بوده و خواهند بود.»(لنین:آثار منتخب و.ا.ل [سه منبع و سه جزء ماركسیسم: ص ٢٧])
(٢): روز چهارم آوریل[١٩١٧]، لنین در کنفرانس حزب حضور یافت. سخنران به نمایندهگان شرمزده و متحیر و نیمه خشمگین میگفت: «آیا از نفی خاطرات کهن خود واهمه دارید؟» اما اینک وقت آن است که: «جامهی خویش را عوض کنیم؛ ما ناچاریم که پیراهن چرکمان را از تن در آوریم و پیراهن تمیزی بپوشیم.» و باز اصرار میورزد که: «به لفظ کهنهیی که تا مغزش گندیده است، نچسبید. اراده داشته باشید و حزب جدیدی بسازید ... آنگاه خواهید دید که همهی ستمکشان به شما رو خواهند کرد.» او برای مقابله با اعتراضها و تهمتهای آتی، میگفت: «ما دغل باز و کلاهبردار نیستیم، فعالیتهای ما باید براساس آگاهی تودهها صورت بگیرند. حتا اگر لازم باشد در اقلیت بمانیم، در اقلیت خواهیم ماند. خالی از فایده نیست که چند صباحی از موضع رهبری کنار برویم؛ ما نباید از ماندن در اقلیت واهمه داشته باشیم.» از ماندن در اقلیت نترسید- حتا اگر آن اقلیت عبارت از فقط یک تن باشد، مانند لیبکنخت که یک تنه در برابر صدوده تن ایستاد- چنین بود ترجیع بند نطق لنین.» (تروتسکی: تاریخ انقلاب روسیه: جلدیکم:۵٣٩)
(٣): در ماه مارس ١٩١٧، استالین و کامنوف اعضای هیئت تحریهی پراودا که مواضع درست داشتند، برکنار و خود، به عنوان هیئت تحریریه پراودا، شروع به نشر، مواضع راست و لیبرالی مینمایند که مورد اعتراض کارگران پتروگراد قرار میگیرند. در ماه آوریل که لنین در راه بازگشت به روسیه بودند، عدهیی از جمله کامنوف در جهت استقبال از لنین به فنلاند میروند. راسکولنیکوف، افسر جوان نیروی دریایی و عضو حزب بلشویک، مینویسد: «هنوز روی صندلیهای قطار ننشسته بودیم که ولادیمیر ایلیچ پرخاشکنان به کامنوف گفت: «این مزخرفات چیست که در پراودا مینویسی؟ ما دو سه شمارهاش را دیدهایم. و حسابت را چنان که حقت بوده رسیدهایم.» چنین بود ملاقات آن دو تن پس از سالها جدایی. اما با همهی این اوصاف، آن ملاقات روی هم رفته دوستانه بود.» (تروتسکی: تاریخ انقلاب روسیه: جلدیکم:۵١۵)
(۴): «روزنامهی پراودا تشتت و بیثباتی موجود در افکار و عقاید حزب بلشویک را در مقالات خود [در مارس ١٩١٧] منعکس میکرد، و از یک پارچه کردن افکار حزب عاجز بود. این وضع در اواسط ماه مارس، یعنی پس از بازگشت کامنوف و استالین از تبعید، بدتر شد، زیرا این دو تن سکان سیاست حزب را ناگهان به راست چرخاندند. کامنوف هر چند تقریباً از بدو تولد بلشویسم به این حزب گرویده بود، اما همیشه در جناح راست حزب قرار داشت. کامنوف با دانش نظری و غریزهی سیاسیاش، و نیز با تجارب وسیعی که از مبارزات حزبی در روسیه و گنجینهیی که از مشاهدات سیاسی در اروپای غربی اندوخته بود، بهتر از بیشتر بلشویکها اندیشههای عمومی لنین را درک میکرد، منتها همیشه در میدان عمل ملایمترین تفسیرها را از آن اندیشهها به دست میداد. از کامنوف نه استقلال رأی باید توقع میداشتی و نه ابتکار در عمل. کامنوف، این مبلغ و خطیب و روزنامه نگار برجسته، نه چندان نابغه اما متفکر، وجودش به ویژه برای مذاکره با سایر احزاب و شناسایی سایر محافل اجتماعی، بسیار مغتنم بود- هر چند همیشه از اینگونه مأموریتها احوال و احساساتی را با خود باز میآورد که با روح حزب بیگانه بودند. این خصوصیات در کامنوف چنان آشکار بودند که هیچ کس هنگام قضاوت دربارهی او، در مقام یک شخصیت سیاسی، به خطا نمیرفت. سوخانوف در او فقدان «برندهگی» دیده بود. نامبرده میگوید: «کامنوف را همیشه باید هل داد. ممکن است اندکی مقاومت نشان دهد، اما مقاومتش هرگز پایدار نیست.» استانکویچ نیز کمابیش بر همین عقیده است: رفتار کامنوف با دشمنانش «چنان ملایم بود که تصور میکردی که خود او از آشتیناپذیری موضعش شرمنده است. تردیدی نیست که در کمیته، نه یک دشمن بلکه صرفاً یک مخالف بود.» به این گفته نکتهی دیگری نمیتوان افزود.» (تروتسکی: تاریخ انقلاب روسیه: جلدیکم:۵٠۵)
(۵): -«استالین به سنخ کاملا" متفاوتی از بلشویکها تعلق داشت، هم از حیث خصوصیات روانی و هم از لحاظ ماهیت فعالیتهای حزبی: او سازمان دهندهیی چیره دست بود، اما از معرفت نظری و سیاسی بهرهی چندانی نداشت. کامنوف سالها در خارج، در کنار لنین به سر برده بود، یعنی در جوار کورهیی زیسته بود که تئوریهای حزب در آن ساخته و پرداخته میشد. حال آنکه استالین، در مقام به اصطلاح «مرد عمل»، بدون دیدگاه نظری، بدون علائق وسیع سیاسی، و بدون هیچگونه آشنایی با زبانهای خارجی، از خاک روسیه جداناپذیر بود. این دسته از کارگزاران حزب برای دیدارهای کوتاه مدت به خارج میرفتند، تا از رهبری دستور بگیرند، مسائل خود را با رهبری در میان گذارند، و بار دیگر به روسیه باز گردند. استالین در میان کارگزاران حزب به نیرو و جدیت، و ابتکار در امور پشت پرده، ممتاز بود. کامنوف طبعا" و به دلیل شخصیت خاص خویش، از نتایج عملی بلشویسم احساس «شرم» میکرد، حال آن که استالین برعکس از این نتایج عملی دفاع میکرد و بدون هیچ قصوری این سیاستها را به کار میبست، و در این راه پشت کار و گستاخی را با هم در میآمیخت. تصادفی نبود که کامنوف و استالین، علی رغم شخصیتهای متضادشان، در آغاز انقلاب موضع مشترکی را اشغال کردند: آن دو مکمل یکدیگر بودند. اندیشهی انقلابی بدون ارادهی انقلابی مانند ساعتی است که فنر آن شکسته شده باشد. کامنوف همیشه از زمان انقلاب عقبتر، یا بهتر بگوییم، از وظائف انقلاب فروتر بود. اما فقدان یک طرح وسیع سیاسی با ارادهترین فرد انقلاب را در قبال حوادث گسترده و پیچیده به تزلزل و بیکفایتی محکوم میکند. استالین، آن «مرد عمل»، در برابر تأثیرات خارجی نه از حیث اراده بلکه از لحاظ ذهنی ضعیف و تأثیرپذیر بود. بدین ترتیب بود که این متفکر بیتصمیم و این سازمان دهندهی تنگ فکر، بلشویسم را در ماه مارس ١٩١٧، تا مرزهای منشویسم فروکشاند. استالین حتا به اندازهی کامنوف هم نتوانست در کمیتهی اجرایی، که در مقام نمایندهی حزب واردش شده بود، موضع مستقلی برای خود دست و پا کند. در گزارشها و نشریات کمیتهی اجرایی حتا یک پیشنهاد، یا بیانیه، و یا اعتراض نمیتوان یافت که در آن استالین نظرگاه حزب بلشویک را در مخالفت با عبودیت «دمکراسی» در بارگاه لیبرالیسم، بیان کرده باشد. سوخانوف در یادداشتهای انقلاب مینویسد: «در میان بلشویکها، علاوه بر کامنوف، شخصی به نام استالین نیز در آن روزها در کمیتهی اجرایی ظاهر شد... استالین در زمان فعالیت اندکش در کمیتهی اجرایی، در نظر من، و نه فقط در نظر من، به لکهی خاکستری رنگی میماند که گاهی اوقات پرتو ضعیف و بیخاصیتی از خود میپراکند. حقیقت مطلب این است که چیز دیگری نمیتوان دربارهی او گفت. «هر چند سوخانوف استالین را روی هم رفته دست کم میگیرد، با این حال بیمایهگی سیاسی او را در کمیتهی اجرایی سازش کاران به درستی توصیف میکند.» (تروتسکی: تاریخ انقلاب روسیه: جلدیکم:۵٠٦)
(٦): اندیشه و هنر، دفترهای جداگانه، ١۴ اردیبهشت ١٣۵٨، ص ١٢١
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(٨)
حزب کمونیست ایران و استالین
سران حزب توده با آن همه کارنامهی سیاهشان، حتا هم اکنون [٢٠٢٠] در کانالها و سایتهای اینترنتی متعلق به خود، بیشرمانه خود را میراثدار حزب کمونیست ایران میدانند. حتا فسیلهای لانه کرده در «اخبار روز» به مناسبت صد سالهگی حزب کمونیست ایران(ح.ک.ا)، اینگونه بیشرمانه به سلطانزاده میتازند: «این اما در حالی بود که سلطانزاده طی سخنرانیهایش در نشستهای کمینترن باور داشت در ایران پسا تحولات دهساله نخست مشروطه، بورژوازی در برابر انقلاب قرار گرفته و ایران، در آستانه «انقلاب سوسیالیستی» ایستاده است.»
اما استالینیستهای ایرانی، سلطانزاده و یاراناش در جناح چپ ح.ک.ا را، که دارای استقلال فکری و اندیشه بودند و حاضر به پیروی از خط مشی استالین نبودند را اینگونه بر نمیتابند. اما جناح راست حزب مطیع امر «رفقا» بود. شاید بشود گفت که حزب توده، میراثدار خط مشی جناح راست حزب ح.ک.ا بوده و هست، فقط. در این قسمت رابطهی مدعایی حزب توده و استالین را با حزب کمونیست ایران و جناح چپ آن، مورد بررسی قرار میدهیم.
قبلا" حزب کمونیست ایران را در «نگاهی ریشهیی به انقلاب مشروطه» مفصلا" بررسیدهایم. نخستین حزبی که به سبب تلاش انترناسیونالیستی آوتیس سلطانزاده و با رهنمود کنگره ملل شرق، همراه یاراناش شکل میگیرد. این حزب عضو بینالملل سوم (کمینترن) بود. پس از شکست انقلابهای جهانی، مخصوصا" انقلاب آلمان، انقلاب اکتبر هم سیر نزولی و شکست خود را از سال ١٩٢٠، شروع کرد. و در سال ١٩٢٨، استالینیسم، بر ویرانههای انقلاب اکتبر، پیروز گشت، و قتل عام کمونیستهای مخالف جریان حاکم، در روسیه شوروی را شروع کرد. نخستین قربانیان ایرانی، کسانی از اعضای ح.ک.ا بودند، که خلاف ایدهئولوژی استالین میاندیشیدند. سلطانزاده یکی از دهها تن جانباخته آن حزب بود.
نخستین کنگره و موسس ح.ک.ا در تابستان ١٩٢٠/١٢٩٩، تشکیل میشود، مدت کوتاهی بعد از آن در یک پلنوم فرمایشی هدایت شده توسط استالین، کمیتهی مرکزی منتخب نخستین کنگره حزب، برکنار میشوند و عدهیی فرمانبر، به رهبری حیدر عمواوغلی، با وجود اعتراض کمینترن و شخص لنین، رهبری ح.ک.ا را برعهده میگیرند و در پی اجرای سیاستهای مسکو که منافع ناسیونالیسم روسیه را خواستار بود، بر میآیند.
به بیانی دیگر، جناح راست ح.ک.ا به رهبری حیدر عمواوغلی، به عنوان ابزار توازن قوا، برای دستیابی به منافع اقتصادی روسیه، به کار گرفته میشوند. بنابراین منافع مادی روسیه، زمینه لازم برای نابود ساختن ساختار تشکیلاتی که بسیاری اعضای آن از کنترل و فرمان استالین خارج شده بود [جناح چپ ح.ک.ا] فراهم میآورد.
از قول ای.اچ.کار، بیان میداریم که «در پاییز ١٩٢٠، سیاست آشتی میان مسکو و تهران رفته رفته چیره شد. برای فعالیتهای ح.ک.ا، که چندان هم جدی نبود(١)، موانعی ایجاد شد. کمیتهی مرکزی حزب وادار شد که در ٢٢ اکتبر ١٩٢٠، اعلام کند که انقلاب در ایران فقط وقتی امکان دارد که رشد بورژوازی به کمال خود رسیده باشد. این مقدمهیی بود برای اتحاد با بورژوازی رو به رشد ایران، که میتوانست به بیرون راندن سرمایهدار خارجی و نشستن به جای او امیدوار باشد. ... در فوریهی ١٩٢١، کودتایی در تهران روی داد که رضاخان، همتای ایرانی کمال در ترکیه و امانالله در افغانستان، را به روی کار آورد. رضاخان به زودی در چهرهی یک دیکتاتور ناسیونالیست ظاهر شد و به اقدامات شدیدی بر ضد بازماندهگان رژیم گذشته دست زد، اما با هرچه بوی سوسیالیسم یا کمونیسم میداد مخالف بود و سرکوبی کمونیستهای محلی را با بیرحمی تمام دنبال میکرد. کودتا در مذاکرات مسکو که اکنون به بزنگاه خود رسیده بود مداخلهیی نکرد. پیمان ایران و شوروی در ٢٦ فوریه ١٩٢١، به امضاء رسید. ... در ماه بعد کمیتهی مرکزی ح.ک.ا که در باکو مستقر شده بود از کمیتههای محلی حزب خواست که هم با «امپریالیسم استعماری انگلیس» مبارزه کنند و هم با حکومت شاه. اما «آزمایشها»ی بازی با کمونیسم بومی ایران، یا با جنبشهایی مانند جنبش میرزاکوچکخان، که «بدون نقشه و بدون در نظر گرفتن شرایط و امکانات محلی» صورت میگرفت، اکنون کنار گذاشته شد و به جای آن تحکیم مناسبات با دولت ایران مورد نظر قرار گرفت. در آوریل ١٩٢١، با ورود روتشتاین به تهران به نام نمایندهی دولت شوروی، دورهی تازه و پرفعالیتی در دیپلماسی شوروی آغاز شد.»(ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص٣۵٦-٣۵٧-٣۵٨)
و به دنبال قرارداد با ایران در ٢٦ فوریه ١٩٢١، قرارداد با افغانستان در ٢٨ فوریه، و با ترکیه در ١٦ مارس ١٩٢١، هم بسته میشود.
به گفتهی ای.اچ.کار «در ایران، پس از امضاء پیمان ٢٦ فوریه ١٩٢١، و ورود روتشتاین، دو ماه بعد از آن به عنوان نمایندهی شوروی در تهران، تنازع میان نفوذ شوروی و بریتانیا با شدت و سرسختی بیشتری دنبال شد. اما در اینجا نیز سیاست شوروی به زودی از محتوای انقلابی خود خارج شد. مناسبات مؤدبانه با دولت ایران برقرار شد، و دولت شوروی به طلوع ستارهی رضاخان، فرماندهی نظامی کودتای فوریهی ١٩٢١/ اسفند ١٢٩٩، روی خوش نشان داد. از لحاظ ناظران شوروی به نظر میرسید که دست قدرتمند رضاخان نمایندهی نیروهای ناسیونالیسم ایرانی است و بهترین وعدهی استقلال ایران و ایستادهگی در برابر تسلط بریتانیا را در بر دارد.»
یکی از مفسران شوروی در آن ایام چنین مینویسد: «علائق مستقیم روسیه شوروی این است که ایران دارای دولتی قوی و مرکزیت یافته باشد و بتواند در مقابل مداخلهی طرفهای ثالث، و به ویژه البته انگلستان، از خود دفاع کند. یک چنین وضعی به روسیهی شوروی تضمین میدهد که خاک ایران مورد استفادهی نیروهای انگلیس برای حمله به روسیه قرار نگیرد. دولت قدرتمند مرکزی همچنین متعهد به رشد اقتصادی و فرهنگی ایران نیز خواهد بود و کشور را از مرحلهی فئودالی به اشکال زندهگی اقتصادی و سیاسی امروزی منتقل خواهد ساخت.»
اما در جریان انقلاب گیلان در تابستان ١٩٢١/١٢٩٩، و حمله احسانالله خان به تحریک و به پشتیبانی روسیه شوروی به تهران، که شکست خورد «چیچرین [کمیسر خارجه] در مسکو و روتشتاین در تهران از مسئولیت آن تبری جستند. سرانجام سیاست پشتیبانی از میرزاکوچکخان کنار گذاشته شد. تخلیه نیروهای شوروی طبق نقشه آغاز شد و در سپتامبر ١٩٢١، انجام گرفت. این امر راه را برای سقوط جمهوری گیلان باز کرد؛ در اکتبر ١٩٢١، نیروهای دولت مرکزی ایران [رضاخان] باز گیلان را اشغال کردند. ... مهمترین هدف سیاست شوروی در ایران در دروهی دیپلماسی ملایم، پس از رفتن روتشتاین از تهران، بستن قرارداد بازرگانی بود. ... در فوریه ١٩٢٣، دولت جدید ایران تعرفهی گمرکی جدیدی را که به نفع کالاهای شوروی بود به اجرا گذاشت؛ و در ٢٧ فوریه فهرستهای کالاهای مجاز برای داد و ستد با ایران به تصویب دولت شوروی رسید. ... به طوری که «کالاهای ایرانی رقیب کالاهای روسی نباشد» مقدور میساخت و مورد تحسین قرار گرفت.»(ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص۵٦١تا۵٦٦)
آنچه که از ای.اچ.کار بیان داشتیم، همهگی زمینهی مادی قلع و قمع تشکیلات ح.ک.ا و اعضای جناح چپ آن به دست استالین را فراهم ساخت، که مستقل میاندیشیدند. همین شرایطی را که مسکو در نتیجهی قرارداد با تهران، اعمال میکرد، در مورد ترکیه هم به کار برد، به طوری که در همین زمان که کمال آتاتورک مشغول کشتار از کمونیستهای ترکیه بود، به خاطر کمکهای بیدریغ مسکو به او، موقتا" کشتار کمونیستها را متوقف کرد. اما هنگامی که کمال در جنگ پیروز شد، «گروههای کمونیستی که در آنکارا و استانبول از آزادی مختصری برخوردار بودند باز سرکوب شدند و بازداشت کمونیستها در سراسر کشور آغاز شد.»(٢) (ای.اچ.کار:پیشین:۵٦٩)
از طرف دیگر، بوخارین که بعد از مرگ لنین، فریب حیله و نیرنگ استالین را خورد و به یار غار او تبدیل شده بود و در ١٩٣٨، به دست رفیق ناخلف خود، تیرباران شد، در دوازدهمین کنگره حزب کمونیست شوروی در آوریل ١٩٢٣، تسلای خاطر داد، که ترکیه «به رغم تعقیب کمونیستها دارای نقش انقلابی است!، زیرا که نسبت به سیستم امپریالیسم بهطورکلی یک ابزار ویرانکننده است.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص۵٧٩)
بنابراین تزار جدید، که زیر پرچم سرخ، خود را از اذهان طبقات فرودست جامعهی شوروی و جامعهی جهانی، پنهان کرده بود، متولد میشود؛ به گفتهی ای.اچ.کار شرکت شوروی در «کنفرانس [صلح] زمستان ١٩٢٢-١٩٢٣، در لوزان [سوئیس] نخستین موردی بود که دولت شوروی در یک رویداد مهم جهانی به عنوان مدافع منافع انقلاب ١٩١٧، ظاهر نشد، بلکه هدف آشکار و اعلام شدهی آن دفاع از منافع ملی و جغرافیایی کشور روسیه بود. در ٧ دسامبر ١٩٢٢، مقالهیی با عنوان «روسیه باز میگردد» در روزنامه ایزوستیا و با امضای سردبیر آن، استکلوف، منتشر شد؛ این مقاله، که مطالب آن را دیگران فراوان نقل کردهاند، نشان داد که موضوع تداوم تاریخی در مسکو فراموش نشده است:
«بر اثر جنگهای امپریالیستی و داخلی، روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ موقتا" از افق ناپدید شد. روسیهی جدیدی که در جریان انقلاب به دنیا آمد هنوز ضعیفتر از آن بود که در سیاست جهانی حرف خود را بیان کند. اما جمهوری شوروی هر سال نیرومندتر شده است و در استفاده از اختلافات میان قدرتهای اروپایی دستکمی از روسیهی قدیم نداشته است. روسیهی شوروی که از نیروی روزافزون خویش آگاه است هرگز از شکست دیپلماتیک موقت دلسرد نمیشود، زیرا که به پیروزی نهایی خود اطمینان دارد. روسیه به صحنهی بینالمللی باز میگردد. بگذار امیدوار باشیم که نزدیک است آن روزی که حضور مجدد روسیه را دیگران چنان به قوت احساس کنند که هیچ کس یارای مخالفت با او را نداشته باشد.»(ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص۵٧٩-۵٨٠)
ظهور استالینیسم، اینگونه در ادبیات ١٩٢٠، ظاهر میشود که «لنین و تروتسکی نمیتوانند با سوسیالیسم قطع رابطه کنند. آنها باید تا انتهای مسیر، این بار را به دوش بکشند. سپس فرد دیگری ظاهر خواهد شد. او از نظر قدرت اراده واقعا" سرخ و از نظر اهدافی که دنبال میکند واقعا" سفید خواهد بود. او از نظر انرژی و نیرو بلشویک و از نظر اعتقادات، ناسیونالیست(٣) خواهد بود.»(کتاب ١٩٢٠ اثر شولگین)
در سال ١٩٢٠ در کنگره دوم کمینترن قطعنامهیی تحت عنوان «انقلاب کارگر و بینالملل کمونیست» به تصویب رسید که «بینالملل کمونیست حزب جهانی قیام کارگری و دیکتاتوری پرولتاریا است.» که امضای لنین، تروتسکی، زینویف، بوخارین، سلطانزاده(۴)، رُی،(۵) جان رید، بوردیگا و دیگران در پایین آن وجود دارد. اما استالین که در سال ١٩٢٠، در کنگره ملل شرق حیدر عمواوغلی را هم در کنار دست خود داشت، تصویب نمود که، همهی احزاب کمونیست ملل دیگر باید تابع و پیرو حزب کمونیست روسیه شوروی باشند و برنامه و تزهای ما را به اجراء در آورند. روی همین دلیل بود که بعد از پایان یافتن کنگره ملل شرق در باکو، رهنمود تشکیل ح.ک.ا و بقیهی ملل شرق را صادر میکنند. اما زمانی که در کنگره موسس حزب ح.ک.ا، دو نماینده شوروی حضور دارند، کمیتهی مرکزی منتخبی که از کنگره بیرون میآید، خط استالین را نمیخواند و دارای استقلال فکر و اندیشه است. در نتیجه استالین دو ماه بعد از پایان گرفتن نخستین کنگره ح.ک.ا، با تشکیل پلنومی فرمایشی، دوازده نفر از از ١۵ نفر اعضای کمیتهی مرکزی منتخب کنگره را برکنار و به جای سلطانزاده، حیدر عمواوغلی را در رهبری حزب مینشانند.
اما استالین دروغگو و ریاکار در ژانویه ١٩٢۴، درست پنج روز بعد از مرگ لنین در دومین کنگرهی شوراهای کل اتحاد شوروی سوگند یاد میکند که: «هنگامی رفیق لنین ما را ترک میکرد، به ما وصیت کرد [یکی از وصیتهای او برکناری استالین از رهبری حزب بود.] که به اصول بینالملل کمونیست وفادار باشیم. سوگند یاد میکنیم به تو، رفیق لنین! که ما از جان خود دریغ نخواهیم داشت، تا اینکه اتحاد رنجبران همهی جهان، یعنی انترناسیونال کمونیست را مستحکم سازیم، و بسط دهیم!»(مقدمه منتخب آثار لنین:سچفخا:ص٨)
استالین در همان سال باز هم ریاکارانه از انترناسیونالیسم و انقلاب جهانی میگوید: «برانداختن قدرت بورژوازی در یک کشور و برقراری حکومت کارگران در آن، هنوز پیروزی کامل، سوسیالیسم را تضمین نمیکند. ... بدون کوشش مشترک پرولتاریای چند کشور پیشرفته، آیا میتوان این تکلیف را انجام داد؟ آیا میتوان به پیروزی نهایی سوسیالیسم در یک کشور دست یافت؟ نه. چنین چیزی ناممکن است. برای برانداختن بورژوازی، تلاش یک کشور کافی است - تاریخ کشور ما بر این گواهی میدهد - برای پیروزی نهایی سوسیالیسم، برای سازمان دادن تولید سوسیالیستی، تلاش یک کشور، به ویژه یک کشور دهقانی، همانند روسیه؛ اما کافی نیست. برای این مهم تلاش پرولتاریای چند کشور پیشرفته لازم است.» (تروتسکی:بینالملل سوم پس از لنین:٦٢)
اما استالین به فاصله دوسال، یعنی در نوامبر ١٩٢٦، انترناسیونالیسم و انقلاب جهانی را زیرپا میگذارد و نظریهی «سوسیالیسم در یک کشور» ارائه میدهد: «حزب همواره این بینش را نقطهی آغاز حرکت خود قرار میداد، که پیروزی سوسیالیسم در یک کشور به معنای امکان ساختن سوسیالیسم درآن کشور است؛ و این مهم را میتوان با نیروی یک کشور تنها انجام داد.» (تروتسکی:بینالملل سوم پس از لنین:٦٢)
به سال ١٩١٩، برگردیم. کنگره اول کمینترن در ٢ تا ٦ مارس ١٩١٩ در مسکو برگزار میگردد. در این کنگره دستآوردی در مورد مسئله ملی و مستعمرات ملل شرق حاصل نمیشود و تصمیم در این رابطه به کنگره دوم منتقل میشود. اما بعد از کنگره نخست کمینترن، کنگرهیی در رابطه با ملل شرق در باکو برگزار میگردد که یکی از شرکتکنندهگان آن هم حیدرعمواوغلی بوده است. برخلاف نظر سران حزب توده و مائویستها، که بیان میدارند؛ حیدرعمواوغلی نماینده ح.ک.ا در کمینترن در باکو! بوده است!؟ مهمترین دستآورد کنگره ملل شرق به رهبری استالین و سلطان گلیف [یار نزدیک استالین که در ١٩٢٣، زندانی و در ١٩٣٠ ناپدید میشود.]، ایجاد احزاب کمونیستی در کشورهای شرق بود. احزابی که در حقیقت، طبق تصویبنامه این کنگره، باید تحت رهبری مستقیم حزب کمونیست روسیه قرار گرفته شوند، بود. تاریخ ساختن احزاب کمونیست شرق حکایت از تاکید این مطلب دارد که بعد از خاتمه کار کنگره ملل شرق تدریجا" این احزاب به وجود میآیند: حزب کمونیست اندونزی مه ١٩٢٠، ح.ک.ا در ژوئن ١٩٢٠، حزب کمونیست چین در ١٩٢٠، حزب کمونیست کره در ١٩٢١، حزب کمونیست ژاپن در ١٩٢٢ و غیره.
بنابراین طبق رهنمود کنگره ملل شرق، در تابستان ١٩٢٠، نخستین کنگره ح.ک.ا در بندر انزلی تشکیل میشود. در این کنگره ابوکف نماینده روسیه و ویکتور نانیشویلی نماینده آذربایجان شوروی، حضور دارند. بعد از تصویب قرارهایی در کنگره که منتج از نظرات سلطانزاده است، بین نمایندهگان شوروی و ح.ک.ا، بر سر مسائلی چون مسئله ارضی، بورژوازی، امپریالیسم انگلیس، نهاد شورایی، تبلیغ و ترویج مستقل کمونیستی، اختلاف عمیقی ایجاد میگردد. ابوکف تا آنجا پیش میرود که بیان میدارد: «امپریالیسم انگلیس باید با تمام وسایل مغلوب گردد. اگر فئودالها قابل استفاده باشند، در این صورت ما میخواهیم از آنها حمایت کنیم: اگر بورژوازی قیام کند، ما از آنان نیز حمایت خواهیم کرد. همهی وسایل در مبارزه با امپریالیسم انگلیس مطلوباند. اگر بورژوازی اکنون علیه انگلستان موضعگیری نکرده و کوچکخان را حمایت نمیکند، بدینگونه قابل توضیح است که اینجا در ایران، به شیوهی نادرستی یک قدرت شورایی ایجاد شده (مقصودم کمیته انقلاب آستارا است.) ما باید این اشتباه را دوباره جبران کنیم و کوشش نماییم که نیروهای متزلزل را متقاعد کنیم که قدرت شورایی نه زمینداران را تهدید میکند و نه بورژوازی را، در این صورت است که آنها (فئودالها و بورژوازی) از جنبش آزادیبخش ملی حمایت خواهند کرد.»(نشریه انترناسیونال کمونیستی[آلمانی]: شماره ١۴: ص٢٢٩)
بنابراین در نظرات ابوکف میتوان به خوبی دریافت، که دخالت و اعمال نظر بیچون چرای خط مشی استالین، عیان است. در پاسخ به نظرات نمایندهگان شوروی، سلطانزاده بعد از گزارش کوتاهی از اوضاع اقتصادی، اجتماعی ایران اظهار میدارد: «این وضع سخت و ناخوشایند دهقانان از یکسو و رابطه مستمر با پرولتاریای باکو از سوی دیگر زمینه کاملا" مساعدی برای کار انقلابی به وجود میآورند. در حال حاضر در ایران انقلابی در جریان نیست. زیرا تودهها بهطور کلی در جنبش انقلابی شرکت نمیجویند. شعارهایی که اکنون باید به سود انقلاب عنوان شوند، عبارتاند از: مبارزه علیه انگلستان، مبارزه علیه حکومت شاه، مبارزه علیه خانها و زمینداران بزرگ. اگر حتا یکی از این شعارها حذف شوند، انقلاب در ایران موفقیتی نخواهد داشت.» (نشریه انترناسیونال کمونیستی[آلمانی]: شماره ١۴: ص٢٢٨)
در اظهارات سلطانزاده، خصوصا" سه شعار بالا، که شعارهای دموکراتیک و مختص جنبش آزادیخواهانه ملی است، برخلاف آنچه تودهییها مانند عبدالحسین آگاهی(٦) بیان میدارند، این شعارها، اساسا" نمیتواند شعارهایی در چارچوب «انقلاب سوسیالیستی» و یا «انقلاب کمونیستی خالص» با خصلت «خالص کمونیستی» ارزیابی شود. وانگهی سلطانزاده در شعارهای خود، علیه بورژوازی(٧) سخنی به میان نمیآورد. در نتیجه او نمیتواند و اساسا" نخواسته است از انجام انقلاب سوسیالیستی در ایران صحبت کند. بنابراین بسیاری از نظریهپردازان شوروی [اولیانوف، ایرانسکی، روتشتاین و دیگران] و حزب توده و مائویستها، سلطانزاده را به چپرو(٨)، تروتسکیست، و خواستار «انقلاب دقیقا" کمونیستی» بوده، متهم میکنند.
اما سلطانزاده کاپیتال و دیگر آثار مارکس را خوانده بود او تئوریسین و نظریهپرداز برجستهیی بود که دست کمی از لنین نداشت. او از مارکس آموخته بود، که «طبقهی کارگر باید روی پای خود به ایستند»، خود مستقل بیاندیشد، و تشکیلات مستقل مورد نظر خود را راهاندازی نماید. همچنان که همین رویکرد را یوسف افتخاری در دانشگاه کوتیو(«دانشگاه کمونیستی زحمتکشان شرق» معروف به کوتیو) که یکی از مدرسان آن سلطانزاده بود، آموخته بود و در جنبش کارگری ایران به مرحلهی اجرا در آورد. این افکار، مخالف خط مشی استالین بود. به خاطر همین اندیشهی مستقلانه است که سران حزب توده او را بایکوت و جعل افکار و اندیشهی وی را در دستور کار خود قرار دادهاند.
به ریشه برویم، ببینیم که سلطانزاده در کنگرههای کمینترن چه گفته است تا رسوا گردند تودهییها و مائویستهای جاعل. زبان رسمی در کنگره دوم کمینترن، آلمانی بوده است. سلطانزاده به زبان آلمانی در جلسه عمومی کنگره دوم [١٩٢٠] در مورد تزهای مسئله ملی و مستعمراتی سخنرانی میکند: «به نظر من آن بند از تزها که حمایت از جنبشهای بورژوادموکراتیک در کشورهای عقبمانده را در نظر دارد، میتواند فقط مربوط به کشورهایی باشد که در آنها این جنبش در مراحل مقدماتی است. اگر در کشورهایی که هم اکنون تجربه ده سال یا بیشتر را پشت سر دارند، یا کشورهایی که در آنها جنبش هم اکنون مانند ایران قدرت را در دست گرفته [انقلاب گیلان] مطابق همان بند عمل شود، این به معنای راندن تودهها به دامان ضدانقلاب است. مسئله بر سر این است که باید برخلاف جنبشهای بورژوادموکراتیک یک جنبش خالص کمونیستی به وجود آورد و برپا نگاه داشته شود. هر ارزیابی دیگری از واقعیتها میتواند به نتایج تاسفانگیزی منجر گردد.»(«پروتکل آلمانی...»:ص١٦٩-١٧٠)
اما مترجمان جعلکار حزب توده و حتا مائویستها که اکثرا" به زبانهای خارجی تسلط داشته و دارند، آگاهانه گفتار سلطانزاده را غلط ترجمه و علیه او به کار میبرند. در دههی پنجاه خورشیدی خسرو شاکری به اسناد کنگره دوم کمینترن دسترسی پیدا میکند او نیز متاسفانه آگاهانه و یا ناآگاهانه گفتهی «جنبش خالص کمونیستی» سلطانزاده را به «انقلاب خالص کمونیستی» ترجمه میکند. ترجمه غلط خسرو شاکری که منتقد سرسخت حزب توده بوده است، دستآویزی برای سران و نویسندهگان حزب توده از جمله احسان طبری فراهم میکند.
طبری، در مورد گفتهی «جنبش خالص کمونیستی» سلطانزاده در کمینترن، در کتاب «جامعه ایران در دوران رضاشاه»،١٣۵٦، صفحات١٣٠-١٣١، نقل قولی از سندی از انتشارات مزدک، خسرو شاکری ارائه میدهد که سلطانزاده گفته است «انجام و حفظ انقلاب کاملا" کمونیستی» طبری سپس مینویسد:
«براساس همین تز بود که ح.ک.ا در آغاز جنبش گیلان، چنانکه در بیان پیش زمینههای تاریخی رژیم رضاشاه بدان اشاره شد، مرتکب تندرویهایی شد. تز سلطانزاده در مورد آنکه انقلاب ایران باید خصلت «کاملا" کمونیستی» خود را حفظ کند، تنها به این دلیل که جنبش در کشور ما سابقه ده ساله داشته است، حاکی از عدم توجه به درجه نضج عینی جامعه کشور ماست.» (وحدت کمونیستی:ملاحظاتی درباره انترناسیونال سوم و مسئله شرق:ص١٢٦)
در حالی که احسان طبری و بقیهی سران حزب توده و حتا مائویستها به خوبی میدانند، که عامل اصلی شکست جنبش انقلابی گیلان، نه در «تندروی» سلطانزاده، بلکه به دستور «رفقا» یعنی استالین بوده است. آنها بیشرمانه سلطانزاده را مدافع یک «انقلاب کاملا" کمونیستی» (یا دقیقا" کمونیستی) میدانند. این عمل آنها سبب شده است که طی یک قرن، جوانان و علاقهمندان به مطالعه تاریخ را، گمراه و از راه درست اندیشیدن به دَر کنند.
بنابراین سران و نویسندهگان حزب توده و در اینجا احسان طبری با اینگونه جعلسازی زیرکانه و محیلانه، خود را پیروز میدان قلمداد میکنند. در حالی که با مراجعه به اصل سند به زبان آلمانی که زبان رسمی کنگره دوم کمینترن بوده است، مشخص میگردد که سلطانزاده در آنجا بیان داشته است: «جنبش خالص کمونیستی» نه «انقلاب دقیقا" کمونیستی» ما در ادامه متن کامل سخنرانی سلطانزاده را خواهیم آورد، که در آن مشخص است که ابدا" مقولاتی از قبیل «انقلاب» و «انجام و حفاظت» در آن نیست. صحبت از برپایی یک «جنبش خالص کمونیستی» است و نه «انجام» یک «انقلاب دقیقا" کمونیستی». در سند آلمانی، صراحتا" کلمه Bewegungen یعنی «جنبش» آمده است و واژه Revolution یعنی «انقلاب» در آن به چشم نمیخورد.
سلطانزاده در ابتدای سخنرانی خود در کنگره دوم کمینترن، موافقت خود را با تزهای کمیسیون مسئله ملی و مستعمراتی اعلام میدارد. با این وجود، تزهای لنین را در مورد لزوم حمایت از جنبش بورژوادموکراتیک و همکاری با آن را به تمام کشورها بسط نمیدهد. وی معتقد است در کشورهایی که این جنبشها پیشرفت کردهاند، باید اپوزیسیون کمونیستی را در مقابل آنها ایجاد کرد.
لنین در کمیسیون مسئله ملی و مستعمرات، بیان میدارد که «... تزهای انترناسیونال کمونیست، باید معلوم کنند که شوراهای دهقانان، شوراهای استثمار شوندهگان، اسلحههایی هستند که نه تنها در کشورهای سرمایهداری، بلکه در کشورهایی با مناسبات پیش سرمایهداری، نیز قابل استفاده است و این وظیفه احزاب کمونیست و عناصر آماده برای تشکیل حزب کمونیست است که در همهجا و منجمله در کشورهای عقبمانده و مستعمره، به نفع شوراهای دهقانی یا شوراهای مردمان زحمتکش، تبلیغ کنند.»(لنین:کلیات آثار، انگلیسی:جلد٣١:ص٢۴٢-٢۴٣)
نظریه فوق درباره سازماندهی شورایی مورد حمایت نمایندهگان کنگره دوم کمینترن واقع گردید و در تزهای «مقدماتی»(ماده ٣١١:د) به صورت زیر به تصویب رسید:
«د: بخصوص، حمایت از جنبش دهقانی در کشورهای عقبمانده علیه زمینداران و همهی اشکال و بقایای فئودالیسم، ضروری است. قبل از هر چیز باید کوشید که به جنبش دهقانی تا حد امکان خصلتی انقلابی داد و در صورت امکان، دهقانان و همه استثمار شوندهگان را باید در شوراها سازمان داد و به همین روال، امکان ارتباط فشرده میان پرولتاریای کمونیست اروپای غربی و جنبش انقلابی دهقانان در شرق، در مستعمرات و در کشورهای عقبمانده را به وجود آورد.» (تزهای مقدماتی: تصویبی کنگره در پروتکل آلمانی کنگره دوم:ص٢٢۴-١٣٢)
سپس لنین در «گزارشی به کمیسیون بررسی مسائل ملی و مستعمراتی» درباره موضع در قبال بورژوازی جوامع شرق توضیح میدهد که: «... ما کمونیستها فقط زمانی باید از جنبشهای بورژوا - آزادیبخش در مستعمرات پشتیبانی کنیم و پشتیبانی خواهیم کرد که این جنبشها حقیقتا" انقلابی باشند و نمایندهگان آنها جلوی ما را در آموزش و سازماندهی انقلابی دهقانان و تودههای استثمارشونده نگیرند. اگر این شرایط وجود نداشته باشد، کمونیستهای این کشورها باید با بورژوازی رفرمیست، که رهبران انترناسیونال دوم نیز از آن جملهاند، مبارزه کنند ...»(لنین: مجموعه سخنرانیها، در کنگرههای کمینترن: ترجمه:م.ت. پرتو:ص٧١)
بنابراین لنین، سلطانزاده و رُی، انقلاب سوسیالیستی را در دستور کار کمونیستهای کشورهای عقبمانده شرق قرار نداده بودند. راهی که آنها در برابر کمونیستهای این جوامع میگذارند، تشکل و سازماندهی شورایی مستقل است، حتا اگر نبود و یا کمبود طبقهی کارگر اجازهی بسط شوراهای کارگری را ندهد. آنها بر لزوم ایجاد شوراهای دهقانی پافشاری میکنند. آنها با طرح این نظریه به انترناسیونالیسم پرولتری وفادار و به انقلاب سوسیالیستی آینده مینگریستند که الزاما" برای پیروزی خود احتیاج به یک سازماندهی شورایی دارد، امری که در یک انقلاب بورژوادموکراتیک امکانپذیر نیست.
