برای درک اهمیت واقعی یک رویداد و نشاندن آن ها درجایگاه واقعی خود باید بدورازجوزدگی و هیجانات لحظه ای به قضاوت نشست. وگرنه همواره بیم آن می رود که ازطریق مبالغه گوئی خرده رویدادها به جای رخداد های مهم و تاریخی به نشینند و لاجرم به نتیجه گیری های غلط و برانگیختن انتظارات نادرست بیانجامند. انتظاراتی که نهایتا جز تشدید یأس و پراکندگی بیشتر حاصلی ببار نخواهد آورد.
اگربه ویژه، درنظربگیریم که این بارنخست نیست که تلاش هائی ازاین دست برای اتحاد صفوف پراکنده چپ ها صورت می گیرد، تلاش هائی که پس ازافتادن آب ها از آسیاب نافرجامی خود را نشان داده است، آنگاه به اهمیت ارزیابی واقع بینانه و متکی برشاخص ها ومؤلفه های پایدار بهترپی خواهیم برد. البته هرتلاشی که برای کاستن ازدامنه پراکندگی و تقویت همگرائی چپ ها صورت بگیرد فی نفسه مثبت و ارزشمند است، اما مسأله برسرارزیابی و نتایج میان مدت و بلندمدتی است که ازآن انتظار می رود. ازهمین رو دربرابر چنین تلاش هائی همواره این سؤال مطرح می شود که چه دلایل و قرائنی وجود دارند که امیدوار باشیم، تجربه های ناکام گذشته تکرار نشوند؟. قاعدتا یکی ازمهم ترین آن ها نقد جمعی تجربه های گذشته و دست یابی به آن آگاهی جمعی است که دستکم مانع از تکرار اشتباهات و خطاهای گذشته شود. آگاهی منفی، آگاهی ازآن چه که نباید بشود، خود دستمایه مهمی برای جلوتر رفتن است و راه را برای جستجوگری و آزمون رویکردها وشیوه های جدید فراهم می سازد. بی گمان رها شدن ذهن از جادوی الگوواره های متعلق به زمان های دور و یافتن اشکال مناسبات نوین برای همکاری ها وهمگرائی ها درانطباق با وضعیت و زمانه خود، یعنی از آن چه که تجربه های گذشته را به کلیشه های همیشه معتبرتبدیل می کند و آن ها را جایگزین تحلیل مشخص از وضعیت مشخص می سازد، ازمهم ترین پیش شرط های شروعی تازه برای پایان دادن به رنج پراکندگی بشمارمی رود، والبته درچنین صورتی می تواند نشانه بارزی از ورود چپ به آستانه بلوغ خود باشد. به گمان من چپ اگر بپذیرد که ضمن وفاداری کامل به اصول مبارزه ضدسرمایه داری، از کلیشه ها و اشکال رسوب کرده و دراصل از نوعی نابهنگامی تاریخی که دچارش شده فاصله بگیرد، و در جستجوی یافتن ظرف ها و اشکال نوینی ازهمکاری بابهره گرفتن از گفتگو و خرد جمعی باشد، مهم ترین گام را درشکستن طلسم دورباطل پراکندگی برداشته است. اما آیا چنین نقدی و چنین آگاهی جمعی توسط چپ و دستکم بخش قابل توجهی ازآن صورت گرفته است؟ پاسخ به این سؤال نباید چندان دشوار و ناروشن باشد، و بنابراین درغیاب آن تنها می توان به عامل فشار شتاب تحولات سیاسی و صف آرائی های ناشی ازآن و باصطلاح نوعی پراگماتیسم و واقعگرائی تحمیلی اشاره کرد که اگر نتواند تعمیق یافته و پایه های استوار پیداکند، به تنهائی شکننده است و کافی برای ادامه کاری نیست.
