افق روشن
www.ofros.com

درباره‌ی دختران خیابان انقلاب


رزا برومند                                                                                                       دوشنبه ٨ مرداد ۱۳۹٧ - ۳۰ ژولای ۲۰۱٨

این «عین» است که بیگانه می‌شود، نه به لحاظ آن‌که «خارجی» است بلکه به لحاظ خصوصیت اجتماعی-تاریخی کالا که به تولید‌کننده تعلق ندارد. کارل مارکس
در جهانی سرتاپا سرمایه‌دارانه، صحبت از روابطی خارج از چارچوب کالایی بی‌معناست. می‌توانید تصور کنید در مورد محیط‌زیست، دانشگاه،‌ خانواده و ... صحبت کنید و از روابط کالایی حاکم بر آن چیزی نگویید؟ خیر! در واقع در چنین جهانی هیچ مساله‌ای را نمی‌توانید همچون جزیره‌ای خارج از روابط سرمایه‌دارانه به درستی بررسی کنید. بنابراین جنبش‌ّهای اجتماعی که در دل چنین نظمی به وجود می‌آیند نیز خارج از این قاعده نیستند. آن‌ها هم مانند هر چیز دیگری در این جهان تبدیل به کالا شدند. کالایی که همانند کالاهای ملموس کارخانه‌ای، کارکرد مشخصی دارد، مصرف‌کننده‌ی خودش را دارد،‌ تاریخ انقضا دارد، هزینه‌ی تولید دارد و از همه جالب‌تر این‌که از اصل خودش نیز بیگانه است.
شاید با این مقدمه بهتر بتوان جمله‌ی مارکس را فهمید. عین، همان واقعیت موجود است، همان کالاست، همان جنبش اجتماعی است، که بیگانگی‌اش از ذهن، از تولید‌کننده و از اصل مطالبه، نه به واسطه‌ی بیرون افتادن از آن، که به سبب خصوصیت اجتماعی - تاریخی‌اش است.
بنابراین اجازه دهید خیالتان را همین اول راحت کنیم، با این‌که دختران انقلاب مدعی آزادی پوشش زنان در ایران هستند و به همین دلیل خواسته و شجاعت‌‌شان از نظر ما قابل تقدیر است، اما بر این باوریم که دقیقا به سبب خصوصیت اجتماعی-تاریخی حرکت‌شان، در عمل نمی‌توانند هیچ پیوندی با رهاییِ واقعیِ زنان داشته باشند.

چرا هنوز باید در مورد دختران انقلاب حرف زد؟
مدت زیادی از حضور اولین دختر بر بالای سکویی در انقلاب بدون حجاب می‌گذرد، بعد از او نیز چندین نفر با شکل‌های مختلف کار او را تداوم بخشیدند. اما این داستان با سرکوب‌های نسبتاً خشن و مطرح شدن موضوعات دیگری در سطح جامعه به حاشیه رفت و فقط سایه‌اش در قامت شبه کمپین‌های جورواجور اینترنتی باقی ماند. اما با وجود آن‌که به نظر می‌رسد کل این حرکت به حاشیه رفته است، هنوز از نظر ما پرداختن به آن از اهمیت خاصی برخوردار است، و این اهمیت به واسطه‌ی ماهیت این حرکت است. ماهیت اعتراض به حجاب اجباری در این شکل، یعنی مطرح شدن یکی از خواست‌ّهای دموکراتیک در ایران امروز. ماهیتی که به ظاهر طبقاتی نیست، سیاسی نیست، به جناح خاصی وابسته نیست، هیچ رنگی را نمی‌پذیرد حتی اگر از طرف مسیح علی نژاد یا نسرین ستوده یا امثالهم حمایت شود.

