افق روشن
www.ofros.com

پاسخ محسن حکیمی

به پرسش های نشریه آرش درباره جنبش جاری


نشریه آرش - محسن حکیمی                                                                               جمعه ٣١ اردیبهشت ١٣٨٩

پرسش های نشریه آرش (شماره ١٠۴ ، به تاریخ مارس ٢٠١٠)
جنبش اعتراضی مردم ایران پس از انتخایات دهمین دورهی ریاست جمهوری، مرزهای سیاه استبدادِ حاکم بر ایران را درنوردید و ستونهای خیمهی استبداد را لرزاند. اوج گیری جنبش اعتراضیِ مردم ایران، نشان از ابعاد چندگانهی مبارزه برای دمکراسی داشت.
سی سال کشتار و زندان و شکنجه، ویرانی اقتصاد و بیخانمانی بخش بزرگی از مردم زحمتکش ایران، باعث شد که خیزش مردم ایران با چنان دامن و گسترهای شعله کشد که رژیم را به وحشت اندازد و مردم را امیدوار کند. جنبش با شعار « رأی من کو» آغاز و با ضرباهنگی پرشتاب به جنبش تودهای بدل شد که رژیم را به وحشت انداخت. ضرباهنگ گسترش جنبش، عمق نارضایتی مردم ایران و آمادگی آنان را برای براندازی بساط ورشکستهی ولایت فقیه به نمایش گذاشت.
مردم ایران پس از تحمل سی سال حکومت ترور و خفقان، نشان دادند که مبارزه برای دمکراسی و آزادی و عدالت اجتماعی، مبارزهای پیگیر و مستمر و بازگشتناپذیر است. ما بر آن شدیم که در این شمارهی آرش، با طرح سئوالاتی برای برخی از دستاندرکاران مسایل اجتماعی، ویژهنامهای را تدارک ببینیم:
١ - دلایل و خصلت اصلی این جنبش و شکل گیری و دوام آن را چگونه می توان توضیح داد؟
٢- ترکیب طبقاتی جنبش کنونی را چگونه ارزیابی می کنید؟
٣ - آیا شکل گیری یک جنبش ضد دیکتاتوری به نفع کارگران و زحمتکشان است یا فقط در صورتی به نفع آنهاست که با خواست ها و رهبری آنها شروع شود؟
۴- چه نیروهایی کارگر هستند؟ و آیا می توان وزن طبقاتی کارگران و زحمتکشان را در متن همین جنبش تقویت کرد؟ آری یا نه؟ چرا، چگونه و با چه شرایطی؟
۵- چرا نقش چپ در جنبش کنونی ( دست کم تاکنون ) حاشیه ای بوده است؟ چگونه می توان وزن و نقش چپ را در این جنبش تقویت کرد؟
٦- با تجربه ای که از انقلاب بهمن داریم و درس هایی که از شکست آن گرفتهایم، برای آن که جنبش کنونی مردم به شکست نیانجامد چه میتوان کرد؟

پاسخ محسن حکیمی
امیدوارم این حق و اجازه را به من بدهید که پاسخ به پرسش های شما را با نقد این پرسش ها آغاز کنم، چراکه مضمون، نحوه طرح و ترتیب چیدن پرسش های شما به گونه ای است که نشان می دهد خود شما از قبل به طور تلویحی به آن ها پاسخ داده اید. در سه پرسش نخست دقت کنید. در اولی پرسیده اید : «دلایل و خصلت اصلی این جنبش و شکل گیری و دوام آن را چگونه می توان توضیح داد؟». پرسش دوم هم این است : «ترکیب طبقاتی جنبش کنونی را چگونه ارزیابی می کنید؟». و بالاخره در سومی پرسیده اید : «آیا شکل گیری یک جنبش ضددیکتاتوری به نفع کارگران و زحمتکشان است یا فقط در صورتی به نفع آن هاست که با خواست ها و رهبری آن ها شروع شود؟». وفتی به ویژه در پرسش سوم دقت کنیم و آن را در کنار دو پرسش دیگر بگذاریم، به راحتی می توانیم پی ببریم که، از نظر پرسشگر، اولا خصلت اصلی این جنبش ضدیت با دیکتاتوری است، ثانیا ترکیب طبقاتی آن غیرکارگری است و، ثالثا، با آن که نه خواست ها و نه رهبری این جنبش هیچ یک متعلق به طبقه کارگر نیست، اما نفس همین جنبش ضددیکتاتوری به سود کارگران است. پرسش چهارم نیز در جهت تایید پاسخ های تلویحی فوق است، زیرا هنگامی که شما می پرسید «آیا می توان وزن طبقاتی کارگران و زحمتکشان را در متن همین جنبش تقویت کرد؟ آری یا نه؟ چرا، چگونه و با چه شرایطی؟» در واقع دارید تلویحا می گویید که این جنبش از طبقه کارگر و زحمتکش تشکیل نشده است یا، دست کم، طبقه کارگر در این جنبش وزن چندانی ندارد. و خود همین نوع نگاه به طبقه کارگر پاسخ بخش اول این پرسش یعنی «چه نیروهایی کارگر هستند؟» را نیز در بردارد. چرا که وقتی شما به طور سلبی تایید می کنید که این جنبش، کارگری نیست یا طبقه کارگر در آن وزن چندانی ندارد، در واقع دارید به طور اثباتی کارگر را تعریف می کنید. هنگامی که از یک سو به اکثریت افراد تشکیل دهنده جنبش جاری نگاه می کنیم و، از سوی دیگر، می بینیم که سئوال کننده به طور تلویحی این افراد را کارگر نمی داند، ناگزیر به این نتیجه می رسیم که لابد از نظر سئوال کننده کارگر صرفا کسی است که داس یا چکش در دست دارد و دست او نیز پینه بسته است. و این نظر درباره کارگر نیز همان نظری است که سال ها در احزاب و سازمان ها و گروه های «چپ» رایج بوده و حتی هم اکنون نیز بخشی از این «چپ» از همین زاویه به کارگر نگاه می کند. گرایش سئوال کننده به «چپ» خود را در پرسش پنجم نیز نشان می دهد : «چرا نقش چپ در جنبش کنونی (دست کم تا کنون) حاشیه ای بوده است؟ چگونه می توان وزن و نقش چپ را در این جنبش تقویت کرد؟». در این سئوال، در واقع پرسشگر نگرانی یا نارضایتی خود را از حاشیه ای بودن «چپ» در جنبش جاری بیان می کند و از پاسخ دهنده می خواهد برای رفع این مشکل راه حل ارائه دهد. نکته نهفته در این پرسش آن است که طوری طراحی شده که پاسخ دهنده را- چه بخواهد و چه نخواهد - در نگرانی و نارضایتی پرسشگر در مورد حاشیه ای بودن «چپ» سهیم می کند. چرا باید چنین باشد؟ چرا من پاسخ دهنده به این سئوال لزوما باید در این نگرانی پرسش کننده سهیم باشم؟ تنها پاسخی که پرسشگر می تواند به این سئوال من بدهد این است که او گرایش به «چپ» مخاطبان خود از جمله من را پیش فرض گرفته است. البته این حق پرسشگر است که بخواهد فقط کسانی را مخاطب پرسش هایش قرار دهد که به «چپ» گرایش داشته باشند. اما در این میان گناه مخاطبی که نه تنها به این «چپ» گرایش ندارد بلکه سال هاست دارد آن را نقد می کند، چیست؟ بدیهی است که بی اطلاعی احتمالی پرسشگر در این مورد را نمی توان گناه مخاطب پرسش به شمار آورد. اما با توجه به ساختار کلی و نوع طراحی پرسش های دیگر، توضیح این مسئله با بی اطلاعی احتمالی پرسشگر نوعی فروکاستن و کم بها دادن به علت اصلی آن و، به زبان صریح تر، خود را به کوچه علی چپ زدن است. ممکن است بگویید که به هرحال ساختار سئوال ها طوری نیست که منتقد جریان «چپ» نتواند به آن ها پاسخ دهد. به سخن دیگر، سئوال راه پاسخ را بر روی منتقدان جریان «چپ» نبسته است و آنان نیز می توانند به آن پاسخ دهند. اما تمام بحث من در اینجا این است که یک منتقد جریان «چپ» تنها پس از نقد مضمون و ساختار این پرسش می تواند به آن پاسخ دهد. به عبارت دیگر، پرسشگر اتفاقا راه پاسخ را بر روی پاسخ دهنده منتقد جریان «چپ» بسته است و این پاسخ دهنده منتقد است که در واقع مجبور می شود برای پاسخ به آن ابتدا راه پاسخ را باز کند، یعنی ساختار و مضمون پرسش را نقد کند، همان کاری که من الان دارم می کنم. بنابراین، مشکل اساسی ساختار و مضمون پرسش شماره پنج نیز همان است که در مورد پرسش های پیش از آن به آن اشاره کردم. این سئوال نیز مانند سئوال های دیگر به گونه ای طراحی شده که از پاسخ دهنده می خواهد پاسخ مطلوب و مورد نظر پرسشگر را به سئوال را بدهد. یک شاهد دیگر بر این مدعا، پرسش ششم یعنی آخرین پرسش است : «با تجربه ای که از انقلاب بهمن داریم و درس هایی که از شکست آن فراگرفته ایم، برای آن که جنبش کنونی مردم به شکست نینجامد چه می توان کرد؟». این پرسش حاوی این معنای رایج در «چپ» است که انقلاب بهمن به این علت شکست خورد که «چپ» آن را رهبری نکرد ( البته برخی از گروه ها و سازمان های «چپ» به جای رهبری «چپ» از«رهبری طبقه کارگر» سخن می گفتند و می گویند، اما کاملا روشن بود و کماکان روشن است که منظورشان از «طبقه کارگر» خودشان است). حال، برای آن که جنبش کنونی به آن سرنوشت دچار نشود باید «چپ» را از حالت حاشیه ای آن درآورد یا،دست کم، وزن و نقش آن را در این جنبش تقویت کرد. به این ترتیب، می بینیم که پرسش ششم به طور تلویحی و آن گونه که مطلوب و مورد نظر پرسشگر است در پرسش پنجم پاسخ داده شده است. من برای پاسخ دادن به پرسش های شما ابتدا می باید آن ها را نقد می کردم یا در واقع، به زبان ساختارشکنان، می باید ساختار مهندسی شده و ایدئولوژیک آن ها را می شکستم تا بتوانم به آن ها پاسخ دهم. فقط با شکستن این ساختار می توانستم آزادی لازم برای پاسخ دادن به سئوال های شما را پیدا کنم. اکنون و پس از این نقد احساس می کنم این آزادی را به دست آورده ام و می توانم پرسش های شما را، آن گونه که خود می خواهم و نه آن گونه که شما خواسته اید، پاسخ گویم.