همانطورکه اشاره شد یافتن ظرفی مشترک ومناسب برای همکاری وهمگرائی دربین صفوف پراکنده چپ از دیرباز مطرح بوده است، اما این که چگونه می توان از بازتولید فرقه ای در کنارفرقه های دیگرجلوگیری کرد، معضل اصلی بوده است. این همان سرنوشتی است که آزمون اتحاد چپ کارگری نزدیک به دودهه قبل دچارآن شد. چنانکه باهدف ایجاد ظرفی مشترک برای همکاری و همگرائی نیروهای چپ رادیکال و پراکنده صورت گرفت و تعابیرمبالغه آسائی در مورد آن به عمل آمد، اما متأسفانه در واقعیت بجای "راه حل" بودن و به مثابه ظرفی برای همکاری، دچارانقباض روزافزون گشت تا جائی که خود به معضل (پراکندگی) و فرقه ای افزون بر فرقه های موجود تبدیل شد، که مضمون فعالیت و همه هم وغمش صرف ایجاد تشکیلاتی جدید با هویتی مستقل(حزبی) و واحدهای پایه محلی وموضع گیری و نظایر آن گشت. بجای آن که به اتاق تهاتری برای تقویت همگرائی و هماهنگی فعالیت های پراکنده جریانات گوناگون چپ و ظرفی برای برقراری گفتگو بین آن ها و برطرف ساختن گسست ها و پراکندگی ها باشد، خودش باصطلاح یک طرف دعوا شده و از دیگران انتظارداشت که برای فربه شدنش به آن به پیوندند. بدیهی بود که چنین رویکردی درتضاد با فلسفه وجودی آن قرار داشت و بجای آن که راه حلی باشد برای معضل پراکندگی چپ، خود-دربهترین حالت- به سرنوشت آن ها دچار گشت. باین ترتیب بود که به تدریج صورت مسأله اصلی-همگرائی چپ پراکنده- اساسا مسخ و حذف شد.
بنابراین اولین درس مهم از تجربه های گذشته پای بندی به فلسفه وجودی خویش، یعنی فراهم ساختن ظرفی برای تبادل نظرو گفتگو، و همکاری وهمگرائی هرچه بیشتر بین نیروهای گوناگون طیف گسترده و پراکنده چپ ضدسرمایه داری و مدافع بدیل سوسیالیستی است و نه جایگزین کردن خود به جای آن ها. نگاهی به بیانیه کوتاه و فشرده نشست کلن*1، درمقایسه با آن تجربه، خوشبختانه حاکی از گامی به جلو است و البته با توجه به کمیت و تنوع گرایشات جز این هم ناممکن بود. در واقع همواره رابطه معکوسی بین تنگ کردن محتوا(مضمون وسطح توافقات) و کمیت یعنی دامنه حضورطیف های گوناگون چپ وجود دارد. دراین معادله هراندازه که بخواهیم برعمق توافقات و پیش شرط ها تأکید کنیم، بهمان اندازه درجهت تک گرایشی شدن و رنگ و بوی حزب واحد شدن حرکت کرده ایم و متقابلا بهمان اندازه از دستورکارمورد نظرجنبش چپ، مقابله با پراکندگی دور شده ایم. ازاین نظر تجربه اتحاد چپ کارگری، نقطه شروع دیگری را، با روح دست یابی به حزب واحد سراسری، مبنای حرکت نقطه عزیمت خود قرارداده بود و حال آنکه آزمون کلن، با بسنده کردن به کلی ترین وجوه اشتراکات کلی درجهت گیری ها، نقطه شروع دیگری را برگزیده است که همانا بردوپایه اقدامات عملی مشترک و فراهم ساختن بسترگفتگو استوار است. با این همه نباید فراموش کرد که مسأله اصلی پای بندی به آن والزاماتش درعمل است.
دشواری درآن است که ایجاد ظرفی مناسب برای همکاری جریانات و نیروهای پراکنده چپ، نیازمند پیش شرط ها و مناسبات و فرهنگ تازه ای است که با بسیاری از باورها و ذهنیت ها و منافع فرقه ای درتضاد قرار دارد. و از آنجائی که درتجربه های صورت گرفته اشکال و شیوه های برقراری مناسبات فی مابین عناصر درتضاد باهدف، همگرائی طیف گسترده و پراکنده و پلورالیستی چپ در تضاد بودند، نمی توانستند از حصارهای فرقه گرائی بیرون آمده و عمرپایدار و حضوررشد یابنده داشته باشند. ازهمین رو لازم بود تجربه نوین ازنقطه ای دیگر،از آنجا که اشتراکات واقعی و فراگیر وجود دارد، ازعام ترین جهت گیری ها، ازاتحاد عمل حول اقدامات معین و از دیالوگ حول مسائل و مشکلات مشترک شروع کرد و گام به گام پیش رفت. تکثرو چندگرایشی بودن طیف چپ بخودی خود نه شراست و نه مانع همگرائی و همبستگی. مهم آن است که تمایزات سبب نادیده گرفتن اشتراکات و همبستگی ها نشود. هر قدر دامنه آزادی و رهائی عمیق ترباشد، بهمان میزان تنوعات وتمایزات جوامع بشری و تک تک عناصرتشکیل دهنده آن بیشترمی شود، و باین اعتبار تعمیق فرایند چندگونگی غایتی درخود و تبلور غنای شخصیت انسانی و بخشی لایتجزا از فرایند تعمیق پیوندهای اجتماعی است.