چرا اعتراض به حجاب اجباری، طبقاتی است؟
شاکله‌ی جامعه‌ی سرمایه‌داری طبقات متخاصم درون آن است، نظام تولیدی سرمایه‌داری با تمام ویژگی‌های خاص خود، جامعه را به دو طبقه‌ی عمده و کاملا متخاصم تقسیم می‌کند، طبقه کارگر و طبقه سرمایه‌دار. از منظر ما جامعه‌ی امروز ایران، جامعه‌ای مبتنی بر روابط سرمایه‌دارانه است. سرمایه‌داری جامعه‌ای است که در آن کار -عاملی که از ابزار کار جدا شده است- و سرمایه -عاملی که ابزار کار را در مالکیت خود دارد- به عنوان دو نیروی اصلی در مقابل هم قرار می‌گیرند و این تقابل برسازنده‌ی تضاد اصلی و نیروی محرکه تحول اجتماعی است.
اما این تضاد فقط در ساحت اقتصادی جامعه باقی نمی‌ماند. از آن‌جایی که رابطه‌ی اقتصادی زیربنا و تعیین‌کننده‌ی سایر روابط در جامعه است، ساحت سیاسی نیز به وسیله‌ی ساختار اقتصادی موجود یا همان برآیند منافع و مبارزات طبقاتی متخاصم معنا می‌شود.١ در نتیجه، وضعیت اقتصادی-سیاسی موجود را تنها این واقعیت می‌تواند توضیح دهد؛ رابطه‌ی متضاد ذاتی کار و سرمایه در سرمایه‌داری.
از دل همین تضاد تعیین‌کننده است که بدیل واقعی وضعیت موجود زاده می‌شود. اگر جامعه کنونی مطابق با الگوی بورژوایی سازمان یافته‌ است، تنها بدیل ممکن برای آن را طبقه‌ی کارگر در جریان مبارزه‌اش با بورژوازی برمی‌سازد. برآمدن طبقه‌ی کارگر در مقام تنها عنصر انقلابی، محصول زاد و رشد خود سرمایه‌داری است.
با این مقدمه، آن‌ها که از منظر خودآگاهی طبقه‌ی کارگر و از چشم انداز انقلابی آن، تحولات را رصد می‌کنند می‌بایست هر پدیده‌ای از جمله اعتراض به حجاب اجباری را در نسبت با منافع بلندمدت طبقه‌ی کارگر و افق سیاسی آن بررسی کنند. نمی‌توان هیچ جریان سیاسی یا اقتصادی را –فارغ از انگیزه‌ی افراد آن- بدون در نظر گرفتن پیوندهایش با دیگر عناصر عینی و جایگاهی که در واقعیت اشغال می‌کند ارزیابی کرد.
بنا به گفته‌ی مارکس،‌ «ایدئولوژی مسلط در هر جامعه‌ای ایدئولوژی طبقه‌ی حاکم است» اما در همان حال چنین درکی از ایدئولوژی در نظام سرمایه‌داری ممکن نیست. در حالی که بورژوازی بر تمام جامعه حاکمیت می‌یابد این سلطه توسط یک اقلیت در جهت منافع آن اقلیت اعمال می‌شود و شرط استمرار آن این است که پرولتاریا و بورژوازی در هنگام چنین استثماری در ابهام باقی بمانند.٢ این ابهام نه فقط در طبقه‌ی کارگر که در طبقه‌ی سرمایه‌دار نیز هست: «جنبه تراژیک و دیالکتیک وضعیت طبقاتی بورژوازی آن است که برای او از یک سو، نه فقط مطلوب بلکه کاملا ضروری است که در مورد هر مساله‌ای منافع طبقاتی خود را به روشن‌ترین وجه بشناسد. اما از سوی دیگر، اگر همین آگاهی روشن مساله کلیت را نیز دربر گیرد، شوم و مرگبار می‌شود.»٣
