افق روشن
www.ofros.com

گفتگوی جهانگیر محمود ویسی با محمد عبدی پور در مورد دستگیریهای کرج


کمیته هماهنگی برای کمک                                                                                    دوشنبه ١٩ تیر ١٣٩١

گفتگوی جهانگیر محمود ویسی با محمد عبدی پور و مشاهدات وی در مورد دستگیری اعضای

کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری در حین برگزاری مجمع عمومی سالیانه در کرج

کارگران و ستم دیده گان،همچنان که همه شما اطلاع دارید.مجمع عمومی کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری در تاریخ ٢٦/٣ /١٣٩١ مورد تعرض سنگین نیروهای مدافع سرمایه داری قرار گرفته و ٦٠ نفر از اعضای کارگر وفعال کارگری،با وارد شدن ضربات سنگین جسمی وروحی،دستگیر وشدیدترین بر خورد غیر انسانی واخلاقی با آنها شده است.خواستیم این واقعه را در داستانی کوتاه یا نیمه رمانی جای دهیم.اما هر چه بیشتر اندیشیدیم نمی توانستیم این حجم زیاد را در داستانی کوتاه بگنجانیم.بدین گونه تصمیم گرفتیم واقعه و این رئالیسم حقیقی را از زبان خودشان بر روی کاغذ آوریم.
اکنون اولین گفتگویمان رابا آقای محمد عبدی پور یکی از اعضای دستگیر شده را به پیش می بریم وامیدوارم دیگران نیز به این روال ادامه دهند.
آقای محمد عبدی پور با درود به شما ودیگر دوستانتان برای دفاع سر سختانه از حقانیت حقوق قانونی وانسانی کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری،قبل از هر چیز، آیا برای برگزاری مجمع سالیانه کمیته هماهنگی، مکانی از طریق مراجع قانونی در اختیار شما گذاشته شده بود؟

محمد عبدی پور:خیر،دوستان هیئت اجرائی در مجمع اظهار داشتند در تاریخ ١۵/١٢/١٣٩٠ به وزارت کار و رفاه اجتماعی مراجعه و در خواست مکانی جهت برگزاری جلسه مجمع عمومی نموده بودند.بااینکه،این در خواست در تاریخ١٧/١٢/١٣٩٠به ثبت رسیده است.اما بیش از یکصد روز ازمراجعه وثبت آن گذشته که متاسفانه تا کنونی پاسخی به ما داده نشده است.

آقای عبدی پور کمیته بعد از آن چه اقدامی کرد؟
وقتی کمیته هماهنگی با چنین شرایطی روبرو می شود.به ناچار و با توجه به مفاد اساسنامه،کمیته هماهنگی نمی توانست بیش از این منتظر ابلاغیه قبول یا رد آن وزارت باشد. نهایتا" تصمیم بر این اتخاذ گردید که مجمع به تاریخ ٢٦/٣/٩١ در کرج برگزار شود.

چرا کمیته هماهنگی کرج را انتخاب نموده بود؟
راستش را بخواهی دلیل آنچنانی نداریم. برای ما مهم برگزاری مجمع بود.هر شهرو دیاری که انتخاب می شد برایمان تفاوتی نداشت.

لطفا" چگونگی رفتنتان را به مجمع برایمان توضیح دهید.
درتاریخ ٢۵/٣/١٣٩١ ساعت ٢ بعدازظهر با چندی از دوستان قرار گذاشتیم که به سوی کرج عازم شویم. اما چیزی که برایم جالب بود رفتار و نگاه خانواده ها به ما بود. زیرا مسافرت راه دور در جاده هایی که متاسفانه از نظر راهنمایی و رانندگی امنیت کمی دارند، دلواپسی خانواده ها را به همراه دارد. به یاد دارم وقتی کارگر برق کار خسته از کار و مسن ( آقای اسماعیل نیازی ) ، آماده رفتن شده بود همه اعضای خانواده برای بدرقه اش آمده بودند و وی را به گرمی در آغوش می گرفتند و از وی به خاطر سن اش می خواستند که مواظب خودش باشد. دوست دیگرمان کارگر نانوایی آقای شمس اله محمدپور بود که با شتاب خود را به ما رساند. به حدی خسته از کار نانوایی بود که مجال حرف زدن با وی نیز نبود و در ماشین به خواب عمیق فرو رفته بود. بدینگونه دوستان ما با اینکه دغدغه کاری داشتند اما به بخاطر وظیفه طبقاتی از روز استراحت شان نیز گذشته و می خواستند آنرا در کنار هم طبقه ای هایشان و در رابطه با مشکلات کارگری سپری نمایند.