١- جنبش جاری جنبشی صرفا ضددیکتاتوری نیست. جنبشی است علیه آن چیزی که دیکتاتوری برای بقا و دوام آن اعمال می شود. به این معنا، البته ضددیکتاتوری هم هست. اما آنچه دیکتاتوری برای بقا و دوام اش اعمال می شود همان رابطه اجتماعی برخاسته از اعماق جامعه است که کمر اکثریت مطلق ساکنان جامعه زیر بار آن خم شده - اگر نگوییم شکسته است. این رابطه همان رابطه خرید و فروش نیروی کار یا سرمایه است. بنابراین، جنبش کنونی جنبشی است علیه این رابطه، جنبشی ضدسرمایه داری. اما این ضدیت فقط و فقط یک ضدیت خودانگیخته است. تا آنجا که به جنبه خودآگاهانه ضدیت با سرمایه داری مربوط می شود حتی یک مولکول ضدسرمایه داری هم در این جنبش نمی توان یافت. سهل است، این جنبش حتی شعارهای سرمایه دارانه هم بر زبان می آورد. اما این که این جنبش نه تنها ضدیت خود را با رابطه خرید و فروش نیروی کار بر زبان نمی آورد بلکه اتفاقا زیر پرچم بخشی از طرفداران و نگهبانان این رابطه رفته است و مستاصل و درمانده سخنان و شعارهای آنان را بر زبان می آورد سر سوزنی از واقعیت ضدسرمایه داری این جنبش نمی کاهد. علت ضدسرمایه داری بودن این جنبش نیز همانا سرمایه داری بودن جامعه ایران است. هر آن کس که جامعه ایران را به معنای واقعی کلمه سرمایه داری یعنی جامعه مبتنی بر استثمار کار مزدی بداند نمی تواند جنبش اعتراضی جاری را ضدسرمایه داری نداند. در این جامعه، تمام مصائب و سیه روزی هایی که اکثریت مطلق انسان ها را به جنب و جوش اعتراضی واداشته است، از مصائب اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی همچون فقر و بیکاری و گرسنگی و بی خانمانی و بی خویشتنی و اعتیاد و فحشا و دزدی و قتل و فساد و تبعیض و خشونت و جنگ و بی سوادی و بی فرهنگی و زن ستیزی و مردسالاری و خرافه پرستی گرفته تا بی حقوقی ها و گرفت و گیرهای سیاسی و سرکوب و کشتار و خفقان و زندان و استبداد دینی و شلاق و شکنجه و تجاوز جنسی و سنگسار و قصاص و قطع دست و پا و درآوردن چشم و اعدام با جرثقال همه و همه یا مستقیما از رابطه خرید و فروش نیروی کار سرچشمه می گیرند و یا به تبع این رابطه و ویژگی های آن در جامعه ایران وجود دارند و به بقای خود ادامه می دهند. جنبش کنونی جنبشی است علیه تمام این مصائب و سیه روزی ها، که اکنون دیگر کارد را به استخوان اکثریت افراد جامعه رسانده است. اما چرا این جنبش علیه تمام این مصائب فریاد نمی کشد و حداکثر شعار "مرگ بر دیکتاتور" (و حتی نه "مرگ بر دیکتاتوری") سر می دهد؟ به نظر من، مهم ترین عاملی که باعث می شود یک جنبش ضدسرمایه داری خود را به صورت یک جنبش صرفا ضددیکتاتوری نشان دهد همانا خود نظام سرمایه داری و جریان های مدافع آن است. سرمایه داری یک دنیای وارونه است و به همین دلیل در تمام رسانه هایش همه چیز به صورت وارونه منعکس می شود. تمام ثروت جامعه را کارگران تولید می کنند، اما در نظام سرمایه داری این مسئله به گونه ای نشان داده می شود که گویا اگر سرمایه دار نباشد کارگران از گرسنگی می میرند. رابطه خرید و فروش نیروی کار است که کمر کارگران را شکسته و تسمه از گرده آنان کشیده است، اما اصلاح طلبان نظام سرمایه داری از هزار طریق در کله کارگران فرو می کنند که گویا علت فقر و فلاکت و استبداد و خفقان، صرفا دیکتاتوری ولی فقیه است. بنابراین، این خود نظام سرمایه داری و عمله و اکره آن است که جنبش ضدسرمایه داری جاری را جنبشی صرفا ضددیکتاتوری نشان می دهد. همان گونه که مذهب، مخلوق ذهن انسان ها را خالق آن ها می نمایاند، در نظام سرمایه داری ایران نیز اعتراض به کل موجودیت این نظام اعتراض