درک هر حرکتی در تاریخ سرمایه‌داری بدون توجه به رانه‌های طبقاتی آن بی معناست، حتی اگر ظاهری غیر طبقاتی به خود بگیرد. هیچ حرکتی نمی‌تواند بدون قصد آگاه یا هدف مشخص سیاسی انجام بگیرد، با این حال این کلیت به معنای آن نیست که افراد تشکیل‌دهنده یا حامی چنین حرکت‌هایی آگاه از محرک‌های طبقاتی و سیاسی آن هستند، چرا که تاریخ نمی‌تواند از طریق مقاصد انسان‌ها فهمیده شود. دریافت تاریخی باید به فراسوی آگاهی موجود و داده شده‌ی کنشگران معطوف گردد، کنشگرانی که در این فرآیند مشارکت می‌کنند.
اراده‌های فردی بی‌شمار و فعال در تاریخ غالباً نتایجی سراپا متفاوت و حتی متضاد با نتایج قصد شده به بار می‌آورند و در نتیجه انگیزه‌های آن‌ها نیز در مجموعِ نتایج به دست آمده فقط نقش و اهمیتی فرعی دارد.
با این حال چطور می توان خواست و مطالبه‌ای را بدون محتوای سیاسی طبقاتی آن مطرح کرد؟‌ و آیا در جهانی که سرمایه‌داری تمام وجوه زندگی انسان را در اختیار خود گرفته است، می توان مطالبه‌ای را خارج از این چارچوب دانست و آن را غیر سیاسی خواند؟‌ شاید مثالی از سال‌های دور بتواند به روشن شدن مساله کمک کند.
خواست حق رای برابر برای همه‌ی افراد جامعه، به واقع خواستی دموکراتیک و از حقوق اولیه‌ی شهروندی هر انسان محسوب می‌شود و قایل شدن تمایز جنسی در آن به هر شکلی محکوم است. اما آیا هر جنبشی در حمایت از آن، جنبشی پیشتاز و آزادی‌بخش به حساب می‌آید؟
در اواخر سده‌ی نوزدهم جنبش‌هایی برای حق رای برابر در سراسر جهان و از جمله روسیه شکل گرفتند، جنبش‌هایی که با تسلط زنان بورژوایی سعی در متحد ساختن تمام زنان جامعه داشتند. اما اتحاد زنان در جنبش حق رای برابر، که توسط فمینیست‌های بورژوا نمایندگی می‌شد با شکست مواجه شد. به این علت که چنین اتحادی بین زنان کارگر و بورژوا برای رسیدن به حق سیاسی رای در واقعیت زندگی‌شان خالی از معنا بود. این تهی بودن رابطه‌ی واقعیِ آن‌ها، خود را در موضع‌گیری‌های متفاوت این زنان با شروع جنگ‌جهانی اول در سال ۱۹۱۴ در مورد شرکت یا عدم شرکت روسیه در جنگ نشان داد، جایی که اتحاد ظاهری زنان با مطرح شدن منافع اقتصادی-سیاسی خانوادگی‌شان به سرعت از بین رفت. جالب این‌ است که به رسمیت شناختن حق رای زنان از جمله اولین اقدامات دولت انقلابی پس از اکتبر ۱۹۱۷ بود، اما نه به عنوان دستاورد جنبش‌های فمینیستی بورژوایی پیش از آن بلکه به عنوان دستاورد دگرگونی اساسی ساختارهای پیش از آن.
در نتیجه با وجود آن‌که بی‌شک حجاب اختیاری -که از ابتدایی‌ترین حقوق انسان‌ها به شمار می‌آید- یک مطالبه‌ی برحق و به‌جاست اما نمی‌توان جنبش‌های حامی آن را مستقل از سیاست درک کرد و بی توجه به سایر ابعاد واقعیت موجود در جامعه آن را تحلیل کرد، ولو این‌که در ذهن افراد کنش‌گر آن جنبش، درک دیگری از آن‌چه در واقعیت هست وجود داشته باشد. با این حال این به معنای تسلیم شدن در برابر واقعیت از پیش تعیین شده یا تغییرناپذیری چارچوب‌های سیاسی موجود نیست. همان‌طور که پیش‌تر در این متن اشاره شد، برای این ساختارهای به ظاهر صلب بدیلی واقعی موجود است؛ همان بدیلی که طبقه‌ی کارگر در جریان مبارزه‌اش با بورژوازی می‌سازد.