آقای عبدی پور شما چگونه به محل مزبور رسیدید؟
باتوجه به اینکه ما یک کمیته علنی هستیم به همین خاطر قرارهای ما به هیچ عنوان شکل مخفی و امنیتی به خود را ندارد. ما با روال عادی از همدیگر اطلاع یافته و در زمان مورد نظر به محل رسیدیم . باتوجه به اینکه محل برگزاری و ساکنین آن آپارتمان نشین بودند تلاش ما بر این بنا شده بودکه هیچگونه مزاحمتی برای ساکنین آن محل ایجاد ننماییم. ما ماشین هایمان را در جاهای دور از ترافیک پارک کرده و با آرامش خودمان را به محل برگزاری رساندیم . اولین چیزی که برایمان جالب توجه بود،اتاق کوچکی بود که با شانه های خالی تخم مرغ پوشانده شده بود ، تا صدای ما با توجه به نازکی دیوارهای آپارتمانی برای همسایه ها مزاحمتی ایجاد نکند و آرامش آنها را به هم نریزید.

آیا شما مجمع عمومی را برگزار نمودید؟
از ساعت ٨ صبح روز ٢٦/۴/٩١ با اعلام یک دقیقه سوکت به یاد جان باخته گان کارگری جلسه را شروع نمودیم. شوق و ذوق و نگاه های پرامید لحظه به لحظه مجمع را به خوبی پیش می برد. بحث های ما شامل مشکلات فراوانی بود که طی این سالها و قاعدتا" ازمجمع قبلی تا کنون بر کارگران تحمیل شده بود . گفتگوها شامل دو محور اساسی بود. یکی از آنها مسائل و مشکلات خود کمیته و دیگری شامل اوضاع و وضعیت کارگران در حال حاضر می شد. جلسه با اساسی ترین گزارشات هیئت اجرائیه در یکسال اخیر پیش می رفت. با اهمیت ترین موضوعات مطرح و در رابطه با وضعیت بحران ساز کنونی و فشار بیش از حد اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی ، سیاسی بر کارگران بود. مباحث آن شامل بیکارسازیها و اخراج ها ، وضعیت وخامت بار سطح دستمزدها ، قرارداد موقت و سفید امضاء ها، عدم شرایط آزادی برای ایجاد تشکل های کارگری و اجتماعی، وضعیت بد زندانیان هم طبقه ای ، ازجمله رضا شهابی ، علی نجاتی و غیره و قرائت پیام ایشان ، وضعیت معیشت کارگران در تحریم اقتصادی از سوی کشورهای امپریالیستی و سرمایه داران جهانی و تاثیر آن بر اوضاع زندگی طبقات تحت ستم و محروم و غیره بود. خلاصه دغدغه ما مسائل حاد طبقاتی ، جامعه کنونی و راه کارهای برون رفت از این معضل ها را پیش پای می گذاشت. با اینکه همه تلاش ما حول پیش رفتن این مباحث و همچنین حفظ آرامش میزبان و همسایه ها بود و کماکان اوضاع به خوبی و آرامش پیش می رفت که در ساعت ۵/١١ صبح با اعلام هیئت رئیسه انتخابات شروع گردید.

