هوا چند روزی است كه بدون هیچ حركت و نوسانی است. گرما و رطوبت هوای شرجی، همراه با چاشنی گازهای سنگین بر سر پروژه ها هوار شده اند. بامداد امروز از روز گذشته بدتر شده است. تغییرات هوا به گونه ای است كه توصیفش دشوار است. (وارونگی هوا) ابرهای فشرده ای از آلودگی های گازی ، این چند روزه مانند چتری بر سر پروژه و تا حدودی مناطق مسكونی سایه افكنده است. به گونه ای كه گردی خورشید از پشت این توده ی گازی مانند یك دایره ی كم سو قادر نیست، نورش را به زمین برساند، به طوری كه می توان بدون پلك زدن مدتها آن را مشاهده كرد. آلودگی آن چنان بالا است كه اكثر كارگران دچار سردرد شده اند، هوا بوی ادرار می دهد و طعم ترشی در دهان احساس می شود. گوشه های چشم به خارش افتاده و با هر نفس این بوی نامطبوع را به درون ریه هایمان می كشیم و طعم ترشی را در كنار های زبانمان حس می كنیم. گویی در یك توالت عمومی كثیف بین راهی كه مدتها از آلودگی ها تمیز نشده، ایستاده ایم و تنفس می كنیم.
دو روز است كه سرگیجه و درد در شقیقه هایم را همراه خود دارم. این واژگونگی گازهای مرگ آور توام با هوای شرجی كه آنها را سنگین تر كرده، ما را رها نمی كند. فاصله ی پالایشگاه ها كه در دامنه ی كوه قرار دارند تا دریا حدود 4 الی 5 كیلومتر است، البته به صورت خط مستقیم. با توجه به اینكه همیشه یك مبادله هوا بین دریا و خشكی وجود دارد، هوای گرم كوه ودشت به بالا صعود می كند و هوای سردتر و مرطوب دریا به سوی خشكی كشیده می شود تا جای خالی هوای گرم را پر كند. كوه در این قسمت دیواره های عمودی دارد كه باعث توقف این جریان طبیعی می شود. هوا به دلیل داشتن رطوبت بالا و تركیب با گازهای سنگین (H2S_SO4) و آمونیاك و... نمی تواند تا ارتفاع زیادی بالا برود از این رو مانند چتری روی پروژه و مناطق مسكونی را می گیرد. سنگینی گازها باعث نزول تدریجی آنها می شود آن هم در حالی كه فرصت رقیق شدن بیشتر با هوا و رطوبت را پیدا نمی كنند. از این رو با تنفس ، ریه ها از این گازهای بدبو یا بی بو انباشته می شوند و با دم و بازدم راهی جریان خون و باعث آلودگی همه ی جسم كارگران می شود.
كارمزدی كه در این شرایط به ما می دهند در حقیقت پول مرگ تدریجی ماست. پول خونی كه پیمانكاران با آن بازی می كنند و اعتبار كسب می كنند و سه الی 4 ماه از پرداخت آن به كارگران خودداری می كنند. تنها پس از اعتصاب و چالش ، یك ماهِ آن را پرداخت می كنند. كارگران همیشه چند ماه حقوق را در حساب بانكی پیمانكاران دارند . حالا تعداد كارگران چند صد یا چند هزارنفر باشند، ببینید چه مبلغی می شود. وضع كارگران روزمزد بلوچ بسیار دردناك است به آنها تنها یك وعده غذا می دهند بدون هیچ خدمات دیگری. مشمول قانون كار و تامین اجتماعی و خدمات درمانی نیستند. وضع شان واقعا فلاكت بار است.من جزو نیروی كار یقه سفید هستم. به دلیل تجربی بودن دانش فنی كه آموخته ام به كارگران صنعتی نزدیكم و امكاناتی كه در اختیار من است اندكی بیش از این كارگران است.
جمعه روز خوب پروژه است چون كار تا ساعت 12 و نیم است. همه ی كارگران دراین ساعت به خوابگاه هایشان می روند تا پس از یك هفته كار 12 ساعته ،(حداقل) ، نیم روزی را به استراحت و شستن لباس های كار و نظافت بگذرانند و شاید دم دمای غروب سری به كنار دریا بزنند كه آبش ولرم نزدیك به گرم است.
