افق روشن
www.ofros.com

گفت و گوی هفته نامه «صدا» با محسن حکیمی درباره مائو و مائوئیسم در ایران


محسن حکیمی                                                                                              یکشنبه ۱٦ شهریور ۱۳۹۳

- در اواسط دهه چهل اندیشه های مائوئیستی در ایران رواج پیدا کرد و تحت تاثیر این پدیده حزب توده دچار انشعاب شد که طرفدار مائوتسه دون بودند. چرا در آن زمان گرایش به اندیشه های مائو در ایران رواج پیدا کرد؟
- انشعابی که شما به آن اشاره کردید بعد از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی اتفاق افتاد که در آن خروشچف علیه استالین و سرکوب های دوران او دست به افشاگری زد. آن زمان در چین مائو با این موضع خروشچف مخالفت کرد و به طرفداری از استالین پرداخت. انشعاب هایی را هم که در ایران روی داد علیه حزب توده بود که از خروشچف و تزهای او دفاع می کرد، هرچند خودِ حزب توده حزبی یکسره استالینیستی بود و از این نظر با حزب کمونیست چین به رهبری مائو هم داستان بود. این انشعاب ها به این دلیل بود که حزب توده در آن سال ها به عنوان جریانی رفورمیستی و سازشکار شناخته می شد و، در مقابل، مائو نماینده نوعی انقلابی گری رادیکال شمرده می شد. جریانات چپ رادیکال ایران و سایر کشورها به طرفداری از مائو علیه حزب توده موضع گرفتند. به ویژه جریانات چریکی مائو را، که یکی از ویژگی هایش نظامی گری بود و معتقد بود قدرت از لوله تفنگ درمی آید، سرمشق خود قراردادند. باید به این نکته هم توجه داشت که آن سال ها هم در ایران و هم در سراسر جهان، جنبش های چریکی طرفدار داشتند و نظرات مائو یکی از تکیه گاه های نظری آنها بود. البته مائو تنها تکیه گاه نبود و حتی می توان گفت که تکیه گاه اصلی هم نبود. منابع نظری جنبش چریکی عمدتاً جریانات آمریکای لاتین به رهبری کسانی چون فیدل کاسترو، چه-گوارا، ماریگلا و امثال آنها بودند. در ایران، نماینده اصلی دیدگاه های مائو سازمان انقلابی حزب توده بود که به طرفداری از مائو از حزب توده جدا شد. در سال های بعد هم جریانی که به «خط سه» معروف شد از مائو طرفداری می کرد، هرچند انتقادهای نیز به او داشت.

- البته به جز نظامی گری تکیه بر نیروی دهقانان هم که از اندیشه های اصلی مائو بود در میان گروه ها و سازمان های چپ ایران طرفدار پیدا کرد.
- بله، سازمان انقلابی حزب توده از دیدگاه های سیاسی و اقتصادی مائو طرفداری می کرد و جامعه ایران را یک جامعه نیمه-مستعمره- نیمه فئودال می دانست و معتقد بودند روستا نقش مهمی در انقلاب دارد و بحث محاصره شهرها از طریق دهات را مطرح می کرد. نیروی انقلابی را عمدتاً دهقانان می دانست و می خواست تئوری های مائو را در ایران پیاده کند. به این نکته توجه نداشت که بین چین و ایران تفاوت های زیادی وجود داشت. در چین اکثریت قاطع جمعیت را روستاییان تشکیل می دادند اما در همان سال ها در ایران اصلاحات ارضی صورت گرفته بود و گرایش جامعه به طرف افزایش جمعیت طبقه کارگر در شهرها، رشد شهرنشینی، مدرنیزاسیون و مولفه های دیگر سرمایه داری بود. به همین دلیل بود که دیدگاه های این قبیل گروه ها در ایران هیچ جایگاهی در میان کارگران پیدا نکرد.

