مقدمه
آنچه در زیر میآید بخشهایی از مقالۀ جایگاه زنان نوشتۀ سلما جیمز در سال ۱۹۵۲ است، که در کتاب او با عنوان جنسیت، نژاد، طبقه در سال ۲۰۱۲ بههمت انتشارات MP Press در آمریکا منتشر شد.
سلما جیمز نویسنده و فعال اجتماعی به سال ۱۹۳۰ در خانوادهای کارگری در آمریکا متولد شد. از کودکی در کارخانهها و در محلات کارگری کار و زندگی میکرد. در ۱۵ سالگی به تشکلهای کارگری پیوست و در جنبشهای کارگری فعال بود. در نوجوانی با مردی کارگر ازدواج کرد، اما خیلی زود با بچهای کوچک از شوهرش جدا شد و سرپرستی تنها فرزندش را بهعهده گرفت. درد و رنج زندگی یک زن کارگر و مادرِ تنها بیش از پیش او را به مبارزه علیه نظام انسان ستیز سرمایهداری کشاند. کمکم شروع به نوشتن و سخنرانی در اجتماعات کارگری کرد. در روزنامهها مینوشت و در جنبشهای ضدنژادپرستی و ضداستعماری در جاهای دیگرِ دنیا شرکت میکرد. نوشتهها و حرفهای او بازتاب تجربیات و رنجهای زنان کارگر است که بهگفتۀ خودش ممکن است برای هیچ کس اهمیتی نداشته باشد، اما یکی باید آنها را بگوید یا بنویسد. او بهزبان سادۀ خودِ کارگران مینویسد. حرفها و نوشتههای او برای زنان کارگر بیاندازه ملموس و واقعی است، گویی زندگی خودت را همچون آیینهای پیشِ چشمات میگذارد.
او در مقدمۀ این مقاله شرح میدهد که چگونه در حالی که کارگر کارخانه بوده نوشتن دربارۀ زنان کارگر را آغاز کرده است: «با سی. ال. آر. جیمز که پایهگذار و رهبر تشکل کارگریِ جانسون- فارست بود و من هم عضو آن بودم دربارۀ زنان همسایۀ همطبقهایام صحبت کرده بودم. او اشتیاق زیادی به حرفهای من نشان میداد، زیرا تا آن زمان هرگز چیزی سیاسی دربارۀ زنان خانهدار نشنیده بود. پس از آن صحبتها از من خواست جزوهای دربارۀ آن بنویسم. بعد از چند ماه به من تلفن کرد و پرسید چرا هنوز چیزی ننوشتهام. من هم گفتم چون بلد نیستم جزوه بنویسم. گفت: «راهش این است که یک جعبۀ کفش برداری روی درش یک شکاف باز کنی. بعد، هر وقت چیزی به ذهنت رسید روی یک تکه کاغذ بنویسی و از لای شکاف بندازی توی جعبه. بعد از مدتی وقتی در جعبه را باز کنی و جملههای روی کاغذها را بهترتیب موضوع کنار هم بنویسی پیشنویس مقالهات آماده است». چند هفته بعد قرار بود جلسهای بینالمللی با شرکت رهبران تشکیل شود (این جلسات بهندرت برگزار میشد، زیرا هم کرایۀ ماشین گران بود، هم مسافرت وقتگیر). این چند هفته برای من ضربالاجلی بود که بچسبم به کارِ نوشتن جزوه و خانه بمانم تا جزوه را بنویسم. اما میدانستم اگر سر کار نروم و خانه بمانم تا جزوه را بنویسم اول باید نظافت و آشپزی و کارهای اصلیِ خانه را تمام کنم. برای همین تصمیم گرفتم به خانۀ دوستم بروم. صبح مطابق معمولِ روزهای کاریام از خانه بیرون زدم. پسرم را گذاشتم مهد کودک و سر ساعت ۸ صبح، همان وقتی که دوستم داشت از خانه بیرون میرفت تا سر کار برود، به خانۀ او رسیدم. خانه خالی بود. هیچ چیزِ مایۀ حواسپرتی یا عذر و بهانه در کار نبود. جعبۀ کفش را باز کردم و تا ساعت شش یا هفت بعد از ظهر پیشنویس جزوه را همانطور که سی. ال. آر. گفته بود، نوشتم».
