افق روشن
www.ofros.com

مارکس زیرِ سایه برادرِ بزرگ تر


علیرضا جاوید - محسن حکیمی                                                                             شنبه ٨ مرداد ماه ١٣٩٠

گفت وگو با محسن حکیمی درباره «آسیب شناسی ترجمه کتب چپ در ایران»

علیرضا جاوید

(این گفت و گو در نشریه «مهرنامه»، شماره ٧، آذر ١٣٨٩ به چاپ رسیده است)

محسن حکیمی مترجمی است با گرایش فکری چپ و از همین رو به سراغ او رفتیم تا روایت اش از ترجمه آثار چپ در ایران را که تبدیل به موجی در سال های دهه های چهل و پنجاه ایران شده بود، جویا شویم. از او درباره ترجمه های ایرج اسکندری و دیگرچپ های وطنی که دست به ترجمه برده بودند پرسیدیم تا بدانیم کارنامه ترجمه ای آن ها تا چه حد قابل اعتنا و علمی بوده است و امروز در گذر ایام چگونه می توان در خصوص آن ترجمه ها داوری کرد. حکیمی خود مترجم آثار فراوانی همچون «پسامدرنیته»، «جهانی شدن و فرهنگ»،«پنجاه متفکر بزرگ معاصر، از ساختارگرایی تا پسامدرنیته»، «فیلسوفان جنگ و صلح»، «شش متفکر اگزیستانسیالیست»، «هگل جوان»، «چهار پراگماتیست»، «پساکمونیسم» و... است. او در این گفت وگو می گوید که به جز ترجمه«سرمایه» مارکس توسط ایرج اسکندری، که اقتصاد خوانده بود، ترجمه عمده کتب چپ برای تبلیغات حزبی بود و ضمن تشریح تاریخچه ترجمه چپ در ایران به نقد ترجمه های منتسب به این نحله فکری نیز می پردازد.

ابتدا بفرمایید که سرآغاز ترجمه کتب چپ در ایران از چه مقطعی است؟
ترجمه کتب چپ در ایران پیوندی ناگسستنی با شکل گیری جریانات چپ دارد. بنابراین در همان مقطعی که جریانات سیاسی چپ شکل می‌گیرند به فاصله کمی آثاری نیز که به مارکس منتسب می شدند ترجمه می‌شوند. از این رو، می‌شود دوران شکل‌گیری حزب کمونیست ایران در زمان رضاشاه و به ویژه ایجاد حزب توده ایران بعد از شهریور ٢٠ را سرآغاز دوران ترجمه کتاب های چپ نامید.

چرااین کتب را «منتسب به مارکس» خواندید؟
ببینید، چپ ایران نه در رابطه با نظریات مارکس بلکه در ارتباط با نظریات کمونیسم روسی شکل گرفته است. بنابراین، اگر توجه کنید می بینید که اغلب کتبی که توسط حزب توده ایران یا هوادارانش (که بسیاری از مترجمان آثار چپ از میان آنها بودند) ترجمه شدند، در بهترین حالت کتب مربوط به بلشویسم بود. آن ها نه تنها نظرات لنین و استالین بلکه حتی دیدگاه های فلسفی آفاناسیف یا نظرات سیاسی خروشچف یا برژنف و امثال این ها را به عنوان پیروان دیدگاه های مارکس ترجمه می کردند. جالب این است که توده ای ها حتی آثار تروتسکی یا مائو را هم ترجمه نمی کردند، زیرا به پیروی از استالین و خروشچف مخالف تروتسکیسم و مائوئیسم بودند. بنابراین، وقتی به ترجمه کتب «منتسب به مارکس» اشاره کردم منظورم این بود که کتبی که تحت عنوان چپ ترجمه شده است درواقع به جای این که منعکس‌کننده نظرات مارکس باشد منعکس‌کننده کمونیسم روسی بود - از لنین بگیرید تا استالین و رهبران بعدی حزب که به پیروی از آن ها ادامه دادند.

در حقیقت شما می‌خواهید بگویید که ترجمه این کتب بیشتر جنبه تبلیغ و ترویج یک ایدئولوژی خاص را داشته تا ترجمه نظریه مارکس؟
بله، به تعبیری می توان چنین گفت. درواقع ترجمه کتب مارکسیستی بیش تر جنبه ایدئولوژیک پیدا کرده بود یعنی ترجمه این کتب متأثر از جریانات و احزاب چپی بود که به دنبال شکل گیری سوسیال دموکراسی روس و بعد بلشویسم شکل گرفتند. به عنوان نمونه، حزب توده گسترده ترین جریان چپی بود که طول عمرش بیشتر از دیگر جریانات چپ ایران بود، اما به جز کتاب «سرمایه» مارکس که توسط ایرج اسکندری ترجمه شد و یا جزوه هایی چون «مانیفست کمونیسم» که بیشتر برای تبلیغات حزبی ترجمه شدند و مترجم بیشتر آن ها - که منتخب آثار لنین را نیز ترجمه کرد - از اعضای بلند پایه حزب بود...

