١. در میان مجموعه ای از کنش ها، ارزش ها، خوبی ها، سرگرمی ها، آرزوها، احساس ها و اندیشه های بی معنایی که جامعۀ نمایشِ کالا (society of the spectacle) در همه جا پیش چشم ما می گذارد - همچون فشرده ای از تمام آنچه که به زبان آورده شده و انجام شده و تمام آنچه که می توان به زبان آورد و انجام داد - مشاجرۀ بین آمریکا و جمهوری اسلامی ایران اخیراً از اهمیت ادواریِ معینی برخوردار شده است.
٢. امکان درگیری مسلحانه بین آمریکا و ایران تقریباً بعید است. اما اگر و هرگاه حمله ای صورت گیرد، به این دلیل خواهد بود که آمیزۀ همواره درحال تغییرِ منفعت طلبیِ کور و بی هدف، بصیرت استراتژیک هوشمندانه و جنون ایدئولوژیکِ گمراه کننده، که وجه مشخصۀ اندیشۀ دولت بوش و متحدان جهانی اوست، سرانجام به این نتیجه رسیده است که تأمین منافع سیاسی و اقتصادیِ نظام های ملی و بین المللی سرمایه داریِ تحت نظارت آن ها در گرو چنین حمله ای است. اهداف این حمله بدون شک عبارت خواهد بود از حفظ سرکردگی نظامی آمریکا و اسرائیل در منطقه، محدود کردن نفوذ ایران در منطقه که با حذف رژیم صدام حسین و جایگزینی آن با یک دولت شیعیِ نزدیک به ایران افزایش یافته است، دسترسی آسان تر غرب به ذخایر نفتیِ گستردۀ ایران و مرعوب ساختن مخالفان بالفعل و بالقوه در سراسر جهان و آن دسته از رژیم های محلی که تا کنون به سرسپردگی قدرت های غربی تن در نداده اند.
٣. آمریکا و متحدانش تا کنون اقدامات خود علیه ایران را بر پیمان منع گسترش سلاح اتمی (NPT) استوار کرده اند، و احتمالاً هرگونه نزدیکی به جنگ نیز حقانیت خود را بر این پیمان متکی خواهد کرد. بی تردید، این پیمان برای همین کارها ساخته شده است. در عمل، ضمن آن که همیشه قدرت های جدیدِ معترض به قدرت های موجود را از دست یابی به سلاح های کشتار جمعی بازداشته هیچ کاری برای ملزم کردن قدرت های مسلط بر جهان به عدم استفاده از زرادخانه هایشان نکرده یا حتی آن ها را از ایجاد سیستم های جدید و مدرن اسلحه سازی منع نکرده است. به این ترتیب، این پیمان به سلطۀ نظامیِ دولت هایی که در سال ١٩٦٨ (سال تصویب پیمان) دارای سلاح اتمی بودند بر دولت هایی که بعداً به وجود آمدند، تداوم بخشیده است. با این همه، فقط ریاکاری این پیمان و اجرای یک سویۀ آن به سود قدرت های بزرگ نیست که آن را سزاوار سرزنش می کند. کارکرد اساسی این پیمان تضمین این امر است که ستیز منافع قدرت های سلسله مراتبی، که پیوسته بر سر تسلط بر جمعیت ها و منابع جهان با هم رقابت می کنند، به فاجعه ای جهانی نینجامد که کل نظام سرمایه داری را نابود سازد. بدین سان، در حالی که این امکان را کاهش می دهد که قدرت های مخالفِ یکدیگر کرۀ زمین را به نابودی بکشانند، این امر را فقط به عنوان جزئی از چهارچوب نهادی و تنظیم کنندۀ سرمایه داری جهانی و برای این تضمین انجام می دهد که انسان ها در دسترس باشند تا به انقیاد این یا آن حکومت و این یا آن اقتصاد درآیند. ما اجازه داریم زندگی کنیم و در واقع خود را زنده نگه داریم، فقط برای آن که اقتصاد و فریبکاری هایش، جنبش خودسالار دنیای بی جان، بتواند به سلطۀ خود بر ما ادامه دهد و گذار لایعقل خویش را به ناکجا دنبال کند.