ما پیشتر دو بخش از مقاله سلما جیمز را با عنوانهای «زن خانهدار» و «زن کارگر» ترجمه و به خوانندگان تقدیم کردهایم. اکنون دو بخش دیگر را با عنوانهای «زن مجرد» و «زن شوهردار» تقدیم میکنیم. آنچه در نوشتههای سلما جیمز آمده ممکن است برای کسانی که خواهان مطالب آکادمیک و تئوریک هستند پیشپاافتاده و بیاهمیت جلوه کند، اما ما زنان کارگر میدانیم که نشان دادن زندگی روزمره و دغدغههای ما تا چه حد اهمیت دارد. آنچه در این نوشتهها اهمیت دارد نخست این است که نویسنده ضمن نقد مردسالاری و نابرابری زن و مرد نوک تیز حمله را روی رابطۀ اجتماعیِ سرمایه، یعنی خرید و فروش نیروی کار، میگذارد. دوم آنکه، چنانکه از زندگی خود آموخته، برای مبارزۀ زنان کارگر با سرمایهداری بر سازمانیابیِ جمعی و شورایی تأکید میکند.
کانال تلگرام منشور آزادی، رفاه، برابری
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
زن مجرد
بسیاری از زنان پیش از ازدواج کار میکنند و به تجربه درمییابند که میتوانند از خودشان مراقبت کنند. آنان در مقایسه با دختران مجردِ بیست سال پیش بسیار مستقلترند. دوست دارند ازدواج کنند، اما میگویند ازدواجشان باید متفاوت باشد. نمیخواهند مثل مادرانشان در خانه جان بکَنند. یکی از دوستانم میگوید با مادرش فرق میکند، زیرا از ازدواج چیزی بیشتر میخواهد: «مادرم انتظاری از ازدواج نداشت، من با او فرق دارم. من انتظار بیشتری از ازدواج دارم».
زنان میخواهند در تصمیمگیریهای زندگی سهیم باشند و اغلب نمیخواهند درگیر مشکلات پرداخت صورت حسابها باشند. آنها ترجیح میدهند دستکم برای مدت کوتاهی بعد از ازدواج به کار کردن ادامه دهند تا دستشان در جیب خودشان باشد و بتوانند برخی از چیزهایی را که میخواهند و نیاز دارند برای خود بخرند.
یکی از بزرگترین مشکلاتی که یک زن جوان باید با آن روبهرو شود، جدا از تأمین زندگی و مراقبت از خود، این است که با اصول اخلاقی که بار آمده چه باید بکند. در این روند، دختران مجرد مجموعهای از اخلاقیات جدید برای خودشان وضع کردهاند. حتی اگر اینطور به رفتار خود فکر نکرده باشند، در عمل مخالف همۀ ضوابط اخلاقیای که به آنها یاد دادهاند زندگی میکنند. بسیاری از زنان پیش از ازدواج روابط جنسی داشتهاند اما به سبب آن زنانی شکستخورده به شمار نمیآیند و انگشتنما نمیشوند. دیگر مثل روزگار قدیم نیست که دختر پنهانی با پسری رابطه داشته باشد. دختری به من میگفت که همۀ دوستانش با دوست پسرهایشان رابطۀ جنسی داشتهاند و در مورد این موضوع آشکارا صحبت میکنند. آنها احساس میکنند که حق چنین کاری را دارند و میخواهند جلو مسئولان مدرسه، پدر و مادرهایشان و حتی مردانی که نمیخواهند آنها را بپذیرند بایستند. جامعه چه بپذیرد چه نپذیرد، آنان کاری را خواهند کرد که دوست دارند بکنند و با نیروی جمعی خود بر درستی احساس و رفتار خود پافشاری میکنند تا جامعه بالاخره آن را بپذیرد.