محمد پورهرمزان...
بله، محمد پورهرمزان. ایشان مترجم اصلی کتب چپ نوع توده ای در ایران است که خودش هم عضو حزب توده بود. به جز ترجمه «سرمایه» مارکس توسط ایرج اسکندری که اقتصاد خوانده بود و چه بسا تاحدودی ناشی از علاقه شخصی بود، ترجمه عمده کتب چپ برای تبلیغات حزبی بود. البته عدم ترجمه آثار مارکس چیزی بود که از خود حزب کمونیست شوروی سرچشمه می گرفت، چراکه حتی در خود شوروی انتشار کتب اصلی نظری مارکس عملا ممنوع بود. مثلاً کتاب « ایدئولوژی آلمانی» مارکس برای نخستین بار در سال ١٩٣٢ منتشر شد و حتی کسی مثل لنین که رهبر بلشویک ها بود و در سال ١٩٢۴ فوت کرد این کتاب را ندید. یا مثلا او کتاب «دست نوشته های اقتصادی- فلسفی ١٨٤٤ » مارکس را نخوانده بود. این مسئله ای جهانی بود که بعدا چهره هایی مثل لوکاچ و گرامشی و کارل کُرش (جریانی که معروف شد به مارکسیسم غربی) این کتب را از زیر آوار کمونیسم روسی بیرون کشیدند و در آثار خود به آن ها استناد کردند. بعد از این زمان است که آرام آرام این کتاب ها به زبان های مختلف ترجمه شدند و رواج پیدا کردند. از این دوره به بعد است که بحث آثار مارکس در سطح جهانی مطرح می‌شود و به دنبال آن در ایران نیز رواج پیدا می‌کند. بنابراین، تاثیرپذیری چپ از کمونیسم روسی یکی از ویژگی اصلی و مهم ترجمه این کتاب ها در ایران بود. اما عامل مهم دیگری که باعث کیفیت نازل این ترجمه ها می شد این بود که جز در سه مقطع زمانی یعنی زمان رضاشاه تا پیش از ١٣٠٨، زمان محمدرضاشاه از‌ شهریور ١٣٢٠ تا کودتای ٢٨ مرداد و برهه انقلاب ١٣۵٧ تا اوایل ١٣٦٠، جریان های چپ غیرقانونی بودند و طبعاً انتشارآثار متبوع آن ها با ممنوعیت مواجه بود. بنابراین، اینجا می‌توان از عامل دیگری که موجب ترجمه‌های نازل و سطح پایین از آثار مارکسیستی شده اشاره کرد و آن ممنوعیت فعالیت جریانات چپ بود.

با وجود آن که شما ترجمه آقای اسکندری را تا حدودی جدا از جریانات حزبی می‌دانید اما به گواه بسیاری از صاحب‌نظران ترجمه این کتاب دقیق نیست و نارسایی‌های زیادی دارد.
ببینید، گرچه همان طور که اشاره کردم اسکندری اقتصاد خوانده بود و زمینه اصلی کتاب «سرمایه» نیز اقتصادی است و به همین دلیل کمتر می تواند زیر تاثیر تبلیغات سیاسی حزبی قرار گیرد اما بله در ترجمه اسکندری آن دقتی که باید وجود داشته باشد وجود ندارد و شاید به تعبیری بتوان گفت عامیانه کردن مفاهیم اقتصاد مارکسی در ترجمه او نیز دیده می‌شود. مثلا یکی از مفاهیمی که مارکس در «سرمایه» به کار می‌برد use value است در مقابل exchange value که ارزش مبادله معنی می‌دهد. اسکندری این مفهوم را ترجمه کرده به «ارزش مصرف»، در مقابل ترجمه درست «ارزش مبادله». در حالی‌که «مصرف» معادل consumption است، در مقابل production که «تولید» باشد. to consume یعنی مصرف کردن ولی to use یعنی استفاده کردن از چیزی، و این ها با هم فرق دارند. بنابراین، ترجمه درست use value «ارزش استفاده» است، یعنی خاصیت کالایی که برای «استفاده» تولید می شود؛ «استفاده» در مقابل مفهوم «مبادله» قرار دارد که مارکس آن ها را خواص مشترک و توامان کالا می داند...

