افق روشن
www.ofros.com

از مجموعه گفتوگوهای کارگری: انتخابات - مترو


سینا                                                                                                            شنبه ٢٠ اسفند ماه ١٣٩٠

از مجموعه گفتوگوهای کارگری - این قسمت: انتخابات

یک هفته مانده به انتخابات مجلس، در محیط کارمان بحث در مورد آن شروع شده بود. شروع این بحث از آنجا بود که حسن و برادرش برای یک کاندید خاص تبلیغ میکردند. البته آنها در مقابل دریافت مبلغی پول، قرار بود که هر شب تراکتهای تبلیغاتی آن نامزد انتخاباتی را در محله های مختلف پخش کنند. این نامزد انتخاباتی برای ٢ ساعت پخش تراکت با ماشین در هر شب، مبلغ ٣٠٠٠٠ هزار تومان میداد و بدون ماشین ساعتی ۵٠٠٠ هزار تومان! با آوردن این تراکتها در ناهارخوری، گفتوگوهای انتخاباتی آغاز شد. هر کس نظر مخالف و موافق خود را میگفت. بعضی وقت ها هم کار بالا میگرفت؛ به همدیگر پرخاش میکردیم و صدایمان بالا میرفت. ادامه ی این گفتوگوها من را به نوشتن آنها تشویق کرد چرا که در هر صورت ما بخشی از طبقه ی کارگر بودیم و تا حدودی تمامی ما بخشهای مختلف طبقهی کارگر را نمایندگی میکردیم. به همین دلیل حس کردم که انتشار این گفتوگوها میتواند نقش کارگران را در مسائل سیاسی کشور بیشتر روشن سازد؛ البته نمیتوان ادعا کرد که با بررسی ٢٠ نفر از یک محیط کار، میتوان نتیجهای کلی در مورد تمامی یک طبقه گرفت اما به هر شکل من سعی کردم که نظرات همین تعداد از کارگران را همانگونه که بود انتقال دهم:
بحث از آنجا شروع شد که حسن و برادرش تراکتهای انتخاباتی یک نامزد انتخاباتی را به کارگاه آوردند؛
- حسن (٢٢ سال سن، ٣ سال سابقه ی کار بدون قرارداد، ساکن یکی از شهرکهای حاشیه ی تهران): بچه ها به آقای فلانی رأی بدید. این از همه بهتر است و . . . - علی (۴٢ ساله، ٢٠ سال سابقه ی کار بدون قراداد): برای چی باید به این آقا رأی بدیم، چون تو برای پخش تراکتهای اون پول گرفتی؟! من نمیخوام به هیچکس رأی بدم. مگه به کسایی که تا حالا رأی دادید، کاری برای شما انجام دادند؟ آیا این آقا مشکل بیکاری، پایین بودن دستمزد و هزار و یک بدبختی دیگه ی ما کارگرها رو حل میکنه؟ اگه اینطور باشه، من هم خودم بهش رأی میدم و هم براش تبلیغ میکنم! اما خودم رو که نمیتونم گول بزنم؛ اگه تا حالا کسی برای ما کارگرها کار کرده، این آقا هم میتونه دومیش باشه!
- حسین ( ٣٨ ساله، ١٠ سال سابقهی کار بدون قرارداد): من هم رأی میدم، ولی اسم کسی رو در برگ رأی نمینویسم، چونکه از هیچکدوم از کاندیداها شناخت ندارم. رأی دادن من هم به این دلیله که آمریکا واسرائیل را ناامید کنم.
- داوود (٢۵ ساله، ٢ سال سابقه ی کار بدون قرارداد): تو دیگه حرف نزن احمدی نژادی [با خنده]. ساندیس خور، تو باید هم رأی بدی!
- علی: چه دلیلی داره که میخوای برگ سفید بندازی؟ فرقی نمیکنه، تو اگر اسم خواننده ها رو هم بنویسی، رأی شمرده میشه، اصلاً رأی دادن یا ندادن ما چه ربطی به آمریکا و اسرائیل داره؟!
- برادر حسن (٢۴ ساله، ٢ سال سابقه ی کار بدون قرارداد): من هیچ اعتقادی به رأی دادن ندارم. پول گرفتم و دارم تبلیغ میکنم. هر شب هم میرم این کار و میکنم. دم عیده وهزار و یک گرفتاری دارم.
- حسن: چرا نباید رأی بدیم. ما باید رأی بدیم. اصلاً علی آقا، مگه شما نمیگی که رأی دادن یا ندادن ما تأثیری در نتیجه ی انتخابات نداره، پس چرا نباید رأی بدیم؟ به نظر من نباید بیتفاوت باشیم. بالاخره اینجا کشور ماست، نباید وطن فروشی کنیم!
- منصور (۵٠ ساله، ٢۵ سال سابقه ی کار): به نظر من رأی دادن به اینا حرومه!
- ایرج (٣۵ ساله، ٧سال سابقه ی کار بدون قرارداد): من تا حالا به هر کسی که رأی دادم برنده شده، اما بعد از رأی دادن خودم پشیمون شدم چون که همون آدم دزد از آب در اومده. پس امسال رأی نمیدم که بعداً پشیمون نشم.
- علی: آقا من به کسی نمیگم رأی بده یا نده! من میگم هر کسی اگر اعتقاد داشته باشه که باید رأی بده باید از رأی خودش دفاع کنه. من معتقدم که نباید رأی داد و از نظر خودم دفاع میکنم، بابا مشکل من اصلا رأی دادن نیست. من کار و امنیت شغلی میخوام. آ خر ساله و هنوز برای سال آیندهی کارگرا دستمزد تعیین نکردن. کارفرما میگه من هیچی اضافه نمیکنم، دولت پاشو کشیده کنار، نمایندههای به اصطلاح کارگران هم داد و بیداد الکی راه انداختن. یک نفر به من بگه رأی دادن چه مشکلی از ما حل میکنه؟ من فکر میکنم اگه ما به بهترین آدمها هم رأی بدیم، اولاً که نمیذارن بره مجلس، دوماً مگه میتونه حرفش رو پیش ببره؟ خوب الان سالیان ساله که محجوب میره مجلس، خودشو هم نماینده ی کارگرها میدونه. هیچ میدونید به دست همین محجوب وخانه ی کارگر قراردادهای موقت تقدیم ما شد؟ کارگاههای زیر ده نفر به دست همین آدمها از شمول قانون کار خارج شدند!
- مراد (۴٠ ساله، ١٢ سال سابقه ی کار بدون قرارداد): بابا دعوا نکنید همه برید و رأی بدین [با خنده] [همه زدند زیر خنده]
- هدایت (٢۵ ساله، ٨ سال سابقه ی کار): من با نظر علی موافقم. اشتباهه رأی دادن. رأی دادن مشکلی از ما حل نمیکنه.
- حسن: تو حرف نزن، هر چی دیگران بگن، توهم دنباله روی میکنی.
- هدایت: من با کسی کاری ندارم، نظر خودم رو میگم.
- علی: به نظر من هدایت هم باهوشه و هم با فکر و منطق حرف میزنه.
- برادر حسن: بچه ها شایع شده که شناسنامه ی هر کسی که مهر انتخابات نخوره باشه، یارانهاش رو قطع میکنن.
[همه تا حدودی به فکر فرو رفتند]
- حسین: من باز میگم رأی ندادن مشکلی از ما رو حل نمیکنه.
[صابر (١٧ ساله، بدون سابقه ی کار)، فریبرز (٢٦ ساله، ۴ سال سابقهی کار) و محسن (٢٨ ساله، بدون سابقه ی کار) در بحث ما شرکت نمیکردند، ولی سراپا گوش میدادند.]
- طاهر (کارگر بازنشسته ی شرکت واحد اتوبوسرانی): به خدا رأی دادن فایدهای نداره، وقتی طرف با رأی من میره دزدی میکنه، چرا باید رأی بدم!؟ - حسن: به خدا شما همه خائن هستید [با خنده]، وطن فروشها!
- علی: اتفاقاً تو وطنفروشی. به کسایی رأی میدی که نفت و طلا و دارایی مملکت خودت رو پیشپیش به حراج گذاشتند.
- محمد (۴٠ ساله، ١۵ سال سابقهی کار بدون قرارداد): هیچ میدونید که پول این همه تبلیغ از جیب ما میره، یارو این همه پول رو از کجا آورده؟
- رضا (٣٠ ساله، 6 سال سابقهی کار): [بیشتر توهینآمیز برخورد میکرد] بدبختها، باین همه بدبختی برید رأی بدین! از ما ملت احمقتر کجا میشه گیر آورد؟ حقمونه که هر بلایی سرمون بیارند!
به هر صورت روز انتخابات فرا رسید. همهی ما اضافه کاری میکردیم و سر به سر هم میگذاشتیم که کی بریم رأی بدیم.
علی به شوخی به بچه ها میگفت: «فردا باید شناسنامه های خودتون رو نشون بدید تا ببینیم که شناسنامه ی کی مهر ننگ خورده»
حسین میگفت: «من افتخار میکنم که رأی میدم»