مهم ترین پیش شرط ها چه هستند؟
الف- پذیرش واقعیت وجودی چپ متکثر وچندگرایشی و چند صدائی درچهارچوب مبارزه ضدسرمایه داری و مبارزه برای بدیل سوسیالیستی. بدیهی است که پذیرش چنین واقعیتی متضمن دست کشیدن از سودای هژمونی طلبی، ایجاد حزب واحد سراسری و مطلق کردن حقیقت و یک روایت ازچپ و... نظایرآن است.
ب- تنظیم مناسبات براساس همکاری وعمل مشترک حول اشتراکات، یعنی حداقل های هم اکنون موجود درمبارزه علیه نظام سرمایه داری و پرهیزاز پیش شرط قراردادن پلاتفرم ها و برنامه های تفصیلی و اخص خود ازیکسو، برقراری دیالوگ با احترام به اصل تکثر و چندگرایشی بودن، پیرامون پروبلماتیک های برخاسته ازمتن نیازهای جنبش ازسوی دیگر.
ج- تکیه برتوافق های جمعی و اقناعی به جای تصمیم گیری های پشت پرده و ابلاغ از بالا. روشن است که کم و کیف این نوع اقدامات جمعی را میزان توافق های جمعی تعیین می کند و باید از باصطلاح تازاندن اقدام ها و حرکت مازاد برظرفیت های موجود اجتناب ورزید. دراین رابطه نباید فراموش کرد که ظرفیت های بالقوه موجود دریک فرایند طولانی تر و به طور تدریجی فعلیت خواهند یافت که تازاندن برتکوین طبیعی آن ضربه خواهد زد. طبیعی است که خارج از ظرفیت های مشترک موجود، جریان های حاضر دراین تجمع همچنان به فعالیت های معمول خود دراین یا آن حوزه بصورت منفرد و یا درجمع های محدود تر ادامه خواهند داد، اما این کار نباید موجب غفلت ازتلاش بی وقفه برای ارتقاء ظرفیت های موجود، ویا اولویت دادن برفعالیت های اخص گروهی وبخشی نسبت به اولویت کارمشترک بشود. در واقع میزان اقدامات مشترک و دامنه فراگیری آن، درتحلیل نهائی مهمترین شاخص و نشانه بالندگی یا پژمردگی به شمارمی رود و درجه بلوغ این چپ را باید درپای بندی به اولویت امرمشترک جستجو کرد. اگراین حقیقت دارد که شکوفائی گفتمان و اقدام مشترک چپ به معنای افزایش سرمایه مشترک و شکوفائی هرفرد و یا جریان چپ-چپ غیرقرقه گرا- نیزهست، درآن صورت مسلم است که هیچ کس ازگسترش اقدامات مشترک زیان نخواهد دید ونمی تواند آن را رقیبی برای خود به پندارد.
د- تأمین مشارکت فعال و بکارگیری دموکراسی مستقیم و استفاده ازاشکال منعطف تشکیلاتی بقول برخی ازشرکت کنندگان نشست کلن، ژلاتیتی، وپرهیزازسلسه مراتب و بورکراتیزه کردن مناسبات، چرخش دموکراتیک مسئولیت ها، تأکید برهماهنگ کردن فعالیت ها واقدامات جریانات و نهاد ها بجای تصمیم گیری به نیابت از آن ها، نگاه به نمایندگی و نمایندگان هم چون رابطین و تسهیل کنندگان تصمیم گیری جمعی و هماهنگ کننده ازدیگر ملزومات پاگیری تلاش های معطوف به اتحاد صفوف پراکنده چپ است.