۴. در سوی دیگرِ کشمکش مورد نظر ما ایران قرار دارد که حاکمیت خود را به عنوان یک ملت و نیازهای یک اقتصادِ متکی به نفت خاطر نشان می سازد و از آنچه که او آن را یک برنامۀ اتمیِ کاملاً غیرنظامی می نامد، دفاع می کند. با این همه، حاکمیتی که نخبگان حاکم بر ایران بر آن پافشاری می کنند به ضرورت و به اندازۀ حکومت آمریکا برضد تودۀ مردم ایران است. افزون بر این، اقتصادی که حکومت ایران سخت نگران آن است چیزی نیست جز ساز وکاری برای بیرون کشیدن ارزش اضافی از نیروی کار طبقۀ کارگر ایران به وحشیانه ترین و خشن ترین شکل ممکن و توزیع محلی و جهانیِ آن به صورت کالاهای بیگانه. تاریخ ایران پس از انقلاب ١٩٧٨(١٣۵٧) بی هیچ تردیدی نشان می دهد که واقعیت عملیِ «حکومت عدلِ» روحانیت، که درونمایه ای است که جمهوری اسلامی خود را با آن تعریف می کند، فرمانبرداری سیستماتیک جامعه از قدرت متمایز یک ایدئولوژی بیرونی و لایه های اجتماعیِ روحانیان و همپالکی هایشان، تاجران و سرمایه دارانی است که به نام آن حکومت می کنند یا از راه کنترل این قدرت بر زندگی روزمرۀ مردم رشد می کنند و فربه می شوند. این حکومت گواه آشکاری است بر بطلان وعده وعیدهای دروغین تمام شبه انقلابیون اسلام گرای رادیکال. البته، بسیاری از اسلام گرایان به شاخه های دیگری جز شیعه تعلق دارند. اما تفاوت های دینی شیعه و دیگر شاخه های اسلام نیست که باعث شکل گیری استبداد جدید در ایرانِ پس از انقلاب شده است. بلکه این استبداد معلول این واقعیت است که انقلاب اجازه داد رژیمی به قدرت برسد که جدا از طبقۀ کارگر بود؛ رژیمی که می خواست احکام یک ایدئولوژی جدا از طبقۀ کارگر را بر این طبقه تحمیل کند. رهایی ای که از بالا نازل شود ناگزیر آنان را که در پایین انتظار آن را می کشند درهم می کوبد و لِه می کند.
۵. حتا پیش از آن که هیچ برخورد مسلحانه ای پیش آید، بخش هایی از طبقات حاکم در آمریکا و ایران کوشیده اند ایدئولوژیِ ازهم پاشیده اما هنوز تأثیرگذارِ ناسیونالیسم را به کارگیرند تا بتوانند بگویند مملکت «ما» در خطر است و همه باید پشت سر حکومت جمع شوند، ایدئولوژی ای که آموزۀ اساسی اش این است که فرد باید در جمعِ سلسله مراتبی و دلخواهانه تعریف شده ای که «ملت» نامیده می شود، ذوب شود. بدبینیِ به وجودآمده بر اثر سلسلۀ دراز دروغ های کاملاً آشکاری که دولت بوش و حاکمان ایران در طول سال ها تحویل مردم داده اند چه بسا تأثیر این دستکاری زمخت افکار عمومی را کاهش دهد. اما جامعۀ نمایش کالا نیز از چشم انداز وقوع جنگ بین دو کشور استفاده می کند تا، به ویژه در غربِ لیبرال و ثروتمند، اطاعت از منافع حکومت و اقتصاد را به شیوه های ظریف تری تضمین کند.
٦. در کشورهای سرمایه داریِ پیشرفته، تبعیت مردم از منطق کالا و حکومت بیش از آن که با نظامی گری تضمین شود، با لذت های دروغین، انتخاب های دروغین و مخالفت های دروغینی تأمین می شود که جامعۀ نمایش کالا به وفور تولید می کند. تماشاگر مدام در معرض انتخاب ها و مسائلی قرار می گیرد که هیچ گونه تفاوت کیفی در زندگی روزمرۀ او ایجاد نمی کنند. او تشویق می شود که در سلسلۀ بی پایانی از کارزار (کمپین) شرکت کند و یا از آن ها حمایت کند، کارزارهایی که ممکن است اصلاحاتی را در برخی جنبه های بیگانگی کنونی انسان باعث شوند اما بنیان های اساسی جامعه را دست نخورده باقی می گذارند. هم اکنون شاهد مرگ افراد سالخورده ای هستیم که عمری را صرف جنگ با نابرابری و بی عدالتی، مخالفت با جنگ، مبارزه برای احقاق