متنی را که میخوانید از یوسف افتخاری است که عینا" از کتاب خاطرات او نقل میشود. در اینجا لازم است گفته باشیم که خطاب یوسف افتخاری، به درستی سران و گردانندهگان حزب توده بوده است. گندمنمایان جوفروش! یوسف افتخاری از سران حزب توده در تبریز میگوید:
«جدیت و حرارت کارگران در استخلاص اتحادیه از چنگ غاصبین قابل تمجید و تحسین و موجب کمال امیدواری بود. با اینکه در آذربایجان بعد از شهریور ۱۳٢٠، سازمانهای چپنما بسیار بود، خوشبختانه کارگران ابدا" به آنها توجهی نداشتند، فقط به فکر استخلاص اتحادیه بودند که به وسیلهی بیانیهها و نامهها و نطقها و غیره کارگران به تشکیلاتهای به اصطلاح چپ دعوت میشدند، ولی کارگران با تنفر و انزجار دعوت آنان را رد میکردند. یکی از سازمانهای چپنما موسوم به «تشکیلات ضد فاشیست» بود. گردانندهگان این تشکیلات از هیچ نوع انتریک و تحریک برعلیه اتحادیهی کارگران [یوسف افتخاری] خودداری نمینمودند. این تشکیلات در حقیقت امامزادهیی شده بود که هرگز نمیشد برعلیه آن اقدام کرد. زیرا هرکسی با چنین تشکیلاتی در میافتاد به جرم فاشیستی مدتها در زندانهای اراک و گیلان به سر میبرد. در راس این تشکیلات رحیم ولایی قرار گرفته، رحیم در اتحاد جماهیر شوروی عضو اتفاق جوانان شده، پلیس ایران به مناسبت این که رحیم عضو اتفاق جوانان کمونیست بوده، مشارالیه را زندانی کرده بود. پلیس کاری نداشت که رحیم طرفدار تروتسکی بود یا لنین. چون عضو اتفاق جوانان کمونیست بوده، میبایستی زندانی شود. رحیم ولایی مسبب کلیهی گرفتاریها و بدبختیهای خود را کمونیستهای روسیه میدانست. لذا کمونیست دیروزی دشمن کمونیستهای امروزی بوده و اسم لنین را لوله هنگ گذاشته بود. اکنون که قوای نظامی شوروی وارد ایران شده، ورق برگشته مخالف کمونیسم دیروز صد در صد تظاهر به کمونیستی کرده و تشکیلات ضد فاشیست را اداره مینمود. آیا میشود با رهبر تشکیلات ضد فاشیست آذربایجان مبارزه کرد؟
این امامزاده در جنب اتحادیهی کارگران[یوسف افتخاری] واقع شده از طرف آن تشکیلات همهگونه انتریک و تحریکات بر علیه اتحادیهی کارگران به عمل میآمد. با وضعیت بخصوصی که برای ما ایجاد شده بود مبارزه با این تشکیلات کار سادهیی نبود. به خصوص تشکیلات کاملا" چپ حزب تودهی آذربایجان نیز مرتبا" مزاحمتی برای ما فراهم میکرد.
این تشکیلات با پول کلان و همه نوع وسایل کاری که در اختیار داشت به وسیلهی عدهیی از قبیل آقایان علی امیرخیزی و آرادشس آوانسیان و بیریا و پادگان مهاجر و غیره اداره میشد. این افسران بیسپاه و رهبران بدون افراد به جای انجام کارهای مفید مشغول نقشهی تخریب بر علیه اتحادیهی کارگران بودند.
ما هم با این که سرگرم استخلاص اتحادیه بودیم ولی مصمم شدیم پس از فراغت خاطر از طرف هلال ناصری و چاوشی (نمایندهگان استاندار تبریز) پاداش شایستهیی به مخالفین اتحادیه بدهیم.
مبارزه با مردان بدسابقه و مفتضح بسیار سهل و آسان است. سرکردهی این آقایان علی امیرخیزی است. این شخص به جرم جاسوسی در ۱۳۱٠، با ملا توفیق عرب و علی ترک زندانی شد. ملا توفیق و علی ترک پیش از بازپرس اعتراف کردند که به وسیلهی علی امیرخیزی به کارهای جاسوسی اشتغال داشتهاند. در آن زمان جاسوسها را به اعدام محکوم میکردند. مخصوصا" در مواقعی که اعتراف صریح کنند. لذا خطر اعدام برای امیرخیزی حتمی بود. از طرف دیگر آقای سرلشکر آیرم رئیس شهربانی (تبریز) وقت کار این قبیل اشخاص را آسان کرده بود. آیرم میگفت اسرار تشکیلاتی را که در آن عضویت داشتید به من بگویید و حاضر بشوید در خارج با پلیس صمیمانه همکاری کنید، من به جای دادگاه نظامی شما را به خانههایتان روانه کرده و وسایل زندهگی شما را تامین میکنم و انصافا" سرلشکر آیرم آنچه میگفت، عمل میکرد. به عقیدهی کلیهی زندانیان سیاسی آقای امیرخیزی پیشنهاد آقای آیرم را پذیرفته از مجازات دادگاه نظامی نجات یافت. پس مبارزه با جاسوس دیروز و پلیس امروز بسیار آسان بود. منتها ما منتظر فرصت مناسبی بویم.