این نوع معادل‌گزاری آگاهانه بوده یا از سر فهم غلط مفهوم؟
بی‌تردید وابستگی اسکندری به حزب توده و به تبع آن برداشت «توده ای» از این مفهوم در این نوع ترجمه‌ بی تاثیر نبوده است، اگرچه همه این مسئله را نمی توان به این وابستگی تقلیل داد...

یعنی معنی و مفهوم اصطلاح را می‌دانستند اما از روی عمد و به قصد ترویج اهداف ایدئولوژیک یا فشار مثلا حزب توده معادله‌های غلط را به‌کار می‌بردند؟
نه به این صورت. ببینید وقتی فضای خاصی به وجود می‌آید که وجه مشخصه آن نوعی گرته‌برداری فرقه ای-ایدئولوژیک از نظریه مارکس است و نه برگردان بی غرضانه اصل این نظریه، این امر طبعا روی جریاناتی که در اطراف این فضا شکل می‌گیرد، ازجمله جریان ترجمه آثار مارکس، تأثیر می‌گذارد. یعنی آنچه به عنوان دیدگاه ها و مفاهیم مارکس در کتاب «سرمایه» ترجمه می شود نوعی درک عامیانه و به لباس مبدل درآمده از این دیدگاه ها و مفاهیم است. برای توضیح بیشتر این نکته، اجازه دهید این شرایط را تعمیم بدهم به کل جریان ترجمه در ایران، زیرا چنین وضعیتی در اغلب متون ترجمه ای وجود داشته است و تا حدودی همچنان وجود دارد. مثلاً مفهومی چون «سوژه» در متون فلسفی، سابق بر این به «ذهن» ترجمه می‌شد. «ذهن» در واقع ترجمه mind است و به‌هیچ‌وجه ترجمه مناسبی برای «سوژه» نیست. کمااین‌که در ترجمه‌های جدید به جای subject به درستی همان «سوژه» را می‌گذارند، زیرا سوژه در فلسفه مدرن به معنی «فاعل خوداندیش» است نه ذهن به‌ مثابه ارگان منتالیته یا ذهنیت، یعنی تفکر مجردِ مستقل از فاعلی که برخورداری از «ذهن» تنها یکی از ویژگی های آن است.

درواقع شما می‌خواهید بگویید که فضای سیاسی یا اجتماعی خاصی که بر جامعه حاکم بوده به مترجم اجازه نمی‌داده که درک درستی از یک مفهوم فلسفی، که طبیعتاً معنای آن برخلاف چیزی بود که در جامعه اشاعه می‌شد، داشته باشد؟
تاحدودی. در تکمیل همان مثال قبلی باید بگویم کسانی‌که مفهوم «سوژه» را به «ذهن» ترجمه کردند، نمی‌توانستند درک درستی از این مفهوم داشته باشند. بنابراین، معادل عامیانه‌ای چون «ذهن» را می‌گذاشتند به‌جای «سوژه». یا مثلا معادل‌گزاری «تجدد» به‌جای «مدرنیته» نیز از همین نوع است، چراکه «تجدد» یک مفهوم محلی و بومی است که از مشروطیت به بعد در ایران شکل می‌گیرد، در حالی‌که «مدرنیته» مفهوم جهانی بسیار وسیعی است که هیچ محدودیت محلی ندارد. مثل این می‌ماند که شما بخواهید یک شیءِ بزرگ را در یک جعبه کوچک جا دهید. مفهوم وسیع «مدرنیته» را نمی‌شود به قالب تنگ و کوچک «تجدد» درآورد.

البته بسیاری بر این باورند که این نوع واژه‌گزینی چندان آگاهانه نیست. کمااینکه نقدهای متعددی به روشنفکری ایرانی شده که اصل معنی مدرنیته را به جهت فرهنگی نفهمیده‌اند. بنابراین، ما نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم که در ترجمه متون فلسفی این معادل در معنای حقیقی خودش به‌کار برود.
دقیقاً، و مراد من نیز همین است. مترجمی که متوجه نمی شود مدرنیته چیست، همان‌گونه که متوجه نشده است سوژه چیست و این مفهوم در او درونی نشده است، دست به انتخاب چنین معادل های غلطی می‌زند. بخشی از این امر همان‌طور که اشاره کردید ناشی از اختلاف فاز فرهنگی جامعه ایران با جوامع مدرن است.