به صرف ولایت فقیه نمایانده می شود. رابطه ضدیت با سرمایه داری و ضدیت با دیکتاتوری مثل رابطه ذات و نمود است. همان طور که آنچه نمود می یابد نه تنها تمام ذات نیست بلکه گاه حتی نقیض آن است، ضدیت با دیکتاتوری نیز نه فقط حاوی تمام ضدیت با سرمایه داری نیست بلکه می تواند به نقیض ضدیت با سرمایه داری تبدیل شود. بدیهی است که وقتی یک کارگر شعار «مرگ بر دیکتاتور» سر می دهد منظورش مرگ دیکتاتوری سرمایه و مرگ آن رابطه اجتماعی است که او را به روز سیاه نشانده است. به بیان دیگر، او با گفتن «مرگ بر دیکتاتوری» در واقع دارد می گوید «مرگ بر سرمایه داری». اما در مورد سرمایه دار یا نماینده سرمایه داری که شعار «مرگ بر دیکتاتوری» سر می دهد اصلا چنین نیست. اصلاح طلبان شعار «مرگ بر دیکتاتور» را نه برای نابودی سرمایه داری بلکه، کاملا برعکس، برای حفظ سرمایه داری سر می دهند. اینجاست که ضدیت با دیکتاتوری به پرده ساتری برای پوشاندن ضدیت کارگران با سرمایه داری تبدیل می شود. وظیفه یک فعال جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر این است که این پرده ساتر را کنار بزند و ذات ضدسرمایه داری جنبش کنونی را از پس نمود ضددیکتاتوری آن بیرون بکشد و در مقابل چشمان کارگران بگیرد. در واقع، وظیفه آگاهی یا علم همین است. همان گونه که مارکس می گوید، اگر ذات و نمود کاملا برهم منطبق بودند، علم به امری بیهوده تبدیل می شد. بنابراین، اگر بخواهم این قسمت را خلاصه کنم باید بگویم جنبش اعتراضی کنونی جنبشی است ضدسرمایه داری که ضدیت با دیکتاتوری فقط یک بعد از آن را تشکیل می دهد و نه همه آن را. دوام تا کنونی این جنبش نیز به علت عمق ضدیت آن با جهنم سرمایه داری ایران است.

٢- ترکیب طبقاتی جنبش جاری، غیرکارگری نیست. روشن است که کارگران به صورت متشکل و با هویت طبقاتی شان در این جنبش شرکت ندارند. اما این امر ابدا به معنی غیرکارگری بودن این جنبش نیست. به جرات و با قطعیت می توان گفت که اکثر شرکت کنندگان در این جنبش، کارگر هستند، کارگر به معنای فروشنده نیروی کار. این ادعا را می توان هم به لحاظ نظری اثبات کرد و هم با مشاهدات عینی نشان داد. به لحاظ نظری، نمی توان جامعه ایران را سرمایه داری دانست اما اکثریت جمعیت آن را ابواب جمعی طبقه کارگر به شمار نیاورد. نفس همین که می پذیریم جامعه ایران، سرمایه داری است به معنی پذیرش این نکته است که اکثریت جمعیت این جامعه را فروشندگان نیروی کار تشکیل می دهند. بر مفهوم فروشنده نیروی کار به عنوان مفهوم دربرگیرنده تمام کارگران اعم از مولد و غیرمولد تاکید می کنم تا در عین حال دیدگاهی را که کارگر را در کارگر مولد خلاصه می کند نقد کرده باشم. کارگر صرفا کسی نیست که با فروش نیروی کارش به طور مستقیم برای کارفرمای کارخانه دار یا مزرعه دار یا بسازوبفروش ارزش اضافی تولید می کند. کسانی نیز که در بیمارستان ها، مدارس، دانشگاه ها، سازمان های آب وبرق و گاز و مخابرات و دیگر سازمان ها و وزارتخانه های دولتی، شرکت ها و آژانس های حمل و نقل اعم از مسافری و باری، سازمان های شهرداری و شرکت های نظافتی، انبوه عظیم فروشگاه های بزرگ و کوچک و به طور کلی در بخش «خدمات» نیروی کارشان را برای امرار معاش می فروشند، کارگر هستند. و اتفاقا در اکثر جوامع سرمایه داری جمعیت این بخش از طبقه کارگر- که طرفداران «جنبش سبز» در ایران می کوشند تحت عنوان «طبقه متوسط»(؟!) آن را به سود خود مصادره کنند- از جمعیت کارگران مولد بیشتر است. حال اگر به این تصویر از طبقه کارگر، یعنی به میلیو ن ها کارگر شاغل در بخش های صنعت و ساختمان و کشاورزی و