گفتوگوی کمیسیون پنجاه سالگی کانون نویسندگان ایران با محسن حکیمی
دربارهی «کمیتهی دفاع از حقوق قربانیان قتلهای زنجیرهای»*
- برای شروع میخواستم درمورد سالهای بعد از کشتار هفتاد و هفت، یعنی آنچه که قتلهای زنجیرهای نام گرفت و نیز تشکیل «کمیتهی دفاع از حقوق قربانیان قتلهای زنجیرهای» که شما یکی از اعضای آن بودید، پرسش کنم. این کمیته چه زمانی شکل گرفت و شما چه نقشی در آن داشتید؟
سلام عرض میکنم و خوشآمد میگویم و از این اقدام شما سپاسگزارم. همانگونه که در پرسش شما نیز هست، پیش از این که به چهگونگی شکلگیری و پیدایش «کمیتهی دفاع از حقوق قربانیان قتلهای زنجیرهای» بپردازیم، باید توضیح دهیم که این قتلها چهگونه روی دادند، پروندهی آنها چه سیری را طی کرد و کدام فضای سیاسی بود که تشکیل کمیتهی نامبرده را رقم زد.
میدانید که در شب اول آذر سال ١٣٧٧، داریوش فروهر و پروانه اسکندری در منزلشان با ضربات متعدد کارد به شکل وحشیانهای که زبان از بیان آن قاصر است کشته شدند. سپس در روزهای ١٢ و ١٨ آذر به ترتیب محمد مختاری و محمد جعفر پوینده کشته شدند. البته به فاصله ی کمی پیش از این قتل ها دو نفر دیگر نیز که نویسنده و فعال سیاسی بودند به همین سرنوشت دچار شده بودند، یکی مجید شریف و دیگری پیروز دوانی. بر قتل این دو نفر از این نظر تاکید میکنم که با آن که در همان محدودهی زمانی اتفاق افتادند و قاتلان بعداً اعتراف کردند که آنان را نیز کشته اند در شمار آن چه به «قتلهای زنجیرهای» معروف شد نیامدند، و به این ترتیب حکومت در کنار بسیاری قتلهای دیگر که به این شیوه انجام گرفتهاند مسئولیت آنها را نپذیرفت. چنین بود که حکومت همهی نگاه ها را فقط به چهار قتل فوق معطوف کرد. حال آنکه اگر منظور از قتلهای زنجیرهای قتلهایی باشد که در جریان آنها مخالفان سیاسی و عقیدتی جمهوری اسلامی به طور غیرقانونی و غیررسمی کشته شدهاند، یعنی حتا محاکمات صوری معمول نیز برای آنها برگزار نشده است، این قتلها اساسا از همان روز روی کار آمدنِ جمهوری اسلامی شروع شدند. بنابراین، برخلاف نظری که مدعی است این قتل ها از سال ١٣٦٧ و با قتل دکتر کاظم سامی شروع شد به نظر من قتلهای زنجیرهایِ دوران جمهوری اسلامی از همان سال ١٣۵٧ و به موازات کشتار قانونی و رسمی مخالفان وجود داشته است. برای مثال، میتوان به جریان «قناتها» در جهرم اشاره کرد که مخالفان را در این شهر میربودند و میکشتند و بعد جسدشان را در قناتهای شهر میانداختند. یا درکرمان و کرمانشاه چندین فعال چپگرا را به همین شیوه کشتند و اجسادشان را در بیابانها انداختند. در تهران نیز در همان اوایلِ انقلاب قتلهای بسیاری به همین شیوه روی داده است، از جمله گفته میشود که دکتر علیمراد داودی که بهایی بود و در سالهای پیش از انقلاب استاد فلسفه در دانشگاه تهران بود در سال ١٣۵٨ به همین شیوه ربوده و کشته شده، به طوری که از آن زمان تا کنون هیچ نشانی حتا از جسد او پیدا نشده است. همین جا لازم است اشاره کنم که جفایی که به این انسان روا داشته شد پس از قتل او نیز ادامه یافت، به طوری که حتا نام او از روی جلد آثار ارزشمندش حذف شد و از وی با علامت اختصاری «ع.م.د» آن هم فقط در صفحه شناسنامهی کتابهایش یاد شد.
- در جریان گنبد در سال ١٣۵٨ هم چهار نفر از رهبران شوراهای ترکمن صحرا را که قرار بود منتقل کنند به تهران در بین راه کشتند...
- بله، آن فعالان چپگرا را نیز در نیمهی راه گنبدکاووس به تهران کشتند و جسدشان را در زیر یک پل انداختند، بی آن که هیچ تفهیم اتهام یا محاکمه ای انجام گرفته باشد. در همان سال های پیش از ١٣٧٧ نیز نویسندگان بسیاری از جمله دو عضو کانون نویسندگان ایران یعنی احمد میرعلایی و غفار حسینی به همین شیوه کشته شدند، بی آن که در شمار قتل های زنجیره ای بیایند. بنابراین، شمار این قتلها بسی بیش از چهار قتل آذر ١٣٧٧ است، حال آن که در این سال تمام سعی جمهوری اسلامی این بود که قتلهای زنجیرهای به آن چهار قتل منحصر کند. یکی از هدفهای «کمیتهی دفاع از حقوق قربانیان قتلهای زنجیرهای» تلاش برای نشان دادن این حقیقت بود که شمار این قتل ها بسیار بیش از چهار قتل آذر ١٣٧٧ است. حتا اصلاح طلبان، که تازه سرپوش میگذاشتند روی این قضیه (برای آن که به دوران خودشان در دراوایل انقلاب نرسد)، تعداد کسانی را که به این شیوه کشته شده اند ٧٠- ٨٠ نفر ذکر کردهاند.
- متعلق به چه قشری از جامعه بودند؟
- اگر منظور شما این است که چه کاره بودند، باید بگویم قربانیان اوایل انقلاب عمدتاً دانشجو و فعال سیاسی بودند، حال آن که در دهه ی ٧٠ آنها که به این شیوه کشته شدند - شیوهای که بعدها متهمان قتلهای آذر ٧٧ از آن به عنوان «ربایش» یاد کردند - بیشتر نویسنده و اهل قلم بودند. در دههی ٧٠ علاوه بر کسانی که نام بردم نویسندگان دیگری چون سعیدی سیرجانی، ابراهیم زال زاده، احمد تفضلی و... هم کشته شدند که البته عضو کانون نبودند ولی نویسنده و پژوهشگر بودند.