در واقع مترجم با متن و در چشم‌انداز گسترده تر با محیط فرهنگی که چنین مفهومی در آن به وجود آمده و رشد کرده بیگانه است. بنابراین با درک و منطق خودش معادل و متن را به تعبیری تفسیر شخصی می‌کند.
کاملاً. فرهنگی که کسانی چون دکارت و کانت را پرورش داده است، با فرهنگ این‌جا اختلاف فاز دارد و طبیعی است مترجمی که سطح آگاهی و درک فرهنگی‌اش از آن جریانات دور باشد، در ترجمه و معادل‌گزاری می‌گردد دنبال معادل های رایج در فلسفه سنتی ایران؛ مثلاً می‌رود سراغ فلسفه ملاصدرا یا ابن سینا و برای معادل گزاری از آن ها کمک می‌گیرد.

اما در ارتباط با ترجمه کتب چپ به دلیل این‌که حزب توده با شوروی در ارتباط بود طبیعتاً باید شاهد ترجمه‌های بهتری می‌بودیم. فراموش نکنیم کسانی‌که دست به ترجمه این متون زدند (البته می‌پذیریم که آن‌ها مترجم به معنی حرفه‌ای آن نبودند) مانند ایرج اسکندری بالاخره کسانی بودند که ارتباطات گسترده‌ای داشتند و به فرض این‌که معنی مفهوم یا اصطلاحی را نمی‌دانستند قاعدتاً می‌توانستند معنی درست را پیدا کنند.
من اشاره کردم که اتفاقا آب از سرچشمه‌ گل‌آلود بود. خود حزب کمونیست شوروی عمدا می خواست که آثار مارکس کمتر منتشر شود و بیشتر آثار لنین و استالین و پیروان آن ها چاپ شود. پس این که مثلا اسکندری از تئوری‌پردازان شوروی‌ها نظرخواهی می‌کرد، مشکلی را برای ترجمه «سرمایه» حل نمی‌کرد. همان‌طور که اشاره کردم ویژگی مهم و اصلی ترجمه کتاب های چپ که همان ایدئولوژیک بودن آن است درباره حزب توده و احزاب چپی که اقدام به ترجمه متون می‌کردند همان قدر صادق است که درباره خود حزب کمونیست شوروی. این مسئله را در مورد ادبیات شوروی هم می‌ توان دید. «رئالیسم سوسیالیستی» پدیده ای بود که به پیروی از ایدئولوژی حزب کمونیست شوروی شکل گرفت، پدیده ای که جان ادبیات روسی پیش از آن را گرفت. آثار بی‌مایه‌ای بیرون آمد که با آثار نویسندگان بزرگی چون داستایفسکی، چخوف یا تولستوی تفاوت فاحش داشت. حتی گفته می شود که کسی چون شولوخف اگر ماکسیم گورکی پادرمیانی نکرده بود توسط استالین به سرنوشت مخالفان دیگر او دچار می شد، زیرا در «دُن آرام» مثلا این واقعیت را که در جریان جنگ داخلی پس از انقلاب اکتبر برخی از بلشویک ها به روستاها می‌رفتند و آنجاها را غارت می‌کردند بیان کرده بود.این موضوع به استالین برخورده بود، زیرا به نظر او شولوخف می بایست آنچه را که حزب می گفته می نوشته است و نه آنچه را که در واقعیت اتفاق افتاده است. در چنین شرایطی، طبعا ترجمه کتب مارکسیستی در ایران نمی توانست در فضای آزاد و عاری از فشارهای حزب «برادر بزرگ» صورت گیرد.

البته در آن زمان بودند کسانی که تحت این فشارها از شوروی به کشورهای دیگر رفتند که نمونه معروفش سولژنیتسین است و آثار زیادی در نقد شرایط حاکم بر شوروی نوشتند. آیا در آن مقطع زمانی مترجمین ما با چنین آثاری آشنا نبودند و صرفاً چیزهایی را می‌دیدند یا می‌خواندند که در مسکو چاپ می‌شد؟
اولا منظور من از نقد فضای ایدئولوژیک و فضای حزبی شوروی استالینی به هیچ وجه همسویی با کسانی چون سولژنیتسین نیست. امثال سولژنیتسین شوروی استالینی را از زاویه ایدئولوژی دیگری نقد می کردند، حال آن بحث من نقد هرگونه ایدئولوژی به طور کلی است. اما در مورد مترجمان کتاب های مارکسیستی در ایران باید بگویم که همه این مترجمان از نوع مترجم های ایدئولوژیک مورد اشاره نبودند. ما مترجمان چپ برجسته ای هم داشته ایم که به رغم گرایش به جریان های سیاسی اعم از حزب توده یا جریان های چپ دیگر ترجمه های درخشانی ارائه داده اند. داریوش آشوری، نجف دریابندری، باقر پرهام، م.ا.به آذین و کسان دیگری که نام آن ها اکنون در خاطرم نیست از جمله این مترجمان هستند. با این همه، این ها تک ستاره هایی در آسمان ترجمه متون چپ در ایران بودند و ما جریان منسجمی از ترجمه آثار مارکس که بتواند گروهی مترجم صالح به معنای واقعی آن تربیت کند نداشته ایم.