رهبران حزب توده از قبیل آرداشس و علی امیرخیزی و بیریا دارای سوابق ننگین و رسوایی بودند که اکثر اهالی تبریز و آزادیخواهان واقعی به خوبی به ماهیت واقعی آنها آشنا بودند و از این جهت مبارزه با این تیپ افراد دغل و کثیف و دزد و عیاش چندان کار مشکلی به نظر نمیرسید. ولی ما ناچار بودیم قبلا" اتحادیه را از کف آنها خارج و بعد به طرد مدعیان آزادی به پردازیم.
فراموش نمیکنیم وقتی که به یکی از زندانیان سیاسی اعتراض کرده و گفتم چرا شغل جاسوسی شهربانی را پیدا کردهیی؟ گفت: راست این است که من از جاسوسی بدم میآید ولی علاجی نداشتم، زیرا به تازهگی به یک دختر ماهرویی دل دادهام و چون مصمم به ازدواج هستم، ناگزیر برای استخلاص از زندان تسلیم پیشنهاد سرلشکر آیرم شده و برعلیه رفقا فعالیت میکنم. واقع قضیه هم چنین بود.
اینها که به اتهام کمونیستی گرفتار شده بودند، اکثرا" افراد بیپرنسیپ و بیمسلک بوده و دههها نقطهی ضعف داشتند که شهربانی با استفاده از ضعف آنها سایرین را آزار و اذیت میکرد.
مثلا" همین آرداشس که خیلی دم از آزادیخواهی و مساوات میزد، عاشق دختر عمویش شده و مبالغی که در اختیار نامبرده گذاشته شده بودند، همه را خرج سیاحت و گردش و هوی و هوس دختر عموی خود کرد، و در نتیجه عدهی زیادی از زندانیان تلف شده و هیچگونه از این وجوه به آنها کمکی نشد. هر وقت که بر آرداشس ایراد میگرفتند میگفت: «اگر شما چشمهای دختر عموی مرا میدیدید، نه تنها پول و مسلک، بلکه جان خودتان را هم فدا میکردید!»
این طرز تفکر و منطق رهبران حزب توده بود و هرکدام به یک عنوان تسلیم مقامات موثر روز شده و برعلیه یکدیگر به جاسوسی و سخنچینی مشغول میشدند و ناچار کتک و فشار این جاسوسیها متوجه ما میگردید، کلیه رهبران حزب توده ایران از این قماش بودند.
بیریا که حتا در زمان «باش وزیری» پیشهوری به مقام وزارت فرهنگ هم رسید، با این عمل مدعیان روشنفکری و آزادیخواهی معنای واقعی تحول و انقلاب! را به آذربایجان فهماندند. بیریا یک نفر رقاص بیش نبود که عصرها در باغ گلستان به مطربی مشغول میشد و در اوایل شهریور ٢٠ با ماهی ١٢٠ ریال نامهبر ادارهی شهرداری شده و گاهی نیز سرپرستی سپورها به عهدهی او واگذار میشد. مقصود از اشارهی این نکات این است که اصولا" حریفهای ما و مخالفین ما نه تنها آدمهای مترقی و فهمیده و آشنا به اصول تشکیلات کارگری نبودند، بلکه دارای سوابق ننگینی بودند که از نظر هیچکس مجهول نبود. منتها سیاست روز و تقویت مقامات خارجی این عدهی بیحیثیت و عامی را بازیگر و گردانندهی حزب توده تبریز قرار داده بود. پس از ورود قشون سرخ به ایران بیریا ریاست تشکیلات «ضد فاشیستی» و بعدها «صدر اتحادیهی کارگران» گردید و اشعار فکاهی در مذمت فاشیسم و تعریف از استالین و لنین میگفت.
بیشتر حامیان حزب توده و چماقدارهای امیرخیزی و بیریا و غیره، یک عدهی کثیری مهاجر بودند.
اینها که در زمان شاه سابق از روسیه به ایران تبعید شده بودند، به واسطهی تربیت بد و اخلاق نادرستی که داشتند، از روز ورود، به دزدی و تقلب و جاسوسی و الواطی مشغول شدند و با ورود قشون سرخ هرکدام یک تکه پارچه سرخ به بازوی خود چسبانده و به غارت و تهدید اهالی نجیب و متعصب شهر پرداختند. البته در بین مهاجرین، ایرانیان پاکنهادی نیز بودند که به شغل کاسبی و تجارت مشغول بوده و از این تیپ اظهار نارضایتی میکردند ولی متاسفانه اکثریت آنها را افراد خبیث و بدذات و موذی تشکیل میداد و کار تعدیات به جان و مال و ناموس مردم از طرف مهاجرین به جایی رسید که مامورین شوروی ناچار به جلوگیری از فعالیت و مداخلات مهاجرین گردیدند. در هر صورت صف مخالف ما را این تیپ تشکیل میداد و متاسفانه از طرف بعضی مقامات داخلی نیز تقویت میشدند.»
منبع: یوسف افتخاری: خاطرات دوران سپری شده: کاوه بیات و مجید تفرشی: صفحات ١٦۳ تا١٦٦
سهراب.ن - ۱۳۹۹/٠٩/٠٨
___________________________________
از همین نویسنده:
تودهيیها مانند ويروساند نمی ميرند. بازتوليد می شوند.
(جلد یکم)
(جلد دوم)
(جلد سوم)