مصاحبه با یک کارگر مهاجر افغانستانی در ایران
لطفاً خودتون رو معرفی کنید و بگید که چند سالتونه؟
من اسمم محمد و ۵۲ سال دارم.
الان چند ساله که در ایران زندگی میکنید؟
من الان ۲۴ ساله که تو ایران زندگی میکنم.
یعنی زمانی که شما آمدید ایران ۲۸ سالتون بود؟
بله درسته.
خوب چه شد که از افغانستان مهاجرت کردید و بین تمام کشورها ایران را انتخاب کردید؟
کشور من (افغانستان) سالیان سال که درگیر جنگ بوده و هست چه جنگهای داخلی و چه جنگهایی که نیروهای خارجی و از کشورهای دیگه در اون جنگها نقش زیادی داشتند و دارند. حتی همین الان هم که داریم با هم حرف میزنیم جنگ تو کشور من در جریانه. اصلیترین مساله برای مهاجرت من جنگ بوده نه تنها برای من بلکه برای خیلیهای دیگه از هموطنهای من هم جنگ اصلیترین مساله برای مهاجرت بوده. زمانی که یک کشور درگیر جنگ هست و تو نمیدونی که واقعاً کدام یک از طرفین بدون پشتیبانی از کشورهای بیگانه هستند و فقط منافع مردم را در نظر میگیرند، خیلی طبیعی هست که مجبور به ترک کشور باشی. کسانی که طرفدار هر یک از جریانات درگیر جنگ باشند در کشور میمانند و طرف مورد علاقه خود را تبلیغ کرده و یا حتی سلاح به دست میگیرند و میجنگند و افرادی هم مثل ما که میبینیم هر کدام از طرفهای درگیر واقعاً اگر به قدرت برسند فقط و فقط منافع اطرافیان و طرفدارهای خودشان را تامین میکنند و منافع همه مردم مدّ نظرشان نیست مجبور به ترک کشور میشویم و مجبوریم یا یکی از کشورهای همسایه خودمان را انتخاب کنیم و یا اینکه اگر از وضع مالی خوبی برخوردار باشیم به کشورهای اروپایی و یا آمریکا برویم. اما من چون در آن زمان که میخواستم از افغانستان خارج بشوم از لحاظ مالی شدیداً در مضیقه بودم و هم بعضی از نزدیکانم یکی دو سال قبل از من به ایران آمده بودند ایران را انتخاب کردم و به ایران آمدم.
میتونم بپرسم شما چند تا فرزند دارید و آیا الان اونها هم تو ایران پیش خودتون هستند یا نه؟
ج: من سه بچه داشتم دو دختر و یک پسر.
س: داشتید؟! منظورتون از اینکه داشتید چیه؟ میشه لطفاً توضیح بدید؟
توضیحش بسیار سخته اما حالا برایتان میگویم. بعد از حمله آمریکا به افغانستان خیلی از نزدیکان ما در ایران به این فکر افتادند که برگردند به افغانستان با اینکه میدانستند هنوز طالبها به طور کامل از بین نرفتند و نیروهای آمریکایی و ناتو به اصطلاح میخواهند به طور کامل آنها را از بین ببرند و اینکه هنوز هم جنگهای پراکنده در کشور وجود دارد. خلاصه در سال ۲۰۰۴ چند نفری از نزدیکان ما به کشور برگشتند در همان زمان بود که خانواده من هم اصرار زیادی داشتند که به افغانستان برگردیم. مخصوصاً بچههای من که اصلاً افغانستان را ندیده بودند و همگی در ایران متولد شده بودند. اما من همچنان بر این عقیده استوار بودم که به هیچ عنوان کشور ما امن نشده و الان هم جنگ وجود دارد و ما به شکل دیگری نباید گول این را بخوریم که چون ارتش آمریکا در کشور ما هست دیگر کشور امن است و هیچ ترسی نباید داشته باشیم. اما هر چه گفتم به گوش خانوادهام نرفت و در نهایت تصمیم گرفتیم که اول همسرم و سه فرزندم بروند آنجا و با پول کمی که در این سالها با کار کردن در اینجا پس انداز کرده بودیم خانهای اجاره کنند و من هم اینجا کار کنم و پول بفرستم برایشان تا کمی وضع بهتر شود و من هم بروم و به آنها ملحق شوم. نزدیک به هفت ماهی میشد که خانوادهام رفته بودند من هم اینجا مشغول کار بودم که به یک باره تماس خانوادهام با من قطع شد و من هم که چون میدانستم هنوز ولایت ما نا امن است فکرم به هزار جا رفت تا اینکه سعی کردم با نزدیکانم تماس بگیرم تا بدانم چرا از خانواده من خبری نیست. اما آنها خبری را به من دادند که من را شوکه کرد و آن این بود که خانواده من همگی با هم کشته شدند و آن هم نیمه شب و هنگامی که همگی خواب بودند توسط هواپیماهای آمریکایی بمباران شدند و خانواده من و همینطور خانه بغل دستی آنها همگی جان خود را از دست دادند.