«آی، تو مرا میترسانی!»
یک زن مجرد دو برابر مرد دربارۀ ازدواج کردن و از دست دادن آزادیای که پیش از ازدواج داشته فکر میکند. پیش از ازدواج هر طور دلش میخواهد بیرون میرود و لباسهایی را که لازم دارد میخرد. او هرگز آزادی مرد را نداشته، اما بی آقابالاسر بوده و اختیار خودش را داشته است. زن جوان بیستسالهای که با من کار میکند میگوید دو بار نزدیک بوده ازدواج کند و خوشحال است که این کار را نکرده است. میگفت: «وقتی از زنی شنیدم دربارۀ شوهرش چه حرفهایی میزد، تازه فهمیدم که چه کار خوبی کردهام که ازدواج نکردهام. من الان هر کاری دلم بخواهد میکنم. به آن زن گفتم: آی، تو مرا می ترسانی! با این حرفهایی که میزنی من ترجیح میدهم مجرد بمانم و بتُرشم».
با این همه، هر زنی دوست دارد خانه و خانواده داشته باشد. دخترها همیشه دربارۀ بچه داشتن و دوست پسرهایشان حرف میزنند. این روزها زنان جوان فکر میکنند اوقات خوب و دوستیهایی که با دوست پسرهایشان داشته اند نباید با ازدواج پایان یابد، بلکه ازدواج باید این اوقات خوب و دوستیها را به تجربهای واقعی در زندگی مشترک تبدیل کند. روشن است که این دختران بهطور کلی زندگی مشترک با مرد یا ازدواج را رد نمیکنند، بلکه ازدواج را به آن صورتی که امروز هست رد میکنند.
زن شوهردار
به محض اینکه زنی ازدواج میکند میداند باید بنشیند سرِ خانه و زندگیاش و مسئولیت بپذیرد، همان چیزی که یک عمر یادش دادهاند. میداند وظیفهاش این است که به خانه و زندگی برسد، خانهای که او و شوهرش در آن زندگی میکنند و بعد از یک روزِ کاریِ سخت میتوانند در آنجا استراحت کنند و دوستانشان را دعوت کنند. حتی اگر زن شاغل باشد، از اول فرض بر این بوده که مسئولیت کارهای خانه با زن و کار بیرون و مسئولیت اصلی تأمین مالی زندگی با مرد است. شوهر باید برود بیرون و خرج زن و بچه هایش را دربیاورد. زن باید خانه را تمیز و مرتب کند، از بچهها مراقبت کند، غذا بپزد، رختها را بشوید و غیره . ظاهراً این شیوهای عادلانه برای انجام کارهاست. اما خیلی زود شما میفهمید که در خانه ماندن و به خانه و زندگی رسیدن آن طوری نیست که در فیلمها نشان میدهند. کارِ خانه کاری است که تمامی ندارد و یکنواخت و تکراری است. بعد از مدتی انجام دادنِ کارهای خانه، نظافت کردن و پخت و پز و شست و شوی، یا صبح زودتر بیدار شدن و آماده کردن صبحانه و درست کردن ناهار و شام میبینید این چیزی نیست که شما میخواستید. کارِ خانه تبدیل به کاری میشود که شما وظیفه دارید و مجبورید انجامش دهید.
بچهها
بعضی زوجها در ابتدای ازدواجشان سعی میکنند از این نوع تقسیم کار اجتناب کنند. برای مثال، اگر زن شاغل باشد، وقتی غروب زن و شوهر به خانه برمیگردند، مرد در کارهای خانه مشارکت میکند. زنی را میشناسم که پیش از آنکه بچهدار شود، شوهرش بیشتر از خودش کارِ خانه میکرد.