خدمات، میلیون ها بیکار، میلیون ها دست فروش سر چهار راه ها و کنار خیابان ها و میلیون ها زن خانه دار را اضافه کنیم، خواهیم دید که اولا طبقه کارگر چه جمعیت عظیمی را تشکیل می دهد و، ثانیا، این جمعیت عظیم، به ویژه در جهنمی چون ایران که بی حقوقی مطلق در آن بیداد می کند، چه پتانسیل عظیمی از اعتراض به سرمایه داری را در خود نهفته دارد. شروع انفجارگونه این اعتراض در 23 خرداد امسال و تداوم رشدیابنده و رادیکال آن را تنها با ضدیت بنیادین کارگران معترض به نظام سرمایه داری می توان توضیح داد، نه با عامل نه چندان مهمی چون دزدیده شدن رای شرکت کنندگان در انتخابات ( بسیاری از معترضان خیابانی اساسا در انتخابات شرکت نکرده بودند). مسئله تقلب در انتخابات صرفا محمل و منفذی برای بالفعل شدن این پتانسیل عظیم اعتراض به سرمایه داری و دولت استبدادی نگهبان آن بود. درمورد مشاهدات و مستندات عینی نیز فکر می کنم اشاره به موارد زیر کفایت می کند. در همان ماه های نخست شکل گیری جنبش و شروع دستگیری ها، فهرستی 800 نفره از اسامی و مشخصات دستگیرشدگان منتشر شد که اکثریت مطلق آن ها را دیپلم ها و فوق دیپلم ها و لیسانس ها و حتی فوق لیسانس های بیکار تشکیل می داد. با فرض تعریفی که در بالا از کارگر به دست دادم، فکر نمی کنم کسی بتواند منکر کارگر بودن چنین افرادی بشود. علاوه بر این، اکنون دیگر با توجه به جمعیت وسیعی که از دانشجویان که یا در زندان به سر می برند و یا موقتا آزاد شده اند تا دوباره به زندان برگردند، نمی توان منکر حضور گسترده و فعالانه دانشجویان در این جنبش شد. بی هیچ تردیدی، بخش عمده این دانشجویان در آینده - اگر اساسا آینده ای داشته باشند - جزء فروشندگان نیروی کار خواهند بود و چه بسا همین الان و به عنوان دانشجو نیز برای امرار معاش مجبور به فروش نیروی کار خود- لااقل به صورت پاره وقت - هستند. و سرانجام این که نمی توان از مشاهدات و مستندات عینی مربوط به طبقه کارگر ایران سخن گفت اما به یک تغییر کیفی مهم در بافت این طبقه در ده بیست سال اخیر اشاره نکرد. واقعیت این است که به علت هجوم و اعمال فشار بیش از پیش سرمایه به اکثریت ساکنان جامعه بخش هایی از شهرنشینان تحصیل کرده که زمانی وضع نسبتا مرفهی داشتند و جزء اقشار میانی جامعه به حساب می آمدند اکنون به درون طبقه مزدبگیر رانده شده اند و بخشی از این طبقه را تشکیل می دهند. اکنون دیگر به جای کارگرانی با دستان پینه بسته و چهره های آفتاب سوخته که زمانی مثلا خیامی (صاحب ایران ناسیونال) با اتوبوس از روستاهای دور و نزدیک می آورد و یک پایشان در روستا و پای دیگرشان در شهر بود، کارگرانی تحصیل کرده و جوان و دارای خاستگاه کاملا شهری نشسته اند که در حالی که دارند شاسی خودروها را نقطه جوش می زنند هدفون موبایل هایشان را به سر بسته اند و دارند آواز مایکل جکسون و جنیفر لوپز گوش می دهند. بی شک، اینان نسبت به کل جمعیت طبقه کارگر ایران در اقلیت هستند. و نیز حتی همین ها، که به هرحال در قیاس با سایر بخش های طبقه کارگر پیشرو محسوب می شوند، اغلب به منافع طبقاتی خویش آگاهی ندارند و تحت تاثیر القائات سرمایه داری اصلاح طلبانه قراردارند. اما به هیچ وجه نمی توان منکر تفاوت آن ها با کارگران بیسواد یا کم سواد روستایی از نظر قابلیت های کسب آگاهی طبقاتی و نیز تحرک سیاسی در مورد مسائل سیاسی جامعه از جمله جنبش اعتراضی جاری شد. بخش عمده کارگرانی که در روزهای تظاهرات خیابانی پس از اتمام کار روزانه به صورت فردی خود را به خیابان های مرکزی تهران می رسانند تا در تظاهرات شرکت کنند از این دست کارگران هستند.