س: بسیار متاسفم از اینکه چنین اتفاقی برای شما پیش آمده. هدف من از پرسش این بود که درباره شما بیشتر بدانم. چرا بعد از این اتفاق شما به افغانستان برنگشتید و هنوز هم اینجا ماندید؟
من بیست و چهار سال پیش کشور خودم را ترک کردم با این امید که روزی برگردم و کشورم امن باشد اما تا به امروز من هیچ وقت برای بازگشت به افغانستان احساس امنیت نکردهام و مخصوصاً بعد از این ماجرا (کشته شدن خانواده) این احساس نا امنی بیشتر از هر زمان دیگری در من وجود دارد بسیار دوست داشتم که بروم و در مراسم خاکسپاری همسر و فرزندانم شرکت کنم اما هر چقدر تلاش کردم نتوانستم با خودم کنار بیایم و در نهایت نرفتم. با اینکه هر روز به یاد آنها گریه میکنم و خاطراتشان به هیچ عنوان فراموش نمیشود، اما از طرفی کشور من بیش از هر زمان دیگری برایم غریبه شده تا حدّی که شاید دیگر هیچ وقت به آن کشور پا نگذارم.
حالا اگه میشه کمی راجع به این بیست و چهار سال حضورتان در ایران حرف بزنیم. در طی این چند سال چه کارهایی کردهاید؟
من سه سال اولی که به ایران آمدم را در شهر پیشوا ورامین بودم و در آنجا به عنوان کارگر روزمزد کار میکردم. بعد از آن در سال ۱۳۷۰ به گرمسار رفتم در آنجا باز یک سالی را با بعضی از نزدیکانم که در آن شهر بودند و کسانی را میشناختند، به کارهایی مثل خربزه کاری و همچنین کار چیدن پنبه و این دست کارها گذراندم و بعد ۲ سالی را هم در کویر گرمسار کار کردم که کار بسیار سختی بود و آن هم شوره جمع کردن بود و در سال ۱۳۷۳ که ازدواج کردم و از گرمسار به آبسرد (یکی از بخشهای شهرستان دماوند) آمدیم و چند سالی را هم در آبسرد به کارهایی مثل سیب زمینی کاری ، گل کاری ، و کار در باغات میوه گذراندم، تا اینکه از هشت سال پیش سرپرستی یک باغ میوه را گرفتم که همچنان هم در این باغ به عنوان سرپرست مشغول کار هستم.
در طی این سالها شما با چه مشکلاتی در اینجا مواجه بودید؟ برخورد ایرانیها با شما چگونه بود؟
مشکلات، مشکلات که خیلی زیاد بود. اولین مشکل برای ما افغانی بودنمان بود. یعنی همین که افغانی باشی در ایران خودش یک مشکل بزرگ است. تصوری که از افغانی بودن در ذهن ایرانیها شکل میگیرد به نوعی است که حتی بعضاً خودمان را به شک میاندازد که مگر ما هم مثل ایرانیها انسان نیستیم که اینگونه با ما برخورد میکنند. البته این را که میگویم شامل حال همه ایرانیها نیست. در کنار این افراد، باز افرادی را هم دیدیم که به چشم انسان به ما نگاه کردند ولی اکثریت ایرانیها یک دیدگاه منفی نسبت به ما افغانها دارند.