ه- سازمان یابی به عنوان بخشی از طیف چپ و نه به نبایت از کلیت آن و پرهیز از ادعای برتری وهژمونی طلبی های رایج. در این معنا نه فقط ورود آزاد و برابرحقوق برای همه چپ های ضدسرمایه داری و باورمند به خطوط عمومی آن تضمین شده است، بلکه همچنین مشروط نکردن هرنوع همکاری با دیگرانی که به آن نه پیوسته اند و یا هنوز نه پیوسته اند، بخش دیگری ازتلاشی است که هدفش درهم شکستن دایره بسته اقدامات منفرد و بازتولید فرقه گرائی است. اگر می پذیریم که دامنه چپ بسی وسیع ترازشرکت کنندگان در این تجمع و بسی گسترده تر ازسازمان های شناخته شده و اسم و رسم داراست، آنگاه لازم است که همواره اهمیت لازم را به نقش و مشارکت سایرطیف بندی چپ ها، چه آن ها که دراشکالی چون کانون ها و شبکه ها وانواع محافل وتجمعات گوناگون گرد آمده اند و چه کسانی که آن ها را نیروهای منفردمی خوانیم بدهیم. دراین مورد از دو رویکرد نادرست باید اجتناب کرد:
- اولا دوگانه سازی سازمان ها و احزاب، و منفردینی که اذعان می شود دامنه کمی آن بسیاروسیع ترازسازمان هاست، فرمولبندی چندان دقیقی نیست. درحقیقت نیروهای خارج ازتشکل های حزبی -سازمانی، بخصوص آن هائی که فعالترند الزاما منفرد نیستند بلکه غالبا درکانون ها و تشکل ها و محافل و شبکه های گوناگون کارگری وحامیان زندانیان سیاسی و پناهندگان و دانشجویان و زنان وهنرمندان و سایرتشکل های موسوم به دموکراتیک و یا در کنارآن ها ویا حتی ازطریق شبکه های اینترنتی که امروزه منفردین را به یکدیگر متصل می کند فعالند که از چند دهه گذشته تا کنون نیز سهم مهمی در مبارزات اپوزیسیون چپ و رادیکال داشته اند. دراین رابطه بویژه باید از باصطلاح تئوری ریل های موازی و دررأس آن ریل سازمان ها، که عملا شقه شقه شدگی جنبش چپ و جدائی آن ها و هژمونی سازمان ها را بربقیه مفروض می گیرد و باین خاطر میتواند اتحاد صفوف چپ را در حصارحلقه های محدود از نفس بیاندازد، اجتناب شود. البته طبیعی است که تمایزات وخود ویژگی ها درطیف گسترده چپ وجود دارند، اما این تمایزات نمی توانند و نباید پیوستگی وضرورت هم پیوندی کلیت طیف چپ را تحت الشعاع خود قرار دهند.
ثانیا باید ازخط کشی و تقسیم بندی های مصنوعی وسهل اگارانه و اکثرا نادرست طیف چپ و رادیکال به تشکل های دمکراتیک و سوسیالیستی اجتناب ورزید، امری که به مثله و بی پایه کردن آن منجر می شود. چرا که برای سوسیالیست ها، مبارزه برای مطالبات موسوم به دموکراتیک اساسا بخش ضروری و جدانشدنی ازمبارزه برای سوسیالیسم بوده و جدا ازآن نیست( هم چنان که دو مرحله ای کردن انقلاب وتقسیم آن به مرحله دموکراسی ولاجرم مرحله بورژوائی و سوسیالیستی نادرست است) و چپ هائی که دراین نوع تشکل ها وجود دارند درواقع درراستای مبارزه برای سوسیالیسم و ازمنظرآن به فعالیت های "دموکراتیک" می پردازند و بدیهی است دربستر تعمیق مبارزه طبقاتی و صف آرائی های آن، بیش ازپیش جهت گیری ضدسرمایه داری پیداکرده و خواهند کرد. امروزه با سیطره مطلق طبقه بورژوازی برجوامع بشری، این نوع مبارزات دربن مایه خود نه علیه مناسبات ماقبل سرمایه داری، بلکه علیه مناسبات سرمایه داری است.