٣- ضدیت صرف با دیکتاتوری لزوما به نفع کارگران نیست. ضدیت با دیکتاتوری فقط و فقط هنگامی به نفع کارگران است که از زاویه ضدیت با سرمایه داری مطرح شود. آن ضدیت با دیکتاتوری که منجر به تحکیم سرمایه داری شود نه تنها کوچک ترین نفعی برای کارگران ندارد بلکه کاملا به زیان آن ها است. این امر، یعنی تقلیل یک جنبش ضدسرمایه داری به جنبشی صرفا ضددیکتاتوری، همان کاری است که رهبری انقلاب ۵٧ توانست با موفقیت آن را انجام دهد و صدالبته تلاش ضدکارگری و یکسره سرمایه دارانه حزب توده با شعار «جبهه واحد ضددیکتاتوری» اش نقش مهمی در این پیروزی طبقه سرمایه دار و شکست طبقه کارگر داشت. روحانیت به رهبری خمینی البته شعار «مرگ بر شاه» را زیر فشار از پایین جنبش پذیرفت. اما همین که آن را به ناگزیر پذیرفت، بسیار هوشمندانه و مدبرانه آن را به شعاری برای از میان به در کردن مبارزه ضدسرمایه داری طبقه کارگر و بدین سان حفظ نظام سرمایه داری از گزند این مبارزه تبدیل کرد. از سوی دیگر، طبقه کارگر نیز، که به طور خودانگیخته با نظام سرمایه داری سلطنتی مبارزه می کرد، تحت القائات خود همین نظام و نیز روحانیت و احزاب و گروه ها و سازمان های «چپ» با کوبیدن بر طبل مبارزه صرفا ضددیکتاتوری به سینه زن و سیاهی لشکر جناح روحانی و بازاری طبقه سرمایه دار بدل شد. هم این جناح از طبقه سرمایه دار و هم طبقه کارگر هر دو شعار «مرگ برشاه» سر می دادند، اولی کاملا آگاهانه و برای حفظ نظام سرمایه داری و دومی یکسره نا آگاهانه و سرشار از این توهم ویرانگر و تاسف بار که گویا دارد برای برچیدن نظام سرمایه داری مبارزه می کند. در راستای همین تقلیل جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر به جنبشی صرفا ضددیکتاتوری، یکی از القائات اپوزیسیون بورژوایی، از جمله اپوزیسیون «چپ»، که به درون کارگران برده می شد دموکراتیزه کردن نظام سرمایه داری بود. گفته می شد که سرمایه داری دموکراتیک به سود کارگران است، زیرا توان مادی و فکری کارگران را تقویت می کند و همین امر نیروی کارگران را برای مبارزه با سرمایه داری افزایش می دهد. اگرچه حتی در آن زمان نیز برای کارگران آگاه روشن بود که این فریب است، اما تجربه انقلاب ۵٧ با قاطعیت بی چون و چرا بر این توهم ضدکارگری خط بطلان کشید و یک بار دیگر نشان داد که طبقه کارگری که فاقد افق مبارزه خودآگاهانه با سرمایه داری باشد و به زیر پرچم این یا آن بخش از طبقه سرمایه دار برود نه فقط از توان مادی و فکری لازم برای مبارزه با سرمایه داری برخوردار نخواهد شد بلکه فقط و فقط زنجیرهای دست و پای خودش را محکم تر خواهد ساخت. اکنون نیز کسانی که به کارگران می گویند صرف مبارزه ضددیکتاتوری بدون مبارزه ضدسرمایه داری به سود کارگران است دارند مرتکب جنایت تحکیم و تقویت نظام سرمایه داری و بدین سان سلاخی هر چه بیشتر طبقه کارگر می شوند. در طول تاریخ مبارزه طبقه کارگر در سطح بین المللی، توان مادی و فکری این طبقه هیچ گاه افزایش نیافته است مگر از طریق مبارزه با سرمایه داری. اگر قرار است اصلاحی - حتی در کمترین سطح چه رسد به افزایش توان مادی و فکری برای مبارزه با سرمایه داری - در وضعیت دوزخیان داغ لعنت خورده یعنی بردگان مزدی در ایران صورت پذیرد، این امر جز با مبارزه علیه سرمایه متحقق نخواهد شد. مبارزه صرف با دیکتاتوری نه تنها منجر به اصلاح وضعیت کارگران نخواهد شد بلکه، برعکس، کارگران را به گوشت دم توپ طبقه سرمایه دار و دولت آن تبدیل خواهد کرد. بنابراین، پاسخ من نه تنها برخلاف مضمون شق نخست پرسش است بلکه از مضمون شق دوم آن نیز (این که جنبش دیکتاتوری فقط در صورتی به نفع کارگران است که «با خواست ها و رهبری» آنان شروع شود) بسیار فراتر می رود. شروع مبارزه با «خواست ها و رهبری» کارگران هنوز به معنی مبارزه ضدسرمایه داری طبقه کارگر نیست، مضمونی که متاسفانه در سراسر پرسش های «آرش» هیچ نشانی از آن وجود ندارد.