میتونید مثالهایی از اینگونه برخوردها بیاورید؟
مثال که زیاد است. الان چند سالی میشه که من کارم خوب است و صاحب باغ خیلی پول دار و سرشناس است و کلّ مردم منطقه او را میشناسند و حتی پاسگاه و کلّ پرسنل نیروی انتظامی اینجا هم احترام بیش از حدّی به او میگذارند و من هم که کارگر او هستم و گواهینامه هم ندارم، با این حال با من کاری ندارند و به من گیر نمیدهند و من آزادانه با موتور رفت و آمد میکنم. اما از همان چند سال پیش بارها پیش آمده که خیلی از هموطنهای ما که کارگر معمولی بودند، در اینجا موتور خریدند و هم مجبور بودند هر دفعه که گشت پاسگاه را میدیدند پول بدهند که با آنها کاری نداشته باشند و هم در آخر بعد از چند بار پول دادن موتور آنها را پاسگاه از دستشان گرفته و معلوم نیست که چه کرده و دیگر به آنها نداده. این یک مورد و مورد دیگر هم اینکه بسیاری از این هموطنهای ما که اینجا کار میکنند از ترس پاسگاه جرأت نمیکنند از باغ خارج بشوند و باید بیشتر اوقات خود را در همین باغها بگذرانند. از طرفی هم خیلی وقتها شده که کار میکنند و پول آنها پرداخت نمیشود و چون افغانی هستند دستشان به هیچ جا بند نیست و اگر هم حرفی بزنند خود صاحبان باغها آنها را تهدید میکنند که تحویل پاسگاه میدهند و هموطنهای ما هم مجبور می شوند که بی خیال شوند و دیگر حرف پول را نزنند.
آیا برای خود شما هم این مورد پیش آمده که کار کنید و پول شما را ندهند؟
در این چند سالی که در این باغ هستم نه، به طور کامل تمام پولهایم پرداخت شده. ولی قبل از این کار و زمانی که روز مزد کار میکردم چندین بار پیش آمده که کار کردیم و پول ما را ندادند و یا بر طبق قراری که برای کار کردن میگذاشتیم بعد از پایان کار صاحب کار به آن قرار پایبند نبوده و حتی یک بار یک ماه را هر روز کار کردیم در فصل سیب چینی، ولی در آخر صاحب باغ پول ۱۵ روز را به ما داد و گفت که چون وضع میوه (قیمت میوه) خوب نبوده امسال بیشتر از این ندارد که بدهد.
الان که شما به عنوان یک سرپرست باغ مشغول به کارید، چند ساعت در روز باید کار کنید و حقوق شما چقدر است؟
الان من باید هر روز صبح زود بیایم اینجا و بر کار دیگر کارگران نظارت داشته باشم و خودم هم پا به پای آنها کار کنم. تازه بعد از برداشت محصول من باید به کارهای دیگر باغ برسم، مثل هرس، دادن کود به درختان و یا حتی قبل از برداشت محصول کارهایی مثل سمپاشی و علف زدن (چیدن علفهای هرز) و کلاً کارهای مربوط به باغ. حقوق من هم الان ماهیانه پانصد هزار تومان است و اصلاً ساعت کار نداریم ما از صبح باید کار کنیم تا شب، حتی بعضی وقتها هم در فصل برداشت محصول که الان است تا نیمههای شب. چون باید محصولات چیده شده را به سرد خانه نگهداری میوه انتقال دهیم که بعضی شبها تا ساعت ۱۱ شب هم من اینجا مشغول کار هستم.