آیا انتخابات به خوبی پیش رفت؟
در حین اولین لحظات قرائت رای ها قرار داشتیم ، ناگهان فضا به شکل بسیار عجیب و غریبی در هم ریخته شد. در یک چشم به هم زدن صدای شلیک گلوله ها،ما و همه همسایه های آن آپارتمان حتی بچه های کوچک را نیز وحشت زده و نگران و به شدت مضطرب نمود. درب منزل با لگدی محکم در هم کوبید شده و همزمان با آن شلیک گلوله ها و ده ها ا سلحه را در مقابل گوش و دهن و بینی خویش یافتیم. این عجیب ترین رویدادی بود که دیده بودیم به سرعت همه ما را در آن اتاق کوچک بر روی کف اتاق خوابانده و با سرعت و رفت و آمد عجیبی از روی پشت و استخوان های خسته مان می گذشتند و با دستبندهای بست پلاستیکی که کاربرد صنعتی دارند دست هایمان را می بستند. با هر اندک نفس و حرکتی از هر کسی مورد اصابت مشت و لگد و توهین و فحاشی های رکیک قرار می گرفتیم. از زیر چشم به حسن عزتی نگاه می کردم که داشت باطری موبایلش را سرجایش می گذاشت که ناگهان با سرعت مورد ضرب و شتم شدید سه نفر از نیروهای لباس شخصی حفاظت قرار گرفت که موجب کبود شدن سریع چشم چپ وی گردید. دست هایمان از بست های پلاستیکی به شدت آسیب دیده بودند و پیرمردها بیش از جوان ها در فشار و تنگنا قرار داشتند.

آیا هیچ کدام از آنها توجهی به قانون یا شفقتی در وجودشان داشتند؟
متاسفانه ما هیچ چیز آنچنانی را مشاهده نکردیم. نه تنها تفهیم اتهام نشدیم ، همچنان که گفتم مورد شدیدترین کتک کاریها نیز قرار گرفتیم. لوله آب براثر شلیک گلوله ترکیده و اطراف را خیس نموده بود. همسایه ها دچار بهت و نگرانی شده بودند. پابرهنه و با تحقیر و توهین و فحاشی ، بدون اینکه کلمه ای حرف زده باشیم مورد لگد و اردنگی و سیلی و مشت قرار می گرفتیم. در حین رساندن ما به طرف ماشین ها با صحنه ای مشمئز کننده روبرو شدیم که در هیچ کجای جهان غیرمتمدن نیز ندیده بودیم. افرادی در طبقات پایین منتظر ما ایستاده،به محض عبور هر کدام از ما از طرف یک مامور زبده و تعلیم دیده این قرن مورد هجوم لگد و اردنگی قرار می گرفتیم به گونه ای که شدیدترین آسیب به ما وارد می شد. پوتین هایشان خیس بود و این آسیب لگد زدن را چند برابر می نمود. در این ضرب و شتم ها آقای محمد مولانایی که پیرمرد هفتاد ساله ای بود را نظاره می کردم ، چنان وی را مورد حمله و ضربات مشت و لگد قرار دادند که از ناحیه سر و صورت اش خون جاری می گشت. رحمان ابراهیم زاده(پدر زندانی در بند بهنام ابراهیم زاده) که او هم پیرمرد مسن و هفتاد ساله میباشد مورد ضرب و شتم و تعرض ضربات پیاپی قرار دادند. اما حرکتی جالب و به یاد ماندنی از این پیرمرد را مشاهده نمودم. در حین زدن، فریاد می زد بیشتر بزن ، تا می توانی بزن . از نگاهش عظمتی بی پایان را یافتم این از تبار ایستادگی آزادگان طبقه کارگر است که زانوهایش را تا دم مرگ نیز خم نخواهد کرد. زیرا تاریخی گرانبها و پر عظمت از تصویر زیبای انسان حقیقی را به نمایش می گذاشت. برای آن مامور بسیار متاسف شدم . چگونه اخلاق و تصویری در ذهن دارد که با شنیدن زدن آن پیرمرد باز هم ضربات اش را بیشتر وارد می کرد. چقدر برای این تحقیر بایستی دستمزد بگیرد ؟ آیا میلیاردها تومان نیز ارزش ریزش شان انسانی را دارد؟ آری هم طبقه ای ها، استقامت این پیر دنیا دیده چنین بود. از آن طرف فرامرز فطرت نژاد سپید موی خوش زبان از فرط مسن بودن و وضعیت جسمی اش به سرفه افتاده بود. که ناگهان مورد هجوم یکی از نیروها قرار گرفته و از وی می خواستند که سرفه هایش را سانسور و ممنوع کند. اما چه کند آن مامور درک پیری را به دیار خویش نکشانده بود و نمی دانست این سرفه ها قابل سانسور نیستند.آیا بخاطر نداستن فرامرز را مورد ضرب و شتم قرار داد؟ بگذار تا قرار پیری و یادگار این چنینی برای وجدان آینده اش شاید بفهمد. در آن لحظه بود فهمیدم که سرفه کردن نیز در ردیف سانسور ها قرار می گیرد! یکی یکی با دستبند های بست پلاستیکی کاربرد صنعتی همه مارا هم راه با زشت ترین توهین و فحاشی هایشان و تعدادی با پابند وارد ماشین های قفسه دار نمودند. فهمیدیم هیچ یک از ما بدون ضرب و شتم و توهین و آزار جسمی و روحی به ماشین های حمل نرسیده ایم.