اینک یکی از مهمترین اسناد به جای مانده از سخنرانی سلطانزاده در کمینترن که از زبان آلمانی ترجمه شده است:
پنجمین نشست دومین کنگره بینالملل کمونیستی در ٢٨ ژوئیه ١٩٢٠
(گشایش نشست در ساعت ١١ صبح به ریاست رفیق زینوویف)
(بحثهای پیرامون مسئله ملیتها و مستعمرات ادامه مییابد)
سلطانزاده(ایران): «بینالملل دوم، در اغلب کنگرههای خود مسئله مستعمرات را مورد بررسی قرار داده و قطعنامههای زیبایی درباره آن صادر کرده است که با وجود این هرگز نمیتوانستند صورت تحقق به خود، بگیرند. غالبا" این سئوالات مورد بحث قرار میگرفتند و تصمیماتی بدون شرکت نمایندهگان کشورهای عقبمانده اتخاذ میشدند. باری مضافا" اینکه: هنگامی که پس از سرکوب نخستین انقلاب ایران توسط جلادان روسی و انگلیسی، سوسیال دموکراسی ایران از پرولتاریای اروپا - که در آن زمان به وسیله بینالملل دوم نمایندهگی میشد -، طلب کمک کرد. حتا این حق را نیافت که قطعنامهیی در این زمینه به رای گذاشته شود، امروز در دومین کنگره بینالملل کمونیستی است که برای نخستینبار، این مسئله از اساس و با شرکت تقریبا" همهی نمایندهگان کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره شرق و آمریکا، مورد بررسی قرار میگیرد. قطعنامههایی که توسط کمیسیون ما پذیرفته شدهاند، کاملا" انتظارات تودههای زحمتکش خلقهای تحت ستم را برآورده میکنند و به ویژه به مثابه محرکی در خدمت حمایت از جنبش شورایی در این کشورها قرار میگیرند. در نگاه اول، ممکن است غریب به نظر برسد که در کشورهای وابسته و یا در کشورهای تقریبا" هنوز وابسته از جنبش شورایی صحبت شود. با این وجود، هنگامی که به اوضاع اجتماعی این کشورها توجه کافی مبذول داریم، میباید شک ما از میان برود. رفیق لنین قبلا" درباره تجربیات حزب کمونیست روسیه در ترکستان، بشقیرستان، قرقیزستان سخن گفته است. اگر سیستم شورایی در این کشورها نتایج خوب به بار آورده، میباید جنبش شورایی در ایران و هند یعنی در کشورهایی که در آنها جدایی طبقاتی با قدمهای عظیم به وقوع میپیوندند، سریعا" توسعه یابد.
در سال ١٨٧٠، تمام این کشورها تحت سلطه سرمایه تجاری قرار داشتند. این وضع فقط به میزان کمی تغییر کرده است. سیاست استعماری قدرتهای بزرگ، با جلوگیری از رشد صنعت ملی، این کشورها را به بازار و منابع مواد خام برای مراکز اروپایی تبدیل کرده است. واردات مصنوعات کوچک اروپایی به مستعمرات، ضربه نهایی را به صنعت بومی وارد ساخته است.
اگر رشد سریع صنایع سرمایهداری در کشورهای اروپایی، صنعتگران قدیم را سریعا" پرولتریزه کرد و در آنها جهانبینی جدیدی به وجود آورد. در شرق جایی که شرایط، هزاران بدبخت وادار کرده است که به اروپا و آمریکا مهاجرت کنند، این حالت وجود نداشت. در این کشورهای مستعمره یا نیمه مستعمره، همچنین تودههای دهقانی وجود دارند که تحت اوضاع و احوالی تقریبا" غیرقابل زیست، زندهگی میکنند. در سراسر خاور، سنگینی مالیاتها و عوارض در درجه نخست، به دوش این بخش بدبخت اهالی تحمیل میشود. از آنجا که دهقانان تقریبا" تنها کسانی هستند که مواد غذایی تولید میکنند، باید تغذیه لژیونهای بازرگانان و استثمارگران، سرمایهداران و استبدادگران را تامین کنند. در نتیجهی این فشاری که به آنان وارد میشود، این طبقه تحت ستم خاور نمیتواند حزب انقلابی مستحکمی را ایجاد کند. در میان طبقات حاکم میتوان خواستهای گوناگونی را مشاهده کرد. منافع تجاری، ادامه سیاست استعماری قدرتهای بزرگ را طلب میکنند. در مقابل، بورژوازی از طریق دخالت خارجی ضرر میبیند. از طرف دیگر، هنگامی که روحانیت علیه واردات کالاها از کشورهای دارای مذاهب دیگر اعتراض میکند، بازرگانان بدون معطلی با آنان وارد تماس میشوند. در میان طبقات حاکم وحدت وجود ندارد و نمیتواند داشته باشد.
این واقعیتها یک جو انقلابی پدید آوردند و توفان ملی بعدی در این کشورها میتواند سریعا" به یک انقلاب اجتماعی تبدیل شود، این است به طور کلی اوضاع و احوال در غالب کشورهای آسیا. آیا نتیجه این نیست همانطوری که رفیق رُی (Roy) اطمینان میدهد که سرنوشت کمونیسم در سراسر جهان به پیروزی انقلاب اجتماعی در خاور وابسته است؟ مسلما" نه. رفقای بسیاری از ترکستان به این اشتباه دچار شدهاند. درست است که عملکرد سرمایهداری در مستعمرات روحیه انقلابی را بیدار میسازد. اما این نیز درست است که توسط استثمار سرمایهداری در بین اشرافیت کارگری در متروپل، یک روحیه ضدانقلابی ایجاد میگردد. سرمایهداری آگاهانه میکوشد تا از طریق جلب اقشار کوچک و ممتاز کارگری به سوی خود، توسط اعطای امتیازات جزیی، مانع انقلاب گردد. فقط فرض کنیم که در هندوستان انقلاب کمونیستی آغاز شده است، آیا کارگران این کشور میتوانند بدون کمک یک جنبش انقلابی در انگلستان و اروپا در مقابل حمله بورژوازی سراسر جهان مقاومت کنند؟ طبیعتا" نه. سرکوب انقلاب در ایران و چین دلایل روشنی بر این مدعاست. اگر انقلابیون ایرانی و ترک اکنون انگلستان زورمند را به مبارزه میطلباند، بدین جهت نیست که آنان اکنون نیرومندتر گشتهاند، بلکه بدین سبب است که غارتگران امپریالیست قدرت خویش را از دست دادهاند. انقلابی که در غرب آغاز شده است زمینه را در ایران و ترکیه نیز آماده ساخته و به انقلابیون نیرو بخشیده است. عصر انقلاب جهانی آغاز گشته است.
به نظر من آن بند از تزها که حمایت از جنبشهای بورژوادموکراتیک در کشورهای عقبمانده را در نظر دارد، میتواند فقط مربوط به کشورهایی باشد که در آنها این جنبش در مراحل مقدماتی است. اگر در کشورهایی که هم اکنون تجربه ده سال یا بیشتر را پشت سر دارند، یا کشورهایی که در آنها جنبش هم اکنون مانند ایران قدرت را در دست گرفته [انقلاب گیلان] مطابق همان بند عمل شود، این به معنای راندن تودهها به دامان ضدانقلاب است.
مسئله بر سر این است که باید برخلاف جنبشهای بورژوادموکراتیک یک جنبش خالص کمونیستی به وجود آورده و برپا نگاه داشته شود. هر ارزیابی دیگری از واقعیتها میتواند به نتایج تاسفانگیزی منجر گردد.» (وحدت کمونیستی: ملاحظاتی درباره انترناسیونال سوم و مسئله شرق:ص١٣٠-١٣٣: مترجم: س. آذرپور)
و نیز در ماده ١١، بند پنجم تزهای مقدماتی پیشنهادی لنین به کنگره دوم کمینترن آمده است: «لزوم مبارزهیی قاطعانه علیه کوششهایی که بر آن است به گرایشهای رهاییبخش بورژوا-دموکراتیک در کشورهای عقبمانده رنگ کمونیستی بدهد، انترناسیونال کمونیست، میباید جنبشهای بورژوا - دموکراتیک و ملی در مستعمرات و کشورهای عقبمانده را تنها به شرطی حمایت کند که عناصر احزاب آتی پرولتری در این کشورها را - که فقط در نام کمونیست نخواهند بود- به دور هم جمع کرده و برای درک وظیفهشان- مبارزه علیه جنبشهای بورژوا -دموکراتیک در میان ملتهای خود - تربیت کند. انترناسیونال کمونیست، در کشورهای شرق و مستعمرات میباید وارد اتحادی (Alliance) موقت با دموکراسی(٩) بورژوایی گردد، اما هیچگاه نباید در آن مستحیل شود و در تمام شرایط، میباید استقلال جنبش پرولتری را حفظ کند، حتا اگر این جنبش در حالت جنینی آن قرار داشته باشد.»(١٠) (لنین:مجموعه آثار انگلیسی، جلد٣١:ص١۴٩-١۵٠)
ادامه سیاستهای سوسیالیسم بورژوایی یا در حقیقت سرمایهداری دولتی روسیه توسط استالین تا ١٩۵٣، و به دنبال آن ادامه سیاستهای «راه رشد غیر سرمایهداری» توسط خروشچف، سبب نشد که حزب توده موضع خود را تغییر دهد، زیرا او در هنگام تولد، به مغزش فرو داده بودند که در هر زمان و مکانی، بدون حتا یک پرسش، مدافع، مبلغ، و مجیزگوی شوروی و رهبران آن باشند. اما تنها مائویستها بودند که در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی، به دفاع تمام قد از استالین برخاستند و خروشچف را متهم به «رویزیونیسم» کردند. حاصل هر دو سیاست با سیاست پروسترویکا و گلاسنوست گورباچف، که با سقوط دیوار برلین عیان شد و سوسیالیسم بورژوایی قبله عالم حزب توده در زبالهدان تاریخ فرو ریخت. محمد قراگوزلو در مطلبی تحت عنوان «فروپاشی دیوار برلین» مینویسد:
«دیوار برلین در تاریخ ٩ نوامبر ١٩٨٩فروریخت! این جمله فقط یک خبر نیست. پایانی است بریک آغاز و آغازی بریک فرجام. منظورم از پایان؛ فرجام دورهی تلخی است که سوسیالیسم بورژوایی به نام دیکتاتوری پرولتاریا، اما در واقع از طریق دیکتاتوری بر پرولتاریا، بر زندهگی کارگران و زحمتکشان حاکم کرده بود.
سیاستهای ناسیونالیستی استالین و راه رشد غیرسرمایهداری خروشچف، به بن بست رسیده و فقر و استبداد را در بستهبندی سوسیالیسم به کارگران و فرودستان تحمیل کرده بود.
شاید از نظر برخی چپها که هنوز به گذشته چشم دوختهاند و وجود حداقلی از رفاه مانند مسکن و کار در بلوک شرق را دلیل مزیت بر سرمایهداری غرب میدانند، فروپاشی دیوار برلین یک فاجعهی سیاسی از پیش طراحی شدهی توسط نهادهای امنیتی آمریکا و کلا" ناتو تلقی شود. شاید این چپها در رویاهای نوستالژیک خود دوران پیری را به یاد روزهای خوش عظمت اتحادجماهیر شوراها؟ سپری کنند و برای از دست رفتن آن آرزوهای متعالی اولیه آه بکشند و به سرمایهداری غربی از اعماق قلب نفرین بفرستند.
اما به نظر میرسد فروپاشی دیوار برلین و آشکار شدن هرچه بیشتر وقایع، نشان داد که آن چه در شوروی و اقمارش حاکم بوده نه سوسیالیسم کارگری، بلکه شیوهی خشن و درنده خوی دیگری از سرمایهداری دولتی بوده است. اگر دیوار فرو نمیریخت ای بسا هنوز بعضی با رویای مدینهی فاضلهی کاذبی که در مسکو، برلین، پراک، بخارست، و ورشو ساخته بودند، نرد عشق میزدند و به طور کلی فراموش میکردند که قرار بود سوسیالیسم منادی رفع استثمار و آزادی برای همه باشد. این طنز تلخ و واقعیت عینی تاریخ دوران ماست:
همهی طبقات و افرادی که دیوار برلین را ساختند و درقفای آن بساط سرمایهداری دولتی پیافکندند به اندازهی همان کسان و طبقاتی که دیوار را فرو ریختند چهرهی سوسیالیسم را مشوه کردند. ازظهور و سقوط دیوار برلین فقط چپ متضرر شد.»
محمد قراگوزلو -١ دی ١٣٨٨
حزب توده خود را وارث ح.ک.ا میداند، در صورتی که در هنگام تشکیل حزب توده توسط سازمان امنیت استالین و به دست شاهزادهی قاجار، حق استفاده از واژه «کمونیست» را نداشته است.
زمانی که یوسف افتخاری، سید باقر امامی و دیگران به مخالفت با تشکیل حزب توده پرداختند و خواهان تشکیل ح.ک.ا بودند. «من از نخستین كسانی بودم كه پس از تاسیس حزب توده از زندان آزاد شدم. بلافاصله پس از مشاهده وضع حزب و مرامنامه و كمیته مركزی با اسكندری، روستا و نوشین جداگانه ملاقات و مخالفت خود را با آن ابراز داشتم. آنها صریحا" گفتند: «ما هم با این شكل حزب موافق نیستیم و میخواستیم حزبی انقلابی تشكیل دهیم ولی رفقای شوروی موافق نبودند و ما طبق دستور آنها عمل كردیم.» من با صراحت جواب دادم تا حزب به این شكل است من هرگز عضو آن نخواهم شد.» (انور خامهیی:خاطرات سیاسی جلد دوم:ص ٢۵٧)
در چنین شرایطی عدهیی از جمله باقر امامی تصمیم میگیرند، در درون تشکیلات تازه تاسیس حزب توده، تشکیلات مخفی کمونیستی راهاندازی کنند و بتدریج به قول خودشان حزب توده را از درون تبدیل به حزب کمونیست نمایند. این عده با شروع چند دورهمی که تشکیل میدهند، جاسوسان خودی، خبرش را به حزب کمونیست شوروی میرسانند، و «رفقا» فورا" دستور انحلال چنین رویکردی را صادر میکنند و اظهار میدارند، مطلقا" نباید در درون حزب توده چنین چیزی شکل بگیرد و آن را ممنوع میکنند. حال چهگونه است که این حزب در طول عمر ننگین نزدیک به هشتاد سالهاش، چیزی جزء خدمت به روسیه و تامین منافع این کشور در کارنامه نداشته، میشود او را وارث ح.ک.ا و حافظ منافع طبقهی کارگر ایران دانست؟!
اما حقیقت آن است که راهکار و راهبرد، ح.ک.ا درست نقطه مقابل راهکار و راهبرد حزب توده بوده است. «روش برخورد حزب توده در تاریخنگاری و اصولا" با مخالفین فكری و ایدئولوژیك خود... بر گرفته از سنت استالینی است. تودهییها به راحتی هر مخالف خود را عامل دشمن جلوه میدادند [و میدهند]. همانگونه كه دستگاه استالینی از ترتسكی و بوخارین كه از انقلابیون و رهبران برجسته و طراز اول انقلاب بلشویكی بودند عامل امپریالیسم میساخت و در دشمنی با آنها تا امحای فیزیكیشان پیش میرفت، حزب توده نیز به تاسی از این سنت مذموم، به راحتی هر مخالف فكری را فرد مشكوك و هر جریان فكری دیگراندیش را عامل دشمن و پرووُكاتور قلمداد میكرد [و میکند]. این روش حزب توده را ما پس از انقلاب بهمن در برخورد با نیروهای چپ مبارز نیز شاهد بودیم. اما دستگاه تحلیلی حزب توده دارای وجه مشخصه دیگری نیز بود [و هست] كه آن را از هرگونه ارزش و اعتبار ساقط میكرد و آن تبعیت تحلیلهای این حزب نه از واقعیتهای مبارزه طبقاتی [جامعهی طبقاتی ایران] بلكه انطباق آن با سیاست خارجی اتحاد شوروی است. درست به همین علت بود كه روزی باید مصدق عامل انگلیس میشد. ... روشن است كه یك چنین دستگاه تحلیلی نیازی به شناخت واقعیتها، به تحقیق و داوری علمی ندارد!»(خاطرات آلبرت سهرابیان)
«حال كه در باره شیوه تاریخنگاری حزب توده پرداختم لازم است كه درباره شیوه برخورد آی.بلوفها یا نویسندهگان و محققین شوروی سابق نیز نكاتی یادآور شوم. با نظامی كه سوسیالیسم بوروكراتیك در شوروی سابق ساخته بود اصولا" مقولهیی بنام آزادی تحقیقات علمی و تاریخی وجود نداشت. نویسندهگان با دریافت خط از كمیته مركزی موظف بودند با دوختن آسمان به ریسمان خط و سیاست حاكم را توجیه كنند. به همین خاطر است كه علوم تحقیقی در اتحاد شوروی سابق معنای خود را از دست داده و به یكی از پیچومهرههای تبلیغاتی دولت مبدل شده بود.» (خاطرات آلبرت سهرابیان)
«من با پرویز حكمت جو (١١) رابطه نزدیكتری برقرار كردم. او فردی صریح، شجاع و جسور بود كه نظراتش را رك و راست و به راحتی بیان میكرد ... پرویز حكمت جو تا هنگام مرگاش بر این عقیده بود كه حزب توده یك حزب كمونیست است. اما او نمیدانست كه اوست كه به آرمانهایش وفادار است و در راه اعتقاداتاش تا آخرین نفس مقاومت كرده و زندهگیاش را برای آزادی و عدالت اجتماعی در ایران فدا كرده است.»خاطرات آلبرت سهرابیان
عبدالرحیم طهوری عضو حزب توده در کتابی تحت عنوان «نقدی بر کارنامهی سیاه یکسالهی حزب توده»، بدون اینکه اشارهیی به تبعیت بیچون و چرای این حزب از شوروی بیان دارد، کارنامه سیاه این حزب را در حد چند «اشتباه» میبیند، و دروغگوییهای حزب را نفی میکند: «حزب توده به نام و به خاطر مبارزه با فاشیسم زاده شد و در این دوره از زندهگی، خود را مارکسیست و لنینیست و حزب طرازنوین حزب طبقهی کارگر هرگز نگفت و ننوشت.» (عبدالرحیم طهوری: نقدی بر کارنامهی سیاه یکسالهی حزب توده:۵)
این در حالی است که نه تنها سران حزب توده، بلکه حتا مائویستها هم معتقدند که حزب توده تا زمان مرگ استالین، حزب طبقهی کارگر ایران بوده است! در حقیقت کارنامهی حزب توده ثابت میکند، که این حزب میتواند هر چیز دیگری باشد، به غیر از وارث ح.ک.ا و حزب طبقهی کارگر ایران بودن. حزب توده، حزبی با ایدهئولوژی بورژوایی بوده و هست.
سرگذشت ح.ک.ا ادامه دهیم. با شکست انقلاب آلمان، انتظارات واقعی بلشویکها برآورده نشد. بنابراین فشار اقتصادی ناشی از پنج سال جنگ داخلی و از دست دادن بسیاری از کارگران بلشویک آگاه و رزمنده، زمینهی لازم برای فرصتطلبان درون حزب مانند استالین فراهم شد. تا اهداف عظمتطلبانه و ناسیونالیستی خود را در قالب تئوری «سوسیالیسم در یک کشور» با دوری جستن از اهداف انترناسیونالیستی طبقهی کارگر به مرحله عمل در آورند. چنین نگرشی سبب شد طبقهی کارگر و دهقانان در کشورهایی مانند چین، ترکیه، ایران، افغانستان، اندونزی(١٢)، عراق و غیره، قربانی و قتل عام شوند. زیرا در دیدگاه استالین انترناسیونالیسم پرولتاریایی حذف و تامین منافع اقتصادی، سیاسی شوروی تبدیل به هدف اصلی در روابط تجاری با کشورهای سرمایهداری جهان شد.
«از آنجا که ما، یعنی دولت شوراها، در این موقع، نه تنها عملیات انقلابی را بیفایده و بلکه مضر میدانیم این است که سیاستمان را تغییر داده و طریق دیگری اتخاذ کردهایم ... بنا به مفاد قرارداد فوریه ١٩٢١/ اسفند ١٢٩٩، ما مجبوریم ایران را از وجود انقلابیون و عملیات آنها راحت کنیم. اجبار ما منحصر است به خارج کردن قوای روس و آذربایجان از گیلان. از طرف دیگر، ما مکلف نشدهایم که در مقابل دولت [ایران] از قوای انقلابی ایران حمایت کنیم.»(عباس خاکسار:تاملی در انقلاب مشروطه ایران: ١٦٣)
در فصل پنج قرارداد ١٩٢١ بین ایران و شوروی آمده است؛ «طرفین معظمتین متعاهدتین تقبل مینمایند که: ١) از ترکیب یا توقف تشکیلات یا دستجات [گروپها] به هر اسم که نامیده شوند یا اشخاص منفرد که مقصود تشکیلات و اشخاص مزبوره مبارزه با ایران و روسیه و همچنین با ممالک متحده با روسیه باشد در خاک خود ممانعت نمایند و همچنین از گرفتن افراد قشونی یا تجهیزات نفرات برای صفوف قشون یا قواء مسلحه تشکیلات مزبوره در خاک خود ممانعت نمایند. ۲) به کلیه ممالک یا تشکیلات قطع نظر از اسم آن تشکیلات که مقصودشان مبارزه با متعاهد معظم باشد نباید اجازه داده شود که به خاک هر یک از طرفین معظمتین متعاهدتین تمام آنچه را که ممکن است بر ضد متعاهد دیگر استعمال شود وارد نموده یا عبور دهند. ۳) با تمام وسایلی که به آن دسترس باشد از توقف قشون یا قواء مسلحه مملکت ثالث دیگری در صورتی که احتمال برود توقف قواء مزبوره باعث تهدید سرحدات یا منافع یا امنیت متعاهد معظم دیگر میشود باید در خاک خود و متحدین خود ممانعت نماید.» (متن کامل قرارداد۱۹۲۱درشبکه قابل دسترس است.)
اینجا لازم است گفته باشیم، مائویستها سوسیالیسم دهقانی مائو را عین سوسیالیسم مارکس میپندارند، همانطور که تودهییها سوسیالیسم بورژوایی استالین را عین سوسیالیسم مارکس میدانند. نقد ما بر این دو دیدگاه، از منظر مارکس، انگلس، لنین و رزالوکزامبورگ مبتنی بر سوسیالیسمی است که از ابتدا تا انتها، کارگران در آن نقش بازی میکنند و قدرت خود را اعمال، و پیگیر انجام انقلاب اجتماعی، که خود نیروی محرکهی آناند، خواهند بود. یعنی سوسیالیسم کارگران. «نام کارگران پاریس، با کمونشان، برای همیشه به عنوان پیامآور پرافتخار جامعهی نوین با احترام تمام یاد خواهد شد. خاطرهی جانباختهگانش سرشار از تقدس در قلب طبقهی کارگر برای همیشه باقی خواهد ماند. و آنان که دست به نابودیاش زدند از هماکنون به چرخ عذاب و ملعنت تاریخ بسته شدهاند و دعای همهی کشیشانشان با هم نیز برای آمرزش گناهانشان کفایت نخواهد کرد.» (کارل مارکس:جنگ داخلی در فرانسه، ١٨٧١ :ص ١۵۴:باقر پرهام)
جامعهی نوینی که مارکس در بالا بیان میدارد همان جامعهی نوین سوسیالیستی است که به دست کارگران ساخته و پرداخته میشود. سوسیالیسم دهقانی مائو و سوسیالیسم بورژوازی استالین، پاشیدن خاک بر چشمان طبقهی کارگر جهانی بود، تا استثمار، دیکتاتوری و خفقان را که در این جوامع زیر نام سوسیالیسم در جریان بود، مخفی نگهدارند.
آنچه را که مائو و استالین به عنوان «سوسیالیسم» تولید کردند و سپس توسط احزاب وابسته به خود در سراسر جهان به عنوان سوسیالیسم مارکس در مغز طبقات فرودست جامعهی جهانی فرو کردند، کوچکترین شباهتی با سوسیالیسم مارکس [کمون پاریس] نداشته و ندارد. پایهی اصلی سوسیالیسم مارکس، لغو استثمار است. در حالی که در چین و شوروی کوچکترین قدمی در جهت لغو استثمار انسان از انسان صورت نگرفت. دو حزب کمونیست چین و شوروی، جای سرمایهداران قبلی را با نقاب «سوسیالیسم» گرفتند. یعنی جای طبقهی استثمارگر قبلی، طبقهی استثمارگر جدید (حزب کمونیست) قرار گرفت.
«منطق انسانی حاکم بر تاریخ با منطق خشک و انعطافناپذیر ریاضی و علوم بَحت (خالص) همسان نیست. نقد و بررسی اپیستمولوژیک (معرفت شناخت) تاریخ اجتماعی با ما از مصادیق و آموزههایی سخن میگوید که به موجب آنها قرار نیست هر فردی با خاستگاه طبقاتی مردمی - حتا یک پرولتر - وقتی به اریکهی قدرت تکیه میزند الزاماً مدافع منافع مردم و طبقهی محروم باشد. از استالین روسها و هیتلر آلمانها تا رضاخان ما ایرانیان، روسای حکومتهای بسیاری میتوان نشان داد - از جمله همین لخ والسا در لهستان - که از اقشار محروم جامعه برخاسته بودند، اما وقتی به قدرت رسیدند، در عمل به صورت یک ماشین خدمتگزار بردهداران، فئودالها و بورژوازی عمل کردند. چه کسی است که نداند اندک مدتی پس از حاکمیت بلشویکها و به محض مرگ لنین «دیکتاتوری پرولتاریا» از «دیکتاتوری بر پرولتاریا» سر درآورد.»(نقد محمد قراگوزلو: بر سخنرانی احمد شاملو در دانشگاه برکلی آذر ۲۲, ۱۳۹۵)
ادامه دهیم. همانطور که میدانید در ح.ک.ا دو دیدگاه وجود داشته است؛ یکی دیدگاه مارکسی متاثر از نظرات سلطانزاده که مدافع استقلال تشکیلاتی، طبقاتی، و اندیشه،[جناح چپ] و دیگری دیدگاه استالینی مخالف نظرات سلطانزاده به رهبری حیدر عمواوغلی بوده است[جناح راست]. جناح چپ ح.ک.ا همواره مورد خشم و غضب استالین بوده است.
اردشیر آوانسیان در خاطرات خود مینویسد که بعد از کنگره بیست حزب کمونیست شوروی، حزب توده در نامهیی به آن حزب، خواستار رسیدهگی به وضع کمونیستهای ایرانی محکوم شده در دوران استالین میشود. آنها ضمن قبول درخواست، خواستار معرفی دو نفر از اعضای قدیمی حزب توده به دادستان نظامی شوروی میشوند. اردشیر آوانسیان و رضا روستا به مسکو میروند. دادستان پرسش کرد که «راجع به سلطانزاده چه نظری دارید؟ من در جواب نوشتم که سلطانزاده از تاریخ ...، عضو ح.ک.ا بوده، قبل از انقلاب اکتبر عضو حزب کمونیست روسیه بود، در انقلاب مشروطیت ایران شرکت داشته، در دوره جوانیاش در انقلاب گیلان رهبر طراز اول ح.ک.ا بود، در ١٩٢٠ اولین مشاور لنین در امور شرقشناسی بود. همچنین عضو رهبری کمینترن و در هیات اجرائیه آن عضو بود و من در بعضی از کارهای او همکاری داشتم.» (خاطرات اردشیر آوانسیان از حزب توده ایران:۴٠)
ح.ک.ا با رهبرانی مانند سلطانزاده و تقی ارانی، ظرف مناسبی برای اجرای اهداف استالین و کمیتهی قفقاز حزب بلشویک نبود. زیرا اکثریت اعضای حزب دارای استقلال فکری و اندیشه بودند و در مقابل خط مشی استالین ایستادهگی میکردند. به عنوان نمونه یوسف افتخاری هنگامی که بخش کارگری کمینترن به او ماموریت میدهد در جهت سازمانیابی کارگران نفت جنوب به ایران برود، به طور مخفیانه و به دور از چشم ماموران استالین وارد ایران میشود.
بنابراین اکثریت اعضای ح.ک.ا، بر استقلال فکری و عملی و فرهنگ انترناسیونالیستی پرولتری، پای میفشردند. روی همین دلیل هم بود که، اجازه نیافتند که برای فعالیت وارد ایران شوند، و به تدریج همهی آنها به دستور استالین اعدام و یا به سیبری تبعید شدند[آمار دولتی ١٣٠ نفر!].
آنهایی که به ایران آمده بودند مانند تقی ارانی و افتخاری، سایه به سایه آنها، جاسوسان ایرانی استالین آنها را دنبال میکردند تا از هر طریق ممکن مانع از فعالیت سیاسی اجتماعی آنها شوند. رضا روستا و مخصوصا" عبدالصمد کامبخش دو عاملی بودند که از آن طریق زمینهی قتل تقی ارانی در زندان رضاخان و حذف و خانهنشین کردن یوسف افتخاری را برای ارباب به نحو احسن انجام دادند. عدهی کمی مانند ابوالقاسم لاهوتی که فرهنگ استالین را پذیرفت از تیرباران رهایی یافتند.
مجریان اهداف استالین در ایران سران حزب توده مانند؛ عبدالصمد کامبخش، رضا روستا، اردشیر آوانسیان، محمد بهرامی، احسان طبری، ایرج اسکندری، کیانوری، رضا رادمنش(١٣)، مرتضا یزدی(١۴)، و دیگران بودند.
بعد از مرگ استالین به وسیلهی خروشچف عفو عمومی صادر میشود. «عفو عمومی برای ما هم که ایرانی بودیم بیبهره نبود. ما هم در شهرمان با چهرههای تازهیی آشنا میشدیم که ایرانی بودند و اکثرشان پیر و شکسته شده بودند. سرمای شدید و کار سنگین در سیبریه در ریههایشان اثر گذاشته بود و اغلب به تنگ نفس دچار شده بودند. آنها در پی خانوادههایشان بودند. برخی خانوادههایشان را یافته و برخی زنهایشان به شوهر رفته بودند و در نتیجه سرگردان بودند. تعداد آزاد شدهگان زیاد نبود، اکثر در ١٩٣٧، گرفتار شده بودند. آنها عدهی زیادی از همشهریها را نام میبردند که در زندان مرده بودند و بیشترشان از اعضاء ح.ک.ا بودند. همهگی آنها [اجبارا"] به خیانت خود و یا تماس با انگلیسها اقرار کرده بودند. در زندان که بودم پیرمردی برایم تعریف کرد که در همان سالها که بگیر و بهبند خارجیها شروع شد با احسانالله خان [احسانالله خان عضو ح.ک.ا نبود.] در زندان در یک سلول بودیم، او را هر شبانه روز به بازپرسی میبردند و هر بار با بدن کوفته به سلولاش باز میگردانیدند. پس از دو ماه که به همین وضع گذشت در یکی از شبها که از بارپرسی برگشت گفت؛ دیگر راحت شدم. از او پرسیدم چه کردی؟ گفت؛ هرچه میخواستند گفتم. و خودم را راحت کردم. پایش را دراز کرده به راحتا خوابید. فردایش آمده او را بردند و دیگر از او خبری نشد.» (ناصر زربخت: گذار از برزخ:٣٣)
«به یاد دارم که در حدود سال ١٩۵٦، سفری به مسکو کردم. روزی که به دیدن رضا روستا رفته، کاری داشتم، کاغذی به من نشان داد که نام ١٣٠، نفر در آن نگاشته شده بود. او گفت این صورت را ارگانهای حزبی شوروی به من دادهاند و چون من از اعضای قدیمی حزب توده هستم و اغلب آنها را در جوانی میشناختهام این را به من دادهاند تا دربارهی آنهایی که میشناسیم اگر دربارهی خودشان یا خانوادهشان معلوماتی دارم برایشان بنویسم تا شاید بهتوانند کمکی به آنها کنند. پرسیدم آنها حالا در چه حالی هستند؟ گفت البته همهشان مردهاند، اگر زنده بودند که دیگر احتیاج به آگاهی من نداشت. باز به یاد دارم که کامبخش [قاتل تقی ارانی] طی مقالهیی از تاریخچهی مبارزات و زندهگی سیاسی دو سه نفر از آنها، که یکیشان به نام شاید مستعار «کامران» بود، نوشته بود که از اعضاء برجستهی ح.ک.ا بوده و پس از غلبهی ارتجاع در ایران آنها به شوروی آمده پناهنده شدند. ولی از سرنوشت نگونبخت آنها چیزی ننوشته بود، گویی آنها به مرگ طبیعی مرده بودند. این را از آنجا به خاطر دارم که یکی از رفقای حزبی این مطلب را سخت به کامبخش ایراد گرفته او را تنقید میکرد که چهگونه حقایق را نمینویسد.» (ناصر زربخت: گذار از برزخ:٣٣-٣۴)
سیروس آخوندزاده یکی از اعضای ح.ک.ا بوده است. او به دلیل دخالت کمیتهی قفقاز حزب بلشویک در دخالت به امور ایران مخصوصا" جمهوری گیلان، در جریان برگزاری اجلاسیهی کمینترن تقاضای دیدار با لنین را میکند که با تقاضای او موافقت میشود که در این دیدار استالین و اورژنیکیدزه هم حضور داشته، از دخالت تشکیلات باکو حزب کمونیست شوروی در امور ایران شکایت میکند. لنین هم شکایت او را میپذیرد و به باکو دستور میدهد که در امور ایران دخالت نکند، اما استالین به این امر وقعی نمیگذارد. سیروس آخوندزاده در سال ١٩٣٧ مورد خشم استالین قرار گرفت، زندانی شد اما به سیبری تبعید نشد و تیرباران نگردید. شاید همان ملاقات باعث نجاتش شده بود. او در سال ١٣۵٨ در سن ٩٦ سالهگی درگذشت.
خسرو شاکری در مورد ح.ک.ا مینویسد: «ح.ک.ا، ادامهی مستقیم حزب عدالت بود که در نخستین کنگرهی خود در انزلی در تابستان ۱۲۹۹، نام خود را به ح.ک.ا گرداند. از نگاه تئوریک نیز، این امر صادق بود، با این تفاوت که از سال ۱۲۹۸ به بعد، با پیوستن متفکری چون آوتیس سلطانزاده به آن، سطح فکری آن ارتقاء زیادی یافت. باید یادآور شد که احسانالله خان هرگز در ح.ک.ا. عضویت نداشت و حیدرخان هم، پس از برگذاری کنگرهی انزلی، در اثر فشار استالین، به هنگام نخستین کنگره خلقهای خاورزمین [در یک پلنوم فرمایشی] در باکو (شهریور ۱۲۹۹)، به رهبری جناح «غیرتندرو» یا «دموکراتیک» حزب کمونیست برگزیده شد. از آن تاریخ تا مرگ حیدرخان دو سازمان ح.ک.ا. را نمایندهگی میکردند. تأثیر حیدرخان، چون کسی که تا آن تاریخ حزبی به نام دموکرات را در میان ایرانیان روسیه تزاری به وجود آورده بود، تنها در میان ایرانیانی بود که از پیش او را میشناختند و در حزب او فعالیت میکردند. حیدرخان مردی انقلابی و اهل عمل بود و مورد حمایت استالین، اما کسی که وی رقیب خود میدانست، یعنی سلطانزاده (خود فرزند یک زن رختشوی ارمنی_ایرانی و یک نجار ایرانی مسلمان بود)، مردی خودآموخته و مارکسیستی متبحر بود و مارکسیستهای اروپایی او به چنین عنوانی میشناختند.»(خسرو شاکری:مصاحبهیی پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران)
به گفتهی خسرو شاکری «کنگرهی دوم ح.ک.ا را، که کار اصلیاش نقد حمایت از رضاشاه، نقد نظام پهلوی، و تهیهی برنامهی آینده بود، در پاییز ۱۳۰۶، در شهر ایوانوآ (در نزدیکی مسکو)، نه، چنانکه آورده اند، در ارومیه، برگذار کرد.»
«ح.ک.ا که تا سال ١٣١١، که به فعالیت خود در ایران و همچنین دانشجویان ایرانی در آلمان و فرانسه ادامه میداد، طی سرکوبهای داخلی توسط حکومت رضاخان، - سرکوبی که با تصویب قانون سیاه ۱۳۱۰ شکل «قانونی» یافت - و نیز در شوروی توسط دستگاه دیکتاتوری فردی استالین نابود گردید.»
همانطور که نوشتیم، «افرادی از ح.ک.ا که در دوران رضاشاه به شوروی رفته بودند، تقریباً همهی آنان توسط دستگاههای سرکوب استالینی دستگیر، زندانی، «محاکمه» و تیربارن شدند، یا در معادن گولاگ جان سپردند. چند تن از آنان، چون لاهوتی شاعر، سیروس بهرام، و دیلمی، جان سالم به در بردند، احتمالا" به برکت همکاری و ایراد اتهام جاسوسی به رفقای خود - امری که در محاکمات استالینی مرسوم بود.» (خسرو شاکری:مصاحبهیی پیرامون برخی خطوط کلی جنبش چپ ایران)
ایرج اسکندری در مصاحبه با تهران مصور شماره ٢٢، ٢۵ خرداد ١٣۵٨، در پاسخ پرسشی که چرا «عدهی زیادی از اعضای ح.ک.ا در سالهای قبل از تشکیل حزب توده مجبور شدند به شوروی مهاجرت کنند و برخی از آنها مثل سلطانزاده و ... توسط حکومت استالین در شوروی اعدام شدند دلیل واقعی اعدام آنها چه بود و چرا حزب توده در این مورد هیچ اقدامی نکرد؟ اسکندری پاسخ میدهد «افرادی که وارد حزب توده شدند، نسبت به گذشته ح.ک.ا اطلاعاتی نداشتند. ما بعدها فهمیدیم که عده زیادی از افراد برجسته جنبش کمونیستی ایران بر اساس دلایل واهی در زمان استالین به دست روسها اعدام شدهاند. در نتیجه اقدامات حزب ما، از بعضی از آنها پس از مرگ اعاده حیثیت شد. پرسش: و جز این هیچ کاری نکردید؟ چرا مقالهیی هم در دنیا نوشتیم.»(یادماندهها و یادداشتهای پراکنده ایرج اسکندری:ص۹۹)
اسکندری در مورد اقدامات حزباش در مورد سلطانزاده دروغ میگوید. حزب توده همان کارهایی را انجام دادند که خروشچف بعد از مرگ استالین در مورد جانباختهگان انجام داد. رهبران و نویسندهگان حزب توده مانند رحیم رئیسنیا و دیگران، چه در زمان استالین و چه در زمان خروشچف و حتا هم اکنون که شوروی وجود خارجی ندارد، همچنان بیشرمانه بر سلطانزاده و دوستاناش میتازند، زیرا از روز نخست در مغزشان فرو کردهاند، جز خدمت بیقید و شرط به رهبران شوروی سابق، کار مثبتی در کارنامه خود ثبت نکنند. بیشرمی حد و مرز نمیشناسد همین دیروز، ٢۵ مارس ٢٠٢٠، کانال تلگرامی وابسته به حزب توده اینگونه دروغ و جعل میسازد: «حیدر خان در سال ۱۹۱۹ به دعوت لنین از طرف (حزب عدالت) در تشکیل اولین کنگره بینالمللی سوم کمونیستی به پتروگراد دعوت میشود و بعدا" به نمایندهگی ایران در هیئت اجرائیه بینالمللی سوم (کمینترن) انتخاب میگردد.»
سراسر این نوشتهی فاسدترین حزب تاریخ معاصر ایران دروغ و جعل است. شما اگر به جای حیدر عمواوغلی، سلطانزاده قرار بدهید، نوشته از جعل خارج میشود.
جعل دیگر را بدون هیچ توضیحی بخوانید: «گروه چپرو [منظورشان سلطانزاده و دوستاناش] هم در کنگره و هم در کمیته مرکزی منتخب کنگره شدیدا" فعال بود. دراین کنگره حیدرعمواغلی نتوانسته بود شرکت کند. چپروی در بدنه و کمیته مرکزی و تحریکات حکومت علیه حزب کمونیست، عملا" حزب را فلج کرده بود و از سوی دیگر دولت نوپای انقلابی در رشت را با مخاطره روبرو ساخته بود.»