حقوق شهروندی، افشای کالاها و عملکردهای خطرناک، به چالش کشیدن حماقت ها و فریبکاری های سیاستمداران و بوروکرات ها و نظایر آن ها کرده اند؛ مبارزاتی که بی تردید گاه با موفقیت های قابل قبولی توأم بوده است. با این همه، آنان با این کارها کوچک ترین تأثیری در تضعیف تبعیت کلیت جامعه از اقتصاد کالایی و حکومت آن نگذاشته اند. جامعۀ سرمایه داری هم اکنون تقریباً در هر سطحی آشکارا به دنبال اصلاحات است و پیشنهادها و درخواست های تغییر را، تا آنجا که در محدودۀ نظام باشد، نه تنها می پذیرد بلکه تشویق هم می کند. برای مثال، پارلمان بریتانیا به تنهایی (بدون درنظرگرفتن مجالس قانون گذاری ویلز و اسکاتلند) سالانه بیش از ٣۵٠ قانون جدید (مقررات و...) تصویب می کند که بسیاری از آن ها بیانگر تلاش این نهاد برای اصلاح جنبه هایی از زندگی است. فعالیت های اصلاح طلبانه به طور کلی بسیار گسترده تر از این است، زیرا بسیاری از تغییرات اداری و دیگر تحولات درون دولت، صنعت و غیره نیازی به تغییر قانون ندارند. موج گستردۀ شکایت ها، تجزیه و تحلیل ها و پیشنهادها برای اصلاح عوارضِ جدا جدایِ بیگانگی، که توسط هزاران گروه برگزارکنندۀ کارزار در تمام کشورهای پیشرفته انجام می گیرد، نه تنها تأثیری در تضعیف جامعۀ حاکم ندارد بلکه منبعی بسیار ارزشمند برای فرضیات و اطلاعاتی است که بیگانگی را تقویت می کند و بدین وسیله به نظام کمک می کند تا آن دسته از پیشرفت های ایدئولوژیک و عملی را شناسایی کند که ناگزیر از چشم سیاستمداران، صاحبان صنایع و بوروکرات ها دور می ماند. البته این طور نیست که حکومت به تمام شکایت ها و درخواست های اصلاحی واکنش نشان دهد، و بی گمان واکنش های او نیز بی درنگ منجر به اصلاح امور نمی شود؛ با این همه، در طول زمان تغییراتی کوچک اما واقعی در زندگی اجتماعی مردم به وجود می آید. این تغییرات، فرایند بی پایانِ گاه تأثیرگذاری است که نتیجۀ قابل مشاهده اش این است که سرمایه داری و جوانه های نارضایتی مردم به یکدیگر عادت می کنند.
٧. شبح جنگ در ایران فرصت دیگری در اختیار تماشاگر می گذارد تا به شیوه هایی فکر یا عمل کند که بیگانگی اش را درست در همان جایی که هست و همان جایی که همیشه بوده دست نخورده باقی گذارد. مزیت های موافقت و مخالفت با حمله به ایران، بر اساس داوریِ این یا آن لیبرال، محافظه کار یا شبه انقلابیِ درون سرمایه داری، مورد بحث بی پایان قرار می گیرد و سپس تماشاگران جوانب مختلف آن را به دقت می سنجند. اتخاذ راه حل صلح آمیز در اولویت قرار می گیرد و اجرای آن بررسی می شود، و سرانجام دربارۀ اعتراض به جنگ و نحوۀ انجام آن بحث می شود. در تمام این کارها، هیچ چیز بااهمیتی به چالش کشیده نمی شود و هیچ چیز بااهمیتی تغییر نمی کند. منافع محدود سرمایۀ آمریکایی و اروپایی حتا بدون توسل به حملۀ نظامی به ایران نیز می تواند محفوظ بماند؛ این را وجود صداهای مخالف با جنگ در نهادهای نظامی، سیاسی و فرهنگیِ این کشورها به خوبی گواهی می دهد. مهم تر از این، خواه آمریکا یا متحدانش به ایران حمله کنند یا نه، نظامی که ما در آن کل زندگی مان را فدای فرایند خودسالار اقتصاد سرمایه داری می کنیم به بقای خود ادامه خواهد داد. خواه جنگ طلبانِ درون جریان نومحافظه کار جهانی موفق به حمله به ایران شوند یا نه، افراد همچنان زندگی روزمرۀ خود را در زندان بیگانگی - که ما را به دام خود انداخته است – سپری خواهند کرد. پس، صِرف مخالفت با جنگ در ایران ما را به هیچ جای باارزشی نمی رساند.