یعنی فقدان جریانی که نگاهش به ترجمه صرفاً علمی است و در پی ترجمه متن با امانت‌داری کامل باشد؟
اجازه دهید برای روشن شدن بهتر بحث تعریفی از ترجمه ارائه دهم که منظورم را از ترجمه به معنای واقعی آن را بهتر بیان کند. ترجمه پدیده‌ای متناقض است که از یک سو امکان‌پذیر نیست زیرا شما حتی اگر بهترین مترجم هم باشید وقتی‌که متنی را ترجمه می‌کنید آن متن ناگزیراز صافی ذهن شما عبور می کند. بنابراین، آنچه که فیلسوفان زبان شناس به آن «ته‌مانده زبانی» (remainder) می‌گویند، که ریشه در فرهنگ مترجم دارد و طبیعتاً در ذهن مترجم نیز وجود دارد، خواه‌ناخواه بر ترجمه یعنی بر روی نظرات کسی که مترجم دارد کتابش را ترجمه می کند بار می شود؛ حال می‌خواهد فیلسوفانی باشند مثل کانت و هگل یا زبان‌شناس و سیاست ورزی چون چامسکی. به همین دلیل، کتاب ترجمه‌شده به‌طور قطعی آن چیزی نیست که در زبان اصلی نوشته شده است. از این ‌روست که می‌گویند ترجمه امکان‌پذیر نیست. از سوی دیگر، ترجمه ضرورت دارد و از آن هیچ گریزی نیست زیرا انسان هایی که در فرهنگ ها و زبان های مختلف بارآمده اند نیازمند تبادل فرهنگ و اندیشه و علم هستند. به این معنا می‌شود گفت که ترجمه خودش خلق اثر جدیدی است و به این تعبیر بهترین مترجم کسی است که بتواند آفرینش کند. به این معنا، مترجم به معنای واقعیِ آن کسی است که هم قادر باشد نظر مؤلف را به درستی به زبان مقصد برگرداند و هم بتواند این نظر را درونی و جذب فرهنگ خاص خود کند و سپس به مخاطب خود ارائه دهد به طوری که این مخاطب احساس نکند، یا هرچه کمتر احساس کند، که دارد ترجمه می خواند. درخصوص ترجمه کتب چپ به نظرم کمتر با ترجمه به این معنا رو به رو بوده ایم و تازه داریم به سمت آن حرکت می کنیم.

به نظر شما چاپ کتاب های به اصطلاح جلد سفید نیز تأثیر منفی در کیفیت ترجمه کتب چپ داشته است؟ چراکه وقتی این کتب به صورت غیرقانونی چاپ می شدند طبیعتاً هیچ‌گونه نظارتی بر کیفیت چاپ این کتاب ها نمی‌شد؟
به دلیل ممنوعیت فعالیت جریان های چپ در زمان شاه طبعا کتاب های چپی هم که ترجمه می شدند کتاب های ممنوعه بودند. این کتاب ها در سال های شروع انقلاب ۵٧ در ایران چاپ شدند و به کتاب های «جلد سفید» معروف شدند. البته این نام به همه کتاب های ممنوعه در زمان شاه اطلاق می شد و فقط شامل کتاب های چپ یا ترجمه چپ نمی شد. ترجمه های جلد سفید چپ عمدتا در خارج کشور و از سوی جریان های مختلف چپ چاپ شده بودند. مثلا اگر جریانی مائوئیست بود کتاب های مائو را ترجمه می کرد، تروتسکیست ها آثار تروتسکی و توده ای ها نیز علاوه بر آثار لنین کتاب های استالین و آفاناسیف و امثال آن ها را ترجمه می کردند. به جرات می توان گفت که اکثر این ترجمه‌ها نامفهوم و به درد نخور و از نظر انتقال اندیشه الکن و پردست انداز بودند و خواننده وقتی متن را مطالعه می‌کرد نه متوجه نظر مولف می‌شد و نه احساس می کرد که دارد یک متن فارسی را می خواند. به همین دلیل بسیاری از آن ها غیرقابل استفاده بودند و دور انداخته شدند.