- پس از همین آذر ٧٧ شروع کنیم. چه اتفاقاتی افتاد؟
- بله. بعد از قتل فروهرها در شب اول آذر، روز ١٢ آذر محمد مختاری از منزلش در خیابان جردنِ تهران میآید بیرون؛ ساعت حدود پنج عصر می رود خرید کند. در برگشت، ماموران وزارت اطلاعات راه را بر او می بندند سوار ماشینش می کنند و میبرند در سالنی در داخل بهشت زهرا، که در اختیار وزارت اطلاعات بوده، با طناب خفهاش میکنند. وقتی محمد به خانه نمیآید، خانوادهاش نگران می شوند به بسیاری جاها سر میزنند، بیمارستانها، پزشکی قانونی، کلانتریها و... ولی تا روز ١٨ آذر هیچ خبری از او به دست نمیآورند. درست در بعد از ظهر ١٨ آذر و پس از آن که جعفر پوینده را به همین شیوه در خیابان سوار ماشین میکنند و به همان جا در بهشت زهرا میبرند و خفه میکنند، جسد محمد مختاری را در پزشکی قانونی تهران به فرزندش (سیاوش مختاری) نشان میدهند. نه خانوادهی محمد و نه اعضای کانون نویسندگان هیچ کس فکر نمیکرد او کشته شده است. این را که پای اطلاعات و دستگیری در میان بود بسیاری کسان حدس میزدند اما کشته شدن او را به ندرت کسی حدس می زد. به این ترتیب پزشکی قانونی وقتی جسد مختاری را به فرزندش نشان داد که کار از کار گذشته بود و پوینده هم ربوده و کشته شده بود. علاوه بر این، حتا پس از پیداشدن جسد پوینده در عصر روز ٢١ آذر بازهم کسی قتل او و مختاری را به قتل داریوش فروهر و پروانه اسکندری ربط نمیداد.
- یعنی هیچ تصوری از این قضیه که کشته شده باشند نداشتید؟ با این که آن قتلها اتفاق افتاده بود؟
- خب، پس از آن که معلوم شد جسد مختاری در پزشکی قانونی است مسئله روشن شد. اما تا پیش از آن کمتر کسی فکر میکرد او را – آن هم به این شیوه - کشتهاند. به هر حال، جنازهی مختاری را می اندازند حوالی کارخانهی سیمان، نزدیک امین آبادِ شهر ری در جنب شرقی تهران. چهار شنبه ١٨ آذر ساعت حدود ۴ بعد از ظهر جعفر پوینده از دفتر پژوهشهای فرهنگی در خیابان ایرانشهر بیرون می آید بیرون، سوار تاکسی میشود و در تقاطع ایرانشهر و انقلاب از تاکسی پیاده می شود. در اینجا نیز ماموران اطلاعات در کمین شکار خود نشسته بودند که بیاید بیرون تا به قتلگاه ببرندش. او را از در خانهاش در میدان انقلاب تا خیابان ایرانشهر تعقیب کرده بودند. در این فاصله فرصت مناسبی برای سوار کردن او پیش نیامده بود و به همین دلیل جلو دفتر پژوهشهای فرهنگی کمین میکنند تا جعفر بیرون بیاید و او را بربایند. پوینده در تقاطع ایرانشهر و انقلاب از تاکسی پیاده میشود تا به اتحادیهی ناشران و کتاب فروشان در پیچ شمیران برود. یکی از ناشران حق ترجمهاش را نداده بود و جعفر می خواست برای حل این مشکل به اتحادیهی ناشران برود. ماموران اطلاعات از تقاطع ایرانشهر به طرف شرقِ خیابان انقلاب را در خلاف جهت رانندگی میکنند و در تقاطع انقلاب و لاله زار بالاخره می-پیچند جلو جعفر و با نشان دادن حکم بازداشت او را سوار میکنند.
- «کمیتهی دفاع از حقوق قربانیان قتلهای زنجیرهای» چهگونه تشکیل شد؟
- بله. من تا حالا زمینهای راکه باعث شد این کمیته تشکیل شود گفتم. اما بعد از پیدا شدن جسد پوینده، که آن را در اطراف روستایی به نام بادامک نزدیک شهریار انداخته بودند، فضای سخت ملتهب، سنگین و نفسگیری در جامعه به وجود آمد.
فشار افکار عمومی در کنار جریحه دار شدن وجدان عمومی جامعه و البته اقتضاهای رقابت جناحی خاتمی به عنوان رئیس جمهوری را واداشت که کمیتهای برای پیگیری این قتلها تشکیل دهد. البته او پیشتر فهمیده بود که قتلها کار کارمندان وزارت اطلاعات است، زیرا اگر چه وزیر اطلاعات (دُری نجف آبادی) از جناح مقابل او بود اما معاون امنیتیاش (سرمدی) از اصلاح طلبان بود و او خاتمی را در جریان چهگونگی این قتل هاگذاشته بود. اعضای این کمیته سه نفر بودند، همان سرمدی که معاون امنیت وزارت اطلاعات بود، یونسی که آن زمان رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح بود و سپس به جای دری نجف آبادی وزیر اطلاعات شد، و ربیعی که آن زمان مدیر مسئول روزنامهی «کار و گارگر» (ارگان «خانهی کارگر») بود و اکنون وزیر کار دولت روحانی است. این کمیته البته همچون دیگر کارهای اصلاح طلبان بیخاصیت بود و کاری نتوانست بکند. جناح مقابل اصلاح طلبان در همان روزهای اولِ تشکیل این کمیته پرونده را به دست گرفت و آن را در مسیری که خودش میخواست انداخت و خاتمی نیز سکوت پیشه کرد. ظاهر قضیه این بود که خاتمی و کمیتهی منصوب او دارند مسئله را پیگیری می کنند ولی به طور واقعی جناح مقابل بود که کارها را پیش می برد. مهمترین کاری که این جناح کرد از میان برداشتن سعید امامی بود، کسی که در دورهی ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی معاون امنیت وزارت اطلاعات بود و در زمان قتلها مشاور وزیر اطلاعات. حلقه یا محفلی که قتل ها را مرتکب شده بود یک تیم عملیاتی بود که بعدها و در جریان بازجویی معلوم شد فرماندهاش کسی بوده به نام مهرداد عالیخانی (با نام مستعار صادق مهدوی) که در زمان قتلها مدیر کل ادارهی «چپ نو» در وزارت اطلاعات بود. میگفتند این همان کسی بوده که پیش از قتلها و در دوره ی جلسات جمع مشورتیِ کانون با اعضای کانون تماس میگرفته و میگفته از جناح «فرهنگی»! و «نرم»! وزارت اطلاعات است و به اعضای کانون هشدار میداده که کاری نکنند که گرفتار جناح «سخت»! شوند. من خود یک بار شاهد این گونه تماسها بودم. جلسهی جمع مشورتی در خانهی روشنک داریوش بود و میخواستیم در اعتراض به توقیف نشریهی «گردون» بیانیه بدهیم. تلفن روشنک زنگ زد. او گوشی را برداشت و بعد رو به هوشنگ گلشیری کرد وگفت آقای گلشیری با شما کار دارند. همین عنصر «نرم» اطلاعات بود، که فکر میکنم خودش را به نام «هاشمی» یا چیزی شبیه آن به اعضای کانون معرفی کرده بود. وقتی حرفشان تمام شد، گلشیری گفت میگوید بیانیه ندهید زیرا جناح «سرسخت» اطلاعات مترصد فرصت است که به کانون حمله کند.