٨. در ایران، تلاش رژیم اسلامی برای تحمیل یک انحصار ایدئولوژیک بر مردم جای کمتری را [نسبت به غرب] برای طرفداران اصلاحات یا شبه انقلاب باقی می گذارد؛ اما در اینجا نیز اپوزیسیون دروغین وجود دارد. لیبرالی کردنِ اقتصاد، که در اوایل دهۀ ١٩٩٠(دهۀ ١٣٧٠) توسط رفسنجانی آغاز شد، و رشد آموزش عالی در کشور باعث گسترش بورژوازی، طبقۀ متوسط و جمعیت دانشجویی شد. برخی از اعضای این گروه ها از نظر اقتصادی نسبتاً موفق بوده اند، حال آن که برخی دیگر چون دانشجویان، که نمی توانند شغل مناسب با تحصیلات شان را پیدا کنند، احساس می کنند آرزوهایشان نقش بر آب شده است. هر دو دسته امیدوارند که تغییرات اجتماعی-اقتصادیِ رادیکال تر در جهت سرمایه داریِ لیبرالی منافع دریافتی آنان از اقتصاد را افزایش دهد، اقتصادی که تحت محدودیت های ناشی از انزوای اقتصادی ایران، کنترل دولت و نهادهای عظیم اسلامیِ فرادولتی (بنیادها) قرار دارد. به همین سان، این گروه های اجتماعی انتظار دارند که جامعۀ مدنی ای که کمتر توسط ایدئولوژی کهنه و مهجور رژیم حاکم محدود شده باشد به آن ها امکان دهد که خود را آزادانه تر با سلیقه های مربوط به لذت ها و جلوه های کالایی منطبق کنند، سلیقه هایی که این گروه ها از زندگی مصرفی در جامعۀ جهانی نمایش کالا اقتباس کرده اند و مایل اند خود را به کمک آن ها مستقل، بافرهنگ و برتر از کارگرانِ عامی و روحانیت بی فرهنگ نشان دهند. نتیجۀ این گرایش ایدئولوژی ای است که با صدای بلند اهمیت حقوق بشر و دموکراسی بورژوایی را اعلام می کند اما در مورد تقریباً هر چیز دیگری ساکت است. در سال های اخیر، فروپاشی جنبش سازمان یافتۀ اصلاحات در مقابل سرسختی و سازش ناپذیری رژیم طبقات متوسط را از هر محملی برای تغییر اجتماعی محروم کرده است. با این همه، ایدئولوژی سرمایه دارانۀ این طبقات (همراه با خیل مدافعان خوش تیپ حقوق بشر، فیلم سازان، موسیقی دانان، جوانان طرفدار مُد و دیگر طرفداران انطباق مصرف گرایانه [با جامعۀ غربی] برای بزرگ کردن این ایدئولوژی) هم الگوی دروغینی برای تغییر اجتماعیِ رادیکال است و هم تکیه گاهی برای طرفداران حملۀ نظامی به ایران در غرب.
٩. پتانسیل مخالفت رادیکال با رژیم ایران را باید در میان کارگران پیدا کرد. در ژانویۀ ٢٠٠۴ (دی ماه ١٣٨٢) بیشتر کارگرانی که یک کارخانۀ ذوب مس را در خاتون آباد [در استان کرمان] ساخته بودند و قرار بود در این کارخانه استخدام شوند، اخراج شدند. کارگران و خانواده هایشان با اعتصاب و بستن جاده به اخراج خود اعتراض کردند و از کارفرما خواستند که به توافق فی مابین احترام بگذارد و دستمزدهای معوقه را نیز پرداخت کند. پس از هشت روز درگیری، هلی کوپترهایی که «شورای تأمین» استان اعزام کرده بود بر روی معترضان آتش گشودند و ۴ تا ١۵ نفر از کارگران را کشتند و ٣٠٠ نفر دیگر را زخمی کردند. حدود ٨٠٠ نفر از کارگران نیز دستگیر شدند که برخی از آنان بعداً شکنجه شدند. با این همه، خشونت حکومت نتوانست آتش اعتراض کارگران را فرونشاند و درگیری کارگران با نیروهای امنیتی چند روز دیگر ادامه یافت. افزون بر این، انتشار اخبار مربوط به این قتل عام به جای آن که کارگران ایران را مرعوب کند مقاومت آنان را دامن زد. هم اکنون موج رو به گسترشی از مبارزۀ طبقاتی شکل گرفته است که در آن از جمله معلمان، رانندگان اتوبوس و کارگران صنایع خودروسازی، پتروشیمی و نساجی به شکایت از کارفرمایان شان برخاسته اند.