جمهوری اسلامی بدون حجاب؟
در بخش پیش این نتیجه حاصل شد که هیچ جریانی در نظام سرمایه‌داری بدون پیوندهای طبقاتی و سیاسی‌اش نمی‌تواند به حیات اجتماعی پا بگذارد. در این بخش لازم است موشکافانه‌تر مساله‌ی حجاب در ایران بررسی شود و فهمیده شود که چرا حجاب نه یک مساله‌ی صرف مذهبی، بلکه در امروز ایران مساله‌ای سیاسی است.
از نظر ما، دعوا بر سر این‌که ایران سرمایه‌داری متعارف است یا نامتعارف، بی‌معناست. دولت ایران با تمام ویژگی‌های منحصربه‌فرد خود یک دولت سرمایه‌داری است. به همین دلیل شکل مشخص آن نه در چارچوبی ورای سرمایه‌داری بلکه درون آن تعریف می‌شود. همچنین تفاوت آن با دولت‌های غربی (چه در شکل‌های اقتصادی و چه اجتماعی)، نامتعارف بودن دولت یا دور شدن آن از شکل دولت ایده‌آل سرمایه‌داری ترجمه نمی‌شود بلکه اتفاقاً ماهیت دولت سرمایه‌داری ایران از دریچه‌ی همین تفاوت‌هاست که درک و فهمیده می‌شود. اگر یک دولت ایده‌آل سرمایه‌داری را فرض کنید و سعی کنید تحریف‌های دولت واقعی را از آن شکل ایده‌آل جدا کنید کار بیهوده‌ای کرده‌اید، چرا که این دولت مشخص دقیقا تشکیل شده از همان تحریف‌هاست، «انگار شما می‌خواهید لایه‌های پیاز را از آن جدا کنید تا به ذات پیاز دست پیدا کنید در حالی که پیاز دقیقا همان لایه‌هاست».
به همین واسطه، می‌توان گفت شکل مذهبی دولت در ایران نباید به معنای انحراف یا خارج شدن دولت از فرم ایده‌آلش (که معلوم نیست کجا تا به حال وجود داشته است!) درک شود، بلکه باید از دریچه‌ی تکوین مشخص آن در روند مبارزات طبقاتی، زاد و رشد دولت مدرن در ایران، گردش سرمایه و استراتژی‌های سیاسی داخلی و خارجی فهمیده شود.
حجاب، به عنوان رویه‌ی مذهب، در این بین نقش مهمی ایفا می‌کند. اگر حاکمیت ایران بخواهد تغییری در آن ایجاد کند (مثلا حجاب را اختیاری کند) پایه‌های مذهبی‌اش چه در سیاست‌های داخلی و چه در توجیه سیاست‌های خارجی‌اش سست می‌شود، بدنه‌ی اصلی خود را در داخل و پشتوانه‌ی خود را در سیاست‌های خارجی از دست می‌دهد و بنابراین همزمان با تغییر سیاست در مورد حجاب به ناگزیر باید تغییری در سیاست‌های داخلی و خارجی‌اش ایجاد کند.
از آن‌جا که می‌توان گفت خواست حجاب اختیاری، بی‌گمان در چارچوب نظام سیاسی موجود ایران پاسخی جز سرکوب و سیاست‌های کنترلی نخواهد داشت پس اگر ج. ا. ا. بخواهد تغییری در شکل حجاب زنان ایجاد کند، می‌بایست در گام نخست ماهیت خود را به شکل امروزی‌اش کنار بگذارد. به این واسطه حل مساله‌ی حجاب در ایران، نه یک خواست و مطالبه‌ی مدنی (البته که هیچ خواست مدنی بدون واسطه‌های سیاسی آن وجود ندارد) بلکه مساله‌ای کاملاً سیاسی است و در شرایط کنونی، تنها گذری که خواست حجاب اختیاری از طریق آن می‌تواند پاسخی در خور بیابد گذرگاه «براندازیِ» شکل فعلی نظام است.
پروژه‌ی براندازی نظام حاکم در ایران، در جستجوی جامعه‌ای «دموکراتیک‌»تر ٤، همچون تمام برنامه‌ّهای دموکراسی‌طلبانه‌ی منطقه، مانند بهار عربی و جنبش سبز پیوندی عمیقاً قلبی و گاهاً عینی با امپریالیسم قرار دارد. این پیوند، البته تصادفی نیست. حمایت از اپوزوسیون‌های مخالف دولت و حاکمیت و در عین حال تضعیف سیستم اقتصادی کشورهای مورد نظر، تاثیرگذاری آمریکا در منطقه را با فشار از سمت نیروهای اجتماعی و بحران‌های اقتصادی و سیاسی ممکن می‌سازد. بی دلیل نیست که مایک پومپئو، وزیر امور خارجه آمریکا، با اینکه از برقرار ساختن شدیدترین تحریم‌های تاریخ علیه ایران حمایت می‌کند ۵، در عین حال در سخنرانی‌های متعددی از افزایش اعتراض‌ّها در ایران و لزوم احترام به حقوق‌بشر سخن می‌گوید.۶