- دلیل تاثیرگذار نبودنشان را همین دوری از واقعیات جامعه ایران می دانید؟
- ببینید، بعد از شهریور ٢٠ تا مرداد ١٣٣٢ به دلیل فضای نسبتاً باز جامعه حزب توده توانست تا حدودی در میان کارگران نفوذ کند. اما انفعال فاجعه بار این حزب در جریان کودتای ٢٨ مرداد و تبعیت و دست نشاندگی مطلق اش در مقابل شوروی همین نفوذ را هم از آن گرفت. این نقطه ضعف اساسی حزب توده باعث شد در دهه چهل جوانان دانشجو به آن پشت کنند و به دیدگاه های رادیکال روی بیاورند. از یک سو، گروه های چریکی طرفدار چپ آمریکای لاتین شکل گرفتند و، از سوی دیگر، چپ طرفدار مائو که بیشتر به فعالیت در روستاها و کار در میان دهقانان نظر داشت. هیچ کدام از این جریان ها نتوانستند حمایت توده ها را جلب کنند. دلیلش هم به نظر من این بود که مبارزه آنها حتی از مبارزه توده های کارگر هم عقب تر بود. جامعه آن زمان ایران به سرعت به طرف سرمایه داری می رفت و مبارزات کارگری در حال شکل گیری بود. در دهه چهل و اوایل دهه پنجاه ما شاهد اعتصابات بزرگی مانند اعتصاب های معلمان و کارگران شرکت واحد و اعتصاب در بسیاری از کارخانه های جاده مخصوص کرج بودیم. در چنین فضایی، جریان هایی که نظرشان این بود که باید کانون های مبارزه چریکی در روستا یا شهر درست کرد یا باید شهرها را از طریق روستاها محاصره کرد، یکسره از مرحله پرت بودند! این جریانات بیشتر مساله کسب قدرت سیاسی از طریق کاربرد اسلحه برایشان اهمیت داشت تا سازماندهی طبقه کارگر. گفته می شد که به علت فضای اختناق حاکم در رژیم شاه امکان ارتباط گیری با کارگران وجود ندارد. منظور از این «ارتباط گیری با کارگران» جذب کارگران در گروه های چریکی برای مبارزه مسلحانه با رژیم شاه بود، و گرنه چنان که اشاره کردم مبارزه اقتصادی توده کارگران و زمینه برای سازماندهی این مبارزه و ایجاد تشکل های کارگری (گیرم به صورت مخفی) وجود داشت. غفلت از سازماندهی این مبارزه خلائی را ایجاد کرد و همین خلاء بود که باعث شد در جریان انقلاب ١٣۵٧ کارگران زیر رهبری گروه های دیگری بروند که رهبری انقلاب را به دست گرفتند.

- آیا می توان این بحث را مطرح کرد که در آن زمان در کل جهان نظر مثبتی نسبت به مائو وجود داشت و گرایش به اندیشه های مائو در ایران تحت تاثیر جو غالب جهانی هم بود؟
چون همان طور که می دانیم در اروپا و به ویژه فرانسه بسیاری از روشنفکران این کشور از دیدگاه های مائو استقبال می کردند. از طرف دیگر این نکته هم وجود دارد که انشعاب سازمان انقلابی حزب توده از این حزب را دانشجویان عضو کنفدراسیون که در خارج از ایران بودند، مطرح کردند.
- آن زمان گرایش هایی که با مائو همراه شدند گرایش های رادیکال ضدامپریالیستی بودند. همان طور که اشاره کردم دربرابر فضایی که در شوروی به وجود آمده بود به ویژه بعد از کنگره بیستم حزب کمونیست این کشور و مطرح شدن تزهایی مثل همزیستی مسالمت آمیز با امپریالیسم و مخصوصا با آمریکا، جریان هایی که رادیکال تر بودند به این نتیجه رسیدند که شوروی در حال سازش با امپریالیسم آمریکاست. این جریان ها به دنبال مبارزه مسلحانه با آمریکا به عنوان سردمدار امپریالیسم جهانی بودند. در غرب ازجمله فرانسه جریاناتی که چنین گرایشات رادیکالی داشتند وجهه بیشتری بین جوان ها و دانشجویان پیدا کردند و سنگین شدن وزنه مائوئیسم در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی نیز به همین دلیل بود. در میان این جریان های رادیکال و ضدامپریالیست این تفکر حاکم بود که محمدرضاشاه دست نشانده امپریالیسم آمریکا در ایران است و باید با او مسلحانه مبارزه کرد، حال آن که حزب توده بعد از روی کار آمدن خروشچف در حال سازش با امپریالیسم آمریکا و رژیم محمدرضاشاه است.