حالا جعل دیگر و آن جریان پلنوم فرمایشی(١۵) و اخراج سلطانزاده و یازده تن از پانزده نفر، کمیتهی مرکزی منتخب کنگره موسس ح.ک.ا به دست استالین و مریدانش: «در سپتامبر ۱۹۲۰ نخستین پلنوم وسیع حزب کمونیست با هدف جمعبندی دلایل شکست جمهوری گیلان و خاتمه بخشیدن به چپ رویها تشکیل شد.(١٦) در این پلنوم حیدرعمواغلی که شخصا" در آن حضور داشت به دبیر اولی حزب انتخاب شد و شخصیتهایی نظیر کریم نیکبین، سلیمان تاریوریف، محمد آخوندزاده(سیروس بهرام)، میرجعفر جواد زاده (پیشهوری) به عضویت کمیته مرکزی برگزیده شدند.» اینها نمونهیی از جعلیات دیروز این حزب بود.
یازده سال بعد از تصویب و اجرای دستورات استالین از طریق پلنوم نمایشی در ح.ک.ا در سال ١٩٢٠، نشست سه روزهی ح.ک.ا در باکو و در دسامبر ١٩٣١، به ریاست هواداران استالین و با حضور سلطانزاده برگذار شد. در این نشست که در ظاهر برای بازسازی ح.ک.ا تشکیل شده بود، تبدیل به محاکمهی سلطانزاده شد و همهی شکستهای ح.ک.ا را به حساب سلطانزاده گذاشتند، تا به تدریج زمینه لازم برای حذف کامل او فراهم آورند. سلطانزاده را متهم به «عدم شناخت از جامعهی ایران و تحمیل اراده و عزم شخصی و نه برمبنای رهبری جمعی و بیرون آمدن از کمینترن و ...» کردند.
سلطانزاده همهی این اتهامات را رد میکند و حتا به قول بهزاد کاظمی در همایش باکو، سلطانزاده در دفاع از خود این واقعیت تلخ را بیان کرد که بیرون آمدن از کمینترن ربطی به ناکارآمدی وی نداشته است، بلکه فقط ناشی از این نکتهی ساده بود که اصولا" دیگر کمیته مرکزی ح.ک.ا وجود خارجی نداشت و طبیعتا" نمیتوانست نمایندهیی در کمینترن داشته باشد. در واقع، اغلب نامههایی که سلطانزاده از طریق کمونیستهای ایرانی به کمینترن فرستاده بود، ناپدید شده بودند. به عبارت دیگر، سلطانزاده اذعان میکرد که علاوه بر از هم پاشی تشکلهای سازمانی ح.ک.ا، کسانی که به اسم آن حزب از طرف کمینترن صحبت میکنند یا ماموریت مییابند، به طور دموکراتیک از جانب کمونیستهای ایرانی انتخاب نشدهاند و تنها کارگزاران گمارده از سوی شوروی و کمینترن استالینی هستند.
جو حاکم در این نشست طوری بوده که حتا سلطانزاده پیشنهاد ترک ح.ک.ا را به اعضای حاضر داد. اما اعضای استالینی حزب به سلطانزاده یادآوری کردند که او نخست بایستی ح.ک.ا را بازسازی و سپس آن را ترک کند! در حقیقت منظورشان این بود که یک حزب گوش به فرمان بسازد و بعد برود. نشست باکو بیانیه ١٩ مادهیی را منتشر میکند که برای طبقهی کارگر و زحمتکشان ایران چیزی در بر نداشت. بدون تردید پشت صحنه نشست ح.ک.ا در باکو، رهبری استالینی حزب کمونیست شوروی و به ویژه حزب کمونیست آذربایجان شوروی به رهبری باند مخوف و جنایتکار میرجعفر باقراوف بوده است. هدف اصلی آنها هم این بود که یک به یک اعضای ح.ک.ا باید وضع خود را مشخص کنند یا تابعیت شوروی را به پذیرند و بدون چون چرا مجیزگوی استالین باشند مانند لاهوتی، و یا در غیر این صورت، تبعید به سیبری، زندان و اعدام در انتظارشان بود. حتا حق رفتن به ایران را نیز نداشتند، در صورتی میتوانستند به ایران بروند که همکاری بی قید و شرط خود را که یکی از آنها جاسوسی بود را به طور کامل به دستگاه رهبری استالین اثبات میکردند.
باید به این مسئله دقت کنیم که دیدگاه جناح راست ح.ک.ا که از طریق حزب کمونیست شوروی اعمال میشد، بیش از صد سال است که از طرف «مورخان» رسمی شوروی و حزب توده، به عنوان «واقعیتهای انکارناپذیر» همراه با انواع جعل تاریخی تبلیغ و ترویج میشود، تا واقعیتها را وارونه و از دید نوجوانان و جوانان پنهان دارند.
اما باید بدانیم «تا زمانی که مسائل تاریخ معاصر ایران خود را در جنبشهای اجتماعی کشور تولید و بازتولید میکنند، مواجهه با دیدگاههای انحرافی غیرقابل تردید است. و تا هنگامی که به آنها پاسخ مقتضی داده نشود، جنبشهای موجود قادر نخواهد بود، گریبان خود را از این انحرافات ریشهیی، خلاص کنند. گذشته نزدیک را نه تنها باید مورد شناخت و ارزیابی علمی قرار داد، بلکه باید آن را به عنوان درسهای آموختنی، آموخت. خطاهای آزموده را تکرار نکرد»، زیرا آزموده را آزمودن خطاست. «و تجربیات کوشندهگان راستین جنبشهای اجتماعی گذشته را سرمشق خود قرار داد. البته تا هنگامی که ریشه و علت طبقاتی انحرافات از بین نرفته باشند، ناگزیر تکرار خواهند شد. لیکن برای برخورد به آنها بایستی شناخت علمی تئوریک را به کار گرفت.»
اما لازم است اینجا گفته باشیم حیدر عمواوغلی دوست دوران مدرسهیی استالین، که تبدیل به مجری اوامر او شد و استقلال فکری خود را از دست داده بود، کارهای عظیم و نیکی در مورد انقلاب مشروطه انجام داده بود که در کتاب «نگاهی ریشهیی به انقلاب مشروطه» به آن پرداخته شده است. اما از کارهای نابجای او هم ترغیب مشروطهطلبان به تحصن در سفارت انگلیس، شرکت در خلع سلاح رزمندهگان فاتح تهران به نفع ارتجاع و فئودالیسم، شرکت در جنگ امپریالیستی به نفع امپریالیسم آلمان و عثمانی و نزدیکی به سیاست شووینیستی و پانترکی، ترکهای جوان به رهبری انورپاشا از کارهای زشت حیدر عمواوغلی است که رحیم رئیسنیا نویسندهی حزب توده و بقیهی سران این حزب به آن هیچگاه اشارهیی نکرده و نخواهند کرد.
هنگامی که استالین اطمینان یافت که آزاداندیشان ح.ک.ا، چه آنانی که در شوروی بودند و چه آنانی که در ایران بودند [تقی ارانی]، را از بین برده است، آنگاه به فکر ساختن و پروراندن گربهی دستآموز خود، یعنی حزب توده شد. حزبی بورژا - رفرمیستی برای ایران ساخته میشود تا به صورت تمام قد و بهطور کامل و بدون حتا یک ذره استقلال فکری، امیال کاخنشینان کرملین را با دقت به مرحله عمل در آورند. آنها [استالین+احزاب برادر] ضمن کنار نهادن انترناسیونالیستی پرولتری، ناسیونالیسم روس، را تحت پوشش سوسیالیسم به مرحلهی اجرا در آوردند. ساختن حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان و کردستان در جهت تامین منافع اقتصادی مسکو [نفت شمال ایران و صدور کالا]، دنبال میکردند. قتل سلطانزاده،(١٧) تقی ارانی و دیگر اعضای ح.ک.ا در روسیه، دقیقا" به خاطر انجام سهل و آسان اهداف فوق انجام میگرفت.
این اهداف هیچ ربطی با فرهنگ و شیوهی تولید سوسیالیستی ندارد، فقط به شیوهی تولید سرمایهداری امپریالیستی شوروی ربط پیدا میکند. این را بیشتر خواهیم شکافت.
همانطور که قبلا" نوشتیم، در تاریخ معاصر ایران، تنها ح.ک.ا جناح سلطانزاده در مقطع انقلاب مشروطیت و «سازمان وحدت کمونیستی» در مقطع انقلاب ١٣۵٧، بودند که چپ سوسیالیست [مارکسی] را نمایندهگی میکردند، چون متکی به تئوریهای مارکس، انگلس، لنین و رزا لوکزامبورگ بودند. «سازمان وحدت کمونیستی»(١٨) تا قبل از انقلاب ١٣۵٧، با نام «گروه اتحاد کمونیستی» در خارج از کشور، فعالیت میکردند.
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠۵/٠۵
______________________________________________
توضیحات:
(١): حزب کمونیست ایران در دههی نخست ١٣٠٠ خورشیدی «در شهرهای تهران، تبریز، گیلان، مازندران، قزوین، خراسان تشکیلات فعال مخفی داشت. و مجله ستاره سرخ ارگان حزب کمونیست ایران تا دی ١٣١٠ منتشر میشد. شاهزاده عبدالصمد کامبخش جاسوس مسکو هیچگاه عضو حزب کمونیست ایران نبوده و فعالیتی در آن تشکیلات نداشته است.(آدینه شماره ٨٩:ص٦۴)
(٢): مصطفا صوفی [صبحی] کمونیست برجسته ترک در ١٩١۴ به روسیه گریخت و در آنجا به زندان افتاد. در کمینترن در دسامبر ١٩١٨، به عنوان نماینده ترکیه، گفت: «مغز امپریالیسم انگلستان و فرانسه در اروپا است، اما بدن آن در دشتهای آسیا و آفریقا دراز کشیده است.» او پس از شروع سرکوبی کمونیستها، به دست آتاتورک، در ارضروم دستگیر و در ٢٨ ژانویه ١٩٢١، همراه با ١٦ تن دیگر در ساحل ترابوزان به دریا انداخته شد، که سنت اعدام مخفیانه کمال بود.» اما شوروی در مقابل این جنایت سکوت اختیار کرد، وقتی جسد آنها مدتی بعد کشف شد. وزیرامورخارجه روسیه چیچرین، از دولت کمال وضع آنها را پرسیده بود و در پاسخ گفته شد که ممکن است در دریا سانحهیی برایشان پیش آمده باشد! (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص١٠٠-٢٨٩-٣٦٦)
(٣): لنین در ژوئیه ١٩٢١ نوشت: «برای ما آشکار بود که بدون یاری انقلاب جهانی، انقلاب کارگری غیرممکن است. حتا پیشتر از انقلاب [١٩١٧]، همچون پس از آن، ما بر آن باور بودیم که انقلاب نیز بلافاصله، و یا دستکم خیلی به سرعت، در دیگر کشورهای عقبافتاده و پیشرفتهی سرمایهداری به وقوع خواهد پیوست؛ و
گرنه همهگی ما از بین خواهیم رفت.» لنین اضافه کرده بود که «با توجه به ارزش و اهمیت انقلاب جهانی، کمونیستها تمام توان خود را به کار گرفتند، تا نظام شورایی را تحت هر شرایط و با هر ضرر و زیانی در روسیه حفظ کنند.» به گفتهی لنین «ما نه تنها برای خودمان، بلکه برای انقلاب جهانی مبارزه میکنیم.» (کتاب انگلیسی:«سرنوشت انقلاب روسیه»: برگرفته از سامان نو)
(۴):
سلطانزاده پس از برکناری از دبیر اولی حزب کمونیست ایران به خاطر دانش و اطلاعات گسترده خود به عضویت هیات اجراییه کمینترن در آمد. او در سال ١٩٢١ به عنوان یکی از مشاوران نزدیک لنین به ریاست اداره خاور نزدیک در کمیسرهای امورخارجه در مسکو کار میکرد. در ٢۵ ژانویه ١٩٢٢،
سلطانزاده به عنوان نماینده حزب کمونیست ایران در کمینترن انتخاب شد.
(۵): م.ن.روُی(Roy,Manabren danath.N) ١٨٩٣-١٩۵۴، ریاضیدان و کمونیست هندی در یک خانواده مرفه در بنگال متولد شد. در ١٩١۵، به آلمان رفت. در ١٩١٧، روانه مکزیک شد و با برودین که از بلشویکهای قدیمی بود آشنا گردید و به طرف عقاید کمونیستی جلب شد. در ١٩١٩ به تشکیل حزب کمونیست مکزیک یاری رساند. در فاصله بین ١٩٢٨-١٩٢١، در کمینترن مسئولیتهای مهمی از جمله سرپرستی دایره خاور دور کمینترن را برعهده گرفت. در ١٩٢٧، به عنوان نماینده کمینترن در چین، جایگزین برودین شد. در ١٩٢٩، به عنوان «عنصر دست راستی» و حامی بوخارین از کمینترن اخراج شد. سپس توسط انگلیسیها به مدت شش سال در هند زندانی شد. بعدها به حزب کنگره هند ملحق گردید و در ١٩۴٠، حزب رادیکال دموکرات را تاسیس کرد. او تا زمان مرگ سردبیر نشریه «رادیکال هومانیست» بود. او که نسبت به حمایت از جنبشهای بورژوا ناسیونالیست ابراز بدبینی میکرد، بعدها به یک حزب بورژوایی [کنگره] پیوست. او ارائه دهنده تزهای الحاقی در مورد مسئله ملی و مستعمرات به کنگره دوم کمینترن بود.
(٦): «در دوران بعد چپهای حزب کمونیست ایران شرکت در انقلاب بورژوا-دموکراتیک را سپری شده حساب میکردند و وظیفهی روز را در انجام «انقلاب کمونیستی خالص» میدانستند.» (عبدالحسین آگاهی:تاریخ احزاب در ایران:ص۴٧)
(٧): «طبقهی بورژوازی ایران مستقل از شکل حکومتیاش (جمهوری یا پادشاهی) و مستقل از هر ایدهئولوژی و تفکر اعم از دینی یا سکولار و ضددینی (نمونه رضا شاه) به دلیل ساخت تاریخی خود تا زنده هست و در قدرت است، «دموکرات» نخواهد شد. استبداد سیاسی ضرورت و ضامن خرید و فروش امن نیروی کار ارزان است و با خصلت طبقاتی این بورژوازی عجین شده است.» (محمد قراگوزلو: خطوطِ عمدهی بورژوازی ایران!)
(٨): - تاکتیک [راهکار] و استراتژی [راهبرد]، دو مقولهیی است که بارها مورد بحث سوسیالیستها بوده است، که بیشتر آنها نه از زاویهیی درست، بلکه هرکس بر اساس ذهن و یا منافع خود بر آن نگریسته است. حزب توده آگاهانه، براساس منافع روسیه گام برداشته است. آنها بارها از رسالهی «بیماری کودکانه "چپ روی" در کمونیسم» لنین نقل قول آورده تا راستروی حزب توده را توجیه نمایند و دیگران را بکوبند و برای دفاع بیچون چرای از رفرمیسم بورژوایی خود، پایهی تئوریکی دست و پا کنند. اصل ماجرا چیست؟ به گفتهی ای.اچ.کار زمانی که طرح اجلاس دومین کنگره کمینترن برای تابستان ١٩٢٠، ریخته میشود، لنین در ماه آوریل همین سال برای تدارک این کنگره جزوهیی «بیماری کودکانه "چپ روی" در کمونیسم» را مینویسد. «این جزوه که آخرین اثر مهم لنین است یکی از موثرترین نوشتههای او نیز از کار در آمد. ... [بعد از پیروزی در جنگ داخلی] پیروزی نظریه و عمل بلشویسم تعیینکنندهی لحن خاص کارمایهیی است که در سراسر جزوهی لنین، از نخستین تا واپسین عبارت آن، به چشم میخورد؛ آن کارمایه این است که تجربهی روسیه باید چراغ راهنما و نمونهی سرمشق جنبشهای انقلابی در همهی کشورهای دیگر باشد. ... مدتها پس از این ایام بود که آنچه را خود لنین به عنوان صلاحدیدهای
تاکتیکی کوتاه مدت در نظر گرفته بود، دیگران در دورهیی بسیار درازتر از آنچه منظور لنین بود، مورد استناد و استعمال قرار دادند. ... [دو مورد حرکت تاکتیکی کوتاه مدت] مخالفت با شرکت در دوما در ١٩٠٦، و مخالفت با پیمان برستلیتوفسک در ١٩١٨، در هر دو مورد جبههی مخالف به «اصل» مبارزه با «سازشکاری» استناد کرده است. لنین سپس به جناح چپ جنبش سوسیالیستی آلمان (و نیز انگلستان) حمله میکند، که چرا مشارکت در انتخابات پارلمانی و در اتحادیههای کارگری را رد کردهاند: همین خطای «چپروانه» در سندیکالیسم فرانسه و ایتالیا و امریکا نیز تجلی میکند.»
«لنین در جزوه خود قطعهیی را نقل میکند که در آن انگلس اعلام کرده است که کمونیستهای راستین باید آماده باشند «همهی مراحل و سازشهایی که ساختهی خود آنها نیست بلکه ساختهی مسیر تاریخ است از سر بگذرانند» تا به هدف خود برسند. در پاسخ چپروان، که مدعی بودند اصول خالص را رعایت میکنند، لنین اعلام میکند که «تمام تاریخ بلشویسم، چه پیش از انقلاب اکتبر و چه پس از آن، پر است از موارد مانوردادن، کنارآمدن، سازش کردن، با احزاب دیگر، از جمله احزاب بورژوایی.» ولی در مفصلترین موردی که از تاکتیک مانور و سازش نقل میشود پارهیی دشواریهای عملی آشکار میگردد. این همان قطعهی معروفی است که در آن لنین به کمونیستهای بریتانیا توصیه میکند که «به هندرسونها و اسنودنها کمک کنند تا لوید جورج و چرچیل[نخست وزیران انگلیس] را با هم شکست دهند.» توصیه لنین این است که به «هندرسونها و اسنودنها» سازشی پیشنهاد شود به صورت یک «توافق انتخاباتی» به منظور مبارزهی مشترک با «لوید جورج و محافظهکاران»، و تقسیم کرسیهای به دست آمده، بر پایهی اصلی که لنین آن را تشریح نمیکند، میان حزب کارگر و کمونیستها. ولی همهی این کارها باید در اوضاعی انجام گیرد که به کمونیستها اجازه دهد
«کاملترین آزادی را برای محکوم کردن هندرسونها و اسنودنها داشته باشند.» چنان که بلشویکها مدتهای مدید را در یک حزب با منشویکها همکاری داشتند ولی بدون هیچ مانعی آنها را محکوم میکردند. ... لنین به کمونیستهای بریتانیا این را هم توصیه میکند که «به زبان مردم فهم» توضیح دهند که «نگهداری [یعنی پشتیبانی] آنها از هندرسون با رای خود مانند نگهداری طناب است از کسی که به دار آویخته میشود» زیرا که هر قدر هندرسونها به قدرت سیاسی نزدیکتر شوند، بر اثر آشکار شدن رنگ سیاسی واقعی آنها در انظار تودههای کارگر، به «مرگ سیاسی» نزدیکتر شدهاند.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص٢٢٣-٢٢۴-٢٢۵)
(٩): «برای لیبرال صحبت از «دموکراسی» بهطور اعم، امری طبیعی است. اما سوسیالیست هرگز این پرسش را فراموش نخواهد کرد که: «برای چه طبقهیی.» لنین
(١٠): «حقیقت این است که کمونیستها به محض آنکه بتوانند، در سرنگون کردن سلطهی بورژواها، تردیدی به خود راه نخواهند داد.»مارکس:ایدئولوژی آلمانی
(١١): - پرویز حکمت جو عضو سازمان افسران حزب توده بود که موقع دستگیری در سال ١٣٣٣، توانسته بود فرار و به خارج برود. در سال ۱۳۴۳ به همراه علی خاوری به ایران برمیگردند و به وسیله عباس شهریاری رهبری وقت، حزب توده در ایران به ساواک معرفی و دستگیر میشوند. صفر قهرمانی درگفتگو با علی درویشیان(ص٢٣٣) میگوید: «خاوری و حکمت جو (رزمآرا شوهر خواهر حکمت جو بود) حتی پس از دستگیری شان هم باور نمیکردند که شهریاری جاسوس است. حتا بعد از دستگیریشان مخصوصا" حکمتجو اصرار داشت که او جاسوس نیست. خیلی از رفقا میگفتند که بابا این جاسوس است، عزیز یوسفی گفت، بیژن جزنی گفت. من[گفتم]، دیگران[گفتند]. میگفتیم به حکمت جو که با زنت در آلمان شرقی مکاتبه داری یک جوری به آنها بنویس که مواظب این باشند. قبول نمیکردند. تا این که رادیو پیک گفت و او قبول کرد که اینها را او لو داده. ...نامههایی که حکمت جو از راههای دیگر برای آلمان شرقی میفرستاد، مستقیما" میرسید به دست عباسعلی شهریاری و او هم به ساواک تحویل میداد. ...حکمت جو خیلی به رادمنش اعتقاد داشت. به عباسعلی شهریاری اعتماد داشت. تو را زده بودند و زیر شکنجه کسته بودند»(٢۵۵) مدافع جاسوس نبودن شهریاری دبیرکل وقت حزب توده، رضا رادمنش بود.
(١٢): در سال ١٩٦٠ حزب کمونیست اندونزی دستِکم ٣ میلیون عضو و ١٠ میلیون فعال و سمپات داشت اما درک غلط این حزب از قدرتسیاسی و تاکید بیهوده به وحدت با بورژوازی ملی (سوکارنو) در سال ١٩٦٦ به آن فاجعهی بیمانند انجامید و یک میلیون کمونیست را به قتلگاه فرستاد. محمد قراگوزلو:انقلابی که مغلوب نئولیبرالیسم شد.
(١٣): موسا رادمنش برادرزادهی رضا رادمنش که عضو سازمان جوانان حزب توده بوده است، همکار ساواک بوده و تا سال ١٣٩٣، هم در ایران در شرکت زیمنس مشغول به کار بوده است.
(١۴): مرتضا یزدی در دادگاه ۵٣ نفر: «این حبس پنج سال برای من بالاخره قابل تحمل است. ولی تهمت کمونیست بودن در صورتی که کمونیست نیستم برای من خیلی شدیدتر است. شما را به خدا قسم این تهمت را از یک نظر طبیب که میخواهد در این کشور یک عمر زندهگانی کند بردارید. زیرا من ترجیح میدهم تمام عمر در حبس باشم، ولی عضو فرقه کمونیسم خوانده نشوم، به حال یک بیگناه ترحم کنید. ... عملیات شش سال اخیر من در ایران که با کمترین و کوچکترین فردی صحبتی از کمونیسم حتا نکردم و از ارانی برکنار بودم و همیشه به کار خود مشغول بودم بهترین دلیل است که من کمونیست نبودم. اگر بودم آخر در این مدت یک عملی کاری حرفی از من سر میزد و بالاخره از وجدان خود شرمنده نیستم که به میهن کشور و دولت خیانت نکردهام و یک سوء تفاهم مرا به این بدبختی انداخته است. من کمونیست نبوده و نیستم.»
(١۵): حدود سه ماه بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران، کنکره ملل شرق در باکو از ٧ تا ١١ سپتامبر تشکیل میشود. در این کنگره متنی مبنی بر پیروی احزاب کمونیست کشورهای دیگر از حزب کمونیست شوروی به تصویب میرسد. در نتیجه سه روز بعد از این کنگره پلنوم فرمایشی حزب کمونیست ایران تحت فرماندهی استالین تشکیل میشود و ١٢ نفر از ١۵ نفر کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران منتخب کنگره اول اخراج میشوند و حیدر
عمواوغلی جانشین
سلطانزاده میشود. چرا پلنوم فرمایشی؟ پلنوم یعنی نشست اعضای کمیتهی مرکزی هر حزبی که حق رای دارند. افراد دیگری که به هر عنوانی در پلنوم شرکت میکنند حق رای ندارند و فقط میتوانند حداکثر حق رای مشورتی داشته باشند. بنابراین تصمیمات پلنوم با کسب حداکثر رای اعضای کمیته مرکزی اتخاذ میشود. حال چهگونه اتفاقی افتاده است که سه نفر از ١۵ نفر اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران میتوانند ١٢ نفر را اخراج کنند؟ در ضمن هیچ پلنومی حتا قانونی نمیتواند مصوبات کنگره را را باطل نماید. بنابراین تغییر ترکیب اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران منتخب کنگره نخست، تنها در صلاحیت کنگره بعدی است نه پلنوم.( کنگره دوم، معروف به کنگره ارومیه بود که در سال ١٣٠٦ در شوروی تشکیل شده بود و در آنجا سلطانزاده، مترقی و ملی بودن رضاخان مردود دانست.)
(١٦): -«م.س.ایوانف در ارتباط با جنبش گیلان و حاکمیت وقت کشورش، ارزیابی تحریف شدهیی ارائه میدهد و به دنبال این تحریف، مسئله شکست جنبش گیلان را ناشی از سیاست چپروانه شدید رهبری حزب کمونیست ایران منتخب کنگره یکم انزلی معرفی میکند.» ... مورخ استالینی دیگر «خانم م.ن.ایوانوا کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران منتخب کنگره نخست را کمونیستهای خائن مینامد که با سیاست چپ روانه خود باعث شکست جنبش گیلان شدند.»(آدینه شماره ٨٨: بهمن ١٣٧٢:ص٦١) مورخ جاعل دیگر استالینی الیانفسکی معاون وقت روابط بینالملل حزب کمونیست شوروی در سال ١٣۵٦ در باره چپ روی حزب کمونیست ایران در جنبش گیلان چنین نعل وارونه میزند: «در نخستین کنگره حزب کمونیست ایران، سلطانزاده گزارشی در باره وضع موجود داد و گفت کنگره باید اعلام کند که انقلاب ایران باید تحت لوای انقلاب سوسیالیستی صورت گیرد. نمایندهگان حزب کمونیست روسیه در این کنگره ابوکف و نانیشویلی با مشی انجام انقلاب سوسیایستی مخالفت کردند.» ص٦١ پیشین. قطعنامه مصوب نخستین کنگره حزب کمونیست ایران در انزلی: «پیشرفت اجتماعی و اقتصادی موجود ایران انقلاب سوسیالیستی را نمیطلبد. جنبش فزاینده در ایران انقلاب سوسیالیستی نیست.»(مجله انترناسیونال کمونیستی کمینترن:شماره١۴:نوامبر١٩٢٠:صص٢٢۵-٢٣٠)
(١٧): «از میان ٦۴ حزب کمونیست جهان عضو کمینترن در سالهای ١٩٣٠، همهی اعضای رهبری دو حزب کمونیست ایران و لهستان در دوران کشتار خونین سیستم استالینی در نیمه دوم سالهای ١٩٣٠، در آنجا اعدام و یا سر به نیست شدند.» (آدینه شماره ٨٨: بهمن ١٣٧٢:ص٦٠)
(١٨): - سال ١٣۴٩، چند جریان کوچک کمونیستی در خارج از کشور با هم متحد میشوند و «گروه اتحاد کمونیستی» را تشکیل میدهند. به منظور وحدت با دو گروه چریکی فدایی و مجاهد، وارد جدلی قلمی با هم میشوند. مباحث جدلی آنها عمدتا" در مورد استالینیسم و مائویسم بوده است که نتیجه نهایی نه وحدت، بلکه جدایی بیشتر بوده است. بعد از انقلاب ١٣۵٧، گروه منحل و «سازمان وحدت کمونیستی» را تشکیل میدهند. سازمان در ادامه جدل قلمی خود، به مبارزه با سه جریان غیرمارکسی استالینیسم، مائویسم و تروتسکیسم میپردازد و در این رابطه کلیهی گروهها و سازمانهای سیاسی مقطع ١٣۵٧ و بعد از آن، که زیر چتر سه «ایسم» بالا قرار داشتند، مورد نقد خود قرار میدهند. تمام این نقدها با وجود اینکه دارای ضعفهایی است، در آن زمان، بسیار جسورانه و از منظری مارکسی و دیالکتیکی برخوردار هستند. نقد آنها بر «اتحاد مبارزان کمونیست»، «پیکار»، «راه کارگر»، «سچفخا»، «رزمندگان»، «سازمان انقلابی»، «کومهله»، «حزب کمونیست ایران»[جدید] و غیره را میتوانید در دو آدرس زیر مشاهده کنید:
http://www.vahdatcommunisti.org
http://www.vahdatcommunisti.org/Liste%20Asare%20Vahdat2.pdf
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(٧)
استالينيسم حزب توده
واژه استالینیسم همانطور که قبلا" نوشتیم شامل نظریهها و فاکتهایی است که از ١٩٢١، توسط استالین نطفه آن ریخته میشود، و با مرگ لنین در ١٩٢۴، اوج میگیرد و در ١٩٢٨، به راهبرد روسیه شوروی تبدیل میشود.
استالینیسم همان دیدگاههای ضد انقلابی و ضد مارکسی «رفیق کشی»، «سوسیالیسم در یک کشور»، «اردوگاه سوسیالیسم»، «میهن کبیر سوسیالیستی»، «اردوگاه کار اجباری»، «دادگاههای نمایشی»، «اعدامهای جنایتکارانه»، «کیش شخصیت، «مارکسیسم لنینیسم»، «مبارزه ضدامپریالیستی»، «صنعتیکردن بازور سرنیزه»، «حذف شوراهای کارگران در امور قانونی و اجرایی»، و غیره را در بر میگیرد. چیزهای دیگری که خود حزب توده به تبعیت از استالینیسم ابداع و اختراع کرده است مانند، «سرمایهداری وابسته» (بورژوازی کمپرادرو) را نیز شامل میشود.
فکر نمیکنم کسی بتواند با مطالعه تاریخ «حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه» و سپس حزب بلشویک تا زمانی که لنین در قید حیات بوده است، موردی از «رفیق کشی»، را در میان کاردهای حزب بلشویک بیابد. اما با ظهور استالینیسم است که «رفیق کشی» شروع و اوج میگیرد، و سران حزب توده نیز در ایران «رفیق کشی» را شروع و آن را تحت عنوان «اعدام انقلابی» در میان گروههای سیاسی دیگر رواج و گسترش دادند. به این مورد باز خواهیم گشت.
مفهوم «مبارزه ضدامپریالیستی» از نظر استالین یعنی دفاع از شوروی به هر قیمتی تا در فرصتهای ایجاد شده، و توزان قوای بیشتر، منافع بیشتری نصیب شوروی شود! اما مبارزهی ضد امپریالیستی برای سوسیالیستهای واقعی در عصر امپریالیسم که عصر گندیدهگی و انحطاط سرمایهداری است، به این معنی است که تمامی حاکمیتهای ریز و درشت صرفنظر از بزرگی و کوچکیشان، صرفنظر از قدرت اقتصادی و نظامیشان از آمریکا، انگلیس، روسیه، فرانسه، آلمان، ژاپن گرفته تا قطر، عربستان سعودی، هندوستان، پاکستان و غیره، همهگی دارای همان کارکرد سرمایهداری امپریالیستی هستند. بنابراین فقط، «مبارزه ضدامپریالیستی» را اختصاص دادن به آمریکا و یکی دو کشور دیگر، یعنی تبرئهکردن کشورهای سرمایهداری خودی و پیرامونی است. این نظریه نه تنها در قرن بیستویکم، بلکه در قرن بیستم هم، ارزش تاریخی خود را از دست داده بود. لذا «مبارزهی ضدامپریالیستی» بدون مبارزه علیه سرمایهداری امپریالیستی نئولیبرالی در سراسر جهان که شامل روسیه و کشورهای هم پیمان او نیز میشود، بیمعنی است. از نظر سران شوروی سابق اگر پرولتاریای هر کشوری به دنبال «مبارزه ضدامپریالیستی» راه بیافتد، بدین معنی است که اولویت او نه نظام سرمایهداری کشور خود، بلکه یک کشور خارجی است که شوروی تعیین میکند، و طبقهی کارگر باید بدون توجه به استقلال طبقاتی خود، به زیر چتر «بورژوازی ملی» این کشور مشخص شده برود، چرا که «سوسیالیسم» کذایی استالین در خطر است!
ابتکار عمل استالینیسم با امضاء موافقتنامهی تجاری بین انگلیس و شوروی در تاریخ ١٦ مارس ١٩٢١/٢۵ اسفند ١٢٩٩، شروع میشود. در این قرارداد طرفین متعهد میشوند که از هرگونه اقدام خصمانه و اشاعهی هرگونه تبلیغات مستقیم یا غیرمستقیم بر ضد یکدیگر، یا از ترغیب مردم کشورهای آسیا به اقداماتی بر ضد منافع انگلیس خودداری کنند.(مجموعه مقاولهنامهها، موافقتنامهها و کنوانسیونهای جاری منعقد میان جمهوری شوروی سوسیالیستی فدراتیو روسیه با دولتهای خارجی:نشر دوم:مسکو١٩٢١:ص۴۵)
روز ١٦ مارس ١٩٢١، موافقتنامه در لندن به دست کراسین[نماینده شوروی] و هورن، خزانهدار انگلیس امضاء شد: «... هریک از طرفین خودداری میکنند از اقدام یا اعمال دشمنانه بر ضد طرف دیگر، و از اجرای هر نوع تبلیغات دولتی مستقیم یا غیرمستقیم خارج از حدود مرزهای خود بر ضد موسسات امپراتوری بریتانیا یا جمهوری شوروی روسیه متناسبا"، و بالاخص این که دولت شوروی روسیه خودداری میکند از هرگونه تلاش نظامی یا دیپلماتیک برای تشویق هرکدام از ملل آسیایی به هر شکلی از اقدام دشمنانه بر ضد منافع بریتانیا یا امپراتوری بریتانیا، مخصوصا" در هندوستان و کشور مستقل افغانستان. دولت بریتانیا نیز در مقابل دولت شوروی روسیه نظیر همین تعهد را در مورد کشورهایی که جزو امپراتوری سابق روسیه بودهاند و اکنون مستقل شدهاند بر عهده میگیرد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص٣۵١) و به دنبال آن، قرارداد با ایران در ٢٦ فوریه ١٩٢١، با افغانستان در ٢٨ فوریه، و با ترکیه در ١٦ مارس ١٩٢١، بسته میشود.
بنا بر گفتهی ای.اچ.کار که تحقیقات گستردهی دیگر مورخین آن را اثبات میکند، سیاست انترناسیونالیسم پرولتاریایی روسیه شوروی از زمانی که قرارداد بازرگانی با انگلیس و سپس ایران و افغانستان و ترکیه بسته میشود، به تدریج کنار گذاشته میشود: «جوهر سیاست شوروی در سراسر دورهی پس از ١٩٢١، عبارت بود از تلاش برای همکاری دولتهای ملی در آسیا و گسترش نفوذ شوروی در مناطق این دولتها، منتها در اجرای این سیاست حتیالامکان روشهای تدریجی و پوشیده به کار میرفت تا فرصتهای روابط اقتصادی سودآور با جهان سرمایهداری غرب آسیب نبیند یا از دست نرود. در چارچوب این سیاست کلی، عمل شوروی در آسیا به دقت تمام از هواسنج این روابط پیروی میکرد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص۵٦٠)
این قرارداد زمینهی مادی و واقعی ظهور استالینیسم است که آن را به جای سوسیالیسم مارکسی و انترناسیونالیسم پرولتاریایی قرار میدهد و به دنبال آن، قرارداد با ایران و ترکیه بسته میشود که در این قراردادها نیز، منافع ناسیونالیسم روس جایگزین انترناسیونالیسم پرولتاریایی میشود و زمینهی لازم برای معرفی کردن «رضاخان» و «کمال آتاتورک» به عنوان نمایندهگان «بورژوازی ملی» کشور خود فراهم میشود.
کسانی مانند ایراندوست (اوسترف)، ایوانف، پاستوخوف معروف به ایرانسکی و روتشتاین معروف به میرزا، به عنوان مورخین و نظریهپردازان کشورهای شرق، شروع به جا انداختن ایدهئولوژی استالین یا همان استالینیسم میکنند. حیدر عمواوغلی این مرد جسور و انقلابی که یک پایهی انقلاب مشروطیت را تشکیل میداد به همراه برخی از دوستاناش در حزب کمونیست ایران، هم متاسفانه به استالینیسم میپیوندند. در نتیجه تا سال ١٣٠٦ خورشیدی، حزب کمونیست ایران هم، تحت تاثیر شرایط موجود، گرفتار این تحلیل غلط میشود و از رضاخان دفاع میکنند. اما زیرکی و هوشیاری سلطانزاده سبب میشود که در کنگره دوم حزب کمونیست ایران، مشهور به کنگره ارومیه، رضاخان به نقد کشیده میشود و تبیین حزب اصلاح میگردد. هنگامی که استالین متوجه استقلال رای و فکری، حزب کمونیست ایران میشود، برای به اجرا در آوردن اهداف خود در ایران، دست به کار میشود و زمینهی لازم را برای متلاشی کردن حزب کمونیست ایران آغاز میکند که به آن خواهیم پرداخت.
تبلیغ و ترویج و اجرای سیاستهای استالین در ایران را حزب توده از سال ١٣٢٠ خورشیدی، برعهده میگیرد. آنها در کارشان واقعا" استاد بودهاند. طوری سوسیالیستهای ایرانی را گرفتار ایدهئولوژی استالین کرده بودند، که اکثریت آنها متوجه نشده بودند، که دارند، بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در چارچوب فکری حزب توده فعالیت میکنند! از سال ١٩٢۴/١٣٢٠ تا کنگره بیست شوروی در سال ١٩۵٦/١٣۴٣، حزب توده میداندار استالینیسم در ایران است. تنها مخالف حزب توده در این زمان، و در دهه بیست خورشیدی، یوسف افتخاری است که فعالیت مستقل کارگری را در ایران شروع میکند که به آن نیز خواهیم پرداخت.
از سال ١٣۴٣، طرفداران مائو درون حزب توده اخراج میشوند و پایهگذار افکار بورژوا رفرمیستی مائو در میان ایرانیان داخل و خارج از کشور میشوند، به این موضوع نیز خواهیم پرداخت. اما مائویستها در اصل خود نیز استالینیست هستند. بنابراین از سال ١٣۴٣ تا سال ١٣۵٧، استالینیستها و مائویستها که شامل حزب توده و «سازمان توفان» احمد قاسمی و شرکاء میشود، میداندار افکار و اندیشهی بورژوا رفرمیستی استالینی در داخل و خارج از ایران هستند.
با باز شدن فضای باز سیاسی در نتیجه انقلاب ١٣۵٧، استالینیسم مهر خود را بر جنبش چپ ایران میکوبد و همهی سازمانها و گروههای سیاسی در این مقطع به غیر از یک گروه کوچک، گرفتار آن میشوند و قادر نیستند، گریبان خود را از آن رها سازند. حتا جریانات سیاسی معروف به «خط دو، و «خط سه» که با خط یک [حزب توده و اکثریت] مرزبندی داشتند، نتوانستند استالینیسم را واقعا" به طور کامل بشناسند. تنها گروه «وحدت کمونیستی» بود که کار تحقیقاتی خود را قبل از ١٣۵٧، شروع کرده و توانسته بودند، حافظه تاریخی خود را مدون و به تئوریهای راستین لنین، سلطانزاده، مارکس و انگلس، دسترسی پیدا کنند، و با استالینیسم مرزبندی مشخص داشته باشند. بقیه گروههای سیاسی مقطع ١٣۵٧، هیچگونه کار تحقیقی به منظور ارتقاء حافظه تاریخی خود و شناخت حزب توده و بهطور کلی استالینیسم انجام نداده بودند و اکنون هم بعد از چهل سال، بسیاری از آنها هنوز نتوانستهاند، گریبان خود را از منجلابی که حزب توده برای آنها تهیه نموده بود، آزاد نمایند و در این رابطهی خلاقیتی از خود نشان دهند.