باری، داشتم میگفتم سعید امامی در کجای سلسله مراتب عملیاتی قتلها قرار داشت و چرا او را از بین بردند. در ساختار عملیاتی قتلها مسئول بالاتر این عنصر «نرم»، که بر اساس آنچه در پرونده آمده دستور سلاخی فروهرها و خفه کردن مختاری و پوینده را به آدمکشان اطلاعات صادر کرده بود، کسی بود به اسم سید مصطفی کاظمی (با نام مستعار موسوی) که خودش در عملیات شرکت نداشت ولی تیم را هدایت میکرد. او در زمان قتلها قائم مقام معاون امنیت وزارت اطلاعات بود. سعید امامی حلقهی ارتباط این ساختار عملیاتی با محفل یا محافل قدرت بالاتر از خودش بود. بنابراین، فقط او میتوانست بگوید دستور قتلها از کجا صادر شده است. فقط او میتوانست بگوید حکم یا فتوای قتلها را چه کسانی و به چه علت صادر کردهاند. به عبارت دیگر، فقط سعید امامی میتوانست بگوید آمران واقعی قتلها چه کسانی هستند. پس از دستگیری کاظمی، او اعتراف کرده بود که دستور قتلها را از سعید امامی گرفته است، زیرا به فاصلهی چند روز پس از بازداشتِ آنها سعید امامی نیز بازداشت شد. با آن که بعداً ورق پرونده برگشت و برای آن سناریوی دیگری پیاده کردند که دیگر سعید امامی در آن نقشی نداشت و تمام اعترافات او را از پرونده بیرون کشیدند، اما در همان پروندهی ناقص اعترافی وجود داشت که در آن مصطفی کاظمی آمر اصلی قتلها را سعید امامی معرفی میکرد. پس از بازداشت سعید امامی، نیازی، دادستان سازمان قضایی نیروهای مسلح – که رسیدگی به پرونده را به عهده گرفته بود – از «باند سعید امامی و مصطفی کاظمی» به عنوان عامل قتلها نام برد و در مصاحبهای تلویزیونی گفت متهمان در بارهی مقتولان ادعاهایی دارند که باید آنها را با استناد به مادهی 226 قانون مجازات اسلامی به اثبات برسانند. این ماده چنین میگفت: «قتل نفس در صورتی موجب قصاص است که مقتول شرعاً مستحق کشتن نباشد و اگر مستحق قتل باشد قاتل باید استحقاق قتل او را طبق موازین در دادگاه اثبات کند.» به عبارت دیگر، طبق گفتهی مرجع رسیدگی به پرونده، قاتلان در بازجوییهای اولیه ادعا کرده بودند که مختاری و پوینده (و نیز فروهرها) از نظر شرعی مستحق قتل بودهاند و شرعاً باید کشته میشدهاند و آنها نیز کاری شرعی را انجام دادهاند. معنای این اقرار آن بود که مرجعی یا مراجعی بالاتر از آنها تشخیص این استحقاق را داده و حکم یا فتوای قتلها را صادر کرده است. اما مرجع رسیدگی به پرونده نه تنها از این مرجع یا مراجع هیچ نامی نبرد بلکه، چنان که گفتم، از آن پس پرونده به مجرای یکسره متفاوتی افتاد و به قول معروف کشتیبان را سیاستی دگر آمد. چنین بود که نخست سعید امامی از میان برداشته شد تا بتوانند برای او قرار «موقوفی تعقیب» صادر کنند و سپس – بر اساس این قرار – تمام اعترافات او را از پرونده بیرون بکشند. روشن بود که سعید امامی در اعترافات خود چیزهایی را گفته بود که به نظر حلقهی اصلی نباید میگفت. به همین دلیل تعقیب قضایی او باید موقوف میشد تا آمران اصلی در امان بمانند و این امر جز با ازمیان برداشتن او امکان نداشت.
- از ضرورت و زمینهی به وجود آمدن «کمیتهی دفاع از حقوق قربانیان قتلهای زنجیره ای» گفتید اما با توجه به آنچه دربارهی زمینهها گفتید اساساً این کمیته برای چه منظوری شکل گرفته بود؟
- فلسفهی وجودی «کمیتهی دفاع از حقوق قربانیان قتلهای زنجیرهای» این بود که نگذارد پرونده به مسیری بیفتد که آمران اصلی قتلها از چشم افکار عمومی پنهان بمانند، یعنی به مسئله ورود کند و در حد توان خودش نوری بتاباند به زوایای تاریک این پرونده تا حقیقت این قتلها روشن شود. البته جدا از این کمیته، برخی از اصلاح طلبان نیز مدعی بودند که دارند چنین کاری میکنند. منتها آنها در چهارچوب نگرش اصلاح طلبانهای که داشتند نمیخواستند و نمیتوانستند تا ته قضیه بروند و این «غدهی سرطانی» را از ریشه در بیاورند. همان طور که گفتم این قضیه از همان آغاز حکومت جمهوری اسلامی شروع شده بود، همان موقع که خودِ اصلاح طلبان «چادر وحدت» داشتند جلو دانشگاه و در سرکوب اپوزیسیون نقش داشتند. برای همین آنها نمیخواستند این قضیه تا آنجا پیش برود که به دوران خودشان برسد. در همان روزهایی که نشریات اصلاح طلبان در بارهی این قتلها افشاگری می کردند فکر میکنم بادامچیان (از چهره های راست حکومت) بود که به آنها گفت این مسئله را نبش قبر نکنید زیرا به خودتان می رسد. او درست میگفت. بسیاری از کسانی که بعدها اصلاح طلب شدند خودشان در سرکوب نیروهای مخالف نقش اساسی داشتند. داستان جنایت های خلخالی را همه می-دانند و اظهر من الشمس است، یا مثلاً موسوی تبریزی که بعدها اصلاح طلب شد در دههی شصت دادستان انقلاب بود و بسیاری از احکام اعدامهای آن دهه را او صادر کرد.