درواقع موجی بودند که آمدند و رفتند.
بله. اتفاقا شبیه همین رویداد در دوران استالین هم پیش آمد و آنجا هم کتاب های غیرقانونی را که روس ها انتشار آن ها را«سامیزدات» می‌گفتند بعضی از کتابفروشی ها به صورت مخفی به اشخاصی که می شناختند می دادند. پیش از شروع سال های انقلاب 57 هم شبیه چنین موردی در ایران وجود داشت و در صورتی که مورد اعتماد کتابفروشی های چپ قرار می‌گرفتید کتاب های غیرقانونی را می‌ توانستید از طریق آن ها به دست آورید.

از چه زمانی ما مشخصاً ما وارد مرحله ترجمه علمی کتب چپ در ایران می شویم.
نمی توان زمان مشخص و دقیقی را برای آن تعیین کرد...

منظورم ساماندهی امر ترجمه کتب چپ و انتقال تا حدودی صحیح مفاهیم متفکران نحله‌های گوناگون چپ است. مثلاً در مقطعی جعفر پوینده آثار لوکاچ و لوسین گلدمن را ترجمه کرد یا حسن مرتضوی اکنون کتب مارکس را ترجمه می‌کند.
شاید بتوان ترجمه «گروندریسه» مارکس در پس از انقلاب را نقطه شروع دوره جدیدی از ترجمه آثار مارکس نامید، هرچند خود این ترجمه نیز جای بحث دارد. به طور کلی،از زمان انقلاب به بعد عده ای جوان تر (علاوه بر مترجمان قدیمی ای که نام بردم) به دلیل ورشکسته‌شدن شوروی و به خصوص روشدن ماهیت حزب توده، تا حدودی از تفکر ایدئولوژیک فاصله گرفتند و روی آوردند به سمت ترجمه آثار مارکسیست های مستقل و کم کم خود مارکس. البته ناگفته نماند که خود این مترجمان گره‌های فکری داشتند و به همین دلیل بود که رفتند به سمت خواندن آثار خود مارکس تا بفهمند او چه گفته است. در صورتی که فعالان سیاسی چپ تا پیش از آن مثلا کتاب «چه باید کرد؟» لنین یا حداکثر کتاب های انگلس را ‌خوانده بودند، البته اگر نخواهیم از کتاب های بی مایه و مبتذلی چون «اصول مقدماتی فلسفه» ژرژ پولیتسر نام ببریم که در زمان انتشار خود یکی از پایه ای ترین و اصلی ترین متون معرف «فلسفه مارکسیسم»!! تلقی می شد. این ها بعدا به این فکر افتادند که خب وقتی خود لنین به مارکس گرایش‌ داشته ما چرا نرویم سرچشمه این گرایش را بخوانیم تا متوجه شویم که او چه گفته است. بنابراین، ترجمه و خواندن آثار مارکس از یک سو ناشی از فاصله گرفتن از جریانات موجود چپ بود و، از سوی دیگر، به تلاش برای بازکردن گره‌های فکری فعالان سیاسی چپ مربوط می شد. به این عوامل باید عامل امرار معاش را نیز اضافه کرد، زیرا بیشتر مترجمان کتاب های چپ به دلیل محرومیت از داشتن شغل ثابت مجبور بودند به ترجمه به عنوان امرار معاش نیز نگاه کنند. از جمله این مترجمان جوان می توان از زنده یاد جعفر پوینده نام برد. پوینده ترجمه رااز ادبیات شروع کرد و بعد رفت به سمت نقد ادبی و جامعه شناسی ادبیات و این اواخر به فلسفه علاقه‌مند شده بود و می‌خواست از خود هگل ترجمه کند و حتی جزوه هایی از او را نیز ترجمه کرد. حسن مرتضوی یا اکبر معصوم‌بیگی نیز در همین فضا شروع به ترجمه آثار چپ کردند. ترجمه های آن ها کاملا متمایز از ترجمه های ایدئولوژیک و حزبی است. با وجود این، چنان که گفتم، ما هنوز با جریانی که صلاحیت ترجمه مجموعه آثار مارکس را- به معنایی که اشاره کردم- رو به رو نیستیم.

اما حسن مرتضوی ترجمه «سرمایه» مارکس را شروع کرده و جلد اول آن هم چاپ شده که با استقبال خوبی هم مواجه شده است.
درست است، اما ترجمه مجموعه آثار مارکس به صورت تک‌ نفری امکان‌پذیر نیست.