در اینجا سوال متفاوتی دارم. آیا شما در جریان آن اتفاق چند ماه پیش در یزد هستید که در آن خانه چند نفر از هموطنان شما به آتش کشیده شد؟نظر شما در آن مورد چیست؟
بله در جریان هستم. البته این اولین بار نیست که از این دست اتفاقات برای هموطنهای ما میافتد و آخرین بار هم نخواهد بود. من البته آنطور که همه میدانند و شنیدند که دلیل اینکه این خانهها را به آتش کشیدند چه بوده و یا چه هست را اصلاً کاری ندارم و کاملاً هم برایم باعث تأسف است. البته نه به این خاطر که آنها هموطنهای من بودند که به آن دختر تجاوز کردند، بلکه به این خاطر که یک انسان را مورد تجاوز قرار دادند و بعد هم آن بلا را سرش آوردند. اما حرکت مردم آن منطقه هم به هیچ عنوان جالب که نبود هیچ، حتی بسیار غیر انسانیتر بود. دوست دارم به یک مساله اشاره کنم. و آن هم این است که در بسیاری از موارد در همین منطقه، زنان و دختران افغان یا در خانههایشان و یا در محیطهای کار مثلاً در همین باغهای میوه مورد تجاوز قرار گرفتند. حتی بسیاری از آنها ۱۴ یا ۱۵ ساله بودند، اما هیچ کس خم به ابروی خودش نمیاورد و اصلاً هم برایش مهم نیست. چرا؟ چون ما افغانی هستیم و خیلیها به خود این اجازه را میدهند که هر بلایی که دوست دارند سر ما بیاورند، اما در مقابل اگر یک افغانی به یک دختر ایرانی تجاوز کند، خانه همه افغانیها را به آتش میکشند. تجاوز به یک انسان درد آور و وحشتناک است. میخواهد آن انسان افغانی باشد و یا ایرانی، هیچ فرقی ندارد برای من. اما اگر این مثال را زدم فقط خواستم بگویم که از روزی که ما افغانها وارد این کشور شدیم به اَشکال مختلف به ما تجاوز شده و میشود. پس کمی در برخوردهایتان با ما اندیشه کنید و ببینید که ما چه کشیدیم در این سالیان و همچنان هم داریم میکشیم. از طرفی کشور ما مورد تجاوز نیروهای خارجی است، از طرفی دیگر ما در این کشور که تازه همزبان هم هستیم همیشه حقوقمان پایمال شده و میشود. مگر همه ما انسان نیستیم؟ ما که حتی زبانمان هم مشترک است.
اگر حرف خاصی مانده که دوست دارید درموردش حرف بزنید بفرمایید؟
ممنون از شما که به حرفها و دردهای من گوش کردید. من سعی کردم تا جایی که بتونم از مسائل و مشکلات برایتان بحث کنم، و فکر میکنم تا حدودی به این مسائل اشاره کردم. باز هم تشکر.
خواهش میکنم ، ممنون از اینکه به سوالهای ما پاسخ دادید.
تیکا کلاکی - اکتبر ۲۰۱۲
****************
منظور از کودکان کار و خیابان چیست؟
شاید لازم باشد برای نزدیک شدن به تعریفی عام از کودکان کار و خیابان، مفاهیمی را که باعث تشخص یافتن چنین گزاره ای شده است، مورد تدقیق قرار داد. در روایتی عام، کارگر را فردی درنظر می گیرند که در قبال ارائه کار مشخص، وجهی مشخص را به عنوان دستمزد از کارفرما دریافت می کند. خب! تردیدی نداریم که این تعریفی خام دستانه است از کارگر. چرا که فرض را بر آن نهاده است که رابطه علی برقرار شده فی مابین کارگر و کارفرما رابطه ای آزادانه و در شرایطی برابر بوده است. در حالی که اساسا اینطور نیست. کارگر کار خود را بمثابه کالا به کارفرما می فروشد و با قرار گرفتن در رابطه تولید ای از بنیان نابرابر خود نه تنها فاقد ابزار تولید بلکه فاقد فواید حاصله از فرایند کار نیز خواهد شد و در نهایت به مرحله بیگانگی با کار و محصول آن نزدیک می شود.
در واقع تنها با در نظر گرفتن این فرایند است که کنش کارگر و کارفرما همواره بر مدار تضاد می گردد و در نهایت موجبات قوام یافتن طبقات استثمار شونده و استثمار کننده را فراهم می آورد. تنها در صورت اتخاذ چنین زاویه نگرشی به فرایند کار است که دور باطل تحلیلهای مکانیکی و تخیلی اقتصاد دانان راست دچار وقفه می شود.