این جمعه من به مینی بوس های كولر دار( ون) نرسیدم كه یقه سفیدها را به خوابگاه می رساند. لذا مجبور شدم با اتوبوس كارگران راهی خوابگاه شوم. چون برای نشستن همه جا نبود، كارگران برای به دست آوردن صندلی به اتوبوس هجوم آوردند و با فشار و هل دادن سوار شدند. بوی بدن های خیس از عرق، فضای كوچك را پر كرده بود.همراهی دم و بازدم سیگاری ها مزید بر علت شد و تحمل را دشوار می كرد. ولی چاره ی دیگری نبود. كارگران همه ی پنجره های "شمس العماره"* را باز كرده بودند و سرها را از پنجره ها بیرون می بردند. زیرا هوای بیرون نسبت به داخل اتوبوس یك امتیاز بود. من و چند نفری از كارگران سرپا خود را به دستگیره سقف آویزان كرده بودیم. در میان سرو صدای جمع به گفت و گوها گوش می دادم وتلاش می كردم خود را به كارگران نزدیك كنم تا حرف هایشان را بهتر بشنوم.
یك كارگر قدیمی كه به تازگی هوادار سلطنت شده ، درحالی كه زمان شاه ضد سلطنت بود چنین می گفت:
- آخر زمان آن خدابیامرز، توی شركت نفت سه نمونه خوابگاه و رستوران داشتیم. رستوران كارمندان ارشد، رستوران كارمندان و رستوران كارگران. با پیروزی انقلاب همه را یكی كردند. ولی بعد كه آب ها از آسیاب افتاد، یواش یواش همه چیز بازگشت به همان شكل طبقاتی كه انگلیسی ها بنیادش را در ایران ریختند. حالا كارمندان ارشد هر كدامشان با یكی ازماشین های كولردار بالای 70 میلیونی جابه جا می شن. كارمندان نیمه ارشد با زانتیا و پژوپارس، كارمندان درجه 3 با مینی بوس های كولردار(ون) و ما هم كه توی این حاكمیت جزو نجس ها هستیم با اتوبوس های شمس العماره با صندلی های درب و داغون و به هم چسبیده. آنقدر صندلی ها به هم نزدیكند كه پاها در بین دو صندلی جا نمی گیرد. برای این كه تعداد بیشتری را سوار كنند...
یكی از كارگران:
- برای ما فرقی نكرده هر دوتاشون برای خودشان و اطرافیانشون تره خرد می كنند.
یك كارگر میان سال:
- همه شان برای ما یك گرز گرفتن دستشون و آماده اند آن را بكوبند توی ملاجمان
كارگر قدیمی:
- ولی آن خدا بیامرزی...
- بسه پیرمرد هی خدابیامرزی،خدابیامرزی! اون گور به گوری اینا رو یادگاری گذاشت اینجا.
اتوبوس به صف طویل اتوبوس های جلوی حراست رسید و ایستاد تا بازرسی شویم. دیگر جریان بادی كه در اثر حركت اتوبوس ایجاد می شد، از پنجره تو نمی آمد. همه شروع كردند به عرق ریختن. دستارها برای خشك كردن عرق سر و صورت به كار افتاد. هم زمان غرولندها شروع شد:
- این چه وضعیه مردیم از گرما.
همه درحال آب پز شدن و دم كردن بودند. بعضی ها كه كم حوصله تر بودند، بنا كردند به فحش های ركیك دادن به زمین و زمان و بالا و پایین. اتوبوس لق لق كنان چند متری جلو رفت و بازمدت زمانی ایستاد. یك جوانك كه از گفت و گوی پیرمرد سلطنت طلب و ادامه ی بحث خشمگین بود، كارگر كناریش را مخاطب قرار داد و شروع كرد به دفاع از حاكمیت. صورت خیلی جوانی داشت هنوز موهای صورتش كامل بیرون نزده بود ولی تظاهر می كرد كه سال هاست در پروژه كار می كند. با آب و تاب از موقعیت برتر جهانی ایران حرف می زد.او فردی بود بدون تخصص فنی ولی همه جا می لولید. گاهی توی دفاتر مدیریت بود گاهی درخوابگاه كارگران. زمانی با پژوپارس كولردار جابه جا می شد و گاه هم مثل امروز توی جمع كارگران. با صدای بلند كه همه بشنوند:
- ایران یك فرصت چند ماهه می خواهد شاید یك ساله تا بتونه به یك قدرت جهانی تبدیل شود. آنوقت 5+1 می شود 6+1 و ایران در كنار شش قدرت اقتصادی – نظامی جهان قرار می گیره. و ما برای دنیا تصمیم می گیریم. آره ما ...
یكی از كارگران با صدای بلند تظاهر به عطسه كردن نمود، یك عده از خنده ریسه رفتند. جوانك بدون توجه ادامه داد:
- ما به پیشرفت های علمی رسیده ایم كه غرب را به وحشت انداخته به خاطر همین با تحریم ها می خواهند مانع پیشرفت های ما بشوند. ولی هیچ غلطی نمی توانند بكنند چون ما ....
