در طول تاریخ ایران، تشکل ها ی کارگری، به صورتهای مختلف خود را نشان داده اند : تشکل های صنفی، تشکل های اجتماعی و تشکل های سیاسی. این اشکال، مباحث بسیاری را به دنبال داشته است، چالش هایی که به عدم ضرورت تشکل های سیاسی ، کارگری و یا حتی مضر بودن آن، برای شکل گیری و گسترش تشکل های صنفی، کارگری مربوط می شود.
نگارنده تمایلی به ورود به این بحث ها ندارد. چون معتقد است این بحث ها، عمدا یا سهوا مانع از توجه به مساله ای است که بدون پاسخ مانده است و بی پاسخ ماندن این پرسش باعث می شود که تشکل های کارگری( صنفی، اجتماعی و سیاسی)، نتوانند به معنای واقعی خود به وجود آیند. سئوال را این گونه طرح می کنیم: وقتی ما می گوییم تشکل های کارگری، منظورمان از کارگری بودن آن تشکل چیست؟ آیا هر تشکلی که خود را طرفدار کارگر بنامد، (مثلا تشکل هوادار حقوق اجتماعی کارگران به طور عام و یا خاص مثل زنان کارگر) تشکل کارگری است؛ یا اکثر اعضای آن باید خود کارگر باشند؟ یا در نگاهی دیگر، جانبدار ِنظریه ای باشند که آن نظریه، طرفدار طبقه کارگر است؟
تشکل کارگری باید ارتباطی زنده و پویا با طبقه کارگر داشته باشد. سیاسی، اجتماعی یا صنفی بودن آن ها مبحثی در درون این جریان زنده و پویاست، چراکه طبقه کارگر می تواند مبارزات صنفی، اجتماعی و سیاسی خود را داشته باشد؛ ولی چگونگی آن منوط به این است که کدامیک از این مبارزات را مرکز توجه خود قرار دهد.
ارتباط ارگانیک یا زنده و پویا به چه معناست؟ در نگاه اول این تصور به ذهن متبادر می شود که این ارتباطی دردرون یک ساخت ِسازمانی ِمشخص است. این تصور بیراه نیست. اما بخش محدودی از یک کلیت است. در این نظرگاه توجهی نمی شود که هر ساخت سازمانی برای انجام عملی به وجود می آید. پیش شرط انجام این عمل تبادل نظر است. این تبادل نظر می تواند قالب های نظری مشترکی را به وجود آورد که خود، شرط لازم برای انجام کار مشترک است. ارتباط زنده و پویا یک آمد و شد نظری و عملی با توده کارگران است. توده ای که با وجود تنوع فکری، اجزای آن آراء و نظرات یکسانی در مورد بسیاری از مسائل دارند. تشکل های کارگری- از هر نوع که باشند- باید بتوانند با توده کارگران ارتباط آگاهیبخش، دوجانبه، نقادانه و مستقل، خلاق و فعال ایجاد کنند که در جریان آن، هم خود را ارتقاء دهند وهم آگاهی توده های کارگری را بالاببرند؛ نه آن که نظرات خود را به این طبقه نسبت دهند، آن هم به شکلی فخرفروشانه.
باید یاد داد و یاد گرفت. تنها زمانی می توانیم یاد دهیم که یاد بگیریم. رابطه ای دو جانبه بیگوینده و شنونده صرف ، هر دو طرف باید هم گوینده باشیم و هم شنونده.
متاسفانه در بخش غالب جامعه روشن فکری ایران تصوری که از مباحثه و همفکری وجود دارد، تصوری فردگرایانه است. در چارچوب این تصورها، جامعه بشری مجموع جبری انسان هایی اتُمیزه است که در داخل آن هر فرد دارای رأی منحصر و مستقل است.
این گونه نیست. جامعه بشری از گروه های اجتماعی متفاوتی تشکیل شده است که هر گروه بسترهای متفاوت اجتماعی را برای افراد درون آن ایجاد می کند که با آن شرایط اجتماعی تطابق بیشتری داشته باشند. این شرایط متفاوت، زمینه را برای رشد و نمو ایده ها، افکار و عقاید فراهم می کند که با آن شرایط زیستی تطابق بیشتری داشته باشد. افراد در هر گروه اجتماعی با وجود اختلافاتی که با هم دارند، تمایل دارند که در بسیاری از مسائل، آراء و نظرات یکسانی داشته باشند. چون این نظرات با شرایط زندگی آن ها سازگارتر است. طبقه کارگر هم جدا از این مسائل نیست.
اما ساختی که این گفتمان دو جانبه در آن ایجاد می شود، چگونه است؟ هر ایده ای برای تبدیل شدن به واقعیت، شخصی و درونی می شود، ولی این درونی شدن در بسترها و شرایط گوناگون تغییر می کند. در نتیجه تشکل های کارگری برحسب شرایط متفاوتی که در آن قرار می گیرند، می توانند اشکال مختلفی داشته باشند. اما کار اصلی، ایجاد ارتباط زنده و پویا با طبقه است. هرگونه دستور کاری برای نادیده گرفتن این مهم، فرار از وظیفه اصلی است. برخورد شکلی با مقوله تشکل های کارگری، فراموش کردن مضمون اصلی فعالیت است. اگر که نگاه ما به نقش وجودی تشکل ها معطوف شود، با توجه به موانع قانونی، فعالیت اصلی فعالین کارگری حول خواست آزادی فعالیت تشکل ها متمرکز می شود. این خواست، ضروری است اما کافی نیست. درعین حال، این خواست دموکراتیک می تواند مورد توجه اقشار و طبقات دیگر نیز قرار گیرد. طبقه کارگر به جز خواست رفع موانع ساختاری برای تشکل های قانونی خواست ها و مواضع دیگری نیز دارد. متمرکز شدن فعالین کارگری حول خواست های دموکراتیک موجب آن می شود که آن چه هم اکنون به نام جنبش کارگری محسوب می شود، قبل از آن که جنبش کارگری باشد؛ تبدیل به جنبشی دموکراتیک شود.
می توانیم این گونه بیان کنیم که ارتباط با طبقه کارگر را می توان، به کسب حداقل آزادی و دموکراسی ارجاع داد. اما مشکل از این جا شکل می گیرد که به دلیل صیقل نخوردگی نظریات و عدم ارتباط پویا با طبقه کارگر، معیارها و مواضع تئوریک و شعارهای جزمی، به عنوان موضع کارگران در داخل این جنبش دموکراتیک مطرح می گردد که البته پایگاهی نخواهد داشت. از سوی دیگر در داخل جنبش دموکراتیک طبقات و اقشار دیگر در درون این جنبش، رابطه ای زنده و موثر با نمایندگانشان دارند و روند حرکت را در جهت خواست ها و اهداف خود سوق می دهند.
پس وظیفه فعالین کارگری نیز برقراری ارتباط زنده وپویا با طبقه کارگر است. وظیفه ی دوگانه دمکراتیک و کارگری را نمی توان به زمان دیگری واگذار کرد.
بدون توجه به این مهم، تشکل های کارگری معنا و جوهره خود را به تدریج از دست خواهند داد و اهداف و عمل شان، در خدمت اقشارو طبقات دیگر قرار می گیرد که می تواند در انتها ضد کارگری و خدمتگزار سرمایه داری جهانی هم از آب در آید.
کامران طاهباز
کانون مدافعان حقوق کارگر