- درآن فشار و جو، و دادگاهی که تشکیل شده بود در آن دوران آیا تهدیدی مشخصاً شد به کانون یا به این کمیته؟
- بله، تهدید همیشه وجود داشت. ببینید بعد از قتلهای آذر 77 که آخرینش در هیجده آذر اتفاق افتاد، تا پانزده دی همان سال که وزارت اطلاعات اطلاعیه داد و این قتلها را به عهده گرفت، در فاصلهی این کمتر از یک ماه، چند بیانیه منتشر شد به اسم «فدائیان اسلام ناب محمدی- مصطفی نواب» که تهدید میکرد و می گفت بله ما کشتیم، و بعد از این هم میکشیم و احکام این قتل ها را چند «قاضی عادل» شرع صادر کرده اند زیرا مقتولان مستحق کشته شدن بوده اند. بعداً مرجع رسیدگی یعنی همان دادستان سازمان قضایی نیروهای مسلح گفت که این اطلاعیه ها را «باند سعید امامی و مصطفی کاظمی» منتشر کرده اند.
- به اعضای کمیته که شما هم یکی از آنها بودید چه طور؟
- خب این کمیته شش ماه بعد تشکیل شد. در این فاصله فضای جامعه طوری شده بود که تهدید را ظاهراً و موقتاً متوقف کرده بود. آمران و عاملان قتل ها در پشت صحنه همچنان فعال بودند، منتها فعالیت شان مسیر دیگری پیدا کرد و آن منحرف کردن حقیقت مسئله بود. برخی از متهمان را گرفتند بردند زیر بازجویی تا از آنها اعترافاتی را که می خواستند بیرون بکشند، مثلاً بگویند از موساد و اسرائیل خط میگرفته اند یا بهایی بودهاند یا با یکدیگر رابطهی جنسی غیرشرعی داشته اند و از این حرف ها. احتمالا ویدئوی بازجویی از همسر سعید امامی را دیدهاید. می خواهم بگویم که به طور کلی میخواستند جریان پرونده را منحرف کنند. بعد با فشار افکار عمومی و تا حدودی اصلاح طلبان قوهی قضاییه دخالت کرد و این بازجوییها متوقف شد. به طور کلی، برآیند و محصول جمیع سناریوهای کل حکومت از یک سو و فشار افکار عمومی جامعه از سوی دیگر، «دادگاه» ی بودکه در دی ماه هفتاد و نه یعنی دو سال بعد از قتل ها برگزار شد. هیجده متهم به اصطلاح محاکمه شدند، که ردیف اول و دومش به ترتیب همین مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی بودند که به حبس ابد محکوم شدند. مباشران قتل ها نیز یعنی کسانی که فروهرها را کاردآجین کرده و مختاری و پوینده را خفه کرده بودند به قصاص محکوم شدند. به این ترتیب، سه نفر به قصاص، دو نفر به حبس ابد و سیزده نفر بقیه هم به زندان های مدت دار محکوم شدند.
حالا این احکام اجرا شد؟
- نه... حالا بعداً میگویم چه شد. چون موضوع گفتوگوی ما «کمیتهی دفاع از حقوق قربانیان قتل های زنجیرهای» هست، لازم است در اینجا سندی را به شما نشان بدهم که در آن مجموعهی بیانیهها و نامهها و پیامهای این کمیته منتشر شده است. این جزوه سند مهمی است و در مقدمهی آن توضیح داده میشود که این کمیته برای چه اهدافی تشکیل شده و اعضایش چه کسانی هستند.
- پس جناب حکیمی، از همین جزوه کمک بگیرید و توضیح دهید که این کمیته چه اهدافی داشت؟
- بله... من این اهداف را از روی جزوه می خوانم. این کمیته چهار هدف داشت:
«یک- تحقیق و بررسی به منظور کمک به کشف تمام موارد قتلهایی که به عنوان «قتلهای زنجیره ای «شناخته شدهاند، تعیین مشخصات و شمار قربانیان، زمان و مکان و کیفیت وقوع قتلها، مشخصات و انگیزهی آمران و عاملان آنها به منظور روشنگری و اطلاع رسانی به جامعه و نهادها و مراجع قانونیِ زیربط. «
بر اساس این هدف، ما خودمان را موظف کرده بودیم که برویم نام و نشان تمام قربانیان این قتلها را یکی یکی پیدا کنیم تا بتوانیم از حقوق آنها دفاع کنیم.
«دو- فعالیت در جهت احقاق حقوق انسانی و قانونی اولیای دم. اجرای عدالت، برخورد قانونی با تمام آمران و عاملان و صادر کنندگان احتمالی احکام و فتاوی مربوط به این قتلها. جلوگیری از فرار عوامل پشت پردهی این قتلها از پیگرد قانونی، پیشگیری از لوث شدن جنایات و سرانجام گردآوریِ ادله و کمک به وکلای پرونده یا پروندههای تشکیل شده برای تدارک دفاع از حقوق قربانیان».
بنابراین، می خواستیم بگوییم که کسانی که دست اندر کار قتل ها بودهاند مقامی بالاتر از «باند سعید امامی و مصطفی کاظمی» داشته اند. کمیته اصرار میکرد که آمران قتلها را باید در مقامهای بالاتر از این باند جست و جو کرد، و این کسانی که قرار است محاکمه شوند اکثراً ماموران خرده پایی بیش نیستند.
«سه- تلاش در راستای ریشهیابی اجتماعی و دستیابی به زمینههای اجتماعی تعرض اشخاص و محافل غیرمسئول به حقوق و آزادیها و امنیت عمومی مردم و کوشش در جهت از میان بردن این زمینه ها».
چون بر اساس همان اطلاعیههایی که «فداییان اسلام ناب محمدی» داده بود (و مرجع رسیدگی به پرونده آنها را به «باند سعید امامی و مصطفی کاظمی» منتسب کرده بود) حکمها یا فتواهایی صادر شده بود برای این قتلها، کمیته میگفت کسانی که این احکام یا فتواها را صادر کردهاند لابد قاضی شرع یا مرجع تقلید بودهاند، و این مراجع و قضات شرعی باید به جامعه معرفی و محاکمه و مجازات شوند.