اما به محض اینکه بچهها وارد زندگی میشوند، مشارکت در کارهای خانه بهکلی فراموش میشود. وقتی بچه ها وارد زندگی میشوند، غیرانسانی بودنِ این نظم و ترتیب کارکردنِ مرد بیرون از خانه و کار کردنِ زن داخل خانه آشکار میشود. همۀ بار بچهها، خانه، و همۀ کارهای مربوط به آنها به دوش زن میافتد. به محض اینکه زن به سبب بچهدار شدن شغلش را رها میکند، مرد احساس میکند دیگر نیازی نیست در هیچ کاری به او کمک کند. تقسیم کارِ ابتدای ازدواجشان تبدیل به شکاف میشود. به جای آنکه بچهها آنها را با هم متحد کنند، از هم جداشان میکنند. زن باید بچسبد به خانه و مرد باید بچسبد به کارِ بیرون. اغلب زنی که شاغل است، انتظار دارد که با بچهدار شدن از دست کار کردن خلاص شود، اما آمدن بچهها کار کردن بیرون از خانه را تبدیل به محکومیتی ابدی میکند. بعد از یکی دو ماه، زن ناچار است که دوباره برگردد سرِ کار.
تعداد اندکی از مردان به جزئیات مراقبت از بچهها علاقه نشان میدهند. آنها فکر میکنند عوضکردن پوشک بچه و حمام کردن او وظیفۀ مرد نیست. برخی از مردان احساس میکنند گرچه زن مجبور است در خانه کنار بچهها بماند، اما دلیلی ندارد که مرد هم کنار او در خانه بماند. بنابراین با آنکه میداند همسرش دائم در خانه مانده و مشغول نگهداری از بچههایشان بوده، اگر همسرش بگذارد، میرود بیرون و هر کاری دوست دارد میکند. مرد آزاد است که با دوستانش بیرون برود، اما زن همیشه باید برای حق بیرون رفتن با دوستان خود بجنگد. زنی میگفت با وجود بچهای چهار ماهه باردار شده و از این موضوع ناراحت بوده است. اما شوهرش از این موضوع خوشحال بوده، چون میدانسته که در چنین شرایطی زنش مجبور است با یک بچه کوچک در خانه بماند درحالی که او میتواند بیرون برود و بگردد و لذت ببرد. هر روز تعداد کمتری از زنان میتوانند مانع این رفتار نامعقول شوهر خود بشوند. زنان با چنگ و دندان مبارزه میکنند تا به تنهایی بار مسئولیت خانه و بچهها را به دوش نکشند. آنها نمیخواهند در خانه به بند کشیده شوند در حالی که شوهرانشان به زندگی راحت و آزاد خود ادامه میدهند، انگار اتفاقی نیفتاده است. اگر قرار است زن در خانه بماند، شوهر هم باید پا بهپای او در خانه بماند.
خانواده از هم میگسلد
زنان تلاش میکنند مانع جداییای شوند که بین پدر و بچهها و بین پدر و مادر ایجاد شده است. زنان نمیخواهند امتیازی را به مردان بدهند که جامعه به آنها داده است. همین امتیاز است که مرد به همان اندازۀ زن از آن رنج میکشد. مردان چیز زیادی دربارۀ بچههای خود نمیدانند، به آنها نزدیک نیستند و نمیدانند از وقت گذاشتن برای بچه و بازی کردن و صحبت کردن با او چه به دست میآورند. همین وقت گذاشتن برای بچه است که مادر را به بچه نزدیک میکند، نزدیکیای که پدر از آن محروم است. مرد فکر میکند تأمین مالی بچهها تمام کاری است که برای عشق به بچهها و احترام به همسر خود باید بکند. او فکر میکند که زن و بچهاش هیچ چیز دیگری نباید از او بخواهند. اما در این رابطه هرچه زن و بچهاش کمتر از او بخواهند، او هم کمتر از این رابطه لذت خواهد برد.