به غیر از «وحدت کمونیستی»، تنها گروهی که در آن زمان، به سراغ آثار مارکس را رفته بود و مقالهی دو قسمتی «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی»(١) را منتشر نمود، که در آن زمان، حرکتی نوآورانه محسوب میشد، «اتحاد مبارزان کمونیست» بود. با وجود این، این گروه نیز، مانند بقیه نتوانست با استالینیسم مرزبندی قاطع و مشخص داشته باشد:
«حاکمیت رویزیونیسم بر احزاب کمونیست شوروی و چین به شکست و عقب رانده شدن طبقهی کارگر جهانی از دو سنگر مهم خود در این کشورها انجامیده است. اکنون بورژوازی در شوروی موفق شده است که دیکتاتوری پرولتاریا را امحاء کند و حاکمیت سیاسی خود و نظام سرمایهداری را در این کشور احیاء نماید. ... امروز این دو کشور به اردوگاه ضد انقلاب بورژوا امپریالیستی جهان تعلق دارند. شوروی امروز در سطح جهانی پرچمدار و نقطه اتکا رویزیونیسم خروشچفی و مدافع رفرمیسم بورژوایی که در عصر امپریالیسم جریانی ارتجاعی است، میباشد.»(٢) (منصور حکمت:برنامه اتحاد مبارزان کمونیست: فروردین١٣٦٠)
در پاراگراف بالا، مشخص است، تا زمانی که استالین در قید حیات بوده، حاکمیت شوروی و چین سوسیالیستی بوده است، اما زمانی که خروشچف میآید، سوسیالیسم از بین میرود و رویزیونیسم بر چین و شوروی حاکم میگردد. این همان ایدهئولوژی مائو است که سه تن از اعضای کمیتهی مرکزی حزب توده به نامهای احمد قاسمی، غلامحسین فروتن و عباس سقایی، هنگامی که در سال ١٣۴٣ خورشیدی از حزب توده اخراج شدند، اختراع کردند و تشکیلات مائویستی [توفان] خود را به وجود آوردند.
بنابراین در برنامه «اتحاد مبارزان کمونیست» آمده: «حزب کمونیست شوروی به حزبی بورژوایی بدل شده است و بورژوازی با اتکا بر آن، پیشروی اولیه پرولتاریای شوروی در جهت ساختمان سوسیالیسم را به شکست کشانیده و سرمایهداری انحصاری دولتی را در این کشور مستقر نموده است. شوروی امروز پرچمدار و نقطه اتکاء رویزیونیسم خروشچفی است.» (منصور حکمت:برنامه اتحاد مبارزان کمونیست: فروردین١٣٦٠)
اما همانطور که بیان داشتیم ظهور کامل استالینیسم، مقارن است با انحطاط کامل انقلاب اکتبر در ١٩٢٨، و به مفهوم سر بر افراشتن ضد انقلاب سرمایهداری دولتی است. استالینیسم با قتل عام نسلی از کمونیستهای خالق انقلاب اکتبر، جشن پیروزی خود را بر پا کرد و بر ویرانههای انقلاب اکتبر و بر روی استخوانهای کمونیستهای بهخون تپیده شده، خود را تحکیم بخشید. یعنی استالینیسم نه روند تکامل دیالکتیکی انقلاب اکتبر، بلکه گورکن آن بوده است.
زنده یاد بهزاد کاظمی که مرگ زودهنگام به او اجازه نداد که کار تحقیقی مبسوطی را که شروع کرده بود به سرانجام برساند، در زمینهی استالینیسم بیان میدارد که ما نمونههایی از آن را عینا" نقل میکنیم؛ «تصفیه کنونی [دهه ۳٠ قرن بیست میلادی] صرفا" نه خطی خونین بلکه رودی جاری از خون بین بلشویکها و استالینیسم رسم میکند. نابود ساختن تمامی نسل قدیمی بلشویکها و قسمت مهمی از نسل میانه که در جنگهای داخلی شرکت داشتند و آن بخشی از جوانان که سنن بلشویکها را جدا" کسب کردهاند، نشان دهندهی نه صرفا" نامسازی سیاسی بلکه ناهمسازی جسمانی میان بلشویکها و استالینیسم است. چهگونه میتوان این امر را نادیده گرفت؟»
(بهزاد کاظمی: سامان نو شماره ١١و١٢)
برخلاف ایده هواداران استالین، یعنی «احزاب برادر»، «استالینیسم ادامهی تاکتیک و استراتژی بلشویکها نبوده و نیست. حقایق منتج از واقعیتها، آن را ثابت کرده است. «یکی از خصلتهای برجستهی بلشویکها برخورد سختگیرانه، دقیق و حتا ستیزهجویانهاش درباره مسایل اصل نظری بوده است. بیست و هفت جلد آثار لنین برای همیشه نمونهی والاترین آگاهی تئوریک باقی خواهد ماند. بلشویکها بدون این کیفیت اساسی، هرگز قادر به ایفای نقش تاریخی خود نمیبودند. از زاویهی این دید، استالینیسم بیمایه، جاهل و کاملا" امپریک، در قطب مخالف قرار دارد. حدود ده سال پیش،[نگارش مقاله:٢٩ اوت ١٩٣٧] اپوزیسیون در برنامهی خود اعلام داشت: از زمان مرگ لنین تا به حال موجی از تئوریهای جدید ظاهر گردیده که یگانه نیتاش توجیه برگشت استالینیستی از مشی انقلاب پرولتاریاِیی بینالمللی است.» (بهزاد کاظمی: سامان نو شماره ١١و١٢)
«بوروکراسی استالینیستی، نه تنها هیچ وجه مشترکی با مارکسیسم ندارد، بلکه به طورکلی با هرگونه اصول نظری و سیستمی بیگانه میباشد «ایدهئولوژی» این بوروکراسی یک سره با ذهنیگرایی پلیسی اشباع گردیده است و پراتیک آن عبارت است از امپریسیسم اعمال زور. ... این بوروکراسی قادر نیست توضیحی در توجیه نقش اجتماعی خویش چه برای خود و چه برای دیگران ارایه دهد. استالین در مکتب مارکس و لنین نه به مدد قلم تئوریسینها، بلکه با پاشنههای گ.پ.او، تجدیدنظر میکند.»(پیشین) (بهزاد کاظمی: سامان نو شماره ١١و١٢)
«بلشویکها در عمل ترکیبی از والاترین جسارت انقلابی و رئالیسم سیاسی را نشان داده است. برای نخستینبار یگانه نوع رابطه بین پیشروان و طبقه را که میتواند ضامن پیروزی باشد، برقرار کرده است. در تجربه ثابت کرده است که اتحاد بین پرولتاریا، تودههای ستم دیدهی روستایی و خردهبورژوازی شهری تنها از طریق سرنگونی سیاسی احزاب خردهبورژوازی سنتی ممکن است. بلشویکها، راه پیشبرد قیام مسلحانه و تسخیر قدرت را به همهی دنیا نشان داده است.» (پیشین:١١و١٢) (بهزاد کاظمی: سامان نو شماره ١١و١٢)
«پوسیدهگی کمینترن به ناهنجارترین شکلی در این واقعیت بیان میشود که به سطح تئوریکی انترناسیونال دوم نزول کرده است. ... اینان به کارگران هیچ چیز نمیتوانند بیاموزند.» (بهزاد کاظمی: سامان نو شماره ١١و١٢)
در ادامه نظری میافکنیم به دیدگاه دو نفر استالینیست، که یکی [محمود طوقی] از آنها بر استالین نگاهی نقادانه دارد و اعمال او را صرفا" «اشتباه» میداند و این اشتباه را به حساب پرولتاریای روسیه میگذارد: او مینویسد؛ استالین «با نابود کردن کامل تولید خصوصی یعنی بورژوازی و خردهبورژوازی و صنعتیکردن کشور مرحله انقلاب سوسیالیستی را به پایان رساند.» ... «استالینیسم یک جریان تاریخی_اجتماعی است آن چیزی که استالین را روی کار آورد ویژهگیهای شخصی او نبود، بلکه ضرورتهای شخصی اجتماعی بود. استالینیسم خط مشی و ایدهئولوژی دورهیی از مبارزات تاریخی پرولتاریای شوروی است که خلق شوروی در دو جبهه میجنگد. داخلی و خارجی. خشونت پرولتاریا در این دوران سخت و بیامان است. و اشتباهات استالینیسم اشتباهات تاریخی پرولتاریا است که از آن هیچ گریزی نمیتوانست داشته باشد.»(محمود طوقی:بازخوانی تاریخ معاصر سچفخا:۴٠٨-۴٠٩)
محمود طوقی کردار استالین را به حساب پرولتاریا و اشتباهات او میگذارد! در حالی که پرولتاریای روس در زمان حاکمیت استالین از سال ١٩٢۵، خلع ید شده بود، و همه چیز به دستور استالین و به وسیلهی حزب او صورت میگرفت.
محمود طوقی دستآوردهای زمان استالین را بر میشمارد در حالی که این دستآوردها نه تنها هیچ ربطی به «حقوق سوسیالیستی» شهروندان روسی که به قول طوقی به سوسیالیسم رسیدهاند! ندارد، بلکه حتا شامل «حقوق بورژوایی» شهروندان هم نمیشود:
«١.مبارزه بر علیه تزاریسم. ٢. قاطعیت در مبارزه با دشمنان داخلی و خارجی ٣. ساختن زیربنای مستحکم صنعتی(ولو آنکه به صورت شورایی نبود) ۴. بالا بردن سطح زندهگی کارگران و دهقانان ۵. کمک به احزاب کمونیست (ولو آنکه کم و ناپیگیر بود) ٦- مبارزه با امپریالیسم ژاپن و فاشیسم[چون استالین با آمریکا و انگلیس هم کاسه بود نامی نمیبرد]٧. کمک به انقلاب چین ٨. کمک معنوی به مبارزه هندوچین.» (پیشین)
طوقی حقایق را میبیند، اما توان ندارد، استالین را ضد بشر بنامد. او اذعان میکند که «البته در این میان ما با کسانی چون یوسف افتخاری و خلیل ملکی و مصطفا شعاعیان رو بروییم که شامه تیزتری داشتند و با فاکتورهایی که داشتند پی بردند آنچه در شوروی اتفاق میافتاد همه چیز هست الا استقرار کمونیسم. ... کشتن تمامی رهبران حزب کمونیست ایران و لهستان هیچ ربطی به چپروی سلطانزاده در انقلاب گیلان (٣) نداشت. استالینیسم متفکر بزرگی چون سلطانزاده و لادبن، نیکبین و ذره و حسابی و مرتضا علوی و احسانالله خان، [حزب کمونیست ایران عضویت احساناللهخان را نپذیرفت]، را تاب نمیآورد. همچنان که تروتسکی، زینوویف و بوخارین و دیگران را نتوانست تحمل کند.»(پیشین:۴١٣) (محمود طوقی:بازخوانی تاریخ معاصر سچفخا:۴١٣)
اما نفر دوم جناب «عبدالحسین آگاهی» نویسندهی تودهیی تاریخ را به روایت استالین مینویسد: «سلطانزاده هم در کنگره عدالت و هم در کنگرهی دوم کمینترن استدلال میکرد که ایران در برابر انقلاب سوسیالیستی قرار دارد و مرحله انقلاب بورژوا دموکراتیک را سپری کرده است.» (عبدالحسین آگاهی:تاریخ احزاب در ایران:ص۴٦)
این بیشرمانهترین، رفتار و کرداری است که عبدالحسین آگاهی و دیگر نویسندهگان تودهیی، به سلطانزاده نسبت میدهند. او مطلقا" چنین چیزی بیان نداشته است. ما به آن خواهیم پرداخت.
«عبدالحسین آگاهی» به جوانان امروزی پیام میدهد که حافظهی تاریخی خود را فراموش کنید، و کاری به گذشته حزب توده نداشته باشید: «اکنون صحبت بر سر این نیست که اکثر قریب به اتفاق پژوهندهگان، به استناد مدارک و اسناد موجود، دربارهی سلطانزاده چنین عقیدهیی دارند. صحبت بر سر این هم نیست که حتا چه کسی در کنگره و قبل یا بعد از آن، دارای گرایشهای چپ و یا راست بوده است. گفتوگو در این هم نیست که چهگونه چپنماهای امروزی، زیر پوشش به اصطلاح دلسوزی برای چپروان دیروزی با مقایسه و رو در روی هم گذاشتن آن کوشندهگان نظر حیدرخان و سلطانزاده در واقع سعی در تضعیف سوسیالیستهای واقعی ایران امروز را دارند. سخن بر سر واقعیات سر سخت تاریخ است، که دیروز نتایج تلخ خود را عملا" نشان داد و باید امروز درس بزرگی برای تمام هواداران صادق سوسیالیسم علمی باشد که متاسفانه هنوز چنین نیست.»
از منظر عبدالحسین یعنی به استالینیسم که بیش از یک قرن است، عامل اصلی فساد و تباهی در جهان بوده و بر ضد سوسیالیسم و کمونیسم مارکس تبلیغ و ترویج نموده و به اسم مارکس و لنین جنایتها آفریده است، کاری نداشته باشید!
و باز هم مینویسد: «در دوران بعد چپهای حزب کمونیست ایران شرکت در انقلاب بورژوا-دموکراتیک را سپری شده حساب میکردند و وظیفهی روز را در انجام «انقلاب کمونیستی خالص» میدانستند.» (عبدالحسین آگاهی:تاریخ احزاب در ایران:ص۴٧) این هم یکی دیگر از آن تهمتهای بیشرمانهیی است که این قلم به مزدان به سلطانزاده نسبت میدهند. ما به این جعل:«انقلاب کمونیستی خالص» خواهیم پرداخت.
باید جنبش انقلابی متکی بر اندیشهی مارکسی یک بار و برای همیشه ایدئولوژی کاذب و دروغین «مارکسیسم لنینیسم»، ساخته و پرداخته دم و دستگاه استالین که وارثان طبیعی آن در ایران، حزب توده، «اکثریتیها» و مائویستها هستند را، نقد و رسوا نمایند تا دیگر نتوانند در یک شرایط اعتلای انقلابی، دوباره عصر استالین را تکرار کنند.
لنین در مورد واقعیتهای آن روزگار جامعهی شوروی، واقع بین بود و همواره نقاط ضعف و قوت بلشویکها را بدون ذرهیی پرده پوشی و دروغ، علنا" بیان میداشت. یکی از برتریهای لنین به قول ای.اچ.کار، این بود که واقعیتها را بدون اینکه آن را جعل و وارونه سازد، بیان میداشت. گفتارها و نوشتارهای او برخلاف نظر جاعلان تاریخ روسیه بوده است. لنین پس از امضای پیمان برست لیتوفسک نوشت: «ما از سوسیالیسم دانش داریم، اما در خصوص دانش از سازمان در مقیاس میلیونها، دانش از سازماندهی و توزیع کالاها، این دانش را ما نداریم. این را رهبران قدیم بلشویک به ما نیاموختند ... تاکنون در این باره چیزی در متون بلشویکی نوشته نشده است، و در متون منشویکی هم چیزی نیست.» چند هفته بعد لنین توضیح مفصلتری به سخن خود میافزاید: «هر آنچه ما میدانیم، هر آنچه بهترین کارشناسان، نیرومندترین مغزهای جامعهی سرمایهداری در پیشبینی تطور آن به دقت برای ما بیان کرده بودند این بود که، به حکم جبر تاریخی، باید نوعی دگرگونی در مسیر کلی معینی روی دهد، مالکیت خصوصی وسایل تولید را تاریخ محکوم کرده است و درهم شکسته خواهد شد، و از استثمارگران ناگزیر سلب مالکیت خواهد شد. این نکته با دقت علمی اثبات شده بود. وقتی که ما به دست خود پرچم سوسیالیسم را بلند کردیم، وقتی که خود را سوسیالیست نامیدیم، وقتی که احزاب سوسیالیستی را تاسیس کردیم، و وقتی که قدرت را به دست گرفتیم تا بازسازی سوسیالیستی جامعه را آغاز کنیم، اینها را میدانستیم. اما اشکال دیگرگونی و سرعت رشد بازسازی منجز [وفاکننده وعده] را نمیتوانستیم بدانیم. فقط تجربهی جمعی، فقط تجربهی میلیونها از مردم، میتواند در این باره اطلاع قاطع به ما بدهد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد دوم: ص۴٢٣-۴٢۴)
استالینیسم این گفتهی لنین را درک نکرد و نمیفهمید که سوسیالیسم عالیترین فرماسیون اجتماعی اقتصادی است که در آن از هر نظر باید برتر از فرماسیون سرمایهداری باشد.
به خیال خود میخواست سوسیالیسم را در یک کشور با دیکتاتوری و تیرباران هر مخالفی، برقرار نماید. در فرمان اصلی نپ در تاریخ ٢١ مارس ١٩٢١، داد و ستد کالا مجاز شناخته میشود که در آن کالای صنعتی با فرآوردههای کشاورزی مبادله پایاپای در بازارهای محلی، شوند. اما در پاییز ١٩٢١ لنین شکست خود را در این امر اذعان میکند:
«غرض این بود که در سراسر کشور که فرآوردههای صنایع به طرزی کمابیش سوسیالیستی، با فراوردههای کشاورزی مبادله شوند، و از طریق این مبادلهی کالا، صنایع بزرگ که یگانه پایهی ممکن سازمان سوسیالیستی است، احیا شود. نتیجه چه بود؟ نتیجه - شما اکنون همهی این امر را در عمل به خوبی شناختهاید، و حتا آن را در تمام مطبوعات ما میبینید - نتیجه این بود که مبادلهی کالا افسار گسیخت؛ به این معنی افسار گسیخت که به صورت خرید و فروش در آمد. و ما اکنون ناچاریم این را اعتراف کنیم - اگر نخواهیم قیافهی کسانی را به خود بگیریم که شکست خود را نمیبینند؛ اگر از رویا رو شدن با خطر باکی نداشته باشیم. باید اعتراف کنیم که عقبنشینی ما کافی نبوده است، و ما ناگزیریم دست به عقبنشینی مکملی بزنیم، یک گام دیگر واپس برویم، و از سرمایهداری دولتی به تنظیم دولتی خرید و فروش و گردش پول به پردازیم. از مبادلهی کالا هیچ نتیجهیی به دست نیامد؛ زور بازار آزاد بر ما چربید؛ و ما به جای مبادله به خرید و فروش عادی، به بازرگانی متعارف رسیدیم. لطفا" خودتان را با این وضع منطبق سازید، و گرنه عنصر خرید و فروش و گردش پول شما را فرا خواهد گرفت.» بعدها لنین دولت شوروی را در نظام نپ به ماشینی تشبیه کرد که اختیار آن از کف انسان خارج شده باشد: «مانند این است که مردی پشت فرمان نشسته باشد، ولی ماشین در آن جهتی که مرد فرمان میدهد حرکت نکند.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد دوم: ص٣٨٨-٣٨٩)
اما ریشه استالینیسم در اینجا متولد میشود: «هنگامی که لنین نپ را به دهمین کنگره حزب ارائه میکرد بار دیگر به دو شرط گذار به سوسیالیسم بازگشت که مدتها پیش، یعنی در ١٩٠۵، آنها را بیان کرده بود. میگوید که فقط «در کشورهای سرمایهداری رشدیافته» امکان «گذار فوری به سوسیالیسم» وجود دارد؛ در روسیه هنوز «اقلیتی از کارگران در صنایع و اکثریت عظیمی از کشاورزان خردهپا» روی زمین کار میکنند. لنین ادامه میدهد که: «انقلاب سوسیالیستی در چنین کشوری فقط با دو شرط به پیروز نهایی میرسد. نخست، با شرط دریافت پشتیبانی از انقلاب سوسیالیستی در یک یا چند کشور پیشرو. چنانکه میدانید، ما برای احراز این شرط در قیاس با کارهایی که پیشتر انجام گرفته بود اقدامات فراوانی کردهایم، ولی این اقدامات برای احراز آن شرط به هیچروی کافی نیوده است.»
«شرط دوم عبارت است از سازش میان پرولتاریا که دیکتاتوری خود را اجرا میکند یا قدرت حکومتی را به دست میگیرد، و اکثریت جمعیت دهقانان.»
از آنجا که انقلاب جهانی همچنان تاخیر داشت و پرولتاریای اروپای غربی به نجات پرولتاریای روسیه نمیشتافت، انقلاب روسیه همچنان در گرو همت دهقانان گرفتار بود، و نپ به این دلیل ضرورت داشت. لنین در کنگرهی دهم میگوید: «فقط توافق با دهقانان میتواند انقلاب سوسیالیستی را در روسیه نجات دهد، تا روزی که انقلاب در سایر کشورها نیز رخ نماید.» جوهر نپ عبارت بود از نگهداری «حلقه اتصال» میان دهقانان و پرولتاریا، یعنی ابزاری که پیروزی در جنگ داخلی با آن به دست آمده بود. لنین در مه ١٩٢١، خطاب به یک کنفرانس حزبی میگوید:
«پرولتاریا رهبر دهقانان است، اما این طبقه را نمیتوان بیرون راند، چنانکه ما زمینداران و سرمایهداران را بیرون راندیم و نابود کردیم. این طبقه را باید با زحمت فراوان و تحمل محرومیتهای فراوان دیگرگون کرد.»
دو ماه بعد، در سومین کنگرهی کمینترن همین نظر را بیان میکند: «گذشته از طبقهی استثمارکنندهگان، تقریبا" همهی کشورهای سرمایهداری تولیدکنندهگان خردهپا و کشاورزان خردهپای خاص خود را دارند. در روسیه اینها اکثریت بزرگی را تشکیل میدهند. مسئله عمده انقلاب اکنون مبارزه با این دو طبقهی آخر است.» در مورد اینها نمیتوان همان روشهای مصادره و اخراج را به کار برد، که در مورد استثمارگران به کار رفته بود؛ روشهای دیگری لازم است. این روشهای دیگر در نپ خلاصه میشود، که قاعدهی اصلی آن عبارت است از «نگهداری اتحاد پرولتاریا با دهقانان، برای آنکه پرولتاریا بتواند نقش رهبری و قدرت حکومتی را در دست داشته باشد.» وضع مبهم دهقانان، که هم متحد اساسی پرولتاریا است و هم، در عین حال، معارضی است که باید بر آن چیره شد، ریشهی بسیاری از مشکلات آینده را تشکیل میداد. لنین پس از اندکی تامل اضافه میکند که «در هر حال، آزمایشی که ما داریم انجام میدهیم برای انقلابهای پرولتاریایی آینده مفید خواهد بود.»
در یازدهمین کنگره حزب، در مارس ١٩٢٢، لنین باز همان اصل را تکرار میکند: «اهمیت سیاست اقتصادی نوین برای ما بیش از هر چیز در این است که آزمونی است برای نشان دادن این نکته که ما داریم حلقهی اتصالی با اقتصاد [طبقهی] دهقان ایجاد میکنیم.» ... گرایش ذاتی نپ آن بود که شرط اول از دو شرط گذار به سوسیالیسم را - یعنی انقلاب سوسیالیستی جهانی، که حکومت شوروی نیز نتوانسته بود آن را احراز کند - به دست فراموشی بسپارد و بر شرط دوم - یعنی جلب حمایت دهقانان - فشار بیاورد، که احراز آن منحصرا" به نیرو و تدبیر سیاست شوروی وابسته مینمود. سه سال بعد، که غیرعملی بودن شرط اول بیش از پیش پدیدار شده بود، اصرار لنین بر نپ به نام راه راستین سوسیالیسم به صورت پیش درآمد مسلم «سوسیالیسم در یک کشور» آشکار شد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد دوم: ص٣٢۴-٣٢۵-٣٢٦)
لنین در مورد ساختمان سوسیالیسم گفته است: «در ایام تزار ما هزاران تن را سازمان میدادیم، و در ایام کرنسکی صدها هزار تن را. این چیزی نیست؛ این در سیاست به حساب نمیآید. این کار مقدماتی بود. این کلاس مقدماتی بود. تا زمانی که پیشتازان کارگران نیاموختهاند که دهها میلیون تن را سازمان دهند، هنوز سوسیالیست نشدهاند و آفرینندهگان جامعهی سوسیالیستی نیستند، و تجربهی لازم سازمان را به دست نیاوردهاند. راه سازمان راه درازی است، و وظیفهی ساختمان سوسیالیستی مستلزم کار پیگیر و طولانی و تجربهی متناظر با آن است، و ما این را به اندازهی کافی نداریم. حتا نسل بلافاصله بعد از ما، که بهتر از نسل ما پرورش یافته است، مشکل بتوان گذار کامل به سوسیالیسم را انجام دهد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد دوم: ١١۴-١١۵)
به گفتهی ای.اچ.کار «لنین نه تنها در یک سنت انسانی تربیت شده بود، بلکه احترام فراوانی هم در میان مردم داشت: هم اقتدار معنوی زیادی داشت و هم قدرت اقناع فراوان. این صفات، که در هیچکدام از رهبران دیگر دیده نمیشد، به او امکان میداد که عنصر اجبار را تخفیف بدهد و به حداقل به رساند. استالین هیچ اقتدار معنوی نداشت، در سالهای بعد کوشید این اقتدار را با روشهای بسیار خامی برای خود فراهم کند. استالین چیزی جز اجبار نمیفهمید، و از همان روز اول این روش را به طور آشکار و با خشونت تمام به کار بست. ... لنین ممکن نبود به جعل سوابق، که کار همیشهگی استالین بود، رضایت بدهد. اگر در سیاست یا در عمل حزب شکستی پیش میآمد لنین آن را صراحتا" به همین عنوان میشناخت و اذعان میکرد؛ مانند استالین مصلحت دیدهای ناگزیر را به عنوان پیروزی درخشان عنوان نمیکرد. اتحاد شوروی زیر فرمان لنین به گفتهی سیلیگا به صورت «سرزمین دروغ بزرگ» در نمیآمد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد یکم: ص٣٦-٣٧)
اما واقعیت این است که جنایات استالینیسم در مقابل جنایات نظام سرمایهداری قابل مقایسه نیست. اعمال هیتلر، موسولینی، ژنرال فرانکو، جنگ جهانی اول و دوم، نسلکشیهای بالکان در دههی نود میلادی قرن بیستم، ده هزار روز جنگ آمریکا با ویتنام در قرن گذشته، نمونههای اندکی از آن است. به گفتهی ریچارد دیوید ولف، اقتصاددان برجسته آمریکایی، از دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم نظام سرمایهداری جهانی به سرکردهگی کشورهای آمریکا و انگلیس در کشورهایی مانند؛ گواتمالا و ایران ۱۹۵۴/١٣٣٢، کوبا (۱۹۶۱-۱۹۵۹)، آفریقای جنوبی (۱۹۹۴-۱۹۴۵) و شیلی ١٩٧٣، که در برخی موارد شکل تغییر رژیم را به خود گرفت، میتوان نام برد.
در سالهای ۱۹۶۵ و ۱۹۶۶، کشتار دستهجمعی کمونیستهای اندونزی که جان بین پانصد هزار تا سه میلیون نفر را گرفت. در نظامهای فاشیستی اسپانیا [فرانکو]، آلمان [هیتلر]، ایتالیا[موسولینی]، هزاران سوسیالیست دستگیر، زندانی، شکنجه و کشته شدند. دوره مککارتیسم یا ترسسرخ با انبوهی از گزینشهای شغلی، لیستهای سیاه، عوامفریبی، سانسور و دادگاههای نمایشی همراه بود و زندهگی میلیونها آمریکایی را تحت تاثیر قرار داد، همه و همه از دستآوردهای نظام سرمایهداری که در حافظه تاریخی و اذهان طبقات اجتماعی، پاک شدنی نیستند. آنها نیز مانند استالینیسم، تاریخ را جعل وارونه جلوه میدهند و کشتار استالین از کمونیستها را با اعداد و ارقامی نجومی ذکر میکنند!
رادیو فردا، که منبعی سرمایهدارانه است، به نقل از «نیکلاس ورت» مینویسد: «طبق مدارک رسمی شوروی که در دوران نیکیتا خروشچف منتشر شده است، فقط در سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸، در حدود یک میلیون و ۵۷۵ هزار انسان دستگیر شدند و در حدود ۸۵.۴ درصد آنها یعنی یک میلیون و ۳۴۵ هزار نفر در دادگاههای نمایشی محکوم و ۶۸۱ هزار و ۶۹۲ انسان از آنها اعدام شدند.»
به گفتهی ریچارد دیوید ولف اقصاددان آمریکایی که در قلب نظام سرمایهداری حضور دارد، ما باید سوسیالیسم [واقعی] را بفهمیم چرا که تاریخ ما را [«سوسیالیسم علمی۱» جعلی منتج از استالینیسم] شکل داده و آینده ما را سوسیالیسم علمی و واقعی مارکسی که بر پایهی لغو کارمزدی قرار دارد، شکل خواهد داد. سوسیالیسم علمی مارکس منبعی عظیم است از: افکار، تجارب و آزمایشهای روی هم انباشتهشده که توسط کسانی به سرانجام رسیده که آرزوی عملکرد انقلابی در جهت لغو کارمزدی را در سر میپروراندند.
او میگوید؛ سوسیالیسم نمایانگر آگاهی کارگرانی است که منشا آلام و محدودیتهایشان بیشتر نظام سرمایهداری است تا کارفرمایانشان. نظام سرمایهداری مشوقها و گزینههایی را برای دو طرف، و پاداشها و تنبیههایی برای «انتخابهای» رفتاری آنها تجویز میکند. چیزی که حاصل آن مبارزات بیپایان کارگران و آگاهی آنها از این امر است که راه حل، تغییر نظام سرمایهداری است.
به گفتهی ریچارد دیوید ولف، کارل مارکس در جلد اول کتاب سرمایه یک بیعدالتی بنیادین را تعریف میکند - بهرهکشی - آنچه در سرمایهداری اساس ارتباط بین کارفرما و کارگر است. بهرهکشی، به تعبیر مارکس، موقعیتی است که در آن ارزشی که کارگران برای کارفرمایان تولید میکنند، بیشتر از ارزش دستمزدی است که به آنها پرداخت میشود. بهرهکشی سرمایهدارانه همه چیز را در جوامع سرمایهداری شکل میدهد. سوسیالیستها، در آرزوی جامعهیی بهتر، هر روز بیش از قبل خواستار پایان دادن به استثمار، و همچنین به دنبال سیستم جایگزینی هستند که در آن کارگران بهعنوان کارفرمای خود عمل کنند. سوسیالیستها میخواهند در عین مشارکت در مسیر رشد و رفاه جامعه، قادر باشند تمام پتانسیلهای خود را بهعنوان افراد و اعضای آن کشف کرده و بهبود بخشند.
به گفتهی او سوسیالیسم یک نظام اقتصادی بسیار متفاوت از سرمایهداری، فئودالیسم و بردهداری است که هر کدام جامعه را به دو طبقه اقلیت مسلط (بردهداران، اربابان و کارفرمایان) و اکثریت تحتسلطه (بردهها، رعیت و کارگران) تقسیم میکردند. هنگامی که اکثریت، نظامهای بردهداری و فئودالی را ناعادلانه تشخیص دادند، آنها بالاخره سرنگون شدند.
اکثریتهای گذشته به سختی جنگیدند تا نظام بهتری برپا کنند. سرمایهداری بردهها و رعیتها را با کارگران جایگزین کرد و بردهداران و اربابان را با کارفرمایان. از لحاظ تاریخی اصلا غافلگیرکننده نیست که کارگران هم در نهایت چیز بهتری آرزو کنند و برای بهدست آوردن آن بجنگند. آن چیز بهتر سوسیالیسم است، نظامی که مردم را تقسیمبندی نمیکند، بلکه کار را تبدیل میکند به فرآیندی دموکراتیک که در آن تمام کارگران قدرت برابر دارند و همه با هم کارفرمای خود هستند.(ریچارد دیوید ولف: ده نکتهیی که باید در مورد سوسیالیسم بدانید:سارا یاوری)
ولف گفته است که لنین بهعنوان رهبر اتحاد جماهیر شوروی، یک بار گفت که سوسیالیسم یک هدف بود، چیزی که در واقعیت هنوز محقق نشده است. شوروی، به جای آن، «سرمایهداری دولتی» را محقق کرد. یک حزب سوسیالیست قدرت دولتی داشت، و دولت تبدیل شد به سرمایهداری صنعتی که جای سرمایهداران خصوصی پیشین را گرفت. انقلاب شوروی کارفرما را تغییر داد و نه رابطه کارفرما/کارگر را. بنابراین سرمایهداری بود. اما جانشین لنین، استالین، اعلام کرد که اتحاد جماهیر شوروی به سوسیالیسم دست یافته است. در واقع، او دولت سرمایهداری شوروی را بهعنوان الگوی جهانی سوسیالیسم معرفی کرد. دشمنان سوسیالیسم از همان زمان از این تعریف برای یکی شمردن سوسیالیسم با دیکتاتوری سیاسی استفاده کردهاند.
استالین در روزهای پایانی عمرش، که بهترین فرزندان و یاران طبقهی کارگر جهانی را به کام مرگ فرستاده بود و فقط «بریا» و «نیکولای یژوف» در کنار خود داشت، همانند آخرین پادشاه تزار به سرش آمده بود: «رودزیانکو، رئیس آخرین دوما، در روز هفتم ژانویه ١٩١٧، یعنی همان ایامی که انقلاب به در و پنجرهها میکوفت، جرئت کرد به تزار بگوید: «اعلیحضرتا، حتا یک مرد قابل اعتماد یا صادق در کنار شما باقی نمانده است؛ بهترین افراد یا بر کنار شدهاند و یا کناره گرفتهاند. فقط اشخاص بدنام به جا ماندهاند.» (تروتسکی:تاریخ انقلاب روسیه: جلدیکم:١٢٢)
و در آخر این قسمت اضافه کنیم که دیکتاتورها از تاریخ درس یاد نمیگیرند، و یا حتا از کردههای خود هم چیزی یاد نمیگیرند. استالین و یاراناش و نیز مدافعین ایرانیاش، هم مانند طبقهی حاکمهی تزار از کردههای خود درس نگرفتند: «تزار پس از رسیدن به تزار سکوسلو، هنگامی [فوریه ١٩١٧] که همراه با خانوادهاش در کاخ محبوس شده بود، بنا به گفتهی ویروبووا زیر لب گفت: «در میان آدمیان عدالت وجود ندارد.» ... «اما همین کلمات بی چون و چرا گواهی میدهند که عدالت تاریخی، هر چند دیر میرسد، باز وجود دارد.» (تروتسکی:تاریخ انقلاب روسیه: جلدیکم:١٨١)
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠۴/٢۵
______________________________________________
١- «سوسیالیسم علمی نقشهپردازی عقلانی برای جامعهی آینده نیست، بلکه تکیه بر مبارزهی طبقاتی همیشه جاری در جامعهی سرمایهداری است. این مرزی بود که سوسیالیسم مارکس را از سوسیالیسم [استالینی حزب توده] اتوپیک جدا میکرد. در مانیفست به صراحت تاکید میشود که روابط اجتماعی سوسیالیستی آینده از پیشروی مبارزهی طبقاتی کارگران فرا میروید. به عبارت بهتر با فتح قدرت سیاسی توسط طبقهی کارگر، روابط متکی به مالکیت خصوصی ملغا میشود و به ناگزیر روابط مالکیتی تازهیی (مالکیت اجتماعی و اشتراکی) شکل میگیرد.»(محمد قراگوزلو)
______________________________________________
توضیحات:
(١): منصور حکمت در قسمت دوم مقاله «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی» مرتکب اشتباه میشود: او برای اثبات نظر خود در مورد تولید ارزشهای مصرفی از فرمول M → C → M' (پول اولیه - کالا - پول ثانویهی بیشتر) استفاده میکند در حالی که باید از فرمول C C → M → (کالا - پول - کالا) که فرمول تولید کالایی ساده است، استفاده مینمود. فرمول اول و دوم معرفی شده توسط منصور حکمت هر دو یکی است و آن هم فرمول تولید کالایی یعنی سرمایهداری است.
(٢): «درک محدود سوسیالیسم خلقى ایران از رابطه پراتیک با تئورى اجازه نمیدهد که اینان به مهمترین دستاورد تئوریک در تاریخ عینى و پراتیک طبقات، یعنى مارکسیسم لنینیسم توجه لازم را معطوف کنند و آنرا به مثابه یک علم فرا گیرند.»(منصور حکمت: سه منبع و سه جزءسوسیالیسم خلقى ایران) «مارکسیسم لنینیسم» ساخته و پرداخته استالینیسم است که در ایران توسط سران منفور حزب توده به عنوان سوسیالیسم مارکس تبلیغ و ترویج میشد و طوری در جامعه نهادینه شده بود، که حتا در مقطع ١٣۵٧، رادیکالترین فرد هم نتوانسته بود از اثرات اجتماعی آن دور بماند.
(٣): چریکها فدایی به تبعیت از استالین و حزب توده میگویند علت اعدام سلطانزاده چپ روی او در انقلاب گیلان بوده است!!؟؟
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(٦)
کمينترن و حزب توده
برخی از احزاب و گروههای سیاسی مانند حزب توده و یاراناش به تبعیت از رهنمودهای استالین، هنوز معتقدند که جامعهیی مانند ایران سرمایهداری نیست. بلکه شیوهی تولید در آن، هنوز ماقبل سرمایهداری است! ابتدا باید «بورژوازی ملی» اعمال حاکمیت کند تا نیروهای مولده را رشد دهد! سپس وقتی طبقهی کارگر از نظر کمی رشد کرد، آنگاه میشود، فکری برای رفتن به شیوهی تولید بالاتر کرد! این فکر هم نباید انقلاب باشد، بلکه از طریق «راه رشد غیر سرمایهداری» میتوان به «سوسیالیسم» نوع حزب توده رسید! این چیزی است که استالین تحت عناوین مختلف برای جلوگیری از رشد و گسترش مبارزهی طبقاتی، طبقهی کارگر جهانی به خورد احزاب برادر داده است و آنها نیز کورمال کورمال آن را تبلیغ و ترویج کرده و میکنند.
در حالی که سرمایهداری بودن یا نبودن یک جامعه برحسب مقدار کمی کارگران و یا میزان گسترش صنایع نیست. و نیز سرمایهداری با میزان سرمایه انباشت شده، یا تعداد کارخانهها تعریف نمیشود، بلکه سرمایه طبق گفتهی مارکس یک رابطهی اجتماعی است که در آن نیروی کار به کالا تبدیل شده، و حاصل کار کارگران چیزی جز ارزش و ارزش اضافی نیست که به جیب سرمایهدارها سرازیر میشود. در نتیجه انباشت سرمایه، حاصل کار اضافی رایگان کارگران برای سرمایهداران است. در هر جامعهیی این رابطهی در آن برقرار باشد، سرمایهداری است و بدیل آن هم در عصر سرمایهداری امپریالیستی نئولیبرالی سوسیالیسم است نه جمهوری بورژوادموکراتیک.
در حالی که در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی شیوهی تولید سرمایهداری، مهر خود را برای خرید و فروش نیروی کار در شهرهای کشورهای شرق کوبیده بود، اما در روستاها تا زمان حل مسئله ارضی، شیوهی تولید فئودالیسم برقرار بود.
کار کمینترن(١) بررسی راهکارهای عملی و ارائه تزهایی(٢) به اعضای شرکتکننده، در جهت رشد و گسترش مبارزه طبقاتی پرولتاریای جهانی بود. حضور لنین عملا" از دو سال قبل از مرگاش (٢١ ژانویه ١٩٢۴) در سیاست شوروی کمرنگ میشود، بهطوری که قبلا" هر سال یک بار کنگرهی کمینترن برگزار میشد، اما با خروج لنین از صحنه رهبری شوروی به تدریج فواصل کنگرهها افزایش یافت. کنگره پنجم در ژوئن ١٩٢۴ برگزار گردید.(٣) و بعد از آن به مدت چهار سال استالین اجازه برگزاری کنگره کمینترن را نداد. کنگره ششم کمینترن که در آن سلطانزاده برای آخرین بار و رضایف(حسین شرقی) به عنوان نمایندهگان حزب کمونیست ایران، شرکت داشتند، در ژوئیه ١٩٢٨، برگزار شد.
در نتیجه فشار استالین، در بخش ٨ از ماده ٢ اساسنامهی کمینترن، که در کنگرهی ششم سال ١٩٢٨، به تصویب رسیده بود، به صراحت بیان میشود که «کنگرهی جهانی هر دو سال یک بار باید برگزار شود.» با وجود چنین شرایطی، کنگرهی هفتم بعد از هفت سال و در اوت ١٩٣۵ در مسکو برگزار شد!
یعنی از سال ١٩٢٨، و بعد از آن، استقلال عملی و فکری کمینترن به وسیلهی استالین از بین رفت. بهطوری که در پایان جنگ جهانی دوم به فرمان بلوک سرمایهداری غرب، آن را منحل و به جای آن دفتر مقوایی «کمینفرم» تاسیس کرد.