«چهار- همکاری با سازمانهای مستقل و غیردولتیِ مدافع حقوق بشر، اعم از ملی و بین المللی برای تحقق اهداف فوق».
یک نکتهی دیگر: کمیته میگفت مرجع رسیدگی به پرونده صلاحیت این رسیدگی را ندارد. چرا؟ زیرا افرادی که قتلها را مرتکب شده بودند جزءِ نیروی مسلح نبودند که سازمان قضایی نیروی مسلح به اتهامهای آنها رسیدگی کند. نیروهای مسلح مشخص اند: سپاه پاسداران و ارتش و نیروی انتظامی. وزارت اطلاعات که جزءِ نیروهای مسلح نیست. حقوقدانان کمیته میگفتند بر اساس مادهی اول آیین نامهی دادرسی سازمان قضایی نیروهای مسلح، شرح وظایف این سازمان شامل محاکمهی افراد بیرون از نیروهای مسلح نمیشود.
- اعضای موسس این کمیته چه کسانی بودند؟
- اعضای موسس این کمیته به ترتیب حروف الفبا در این جزوه آمده که برایتان می خوانم (توضیحات داخل پرانتز از من است): فرزانه اسکندری (خواهر پروانه اسکندری، همسر داریوش فروهر، که به قتل رسیده بود)، مریم حسین زاده (همسر محمد مختاری)، محسن حکیمی، فریبرز رییس دانا (هر دو عضو کانون نویسندگان ایران و از معتمدان خانوادههای پوینده و مختاری)، ناصر زرافشان (عضو کانون نویسندگان ایران و وکیل خانوادههای پوینده و فروهر)، حسین شاه حسینی (از اعضای شورای مرکزی جبههی ملی و معتمد خانوادهی فروهر)، سیما صاحبی (همسر محمد جعفر پوینده)، احمد صدر حاج سید جوادی (که در دولت موقت بازرگان وزیر دادگستری بود و به عنوان حقوقدان و نیز معتمد خانوادهی فروهر در کمیته حضور داشت)، آرش فروهر و پرستو فروهر (فرزندان داریوش فروهر و پروانه اسکندری)، منصور فرهومند (از دوستان و نزدیکان صدر حاج سید جوادی)، کاظم کردوانی (عضو کانون نویسندگان و معتمد خانوادههای مختاری و پوینده)، علی اصغر گلسرخی (عضو حزب ملت ایران و معتمد خانوادهی فروهر)، سیاوش مختاری (فرزند محمد مختاری) و علی اکبر معین فر (وزیر نفت در دولت موقت بازرگان و معتمد خانوادهی فروهر).
این ترکیب همان طور که می بینید ترکیبی است از، از یک طرف، اعضای خانوادهی «فروهر» و معتمدانِ آنها، که فعالان ملی و ملی- مذهبی بودند و، از طرف دیگر، خانوادههای مختاری و پوینده و اعضای کانون نویسندگان ایران البته نه به عنوان عضو کانون بلکه به عنوان معتمدانِ خانوادهها و بالاخره از وکلا و حقوقدانانی که برخی چون ناصر زرافشان عضو کمیته هم بودند و برخی دیگر چون شیرین عبادی و احمد بشیری عضو کمیته نبودند اما به عنوان وکیل خانوادهها گاه در جلسات کمیته شرکت میکردند.
- بنابراین فکر تشکیل این کمیته ربطی به کانون نداشت؟
- نه، به هیچ وجه. خانواده ها وکیل داشتند. خانوادهی «پوینده» وکیلشان ناصر زرافشان بود، خانوادهی فروهر وکیلشان شیرین عبادی بود و احمد بشیری هم وکیل خانوادهی مختاری بود. در واقع بنیاد این کمیته را خانوادهها و وکلای آنها گذاشتند و خانواده ها سپس معتمدان خود را گرد آوردند.
- تاریخ تشکیل و انحلال این کمیته را هم میگویید؟
- این کمیته در تیرماه سال هزار و سیصد و هفتاد و هشت تأسیس شد و کمتر از دو سال فعالیت کرد و کمی پس از پایان «دادگاه»، همان «دادگاه» ی که در دی ماه سال هفتاد و نه تشکیل شد و دربارهاش صحبت کردم، عملاً منحل شد.
- گفتید که پروندهها را ناقص کرده بودند.
- بله. درواقع یکی از آخرین تلاشهای کمیته این بود که ماهیت آن دادگاه را بر ملا کند. خب در ابتدا گفتند که دادگاه علنی خواهد بود. ولی بعد گفتند نه، غیرعلنی برگزار میشود، چون به امنیت ملی ضربه میزند، و به این ترتیب دادگاه شد غیرعلنی. مهم تر از همه، تمام اعترافات سعید امامی را از پرونده بیرون کشیده بودند. یعنی یک پروندهی ناقص و بی یال و دم و اشکم را گذاشتند جلوی خانوادهها و وکلا و گفتند بخوانید، همین است و جز این نیست.
- جلسات مرتبی داشتید. ماهانه بود؟
- جلساتمان مرتب بود و هفتگی. گاهی حتا در هفته دو بار هم تشکیل جلسه میدادیم.