- گرایشی که بعدتر مائو به آمریکا پیدا کرد و مطرح شدن نظریاتی مثل «امپریالیسم رو به رشد» شوروی دربرابر «امپریالیسم رو به اضمحلال» آمریکا از سوی او چه تاثیری بر این گروه ها داشت؟
- در اواخر عمر مائو جریانی در داخل حزب کمونیست چین رشد پیدا کرد که سردمدارش تنگ شیائوپینگ بود. البته بعد از مرگ مائو جریانی به طرفداری از مائو شکل گرفت که همسر مائو نیز عضو اصلی آن بود و به گروه «چهارنفره» معروف شدند. این گروه با سیاست های تنگ شیائوپینگ که بیشتر به سیاست های غرب و سرمایه داری خصوصی گرایش داشت، به مبارزه برخاستند ولی در نهایت شکست خوردند. درواقع جریان غالبی که بر حزب کمونیست چین حاکم بود بر گروه چهارنفره غلبه کرد و درنهایت هم آنها را محاکمه و از حزب بیرون کردند. بله، این گرایشی که شما به آن اشاره کردید، و به گرایش «سه جهانی» معروف است، در حزب کمونیست چین وجود داشت و توانست بر جریان چپ حزب، که خود را پیرو مائو می دانست، غلبه پیدا کند. البته خود مائو نیز در زمان حیاتش با ریچارد نیکسون، رئیس جمهوری وقت آمریکا، ملاقات کرد و با رژیم شاه نیز رابطه خوبی داشت. به همین دلیل بود که جریان راست و «سه جهانی» در حزب کمونیست چین نیز می توانست خود را به این معنا ادامه دهنده راه مائو بنامد. به تبع همین گرایش بود که گروه های طرفدار مائو در ایران نیز به تئوری «سه جهان» گرایش پیدا کردند.

- اشاره کردید که گرایش به مائوئیسم در ایران پس از مرگ استالین و اصلاحات خروشچف روی داد و اختلافات بین شوروی و چین منجر به تشکیل گروه های مائوئیستی شد. ریشه اختلافات شوروی و چین چه بود؟ گفته می شود روی گردانی شوروی از استالین دلیل این اختلافات بود اما قبل از آن نیز مائو چندین بار خلاف خواست شوروی عمل کرده بود. مخصوصا در جریان کنفرانس شهر «زونی» که مائو در آنجا خود را رهبر حزب کمونیست خواند. می شود گفت این اختلافات از قبل وجود داشت و در نتیجه قدرت گیری دو حزب کمونیستی در آسیا بود؟
- گرایش اصلی مائو طرفداری از لنین بود. البته در آن سال هایی که حزب کمونیست چین تشکیل شد لنین وضعیت خوبی نداشت، بیمار بود، مورد سوءقصد قرار گرفته و ترور شده بود. بنابراین در فاصله سال های ١٩٢٠تا ١٩٢۴ لنین عملا نقش چندانی نداشت و جریانات دیگری که در حزب وجود داشت مثل استالین از یک طرف و تروتسکی، بوخارین، زینوویف و... از سوی دیگر سیاست های متفاوتی را مطرح و پیگیری می کردند. با این وجود سیاست غالب حزب کمونیست چین به رهبری مائو طرفداری از لنین بود و دیدگاه هایی که مائو دنبال می کرد بسیار بیش از آنکه از مارکس تاثیر پذیرفته باشد از لنین تاثیر گرفته بود. اختلافی که شما به آن اشاره کردید در آن مقطع تحت تاثیر جریانات دیگری بود که در حزب کمونیست شوروی وجود داشت ولی آنچه عملا اتفاق افتاد این بود که بعد از روی کار آمدن استالین، مائو او را خلف راستین لنین دانست و سخت از او طرفداری کرد و این طرفداری تا زمان برکناری استالین ادامه داشت و بعد از کنگره سال ١٩۵٦ حزب کمونیست شوروی و تغییر و تحولاتی نیز که در این حزب به وجود آمد، مائو همچنان بر حمایت خود از استالین ادامه داد. مائو تئوری های خروشچفی مثل همزیستی مسالمت-آمیز، حزب تمام خلقی و دولت تمام خلقی و... را تجدیدنظرطلبانه می دانست، دیدگاهی که – چنان که اشاره کردم – به تبع آن در سطح بین المللی گرایشی به وجود آمد که نظرات خروشچف را ریویزیونیستی می دانست و از مائوتسه دون طرفداری می کرد.