آقای عبدی پور مردم محل چه برخورد و پرسشی داشتند؟
آنهائیکه جرات کرده و خود را به ما می رسانند مشخص بود که مضطرب و کلی سوال در ذهن شان نقش بسته است. از مامورین لباس شخصی می پرسیدند اینها کی هستند وبرای چه این کار را می کنید؟ مامورین در جواب تهمت سارق مسلح بودن و خراب کار و غیره را به ما می دادند. اما در عوض ما نمی توانستیم حتی نفس عمیقی نیز بکشیم با کوچک ترین حرکت مورد کتک قرار می گرفتیم به همین خاطر مردم در آن لحظه چیزی از ما را نشنیدند جز سکوت. آری سکوت سرشار از گفتنی هاست که در سکوت است.

بعد از این مرحله شما را به کجا انتقال دادند؟
همه ما را با پای برهنه در حیاط زندان رجائی شهر پیاده کردند. کف حیاط به شدت گرم بود از فرط گرما اگر پایمان را تکان می دادیم مورد لگد و مشت قرار می گرفتیم. ما به ناچار گرمای شدید کف حیاط را به مشت و لگد ترجیح دادیم. خلاصه ما با یک سری آدمهای کرات دیگر روبرو شدیم.شاید ما از مریخ و آنها از ونوس.برای همین در یک لحظه رحمان کاردار را دیدیم که مورد کتک یکی از مامورین قرار گرفته به محض اعتراض به کتک کاری هایش،وی را با وارد کردن ضربات پیاپی مشت و ریزش فحاشی های فراوان که برکت دوران جدید است، از ما جدا نمودند. در حین ورود به داخل زندان سید غالب حسینی نیز به دلیل آسیب مچ دست،خواستار شل کردن دستبندش می شود. به محض اعلام اعتراض سه نفر از لباس شخصی ها به رویش ریخته و شدیدترین ضربات و آسیب ها را به وی وارد می نمایند. در این گیر و دارها بر اثر ضربات سنگین مشت ،پرده گوش سید خالد حسینی نیز پاره می شود.

آنها چرا با شما چنین رفتاری نمودند؟
مشخص است آنها ما را به خوبی می شناختند و می دانستند که ما چه کسانی هستیم. آنها احساس ما را می دانستند و رفتار ما را می شناختند و مبارزه ما را در طی این چند سال دیده اند. با این حرکات قصد داشتند علاوه بر زهر چشم روحیه ما را داغان کنند . ما را با هر شیوه ای که شده تسلیم خواسته های خودشان نمایند.دست از منافع طبقاتی و اراده طبقاتی و حقوق قانونی و مسلم خویش برداریم.آنها از ما سکوت و خواری می خواهند. آنها از ما می خواهند متفرق و منزوی باشیم.