چطور می‌شود این زنجیره‌ی به هم پیوسته‌ی سیاست و اقتصاد و جامعه را ندید؟
با این‌که ایستادن دختران انقلاب روی سکوهای خیابان در نگاه اول به هیچ جناحی وابسته نبود، اما به سرعت موجی از حمایت‌ّها از سوی گروه‌های مختلف اپوزیسیون داخلی و خارجی از چپ و راست بلند شد. همه‌ی این گروه‌ها در صدد این بودند که پاسخ سیاسی خودشان را به این وضعیت بدهند. همه‌ی این مدعیان می‌خواستند این حرکت را به نام خود ثبت کنند، خواه با تاکید بر اینکه روز چهارشنبه این اتفاق افتاده است، یا شال بسته شده سر چوب سفید بوده، خواه با عوض کردن رنگ روسری بسته شده به چوب.
اما همه‌ی این گروه‌ّها تمام مدت از یک چیز غافل بودند، و آن چیزی نبود جز اینکه این حرکت پیش از آن‌که اتفاق بیافتد مصادره شده بود. چرا که ذات و شعارهای جنبش‌ها و مطالبات اجتماعی نیستند که دال سیاسی خود را می‌سازند، بلکه معنای سیاسی پیشترْ خود را به تمام حیطه‌های حیات چنین جریاناتی تحمیل کرده است، هم از نظر محتوایی و محدوده‌ی امکان آن، هم از نظر فرم. کافی‌ست نگاهی به ویترین رنگارنگ رسانه‌های حامی این جریان کنید، از چپ‌های خوش‌باوری که این حرکت را پیشتازی زنان می‌دانند و آن را دروازه‌ای به سوی انقلاب می‌بینند تا راست‌های یاوه‌گویی که هزار و یک کمپین شکل می‌دهند تا بلکه موفق به سرنگونی این نظام شوند. شاید این گروه‌ها به ظاهر متناقض و بی‌اشتراک به نظر بیایند، اما بر سر چنین مساله‌ای –همچون بسیاری موارد دیگر چون جنبش سبز و انقلاب خواندن سوریه- وحدت تام از خودشان نشان می‌دهند.
فرم و محتوا در ارتباط تنگاتنگی با هم قرار دارند، با این حال بد نیست اندکی بر سر فرم این حرکت نیز درنگ کنیم. شکل حرکت، فردی است. فارغ از محتوا، شعار یا انگیزه‌ی افراد شرکت کننده در آن؛ رنگ شال یا گرفتن پلاکاردهایی با شعارهای متفاوت فرقی در اصل ماجرا ایجاد نمی‌کند. فرم انفرادی چنین حرکت‌هایی که بر محوریت تهیه‌ی عکس و فیلم و فرستادن آن روی شبکه‌های خبری ساخته شده است امکان کسب هرگونه آگاهی سیاسی را ناممکن می‌سازد، امکان متشکل شدن زنان بر سر مطالبه‌شان و تبدیل آن به یک جنبش را از آن‌ها می‌گیرد، اجازه نمی‌دهد افراد به یک اجتماع تبدیل شوند تا در صورت امکان بتوانند مرزهای سیاسی تعریف شده را بشکنند؛ و در عوض تنها یک پیام روشن می‌دهد: «وقت و فکرتان را خرج نکنید، عکس‌ها و فیلم‌ّهایتان را در اختیار ما بگذارید تا خواسته‌ی شما را به جای شما تفسیر، ترجمه و بیان کنیم.»