چرا شما روی یک جریان تأکید دارید؟ چرا یک فرد نتواند چنین کاری انجام دهد؟ چه تضمینی وجود دارد که آن جریان تفکرات خودش را در امر ترجمه اعمال نکند؟
منظورم اصلا جریان سیاسی نیست. ترجمه باید به صورت یک نهاد درآید و دولت بایداز آن حمایت مالی کند. دولت باید شرایطی فراهم کند تا خود مترجمان «فرهنگستان ترجمه» دایر کنند و گنجینه آثار بزرگ از جمله آثار مارکس را به فارسی برگردانند.

ولی بوروکراسی دولتی و سلیقه‌های خاص مانع از تحقق چنین ایده‌ای می‌شود.
سازمان فرهنگستان ترجمه باید کاملا مستقل از دولت و با مشارکت و نظارت خود مترجمان به وجود آید. دولت فقط بودجه این سازمان را تامین می کند و حق ندارد هیچ نوع برنامه و خط مشی را برای آن تعیین کند. برنامه و خط مشی این سازمان باید توسط خود مترجمان تعیین شود. منظورم این است که ترجمه، و درمورد بحث ما ترجمه آثار مارکس، باید از این حالت ابتدایی بیرون بیاید.دهخدا یک نفری نشست یک لغت نامه ۵٠ جلدی نوشت یا معین یک نفری یک فرهنگ فارسی ٦ جلدی نوشت. اگر برای هر کدام از این ها سازمان هایی به سرپرستی دهخدا و معین و البته نظارت جمعی ادیبان و زبان شناسان وجود می داشت و دولت بی هیچ قید وشرطی بودجه آن ها تامین می کردو مدعی هیچ گونه نظارتی بر ان ها نمی شد، مسلما بسیاری از معایب این آثار بزرگ می توانستند برطرف شوند.

یک مترجم به دلیل مأنوس شدن با تفکر و زبان و اصطلاحات خاص یک نویسنده بهتر می‌تواند آن را ترجمه کند تا یک گروه. حتی اگر در واژه‌گزینی به توافق هم برسند به دلیل همان سلیقه‌ها و تفاوت‌های فرهنگی که اشاره کردید نمی‌توانند کیفیت مطلوب را دربیاورند. مثلاً در مقطعی باقر پرهام و احمد تدین دست به ترجمه «گروندریسه» مارکس زدند.
اولا پیشنهاد من در مورد فرهنگستان ترجمه به هیچ وجه نافی آزادی عمل مترجمان و سلایق خاص آن ها نیست. حداکثر کار گروه مترجمان این فرهنگستان ویرایش اثر یک مترجم، آن هم با توافق خود آن مترجم، است و نه بیشتر. ثانیا، چنان که گفتم، ترجمه «گروندریسه» مارکس اشکالاتی دارد که حتی منی که از دور دستی در ترجمه آثار مارکس دارم، متوجه آن ها شده‌ام. مثلاً مارکس در این کتاب مقاله مشهوری دارد با عنوان «روش اقتصاد سیاسی» که مترجمان نتوانسته اند منظور مارکس از آن را به درستی به زبان فارسی منتقل کنند. من در یکی از پاورقی‌های صفحات آخر ترجمة کتاب «هگل جوان» (اثر لوکاچ) به این مورد اشاره کرده ام. بحث مارکس در این مقاله بحث روش تشریح اقتصاد سیاسی است. او می‌گوید تاریخ علم اقتصاد به این صورت بوده است که از امور مشخص و انضمامی به سمت مفاهیم انتزاعی رفته است. به نظر می آید که در تشریح این علم نیز باید بر اساس این روش عمل کنیم، یعنی از مفاهیم انضمامی به سوی مفاهیم انتزاعی حرکت کنیم. اما دقت بیشتر به ما نشان می دهد که این روش، درست نیست. در تشریح، مفاهیم انضمامی را باید نتیجه بگیریم نه این که آن ها را نقطه شروع قرار دهیم. مارکس مفهوم انضمامی «جمعیت» را مثال می زند و می گوید این مفهوم به عنوان نقطه شروع چیزی جز یک مفهوم گنگ و آشفته نیست. تنها وقتی از مفاهیم بسیطی چون ارزش و پول و قیمت و کارمزدی و سرمایه و نظایر آن ها حرکت کنیم می توانیم به مفهوم جمعیت برسیم که این بار دیگر یک کل گنگ و آشفته نیست بلکه مفهومی روشن سرشار از تعین ها و روابط پیچیده است. بنابراین،برای تشریح اقتصاد سیاسی باید عکس روش تحقیق عمل کنیم، یعنی بایداز مفاهیم بسیط و ساده به سوی مفاهیم انضمامی برویم و در جریان این حرکت است که مفاهیم انضمامی که ابتدا برای ما گنگ و ناروشن است به مفاهیم انضمامی روشن تبدیل می شوند. این چکیده بحث مارکس در مقاله «روش اقتصاد سیاسی» است. حال اگر شما به ترجمه فارسی «گروندریسه» مراجعه کنید می بینید که مترجمان نظر مارکس را طوری ترجمه کرده اند که گویی او گفته است ابتدا از مشخص به مجرد می رویم و سپس از مجرد به مشخص برمی گردیم! البته این ترجمه در جای خود کار بزرگی است و به هیچ وجه نمی خواهم زحمت مترجمان فاضل آن را نادیده بگیرم. غرضم از اشاره به این ترجمه پاسخ به این سؤال شما بود که حاوی این نکته است که گویا اگر اثری توسط مترجمان صاحب نامی ترجمه شد کار دیگر تمام است و نقصی وجود ندارد. من به این معتقدم که از کسی چون مارکس اگر لازم باشد باید حتی ده ترجمه از یک اثرش بیرون بیاید تا در ترجمه یازدهم به مفهوم درست دیدگاه او برسیم، و این تعدد ترجمه ها از یک اثر به نظر من هیچ اشکالی ندارد.