۴- در متن یک جنبش صرفا ضددیکتاتوری به رهبری بخشی از طبقه سرمایه دار («اصلاح طلبان») نه تنها نمی توان وزن طبقاتی کارگران را تقویت کرد بلکه هرگونه تلاشی در این زمینه هیچ نتیجه ای جز ریختن آب به آسیاب سرمایه داری ندارد. تقویت وزن طبقاتی کارگران در جنبش جاری در گرو برهم زدن متن صرفا ضددیکتاتوری و شکستن ساختاری است که صرفا دموکراسی سیاسی و برابری در پیشگاه قانون را مطالبه می کند. بدیهی است که استقرار دموکراسی سیاسی و برابری در پیشگاه قانون در چهارچوب موجودیت نظام سرمایه داری برای طبقه کارگر ایران گامی به پیش است. اما، همان گونه که در بالا اشاره کردم، این یک سراب است و هیچ بخشی از طبقه سرمایه دار ایران قادر به چنین کاری نبوده، نیست و نخواهد بود. در ایران، حتی کمترین دموکراسی سیاسی نیز در گرو مبارزه ضدسرمایه داری طبقه کارگر است. فراخواندن کارگران به مبارزه برای دموکراسی سیاسی بدون دست زدن به ساختار سرمایه داری ایران هیچ چیز نیست جز دادن آدرس غلط به کارگران و به بیراهه کشاندن مبارزه ضدسرمایه داری آنان. این را هم تاریخ معاصر جامعه ایران نشان می دهد و هم می توان به لحاظ نظری اثبات کرد. پس، برای تقویت نیروی طبقه کارگر در جنبش جاری باید آن را به یک جنبش آگاهانه ضدسرمایه داری و خواستار دموکراسی اجتماعی (برابری در عرصه نان، نه فقط در پیشگاه قانون) تبدیل کرد. کارگران می توانند این کار را بکنند، به شرط آن که حضور پراکنده و انفرادی خود در این جنبش را به حضوری اولا متشکل و صدالبته شورایی و ثانیا با پرچم مطالبات پایه ای ضدسرمایه داری (رجوع کنید به «منشور مطالبات پایه ای طبقه کارگر ایران» که توسط کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری ارائه شده است) و ثالثا با چشم انداز الغای کارمزدی یعنی افق درهم شکستن ستون فقرات جامعه سرمایه داری تبدیل کنند.

۵- وضعیت حاشیه ای «چپ» در جامعه ایران، صرف نظر از آن بخش از آن که معلول سرکوب خونین توسط رژیم های شاه و جمهوری اسلامی است، همان چیزی است که این «چپ» مستحق اش بوده است. «چپ» در جامعه ایران نه فقط در جنبش کنونی بلکه جز در مقاطعی گذرا، که آن هم معلول شرایط خاص داخلی و بین المللی بوده است، در طول تاریخ خود همیشه در حاشیه بوده است. علت این حیات حاشیه ای نیز ماهیت رفرمیستی این «چپ» است. تا آنجا که به این ماهیت مربوط می شود، «چپ» ایران هیچ گاه ضدسرمایه داری نبوده است. این «چپ» از کمونیسم روسی سرچشمه گرفت و کمونیسم روسی (بلشویسم یا لنینیسم) نیز چیزی نبود جز سرمایه داری دولتی در پوشش سوسیالیسم. بنابراین، افق و هدف نهایی مبارزه «چپ» ایران از همان آغاز سرمایه داری دولتی بود. و این نیز چیزی جز اصلاح سرمایه داری ایران نبود و نیست. تا آنجا که به مبارزه ضدسرمایه داری طبقه کارگر مربوط می شود، فرقی نمی کرد و نمی کند که این اصلاح طلبی از طریق خزیدن به قدرت و به شیوه مسالمت آمیز انجام گیرد (آن گونه که حزب توده انجام می داد) یا به ضرب مبارزه مسلحانه چریکی و از طریق سرنگونی رژیم سیاسی (آن گونه که چریک های فدایی خلق عمل می کردند). در هر حال، آنچه قرار بود توسط این «چپ» متحقق شود نه برچیدن بساط سرمایه و الغای کارمزدی بلکه سرمایه داری دولتی بود که لباس سوسیالیسم بر آن پوشانده شده بود. در اینجا وارد این بحث فرعی نمی شوم که بخشی از این «چپ» که به اردوگاه به اصطلاح سوسیالیسم وابسته بود از موضع رعایت منافع این اردوگاه برای سرمایه داری