جمع‌بندی
در اسفند ۵۷ درست یک ماه بعد از انقلاب، جمعی از زنان و مردان به اجباری شدن حجاب در ادارات دولتی اعتراض کردند. گروه‌های چپ در آن دوره هیچ موضعی در قبال این اعتراضات نگرفتند و سکوت کردند. حزب توده، سازمان چریک‌های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق ایران ضمن حمایت از سیاست‌های خمینی پس از انقلاب در بیانیه‌های جداگانه‌ای به صورت تلویحی اشاره کردند که مساله‌ی زنان در اولویت نیست و جنجال بر سر آن باعث انحراف از مسیر اصلی می‌شود.
در آن دوره این احزاب و سازمان‌ّها، مساله‌ی حجاب اجباری در ایران را یک قانون مذهبی-ایدیولوژیک صرف درک ‌کردند و از درک معنای عمیق‌تر آن -این‌که رویه‌ی حجاب، نشان دهنده‌ی مبنای سیاسی جمهوری اسلامی پس از آن است- عاجز بودند. بی‌شک حمایت و اثرگذاری بر جریان «نه به حجاب اجباری» برای احزاب چپ در آن دوره می‌توانست نشان‌دهنده‌ی شناخت دقیق شرایط تاریخی باشد که در آن قرار گرفته‌اند.
«حمایت بی‌قید و شرط» چپ امروز از جریان «حجاب اختیاری» که نشان‌دهنده‌ی پیروی چاکرانه‌شان از سیاست‌های امپریالیستی است، کاملاً در تضاد با «عدم حمایت» احزاب چپ در سال ۵۷ از «حجاب اجباری» به بهانه‌ی مبارزات ضد امپریالیستی به نظر می‌رسد. با این ‌حال هر دوی آن‌ها در سیاست هم‌راستای هم هستند، منجر به نتایج فاجعه‌آمیز می‌شوند و در نهایت هیچ‌کدام نمی‌توانند رهایی واقعی زنان را ممکن سازند. آن‌چیزی که در هر دوره‌ی زمانی امکان شناخت منافع طبقه‌ی کارگر و بدیل واقعی سرمایه‌داری را ممکن می‌سازد داشتن درک و تحلیلی مشخص از شرایط تاریخی-اجتماعی مشخص است. به این واسطه، واکنش‌هایی که حجاب اجباری را تنها یک مساله‌ی زنانه می‌دانستند و پرداختن به آن را از اولویت خود خارج کردند درست مانند واکنش رفیقان‌شان در مورد حجاب اختیاری که آن را بی چون و چرا یک جریان واقعی رهایی بخش تلقی می کنند و بی‌درنگ به درون آن شیرجه می‌زنند، نه تنها فاقد تحلیلی چند بعدی و مشخص از دوران تاریخی‌ مشخص است بلکه بدون در نظر گرفتن منافع طبقه کارگر و افق سیاسی آن اتخاذ شده‌اند.
لازم است دوباره تاکید کنیم که ما مطالبه‌ی حجاب اختیاری را مطالبه‌ای بر حق می‌دانیم. اما نه به آن معنی که از شبه جریان شکل گرفته حمایت کنیم. بی‌شک یک مساله‌ی سیاسی نیازمند یک راه‌حل سیاسی است. راه حل سیاسی نیز بدون پشتوانه‌ی سیاسی امکان ظهور در عرصه‌ی واقعیت را پیدا نمی‌کند. از همین روست که چپ ایران به ظاهر درک نمی‌کند «دختران انقلاب» هیچ‌گاه نه به لحاظ فرمی و نه به لحاظ پیوندهای سیاسی‌اش مبارزه‌ای رهایی‌بخش نبوده‌است و تصور می‌کند که می‌توان با تغییر شعارهای اجتماعی به شعارهای معیشتی یک جنبش را تبدیل به انقلاب سوسیالیستی نمود.
سوژگی طبقه‌ی کارگر به عنوان عامل محرک تاریخ از درک سازوکارِ شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری به دست می‌آید و از دل همین فهم است که مبارزه‌ی طبقاتی به مثابه مبارزه‌ی راستینِ رهایی بخش بیرون می‌آید. با این حال جنبش های دموکراتیک با نادیده گرفتن طبقات در جامعه تلاش می‌کنند مطالبات اجتماعی را در غیاب ساختارهای تعیین‌کننده –طبقات- مطرح کنند و به این منظور با بازتعریف جامعه‌ی طبقاتی به شکلی از جامعه‌ی مدنی، اتحاد طبقاتی را کنار گذاشته و به اتحادهای دروغینی چون اتحاد زنان چنگ می‌زنند. در نتیجه، حمایت از خواست‌های دموکراتیک، که اکنون در قاموس جنبش‌های مدنی زیست می‌کنند، در مقابلِ وظیفه‌ی راستین هر کمونیست - یعنی لزوم انکشاف و مبارزه‌ی طبقاتی- چیزی جز جنبش گرایی و در نتیجه چرخش به سمت لیبرالیسم نیست. به این معنا بر حق بودن مطالبات دموکراتیک که پیش‌تر بیان کردیم، نه به منظور گشودن مسیری برای دنباله‌روی از لیبرالیسم، بلکه برای نشان دادن اهمیت تبیین آن‌ها در زمینه‌ی مبارزات طبقاتی جاری در جامعه است.
سخن آخر این‌که، گام اول در راه رهایی زنان و حل مساله‌ای همچون حجاب اختیاری، امکان‌پذیر کردن وجود نیروی سیاسی‌ای است که بتواند با در نظر گرفتن منافع طبقه‌ی کارگر و افق سیاسی‌اش، پاسخ درخوری به مطالبات موجود در جامعه بدهد. بدون افق سیاسی مشخص که پا بر زمین واقعی داشته باشد، رهایی بی معناست. بنا به گفته‌ی لوکزامبورگ، کسی که نبرد برای سوسیالیسم را ترک می‌کند، هم جنبش کارگری و هم دموکراسی را به فراموشی می‌سپارد.٧