١٠. تا کنون جنبش کارگری ایران از محدودۀ مطالباتی که موجودیت سرمایه داری را به رسمیت می شناسند (مانند خواست های مربوط به شرایط بهتر کار، پرداخت دستمزدهای معوقه و افزایش دستمزد) فراتر نرفته است. اما علائمی نیز به چشم می خورد که نشان می دهد بخش هایی از کارگران ایران موضعی انقلابی گرفته اند. یکی از این علائم تشکیل «کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» است، تشکلی ضدسرمایه داری که از استالینیسم – که دیری است اندیشۀ انقلابی در ایران از آن رنج می برد – دوری گزیده است و بیانیۀ اعلام موجودیت اش را بیش از ٣٠٠٠ کارگر امضا کرده اند. متأسفانه به نظر می رسد که سمت گیری کنونی «کمیته» حاوی نقاط ضعف اساسی ای است که احتمالاً سد راه مبارزۀ طبقاتی خواهند شد. اهداف «کمیته» عبارت اند از فراهم کردن زمينه هاي گذار از شکل غيرعلنيِ فعاليت کنوني فعالان کارگري به شکل فعاليت علني؛ کمک به ايجاد تشکل هاي کارگري در مراکز توليدي و خدماتي و مرتبط و هماهنگ کردن فعاليت هاي آن ها؛ بسترسازي وايجاد فرهنگ و روحيه تشکل پذيري در ميان کارگران؛ و در نهایت ایجاد هیئت مؤسس تشکل ضدسرمایه داری و سراسری طبقۀ کارگر ایران. بنابراین، هدف از گردهمایی اعضای «کمیته» این نیست که تئوری مربوط به پراتیک خودشان و پراتیک مربوط به تئوری خودشان را پی ریزی کنند؛ همچنین آن ها نمی خواهند به کارگران دیگر کمک کنند که چنین کنند. این تشکل عمدتاً برای آن به وجود آمده که خود و تشکل های دیگر را بسازد و از افراد دیگر انتظار دارد که صرفاً به ساختن جمع های کارگری کمک کنند. به نظر می رسد که ساختار درونی «کمیته» نیز با این دیدگاه میانجی گرانه و انفعالی دربارۀ نقش فرد در مبارزۀ طبقاتی و بی توجهی به سرشت مناسبات اجتماعی که از این دیدگاه ناشی می شود، خوانایی دارد. افراد باید در مجامع عمومیِ ماهانۀ «کمیته» حضور یابند اما جز این از هیچ تمهید دیگری که رابطۀ برابری طلبانه و فعال بین اعضا را الزامی یا تضمین کند، سخن گفته نمی شود. هیچ نگرانی ای دربارۀ امکان به وجود آمدن سلسله مراتب و انفعال اعضا نشان داده نمی شود و هیچ ساز وکاری برای مبارزه با این منتفی شدنِ خودسالاری اعضا پیش بینی نشده است. همچنین، مجمع عمومی عادی نقش محدودی دارد. این مجمع اساسنامه و خط مشی «کمیته» را تصویب و هیئت اجرایی و کمیسیون ها را انتخاب می کند؛ اما کنترل مجمع بر این رکن ها آشکارا محدود است. هیئت اجرایی می تواند با رأی مجمع عمومی فوق العاده منحل شود اما هیچ الزامی ندارد که مرتب به اعضا گزارش دهد و کارهایی را که برای اجرای مصوبات الزامی مجمع عادی انجام داده است، به اطلاع اعضا برساند. مسئلۀ دیگر، رابطۀ اساسیِ فرد و فعالیت تشکیلاتی اوست. چه کسی در مورد کارهای عملیِ اعضا تصمیم می گیرد؟ آیا ابتکار عملِ افراد عضو منوط است به مصوباتِ از پیش تعیین شده یا تأیید بعدیِ هیئت اجرایی و کمیسیون ها؟ اساسنامۀ «کمیته» هیچ چیز صریحی دربارۀ این مسئله نمی گوید، و بدین سان نسبت به این مسئله کاملاً بی تفاوت است که آیا فرد خودسالاری خود را حفظ می کند ِیا آن را به تشکل متبوع اش واگذار می کند؟ تا آنجا که از بیرون می توان قضاوت کرد، به نظر می رسد که وظیفۀ هیئت اجرایی است که اعضای کمیته را به حرکت درآورد و احتمالاً سپس حرکت اعضا را ارزیابی کند. اگر چنین باشد، رابطۀ بین افراد عضو و «کمیته» رونوشتی است از رابطۀ بیگانۀ فرماندهان و فرمانبران [یعنی] رابطۀ سازمان های جدا از بدنه و اعضای زیردست آن ها، که در دنیای سرمایه داری رایج است. افراد عضو در خدمت تشکل اند؛ تشکل در خدمت فرد نیست. افزون بر این، به نظر می رسد که باید انتظار رابطۀ مشابهی بین «کمیته» (و تشکل سراسری ای که می خواهد ایجاد کند) و طبقۀ کارگر را داشت، رابطه ای که در آن نقش کارگران این است که خود را در معرض سازماندهی از بیرون قرار دهند و «فعالان کارگریِ صاحب نفوذ و مورد اعتماد» را، که این تشکل سراسری را به نمایندگی از آنان پیش خواهند برد، مورد تأیید قرار دهند. به طور کلی، «کمیته» نتوانسته است تاریخ طولانی و غم انگیز انقلاب کارگری و فعالیت های انقلابی را، که به علت حضور یا ظهور رابطۀ اجتماعی بیگانه ازهم پاشیدند، درنظرگیرد، و اصلاً قادر نبوده این درس تاریخی را فراگیرد که با ابزار بیگانه نمی توان با بیگانگی مبارزه کرد.