دولتی مطلوب خود بیشتر جنبه «ضدامپریالیستی» قائل بود و بخش دیگر آن با مطالبه «جمهوری دموکراتیک خلق» رنگ و لعاب «رادیکالیسم» و سرنگونی طلبی ضدرژیمی را نیز به مبارزه «ضدامپریالیستی» خود اضافه می کرد. در هر حال، هدف نهایی این «چپ» استقرار سرمایه داری دولتی در پوشش سوسیالیسم بود. در سال های انقلاب ۵٧، این «چپ» توسط بخشی از درون آن نقد شد، اما نه از موضع ضدسرمایه داری بلکه از موضع مخالفت با «خلقی» بودن آن. این بخش از «چپ» به جای خلق، طبقه کارگر را نشاند اما نه برای برانداختن نظام سرمایه داری بلکه برای استقرار همان سرمایه داری دولتی. بعدها نیز پس از فروپاشی سرمایه داری دولتی در شوروی نقد الکن و ناتمام خود از این سرمایه داری دولتی را به دوران پس از لنین محدود کرد و به این ترتیب نشان داد که خود نیز- به رغم بیان «لغو کار مزدی» به عنوان هدف نهایی طبقه کارگر - کماکان دارد برای همان سرمایه داری دولتی نوع لنینی مبارزه می کند. انشعاب های بعدی این بخش از «چپ» نیز، که البته از بخش عتیق آن پیشرفته تر بود و هست، هیچ کدام به فراسوی سرمایه داری دولتی نرفتند و در همان چهارچوب درجا زدند و همچنان می زنند. همین ویژگی رفرمیستی «چپ» است که آن را به جریانی حاشیه ای تبدیل کرده است. این حکم در مورد هر دو بخش اصلاح طلب و سرنگونی طلب «چپ» صادق است، در مورد بخش اصلاح طلب، که اکنون دیگر خود را یا سوسیال دموکرات می نامد یا لیبرال، به علت گره زدن سرنوشت اش با جریان اصلاح طلبان حکومتی که هم از سوی جناح اصلی و قدرتمند جمهوری اسلامی سرکوب می شود و هم مردم معترض از آن عبور کرده اند و بازهم خواهند کرد، و در مورد بخش سرنگونی طلب هم به علت سرکوب شدن، هم به دلیل عدم اقبال از سوی کارگران و هم به ویژه به علت خصلت فرقه ای اش که آن را به مجموعه ای از فرقه های چندنفره بدل کرده که هیچ کدام قادر نبوده و نیستند از لاک فرقه ای خود بیرون آمده و به یک جریان اجتماعی تبدیل شوند. با این توصیف، بدیهی است که من نه تنها نمی توانم طرفدار تقویت این «چپ» در جنبش جاری باشم بلکه، کاملا برعکس، وظیفه خود می دانم که ماهیت رفرمیستی آن را به کارگران نشان دهم.

٦- پاسخ این پرسش را نیز فکر می کنم در خلال پاسخ های بالا داده باشم. انقلاب بهمن به این دلیل شکست نخورد که «چپ» آن را رهبری نکرد. اتفاقا برعکس. به این دلیل شکست خورد که طبقه کارگر فریب «چپ» را خورد. به این دلیل شکست خورد که طبقه کارگر زیر علم یک بخش از طبقه سرمایه دار علیه بخش دیگر آن سینه زد. به این دلیل شکست خورد که طبقه کارگر با هویت طبقاتی اش، با مطالبات ضدسرمایه داری اش، با شوراهای انقلابی اش و با افق الغای کارمزدی اش وارد مبارزه نشد، و آنجا هم که این کار را کرد ( مثلا در جریان تصرف انقلابی خانه ها و هتل های سرمایه داران فراری در شهر تهران برای سکونت در همان اوایل انقلاب) علاوه بر آن که توسط دولت تازه به قدرت رسیده جمهوری اسلامی سرکوب شد و به ضرب اسلحه از این خانه ها و هتل ها بیرون انداخته شد، با هو و جنجال و مخالفت همین احزاب و سازمان ها و گروه های «چپ» رو به رو شد که فریادشان در مورد «چپ روی» (چپ روی طبقه کارگر!!) و این که «مرحله انقلاب ، دموکراتیک است و نه سوسیالیستی» گوش فلک را کر کرده بود. بزرگ ترین و عبرت آموزترین درسی که می توانیم از تجربه انقلاب بهمن بگیریم و در مورد جنبش کنونی به کار بندیم تا این جنبش به شکست نینجامد، همین است.

نشریه آرش - محسن حکیمی