بنابراین میشود اینطور نتیجه گرفت که ما دو نوع کمینترن داشتیم. یکی کمینترن لنینی و دیگری کمینترن استالینی. حزب توده و یاراناش تمام و کمال مبلغ و مجیزگوی کمینترن استالینی بوده و هستند. هرگاه آنها اسمی از کمینترن میآورند، منظورشان کمینترن استالینی است، زیرا که تزها و قرارهایی که در کمینترن لنینی به تصویب رسیدند، همهی آنها بدون استثناء، خلاف دیدگاه ایدئولوژیکی استالین بودند. بنابراین وظیفهی احزاب برادر در سراسر جهان این بود که کلیهی دستآوردهای کمینترن لنینی را به بایگانی بسپارند، آن را بایکوت نمایند و هرگاه مجبور باشند اسمی از آن بیاورند، جعل شدهی آن را تولید و بازتولید نمایند و اجازه ندهند که پرولتاریای جهانی دارای آگاهی طبقاتی که انترناسیونالیسم پرولتاریایی جزء لاینفک آن است، گردند.
نظریه پردازان اصلی کمینترن لنینی، عبارت بودند از لنین، سلطانزاده و كمونیست هندی، به نام مانابندراناث رُی (M.N.Roy)، تزهای رُی که با تغییراتی توسط لنین مورد تصویب کمینترن قرار گرفت، این است که هر جنبشملی در شرق متشکل از دو بخش، بورژوازی یا به اصطلاح «بورژوازی ملی» و دیگری دهقانان بیزمین و کارگران (۴) است. بورژوازی که اکنون «بورژوازی ملی» دیگر وجود خارجی ندارد، درکشورهای تحتسلطه خواستار رهایی ملی در چارچوب نظام سرمایهداری است. یعنی اگر بورژوازی در این کشورها به مبارزه بر علیه امپریالیسم دست میزند، آزادی «ملی» را فقط برای این میخواهد که بتواند بازار داخلی را از چنگ آنها به در آورد و با تکیه به بازار خودی، سرمایهداری را رشد بدهد. بنابراین، بورژوازی در مسئله ملی منافع خود را دنبال میكند نه منافع طبقهی کارگر و دیگر طبقات فرودست جامعه را. بورژوازی اگر در این مبارزه، کارگران و دهقانان را دنبال خود به میدان مبارزه میآورد، برای این است که اهداف خود را محقق سازد. اگر پیروز شود حتا دست به سرکوب طبقات اجتماعی فرودست جامعه هم میزند، همچنان که در چین چنین کرد، و در این میان چیزی عاید کارگران انقلابی و دیگر طبقات زحمتکش جامعه نمیشود.
به گفتهی ای.اچ.کار، «رُی در کشورهای مستعمره دو نوع جنبش را به طور بارز از یکدیگر تمیز میداد - نخست جنبش ملی بورژوا دموکراتیک که خواهان استقلال در درون نظام سرمایهداری بود، دوم «نبرد دهقانان بی زمین با هر نوع استثمار»؛ و میگفت وظیفهی کمینترن این است که در برابر هر تلاشی برای غالب ساختن جنبش نوع اول بر نوع دوم ایستادهگی کند. وظیفهی عاجل عبارت است از «ایجاد سازمانهای کمونیستی کارگران و دهقانان»، که در کشورهای واپسمانده به صف کمونیستها خواهند پیوست، «نه بر اثر رشد سرمایهداری، بلکه بر اثر آگاهی طبقاتی» بدین ترتیب، «نیروی واقعی و شالودهی جنبش رهاییبخش را در مستعمرات نمیتوان در چارچوب تنگ ناسیونالیسم بورژوا دموکراتیک جای داد.» اما در عین حال که احزاب کمونیستی کارگران دارای آگاهی طبقاتی باید جلو بیافتند، «در کشورهای مستعمره انقلاب در ابتدا انقلاب کمونیستی نخواهد بود»؛ مثلا" سیاست ارضی کمینترن در اینگونه کشورها باید بر پایهی اصول خردهبورژوایی تنظیم شود، نه اصول کمونیستی، یعنی هدف این سیاست باید تقسیم زمین میان دهقانان باشد. ...
نمایندهگان ایرانی و کرهیی ... هشدارهای رُی را بر ضد همبستهگی بیش از اندازه با ناسیونالیسم بورژوادموکراتیک به قوت تمام تکرار کردند.»(ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص٣١٢-٣١۴)
بنابراین، از نظر «رُی»(Roy) انقلاب بورژوادمکراتیک یک انقلاب ناسیونالیستی در چارچوب مطالبات سرمایهداری [حقوق بورژوازی] است و از آن فراتر نمیرود. از اینرو، اساسا" قصد تغییر نظام سرمایهداری و پیروی از منافع طبقهی کارگر را هم ندارد. ولی بخش دیگری که در جنبش ضدامپریالیستی و آزادی ملی وجود دارد بخش کارگران و دهقانان آن است. «رُی» میگوید؛ که دهقانان بیزمین در این کشورها مخالف استثمارگران فئودال و سرمایهداران هستند، وظیفه سوسیالیستها دفاع از این بخش جنبشملی است نه بخش بورژوازی آن، زیرا بورژوازی در قرن بیستم نه تنها انقلابی نیست، بلکه مرتجع است. این تزی بود که کمینترن برای کشورهای شرق ارائه داد که هنوز شیوهی تولید سرمایهداری در آنها، به شیوهی غالب و برتر تولید نرسیده بود. در چنین شرایطی وظیفهی سوسیالیستها و طبقهی کارگر کشورهای شرق این نیست که به زیر چتر بورژوازی کشور خود بروند و خود را تبدیل به سرباز پیاده نظام بورژوازی کنند، بلکه وظیفهی آنهاست که در هر شرایط و در هر زمان و مکانی هستند، استقلال طبقاتی خود را حفظ کنند و تشکیلات مستقل خود را داشته باشند همانطور که یوسف افتخاری موسس تشکیلات مستقل کارگری در ایران بود، و به هیچ عنوان طبقهی کارگر نباید به زیر چتر رهبری بورژوازی، بروند و فقط به شرطی با خردهبورژوازی و بورژوازی کشور خود در مبارزه با بقایای سلطنت، ارتجاع و امپریالیسم، همکاری میکنند که آزادی بیقید و شرط سوسیالیستها و استقلال طبقاتی آنها را در هر زمان و مکانی به رسمیت بشناسند و عملا" به آن پایبند باشند.
لنین نیز در «تزهای مربوط به مسئله ملی و مستعمراتی» كه در ژوئن ١٩٢٠/خرداد ١٢٩٩، در آستانه دومین كنگره انترناسیونال كمونیستی منتشر شد، همکاری با بورژوازی خودی را مشروط به فعالیت و آزادی بیقید و شرط کمونیستها میداند: «در مورد كشورها و ملتهایی كه در حالت عقبماندهگی بیشتری هستند و مناسبات فئودالی یا پاتریاركال [پدرسالاری] و مناسبات دهقانی پاتریاركال در آنها تفوق دارد، باید به ویژه این نكات را در نظر داشت: نخست، لزوم كمك همه احزاب كمونیست به جنبش رهاییبخش بورژوا دموكراتیك در آن كشورها ـ وظیفه بذل مجدانهترین كمكها در وهلهی نخست به عهده كارگران آن كشوریست كه ملت عقبمانده از لحاظ مستعمراتی یا مالی وابستهی آن است ... انترناسیونال كمونیستی باید از جنبش ملی بورژوا دموكراتیك در كشورهای مستعمراتی و عقبمانده فقط بدان شرط پشتیبانی كند كه عناصر احزاب پرولتری آینده، كه كمونیست بودن آنها فقط عنوان نباشد در كلیه كشورهای عقبمانده متحد گردند و با روح درك وظایف خاص خود، یعنی وظایف مربوط به مبارزهی جنبشهای بورژوا دموكراتیك در داخل ملت خود، تربیت شوند؛ انترناسیونال كمونیستی باید با دموكراسی بورژوایی مستعمرات و كشورهای عقبمانده در اتحاد موقت باشد ولی خود را با آنها نیامیزد و استقلال جنبش پرولتری را، حتا در نطفهایترین شكل آن، بیچون و چرا محفوظ دارد...». (لنین:مجموعه آثار: ٧٧٨)
و در اثبات نظر فوق، ای.اچ.کار بیان میدارد که در کنگره دوم کمینترن در ژوئیه ١٩٢٠، رهنمو کمینترن این بود که «در کشورهای واپسمانده کمونیستها میبایست برای کمک کردن به «جنبش رهاییبخش بورژادموکراتیک» آماده باشند، و به ویژه از دهقانان در برابر زمینداران بزرگ و «در مقابل همهی تجلیات آثار بازماندهی فئودالیسم» پشتیبانی کنند. اما هرجا که این کار لازم باشد، میبایست از هرگونه خلط مبحث ایدهئولوژیک پرهیز کنند.» سپس کمینترن نوشت:
«بینالملل کمونیستی باید در اتحاد موقت با بورژوادموکراسی مستعمرات و کشورهای واپسمانده گام بر دارد، اما نباید با آن در آمیزد و باید استقلال مطلق جنبش کمونیستی را حتا در ابتداییترین شکل آن نگه دارد.»(ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص٣١١)
بنابراین طبق نظریه و تئوریی که کمینترن در مورد ملل شرق ارائه داد و سلطانزاده، لنین، و «رُی» از هندوستان بانی آن بودند که مرکز انقلابها اکنون در شرایط امپریالیستی از غرب به شرق منتقل شده است. و چون در شرق هنوز طبقهی کارگر بسیار صنعتی وجود ندارد به ناچار، طبقهی کارگر ملل شرق باید به شرطی با بورژوازی خودی همکاری نمایند که آزادی بیقید و شرط و استقلال کامل کمونیستها و طبقهی کارگر را به رسمیت بشناسد. این تزی بود که در کنگرهی سوم کمینترن به تصویب رسید.
اکنون منتخبی از سخنرانیهای لنین در کنگرههای یک تا چهارم کمینترن را در اینجا به منظور مبارزه با جعلیات حزب توده و دیگران میآوریم، و بقیه را در صورت لزوم، در بخشهای دیگر ارائه خواهیم داد:
«مارکس در تحلیل[کمون پاریس] خود، ماهیت استثمارگرانهی دموکراسی بورژوایی و نظام پارلمانی بورژوایی را که در آن طبقات ستمدیده هر چند سال یک بار از این حق برخوردار میشوند که تصمیم بهگیرند کدام نمایندهی طبقات مرفه را به «نمایندهگی و سرکوبی» مردم در پارلمان برگزینند، آشکار ساخته است.»(لنین:مجموعه سخنرانیها در کمینترن:کنگره یکم:ص١۵)
«در فاصلهی میان پرولتاریا و بورژوازی، گروه دیگری از مردم هستند که نخست به اینسو و سپس به آن سو متمایل میشوند. در همهی انقلابها، همواره چنین بوده است و در جامعهی سرمایهداری، که پرولتاریا و بورژوازی دو اردوگاه متخاصماش را تشکیل میدهند، عدم وجود قشرهای میانی مطلقا" غیرممکن است. وجود این متزلزلها از لحاظ تاریخی اجتنابناپذیر است و متاسفانه این عناصر که خودشان نیز نمیدانند فردا در کنار کدام طبقه خواهند جنگید، تا مدتهای مدید وجود خواهند داشت.» (۵)(پیشین:کنگره دوم:ص٣٠)
«همین هزاران میلیون سود فوقالعاده [کشورهای استعمارگر غربی] است که زیربنای اقتصادی اپورتونیسم در جنبش کارگری را تشکیل میدهد. در آمریکا، بریتانیا و فرانسه شاهد بیشتر دوام آوردن رهبران اپورتونیست و قشر فوقانی طبقهی کارگر یعنی اشرافیت کارگری هستیم؛ آنها مقاومت بیشتری در برابر جنبش کمونیستی نشان میدهند. به همین علت است که خلاص یافتن از این بیماری برای احزاب کارگری اروپا و آمریکا به مراتب دشوارتر از کشور ما[روسیه١٩٢٠] خواهد بود. ...من بر شیوهی مشخصی که این کار[مبارزه با اپورتونیسم اشرافیت کارگری] باید با پیروی از آن انجام شود تکیه نمیکنم، این شیوه در تزهای انتشار یافتهی من بررسی شده است. وظیفهی من نشان دادن ریشههای عمیق اقتصادی این پدیده است. این بیماری، سابقهیی طولانی دارد، علاج آن، بیش از آنچه خوشبینان گمان میکردند، به درازا میکشد. اپورتونیسم، دشمن اصلی ما است. نشان کمونیسم راستین قطع رابطه با اپورتونیسم و رفورمیسم است. روز فردای انقلاب، همهجا هواداران اپورتونیسم را خواهید دید که خودشان را کمونیست مینامند. اپورتونیسم در ردههای بالای جنبش طبقهی کارگر، سوسیالیسم بورژوایی است نه سوسیالیسم پرولتاریایی. عملا" نشان داده شده است که فعالین طبقهی کارگر که از گرایش اپورتونیستی پیروی میکنند، بهتر از خود بورژواها از بورژوازی دفاع میکنند. اگر آنها رهبری کارگران را به عهده نگیرند، بورژوازی نمیتواند در قدرت بماند. ... دشمن اصلی ما، دشمنی که باید بر آن غلبه کنیم، اینجاست. ما باید با تصمیمی قاطعانه برای ادامهی این پیکار تا به آخر در همهی احزاب، این کنگره[کنگره دوم کمینترن١٩٢٠] را ترک گوییم. این وظیفهی اصلی ما است. ... اگر رفقای ما در همهی کشورها به ما کمک کنند تا ارتش متحدی [پرولتاریاِی متحد] تشکیل دهیم، هیچ کمبودی نمیتواند جلوی اجرای این وظیفه را بگیرد. این وظیفهی، انقلاب پرولتاریایی جهان و پیریزی جمهوری شورایی جهان است.»(پیشین:کنگره دوم:۵٧) لنین:مجموعه سخنرانیها در کمینترن:
«در همهی کشورهای سرمایهداری، عناصر عقبماندهیی در میان طبقهی کارگر وجود دارند که متقاعد شدهاند که پارلمان، نمایندهی راستین مردم است و روشهای نابکارانهیی را که در آنها به کار گرفته میشود، نمیبینند. ... شما چگونه میتوانید ماهیت واقعی پارلمان را برای تودههای عقبماندهیی که فریب بورژوازی را خوردهاند روشن کنید؟ اگر در پارلمان نباشید و در بیرون پارلمان باشید، چگونه میتوانید مانورهای گوناگون پارلمانی، یا موضعگیریهای احزاب را افشا کنید؟ اگر مارکسیست هستید، باید بپذیرید که در جامعهی سرمایهداری، پیوند نزدیکی میان روابط طبقات و روابط احزاب وجود دارد. باز تکرار میکنم: اگر عضو پارلمان نباشید و منکر فعالیت پارلمانی شوید، چگونه میتوانید این همه را نشان دهید؟ تاریخ انقلاب روسیه به روشنی نشان داده است که تودههای طبقهی کارگر، دهقانان و کارمندان پایین رتبهی اداری را با هیچ استدلالی نمیتوان متقاعد کرد، مگر آنکه تجربهی شخصی خودشان آنها را متقاعد کند. ... پارلمان نیز یکی از عرصههای مبارزهی طبقاتی است.»(پیشین: کنگره دوم:٨٨) لنین:مجموعه سخنرانیها در کمینترن:
«بدون اتحاد اقتصادی، اتحاد نظامی نمیتواند وجود داشته باشد. برای زنده نگهداشتن آدمی، فقط هوا کافی نیست، اتحاد ما با دهقانان، بدون شالودهی اقتصادی، که زیربنای پیروزیمان در جنگ علیه بورژوازی خودی بود، احتمالا" نمیتوانست چند صباحی دوام بیاورد. اکنون بورژوازی ما با کل بورژوازی بینالمللی متحد شده است. البته زیربنای اتحاد اقتصادی ما با دهقانان، بسیار ساده و حتا خام بود. ما زمین مورد نیاز دهقان را در اختیارش گذاشتیم و در برابر زمینداران بزرگ از او پشتیبانی کردیم. در عوض، قرار شد غذا دریافت کنیم. این اتحاد، کاملا" تازهگی داشت و بر روابط عادی میان تولیدکنندهگان و مصرفکنندهگان کالا متکی نبود. دهقانان ما این مسئله را از پهلوانان انترناسیونالهای دوم و دو و نیم بهتر میفهمیدند. آنها به خودشان میگفتند: «این بلشویکها رهبرانی سختگیرند، اما هرچه باشند، از خودمانند.» این گفته با اینکه ممکن است درست بوده باشد، ما به این طریق، پایههای یک اتحاد اقتصادی جدید را گذاشتیم. دهقانان محصولشان را به ارتش سرخ میدادند و از کمک این ارتش در حفاظت از داراییهایشان برخوردار میشدند. ... ما اعتراف میکنیم که شکل اولیه این اتحاد، بسیار ناقص بود و ما مرتکب اشتباهات فراوان شدیم. اما مجبور بودیم هرچه تندتر عمل کنیم، مجبور بودیم تدارکات ارتش به هر قیمتی که شده فراهم کنیم. در جریان جنگ داخلی، ما از همهی مناطق غله خیز روسیه جدا افتاده بودیم. وضعمان بسیار ناگوار بود و اینکه مردم و طبقهی کارگر روسیه توانستند این مصیبت، فقر و تنگدستی را تحمل کنند و فقط با نیروی ایمان به پیروزی طاقت بیاورند، به یک معجزه میماند»(کف زدن حضار) پیشین: کنگره سوم:ص ١۴٧
«طبیعتا" هر انقلابی مستلزم فداکاری بیکران از سوی طبقهیی است که دست به انقلاب میزند. تفاوت انقلاب با مبارزهی عادی این است که شرکتکنندهگان در انقلاب، دهها و صدها برابر شرکتکنندهگان در مبارزهی عادیاند. بنابراین، هر انقلابی نه فقط مستلزم فداکاری از سوی افراد، بلکه از سوی کل یک طبقه است. دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه برای طبقهی حاکم - پرولتاریا - فداکاری، فقر و تنگدستی بیسابقهیی در تاریخ به دنبال آورده است و به احتمال قوی، همین وضع در هر کشور دیگری پیش خواهد آمد. این فشار و تنگدستی را چگونه باید تقسیم کنیم؟... فشارها را باید چنان تقسیم کنیم که قدرت پرولتاریا حفظ شود. این تنها اصل ما است. ...در حال حاضر، ما درگیر جنگی اقتصادی با خردهبورژوازی و دهقانان هستیم، جنگی که برای ما در مقایسه با آخرین جنگ، به مراتب خطرناکتر است.» ص ١۵٠ کنگره سوم
«به اعتقاد من، پس از گذشت پنج سال از انقلاب روسیه، مهمترین کار برای همهی ما اعم از رفقای روس و رفقای خارجی آن است که بنشینیم و مطالعه کنیم. فقط در این زمان است که ما فرصت مطالعه کردن را به دست آوردهایم. نمیدانم این فرصت تا چه زمانی دوام خواهد آورد. نمیدانم که قدرتهای سرمایهداری تا چه مدتی به ما فرصت خواهند داد که در آرامش به مطالعه ادامه دهیم. ولی ما باید در هر لحظهیی که از پیکار و جنگ فارغ میشویم به مطالعه، آن هم مطالعهی بنیادی به پردازیم. ... این کوشش برای یادگیری نشان میدهد که امروزه مهمترین وظیفهی ما مطالعهکردن و سخت مطالعهکردن است. رفقای خارجی ما نیز باید مطالعه کنند. منظورم این نیست که آنها نیز مانند ما مجبورند خواندن و نوشتن و فهمیدن آنچه را که میخوانند، یاد بهگیرند. ... اما یک چیز حتمی است: ما باید کارمان را با یادگیری خواندن و نوشتن و فهمیدن آنچه میخوانیم، آغاز کنیم. ... ما نه فقط به روسها بلکه به رفقای خارجی نیز باید بهگوییم که مهمترین کار در دورهیی که واردش شدهایم، مطالعه کردن است. ما به معنای اعم کلمه، مطالعه میکنیم. اما آنها[خارجیها] باید به معنای اخص کلمه مطالعه کنند ... تا مضمون کار انقلابی را بهفهمند.»(لنین:مجموعه سخنرانیها در کمینترن:ص١٨٨) (لنین:گزارش به کنگره چهارم کمینترن ١٣ نوامبر ١٩٢٢)
سقوط کمینترن(٦) لنینی از کنگره دوم [ژوئیه١٩٢٠] و زمانی که خود لنین به همه چیز اشراف دارد؛ با ظهور شعارهای «در میان تودهها نفوذ کنید» و «با تودهها رابطهی نزدیکتر داشته باشید» تولد یافت و با ادامه آن در کنگره ملل شرق در سپتامبر ١٩٢٠، بلوغ خود را در کنگره سوم کمینترن در ژوئن ١٩٢١، به ظهور رساند. در همین سال است که نطفه استالینیسم هم شکل میگیرد. شکست انقلاب آلمان در ١٩١٩، امید لنین و بلشویکها که چشم به راه آن بودند را، برباد داد. بنابراین در کنگره ملل شرق، عقبنشینی از مواضع انترناسیونالیستی صورت میگیرد، که نتیجه ملموس آن قرارداد ١٩٢١، شوروی با انگلیس، ایران و ترکیه است.
در کنگره سوم کمینترن در ژوئن ١٩٢١، این عقبنشینی مورد بحث قرار میگیرد. به گفتهی اچ کار، «تغییر مورد بحث در بهار و تابستان ١٩٢١ صورت گرفت و در سومین کنگرهی کمینترن در ژوئن و ژوئیه همان سال ثبت شد. این لازمهی تغییر سیاست داخلی و خارجی شوروی بود که نپ و موافقتنامهی بازرگانی بریتانیا و شوروی بیانکنندهی آن بود. ... لنین و تروتسکی و کامنووف طرفدار عقبنشینی و سازش بودهاند و زینوویف و بوخارین و رادک و بلاکون [در کمینترن و کمیته مرکزی] همچنان دم از تعرض انقلابی میزدهاند. در هر حال استقامت لنین به نتیجه رسید.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص۴٦٣-۴٦۴)
سیاست تازه همکاری با جهان سرمایهداری در سخنرانی لنین در کنفرانس حزبی مسکو در نوامبر ١٩٢٠ این نغمهی نوین را ساز میکند:
«ما نه تنها فرصتی برای نفس تازه کردن داریم، بلکه به مرحلهی تازهیی رسیدهایم و موضع اساسی خود را در چارچوب دولتهای سرمایهداری به دست آوردهایم.»
سپس میگوید وانمود کردن این که بلشویکها:
«قول دادهاند یا خواب دیدهاند که میتوانند فقط با نیروهای روسیهی تنها تمام جهان را دیگرگون کنند» بیهوده است:
«ما هرگز مرتکب این دیوانهگی نشدهایم؛ ما همیشه گفتهایم که انقلابمان وقتی پیروز میشود که مورد پشتیبانی کارگران همهی کشورها قرار گیرد. چنین معلوم شد که آنها فقط تا نیمه راه[کارگران از کشورهای متبوع خود خواستند که بر علیه شوروی جنگ نکنند] از ما پشتیبانی میکنند، زیرا دستی را که برای زدن ما بلند شده بود تضعیف کردند، ولی با همهی اینها از این طریق کمکی به ما نکردند.»(ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص٣٣٦)
در کنگره ملل شرق که در برگزاری آن استالین و کمیتهی قفقاز حزب بلشویک نقش اصلی داشته، و نماینده ایران در این کنگره، نه سلطانزاده، بلکه حیدر عمواوغلی دوست دوران مدرسهی استالین در گرجستان، بوده است.(٧) به گفتهی اچکار «هدف نخستین خلقهای مشرق زمین در باکو، در سپتامبر١٩٢٠، عبارت بود از سازمان دادن مبارزه با امپریالیسم انگلیس، نه امپریالیسم بهطور کلی. ماجرای انورپاشا٢٣ نشان داده بود که این تمایز _ دستکم از نظر زینوویف - تا چه اندازه واقعیت دارد. از کنگرهی باکو تا کنگرهی سوم کمینترن [ژوئن١٩٢١] فقط نُه ماه فاصله بود. اما در این فاصله امضای موافقتنامهی بریتانیا و شوروی تبلیغات آشکار بر ضد امپریالیسم انگلیس را غیرمقدور ساخته بود. پیمانهای شوروی با ایران و ترکیه نیز به همین ترتیب جلو تبلیغات کمونیستی را میگرفت، مبادا باعث رنجش دولتهای ایران و ترکیه شود.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص۴٦٩)
به گفتهی اچکار، لنین نتیجهگیری نهایی خود را در کنگره سوم کمینترن به این صورت به ثبت رساند: «بروز انقلاب جهانی که ما آن را پیشبینی کردیم در حال پیشرفت است. اما این پیشرفت روی آن خط مستقیمی که ما انتظار داشتیم صورت نمیگیرد. با یک نگاه آشکار میشود که پس از صلح، هرقدر هم که [این صلح] بد باشد، ما نتوانستهایم در سایر کشورهای سرمایهداری انقلاب راه بیاندازیم، هر چند چنانکه میدانیم نشانههای انقلاب بارز و فراوان بود ... اکنون چیزی که مهم است عبارت است از تدارک اساسی انقلاب و بررسی عمیق ظهور منجز [وفاکننده وعده] آن در کشورهای اصلی سرمایهداری.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص۴٦٦)
در پایان کنگره سوم کمینترن و تصویب آن عقب نشینی، «هیچکدام از رهبران شناخته شدهی کمینترن، هیچ یک از اعضای هیات نمایندهگی شوروی، در این بحث وارد نشدند. فقط رُی نمایندهی هندی با توجه به قوت و دامنهی بحث سال گذشته [کنگره١٩٢٠] به خود جرات داد که این سمبلکاری را «فرصتطلبی محض» و «در خور کنگرهی بینالملل دوم» بنامد، و بر ضد بیاعتنایی آشکار نمایندهگان اروپا و امریکا به این مسئله اعتراض کند.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص۴٧٠)
کنگره چهارم کمینترن در نوامبر ١٩٢٢، آخرین کنگرهیی است که لنین در آن سخنرانی میکند، به گفتهی ای.اچ.کار «مرحلهی مهمی در جریان دیگرگونی و تحکیم سیاست شوروی بود. با این کنگره دورهی هیجانانگیز بینالملل کمونیستی به پایان رسید؛ آنچه پس از آن پیش آمد، مؤخرهیی بود طولانی و گاه خجلتآور بر آن داستان. کنگره اول در مارس ١٩١٩ کمینترن را به وجود آورد و برنامه آن را معین ساخت. کنگره دوم در ژوئیه ١٩٢٠، زمانی که ارتش سرخ به سوی ورشو پیش میرفت، مقارن با اوج قدرت و اعتماد به نفس رهبران کمینترن بود، اوج این اعتقاد که کمینترن به عنوان پرچمدار انقلاب پیروز جهانی به زودی کار خود را انجام خواهد داد؛ پس از این کنگره، کنگره ملل شرق در باکو تشکیل میشود. سپس در مارس ١٩٢١، نپ آغاز میشود و بعد انقلاب آلمان شکست میخورد. در ژوئن و ژوئیه ١٩٢١، کنگره سوم کمینترن که صدای سازش و عقبنشینی در آن به گوش رسید، تشکیل میشود. کنگره چهارم کمینترن در نوامبر و دسامبر ١٩٢٢، در راه عقبنشینی باز هم فراتر رفت. اما پس از آن که شوروی برخلاف انتظار همهگان توانست دست تنها همهی دشمنان خود را بیرون براند و سپس بر اثر تاخیر در گسترش انقلاب ناچار از سازشها و عقبنشینیهایی شد که در نپ خلاصه میشد، توازن اقتدار و اعتبار میان کمینترن و دولت شوروی به کلی و از بیخ دیگرگون شد. برای کمینترن راهی نماند جز این که به موضع تدافعی پناه برد. این هم یعنی تقویت روسیه شوروی به عنوان تنها تکیهگاه انقلاب پرولتاریایی جهانی. بنابراین تقویت حکومت شوروی موضوع اصلی کنگره چهارم کمینترن شد.
رادک در کنگره چهارم کمینترن گفت: «اگر وضع از این قرار باشد ... اگر اکثریت طبقهی کارگر احساس ناتوانی میکند، پس تصرف قدرت به عنوان یک وظیفهی فوری در دستور روز نیست.» رادک سپس در پاسخ خوشبینی مبهم برخی از سخنرانان باز هم با تاکید اضافه میکند که «عقبنشینی پرولتاریا هنوز متوقف نشده است.»
لنین در سیزده نوامبر ١٩٢٢، به علت مریضی، فقط یک بار در کنگره سخنرانی کرد. او در پایان سخنرانی که به گفته زینوویف «مشکل میتوانست روی پاهایش به ایستد و خیس عرق بود.» و در آغاز سخناناش از بابت بیماری عذرخواهی کرد و مطالب خود را به تشریح و دفاع از نپ اختصاص داد. گفت که در زمان انقلاب غالبا" باید برای عقبنشینی آماده بود تا بتوان پیشروی کرد؛ و نپ نمونهیی و توجیهی از این معنی است. لنین اجازه داد که این نتیجه از سخناناش گرفته شود_ اگرچه خود او چنین نتیجهیی نگرفت_ که مقداری عقبنشینی برای کمینترن هم ضرورت دارد، و به همین اندازه مفید خواهد بود. سپس به قطعنامهی سال گذشته دربارهی سازمان ایراد گرفت و آن را «منحصرا" روسی» نامید و آنگاه افتان و خیزان به پایان سخنرانی خود رسید:
«گمان میکنم مهمترین چیز برای همهی ما، چه روسها و چه رفقای خارجی، این است که پس از پنج سال از انقلاب روسیه، باید به بررسی به پردازم. فقط حالا است که امکان بررسی را به دست آوردهایم. ... من یقین دارم که در این موضوع نه تنها رفقای روسی، بلکه به رفقای خارجی هم باید بگوییم که مهمترین وظیفه در دورهیی که اکنون آغاز میشود بررسی است. ما به معنای کلی کلمه داریم درس میآموزیم. آنها باید به معنای اخص کلمه درس بیاموزند تا واقعا" بتوانند به سازمان، ساختار، روش، و محتوای کار انقلابی دست یابند. اگر این کار بشود، آن وقت من یقین دارم که چشمانداز انقلاب جهانی نه تنها خوب بلکه عالی خواهد بود.»
در کنگره بحث شد که روسیه شوروی وظیفهی خود را انجام داده است؛ اما پرولتاریای جهان نتوانستهاند انقلاب جهانی را به هنگام خود صورت دهند و روسیه شوروی را تنها گذاشتهاند. کلارا زتکین در سخنرانی آتشینی بلافاصله پس از سخنان متین لنین چنین توضیح داد که «اگر چه پرولتاریای کشورهای شوروی جدید با عالیترین رشد اقتصادی ... توانسته بودند با همبستهگی برادرانه تکیهگاه باریک روسیهی شوروی را توسعه دهند و تقویت کنند»، سازش نپ هرگز لازم نمیآمد. اما این کار صورت نگرفت. کشورهای شوروی برادر به وجود نیامدند؛ و انقلاب روسیه «به سوی کنار آمدن با دهقانان، کنار آمدن با سرمایهداران خارجی و روسی» رانده شد.
کنگره چهارم در قطعنامهیی تحت عنوان «دربارهی انقلاب روسیه» نوشت: «چهارمین کنگرهی بینالملل کمونیستی به پرولترهای همهی کشورها یادآوری میکند که انقلاب پرولتاریایی هرگز نمیتواند در محدودهی یک کشور پیروز شود، و پیروزی آن فقط در مقیاس بینالمللی با ادغام کردن در انقلاب جهانی میسر است. تمام فعالیت روسیهی شوروی، تنازع برای بقای خودش و برای دستاوردهای انقلاب، تنازعی است برای رها ساختن پرولترهای ستمکش و استثمارشدهی تمام جهان از زنجیر بردهگی. پرولترهای روسیه وظیفهی خود را در قبال پرولتاریای جهان به عنوان پیشبرندهگان انقلاب تماما" انجام دادهاند. پرولتاریای جهان نیز باید سرانجام به نوبت خود وظیفهاش را انجام دهد. در همهی کشورها کارگران فقرزده و اسیر باید همبستهگی معنوی، اقتصادی، و سیاسی خود را با روسیهی شوروی اعلام دارند.»(ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص۵٣١-۵٣٤-۵٣۵-۵٣٦) در این کنگره استقلال کمینترن اینگونه از بین میرود و زمینه را برای حضور قطعی استالین بر اعمال کمینترن فراهم میشود: «به رغم هشدار لنین، سازمان حزب روسیه عینا" در بینالملل کمونیستی تجدید شد.» (پیشین:ص۵۴٠)
اما ای.اچ.کار بیان میدارد که «لنین و رُی در کنگره دوم کمینترن بر سر این مسئله که احزاب کمونیست ملی در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره در قبال جنبشهای آزادیبخش ملی بورژوایی و سرمایهداری چه روشی باید در پیش بگیرند، مناظرهی سرسختانهیی با هم کردند؛ پس از تجربهی دو سال گذشته یافتن پاسخ دقیق آن پرسش باز به همان دشواری بود. رُی که از دیدگاه هندوهای هندوستان سخن میگفت[در کنگره چهارم]، باز به همان برهان خود در کنگرهی دوم تکیه میکرد و بر آن بود که سیاست همکاری با بورژوازی ملی بیش از اندازه پیش رفته است. دو سال تجربه در «هماهنگ ساختن نیروهایمان با احزاب بورژوا ناسیونالیست در این کشورها» نشان داده است که این اتحاد همیشه عملی نیست. رهبری «جبههی ضد امپریالیستی» را نمیتوان به دست «بورژوازی ترسان و متزلزل» سپرد؛ شالودهی تمام جنبش باید «انقلابیترین عنصر اجتماعی» آن باشد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص۵٧۴)
رهنمود کنگره چهارم کمینترن از میزان عقبنشینی خود از مواضع انقلابی از طرف رادک عضو کمینترن، به حزب کمونیست چین، این است که «خود را در اتاقهای در بستهیی محبوس کردهاند و مارکسیسم را مانند آثار کنفوسیوس مطالعه میکنند» و به آنها اطلاع داد که «نه سوسیالیسم و نه جمهوری شوراها اکنون در دستور کار نیستند.» وظیفهی حزب این است که «روابط خود را با عناصر انقلابی بورژوازی تنظیم کند تا مبارزه با امپریالیسم اروپایی و آسیایی را سازمان داده باشد.» این همان دستوری بود که در آن زمان به اعضای حزب کمونیست ترکیه و، با تفاوتهای لازم، به حزب کمونیست آلمان هم داد میشد. کنگرهی دوم حزب کمونیست چین، جبههی متحد [خلقی] و «مبارزه در راه رهایی ملی» را مورد تایید قرار داد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص٣٦٧-٣٦٨)
یوفه دیپلمات کارکشته شوروی در پکن، که شهرت او به عنوان سفیری که در برلن ۱۹۱٨، توانست بر ضد حکومت آلمان، انقلاب راه بیاندازد، همراه با سونیاتسن رهبر حزب بورژوایی کومینتانگ در جنوب چین با هم ملاقات میکنند و در ۲٦ ژانویهی ۱۹۲٣، بیانیهی مشترکی منتشر میکنند. که بند مهم آن چنین است: «دکتر سونیاتسن عقیده دارد که نظام کمونیستی یا حکومت شوروی عملا" در چین قابل اجرا نیست؛ زیرا که شرایط لازم برای استقرار کمونیسم یا شیوهی شوروی در اینجا وجود ندارد. آقای یوفه که مسئله عمده و مبرم چین رسیدن به وحدت ملی و به دست آوردن استقلال ملی کامل است؛ و در مورد این امر به دکتر سونیاتسن اطمینان خاطر داده است که چین از گرمترین همدردی مردم روسیه برخوردار است و میتواند از پشتیبانی روسیه خاطر جمع باشد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص ٦۴۴)
یوفه چند روز بعد از شانگهای به سوی ژاپن حرکت میکند و یکی از کارکنان دفتر سونیاتسن را به نام لیائوچونگکای به همراه خود به ژاپن میبرد تا مذاکرات با سونیاتسن را با او در آنجا ادامه دهد. در ژاپن لیائو چونگکای با یوفه بلشویک گفتگو میکند: «لیائو از او پرسید که آیا کمونیست را میتوان تا ده سال دیگر در روسیه تحقق بخشید؟ یوفه گفت «نه». «تا بیست سال دیگر؟» پاسخ داد «نه» بود. «تا صد سال دیگر؟» یوفه گفت «شاید». لیائو گفت «خوب ... فایدهی به خواب دیدن این یوتوپیا چیست، که ممکن است تحقق پیدا کند یا نکند، آن هم وقتی که همهی ما مردهایم بگذارید امروز انقلابی باشیم و برای انجام دادن انقلاب ملی بر پایهی سه «اصل مردم» کار کنیم. اینها را میتوانیم در زمان حیات خودمان تحقق بخشیم.»
ای.اچ.کار بیان میدارد که «همین استدلال مبتنی بر تاخیر در گسترش انقلاب و نتیجتا" تاخیر در تحقق کامل سوسیالیسم، که توجیهکنندهی اجرای نپ بود، در شرق دور نیز مانند سایر جاها با منطق مقاومتناپذیری به سازش و اتحاد با ناسیونالیسم انجامید. ... معاملهیی که میان کمونیسم روسی و کومینتانگ صورت گرفت برای هر دو طرف ثمربخش و در عینحال مرگبار بود.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص٦۴۵-٦)
اما لنین به تبعیت از اندیشه انقلاب جهانی مارکس، در سخنرانی خود در هفتمین کنگرهی حزب بلشویک، آنچه را که پیشتر، بارها گفته بود، با عبارات قاطعی تکرار کرد:
«جای کمترین شکی نیست که پیروزی نهایی انقلاب ما، در صورتی که تنها میماند، در صورتی که جنبش انقلابی در کشورهای دیگر وجود نمیداشت، منتفی بود ... نجات ما از همهی این دشواریها، تکرار میکنم، انقلاب سراسر اروپا است.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص٧۵)
اندکی بیش از یک ماه بعد، لنین در یک مجادلهی قلمی، یک بار دیگر موضع خود را چنین بیان کرد:
«در مسئلهی سیاست خارجی دو خط اساسی رویاروی ما قرار دارند، خط پرولتری، که میگوید انقلاب سوسیالیستی از همه چیز عزیزتر و از همه چیز برتر است و ما باید این را در نظر بگیریم که آیا احتمال میرود که این انقلاب در غرب روی بدهد یا نه؛ خط دیگر، خط بورژوایی است، که میگوید برای من منزلت قدرت بزرگ و استقلال ملی از همه چیز عزیزتر و از همه چیز برتر است.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص٧۵)
و تروتسکی هم در فردای انقلاب اکتبر با تاکید تمام بیان کرد: «اگر خلقهای اروپا قیام نکنند و امپریالیسم را در هم نکوبند، ما درهم کوبیده خواهیم شد. یا انقلاب روسیه گردباد مبارزه را در غرب به راه میاندازد، یا اینکه سرمایهداران همه کشورها، مبارزهی ما را خفه میکنند.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص٣٢)
اما بلافاصله بعد از مرگ لنین است که انترناسیونالیسم پرولتاریایی عملا" به خاک سپرده میشود، و استالین با «دماش فندق میشکند» و اعمال فریبکارانه، ریاکارانه، و رذیلانه خود را با حمله به بیوه لنین آغاز میکند. او در تشیعجنازهی لنین در ژانویهی ۱۹۲۴، از زور عادت و در دنبال کردن سنت انقلاب روسیه، اعلام کرد: «رفیق لنین با ترک ما وفاداری به انترناسیونال کمونیستی را بر دوشمان گذاشت. رفیق لنین، ما به تو سوگند یاد میکنیم، که جانمان را وقف گسترش و تقویت اتحاد کارگران تمام جهان، انترناسیونال کمونیستی، کنیم.» (به نقل از کتاب «استالین»:نوشتهی تروتسکی: فصل ۱۲، بخش ۲)
اما حزب توده و مائویستها با وجود مرگ شوروی و بلوک شرق و نابودی انترناسیونالیسم کذاییشان، باز هم به خودشان قول دادهاند وفادار به روسیه باشند زیرا نمک خوردهاند، و شکستن نمکدان سبب به هم ریختهگی تار و پود وجودیشان میشود. آنها عهد کردهاند تا زمانی که وجود داشته باشند، واقعیتها را واژگونه جلوه دهند و هموارده گوش به فرمان باشند، حتا اگر فرمانهای پوتین تا سال ٢٠٣٦ باشد.