حالا شما وقتی که با چنین درکی از مفاهیم کار و کارگر طرف شدید، بیایید و کودکی را که با همین مولفه های کنوانسیون حقوق کودک، ١٨ ساله فرض شده است را در فرایند کار قرار دهید. حتی نتیجه نخستین تصویر سازی ذهنی و ترسیمات انتزاعی نیز مقرون به فاجعه خواهد بود! و بعد در سطحی دیگر آن را به ساحتی انضمامی ارتقا دهید. به ساحتی که دیگر مولفه ها و مصادیق برسازنده آن، فاصله ای بعید از آن کارویژه های دوران الیورتویستی و توصیفات دیکنزی دارد.
این معضل در ایران به چه شکلی خود را نمایانده است؟
اساسا در ایران وضعیت کار در چنبره یک بحران عمیق اقتصادی و نئولیبرالیسم هار گرفتار شده است. ایران به نوعی لابراتوار سیاستهای اقتصادی آزمایش نشده سرمایه داری تبدیل شده است. مناسبات کار در ایران به طرز باور نکردنی ای ضمخت و رقت بار است. آمارهای رسمی حکومت نیز در رابطه با وضعیت بیکاری و ناسامانی معیشت مردم گویای این امر است. در چنین شرایطی است که کودکان خانواده های طبقه کارگر در میان روابط اقتصادی از سویی و ساختارهایی روبنایی متاثر از زیر بنا گرفتار می شوند. در چنین وضعیتی میزان بازتولید نیروی کار کودکان چنان سریع پیش می رود که اقدامات بهزیستی یا نهادهای خیریه و یا اقدام تامینی و تنبیهی حتی کارکرد یک بخیه سطحی را نیز بر جراحت عمیق و عفونی این مناسبات ندارد. منظورم از آن لایه میانی که کودکان در آن گرفتارند از یک سو به آمارهای میلیونی کودکان کارگر و از سویی نیز به گرفتاری آنها در انواع آسیبهای اجتماعی نظیر سوء استفاده های جنسی، بیماریهای مرگبار، اعتیاد، و ... است. اخیرا آماری منتشر شده بود که نشان می داد متوسط ابتلای به ایدز در میان کودکان کار چهار و نیم برابر بیشتر از متوسط کل جامعه است. این معضل در ایران دقیقا یک معضل ساختاری است. چیزی نیست که آقایان با تشکیل " ستاد ساماندهی کودکان خیابانی" بتوانند چاره ای برای آن بیابند. تردیدی ندارم که حتی یک شهروند ایرانی عموما و تهرانی را خصوا نمی توانید پیدا کنید در طول روز و در نقاط مختلف شهر از مترو گفته تا روی پل عابر پیاده و از جوبها گرفته تا سطلهای زباله، تعداد قابل توجهی از این کودکان را ندیده باشد. برخی از این بچه ها به معنی مطلق کلمه بچه هستند. استفاده از آنها بعضا حتی به زیر سنین سه تا چهار سال هم می رسد. در برخی موارد میزان سازماندهی کودکان برای کار خیلی قدرتمندتر از سازماندهی نیروهای شبه نظامی حکومت است. آنها همه جا هستند و در زمان خطر هیچ جا نیستند. آنها دقیقا سبک زندگی منحصر به خود را تولید کرده اند.
آیا میتوان کودکان کار را از کودکان خیابان جدا کرد؟
اگر منظور این باشد که با لحاظ کردن مولفه کار، چنین مرز بندی ای انجام دهیم شاید به لحاظ یک محدود کردن دایره برداشت مطالعات دانشگاهی مفید باشد! یعنی قائل به این باشیم که کودکانی هستند که خصلت آنها به صرف در خیابان پرسه زدن و کارتن خوابی کردن مشخص شود و کودکانی باشند که خیابانی نیستند اما کار می کنند.
