ما در جهانی طبقاتی زندگی میکنیم و این امر خود را در تمامی صور حیات انسانی رسوخ میدهد و چیزی را بیرون از حیطه خود نمی گذارد. به طوریکه درعام ترین موضوعات و عمومی ترین چیزها نیز پس از یک بررسی خط آن رسوخ را میتوان یافت. وظیفه کمونیستی نیز دیدن همان خط رسوخ، تببین کلیت مند و اتخاذ موضع و تاکتیک صحیح همراستا با آن تبیین است.
زمستان ٩٦ ما چیزی را در تهران شاهد بودیم که نامش را دختران خیابان انقلاب گذاشتند: دخترانی تنها، بر سکویی، چوبی به دست و لچک بر سر چوب.
پاییز 97 ما شاهد مبارزات توفنده کارگران هفت تپه و فولاد اهواز بودیم. در این بین، علاوه بر مبارزات زنان کارگر مجتمع نیشکر که ما هیچ گاه سخنان آن زن با سر و صورت بسته را از یاد نخواهیم برد، نام چند تن دیگر بر زبان می افتد: ساناز الله یاری، سپیده قلیان و عسل محمدی که دخترانی هستند که در حمایت و پیوند با جنبش کارگری دستگیر شده اند و هم اکنون نیز دو نام مذکور ابتدایی مقاومت جانانه ای را در زندان اوین میکنند و محکم بر سر آرمانهایشان ایستاده اند.
به ذهن متبادر می شود که در این میان میتوان به مقایسه و بررسی ای دست زد: آیا بین این دختران با "دختران خیابان انقلاب" تنافری هست یا شباهت؟ آیا این دو بروزات متفاوت یک مبارزه هستند؟ آیا می توان از یک اتحادی بین آنها سخن گفت؟ یا باید مرزبندی ای بین آنها دید و آن را سفت و سخت تر کرد؟
در نظر اول چه چیزی نظر را جلب می کند؟ ما یک دولت دیکتاتور و مستبد درنده خو و نافی آزادی و کرامت انسانها و حقوق پایه ای دموکراتیک و بشری هستیم که در مقابل آن باید یک اتحاد اپوزیسیون و اتحاد جنبش هایی تشکیل داد و کلک آن را کند و در فردای براندازی آن و تاسیس دولت دموکراتیک همه با هم، همه چیز به کام خواهد شد. کارگران به "خواسته های معیشتی شان" رسیده اند، زنان به "حق پوشش اختیاری"، قومیتها به "مطالبات فدرالی و زبان مادری" شان و ... . خب اینجا و در این تحلیل و نوع نگاه است که "دختران خیابان انقلاب" تبدیل به قهرمانان جنبش دموکراسیخواهی میشوند و سمبل مبارزات؛ و مدیای جریان اصلی هم به تمامی پشت آنها می رود.
این دید در ایستگاه نهایی، دید آن اقشاری در درون سرمایه داری ایران است که بعد از توشه اندوختن از فرآیند بهره کشی کارگران ایران و استفاده از همان فضای استثماری که جمهوری اسلامی ایران ایجاد کرده است، در سودای سازش با جامعه جهانی و ادغام در نظام آمریکایی جهان و دورانداختن جمهوری اسلامی به عنوان چیزی که بعد از انجام وظیفه اش حالا دیگر دست و پاگیر شده است، می باشد. می توان گفت در تحلیل نهایی جریان "دختران خیابان تقلاب" متعلق به اردوگاه طبقات متوسط و بورژوازی است و نباید فریب معصومیت گول زننده آنان را خورد.
اما در سوی دیگر، تحلیل متفاوتی نیز وجود دارد: ما با جامعه ای تا بن دندان کاپیتالیستی طرفیم که به دو طبقه کلان تجزیه شده و منطق ارزش تمام پیکره های آن را درنوردیده است و در عام ترین و عمومی ترین چیزها رسوخ کرده و پیچیده تر کرده است. از اینجا میتوان به این نتیجه رسید که آن دیکتاتوری استبدادی و مذهبی ای که تحلیل بالا به آن اشاره دارد خود نه االله بختکی، بلکه به دلیل وجود ضرورتهای بنیادینی ایجاد شده است و آن این است که برای درهم شکستن انقلاب ۵٧ و حفظ فونکسیون کاپیتالیستی در ایران ناگزیر از اسلام سیاسی شده است که حال مثلا به مسئله حجاب نیز آنطور نگاه میکند.