اولین خوش خدمتی به سرمایهداری امپریالیستی را استالین انجام داد. اما بیشرمی حزب توده حد و مرز ندارد و از قول لئونید برژنف(٨) در کنگره ٢۵ حزب کمونیست شوروی در سال ١٩٧٦ بیان میدارند: «انترناسیونالیسم پرولتری یکی از اصول مارکسیسم لنینیسم است. متاسفانه برخیها میخواهند این اصل را چنیین تفسیر کنند که گویا از انترناسیونالیسم عملا" چیز زیادی بر جای نمانده است. کسانی هم پیدا میشوند که حتا آشکارا پیشنهاد میکنند از انترناسیونالیسم صرفنظر شود. بزعم آنان، آن انترناسیونالیسمی که مارکس و لنین مستدل ساخته و از آن دفاع کردهاند، گویا دیگر کهنه شده است. ولی ما بر آنیم که دست کشیدن از انترناسیونالیسم پرولتری در حکم محروم ساختن احزاب کمونیست و به طور کلی جنبش کارگری از یک سلاح نیرومند و آزمایش شده است. چنین کاری خوش خدمتی به دشمن طبقاتی خواهد بود. ما کمونیستهای شوروی دفاع از انترناسیونالیسم پرولتری را وظیفهی مقدس هر مارکسیست لنینیست میدانیم.» (یک کنگره تاریخی:م.ب:انتشار حزب توده:٢٣)
سقوط شوروی که با پروسترویکا (اصلاحات اقتصادی از طریق جایگزینی اقتصاد بازار با سرمایهداری دولتی) و گلاسنوست(آزاد کردن مردم از کنترل اجباری و فضای باز در چارچوب بازار آزاد) گورباچف کلید خورد، نتیجهی عملی فعالیتهای استالین و رهبران بعد از او، در شوروی بود که نطفه آن از سال ١٩٢٠، بسته شده بود. برخلاف آنچه که فوکویاما آن را «پایان تاریخ» یا در حقیقت پایان سوسیالیسم قلمداد کرد، اما به قول پل سوئیزی «این نظر که طرح سوسیالیستی مرده است، به هیچوجه درست نیست. طرح سوسیالیستی از دل مخالفت با سرمایهداری برخاست و ایدههای سوسیالیسم، نفی سرمایهداری است. بنابراین وجود سوسیالیسم در واقع بازتاب وجود سرمایهداری است. انقلاب روسیه موفق نشد اما این مرگ سوسیالیسم نیست. از دیدگاه مارکسیستی، سوسیالیسم پیش از هر چیز آنتیتز سرمایهداری است.»(پل سوییزی:مجله آدینه شماره ٧٢:مرداد١٣٧١:ص٦٨)
در حقیقت سوسیالیسم مارکسی آن چیزی نیست که سران رفرمیست حزب توده بیان میدارند.(٩) سوسیالیسم مارکس یعنی لغو استثمار ناانسانها از انسانهاست. استثمار یعنی انجام کاراضافی طبقات اجتماعی مخصوصا" کارگران به صورت مفت و مجانی و رایگان، بدون معوض حتا یک رالن، برای سرمایهداران است. میدانیم که کار روزانه کارگران از دو قسمت نامساوی کارلازم و کاراضافی تشکیل شده است. کارلازم کارگران که ارزش تولید میکند معادل دستمزد بخور و نمیر است. کاراضافی کارگران که معادل هیچی برای کارگران نیست، ارزشاضافی تولید میکند. این ارزش اضافی همان پولی است که با پارو جابجا میشود! سرمایهداران به کارگران میگویند به شرطی به شما اجازه میدهیم که کارلازم را انجام دهید، که کاراضافی را نیز انجام دهید. سوسیالیسم یعنی لغو کاراضافی و انجام کارلازم برای تمام افراد جامعه که توانایی انجام کار را دارند. در سوسیالیسم زندهگی کردن از قِبَل کار دیگران ممنوع است. سوسیالیسم یعنی حاکمیت کار. یعنی جایگزینی شیوهی تولید سوسیالیستی مارکسی [نه استالینی] به جای شیوهی تولید سرمایهداری است.
«ناسازگازی روزافزون توسعهی نیروهای مولد جامعه با مناسبات تولیدی تاکنون موجود آن، به صورت ناگوارترین تناقضها، بحرانها و تشنجها بروز میکند. انهدام قهری سرمایه نه به وسیلهی مناسباتی خارج از سرمایه، بلکه در قالب شرایطی که برای پاسداری از خود نظام فراهم میشوند، بارزترین نشانهی توصیهیی است که میتوان به سرمایهدار کرد تا کنار بکشد و برای مرتبهی بالاتری از تولید اجتماعی جا باز کند.» (مارکس.کارل: گروندریسه جلد دوم ص ٣٢٢)
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠۴/١۵
______________________________________________
٢٣ - ژنرال انور پاشا یکی از فرماندهان نظامی امپراتوری عثمانی بود که از طریق کارل رادک بلشویک، برای شرکت در کنگره ملل شرق در باکو،[سپتامبر١٩٢٠] با پاسپورت آلمانی با نام «علی بای» به تاریخ ١۵ اگوست ١٩٢٠ وارد مسکو شد. او رهبر ترکهای جوان و خواستار حفظ امپراتوری عثمانی از راه اصلاح سیستم حقوقی و ارتش، بود. او پانترکی و قاتل ارمنیهای ترکیه بود. همکاری او با شوروی دوام نیافت و برای مسکو تبدیل به دشمن سوگند خورده خطرناکی شد. او مروج پانترکیسم و پاناسلامیسم بود. که در به تاریخ ۴ اگوست ١٩٢٢، در بخارا به دست نیروهای شوروی کشته شد.
______________________________________________
توضیحات:
(١): کنگره اول کمینترن: ٢ تا ٦ مارس ١٩١٩، در مسکو با حضور ٣۵ عضو رسمی(از میان ۵١ عضو) از نوزده کشور جهان، تشکیل گردید. کنگره دوم: در ١٩ ژوئیه تا ٧ اوت ١٩٢٠، جلسات آغازین در پتروگراد بود که طی آن لنین دربارهی اوضاع جهانی و انترناسیونال کمونیست گزارشی داد. ادامه جلسات از ٢٣ ژوئیه تا ٧ اوت در مسکو برگزار گردید. در این کنگره ٣٧ کشور به وسیلهی ٢١٨ نفر نمایندهگی میشدند. از این تعداد، ١٦٩ نفر دارای رای قطعی و ٤٩ نفر دارای رای مشورتی بودند. نمایندهگان ایران:سلطانزاده، نیکبین، عوضزاده بودند. مسئله ملی و مستعمراتی از مهمترین مسائل مطروحه در این کنگره بود، مسائل دیگری چون پارلمانتاریسم، مسئله ارضی، ساختمان و نقش حزب کمونیست و مسئله تشکیلاتی و شرایط عضویت در کمینترن و غیره در دستور کار قرار داشت.
کنگره سوم: ٢١ژوئن ١٩٢١: بینالملل کمونیست پس از این کنگره شکل واقعی به خود گرفت.
کنگره چهارم:ژوئیه ١٩٢٢، آخرین کنگرهیی که لنین حضور داشت. در آن «تزهایی درباره مسئلهی شرق» به تصویب رسید.
کنگره پنجم: ۵ ژوئن تا ٨ ژوئیه ١٩٢٤ در مسکو تشکیل میشود.
کنگره ششم: در ژوئیه ١٩٢٨ در مسکو تشکیل میشود.
کنگرهی هفتم در اوت ١٩٣۵ در مسکو برگزار شد. انحلال کمینترن: به خواست غرب و به دستور استالین در ١۵ مه ١٩٤٣)
(٢): لنین در کنگره سوم کمینترن گفت: «هدف این تزها تعیین خط اساسی حرکت انترناسیونال کمونیستی است.» (سخنرانی در دفاع از تاکتیکهای انترناسیونال کمونیستی)
(٣): از کنگره یکم تا پنجم در١٩٢٤ گریگوری زینوویف رئیس کنگره بود، در ١٩٢٦ توسط استالین برکنار شد و نیز قبل از کنگره شش کمینترن، افرادی که منتخب کنگره پنج بودند، توسط استالین اخراج شدند: شلخت، روزنبرگ، روثفیشر، واین کوپ، روی، بوردیگا، چن دوسیو، شفلو، کامنف، تروتسکی، سلیه، ترینت، ژیرالد، دوریه، نوی راث، هوگلوند، کیلبوم و ساموئلسون، که همهگی پایبند کمینترن لنینی بودند.
(۴): به نظر "رُی" دو جنبش وجود دارند که هر روز که میگذرد بیش از پیش از هم جدا میشوند. یکی جنبش ناسیونالیستی بورژوا- دمکراتیک، که برنامه رهایی سیاسی با حفظ نظام سرمایهداری را دنبال میکند و دیگری مبارزه دهقانان بیزمین برای رهایی از هر نوع استثمار. جنبش اول تلاش میکند، و اغلب هم با موفقیت، تا دومی را تحت کنترل خود در آورد؛ انترناسیونال کمونیست باید به هر طریق ممکن بر علیه چنین کنترلی مبارزه نماید، و نتیجتا" تکامل آگاهی طبقاتی تودههای زحمتکش مستعمرات باید در جهت سرنگونی سرمایهداری خارجی هدایت شود. مهمترین و ضروریترین وظیفه ایجاد سازمانهای کمونیستی دهقانان و کارگران به منظور رهبری آنها به سوی انقلاب و برپایی جمهوری شورایی است. از این راه است که تودههای ممالک عقب افتاده نه از طریق تکامل سرمایهداری، بلکه از راه تکامل آگاهی طبقاتی تحت رهبری پرولتاریای کشورهای پیشرفته به کمونیسم راه خواهند یافت." تزهای تکمیلی در مسئله ملی و مستعمرات، بند هفتم.
(۵): در مورد شورش کرونشتاد: در این شورش منشویکها و اسارها و گاردهای سفید با هم متحد شدند. میلیوکوف رهبر حزب کادت مشروطهخواه، شعار «شوراها بدون بلشویکها» را اعلام کرد. (لنین:مجموعه سخنرانیها در کمینترن: کنگره سوم:ص١١٢)
(٦): مهمترین و دور پروازترین سازمان ثانوی که زیر نظر کمینترن تاسیس شد «بینالملل سرخ اتحادیههای کارگری» بود که معمولا" «پروفینترن» نامیده میشد. که یوسف افتخاری را مامور کرد که در میان کارگران نفت جنوب شرکت انگلیسی، فعالیت اتحادیهیی را شروع نماید. بعد از آن سازمان «بینالملل جوانان کمونیست» بود.
(٧): این حقیقت درست برخلاف آنچه است که حزب توده و مائویستها در جعل تاریخی خودشان بیان میدارند که حیدرعمواوغلی نماینده حزب کمونیست ایران در کمینترن بوده است. جاعلان آگاهانه تاریخ، میدانند که حیدر عمواوغلی فقط نماینده حزب کمونیست ایران در کنگره ملل شرق در باکو بوده است. بی شرمی برای استالینیستها و مائویستها، حد و مرز ندارد.
(٨): -«برژنف مجسمهیی بود از تختهی نراد روسی که یک پیکرتراش ناشی سبک رئالیسم سوسیالیستی تراشیده بود، و موقع رنگ کردن هم ابروهایش را پاک خراب کرده بود.»(نجف دریابندری:آدینه شماره ۴١:بهمن١٣٦٨)
(٩): تفکر سوسیالیستی که در قرن هجدهم و نوزدهم مطرح شد، ریشه در انساندوستی داشته است. کما اینکه نخستین شعار آنها قانون هشت ساعت کار در روز بود. بارها گفتهام که اگر سوسیالیستهای قدیمی ناگهان در کشورهای پیشرفته سر از گور در بیاورند، خیال میکنند که آن کشورها سوسیالیستی شدهاند. چون میبینند همهی خانهها برق دارند، همه از بیمهی اجتماعی بهرهمندند، بیمارستانها متعلق به سرمایهدارها نیست و ... اینها همه خدمات سوسیالیستی است. به نظر من، سوسیالیسم یعنی مردم دوستی و شکست سوسیالیسم یعنی ضعف بشر، یعنی شکست تفکر پیشروندهی انسان. کنار گذاردن تفکر سوسیالیستی یعنی دفاع از سرمایهداران و آن فاصلهی طبقاتی هولناکی که نمونهاش را در نیویورک میبینیم. (جهانگیر افکاری:آدینه شماره ۴١:بهمن١٣٦٨)
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(۵)
انترناسیونالیسم و حزب توده
قبل از بحث در مورد انترناسیونالیسم و حزب توده لازم است گفته باشیم، تروتسکی (۱) یکی از رهبران انقلاب اکتبر روسیه بود. گرچه قبل از انقلاب لغزشهایی داشته و مورد انتقاد لنین قرار گرفته است، اما اعمال و کردار او در جریان انقلاب اکتبر، مورد تایید لنین بوده است و حتا از طرف لنین توصیهیی دریافت میکند که در مقابل دیکتاتوری استالین به ایستد و او را از دبیرکلی حزب بلشویک برکنار نمایند، که تروتسکی به هر دلیلی سرپیچی میکند. او و دیگر اعضای کمیته مرکزی حزب بلشویک که به دستور استالین تیرباران شدند، هیچکدام شایسته چنین احکام جنایتکارانهیی نبودند.
اما تروتسکیسم اگر چه با یکسری نقدها به استالینیسم فلسفه وجودی خود را پیدا کرد، اما به دلیل درک مکانیکی از حوادث اجتماعی نتوانست یک بدیل سوسیالیستی را برای حذف ایدهئولوژی استالینی ارائه دهد و در روند حرکتی خود، همانند استالینیسم و مائوئیسم در ایدهئولوژی بورژوایی حل گردید، اگر چه در برخی زمینهها، رادیکالتر از بقیه حاضر شده است.
مواضع تروتسکیستها در جنگ داخلی اسپانیا، جنگ جهانی دوم، و غیره با مواضع استالین تفاوتی نداشته است. تروتسکیستها معتقد نبودند که استالین، پایهی اقتصادی سرمایهدارانه را به جای «سوسیالیسم» در شوروی نهادینه کرده است. آنها تحت عنوان «دولت منحط کارگری» برای کشورهای بلوک شرق و از جمله شوروی، تنها یک «انقلاب سیاسی» بدون لغو پایهی اقتصادی سرمایهدارانه، قائل شدند. همانند استالینیستها و مائویستها مبارزه طبقاتی را تحتالشعاع مبارزات ضد امپریالیستی قرار دادند.
اما در مورد انترناسیونالیسم. صنعت بزرگ چه در نظام سرمایهداری رقابتی و چه در نظام سرمایهداری انحصاری [امپریالیستی]، جهانی است. این صنعت مرزهای ملی را در نوردیده، و اکنون هیچ حد و مرزی را نمیشناسد، هرجا نیروی کار ارزان وجود داشته باشد، حضور دارد. سرمایهداری بدون وجود طبقهی کارگر وجود ندارد، و کارگران بدون سرمایهداری هم وجود نخواهند داشت. این دو ضمن اینکه لازم و ملزوم هماند، ضد همدیگر هم هستند. ترکیب وحدت ضدین را میدهند. بین این دو طبقه مبارزه آشتیناپذیر وجود دارد. بنابراین مبارزهی طبقاتی بین آنها هم جهانی است. رزا لوکزامبورگ حدود صد سال پیش، در مقالهیی که در نشریه «زمان نو» منتشر کرد استدلال کرد که استقلال ملی امری است مربوط به بورژوازی و حال آنکه پرولتاریا، چون ذاتا" انترناسیونالیست است، علاقهیی به استقلال ملی ندارد.(٢) (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد یکم: ۵٠٧)
همانطوری که اگر در کشوری، نظام سرمایهداری بقایاش به خطر افتد، بقیهی سرمایهداران در هر کجای جهان، به کمک و پشتیبانی از او بر میخیزند، طبقهی کارگر هر کشوری هم اگر برای بقایاش، دست به ریشه ببرد، توسط طبقهی کارگر جهانی که در انترناسیونالیسم خودش متشکل خواهد شد، به کمک و پشتیبانی از او بر میخیزند. چون در عصر سرمایهداری امپریالیستی نئولیبرالی، سرمایه جهانی است، صنعت، طبقهی کارگر، مبارزهی طبقاتی، و انقلاب هم جهانی هستند. اما طبقهی کارگری که دارای آگاهی طبقاتی است میداند که پرولتاریای هر کشوری باید ابتدا «حساب خود را با بورژوازی کشور خود تسویه کند.»
در انقلاب اکتبر ١٩١٧، دیدیم که ١۴ کشور سرمایهداری دست به یکی کردند و چهار سال جنگ را به بلشویکها تحمیل کردند تا انقلاب اکتبر کارگری را شکست دهند، اما نتوانستند. ولی شکست یاران آنها در اروپا، مخصوصا" انقلاب آلمان، عامل اصلی شکست انقلاب اکتبر از ١٩٢٨ به بعد بود.
یک مثال ساده اگر از زاویهی ذهنیگرایانهیی تعبیر نشود این است اگر یک کارگر بنگلادشی شرکت آدیداس با یک کارگران فرانسوی همان شرکت و یا شرکت دیگری، تصادفا" و با لباس کار، با هم روبرو شوند، بلافاصله دست همدیگر را به گرمی میفشارند، این ذات آنهاست. عامل به وجود آورندهی این رویداد، صنعت بزرگ است. این دو کارگر در همان لحظه نخست میفهمند که مثل هم هستند. مالک هیچی نیستند، فقط نیروی کار خود را به کارخانهدار میفروشند و حتما" از هم خواهند پرسید که شما چهقدر حقوق میگیرید و چیزهای دیگر از این قبیل.
اینها عوامل مشترکی است که کارگران را به هم پیوند میدهد. همین الآن اگر شرایط عینی و ذهنی فراهم گردد، انترناسیونالیسم پرولتاریایی برپا میگردد. اما سیستم سرمایهداری امپریالیستی نئولیبرالی نظارهگر اوضاع نمینشیند، همانطور که مانع از حضور، ٢۵٠٠ نماینده احزاب کمونیست در سراسر جهان در کنگره دوم کمینترن در روسیه شدند، و برای آنها محدودیت در رفت و آمد، ایجاد کردند. این پتانسیل عینی و واقعی است باید روزی زیر چنگ و دندان سرمایه شکل بگیرد.
مارکس و انگلس در سال ١٨۴۵ نوشتند: «به عبارت کلی، صنعت بزرگ در همه جا مناسبات واحدی را میان طبقات جامعه به وجود آورد و جنبههای خاص ملیتهای گوناگون را نابود کرد. و سرانجام در حالی که بورژوازی هر ملت، هنوز منافع ملی جداگانه را حفظ میکرد، صنعت بزرگ طبقهیی ایجاد کرد که در تمامی ملتها منافع یکسانی دارد و برایش دیگر ملیت مرده است؛ طبقهیی که به راستی از تمامی جهان کهن خلاص شده است و در عین حال رو در روی آن قرار دارد. صنعت بزرگ رابطهی کارگر را نه فقط با سرمایهدار که با خودِ کار تحملناپذیر میسازد. بدیهی است که صنعت بزرگ در همهی نواحی کشور به سطح یکسانی نمیرسد. ولی این مانع جنبش طبقاتی پرولتاریا نیست، چرا که پرولترهای مولود صنعت بزرگ رهبری این جنبش را برعهده میگیرند و تمامی تودهها را با آن به پیش میبرند.» (مارکس&انگلس:ایدئولوژی آلمانی:٣۵٣-٣۵۴)
صد و سه سال [٢٠٢٠] پیش انقلاب اکتبر در روسیه، به دست طبقهی کارگر به پیروزی رسید.(٣) لنین خود آگاه بود، چون پیروزی انقلاب اکتبر، را مشروط به پیروزی انقلاب آلمان و کشورهای دیگر اروپایی کرده بود:
«جنبش کارگران اساسا" جهانی است؛ برای پرولتاریا رسیدن به مرحلهی ملیت، اگر چه گام لازم و پیشروی شمرده میشود، اما فقط به عنوان جزء مهمی از برنامهی سوسیالیسم جهانی اعتبار دارد. در مرحلهی سوسیالیستی انقلاب، بورژوازی همچنان طرفدار جدایی کامل ملل است؛ و حال آنکه کارگران دعاوی برتر همبستهگی جهانی انقلاب پرولتاریایی را میشناسند، و ملت را چنان سازمان میدهند که عامل موثری در پیروزی جهانی سوسیالیسم باشد. حق خودمختاری ملی همچنان شناخته میشود؛ اما این که آیا کارگران، که اکنون از جانب ملت سخن میگویند، تصمیم به اعمال این حق میگیرند یا نه، و چه قید و شرطهایی برای آن قائل میشوند، بستهگی به این خواهد داشت که منافع وسیعتر پرولتاریا در سراسر جهان تا چه اندازه در نظر گرفته شود. چنین بود نظریهی خودمختاری ملی، به شکلی که لنین و بلشویکها آن را پیش از انقلاب اکتبر بر پایهی تعالیم مارکس بنا کرده بودند.»(ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد یکم: ص٣١٩)
پرولتاریای روسیه بعد از کمون پاریس، برای نخستینبار، نظام سرمایهداری تزاری را به زیر کشید و نشان داد که انقلاب اجتماعی سوسیالیستی نه تنها امکانپذیر است، بلکه تنها آلترناتیویی است که در مقابل شیوهی تولید سرمایهداری قرار دارد. پیروزی انقلاب اجتماعی تنها فقط در یک کشور، بنابر تزهای مارکس و انگلس، امکانپذیر نیست. اما طبقهی کارگر دارای آگاهی طبقاتی، میفهمد که نباید دست روی دست بگذارد، و اجازه دهد که به وسیلهی سرمایه، مورد استثمار قرار گیرد. اما منشویکها میپنداشتند که باید طبقه کارگر همکار بورژوازی باشد و دست به عملی نزد تا زمانی که نیروهای مولده توسط سرمایه رشد یابد، بعد وارد عمل شود.
بلشویکها و در راس آنها لنین با آگاهی از انترناسیونالیسم پرولتاریایی، بهخوبی میدانستند که بدون پیروزی انقلاب در دیگر کشورهای سرمایهداری، انقلاب اکتبر شکست خواهد خورد.
لنین خود گفته است: «افتخار بزرگ آغاز یکسری انقلابات، بهواسطه ضرورت عینی که توسط جنگ امپریالیستی بهوجود آمد، نصیب پرولتاریای روس گردیده است. ولی تصور نگریستن به پرولتاریای روسیه بهعنوان یک طبقه انقلابی ارتقاء یافته در ماورای کارگران دیگر کشورها برای ما مطلقا" بیگانه است... نه کیفیات خاص، بلکه صرفا" شرایط تاریخی خاص، شرایطی که احتمالا" خیلی کوتاه مدت خواهد بود، است که پرولتاریای روس را پیشاهنگ کل پرولتاریای انقلابی نموده است.» (لنین: به کارگران سوئیس: هشتم آوریل ١٩١٧)
«افتخار بزرگ آغازیدن [انقلاب جهانی] نصیب پرولتاریای روس شده است، اما، او نبایستی از یاد ببرد که جنبش و انقــلاب او تنها جزیی از جنبش پرولتاریای انقـلابـی جهان میباشد، جنبشی کـه هر روز قویتر و قدرتمندتر رشد میکند، برای نمونه در آلمان. ما فقط از این نقطهی اتکا است که میتوانیم وظایف خویشتن را تعیین کنیم.»( لنین:سخنرانی گشایش کنفرانس آوریل ١٩١٧)
رزا لوکزامبورگ نه تنها افسانه رشد نیافتهگی نیروهای مولده روسیه را بی اساس خواند، بلکه علل انحطاط انقلاب اکتبر را در شکست انقلاب جهانی دانست و در این رابطه نوشت: «عملا" این دکترین بیانگر این تلاش است که گریبان خود را از مسئولیت در قبال مسیر انقلاب روسیه، تا آنجا که به پرولتاریای بینالمللی و به ویژه به پرولتاریای آلمان مربوط میشود، رها سازد و پیوندهای بینالمللی این انقلاب را انکار کند. این ناپختهگی روسیه نیست که مسیر رویدادهای جنگ و انقلاب روسیه آن را به اثبات رسانده بلکه ناپختهگی پرولتاریا آلمان برای تحقق وظایف تاریخیاش بوده است و روشن کردن کامل این امر، نخستین وظیفه بررسی انتقادی انقلاب روسیه است.»( روزا لوگزامبورگ: انقلاب روس)
ارنست مندل در مقالهیی در سال ١٩٧٠، مینویسد: «بینالملل کمونیست [کمینترن] که تازه بنیان گذارده شده بود، رسما" از دولت شوروی، و مانورهای دیپلماتیکاش کاملا" مستقل بود، تا آنجا که یگانهگی فردی مابین رهبران دولت و نمایندهگان روسیه در بینالملل وجود داشت.(۴) این صرفا" موید این امر بود که در تحلیل نهایی، بخش شوروی بینالملل کمونیست خود را بخشی از جنبش در راه انقلاب جهانی میدانست.»(۵) (ارنست مندل:همزیستی مسالمتآمیز و انقلاب جهانی:ص٣)
مارکس، انگلس و لنین طی سالهایی که وارد عرصه سیاست شدند و تا زمان مرگشان، هرکدام چند ده جلد آثار مکتوب از خود به جا گذاشتهاند، اگر کسانی آنها را مطالعه کرده باشند، نمیتوانند در آنها یک جمله پیدا کنند که به دورغ مجیز کسی را گفته باشند، و حتا نبوده است که آنها برای یک لحظه، فرد مرتجعی را انقلابی خوانده باشند. آنها درست ١٨٠ درجه نقطهی مقابل افکار و اندیشههای سران حزب توده بوده و هستند.
از طرف دیگر، به قول دوستی ما در برخورد به حزب توده از فرط وفور اسناد در مضیقهایم! امروزه کاملا" به اثبات رسیده است که سران حزب توده یک عده انسانهای شارلاتان، دروغگو و در عین حال فاسداند که برای در یوزهگی نسبت به اربابان خود از هیچ فرومایهگی ابا نداشته و ندارند. در طریق نوکر صفتی است که هر آنچه ارباب میگوید و میکند، تو غلو کنی. اگر ارباب با کسی سخن به تندی گفت، تو یقهی او را بگیری و از هر رذالتی دریغ نکنی. اگر ارباب به شخصی یا جریانی نظر عنایت داشت، تو پای بوس و نوکر صفت باشی. این است راه و رسم زندهگی سران حزب توده در طول نزدیک به هشتاد سال عمر ننگیناش. این حزب «یک جریان سیاسی عوامفریب و شارلاتان که دروغگویی و ابنالوقتی و چاپلوسی را ابزار مجاز و ضرور برای مقبولیت میداند و از هیچ خلافکاری و پلیدی خودداری نمیکند. دروغگویی در مورد گذشته، دروغگویی در مورد حال و وارونه نشان دادن حقایق در این جریان ماکیاولیستی [هدف وسیله را توجیه میکند] است.» این حزب در میان احزاب دیگر مشابه (احزاب برادر)، تک است و نمونه ندارد. مثلا" حزب کمونیست فرانسه برادر حزب توده است. ممکن نیست که حزب کمونیست فرانسه مانند حزب توده دروغگو، جاسوس، و فاسد باشد، زیرا محیط اجتماعی فرانسه اجازه حضور اینگونه احزاب را نمیدهد. مطبوعات «آزاد» اینگونه احزاب را رسوا میکنند. «حقوق شهروندی» در آنجا به رسمیت شناخته میشود. اما حزب کمونیست عراق دقیقا شبیه حزب توده عمل کرده است، چون شرایط زیست این دو حزب بسیار نزدیک به هم است. حزب کمونیست عراق (٦) هم گوش به فرمان مسکو داشت و دارد که در جریان کودتای عبدلکریم قاسم، حزب کمونیست عراق تا آنجا پیش رفت، که اعضای کمونیست و صادق این حزب را، که حاضر به در یوزهگی نبودند، توسط حزب متبوع خود، لو داده شده و به تیغ اعدام سپرده شدند.
به هر حال، رفتن به ریشهها را ادامه دهیم. در جریان بحثهای مربوط پیمان برست_لیتوفسک، ارنست مندل مینویسد: «ولی آنچه که از تمامی این بحث روشن میشود، روش اصولی لنین و پیروی پا برجای وی از اصل مقدم قرار دادن منافع انقلاب جهانی بر منافع دولت شوروی است. حتا برای یک لحظه هم این تصور به او خطور نکرد که به خاطر دریافت شرایط سبکتر صلح از جانب قوای اروپای مرکزی، از تبلیغ انقلابی در میان سربازان آلمانی بکاهد. هیچگاه به انقلابیون آلمانی پیشنهاد نکرد تا از طریق اعتدال مخالفت خود با ماشین جنگی امپریالیستی و دولت حاکمان خود، به نجات دولت شوروی «کمک» کنند. بحث برسر انعقاد پیمان جداگانه صلح در برست-لیتوفسک حول این مساله نبود که آیا انقلاب جهانی را باید فدای دفاع از دولت شوروی کرد یا نه. مساله بر حول این بود که آیا به انقلاب جهانی با دست زدن به «جنگ انقلابی» مستاصلانهیی از طرف جمهوری جوان شوروی بر علیه قدرتهای [اروپای] مرکزی، که منجر به اشغال سریع پتروگراد و مسکوی انقلابی میگردید، به بهترین وجه خدمت میشد، یا اینکه با معاملهی عمدی [از دست دادن] ناحیه جغرافیایی به ازای [کسب] وقت، بلشویکها میتوانند هم روسیه شوروی را نجات دهند و هم ظهور انقلاب را در اروپای مرکزی تسریع کنند.(٧) تاریخ حقانیت موضع لنین را ثابت کرد.» (ارنست مندل:همزیستی مسالمتآمیز و انقلاب جهانی:ص۴)
«با نجات جمهوری جوان، لنین و تروتسکی ظهور انقلابهای آلمان، اتریش و مجارستان را دشوارتر نساخته بودند؛ برعکس، آنها باعث تسریع فراشد انقلابی در اروپای مرکزی گردیدند که کمتر از نُه ماه پس از انعقاد پیمان جداگانه صلح به اوج خود رسید. و شواهد بسیاری وجود دارد که این یاری صرفا" معنوی و سیاسی نبود، بلکه اشکال بسیار ملموس مادی نیز به خود گرفت.»(٨)(پیشین:ص۴)
لازم است گفته شود که دفاع کمینترن از دولت نوپای شوروی «صرفا" طرق مبارزه طبقاتی انقلابی بود: تظاهرات، اعتصابات بخشهای مشخصی از طبقهی کارگر (کارگران بنادر، راه آهن، کارخانهجات مهماتسازی) یا اعتصاب عمومی بود.»(پیشین:ص۴)
«این نادرست است که استراتژی و تاکتیک جنبش انقلابی در یک کشور را تابع مقتضیات دفاع از دولت شوروی تلقی کرد[چیزی که به تمام و کمال حزب توده در مدت عمر نابکارانهاش انجام داد]؛ همانطور که نادرست است که از آن دولت خواست که انقلاب را در کشورهای دیگر از طریق حرکتهای بیموقع دیپلماتیک و نظامییی که امنیت خود آن را به خاطر میاندازد؛ «تسریع» کند. انقلاب جهانی را باید به مثابه فراشدی دید که در درجه نخست با آمادهگی شرایط مساعد عینی و ذهنی برای تصرف قدرت به وسیلهی پرولتاریا در یک سلسلهی متوالی از کشورها شکل میگیرد. این آمادهگی شرایط میتواند تحت تاثیر شدید آنچه در سطح بینالمللی رخ میدهد، قرار گیرد.، ولی نمیتواند مصنوعا" توسط آنها تعیین گردد. هم سیاستهای داخلی حزب انقلابی و هم سیاستهای بینالمللی دولت شوروی باید به گونهیی هدایت گردد که این فراشدهای تکاملی را تسریع کنند و نه اینکه آنها را کند سازند. فقط در این چارچوب است که میتوان به اصطلاح تئوری همزیستی مسالمتآمیز١٣ بین دولتهایی با ماهیتهای اجتماعی مختلف را که به لنین نسبت داده میشود؛ بهدرستی درک کرد.» (پیشین:ص۵)
در جمهوری نوپای شوروی اهداف انترناسیونالیسم پرولتری آنچنان حضور عینی دارد که حتا استالین در سال ١٩٢۵، در جزوهیی تحت عنوان "پرسشها و پاسخها" چنین نوشت: «عدم درک این واقعیت که بدون حمایت از جانب جنبش بینالمللی انقلابی، کشور ما نمیتوانست در مقابل امپریالیسم جهانی مقاومت کند، عدم درک این واقعیت، دیگر مادامی که انقلاب لااقل در چندین کشور دیگر پیروز نشده است، پیروزی سوسیالیسم در یک کشور نمیتواند نهایی باشد(این کشور هیچ ضمانتی در مقابل مداخله ندارد)؛ فقدان آن انترناسیونالیسم ابتدایی یعنی اینکه پیروزی سوسیالیسم در یک کشور نباید به خودی خود هدف غایی تلقی شود؛ بلکه باید به عنوان ابزاری برای انکشاف و پشتیبانی از انقلاب در سایر کشورها در نظر گرفته شود.»(پیشین:ص٦)
استالین در ادامه همین مقاله خود مینویسد اگر ما از اهداف انترناسیونالیستی خود چشم به پوشیم، چه راهی در پیش داریم: «این راهی است که به ناسیونالیسم، به انحطاط، به انحلال کامل سیاست خارجی پرولتاریا میانجامد. زیرا آنانکه مبتلا به این مرضاند، کشور ما را نه به عنوان بخشی از جنبش انقلاب جهانی، بلکه به عنوان آغاز و پایان آن جنبش میپندارند؛ زیرا اینها معتقدند که منافع دیگر جنبشهای انقلابی باید فدای منافع کشور ما شود.١۴» (پیشین:ص٧)
دیدیم و مشاهده کردیم که استالین همهی این حرفها را کنار گذاشت و منافع تمام جنبشهای جهانی را قربانی و فدای منافع ملی کشور روسیه کرد که ناسیونالیسم روس تزاری اولویت اول اوشد.
«زیاده ساده کردن مطلب است اگر بهگوییم که این فراشد تغییر ماهیت در واقع با مرگ لنین آغاز شد. پیش از ١٩٢۴ هم، به نقد آثار یک چنین تغییری ظاهر شده بود. این تغییر، که به شکل آشفتهیی با بحث دربارهی امکان نائل آمدن به ساختمان «سوسیالیسم در یک کشور» مخلوط شد، اولین بیان تئوریکاش را در «پیشنویس برنامه بینالملل کمونیست» [کمینترن] به قلم بوخارین1 نگونبخت یافت. با شروع از تغییرات ناآگاهانه و جزیی، این تغییر ماهیت در نخستین سالهای دههی ١٩٣٠ بیشتر و بیشتر آشکار و عمدی شده، در نزول و سقوط کمینترن و بالاخره انحلال آن به دست استالین در سال ١٩۴٣ تجلی یافت.»(پیشین:ص٧)
در حالی که «راه حل ما استراتژی جامع و هماهنگی برای انقلاب جهانی است، که بر پایهی حمایت [مادی و معنوی] از شورشهای انقلابی در یکی پس از دیگری از تعداد رو به افزایشی از کشورها، به تبعیت از آماده بودن شرایط متناسب برای این شورشها در داخل این کشورها، استوار است. راه حل ما، به یک کلام، مبارزه طبقاتی متحد، به گونهیی دیالکتیکی در مقیاس جهانی است. و در دراز مدت، مبارزهی طبقاتی و انقلاب سوسیالیستی در خود کشورهای امپریالیستی نقش حیاتی در زورآزمایی نهایی جهانی ایفا خواهد کرد.» (پیشین:ص٢١)
بنابراین در پایان دههی بیست قرن بیستم و حذف شوراهای کارگری در امور قانونگذاری و اجرایی، «آن رابطهی دولت شوروی با انقلاب جهانی، آنگونه که نظر لنین بود، کاملا" دگرگونه گردیده بود. اتحاد شوروی دیگر به عنوان ابزاری برای پیشبرد انقلاب جهانی دیده نمیشود، برعکس، جنبش بینالمللی کمونیستی [کمینترن] ابزاری برای پیشبرد پیچ و خمهای لحظهیی دیپلماسی شوروی دیده میشود.» (پیشین:ص١٠)
اما مقایسهی دو پیمان برستلیتوفسک که لنین بانی آن بود و دیگری پیمان هیتلر-استالین که استالین بانی آن بود بسیار جالب توجه است: «در مورد اول، حداکثر استفاده تبلیغاتی از مذاکرات در راه پیشبرد انقلاب بینالمللی به عمل آمد. در مورد دوم جنبش جهانی کمونیستی تا به سطح مدافع پیمان هیتلر-استالین تنزل داده شد، و کمونیستهای آلمانی نوشتند که «امپریالیسم آلمان» (از قرار معلوم هیتلر) دیگر نباید دشمن اصلی محسوب شود.»( Die welt، ١٨ اکتبر ١٩٣٩)
و در یکم مارس ١٩٣۵، استالین به رئیس روزنامههای Scripps-Howard گفت که نسبت دادن «نقشه و نیت انقلاب جهانی» به اتحاد شوروی «سوءتفاهمی تراژیک- کمدی» است. (مصاحبه استالین/هوارد:نیویورک International Publishers١٩٣٦)
ایزاک دویچر نویسنده کتاب «انقلاب ناتمام مانده» خاطر نشان میسازد که چگونه لنین در یکی از آخرین نوشتههایش، در تقبیح خفقان ظالمانهیی که استالین و دوستان همدمش در مورد گرجستان در پیش گرفته بودند، ترس خود را از این امر ابراز داشت که مبادا این «روسی کبیر؟ آدم رذل شوونیست و ظالم»، با رفتار متکبرانه خود با مردم آسیا ضرر جبرانناپذیری به آرمان کمونیستی وارد آورد. لنین در یادداشت هایش مورخ ٣١ دسامبر ١٩٢٢، این هشدار تاریخی را بیان داشت که این چنین طرز رفتاری میتواند بدگمانیهایی در مورد صداقت کمونیستهای روسی، در پیرویشان از اصول انترناسیونالیستی در میان تودههای در حال بیدار شدن شرق، به وجود آورد.( لنین:جلد ٣٦، صص ٦٢٣- ٦٢۴)
لنین در بحث برنامهی حزبی در هشتمین کنگرهی حزب در ١٩١٩ گفت: «هرگاه پوست بسیاری از کمونیستها را بخراشید یک شوونیست روسیهی بزرگ پیدا خواهید کرد.» ... در کنگرههای ١٩٢١ و ١٩٢٣ باز هم شووینیسم روسیهی بزرگ را محکوم کردند. خود استالین در کنگرهی ١٩٢٣ آن را «نیروی اساسییی که وحدت جمهوریها را متوقف میسازد» نامید و اعلام کرد که این پدیده «روز به روز و ساعت به ساعت رشد میکند» و «میکوشد هر چیز غیر روسی را جاروب کند و همهی رشتههای مدیریت را دور عنصر روسی به پیچد و عنصر غیر روسی را با فشار بیرون کند.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد یکم: ۴۴٦)
لنین ناسیونالیسم عظمت طلب روس را میبیند و در کنگره یازدهم حزب در سال ١٩٢٢، به بلشویکها هشدار میدهد. او بلشویکها را به ملت غالبی تشبیه کرد که تحت تاثیر فرهنگ برتر ملت مغلوب قرار گرفتهاند: «فرهنگ آنها مفلوک و ناچیز است، ولی باز هم بهتر از فرهنگ ما است.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد یکم: ۴۴٧)
استالین در کنگره دوازدهم حزب بلشویک در سال ١٩٢٣، نه تنها اتهاماتی را که در زمینهی شووینیسم روسی به دولت وارد کردند رد نکرد، بلکه خود او هم از این خطر با تاکید و صراحت سخن گفت:«رفقا، تصادفی نیست که اسمناوخوفها در میان کارمندان شوروی اینقدر طرفدار پیدا کردهاند. همچنین تصادفی نیست که این آقایان، یعنی اسمناوخوفها کمونیستهای بلشویک را ستایش میکنند، گویی میخواهند بگویند: هرچه دلتان میخواهد از بلشویسم حرف بزنید، هرچه دلتان میخواهد تمایلات انترناسیونالیستی خودتان را بلغور کنید، ما میدانیم شما به همان جایی خواهید رسید که دنیکن نتوانست برسد؛ شما بلشویکها اندیشهی عظمت روسیه را زنده کردهاید، یا دست کم زنده خواهید کرد. هیچکدام اینها تصادفی نیست. همچنین تصادفی نیست که این اندیشه حتا در پارهیی از نهادهای حزبی ما هم رخنه کرده است.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد یکم: ۴۴٧-۴۴٨)
بدین ترتیب در آن زمان کسی یا کسانی توانایی این را نداشتند که پوست استالین را به خراشند تا ناسیونالیسم عظمت طلب روس را نمایان، کند. او منتظر مرگ لنین بود زیرا خبر از بیماریهای لنین داشت. همین که در ١٩٢۴، لنین درگذشت، استالین تمام نزدیکان لنین را از جمله همسرش را، همانند بقیهی دیکتاتورهای عالم، در حبس نگاه داشت و اجازه انتشار وصیتنامهی لنین را نداد و آن را در بایگانی سری نگه داشت. اما بعد از آن، ریاکارانه و بیشرمانه از لنین یاد میکرد و سوگند میخورد که ادامه دهنده راه لنین باشد!