١١. محسن حکیمی، یکی از اعضای مؤسس «کمیتۀ هماهنگی»، در مصاحبه ای با نشریۀ علیه کارِمزدی در سال ٢٠٠۵ (١٣٨۴) می گوید مبارزۀ جاری و روزمرۀ کارگران ایران برای خواست هایی نظیر افزایش دستمزد و... «کارفرمایان و دولت را به بازپرسی می کشد» و [از همین رو] «مبارزه ای ذاتاً ضدسرمایه داری است.» تردیدی نیست که تجربۀ مشخص استثمار وحشیانه ای که طبقات حاکم در ایران به واسطۀ آن خود را فربه می کنند - استثماری که اغلب مستلزم دستمزدهای زیر خط رسمی فقر برای خانواده های کارگری، شرایط خطرناک کار و محیط کار نظامی- امنیتی است - امکان پراکسیس انقلابی را برای طبقۀ کارگر ایران فراهم می کند. اما جریان انقلاب اساساً به طبقۀ کارگری بستگی دارد که آگاهانه و عملاً تمام اندیشه ها و اعمال بیگانه را که از دل سرمایه داری بیرون می آیند و آن را سر پا نگه داشته اند کنار بگذارد، و این کار را نیز به دست خود و برای خود انجام دهد. همان گونه که «کمیتۀ هماهنگی» از اساس نمی تواند با بیگانگیِ روابط اجتماعی روزمرۀ درون خود درگیرشود، در سطح کل جامعه نیز نمی تواند – در تئوری و در پراتیک - روابط اجتماعی زندگی روزمره را به چالش بکشد. برای مثال، یکی از اهداف «کمیته» ایجاد فرهنگ و روحیۀ تشکل پذیری از جمله از طریق کمک به گسترش «تشکل های فرهنگی، هنری و ورزشی کارگران» است. این رویکرد نشان می دهد که «کمیته» هیچ گونه موضع انتقادی نسبت به اندیشۀ بیگانه، خلاقیت بیگانه و جنب و جوش بیگانه ندارد، آن هم در دورانی که فرهنگ، هنر و ورزش نه تنها زمینه های سودآور تولید و مصرف کالا بلکه خاکریزهای ایدئولوژیک حاکمیت کالا و اقتصاد کالایی در سراسر جهان را تشکیل می دهند، به ویژه از این نظر که آن ها خلاقیت و جنب و جوش انسان را به عرصه های خاصی هدایت می کنند که از کل زندگی روزمره و از کاربرد و کنترل بی واسطۀ وسایل تولید مدرن جدا شده اند. اگر قرار است که طبقۀ کارگر ایران هیاهو و جار وجنجال بر سر دستمزد بیشتر و شرایط کاریِ بهتر را پشت سر گذارد و دست به انقلاب اجتماعی بزند، این کار را فقط از طریق نقد عملی و فراگیر زندگی روزمره می تواند انجام دهد. این نقد باید فقر و ستمِ تحمیل شده توسط طبقات حاکم و هر چیز دیگرِ زندگی روزمره را مورد حمله قرار دهد، هر چیز دیگری که افراد را به عامل، خدمتگزار و سخنگوی کالا و گردش آن تبدیل می کند و مانع می شود که آن ها کل زندگی اجتماعی را به تملک خود درآورند. این نقد بی تردید باید نقد عملی بیگانگی ها، بیچارگی ها و سیه روزی های زندگی معمولی خانواده ها، تبعیض جنسی، ناسیونالیسم، ورزش به طور اخص و اوقات فراغت به طور اعم، هنر، سازمان شهر و روستا و مصرف مواد مخدر و دیگر بی خبری هایِ کالا شده را شامل شود، اما اصلاً نمی تواند به آن ها محدود شود.