آیا آنها موفق به سرکوب و تسلیم شما شدند؟
من برای شان بسیار متاسفم،خواسته نان،کار،آسایش،زندگی انسانی و سعادت نمی توانداز ما طبقه کارگر و هم طبقه ای هایمان به زور گرفته شود. آنها بایستی پاسخ بیکاری،فقر،فحشا،اعتیاد،دزدی،آزادی ما و طبقه کارگر را بدهند. طبقه کارگر و زحمتکش با هوای خالی نمی تواند زندگی قرن بیست و یکم را طی کند.این یک خواسته من درآوردی نیست یک نیاز واقعی است.در جامعه حضور واقعی دارد که بایستی برای طبقه کارگر فراهم شود. دلیلی ندارد ما و بچه های ما بیکار یا در حین کار با حقوق و مزایای ناچیز بسازند و بمیرند و از فرط بیکاری و فقر به انواع ناهنجاری های ساخته شده روی آورند.ما چقدر عمر می کنیم که بایستی همیشه در اضطراب و مشقت باشیم اما یک عده همیشه بیکار و بی عار از ثروت و نیروی کار ما و معادن ما میلیاردها بهره به جیب بزند.درعوض ما همیشه خجالت بچه هایمان باشیم.دیگر طاقت و حوصله این همه فقر و اعتیاد و فحشاء و دزدی که هم طبقه ای های ما دچارش می شوند را نداریم. جامعه ما نیاز به یک تغییر اساسی دارد.هیچ یک از برخورد های زننده و سرکوب کننده آنها ذره ای از اراده طبقاتی ما را نکاسته است. نه تنها روحیه ما را تضعیف نکرد بلکه مشوق هم طبقه ای های خود در ایران و جهان شدیم. ما میلیاردها ثروت نداشته ایم که از دست داده باشیم بلکه هر روز استثمار می شویم. این چند روز را نیز به گونه ای دیگر در نزد آنها استثمار قرون وسطایی شده ایم.

وضعیت تان در زندان رجائی شهر چگونه بود؟
:هر یک از ما به گونه ای ناگوار روی اتاق و کف آن دراز کشیده بودیم.یکی از پایش می نالید، یکی از دست اش،یکی از سر خونین اش ، یکی از گوش آسیب دیده اش، دیگری از لگن کوفته و پای زخمی و کبود اش . به گونه ای عجیب آن لحظات را از سر گذراندیم.

بعد از آن شما چه تصمیمی گرفتید؟
آن چند لحظه را که با هم بودیم تصمیم گرفتیم از حقانیت قانونی و انسانی کمیته هماهنگی سرسختانه دفاع کنیم.

بازجوئی شما چگونه آغاز شد؟
ساعت ۴٠/٦ عصر ما را چشم بسته به اتاق بازجوئی بردند. اما به علت تعداد زیاد ما و نبود جا مرا در آشپزخانه زندان مورد بازجوئی قرار دادند.

آنها چه چیزی از شما می خواستند؟
اولین پرسش آنها این بود.شما چگونه با کمیته هماهنگی آشنا شدیدوهدف از این کمیته چه بود؟در جواب اعلام نمودم من خود یکی ازبنیان گزاران کمیته هماهنگی هستم.وبه دنبال آن به شرح کمیته پرداخته و سر سختانه از مواضع و حقانیت قانونی وانسانیش دفاع نمودم.از مجمع دفاع کرده و اهداف آن را برایش توضیح دادم.اتهامات سیاسی و وابستگی مالی را با جریانات سیاسی خارج مطرح نمودند.که در تقابل با این اتهامات واهی ایستاده و همچنان از مواضع قانونی کمیته هماهنگی دفاع نمودم.این باز جویی بیش از ۵ ساعت طول کشید.

آیا بعد از بازجویی از دوستان دیگر مطلع شدید؟
بله بعد از بازجویی همه ما را غیر از خانم ها در یکی از سلول های زندان جای دادند.همین که من وارد شدم خوشحال شدند. زیرا از طولانی شدن بازجوییم نگران شده بودند.تنها علیرضا عسکری رابه نزد ما نیاورده بودند. ١٦نفرازما در اتاقی مانده و بقیه رابا قرائت اسامی به سلول های دیگر انتقال دادند.

آیا در آن مدت از بازجویی دیگران اطلاع یافتید؟
بله همه دوستان مان با تمام توان از حق قانونی و طبیعی و انسانی کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری واز مجمع عمومی دفاع نموده بودند.روحیه ما صد چندان شده بود و به هم دیگر درود می فرستادیم.