و- چپ خود را به عنوان رهبر و سر برای بدنه و طبقه ای که گویا فاقد آن است، سازمان نمی دهد. برعکس او خود را به عنوان بخشی ازمبارزان ضدسرمایه داری سازمان می دهد و ازاین طریق یعنی مشارکت فعال درمبارزه طبقاتی است که با جریانات و بخشهای گوناگون طبقه بزرگ و متکثر کارگران و زحمتکشان و همه استثمار شوندگان درمبارزات ضدسرمایه داری اشان، تلاقی کرده و با آنها پیوند می خورد، وبه حمایت فعال ازمطالبات آنها برمی خیزد و یا به اقدامات مشترک و تبادل تجربه و برقراری دیالوگ مبادرت می ورزد. ما فدائیان "خلق" و یا "طبقه"(و باید به آن اضافه کرد: سرور و رهبرآن ها) نیستیم، بلکه کنش گران ضدسرمایه داری هستیم که قبل ازهرچیز برپایه تقابل خود با نظام سلطه و نابرابری، هویت پیدامی کنیم و ازاین طریق با سایربخش ها ولایه های دیگر جنبش طبقاتی و ضدسرمایه داری اسثتمارشوندگان احساس همبستگی می کنیم. دراین راستا بویژه باید توجه داشت وقتی از بدیل سوسیالیستی و شکل دادن آن سخن می گوئیم نباید فراموش کنیم که بدون مشارکت وسیع و آگاهانه کارگران و همه استثمارشوندگان و بدست آن ها(هم چون فاعل و یا سوژه های تاریخی)شکل دادن آلترناتیو سوسیالیستی امکان پذیر نیست. ازهمین رو از کاربرد عبارات مبهمی چون وظیفه شکل دادن به بدیل سوسیالیستی توسط بخشی ازچپ ها، باید اجتناب ورزید. فرمول بندی درست ترآن است که ازمشارکت فعال درشکل دادن به بدیل سوسیالیستی توسط همه استثمارشوندگان و مبارزان ضدسرمایه داری و نظایرآن استفاده شود.
بطورکلی چپ باید با پرهیز ازبوروکراسی و ساختارگرائی که جز تنیدن پیله بدور خویش نیست، به صورت جنبشی و در زهدان جنبش های اجتماعی- طبقاتی خویشتن را سازمان بدهد وگرنه به رویاندن گل درگلخانه ها شباهت خواهد داشت و چرخه بازتولید فرقه گرائی ازحرکت بازنخواهد ایستاد. آزمون های گذشته به دلیل نقض پیش شرط های گفته شده، عملا به ظرفی بسته و متصلب درحوزه نظر ی و عملی تبدیل شدند.
درتحلیل نهائی میزان پای بندی شرکت کنندگان در آزمون جدید نسبت به پیش شرط های فوق است که می تواند زمینه برداشتن گام های بعدی را فراهم سازد. گرچه بین پیش شرط ها و باورها و عملکردهای تاکنونی و شناخته شده چپ و ازجمله شرکت کنندگان درنشست فوق تناقضات آشکاری وجود دارد، اما نمی توان منکرشد که گام اول علیرغم آن ها برداشته شده است. با این همه تثبیت آن و تأمین شرایط لازم برای بقاء رشد یابنده، که ازهم جدائی ناپذیرند، درگرو اهتمام و احساس مسئولیت جمعی است. در این میان بخصوص برقراری تناسب لازم بین فعالیت های اخص سازمانی وگروهی و... با پراتیک مشترک از اهمیت زیادی برخوردار بوده و بلوغ وهوشیاری ویژه ای را می طلبد. بطورکلی شرط ماندگاری و بالندگی آزمون جدید، به مقدارزیادی وابسته به کنترل منازعات فرقه ای، پرهیز از هژمونی طلبی و دادن اولویت به اقدام های مشترک در هرآنجائی که توافق حول اقدام مشترک قابل حصول است و نیز برقراری دیالوگ سازنده و تقویت کننده همگرائی ها، در راستای بسیج و سازمان یابی همه طیف های متنوع چپ رادیکال و رزمنده است.
تقی روزبه - ٠٨-٠٧-٢٠١٢
*١-
http://www.rahekaregar.com/maghalat/2012/07/02/Etelaye%20Siasi%20Neshast%20Moshtarak-02%20July%202012..htm