رزا برومند

Rosa.boroumand@outlook.com


١- البته که ساحت سیاست در مجموع به صورت یک کل یگانه و اندام‌وار که تابع قوانین ویژه‌ی خویش است، ساختار یافته است. تمام دیگر عناصر سیاست، ترکیب‌بندی و سبک آن، پیامد همین امرند. اما علاوه بر این، ساختاریابی سیاست، در پیوند تنگاتنگ و تابعیت از دگرگونی‌های اقتصادی قرار می‌گیرد. به این معنا است که می‌گوییم رابطه و دگرگونی‌های اقتصادی به عنوان زیربنا نسبتی تعیین کننده با ساحت‌های دیگر جامعه دارد.

٢- بلندگوهای سرمایه‌داری دموکراسی را به نام آزادی و برابری فریاد می‌زنند؛ اما واقعیت دموکراسی سرمایه‌دارانه، نه تنها آزادی و برابری همه‌ی انسان‌ها نیست، بلکه چیزی جز آزادی و برابری انسان‌ها به مثابه کالا در تولید و مصرف و در نتیجه‌ی آن، بردگی انسان نیست.

٣- تاریخ و آگاهی طبقاتی، جرج لوکاچ- ترجمه محمد جعفر پوینده

٤- همان دموکراسی سرمایه‌دارانه که آزادی انسان‌ها را به منزله‌ی آزادی قراردادهای مابین‌شان و آزادی مالکیت دارایی‌ّهایشان درک می‌کند.

۵ - خبرگزاری بی بی سی، ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷

٦- رادیو زمانه، ۳۱ تیر ۱۳۹۷

٧- اصلاح یا انقلاب، رزا لوکزامبورگ - ترجمه اسداله کشاورزی