روز بعداز انتخابات:
تعداد کل ما در محیط کار: ٢۵ نفر (٢٠ نفر کارگر و ۵ نفر اداری)
- حسین میگفت که من بعدازظهر رأی دادم و خیلی شلوغ بود.
- حسن و برادرش به اصرار پدرشان رأی داده بودند. دلیل پدرشان به درد خوردن مهر در شناسنامه برای آیندهی بود.
- طاهر رأی نداده بود.
- علی میگفت: «من رأی ندادم. بیشتر حوزههای رأی گیری رو گشتم و نسبت به ریاست جمهوری، خیلی کم شرکت کرده بودند».
- رضا رأی نداده بود.
- محمد رأی نداده بود.
- محسن و صابر و فریبرز هم رأی نداده بودند.
- مشدی عباس (۵٠ ساله، ١۵ سال سابقهی کار بدون قرارداد) که قبل از انتخابات نظرش رأی ندادن بود، به اجبار همسرش رأی داده بود.
- مهندس فلانی (مدیر کارگاه) رأی داده بود و دلیلش انتخاب بین بد و بدتر بود.
- مهران (کارمند اداری) رأی داده بود.
- ابوالفضل که در بحث ما شرکت نداشت و عضو بسیج محل بود و نمازجمعه ها را هم مرتب میرفت، رأی داده بود.
- منصور میگفت: «رأی ندادم، اما همسرم رفته بود و رأی داده بود، بهش گفتم چرا بدون اجازه من رفتی و رأی دادی، او گفت که ترسیدم یارانهمون رو قطع کنن».
خلاصه از بین ٢٢ نفری که ما خبر داشتیم و از اونها پرسیدیم، ٨ نفر رأی داده بودند و بقیه رأی نداده بودند.
تب وتاب این انتخابات هم گذشت. دو روز بعد دیگه حتی در مورد آن شوخی هم نمیکردیم. فکرمان مشغول هزینه های شب عید بود و کارفرما هنوز نه حقوق بهمن ماه را داده بود و نه خبری از عیدی وسنوات بود.