- ببینید بعضیها معتقدند که از همان زمان خاکسپاری مختاری و پوینده، یک رفتارهایی شده که فضا را تحریک کرده است. مخصوصاً اسم می برند از شما، و میگویند آقای محسن حکیمی در سخنرانی اش درآن جاگفته که بیایید مرا هم ببرید بکشید، چیزی به این مضمون. شما این انتقادات را چه قدر درست میدانید؟
- البته این پرسش ربطی به بحث کمیته ندارد. چون کمیته شش ماه بعد از صحبتهای من در مراسم خاکسپاری پوینده تشکیل شد. اما حالا که مطرح کردید فرصت خوبی است برای من که به این انتقاد جواب بدهم. من در آن سخنرانی گفتم پوینده به دلایل سیاسی و عقیدتی کشته شده و این قتل با حکم شرعی و فتوا صورت گرفته است. سپس گفتم قاتلان باید بدانند که جنایتهای آنها نه تنها نویسندگان آزادیخواه را مرعوب نکرده بلکه آنها با قاطعیت تمام راه پوینده را ادامه خواهند داد، حتا اگر به قیمت جانشان تمام شود. اعلام آمادگی من برای مرگ در راه آزادی و فریاد من که «این گلوی من و آن هم طناب شما!» در این رابطه بود. بیتردید، من آن روز حالت بسیار ملتهبی داشتم و التهاب و هیجان عاطفی ناشی از رواداشتن جنایتی فجیع و شنیع در حق یک رفیق عزیز نمیتوانست بر لحن سخنان من تأثیر نگذارد. با این همه، امروز همچنان از مضمون آن حرفها دفاع می کنم و معتقدم نویسندگان آزادیخواه باید محکم و مقاوم در برابر سرکوب میایستادند و هجوم جنایتکارانهی سرکوبگران را به عقب میراندند. عدهای از اعضای کانون از سخنان من برآشفتند، و در جلسهی جمع مشورتی کانون که چند روز بعد در خانهی گلشیری برگزار شد گلشیری به همین علت درِ خانهی خود را بر روی من بست و مرا به جلسه راه نداد. من و فریبرز رئیس دانا با هم رفته بودیم. گلشیری به من گفت شما نمی توانید بیایید، و رو به رییس دانا کرد و گفت ولی شما می توانید بیایید. رییس دانا هم گفت ما با هم آمدهایم. یا ایشان هم میآید یا من هم نمیآیم. به این ترتیب، ما هر دو برگشتیم. بعداً متوجه شدم که عدهای در همان جلسه به گلشیری انتقاد کرده و به او گفتهاند جلسه ی کانون است و او حق نداشته یک عضو کانون را به جلسه راه ندهد، حتا اگر آن عضو کار قابل انتقادی کرده باشد. حاضران در آن جلسه چند نفر (از آنها زنده یاد علی اشرف درویشیان و محمدرضا باطنی را به یاد دارم) را مامور کرده بودند برای عذرخواهی از جانب گلشیری و به اصطلاح دلجویی از من. من به این دوستان گفتم به جلسهی بعد میآیم به شرطی که گلشیری هم حضور داشته باشد و من حرفهایم را به او بزنم. گفتند باشد، به او میگوییم که جلسه ی بعد حتماً حضور داشته باشد. در جلسه ی بعد، من ضمن توصیف برخورد گلشیری به عنوان برخوردی زشت و غیردموکراتیک از حرفهایم در مراسم خاکسپاری پوینده دفاع کردم و گفتم کسان دیگر از جمله گلشیری می توانند با حرفهای من مخالف باشند، اما آنها اولاً حق ندارند من را به دلیل حرفهایم از کانون حذف کنند، ثانیاً باید مشکل خود را نه با من بلکه با «آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا» در منشور کانون حل کنند.
- شما میدانستید که اسم شما هم در لیست اسامی کسانی که باید به قتل میرسیدند هست؟
- بله
- با این حال آن حرفها را سر مزار زدید؟
- بله، من واقعاً برای مرگ در راه آزادی آماده بودم، همچنان که امروز آمادهام، هرچند طبعاً حال و هوای ملتهب و هیجان زدهی آن روزها را ندارم. بنابراین، حرفهای من به هیچ وجه شعاری نبود. من خواستم به قاتلان بگویم فکر نکنید دو نویسندهی آزادیخواه را کشتید بقیه را مرعوب کردهاید. پیش از این نیز بر سر دست اندرکاران این قتلها فریاد کشیدم وگفتم شما جنایت کارید، تاریک اندیشید، از اعماق قرون وسطا آمده اید و به شکار آزادی خواهان نشسته اید. متأسفانه – و بی آن که من قصد هراساندن کسی از اعضای کانون را داشته باشم – برخی از این اعضا از حرف های من هراسیدند و (در همان جلسهای که من از برخورد گلشیری انتقاد کردم) گفتند که تو با حرفهایت جان ما را به خطر انداختی! یا «پرووکاسیون» کردی! شگفت این بود که اینها را کسانی میگفتند که همان روزها هر آن امکان داشت خودشان را بربایند و همچون مختاری و پوینده طناب به گردنشان بیندازند. آنها به گونه ای سخن میگفتند که گویا قاتلان مختاری و پوینده نیستند که جان آنها را به خطر انداختهاند بلکه من هستم که با شوریدن بر این قاتلان جان آنها را به خطر انداختهام!
- اگر میشود دربارهی این فضا بیشتر صحبت کنید. به خصوص تأثیری که چنین فضای رعبآوری روی جلسات کانون یا روی اعضای کانون گذاشت؟
- خب فضا طوری بود که بسیاری از اعضای کانون احساس خطر میکردند و از خانه شان بیرون نمی آمدند. زنده یاد درویشیان، با طنز خاص خودش یک بار در این باره گفت «وقتی داشتم میآمدم به جلسهی جمع مشورتی، توی پیاده رو یکی پشت سرم گفت سلام! گفتم وای تمام شد! الان مرا هم مثل جعفر و محمد سوار میکنند و میبرند میکشند. گام هایم را کمی آهسته کردم که ببینم کیست. دیدم یک نفر از کنارم گذشت و دارد با تلفن موبایلش صحبت می کند! خیالم راحت شد که از خطر جسته ام!» این طور بود فضا. خانهی ما آن موقع در شهرک کوشک بود، کنار کوی نویسندگان. به همین دلیل رفت و آمدم به کوی نویسندگان – که در آن زمان برخی از جلسات جمع مشورتی در آن جا برگزار می شد - راحت بود. یعنی مسیری طولانی را نمی بایست طی کنم و به همین دلیل از این نظر خطر ربودن احتمالی ام در خیابان بسیار کم بود. با این همه، همسرم و دخترم مرا اسکورت می کردند و تا کوی نویسندگان میبردند و آخر جلسه هم میآمدند دنبالم و تا خانه با هم میرفتیم. در همین فضا بود که بیانیههای «فداییان اسلام ناب محمدی» منتشر شد. این فضا تا پانزده دی ماه که وزارت اطلاعات این قتلها را بر عهده گرفت و معلوم شد دست کم آن تیمی که این قتل ها را مرتکب می شدهاند دستگیر شدهاند ادامه داشت.