یكی از كارگران با لحنی خسته حرفش را قطع كرد:
- هی بچه! ماستتو كیسه كن و صداتو ببر. سرمونو بردی. پروژه برای یك وَلو شش اینچی تعطیل شده،آن وقت هی "پیشرفت"،" پیشرفت" راه انداخته ای؟
یك كارگر دیگر:
- هر چه ماتریال و جنس از چین وارد كرده اند توی هیدروتست ها ( تست با فشار بالای آب) از بین رفته اند. تی ها ( سه راه بزرگ و كوچك) همه از درز جوششان ترك می خوره و باید انداختشون توی زباله دونی، چقدر دلار بابت این آشغال ها داده اند؟ چرا؟ چون بعد از صد سال تولید نفت، هنوز توانایی ساخت ابزار و وسایل اولیه و معمولی این صنعت را نداریم.
جوانك:
- من تعجب می كنم شماها چطور این همه پیشرفت های علمی را نمی بینید؟ یا نمی خواهین ببینین ...
یكی دیگر از كارگران :
- توی این گرما این عمو هنوز ول نمی كنه، بسه بابا، ولمون كن.هر چه ساختین همه اش گند بالا آورده. همه ی كارخانه ها تعطیلن. هزاران هزار كارگر و متخصص ایرانی بیكارن و گرسنه و آن وقت حضرات آقایون می رن كارگر ساده و جوشكار و فیتر از فیلیپین می آورند.
- هی بچه، از فیلیپینی ها و چینی ها هم تست ایدئولوژیك می گیرند یا فقط ما باید این هفت خان عقب ماندگی را بگذرونیم؟
جوانك با خشم:
- شماها مسلمون نیستید یك سال دیگه وقتی بمب اتم ساختیم می فهمید من چی می گفتم. دنیا چشمش به ماست.
- هی عمو گوش بده سالهاست كه پاكستان بمب اتم داره، خوب تا حالا چه غلطی كرده؟ رفته جزو 5+1؟ نه جانم، خواب دیدی خیره! پاكستان میلیونها گرسنه و گدا و بیسواد داره. همین زنای كولی كه هر كدامشان دست دوسه بچه ی ریز و درشت را گرفته وگدایی می كنن، پاكستانی اند. آره، بمب اتم دارند، ولی خرج آفتابه لگن ارتششان را امریكا می ده...
جوانك:
- این چه ربطی داره؟
- پس قدرت جهانی برای چیه؟ برای گسترش فقر و بیكاری و گرانی، برای توسعه فحشا و فساد به جای اشتغال و توسعه صنعتی. خوب بگو با توام؟
اتوبوس با تكان های همیشگی اش به راه افتاد. كمی جریان باد از پنجره های باز روحیه كارگران را تازه كرد.عدم امنیت شغلی ، كارسخت با آلودگی های گازی خطرناك ، آن هم با وجود پیمانكارانی كه بدون نظارت قانون هر بار یك گوشه از حقوق كارگران را ضایع می كنند، همه ی این نابه هنجاری ها در كار و زندگی كارگران اثرات عمیق و ویران گری به جای می گذارد. به این جهت اینك كه این جوانك مدافع حاكمیت شده ، از هر سو او را به باد انتقاد گرفته شده است.
- مرد حسابی شما برای عملگی توی این جهنم از كارگرا تست رساله می گیرین.
جوانك:
- چه اشكالی داره؟ مگه شما مسلمون نیستید؟ مگه شما نماز نمی خونید؟
یكی از ته اتوبوس:
- نه ما نماز نمی خونیم. به هیچكی مربوط نیست.
جوانك بلند شد تا این فرد را بشناسد، ولی بغل دستی اش او را محكم پایین كشید و توی گوشش گفت:
- بدبخت بشین. توی سایت یك تیكه لوله از بالا می اندازند روی سرت. آن وقت دیگه برای همیشه خدا بیامرزی می شی. حالا كه می خوای آدم فروشی كنی علنی این كارو نكن.
جوانك:
- اینها همه كمونیست تند و كافرند. باید همه شان را ...
بغل دستی اش حرفش را برید و گفت:
- ای بابا كمونیست كیلو چنده، تو از مردم هیچی نمی فهمی...
* شمس العماره منطقه ای است در خیابان ناصرخسرو تهران كه سابقا یكی از گاراژ های مسافربری از تهران به شهرستان بود و اتوبوس های قراضه اش معروفیت بسیار داشت.
یاور - تیر ٩١
كانون مدافعان حقوق كارگر