١٢. یکی از عواملی که پروژۀ آزادی طبقۀ کارگر ایران را به طور جدی تهدید می کند تلاش هایی است که در داخل و خارج ایران برای رشد و به رسمیت شناسیِ اتحادیه های کارگری صورت می گیرد. رابطۀ سلسله مراتبی بین رؤسای اتحادیه ها و بدنۀ آن ها، که هم اکنون در سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و تشکل های دیگر در ایران درهم آمیخته است، دیر یا زود تئوری و پراتیک مبارزات کارگران را از دست ها و ذهن های آنان بیرون می کشد و تعیین استراتژی، تاکتیک ها، تصحیح خطاها و چشم انداز کلی مبارزات کارگران را به لایه ای از نخبگان متخصص و بوروکرات می سپارد و اعضای معمولی را در همان مبارزات خودشان به تماشاگران [منفعل] و فرمانبران صرف تبدیل می کند. افزون بر این، در مورد ایران، اتحادیه ها نقش بازیگران مکمل نمایش خوش بختیِ مصرف کنندگان کالا در خارج کشور را ایفا می کنند، نمایشی که فرهنگ رایج، تبلیغات و دیگر اندیشه های کالاشدۀ برخاسته از غرب آن را اجرا می کنند. در همان زمان که تبلیغ کالای کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری برای مصرف آن تقاضا ایجاد می کند، جنبش اتحادیه ای (ترید یونیونیسم) می کوشد از یک سازمان اقتصادیِ محلی که آن کالا را به بخش وسیعی از جمعیت عرضه می کند، حمایت کند. در اینجا نیز، مثل جاهای دیگر، اتحادیه های کارگری می کوشند توان طبقات حاکم را برای به دست آوردن سود بر اساس دستمزدهای پایین و شرایط کاریِ نامناسب محدود کنند و بدین سان حکومت های موجود یا جانشینان آن ها را مجبور سازند که اقتصاد را مدرن کنند تا بارآوری کارگران افزایش یابد و امکان تداوم سودآوری [برای سرمایه داران] درعین دستمزدهای بالا [برای کارگران] فراهم شود. بهای این استراتژی فداکردن لحظه به لحظۀ زندگی هر کارگری است، به این دلیل ساده که این زندگی در هر مرحله و هر نقطه ای همچنان فرمانبردار تولید بیگانۀ کالا و مصرف بیگانۀ آن باقی می ماند. همین را دربارۀ مجموعۀ «سازمان های غیردولتی» (اِن.جی.اُ ها) در ایران می توان گفت، تشکل های رفرمیستیِ زندگی روزمره که ممکن است خواهان جایگزینی تمام یا بخشی از رژیم موجود باشند اما به جای آن چیزی ندارند بگذارند جز بیگانگی جدیدی که با نوع دیگری از سرمایه داری لیبرالی مرمت شده است. در اساس، مفهوم ایدئولوژی جامعۀ مدنیِ محبوب اِن.جی.اُ ها و مدافعان حقوق بشر چیزی نیست جز قرارگرفتن در میان حکومت و اقتصاد، درست به این دلیل که این ستون های دوقلوی بیگانگی معاصر را به عنوان اجزای ضروری هرگونه زندگیِ قابل تصوری به طورکامل مفروض و مسلم می گیرد.
١٣. پیشرفت انقلاب در ایران تا حدودی به این بستگی دارد که کارگران تا چه اندازه می توانند تجربۀ تاریخی شوراها را بازکشف و پالایش و عملی کنند. کارگران ایران از نیمۀ دوم سال ١٩٧٨ به بعد به یکی از مؤلفه های بیش از پیش برجسته و تأثیرگذار اپوزیسیون رژیم شاه تبدیل شدند، به طوری که اقتصاد کشور را با اعتصاب های عظیم خود در مناطق نفت خیز، معادن مس، بانک ها، راه آهن، ادارات دولتی، بنادر، کارخانه ها، کشتی سازی ها، شبکۀ حمل و نقل و غیره فلج کردند. در پی قیام ١۴ فوریۀ ١٩٧٩(٢٢ بهمن ١٣۵٧)، که رژیم شاه را ازهم پاشید، شمار زیادی از صاحبان کارخانه ها از کشور گریختند. شوراها به عنوان ارگان های کنترل کارگری بر این کارخانه ها و مؤسسات دیگر پا به میدان گذاشتند. اما رژیم روحانیِ جدید آن ها را [از صحنۀ سیاست] حذف کرد. شوراها از همان آغاز نتوانستند خود را بشناسند و همچون ابزار اِعمال کنترل بیواسطۀ کارگران بر کل زندگی اجتماعی عمل کنند. آن ها کنترل مدیران، فورمن ها و دیگر عوامل اِعمال قدرت بر کارگران را تعدیل کردند اما آن را از میان برنداشتند. در مقابل حکومت نایستادند و به جای آن کوشیدند با او چانه بزنند. به گونه ای یکپارچه دموکراسی مستقیم را، که در آن همۀ تصمیم ها توسط کارگران و هیئت های نمایندگیِ کاملاً موظف گرفته می شود، اِعمال نکردند بلکه اغلب اجازه می دادند که قدرت شوراها با کارگران بیگانه شود و به دست نمایندگانی بیفتد که بر فراز سر کارگران قرار داشتند. دایرۀ نفوذ خود را از طریق متحد شدن با یکدیگر و با شوراهای محلی گسترش ندادند و نتوانستند آحاد جمعیتِ حذف شده از محیط های کار را (همچون بازنشستگان، ازکارافتادگان و زنان خانه داری که فقط در خانه کار می کردند) بسیج کنند. برای گسترش انقلاب شان با کارگرانِ خارج از ایران ارتباط برقرار نکردند و این انقلاب را در میان [امواج سهمگین] اقتصاد سرمایه داری جهانی تنها گذاشتند. دفعۀ بعد، کارگران ایران باید بدانند که هیچ چیزی را نباید خارج از ید قدرت افراد سازمان یافته در شوراهای کارگری باقی گذارند و باید به سرعت و هماهنگ به سوی این هدف پیشروی کنند.