ولی فکر می کنم این به نوعی به رسمیت شناختن تقسیم کار اجتماعی در رابطه با کودکان است. این نگاه ممکن است با کمی تعلل ما را در دام رویکرد خیریه بیندازد. یعنی با خود تحلیل کنیم که کودکی که کار می کند شایسته توجه است اما آن دیگری خیر! اولین عارضه ی این رویکرد، باز گذاشتن رویکرد قضایی و پلیسی با پدیده کودک خیابانی است. باید ابدا این را از نظر دور نداشت که خب ! کودکان خیابانی هم بخش انکار ناپذیری از چرخه معیوب کار و اقتصاد له و لورده کشور است. دقت کنید! ما داریم از کودک خیابانی حرف می زنیم. فقط چیزی در حد فاجعه است که می تواند سرنوشت یک کودک را طوری رقم بزند که خیابان به خصلت تبدیل شود. از طرفی گزاره ای هم هست که آمیزش عینی این مفاهیم به وجود می آید. کودکانی که در خیابان کار می کنند.
وجوه مشترک و مشخصات جدای کودکان کار و کودکان خیابان چیست؟
همانطور که اشاره کردم شاید مهم ترین وجه تمایز خود مولفه کار کردن باشد. دست کم من نمی توانم به همین راحتی در سوژه کودک کار و خیابان گسست معنایی ایجاد کنم. فکر می کنم اگر تاکید کنیم که کودک خیابان لمپن پرولتاریاست، یا کودک خیابان را بر شمردن خصایلی که حکومت با آنها به تعریف و توصیف آنچه " اراذل و اوباش " می نامد، مشخص کنیم جدا خطایی بزرگ رخ داده است. گر تعداد اندک کودکانی که در اثر سوء استفاده جنسی در کارگاه های پستو مانند یا مصرف مواد مخدر با کارگران بزرگ سال به خیل کودکان خیابانی ملحق شده اند. شاید بشود بیشتر از این منظر که آنها در هر رده و هر شغلی به هر حال کودک بوده و از مزایای این سن محروم شده اند را مهمترین خط مشترک بین اینها دانست. برای نزدیک شدن به تعریفی جامع که بتواند روی مرز افتراق آنها متمرکز باشد باید خیلی محتاط و خیلی زبده بود. این کار فقط از عهده فعالین با تجربه حقوق کودک بر می آید. اعتقاد ندارم که به صرف انتخاب کوضوع پایان نامه دانشگاهی یا طرح یک پروپوزال می توان به ایضاح چنین خطوطی نزدیک شد. اجازه بدهید از پایان نامه یکی از رفقای عزیزم یاد کنم. امثال او هستند که می تواند مرجع مناسبی برای کارهای جدی پژوهشی در این حوزه باشند. کسی که سابقه سالها کار میدانی در این حوزه دارد و در عین حال به کار تحلیل و توضیح این پدیده هم مشغول است.
آیا برای از بین بردن شرایطی که کودکان را ناچار میکند کار کنند چه باید کرد؟
لابد باید بگویم باید انقلاب کرد! چون این پدیده به هیچ وجه جدای از مسئله کلی شرایط تولید نیست. شرایطی که همراه با خود تمام اقشار کننده کار، از کارگر و معلم تا استاد و پزشک را بلعیده است. بدیهی است که این شرایط به طرز ملموسی برای کودک دشوارتر است. واقعا نمی شود به چنین سوالی به وضوح پاسخ داد. چون انسان شرایط محصول صرفا کژکاری یا بدکاری بخش بوروکراتیک یک سیستم یا افرادی به خصوص نیست. در حالی که این محصول یک بحران ساختاری است. بحرانی که ماحصل یک پروسه تاریخی است و از قضا در ایران در اوج افسارگسیختگی این پروسه هستیم. از طرفی هم نباید بیکار نشست. بخش بزرگی از این کودکان فاقد سواد خواندن و نوشتن هستند و این خود یکی از امتیازات کارفرماهای زالو صفتی است که می توانند از ابتدایی ترین حقوق آنها شانه خالی کنند. اما در رابطه با این کودکان ارائه آموزشهای حقوقی و آشنا کردن آنها با همین حقوق نیم بند موجود در قانون کار هم می تواند گامی در جهت آگاه کردن آنها باشد.