- چقدر خود مائو به اندیشه های لنین پایبند بود؟
- مائو از نظر اصولی طرفدار سرسخت نظرات لنین بود. اما این هم یک واقعیت است که نمی شود منکر آن شد که مائو با جامعه چین و با سنت ها و وضعیت زندگی مردم آنجا کاملاً آشنا بود و به همین خاطر بسیار توده ای برخورد می کرد. در واقع او نظرات لنین را محلی و با تعالیم قدیم چینی ترکیب کرد. شما وقتی آثار مائو را مطالعه می کنید متوجه گرایش شدید او به توصیه های اخلاقی می شوید که بسیار تحت تاثیر فرهنگ چینی و آموزه های افرادی مثل کنفوسیوس است. برای مثال، مائو همیشه به اعضای حزب توصیه می کرد که پشت سر دیگران غیبت نکنند، دروغ نگویند، به اشتباه خود اعتراف کنند، احساس مسئولیت کنند، ولنگار و بی بند و بار نباشند، به انضباط حزبی و تشکیلاتی پای بند باشند، منافع شخصی را بر مصالح عمومی مقدم شمارند، به توده ها خدمت کنند و از این دست توصیه ها و اندرزهای اخلاقی. این توصیه ها را شما کمتر در دیگر رهبران کمونیست می توانید ببینید و رهبران دیگر بیشتر سیاسی برخورد می کردند تا اخلاقی. اما این گرایش در مائو وجود داشت و مائو، صرف نظر از درستی یا نادرستی ایده هایش، در بسیج توده ها بسیار موفق بود و توانست بین مردم نفوذ گسترده ای پیدا کند، که هنوز هم تا حدودی وجود دارد. اما همان طور که گفتم اصول و آنچه ساختار و شاکله لنینیسم را تشکیل می دهد به تمامی مورد قبول مائو بود و تزهایی مثل «مبارزه ایدئولوژیک» با ایدئولوژی بورژوایی را مائو مستقیما از لنین گرفت، چیزی که اساسا در نظریات مارکس وجود نداشت. مارکس با هر نوع ایدئولوژی مخالف بود، حال آن که لنین چیزی به نام «ایدئولوژی پرولتاریا» یا «ایدئولوژی سوسیالیستی» اختراع کرد که منظور او از آن همان «مارکسیسم» بود، شکل ایدئولوژیک شده نظریه مارکس. همچنین ایده هایی مثل حزب یا سازمان انقلابیون حرفه ای، نقش حزب در بسیج توده ها و اینکه توده های کارگر باید از حزب تبعیت کنند و در واقع به عنوان تخته پرش حزب برای کسب قدرت سیاسی عمل کنند، سازماندهی قدرت دولتی به مثابه اصلی ترین هدف مبارزه طبقاتی و... همه تزهایی بود که از لنین به مائو به ارث رسید.

- مائو چه بدعت هایی در اندیشه های مارکسیستی ایجاد کرد؟ چون گفته می شود اهمیت به فرهنگ به عنوان روبنا و تغییر در آن و اعتقاد به اینکه برای تغییر روبنا لازم نیست حتما زیربنا را تغییر داد، از بدعت های مائو بود و قبل از او وجود نداشت.
- نوعی اراده گرایی قوی در مائو دیده می شد که در آن از انگیزه های اخلاقی و فرهنگی برای پیشبرد اهداف سیاسی استفاده می کرد. یکی از دلایل کارزاری که به «انقلاب فرهنگی چین» معروف شد همین گرایش مائو بود. در دهه ١٩٦٠ و بعد از انشعاب چین از اردوگاه شوروی مائو با همین حربه «انقلاب فرهنگی» مخالفان خود مثل لیو شائوچی و تنگ شیائو پینگ را از صحنه سیاسی حذف کرد، و حتی گفته می شود کشته شدن لین پیائو – که ابتدا متحد مائو در مقابل جریان راست بود – در جریان یک سانحه هوایی توطئه طرفداران مائو بوده است. در جریان «انقلاب فرهنگی»، جناح حاکم بر حزب کمونیست چین به رهبری مائو در پوشش مبارزه فرهنگی با ایده ها و افکار بورژوازی مخالفان سیاسی را به همان شیوه استالین سرکوب کرد. سر این مخالفان کلاه بوقی گذاشتند و آنها را در خیابان ها چرخاندند. از این نظر، می توان گفت مائو خط استالین را در چین به طور کامل پیاده کرد، همان گونه که در زمینه صنعتی کردن و رشد مناسبات سرمایه داری نیز همان کاری را در چین کرد که استالین پیشتر در شوروی کرده بود. در مورد اخیر، یعنی استقرار مناسبات سرمایه داری دولتی به قیمت تحمیل هزینه های بس گزاف بر جامعه، برای شخص مائو و اراده گرایی او می توان نقش بسزایی قائل شد، همان گونه که این نقش را برای استالین در شوروی می توان قائل شد. بنابراین، لازم است که این نکته را در پایان و به عنوان جمع بندی صحبت هایم بگویم که مائوئیسم در چین به همان اندازه با مبارزه طبقه کارگر برضد سرمایه داری ربط داشت که لنینیسم و استالینیسم در شوروی. این جریان ها همه نماینده سرمایه داری دولتی در پوشش سوسیالیسم بودند و هیج ربطی به مبارزه طبقه کارگر این کشورها نداشتند، همان طور که در ایران هم مبارزه طبقه کارگر به سمت و سوی خاص خود می رفته است و همچنان می رود و احزاب و گرو ه های چپ از جمله گروه-های مائوئیستی راه خود را می رفته اند و همچنان می روند.

برگرفته از هفته نامه ی «صدا»، شماره ی ۴، ١۵ شهریور ١٣٩٣