بعد از آن در روز دوم چه بر سرتان گذشت؟
پور:روز دوم حدود ساعت ۵/٨ صبح مرا چشم بسته به راهروی دورتر از سلولم بردند.باز جویی این روز در مورد احزاب سیاسی بودکه مدت ۵/٢ ساعت طول کشید.همه اتهامات را رد کرده وباز هم از مواضع کمیته هماهنگی دفاع نمودم.حوالی ساعت ٧عصر بود.با تحویل وسایل مان در دسته های ١٠ نفری به بیرون از زندان انتقال داده و هر دسته را در جایی پیاده نمودند. و با پیدا نمودن همدیگر به محل قبلی دستگیری مان رفته تا با دیدار از مردم آن محله،ضمن پوزش از آنها توضیحات لازم و هویت طبقاتی خود را توضیح دهیم.آنها به گرمی از ما پیشوازی وبه حرف هایمان گوش دادند.وابراز داشتند ما از همان اوایل می دانستیم و از قیافه هایتان مشخص بود آن انسان هایی نبودید که مامورین می گفتند.سر انجام بعد از اطلاع کافی فهمیدیم هنوز ٩ نفر از ما در زندان باقی مانده اند.که تا نوشتن این متن ٧ نفر که تعدادی ازآنها با قید ضمانت آزاد شده وهنوز ٢ نفر دیگر یعنی علیرضا عسکری و جلیل محمدی در زندان باقی مانده اند.

آیا کمیته هماهنگی بعد از این سر کوب خشن به کار خویش ادامه و جلسات مجمع عمومی را برگزار خواهد کرد؟
به یقین کمیته هماهنگی با وصف این برخورد غیر قانونی و ناشیانه ١٠ سال از زمان خویش جلوتر افتاد.حالا ماهیت طبقاتی و ماهیت تک تک افراد و اعضای آن،اسامی آنها در گوش اکثریت مردم ایران وجهان پیچیده شده است و ماهیت اجتماعی بزرگتری پیدا نموده است.وظیفه طبقاتی به وی حکم می کند راسخ تر از همیشه به یاری هم طبقه ای هایش برسد.تصمیم داریم جلسات را بهتر و مفصل تر و علنی تر از قبل بر گزار کنیم.حتی از همه سربازان نیز می خواهیم اگر دوست داشتند در جلسات ما حضور داشته باشند.زیراآنها نیز از نظر اقتصادی و امنیت شغل در آینده تحت ستم هستند. بیشتر شان فرزندان کارگران و زحمت کشان بوده که در آینده بدتر از ما تحت ستم قرار می گیرند.بسیاری از درجه داران نیز با این حقوق کمی که از گلوی کارگران و حاصل رنج آنها به دستشان میر سد کفایت زند گیشان را نخواهد کرد.تلاش ما کارگران و فعالین کارگری رسیدن به کار و مسکن وپوشاک مناسب،حقوق انسانی،مشروعیت آزادی است.زیرا آنها نیز برادر،خواهر وپدر ومادر کارگر و زحمت کش، قوم و فامیل بیکار حتما دارند.در محله خود انواع مصائب را می بینند.ما خوشبختی را برای همه می خواهیم.

آقای عبدی پور ضمن خسته نباشی به پایان گفتگو رسیده ایم آیا پیامی برای گفتن دارید؟
ضمن خسته نباشی از شما،می خواهم بگویم این درس بزرگی برای همه ما بود.زیرا به ما امید و اراده راسخ بخشید.تا همچنان محکم تر از پیش ازمواضع و حقانیت مسلم و قانونی مان دفاع کنیم.ما بیش از هر زمانی به اتحاد و متشکل شدن برای ابراز درد هایمان و گرفتن حق و حقوق سلب شده امان نیاز داریم.از همه دوستان و انسان های شریف واز خود گذشته و تشکل وجریانات مختلف و کارگران ایران و جهان که به جدیت دغدغه ما را داشتند.و به حمایت از ما دفاع نموده و شیرین ترین لحظات زندگی شان را برای دفاع از ما اختصاص داده اند تشکر وقدر دانی می کنیم.و خواستار آزادی همه زندانیان هم طبقه خود هستیم.

کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری

شنبه ۱٧ تیر ۱۳۹۱