- اجازه بدهید برگردیم به صحبت خودمان. با توجه به این که اسامی کمیتهی دفاع در روزنامهها و رسانههای دیگرمنتشر شده بود، آیا از سوی وزارت اطلاعات یا گروههای فشار مشکلی برایتان پیش نیامد؟مثلا تهدید شما یا خانواده تان؟
- تا مدتی پس از انتشار اطلاعیهی وزارت اطلاعات نه. فضای پس از انتشار بیانیه ی وزارت اطلاعات تا مدتی موقتاً اجازهی سرکوب را نمیداد. سرکوبگران با آن که نمیخواستند سر به تن ما باشد، اما موقتاً کوتاه آمده بودند. اما لازم است بگویم که همین کسانی که به طور موقت سرکوب ما را متوقف کرده بودند، چه طور به فاصله زمانیِ اندکی دوباره شمشیرشان را از رو بستند. منظورم ماجرای مراسم مجید شریف و حوادث پس از آن است. گفتم که یکی از نویسندگانی که به قتل رسید اما اسمش جزءِ قتلهای زنجیرهای نیامد، مجید شریف بود. او مترجم بود و گرایش ملی- مذهبی داشت. در سال ٧٩ در مسجد خیابان سهروردی (فرح سابق) مراسمی برایش گرفتند. خانوادههای مختاری و پوینده نیز در این مراسم شرکت داشتند. آنها چند روز پیش از آن به وزارت کشور رفته و برای برگزاری مراسم عزیزان خود تقاضای مجوز کرده بودند اما به آنها نداده بودند. «ستاد برگزاری دومین سالگرد قتل مختاری و پوینده» (متشکل از خانواده ها و یاران آنها) در اعتراض به این امر بیانیه ای منتشر کرده بود که در مراسم مجید شریف در میان شرکت کنندگان پخش شد. من هم به عنوان عضو این ستاد تعدادی از این بیانیه را در میان مردم پخش کردم. وقتی مراسم تمام شد و من در حال ترک محل بودم سرنشینان یک پیکان مرا صدا کردند وگفتند سوار شو! گفتم کجا و شما چه کاره اید؟ یک لباس شخصی که جلو نشسته بودگفت بعداً می فهمی! در این موقع برخی از اعضای کانون که داشتند محل را ترک می کردند جمع شدند دور پیکان و گفتند «کجا می برید ایشان را؟ دوستان دیگر ما را همین جوری سوار کردند و بردند و کشتند.» همان فردی که جلو نشسته بود و حالا پیاده شده بود تا مرا سوار کند گفت نه ما از آنها نیستیم و ایشان را به همین کلانتری نزدیک می بریم. خلاصه مرا بردند به کلانتری میدان نیلوفر در همان نزدیکی. همزمان در همان محلِ مسجد، سیما پوینده را نیزگرفته و به همان کلانتری آورده بودند. بعد که شب مرا به زندان نیروی انتظامی در میدان توپخانه (نزدیک کمیته ی مشترک سابق) بردند دیدم شمار دیگری از فعالان سیاسی را گرفتهاند و به آنجا آوردهاند، از جمله تقی رحمانی از فعالان ملی- مذهبی، ابراهیم مددی از فعالان شرکت واحد و خانم مرتاضی لنگرودی از ملی – مذهبی ها و همسر دکتر پیمان و چند نفر دیگر. البته آن شب خانم مرتاضی و سیما را در زندان نگه نداشتند و از آنها تعهدگرفتند که فردا به دادگاه انقلاب بیایند. بقیهی ما را شب در آن زندان نگه داشتند که روی درش نوشته بود «ساختمان بیست». ماجرای آن یک شب در آن سیاه چال بماند برای بعد. خواستم فقط این را بگویم که به فاصلهای کمتر از دوسال پس از قتلها چه گونه برای سیما که همسرش و برای من که رفیقم را به ناحق کشته بودند پرونده ساختند و ما را به محاکمه کشیدند.
بعد از این کش و قوس ها آیا کمیته دفاع در بارهی پروندهی قتلها به مردم گزارش داد ؟
- بله.. در همین جزوهای که گفتم این گزارشها هست. ٩ تا بیانیه هست، ٣ یا ٤ نامه به رئیس جمهوری و رئیس قوهی قضاییه و به مجلس ششم، و چند تا پیام، که آخریاش پیام در مورد دومین سالگرد قتل «مختاری» و «پوینده» است.
سرانجام این کمیته و این پرونده بعد از این کش و قوس ها چه شد؟
- احکام آن به اصطلاح دادگاه را که قبلاً گفتم. خانوادهها حاضر به قصاص نبودند. آنها به درستی این کار را دون شأن خود نمیدانستند و به طور کلی با اعدام مخالف بودند. کمیته نیز در این مورد با آنها همنظر بود. به این ترتیب، تمام کسانی که محاکمه شدند، اعم از این که به قصاص محکوم شده بودند یا به حبس ابد یا به زندان های مدت دار، چند سالی زندان کشیدند و آزاد شدند، همان مدت زندان هم بیشترش را در مرخصی بودند و الان هم آزاد هستند. برای مثال، همین چند وقت پیش، مصطفی کاظمی، که متهم ردیف اول پرونده بود و به حبس ابد محکوم شده بود، در مراسم ختم مادر یکی از مقامات سپاه پاسداران دیده شد. با توجه به این که طبق احکام دادگاه اکثر این مجرمان جنایتکار برای همیشه از وزارت اطلاعات اخراج نشدند و آنها فقط برای زمان محدودی پس از پایان حبسشان از خدمت در این وزارت خانه محروم شدند، از کجا معلوم که بیشتر آنها هم اکنون به سر کارشان برنگشته و مشغول خدمت در وزارت اطلاعات نباشند؟
- آیا پیش آمد که این دو قاتل به طور خصوصی بیایند و معذرت خواهی کنند؟
- به هیچ وجه.
- شما شخصاً در دادگاه حضور داشتید؟
- نه. گفتم که «دادگاه» به صورت غیرعلنی برگزار شد و جز اعضای خانواده ها و وکلای آنها کس دیگری نمیتوانست در جلسات آن شرکت کند. خانوادهها نیز وکلای خود را عزل کردند و به عنوان اعتراض به نقص پرونده در این «دادگاه» شرکت نکردند. بنابراین، «دادگاه» در غیاب شاکیان پرونده و پشت درهای بسته برگزار شد. معلوم است «دادگاه» ی که فقط با حضور کسانی برگزار شود که همه به نحوی به حکومت وابسته اند - حکومتی که پای کارمندانِ مهم ترین نهاد حکومتی اش به عنوان متهم در میان است - ریش و قیچی در دستِ این حکومتیان است و آنها هر طور که خود بخواهند می بُرند و می دوزند.