جامعه فعلی ما را شکاف طبقاتی درنوردیده است و این شکاف و استثمار منبعث از منطق ارزش و سرمایه داری، مبارزاتی را در جامعه دامن زده است که یکی از نمودهایش مبارزات کارگران هفت تپه است که حالا بازداشت شدگان هفت تپه به دلیل دفاع از آن مبارزات اسیر چنگال نیروهای امنیتی و بیدادگاههای قضا شده اند. این نگاه نوع دوم ما را به آنجا میرساند که در این گیرودار، طبقه کارگران ناگزیر از بروز خود خواهند بود و این بروز باید نه تنها با بورژوازی و دولتش مبارزه کند، بلکه میشاید با نگاه ها و جریانات سیاسی طبقه متوسطی و بورژوازی طرفدار غرب نیز برزمد. می باید که رزمنده طبقه کارگر و تمام اهداف و آرمانهای مرتبط با تمدن آتی کارگری بود و نه فعال دموکراسیخواه و حقوق بشرگرا و فمینیست.
از اینجاست که توفیر هست بین دختران بازداشت شده در ارتباط با جنبش کارگری و " دختران خیابان انقلاب" و بر خلاف برداشت اولیه و دموکراتیک، هیچ پیوندی بین آنها نمی بینم و می توان آن جمله ایناتسیو سیلئونه را که زمانی گفته بود نبرد نهایی بین کمونیستها و کمونیستهای سابق است، بازنویسی کرده و بگویم: نبرد نهایی نبرد پرولتاریای ایران با نظام جمهوری اسلامی ایران نیست، بلکه نبرد مهمتر و نهایی نبرد بین این طبقه و طبقات متوسط و بورژوازی پروغرب خواهد بود. اگر بخواهیم با ائتلاف این طبقات با جمهوری اسلامی مبارزه کنیم، بهترین چیزی که عایدمان میشود یک دولت بورژوایی دیگر است، اگر شانس آورده و شبیه سوریه و لیبی و عراق نشویم.
لذا وظیفه ما، در کنار تلاش برای آزادی و منع تعقیب قضایی آنان، دفاع از آرمانها و مسیر این رفقا است که مسئله شان نه حضور زنان در ورزشگاه فوتبال و آزادی حجاب بلکه آن کارگران و زنان کارگری است که زندگی شان آنقدر آغشته به استثمار و بهره کشی است که داشتن تشکل و اتحادیه برایشان مهمتر است. سانازها و سپیده ها و عسل ها متعلق به آن سنت سیاسی اند که میدانند عمل "دختران انقلاب" با آن سنت و جریان سیاسی پیوند دارد که تنها به یک حکومت بورژوایی دیگر، حال سازشگر با جامعه جهانی آمریکایی ختم میشود، درحالیکه در جهان بدیل کارگران، آزادی حجاب و پوشش اختیاری، پیشاپیش وجود دارد و هم اکنون باید در سمت سنت مبارزاتی کارگران ایستاد.
حتما توفیر است بین "دختران خیابان انقلاب" که از یک طرف به مصی علینژادی اقتدا میکنند که با پمپئوی قاتل مردم ونزوئلا و سوریه و فلسطین و حامی حمله به ایران عکس می گیرد و از طرف دیگر سر از مجلس کانادا در میآورند و خواستار تحریم بیشتر مردم ایران میشوند؛ و این دختران حامی مبارزات هفت تپه که هدفشان استقلال و آگاهی طبقه کارگر و تشکل این طبقه و رسیدن به جامعه ای بهتر است. طبقه کارگر و منش کارگری به تعداد بیشتری از این فرزندان برومند خود محتاج است که پای در مسیر نهند.
سارینا درنیا