آیا برای کودکان خیابان راه حل متفاوتی وجود دارد؟
کودکان خیابان با ویژگیهایی که برای آنها بر شمردیم شرایط دشوارتری دارند. آنها که خیابان خانه شان است طبیعی هم هست که به راحتی به قاعده و مقرارت تن در نمی دهند. اگر کودکان عادی در مدارس شبه پادگان که از اول صبح با از جلو نظام و خبردار فرایند آموزش سیستماتیک را شروع می کنند و در نهایت به آنها القا می شود تا به پلیس اطمینان کنند، اما کودک خیابان در مدرسه خیابان آموخته است که از پلیس و هر نظم شبه پلیسی فرار کند. از طرفی هم رویکردهای پوپولیستی که در برخی از نهادهای دولتی و غیر دولتی بازتولید شده است، در خوشبینانه ترین حالت آنها را به واسطه پول و غذا جذب می کند و پس از گردآوری ثواب همه چیز تمام می شود! اما رویکرد سازمانی و تشکیلاتی در این حوزه قادر خواهد بود با احیای اعتماد به نفس و برطرف کردن ترس و شناسایی زمینه های ساختاری بازتولید ترس، آنها را جذب و فعال کند. اگر چه باید تاکید کرد این فرایند اگر چه در گامهای نخست از نوعی تاکتیک کمیته ای هم بهره بگیرد اما در نهایت ملزم است خود را در قالب کار بلند مدت و استراتژیک بازتعریف کند. شاید بتوان به برخی از دستاوردهای فریره در این زمینه ها ارجاع داد اما دست کم من تجربه عینی تر از تجربه علی صداقتی خیاط (عمو خیاط) در این باره سراغ ندارم. اشاره ام به این تجربه از این رو بود که پیشاپیش ادعایم را از مظان ایدئالیسم دور کنم! ( تجارب خیاط، در قالب چند جلد کتاب در ایران منتشر شده است)
آن تشکلهای مدنی که برای پایان دادن و یا کم کردن از معضل کودکان کار و خیابان کدامها هستند؟
در حال تعداد این تشکلها نسبت به سالهای گذشته اصلا کم نیست اما در نسبت با گستردگی زائدالوصف کودکان کار، فوق العاده کم هستند. اما اجازه بدهید به صورت مشخص از تشکلی نام نبرم. اگر به تجربه آقای خیاط هم اشاره کردم بیشتر از آنروست که تجربه او در قالب آثاری منتشر شده در بازار نشر ایران موجود است. و بنابراین او دست کم از حیث، چهره ای فرا ان جی اویی دارد.
بودجه آنها چطور تامین میشود؟
معمولا چنین سازمانهایی به فراخور قدرت عملکرد و به خصوص قدرت روابط عمومی و کمیته های مالی خود، می توانند کمکهایی را به صورت نقدی و غیر نقدی دریافت نمایند. افرادی هستند که قبول می کنند برای زمان مشخصی مثلا اجاره ماهیانه ساختمان را پرداخت نمایند. در برخی موارد حق عضویت هم وجود دارد. اما مهمترین مسئله مجموعه نیروهای داوطلبی هستند که بدون کمترین چشم داشت مالی، سالها در یک یا چند سازمان غیر دولتی فعالیت می کنند. من شاهد بوده ام که در برخی موارد بعضی از این رفقا حتی با هزینه های شخصی خود امورات را تنظیم کرده اند و مانع از فروپاشی یک مجموعه شده اند. این مسئله بودجه بار سنگینی را به این تشکلها تحمیل می کندو پروسه جذب پول واقعا پروسه طاقت فرسائی است. کسانی که در این حوزه کار می کنند انسانهای بسیار شریفی هستند. داوطلب می آید و ساختمان و امکانات آماده را می بیند ولی کمتر پیش می آید به متوجه زحمات بچه های مالی شود.