- این خشونتها و این رأی دادگاه و این بیخاصیت بودنِ دادرسی، فکر میکنید که تاثیر گذاشته روی نویسندگان جوانی که میخواستند بیایند به کانون نویسندگان؟
خب وقتی اعضای تشکل نویسندگان این گونه به مسلخ برده می شوند، طبیعی است که این کشتار روی روحیهی کسانی که میخواهند به این تشکل بپیوندند تأثیر بگذارد. طبیعی است که نویسندهی جوانی که میخواهد عضو کانون شود، نخواهد این عضویت را به بهای کشته شدن به دست آورد. مثل این میماند که الان حکومت نظامی باشد و شما برای قدم زدن در خیابان هزینه بدهید، آن هم هزینهی سنگین تیرخوردن و کشته شدن. مسلم است که همه حاضر نیستند چنین هزینهای را بپردازند. طبیعی است که وقتی کانون نویسندگان زیر ضرب و داغ و درفش باشد، بسیاری از نویسندگان جوان نخواهند حتا به آن نزدیک شوند، چه رسد به این که به عضویتاش درآیند. این مسئله حتا در مورد اعضای کانون نیز، که سال ها برای آن کار کردهاند، صادق است. شما فکر می کنید براهنی یا کوشان یا سرکوهی و دیگر نویسندگان در سالهای پیش از قتلهای زنجیرهای برا ی چه به خارج کشور رفتند؟ دقیقا برای این که میخواستند جانشان را از این مهلکه نجات دهند، و البته حق هم داشتند که چنین کنند. در عین حال این را هم باید بگویم که در همین فضا بودند و هستند عده ای دیگر از اعضای کانون – اعم از پیر و جوان – که عزم خود را جزم کرده اند و همچنان می کنندکه هر طور شده کانون نویسندگان ایران را سر پا نگه دارند. آری، این را هم باید گفت و به تأکید هم باید گفت.
ضمن یک جمعبندی از آن حوادث بگویید کار کمیته به کجا رسید.
- الان که به پشت سر نگاه میکنم ضمن آن که نقش روشنگرانهی این کمیته و حمایت و دفاع آن از خانواده ها و قربانیان این قتل ها را ارزشمند میدانم و به هیچ وجه نمیتوانم این ارزش ها را انکار کنم یا نادیده بگیرم در عین حال بر این باورم که نکات دیگری نیز وجود داشت که میتوانست در این کمیته مطرح شود ولی نشد. گفتم که این کمیته در طول دورهی فعالیت اش بر چهار نکته ی مهم تأکید میکرد و برای جاانداختن آنها در جامعه میکوشید. یکی این بود که قتلهای زنجیرهای بیش از آن چهار قتلی است که در آذر ٧٧ اتفاق افتاد. دوم این که این قتلها را کسانی طرحی کردهاند که بالاتر از ردهی سعید امامی و مصطفی کاظمی هستند. نکتهی سوم این بود که این قتلها با حکم و فتوا صورت گرفتهاند، و بالاخره چهارمین نکته یا موضع کمیته تأکید بر عدم صلاحیت سازمان قضایی نیروهای مسلح به عنوان مرجع رسیدگی به پروندهی قتل های آذر ٧٧ بود. این چهار نکته همیشه در مواضع و بیانیههای کمیته تکرار میشد. اما در کنار اینها به نظرم کمیته میتوانست به مسئله ی دیگری نیز بپردازد که نپرداخت. کمیته، یا دست کم خانوادههای پوینده و مختاری و معتمدان آنها، باید اعلام میکرد که شأن نزول قتلهای زنجیرهای سرکوب آزادیخواهان و دگراندیشان و به طور کلی مخالفان جمهوری اسلامی بوده است. به عبارت دیگر، ما باید خواهان آن میشدیم که «دادگاه»، متهمان را نه به عنوان عده ای قاتل و آدمکش معمولی بلکه به عنوان سرکوبگران آزادی و دگراندیشی محاکمه کند. اتفاقاً فاکتهای زیادی در همان پروندهی ناقص و الکن وجود داشت که این واقعیت را به روشنی نشان میداد. مثلاً در اعترافات مهرداد عالیخانی آمده که بعد از این که پوینده را میکشند، او آن شماره از مجلهی «فرهنگ توسعه» را که حاوی گفتوگویی با پوینده بود و در تابستان ٧٧ منتشر شده بود به مصطفی کاظمی میدهد و به او میگوید بخوان ببین چه کسی را کشتیم. در آن مصاحبه مهمترین نکتهای که پوینده بر آن تأکید کرده بود و همچون خط سرخی در سراسر مصاحبهاش خود را نشان میداد بحث آزادی بی هیچ حصر و استثنای بیان بود. همین اقرار قاتلان پوینده به خوبی نشان میداد که آنها پوینده را به دلیل آزادیخواهیاش کشتهاند. شواهد دیگری در پرونده وجود دارد که نشان می دهد منظور قاتلان از این که مقتولان مستحق کشته شدن بوده اند دگراندیشی - و به گفتهی یکی از مدافعان قاتلان، «مرتد» بودن و «ناصبی» بودنِ - پوینده و مختاری و فروهرها بوده است. ما باید به صراحت و آشکارا میگفتیم که به ویژه پوینده و مختاری دگراندیش بوده اند و حق داشتهاند که چنین باشند، و قاتلان آنها باید به اتهام کشتن انسانهای دگراندیش محاکمه شوند.
- ببخشید دستگیری ناصر زرافشان چه وقت اتفاق افتاد؟
- فکر می کنم اواخر ٧٩ یا اوایل ٨٠ بود، و بعد از آن بود که کمیته هم کمکم از هم پاشید و جلساتش دیگر تشکیل نشد.
- یعنی اعضا نمیآمدند؟
- نه، نمیآمدند. بعد از این که زرافشان محاکمه و در نهایت به ۵ سال زندان محکوم شد اکثر اعضای کمیته تا مدتی یک خط در میان به جلسات میآمدند و سپس آن هم قطع شد و به این ترتیب کمیته عملاً منحل شد.
- با سپاس
*این گفت و گو در جلد اول از مجموعه ی چهارجلدی «۵٠ سال کانون نویسندگان ایران» به تاریخ اردیبهشت ١٣٩٧ منتشر شده است، مجموعه ای که در جریان ممانعت از برگزاری مراسم پنجاه سالگی کانون و نیز پس از آن مصادره شد و بدین سان از توزیع آن جلوگیری به عمل آمد.