به این مسئله هم معتقدید که ترجمه یک کتاب از زبان اصلی دقیق تر است؟
این ایده آل است. ما محدودیت هایی داریم که همین امر موجب شده که برخی از ترجمه های خوب ما از اعتبار و اصالت کافی برخوردار نباشند. این موضوعی ایده آل است. بسیاری از مترجمان که زبان اولشان مثلاً انگلیسی است در برگردان متونی چون آثار مارکس یا لوکاچ در بهترین حالت ترجمه خود را با متن اصلی تطبیق می دهند و نمی توانند به طور کامل از آلمانی ترجمه کنند. مثلاً حسن مرتضوی که «سرمایه» را ترجمه کرده در مقدمه خودش اشاره کرده که متون انگلیسی و فرانسوی را مبنا قرار داده و سپس با آلمانی تطبیق داده است. یا اسکندری اصلا از فرانسه ترجمه کرده است. پوینده هم اثر لوکاچ («تاریخ و آگاهی طبقاتی») را از فرانسه ترجمه کرده، در حالی که لوکاچ آن را به آلمانی نوشته شده است.

البته مشکل فقط به ندانستن چند زبان برنمی‌گردد. متأسفانه غالب مترجمان ما درباره متنی که می‌خواهند ترجمه کنند تحقیق نمی‌کنند، مثلاً در شناختن تفکر نویسنده و اصطلاحات خاصی که او به کار برده یا درباره موضوعی که او نوشته است. خصوصاً این موضوع زمانی خودش را بیشتر نشان می دهد که مترجم سراغ نویسنده ای می رود که معنای اصطلاحات خاص او را خوب درک نکرده است. مثلا نویسنده ای چون پیر بوردیو اصطلاح «هپیتاس» را ورای معنی دمدستی آن که ملکه ذهن بودن است به کار می برد. شما حالا توجه کنید مترجمی که با زبان و تفکر بوردیو آشنا نیست بیاید و کتابی از او را ترجمه کند و این اصطلاح را به معنایی غیر از معنای مورد نظر او ترجمه کند.
بله این اشاره شما کاملا درست است و متأسفانه ما با متن های زیادی مواجه هستیم که به دلیل ترجمه سطحی تفکر و اصطلاحات نویسنده به غلط شناسانده شده و در سطح جامعه ترویج شده است. تا آنجا که به ترجمه کتاب های چپ مربوط می شود، علاوه بر آسیب هایی که در پاسخ پرسش های قبلی به آن ها اشاره کردم باید به همین کمبود و گاه حتی فقدان مطالعه مترجم در مورد متن مورد ترجمه نیز اشاره کرد. یک علت مهم این امر این بوده و هست که، چنان که گفتم، بسیاری از مترجمان چپ در عین حال از طریق ترجمه امرار معاش کرده اند و همچنان می کنند. این امر، به ویژه وقتی که فشار اقتصادی چنان تشدید می شود که مترجم حق الترجمه خود را پیشاپیش خرج می کند، باعث می گردد که مترجم وقت کافی حتی برای به پایان رساندن خودِ ترجمه هم نداشته باشد، چه رسد به مطالعه کافی در حول و حوش متن مورد ترجمه.

علیرضا جاوید - محسن حکیمی

کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری

جمعه هفتم مرداد ١٣٩٠