١۴. پیشرفت انقلاب ایران همچنین عمدتاً به این بستگی دارد که تا چه اندازه می تواند زمینۀ انقلاب کارگری را در جهان و به ویژه درکشورهای پیشرفته ای که از نظر اقتصادی بر جهان تسلط دارند، فراهم آورد. فروپاشی نظام سرمایه داریِ دولتی در اروپای شرقی در سال ١٩٨٩ ، که کارگران اروپای غربی، آمریکا، ژاپن و استرالیا به گونه ای انفعالی به نظارۀ آن نشستند، نشان می دهد که تغییر اجتماعی ای که بیگانگی ثروتمندانۀ کشورهای پیشرفته را زیر سئوال نبرد و خود را به مطالبۀ ثروت حقیر و آزادی های حقیری محدود کند که کارگران این کشورها هم اکنون از آن ها برخوردارند به احتمال زیاد بی پاسخ و تنها باقی خواهد ماند. انقلاب ایران، اگر می خواهد پژواک های همدلانه ای در سطح جهان بیابد، باید به قلب جامعۀ سرمایه داری، به فرمانبرداری زندگی و کار از کالا، یورش بَرَد. جز این، هیچ راه دیگری به آزادی کارگران نخواهد انجامید.
وَین اسپنسر
ترجمۀ محسن حکیمی - شهریور ١٣٩١
کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری
derabaa.wordpress.com
khbitkzs@gmail.com
*این مقاله با عنوان زیر در تاریخ ١٦ ژوئن سال ٢٠٠٧ در سایت libcom.org منتشر شده است:
On Lice and Fleas: Observations Starting from the Conflict between Iran and the USA
با توجه به توضیحی که سایت فوق در آغاز مقاله آورده است، نویسندۀ مقاله (Wayne Spencer) از طرفداران «انترناسیونال موقعیت گرا» است. این توضیح چنین است : «تحلیل موقعیت گرایانۀ جدیدی از خطر جنگ بین ایران و آمریکا و نقش این خطر در تداوم سلطۀ جامعۀ مسلط، به اضافۀ برخی اظهارنظرهای انتقادی دربارۀ موج مبارزات کارگری در ایران».
موقعیت گرایان یا طرفداران «انترناسیونال موقعیت گرا» (Situationist International) اعضای گروهی انقلابی بودند که در سال ١٩۵٧ شکل گرفت و عمدتاً در اروپا فعالیت می کرد. در آغاز بیشتر به هنر آوانگارد می پرداختند، اما بعد به فعالیت سیاسی روی آوردند و اوج این فعالیت شرکت در جنبش ماه مه ١٩٦٨ در فرانسه با شعار تصرف کارخانه ها به کمک شوراهای کارگری بود. معتقد بودند که برای فعالیت انقلابی باید موقعیت آن را ایجاد کرد، و اشتهار آنان به این نام از همین رو بود. اثر نظریِ اصلیِ آنان کتاب گی دُبور (Guy Debord) به نام جامعۀ نمایش کالا( The Society of the Spectacle) بود که در سال ١٩٦٧ منتشر شد و محور آن نقد مفهوم بیگانگی به مثابه درونمایۀ اصلی نظام سرمایه داری است.
این ترجمه بدون هیچ گونه اظهار نظری دربارۀ مضمون آن منتشر می شود، با این امید که مورد بحث و بررسی و نقد پیشروان جنبش کارگری ایران قرار گیرد.