اگر شوروی سوسیالیسم بود، پس شعار «میهن کبیر سوسیالیستی» دیگر چه بود؟ به قول محمود طوقی «برای یک کشور سوسیالیستی منافع میهن سوسیالیستی و منافع کلی جنبش سوسیالیستی جهانی میتواند در یک راستا مطرح شود مغایرتی با هم ندارند. اما اگر در تضاد با هم قرار بگیرند دومی اصل است و اولی باید فدا شود.»(محمود طوقی:بازخوانی تاریخ معاصر سچفخا:۴١۴)
اما واقعیت این است و برخلاف گفتههای «انترناسیونالیستی» استالین، از سال ١٩٢٠، نطفههای استالینیسم شکل میگیرد و در ١٩٢١، با بستن پیمارن تجاری با انگلیس، متولد میشود و در سال ١٩٢٨، تمام نهادهای قانونی و اجرایی و حتا کمینترن، تحت کنترل استالین قرار میگیرد. طی این بازه زمانی، بتدریج منافع ناسیونالیسم روس، در سیاست داخلی و خارجی، در نقطه مقابل انترناسیونالیسم پرولتاریایی قرار میگیرد، بهطوری که سلطانزاده، بارها به این موضوع اشاره کرده است که روسیه نباید انترناسیونالیسم کارگری را قربانی منافع خود نماید. این عمل تا بدانجا رسید که منافع دیگر احزاب برادر[حزب توده]، فدای منافع حزب برادر بزرگتر [روسیه شوروی] شد و این دقیقا" به فرهنگ جاری در سیاست روسها تبدیل شد که هم اکنون پوتین ادامه دهنده راه استالین است.
پیامدهای سیاست استالین در حذف انترناسیونالیسم پرولتاریایی، در سراسر جهان بسیار غمانگیز و وحشتناک است. شکست انقلاب ١٩٣٦ اسپانیا، شکست انقلاب یوگسلاوی و تقسیم بالکان با نرخ پنجاه پنجاه با چرچیل نخست وزیر انگلیس در سال ١٩۴۴، سکوت در برابر تجاوز آمریکا به ویتنام، دخالت مستقیم از طریق احزاب برادر که سبب قتل عام کمونیستهای چین، اندونزی، عراق، ایران، و غیره گردید.
دخالتهای استالین در امور ایران، مخصوصا" در انقلاب مشروطه که ما آن را مورد بررسی قرار دادهایم، جای هیچگونه شک و تردیدی باقی نگذاشته و نمیگذارد. اما بعد از جنگ جهانی دوم، ادارهی امور ایران و اجرای منویات استالین توسط میر جعفر باقروف (سید جعفر باقرزاده) دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی، مرد مقتدر این جمهوری و از نزدیکان استالین، اداره میشد. «بریا» وزیر کشور و مسئول سازمان اطلاعات و امنیت روسیه و یکی از عاملین اصلی اجرای قتلهای عصر استالین، برای مدتی معاون باقروف بوده است. ادارهی امور ایران، حزب توده و فرقهی دموکرات آذربایجان و کردستان بهطور کامل در دست باقروف بوده است که منویات استالین را به دقت اجرایی میکرده است. باقروف و بریا در زمان خروشچف تیرباران شدند. به مسئله آذربایجان و کردستان باز خواهیم گشت.
مائویستها [در اینجا غلامحسین فروتن]، کارشان تطهیر استالین به هر قیمتی است و آنچه را که استالین خالقاش بوده است، نادیده میگیرند و آن را به حساب خروشچف و رهبران بعد از خروشچف میگذارند: «رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی [منظور فروتن رهبران بعد از استالین است.] از همزیستی مسالمتآمیز لنینی عدول کرده، انترناسیونالیسم پرولتری را به دور افکنده، به انقلاب و مبارزهی طبقاتی خیانت ورزیده و سازش با بورژواامپریالیستی را هدف خود قرار داده بودند. حزب توده بر همهی این کجرویها مهر تایید میزند و در مسابقه از رهبران شوروی خود نیز جلو میافتد.» (غلامحسین فروتن:حزب توده در مهاجرت:ص۴٨-۴٩ پیدیاف)
مفهوم انترناسیونالیسم پرولتاریایی در نزد حزب توده و مائویستها دقیقا" همان چیزی است که استالین انجام داده است و «رفقا» دیکته میکردند. به قول احسان طبری انترناسیونالیسم پرولتاریایی چیزی جز شوروی پرستی نبود.
به گفتهی سهرابیان «حزب توده تحت عنوان انترناسیونالیسم پرولتری، سیاست خود را بر مبنای مقتضیات و نیازهای سیاست خارجی شوروی تنظیم میكرد. اما واقعیت این بود كه اطاعت كوركورانه و بردهوار از سیاست خارجی شوروی به خاطر این كه حزب كمونیست شوروی حزب مادر است هیچ ربطی به انترناسیونالیسم پرولتری كه معنا آن همبستهگی میان طبقه كارگر كشورهای گوناگون در مبارزه علیه سرمایهداری است، نداشته و ندارد.»(خاطرات آلبرت سهرابیان)
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠۴/٠٧
______________________________________________
١٣ - ما میگوییم "به اصطلاح تئوری" زیرا لنین در هیچ کجا با چنین عباراتی آن را فرموله نکرده است. تنها گفتههایی که مدافعین این تئوری [همزیستیمسالمتآمیز] امروزه در پشتیبانی از موضعشان به کار میگیرند (مثلا" E.Kardelj، کمونیسم و جنگ؛ صفحات ٦٦-٧١)، گفتههایی است مربوط به احتیاج به داشتن مناسبات دیپلماتیک یا تجاری عادی بین شوروی و کشورهای سرمایهداری. اینکه دولت شوروی و بینالملل کمونیست در مبارزه در راه شکستن محاصرهی دولت کارگری توسط امپریالیسم محق بودند، به نظر میرسد پر واضح باشد. ولی تغییر شکل این مبارزه مشخص، در یک موقعیت مشخص تاریخی، به یک «خط مشی جنبش کمونیستی جهانی» مزخرف مینماید. در نامه سرگشادهی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به تمام سازمانهای حزبی و تمام کمونیستهای اتحاد شوروی به تاریخ ١۴ ژوئیه ١٩٦٣، گفته میشود که حزب «اصل لنینیستی همزیستیمسالمتآمیز» را «خط مشی کلی سیاست خارجی شوروی اعلام میدارد.»
١۴ - استالین: پرسشها و پاسخها (پاریس، چاپ کتابفروشی اومانیته ١٩٢۵) صفحات ١٧-١٨.
١ - بوخارین در ٢٦ مه ١٩١٨، در نخستین کنگره شوراهای اقتصاد ملی در مسکو گفت: «کسانی هستند که به جای بلند کردن پرچم و "پیش به سوی کمونیسم" پرچم را بلند میکنند و "پس به سوی سرمایهداری" میروند.»(جلد دوم اچ.کار:١١٦)
______________________________________________
توضیحات:
(١): تروتسکی و تروتسکیسم متعلق به دو اردو و دو زمان متفاوت هستند. تروتسکی با وجود انحرافاتی در قبل از انقلاب اکتبر و اشتباهات در مواردی چون کمونیزم جنگی، ماهیت شوروی و غیره، همچنان به عنوان یک رهبر انقلابی و متعلق به پرولتاریاست. در حالی که تروتسکیسم بخشی از دستگاه سیاسی چپ سرمایه را نمایندهگی میکند.
(٢): وایلینگ قبل از مارکس و انگلس مفهوم میهن را با مفهوم ملک مربوط ساخت و نوشت: «فقط آن کسی دارای میهن است که مالک باشد یا دست کم آزادی و امکان مالک شدن را داشته باشد. کسی که این را نداشته باشد، میهن ندارد. ... چنین بود سابقهی برداشت مارکس از مسئله ملی و ریشهی آن کلام «مانیفست کمونیستی» که «کارگر میهن ندارد». این عبارت معروف، برخلاف آنچه گاه پنداشتهاند، نه تفاخر است و نه برنامهریزی؛ بلکه اعتراضی است بر ضد محرومیت پرولتاریا از امتیازات عضویت کامل در جامعهی ملت.» (پیشین: ص۴٩٢)
(٣): د.تولستوی که در زمان الکساندر سوم، وزیر کشور روسیه تزاری بوده است در دههی ١٨٨٠ گفته بود: «هرگونه تلاش برای وارد کردن اشکال حکومت پارلمانی اروپای غربی به روسیه محکوم به شکست است. اگر رژیم تزاری ... برافتد، کمونیسم جای آن را خواهد گرفت، و آن هم کمونیسم خالص و آشکار آقای کارل مارکس، که اخیرا" در لندن درگذشت و نیروی کار نظریاتش را با دقت و علاقه مطالعه کردهام.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد یکم: ٣٢)
(۴): هیات نمایندهگی شوروی در اولین کنگره بینالملل کمونیست متشکل بود از لنین، تروتسکی، زینویف، استالین، بوخارین و چیچرین، به عنوان نمایندهگان دارای رای و اوبولنسکی و وروفسکی به عنوان نمایندهگان ناظر. قابل توجه است که کمیساریای خلق در امورخارجه در این هیات نمایندهگی گنجانده شده بود.
(۵): لنین در ١۴ مه ١٩١٨ در یک سخنرانی دربارهی سیاست خارجی در جلسه مشترک کمیتهی مرکزی کنگره سراسری روسیه شوراها و شورای مسکو، چنین اظهار کرد: «ما برای مزایای قدرت مبارزه نمیکنیم ... ما از منافع ملی دفاع نمیکنیم، ما میگوییم که منافع سوسیالیسم، منافع سوسیالیسم در سراسر جهان، مقدم بر منافع ملی و مقدم بر منافع دولت است.» (لنین:جلد٢٧:ص٣٩٦)
(٦): قبل از سال ۱۹۵۸/۱۳۳۷، موقعیت انقلابی بسیار مناسبی در عراق شکل گرفته بود، بهطوری که طبقهی کارگر عراق مسلح شده و از سازماندهی بالایی برخودار بود، و رهبری آن را حزبکمونیست عراق که دقیقا" همانند «برادر» خود در ایران (حزب توده) عمل میکرد، برعهده داشت که اعضای آن، مخصوصا" بخش نظامی آن، خواستار دستیابی به قدرتسیاسی بودند. در این موقعیت، کارگران میدانهای نفتی، صنایع کرکوک، موصل و بغداد و نقاط دیگر نقشی پیشگام در این جنبش ایفا کردند. از طرف دیگر طی چند هفته، قیام دهقانان رعیت سراسر دشتهای کشاورزی عراق را در نوردید. رعیتها املاک اربابان را به آتش کشیدند؛ دفاتر حسابداری را نابود کردند و زمینهای آنها را تصرف کردند. حزب کنترل اتحادیه های کارگری و سازمانهای دهقانی و اتحادیهی دانشجویان را در دست داشت. گردهماییهای عظیمی با مشارکت بیش از یک میلیون نفر در بغداد برگزار میشدند.
حزبکمونیست عراق به خاطر سرسپردهگیاش به مسکو، با وجود داشتن شرایط و موقعیت مادی لازم برای گرفتن قدرتسیاسی، حتا شماری از فرماندهان نظامی که عضو حزبکمونیست عراق بودند، عاجزانه از رهبری حزب درخواست تسخیر قدرت را میکردند. اما مسکو اجازه نمیداد. بنابراین موقعیت انقلابی، زمینهی اجتماعی لازم، برای کودتای ۱۴ ژوئیه ۱۹۵۸/۲۳ تیر ۱۳۳۷، سرتیپ عبدالکریم قاسم فراهم کرد و کرملین به حزبکمونیست عراق دستور داد که از «تنها رهبر»، یعنی عبدلکریم قاسم، حمایت کند. این موضعگیری ضدانقلابی ثمرهی تزِ «انقلاب دومرحلهیی» استالین بود. بنا به این آموزه، هدف انقلابها نه لغو استثمار و لغو کار مزدی، یعنی انقلاب اجتماعی سوسیالیستی، بلکه حاکمیت «بورژوازی ملی و مترقی» و «ضد امپریالیسم»، از طریق انقلاب بورژوا-دمکراتیک است. همان ایدهیی که هم اکنون حزب توده مدافع و مجری آن است. همین تئوری استالینی بود که باعث سردرگمی و پراکندهگی طبقهی کارگر جهانی و شکستهای خونین از چین ١٩٢٧ تا اسپانیای دههی ١٩٣٠ و شیلی اوایل دههی ١٩٧٠ و همینطور انقلابهای ایران ختم شد. نتیجه عمل استالین در عراق این شد که یک سال بعد از کودتای عبدلکریم قاسم، در ژوئیهی ١٩۵٩، حزب کمونیست عراق تظاهراتی در کرکوک سازمان داد. این عمل بهانهیی شد تا عبدلکریم قاسم سرکوبی حزبکمونیست عراق را آغاز کند. فرمان انحلال نیرویهای مقاومت مردمی صادر شد و قتل عام کمونیستها آغاز گردید.
اما در فوریهی ١٩٦٣/١٣۴٢، کودتای حزب بعث عراق به رهبری حسنالبکر، عبدلکریم قاسم به پایین کشیده شد و «گارد ملی» متشکل از شبهنظامیان حزب بعث، با استفاده از فهرستی که سیآیای(CIA) از کمونیستها تهیه کرده بود خانهها را یک به یک زیر و رو و مظنونین به عضویت در حزبکمونیست را دستگیر و تیرباران کردند. قریب به 5 هزار تن کشته و بسیاری به طرز فجیعی به دست صدام حسین شکنجه و اعدام و شدند. اما انقلاب مداوم لنینی با انقلاب دو مرحلهای استالینی دو چیز متفاوت است: «در کشورهایی که دیرهنگام تحت توسعهی بورژوایی قرار گرفتند، خصوصاً در کشورهای مستعمره و نیمهمستعمره، انقلاب مداوم به معنای آن است که راه حلِ کامل و قاطعِ وظیفهی تحقق دموکراسی و رهایی ملی تنها از خلال دیکتاتوری پرولتاریا بهعنوان رهبر ملت تحتستم و تودههای دهقانش ممکن است...اما ائتلاف این دو طبقه (پرولتاریا و دهقانان) تنها در صورتی تحقق میپذیرد که مبارزهی سازشناپذیری با تأثیرات بورژوازی ناسیونال و لیبرال ترتیب دهد.» (تروتسکی: انقلاب مدام)
(٧): لنین: «بورژوازی بینالمللیتر است تا مالکین خرده. این آن چیزی است که به هنگام پیمان صلح برست - لیتوفسک با آن مواجه شدیم، هنگامی که قدرت شوروی دیکتاتوری جهانی پرولتری و انقلاب جهانی را بالاتر از تمام فداکاریهای ملی هر چند هم دردناک، قرار داد.» جلد ٢٩ ص ١۴۵.
(٨): در آستانه انقلاب نوامبر ١٩١٨ در آلمان، حکومت سلطنتی مناسبات دیپلماتیک خود را با شوروی قطع کرد. به بهانه اینکه یک تصادف در ایستگاه راه آهن برلن این حقیقت را برملا ساخته بود که محمولات دیپلماتیک ارسالی به سفارت شوروی حاوی مقادیر زیادی تبلیغات کمونیستی به زبان آلمانی بوده است.
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(۴)
خاطرات
خاطره نویسان حزب توده، و قل دیگرشان یعنی مائویستها، هیچکدام نخواستهاند و یا نتوانستهاند که به ریشه دست ببرند، تا علل و چگونهگی تولد و ظهور حزب توده را به روشنی، مشخص نمایند. آنها در بیان خاطرات خود، در تلاشاند تا از عبودیت «استالین» و «صدر مائو» چیزی کاسته نشود. سران حزب توده در قرارهای حزبی خود تصویب کرده بودند که هیچ وقت حقایق را با طبقات فرودست جامعه و اعضای رده پایین حزب توده، در میان نگذارند و هر آنچه که به منافع «رفقا» آسیب رساند، به هر قیمتی هم که شده، مانع از انتشار آن شوند. آنها در خاطرات خود، این موضوع را در نظر گرفتهاند.
به گفتهی بابک امیرخسروی و فریدون آذرنور تهیهکنندهگان خاطرات ایرج اسکندری، در درون تشکیلات حزب توده «رسم بر این بوده که با استناد به حفظ «اسرار حزب»، از بیان حقیقت به تودههای حزبی و مردم و زحمتکشان سر باز زده و ملغمهیی از دروغ و فانتزی را به جای واقعیتها به خورد آنان بدهند. در واقع تاریخ حزب توده ایران، آنگونه که [از طرف مسئولان حزب] به تحریر در آمده و آنچه در اسناد دیده میشود، در بسیاری از مسائل و موارد حساس دور از واقعیت و خلاف حقیقت است.»(خاطرات سیاسی ایرج اسکندری:ص۴)
روی همین دلیل هم بوده است که در خاطرات کلیهی رهبران حزب توده، هیچ اثری از کثافتکاریهای خودشان در رابطه به جنبش کارگری در مقاطع مختلف، مانند؛ ١٣٢٠ تا ١٣٣٢، و انقلاب ١٣۵٧، دیده نمیشود و آن را مسکوت میگذارند. جنبش مستقل کارگری به رهبری یوسف افتخاری و باقر امامی را با سکوت، جعل، و دروغگویی ماستمالی میکنند. به این مورد باز خواهیم گشت.
همانطوری که افتخاری و باقر امامی بیان داشتهاند، که اسکندریها از طبقهی ما نیستند، ایرج اسکندری در خاطرات خود گفته است که در ابتدای استخدام در دادگستری، در «سال ١٣١١ خورشیدی در حدود ١٧٠ تومان که آن موقع نسبتا" پول خوبی بود»(پیشین:ص١٦) حقوق میگرفته است در حالی که یوسف افتخاری در سال ١٣٠٨، ماهی ٨ تومان که بعدا" به ماهی ١٠ تومان ارتقاء یافته، دستمزد میگرفته است.
بزرگ علوی از افراد ۵٣ نفره در بیان خاطرات محافظهکارانهاش، حقایقی را که استالین بر سر برادرش، مرتضا علوی از اعضای حزب کمونیست ایران، آورده است، مسکوت میگذارد و نیز کارنامه حزب توده را آنطور که شایستهاش است رونمایی نمیکند.
مورد دیگر خاطره نویس، خلیل ملکی است که به قول ناصر زربخت، خلیل ملکی «در خاطرات خود به گونهی شایستهیی جریان ۵٣ نفر را در زندان به قلم آورده است. ضعف و تسلیم بسیاری از آنها را خاطرنشان نموده و نیز کشمکشهای درونی آنها و ادامهی همهی این کشمکشها را پس از خروج از زندان و تشکیل حزب توده و انشعاب سال ١٣٢٦/١٩۴٧، [نیروی سوم] که خودش هم از سردمداران آن بوده، نوشته است. بسیاری از حقایق را چه در زندان و چه در خارج از آن میتوان در خاطرات ملکی (١) یافت، ولی در رابطه با وقایع آذربایجان و تشکیل فرقه روش منفی دارد. ملکی به ویژه موج اصلاحطلبان [درون حزب توده] را در رهبری حزب پس از واقعهی آذربایجان آشکار میکند، که در خاتمه منجر به انشعاب شد.» (ناصر زربخت: گذار از برزخ)
یا مثلا" فریدون کشاورز (٢) در خاطرات خود فقط کامبخش و برادر زنش کیانوری را محکوم و خائن مینامند در حالی که گروه دیگری که خود و رامنش و روستا در آن قرار دارند، را پاک و منزه میداند. مَثَل معروف است که «تیشه نمیتواند دسته خود را به تراشد.» به قول ناصر زربخت از اعضای قدیمی حزب توده، فریدون کشاورز، بهجای اینکه بنویسد «من متهم میکنم کمیته مرکزی را» مینوشت «من متهم میکنم دستهیی از کمیته مرکزی را و تبرعه میکنم دسته دیگر را.» بهتر بود!
«انور خامهیی همان راه فریدون کشاورز را با ابعاد وسیعتری طی کرده است. اگر سه جلد کتاب او را با دقت مطالعه نمایید خواهید دید که جلد یکم آن، که به چگونهگی سرنوشت ۵٣ نفر مربوط میشود، بهتر است نام آن را «کامبخشنامه» میگذاشت. جلد دوم که از تشکیل حزب توده تا انشعاب را در بر دارد کیانوری هم به آن اضافه میشود و خاطرات مبدل به «کامبخش و کیانوری نامه» میشود. ولی از جلد سوم کمکم کیانوری حتا جای کامبخش را هم میگیرد و کتاب مبدل به «کیانورینامه» میشود. اگر ملاحظه شود او همهجا دستهی کیانوری و کامبخش را «باند» نامیده است. ولی از دستهی متقابل اصلا" خبری نیست. ... سوای این، خامهیی چه بسیار از موضوع خارج شده و به سیاست و نظریهپردازیهای عجیب و غریب پرداخته است.»(پیشین)
احسان طبری که در هنگام دستگیری اعضای ۵٣ نفر، در اولین جلسات همهی اطلاعات خود را با توضیحات مفصل نوشت و بعدها هم چون یک چوب تر به هر صورتی که خواستند در آمد. بعد از آزادی در ١٣٢٠، از طریق فاتح وارد شرکت نفت انگلیس شد و همراه با فاتح به مدت دو سال، نشریه فارسی زبان «اخبار روز» را برای شرکت نفت انگلیس میچرخاندند. او ماهی ٣٠٠ تا ۴٠٠ تومان حقوق از دولت «فخیمه» انگلیس دریات میکرد و بعد از آن وارد خبرگزاری تاس گردید، خود و زناش ماهی ١۵٠٠ تومان! از خبرگزاری تاس میگرفتند.(آدینه شماره ٣٦) به قول «رفقایش» نه سواد علمی درستی داشت و فقط بلد بود، مطلب را حفظ کند. به قول زربخت «احسان طبری که در محاکمات عصر پهلوی، همواره تسلیم بوده و گاه گریه میکرده است، در زندان جمهوری اسلامی همهی دوستان قدیمی خود را میکوبد تا خودش را
سالم و بیگناه قلمداد نماید. فقط خود را نجات دهد.» (ناصر زربخت: گذار از برزخ)
بابک امرخسروی از خاطرات احسان طبری در روزنامه اطلاعات عصر جمهوری اسلامی نقل میکند که احسان طبری در جریان برگزاری پلنوم ١٦، حزب توده گفته است: «ایرج اسکندری در این موقع به گریه افتاد و گفت؛ «خواهش دارم من در پشت میز کار خود باقی بمانم. این یک میز منبتکاری بزرگی بود که فقط دبیر اول پشت آن مینشست و در اتاق اجلاسیه هیئت اجرائیه قرار داشت. اعضاء هیئت اجرائیه با این خواهش صندلی پرستانه اسکندری موافقت کردند.»
اسکندری در پاسخ به طبری میگوید: «اینها دیگر از آن مطالبی است که فقط از خباثت این آدم ساخته است، طبری سستترین عنصر رهبری حزب توده از اول تا آخر بوده، ولی واقعا" این دیگر از آن دروغهای شرمآور است که گفته شده.»
(خاطرات اسکندری:قسمت چهارم: ص٤٤ )
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٣/٢٦
توضیحات:
(۱): خسرو شاکری نقدی دارد تحت عنوان «خلیل ملکی و مصدق» بر مقاله «سر و ته یک کرباس» از خلیل ملکی در سال۱۳۲۳، در دفاع از دادن امتیاز نفت شمال به شوروی و مخالفت با موضعگیری مصدق.
(۲): کشاورز در پلنوم وسیع چهارم حزب توده در ۵ تا ۲۶ تیر ۱۳۳۶ در مسکو، فهمید که افسار شتر کجاست از حزب توده کنار کشید.
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(۳)
حافظه تاریخی
ایرانیها در نداشتن حافظهی تاریخی مشهورند! دلیل آن هرچه باشد، به این مفهوم است که از خطاها و اشتباهات خود نمیآموزند. چرا که «آزموده را آزمودن خطاست.» را مجددا" تکرار میکنند. «من نمىگویم تودهى ملت ما قاصر است یا مقصر، ولی تاریخ ما نشان مىدهد که این توده حافظهى تاریخی ندارد. حافظهى دستجمعى ندارد. هیچگاه از تجربیات عینی اجتماعیاش چیزى نیاموخته و هیچگاه از آن بهرهیی نگرفته است و در نتیجه: هر جا کارد به استخوانش رسیده، به پهلو غلتیده، از ابتذالی به ابتذال دیگر و این حرکت ارزى را حرکتى در جهت پیشرفت انگاشته، خودش را فریفته، اندکی تفکر در باب این موضوعات نیاز است ...» (احمد شاملو)
به نظر میرسد، که یکی از علل اساسی نداشتن حافظه تاریخی، وجود استبداد شرقی، منتج از شیوهی تولید آسیایی است، که قرنهاست نسل اندر نسل منتقل شده و به عنوان یک عرف اجتماعی جان سخت در آمده است. استبدادی که با وجود حاکمیت شیوهی تولید سرمایهداری، نه تنها در تمام نهادهای اجتماعی لانه گزیده است، حتا والدین، مخصوصا" پدران در خانه و خانواده، آن را تحت عنوان «تربیت و اخلاق فرزندان» به کار میبرند و با داس گردن فرزند[رومینا اشرافی] خود را میزنند (١) و عین خیالشان هم نیست و به عنوان فتح عمل خود، گردن را بالا میگیرند، که همه نمودهای عینی از استبداد شرقی است. طبق قاعده و قانون دیالکتیک هر شیوهی تولید، فرهنگ خاص خودش را هم تولید میکند، اما در شرق با وجود حاکمیت برتر شیوهی تولید سرمایهداری، در چنین شرایطی، استبداد شرقی هم در کنار فرهنگ بورژوایی نقش بازی میکند.
در کشورهای شرقی علاوه بر زندهگی اجتماعی، حتا برای زندهگی خصوصی افراد، هم محدویت ایجاد میکنند و اجازهی نشر تفکر مستقل و آزاد داده نمیشود. به قول بزرگ علوی در گفتوگو با مجله آدینه شماره ٤٢، «ایرانیان همیشه فرد پرست بودهاند و از همدستی و همکاری بیزار. یکی از مظاهر آزادی، جلب اطمینان افراد یک کشور به یکدیگر است. تا مردم آزاد نباشند که سخن مخالف و یا دشمن خود را بشنوند، همکاری با یکدیگر میسر نمیشود. ... مردم ایران در همکاری با یکدیگر خوش استقبال و بد بدرقه هستند. زود جمع میشوند و بعد پراکنده.»(٢) در نتیجه در جوامعی که آزادی بیان و آزادی نشر کتاب و مطبوعات و هنر و غیره در آن به رسمیت شناخته نشود، حقوق شهروندی هم به رسمیت شناخته نمیشود و حافظهی تاریخی هم به تدریج کور میشود و جامعه از منظر کسب علم و دانش، به طرف زندهگی نباتی سیر خواهد کرد.
اما حافظه تاریخی نداشتن چه ربطی به حزب توده دارد؟ حزب توده و بهطور کلی استالینیستها و مائویستها حافظه تاریخی خوبی دارند، اما هدف آنها بیان واقعیتها و حقایق تاریخی نیست، بلکه جعل، تحریف و وارونهسازی تاریخ است تا ایدهئولوژی [واقعیتها را وارونه جلوه دادن] استالینی دوام داشته باشد. آنها کارشان ساختن «حافظه تاریخی جعلی» برای طبقات اجتماعی ایران بوده و هست.
مورخین استالینی مانند؛ ایراندوست (اوسترف)، م.س.ایوانف، پاستوخوف معروف به ایرانسکی و روتشتاین معروف به میرزا، الیانفسکی، داویدسون، کینتسبرگ، کوتاکوف، خیفتس، لاوروف، خانم م.ن.ایوانوا و دیگران کارشان این بود که با نشر مقالات و تبیینهای به ظاهر رادیکال خود، در مطبوعات آن زمان روسیه شوروی، استالینیسم (ایدهئولوژی استالین) را برای کشورهای شرق مانند ایران و افغانستان و ترکیه جا بیاندازند. تنها کسی که در مطبوعات شوروی آن زمان و فقط تا ١٩٢٨، میتوانست به این قلم به مزدان، پاسخ گوید، سلطانزاده بود، او تنها بود، مستقل میاندیشید و وابسته به دولت روسیه نبود، در نتیجه صدای او در آن زمان به دستور استالین خفه شد و در ١٩٣٨، هم تیرباران گردید. (٣)
حزب توده و شاخههای منشعب از آن با وجود در اختیار داشتن اسناد و مدارک تاریخ معاصر جنبش سوسیالیستی ایران، همان کاری که استالین سالها در جهت حفظ قدرت و دیکتاتوری خود حقایق تاریخی را تحریف و واژگونه جلوه میداد، حزب توده هم انجام داده و میدهد. خروشچف در خاطرات خود بیان میدارد که بعد از مرگ لنین برای حذف کامل کروپسکایا همسر لنین، میخواست زن دیگری را به عنوان بیوه لنین به جامعه معرفی و کروپسکایا را به قتل برساند. زنی که مد نظر استالین برای جانشینی بیوه لنین بود، به سیبری تبعید شد.(خاطرات نیکیتا خروشچف:ص٣٠)
جعل و تحریف واقعیتهای تاریخی و زدودن حافظهی تاریخی طبقات اجتماعی ایران از واقعیتها، کار سران حزب توده و نویسندهگانشان بوده است تا اهداف جنایتکارنه خود را از این طریق به پیش ببرند. آنها تبحر بسیار بالایی در تحریف تاریخ و حافظهی تاریخی ایرانیان دارند. تمام هم و غم آنها، اجرا و جاانداختن آن تحریفهاست. سایتها و کانالهای آنها نگاه کنید تا به عرضم برسید.
آنها روباه را به صورت بره نمایش میدهند. برهیی که ظاهری کاملا" پاک و زیبا دارد، اما ذات بره، روباه مکار و حیلهگری است که هیچگونه معیار انسانی سرش نمیشود. او میفروشد، چه جو باشد چه آدم!
از جمله کارهای زشت دیگر استالین به بایگانی سری سپردن کلیهی اسناد و مدارکی را که استالینیسم را به چالش میکشیدند بود. مانند؛ قرارهای کنگرههای یکم، دوم و سوم کمینترن و آثار سلطانزاده (٤) و دیگران را، حتا آرشیوهای تزاری را هم به بایگانی سری سپردند.(۵) خروشچف بیان میدارد «استالین پیش از آن که دفتر سیاسی را در جریان قرار دهد، اطلاعات را طبقه بندی میکرد. بنابر اساسنامهی حزب، او حق چنین کاری را نداشت. این عمل خود جلوه و نشانی دیگر از حکومت مطلقهیی بود که در زمان استالین صورت قانون به خود گرفته بود.» (خاطرات خروشچف ترجمه ابراهیم یونسی:ص٩٧)
زنده یا شاملو گفت؛ «البته یکی از شگردهای مشترک همهی جباران، تحریف تاریخ است و در نتیجه چیزی که ما امروز به نام تاریخ در اختیار داریم. متاسفانه جز مشتی دروغ و یاوه نیست که چاپلوسان و متملقان درباری دورههای مختلف به هم بستهاند و این تحریف حقایق و سپید را سیاه و سیاه را سپید جلوه دادن به حدی است که میتواند با حُسنِ نیتترین اشخاص را هم به اشتباه بیاندازد ..» (جواد مجابی: ۱٣۷۷:ص۵۰۰)
اما ایرانیان علاوه بر نداشتن حافظهی تاریخی، و داشتن جعلیات فراوان تاریخی،(٦) در دروغگویی هم تاریخی دیرینه دارند. سرآمد همهی دروغگویان، سران و رهبران حزب توده هستند که با جمع یارانشان تکاند و نمونه ندارند.
نتیجه نهایی پنهان کردن واقعیتهای تاریخی، که به آن خواهیم پرداخت، این بوده است که کوشندهگان جنبش سوسیالیستی در ایران را از سواد مارکسی
محروم کردند. این کمبود سبب شد که طبقهی کارگر ایران، نتواند تئوری انقلابی مارکسی که بدیل نظام سرمایهداری است در اختیار داشته باشد و در هنگامههایی که برخاست، از «ابتذالی به ابتذال دیگر، در غلتید.»
بنابراین «مردم» باید تاریخ گذشتهی اجداد خود را مطالعه نمایند، تا حقایق را دریابند، و به این درک و شعور اجتماعی برسند، که در جوامع بورژوایی دارای حقوقی هستند به نام «حقوق شهروندی»، که خود مقدمهی ارتقاء آن به «حقوق سوسیالیستی» خواهد بود. نداشتن چنین پیش شرطی نشان از نبود حافظهی تاریخی است.
ادامه دارد
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٣/١٧
توضیحات:
(١): «ما مثل رستم دستانمان که فرزندش را به دست خودش میکُشد، قاتل آیندهایم، چون همه چیز پنهان و آشکار به ما میگوید «خفه!» - چون حتا خودمان به خودمان میگوییم «جلو بزرگترها فضولی موقوف!» - چون بزرگترها یعنی گذشتگان، یعنی پدرها و پدربزرگها که خودِ آنها هم در همین فضای مشابه نبیرهها و نتیجهها و ندیدههاشان پیر شدهاند و مردهاند. ما میراثخوار کسانی هستیم که مُرده به دنیا آمده بودهاند. حتا اگر از کُشتن کسانی که حرف نوی به میان آوردهاند پشیمان شدهایم و به آنان «شهید اول» و «شهید ثانی» و «شهید ثالث» لقب دادهایم، این هم به دستور پدرانمان بوده که فرمانی را اجرا کردهاند، وگرنه ما کهایم که به خودمان جرأت بدهیم برداریم همینجور سرخود کسانی را که اجداد گرامیمان به قتل رساندهاند، شهید بخوانیم؟(برگرفته از گفتوشنود ناصر حریری با احمد شاملو: آویشن، ۱۳۷۷)
(٢): از معضلات دیگر ایرانیها خودبزرگبینی است «اصلا" خطا و اشتباهی در کارشان نیست!» «هنر نزد ایرانیان است و بس»، «همواره پیروز هستیم!»، «هیچگاه شکست نخوردهایم!»، «ناتوان از اعتراف به خطاهای خود هستیم». «هنر نزد ایرانیان است و بس»، «همواره پیروز هستیم!»، «هیچگاه شکست نخوردهایم!»، «ناتوان از اعتراف به خطاهای خود هستیم».
(٣): برخی تیرباران شدههای دیگر حزب کمونیست ایران به غیر از سلطانزاده، عبدالحسین حسابی(دهزاد)، ابوالقاسم ذره، مرتضا علوی، احسانالله خان، حسین شرقی، حسن نیکبین، لادبن اسفندیاری برادر نیمایوشیج و نصرالله اصلانی یا کامران قزوینی که از جانب کمینترن ماموریت پیدا میکند با گروه ارانی ارتباط بگیرد. پس از گرفتار شدن گروه ۵٣ نفر، او به شوروی فرار میکند اما در تصفیههای استالینی در سالهای ۱۹٣٧-۱۹٣۹ تیرباران میشود.
(۴): نویسندهگان استالینیست و مائویست، مانند غلامرضا پرتوی، در جعل تاریخی سنگ تمام گذاشتهاند و به طرز ماهرانه و بیشرمانهیی
سلطانزاده را ابتدا بایکوت میکنند و
حیدر عمواوغلی از جناح راست حزب کمونیست ایران را برجسته مینمایند و اگر مجبور شوند، اسمی از سلطانزاده ببرند، گفتار و نوشتههای او را جعل میکنند. به این موضوع میپردازیم.
(۵): به دستور استالین حتا بایگانی تزاری هم ممنوع بود: «بسته بودن بایگانىهاى دوران تزارى در زمان حکومت استالین بود!» (خسرو شاکری: روش شناسی تاریخی فریدون آدمیت)
(٦): «تازهترین و کاملترین سند جعلی و ساختهگی در این خصوص همانا تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی است که چندی پیش زیر نظر مستقیم استالین انتشار یافت. در سرتاسر کتابخانهی بشریت، من کتابی را سراغ ندارم_ و به احتمال قوی کس دیگری هم سراغ ندارد_ که در آن واقعیات و اسناد - آن هم واقعیات و اسناد شناخته شده- با این همه تزویر و ریا به منظور تجلیل و تکریم یک شخص واحد، یعنی آقای استالین، دگرگون و دستکاری شده و یا به سادهگی از سیر حوادث حذف شده باشند. از برکت منابع مادی نامحدودی که اینک در اختیار جاعلان قرار گرفتهاند، این جعلیات بی آزرم و ناشیانه به همهی زبانهای بشر متمدن ترجمه شده و به ضرب زور در میلیونها و دهها میلیون نسخه منتشر شدهاند. .. پایبندی به حقایق تاریخی و روشهای صحیح علمی، جعلیات حتا جعلیاتی که به وسیلهی یک دستگاه قدرتمند دولتی ساخته شده باشند، نمیتوانند در آزمون زمان تاب بیاورند و سرانجام به علت تناقضات درونی خود تکه پاره خواهند شد. برعکس، حقایق تاریخی، اگر به شیوهیی علمی به ثبت رسیده باشند، دارای قدرتی اقناعکننده هستند و سرانجام اذهان را مجاب میکنند.» (تروتسکی:تاریخ انقلاب روسیه:جیکم:۱٨-۱۹)
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(٢)
جمعه ٩ خرداد ۱۳۹۹ - ٢٩ مه ۲۰٢٠
ما و حزب توده
زنده یاد علیاشرف درویشیان در گفتوگو با مجله آدینه شماره ١٠٠، بیان میدارد که «غرض از نقد، ارائه راهی برای بهتر شدن کارهای بعدی است نه چزاندن نویسنده.» ما به این گفتار درویشیان پایبندیم و هدف از نقدمان چزاندن هیچ یک از هواداران و اعضای ردهی پایین حزب توده و یا به طور کلی هواداران ساده و ناآگاه دو جریان بورژوایی استالینیسم و مائویسم، نیست. میخواهیم علاوه بر افشاء کلیهی اعمال زشت و غیرانسانی سران و رهبران حزب توده، هر چند که همهی آنها به وسیلهی منتقدین قبلا" افشا شدهاند، مفهوم استقلال فکری، عملی و طبقاتی را که حزب توده فاقد آن بوده و هست، برای جوانان امروز برجسته نماییم.
شروط اساسی ویژهگیهای هر فرد و جریان سیاسی و صنفی، برای روی پای خود ایستادن(١)، عبارت است از استقلال تشکیلاتی، فکری و مالی. بدون اینها، تاکتیک و استراتژی، جریان مورد نظر چیزی جزء وابستهگی فکری، تشکیلاتی و مالی به دیگران، نخواهد بود.
بنابراین وابستهگی بیچون و چرای حزب توده به شوروی را نقد میکنیم تا نشان دهیم که حزب توده مطلقا" استقلال فکری، تشکیلاتی، مالی، و طبقاتی، نداشته است. سران حزب توده، گندم نمایان جو فروشی بوده و هستند که غیر از اجرای دستورات «رفقا» حق انجام هرگونه عمل دیگری را نداشتهاند.
اما هنگامی که از طرف افراد یا جریانی، واژههای نظیر «جنایتکار»، «مزدور»، «خائن» و غیره به کار برده میشود، اگر پایهی واقعی نداشته باشد، طبیعتا" به قول درویشیان، یک نوع چزاندن است، اما اگر فردی یا جریانی، طبیعتی خلاف موازین اخلاق اجتماعی کسب نموده است، دیگر چزاندن نیست، بلکه بیان اعمال و رفتار اوست. مثلا" پزشک احمدی (٢) در دستگاه امنیتی رضاخان، اجیر شده بود تا افرادی را که رضاخان انتخاب میکرد، به قتل به رساند. این شغل او بود. حالا اگر به او بگوییم قاتل، جنایتکار، او را نچزاندهایم، بلکه شغل او را بیان داشتهایم.