سینا - ٢٠ اسفندماه ١٣٩٠

*************

گفتگو با یک کارگر مترو

در یک شب بارانی زمستانی سوار متروی کرج شدم. ساعت ١٠ شب بود و مسافران کم بودند و فقط کارگرانی بودند که تا پاسیازشب کار کرده بودند وخسته از کار و تبعیض روزانه، به خانه های خود برمیگشتند. با کارگری آشنا شدم که در مترو کار میکرد؛ از آنجا که نسبت به شرایط کار در مترو و شرکتهای پیمانکاری در آن کنجکاو بودم، بهتر دیدم که از زبان کارگری بشنوم که خود برای مترو و یک شرکت پیمانکاری کار میکرد.
از او دربارهی شرکتهای پیمانکاری مستقر در شرکت مترو پرسیدم و او با اشتیاق و قیافهای غمگین شروع به صحبت کرد: «من حدود ۵ سال است که در شرکت مترو برای یک پیمانکار کار میکنم. شرکت پیمانکاری که ما برایاش کار میکنیم به نام پیمانمرو بوده وحدود ٦٠٠٠ هزار نفر در قسمتهای مختلف برایاش کار میکنند، از کارگران خدماتی گرفته تا بلیط فروشها و بخش تعمیرات وخدمات نگهداری، کارگران کنترلچی در ایستگاههای مختلف، نگهبانان وغیره.»
از شیفت های کاریشان پرسیدم و او جواب داد: «رانندگان در ٣ شیفت متفاوت کار میکنند؛ شیفت صبح تا ٢ و نیم، ٢ و نیم تا ٧ و نیم و از ٧ و نیم تا فردا صبح! در شیفت آخر، رانندگان بهخاطر اینکه نمیتوانند صبح روز بعد به موقع برسند، باید شب را در ایستگاهها بخوابند تا بتوانند اولین قطارها را راهاندازی کرده و سری اول مسافران را جابهجا کرده و شیفت را به رانندگان بعدی بسپارند.»
از دستمزدشان پرسیدم و با تلخی جواب داد: «حداقل دستمزد! و این در صورتی است که شرکت پیمانکار دستکم به اندازه ی حقوقمان، از کار ما سود میبرد و بسیاری از مزایایی که به کارگران استخدامشدهی مترو تعلق می گیرد را به ما نمیدهند». او ادامه میدهد: «ما در شیفت بعدازظهر مجبوریم تا ١١ شب اضافهکاری بایستیم و تا بخواهیم به خانهی خود برسیم، شب از نیمه نیز گذشته است.»
پرسیدم مگر نه اینکه مصوبهی دولت، ادامهی کار شرکتهای پیمانکاری در سازمانهای دولتی را منع کرده است؟
با کمی دلگرمی جواب داد: «چرا، ما نیز خبر داریم و در این مورد مشخص نیز اعتراضات زیادی داشتیم. همین شرکت پیمانمرو نیز تا به حال باید میرفت، اما نمیدونیم چرا تا بهحال مانده. همه ی ما خوشحال میشویم که به استخدام شرکت مترو در بیائیم زیرا هم دستمزدمان افزایش مییابد وهم مزایای خوبی میگیریم، در ضمن امنیت شغلیمان هم بهتر از گذشته میشود. این شرکت تا عید امسال مهلت خواسته تا با همه تسویه حساب کند. تا ببیبنیم چی پیش میآید!
به هر ایستگاه ی میرسیدیم با کارگران آن ایستگاه شوخی میکرد و به نظر میآمد که همه یکدیگر را خوب میشناسند. با خود آرزو میکردم که ایکاش این دوستیها در قالب تشکلی میگنجید که نهتنها شرکتهای پیمانکاری را از بین میبردند، بلکه با بستن قراردادی ٣ ماهه با شرکت مترو خوشحال نمیشدند! قراردادهای ننگینی که با حضور و مبارزات تشکل های کارگری باید از بین بروند.

سینا - جمعه ٢٨ بهمن ماه ١٣٩٠