برای زن، مادر بودن کار راحتی نیست. زن میداند در قبال بچۀ خود مسئولیت کامل دارد. اگر شوهر از تأمین بچه سرباز بزند، زن مجبور است این کار را بکند. زن باید بچه را بزرگ کند. هیچکس دیگری این کار را نخواهد کرد. این که او چگونه آدمی بار بیاید در اصل به آنچه زن میکند بستگی دارد. به محض اینکه زن بچهدار شود، باید زندگی زناشویی خود را حفظ کند و پایدار نگهدارد. اگر زندگی زناشویی به بن بست برسد، نه تنها زن، بلکه بچه هم که از شما نخواسته او را به دنیا بیاورید، زجر خواهد کشید. بسیاری از ازدواجهایی که به شکست میانجامند معمولاً به همت زنان حفظ و دوام مییابند تا بچۀ خود را از آوار خانهای که درهم شکسته و فرو ریخته است حفاظت کنند.
تمام زندگی زن حول محور بچههایش میگردد. او پیش از هر چیز به آنها فکر میکند. میداند که بچهها تنها کسانی هستند که در زندگی واقعاً به او نیاز دارند. زن هر چه دارد، تمام زندگی اش را صرف آنها میکند. کارش را طوری تنظیم میکند که بتواند بهترین مراقبت را از آنها بکند. برنامۀ زندگیاش نشان میدهد که وقتاش نه برای خودش بلکه متعلق به بچههایش است. او اغلب از خودش میزند تا نیازهای بچههایش را برطرف کند. همواره باید به فکر باشد که خانه برای بچهها به اندازۀ کافی امن و جادار باشد. گاهی باید با شوهر خود سر چیزهایی بجنگد که فکر میکند بچهها به آنها نیاز دارند، حال آنکه شوهرش فکر میکند لازم و ضروری نیستند. او برای زندگی خود مطابق سن بچهها برنامهریزی میکند.
برای مرد راحت است که بگوید اینها بچههای من هستند، اما مشکلات واقعی آنها در مورد بیماری یا بدرفتاری، اینکه چه میخورند و چهقدر میخوابند، همۀ چنین مشکلاتی بر دوش زن است. بیشتر پدرها دربارۀ اینکه آیا کفش بچه اندازۀ پایش هست یا برایش کوچک شده، جای لباسهایش کجاست و مسائلی مانند اینها هیچ چیز نمیدانند. معنی این حرف آن نیست که پدرها خودشان میخواهند که این طور باشد. موضوع فقط این است که حتی اگر نخواهند، چاره ای ندارند. صبح وقتی برای کار از خانه بیرون میروند، بچهها معمولاً هنوز خواباند و شب وقتی بهخانه برمیگردند که بچهها باید بخوابند. تمام زندگی آنها صرف تأمین مخارج زندگی و مشکلات درگیر آن میشود. چون به اندازۀ کافی کنار بچهها نیستند، چیز زیادی دربارۀ نیازهای آنها نمیدانند، نه تنها دربارۀ نیازهای جسمی آنها، بلکه دربارۀ نظم و ترتیب، عشق و علاقه و امنیت آنان. جدایی بین خانه و کارخانه موجب جدایی بین پدر و بچهها میشود. روشن است که وقتی پدر و مادر بخشهای جدا از همِ زندگی را اداره میکنند، بچه ها هم از این جدایی رنج میبرند. آنها اغلب یکی از والدین را بهمثابه سلاح علیه دیگری به کار میبرند. بچهها معمولاً نمیدانند کجا ایستادهاند و تا جایی که ممکن است سعی میکنند خود را از همۀ این چیزها دور نگهدارند. آنها نمیخواهند جزئی از این جنگ دائمی خانوادگی باشند و فقط سعی میکنند خود را از آن دور نگه دارند، تا وقتی که به اندازۀ کافی بزرگ شوند.