باید بدانیم که به کار بردن واژه «خائن» و مانند اینها، برای افراد یا جریان سیاسی یا دولتی به کار میبرند، که گذشته آنها منزه و پاک بوده است، حال اگر خطا یا خلافی از آنها سر زند، به آنها خواهند گفت عملی «خائنانه» مرتکب شدهاند. مثلا" برچسب زدن خیانت به آمریکا یا روسیه، یعنی پاک و منزه جلوه دادن گذشتهی مقامات آمریکایی و روسیهیی! در حالی که جنگ ویتنام، سرنگونی سالوادورآلنده، و مصدق، کودتا در افغانستان، حمله به مجارستان و ورود به سوریه و غیره، طبیعت نظام سرمایهداری امپریالیستی نئولیبرالی آمریکا و روسیه را نشان میدهد. پس دولتهای آمریکا و روسیه، «خائن» و «خیانتکار» نیستند، بلکه این عملکرد روزانه و طبیعی آنهاست. اگر به معجون سراپا فاسدی، مانند اعضای کمیته مرکزی حزب توده بگوییم خائن، این افتخاری برای آنهاست، زیرا گذشته آنها را پاک و منزه جلوه دادهایم و فقط یک مورد «خیانت» را در کارنامه آنها دیدهایم. حزب توده برای جاسوسی و خدمت به منافع اقتصادی و سیاسی کشور روسیه شوروی، ساخته و پرداخته شده بود. شغل او هم همین بود.
حزب توده در طول حیاتاش، برای «مردم» ایران فعالیت عملی ارزشمند و مفیدی انجام نداده است. در دههی سی خورشیدی [١٣٣٠] دهقانان بیش از ٧٠% جامعهی طبقاتی ایران را تشکیل میدادند، که در زیر فشار سرسامآور بهرهی مالکانهی، فئودالها زندهگی گیاهی داشتند. در آن زمان مسئله ارضی، یکی از مبرمترین خواستهای دهقانان بود. حزب توده در این رابطهی و در عمل، هیچ برنامهی قابل دفاعی برای مسئله ارضی و حذف شیوهی تولید فئودالی که شیوهی تولید برتر آن زمان در مناطق روستایی بود، ارائه نداده است. چرا؟ چون مسئله ارضی دهقانان ایران و مسائل دیگری از این قبیل، مسئله حزب توده نبوده است. وظیفه او این بوده که در هر کجای ایران باشد، علاوه بر تامین منافع اقتصادی و سیاسی روسیه شوروی، طرفدار و هوادار برای آنها تولید و بازتولید کند، تا در جهت تامین منافع مسکو با دول سرمایهداری امپریالیستی به عنوان اهرم فشار مورد استفاده قرار گیرند. این ذات حزب توده بوده و هست. این طبیعت اوست. فقط همین!
به کار بردن طنز در نقد، تکمیل و کاملکنندهی نقد است و به قول بزرگان ادبیات، کاری درست و ادیبانه است، هر چند ممکن است سبب واکنش تند انتقادپذیر شود. به قول انگلس طنزهای گزندهیی که مارکس برای تکمیل نقد خود به کار میبرد، امکان نداشت که پیروز میدان نبرد قلمی نشود. مارکس از واژههایی مانند کله خر و بوزینه [خطاب به مالتوس] و غیره استفاده کرده است.
زنده یاد خسرو شاکری نیز در مصاحبه با رحمت بنیاسدی در مورد حزب توده گفته است:«تودهییها مانند ویروساند. نمیمیرند. بازتولید میشوند.»
اما همانطور که کلیهی اعمال جنایتکارانهی استالین از سال ١٩٢١ تا لحظهی مرگاش را به حساب میلیونها اعضای حزب بلشویک روسیه نمینویسند، ما هم کلیهی اعمال زشت و غیرانسانی «کمیتهی مرکزی حزب توده» را به حساب اعضاء و هواداران صادق آن حزب، نخواهیم نوشت. بزرگان زیادی از اعضای ردهی پایینی حزب توده در جهت برقرار آزادی و برابری جان خود را از دست دادهاند، ضمن ارج گذاشتن و گرامیداشت یاد این جانباختهگان، آنها را از دارودستهی رهبری تشکیلات حزب توده جدا میدانیم. فرق است بین «مرتضا کیوان» و «وارتان سالاخانیان» با اعضای کمیته مرکزی حزب توده.
بعد از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢، اعضای کمیتهی مرکزی حزب توده فرار کردند و پیش خالقشان رفتند و به بقیه هم توصیه کردند، توبهنامه بنویسند، توبهنویسان هریک به سرمایهدار تبدیل شدند و به «نوالهها» رسیدند، اما عده زیادی از اعضا و هواداران درستکار، رویهی کمیته مرکزی حزب توده را نپسندیدند و گرفتار انواع ناملایمات اجتماعی از جمله زندان و غیره گشتند. جمال میرصادقی در کتابی به نام «پشهها "مجموعه داستان"» زندهگی این طیف از اعضاء و هواداران حزب توده را ترسیم کرده است که آدمفروشان حزب توده سبب آن بودهاند.
فرج سرکوهی در مجله آدینه شماره ۴٢، اسفند ١٣٦٨، در مطلبی تحت عنوان «شهادتی تاریخی بر دورانهای شکست» در نقد کتاب «پشهها مجموعه داستان» از جمال میرصادقی مینویسد:
«کار آقای جمال میرصادقی، در «مثل یک پرنده غریب» و البته تا نیمه داستان ارجی فراخور خود مییابد. داستان ظاهرا" ساده است «عمو» قهرمان مبارز کارگری است که در تمامی مبارزات ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ و شاید پیش از آن حضوری فعال و اثر گذار دارد. «عمو» از «خمیر مایه و سرشت دیگری است.» از خمیر مایه کسانی که وضع موجود و «بزروهای» فردی را نمیپذیرند و به گفته شاملو «نوالهی ناگزیر را گردن کج نمیکنند» ... دوستانش او را «مظهر پرولتاریا» لقب میدهند. پس از چند بار زندان سرانجام در ٢٨ مرداد ١٣٣٢، به ١۵ سال زندان محکوم میشود و پس از آزادی در دوران پیری خود را در جهانی تازه مییابد ... دوران رکود جنبش و رونق اقتصادی. دورانی که در آن «دلالان» و آدمفروشان [تودهیی] سرداران پیروزمند نبرد انباشت پول و ثروت هستند. رفقای سابق هر کدام به راهی رفتهاند و سر در پی زندهگی شخصی خود به ثروتاندوزی مشغولاند. جامعه در نتیجه شکست، آرمانزدا شده، حقارت خود را بر معیار پول میسنجد و «معیارهای سنجش بر مدار صفر سفر میکنند» از آن همه بلند پروازی و آرمانگرایی جز خاطرهیی مبهم به جای نمانده است و مگر در دوران رونق و رفاه، جز فربهی اندام، انباشت ثروت و سلامت جسم و جان تسلیم شده، هدفی به جای میماند؟ و عمو پس از ١۵ سال زندان در دوران پیری و درماندهگی آزاد میشود تا شاهد بر باد رفتن «کاخ بلند و آرزوهای نجیب خویش باشد» و از همان گامهای اولیه، ضرورت گریزناپذیر، تراژیک، نه در چهره خدایان المپ و تقدیر ازلی، که در قالب تنگناهای اقتصادی رخ مینمایاند. کارش به بیمارستان میکشد ... «پولی در بساط ندارد که صورت حساب بیمارستان را به پردازد ... پی جور کار میشود ... سراغ بعضی از دوستانی که حالا برای خود برو بیایی دارند» میرود یکیشان رو نشان نداده بود ... یکی از کیفش اسکناسی در آورده بود. دیگری اصلا" او را نشناخته بود ... پیرمرد دادش بلند شده بود که «یعنی اینها همون بچههای سابقا"» ... دوستی او را در شرکت خود استخدام میکند «اما پیرمرد چند ماهی بیشتر دوام نیاورد ... آدم نصفه عمرشو زندونی بکشه که وقتی بیاد بیرون بشه سرکارگر، بشه کارفرما، کوفت و زهرمار، میبینی که چهطور دارن به هیکل آدم میرینا".» و پیرمرد تن نمیدهد. انسان یاغی انسان طاغی در برابر تقدیر میایستد و تراژدی آغاز میشود. انسان یاغی در زمانهیی که دیگر زمانه او نیست، در جهانی که دیگر جهان او نیست، در برابر ضرورت گریزناپذیر، قد بر میافرازد و فاجعه نابودی اجتنابناپذیر او از همین جاست که شکل میگیرد. انسان طاغی، تقدیر قومی شکست خورده و تسلیم شده را بر نمیتابد.»
بنابراین این طیف از اعضای و هواداران درستکار که مد نظر جمال میرصادقی بودهاند، سوای رهبران و سران حزب توده قرار میگیرند اما از طرف دیگر انسانها ذاتا" خلافکار و خیانتکار نیستند و با این شکل و شمایل از شکم مادر زاده نمیشود. انگلس در کتاب «لودویک فویرباخ و پایان فلسفهی کلاسیک آلمانی» مینویسد: «روابط میان موجودات انسانی بر محبت استوار است و به ویژه روابط میان دو جنس، همزمان با پیدایش انسان وجود داشته است.» و «جامعهیی که بر دشمنی طبقاتی و حاکمیت طبقاتی استوار است، امکان احساسات صرفا" انسانی در مراودات ما با موجودات انسانی دیگر، این روزها به قدر کافی کاهش یافته است.» (انگلس: لودویك فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی:۴١)
یعنی این شرایط اجتماعی زندهگی در جامعهی طبقاتی است که فردی را که طبیعتی انسانمدارانه دارد و از یک انسان به معنی واقعی کلمه، تبدیل به یک جنایتکار مانند استالین میکند. اما باید دانست تا زمانی که در جوامع امروزی، سرمایهداری امپریالیستی نئولیبرالی، نقش پول بسیار پررنگ و تعیینکننده است، و همه چیز حول محور پول میچرخد، و این در حقیقت پول است که جنایت میکند، پول است که مزدور میسازد، پول است که پدر، مادر، خواهر، برادر، فامیل، دوست و رفیق و آشنا را نمیشناسد. یعنی در جامعهی سرمایهداری پول همه چیز است. بنابراین این پول است که عبدالصمد کامبخش(٣) به قول جهانشاهلو «اردک دستآموز» روسیه، میسازد تا آگاهانه و به دستور «رفقا» زمینهی لازم را برای قتل دکتر تقی ارانی فراهم آورد.
به قول احمد شاملو به سران حزب توده باید گفت:
ابلها مردا
عدوی تو نیستم من
انکار توام.
ادامه دارد
سهراب.ن -
۱۳۹۹/٠۳/۱٠
توضیحات:
(١): «باید به کارگر
آموخت که روی پای خود بهایستد.» (مارکس و انگلس: دربارهی تکامل مادی تاریخ: ص ١١۹ ،خسرو پارسا، ١٣٨۴)
(٢): پزشک احمدی که در حقیقت پزشک نبود، بلکه عطار خراسانی بود که او را اجیر کرده و به زندان مرکزی تهران با نام «دکتر» آورده و او را مامور کشتن اشخاص کرده بودند او قاتل فرخی یزدی و عدهی بسیاری دیگری که از رضاخان فرمان میگرفت، بعد از بیرون کردن رضاخان از ایران، محاکمه و به مرگ محکوم شد.
(٣): جهانشاهلو: «شورشیان که از اعترافهای کامبخش علیه خود آشفته بود در دادگاه گفت که این کامبخش اردک دستآموز روسهاست که جوانان ایران را فریب میدهد و به زندانها و کشتارگاهها میاندازد. مقصودش را توضیح داد که اردک دستآموز را شکارچیهای گیلان برای اغفال اردکهای صحرایی تربیت میکنند، چنان که کبوتربازها در تهران کبوتر پر قیچی دارند. ... اردشیر آونسیان یک خبرچین دون پایهی سازمان امنیت روس بود.» (حسین فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: ۵٧۶)
***********
تودهيیها مانند ويروساند
نمیميرند.
بازتوليد میشوند.(۱)
شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹ - ٢۳ مه ۲۰٢٠
مقدمه
١. عنوان «تودهييها مانند ويروساند. نميميرند. بازتوليد ميشوند.» انتخاب شده توسط ما، از آن محقق خسرو شاکريزند است که به آن باز خواهيم گشت.
٢. در نقدمان به حزب توده، به اين موارد خواهيم پرداخت:
مقدمه، واقعيت و نمود، ما و حزب توده، حافظه تاريخي، خاطرات، انترناسيوناليسم، کمينترن، استالينيسم، حزب کمونيست ايران و استالين، قرارداد ١٩٢١ ايران و شوروي، حزب کمونيست ايران و سلطانزاده، زمينههاي عيني ظهور حزب توده، تاسيس حزب توده، عملکرد حزب توده، کميتهي مرکزي وابسته، حزب توده و اراني، تاثير حزب توده بر انديشهي سوسياليستي، «حزب طبقهي کارگر»، تشکيلات افسران، خسرو روزبه و حزب توده، تروريسم حزب توده، قرارداد ١٩۴٦ ايران و شوروي، حزب توده و فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان، حزب توده و مصدق، مائويستها و حزب توده، توبه نامهها، يوسف افتخاري و حزب توده، باقر امامي و حزب توده، حزب توده و انقلاب ١٣۵٧، حزب توده و اکنون.
٣. شايد از ديدگاه برخي، وارد شدن به نقد و بررسي جريان بورژوا_رفرميستي حزب توده،(١) زياد ضرورت نداشته باشد، زيرا به نظر آنها، به اندازه کافي به وسيلهي مورخين و منتقدين برجسته مورد نقد همهجانبه قرار گرفته و همهي زواياي پنهان و مخفي آن برملا شده است. اين نظر تا اندازهيي درست است، چون ما هم کشف تازهيي انجام ندادهايم. با استفاده از اسناد و مدارک نشر يافته، از منظري مارکسي و از زاويهي منافع طبقهي کارگر، اعمال و کردار سران حزب توده را مورد نقد و بررسي قرار ميدهيم تا نسل جوان، فاسدترين حزب تاريخ معاصر ايران را بشناسند.
از طرف ديگر؛ انسانها همواره خود را توليد و بازتوليد ميکنند. نسلهاي جديد، احتياج به اين دارند که سرگذشت آبا و اجداد خود را بدانند. تا دريابند که دستآوردهاي خوب و بد آنها چه بوده است؟ دچار چه نقطه قوتها و ضعفهاي فاحشي شدهاند؟ آن خطاها و آن «خيانتها» سبب چه نوع گرفتاريهاي اقتصادي و اجتماعي براي آنها شده است؟ آيا همهي بيحقوقيها و نابسامانيهايي که بر آنها روا داشته ميشود، ريشه در گذشته ندارد؟ چرا ساکنين اين سرزمين بيش از ١٢٠ سال است به اشکال مختلف براي کسب حقوق اجتماعي خود، دست به مبارزه بردهاند، اما هر بار نه تنها رو به جلو حرکت نکردند، بلکه مقداري هم متحمل دنده عقب شدهاند. حقوق شهروندي يکي از الزامات جامعهي طبقاتي مدني امروز است که دستيابي به آن براي آنها، به آرزو تبديل شده است. چرا؟ آيا جامعهي ما نميتوانست فضاي بازسياسي سالهاي ١٣٢٠ تا ١٣٢٧ را با هوشياري و درايت لازم و در جهت دستيابي به حقوق بورژوايي، آن را در جامعه نهادينه نمايد؟ آيا اين حزب توده نبود که با عمل تروريستي ١۵ بهمن ١٣٢٧، فضاي باز سياسي هفت ساله را از بين برد و سبب ايجاد ديکتاتوري شاه تا سال ١٣۵٧ گرديد؟ آيا حزب توده عامل اصلي همهي بيحقوقيها نبوده است؟ به اين موضوعات بر خواهيم گشت.
البته ميدانيم که دانستن و تقويت روزانهي حافظهي تاريخي، جزء ضروريات زندهگي امروزي است، زيرا سرعت حرکات ديالکتيکي جامعه نسبت به قديم زيادتر شده است. در نتيجه ندانستن سرگذشت واقعي گذشته نياکان خود، سبب ميشود روز به روز فاصلهي عقبماندهگي ما نسبت به جوامع ديگر افزايش يابد.
بنابراين بايد از تجربههاي گذشتهگان درس آموخت که آگاهانه و تدريجي قدم برداشتن، بهتر از کورکورانه گام بلند برداشتن است. براي دستيابي به آيندهيي درخشان و شفاف، هيچ راهي نيست، جزء اينکه تاريخ گذشته اجدا خود را مطالعه نماييم، نقد کنيم و حقايق دروني آن را که زير خروارها جعليات و دروغ، مدفون و پنهان شده است، بيرون آوريم و بر آنها پرتوهاي نور به تابانيم تا ديگران هم آن را مشاهده کنند، به خوانند و سرلوحه زندهگي خود قرار دهند.
حزب توده از ابتداي تشکيلاش در سال ١٣٢٠ تاکنون، برخلاف نظر مائويستها و برخي ديگر مانند اشرف دهقاني، که کارنامهي حزب توده را تا مقطع کودتاي ٢٨ مرداد ١٣٣٢، پاک!
ميدانند، در هيچ مقاطعي از تاريخاش، کارنامهي درخشاني به نفع طبقهي کارگر و ديگر زحمتکشان نداشته و ندارد. تنها برگزاري چندين اعتصاب کارگري در زیر چتر حزب وابسته به روسیه شوروی، و آن هم به خاطر تامین منافع ارباب نه طبقهي کارگر ايران، در مناطق مختلف کشور، و آن هم در نتيجه تلاش اعضاي و هوادران صادق و درستکار صورت میگرفته است، نميتواند وجههي اجتماعي براي سران حزب توده ايجاد کند.
مدافعين استالينيسم در ايران؛ تودهييها، مائويستها و اکثريتيها، همواره خود را توليد و باز توليد ميکنند. اما حزب توده به عنوان پدر بزرگ همهي آنها، بهتر ميداند که چگونه خود را توليد و بازتوليد نمايد. اين جريان کهنه ارتجاع، در دنياي واقعي و مجازي به شدت مشغول زندهکردن مردهگان خود هستند. مردهگاني که در زمان حيات، فاسدين و مزدوراني بيش نبودند؛ آنها احسان طبري، کيانوري، عبدالصمد کامبخش و ديگر سران تواب و غيرتواب کميته مرکزي را فيلسوف!، آزادانديش!، آزادمنش! و اديب! مينامند. با وجود کارنامهي بسيار سياه سران حزب توده، هنوز هم عدهي بسياري پيدا ميشوند که به طور آگاهانه يا ناآگاهانه، از آنها جانبداري نمايند.
لازم است گفته باشيم، نقد ما فقط متوجه سران حزب توده، مخصوصا" اعضاي کميتهي مرکزي و هيئت اجرايي اين حزب در طول حياتاش ميباشد و به هيچ عنوان اعضا و هواداران رده پايين اين حزب را شامل نميگردد.
واقعيت و نمود
بسياري از «مردم» در زندهگي روزمره دو مقوله «ظاهر و باطن» را زياد به کار ميبرند. از نظر آنها ظاهر و باطن بر هم منطبقاند و همين است که هست! يکي از گفتههاي مشهور دلالان مسکن اين است: « ظاهر و باطن همين است.» در حالي که چنين نيست زيرا خريدار خبري از نحوه ساخت اسکلت دروني اين ساختمان را ندارد. بايد درون ساختمان را شناخت تا توانست انتخاب درست کرد. اينجا علم و شناخت علمي لازم است.
«علم فقط جستوجو و کشف واقعيتها (Facts) است و ميخواهد آنها را در الگوهايي از مفاهيم جاي دهد که تئوري (Theory) يا قانون (Law) علمي نام دارد. روشن است که قانونهاي علمي توصيفي است نه دستوري يعني نميگويد که چيزها چگونه بايد باشند بلکه ميگويد که چيزها چگونه هستند و احيانا" چگونه خواهند بود. (محمود بهزاد:ابعاد انساني نوع آدمي:١١)
ميدانيم هر پديدهيي داراي دو چهرهي واقعي و ظاهري(واقعيت و نمود) است. چهرهي واقعي را گاهي چهرهي دروني و يا ذاتي هم ميگويند. براي اينکه بتوان يک پديده [حزب توده] را شناخت، علاوه بر توجه به چهره ظاهري، بايد حتما" چهرهي دروني آن پديده را نیز دقيقا" شناخت. آيا با مشاهده ظاهري به خون فردي ميتوان گروه خون او را تشخيص داد؟ به هيچوجه. بنابراين شکفتن و بررسي علمي دقيق درون هر پديدهيي تنها طريق علمي شناخت هر پديده است. مارکس در اين رابطه بيان ميدارد که اگر ظاهر پديده با درون آن منطبق بود، ديگر نيازي به علم نبود. ميخواهيم ذات و درون پيکر فاسدي را بشکافيم و فساد دروني آن را عيان سازيم. تا ثابت کنيم فرضا" در مقطع ١٣٢٠ تا ١٣٢٧، دشمن طبقهي کارگر ايران نه رژيم شاه و يا کشورهاي خارجي، بلکه حزب توده بوده است.
از طرفي سير پيشرفت و تکامل هر جامعهيي در درجه نخست به نيروهاي خلاق و آگاه درون آن جامعه بستهگي دارد. نيروهاي خارجي در درجه دوم اهميت قرار ميگيرند و تاثير آنها فقط ميتواند؛ سير تکاملي جامعه را تند و يا کند نمايند. زماني که فرهنگ جامعهيي در گذشته زندهگي ميکند و حاضر نيست فرهنگ جديد را با وجود تغيير در زيرساخت اقتصادي، به پذيرد به قول گرامشي «مفهوم هستي،[=فرهنگ] خود پاسخگوي مسايل معيني است و از واقعيتي نشات ميگيرد که در روزمرگي دست اول و با اصالتاند. چگونه ميتوان با تفکري که دربارهي موضوعهاي قديمي و اغلب بسيار دور شکل گرفته است به زمان حال و زمان حاضر مشخصي انديشيد؟ اگر چنين شود بدين معنا است که ما بيرون از زمان خود هستيم و به سنگواره بيشتر ميمانيم تا موجودات انساني زنده معاصر.» (آنتونيو گرامشي: مجله آدينه شماره ۸۹ ص۴۳)
واقعيت اين است که حزب توده در مقاطعي از زندهگي نکبتبارش داراي پايگاه اجتماعي بوده است. فقط اين قسمت از چهرهي ظاهري حزب توده است که سبب ميشود برخي چهرهي ذاتي او را نيز منزه و پاک جلوه دهند! در حالي که چهرهي واقعي و ذاتي حزب توده درست، نقطه مقابل چهرهي ظاهري او بوده است. بنابراين براي اينکه چهرهي واقعي حزب توده را نشان دهيم، طنزگونه بيان ميداريم، که با ميکروسکوپ به درون سلولهاي آن نگاه ميکنيم و ژنهاي رذالت و پستي را در آن نمايان خواهيم کرد.
استالينيسم که حزب توده مروجدهنده آن در ايران بوده است، بزرگترين ضربهي تاريخي بر جنبشهاي اجتماعي طبقهي کارگر در ايران و جهان وارد آورده است. حزب توده دقيقا" به عنوان فرزند خلف استالين و استالينيسم، همين ضربه را در داخل ايران بر طبقهي کارگر و بقيهي زحمتکشان وارد آورده است.
حزب توده به عنوان معجوني بسيار خطرناک و فاسد در تاريخ اجتماعي معاصر ايران حضور عيني داشته و دارد! اين معجون بسيار رنگارنگ در طول نزديک به هشت دهه از زندهگي سراپا ننگيناش، بارها و بارها، رنگ عوضکرده و رنگهاي مختلفي را به خود گرفته است. همهي اين رنگهاي ظاهري که به خود گرفته است، بدون اينکه تغيير ماهيت داده باشد، منتج از يک تعهد بيچون چرا حزب توده به خالقاش، يعني استالين جنايتکار بوده است.
حزب توده به فرمودهي «رفقا» (٢) اجازه دست يافتن به قدرت سياسي را در طول تاريخ زندهگياش را نداشته است، مانند چماقي در دست استالين بوده است که با توجه به توازن قواي بين شوروي از يک طرف و انگليس و آمريکا در طرف ديگر، مورد استفاده قرار گرفته است.
خدمتي که استالين و جريانهاي وابسته به او،(احزاب برادر) مانند حزب توده به نظام سرمايهداري و ارتجاع نمودهاند، هيچ جريان ديگري ننموده است. مائويستها قل ديگر حزب توده، اگر چه از منظر فکري فرقهايي با حزب توده دارند، اما آنها نيز پيرو استالينيسم هستند، و همان کاري را که استالينيسم به نفع نظام سرمايهداري انجام داده و ميدهد، مائويسم هم انجام داده و ميدهد. کشتار کمونيستهاي چيني به دست بورژوازي در جريان انقلاب چين در سال ١٩٢٧، تنها يکي از خدمات استالين به سرمايه است.
اما بايد واقعيت ديگري را هم بيان کرد؛ مائويستهاي ايراني به نسبت و در مقايسه با قل تودهييشان، کارنامه پاکتر و روشنتري دارند، در کارنامه آنها تاکنون کردار خيانتپيشه و خدمت و همکاري با طبقهي حاکمه بهغير از «حزب رنجبران» که عاشق شعار «نه شرقي نه غربي» حاکميت شده بود، ثبت نشده است. شايد هم يکي از دلايل اين باشد که مائويستها مانند تودهييها، تاکنون نتوانستهاند، در جامعهي حضور عيني داشته باشند.
نطفهي استالينيسم از سال ١٩٢١، ريخته ميشود و در سال ١٩٢٨، به اوج خود ميرسد و به حاکميت بلامنازع استالين تبديل ميگردد، که با خلق ايدهئولوژي (٣) ضد مارکسي و ضد لنيني «مارکسيسم لنينيسم»، اهداف ضدانقلابي و ناسيوناليستي را در پوشش تئوري «سوسياليسم در يک کشور»(۴) به مرحله اجرا گذاشته ميشود. «مارکسيسم لنينيسم» براي نخستين بار و بعد از مرگ لنين در سخنراني زينوويوف از کادرهاي دفترسياسي حزب که بعدها توسط استالين تيرباران گرديد، در پنجمين کنگره کمينترن در سال ۱۹۲۴ بيان گرديد. زينويوف با خلق این مقولهی نابجا عملا" در جهت دستيابي استالين به اهدافش کمک کرد. در «مارکسيسم- لنينيسم» است که حزب جانشين طبقهي کارگر ميگردد، تشکيلاتهاي کارگري منحل ميشوند و همه چيز در خدمت به قول يوسف افتخاري فرعون [استالین]در ميآيد.
«مارکسيسم- لنينيسم» انديشهي انقلاب جهاني را به بايگاني سپرد و به جاي آن ناسيوناليسم روس قرار داد.
حذف انترناسيوناليسم پرولتاريايي و انحلال کمينترن، و جايگزيني آنها با «ميهن کبير» و کمينفرم. حذف شوراهاي کارگري و جايگزيني آن با ديکتاتوري حزبي. برقراري قانون ارزش و کارمزدي شديد، تحت ديکتاتوري حزبي به جاي لغو کارمزدي. جايگزيني جنايات استالين در داخل و خارج از شوروي، با سوسياليسم مارکس و لنين که اساس آن بر آزادي انسان است. طراحي و اجراي کودتا و دخالت در کشورهاي ديگر، با توجيه گسترش «اردوگاه سوسياليسم» و غيره را، «مارکسيسم لنينيسم» مبدع استالين گويند. بهطور کلي هدف از «مارکسيسم لنينيسم» استالين نه رهايي انسان و جامعهي بشري از قيد بردهگي مزدي، بلکه به بردهگي، کشاندن طبقهي کارگر شوروي و جهان بوده است.
از انقلاب مشروطيت تا کنون، انديشهي سوسياليستي چه در تبيين جامعهي شناختي و چه در تعيين تاکتيک و استراتژي مبارزهي طبقاتي، همواره نه منبعث از تبيينهاي ديالکتيکي مارکس و انگلس و لنين، بلکه برگرفته از انديشهي ضد سوسياليستي، «مارکسيسم لنينيسم» ساخته و پرداختهي دستگاه رهبري استالين بوده است.
لنين در ارتباط با انقلابهاي ١٨۴٨ اروپا، مينويسد: «بورژواهاي اروپا با جنگيدن در سنگرهاي خياباني براي خاطر جمهوري کار را آغاز کردند؛ سپس در مهاجرت به سر بردند، و سرانجام خائن به آزادي شدند و به انقلاب پشتپا زدند و به خدمت سلاطين مشروطه در آمدند. بورژواهاي روس هم ميخواهند «از تاريخ درس بيآموزند» و «مراحل رشد را کوتاه کنند»؛ ميخواهند فورا" به انقلاب پشتپا بزنند تا فورا" خائن به آزادي گردند. در گفتوگوي خصوصي کلام مسيح به يهودا را تکرار ميکنند: «هر چه ميکني، زود بکن.» ولي بورژوا وقتي که ميداند نتيجهي پيروزياش اين است که به دست پرولتاريا برافتد، چرا بايد در سنگر بهجنگد؟»
(اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد يکم: ص٦٦)
زنده یاد بهزاد کاظمي با تحقيقات مبسوط و درستي که در تاريخ معاصر ايران انجام داده و در فصلنامه ساماننو نشر يافته، بيان ميدارد که:»مارکس به اين نتيجه رسيد که انقلاب آلمان نشان داد که از منظر تاريخي، بورژوازي نقش انقلابي خود را از دست داده است؛ يعني آن نقشي که بورژوازي در انقلاب کبير فرانسه ايفا کرد و مناسبات فئودالي و سازوکار دستگاه خودکامه و واپسگراي پادشاهي، اشراف و زمينداران را در هم کوبيد. به عبارت ديگر انقلاب آلمان نشان داد که بورژوازي از پرولتاريا بيشتر ميترسد تا از ارتجاع و فئوداليسم. افزون بر اين، و براساس اين تجربه، مارکس به اين نظريه دست يافت که اگر خردهبورژوازي هم رهبري انقلاب را به دست بگيرد، دست آخر به اردوگاه ارتجاع و بورژوازي ملحق ميشود. بدينسان، از فرمولبندي مارکس ميتوان به اين نتيجه رسيد که در کشورهايي که انقلاب بورژوادموکراتيک هنوز رخ نداده و تکاليف دموکراتيک انقلاب به تاخير افتاده است، حل اين تکاليف به عهدهي پرولتاريا ميافتد؛ اين تنها پرولتارياي[متحد و متشکل و داراي آگاهي طبقاتي] است که بايد از همان آغاز خيزش انقلابي، راهبرد[استراتژي] تسخير قدرت را در دستور کار خود قرار دهد، تا علاوه بر حل تکاليف ضد سرمايهداري انقلاب، تکاليف به تاخير افتادهي تاريخي دموکراتيک آن انقلاب را نيز انجام بدهد. بر اساس تجربه انقلاب ١٨۴٨، مارکس معتقد ميشود که در هر دوره از مبارزههاي طبقهي کارگر، اگر خردهبورژوازي برنامهيي براي جلب پشتيباني و در نتيجه تحميق پرولتاريا ارائه کرد، پرولتاريا با ارائهي برنامهيي راديکالتر، بايد سياستهاي خرده بورژوازي را خنثا کند و مبارزهي طبقاتي خود را يک گام در مسير منافع تاريخي خودش پيش ببرد. بنابراين پرولتاريا براي خنثاسازي انواع ترفندها، چارهيي به جز سازماندهي مستقل سياسي و تشکيلاتي ندارد.»(بهزاد کاظمي:سامان نو شماره ١١و١٢)
طبقهي کارگر جهاني، براي رهايي از چنگال سرمايهداري نئوليبرالي، افتان و خيزان، در حرکتي ديالکتيکي در حال مبارزه طبقاتي است. اما براي اطمينان يافتن از درستي و افق حرکت قدمهاي خود، راهي ندارد، جز اينکه به سوسياليسم مارکس تکيه نمايد. سوسياليسم مارکس زير خروارها، جعليات استاليني و حواريون آنها مانند حزب توده و مائويستها، پنهان شده است. بعد از سقوط استالينيسم (۵) و مائويسم، طبقهي کارگر جهاني هنوز هم نتوانسته است، خود را از زير بار اين جريانهاي نقابدار مدافع سرمايهداري، رها سازد. بايد بيشتر و بيشتر بيآموزد و تجربه کسب نمايد، تا بتواند گريبان خود را از زير اين دو جريان مدافع سرمايهداري، استالينيسم و مائويسم آزاد کند. سرمايهداري جهاني با عَلَمکردن اين دو جريان به عنوان سوسياليسم و کمونيسم مارکس، عملا" توانسته است تاکنون پيروز ميدان نبرد مبارزه طبقاتي باشد. بنابراين اين دو جريان عاملين اصلي شکستهاي جهاني طبقهي کارگر در يک قرن گذشته بودهاند. طبقهي کارگر جهاني به هيچ عنوان از چنگ سرمايهداري نئوليبرالي رهايي نخواهد يافت، تا زماني که آلترناتيو خود را که بديل سرمايهداري جهاني و مدافعين رنگارنگ آن مانند استالينيسم و مائويسم است، ارائه ننمايد. در نتيجه نميتواند خود را براي ورود به شيوهي توليد بالاتر آماده نمايد.
تاثير انقلاب اکتبر، و رهبري حزب بلشويک، اگر در غرب در سالهاي آغازين انقلاب، عمدتا" از طريق اعتبار اجتماعي انقلاب پيروزمند اکتبر و رهبران برجسته آن مانند لنين و تروتسکي، از منظري رواني و انديشهيي بازتاب عيني مييافت، اما در شرق اينگونه نبود. از همان آغاز انقلاب، از طريق ساختن تشکيلاتهاي ويژه، مانند «کميسارياي امور مليتها» و «دفتر مرکزي سازمانهاي کمونيست خلقهاي خاور» و «احزاب کمونيستي» که بعدا" شدن «احزاب برادر»، عملا" توسط کميتهي مرکزي حزب کمونيست روسيه و از سال ١٩٢١، توسط شخص استالين، رهبري و اعمال نفوذ در اين تشکيلاتها صورت ميگرفت و هيچگونه استقلال فکر و انديشه و راهکار ديگري، غير از آنچه که استالين و سازمان امنيت او ديکته ميکرد، قابل قبول نبود. مخالفين در صورت تسليم نشدن يا کشته ميشدند [سلطانزاده] و يا به سيبري تبعيد ميشدند و به هيچ عنوان حق نداشتند که به کشور خود بازگردند. شرط بازگشت به کشور خود، همکاري با سازمان امنيت ک.گ.ب. بود.
پيروزي انقلاب اکتبر ١٩١٧ روسيه، که در ابتدا، اهدافي دقيقا" انترناسيوناليستي را در برنامه خود گنجانده بودند، و به آن هم عمل ميکردند، زمينهي مناسبي براي ظهور ملل شرق که خود را از زير بار ظلم و ستم و استثمار رهايي نمايند، فراهم آورد. به طوري که «نطفههاي اوليه احزاب کمونيست ترکيه، چين، کره و ايران، عمدتا" در سالهاي ١٩١٧-١٩١٩، در روسيه شکل گرفت و بعدا" هم گسترش يافت. طبيعي بود که بلشويکها که به خصلت انترناسيوناليستي انقلاب روسيه آن زمان اعتقاد عميقي داشتند، در جهت شکلگيري اين جنبشهاي جوان و نوپا به کوشند. ... چارچوب سياسي اين همکاريها، دفاع از انقلاب روسيه در مقابل تهاجم امپرياليستي (به ويژه انگلستان) و مبارزه عليه روسهاي سفيد، و کمک به ايجاد و گسترش تشکلهاي کمونيستي در شرق بود.» (وحدت کمونيستي:ملاحظاتي درباره انترناسيونال سوم و مسئله شرق:ص۴٨)
اکنون همهي آن دستآوردهاي انقلابي گذشته، توسط استالينيسم و مائويسم از بين رفته است، اما عاملين آن حي و حاضر و از بين نرفتهاند. و هر روز توليد و بازتوليد ميشوند. بقاياي حزب توده همچنان خط مردهگان سرسپرده خود را ادامه ميدهد و در به در دنبال تشكيل «جبههي واحد ضد ديكتاتوري» هستند تا شايد به کمک ياوران رفرميست خود در ميان معترضين درون حکومتي مانند اصلاحطلبان و خانه کارگر در تلاشاند تا خود را شريک حاکميت کنند و هم به نان و نوايي ميرسند و هم تراژدي دههي شصت را بر مخالفان خود، خلق و ابداع کنند.
در حقيقت حزب توده هم اکنون مانند ويروس کرونا در جنبشهاي اجتماعي، مخصوصا" در درون جنبش کارگران ايران، نقش فعال و زندهيي را ايفا ميکنند.
ادامه دارد...
سهراب.ن - ١٣٩٩/٠٣/٠٣
توضیحات:
(١): کنگره دوم کمينترن «تودهها» را چنين تعريف کرد: «کليهي کارگران و قربانيان استثمار سرمايهداري، به ويژه آنهايي که کمتر سازمانيافته و کمتر روشن شدهاند و بيشتر در معرض ستم هستند و کمتر به سازمان دسترسي دارند.»(اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص٢٢٧)
(٢):«رفقا» اصطلاحي است رايج در بين اعضاي کميتهي مرکزي حزب توده و ديگر مسئولين اين حزب که زماني دستور از طرف مقامات امنيتي و سياسي روسيه به آنها داده ميشد که سياست حزب توده را چگونه به پيش به ببرند، از کلمه «رفقا» استفاده ميکردهاند. مثلا" وقتي يکي از اعضاي کميته مرکزي ميگفت: اين نظر «رفقا» است. همه ميدانستند که اين نظر روسيه است و بايد به پذيرند و سکوت اختيار کنند.
(٣): ايدههايي که واقعيتها را وارونه جلوه ميدهد؛ مانند ايدههاي هگل که به وسيلهي مارکس، سر و ته گردانيده شد و روي پا قرار گرفت. ايدهئولوژي يعني مجموعه عقايدي که واقعيتهاي زندهگي اجتماعي، سياسي، و اقتصادي را سر و ته ميکنند ايدئولوژي ناميده ميشود. انگلس مينويسد: «در اينکه ايدهئولوژي حاصل فراشدي آگاهانه نزد متفکر است ترديدي نيست. اما اين فراشد همراه با آگاهي کاذب است.» اين تعريف انگلس نقطهي آغاز بررسي مسئله ايدهئولوژي است. ايدهئولوژي پيش از هر چيز به معناي آگاهي کاذبي است که تطابقي با واقعيت ندارد، آگاهي کاذبي که نميتواند واقعيت را به شيوهي درستي کشف و بيان کند.( فرانتس ياکوبوفسکي: ايدهئولوژي و روبنا در ماترياليسم تاريخي ص١٢٣)
(۴): - لنين کمي پيشتر از مارس ١٩١۵، [اوضاع آن موقع مخالفت با جنگ بود.] در قطعهي معروفي از مقالهي «شعار ايالات متحده اروپا» که بعدها در دعواي «سوسياليسم در يک کشور» نيز نقش خاصي داشت، وضعي را که با پيروزي انقلاب پرولتاريايي فقط در يک کشور سرمايهداري ممکن است پيش بيايد به طور کلي پيشبيني کرده بود:
«ناموزوني رشد اقتصادي و سياسي يکي از قوانين بلاشرط سرمايهداري است. پس نتيجه ميشود که پيروزي سوسياليسم در ابتدا در چند کشور سرمايهداري ميسر است، يا حتا در يک کشور سرمايهداري جداگانه. پرولتارياي پيروز اين کشور که اموال سرمايهداران را مصادره کرده و توليد سوسياليستي خود را سازمان داده است، بر ضد باقي جهان سرمايهداري بر ميخيزد و طبقات ستمکش کشورهاي ديگر را به سوي خود جلب ميکند، و آنها را به شورش بر ضد سرمايهداران بر ميانگيزد، و در صورت لزوم با نيروي مسلح بر ضد طبقات استثمارگر و دولتهاي آنها ظاهر ميشود.» (اي.اچ.کار: تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص ٦٧٣)
(۵): اصطلاح استالينيسم شامل نظريه، فاکت و وقايع دوران سوسياليسم در يک کشور، اردوگاه به جاي انترناسيوناليسم، جنگ کبير ميهني، اردوگاه کار اجباري، دادگاههاي مخوف، شخصيتپرستي، و ناسيوناليسم روس به جاي سوسياليسم، اصطلاح «مارکسيسم لنينيسم»، حذف شوراهاي کارگران و ... را در بر ميگيرد.(محمد قراگوزلو: با تغییراتی)