برخورد حاکمیت به آنها چگونه بوده است؟
اصولا حکومت نمی تواند به چنین فعالیتهایی خوش بین باشد. آنها تمایل دارند متصدی هر حرکتی و هر اقدامی خودشان باشند. از بارها دستگیری و بازداشت و حتی محکومیت فعالین حقوق کودک به حبسهای سنگین و سنگ اندازی در فرایند اخذ مجوز یا تمدید اعتبارنامه فعالیت که بگذریم، حکومت همواره چنین فعالیتهایی را نه تنها نادیده می گیر بلکه به آن بمثابه اقدام علیه نظام هم نگاه می کند. یکی از دوستان فعال در این حوزه همیشه می گفت: " باید از قله کودک به سیاست نگاه کرد و نه برعکس" جالب آنکه با وجود عمیقا غیر سیاسی بودن این تشکلها اما همواره این حکومت است که تمام اعمال و کردار فعالین حقوق کودک را با عینک امنیتی و اطلاعاتی نگاه می کند. تشکب خود ما در تمام دوران فعالیت خود نتوانست از مقامات مربوط استانی مجوزهای لازم را دریافت کند. و در نهایت هم قربانی همین کمبود شد. یک بار یک خانومی به بهانه اینکه خبرنگار کیهان است! آمد برای گزارش از
مجموعه ما. از من سوال میکرد شما در انتخابات شرکت کرده اید؟
این پلیس بازیهای جکومت هم خنده آور است و هم مشمئز کننده. به این خانوم که مشخصا نیروی وزارت اطلاعات بود می گفتم این سوال شما بی معناست. جالب بود که به من میگفت غیر ممکن است که شما فارغ التحصیل علوم سیاسی باشید و اینجا را برای سیاسی کاری راه نینداخته باشید. خنده دار نیست؟!
آیا عملکرد این سازمانهای مدنی تا کنون چه بوده و چه دستاوردهائی داشتەاند؟
مهمترین دستاوردشان، جا انداختن ادبیات خاص این حوزه در اذهان عمومی بوده است. مردم تا چند سال پیش اصلا با مفهوم کودک کار آشنایی نداشتند. حکومت هم که اصلا چنین اراده ای نداشته است. به خصوص شما در تهران می توانید شاهد تفاوت نحوه برخورد مردم با کودکان کار باشید. اگر چه برخورد بدون نقدی نیست اما واقعا با برخورد مثلا ١٠ سال پیش قابل مقایسه نیست. صدها داوطلبی که این سازمانها تا کنون جذب کرده اند این ادبیات را بین صدها خانواده و دهها هزار جمعیت تعمیم و گسترش داده اند. آنها توانسته اند از کودک کار، به صورت مشخص یک مسئله اجتماعی بسازند. تا پیش از اینها، آیا کسی می رفت ذیل عنوان کلی آسیبهای اجتماعی، نظر مخاطب را درباره کودک کار جویا شود؟ الان در تمام طرحهای پرسشگری تهران در حوزه شناخت شناسی محلات، به صورت ویژه روی مسئله کار کودک و کودک کار تاکید می شود. و جالب آن است که اغلب مردم به خوبی با معنای مستتر در این گزاره آشنا هستند و می توانند مصادیق آنرا توضیح دهند. و در همین رابطه هم تعداد پر شماری از فعالین اجتماعی بوده اند که از طریق همین ان جی او ها اساسا وارد کنش اجتماعی شده و به فعالینی ثابت قدم و با ایمان به تغییر وضع موجود تا مرحله لغو کار کودک تبدیل شده اند.
آیا شما نقدی به آن عملکردها داشته و برای بهبود آنها در آینده بدیلی دارید؟
تمام آنچه تا اینجا گفتم نقد بوده است! مگر اینکه نقد را لزوما به معنای آسیب شناسی و تبیین نقاط ضعف قلمداد کنیم. من نمی خواهم در شرایطی که تشکلهایی که برشمردم، با وجود تمام موانع و دشواریها راه خود را باز می کنند و به خود انتقادی می رسند و رو به شکوفائی هستند و خلا بسیاری از احزاب و سازمانهای عریض و طویل را پر کرده اند، به این مسائل بپردازم. به ویژه در تشریح این موضوع در چند سطر، حتما سوء تعابیری را بهمراه خواهد داشت. اما این راهم اضافه می کنم که آنها بدیلی ندارند. البته آنهایی که سفت و سخت پای سازمان بودن خود ایستاده اند. همینها باید بدیل تشکلهایی باشند که به سمت کار خیریه متمایل هستند.
با تشکر از شما رفیق عزیز که در این مصاحبه شرکت کردید
تیکا کلاکی - اکتبر ۲۰۱۲