وقتی بچهها به خانه میآیند
پرداختن به کارهای ضروری و اجباری مربوط به بچهها لذت بچهداری را زایل میکند. سر کردن با بچهها بیوقفه، هر روز و هر هفته، پشت سرشان راه افتادن و ریخت و پاشهایشان را جمع کردن، آنها را تمیز و مرتب نگهداشتن، نگرانی از اینکه مبادا بروند توی کوچه و اتفاقی برایشان بیفتد یا سرما بخورند، نه تنها فشاری وحشتناک است، بلکه این همه کار و نگرانی تنها نصیبی است که از بچه داشتن می برید. شما تمام مدت درگیر کارهای بچه هستید و از بچهداری هیچ لذتی نمیبرید. احساس میکنید هر مرحله از بزرگ شدن بچه برای شما نه به معنای مراحل رشد او، بلکه به معنای کارهای بیشتری است که باید انجام دهید. شما بچه را مثل مزاحمی میبینید که نمیگذارد به کارهای دیگرتان برسید و وقت آزاد داشته باشید. انگار بچه بیشتر موجودی است که «جلو راه شما را گرفته» نه موجودی که بخشی از زندگی شماست. درست همان وقتیکه فکر میکنید تمیزکاری خانه و زندگی تمام شده، بچهها از راه میرسند و انگار نه انگار همین یک دقیقه پیش همه جا تمیز و مرتب شده بود. دوباره ریخت و پاش، کفشها خاکی و گِلی و لباسها کثیف و کیف و کتاب و لباس و اسباببازی ها همه جا پخش و پلا و باز روز از نو و روزی از نو.
اگر زنی نمیتواند به شوهرش بفهماند به وقت آزاد نیاز دارد (و چون مرد در کار بچهداری مشارکت نمیکند، برایش مشکل است که بفهمد) باید به معنای واقعیِ کلمه به زور هم که شده چند ساعتی برای خودش دور از بچهها وقت آزاد داشته باشد. این، مشکل چندانی را حل نمیکند، اما برای مدت کوتاهی از بار فشار روی زن میکاهد. گاهی مرد نمیخواهد همسرش اصلا هیچ وقت آزادی داشته باشد. به همسرش اعتماد ندارد یا این باور کهنه را دارد که زن نباید برای خودش وقت آزاد داشته باشد یا نیازی به آن ندارد. تنها کسانی که در چنین موقعیتی زن میتواند از آنها کمک بگیرد زنان همسایه هستند. اغلب آنها تنها کسانی هستند که شما را درک میکنند، زیرا آنها هم زن هستند و مشکلاتی مانند شما دارند. همسایهها ممکن است در ازای مبلغی ناچیز یا کمک متقابل شما، چند ساعتی از بچههای شما نگهداری کنند. وقتی از بچهها دور میشوید ممکن است نگران باشید که آیا از آنها خوب نگهداری می شود یا نه. شاید اصلا احساس گناه کنید که آنها را نزد دیگری گذاشتهاید. هرگز کسی نیست که بگذارد لحظهای فراموش کنید که هم اکنون باید در خانه پیش بچههایتان باشید. اگر مادر باشید هیچ وقت آزاد نیستید، چه کنار بچهها باشید، چه نباشید. چندان طول نمیکشد که زن درمییابد که نمیتواند آن طور که انتظار دارد از بچهداری لذت ببرد. موقعیت او و شوهر و بچههایش، بچهها را در تضاد مستقیم با او قرار می دهد.
زنی که بچه دارد، با خانه و بچههایش، که برایش بیاندازه اهمیت دارند، به بند کشیده میشود. تا وقتی بچهدار نشوید درک نمیکنید که زن خانهدار بودن چه معنایی دارد.